مزینانی :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۶۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مزینانی» ثبت شده است

۲۰
مرداد
۹۱
هفته نامه سیاسی فرهنگی و اجتماعی

سپاه و روحانیت

با طلوع خورشید فروزان انقلاب اسلامی و افول رژیم ستمشاهی پهلوی در سرزمین پهناور ایران، نظام اداری و دوایر دولتی نیز بنا بر مقتضیات روز دچار تغییرات بنیادی و اساسی شد. بعضی از نهادها و ارگان های جدید و نوپایی همچون جهاد سازندگی، کمیته های انقلاب اسلامی، بنیاد مستضعفان، بنیاد شهید و چند نهاد دیگر با تدبیر سکاندار انقلاب، حضرت امام خمینی(ره) و به همت خادمان این نظام مقدس تأسیس شد.
تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یکی دیگر از دستورات حکیمانه رهبر کبیر انقلاب بود تا این نهاد با بهره مندی از جوانان متعهد و متدین از دستاوردها و آرمان های انقلاب اسلامی پاسداری کند. مبارزه با جریان نفاق در دوران پیروزی انقلاب، دفاع از کیان جمهوری اسلامی در هشت سال دفاع مقدس، پاسداری از حریم ولایت پس از رحلت جانسوز آن مرشد طریقت عشق، از جمله افتخارات سپاه طی 33 سال از عمر جاودانه اش است که دوست و دشمن بر آن اذعان دارند.
ساختار و سازمان سپاه در این سال ها هر روز منسجم تر از گذشته شده و این نیروی الهی در بالا بردن سطح توان علمی، آموزشی، دفاعی به موفقیت های ارزنده ای دست یافته است. از آنجا که سپاه بازوی توانمند ولایت است و از بدو تأسیس همواره پیوند ناگسستنی خود را با این اصل انقلاب اسلامی و قانون اساسی حفظ کرده است، لذا در کنار فراگیری علوم دفاعی و نظامی، همت والایی در بصیرت افزایی و بالا بردن بینش عقیدتی و معنوی کارکنان خود داشته است و یکی از افتخارات این نهاد مقدس و مقتدر بهره برداری از حوزه فرهنگی، عقیدتی و سیاسی است که در رأس آن شخصیتی روحانی به حکم ولی فقیه زمان به عنوان نماینده ویژه رهبری منصوب می شود و این افتخار با تدبیر حکیمانه و مدبرانه معمار زبردست ، کاردان و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران پس از صدور فرمان تشکیل سپاه تحقق یافت و یکی از شخصیت های برجسته و مبارز روحانی به نام آیت الله شیخ فضل الله محلاتی به عنوان نماینده ولی فقیه معرفی شد تا به طور مستقیم دستور و تدابیر پیر فرزانه انقلاب را به سمع و نظر فرزندان انقلاب برساند و بر سطح عقیدتی و سیاسی آنان نظارت کند تا مبانی حقیقی دین مبین اسلام در این نهاد انقلابی جاری شود و پاسداران بر اساس موازین دینی و مکتبی عمل کنند.
سپاه متنعم از این نیروی عظیم معنوی و روحانی همواره می کوشد تا در کنار فراگیری آموزش های نظامی، آموزه های دینی را ضمن تعمیم در نیروی توانمند بسیج در سطح جامعه نیز بسط داده و تداوم بخشد و این قوت، اقتدار و توانمندی تنها به نیروی نظامی محدود نمی شود، بلکه محبوبیتش در نزد مردم همواره در سایه ایمان و اعتقادی است که عصاره آن متبلور از درخت تنومندی است که راهبری و زعامت مسلمین جهان را برعهده دارد.
مردم، پاسداران را افراد وارسته و دانایی می دانند که نه تنها مسائل سیاسی و اعتقادی را از آنها جویا می شوند که گاه برای ادامه زندگی و پیشرفت در کار از مشاوره آنان بهره مند می شوند. به یقین این اعتماد مردمی مرهون اتصال بعد اعتقادی و سیاسی پاسداران با روحانیت است که در مدرسه مکتبی آنان مشق عشق می نمایند.
همراهی روحانیت با سپاهیان تنها به زمان صلح و آرامش محدود نمی شود و این مبلغان دینی در دفاع مقدس با پوشیدن ردای عشق و به دست گرفتن سلاح رزم و با تقدیم بیش از پنج هزار شهید طلبه و روحانی نشان دادند که آنها در قول و عمل شان راسخ و استوارند و در راه دفاع از ولایت تنها به گفتار بسنده نکرده و در هنگامه خطر، جان خویش را تقدیم اسلام و انقلاب می کنند.
حضور روحانیت در سنگرهای نبرد حق علیه باطل در هشت سال دفاع مقدس موجب بالا رفتن روحیه ایثار و فداکاری رزمندگان بود و پس از جنگ نیز این قشر فرهیخته در فتنه هایی که علیه ولایت برپا شد نقش روشنگرانه بسزایی داشته و دارند.
روحانیت در مسیر خیزش مردم برای برپایی انقلاب اسلامی و نابودی رژیم ستمشاهی همواره در صف مقدم این حرکت قرار داشت و در سال 1342 ده ها شهید و مجروح تقدیم کرد و پس از تثبیت نظام مقدس جمهوری اسلامی، با تبعیت از ولی فقیه، خود را سرباز حقیقی ولایت می دانند و برای ابلاغ پیام الهی امام و افزایش معنویت در کل جامعه حتی به دورترین روستاها و آبادی ها اعزام شده تا رسالت پیامبرگونه خویش را به خوبی ادا کنند.
آنان با حضور در مراکز مختلف از جمله سپاه و دیگر قوای مسلح در افزایش بینش عقیدتی نظامیان تلاش وافری دارند. آموزش های عقیدتی سپاه از منابع غنی دینی و بیانات گهربار ولی فقیه نشأت می گیرد تا پاسداران از خرافات، التقاط فکری و تحجر دوری گزینند و با بالابردن سطح بصیرتی خویش مطالبات و منویات رهبری را محقق کنند. این امر با به کارگیری روحانیت کارآمد در قالب مربیان و هادیان سیاسی در نمایندگی ولی فقیه تحقق پیدا می کند، اما این تنها برنامه عقیدتی پاسداران نیست و آنها طی سی وسه سالی که از حیات طیبه سپاه می گذرد هنوز هم به دیدار مراجع و علمای دینی می شتابند تا از رهنمودهای ارزنده این بزرگواران بهره مند شوند، لذا سپاه همواره خود را فرزند مرجعیت می داند و جدایی روحانیت از سپاه یعنی جدایی پاسداران از معنویت و این دو قشر در کنار هم دژ مستحکمی هستند به نام رهروان و فدائیان ولایت و به کوری چشم دشمنان قسم خورده نظام هیچ گاه این حلقه مستحکم و آهنین از هم جدا نخواهد شد و پاسداران حقیقی اسلام ناب محمدی تا دولت یار باقی خواهند ماند.
تهران- علی مزینانی

شاهدان کویر مزینان؛  مقاله فوق  برای سوم شعبان روز پاسدار نوشته شده بود که پس از گذشت یک ماه ونیم با عنایت دوستان هفته نامه صبح صادق  همزمان بالیالی قدر در صفحه همراهان  این  نشریه وزین بااندکی حذف منتشرشد.


  • علی مزینانی
۱۵
خرداد
۹۱

                                            به نام خدای شهیدان




شهیدی ازتبار شاهدان کویر مزینان شهید:محمدرضا مزینانی




















شاهدان کویر:ازپدرومادر معزز ودوستان وبستگان شهیدمحمد مزینانی درخواست می شود برای اطلاعات بیشتر ازندگینامه این  دلاور مزینانی با شاهدان کویر ارتباط برقرار نمایند .

 






مجموعه خاطرات

 طعنه کنایه‌ها زیاد بود. یک گوشم را در کرده بودم یکی را دروازه اما یک روز غروب دلم شکست و با همان حال، توسلی کردم و نجوایی. خیلی زود پاسخم را گرفتم. بعد از سه سال انتظار باردار شدم. به شکرانه لطفی که شامل حالمان شده بود، خود را به خیلی کارها موظّف کردم. دقت روی غذایی که می‌خوردم، مراقبت به نماز اول وقت و... . پا به ماه بودم که ماه رمضان از راه رسید. همه‌ی روزه‌هایم را گرفتم تا روز بیست و یکم. روزه بودم که محمدرضا به دنیا آمد.

برگرفته از خاطره‌ی مادر شهید



مدیر مدرسه احضارم کرده بود. همه جور فکری به سرم زد، یا شیطنت کرده یا بی‌انضباطی و شاید هم از نظر درسی کوتاهی. به هر حال توی راه خودم را آماده می‌کردم برای عذرخواهی و وساطت.
وارد دفتر که شدم، مدیر از پشت میزش بلند شد و همان‌طور که به تلفن جواب می‌داد، اشاره کرد بنشینم. چند لحظه‌ی بعد مستخدم استکان‌ چای را جلویم گذاشت و مدیر هم گوشی را روی تلفن. دوباره به احترامش بلند شدم و احوالپرسی کردم. برخوردهایشان بر خلاف انتظارم بود. مدیر قندان را روی میز جلوی من گذاشت و گفت:« راستش آقای مزینانی! محمدرضا بیش از حد نسبت به مسایل انقلاب حساسیت نشون می‌ده. گاهی با معلم‌ها بحث می‌کنه و گاهی هم با بچه‌ها درگیر می‌شه. می‌ترسم به درسش لطمه بخوره. آخه یکی از شاگردهای درسخون مدرسه است. به همین خاطر هم گفتم بیاین تا شما هم در جریان باشین. ».
آسودگی خیالم را پنهان کردم و در دل او را تحسین.

برگرفته از خاطرات پدر شهید



دیر وقت بود که در زدند. یکی از همسایه‌ها بود. دست‌هایش توی جیب بود و شانه‌هایش آویزان، از زور سرما خوب نمی‌توانست حرف بزند. به سختی گفت:« علی آقا! وضع نفت خیلی خرابه. با مسؤول یکی از شعبه‌های نفت رابطه‌ی خویشاوندی داریم. با او صحبت کردم و فردا صبح زود می‌خوام برم چند تا بیست لیتری نفت ازش بگیرم. اگه شما هم می‌یاین صداتون بزنم.».
انگار حرف‌هایمان را شنیده بود. به مادرش گفته بود:« اگه بابا نفت بیاره، همه رو خالی می‌کنم. هر کاری همه‌ی مردم کردن ما هم می‌کنیم. ».

برگرفته از خاطره‌ی پدر شهید



سر کوچه تند پیچید طرف خانه. توی درگاه در بودم. می‌رفتم بیرون. هر چه جلوتر می‌آمد، رنگ پریدگی و دست‌پاچگی‌اش را بیشتر لو می‌داد. به من که رسید، سلام کرد و دست‌هایش را پنهان. لا به لای انگشتانش خونی بود. پرسیدم:« چیزی شده؟ با کی دعوا کردی؟ ».
گفت:« نه! » و رفت.
توی دلم گفتم:« حتماً توی بازی زخمی شده. ».
از اتّفاقات بیرون بی‌خبر بودم. سر میدان امام یکی از دوستان با دیدنم از آن طرف خیابان خودش را به من رساند و گفت:« محمدرضا رو دیدی؟ رسید خونه؟ ».
گفتمآره، مگه چی شده؟ ».
سرش را آورد نزدیکتر و آهسته گفت:« فکر کنم از قبل شناسایی‌اش کرده بودن. ».
پرسیدم:« چه طور؟ ».
گفت:« پلیس به دنبال تظاهر کننده‌ها بود. با دیدن محمدرضا که پرچم ایران به دستش بود، بقیه رو ول کرد و اومد سراغ او. ».
پرسیدم:« مگه محمدرضا هم توی تظاهرات بود؟ ».
ماشینی را با دست نشان ‌داد و گفت:« آره! محمدرضا از ترس او رفت زیر این ماشین. او هم با باتون و چماق افتاد به جونش. یک آن متوجّه نشدم چه جوری تونست از دستش فرار کنه. نگران بودم اما تنهایی کاری از دستم برنمی‌اومد. ».
شب قبل به اتّفاق هم رفته بودیم مسجد جامع، به مناسبت شهادت آقامصطفی خمینی مراسم گرفته بودند. محمدرضا پنهانی اعلامیه‌های حضرت امام را پخش می‌کرد. احتمال داشت آن‌جا کسی دیده بودش و...

برگرفته از خاطره‌ی پدر شهید



هر روز جلوی در راهم را می‌بست و می‌گفت:« بابا بریم؟ ».
پایش را توی یک کفش کرده بود که برویم دادگاه، شناسنامه‌ام را شش ماه بزرگ کن تا بروم جبهه. هر چه می‌گفتم به این راحتی‌ها نیست گوشش بدهکار نبود. دیدم روی پا بند نیست. خودم رفتم از طرف جهاد ثبت‌‌نامش کردم و همراهش رفتم سوسنگرد.

برگرفته از خاطرات پدر شهید



به رفتنش رضایت دادم اما نگران درسش بودم. استعداد خوبی داشت. حیف بود ادامه ندهد. موقع رفتن گفتم:« نمی‌شد الآن درسِت رو بخونی تابستون بری جبهه. ».
قرآن را بوسید. نگاهی مهربان توی صورتم انداخت و گفت:« قول می‌دم از درس عقب نیفتم. اون‌جا هم دبیر هست و هم کلاس. می‌خونم و می‌یام امتحان می‌دم. ».
روی قولش بود و موقع امتحانات پیدایش می‌شد.

برگرفته از خاطره‌ی مادر شهید



هر روز کارش التماس بود. می‌گفت:« شما با بابا حرف بزن و راضیش کن.». دلش می‌خواست با رضایت کامل هردویمان باشد. با پدرش در میان گذاشتم و گفتم:« آروم و قرار نداره، بگذار تا بره. ».
بعد از سحری پدرش صدایش زد و گفت:« روزه‌هات رو بگیر. خودم می‌برم ثبت‌نامت می‌کنم. ».
بدقولی از پدرش ندیده بود. رضایت داد و بعد از عید فطر راهی‌اش کرد.

برگرفته از خاطره‌ی مادر شهید





پلاستیک خاکشیر را که دیدم، گفتم:« مادرجان! این همه خاکشیر خریدی چکار؟ ».
از لب حوض بلند شد و در حالی که دکمه‌های آستینش را می‌انداخت، گفتواسه‌ی جبهه خریدم. امشب می‌برم مسجد. ».
حقوق چند روزش را جمع کرده بود برای خرید آن.

برگرفته از خاطره‌ی مادر شهید



رنگ به چهره نداشت. پای چشم‌هایش هم به گودی نشسته بود اما لبخند شیرین روی لب‌هایش غصّه را از دلم برد. شروع کرد به صحبت. احوال همه را پرسید. باور کردم که زخمش سطحی است. وقتی پرستار برای تعویض پانسمانش آمد، نتوانستم طاقت بیاورم و از اتاق رفتم بیرون. ترکش به رانش خورده و از کلیه‌اش بیرون آمده بود. با کمبود امکانات در شهر جنگ زده‌ای مثل اهواز، معالجه‌ بی‌ثمر بود. دستور انتقالش را به تهران دادند. توی تهران هم دو بیمارستان عوض کرد و شش بار رفت اتاق عمل. هر بار تا آخرین لحظه کنارش می‌ماندم. دلداری‌اش می‌دادم و روحیه. تا آن موقع اتاق عمل را ندیده بود. نگران بودم ترس و دلهره داشته باشد اما لب‌های خندانش چیز دیگری می‌گفت. همیشه می‌خندید، گاهی وقتها خنده‌اش تلخ بود از فشار درد اما به روی خودش نمی‌آورد و شکایتی نداشت.

برگرفته از خاطره ی پدر شهید



رفته بودم توی سالن نزدیک تلویزیون. می‌خواستم بدون کم و کاست خبر را بشنوم. از قبل از ظهر خبرهایی دست و پا شکسته می‌رسید. با شنیدن خبر آزادی خرمشهر طول سالن را به دو آمدم تا خبر را به محمدرضا برسانم. صورتش را لای انگشتان پنهان کرده بود و شانه‌هایش می‌لرزید. سراسیمه خودم را به تختش رساندم و گفتم:« درد داری؟ دوباره شروع شد؟ بگذار پرستار رو صدا کنم. ».
دستم را گرفت و مانع شد. کمی آب ریختم توی لیوان و دادم دستش. گفتم:« بابا جان! چی شد؟ من که همین الآن پیشت بودم. ». جرعه‌ای آب خورد و دوباره شروع کرد به گریه. گفتم:« من طاقت ندارم اشکهات رو ببینم. اگه چیزی شده بگو منم بدونم. ».
هم اتاقی‌اش ناراحتی من را که دید، گفت:« فکر کنم از خبر رادیو به هم ریخت. ».
یکی از هم اتاقی‌هایش رادیو داشت. اخبار ساعت دو را گرفته بود.
خودش به حرف آمد:« خیلی دلم می‌خواست مثل امروز بین بچه‌ها بودم و تو شادی اونها شریک. چرا من باید الآن رو تخت بخوابم و هیچ کمکی از دستم برنیاد چرا؟ چرا؟... » و دوباره زد زیر گریه.

برگرفته از خاطره‌ی پدر شهید



پای تختش که رسیدم دست انداخت دور گردنم و یک دل سیر گریه کرد. بدن نحیفش را که حالا بعد از چند عمل ضعیف‌تر و نحیف‌تر شده بود، توی بغل فشردم و نوازشش کردم. این دومین باری بود که در این پنجاه روز گریه می‌کرد. کمی که آرام شد گفت:« بابا! امشب کنار من می‌خوابی؟ ». دست‌هایش را که هنوز توی دستم بود، بوسیدم و گفتم:« چرا که نه بابا! اگه تو بخوای می‌خوابم. ».
خیالش راحت شد و نفس کوتاهی کشید. شب را با هم روی یک تخت خوابیدیم. اگر می‌دانستم تنها شبی است که می‌توانم بدن داغ و نحیفش را لمس کنم، محال بود که پلک روی هم بگذارم.

برگرفته از خاطره‌ی پدر شهید



از همان صبح دستش داغ بود؛ داغ داغ. نفس‌های تند اما کم جان می‌کشید. چشم‌هایش گاهی باز می‌شد و گاهی بسته. به نظر می‌آمد به اختیارش نباشند. با هیچ قرص و آمپولی تبش پایین نمی‌آمد. کار از پاشویه‌کردن هم گذشته بود. با پرستار صحبت کردم، گفت:« الآن موقع تزریق آمپولشه. بزنم تبش می‌یاد پایین. ».
بعد از تزریق به خواب عمیقی فرو رفت. گاهگداری از خواب می‌پرید. کمی خاطرم جمع شد.
رفتم توی محوطه‌ی بیمارستان. مادرش مضطربانه احوالش را می‌پرسید. فرستادمش بالا. خیلی زود برگشت و گفت:« هر چه صداش زدم جوابی نداد. سرش رو به سقف بود و تکون نمی‌خورد. ».
گفتم:« خوابیده، به خاطر تزریق آمپوله. انگار آمپول‌ها خیلی قویه وقتی می‌زنن هیچ دردی رو احساس نمی‌کنه. ».
خیلی نکشید که با هم آمدیم بالا و رفتیم داخل اتاق. تختش خالی بود. به سرعت رفتم توی سالن و شماره‌ی اتاق را نگاه کردم. همان اتاق بود. از همان جلوی در نگاهی به هم اتاقی‌هایش انداختم. اتاق درست بود اما محمدرضا؟ پریدم جلوی دفتر پرستاری و دست و پاچه پرسیدم:« پسر... پسرم نیست. ».
پرستاری که چند دقیقه پیش آمپولش زده بود، گفت:« متأسفانه پدرجان! نشد کاری براش انجام بدیم. پنج شش دقیقه پیش بردیمش سردخونه. فکر نمی‌کردیم توی بیمارستان باشین. می‌خواستم الآن تماس بگیرم منزل. ».

برگرفته از خاطره‌ی پدر شهید



با هر دو دست دلم را چسبیده بودم و با کمری دولا وارد آبدارخانه شدم. عمو یوسف قوری را بالای سماور گذاشت و گفت:« چی شده؟ ».
با صدایی که از فشار درد از گلویم در نمی‌آمد، گفتم:« دلم درد می‌کنه!».
لیوان آب جوشی ریخت و گذاشت روی میز. بعد هم صندلی را آورد جلویم و مقداری از آب جوش‌ها را ریخت توی نعلبکی. خیره به صورتم نگاه کرد و پرسید:« فامیلیت چی بود؟ ».
گفتم:« مزینانی. ».
دوباره چشم دوخت به صورتم. مثل کسی که بخواهد چیزی را به یاد بیاورد و رفت توی فکر. لحظه‌ای نکشید که پیروز از این تفکر با خوشحالی پرسید:« برادر شهید محمدرضا مزینانی نیستی؟ ».
گفتم:« چرا؟ شما از کجا می‌دونین؟ ».
با بغضی در گلو گفت:« محمدرضا هم همین جا درس خونده. اسم مدرسه چند سالی عوض شده.».
گفتم:« من دو سال بعد از شهادتش به دنیا اومدم. جز عکس‌ها و قبری که هر پنج‌شنبه با مادرم می‌ریم هیچ نشانه‌ یا خاطره‌ای از او ندارم. ».
عمو یوسف لیوان آب جوش را که حالا ولرم شده بود، داد دستم و گفت:« اما خیلی شباهت داری، مثل سیبی که از وسط نصف کرده باشن. محمدرضا هم خیلی دلش درد می‌گرفت. » تا رفتم بگویم اما من فقط امروز دلم درد گرفته. ادامه داد:« البته مصلحتی! ».
پرسیدم:« مصلحتی؟ یعنی چی؟ ».
آهی کشید و گفت:« ادا در می‌آورد. بیشتر ساعت‌های ورزش که ورزش نکنه. بعد هم یواشکی از در مدرسه می‌رفت بیرون. بهترین فرصت بود واسه‌ی پخش اعلامیه‌های امام. کوچه‌ها خلوت بود و امن. بعضی وقت‌ها هم موقع زنگ تفریح می‌رفت و تا کلاس بعدی خودش رو می‌رسوند. خدا رحمتش کنه. کارهایی می‌کرد که بزرگترها یا عقلشون نمی‌رسید یا می‌ترسیدن انجامش بدن. ».

برگرفته از خاطره‌ی علیرضا برادر شهید



فرازی از نامه‌ی شهیدمحمدرضامزینانی؛


پدر و مادر عزیزم! صبر کنید که خداوند صابران را دوست دارد و وعده داده است به اجری عظیم « بِاَنّ لهم الجَنَّه » و خداوند انسان‌ها را آزمایش می‌کند به مال، جان، فرزند و همسر، هر کس از این آزمایش پیروز بیرون رود به راستی که رستگار می‌شود. خداوند می‌فرماید از هر چه را که عزیز می‌دارید در راه من صدقه دهید که خوشنودی من در آن است. ان‌شاءالله که در این آزمایش بزرگ سربلند بیرون بیایید.
مادرم! مگر الگوی تو حضرت زینب و حضرت فاطمه نیست؟
پدرجان! مگر معلمت حسین نیست، همان شهیدی که طفل شیرخوارش را هم در راه خدا فدا کرد و خود نیز فدا شد. مگر آنها برای حسین عزیز نبودند و علی را گویم که در حضور او بر زهرایش سیلی زدند. پس پدرجان! از معلمت درس آزادگی و شهادت بیاموز وَ السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی اَللْهمَّ ارْزُقْنا تُوفیقَ الشّهادَ?ِ فی سَبیلِکْ.




برگی از زندگینامه شهید محمدرضا مزینانی؛

اولین فرزند علی مزینانی، در سال هزار و سیصد و چهل و پنج در دامغان دیده به جهان گشود. او را محمدرضا نامیدند. با شروع زمزمه‌های انقلاب، خود را به شکل فعال در این حرکت‌ها داخل کرد. در سال سوم راهنمایی مشغول به تحصیل بود که حال و هوای جنگ باعث شد. درس را رها کرده و از طریق بسیج راهی جبهه شود. نوع مسؤولیتش در جبهه تک‌تیراندازی بود. در منطقه‌ی نیسان سوسنگرد با ترکش خمپاره مجروح شد. پس از پنجاه روز معالجه و درمان ناموفق مورخه‌ی بیست و چهار خرداد سال شصت و یک در بیمارستان مصطفی خمینی تهران به شهادت رسید. پیکر رنجور و دردمند این شهید به دامغان انتقال داده شد و در فردوس رضای این شهر در کنار دیگر همرزمانش مأوا گرفت.



منبع :سایت فرزندان زهرا(س)

 نویسنده : طیبه جعفری

  • علی مزینانی
۱۲
خرداد
۹۱

تشییع جنازه تعزیه خوان مزینان وزائرکربلای حسینی ،درخیابان افسریه تهران ،روزپنج شنبه ساعت ده صبح برگزار شد

به گزارش شاهدان کویر؛پیکر مرحوم حاج حبیب الله مزینانی ایفاگرنقش ابن سعدتعزیه مزینان ،پس ازبازگشت ازکربلای معلی درمیان غم واندوه مزینانیهای مقیم تهران صبح امروزپنجشنبه یازدهم خردادماه درمحل سکونت آن مرحوم واقع درپانزده متری افسریه تشییع شد.

دراین مراسم جمع کثیری ازشهروندان مزینانی وساکنین خیابان شهیدسیفی حضورداشتند که براثرازدحام جمعیت خیابان اصلی چند دقیقه ای باترافیک شدید مواجه شد.

این گزارش می افزاید:مرحوم حاج حبیب حسینعلی، سه روز پیش درجواربارگاه ملکوتی امام حسین (ع) براثر ایست قلبی دعوت حق رالبیک گفت وپیکر مطهرش باتلاش جمعی اززائرین ودوستان مزینانی وغنی آبادی که همراه آن مرحوم به عتبات عالیات مشرف شده بودندبه میهن اسلامی بازگشت وپس ازتشییع درتهران ،برای خاکسپاری به همراه جمعی ازدوستان واقوام وخانواده آن مرحوم عازم مزینان شد.

مرحوم حاج حبیب الله مزینانی خادم دستگاه عزاداری اهلبیت عصمت وطهارت بود ودربرپایی مجلس تعزیه خوانی سرور وسالار شهیدان به خصوص دهه دوم تلاش وافری داشت وبه همین خاطر درنزد عزادران امام حسین (ع) ازمحبوبیت خاصی برخوردار بود.آن مرحوم علاوه برمخالف خوانی درمجالس شبیه خوانی که اغلب نقش ابن سعد،سنان ابن انس وشمر را اجرا می کرد درمجالس عزاداری به ذکر مداحی ومرثیه خوانی نیزمی پرداخت.

  • علی مزینانی
۱۰
خرداد
۹۱


یک نیمروز در «مزینان»
گزارش سفری کوتاه به زادگاه دکتر علی شریعتی
درست ساعت 5/1 بعدازظهر، در هرم هوای تب­دار حاشیۀ کویر، از «داورزن» سبزوار پیچیدیم به عمق جنوبی جاده و... به طرف کویر. و این «داورزن» که اکنون از بخش به شهر ارتقاء یافته است حدود صد کیلومتر با سبزوار فاصله دارد و در حاشیۀ جادۀ اصلی سبزوار – شاهرود واقع است. و مزینان از روستاهای وابسته به این بخش است با فاصله­ای حدود پنج و شش کیلومتر از آن.
و همین که وارد جادۀ مزینان می­شوی تصویر دکتر علی شریعتی با «لا» ی چشم آشنای او و خوشامدی گرم و مزینانی، بر تابلویی جلب نظر می­کند. در کناره­های جاده، درختچه­های گز، خشک مزاج و گردآلود، سایه­های کم حال بریده بریده­ای ایجاد کرده­اند تا بزها و گوسپندان گرمازدۀ چوپانی، اینجا و آنجا چون لشکری شکست خورده بدن خود را به آن سایه­های کمرنگ بکشانند و از آفتاب مغز جوش کویر در امان مانند.
این جاده تا خود مزینان آسفالت است و عبور و مرور زیاد خودروها در این روز 29 خرداد، نشان می­دهد که مراسم وعده داده شده در این کویر مظلوم مهربان، جدی است. هر ساله کمابیش، پر رنگ و کمرنگ مراسمی به یاد دکتر علی شریعتی از این نگین درخشان کویر مظلوم برپا می­شود و این بار از پس سال­ها تفریط در مورد مصلح و متفکر بزرگ دینی در دورۀ معاصر که نسل نو و هم انقلاب به گونه­ای جدی و شدید وامدار وی و دردهای استخوان سوز صداقت مدار اوست، در این بیابان سوزان و عطشناک کویر مزینان و در کنار دیوارهای گلین و آب گوارای قناتش، آرام و بی­صدا، برگی تازه از منش فرهنگی و عقل­گرایانه ورق می­خورد.
خیلی مشتاقان دکتر علی شریعتی در میان غرور و متانت و استواری خاصی که در چهره­هاشان پیداست آرام و عمیق دردهای کهنۀ سکوت را در روی گشاده و شعف پنهان خود می­پوشند. گویی کویر امروز شادمان است که یاد علی او بار دیگر پاس داشته می­شود.
... و ما وقتی به آستانۀ روستا می­رسیم که مجلس برشکسته است و خیلی ماشین­ها و مردم از مزینان به داورزن می­گریزند، گویی کندوی عسل را با ملکه از پیش می­برند و خیلی زنبوران از پی می­شتابند. اکنون وقت نماز و ناهار فرا رسیده است و در مسجد ده، سفره­ای به وسعت دل­های مهربان مزینانیان و گشادگی کویر پایین دست ده پهن است تا از میهمانان پذیرایی کند... ذهن و ضمیر شعفناک شرکت­کنندگان اگرچه هنوز اندک دغدغه­ای از سلامت ادامۀ جلسه دارد اما همه چیز به آرامی می­گذرد و همه همچون کویر از در متانت و وقار درآمده و موافق و مخالف برادروار در کنار یکدیگر این پاسداشت عمیق را از نظر می­گذرانند.
... و مزینان از پس این آمد و شدها، همچون روزان پیشین و ایام همیشه­اش آرام و پهن در کنارۀ کویر لمیده است؛ روستایی بزرگ و دلگشا با خانه­هایی کوتاه، بالا، اما پهن و گسترده در دل کویر، همچون پیکرۀ انسانی که پهن خوابیده است و آرام و خرسند آسمان را می­نگرد. و وقتی از جادۀ مزینان به روستا می­رسی کویی وسیع و دراز دامن به تو خوشامد می­گوید؛ و یک جوی سیمانی منظم، صاف و کشیده و یکدست آب قنات «ینگه قلعه» را زا خود عبور می­دهد و این آب درست از وسط این کوچۀ پهن می­گذرد و نه تنها کوچه بلکه ده را به دو نیم می­کند و در کنار این آب گوارا درختانی تا انتهای کوچه قد کشیده­اند. مزینان یک نگین سبز است در چنبرۀ کویر و پیشتر تصور دیگری از مزینان داشتی؛ دهی کوچک و خشک اما اکنون با روستایی بزرگ روبرویی که بجز آب ینگه قلعه، قنات پر آب دیگری دارد موسوم به قنات مزینان که مظهر آن در پایین ده است که از همان جا آب به دو نیم می­شود و باغات ده را با دو بازوی ستبر آبیاری می­کند.
از قنات مزینان که می­ گذری می ­رسی به کوچه باغ­های روستا که به مدد همین آب، خندان شده ­اند.
بی­اختیار به یاد کوچه باغ­های دلنواز و رؤیایی نیشابور می­افتی که آندره ژید حسرت دیدن آن را داشته است؛ کوچه باغ­هایی که در آن رندان سینه چاک نیشابور نیم شب آوازهایی سرخ را زمزمه­گر بودند و تو گویی آوازهای سرخ علی، آن رند سینه چاک مزینان را از حلقوم کوچه­ ها به گوش جان می­شنوی.
در دور ترک، یک برج گلین نیمه ویرانه دیده می­ شود و راهنمای خوب و محجوب ما – حسین مزینانی – می ­گوید: این یکی از چهار برج ده است که در جنوب غربی افتاده است.
در کنار مظهر قنات تلی خاک و بناهایی ویرانه از خشت خام دیده می­شود که دوست مزینانی ما می­گوید: این کوره­پز خانه­ای بوده است که در آن سفالینه می­ساخته­اند و اکنون ویران شده است. آنچه دیده می­شود عمری بیش از دورۀ معاصر ندارد... و در آن سوی تر ویرانه­ای دیگر که گویا مسجدی بوده است و همینطور بناهای متروکۀ گلین که در میانۀ کوچه باغ­ها رها شده­اند و کمی آنسوی تر دشتی که ساقه­های سرسبز و شاداب گندم را بخود پذیرفته است و این سرسبزی یکدست، تنها به آن اندازه می­پاید که آب قنات مزینان قد می­دهد.
و در این مزینان آنچه توجه هر تازه­واردی را جلب می­کند کثرت مساجد و تکایاست. در این روستای 550 خانواری، 14 مسجد و حسینیه و تکیه وجود دارد و این به غیر از مساجدی است که ویران شده و بلااستفاده افتاده است؛ و چراغ این 14 مسجد و حسینه همچنان روشن است و فروغ و رونق دارد؛ برخی بسیار جادار و بزرگ و برخی کوچک­تر. اینجاست که میهمانان چند هزاری مزینان در این روز بیست و نهم خرداد، در هرم ظهر کویر در سحن این مساجد و تکایا در زیر پنکه­های سقفی از گرما رهیدند و به استراحت پرداختند و وقتی کمی به فکر فرو می­روی و می­اندیشی، احساس می­کنی که مزینان باید هم 14 مسجد و حسینیه داشته باشد. روستایی مذهبی، صادق، مهربان، عمیق و روشن ضمیر با مردمانی فوق­العاده دوست­داشتنی و عزیز و از همین مسجدهاست که پدر دکتر شریعتی و جد و او اجدادش بالیده­اند و خمیرمایۀ اندیشه و روح مذهبی این خانواده نیز در همین مساجد شکل گرفته است و از مزینان جز این انتشاری نیست.
و در چهرۀ مردمانش دوستی موج می­زند. حسین مزینانی نمونه­ای از آنهاست که وقتی ما را جویا دید، مغازۀ خود را بست تا با موتورش ما را به پایین ده برساند و چه صادقانه تا آخر با ما ماند تا گزارش خود را در صفحۀ ذهن و فیلم دوربین نقش کنیم.
و در چهرۀ جوانان و پیران این بزرگ روستا جز سرخی و شادابی و نشاط و کار و ایمان نمی­توان دید. چهره­های زرد و تکیده و استخوانی و چشمان خمارآلوده­ای که بسیار می­توان در روستاها مشاهده کرد و بر مصیبت بیکارگی و افیون زدگی آنان گریست در این روستا بی­نام­ونشان است و من در یک آن هوس کردم مدتی را در این مزینان زندگی کنم؛ عجب روستایی که دل آدمی را به ساعتی می­رباید، روستایی که ساکنان آن را گویی که بارها و بارها دیده­­ای یا با آنان قرابت و خویشاوندی داری؛ روستایی که در آن اصلاً احساس غربت نمی­کنی. روستایی فهیم و دارا اما ساده و صمیمی.
ظهر را به اصرار یکی از دوستان مزینانی به خانۀ پدرش رفتیم و چه مهربانانه ما را پذیرفت. خانه­های گلین با سقف گنبدی و دیوارهایی به قطر یک متر، ساکت و آرام و تمیز و... مناسب یک اقامت چند ماهه برای مطالعه و تفکر و ما که از هیاهو به مزینان گریخته بودیم در این خانه­های صمیمی که دیوار و درش از جنس روح ماست لحظاتی آرام گرفتیم.
چنین روسایی می­باید چنان روح­های پاک و بلندی را شکل دهد.
سقف­های گنبدی و دیوارهای گلین ضخیم از مشخصه­های غالب خانه­های مزینان است و هنوز خوشبختانه «رویش هندسی آهن، سیمان، سنگ» بر این روستای دلشگای کویری غالب نشده است.
... و این روستا از نام و یاد شریعتی لبریز است و روح کویری او در همه جا حاضر. کتابخانۀ کوچک عمومی ده که در حوزۀ علمیۀ تعطیلِ آن، دایر است، از مجموعۀ کتاب­های دکتر شریعتی مملو است و تقریباً اکثر کتب موجود در آن، از آن دکتر شریعتی است و مگر انتظاری جز این از مزینان می­توان داشت...
هنوز پاسی از غروب مانده بود که با مزینان وداع کردیم اقامت ما در مزینان اگرچه کوتاه، اما سرشار از معرفت و معنا بود و ما از نگین سبز کویر خارج شدیم و همچنان در این آرزو که کی فرصت اقامتی ماهانه و سالانه در مزینان شریعتی دست می­دهد..
نویسنده:
جواد محقق نیشابوری

  • علی مزینانی
۱۰
خرداد
۹۱
روستای تاریخی مزینان در طول جغرافیایی 56 درجه و 49 دقیقه و عرض جغرافیایی 36 درجه و 18 دقیقه، جزئی از شهرستان سبزوار می باشد و در آخرین حد غربی این شهرستان قرار گرفته است(2). بافت قدیمی این روستا که در چهارچوب باروی قدیمی دوره قاجار قرار گرفته، به وسیله سازمان میراث فرهنگی به ثبت رسیده است. این روستا دارای یک مجموعه تاریخی شامل: کاروانسرا، دو مسجد تاریخی، مدرسه علمیه، باروی قدیمی و دو تپه باستانی می باشد. در مقاله حاضر، به معرفی مدرسه علمیه شریعتمدار که یکی از بناهای این مجموعه است، می پردازیم   .

موقعیت

ین مدرسه در مرکز بافت قدیم روستا بر روی بدنه خیابان اصلی که بافت قدیم را به دو بخش منشعب می کرده، قرار گرفته است(3). پلان کلی ابن بنا مدرسه ای است دو ایوانی با حیاط مرکزی، ده حجره در اطراف حیاط، دو مدرسه در ضلع مقابل ورودی و اتاقهای مربوط به اساتید و رئیس مدرسه و آشپزخانه، کتابخانه و سرویس بهداشتی. مساحت کل زمین مدرسه 810 متر مربع است؛ حیاط آن، 229 متر مربع است و زیربنا با زیرزمین، 650 متر مربع می باشد(4). ویژگیهای معماری

ورودی مدرسه در جهت شرق می باشد. در دو سوی ورودی مدرسه، در هر طرف، سه رواق وجود دارد که به تناوب در هر سو، دو رواق بزرگ تر و یکی کوچک تر می باشد. پس از عبور مدرسه شریعتمدار، نمای بیرونی مدرسه دید ازشمال شرق از پیش طاق ورودی که در دو طرف دارای سکوست، وارد هشتی مدرسه می شویم، پس از ورود به هشتی در سمت چپ، اتاق رئیس مدرسه و در سمت راست، اتاق مدرّسان قرار گرفته است. پس از عبور از هشتی و ایوان مدرسه وارد حیاط می شویم. حیاط مدرسه مستطیل شکل است که در وسط دارای دو باغچه و حوض می باشد. کف حیاط با موزائیک مفروش است. در ضلع غربی حیاط که محور اصلی بنا می باشد یک ایوان دیگر قرار گرفته و جلو ایوان برای استفاده به عنوان مدرس در تابستان، باز بوده است. در ده 1350ش دهنه ایوان را با درِ مشبّک آهنی پوشانده اند و اکنون به عنوان کتابخانه مورد استفاده قرار می گیرد. طاق ایوان به صورت گهواره ای است. در دو سوی ایوان، دو مدرس قرار دارد که دارای پوشش گنبدی به شکل کلمبه است. در ضلع شرقی مدرسه بجز ورودی و دو اتاقی که توضیح داده شد، دو اتاق گنبددار دیگر نیز در انتهای این ضلع قرار دارد که از اتاق دارای پوشش گنبدی در ضلع جنوب شرقی اکنون به عنوان آشپزخانه استفاده می شود. اتاق ضلع شمال شرقی نیز که دارای دو قسمت است که بخشی به طاق گنبدی و بخشی به طاق گهواره ای پوشش شده است احتمالاً این قسمت به عنوان کتابخانه مورد استفاده بوده است. زاویه شمال شرقی مدرسه دو طبقه است که در زیرزمین آن، سرویسهای بهداشتی قرار دارد. حجره های مدرسه در ضلع شمالی و جنوبی واقع شده که در هر ضلع، پنج حجره قرار گرفته است. کف حجره ها نسبت به حیاط حدود چهل سانتیمتر ارتفاع دارد. هر حجره دارای یک پیش طاق است. این پیش طاقها خیز کم و سقف هلالی شکل دارند. درِ هر ضلع حجره میانی که در محور تقارن بنا قرار گرفته است، نسبت به حجره های جنبی بزرگ تر است و در دو طرف ورودی حجره نیز دو طاقچه تعبیه شده است. هر یک از حجره ها دارای دو درگاه، چهار طاقچه برای گذاشتن وسایل و یک اجاق می باشد که اجاقهای داخل حجره ها در مرمّتهای اخیر مدرسه مسدود شده است. در جلو ورودی حجره ها در زیر پیش طاق نیز اجاق دیگری تعبیه شده است که اجاق داخل برای گرم کردن و اجاق بیرونی برای پخت و پز استفاده می شده است. با توجه به اینکه مدرسه در کنار مسجد قرار داشته، دارای مسجد نبوده است. مصالح به کار رفته در بنا آجر به همراه ملات گچ نیم کوب است. در مرمتهای جدید از آجر و ماسه سیمان استفاده شده است(5).

تاریخچه و مرمّتهای انجام شده

تاریخ دقیق بنای مدرسه مشخص نیست، ولی بر اساس نوشته مطلع الشمس در مسافرت ناصرالدین شاه به سال 1300ق مدرسه مزینان وجود داشته است(6). احتمالاً مدرسه اندکی پس از سیل مزینان که به سال 1286ق به وقوع پیوسته، با ساخته شدن روستا در محل جدید بنا شده است. بانی مدرسه آیة اللّه حاج سید ابراهیم غفوری، معروف به شریعتمدار، مرجع تقلید و روحانی معروف سبزوار می باشد. وی موقوفاتی نیز بر مدرسه وقف کرده که وقفنامه آن معرفی می شود(7). مرمّتها از ابتدا زیر نظر متولّی بر اساس درآمد موقوفات بوده است، با متروکه شدن مدرسه در چند دهه اخیر، مرمّتهای مدرسه به وسیله مردم روستا انجام شده است. از جمله اشکالاتی که در مرمّت بنا وجود داشته است تعویض درها و پنجره های بنا با پنجره و درهای آهنی است که اصالت بنای تاریخی را خدشه دار نموده است. بستن جلو ایوان تابستانی مدرسه با درِ فلزی نیز از جمله اشکالات مرمّت می باشد. کف حیاط به وسیله موزائیک مفروش شده که می توان به جای آن از آجرفرش استفاده کرد. اجاقهای تعبیه شده در حجره ها در مرمّتهای اخیر مسدود شده است، که با تعبیه شمعک گازسوز در داخل اجاقهای قدیمی امکان آن وجود داشت از اجاقهای قدیمی نیز برای گرم کردن حجره ها استفاده کرد.

موقوفات

مدرسه شریعتمداردارای موقوفاتی است که اراضی آن به دلیل خشک شدن قناتها بازدهی چندانی ندارند. در اینجا وقفنامه مدرسه که سوادی مصدِّق از آن در دست است، معرفی می شود(8). واقف: حاجی میرزا ابراهیم شریعتمدار تاریخ وقف: 1309ق مورد وقف: نصف از قنات افضل آباد، سه شبانه روز از قنات غنیابون، چهار سهم از قنات محسن آباد. مصرف: طلاب علوم دینی و مدرّسان مدرسه مزینان و تعمیر مدرسه، عشر برای حق التولیه. آنچه از موارد فوق اضافه آمد، برای زائران حضرت رضا علیه السلام خرج شود. متن وقفنامه هوالواقف علی الضمائر 1 / بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین /2 بعد الحمد و الصلوه 3 / از آنجایی که تأییدات ربّانی و توفیقات سبحانی و عنایات یزدانی جلّ و تعالی شأنه العزیز /4 شامل حال و متکفّل احوال خجسته مآل جناب مستطاب قدسی انتساب، سید العلماء و قدوه الفقهاء، افضل المتقدّمین و اکمل المتأخّرین، مولی الانام ملاذ الایتام 5 / مرج الخواص و العوام، ذوالمجد الاصیل و الشرف، الباذخ المستطیل الکریم ابن الکریم حجة الاسلام و المسلمین و مروّج احکام خیر المرسلین 6 / و سلاله اولاده الطیّبین الطاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین، مولانا و مقتدانا سرکار آقای شریعتمدار جناب آقای حاجی میرزا ابراهیم ادام اللّه تعالی ایام افاداته 7 / و اعوام افاضاته و متع اللّه الخلایق بطول بقائه و شرّفهم بعزّ لقائه گردید، تقرّبا الی اللّه و طلبا لمرضات رسوله صلی اللّه علیه و آله الابحار 8 / الی یوم التناد وقف مؤبّد شرعی و حبس مخلّد دائمی فرمود جناب مستطاب معظم له املاک مفصله ذیل را، منها نصف از قنات جاریه افضل آباد 9 / و منها سه شبانه روز میاه از قنات جاریه غنیابون که مدارش بین الشرکاء بر هیجده شبانه روز است و منها ثمن الاربع مجری المیاه از قنات جاریه 10 / محسن آباد من توابع قصبه مزینان بر طلاب علوم دینیه مدرسه جدید البناء، جناب واقف معظم له واقع در قصبه مزبوره و هی هذه اولاً مخارج زراعت و عشریه 11 / حق التولیه را جناب مستطاب متولی برداشت نماید و منافع را دو قسمت نموده، قسمتی به جهت مدرّس و طلاب و خادم مدرسه مزبوره برساند و قسمت دیگر را به جهت تعمیر مدرسه 12 / و آبادی املاک موقوفه از قبیل تنقیه قنوات و بنای قلعه و خانه جدیده در املاک به صوابدید جناب مستطاب متولّی مدّ ظلّه العالی صرف فرمایند. چنانچه املاک مزبوره 13 / محتاج به تعمیر نباشد، یا زائد بر تعمیرات باشد، در مصارف زوّار و متردّدین کائنا مَن کان خرج و صرف حتی آن که بر حسب وقت و اقتضای مصلحت تعارف و تکلّفی به جهت ولات و حکّام 14 / لازم شود، البته اهمال و اغفال نباید نمود و تولیت املاک مزبوره، مادام الحیوه، جناب مستطاب واقف معظم له اطال اللّه بقائه و اعلائه، یا به ملازمان امجد 15 / معظم له است و نظارت با جناب مستطاب فضائل مآب علاّم فهّام، افتخار الحاج و العلماء شباب القضاه، خیر الحاج ملا رجبعلی قاضی معین الشریعه است و بعد از انقضاء 16 / عمر طبیعی جناب مستطاب واقف معظم لازال ظله العالی ممدودا و عیشه محمودا و قدره مسعودا تولیت املاک مزبوره با جناب قاضی عالیقدر حاجی معین الشریعه است 17 / و بعد از ایشان تولیت با اکبر اولاد جناب معزی الیه است، بطنا بعد بطن و نسلاً عقب نسل، به شرط ذکوریه و رشد و صلاح، به این معنی که عمل به شرایط وقف کما هو مقرر بماند 18 / و بعد انقراضهم که ولد ذکوری در طبقات نباشد، تولیت املاک با جناب مستطاب قدسی انتساب شریعتمدار اخوی، ملا محمّد علی الشهیر بفاضل زید فضله خلف الصدق مرحوم مبرور 19 / خلد آشیان آخوند ملا عباسعلی طاب ثراه است که الآن در ارض اقدس و مشهد مقدس مجاورند و مخیّرند در تصدّی املاک موقوفه به مباشرت نفس نفیس و جعل به این که 20 / ثقه و معتمد جناب معزّی الیه باشد، که نایب مناب ایشان به شرایط وقف عمل نماید و بعد از ایشان با اعلم علماء قصبه مزینان، که در نظر کلّ ساکنین آن قصبه 21 / معلوم العداله باشند، تا به مصارف مقرّره مزبوره عمل نماید. وقفا صحیحا، شرعیا، لازما، جازما، کما هو المقدّر فی الشریعة الغراء و الملّة البیضاء من القبض و الاقباض 22 / و اجراء صیغة الوقف و تسلیم منافع املاک موقوفه به موقوف علیهم گردید، فمن بدّله بعد ما سمعه فعلیه لعاین اهل السموات و الارضین من الانبیاء و المرسلین 23 / و الملائکة المقرّبین و الاوصیاء المرضیّین و الشهداء و الصالحین و من الجنّ و الانس اجمعین و انّما اثمه علی الذین یبدّلونه و یحرّفونه و یغیّرونه 25 / اللّهم تقبّل من جنابه و اجعله ذخیرة لیوم حسابه و اصلح حاله و انجح طلبته و آماله و افلح عاقبته و مآله و ادم شرفه و ازل وباله بمحمّد و آله(ع)، به تاریخ جمادی الاولی سنه 1309. [سجلات] 1 وقع الامر حررکم بما دقیق [مهر بیضی]: (... العلوی) 2 بسمه تعالی: مرحوم خلدْ قرار آقای حاج میرزا ابراهیم شریعتمدار سبزواری قدس سره ، این املاک مفصّله متن را، موافق این ورقه، به شرح مسطور در متن وقف فرموده اند و تولیت موقوفات متن را بعد از حیات خودشان با جناب مستطاب محامدْ نصاب آقای حاج ملا رجبعلی معین الشریعه دام افضاله است. و ابدا محل شبهه و ریبی نیست، و لکن چون مرحوم شریعتمدار قدس سره ، قبل از وقفیت این املاک، تمام مایملک خودشان را که از جمله آنهاست این املاک، به مرحوم والد داعی مرحوم، حاج سید محمّد علی به عقد صلح منجّز انتقال داده اند و مرحوم والد به داعی انتقال داده، و این املاک قبل از وقفیت به داعی انتقال یافته بود و ملک طلق داعی بود، از باب اینکه وقفیت این املاک صحیح و بی اشکال شود، لهذا داعی قربتا الی اللّه ، و طلبا لمرضاته، مجدد به همان وضع و ترتیبی که در این وقفنامه مسطور است، بدون تغییر و تبدیل، مطابق همین شرح مسطور در متن، این املاک را بر همین مصارف مسطور به تولیت جناب متولّی مسطور در تمام طبقات وقف نمودم، و صیغه وقف را جامعة للشرائط واقع و جاری ساخته. و جناب شریعتمدار آقای حاج شیخ عبدالحسین مشهدی دام افضاله احتیاط قبول فرمودند. و به قبض جناب متولّی مسطور در متن دادم و ایشان هم اقباض فرمودند. دیگر شبهه و اشکالی در وقفیت این املاک مفصله متن نیست. این املاک وقف است و متولّی شرعی این املاک، مرحوم جناب معین الشریعه و تصرفات جناب معین الشریعه در املاک موقوفه صحیح و بی عیب و بی اشکال است. و احدی را حق مزاحمت و ممانعت با ایشان در تصرف و مداخله در این املاک نیست و آنچه در این ورقه مسطور است، صحیح است و باید جناب معین الشریعه و بعد از ایشان به ترتیبی که در متن مسطور است تصرفات در این املاک بنمایند. و بعد از حق التولیه و مصارف مؤونه زراعت، محصول این املاک را در مصارف موقوفه به نحوی که در متن مرقوم است برسانند. بالجمله این املاک وقف است به تولیت جناب معین الشریعه و بعد از ایشان به ترتیبی که در وقفنامه مسطور است و صیغه وقف جاری شد، و قبض و اقباض عمل آمد و احدی را حق تعرّض به جناب معین الشریعه نیست. و ایشان راست که بر حسب تکلیف شرعی خود معمول دارند و محصول موقوفه به مصارف برسانند. حرّره الاحقر اقلّ الخدّام الشرع الانور حاج سید محمّد باقر العلوی السبزواری فی یوم الرابع عشر من شهر جمادی الاولی 1320 [مهر بیضی]: (محمّد باقر العلوی). 3 بسم اللّه الرحمن الرحیم، لا اشکال فی صدور الوقف الجامع للشرایط الصحیح علی النص و فی کنه التولیة فمن سطر فی الورقة [مهر بیضی]: (عبده الراجی محمّد حسن). 4 بسم اللّه الرحمن الرحیم، لا ریب فی صحة مراتب الورقة من الوقف مع شرائطها المعتبرة وقفنامه مدرسه شریعتمدار فیه من القبض غِبَّ الاقباض عن الواقف اعلی له مقامهُ و التولیة لمن نمی الیه فی متن الکتاب فمن بدّله بعد ما سمعه فانما اثمهُ علی الذین یبدّلونه. حرّره الاحقر عبدالحسین العلوی الطهرانی فی شهر رجب المرجّب 1317 [مهر بیضی]: (عبدالراجی عبدالحسین). 5 بسمه تعالی، صحیح ما فیه من الوقف و شرائطه و ما فضل فی الورقة و العمل بمضمونه واجب شرعا، حرّره الاقل [مهر بیضی]: (عبدالطیف البهشتی 1306). 6 بسمه اللّه تعالی، این ورقه در کمال صحت و اعتبار است. تخلّف حرام است و باید به مضمون این ورقه عمل نمود حتما [مهر بیضی]: (العبد المذنب حسین الموسوی). 7 شکی و ریبی در وقف و شرایط موقوفه در این ورقه نیست. حرّره اقلّ السادات میرزا حسین ولد حاجی میرزا مسعود شیخ الاسلام فراش. [مهر بیضی]: (عبده میرزا حسین). 8 اعترف دام ظله العالی بما... لتحریر حرّره [مهر مربع]: (عبدالراجی محمّد حسن). 9 اعترف دام ظله العالی فیه لدی حرّره [مهر بیضی]: (میرزا آقا العلوی 1306). 10 اعترف انما بما فیه لدیّ. حرّره اقلّ الحاج و الطلاب [مهر بیضی]: (الراجی محمّد حسن). 11 بسم اللّه تعالی، این وقفنامه صحیح و معتبر است، و این حق را از مرحوم شریعتمدار طاب ثراه اجمالاً اقرار بر اینکه املاکی وقف بر مدرسه مزینان نموده ام شنیده ام مکرّرا مکتوبا این حقیر را تکلیف به اقامه چند وقتی در قریه مزینان به جهت تنظیم مدرسه می فرموده اند. جای شبهه در صحت این نیست. حرّره الاحقر [مهر مربع، دو مهر در کنار یکدیگر]: (الواثق باللّه العلی علی محمّد). 12 بسم اللّه الرحمن الرحیم، تشرفت بسماع الاخبر فی ... دام ظله العالی بما فیه حرّره [مهر بیضی]: (علی نقی العلوی). 13 اعترف دام اقباله العالی بما زبر سطر حرّر لدی... اقلّ الحاج خلف مرحوم حاجی آقا محمّد تقی طاب اللّه ثراه [مهر بیضی]: (عبدالراجی عبدالحسین 1300). 14 بسم اللّه تعالی، این وقفنامه صحیح و شرعی است و باید به مضمون آن عمل شود و مصدِّق... نامه است... اوله الی آخرها به خط شریف مرحوم شریعتمدار است، که مسأله به خط دیگر نمی شود و این نوشته حکم شرعی است از طرف اقلّ الخدام شرعیه محمّد جعفر الحسینی کلیددار ضریح مطهر به تاریخ صفر سنه 1316. [مهر بیضی]: (محمّد جعفر الحسینی). 15 بسمه تعالی، اقر دام عمره بما فیه لدی [مهر بیضی]: (ابو تراب). 16 بسمه تعالی، اعترف الواقف المعظّم دام ظلّه بما رقم فی الورقة. حرّره [مهر بیضی]: (محمّد باقر العلوی). 17 بسم اللّه الرحمن الرحیم، آمار صحیحه وقف نامچه... و مضمون آن مشهور و متواتر است. لهذا بدین مضمون که مسطور است باید عمل شود و کسی را حق معارضه و مزاحمت نیست با جناب مستطاب عمدة الفضلاء الکرام آقای حاجی معین الشریعه که متولی این املاک می باشند در تولیت ایشان هم به مصارف وقف برسانند. [مهر مربع]: الاحقر (حسین العلوی). 18 [چهار عدد تمبر دو قرانی دولت علّیه ایران با مهر]: (دفتر اوقاف...) [و نوشته]: معارف. کاربری این بنا در سی سال گذشته متروک بوده است. در این مدت در برخی موارد از حجره های مدرسه برای برخی مصارف عام المنفعه مانند خانه بهداشت یا دفتر بسیج استفاده شده است. البته به طور مقطعی از مدرس آن برای تشکیل کلاسهای قرآن نیز استفاده شده و می شود. از سال 1380ش این مدرسه زیر نظر حوزه علمیه مشهد قرار گرفته و با همیاری مردم محل مرمّت گردیده و با اعزام مدرّسان از مشهد، آماده پذیرش طلاب علوم دینی است.   1 مقاله حاضر در چهارچوب یک پروژه مستندسازی آثار باستانی، برای دفتر فنی معاونت حفظ و احیای سازمان میراث فرهنگی کل کشور انجام شده است. 2 محمّد حسین پاپلی، فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1367ش، ص 554. 3 پیمایش. 4 پیمایش. 5 پیمایش. 6 بنگرید به: اعتماد السلطنه، مطلع الشمس، به اهتمام تیمور برهان لیمودهی، تهران، 1361ش، ج 3، ص 1023-1018. 7 درباره زندگی و آثار خیر میرزا ابراهیم شریعتمدار، بنگرید به: محمود بیهقی، سبزوار؛ شهر دانشوران بیدار، دانشگاه آزاد اسلامی سبزوار، 1367ش، ص 135. 8 با سپاس از آقای دکتر معینی، متولّی مدرسه که به نگارنده اجازه دادند وقفنامه را استنساخ کرده و از آن عکس تهیه نمایم

منابع مقاله:فصلنامه مشکوة، شماره 84 و 85، حسینی، سید محسن؛بنیادپژوهشهای اسلامی گروه جغرافیا و نجوم

منبع: مرکز کامیوترعلوم اسلامی

شاهدان کویر : این بنا دردوران انقلاب اسلامی ودفاع مقدس مرکز شکل گیری حرکتهای انقلابی وپایگاه های فعال؛ انجمن اسلامی مزینان،بسیج شهدای مزینان ،کتابخانه دکترعلی شریعتی ، دفتر شورای حل اختلاف، شورای اسلامی ،مرکز بهداشت ودوره ای نیز مدرسه علمیه حضرت صاحب الزمان(عج)بوده است

  • علی مزینانی
۰۹
خرداد
۹۱
حاج حبیب الله مزینانی تعزیه خوان وپیرغلام اهلبیت (ع) صبح روزدوشنبه هشتم خردادماه سال جاری در جواربارگاه نورانی شهدای کربلا دار فانی را وداع کرد.

http://akkasbashy.persiangig.com/New%20Photos/DSC_0204.jpg

به گزارش شاهدان کویر؛ حاج حبیب حسین علی ،ایفاگر نقش ابن سعد درتعزیه روز عاشورای مزینان، پس ازچندین بار سفربه عتبات عالیات صبح روز دوشنبه پس اززیارت ضریح مطهر امام حسین (ع) دچار عارضه سکته قلبی می شود وبعد ازانتقال به بیمارستانی در کربلا به آرزوی دیرینه خود -مرگ درجوار بارگاه نورانی امام حسین (ع)- رسید.

این پیر غلام سیدالشهدا(ع) ازنوجوانی عاشق تعزیه خوانی وخدمت در مجالس عزاداری اهلبیت عصمت وطهارت بود.ودر مراسم تعزیه خوانی دهه دوم که ده روزپس ازعاشورا درمزینان برگزار می شود نقش شمر راایفا می کرد.ا ودر عاشورای حسینی نیز مدتی نقش سنان و پس از آن به طور متوالی نقش ابن سعد  را اجرا می کرد .وی علاوه برمخالف خوانی در تعزیه ،درمجالس مختلف نیز به ذکرمداحی آل الله می پرداخت.

مرحوم حاج حبیب الله مزینانی عاشق زیارت اماکن متبرکه بودوبارها به عنوان سرپرست کاروان، زائرین عتبات عالیات راهمراهی می کرد وخودش را نوکردستگاه عزاداری معصومین معرفی می نمود.این ذاکر اهلبیت (ع)قبل ازسفر به کربلا به یکی ازدوستانش اظهار داشته بود که آنقدر به کربلا می روم تادر کنار آقایم حسین ابن علی (ع) جان خودرا تقدیم نمایم .

                                                      روحش شاد

  • علی مزینانی
۰۵
خرداد
۹۱
مراسم سالروز شهادت دهمین اختر تابناک امامت و ولایت روزجمعه پنجم خرداد ماه درمهدیه مزینانیهای مقیم مرکز برگزار می شود.

به گزارش شاهدان کویر؛ در این مراسم بنابراعلام روابط عمومی مهدیه شرق تهران مزینانیهای مقیم پایتخت که ازطریق سامانه پیامک برای اغلب شهروندان ارسال شده است ازمزینانیها خواسته شده است تا درپاسخ به اهانت عوامل صهیونیست به ساحت مبارک امام هادی (ع) روزجمعه با حضور درمهدیه برائت خویش را باشرکت دراین مراسم عزاداری اعلام نمایند.متن پیام ارسالی به این شرح است:

«شیعیان بزم عزا بر پا کنید     ناله ازداغ گل زهرا کنید. به مناسبت (سالروز)شهادت دهمین اختر تابناک امامت حضرت امام هادی (ع)صبح جمعه همزمان بادعای شریف ندبه در مهدیه اقامه عزا می گردد. حضور فعال شما در مراسم عزاداری سیلی محکمی بردهان یاوه گویان صهیونیست می باشد. سخنران : دانشمند محترم حجت الاسلام باقری. مهدیه شرق تهران مزینانیها.»

این گزارش می افزاید:مراسم دعای شریف ندبه، صبح جمعه هرهفته با حضور جمعی ازشهروندان مومن ومتعهد مزینانی درمهدیه شرق تهران واقع درخیابان پیروزی کوچه کلینی ، برگزار می شود وهیئت امناء با راه اندازی سامانه پیامک، برگزاری این مراسم ودیگرمناسبتها رابه اطلاع مزینانیهای مقیم مرکزمی رساند.

  • علی مزینانی
۰۳
خرداد
۹۱

با خریداری یکصدوپنجاه متر ازساختمان مجاور هیئت الغدیر، بنای این مرکزدرمشهدمقدس افزایش یافت

 

به گزارش شاهدان کویر؛ مدت دوسال است که با تلاش جمعی ازشهروندان پرتلاش وخیّرمزینانی مقیم مشهدمقدس،هیئت الغدیر درخیابان امام رضای 60 پذیرای زائرین مزینانی می باشد.

پس ازگذشت سه دهه از عدم حضور هیئت مزینانیها درایام شهادت امام هشتم شیعیان جهان به دلیل دراختیار نبودن مکان استقرار شهروندان مزینانی ،جمعی ازطلاب وروحانیون ودیگر اقشار ساکن در مشهد مقدس برآن شدند که این امکان را فراهم آورند تا مشتاقان زیارت حرم مطهر رضوی برای اسکان در این شهر مشکلی نداشته باشندوانشاء الله باپیگیری این عزیزان  هیئت عزاداران مزینانی به صورت دسته جمعی درایام چهل وهشتم درعزای معصومین(ع) شرکت نمایند. لذا باپیگیری مستمر وهمیاری اهالی مزینان امکان خرید مکان فعلی هیئت مهیا گردید واز آن پس درطول سال کاروان زیارتی وخانواده های مزینانی به صورت گروهی ویا خانوادگی باخیالی آسوده به مشهدمقدس  مسافرت می نمایند وبا هماهنگی یکی ازخادمان صدیق ومتعهد هیئت الغدیر به صورت رایگان دراین مکان اسکان داده می شوند؛ که این امر موجب رضایت وخشنودی تمامی زائرین مزینانی می باشد.

این گزارش می افزاید ؛هیئت امنای  محترم وخدوم الغدیر درتلاشند تا باکمک وهمراهی شهروندان مزینانی  بنای ساختمانی این مرکز را افزایش دهند ودراین راستا به حول وقوه الهی با خرید یکی ازساختمانهای مجاور، حدود یکصد وپنجاه متر به این بنا اضافه شده است . امیدواریم با همیاری شهروندان شریف مزینانی روز به روز این بنای معنوی وبستر حضور گسترده مزینانیها برای مشرف شدن به حرم مطهر ثامن الائمه (ع)فراهم شود.

  • علی مزینانی
۱۸
ارديبهشت
۹۱
مزینان

موقعیت و تاریخچه
روستای مزینان از توابع دهستان مزینان، بخش داورزن شهرستان سبزوار، با مختصات جغرافیایی 56 درجه و 49 دقیقه طول شرقی و 36 درجه و 18 دقیقه عرض شمالی، در 9 کیلومتری جنوب غربی شهر داورزن و در 295 کیلومتری شهر مشهد قرار دارد. این روستا با ارتفاع 810 متر از سطح دریا و اقلیم نیمه بیابانی، تابستان‌های گرم و خشک و زمستان‌های سرد دارد.
این روستا از شمال غربی به روستای بهمن آباد، از جنوب به روستای غنی آباد و از شرق به ارتفاعات پیرامون محدود می‌شود.
قدمت روستای مزینان به دوره‌های قبل از اسلام می‌رسد. محوطه باستانی، مسجد جامع و کاروانسرا، در داخل روستا و همچنین بافت قدیمی روستا نشانگر تاریخ کهن آن است.
ریشه کلمه مزینان، مزن و مزنا است. در زبان کردی، «مزن» به معنای دانشمند و «مزنا» به معنای جایگاه دانشمندان است و از این رو، لغت مزینان به معنای جایگاه دانشمندان ترجمه شده است.
مردم روستای مزینان به زبان فارسی سخن می‌گویند، مسلمان و پیرو مذهب شیعه جعفری هستند.
الگوی معیشت و سکونت
براساس نتایج سرشماری سال 1375، روستای مزینان 1794 نفر جمعیت داشته است که سال 1385، به حدود 1835 نفر افزایش یافته است.
درآمد اکثر مردم روستای مزینان از فعالیت‌های زراعی و دامداری تأمین می‌شود. گروهی از مردم در امور خدماتی و صنایع دستی فعالیت دارند. محصولات عمده زراعی روستا، شامل گندم، جو، یونجه، کنجد، پنبه، زیره، فلفل، چغندرقند و هندوانه است. دامداری و پرورش گاو و گوسفند در روستا رونق دارد. شیر، پنیر، روغن حیوانی و ماست مهمترین فرآورده‌های دامی این روستاست. گروهی از زنان روستای مزینان، همراه با فعالیت‌های زراعی و دامداری به تولید صنایع دستی مانند قالی‌بافی و فردبافی نیز می‌پردازند.
روستای قدیمی مزینان در دشت استقرار یافته و بافت مسکونی متمرکزی دارد. منظره خانه‌های روستا با سقف‌های مسطح و دیوارهای گلی با محیط طبیعی پیرامون روستا پیوستگی یافته است.
مصالح به کار رفته در ساخت بناهای قدیمی شامل گل، سنگ، خشت و چوب است. در ساخت خانه‌های جدید از مصالح سیمان، گچ، تیرآهن و مانند آن نیز استفاده می‌شود.
جاذبه‌های گردشگری
چشم‌انداز باغ و گندم‌زارهای روستای مزینان به خصوص در فصول بهار و تابستان از زیباترین جاذبه‌های طبیعی روستا است. حرکت مواج خوشه‌های طلایی گندم در فصل برداشت، بینندگان را مسحور می‌کند.
برخی از جاذبه‌های روستای مزینان عبارتند از:
مسجد جامع روستا: این مسجد که در عهد سلجوقیان یا دیلیمیان ساخته شده است، دارای شناسنامه ثبتی از سازمان میراث فرهنگی است و از ابنیه بسیار قدیمی روستاست.
تپه و محوطه باستانی: این تپه و محوطه، در داخل روستا قرار دارد و هنوز کاوشی در آن صورت نگرفته است.
کاروانسرای مزینان: این کاروانسرا، در دورة صفویه و در داخل روستا ساخته شده است. مصالح به کار رفته در آن شامل آجر، ساروج و ملاط است.
یخچال‌های موجود در روستا: از این یخچال‌ها، برای ذخیره و تأمین یخ مورد نیاز، در فصل تابستان استفاده می‌شده است. این یخچال‌ها، سقف گنبدی دارند و از مصالح خشت و آجر ساخته شده‌اند. یخچال‌های روستا، در عمق زمین احداث شده‌اند و قسمت گنبدی شکل آن‌ها، بر روی زمین قرار دارد.
امام‌زاده روستا: امام‌زاده، مزینان مورد احترام مردم روستای مزینان است و مراسم مذهبی مردم در جوار آن برگزار می‌شود.
مدرسه شریعتمدار: این مدرسه قدیمی و تاریخی در داخل روستا قرار دارد.
مردم روستای مزینان در اعیاد ملی و مذهبی نوروز، قربان، غدیر و فطر به جشن و سرور و در ایام محرم و وفات و شهادت ائمه به عزاداری می‌پردازند.
عزاداری در ایام محرم و صفر، با آئین خاصی برگزار می‌شود.
مراسم سالگرد شهادت دکتر علی شریعتی جامعه‌شناس و از متفکرین اسلام سیاسی، هر سال در روستای مزینان برگزار می‌شود.
از بازی‌های رایج در میان مردم روستای مزینان می‌توان به گوی و راه، قایم باشک، هفت سنگ، عمو زنجیرباف، طناب بازی، طناب کشی، گیلی گیلی و گرگم و گله می‌برم اشاره کرد.
مردم روستای مزینان در عروسی و جشن‌ها، با خواندن نغمه‌ها و ترانه‌های محلی، که با ساز و دهل همراهی می‌شود، به رقص و پایکوبی می‌پردازند.
پوشاک اغلب مردان روستا کت و شلوار است. برخی از آن‌ها از کلاه و نیم‌تنه (جلیقه) استفاده می‌کنند.
زنان روستا، به خصوص کهنسالان و میانسالان از لباس محلی نیز استفاده می‌کنند.
قالی‌بافی و فردبافی صنایع دستی مردم روستای مزینان است.
معروف‌ترین سوغات محلی روستای مزینان شامل قالی، نان خراسانی، ادویه‌جات و فلفل است.
از انواع غذاهای محلی روستای مزینان می‌توان به ماست جوش، گوجه جوش، دانه جوش، کمه جوش، قورمه جوش، انواع اشکنه و نان محلی اشاره کرد.
دسترسی: روستای مزینان از طریق شهر داورزن در مسیر جاده اصلی شاهرود - سبزوار، با جاده‌ای آسفالت قابل دسترسی است.

منبع:
سایت تخصصی سازمان گردشگری

*دراین مطلب بعضی ازاطلاعات درباره بازیهای محلی وغذاها صحیح نمی باشد.(مزینانی)
  • علی مزینانی
۱۶
ارديبهشت
۹۱

مراسم بزرگداشت پدرسه شهید ومادریک شهیددرمهدیه مزینانیهای مقیم مرکزروزجمعه پانزدهم اردیبهشت برگزارشد.

به گزارش شاهدان کویر؛دراین مراسم که به مناسبت درگذشت حاج میرزا احمدحسینی مزینانی پدر بزرگوار سه شهیدو مرحومه خدیجه محمدی مادرشهیدحسن صانعی برگزارشدحجت الاسلام بی آزارتهرانی ازاساتید برجسته حوزه علمیه قم درمقام شهیدگفت:شهدای ماهرکدامشان دائره المعارف معرفتند...آنها فهمیدند که کاردنیا هیچ است لذاازدیگران سبقت گرفتند ودرراه خدا و رسیدن به اوذوب شدند.حقیقت عصرماشهدابودندکه به خداباوری رسیدند.

ایشان درباره مقام والدین شهدااظهارداشت:مهمترین امتحان ،امتحان اولاد است وسخت ترین داغ مصیبت ازدست دادن اولاداست ولی خداوند درقلب ودل پدرومادرشهدا صبرقرارداده است این پدرومادران شهداباقربانی نمودن فرزندانشان درمقام ابراهیم قراردارند .پدری که دو فرزند فرزندش شهیدشده وقتی پیکرمطهرسومین شهیدش راتشییع می کنندفریادمی زند:این گل پرپر ازکجاآمده ازسفرکرببلا آمده ؛یقین مقامش ابراهیمی است.

درادامه این مراسم که باحضور شهروندان مزینانی وبسیجیان منطقه مشیریه برگزارشدلوح یادبود معاون رئس جمهور و مسئول بنیادشهیدوایثارگران به خانواده شهیدان حسینی مزینانی اهداشدودرخاتمه مداحان اهلبیت به ذکرمصیبت ونوحه خوانی پرداختند.

مرحوم حاج میزرا احمدحسینی مزینانی دارنده مدال ملی ایثار ورزمنده پیشکسوت دفاع مقدس ، پدرشهیدان سیدمحمد،سیدحسین وسیدحسن درایام فاطمیه وهمزمان باسالروزشهادت حضرت زهرا(س)درسن87سالگی به سوی خداپرکشید و همجوارفرزندان شهیدش شد.



  • علی مزینانی
۱۶
ارديبهشت
۹۱
درمراسم بزرگداشت مرحوم حاج میرزااحمدحسینی مزینانی پدرسه شهیددوران دفاع مقدس که روز جمعه پانزدهم اردیبهشت ماه درمهدیه مزینانیهای مقیم مرکز ،برگزارشدلوح یادبود مسئول بنیاد شهید وایثارگران به خانواده آن مرحوم اهداشد.

به گزارش شاهدان کویر؛درمتن پیام مهندس مسعودزریبافان معاون رئیس جمهور و مسئول بنیاد شهید و ایثارگران خطاب به خانواده شهیدان حسینی مزینانی آمده است:

                            انالله واناالیه راجعون

همزمان با ایام شهادت بزرگ بانوی عالم حضرت فاطمه زهرا(س) رزمنده ی فداکار دفاع مقدس مرحوم حاج میرزا احمد حسینی مزینانی پدر بزرگوار شهیدان سرافرازسید محمد ،سید حسن و سید حسین حسینی مزینانی سبکبال پر گشود و به سوی معبود خود شتافت و به روح این سفر کرده و ارواح تابناک فرزندان شهیدش درود می فرستیم .
پدری که خالصانه برای رضایت حضرت حق از عزیزترین سرمایه های خویش گذشت تا روح قدسی آن طائران ملکوت حافظ و پاسدار نظام و میهن اسلامی مان باشد.
اینجانب به نمایندگی از جامعه ایثارگری ضمن عرض تسلیت به امام زمان(عج) و نایب برحق ایشان مقام معظم رهبری (مدظله العالی)و امت شهید پرور و حزب الله و همدردی با شما خانواده محترم، از خداوند متعال علو درجات برای آن عزیز سفر کرده و صبر جمیل برای بازماندگان مسئلت می نمایم. به یقین روح بلند آن مرحوم در بالاترین مراتب بارگاه قدسی با سالار و سرورو شهیدان محشور و همجوار خواهد گردید انشاء الله.

         معاون رئیس جمهوری وخادم خانواده  معظم شهداوایثارگران

                                     مسعود زریبافان

  • علی مزینانی
۱۴
ارديبهشت
۹۱
فرهنگی - ایثار و شهادت
شماره : 13910214000636
91/02/14 - 15:18
توسط سپاه محمد رسول‌الله (ص)
مراسم بزرگداشت پدر ۳ شهید برگزار می شود

خبرگزاری فارس: مراسم بزرگداشت پدر شهیدان «حسینی مزینانی» و مادر شهید «حسن صانعی مزینانی» جمعه ۱۵ اردیبهشت در مهدیه مزینانی‌های تهران برگزار می‌شود.

به گزارش خبرگزاری فارس، مراسم بزرگداشت پدر شهیدان «حسینی مزینانی» و مادر شهید «حسن صانعی مزینانی» جمعه 15 اردیبهشت در مهدیه مزینانی‌های مقیم مرکز، برگزار می‌شود.

بر اساس این گزارش، مرحوم «سید احمد حسینی مزینانی» دریافت کننده مدال ایثار و از رزمندگان دفاع مقدس بود که در اثر بیماری ریوی و کهولت، در سن 87 سالگی به رحمت خدا رفت و پس از تشییع در شهرستان سبزوار در جوار سه فرزند شهیدش: سیدحسن، سیدحسین و سیدمحمد حسینی در زادگاهش مزینان به خاک سپرده شد.

همچنین، مادر شهید «حسن صانعی مزینانی» نیز در هفته جاری دعوت حق را لبیگ گفت و پس از تشییع در سبزوار، در روستای مزینان به خاک سپرده شد.

این گزارش می‌افزاید: مرحوم «سیداحمد حسینی مزینانی» در سال‌های دفاع مقدس بارها به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل اعزام شد و تا پایان عمر بسیجی باقی ماند. او مدافع راستین ولایت بود و چفیه را به عنوان نماد بسیجی و به اقتدای مولا و مرادش امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) بردوش داشت. این اسوء صبر و مقاومت در سال 85 از دست رئیس جمهور اسلامی ایران مدال ملی‌ ایثار دریافت کرد.

مادر شهید صانعی مزینانی، در تشییع جنازه پسرش سخنرانی کرد و گفت: چهار فرزند دیگر دارم که آماده شهادتند.

شهید سیدمحمد حسینی در سال 61 و شهیدان سیدحسین و سیدحسن حسینی و حسن صانعی در سال 64 به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

مراسم بزرگداشت این پدر 3شهید با سخنرانی حجت‌الاسلام بی‌آزار تهرانی است و علاقه‌مندان برای شرکت در این مراسم می‌توانند ساعت 16 جمعه پانزدهم اردیبهشت به نشانی: تهران، میدان شهدا، خیابان پیروزی، کوچه کلینی، مهدیه شرق تهران مزینانی‌های مقیم مرکز مراجعه کنند.

  • علی مزینانی
۱۴
ارديبهشت
۹۱
         مراسم بزرگداشت پدرسه شهید
                         

 مراسم بزرگداشت پدرشهیدان حسینی مزینانی ومادر شهیدحسن صانعی مزینانی؛ روزجمعه ساعت  شانزده در مهدیه مزینانی های مقیم مرکز واقع درخیابان پیروزی کوچه کلینی برگزار می شود.

   مرحوم سیداحمد حسینی مزینانی دریافت کننده مدال ایثار واز رزمندگان  دفاع مقدس می باشد که در اثر بیماری ریوی وکهولت، درسن87سالگی به رحمت خدارفت وپس ازتشییع درشهرستان سبزوار درجوارسه فرزندشهیدش؛ سیدحسن ،سیدحسین وسیدمحمدحسینی درزادگاهش مزینان به خاک سپرده شد.

مادرشهیدحسن صانعی مزینانی نیزدرهفته جاری دعوت حق رالبیک گفت وپس ازتشییع درسبزوار،درروستای مزینان به خاک سپرده شد.

مرحوم سیداحمدحسینی مزینانی درسالهای دفاع مقدس بارها به جبهه های نبردحق علیه باطل اعزام شدوتاپایان عمربسیجی باقی ماند. اومدافع راستین ولایت بودوچفیه رابه عنوان نمادبسیجی و به اقتدای مولا ومرادش امام خامنه ای (مدظله العالی) بردوش داشت. این اسوه صبرومقاومت درسال85ازدست رئیس جمهوری اسلامی ایران مدال ملی ایثاردریافت کرد.

مادرشهیدصانعی مزینانی ،درتشییع جنازه پسرش سخنرانی کردوگفت:چهارفرزنددیگردارم که آماده شهادتند.

شهیدسیدمحمدحسینی درسال61وشهیدان سیدحسین وسیدحسن حسینی وحسن صانعی درسال 64 به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

 

  • علی مزینانی
۱۱
ارديبهشت
۹۱

همایش شهروندان سبزواری مقیم مرکز درتالارامیران منطقه تهران پارس روزیکشنبه دهم اردیبهشت ماه نودویک برگزارشد.

به گزارش شاهدان کویر؛دراین همایش که به منظورگرامیداشت روزکارگر برگزارگردیدجمعی ازنمایندگان مجلس شورای اسلامی وکاندیداهای راه یافته به دوردوم انتخابات وروسای خانه کارگرحضورداشتند وآقایان علی مطهری ،علی رضامحجوب،دکترحسن غفوری فرد،دکترمحمد رضاراه چمنی ،حجت الاسلام عسکری،مصطفی کواکبیان وسرکارخانم سهیلاجلودارزاده سخنرانی کردند.

درادامه برنامه های متنوعی ازجمله موسیقی وشعرخوانی توسط هنرمندان صغاحب نام کشوری اجراشد

دراین همایش جمعی ازمزینانیهای مقیم مرکزبه نمایندگی ازشهروندان پایتخت نشین شرکت کردند.


  • علی مزینانی
۰۵
ارديبهشت
۹۱

                                  به نام خدای شهیدان

                                 عضورسمی دوهیئت

                                    

          همیشه یه لبخندشیرین روی لبانش خودنمایی می کردطوری که دراولین نگاه مجذوبش می شدی . گاهی وقتهاباخودم فکرمی کردم که اواصلا ناراحت نمی شه حتی دربدترین شرایط.هیچ وقت برای هیچ کاری قسم نمی خورد اگرنکته ای نیازبه تاکیدداشت فقط می گفت : جداً.به همین خاطردرنزددوستانش به رضا جداً معروف بود.

ازنوجوانی به والیبال علاقه شدید داشت ودربسیاری ازمسابقات محلی ومنطقه ای ازنفرات ثابت تیم مزینان بود. باهراسپکی که می زدحتی پیرمردان برایش کف می زدند.

ماه محرم که می شدغلامرضا کاروکاسبی رادرتهران رهامی کردوراهی زادگاهش مزینان می شد. کسی نمی دونست که اوعضوکدام هیئته ،چون هم درهیئت زنجیرزنان علی اکبری اسم می نوشت وهم درهیئت سینه زنی ابوالفضلی(ع). می گفت:دوست دارم اسمم همیشه درطومارعزاداران شهدای کربلا باشد.

پس ازشهادتش همچنان اسم اودرلیست هردوهیئت نوشته می شودوجوانان عزاداریادش راگرامی می دارندو هیئت امناء هردوهیئت برای مادرش غذای سهمیه اورامی فرستند.

                                       *****

آخرین بارکه به مرخصی آمد یه جوردیگه بود.برادرزاده هاوخواهرزاده هارابغل می کردومی بوسید البته همیشه با بچه های فامیل رفیق بودوباآنها شوخی  می کردوبرایشان هله هوله می خرید.بچه هاهم اون روخیلی دوست داشتندانتظارمی کشیدند که اوبه مرخصی بیاد. ولی این بارفرق می کردگاهی توی حرفاش ازدیگران حلالیت می طلبید. 

 بعدازچندروز استراحت به مشهدآمد.حاج آقاوقتی برخورداورادیدبه شوخی بهش گفت: عموجان بوی شهادت می دی ها مواظب خودت باش !

تبسمی کردوگفت:آره حاج عمو می دونم این سفرآخره که اومدم پیش شما. سپس باانگشت اشاره اش وسط پیشانیش رانشان دادوگفت :یه گلوله میادوبه همین جا می خوره وشهیدمی شم.واسه همین اومدم حلالیت بگیرم وخداحافظی بکنم.

 من ازاین قضیه خبرنداشتم ولی حاجی می ره جنازه رومی بینه وبعدها برایم تعریف کرد که دقیقا شب عملیات تیردشمن به همان جایی که رضاگفته بوداصابت می کنه وبه شهادت می رسه.

                                       *****

عموکربلایی محمدتقی خیلی به غلامرضاعلاقه داشت اوهم همین طوربودرابطه اشان یک نوع رفاقت بودتا پدر و فرزندی. البته رضاخیلی مودب بودبه والدینش احترام می گذاشت.وقتی به دلیل مشکلات مالی مجبورشددرس را رها کندوبه تهران برودهرموقع فصل درومی شدکارش راول می کردوبه کمک پدرمی شتافت.

ازروزی که غلامرضابه شهادت رسیدعموحاج محمدتقی ،دیگرآن شادابی قبلی رانداشت هرروزشکسته تر وپیرترمی شد وهمانطورکه خودش موقع دیدن جنازه پسرش گفته بودکه کمرم شکست .خمیده ترشدوبعدازگذشت چندماهی به دیدارپسرش رفت ودرکناراوبرای همیشه آرام گرفت.

                                       *****

برگی اززندگینامه شهیدغلامرضامزینانی (عسکری)؛

درسال 1343ه.ش درخانواده ای متدین ومذهبی وکشاورز،ازتبارکویرنشینان مزینان، کودکی به دنیا آمدکه پدرش محمدتقی اورابه عشق خادمی حرم مطهرامام رضا(ع)مفتخربه غلامی ارباب خراسانی ها نمود ونام غلامرضارابرایش انتخاب کرد..

غلامرضا تحصیلات ابتدایی وراهنمایی رادرمزینان سپری کردوبرای کمک به پدردرتامین هزینه های سخت زندگی درس رارهاکردوعازم دیارغربت شدوبه کاربنایی ومیوه فروشی درتهران مشغول شدولی درهرزمان که خانواده برای برداشت محصول کشاورزی نیاز به اوداشتندکار رادرپایتخت رها می کردوبه امدادپدرمی شتافت.

خلق خوش و برخورد مهربانانه و سیمای شاداب غلامرضا موجب شده بودکه اودربین دوستان ازمحبوبیت خاصی برخوردار باشد وچون درهیچ کاری که درست یانادرست بود قسم نمی خوردوازواژه  جداً استفاده می کردمعروف به رضاجداً بود.عاشق ورزش والیبال بودویکی ازافرادثابت تیم مزینان به شمارمی آمدکه درایام تعطیلی عید نوروز درسبزواروحومه مزینان مسابقه می دادند.

محرم هرسال  مزینان شاهدحضورعزادارانی است که خانه وزندگیشان رادرتهران ودیگرشهرها رهامی کنندوراهی زادگاهشان می شوندوغلامرضانیزیکی ازهمین افرادبودکه علی رغم نیازمالی ،درایام سوگواری سالارشهیدان به وطن برمی گشت وبه طورهمزمان دردوهیئت ابوالفضلی وعلی اکبری(ع) اسم می نوشت وداوطلبانه خادمی عزاداران رابرعهده می گرفت.

دوره خدمت سربازی اوفرارسیدوغلامرضادست ازکارکشیدوخودش رابه پاسگاه ژاندارمری داورزن معرفی کردوپس ازطی دوره آموزشی درپادگان  04بیرجندباجمعی ازدوستان مزینانیش ازطریق ارتش جمهوری اسلامی به جبهه سوماراعزام شدودرشب عملیات مسلم ابن عقیل(ع) همان گونه که خودگفته بودگلوله مستقیم دشمن برپیشانیش نشست ودرنهم مهرماه هزاروسیصدو شصت ویک به خیل شهیدان دفاع مقدس پیوست وپیکرمطهرش پس ازتشییع باشکوه دربهشت حضرت علی(ع) مزینان به خاک سپرده شد.

                                      *****

سفارش شهیدغلامرضامزینانی (عسکری)؛

ازقول من به دوستانم سلا م برسانیدوبگوییدغلامرضا راحلال کنید.ازقول من به مردم مزینان بگویید غم مخورید به همین زودی آقایمان ازپس پرده غیبت بیرون می آیدوجلادان وخونخواران رانابودمی کند.

به همه برادران وصیت می کنم که جهاددرراه خدارا فراموش نکنید،زیرا درراه خداکشته شدن افتخاری بزرگ است.

                            

                 

       نوشته شدبه قلم ؛علی مزینانی عسکری

                    تهران اردیبهشت 1391ه .ش

 

منابع؛

*مادربزرگواروبرادران گرامی و خواهرمکرمه شهیدغلامرضامزینانی

*حجت الاسلام حاج شیخ حبیب الله مزینانی عسکری

*محمدمهدوی مزینانی

*کتاب مزینان،عشق آبادی کوچک.نوشته احمدباقری مزینانی

  • علی مزینانی
۰۴
ارديبهشت
۹۱

پیکر مرحوم حسینی مزینانی پدر سه شهید در سبزوار تشییع شد

مشهد - خبرگزاری مهر: مراسم تشییع پیکر مرحوم احمد حسینی مزینانی، پدر سه شهید و دریافت کننده نشان ایثار از رئیس جمهور با حضور مسئولان و اقشار مختلف مردم در سبزوار برگزار شد.


به گزارش خبرنگار مهر،  قاسم شعبانی، فرماندار سبزوار قبل از ظهر یکشنبه در این مراسم طی سخنانی ولایتمداری و عینیت بخشیدن به مفهوم ایثارگری را بارزترین ویژگی مرحوم حسینی مزینانی عنوان کرد و افزود: حضور در جبهه های جنگ تحمیلی و تقدیم سه فرزند برومند به انقلاب اسلامی خود بهترین گواه بر این ادعاست.


وی در این مراسم پیام استاندار خراسان رضوی را قرائت کرد که در قسمتی از آن آمده بود:با نهایت تاثر و تالم در گذشت اسوه تقوی رزمنده 8 سال دفاع مقدس حاج میرزا احمد مزینانی پدر بزرگوار شهیدان والا مقام سید محمد، سید حسن و سید حسین حسینی مزینانی که پر پرواز گشود و سبکبال با دلی آرام، جسمی به خاک و روحی به افلاک سپرد را به سوگ نشستگان آن سفر کرده تسلیت عرض می کنیم.

محمود صلاحی افزوده است: بی گمان روح آن صالح پاک سیرت همواره در کنارمان، یادش جاودانه در خاطرمان و نامش تا ابد به نیکی بر سر زبان ها خواهد بود.

ضمن ابراز مراتب همدردی با بازماندگان ارجمند, از محضر باریتعالی آمرزش و غفران واسعه برای آن فقید سعید و همجواری با فرزندان رشیدش در بهشت برین را مسالت دارم.

گفتنی است، پیکر وی برای تدفین به زادگاهش، روستای مزینان، انتقال یافت.

ÊÇÑíÎ ÇäÊÔÇÑ¡ ÊåÑÇä: ۱۷:۱۴  ,  ۱۳۹۱/۰۲/۰۳

  • علی مزینانی
۰۴
ارديبهشت
۹۱
گزارش تصویری / تشیع پیکر پدر سه شهید
مشهد - خبرگزاری مهر : مراسم تشییع پیکر پدر سه شهید حاج میرزا احمد حسینی مزینانی صبح امروز یکشنبه در سبزوار برگزار شد.

                                                       

  • علی مزینانی
۲۲
فروردين
۹۱

محمد رضا سوم خرداد سال 1346 در  مزینان به دنیا آمد. در شش سالگی به دبستان رفت و در نوجوانی در حین درس خواندن همواره پدر را در امور کشاورزی یاری می کرد. از همان اوان زندگی روحیه ای عجیب داشت. بسیار مظلوم و مهربان و انعطاف پذیر و حرف شنو بود. از پدر و مادر و خواهران و برادران روحانی خود که در قم بودند، بهترین ها را می آموخت و عمل می کرد. همه از او به خوبی یاد می کردند.

محمدرضا از آن جا که در خانواده ای مذهبی و معتقد به اسلام و امام پرورش یافته بود. از همان نوجوانی عاشق اسلام بود مدت ها قبل از بلوغش نماز و روزه اش ترک نمی شد. از همان ده سالگی و همزمان با آغاز انقلاب اسلامی در مراسم مذهبی و مبارزات و راهپیمائی ها شرکت می کرد. از مسائل سیاسی آگاهی داشت و در پخش اعلامیه ها به برادرانش کمک می کرد. رضا عاشق امام، اسلام و جبهه بود با شروع جنگ تحمیلی، او می خواست همانند دیگر رزمندگان، از اسلام و مملکت اسلامی دفاع کند. ولی به علت کمی سن، امکان اعزام نبود. لذا با تاسیس پایگاه بسیج مزینان، عضو فعال بسیج شد و به طور شبانه روزی در آن جا خدمت می کرد.

در اوائل سال 1363 به همراه پدر از طریق  جهاد سازندگی به سوسنگرد اعزام شد. اما پس از چند ماه، او که به کار در پشت جبهه قانع نبود با وجود کمی سن و با سعی و اصرار فراوان در اواخر همان سال وارد جبهه ها شد.

محمد رضا که درس را رها کرده و به جبهه رفته بود، در جبهه هم از درس خواندن و ادامه تحصیل غافل نبود و در ضمن جنگ، به تحصیلاتش نیز ادامه می داد. با عضویت در گروه تخریب  دوره غواصی را نیز فراگرفت. در اواخر سال1364 که برای آخرین بار به مرخصی می آید سعی می کند خانواده خود را برای شنیدن خبر شهادتش آماده کند. گو اینکه خود از شهادتش آگاهی داشت و این از سخنانش مشهود بود. او که در مراسم ختم شهادت پسر دایی اش موسی الرضا شرکت کرده بود و گریه اطرافیان را دیده بود، می گوید: شهید تاثّر و تاسّف ندارد، گریه ندارد، ما باید به حال خودمان گریه کنیم. پس از آن برای آخرین دیدار به قم می رود و با برادرانش خداحافظی می کند. در این سفر به دیدار بسیاری از فامیل نیز می رود. در نزدیکی های سال نو در حالی که چند روز از مرخصی اش مانده بود بی تابانه به جبهه بر می گردد و طبق نقل خواهرش گویا در خواب دیده بود که برخی از دوستانش که در والفجر هشت شهید شده بودند به او گفته اند هر چه زودتر به جبهه بیا، اسلام و انقلاب احتیاج به شما دارد. وی در جواب برخی از اقوام که به او می گفتند تا کی می خواهی در جبهه بمانی دیگر بس است و برگرد! با روحیه ای قوی و سرشار از عشق و ایمان گفته بود: من یک ساعت جبهه را به تمام دنیا نمی دهم. روزهای آخر درباره شهید و مقام شهادت بسیار سخن می گفت و با کلماتی ظریف و پر معنی پدر و مادر را برای شهادت خود آماده می کرد. وقتی سخن از ازدواج می شد، می گفت :من همسر خود را انتخاب کرده ام.

سر انجام پس از مدت ها حضور در جبهه ها ( اواخر 1363 تا اوایل 1365) در تاریخ 8/1/ 65  بعد از این که از عملیات مین گذاری بر می گشتند، به شدت مجروح شده او را به بیمارستان مصطفی خمینی (ره)انتقال می دهند. ولی بر اثر شدت جراحت دهم فروردین سال 1365 به مقام والای شهادت نائل می گردد و پیکر مطهرش به زادگاه او مزینان منتقل می شود و در کنار دیگر همسنگرانش در مکانی که خود تعیین کرده بود، به خاک سپرده می شود.

پدر و مادر شهید بنا به وصیت وی با صبر و بردباری عمل کردند و حتی دیگران را به صبر توصیه می کردند و با روحیه قوی می گفتند: خدایا این قربانی را از ما قبول فرما.

علاوه بر محمدرضا خاندان تاج دو شهید دیگر در جریان جنگ تحمیلی به نام شهیدان والامقام علی اکبر تاج و غلامرضا تاجفرد تقدیم کرده است.

                                        *****

در آیینه خاطرات



روزی که خبر شهادت محمدرضا را آوردند، پدرش از سرِ زمین به خانه برگشته بود و خوابید. من صدای در حیاط را شنیدم. وقتی رفتم در را باز کردم آقایی گفت: منزل محمدرضا تاج مزینانی است؟ من گفتم: بله بفرمایید. گفتند: با حاج آقا کار داریم. من گفتم: هر کاری دارید به من بگویید تحمل من از ایشان بیشتر است. آیا از محمدرضا خبری دارید شهید شده یا مجروح؟ به من بگویید. او قرار بود روز بیستم ماه بیاید و امروز درست بیستم است. گفتند: بله محمدرضا مجروح شده و در بیمارستان مصطفی خمینی است.

من به سراغ حاج آقا رفتم و او را بیدار کردم. حاجی آمد جلوی در حیاط و به آن برادر گفت: بفرمایید چه خبر است؟ گفتند: محمدرضا مجروح شده ولی نمی دانیم مجروحیتش زیاد است یا کم. او در حین خنثی کردن مین مجروح شده است. در آن لحظه من دستهایم را بلند کردم و گفتم: خدایا! امانتی را که به ما دادی، به خودت برگرداندیم، از ما قبول کن. در این هنگام یادم آمد که محمدرضا هنگام رفتن به من گفت: مادر جان! اگر خبر شهادت من را آوردند ابتدا برو غسل صبر کن.

وقتی با پیکر پاک محمدرضا روبرو شدم به او گفتم: پسرم اگر می خواهی به آنچه به تو قول داده ام عمل کنم چشم هایت را باز کن تا چشمهایت را ببینم. ناگهان دیدم شهید چشمانش را باز کرد و از گوشه چشم به من نگاه کرد و بعد آن را بست. دوباره به او گفتم: مادر! می خواهم ببینم داخل دهانت زخمی شده، دهانت را باز کن. به اطرافیان گفتم که سه تا صلوات بفرستید. ناگهان شهید دهانش را باز کرد و مثل غنچه کرد. من او را بوسیدم و اطرافیان اشک ریختند.

***

شبی بسیار سرد و بارانی که برای آبیاری به همراه برادرم محمدرضا، به صحرا رفته بودیم، او در ضمن آبیاری چشمش به بچه غازی افتاده بود که از سرما می لرزید. بلافاصله کتش را از تنش در آورده  و بروی حیوان پیچید. بعد هم آن را به خانه آورد و از او نگهداری کرد تا بهبود یافت. این پرنده در خانه بود و روز شهادت محمدرضا در خانه ناآرام بود و این طرف و آن طرف می رفت.

***

پس ازجنگ روحانی می شویم
 

بعد از نمازمغرب و عشا حاج شیخ محمدتقی معلمی فر امام جماعت مسجد جامع مزینان که خودش یک بار با شهید حاج محمد امین آبادی و تعدادی دیگر از اهالی مزینان به سوسنگرد اعزام شده بود و برای آوارگان جنگی خانه سازی کرده بودند؛اعلام کرد که به زودی مرحله جدید اعزام از طریق جهاد سازندگی آغازمی شود.

محمدرضا نگاهی به من انداخت و تبسمی کرد و بعد از صحبت های حاج آقا به سمتش رفتم و گفتم :چی شده؟ گفت :حالا که از طریق بسیج مارو نمی برند بیا جهاد را امتحان کنیم.

روز موعود فرا رسید اما از محمدرضا خبری نبود به خانه شان رفتم و خواهرش گفت: رفته صحرا. موتور سیکلت یاماهای125بابا را برداشتم و با سرعت به سمت صحرا رفتم و هنوز به کوچه باغ نرسیده بودم که دیدم او سوار بر الاغ دلی دلی خوان داره میاد گفتم:کجایی بابا چند دقیقه دیگه حاج آقا ایناراه میفتن!

سریع خودش را به خانه رساند و لباس عوض کرد یا نه نمی دانم فقط دیدم ساک کوچکش را حمایل کرده و داره میاد.
تعدادمان هفت هشت نفری می شد که به طرف سبزوار حرکت کردیم .حاج مندلی تاج پدر رضا هم برای بدرقه همراهمان آمد. یک نیم روز را در سبزوار بودیم .مراحل اعزام درست شد من که بدون اطلاع والدین آمده بودم مدارکم ناقص بود ولی آنقدر اصرار کردم تا قبولم کردند. با یک مینی بوس به سمت سوسنگرد حرکت کردیم. قرار شد حاج مندلی تا داورزن همراه ما باشد اما وقتی به مقصد رسیدیم او پیاده نشد و همسفرمان شد.

مدت چهل و پنج روز پدر و پسر در کنار هم کار می کردند. ولی محمدرضا شوق جنگیدن داشت و گاهی با هم دیگر به دور از چشم دیگران به سراغ مهمات به جا مانده ازعراقی ها که در سرتاسر منطقه پخش بود می رفتیم و بدون آنکه بدانیم چه خطری دارد آنها را در آتش می انداختیم تا بلکه ما هم گوشه ای از انفجارات را ببینیم و احساس کنیم که در جبهه هستیم. بعد از کار بنایی در گوشه ای می نشستیم و از آرزوهایمان می گفتیم و اینکه پس از جنگ چه بکنیم.
رضا می گفت: اگر تو بیای به قم می رویم و مثل اخویها در حوزه علمیه درس می خوانیم و در لباس روحانیت برای دین تبلیغ می کنیم .

 *****

پایگاه بسیج که در مزینان تشکیل شد خیل عظیمی از نوجوانان و جوانان روستابه عضویت آن در آمدند و تا پاسی از شب اوقات خود را در آنجا می گذراندند. به همت شهید حاج محمدامین آبادی هر شب کلاسهای آموزش قرآن کریم و نظامی و عقیدتی در پایگاه برگزار می شد. یکی از کسانی که بیشترین وقت خود را در آنجا سپری می کرد محمدرضا تاج بود. علاوه بر شرکت در کلاسها و نگهبانی و گشت شب وظیفه آشپزی را نیز داوطلبانه بر عهده داشت بیشتر اوقات به دلیل رسیدن مهمان غذا کم می آمد و چیزی برای آشپزباشی نمی ماند و او مجبور بود ته دیگ را بتراشد و رفع گرسنگی بکند و به همین خاطر دوستان با او شوخی می کردند و او را ته دیگ خور صدا می زدند. محمدرضا نه تنها ناراحت نمی شد که گاهی خودش هم با رفقا شوخی می کرد و می گفت: همش تقصیر شما بدشکمهاست.

  *****

احترام خاصی برای پدر و مادرش قائل می شد. وقتی خبر آوردند که به شهادت رسیده مادرش برای شناسایی و آخرین دیدار به معراج شهدای سبزوار رفت .به محض دیدن جنازه پسرش گفت: رضای من همیشه به من سلام می کرد سلامت کو پسر!. اگر تو رضای منی و برای خدا شهید شدی جواب مرا بده. ناگهان درمیان بهت و حیرت شاهدان اشکی از گوشه چشم شهید  چکید و مادر دوباره لبخند پسرش را دید و به حقانیت او شهادت داد...

  *****

 وصیتنامه شهیدمحمدرضا تاج مزینانی؛

محمدرضا قبل از عملیات والفجر هشت وصیت نامه ای می نویسد و آن را برای برادران خود در قم می فرستد. گو این که می داند در این عملیات به شهادت می رسد. متن وصیت نامه به این شرح است:

✍️بسم رب الشهداء و الصدیقین

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

گمان نکنید آن هایی که در راه خدا کشته شده اند مرده اند بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی می خورند.

شکر و سپاس خدای را که انسانم آفرید، مسلمانم کرد و به شیعه علی(ع) بودن، آراستم ،آگاهم ساخت و مسلّحم کرد و توفیق جهاد در راهش را عطایم کرد و سلام بر شهیدان راه فضیلت، سابقون این راه که بار مسئولیت بزرگی را بر دوش یکایک متعهدان تاریخ گذاشتند. و سلام و درود بر راهبران این راه از انبیاء تا پیامبر بزرگ اسلام(ص) و از علی(ع) تا حضرت حجت (عج) و نایب برحقش امام خمینی ( مد ظله العالی) که خداوند انشاء الله عمرش را به بلندای تاریخ گرداند تا این قافله پریشان را به صاحب اصلی اش امام زمان مهدی موعود( عج) تحویل بدهد و خداوند به ما انسان های ضعیف توانی عطا کند تا پیرو این راه خونین باشیم...

 

نوشته شد به قلم ؛علی مزینانی عسکری

تهران فروردین۱۳۹۱ه.ش بازنویسی و الحاقات شهریور 1402

منابع:

*زنده یادان حاج محمدعلی تاج و حاجیه خیرالنسامزینانی

*برادران و خواهران شهید

*ستادیادواره شهدای تخریب سبزوار

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۲۱
فروردين
۹۱

 

برگی از زندگینامه شهیدحسن مزینانی (صانعی):

شاهد کویر نوجوان شهیدحسن مزینانی ملقب به صانعی فرزند احمد بیستم خرداد 1349 در خانواده ای کشاورز و زحمتکش به دنیا آمد. مادرش زنی صبور و از تبار فرهنگیان این خطه است که از همان کودکی فرزندانش را با قرآن و دین مبین اسلام آشنا می کرد.

حسن در نیمه اول سال تحصیلی سوم راهنمایی درحالی که هنوز پانزده سال از بهار زندگیش بیشتر نگذشته بود از طریق بسیج به همراه جمعی از دوستان و همکلاسی هایش داوطلبانه به جبهه های جنوب اعزام گردید و با فراگیری دوره فشرده امدادگری مشغول به خدمت شد و سرانجام در یوم الله بیست و دوم بهمن ماه 1364در عملیات بزرگ والفجر8 در اروندرود به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

پیکر مطهرش به همراه سه تن ازدوستان و همرزمانش به نام های شهیدان ؛ سیدحسن حسینی، محمد مزینانی (روس) و حاج محمد امین آبادی، پس از تشییع باشکوه در آرامستان بهشت علی(علیه السلام) مزینان به خاک سپرده شد. 


رضایتنامه های جعلی


حسن در آینه خاطرات

اگه کسی او را برای اولین بارمی دید با خودش می گفت :این پسره چقدر افسرده و دست پا چلفتی است! اما وقتی رفیق و همراهت می شد تازه می فهمیدی که چه روحیه شادابی و چه پشتکار خوبی دارد. از مدرسه که برمی گشت سریع راهی صحرا می شد. نمی توانست درخانه راحت و بی خیال بنشیند و پدر پیرش زیرآفتاب کویر تنها کار کند. پیش خودش می گفت: نکند کسی نباشد چادر علف را بار الاغ کند و بابا به تنهایی این کار را انجام دهد اگه خدای نکرده قلبش یه طوری بشه چه خاکی به سرکنم، اخویها عباسعلی و محمدرضا که جبهه هستند داداش علی هم سرکار است پس خودم باید بروم.

راهی صحرا می شد و تاغروب به پدرپیرش کمک می کرد شب هم در کورسوی روشنایی چراغ گرسوز تکالیفش را انجام می داد سعی می کرد کارهایش را زود انجام دهد و به مسجدجامع برود و در نمازجماعت و دعای کمیل و توسل شرکت کند.ازاین که با دوستانش دراین جور برنامه ها شرکت می کرد حسابی سرکیف می شد. وقتی بسیج سپاه پاسداران سبزوار در مزینان، پایگاه تشکیل داد برای رفتن به رزم شبانه و حضور در برنامه های ادعیه که در روستاهای اطراف توسط این نهادبرگزار می شد لحظه شماری می کرد.

صدای اذان حسن صانعی از بلندگوی بسیج، بر روستای مزینان طنین می انداخت و پس از آن به طرف مسجد می دوید تا مکبر نمازجماعت بشود تمام دلخوشی هایش همین مراسم و نمازهای جماعت بود و شرکت در نمایشی که توسط دوستانش اجرا می شد. دیالوگ یکی ازنمایش ها را حفظ کرده بود و به تقلید از آنها گاهی در جمع تکرارمی کرد و موجب خنده رفقایش می شد.

سن زیادی نداشت که انقلاب شروع شد و پس از آن جنگی نابرابر. او مثل همه نوجوانان و جوانان، عاشق رفتن به جبهه شد اما هربار که اقدام می کرد به خاطر جثه ضعیفش و سن کم رد می شد و دوباره به مدرسه بر می گشت و به خواندن درس می پرداخت تا اینکه زمستان سال 1364 فرا رسید و دوباره سودای رفتن به جبهه و جهاد بی تابش کرد. همراه باسیدحسن حسینی و رضاهمت آبادی و علی مزینانی عسکری و جمعی دیگر از رفقا تصمیم گرفتند تابرای ثبت نام به سبزوار بروند.

                                                  *****

من ازهمه آنها قدم بلندتربود و در مرحله اول قبول شدم حسن نگاهی به من انداخت و ملتمسانه خواست که کاری بکنم پایم را جلوی میز قراردادم و او روی کفشهای من ایستاد و اتفاقا این کلک جواب داد و او فرم اطلاعات فردی را دریافت کرد و دست و پا شکسته و به تندی پر کرد. مسئول اعزام نیرو برگه رضایتنامه والدین را درخواست کرد و من به او گفتم: کلکت کنده شد، تبسمی کردو برگه را ازجیبش درآورد و در میان بهت و حیرت من دیالوگ نمایش صدام در دام را تکرار کرد و گفت: بفرما لندهور این هم رضایتنامه. مسئول اعزام ناراحت شد و گفت:مرادست می اندازی برادر؟

برایش توضیح دادم که منظورش من بودم وشوخی می کردیم. ازبسیج سبزوارکه خارج شدیم به اوگفتم :توکه پدرومادرت رفتند تهران این رضایتنامه را از کجا آوردی؟ گفت: از همان جایی که تو جورکردی. انگشتش را که هنوز آثار جوهر خودکار روی آن بود نشان داد و فهمیدم که دیشب همه ما همین نقشه را اجرا کردیم ؛رضایتنامه جعلی!

                                                 *****

روزی که می خواست راهی جبهه شود به خانه اخویم حسن در تهران تلفن کرد و گفت:مادرجان، برای خداحافظی می آیم اما پس از آنکه به تهران رسید زنگ زد و گفت:دیگه وقتی برای دیدن شما نیست و تلفنی خداحافظی کرد و ما دیگه تا وقت شهادتش او را ندیدیم. بالا سرجنازه اش نشستم و گفتم: خوشا به حالت مادرکه در راه اسلام شهید شدی.  

این اغراق نیست و من پس ازسالها که ازشهادت حسن می گذرد دوباره برای ضبط خاطراتش به سراغ این مادر شجاع رفتم و او دوباره همین جمله را تکرارکرد.

روزی که پیکرحسن تشییع شد خانم محمدی مادر شهید در گلزار شهدای مزینان و سویز چندکلامی با مردم صحبت کرد و گفت:اگر تمام پسرانم شهیدشوند من هیچگاه گریه نخواهم کرد...او اکنون بیماری فراموشی گرفته است اما تا می گویی از شهیدت بگو به سختی می گوید:جانم فدای شهدا خوشا به حالت مادر که شهیدشدی.

                                                  *****

پس از اعزام به منطقه جنوب هرکدام از ما، در قسمتی سازماندهی شدیم و همدیگر را دیربه دیر می دیدیم من و غلامرضا معلمی فر، به پادگان حمیدیه سوسنگرد اعزام شدیم و در گروه مخابرات مشغول فراگیری آموزش بی سیم شدیم گاهی مرخصی می گرفتیم و به پادگان شهیدبرونسی می رفتیم تا دوستانمان را ببینیم. یک بار دوربین بردم تا با رفقا عکس بیندازیم. من و حسن دست در گردن هم پهلوی یکدیگر نشستیم او همان شور و حال دوره مدرسه را داشت و هی ناخنم می گرفت و مجبورشدم جایم را عوض کنم اما مگه دست بردار بود؟! و دوباره همان کار را انجام می داد و حالا که عکس ها را می بینم دستش برایم رو می شود.

روزی به مرخصی تو شهری رفتم و حسن را در مسیر پادگان 92زرهی اهواز دیدم طبق معمول از پشت سر رسید و محکم زد به پشتم و گفت:چطوری لندهور! خندیدیم و ساعتی باهم بودیم و عکسی به یادگار گرفتیم و این آخرین عکس ما بود و سالهاست که قسمتی ازخاطرات مرا به یادگاردارد.

                                                   *****

تازه به منطقه اعزام شده بودم و در منطقه ایلام مشغول فراگیری آموزش بودم روزی از روزها یکی از رزمندگان که تازه باهم آشناشده بودیم کتابی را به من داد و گفت:قاسم آقای باقری تو که گفتی برای اولین باربه جبهه آمدی پس این کتابت توی چادرقدیمی گردان چکار می کند!

گفتم :کتاب من!

گفت: بعله، مگه تو مزینانی نیستی ببین اینجاهم نوشته مزینانی!

کتاب را از دستش گرفتم و نگاهی به صفحه اول آن انداختم و گفتم: بله دوست عزیز این کتاب مال مزینانی است ولی نه من، این از آن رفیقی است که سه ماه پیش شهیدشده حسن مزینانی صانعی. اوحتی درجبهه هم درسش را ول نکرد یادمه وقتی که هنوزبه جبهه نیامده بود و خیلی سفت و سخت دنبال درسش بود و کتاب می خواند بهش می گفتم: چقدردرس رو جدی گرفتی پسر!

گفت: الان کشور مابه آدم تحصیل کرده نیازداره و اگر نخوانیم به انقلاب خیانت کرده ایم حالا که ما را به جبهه نمی برند با درس خواندنمان بزرگترین جهاد را می کنیم.

                                                  *****

 

                                                  *****

وصیتنامه شهیدحسن صانعی مزینانی:

ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عندربهم یرزقون. و نپندارید آنان که در راه خدا کشته می شوند مرده اند بلکه آنان زنده اند و نزد خداوند روزی می خورند.

با درود و سلام به شهیدان زنده اسلام که در راه خدا و اسلام عزیز جان خود این پربهاترین سرمایه حیاتی خود را اهدا نمودند. شهیدانی که به امر امام به جبهه هاشتافتند و با دشمن کافر این مزدوران اجیرشده آمریکا، مردانه به شرف شهادت نائل گشتند و به سوی خدای خود شتافتند. آری شهیدان خون خود را اهدا نمودند و به وعده الهی خویش رسیدند و برای ما دو چیز به ارمغان گذاشتند یکی حفاظت از سنگرهایشان و دیگری حفاظت از خودشان.

بار الها! فهمیدم که تو را باید در جبهه ها ملاقات کنم تا امتحان خود را به طور احسن پس بدهم و نفس ناپاک خود را پاک کنم تا تو مرا به ملاقات خود بپذیری.

سفارشم به مردم حزب ا... این است همیشه گوش به فرمان ولایت فقیه باشید و از روحانیت در خط امام و سپاهیان پاسدار این دو بازوی ولایت فقیه پیشتیبانی کنید. وحدت خویش را تحت رهبری پیامبرگونه امام خمینی حفظ نمایید و با هم برادر باشید. همه ما باید روزی ازاین جهان فانی به جهان ابدی برویم لذا تنهاچیزی که از انسان به جای می ماند اعمال نیک است. با منافقان بجنگید و از کشتن و کشته شدن نهراسید... در نمازجمعه و جماعت شرکت کنید که دشمن از همین نمازهای جمعه و جماعت که مانند اسلحه ای در دست شماست می ترسد.

در اینجا سخنی باپدر و مادرم دارم.

پدر گرامی و مادر مهربانم به خودمی بالم که والدینی همچون شما داشته ام که مرا در دامنتان پرورش داده اید. شما باید افتخار کنید که امانت خدا را سالم به درگاه خدا تحویل داده اید شما از خداوند بخواهید که این قربانی ناقابل را از شما قبول کند.

چرابه جبهه رفته ام:

هدف و انگیزه من از آمدن به جبهه این است که به تمام ابرقدرتهای جهان بفهمانم که ما مرد جنگیم. ماهچون کوهی استوار در برابر تمام ابرقدرتهای صهیونیسم و امپریالیسم ایستادگی خواهیم کرد. خداوند خودش می داند ما برای چه می جنگیم ما برای مقام و آب وخاک نمی جنگیم بلکه به خاطر رضای خدا و دفاع از اسلام و قرآن می جنگیم ما مثل امام حسین(ع) وارد جنگ شده ایم و مثل او نیز به شهادت می رسیم ما شهادت را سعادت می دانیم و بر این سعادت افتخار می کنیم چه سعادتی بزرگتر از شهادت فی سبیل ا... است که در راه خدا باشد. کسی که شیفته شهادت باشد عاشق و دیوانه خداست. خداوندبه ما نیرو و توانایی و ایمان قلبی عطا فرماید تابتوانیم به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین(ع)لبیک بگوییم.

در خاتمه؛خداوندا خونم را زمثل آب روان برای اسلام جاری کن تا برای آیندگان نهال پرثمری باشد.       

                                      والسلام علی من التبع الهدی

                                    حسن صانعی مزینانی 1364/11/12

 

 نوشته شد به قلم علی مزینانی عسکری

تهران اسفند1390ه.ش

منبع:

*خانم محمدی مادر بزرگوار شهیدحسن صانعی و برادران گرامی شهید آقایان حسین، عباسعلی و علی رضا صانعی مزینانی

*دوست شهید: قاسم باقری

*کتاب مزینان، عشق آبادی کوچک نوشته احمد باقری مزینانی

  • علی مزینانی
۱۶
اسفند
۹۰
گفتگو با مادر پاسدار شهید حمید رضا مزینانی؛ عکسی که به یادگار داریم



وقتی به روستای مزینان درسبزوار می رفتم، فکر می کردم فقط یک خانواده سه شهید در آنجا زندگی می کنند اما وقتی وارد مزینان





شدم، با تعجب مشاهده کردم در این روستای نسبتاً کوچک تعداد زیادی خانواده های شهدا زندگی می کنند؛ وچون بعد از سالها حالا یکی به سراغ آنهارفته بود، ادب حکم می کرد با همه خانواده ها مصاحبه کنیم. آنها بسیار خوشحال بودند که بعدازاین همه سال از شهدایشان یادی خواهدشد !
دنیایی از حرفهای نا گفته در سینه اشان باقی مانده است. حرف هایی که باید با گوش دل شنید تا فهمید درد کشیدن و صبوری کردن یعنی چه.
«ربابه وطن نژاد» هم یکی از زنان کویر مزینان است. وقتی پای حرفهای دلش بنشینی، دیگر نمی توانی دل بکنی و از او جدا شوی. قبلا با خودم می گفتم صبر کردن هم حدی دارد، اما وقتی از او جدا می شوی حرفهایش توی گوش ات زنگ می زنند و قلبت را می فشارند. می فهمی که صبر کردن حدی ندارد.
این را باید از زنی آموخت که الگویش صبوری حضرت زینب(س) بوده است.





*دستهای خالی
مادر شهید حمید رضا مزینانی، هرآنچه از رنجهایش را به خاطر می آورد، ساعتها درباره اش حرف می زند.اودرباره به دنیا آمدن حمیدرضا می گوید:حمید تازه به دنیا آمده بود. مریض شد. نمی دانستیم چه بیماری دارد. ماه رمضان بود. بغلش می کردم و پای پیاده راه می افتادم سمت سبزوار.
چیزی نزدیک 80 کیلومتر راه بود. تشنگی و گرسنگی امانم را می برید اما اصلاً یادم نمی آمد زنی هستم که یک بچه شیرخواره دارد. دکترها نمی فهمیدند چه دردی به جانِ حمیدم افتاده است. بالاخره هم جوابم کردند وگفتند: بچه ات مُردنیه. بی خود دهن روزه خودتو علاف نکن !
حال بدی داشتم. با خدا راز و نیاز می کردم. آخر سر هم دست به دامن شاه خراسان شدم. گفتم: آقاجان تو که می دونی امیدم از همه جا بریده و هیچ کس رو جز خدا ندارم. از خدا بخواه بچه مو شفا بده، منم می یارمش غلامی تو بکنه .
باورم نمی شد! حمید خوب شد. ازآن به بعد حمید رضا صدایش می کردم .
* به جونم دعا کنید!
خانم وطن نژاد درادامه حرفهایش، ازکارهای عجیب و غریب پسرش تعریف می کند ومی گوید: هیچ وقت با همسن و سالهای خودش بازی نمی کرد. می رفت کنار پیرمردها می نشست و به حرفهایشان گوش می داد. همیشه می گفتم: مگه تو پیرمردی که می ری کنارشون می شینی و باهاشون حرف می زنی ؟
می گفت: مادرجان می رم کنارشون می شینم تا یه چیزی ازشون یاد بگیرم.
یک روز پدرش آمد و گفت: حمیدرضا توی زمینهای همت آباد نهال گردو کاشته .
تعجب کردم. ازش پرسیدم: تو از کجا یاد گرفتی درخت گردو بکاری ؟
خندید و گفت: رفتم از همون پیرمردایی که شما می گین باهاشون حرف نزن، پرسیدم! حالا درختم سبز شده ایشا ا... تا چند وقت دیگه گردوهاشو می یارم بخورید و به جونم دعا کنید!
*اسب سفیدی داشت
انگار که خاطره ای را که به یاد آورده فراموش نکند، می گوید: آهان! خوب شد یادم افتاد. بذار این را هم بگویم. حمیدرضا اسب سفیدی داشت که خودش از بچگی تربیتش کرده بود. بدون هیچ زین و افساری می بردش صحرا چادرشب علف را می انداخت پشتش و می فرستادش در خانه. جلو در خانه شیهه می کشید می رفتم در را باز می کردم. بارش را می انداختم گوشه حیاط و دوباره راهی اش می کردم .خودش می دانست کجا باید برود. حتی مراقب بود موقع رد شدن از کنار ابوالفضل که بیشتر اوقات توی ایوان می خواباندمش، پای او را لگد نکند و صدمه ای به او برساند.
* لیاقت شهادت
نفسش بند آمده است. کمی آب می نوشد وبعدازلحظاتی سکوت ادمه می دهد ومی گوید: یک دفعه چندتا شهید آورده بودند. حمیدرضا می گفت: ای خدا یعنی می شه یه روزی هم این جوری منو روی دست بیارن؟!
تمام تنم لرزید. گفتم: مادرجان اگه زبونم لال یه بلایی سرتو بیاد من از غصه دق می کنم !
گفت: نه مادر غصه خوردن نداره آدم باید خیلی خوشحال باشه اگه بچه اش لیاقت شهید شدن داشته باشه !
آخر و عاقبت هم راضی مان کرد برود جبهه. قرار بود برود کردستان. هر 40 روز برایمان نامه می نوشت و از حالش باخبرمان می کرد. چندباری هم مرخصی گرفت و آمد دیدنمان.
یک روزی هم که قرار بود روز بعدش به جبهه برود، گفت: یه دوربین هم ندارید یه عکس ازم بگیرید براتون یادگاری بمونه! کسی حرفی نزد. آخر شب کنارم نشست و گفت: مادر بذار یک ساعت پیشت بخوابم. باردار بودم. گفتم: نه مادرجان حالم خوب نیست نفسم بند می یاد. بذار بخوابم که خیلی خسته ام! چشمهایم را بستم و خوابیدم. نمی دانم چه شد که بیدار شدم. دیدم حمیدرضا نشسته ونگاهم می کند. گفت: به خدا اگه این چند دقیقه قلبم کنار قلبت نبود، الان دق کرده بودم. نمی دونی حالاچقدر آرومم!
* حمیدرضا تو راهه
45 روز از رفتنش می گذشت، اما هیچ خبری از اونبود.
یک شب خواب دیدم حمید رضا توی یک اتوبوس نشسته و وارد مزینان شده است. گفتم: مادر جان بیا پایین چرا نشستی اون جا؟
گفت: نمی تونم بیام، ساکمو گم کردم. می رم پیداش کنم زود برمی گردم! از خواب پریدم. شوهرم را بیدارکردم و گفتم: حمیدرضا شهید شد! شوهرم گفت: مگه دیوونه شدی؟! این چه حرفیه می زنی، اگه بچه ها بشنون، غوغا به پا می کنن.
گفتم: به خدا شهید شده! گفت: آخرش با این حرفات منو هم دیوونه می کنی. بلندشو صدقه بذار کنار وبخواب. صبح زود که بیدارشدم، به دخترهایم گفتم حمیدرضا تو راهه داره می یاد .
بعدها تعریف کردندکه حمیدرضا و دوستش دقیقاً همان ساعتی که خواب دیده ای هدف قرارگرفته اند و از بالای کوه پرت شده اند ته دره. تنها جنازه هایی که توانسته اند برگردانند، همین دوتا بوده. جنازه 43 تا از رفیقهایش مانده اند بالای کوه. این ها را هم با هواپیما منتقل کرده اند .
منتظر ماندم جنازه اش را بیاورند توی خانه. نه گریه می کردم نه خودم را می زدم، اما چهارستون بدنم می لرزید. تابوتش را که توی حیاط خانه پایین گذاشتند، صدای شیهه های اسبش هم بلند شد. کسی به فکر آن بیچاره نبود. داد می زدم: برید به اسب ِحمیدم برسید که داره خودشو می کشه! هرکسی می رفت بیشتر خودش را به زمین وآسمان می زد. نمی توانستم از جایم تکان بخورم. جنازه اش را بردیم گلزار شهدا دفن کردیم!
* اسب سفید حمید رضا
وقتی برگشتیم رفتم سراغ اسب حمیدرضا. دراز به دراز افتاده بود گوشه طویله. چشمش که به من افتاد، شیهه ای کشید وتا مغز استخوانم را سوزاند. هرکاری کردم نه آب خورد نه علف. فرستادم دنبال دامپزشک. دامپزشک که آمد گفت: صاحبش را می خواد.
گفتم: شهید شده! سرش را تکان داد وگفت: خوب شدنی نیست، راحتش کنید.آخرش هم اسب سفید حمیدرضا طاقت نیاورد دق کرد و مرد.
* نهال گردو
بعد از شهادتش رفتم نهال گردوی حمیدرضا را از ریشه درآوردم و آمدم توی حیاطمان کاشتم. همان طور که آرزویش بود، گردوهای خوبی می دهد و می خوریم و نه برای جانش، برای روحش دعا می خوانیم !
هر سال هم روز شهادتش می روم کنار مزارش ...
***
انگار نفسش بند می آید. می ترسم. دستش را دردستم می گیرم. داغ داغ است. نفس بلندی می کشد. حالش کمی بهتر می شود. می گوید:هر وقت از او و خاطراتش حرف می زنم، نفسم تنگی می کند. خیلی طول می کشد تا دوباره حالم بیاید سرجایش. انگار مادر شهید هم از جنگ برگشته است که این همه بار روی دوشش است و نفس نفس می زند. خدا نکند هیچ مادری داغ فرزندش را ببیند، خیلی سخت است.
***
حمید رضا مزینانی، فرزند غلامرضا در سال 1347 در مزینان سبزوار محل تولد دکتر علی شریعتی به دنیا آمد و در 66/9/11 در عملیات بیت المقدس منطقه جنگی ماووت به شهادت رسید.
پاسدار جوان حمید رضا از نیروهای مخلص سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.

  

*این مصاحبه درتاریخ۱/۵/۱۳۸۸درویژه نامه عشقستان روزنامه قدس به چاپ رسیده است
  • علی مزینانی
۱۲
اسفند
۹۰

نویسنده وشاعر:محمدکاظم مزینانی

 

 

 

 

 

محمدکاظم مزینانی    نام پدر : عظیم  محل تولد : دامغان

محل سکونت: تهران   تاریخ تولد:هزار و سیصد و چهل و دو

تحصیلات:زبان و ادبیات فارسی،دانشگاه شهید بهشتی(ملی)

سابقه فعالیت:از سال 1363   سابقه کار ژورنالیستی: 1363 تا 1371موسسه ی کیهان

1372 تا 1374 روزنامه ی همشهری

از 1374 تا زمان حال:همکاری پراکنده با مجلات"دوست"،"رشد" و "سروش"

 

مجموعه آثار

شعر کودک و خردسال:

 

1- تنها انار خندید ـ کانون پرورشی-1374

2- خدای جیرجیرک ها ـ پیدایش ـ 1377

3 - دویدم و دویدم(سه جلد) ـ تربیت- 1380

4- نیلوفر چه می خواست؟ ـ تربیت ـ 1381

5- حسنک(سه جلد) ـ پیدایش ـ 1382

6- چرخ خیاطی با مامانم حرف می زنه ـ افق ـ 1385

7- نی نی عینکی(سه جلد) ـ افق ـ 1386

8- منظومه  سه جلدی :"کتاب و آب ممنوع!"،بوی هلو و باروت"،"ساعت هفت و ربع"- بنیاد شهید- 1386

9- ده شب از هزار و یکشب(ده جلد) ـ قدیانی ـ1386

10- نی نی دُخملی(شش جلد) ـ پنجره ـ 1386

11- چهارده معصوم(چهارده جلد) ـ قدیانی ـ 1387

12- نی نی عسلی(شش جلد) ـ پنجره ـ 1387

13- ترانه های ابری و ببری(شش جلد) ـ پنجره ـ 1387

14- ترانه های جوجه اردکی( شش جلد) ـ پنجره ـ 1387

15- کلیله و دمنه،منادی تربیت-1388

 

شعرنوجوان :

                                               

1ـ آب یعنی ماهی ـ نهاد ادبیات ـ 1366

2 ـ نان و شبنم ـ قدیانی-1374

3 ـ شعر های ناتمام ـ حوزه ی هنری -1375

4 ـ ساده مثل آسمان ـ رویش-1375

5 ـ کلاغ های کاغذی ـ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان- 1378

6 ـ ای زمین ای سنگدل-1380

7 ـ صندلی ها خسته اند(برگزیده ی شعرها ) ـ تربیت ـ 1386

 

 

داستان کودک:

 

1- ماه در گهواره ـ رشد- 1379

2- پسری که تنها بود ـ تربیت-1380

3- هشت روز با امام هشتم ـ تربیت-1381

4-عروسی ماه و خورشید ـ زیتون-1382

5-دوازده آینه ـ زیتون-1383

داستان نوجوان:

1- سوار سوم ـ پیدایش- 1376

2- رازهای زندگی یک کلاغ ـ حوزه ی هنری- 1378

3-داستان ناتمام ـ پیدایش- 1380

4- پاییز در قطار ـ حوزه ی هنری ـ 1385

 

سفرنامه:

 

۱ـ پنج روز در نیمروز ـ کانون پرورش-1368

۲-دریای گمشده ـ کانون پرورش-1370

 

طنز:

1ـ سنگ پا+گل ـ پیدایش- 1379

 

بزرگسال:

1ـ شاهِ بی شین(رمان)1388

 

تحقیق ، زندگی­نامه ، بازنویسی:

 

1- سید جمال الدین اسد آبادی ـ رشد-1378

2- فیه ما فیه(مولانا) ـ پیدایش-1379

3- شاعر راز و  شیراز(حافظ) ـ پیدایش-1380

4- داریوش هخامنشی ـ رشد- 1380

5-لیلی و مجنون ـ پیدایش-1381

6- منطق الطیر ـ پیدایش-1382

7ـ سفرنامه ی کفش های پاره ـ بنیاد شهید-1385

 

آموزشی:

 

آموزش کامپیوتر- تاتی- 1384

آموزش اینترنت- تاتی-1385

ترانه های پُستی (شرکت پست جمهوری اسلامی) ترانه و انیمیشن-تاتی- 1388

 

آثار زیر چاپ:

 

پری ها بلد نیستند لالایی بخوانند ـ شباویز

دختری که با خورشید ازدواج کرد ـ شباویز

داستان باستان(چهار جلد) ـ به­ نشر

به میوه ها سلام کن! ـ شباویز

عروسی دخترِ خاله ­ماهی ـ حوزه ی هنری

 

 

جوایز:

(دفتر بین المللی کتاب کودک و نوجوان) 2000 - Ibbyافتخار دیپلم 

کتاب"سوار سوم"، 1378

جایزه ی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، پاییز در قطار، 1385

برگزیده ی بیست سال ادبیات کودک و نوجوان،انجمن نویسندگان کودک و نوجوان،1379

دیپلم افتخار نخستین جشنواره ی کانون پرورش فکری ، آب یعنی ماهی"، 1368  

 برگزیده ی مجله ی سروش نوجوان، آب یعنی ماهی، 1368

برگزیده ی کانون پرورش فکری و مجله سروش نوجوان، پنج روز در نیمروز، 1370

برگزیده ی شورای کتاب کودک، دریای گمشده، 1377

برگزیده ی کتاب سال مجله ی سلام بچه ها، شعرهای ناتمام،1376

برگزیده ی جشنواره ی کتاب های دینی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، ای زمین، ای سنگدل،1382

برگزیده ی جشنواره ی کتاب رشد،" زندگی نامه ی شهریار و داریوش هخامنشی"،1384

تقدیر شده در جشنواره ی رشد، فیه مافیه ، 1386

برگزیده ی جشنواره ی ادبیات دینی، سوار سوم،1385      

برگزیده ی جشنواره ی مطبوعات، شعر اتفاق سرخ ،1378

 برگزیده ی جشنواره ی شهید غنی پور، پاییز در قطار،1385

تقدیر شده در اولین جشنواره ی داستان انقلاب، شاهِ بی شین(در باره محمدرضا و فرح پهلوی)1386

کتاب سال دفاع مقدس، منظومه ی سه گانه ی: 1- ساعت هفت و ربع2- کتاب و آب ممنوع3- بوی هلو و باروت،1387

دیپلم افتخارکتاب فصل،تابستان 1388، کلیله و دمنه
 
 
 
استادیاردانشگاه ومتخصص پزشکی: دکترربابه مزینانی
 

 دکتر مزینانی

سال تولد:        1337        محل تولد:        مزینان - سبزوار

وضعیت تأهل:      متأهل

آدرس پستی:    دانشگاه علوم بهزیستی و توان بخشی – مرکز آموزشی در مانی روانپزشکی رازی

تلفن و فاکس محل کار:                 33401231 –  33401604

پست الکترونیکی:                        robabeh_mazinani@yahoo.com

ملیت:       ایرانی         زبان:         فارسی

 

سوابق تحصیلی (از تاریخ فعلی به عقب)

1-      بورد تخصصی روانپزشکی 1367 – دانشگاه علوم پزشکی تهران

2-      پزشکی عمومی 1363 – دانشگاه علوم پزشکی تهران

 

سوابق آموزشی (از تاریخ فعلی به عقب)

-        استادیار دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی از سال 1373 تا کنون

-        مدرس دانشگاه آزاد اسلامی – واحد پزشکی تا سال 1372

 

سوابق بالینی (از تاریخ فعلی به عقب)

مشغول به کار در مرکز روانپزشکی رازی از سال 1368 تا کنون

 

سوابق اجرایی (از تاریخ فعلی به عقب)

1-      مدیر گروه روانپزشکی از سال 1380 تا 1385 (آبانماه)

2-      معاون و جانشین مدیر گروه از سال 80 – 1379

3-      معاونت آموزشی بیمارستان رازی از سال 1383 تا  کنون

4-      عضو شورای سیاستگذاری و دفتر تحصیلات تکمیلی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی از سال 1380 تا کنون

5-      عضو شورای پژوهشی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی از سال 1381 تا کنون

6-      عضو کمیته پژوهشی گروه روانپزشکی

7-      عضو شورای کتاب دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی

 

تألیفات

الف) کتابها

کتاب آنا فروید، پیشگام در روانکاوی کودک – نشر دانژه 1384

ب) مقالات چاپ شده

1-  بررسی عوامل موثر بر طول مدت بستری بیماران روانی در مرکز روانپزشکی رازی-پاییز 81 مجله توانبخشی

2-  کاربرد نقاشی برای کاهش اضطرابل بیماران اسکیزوفرنیک-پاییز 81 مجله توانبخشی

3- کلیات داروشناسی در سالمندان – فصلنامه سالمند 1375

4- مقایسه اختلالات زبان در بیماران اسکیزوفرنیک پارانوئید و غیر پارانوئید – پاییز 83 مجله توانبخشی

5- بررسی وضعیت شناختی در بیماران بستری مبتلا به اسکیزوفرنیا و اختلال دوقطبی – پاییز 84 مجله اندیشه و رفتار(44)

6- سنجش میزان لیتیوم در پایش درمان اختلال دوقطبی بهار 85 توان بخشی

2007-german journal of psychiatry – Foli a cing.

2007 – neurosciences. Vol.12,1- Sensation seeking behavior among Schizophrenia.

2007 – Brain research – Gender dimorphism in the DAT1 – 67 T. allel. homozygoity …

2007- international journal pyridoxine (vit B6) terapy of genericology.vol 96,1- for premenstrual syndrome.

 

پژوهشهای انجام شده

1-      بررسی وضعیت شناختی در بیماران اسکیزو.فرنیک و اختلال دو قطبی سال 83-1382

2-      تاثیر ریسپریدون بر علایم مثبت و منفی و شناختی اسکیزوفرنیا- همکار اصلی طرح 1384

3-      تحلیل رابطه پلی مورفیسم ژن DAT1 آلل 67 – در بیماران دوقطبی 1385

4-      مجری طرح ارزشیابی درونی گروه روانپزشکی سال 85 – 1384

 

مقالات ارائه شده در سخنرانیها و همایشهای علمی

1-        ADHD در بزرگسالان – اختلال روانی مزمن اردیبهشت 1377- کنگره، دانشگاه علوم بهزیستی.

2-        بررسی اختلالات زبان در بیماران اسکیزوفرنیک – کنگره اسکیزوفرنیا دیماه 1381-دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی.

3-        مصرف داروهای سایکوتروپ در دوران بارداری و شیردهی آذر ماه 1382 – همایش سالیانه انجمن علمی روانپزشکان در بیمارستان میلاد.

4-         تاثیر هنر و بهداشت روان در پیشگیری از اعتیاد اردیبهشت 1382 – باشگاه اندیشه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

5-        مقایسه وضعیت شناختی بیماران سالمند مبتلا به اسکیزوفرنیا و اختلال خلقی در مهر ماه– کنگره سالمندی در دانشگاه علوم بهزیستی.

6-        تریکوتیلومانیا (تدبیر و درمان)، اردیبهشت 1383 همایش تازه های روان نژندی و اختلالات وابسته به استرس – دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی.

7-        بررسی عوامل روان پویایی فردی و خانوادگی در گرایش به سوء مصرف مواد اوپیوئیدی – همایش سالیانه انجمن روانپزشکی بیمارستان میلاد در آذرماه 1383.

8-        ژنتیک در طیف دوقطبی – همایش سالیانه انجمن علمی روانپزشکان – بیمارستان میلاد در آذر ماه 1384.

9-        روانشناسی من – همایش سالیانه انجمن علمی روانپزشکان – بیمارستان امام خمینی در آذر ماه 1381.

10-    تاثیر مقایسه ای Aricept در درمان آلزایمر- کنفرانس آلزایمر با تأکید بر توانبخشی – دانشگاه علوم بهزیستی در اسفند ماه 1384.

11-    تحلیل رابطه ژن DAT (پلی مورفیسم 67T) در اختلال دوقطبی – همایش سالیانه انجمن در بیمارستان میلاد در آذرماه 1385.

12-    روانپزشکی مبتنی بر جامعه – کنگره سیر تحولات و فن آوری در توانبخشی – سازمان بهزیستی و دانشگاه علوم بهزیستی در آذر ماه 1385.

13-    تاثیر ریسپریدون بر نشانه های مثبت، منفی و شناختی اسکیزوفرنیا- همایش سالیانه انجمن علمی روانپزشکان در آذر ماه 1385.

 

عضویت در انجمن ها و مجامع

1-      عضو انجمن علمی روانپزشکان

2-      عضو انجمن حمایت از بیماران اسکیزوفرنیک (احباء)

3-      عضو کمیته تدوین قانون بهداشت روان

4-      عضو کممیسیونهای پزشکی قانونی – کارشناس تخصصی رشته روان پزشکی در دادسرا و هیأت های انتظامی سازمان نظام پزشکی جمهوری اسلامی ایران.

منبع:سایت دانشگاه علوم بهزیستی وتوانبخشی

 
  • علی مزینانی
۰۳
دی
۹۰
دومین جلسه هماهنگی یادواره شهدای مزینان روز جمعه با حضور جمع کثیری از شهروندان صاحب نظر مزینانی در مهدیه شرق تهران برگزار گردید.

در این جلسه که هیئت منتخب ستاد برگزاری یادواره از شهرستان سبزوار به سرپرستی حجت الاسلام معلمی فر و برادر علیرضا صانعی مدیر مالی یادواره در این جمع حضور داشتند، ضمن تاکید بر برگزاری هرچه با شکوهتر یادواره مقرر گردید در شب برگزاری مراسم چند دستگاه اتوبوس برای ایاب و ذهاب مزینانی های مقیم مرکز به منظور شرکت در یادواره در نظر گرفته شود.

همچنین مقرر گردید شهروندان مزینانی خاطرات و دل نوشته های خود را در خصوص برگزاری کیفی این یادواره از طریق وبلاگ شاهدان کویر پیگیری نمایند. لازم به ذکر است .

همچنین گزارشی از فعالیت های انجام شده رسانه ای توسط دبیر کمیته روابط عمومی برای حضار ارجمند تشریح شد.

  • علی مزینانی