شریعتی :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۳۷ مطلب با موضوع «شریعتی» ثبت شده است

۲۹
خرداد
۰۱

👤محسن توکل رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان داورزن:

🔹همزمان با 29 خرداد مراسم یادبود چهل و پنجمین سالگرد درگذشت دکترعلی شریعتی مزینانی با حضور همیشگی همشهریانش و دوستداران و علاقه مندان به فرزند شایسته کویر و فرهیختگان و استادان دانشگاه و مدیران اداری و فرهنگی و قضایی شهرستان داورزن برگزار شد.

🔹در این مراسم دکتر علیپور رئیس انجمن فرهیختگان اداره کل فر هنگ و ارشاد اسلامی استان خراسان رضوی با تقدیر از حرکت بسیار خوب مردمی دیار شریعتی که هر سال یاد و نام او را در سالروز شهادتش با برگزاری این گونه مراسم گرامی می دارند پیشنهاد کرد که دبیرخانه فرهنگی و هنری کویر با محوریت شخصیت دکتر علی شریعتی تشکیل شود و قطع یقین اداره کل استان هم از این حرکت حمایت خواهد کرد.

🔹در ادامه این مراسم مهدی بهادری فرماندار شهرستان داورزن نیز با اشاره به اینکه شخصیت شریعتی فراجناحی است و هیچ گروهی نباید او را منتسب به خود بداند تأکید کرد: بعضی می خواهند به دیگران تفهیم بکنند که شریعتی دشمن روحانیت بود در حالی که وی از خانواده ای روحانی است و بارها در سخنرانی ها و آثار خود از جایگاه این قشر دفاع کرده و خود را طرفدار روحانیت معرفی می کند.

🔹یکی دیگر از سخنرانان این مراسم دکتر صولتی استاد و عضو هیئت علمی دانشگاه بود که با طرح بعضی نظرات انتقادی دکترعلی شریعتی و تحلیل این نظریه ها چند جمله از نامه های او را خطاب به همسر و فرزندان و نخبگان و شخصیت های فرهنگی و سیاسی زمان خود برای حاضرین بازگو کرد.

🔹زینت بخش این مراسم سرود و تواشیح جالب توجه گروه  اداره فرهنگ و ارشاد داورزن بود که با نام نامی امام رضا علیه السلام اجرا شد.

🔸دهستان مزینان از توابع شهرستان داورزن  در غرب خراسان رضوی واقع شده که دروازه فرهنگی میقات الرضا(ع) نیز محسوب می شود.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۹
خرداد
۰۱

عبدالعزیز ساشادینا، استاد دانشگاه جورج میسن ویرجینیا و از شاگردان دکتر شریعتی، دعوت به تفکر انتقادی در مطالعه دین و پرهیز از خودباختگی در برابر غرب را ویژگی برجسته اندیشه شریعتی خواند.

 

۲۹ خرداد، سالگرد درگذشت علی شریعتی مزینانی، نویسنده، اسلام‌شناس، جامعه‌شناس و پژوهشگر دینی دهه‌های چهل و پنجاه شمسی است. شخصیتی که پس از گذشت بیش از چهار دهه از فقدان او همچنان بحث‌برانگیز است. 

در چهل و پنجمین سالگرد درگذشت وی، خبرگزاری ایکنا با یکی از شاگردان او که در دهه چهل در کلاس‌های او در دانشگاه فردوسی مشهد شرکت می‌کرد، گفت‌وگویی انجام داده است. 

عبدالعزیز ساشادینا(Abdulaziz Sachedina) در سال ۱۹۴۲ در خانواده‌ای هندی‌تبار و شیعه در تانزانیا در شرق آفریقا به دنیا آمد. او در سال های ۱۹۶۶- ۱۹۷۱میلادی برابر با ۱۳۴۴ ـ ۱۳۴۹ هجری شمسی در مشهد در حال تحصیل و از دانشجویان دکتر شریعتی بوده است.

ساشادینا هم‌اکنون استاد مطالعات اسلامی و صاحب کرسی مؤسسه بین‌المللی اندیشۀ اسلامی در دانشگاه جرج میسن ویرجینیای آمریکا است. وی که در هند، عراق، ایران و کانادا تحصیل کرده، دکترای خود را از دانشگاه تورنتو دریافت کرده است. در ۱۰ سال اخیر، ساشادینا مطالعات خود را بر روی اخلاقیات اجتماعی و سیاسی در اسلام، از جمله مناسبات درون‌دینی و بین‌الادیانی، اخلاق پزشکی و حقوق بشر در اسلام متمرکز کرده است.

روش تدریس خاص شریعتی

وی درباره چگونگی آشنایی خود با شریعتی و علاقه‌مندی به افکار وی گفت: وقتی تحصیلاتم را در هند تمام کردم و در سال ۱۹۶۶ به ایران آمدم، در کلاس‌های دانشگاه فردوسی مشهد شرکت می‌کردم. در این زمان، دکتر شریعتی تازه از فرانسه برگشته بود و در همان زمان بسیاری از جوانان در دانشگاه جذب افکار او شده بودند. من در دوره‌های تاریخ او ثبت نام کردم و شاگرد او شدم. رویکرد او به تدریس بسیار ویژه بود و دروسی که در مورد تاریخ اسلام تدریس می‌کرد دانش او را نشان می‌داد. همچنین روش او در بحث در مورد اعتبار منابع اولیه اسلامی درباره پیامبر(ص) و تاریخ اولیه جامعه اسلامی تازگی داشت و شاید اولین باری بود که بسیاری از ما دانشجویان جوان با روش‌شناسی انتقادی در فهم تاریخ اسلام آشنا می‌شدیم.

استعمارستیزی؛ وجه بارز شریعتی

ساشادینا درباره اینکه چه جنبه‌هایی از اندیشه شریعتی را مهم و جالب می‌داند، گفت: در زمانی که کتاب «غربزدگی» جلال آل احمد در میان ایرانیان که در جستجوی ریشه‌های تاریخی و هویت خود بودند، با استقبال زیادی روبه‌رو شده بود؛ شریعتی مانند تعدادی دیگر از اساتید دانشکده ادبیات، فارغ‌التحصیل مقطع دکتری از فرانسه و بسیار متفاوت بود. هیچ نشانی از غربزدگی در او نبود. او به دانشجویان از هر کجا بدون اینکه آنها را تحقیر کند احترام می‌گذاشت. او عزت نفس را در بین ایرانیان که در آن زمان برخی از آنها کت و شلوار و کراوات می‌پوشیدند و نوشیدن مشروبات الکلی را نشانه «مدرنیته» می‌دانستند، احیا کرد.

ساشادینا ادامه داد: من اهل تانزانیا هستم و دکتر شریعتی به کشورهای آفریقایی که علیه استعمار فرانسه آلمان و انگلیس (سه استعمارگر بزرگ آفریقا) مبارزه می‌کردند علاقه‌مند بود. او در اندیشه‌های خود درباره غربزدگی بسیار تحت تأثیر فرانتس فانون و سایر متفکران چپ بود. در آن موقع فکر می‌کردم زمان آن فرا رسیده است که من به عنوان یک «تانزانیایی استعمارشده» اصالت و هویت درست خود را دوباره تصاحب کنم.

شریعتی و افشای مغالطه‌های ایدئولوژی‌های غربی

ساشادینا در پاسخ به این پرسش که آیا شریعتی را شخصیتی متمایز در بین اندیشمندان معاصر ایرانی و اسلامی می‌دانید و اینکه آیا او دستاوردهای جدیدی در اسلام‌شناسی داشت گفت: شریعتی در زمانی ظاهر شد که سیاستمداران «مدرن‌گرا» مانند شاه و آتاتورک کاملاً از سوی آمریکا و دیگر قدرت‌های بین‌المللی استعمار شده بودند. در این زمان درک علت عقب‌ماندگی مردم جهان سوم به مسئله مهمی تبدیل شده بود و پرسش این بود که آیا این عقب‌افتادگی به خاطر دینشان بود یا فرهنگ آنها. پاسخ به این سؤال بسیار پیچیده‌تر از ارزیابی سطحی و لفاظی‌های رایج درباره «امپریالیسم» بود.

وی افزود: مارکسیست‌ها در پس دکترین منقرض شده خود یعنی «سوسیالیسم» پنهان شده بودند و سرمایه‌داران، مذهب و رهبران مذهبی را مقصر عدم پیشرفت اقتصادی می‌دانستند. کار شریعتی این بود که مغالطات ایدئولوژی‌های غربی را افشا کند و اصالت و صداقت به اصطلاح مصلحین را زیر سؤال ببرد. باید در اسلام‌شناسی تغییرات عمده‌ای رخ می‌داد و این مطالعات نیازمند توسعه روش‌شناسی خود بر اساس مشروعیت فرهنگی آن بود. چگونه می‌توان یک زن مسلمان را با یک زن غربی در ارزیابی کرامت انسانی آنها مقایسه کنیم؟ باید ابزارهای معتبرتری برای ارزیابی هر جامعه در چارچوب ساختار فرهنگی آن وجود داشته باشد. آیا مسلمانان می‌توانند پارادایم «بومی» خود را برای ارزیابی پیشرفت یا تخریب آن بدون تحلیل تسلط غرب بر منابع خاورمیانه مانند صنعت نفت یا انقلاب صنعتی داشته باشد.

این پژوهشگر تانزانیایی ادامه داد: دلیل اصلی ناتوانی جهان اسلام در اجرای پارادایم اولیه خود در توسعه به دلیل دخالت غرب در خاورمیانه برای پیشبرد منافع ملی و نظامی خود بود. شریعتی «وضعیت موجود» حکومت شاه را که در جهت حفظ منافع پهلوی و غرب (ایالات متحده) به هزینه مردم ایران بود به چالش کشید.

ساشادینا ادامه داد: شریعتی اصطلاح مفهومی مهمی برای توصیف آنچه ایرانیان در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ با آن دست به گریبان بودند ابداع کرد: از خود بیگانگی. هیچ‌کس نمی‌توانست پس از «کشف» شریعتی به همان شکل باقی بماند: الگویی برای تغییر صادقانه و اصیل  در چارچوب انگیزه های اصیل فرهنگ بومی ایران.

 تفکر انتقادی، ویژگی ارزشمند شریعتی

این استاد دانشگاه در مورد پیام شریعتی به جهان امروز بویژه نسل جوان گفت: من از دیگران اطلاع ندارم اما می‌دانم که شریعتی با مردم خودش صحبت کرده است. من خوش شانس بودم. سال‌ها به طور مستقیم و غیرمستقیم شاگرد ایشان بوده‌ام و با این حال، می‌خواهم در مورد روشی که او در زمان خودش ما را تغییر داد سخن بگویم. او می‌گفت: در دنیا اصیل، راستگو و مخلص باشید که این آموزه فلسفه آینده چگونه به عنوان یک انسان زندگی کنیم را نشان می‌داد.

ساشادینا افزود: هدف شریعتی این بود که پارادایمی بومی خلق کند که بتواند به شرایط اجتماعی ـ سیاسی ایران در دهۀ ۱۹۶۰ پاسخ دهد. چالشی که در این میان وجود داشت، این بود که هم به مطالعات اسلامی متعهد و همدل بماند و هم تلاش کند تا رویکردی جدید برای فهم آکادمیکِ اسلام فراهم آورد. آنچه ما در اثر بزرگ او دربارۀ «اسلام‌شناسی» می‌بینیم، شیوه‌ای است منحصربه‌فرد برای ورود به خوانشی جدید و جامعه‌شناسانه از پیامی که در رویکرد حوزه‌ای رایج در عراق، توانایی‌های خود را از دست داده بود. او از پدیدارشناسی و فلسفۀ آن در تحلیل محتوای دینی متون اسلامی مطلع بود؛ به‌ویژه بخشی از آن که با مسائل ایمانی در پدیده‌های فراطبیعی سروکار داشت.

ساشادینا در ادامه گفت: شریعتی برای پیشبرد کار خود، شتاب داشت و از همین‌رو نتوانست رویکردی سیستماتیک را به داده‌هایی که به‌وفور در دسترس داشت، اتخاذ کند. شریعتی می‌خواست رویکردی میان‌رشته‌ای را وارد مطالعات اسلامی کند. این چیزی بود که او در فرانسه آموخته بود. آنچه وی در پیش گرفت، رویکردی آکادمیک به مطالعه اسلام بود که به‌طور کلی با رویکرد سنتی و معرفت‌شناسی او که مبتنی بر مطالعات متنی بود، تعین می‌یافت. در آن زمان، رویکرد میان‌رشته‌ای به‌تازگی در دانشگاه‌های غربی مورد توجه قرار گرفته بود و بر آن بود که مطالعات فرهنگی و دینی می‌تواند از علوم تجربی و نیز از روش‌شناسی‌های فلسفه پدیدارشناسی در پرده‌برداری از عمق ایمان انسان بر بستر اجتماعی و سیاسی آن استفاده کند. از این قرار، معرفت‌شناسی شریعتی معطوف به این بود که پشتیبانی رشته‌های دیگر را برای پژوهش دربارۀ اسلام فراهم کند؛ آن‌هم بر بستری از مدرنیته و نیاز به عینیت که از پژوهشگران مدرن حوزۀ مطالعات دین انتظار می‌رفت.

این استاد اسلام‌شناسی درباره اینکه برخی معتقدند که اندیشه‌ها و آثار شریعتی از برخی جهات فاقد یکپارچگی است گفت: اگر هر مصلح یا متفکر بزرگی را مطالعه کنید متوجه این نوسان بین پرستش آرمان‌گرایانه آن رهبر و ارزیابی واقع‌بینانه از عملکرد او در زندگی خواهید شد. شریعتی هم از این قاعده مستثنی نبود؛ متفکری که به شما این امکان را داده است که برای یافتن مسیر آینده به طور انتقادی درباره خود فکر کنید تا راه پیشرفت خود در آینده را بیابید همیشه ارزش همدلی ما را دارد.

گفت‌وگو: محسن حدادی

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۸
خرداد
۰۱

🔹به گزارش خبرگزاری صداوسیما،  مستند رادیویی «پنجره» یکشنبه 29 خرداد 1401 با مروری بر زندگی دکتر علی شریعتی به معرفی ابعاد فرهنگی و سیاسی وی می‌پردازد.

🔹گفتنی است علی شریعتی مزینانی نویسنده، اندیشمند، فعال فرهنگی و از پژوهشگران نامی حوزه مبانی دینی در تاریخ معاصر ایران و از نظریه‌پردازان انقلاب اسلامی ایران است.
 وی به عنوان چهره‌ای روشنفکر و اسلامی فرد با نفوذی در اندیشه بسیاری از جوانان انقلابی بود.
 
🔹علاقمندان به برنامه‌های مستند می توانند شنونده این برنامه ساعت 8:40  به تهیه کنندگی مجتبی محمدی،  از رادیو معارف موج اف ام ردیف 96باشند.
 

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۸
خرداد
۰۱

🔹همزمان با سالروز  شهادت فرزند شایسته کویر مزینان معلم شهید انقلاب دکترعلی شریعتی مزینانی روز یکشنبه 29 خرداد در زادگاهش مزینان برگزار می شود.

🔹مردم قدرشناس کویر پس از رجعت علی پسر مزینان به سوی آسمان در 29 خرداد 56 و با پیروزی انقلاب اسلامی هرسال در تهران و زادگاهش  با برگزاری مراسم سنتی و بومی یاد و نام او را گرامی می دارند.

🔹اکنون با برچیده شدن بساط بیماری کرونا ضمن رعایت شیوه های بهداشتی در چهل و پنجمین سالگرد اسطوره کویر، مراسم یادبودی با حضور علاقه مندان و دوستداران شریعتی و مردم خداجوی این کهن دیار تاریخی از ساعت 9 تا 11 صبح در هیئت ابوالفضلی مزینان برگزار می شود.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۷
خرداد
۰۱

نویسنده؛ امیر شفقی

✍️با توجه به درهم آمیختگی فضای سیاسی و فرهنگیِ دهه های ۴۰و ۵۰ این روزها تلاش برای تشخیصِ اثرِ جریانهای فکری و آدمها بر هم و تاثیر این جریانها و آدمها بر زمینه هایی مانند ادبیات و سینمایِ پیش و پس از انقلاب ناگزیر می نماید. تفکیک و تحلیلی که برای فهمِ بهترِ تاریخِ معاصر و تاثیر آن بر زندگیِ امروزِ ما اجتناب ناپذیر است.در این نوشتار، در چهار بخش به بررسی نقش «علی شریعتی» در فیلم «قیصر» پرداخته شده است.

🔹یک: ارتباط شریعتی با قیصر
در موردِ ارتباطِ شریعتی با فیلمِ قیصر، هم «عباس شباویز»، به عنوان تهیه کننده حرف زده، هم «مسعود کیمیایی» در جایگاه سناریست و کارگردان صحبت کرده است. هر دوی آنها به حضور او در اکران خصوصی فیلم که در سالن کوچک بالای استودیو «مولن رُژ» بوده نیز اذعان کرده اند.
اما برای بسط این بررسی بایستی دو موضوع را کنار هم قرار دهیم. شباویز در جمله ای کلیدی خبر می دهد که فیلمنامه قیصر را پیش از ساخت در اختیار شریعتی قرار داده بوده تا بخواند. وقتی این موضوع را در کنار سخن کیمیایی، مبنی بر اینکه پیش و پس از نمایشِ فیلم چندین بار با شریعتی صحبت کرده است، قرار می دهیم، این ظن درونمان قوت می گیرد که فیلمنامه قیصر، توسط تئوریسین انقلاب تصحیح شده است. اصلاحی که ممکن است بازنویسی باشد یا با توصیه یک تصویر، یک جمله کوتاه یا حتی انتخابِ اسم اتفاق بیفتد. [ ۱]و [۲]

🔹دو: نشانه‌هایی از سویِ شریعتی 

برای تشخیص اینکه آیا اساسا امکان، استعداد و تمایلی به اصلاح فیلم‌نامه‌ای که در اختیارش بوده، داشته است؛ بایستی مختصری به برخی ویژگی‌های شخصیتی و کاری او اشاره کنیم.

الف- سابقه در هنرهای نمایشی: نمونه‌هایی از نشانه‌هایِ علاقه و توجه شریعتی به هنرهای نمایشی را می‌توان در چند مورد برشمرد.

۱- طبق گفته رضا کیانیان، یکی از کارهایی که او به هنگام حضور در دانشگاه فردوسیِ مشهد، با علاقه و حوصله انجام می‌داده، خواندن و نظرات اصلاحی دادن روی نمایشنامه‌ها بوده است. مرتب به تماشای تئاترهای گروهِ نمایشِ پارت می‌رفته و در طول تمرین و بعد از نمایش هم با عوامل صحبت و آن‌ها را راهنمایی می‌کرده است.

۲- شاگردانش با همکاری خودش، از کتاب «ابوذر» او نمایش‌نامه‌ای تهیه و تئاتری اجرا کرده‌اند. طبق گفته «داریوش ارجمند»، زمانی که متن نمایش ابوذر را برای اظهار نظر به او می‌دهد، می‌گوید: «این مقاله است یا نمایش‌نامه؟»

۳- فیلم‌نامهِ «رضا موتوری» (مسعود کیمیایی) در حسینیه ارشاد، به‌صورت نمایش روی صحنه می‌رود و خودِ شریعتی برای اجازهِ تغییر داستان به کیمیایی زنگ می‌زند.

۴ - نمایش‌نامه «سربداران» هم در حسینیه ارشاد با مشارکت او نوشته می‌شود و حتی دیالوگ‌نویسی برای شیخ «حسن جوری» توسط او انجام شده است. 

در واقع شریعتی همواره در تصحیح، بازنویسی و تکمیل نمایش‌نامه‌های اطراف خود با علاقه‌مندی فعال بوده و تجربه این کار را داشته است. 

ب- تشخیصِ قدرتِ سینما: فعالیت‌ها و اثرگذاریِ شریعتی در این زمینه فراتر از اصلاحِ متن و مشارکت در نوشتنِ نمایش‌نامه‌ها بوده است. در اسنادِ ساواک به تلاش او برای راه‌اندازیِ گروهِ تئاتری به نامِ «فردوسی» اشاره شده است. به شاگردانش توصیه می‌کرده است، سینما و هنر را جدی بگیرند و حتی برخی از آن‌ها برای همکاری و سرمایه‌گذاری، سرِ فیلم‌برداریِ «سفرِسنگ»، (مسعود کیمیایی) که فیلمی کاملا انقلابی است، می‌روند و به او هم گزارش می‌دهند. 

به جز این‌ها، شریعتی اولین کسی ‌است که به‌ همراهِ شاگردانش بدعت‌گذار استفاده از فرمِ مدرنِ نمایشی برای ترویج محتوای مذهبی-انقلابی را با تئاتر ابوذر بود. بعد از انقلاب نیز چند تن از شاگردانِ مستقیم و غیرمستقیمِ او مانند داریوش ارجمند، «رضا کیانیان» و «محمدرضا شریفی‌نیا» به‌صورت جدی وارد عرصه سینما و تلویزیون می‌شوند. «انوار»، «بهشتی» و «محمدعلی نجفی» هم که به‌عنوان سیاست‌گذارانِ بعد از انقلابِ سینمای حکومتِ روحانیون معرفی می‌شوند، از شاگردان او هستند. 

ج- شیفته نوشتن: به قدری مشتاقِ نوشتن بوده که با عمری کوتاه، هزاران صفحه نوشته بر جای گذاشته، هیچ فرصتی را برای قلم زدن از دست نداده و حتی به وقتِ تصحیحِ امتحانِ دانشجویان، روی برگه‌ها حاشیه‌نویسی می‌کرده است. آدمی با این روحیه، اگر سناریویی از سناریستی جوان به دستش برسد، حاشیه‌نویسی و اظهارِ نظر را حق و وظیفه خود می‌داند. 

د- ناقل پیام انقلاب: بهره بردن از هر فرصتی برای بیانِ نظرات و انتقال پیام‌هایِ انقلابی، از ویژگی‌های اوست. این‌که شاگردانش ابوذر را که انقلابی‌ترین شخصیت مورد علاقه اوست، با تایید خودش برای نمایش‌نامه و اجرا در نظر می‌گیرند، نشانگر نگاه ابزاری او به این هنر، برای انتقال پیام‌های انقلابی است. این تئاتر که حتی انتخابِ کارگردان و بازیگرش با شریعتی است، یک‌بار در مشهد و بار دوم، هنگام حضور او در حسینیه ارشاد روی سن می‌رود. آدمی با این استراتژی، وقتی فیلمنامه‌ای سینمایی به دستش می‌رسد، آن را فرصتی برای بیان نظرات و انتقال پیام‌های انقلابیِ خود می‌یابد.

ه- خودپنداری: خودپنداریِ ایده‌آل او، تبدیل شدن به معلمِ بزرگِ تاریخ و مصلحِ اجتماعیِ زمانه بوده است. آدمی با این تصور از خویشتن، به‌خصوص وقتی شغلِ معلمی دارد، هنگامِ روبه‌رویی با افرادِ جوان‌تر همیشه خود را در جایگاهِ مشاور برای اصلاح کار و نوشتار آن‌ها می‌بیند. 

ر- قصه‌پردازی: در نوشته‌های مختلفی نشان داده به قصه‌گویی علاقه داشته و در شخصیت‌پردازی ماهر است. نمودِ کامل این شخصیت‌سازی را در خلقِ کاراکترِ خیالیِ «شاندل» که تا سال‌ها بعد از مرگش کسی نمی‌دانست، ساخته و پرداخته ذهن خود اوست، می‌توان دید. این توانایی جایی که به شخصیت‌های اسلامی می‌پردازد، به شرح احوالِ دخترِ خاکستری‌پوشِ پاریس مبادرت می‌کند یا وقتی از «تاگور» می‌گوید، هم بروز می‌نماید. سناریوی قیصر هم نوعی قصه‌گویی است که فرصتی بوده برای پرورش شخصیتِ انقلابیِ مورد علاقه او در مدیوم سینما. 

ز- علاقه به قیصر: به‌جز کیمیایی و شباویز دیگرانی مانند محمدعلی نجفی و داریوش ارجمند هم از علاقه ویژه او به فیلم پرده برداشته‌اند. [۳] نظر او در مورد قیصر، از طرف این افراد با جملاتی مانند «فیلمی نر و پرتحرک» است، این فیلم موردِ نظر ماست و  تنها فیلمی است که به سیستم «نه گفته» بیان شده است. به گفته داریوش ارجمند، با او هم به تماشای قیصر نشسته، تمجید فراوانی از فیلم کرده و حتی سرِکلاس دانشگاه به آن اشاره نموده است. 

با توجه به پرمشغله بودن، شاید این علاقه و حمایت و صَرفِ وقت از آن روست که خود دستی در نوشتنِ فیلم‌نامه داشته و می‌توانسته پشتِ نامِ سناریستی جوان و گمنام حرف‌هایش را بزند. نوعی لذتِ در سایه بودن و کتمانِ خویشتن که گاهی در انتخابِ نامِ مستعار نیز جلوه می‌کند. [۴]همچنین می‌تواند ناشی از افزایش تعداد مخاطب و تغییرِ کیفیتِ عرضه محتوا باشد. معلمی که تا پیش از آن، با نوشته و سخنرانی با مخاطبِ محدودی ارتباط می‌گرفته، حالا شاهد انتقال پیام و اثر ِمستقیمِ  نظراتش از طریق نور، صدا و تصاویر متحرک، در مدیومی با وسعت سینما و از طریق پُربیننده‌ترین و اثرگذارترین تولیدِ تصویری است. 

🔹سه: نشانه‌هایی از سوی فیلم 

همانند بدعت در تئاترِ مذهبی-انقلابی، وقتی رفتارهای روزمره کاراکترها را از فیلم قیصر می‌گیریم، برای اولین بار در مدیوم سینما، با استخوان‌بندیِ عمیقا شیعیِ فیلم، با تحریک انقلابی روبه‌رو می‌شویم. 

۱- قیصر آغازی است بر ورودِ وسیعِ مرگ‌ستایی به سینمای ایران. زندگیِ کاراکترِ اصلی، بعد از بازگشتِ از آبادان، ایثارگونه روایت شده و عملش متبادرکننده نوعی شهادت‌طلبی است. کافی است، شریعتی که در آثارش مروج شهادت‌طلبی است و آن را با شور در نوشتارِ «ثار» توضیح داده، این وجه را به فیلم‌نامه وارد کرده باشد تا روحیه شهادت‌طلبانه مورد نیازش برای انقلاب، به‌طورِ وسیع از طریقِ سینما به جامعه تزریق گردد.

۲- غذا دادنِ شب‌هنگام به مستمندان، به‌صورت سنتی و تاریخی به اولین امام شیعیان نسبت داده می‌شود. در فیلم، جایی که قیصر در یادآوری از فرمان می‌گوید: «چقدر شبای ماه رمضون منو داش فرمون ...»، تلاش شده ضمن برقراری پیوندی نامحسوس بین فیلم با اولین امام، از فرمان شمایلی مقدس عرضه گردد. وقتی در فلاش‌بکِ پلانِ این دیالوگ، شیوه قتلِ ناجوانمردانه فرمان و رها شدن جنازه‌اش زیر آفتاب در ذهن بیننده بازیابی می‌شود، این شمایلِ مقدس کامل می‌گردد. تمثالی که وقتی کنارِ مظلومیتِ «فاطی» و انتقامِ ایثارگونه قیصر قرار می‌گیرد، «ثارِ» شریعتی عینیت می‌یابد. [۵]

۳- غیبت اولیه قیصر، هشدارِ دیگران در مورد رجعت او و آمدنش به داستان، تداعی‌گرِ سیرِ حضورِ منجی و منتقم در جامعه است. در جمله «قیصر کجایی که دآشتو کشتن» فریادِ فراخوانیِ منجی، به‌خاطر تسلط اشقیاء بر جامعه کاملا محسوس است. کافی است، شریعتی که در مورد منجی نوشتارِ «انتظار، مکتب اعتراض» را دارد، پیشنهادِ غیبت، هشدار و فراخوانی را به شباویز داده باشد تا این باورِ عمیقا مذهبی، در فرمی نوین یادآوری شود و تحریک به انتقام از شرایط جاری جامعه صورت پذیرد.

۴- در بازگشت به صدر اسلام با منتقمِ غایبِ دیگری به نام «مختار ثقفی» مواجه می‌شویم که همانند قیصر، با زیرکی و حتی استفاده از دروغ به خون‌خواهی برخواسته است. کافی است، شریعتی که کتابِ «حسین وارثِ آدم» او نشان داده مسلط‌ترین غیرِمعممِ سینمادوستِ آن‌روز جامعه به سرگذشت حسین‌بن‌علی است، از دانش خود برای شخصیت‌پردازی قیصر بهره برده باشد تا داستان به منتقمِ سومین امام وصل شود و دیگران تحریک به خون‌خواهی از نظام موجود شوند.

۵- تجاوز در قیصر، به هنگامِ درس خواندنِ فاطی و در موقعیت آموزش نوین اتفاق می‌افتد. کافی است، زمانِ تجاوز و نمایشِ جلدِ کتابِ درسی را شریعتی که سیستم آموزش سنتی و حوزوی را برتر از آموزش نوین می‌داند، توصیه کرده باشد. بدین سان، محتوا با هدف افزایش نارضایتی از وضع موجود، به نفعِ سیستمِ آموزش سنتی-مذهبی چرخش یافته و یکی از پایه‌های اصلی مدرنیته، در یک پلان سینمایی و با یک دیالوگ، به نفع سنت و مذهب ترورِ وسیعِ محتوایی شده است. [۶]

۶- شباویز اذعان کرده، هنگامِ خواندنِ فیلم‌نامه، به وجوه سنتی آن پی برده و به بیانی می‌دانسته که فیلم، مروج سنت است. در عمل هم، همان‌گونه که در کتابِ «نقش سینما در انقلاب ایران» تشریح کرده‌ام، قیصر حداقل ۸ محورِ جدیِ ضدمدرنیته دارد. در دیگر سویِ ماجرا، شریعتی هم، علی‌رغم بسته‌بندی و ظاهرِ امروزی، محورِ محتوایِ تولیدی‌اش در خدمت ارزش‌ها و نظمِ سنتی است. 

۷- محتوایِ اثرگذارِ سینمای ایران، بعد از قیصری که پیامِ اصلی‌اش بازگشت به سنت است، منطبق با بازگشتِ به خویشتنی که شریعتی یک‌سره در پی ترویج آن است، هم‌راستا می‌شود. گویی فیلم، هوشمندانه، سرخطِ برخی مفاهیم ضدمدرنیته را در ذهن سینماگران و به‌خصوص خودِ کیمیایی مین‌گذاری می‌کند تا بعد در موقعیت‌های مختلف منفجر شوند و بسط یابند.

۸- به‌جز آنچه گفته شد، انطباق‌های دیگری نیز می‌توان یافت؛ مثلا اولین پاراگرافِ کتابِ «سیمایِ محمد» شریعتی به ویژگی‌های قیصرِ تاریخی می‌پردازد و می‌گوید: «قیصر، آن‌چنان که تاریخ نشان می‌دهد، موجودی است خطرناک، با چشمانی بی‌رحم، قیافه‌ای خشن و ترسناک و دستی بر قبضه شمشیری برهنه که از آن همواره خون تازه می‌چکد.» مقایسه حالتِ صورتِ کاراکترِ قیصر، به‌خصوص در سکانس‌های حمام و کشتارگاه، به هنگام قتل برادرانِ «آب‌منگل»، با قیصرِ شریعتی می‌تواند نشانه‌ای باشد از کمک او به شخصیت‌پردازیِ قیصرِ فیلم شده و حتی انتخابِ نامِ فیلم و اسم کاراکترِ اصلی توسط او. 

چهار: نشانه‌هایی از سوی سناریست 

وقتی تمام آنچه را گفته شد، در کنارِ وضعیت جمعیت‌شناختی کیمیایی قرار می‌دهیم، پازل کامل‌تر می‌شود. در واقع نکاتِ پیچیده ِمذهبی، انقلابی و ضدمدرنیتهِ هوشمندانهِ و ظریفِ درونِ فیلمِ قیصر به قدری زیاد است که باورِ خلقِ تمام آن‌ها توسط جوانی کم‌تجربه، دیپلمه و بیست و چندساله را سخت می‌نماید. به گفته خودِ کیمیایی، فیلم‌نامه را در ۲۴ سالگی، یعنی پیش از ورودِ جدی به سینما نوشته که این، باورِ خالقِ محتوا بودنِ او را دشوارتر می‌کند. حتی قریحه سرشار کیمیایی در فیلم‌سازی و حضور سنتیِ او در تکایا و مجالسِ مذهبی، دلیلی بر توانایی او برای خلق و انتقال پیام‌هایی این‌چنین لایه‌لایه و پیچیده نیست. 

🔹پاسخ به تاریخ

با این شرایط، میزان تاثیر شریعتی در محتوا و فیلم‌نامهِ قیصر، از نقاطِ مبهم و تاریکِ تاریخِ معاصر و سینمایِ ایران است. به جرات می‌توان گفت، مهم‌ترین سندی که منجر به تحلیلِ درستِ تاثیرِ جریان‌های روشنفکری بر سینمایِ پیش و پس از انقلاب می‌شود، نسخه‌ا‌ی از سناریو است که احتمالا شریعتی بعد از خواندن به شباویز یا کیمیایی برگردانده است. [۷]

از عواملِ اصلیِ در قیدِ حیاتِ فیلم، در درجه نخست، این وظیفهِ تاریخی و اخلاقیِ مسعودِ کیمیایی، در برابر نسل‌های بعدی است که مشخص نماید، آن نسخه از فیلم‌نامه که در اختیار شریعتی بوده، کجاست؟ آیا در سناریو اِعمال نظر کرده است؟ آیا فیلم‌نامه را بازنویسی کرده است؟ چه اصلاحاتی پیشنهاد داده و چه مقدار  و کجای محتوا تحت اثر او بوده است؟ حتی در صورت شفاهی بودن بحث‌ها، بیان آن‌ها، به تحلیلِ درستِ آنچه بر ایرانِ معاصر گذشته، کمک می‌کند. شاید «بهروز وثوقی»، به‌عنوان نماینده سرمایه‌گذار که «پوری بنایی» است هم در جریان باشد و بتواند شفاف‌سازی کند.

پی‌نوشت‌ها

پ.ن.۱: شباویز می‌گوید، بدون این‌که کیمیایی بداند، سناریو را می‌دهد، شریعتی بخواند. در جمله دیگری می‌گوید، شریعتی را در تاریکی به سالن اکران خصوصی می‌آورند و هیچ‌کس آن‌جا او را نمی‌شناخته است. اما کیمیایی خودش می‌گوید، از خیلی پیش از نمایش قیصر با شریعتی در ارتباط بوده و با هم حرف می‌زده‌اند و در شب اکرانِ خصوصی هم، با هم سلام‌علیک کرده‌اند. چون کیمیایی در قید حیات است، اختلاف روایت در این دو مورد را هم می‌تواند توضیح بدهد.

پ.ن.۲: کیمیایی می‌گوید، شریعتی در مورد قیصر با شباویز بسیار صحبت می‌کرده، اما خودش بعد از ساخت، در مورد فیلم با او حرف نزده است. در واقع تمام ارجاع کیمیایی به بعد از نمایش فیلم است و به پیش از ساخت آن، هنگامی که فیلم‌نامه در اختیارِ شریعتی بوده و با هم صحبت می‌کرده‌اند، هیچ اشاره‌ای نمی‌کند. 

پ.ن.۳: خودِ اینکه شریعتی، حامیِ قیصرِ ضدِاجتماعی و پر از محورِ ضدمدرنیته است، برای منتقدین و طرفدارانش حاویِ نشانه‌های بسیاری است. 

پ.ن.۴: در آن دوره، دیگرانی مانند «شاملو» هم به دلیلِ کسرِ شان، بی‌نام، فیلم‌فارسی‌نویسی می‌کرده‌اند.

پ.ن.۵: پیوندی که با توجه به باورهای عمومیِ مذهبی نادرست است؛ چون «فرمان» توابِ از الواتی است. به‌طور کلی هم حتی افراد متعصب نسبت به پیشوایان مذهبی، متوجه چنین پیوندهای زیرکانه و از دید عموم غلطی نمی‌شوند. ضمن این‌که سابقه درهم آمیختن مباحث مختلف، تلفیق‌هایی از این دست توسط شریعتی را بسیار مقرون به امکان می‌کند. 

پ.ن.۶: شریعتی در کتابِ «آثار گوناگون»، لیستی از برتری‌های سیستم آموزش حوزوی نسبت به آموزش نوین دارد.

پ.ن.۷: شباویز به وقتِ حیات هم توضیحِ درخوری از اثرات و نظرات شریعتی نمی‌دهد. با وجود این‌که فیلم‌نامه از پیش از ساخت در اختیارش بوده، نظرات نقل شده از او، عموما برای بعد از دیدن فیلم است. او تنها نقل می‌کند، گفته که اگر این فیلم درست ساخته شود، تنها فیلمی است که به سیستم «نه گفته» است.

 

منابع

[۱] شریعتی شعر ناب بود، رضا کیانیان، کتاب هنر در کویر، به کوشش علی میرمیرانی، نشر نقش و نگار، ۱۳۸۰

[۲] خاطرات محمدعلی نجفی ۱ و ۲، سایت تاریخ ایرانی، ۲۷ آذر ۱۳۹۲

[۳] حقایقی دربارهِ قیصرِ کیمیایی پس از ۴۱ سال، سایت پارسینه، ۴ دی‌ماه ۱۳۸۹

[۴] هنر همچون پنجره، سایت رسمی شریعتی

[۵] فیلم قیصرِ کیمیایی به‌ روایت دکتر‌ شریعتی، مجیدی، فرهادی، مهرجویی، گلستان‌‌ و ... ؛ استعاره‌ای از سقوط شاه، سایت تاریخ ایرانی، ۴ دی‌‌ماه ۱۳۸۹

[۶] ناگفته های داریوش ارجمند از دکتر شریعتی، خبرگزاری ایرنا، ۲۹ خرداد ۱۳۹۹

[۷] خاطرات مسعود کیمیایی، سایت تریبون، ۲۱ ژوئن ۲۰۱۲

[۸] علی شریعتی پروفسور شاندل است، خبرگزاری ایسنا به تاریخ ۲۷ تیر ۱۳۹۱

[۹] خاطرات عباس شباویز، سایت تاریخ ایرانی،  ۹ دی‌ماه ۱۳۹۰ 

[۱۰] مجموعه آثار علی شریعتی
 

درباره نویسنده:

​​«امیر شفقی» متولد ۹فروردین۱۳۵۴ تهران است. دکترای مدیریت اجرایی خود را از دانشگاه تهران گرفته و فوق‌لیسانس مدیریت را در دانشگاه علوم و تحقیقات تهران پشت سر گذاشته است. از سال ۱۳۸۰ شمسی مدرس، نویسنده و منتقد حوزه‌های مدیریت، استراتژیک، بازاریابی و سینما است. حاصل این سال‌های فعالیت او، تا به حال تالیف چهار کتاب با عناوین «نقش سینما در انقلاب ایران»، «معماری برند و برندینگ»، «هنر تبلیغاتی»، «فرهنگ مدیریت بازاریابی» و ترجمه دو کتاب از «جک ولش» به نام‌های «پیروزی» و «پاسخ‌ها» و یک کتاب از «فیلیپ کاتلر» با عنوان «بازاریابی به روایت کاتلر» بوده است. در کنار این کتب بیش از ۱۰۰ عنوان مقاله در حوزه‌های مدیریت، سیاست و نقد فیلم از او در جراید مختلف داخل و خارج کشور به چاپ رسیده است. وی هم اکنون ساکن تورنتوی کاناداست.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

  • علی مزینانی
۱۶
اسفند
۰۰

✍️ دکتر سوسن مزینانی شریعتی (زادهٔ ۱۳۴۱، پاریس) و دومین فرزند دکتر علی شریعتی مزینانی و دکتر پوران شریعت‌رضوی، فارغ‌التحصیل رشتهٔ تاریخ از انستیتوی عالی مطالعات اجتماعی پاریس است.
 

🔹اینکه فامیلی خانم دکتر را قبل از شریعتی آوردیم چون اصلیت خانوادگی او و برادر و خواهرانش، "مزینانی" است. در یکی از خاطرات جالبی  که این فرهیخته مزینانی برای جمعی از همشهریان در بنیاد شریعتی تعریف کرد استفاده وی در از عنوان شریعتی در دوران ابتدایی بود که روزی ناظم مدرسه به او اعتراض کرده و گفت تو چرا هی خودت را شریعتی معرفی می کنی در حالی که فامیلی تو مزینانی است و من تازه آن موقع فهمیدم شناسنامه ام مزینانی است نه شریعتی!

🔹خانم دکتر سوسن مزینانی شریعتی تحصیلات ابتدایی را در مشهد گذراند و سال ۱۳۵۵ وارد دبیرستان خوارزمی تهران شد. در ۲۸ خرداد ۱۳۵۶ همراه با خواهرش، سارا شریعتی به لندن نزد پدرش رفت. فردای همان روز، علی پسر مزینان به طور مشکوکی درگذشت. پس از انقلاب، در خردادماه ۱۳۵۸ به ایران بازگشت. در سال ۱۳۵۹ از مدرسه خوارزمی دیپلم گرفت. در همان سال، در آموزش و پرورش استخدام شد و مدت کوتاهی را به معلمی گذراند. در بهار ۱۳۶۱، همراه با خواهرش به پاریس رفت. او در سال ۱۳۷۹ از انستیتوی عالی مطالعات اجتماعی پاریس در رشته تاریخ فارغ‌التحصیل شد و در سال ۱۳۸۰ به ایران بازگشت. رساله دکترای او دربارهٔ نقش انتظار در تاریخ معاصر ایران است.

📣خانم دکتر می گوید:
«در سالِ ۵۹ از مدرسه‌ی خوارزمی دیپلم گرفتم، و هم‌زمان مطلع شدم که منطقه‌ی ۱۲ معلم نیاز دارد. با عده‌ای از دوستان برای استخدام به منطقه‌ی ۱۲ رفتیم. به من سفارش کرده بودند که نسبتِ خود با شریعتی را عیان نکنم، و نامِ فامیلِ ما هم که مزینانی بود. در صف ایستادیم تا به نوبت مصاحبه‌ای با ما انجام شود. نوبت به من رسید و سوالاتِ عقیدتی و ایدئولوژیک مربوط به گزینش پرسیده شد. فردی که با من مصاحبه می‌کرد و بعدها به ریاستِ سازمانِ ملیِ جوانان در زمانِ دولتِ اصلاحات رسید، در میانه‌ی مصاحبه به من مشکوک شد، و پرسید که آیا نسبتی با شریعتی داری؟ آن زمان، نامِ مزینانی، نامِ شریعتی را تداعی می‌کرد. من تصمیم گرفتم شفاف باشم، و گفتم که دخترِ شریعتی هستم.
اجازه‌ی تدریسِ درسِ دینی در دو مدرسه‌ی جنوبِ تهران را دارم، اما نباید نسبت‌ام با شریعتی علنی شود. از من یک نامِ مستعار خواستند و من نامِ علوی‌نژاد را برای خود انتخاب کردم. دورانِ تدریسِ من البته خیلی کوتاه بود، و فاش شدنِ هویتِ واقعی‌ام منتهی به اخراج از آموزش و پرورش شد»

🔸عنوان مزینانی و شریعتی تنها برای فرزندان شریعتی دردسر ساز نبوده بلکه بسیاری از شهروندان مزینانی هم که در ادارات مختلف به ویژه نهادها و ارگان های انقلابی که می خواستند استخدام شوند چه قبل و یا بعد از پیروزی انقلاب با چنین مشکلی مواجه می شدند و نگارنده هم بارها آن را تجربه کرده و علامه محمدتقی شریعتی مزینانی که پس از مدت ها به زادگاه خود سفری داشت در مسجد جامع مزینان به خاطر مشکلاتی که همشهریانش به خاطر نام و عنوان شریعتی ها متحمل شده اند از آنها عذرخواهی کرد.

📣دکتر سوسن شریعتی در خصوص شهادت پدرش هم می گوید:
برای من که دختر بچه‌ای ۱۶ ساله بودم، اولین مواجهه با رویکردهای موجود نسبت به علی شریعتی در جریانِ برگزاریِ مراسمِ چهلمِ او در لبنان حاصل شد. امام موسی صدر با همراهیِ دکتر چمران و چهره‌هایی هم‌چون صادق طباطبایی و قطب‌زاده بانیِ برگزاریِ مراسمِ چهلمِ دکتر در بیروت شدند. ما چند روز قبل از برگزاریِ این مراسم در منزلِ امام موسی صدر میهمان شدیم. در این روزها بود که شاهدِ فشارهای وارده به امام موسی صدر برای لغوِ این مراسم بودیم. این فشارها از دو ناحیه صورت می‌گرفت، هم از جانبِ روحانیونِ ایرانیِ مقیمِ منطقه و نیز داخلِ ایران، که شریعتی را چهره‌ای غیرِ دینی می‌دانستند، و هم از جانبِ مامورینِ رژیمِ سابق، که شریعتی را اُپوزیسیونِ نظام می‌دانستند

 🔹این فرهیخته مزینانی علاوه بر حضور  در همایش ها و سمینارها و سمپوزیوم های مختلف و سخنرانی در مجامع و محافل دانشگاهی و روشنفکری و همچنین فعالیت مستمر در بنیاد دکتر علی شریعتی مزینانی و جمع آوری و بازنشر آثار پدر و مادرش مقالات و تألیفات مختلفی را از خود به یادگار گذاشته که مهمترین آنها عبارت است از؛ پروتستانتیسم و فهم شریعتی از آن ،مذکر - مونث در هفت اپیزود،حرکت بر لب مرزها،من منم یا تو، شریعتی، پیام آور امید،«دن کیشوت در شهر: مجموعه مقالات»،«آیا باید از اتوپیا اعاده حیثیت کرد؟»، کریستیان گودن (مترجم)...

🔹دکتر سوسن مزینانی شریعتی علاقه خاصی به زادگاه پدری خویش دارد و در هر فرصتی مناسب  خود را به مزینان می رساند و علاوه بر دیدار با اقوام ساعاتی را نیز در کویر به سر می برد و محبوبیت خاصی در بین بانوان مزینانی دارد. در تهران هم بارها در جمع همشهریان مزینانی های مقیم پایتخت حاضر شده و پاسخگوی سئوالات آنهاست و حتی اگر به مراسمی دعوت شود در صورت فراهم بودن شرایط در آن شرکت می کند.کنسرت استاد سیدمصطفی جلالی پور در تالار وحدت از جمله این حضور گرم فرزندان گرامی شریعتی و ابراز لطف و محبت به فرزندان مزینان است.

🔹25 بهمن سال 98 همزمان با اولین سالمرگ دکتر پوران شریعت رضوی همسر همیشه همراه دکتر علی شریعتی مزینانی باردیگر عاملی شد تا خانم دکتر سوسن شریعتی به همراه برادر و خواهران و نوه های این خانواده به مزینان سفر کنند و علاوه بر برگزاری مراسم سالگرد مادرشان با حضور پزشکان وابسته از جمله خانم دکتر مونا شریعتی و خانم دکتر ربابه مزینانی و آقای دکتر چوبساز و... خدمات ارزنده ای به مردم این دیار در مجتمع بهزیستی مزینان ارائه نمایند.

 

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۵
بهمن
۰۰

سخنرانی افسانه شریعتی خواهر دکترعلی شریعتی مزینانی در مراسم یادبود پوران شریعت رضوی در  مزینان

تاریخ: ۲۶ بهمن ۱۳۹۸

مکان: روستای مزینان

 

امروز ما گرد آمده ایم که با پوران و زندگی پر بارش تجدید عهدی کنیم . ویرجینیا ولف می گوید :«قرن هاست زنان به مثابه آیینه بزرگ نمایی این امکان را فراهم آورده اند که مردان، خود را دو برابر بزرگتر ببینند». اما پوران آیینه دار حقیقت زنان بود تا خود را آنچنان که شایسته کرامت خویش است بازشناسند و طیران خویش ببینند. ما امروز از او یاد می کنیم که به قول ابوالحسن خرقانی: « چون ذکر نیکان  کنی ابری سپید برآید و عشق ببارد».

 

به نام حضرت دوست

عرض سلام و خوش آمدگویی به یاران عزیز و همدل

برایم توفیق بزرگی است که با شما و همولایتی های عزیز صحبت می کنم در این دیار آشنا. اینجا. مزینان که سرزمین پدری است با خاطرات روح افزای دیدار عموی گرانقدر و اهل فضلم شیخ قربانعلی شریعتی و کنج پارسایی اش، آقاشیخ محمود عزیز که به رغم لباسش، هرگز آخوند نبود، آمیخته ای از لطف و طنز که در ایجاد فضای خوش و خرم استاد بود و عفت خانم(منصوری) عزیز آخرین بازمانده عمه مهربانم که پس از رفتن مادر، پدرم را تنها نگذاشت و یاور ما شد. همینجا لازم است از عفت خانم نهایت قدردانی را داشته باشم؛ بانویی که با ذهن و حافظه قوی همیشه راوی حکایت های شیرین از این دیار و دکتر بوده است و خود و خانواده اش میزبانان گشاده روی که زحمات فراوانشان را یارای سپاس ندارم.  وجود پر مهرش مانا.

در این نزدیکی کهک است، موطن مادری ام. در همین خطه بود که سالیان دور، والدینم پیمان ابدی بستند و تمره اش معجزه ای چون د کتر بود.

اما واحسرتا که امروز داغدار پورانیم: «تو رفته ای که بماند؟ تو خامشی که بخواند؟که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟»

سخن گفتن از پوران هم آسان است و هم سخت. سخت است که جای خالی اش را باور نمی کنیم که رد حضورش در جای جای زندگی ما پیداست و آسان است.

پوران از زمان کودکی ام به ما پیوست و عضو جدایی ناپذیر خاندان ما شد و او را چون خواهر سوم ام عزیز می دارم. اولین خاطره های شیرین از همان روز عروسی، آغاز شد. وقتی عروس با دیدن لباس من که به قول خودش خانم بزرگی بود، از دوست هنرمندش خواست که همانجا تغییراتی در آن بدهد و آن تغییرات برای من که دختری 8-9 ساله بودم چنان خوشایند و دلپذیر بود که نگاههای سرزنش آمیز پدر شکوهمند و پر ابهتم از خوشی اش نکاست! روز عروسی متاسفانه مادر سخت بیمار بود و بستری و نتوانست در جشن شرکت کند اما پوران در پایان مراسم با همان لباس و تور عروسی به دیدار مادر آمد و من هرگز سیمای شاد و رضامند مادر  را پس از دیدار عروسش از خاطر نمی برم.

پوران از همان آغاز ورود به زندگی ما، صداقت، گرما و صمیمیت اش، ما را- به خصوص مادرم را- مجذوب کرد؛ رفتاری بی شائبه و بدون تکلف داشت، انگار سال ها است با ما آشناست و ما با هم سالیان دراز آمده ایم. در غم و شادی هامان شریک بود. حساسیتش به دو گروه بیشتر بود: افراد رنجور و تنگدست و زنان. برای گشودن گره از کار و رفاه و بهزیستی گروه اول، چه بی دریغ به این در و آن در می زد. آنچه همیشه مرا به تحسسین وا می داشت این گذشتن از غرورش بود در مواجهه با افراد مرفه تا به کمک وادارشان کند. در خانه دار کردن بی خانمان ها، فراهم آوردن وسایل خانه برای کاشانه های خالی، هزینه اعمال حراجی و هزینه تحصیل فرزندان مستعد، کمر همت بسته بود.

همیشه مدافع حقوق زنان بود و از هیچ فرصتی برای  آگاه کردن زنان از حق و حقوقشان، توانمند سازی، تحصیل، داشتن استقلال مالی و شخصیتی، فرو نمی گذاشت. خاطرم هست تازه از پاریس برگشته بود و بار اولی بود که به مزینان می آمد. منظره جالبی توجهات را جلب می کرد. پوران کنار نهر روان مزینان نشسته بود و دخترکان به گردش حلقه زده بودند و او مادرانه نکات بهداشتی و لزوم تحصیل و نگاه به آینده روشن را برایشان تشریح می کرد. پس از سفر ابدی او، اغلب گردشی در باغ خاطره ها با او دارم. از روزهای سخت و جانکاه که پشت زندان قصر، قزل قلعه و کمیته شهربانی برای ملاقات پدر و برادر، سرگردان می شدیم. آن نیمه شب که خبر رسید پدر در زندان قصر در گذشته است؛  برادر در انفرادی بود و ما دو تن سرگردان به خانه های آشنایان می رفتیم که از صحت و سقم خبر مطمئن شویم. پشت رل زار می زد و در همان حال مرا تسلی می داد. نزدیکی های سحر بود که تقریبا مطمئن شدیم خبر کذب بوده و پدر فقط  بیمار شده و توسط دوستان هم بند بر روی دوش به بیمارستان زندان برده شده.

این باغ خاطره، روزهای سرخوشانه هم دارد. از روزهای خبرهای خوب و جمع هایی که پوران برایمان از دلکش می خواند و چه دلکش: با صدایی از صمیم دل و جان که سرگذشت خود را می خواند:

«عزیز آن که بی خبر/ به ناگهان رود سفر/ چو ندارد دیگر دلبندی /به لبش ننشیند لبخندی .»…

می خواند و با بغض. چشم ها به اشک می نشست  اما لبخند از لبش دور نمی شد. عشق برایش شادی می آورد و شادی به گفته کریستین بوبن:« چون نردبانی از نور بود؛ نردبانی که بسی بالاتر ار اندوه می رفت.» برای به چنگ آوردن آنچه روشنایی است می سرود اما آیا از پرنده دلیل سرودنش را می پرسند؟ شمع هر انجمن بود و غبار از دل ها می زدود.

شهامت و ایستادگی و از پا نیفتادن از ویژگی های بارز پوران بود. خبر شهادت برادر را اولین بار او به من داد. در تلفن با ابهام به من گفت :

-«مواظب پدرت باش. از این پس او پدر بچه های من هم هست. »

بر خود لرزیدم. سهمگینی خبر بیشتر از آن بود که بفهمم چه می گوید. روز بعد باز زنگ زد. من آخرین ماه آبستنی ام را می گذراندم. با بغض اما محکم می گفت:

-« مواظب بچه ات باش مادری و مسئول.»

ماه بعد به تهران رفتم در آشپزخانه در را بستیم و بر شانه هم گریه کردیم اما به سرعت اشک هایش را پاک کرد و گفت:

-« باید مواظب مونا بود بچه است.»

فکر که می کنم می بینم همیشه مواظب همه بود اما راستی چرا کسی مواظب او نبود؟ شاید که روشنایی درونش چنان دژ مستحکمی بود که کسی نیازی در او نمی دید.

با آنکه عاشق همسرش بود و من در سال های همزیستی با آنها این عشق زیبا، بی دریغ اما سرکش را در او شاهد بودم سفر بی هنگام و بی بدرود ِ یار، او را از پای نینداخت که هیچ، شعله مقاومت و دلیری را در جانش برافروخت و با گام های استوار و نستوه، میراث عظیم همسر را به تحسین برانگیزترین شیوه پاس داشت و به ثمر رساند. به قول بوبن: «نور بیکران که در نهان آدمیان نهفته است تنها از طریق  کتاب یا روزنامه خواندن حاصل نمی شود بلکه از شستن چشم ها و دیگر دیدن چیزهای کوچک اطرافمان به دست می آید و پوران ما چه خوب همه چیزهای کوچک و همه آدم های کوچک را می دید و از این رو بود که بزرگ شد و بزرگ ماند.

امروز ما گرد آمده ایم که با پوران و زندگی پر بارش تجدید عهدی کنیم . ویرجینیا ولف می گوید :«قرن هاست زنان به مثابه آیینه بزرگ نمایی این امکان را فراهم آورده اند که مردان، خود را دو برابر بزرگتر ببینند». اما پوران آیینه دار حقیقت زنان بود تا خود را آنچنان که شایسته کرامت خویش است بازشناسند و طیران خویش ببینند. ما امروز از او یاد می کنیم که به قول ابوالحسن خرقانی: « چون ذکر نیکان  کنی ابری سپید برآید و عشق ببارد».

 

 

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم

ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدان خالی لب پنجره

پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود ما دیده ایم

اگر خون دل بود ما خورده ایم

اگر دل دلیل است آورده ایم

اگر داغ شرط است ما برده ایم

اگر دشنه دشمنان ، گردنیم

اگر خنجر دوستان، گرده ایم

گواهی بخواهید؟ اینک گواه

همین زخم هایی که نشمرده ایم

دلی سربلند و سری سر به زیر

از این دست عمری به سر برده ایم

(قیصر امین پور)

 

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۳
مهر
۰۰

فرزند شایسته کویر مزینان دکتر علی شریعتی مزینانی علاوه بر نوشتن کتاب و سخنرانی های متعدد و تدریس در دانشگاه و مبارزات سیاسی گاهی نیز در سرودن شعرهای زیبا که یکی از استعدادهای عجیب مردم زادگاهش است دستی بر آتش داشته و اشعار جالب توجهی را سروده هرچند وصیت می کند بعضی از آنها را بسوزانند و فقط تعدادی را منتشر کنند.


این پسر مزینان که حتی نوشته هایش نیز از نظم و نثر خاصی برخوردار است در مقام مادر که  علاقه خاصی هم به مادر خود داشته و وقفیاتی برای شادی روحش در نظر گرفته چنین سروده است:



🌴مادر

مادر نگاه خسته و  تاریکت
با من هزار گونه سخن دارد
با صد زبان به گوش دلم گوید
رنجی که خاطر تو ز من دارد

دردا که از غبار کدورت ها
ابری به روی ماه تو می بینم
سوزد چو برق خرمن جانم را
سوزی که در نگاه تو می بینم

چشمی که پر ز خنده ی شادی بود
تاریک و دردناک و غم آلودست
جز سایه‌ی ملال به چشمت نیست
آن شعله‌ی نگاه، پر از دود است

آرام خنده مــی زنــی و دانم
در سینه‌ات کشاکش طوفان است
لبخــنـــد دردنـاک تو ای مـــادر
سوزنده تر ز اشک یتیمان است

تلخ است این سخن که به لب دارم
مادر بلای جـــان تو مـــــن بودم
امّا  تو  ای   دریغ   گمان  بردی
فرزند   مهربـان   تو   من   بودم

چون شعله‌ای که شمع به سر دارد
دائم ز جســم و جـــان تـو کاهیــدم
چون بت تو را شکستم و شرمم باد
با آن که چون خــــدات پــرستیــــدم

شرمنده من به پای تو  می افتم
چون بر دلم ز ریشه گنه باریست
مــادر بــلای جان  تو من  بودم
این اعتراف تلخ گنــــه باریست ‌

 

🌹شاعر؛ دکتر علی شریعتی مزینانی

 

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۶
تیر
۰۰

 

✍️در آستانه چهل و چهارمین سالگرد عروج فرزند شایسته کویر مزینان دکتر علی شریعتی مزینانی مجتمع باغ اسرار مزینان(فرهنگی هنری دکتر شریعتی) با حضور پیمانکار جدید وارد فاز تازه ای شد.

🔷تکمیل این پروژه عظیم بالاخره پس از توقف پانزده ساله با پیگیری های مستمر مهندس محسن توکل رییس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی داورزن و با همراهی و پشتیبانی شورای اسلامی و دهیاری و معتمدین مزینان قرار است به زودی آغاز و تا پایان سال جاری بخش هایی از آن به خدمات دهی برسد.

🔷رییس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی داورزن ضمن اظهار رضایت از به ثمر رسیدن پیگیری های انجام شده ابراز داشت: یکی از آرزوها و دغدغه اصلی این جانب به عنوان خادم فرهنگی شهرستان این پروژه عظیم آن هم در زادگاه معلم شهید انقلاب دکتر علی شریعتی مزینانی بوده و هست که با رای زنی های فراوان و جلسات مستمر با مسئولین فرهنگی استان از جمله ریاست اداره کل خراسان رضوی به سرانجام رسیده و  ان شاءالله به زودی شاهد شکوفایی آن خواهیم بود.

🔷توکل افزود: همراهی فرماندار محترم داورزن و شورای اسلامی و دهیاری و معتمدین مزینانی به ویژه حاج احمدمزینانی صباغ نقطه ی قوت و به راستی موجب دلگرمی ما در این مسیر بود که این عزیزان خود در بعضی جلسات با مدیران حضور داشته و کمک شایانی در تصویب ادامه کار دارند.

🔷وی خاطرنشان کرد: پس از چند نوبت آگهی در روزنامه ها و رسانه های رسمی و محلی برای معرفی یک پیمانکار متعهد خوشبختانه جناب آقای مهندس خیراندیش  یکی از متخصصین بومی و آشنا ادامه این کار را برعهده گرفتند و با شناختی که از ایشان سراغ داریم مطمئن هستیم که همه ی ما به آرزوی دیرینه خود خواهیم رسید و بخش هایی از این طرح تا پایان سال به بهره برداری می رسد.

🔷رییس فرهنگ و ارشاد اسلامی داورزن تأکید کرد:  این آغاز یک تعهد است و مجتمع در فاز اول (۴ماه) مرمت، استحکام بنا و بازگشایی دوازده باب دفتر فرهنگی جلو ساختمان را پیش رو دارد.

🔷توکل در مصاحبه با ایرنا نیز عنوان کرد:پس از تسویه مطالبات پیمانکاران قبلی، پیگیری بودجه برای ادامه ساخت بنا و تعیین تکلیف اصل زمین مجتمع، که محل دعوای بین ادارات ارشاد و اوقاف بود، محقق شد که با اختصاص بودجه لازم پیمانکار جدید مجتمع برای تکمیل بنا اقدام کرده است.

 🔷وی تصریح کرد: این مجتمع که در مساحتی حدود هشت هزار متر مربع به اجرا درمی آید، می تواند تبدیل به یک مکان فرهنگی و هنری مجهز برای خدمت به مردم و پاسخگویی به نیاز فرهنگ دوستان و هنرمندان منطقه و شهرستان داورزن شود.

🔷 علی اکبر رضوانی پناه رییس شورای اسلامی مزینان نیز با تشکر از پیگیری های اداره ارشاد اسلامی داورزن گفت: مدیر موفق کسی است که سودآوری های خوبی برای زیرمجموعه خود داشته باشد و این را با چشم خود دیدیم و لمس کردیم که جناب آقای توکل برای به ثمر رسیدن این پروژه زحمات زیادی کشیدند تا نفع آن به مردم مزینان و منطقه برسد.

🔷حسین محمدی سخنگوی شورای اسلامی مزینان نیز ضمن بیان خاطراتی از دوستداران دکتر علی شریعتی مزینانی و معرفی المان های به کار گرفته شده در ساخت این مجتمع که هریک نماد خاصی از زندگی شریعتی مانند دوازده غرفه فرهنگی تعبیه شده که برگرفته از 12 آذر زادروز علی پسرمزینان و یا تعداد پنجره ها و حتی کاشت و نوع درختان  به معرفی زمان حیات و زندان و شهادت و آثار دکتر می پردازد.

🔷وی خاطرنشان کرد: امیدواریم به همت و پیگیری های فرهنگ و ارشاد اسلامی داورزن و شورای اسلامی و درایت مهندس خیراندیش نتیجه این اقدام را به زودی شاهد باشیم.

🔷فعال فرهنگی و مشاور فرماندار احمد صباغ مزینانی که تندیس شکوهمند و میدان استاد محمدتقی شریعتی مزینانی و فرزند برومندش دکتر علی شریعتی از جمله خدمات ارزشمند وی می باشد و چندین طرح فرهنگی را نیز در زادگاهش آماده ارائه و پیگیری دارد گفت: با خارج شدن این طرح از ملی به استانی از امروز پروژه باغ اسرار مزینان با حضور مهندس صدقی معاون عمران اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان خراسان رضوی در اختیار پیمانکار محترم قرار گرفت و اعتبار اولیه هم به حساب وی واریز شده و ان شاءالله به زودی شاهد تخصیص اعتبار لازم برای تکمیل کل مجتمع باشیم.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۵
تیر
۰۰

چهل و چهارمین سالگرد عروج ملکوتی فرزند شایسته کویر مزینان دکترعلی شریعتی مزینانی در حالی فرا رسید که ایران اسلامی علاوه بر درگیری با سایه ی شوم کرونا در یک ماراتن انتخاباتی بزرگ به دنبال انتخاب و معرفی سیزدهمین ریاست جمهور خود و چند انتخابات دیگر مانند شورای شهر و میان دوره ای مجلس و خبرگان رهبری بود.

در چنین شرایطی شاید حتی فرزندان دکتر شریعتی هم به فکر برگزاری مراسم و یا برنامه بزرگداشتی برای او نبودند ولی بازهم این مردم مزینان بودند که نمی توانستند خاطره بزرگمرد سرزمین خود را فراموش کنند و به همین مناسبت در بیست و نهم خرداد 1400 با برگزاری مجلس ختم قرآن و مداحی و سخنرانی نام و یاد علی پسر مزینان را گرامی داشتند.

مردم مزینان که به تعبیر علامه محمدتقی شریعتی مزینانی چه قبل و یا بعد از انقلاب بیشترین ضرر را از نام شریعتی ها دیده اند و به جرم انتساب این نام کمترین تسهیلات را دریافت کرده اند اما هیچگاه قصه ی علی و مظلومیتش را فراموش نکرده و پس از پیروزی انقلاب با ورود استاد شریعتی به مزینان همواره در سالگرد شهادت فرزندش به سوگ می نشینند و البته در این میان صاحب منصبان و متنفذان سیاسی بی نصیب نمانده و خود را یه مزینان رسانده و در مراسم سالگرد این خروس بی محل کویر شرکت و سخنرانی کرده و هزار وعده و وعید دادند که به جز مردی به نام دکتر نوذری وزیر نفت دولت نهم حتی به یکی از آنها عمل نکرده اند.

بی تردید نقش دانشجویان و فرهنگیان مزینانی و اساتید دانشگاهی سبزوار مانند دکتر سیدابوالفضل حسینی و عاشقان شریعتی و شورا و دهیاری مزینان در برپایی این مراسم به طور منظم در هرسال انکار ناپذیر بوده اما آنچه قابل اهمیت و مهمتر است مردمی بودن این مجالس و حضور همشهریان دکتر شریعتی می باشد که هزینه برگزاری مراسم و پذیرایی از میهمانان را خود عهده دار شده اند.

 بعضی از چهره ها و شخصیت ها و مقاماتی که در مراسم مختلف سالگرد شهادت دکتر علی شریعتی به مزینان آمده و سخنرانی کرده اند:« دکتر سید محمد مهدی جعفری( استاد دانشگاه شیراز)، احمد مسجد جامعی( وزیر فرهنگ)، دکتر محسن رضایی(دبیر تشخیص مصلحت نظام)،دکتر مصطفی معین(وزیر علوم) دکتر هادی خانیکی( معاون فرهنگی رئیس جمهور، خاتمی)، ناصر آملی( مولف کتاب شریعتی در دانشگاه مشهد) ، طهماسبی( اسطوره شناس و قرآن پژوه)، محمد علی گندمی، سید حامد علوی(صاحب نظر و قرآن پژوه)، دکتر عباس منوچهری( استاد علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس)، دکتر عطاء الله مهاجرانی( وزیر فرهنگ دولت خاتمی)، موسوی لاری( وزیر کشور)، غلامحسین نوذری ( وزیر نفت دولت احمدی نژاد)، رحیم عبادی ( رئیس سازمان ملی جوانان دولت خاتمی)، دکتر غفاری ( معاون فرهنگی وزارت علوم)...»

مزینانی های وفادار در شهرهای دیگر از جمله پایتخت نیز جزء اولین نفرات و گروه ها بودند که برای بزرگداشت دکتر علی شریعتی سرازپا نمی شناختند و در این گونه مراسم از جمله اولین مجلس یادبود که سال 1358 در دانشگاه تهران برگزار شد حضوری فعال داشتند و هیئت مرکزی مزینانی های مقیم تهران با چاپ اطلاعیه و رساندن همشهریان به دانشگاه و برعهده گرفتن انتظامات نقش بی بدیل خود را رقم زدند.

مردم خونگرم و قدرشناس مزینان نه تنها برای علی سنگ تمام گذاشته اند که خانواده او را نیز همیشه مورد تکریم و احترام قرار داده و با همان عشق و ارادت به استاد و فرزند برومندش خاندان بزرگ شریعتی را گرامی می دارند.حضور شهروندان مزینانی در مراسم تشییع و خاکسپاری دکتر پوران شریعت رضوی همسر دکتر شریعتی و برگزاری اولین مراسم سالگردش با حضور فرزندان و بستگان او در مزینان از جمله ی این وفاداری دل سوختگان کویر است...

📸اطلاعیه ی هیئت مزینانی های مقیم مرکز... سال 1358

📸حضور جوانان مزینانی به عنوان انتظامات مراسم دومین سالگرد شهادت دکتر علی شریعتی مزینانی... دانشگاه تهران،سال 1358

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۶
بهمن
۹۹

26بهمن سالروز درگذشت یار دیرین دکترعلی شریعتی مزینانی زنده یاد پوران(بی بی فاطمه) شریعت رضوی است و مردم قدرشناس مزینان که ارادت خود را همیشه به خاندان بزرگ شریعتی ثابت کرده اند امسال با توجه به شرایط بحران کرونا یاد و نام این بانوی فرهنگی را در فضای مجازی گرامی داشتند.

شهروندان مزینان ساکن در تهران از اولین ساعات شنیدن درگذشت خانم شریعت رضوی بهمن 97 تلاش کردند تا پیکر او را به مزینان ببرند تا به این بهانه شرایط انتقال پیکر امانت علی پسر مزینان از سوریه به زادگاهش فراهم شود.

این درخواست مزینانی ها مورد توجه فرزندان دکتر شریعتی قرار گرفت و آن ها عنوان کردند مادرشان هم نسبت به خاکسپاری در مزینان نظر مثبت داشت اما ابتدا امام زاده عبداله(ع)شهر ری و در کنار پدر و مادر و برادرانش و اگر اجازه ندادند این اتفاق در مزینان بیفتد.

اصرار مزینان ها چندان بود که دکتر احسان شریعتی رو به همشهریان مزینانی کرد و گفت: هرچند دفن مادر در مزینان میسر نیست اما اگر روزی برای من اتفاقی بیفتد وصیت می کنم مرا در مزینان به خاک بسپارید!

مراسم یادبود اولین سالگرد دکتر پوران شریعت رضوی در 26 بهمن 98 با حضور فرزندان و نوه ها و بستگان و ارادتمندان به او در مزینان برگزار شد و فرزندان نیکوکار او به ویژه دکتر مونا شریعتی به همراه چند پزشک متخصص از جمله دکتر ربابه مزینانی و دکتر چوبساز با حضور در بهزیستی مزینان به معاینه بیماران خطه ی کویر پرداختند و داروهای اولیه را در اختیار آن ها قرار دادند.

در دومین سالگرد این بانوی فرزانه اما شرایط برگزاری مراسم فراهم نشد و ارادتمندان مزینانی با ارسال پیام  و شعر و مداحی  که در فضای مجازی شاهدان کویر مزینان منتشر شده یاد او و همسر شهیدش دکتر علی شریعتی مزینانی را گرامی داشتند که در ادامه دو نمونه از این مطالب تقدیم می شود.

✍️سلام بر اسطوره صبر و مقاومت، سلام بر بانویی که پرچم نصرمن الله همسر را به  دوش کشید و برای حفاظت از آرمان مقدسش شهر به شهر برد و چه رنج ها که تحمل نکرد. زهرا وار علی را دوست داشت و زینب وار هم نگهدارنده افکار حسین گونه اش شد و چه امانتدار صادقی که به حق هم شریعتی در شریعتی بودنش می ماند اگر همسر فداکاری چون سیده فاطمه و فرزندان صالحش نبودند.

 🔷کاش با تمام وجود می توانستیم مزار شریفش را به مزینان آوریم و آرامش قلب هامان را در آرامگاه این سیده جلیل القدر به وجودمان هبه می کردیم.
 
🔷احسان، سوسن، سارا و مونا دنیای ادب و مهربانی در دومین سالگرد عروج ملکوتی مادر دوست داشتنی و خستگی ناپذیرتان خانم دکتر پوران شریعت رضوی را به شما و جمع بازماندگان تسلیت گفته علو درجات را برای او، پدر بزرگوار شما و دو دایی شهیدتان آرزومندیم.

 🖌محمد شریفی و مهدی آزاده به نمایندگی از مردم دیار علم و ادب مزینان

 

شمع سوزان علی،مادر پروانه ها
رفت تاماوا کند،درجوارلاله ها
طرحی از یک زندگی،کارتو بود
شیوهٔ، پیکار و ایثارتو بود
یادگارانی که مانا،مانده اند
ازتو سارا وسوسن،احسان دانامانده اند
باغبان رفت باغ باگل،مانده بود
باهزاران،یاس و سنبل،مانده بود
ژاله هابنشسته برصورت آلاله ها
نرگس مخمورشست،صورتش باژاله ها
یادگاریش،مونا مانا بود
عالم وآگاه،و هم دانا بود
ماگواهی می دهیم برتوای زیباسرشت
همنشینی باعلی،دردل باغ بهشت،

حسین محمدی مزینانی

دکترعبدالکریم چوبساز ، مونا شریعتی مزینانی و دکتر ربابه مزینانی

دکترمونا شریعتی مزینانی فرزند دکتر علی شریعتی در اولین سالگرد مادرش پوران شریعت رضوی در مزینان

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۵
تیر
۹۹

 

روز شنبه ۱۴ تیر ۱۳۵۹ و روز بعد از آن روزنامه اطلاعات، مصاحبه‌ای مفصل را با استاد محمدتقی شریعتی مزینانی، پدر دکتر شریعتی منتشر کرد، این مصاحبه را مهدی منتظری خبرنگار اطلاعات به مناسبت سومین سالگرد دکتر علی شریعتی مزینانی در ۲۹ خرداد آن سال گرفته بود که ظاهرا با تاخیر به چاپ رسید. منتظری در این گفتگو نظر استاد شریعتی را درباره گروگان‌های آمریکایی در ایران پرسید، از مشکلات جامعه ایران پس از انقلاب و از این‌که آیا هرگز فرقانیان با دکتر شریعتی در ارتباط بودند یا نه؟ و خیلی مسائل دیگر روز. مشروح این مصاحبه را در ادامه می‌خوانید:

 

اگر معلم شهیدمان دکتر شریعتی اکنون در میان ما بود چه می‌کرد؟
دکتر در سراسر عمرش یک راه اتخاد کرده بود یعنی او معتقد بود که تنها وسیله سعادت بشر «اسلام» است، اسلام واقعی و به تعبیر خودش «تشیع علوی» که سعادت و تعالی و تکامل بشر را این اسلام و تشیع خواهد توانست تامین کند. دکتر در این راه از هیچ فداکاری و ایثاری برای این راه (سبیل‌الله) خودداری نکرد و اگر الان هم دکتر زدنده بود همین «عقیده» اش را دنبال می‌کرد و باز جوان‌ها را به طرف همین اسلام و همین تشیع فرامی‌خواند.

مشکلات کلی انقلاب را چه می‌دانید و راه‌حل آن مشکلات را در چه می‌بینید؟
مسلم است که بعد از هر انقلابی مشکلات و نابسامانی‌هایی به وجود می‌آید و این منحصر به انقلاب الجزایر و انقلاب فلسطین (فلسطینی‌ها) این‌ها گرفتار مشکلات کم و بیش زیاد هستند که بعضی نسبتا زیادند و برخی دیگر مشکلات نسبتا کمتری داشته‌اند به‌خصوص کشور ما که در یک شرایط خاصی بوده و حکومتی داشته که این حکومت با خارج ساخته و تمام ذخایر ما را به خارج می‌داد. این‌جا را یک بازار برای متاع‌های خارج کرده بود و آن‌ها (بیگانگان) هم در این‌جا مطامعی داشته‌اند که مسلما اکنون که قطع شده است ساکت نمی‌نشینند بلکه تحریکات و جنگ در کردستان و توطئه در داخل را به صورت‌های مختلف به وجود می‌آورند تا به جایی که حتی حمله نظامی نیز می‌کنند، این یک نوع مشکلات هستند که در رابطه با خارج می‌باشند.

بدبختانه، چون ملت ما هم رشد لازم را ندارد و به علاوه، چون این انقلاب به سرعت انجام شد، چراکه انقلابات دیگر سال‌های سال کوشش می‌کنند و کشتار می‌دهند. شاید یک‌ششم مردم الجزایر در انقلاب کشته شدند، و اگر ما به این نسبت می‌خواستیم کشته بدهیم می‌بایست ۷-۸ میلیون کشته می‌دادیم و این با یک سرعت غیرمنتظره‌ای که صورت اعجاز داشته به وقوع پیوست اکنون آن‌طور که باید و شاید قدردانی از آن نمی‌کنیم و از طرفی، چون مردم ما در طول حکومت آن پدر و پسر از لحاظ سیاسی – اجتماعی – فرهنگی رشد پیدا نکردند، بلکه ملت ما را در یک خفقان و محدودیت و محظوریت نگهداشته بودند بنابراین رشد لازم را ملت ما نداشته و، چون ندارد آن‌طوری که باید وظایف خود را انجام نمی‌دهند و هر دسته‌ای برای خود یک جمعیتی جمع می‌کند و یک مرام‌نامه‌ای و نظام‌نامه‌ای و تشکیلات منظم و یا غیرمنظمی برای خودشان درست می‌کنند و متاسفانه این دستجات به هم حمله می‌کنند و گاهی کار به چوب و چماق و امثال این‌ها می‌افتد و کشتار و مصدوم و مجروح به جای می‌گذارد و این حوادث برای ما پیش می‌آید.

وضع اقتصادی ما را و کشاورزی ما را با آن اصلاحات ارضی خاصی که انجام دادند به کلی نابود کردند و روستاییان به جای تولید هجوم آوردند به شهر‌ها و آن وقت دهات خالی شد و شهر‌ها از جمعیت انباشته شد و به وضع به این کیفیت درآمد و این است که مشکلات هم از لحاظ اقتصادی و اجتماعی و سیاسی دامنگیر ما هستند. پس باید به ملت حالی کرد، البته از طریق تبلیغات گسترده که آن‌ها بیدار شوند و متوجه توطئه باشند و واداشته شوند به این‌که صبر انقلابی داشته باشند این‌قدر عجول نباشند، هرکس به فکر خودش نباشد، کم‌کاری نکنند، این اداری از زیر کار در نرود، ناراضی‌تراشی نکنند، مردم را عصیان‌زده نکند، این کشاورز کارش را رها نکند و به شهر نیاید و احزاب و دستجات مختلف هرکدام به نوبه خود وظایف‌شان را انجام دهند تا مملکت نضجی پیدا کند و به عقیده من راه‌حل این مشکلات این است که تمرکز قوا در یک جا به وجود بیاید یعنی در یک مرکز باشد، چندین مرکز فرماندهی، و قدرت وجود نداشته باشد که این‌ها در برابر هم جبهه‌گیری کنند و یا کارشکنی نمایند باید یک مرکز قدرت باشد و کار دست او باشد و مسئولیت را به تنهایی داشته باشد تا او بتواند کار‌ها را سر و صورتی بدهد و از طرفی مردم را هم روشن بکند تا این کسی که در کارخانه کار می‌کند آن کس که کشاورز است آن که کارمند است وظایفش را انجام دهد و نیز احساس وظیفه شغلی بکند خلاصه این‌که این اشکالات هم از داخل است و هم از خارج منتهی یک صبر انقلابی لازم است که به تدریج این نابسامانی‌های از بین برود و هر دسته‌ای و هر جمعیتی و صنفی در کارش وظیفه محوله‌اش را انجام دهد تا ان‌شاءالله مملکت سر و صورت و سامان به خود بگیرد.

نظرتان در مورد گروگان‌گیری و نیز محاکمه جاسوسان آمریکایی چیست؟

من نمی‌دانم افراد دیگر چه عقیده‌ای در این مورد دارند، اما آن‌چه را که من فکر می‌کنم و حتی در این خصوص هم به خدمت امام و به آقای رئیس‌جمهور نامه نوشتم این است که به نظر من اول که آن‌ها را گرفتیم بسیار کار پسندیده و شایسته و از هر نظر قابل تجلیل و تقدیر و ستایش بود، اما ادامه‌اش با این کیفیت صلاح نبود البته من هیچ‌گونه ادعای خبرویت در این کار و یا امور سیاست ندارم، اما به عقل ناقص من بعد از مدتی که این‌ها را نگهداشتند می‌بایست از حضور واسطه‌ها استفاده کرد مثلا وقتی پاپ وساطت کرد همین جا خود او را واسطه می‌کردیم برای این‌که آمریکا پول‌های ملت ما را پس دهد، چون به نظر من آمریکا به هیچ وجه شاه را به ما مسترد نخواهد کرد چراکه در بین کشور‌های عربی از قبیل: سادات و ملک حسن و ملک حسین افرادی هستند که او می‌خواهد آن‌ها را مطمئن کند که عندالزوم حمایت‌شان خواهد کرد در این صورت اگر بخواهد شاه را به ما پس دهد اعتماد آن‌ها را از خودش سلب می‌کند بنابراین به هر قیمت که برایش تمام شود شاه را به ما باز نخواهد گرداند. پس وقتی که چنین است چه بهتر که ما از وساطت پاپ استفاده می‌کردیم و وساطتش را می‌پذیرفتیم و خود او را واسطه می‌کردیم برای این‌که آمریکا مبالغی را که از ما در بانک‌هایش بوده است و تصرف و تجاوز به آن‌ها کرده به ما پس بدهد خلاصه آن همه پول را که آن جانی فراری از مردم دزدیده بود و غارتگری کرده بود می‌بایست به یک صورتی از او پس بگیریم و بعد هم اگر حاضر نمی‌شد که پول‌ها را پس بدهد لااقل در یک مرکز دیگری که صلاحیت داشته باشد دادگاهی تشکیل می‌دادند و این مرد را برای جنایاتش و برای غارتگری‌هایش محاکمه می‌کردند و این گروگان‌ها را هم آزاد می‌کردیم، اما نگهداشتن این گروگان‌ها آن هم با این مخارج هنگفتی که باید داد که با توجه به پراکندگی آن‌ها در شهر‌های مختلف چند برابر می‌شود.

به طوری که خبر قابل اعتمادی شنیدم، آمریکا از پول‌های ما روزانه مبالغی برمی‌دارد و به خانواده گروگان‌ها می‌دهد. پس چرا این همه ضرر و زیان را تحمل کنیم و از طرفی خطر‌هایی که او برای ما درست می‌کند، یک روز صدام حسین را و یک روز کرد‌ها را و یک روز دستجات دیگر را تا وقتی که خودش به طور مستقیم حمله نظامی می‌کند که الحمدالله خداوند به صورت معجزه‌آسا ما را حفظ کرد و نجات داد بنابراین وقتی وضع چنین است چه بهتر که این گروگان‌ها را با یک شرایط معقولی پس می‌دادیم و در عوض پول‌ها و ثروت غارت‌شده این مملکت را پس می‌گرفتیم و آن جلاد فراری را در یک دادگاهی محاکمه می‌کردیم من می‌دانم که آمریکا اهمیتی نمی‌دهد به این چند گروگان، ولی این بهانه شده در دستش برای کار‌هایی که می‌کند و حملات و تهدیداتی که انجام می‌دهد و نیز برای محاصره اقتصادی و این‌ها همه به بهانه گروگان‌هاست در صورتی که آمریکا ابدا به گروگان‌ها اهمیتی نمی‌دهد، زیرا همان‌طور که دیدیم از سربازان آمریکایی مهاجم ۹ نفر سوختند و از بین رفتند و این تعداد یک‌پنجم گروگان‌ها بود، بنابراین آمریکا اهمیت به گروگان نمی‌دهد لکن این جاسوسان اسیر بهانه‌ای برای توطئه‌های آمریکا شده‌اند بنابراین نظر بنده در این باره این بود، اما این‌که نظرم درست هست و یا قابل قبول و عقلایی است آن را نمی‌دانم و نظری است که شخصا اظهار می‌کنم و کاری هم ندارم به این‌که کسی درباره نظر من چه قضاوتی خواهد کرد.

آن‌چه نباید ناگفته ماند این است که امام با آن ژرف‌نگری و وسعت نظر و تدابیر حکیمانه‌شان هرچه کرده‌اند صحیح و بجا بوده است، ولی حالا که اختیار این‌ها به مجلس واگذار شده است شایسته است این‌ها این گروگان‌ها را با شرایط لازمی پس بدهند و ما را از این همه ضرر و خطر مربوط به این‌ها رهایی دهند باز تکرار می‌کنم که این فکر شخصی بنده است تا عقلا چه قضاوتی بکنند.

به نظر شما چه روشی را برای بیان حقایق و درد‌های جامعه انقلابی‌مان برگزینیم که افراد و شخصیت‌ها و گروه‌های فرصت‌طلب نتوانند از حرکت ما و از موضع‌گیری ما به نفع خود و یا گروه و دسته خود سوءاستفاده تبلیغاتی کنند و در حقیقت ما را آلت دست غیرمستقیم خویش قرار بدهند؟

به عقیده من این وظیفه‌ای است که متعلق می‌شود به رئیس‌جمهور از یک طرف و به شورای انقلاب از طرف دیگر. این آقایان محترم باید با یکدیگر همفکری و همکاری و همگامی کنند و یک تبلیغات صحیحی در رسانه‌های گروهی و یا به وسیله مبلغین زبردستی که ما در گوشه و کنار مملکت‌مان داریم مردم را روشن و بیدار و متوجه وظایف‌شان نمایند.

همین نماز‌های جمعه بسیار مغتنم است که امام جمعه در خطبه‌هایی که ایراد می‌کند حقایق لازم را به مردم اعلام بکند بعد هم ما داریم فضلایی که هم خوش‌بیان‌اند و هم به وسیله این‌ها در سراسر کشور می‌شود فرهنگ اسلامی را گسترش داد ما قبل از انقلاب یک عده مشایخی داشتیم که این‌ها افشاگری علیه رژیم طاغوت می‌کردند، اما اکنون متاسفانه مناصبی را به عهده گرفته‌اند و از کار اساسی‌شان که کار تبلیغ است فراموش کرده‌اند، زیرا همان‌طور که مرحوم طالقانی اعلی‌الله مقامه عقیده داشتند: «روحانیت باید مساجد را اداره کنند و بروند و مردم را بیدار کنند» بنابراین اگر این کار را شورای انقلاب و ریاست‌جمهوری متحدا انجام دهند و بعد راه‌هایی برای بیداری و رشد مردم در نظر بگیرند، خواهند توانست کمک کنند به ما که وسیله هم به دست افراد مغرض ندهند که حمله کنند و کار کوچکی را بزرگ جلوه دهند، این کار از دست این‌ها ساخته است و الا افراد دیگر در این مورد با اشکالات زیادی روبه‌رو خواهند بود هرچند که باز افرادی عادی می‌توانند با قلم‌شان و بیان‌شان خیلی از مسائل را مطرح کنند، اما این فرق دارد با این‌که این دو پایه که ریاست‌جمهوری است و دیگر هم شورای انقلاب با یکدیگر همگامی کنند و مجلس هم با اتحاد کامل از آن‌ها پشتیبانی کند تا این‌که مردم را بیدار کنند و بعد وسیله را از دست افراد مغرض بگیرند.

از دیدگاه شما دموکراسی مکتبی چیست و مرز بین دموکراسی مکتبی و دموکراسی غربی در کجاست؟

دموکراسی مکتبی که همان دموکراسی اسلامی مبتنی بر پایه مکتب اسلام است با دموکراسی غربی خیلی فرق دارد، زیرا که در آن دموکراسی عبارت خواهد بود از تمایلات مردم، مثلا در انگلستان قوانین آن‌جا عبارت است از آن‌چه مردم آن را دوست دارند حالا می‌خواهند از لحاظ عقلایی به نفع مردم و یا به ضرر آن‌ها باشد مردم یک چیزی را دوست داشتند، آن رسوایی را جمع به همجنس‌بازی در انگلستان پیش می‌آید، علتش هم این بود که از طرف بسیاری از افراد اظهار تمایل شده بود به آن‌که به صورت قانون می‌خواست دربیاید این دموکراسی غربی است که تمایلات مردم را در نظر گرفته دولت‌های وقت هم همان چیزی را که آن‌ها می‌پسندند به آن صورت قانونی می‌دهند و آن را اجرا می‌کنند؛ اما دموکراسی مکتبی ما این‌جور نیست بلکه رعایت مصالح مردم است نه رعایت امیال و هوس‌های آن‌ها، آن‌چه که اسلام وضع کرده است قوانینی است مقدس که مصلحت جامعه بشری را در نظر می‌گیرد نه تمایلات مردم را چه بسا تمایلات مردم مفاسدی داشته باشد که به ضرر خودشان باشد، ولی در دموکراسی مکتبی ما چنین نیست مصلحت مردم از لحاظ عقلی و از لحاظ شرعی در نظر گرفته می‌شود و این قوانین بر حسب مصالح واقعی مردم وضع می‌شود و این به عقیده من تفاوتی است که بین دموکراسی اسلام ما با دموکراسی غربی وجود دارد.

مهم‌ترین وظیفه مجلس را در مقطع کنونی در رابطه با سیاست داخلی و خارجی چه می‌دانید؟

بزرگ‌ترین وظیفه مجلس پشتیبانی یکپارچه از قانون اساسی است من در یک مصاحبه تلویزیونی چندی پیش گفتم که اگر چند برابر جمعیتی که برای مجلس خبرگان انتخاب شدند نماینده انتخاب می‌شدند و نیز به جای این دو سه ماه، سه سال به این‌ها وقت می‌دادند و این‌ها می‌نشستند و قوانینی وضع می‌کردند مسلم باز هم چنین نبود که این قوانین همگی از اول تا آخر مورد قبول مردم و مورد پسند آن‌ها باشد و دیگر هیچ‌کس درباره آن حرفی نداشته باشد، بنابراین به هر صورت که درمی‌آمد انتقاداتی بر آن مترتب بود و بسا که نقایصی هم داشت، اما به او وعده‌ای که دادند که در متمم قانون اساسی، اگر نقایصی باشد برطرف خواهد شد، مجلس باید همت بگمارد بر این متمم قانون اساسی و اگر در قانون اساسی نقایصی هست و یا موارد انتقادی به چشم می‌خورد این‌ها را اصلاح و یا تکمیل کند.

مسئله دیگر این‌که مجلس به جایی برای دسته و دسته‌بندی بدل نشود و به هم نپرند و این‌ها همه برادرانه همفکری و همگامی کنند و دولت را تقویت و پشتیبانی نمایند بنابراین مجلس چه وظیفه‌ای بالاتر از این می‌تواند داشته باشد که همه نمایندگان برادروار دور هم بنشینند و مصالح مردم را در نظر بگیرند و سعی کنند که این قوانینی که وضع شده و مجلس خبرگانی که در بین‌شان چندین مجتهد بوده است این متمم را نیز وضع کنند و بعد هم در مقام عمل مصالح ملت و دولت وقت را در نظر بگیرند و در امور اجرایی پشتیبان دولت باشند. اگرچه این‌ها قوه مقننه هستند، اما حمایت از قوه مجریه یک همکاری و ارتباط بین قوای سه‌گانه محسوب می‌شود که مسلما مشروع است و قابل تقدیر و منافات با اصل تفکیک قوا ندارد.

نظرتان در مورد وحدت مردم در انقلاب چیست و شرط این وحدت چه باید باشد؟

قبلا این را باید عرض کنم به طوری که مستشرقین هم انصاف داده‌اند از جمله گوستاولوبون که در «تاریخ تمدن» خود می‌گوید: «تساهل مذهبی که قانون مروت شناخته شده است در دنیا به وسیله مسلمین پایه‌گذاری شده است» اسلام دارای تساهل مذهبی است یعنی با مخالفینش خشونت و سرسختی روا نمی‌دارد مخصوصا با اهل کتاب که زیر نفوذ حکومت اسلامی هستند کمال حمایت را دارد.

مولا امیرالمومنین در نامه مالک می‌فرمایند: «و لَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ» مبادا تو یک گرگ درنده و زخم‌زننده باشی که خوردن آن‌ها را غنیمت بشماری. مردم مصر تازه با اسلام آشنا شده‌اند برای این‌که در حکومت خلیفه دوم، عمربن خطاب، به وسیله عمروعاص اسکندریه فتح شد و بعد هم بقیه مصر، و تازه هم عده‌ای اسلام را نپذیرفته‌اند و بسیاری از این‌ها هنوز بر دین قدیم خودشان هستند، بنابراین تو مثل یک حیوان درنده مباش که غنیمت بشماری که این‌ها را بخوری یعنی استثمار کنی و در حقیقت سوءاستفاده نمایی چراکه این‌ها دو دسته‌اند: یا برادر دینی تو هستند که در این صورت حق برادری بر تو دارند و یا مانند تو در آفرینش‌اند یعنی هم‌نوع تو هستند.

ملاحظه می‌کنید مولا علی همان‌طور که مالک را درباره برادران دینی توصیه می‌کند و موارد بسیار دیگری از این شواهد، که تاکیدی است بر تساهل مذهبی اسلام یعنی با غیر مسلمین به نظر خیر و محبت رفتار می‌کند.

قرآن می‌گوید: «لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ» خدا منع می‌کند شما را از این‌که نسبت به کسانی که کافرند؛ اما با شما نجنگیده‌اتند و شما را از خانه‌های‌تان بیرون نکرده‌اند، محبت و نیکی کنید و با عدالت با آن‌ها رفتار کنید. این یک نص صریح است؛ و باز امیرالمومنین در آن داستانی که معاویه فرستاده بود آن مرد غامدی شرور را برای حمله به انبار شهر، و او وارد شده بود و حسان بن حسان بکری را که سرفرمانده قشون حضرت در آن‌جا بود کشته بود بعد هم سربازان را خلع‌سلاح کرده بودند و سپس ریخته بودند داخل شهر و به غارتگری پرداخته بودند، آن وقت حضرت می‌فرماید به من خبر رسیده که یکی از افراد دشمن وارد می‌شده بر یک خانه‌ای و در آن خانه زنی مسلمان بود زن کافری نیز بوده است: «بَلَغَنی اَنَّ الرَّجُلَ مِنهُم لِیَدخُلُ المَرأَةَ المُسلِمَةِ وَ الاُخرَی المُعاهَدَةِ فَیَنتَزِعُ حِجلَها و و قلب‌ها و قلائد‌ها و دعائها» آن مرد مهاجم گوشواره و گردنبند و دست‌بند و خلخال او را ربوده است. بعد حضرت همین‌طور که اظهار تاسف می‌کند برای رفتار ظالمانه‌ای که با یک زن مسلمان‌شده است همین اظهارات تاسف را برای یک زن کافر ذمی (مثلا یهودی) که مورد ستم قرار گرفته نیز می‌نماید؛ که بعد در این‌جا حضرت می‌فرماید: «فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً» اگر یک مرد مسلمان غیرتمندی از چنین غصه‌ای بمیرد پیش من سزاوار ملامت نیست که چنین ستمی بر زن مسلمان و یک زن کافر ذمی که تحت حمایت حکومت اسلامی بوده رفته است بلکه شایسته این است که او از این غصه بمیرد.

این تساهل مذهبی اسلام است. آن وقت از طرفی قرآن را نگاه می‌کنیم می‌بینیم: «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا» خطاب می‌کند به اهل کتاب که منظور یهود و نصاری هستند این‌ها دین‌شان غیر اسلام است، احکام‌شان غیر اسلام است، ولی می‌گوید ما و شما در یک کلمه برابریم و آن این است که هردو خدا را قبول داریم همکاری و همگامی کنیم در برابر کسانی که خدا را قبول ندارند. بعد وقتی که قرآن اهل کتاب را دعوت می‌کند به این‌که در مشترکات‌شان همکاری و همیاری کنند پس چطور ما به‌خصوص دسته‌ها و سازمان‌ها و این احزاب که به وجود آمده‌اند با این که مشترکات بی‌شماری با یکدیگر دارند نمی‌توانند با هم همگامی کنند!

من معتقد هستم که باید عقلای این‌ها با هم بنشینند و با یکدیگر همکاری کنند و در آن چیزی که بین‌شان مشترک است همگام و هم‌قدم باشند و توی سر هم نزنند و هر روز غوغایی به وجود نیاورند.

به نظر من حتی همان کمونیست‌هایی که توطئه‌گر و گول‌خورده خارجی و آلت دست بیگانه نیستند بلکه مثلا جوانی است با یک عقیده پاکی که متاسفانه راه را غلط رفته و منحرف شده است از طریق حق و به جایی که مسلمان باشد کمونیست شده می‌توان در مشترکات توافق ایجاد کرد و نزاع و اختلاف به وجود نیاورد؛ و من معتقدم که اگر افراد عاقل‌تری بتوانند این‌ها را بدارند که در جهت مشترکات همگامی کنند و این کینه‌جویی‌ها و برخورد‌ها را خاتمه دهند می‌توانند در راه پیشرفت مملکت گام بردارند.

شکل و نحوه تخریب در اسلام به چه صورتی است؟

در قرآن کریم کلمه حزب زیاد به کار رفته است، هم به خدا نسبت داده شده در «أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» و هم حتی به شیطان نسبت داده شده است. حزب اصلا به معنی یک جمعیت است و خصوصیت دیگری ندارد. منتهی درباره کیفیت تحزب در اسلام باید ما از روش پیغبر (ص) سرمشق بگیریم، پیغمبر اولین کاری که کرد در طی ۱۳ سالی که در مکه بود پایه عقاید این‌ها را استحکام بخشید که هرکدام که اسلام را قبول می‌کردند، از لحاظ عقیده، اصول اعتقادی اسلامی، احکام اسلام، شرایع اسلام، و اخلاقیات اسلام را فرا می‌گرفتند بعد که این‌ها از لحاظ فکری و اعتقادی اتحاد پیدا کردند، پیغمبر آمد میان‌شان در مکه صیغه اخوت خواند یعنی این‌ها را برادر یکدیگر قرار داد و هردو نفری را که هم‌شأن و هم‌فکر و هم‌حد با یکدیگر بودند، برادر شدند تا این‌که آمدند مدینه در این‌جا بین مهاجرین و انصار و پیغمبر دوباره برادری ایجاد کرد و صیغه اخوت بین‌شان خواند منتهی در این‌جا هر مهاجری با یک نفر از انصار که در حد او بود از لحاظ فکری و از لحاظ شخصیتی بین‌شان برادری برقرار می‌گشت.

این اصل تحزب در اسلام بود، ما هم اگر بخواهیم چنین کاری کنیم بهترین راه این است که اول سعی کنیم افکار با یکدیگر متحد باشند یعنی همه یک جور فکر کنند همه یک جور معتقد باشند و اگر به این وضع کامل هم میسر نشد لااقل در مشترکات نسبت به یکدیگر وحدت برادری و تحزب داشته باشند وقتی از لحاظ اعتقادی این‌ها یک فکر و اعتقاد پیدا کردند بعد می‌شود بین این‌ها برادری به وجود آورد و حزب تشکیل داد و این حزب خواهد بود که آن وقت همه نسبت به هم برادری و مهربانی و هم‌قدمی همگامی دارند؛ بنابراین تحزب در اسلام اول از عقیده شروع می‌شود و بعد که اعتقادات متحد شدند آن وقت بین‌شان برادری برقرار می‌شود و یک حزب از افرادی که مثل هم فکر می‌کنند و مثل هم عقیده دارند به وجود آورد.

اگر دکتر شریعتی اکنون در میان ما بود چه می‌کرد؟

دکتر یک راه اتخاذ کرده بود یعنی او معتقد بود که تنها وسیله سعادت بشر اسلام است، اسلام واقعی و به تعبیر خودش «تشیع علوی» بنابراین اگر ما بتوانیم کاری کنیم که اسلام در بین طوایف بیش‌تر رایج و شایع بشود و مورد قبول قرار بگیرد بشریت سعادتمند خواهد بود بر همین مبنا هم که دکتر عمل می‌کرد نه تنها در اواخر عمرش بلکه از اول زندگی‌اش همین‌طور فکر می‌کرد. جناب استاد علی تهرانی یک کار پسندیده‌ای کرد که بعد ناشرین هم از ایشان تقلید کردند و آن این بود که اولین اثر دکتر را که ترجمه کتاب «ابوذر» بود؛ با آخرین اثر دکتر «حر» مقایسه نمود. کتاب ابوذر نوشته جوده‌السحار نویسنده معروف مصر می‌باشد که اول بنا بود من آن را ترجمه کنم به همین دلیل مقدمه را ترجمه کردم بعد در نتیجه زحمات و مشکلات زیادی که در آن ایام داشتم مبتلا شدم به ضعف اعصاب و از کار ماندم و دکتر که در آن زمان تازه دیپلم گرفته بود، قلمش خیلی خوب و شیوا بود، من به ایشان گفتم شما بیا این کتاب را ترجمه کن. بعد آن مقدمه جداگانه به نام «مبانی اقتصادی اسلام» چاپ شد، ولی بعد خود کتاب را دکتر ترجمه کرد و، چون آن وقت هنوز از لحاظ عربی ضعیف بود اشتباهاتش را من رفع می‌کردم، این اولین اثر دکتر است. آخرین اثرش «حر» است که بد نیست چگونگی تالیف این کتاب را بیان کنم. دکتر حتی در دیدار‌های معمولی هم وقتش را صرف حرف‌های متفرقه نمی‌کرد و یک گوشه‌ای می‌نشست یا کتابی مطالعه می‌کرد و یا چیزی می‌نوشت؛ روزی دکتر به منزل خواهرش می‌رود و برای این‌که بیکار نباشد کتابی را از گنجه برمی‌دارد که اتفاقا «منتهی الامال» بوده و آن‌جایی را که باز می‌کند روایتی است از حضرت صادق راجع به حر که «الحر حر فی جمیع احواله» چند بار این روایت را قدم‌زنان داخل اتاق با خودش می‌خواند بعد می‌نشیند و شروع می‌کند با خودش حرف زدن. خواهرزاده‌اش که به اخلاق دایی خود آشناست آهسته یک ضبط صوت را کنار دکتر می‌گذارد به طوری که او متوجه نشود؛ دکتر نزدیک به ۲ ساعت تک و تنها با خودش راجع به حر صحبت می‌کند، این آخرین اثر دکتر است یعنی زمانی که برای آخرین سفر دکتر به مشهد می‌آید که خداحافظی کند و به اروپا برود، که اتفاقا به این صورت کتاب حر تالیف می‌شود. حال نمی‌دانم که بعدا هنگام پیاده شدن این نوار تصرفاتی در آن شده یا نشده است، همین‌قدر می‌دانم که در منزل مرحوم همایون که آقای غلامرضا سعیدی و علی آقا خامنه‌ای و مرحوم مطهری حضور داشته‌اند؛ از دکتر خواهش می‌کند که همین «حر» را در آن مجلس بگوید، دکتر آن‌جا از روی ورقه خوانده است.

خلاصه این‌که آقای شیخ علی تهرانی این دو اثر را پهلوی هم گذاشته است و مرادش آن بوده که این مطلب را اثبات کند که دکتر از دوره‌ای که دیپلم بود تا زمانی که بازنشسته دانشگاه شد طرز تفکر و سبک بیان و قلم او (از لحاظ سبک‌شناسی) به هم شبیه است به طوری که اگر کسی نداند که چه فاصله زمانی میان این دو اثر بوده است نمی‌تواند درک کند که کتاب ابوذر مال وقتی است که دکتر تازه دیپلم گرفته است و این حر زمانی است که ایشان بازنشسته دانشگاه بوده است؛ که مسئله مهم‌تر در درک این رابطه این است که حتی دکتر از نظر اعتقاد در این فاصله زمانی نه تنها هیچ تغییری نکرده است بلکه حتی کمترین نوسانی هم نداشته است؛ بنابراین دکتر عقیده‌اش از همان دوره نوجوانی همین بود که برای تامین سعادت بشر باید اسلام حقیقی را بدون پیرایه‌هایی را که بر او بسته‌اند که به قول نظامی: دین تو را در پی آرایش‌اند/ در پی آرایش و پیرایش‌اند/ بس که ببستند بر او برگ و ساز/ گر تو ببینی نشاسیش باز

این دین نه، آن اسلام واقعی، اسلام محمدی، تشیع علوی، ایشان عقیده‌اش این بود که سعادت بشر را این اسلام و تشیع خواهد توانست تامین کند، و او در این راه هم از هیچ فداکاری خودداری نکرد، شغلش را از دست داد حقوقش را قطع کردند تا جایی که جانش را هم در راه خدا ایثار کرد بنابراین دکتر این طرز اعتقادش بود و اگر الان هم دکتر زنده بود همین کار را دنبال می‌کرد، درست است که حالا شاید دشوارتر بود از جهات بسیاری، ولی از جهات دیگر باز مورد توجه فوق‌العاده جوانان بود، بنابراین دکتر این عقیده‌اش بود و این اعتقاد را تا آخرین روز عمرش با خود داشت و اگر هنوز هم زنده بود همین راه را ادامه می‌داد و باز جوان‌ها را به طرف همین اسلام و همین تشیع فرا می‌خواند.

آیا احسان می‌تواند راه معلم شهیدمان، دکتر شریعتی، را (راهی که توضیح دادید) ادامه دهد؟

صد درصد نه، بالاخره او هنوز جوان است و به همین دلیل من به او گفتم که فعلا درسش را بخواند و وارد این مسائل نشود و او هم قبول کرد. حالا تا کجا به گفته‌اش عمل کند...

همان‌طور که مستحضرید «فرقان» از خط فکری معلم شهیدمان سوءاستفاده‌هایی کرده و در حقیقت پیرایه‌هایی بر طرز تفکر دکتر بسته است. نظر شما در این باره چیست؟

ما اصولا با آن‌ها ارتباطی نداریم، و دکتر هم در طول حیاتش نه تنها در جمع آن‌ها نبوده بلکه حتی هیچ تماسی با آن‌ها نداشته است، و ما هیچ اعتقادی به آن‌ها نداریم چراکه خط آن‌ها انحرافی است.

پیام استاد

[در پایان استاد شریعتی طی پیامی به نسل جوان از آنان خواست که:] به جای ستایش‌های فراوان از دکتر سعی کنند که راه دکتر را ادامه دهند و این راه را از روی مطالعه کتاب‌هایش به خوبی بشناسند و بعد از شناخت کامل، پیگیری و تبلیغ و ترویج کنند چراکه همان‌طور که دکتر پیش‌بینی کرده است و اعتقاد داشته سعادت بشر را دین اسلام و تشیع علوی تامین خواهد کرد بنابراین بهترین راه برای طبقه جوان این است که خط مشی دکتر را بشناسند و آن را تعقیب کنند، به جای این‌که از دکتر ستایش‌های فراوان شعری و نثری کنند، بهتر این است که راه او را تشخیص دهند و آن را پیشه خود کنند و بپیمایند و ادامه دهند که ان‌شاءالله خداوند همه‌شان را موفق بدارد.

منبع؛سایت انتخاب

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۹
خرداد
۹۹

 

کویر، این هیچستان پراسراری که در آن، دنیا و آخرت، روی در روی هم‌اند. دوزخ زمینش و بهشت، آسمانش، و مردمی در برزخ این دو، پوست بر اندام خشکیده، بریان؛ پیشانی، هماره پرچین؛ لبها همیشه چنان که گویی مرد می‌گرید یا دلش از حسرتی تلخ یا از منظره‌ای دلخراش می‌سوزد؛ ابروانی که چشمها را در دو بازویشان می‌فشرند و پناهشان می‌کنند و پلکهایی که همواره، از ترس، خود را از دو سو، بهم می‌خوانند و بر روی چشمها می‌افکنند تا پنهانشان کنند، و چشم‌ها که همواره گویی مشت می‌خورند و به درون رانده می‌شوند و نگاههای ذلیلی که این چشمهای بی‌رمق و بگود افتاده کتمانشان می‌کنند و... اینها، همه، کار آن خورشید جهنمی کویر! که در کویر نگاه کردن دشوار است و باید چشمها را با دست سایه کرد تا کویر نبیند. که در کویر سایه را می‌پرستند و نه آفتاب را، شب را می‌خواهند و نه روز را، نه پرتو عنایت بزرگان، که سایه‌شان را و نه نور خدا...

شب کویر! این موجود زیبا و آسمانی که مردم شهر نمی‌شناسند. آنچه می‌شناسند شب دیگری است، شبی است که از بامداد آغاز می‌شود. شب کویر به وصف نمی‌آید. آرامش شب که بیدرنگ با غروب فرا می‌رسد ـ آرامشی که در شهر از نیمه شب، در هم ریخته و شکسته، می‌آید و پریشان و ناپایدار ـ روز زشت و بی‌رحم و گدازان و خفه کویر می‌میرد و نسیم سرد و دل‌انگیز غروب آغاز شب را خبر می‌دهد.

شبهای تابستان دوزخی کویر شبهای خیال‌پرور بهشت است. مهتابش سرد و باز و مهربان است و لبخند نوازشگر خدا. مهتاب شهرها و سرزمینهای پر آب و آبادی است که مرطوب و چرکین و غمبار است. ماهی زرد و بیمار و ستارگانی همچون دانه‌های جوش صورت کبود و کثیف لکامه وقیح و بی‌شعوری که با پودرهای ارزان قیمت و وازلین‌های کرباس چرک‌آلودی که از روی دملی برکنده‌اند، پنداشته است که زشتی نفرت‌آلود قیافه کهنه و بادکرده‌اش را ـ که زخم خشکه پشت پیر الاغی که جلش می‌زند یادآور آن است ـ می‌تواند بپوشاند و آن را گلبرگ نوشکفته سیمایی بنماید که با شکوفه‌های آتش شرم آرایش کرده و بر معصومیت زلال‌گونه‌اش، گلگونه شوق و ایمانی خدایی نشسته است. آسمان کویر! این نخلستان خاموش و پرمهتابی که هرگاه مشت خونین و بی‌تاب قلبم را در زیر باران‌های غیبی سکوتش می‌گیرم و نگاههای اسیرم را، همچون پروانه‌های شوق، در این مزرع سبز آن دوست شاعرم رها می‌کنم ـ ناله‌های گریه‌آلود آن روح دردمند و تنها را می‌شنوم، ناله‌های گریه‌آلود آن امام راستین و بزرگم را ـ که همچون این شیعه گمنام و غریبش ـ در کنار آن مدینه پلید و در قلب آن کویر بی‌فریاد ـ سر در حلقوم چاه می‌برد و می‌گریست.چه فاجعه‌ای است در آن لحظه که یک مرد می‌گرید!... چه فاجعه‌ای!...


غروب ده، در کویر، باشکوه و عظمتی مرموز و ماورایی می‌رسد و در برابرش، هستی لب فرو می‌بندد و آرام می‌گیرد. ناگهان سیل مهاجم سیاهی خود را به ده می‌زند، و فشرده و پرهیاهو، در کوچه‌ها می‌دود و رفته رفته در خم کوچه‌ها و درون خانه‌ها فرو می‌نشیند و سپس سکوت مغرب باز ادامه می‌یابد، مگر گاه فریاد گوسفندی غریب که با گله در آمیخته است و یا ناله بزغاله آواره‌ای که، در آن هیاهوی پرشتاب راه خانه خود را گم کرده است. که لحظه‌ای بیش نمی‌پاید.

شب آغاز شده است. در ده چراغ نیست، شبها به مهتاب روشن است و یا به قطره‌های درشت و تابناک باران ستاره. مصابیح آسمان!

نیمه‌شب آرام تابستان بود و من هنوز کودکی هفت هشت ساله. آن سال، تمام تابستان و پاییز را در ده ماندیم که شهریور سیصد و بیست بود و آن سه غمخوار بشریت کشور را از همه‌سو اشغال کرده بودند و پدرم ما را گذاشت و به استقبال حوادث، خود، تنها، به شهر رفت تا ببیند چه خواهد شد؟ آن شب نیز مثل هر شب، در سایه روشن غروب، دهقانان با چهارپایانشان از صحرا بازگشتند و هیاهوی گله خوابید و مردم شامشان را که خوردند نمد و پلاس و رختخواب و متکا و قطیفه‌های سفید کرباس یا قمیص را (بجای شمد) برداشتند و به پشت بام‌ها رفتند و گستردند و طاق باز دراز کشیدند. نه که بخوابند، که تماشا کنند و حرف بزنند، آسمان را تماشا کنند و از ستاره‌ها حرف بزنند، که آسمان تفرجگاه مردم کویر است و تنها گردشگاه آزاد و آباد کویر.


در آسمان، سرگرمیهای بسیار است برای این نگاههای اسیر و محرومی که، همه شب، از پشت بامهای گل‌اندود ده، به سوی آن پرواز می‌کنند. من نیز، همچون همه کودکان کویر، آسمان را دوست می‌داشتم و ستاره‌ها را می‌شناختم و هر شب از روی بام، چشم بر این صحنه زیبای پر از شگفتی و سرگرمی می‌دوختم و ساعتی، ساعت‌هایی، با خویش یا با هم‌بازی‌ها و بزرگترهایم، نگاههای کودکانه‌ام را به باغ خرم آسمان می‌فرستادم تا با ستارگان به بازی مشغول شوند.

آن شب نیز من خود را بر روی بام خانه گذاشته بودم و به نظاره آسمان رفته بودم؛ گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلقی که بر آن، مرغان الماس‌پر ستارگان زیبا و خاموش، تک‌تک از غیب سر می‌زنند و دسته‌دسته به بازی افسونکاری شنا می‌کنند. آن شب نیز ماه با تلالو پرشکوهش که تنها لبخند نوازشی است که طبیعت بر چهره نفرین‌شدگان کویر می‌نوازد از راه رسید و گلهای الماس شکفتند و قندیل زیبای پروین ـ که هر شب، دست ناپیدای الهه‌ای آنرا از گوشه آسمان، آرام‌آرام، به گوشه‌ای دیگر می‌برد ـ سر زد و آن جاده روشن و خیال‌انگیزی که گویی، یک راست، به ابدیت می‌پیوندد: «شاهراه علی»، «راه مکه»! که بعدها دبیرانم خندیدند که: نه جانم، «کهکشان»! و حال می‌فهمم که چه اسم زشتی! کهکشان، یعنی از آنجا کاه می‌کشیده‌اند و اینها هم کاههایی است که بر راه ریخته است! شگفتا که نگاههای لوکس مردم اسفالت‌نشین شهر آنرا کهکشان می‌بینند و دهاتیهای کاهکش کویر، شاهراه علی، راه کعبه، راهی که علی از آن به کعبه می‌رود! کلمات را کنار زنید و در زیر آن، روحی را که در این تلقی و تعبیر پنهان است تماشا کنید! و آن تیرهای نورانی که، گاه‌گاه، بر جان سیاه شب فرو می‌رود؛ تیر فرشتگان نگهبان ملکوت خداوند در بارگاه آسمانیش! که هر گاه شیطان و دیوان هم‌دستش می‌کوشند به حیله، گوشه‌ای از شب را بشکافند و به آنجا که قداست اهوراییش را کام هیچ پلیدی‌یی نباید بیالاید و نامحرم را در آن خلوت انس راه نیست، سرکشند تا رازی را که عصمت عظیمش نباید در کاسه این فهم‌های پلید ریزد، دزدانه بشنوند، پرده‌داران حرم ستر و عفاف ملکوت آنها را با این شهاب‌های آتشین می‌زنند و بسوی کویر می‌رانند. و بعدها معلمان و دانایان شهر خندیدند که: نه جانم! اینها سنگهایی‌اند بازمانده کراتی خرابه و در هم ریخته که چون با سرعت به طرف زمین می‌افتند از تماس با جو آتش می‌گیرند و نابود می‌گردند. و چنین بود که هر سال که یک کلاس بالاتر می‌رفتم و به کویر برمی‌گشتم، از آن همه زیبایی‌ها و لذتها و نشئه‌های سرشار از شعر و خیال و عظمت و شکوه و ابدیت پر از قدس و چهره‌های پر از «ماوراء» محروم‌تر می‌شدم تا امسال که رفتم دیگر سر به آسمان بر نکردم و همه چشم در زمین که اینجا می‌توان چند حلقه چاه عمیق زد و... آنجا می‌شود چغندرکاری کرد...! و دیدارها همه بر خاک و سخن‌ها همه از خاک! که آن عالم پرشگفتی و راز سرایی سرد و بی‌روح شد، ساخته چند عنصر! و آن باغ پر از گلهای رنگین و معطر شعر و خیال و الهام و احساس ـ که قلب پاک کودکانه‌ام همچون پروانه شوق در آن می‌پرید ـ در سموم سرد این عقل بی‌درد و بی‌دل پژمرد و صفای اهورایی آن همه زیبایی‌ها، که درونم را پر از خدا می‌کرد، به این علم عددبین و مصلحت‌اندیش آلود؛ و آسمان‌فریبی آبی‌رنگ شد و الماسهای چشمک‌زن و بازیگر ستارگان ـ نه دیگر روزنه‌هایی بر سقف شب به فضای ابدیت، پنجره‌هایی بر حصار عبوس غربت من، چشم در چشم آن خویشاوند تنهای من ـ که کراتی همانند و هم‌نژاد کویر و هم‌جنس و هم‌زاد زمین و بدتر از زمین و بدتر از کویر! و ماه، نه دیگر میعادگاه هر شب دلهای اسیر و چشمه‌سار زیبایی و رهایی و دوست داشتن، که کلوخ تیپاخورده‌ای سوت و کور و مرگبار. و مهتاب کویر دیگر نه بارش وحی، تابش الهام، دامان حریر الهه عشق، گسترده در زیر سرهایی در گرو دردی، انتظاری، لبخند نرم و مهربان نوازشی بر چهره نیازمندی زندانی خاک، دردمندی افتاده کویر، که نوری بدلی بود و سایه همان خورشید جهنمی و بی‌رحم روزهای کویر! دروغگو، ریاکار، ظاهرفریب... . دیگر نه آن لبخند سرشار از امید و مهربانی و تسلیت بود، که سپیدی دندان‌های مرده‌ای شده بود که لبهایش وا افتاده است!

شکوه و تقوی و شگفتی و زیبایی شورانگیز طلوع خورشید را باید از دور دید. اگر نزدیکش رویم از دستش داده‌ایم. لطافت زیبای گل در زیر انگشت‌های تشریح می‌پژمرد! آه که عقل اینها نمی‌فهمد! از طلوع‌ها و گلها و چشم‌اندازها و وزیدن‌های سرزمین ماورایی درون، ماوراءالطبیعه روح و ملکوت دل نمی‌توانم گفت در ترکتاز این غارتگر یک‌چشم چه شدند و چه می‌شوند و آنگاه، مزرعه‌ای که از زیر سم او و سوارانش برجای می‌ماند چه منظره‌ای سرد و زشت و غم‌انگیز خواهد بود! چه خواهد ماند؟ «استفراغ»، «طاعون»، «خلط پخشیده سینه یک مسلول»... و انسان‌هایی «مسخ»، «کرگدن»، «ترزی»، «حیوان ناطق» و دگر هیچ! نه انسان، ابزار! نه دل، شکم! «آن مر این را همی کشد مخلب و این مر آن را همی زند منقار»! آدم‌هایی «پر از هیچ» و به تعبیر علی بزرگ: «اشباه الرجال و لارجال»

از برون چون گور کافر پر حلل

و از درون قهر خدا عزوجل!

و من آن شب، پس از گشت و گذار در گردشگاه آسمان، تماشاخانه زیبا و شگفت مردم کویر، فرود آمدم و بر روی بام خانه، خسته از نشئه خوب و پاک آن «اسراء» در بستر خویش به خواب رفتم.

کویر در زیر نور ماه می‌تابید و ده آرام و ساکت شده بود و مردم، زن و مرد، پیر و جوان همه در دل شب، بر روی بامهای خویش از خستگی چنان خفته بودند که گویی هرگز بیدار نخواهند شد. فریادهای غلتان و طولانی قورباغه‌هایی که در دوردست صحرا می‌خواندند و آوای سیر سیرکهایی که هیچ جا نیستند و گویی از غیب سوت می‌کشند سکوت شب کویر را صریح‌تر می‌نمود. آسمان بر بالای ده ایستاده بود و بامها را می‌نگریست و این نفرین‌شدگان کویر را که آرام بر سرتاسر بامهای ده، در زیر قطیفه‌های سپید کرباس و یا قمیص که هر یک همچون کفنی می‌نمود، خفته بودند.

شب به نیمه راه رسیده بود و ستارگان ناپایدار غروب کرده بودند و پروین در دورترین نقطه صحرا، نزدیکی‌های افق، آهنگ رفتن داشت و ماه به قلب آسمان آرمیده بود و بر بالای سرم ایستاده مرا ساکت می‌نگریست و بر سینه آسمان چنان هاله افشانده بود که ستارگان را همه به دوردست‌ها رانده بود. که ناگهان بانگ خروسی برخاست.

اِ! خروس‌ها می‌خوانند؟

خروس ساعت کویر است و آوایش ناقوس دهکده! خروس ده زمان است که می‌خواند، زمان، این گردونه یکنواخت و مکرر و بی‌احساس، که جز نظم هیچ نمی‌فهمد، نظمی که به دقت شبکه تار عنکبوتی زندگی را «تقسیم کرده» است و انسان همچون مگسی بیچاره در آن اسیر است و خونش را با ترتیب و تدریج دقیقی می‌مکد، و او، در این سیر خونین و دردناک جز ضجه و تلاش ـ که هیچ‌کدامشان را زمان نمی‌فهمد ـ چاره‌ای نمی‌تواند جست. نعره خروس، این مؤذن ده، را آنجا خوب می‌شناسند. وی رسول نظامی است که بر جهان و بر انسان تحمیل شده است و او را به تکه‌های ریز و هم‌اندازه‌ای خرد کرده است، هر یک لقمه‌ای در زیر دندان آن دو دلقک سیاه و سفید.

«خروس‌ها برخاستند؟ می‌خوانند؟ مگر سحر شده است؟» زمزمه‌هایی از بام ما و از بامهای دور و نزدیک در دل سکوت نیمه شب پیچید. اما... نه، نیمه‌شب است، ماه، ستاره‌ها همه نیمه‌شب را نشان می‌دهند. آری، حتی آسمان زیبا و معصوم خدایی کویر هم او را تکذیب کرد!

ها! خروس بی‌محل! از کجا است؟ اِ! از بام خانه فلانی‌ها است! وای، آری... از خانه ما است... آن جوجه خروس شر و جنگی! حیف! چه جوجه خروس قشنگی بود! چند ماه دیگر چی می‌شد؟ حیوون هنوز صدایش دو رگه است! هنوز مرغش را ندیده است، هنوز...

یکبار دیگر باز خواند! زمزمه‌ها بیشتر شد. همسایه‌ها به جنب و جوش آمدند. قطیفه‌های سفیدی که همچون کفن بر بامهای ده پهن گسترده بود و مردم خفته ده را در خود پیچیده بود، تکان خورد. برخی آنها را کنار زدند، برخی نیم‌خیز شدند، برخی برپا ایستادند، برخی پا شدند و به راه افتادند... همه از خواب افتاده بودند و شب و آرامش آرام شب در ده بهم خورده بود. سکوت کویر آشفته شده بود، برخی چیزی نمی‌گفتند، عده‌ای ـ بیشترشان از جوان‌ها ـ شنیدم که می‌گفتند خوب شد بیدار شدیم، نوبت آب ما است و اگر خواب می‌ماندیم به هدر رفته بود، آب به کویر می‌رفت و کشتمان خشک می‌شد، بچه‌مان دمرو افتاده بود نزدیک بود خفه شود، تشنه بودیم، کمی آب... حال آب جو زلال است، کوزه‌هامان را پر کنیم، در خانه را وا گذاشته بودیم. گربه، سگ، شغال... گرگ آدمخوار... خوب شد از خواب افتادیم... اما غالباً قرقر می‌کردند: از خوابمان انداخت، این خروس شوم است، ملعون است. بیشتر ریش سفیدها و پیرپاتال‌ها هم‌چنان در خواب نق می‌زدند و با پلکهای بسته بد و بیراه می‌گفتند!

رفته‌رفته صداها خوابید و مردم در بسترهاشان آرام گرفتند. باز قطیفه‌های سفیدی را ـ که در شب همچون کفنی می‌نمود ـ بر روی خود کشیدند و کم‌کم دوباره به خواب رفتند.


صبح خورشید باز سر رسید و نیمی از بام را گرفت و خیس عرق، و بی‌طاقت از گرما، بیدار شدم و از پله‌ها پایین رفتم. توی هشتی قالیچه انداخته بودند و چایی می‌خوردند. شاغلام که سه نسل از اسلاف ما را خدمت کرده بود و می‌گفت دوره شش پادشاه را دیده است و پدرم و عموهایم در چشمش جوانک‌های جاهل و چشم و گوش بسته و بی‌تجربه‌ای بودند، نشسته بود، با قیافه‌ای که ردپای گذر سالیان دراز بر آن نمایان بود و ریش گرد و سپید و زیرگلویی تراشیده و خط ریشی دقیق که آنرا همچون دور گیوه‌ای می‌نمود، سرپا نشسته بود و ساق‌های باریک پایش ـ پوشیده از پوستی چروکیده و خشک و موی سیاه و سپید، که رنگ نظامی قدکش آنرا نیلی کرده بود ـ بیرون زده بود. با قیافه‌ای که، با همه بلاهتی که از آن می‌ریخت، سخت حکیمانه می‌نمود و هرکس از آن احساس می‌کرد که پیر غلام چیزهایی بسیار می‌داند که وی نمی‌داند، و او خود نیز بر این عقیده سخت راسخ بود. می‌کوشید که «لفظ قلم» هم حرف بزند تا دیگر نقصی نداشته باشد. تنها کمبودی که احساس می‌کرد همین لهجه دهاتیش بود که آنرا هم بطرز مسخره‌ای جبران کرده بود. «حقایق اصولی» را، از قبیل این نکته که: «برای جلوگیری از ازدحام در رفت و آمد مردم بر روی جویی، اگر دو تا پل بزنند و آیندگان از یک پل و روندگان از پلی دیگر عبور کنند بهتر است از این که یک پل بزنند و آیندگان و روندگان همگی بر آن پل عبور کنند...»!، با طمطراق و آب و تاب بسیار می‌گفت و سخت جدیت می‌کرد تا به همه بفهماند و، با لب و چشم و ابرو و اصرار و پشتکار، از همه حضار تصدیق آمیخته با تحسین بگیرد. نعلبکی چایش را از عجله‌ای که داشت چنان پف می‌کرد که بصورت ماها می‌پاشید؛ تمام که شد به‌زمین گذاشت و، استکان را توی آن نگذاشته، برخاست و زد توی حیاط. بی‌درنگ داد و بیداد مرغها و خروسها و جوجه‌ها بلند شد، و لحظه‌ای بعد شاغلام با قیافه‌ای فاتحانه و موفق، در حالیکه خود را باز آماده اظهار نکات حکیمانه و کلمات دقیقانه‌ای کرده بود در جواب ما که قاعدتاً از او سئوال می‌کردیم، برگشت و آن جوجه خروس زیر بغلش، با چشمهای سرخ براقش که بی‌تفاوت ما را می‌نگریست. اما کسی چیزی نپرسید، همه می‌دانستند و او که می‌خواست این ابتکار درخشانش را هرچه بیشتر به رخ ما بکشد، جوجه خروس را، همچون اسماعیل، جلو هشتی، دم در حیاط، دراز کرد و کف لته‌ای و سنگین گیوه‌هایش را، بی‌محابا، روی بالهای نازک و جوان خروس گذاشت. نوک گیوه‌اش، که از زه‌های خشک و خشن گره خورده بود، حلقوم لطیف او را چنان به سختی می‌فشرد که نمی‌توانست ضجه کند.

پدرم از خانه بیرون رفت تا فقط نبیند. مادرم به اندرون رفت و خودش را سرگرم کرد تا فقط به او فکر نکند... و من...

و من در حالیکه به جوجه خروس که در نای بریده خون‌آلودش فریاد می‌کشید و پرپر می‌زد، خیره شده بودم، درسی را می‌آموختم که شاغلام آموخته بود.

شاغلام که دوره شش پادشاه را دیده بود.

برگرفته از هبوط در کویر مجموعه آثار ۱۳
عکس؛ محسن مزینانی عسکری

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۷
خرداد
۹۹

 

🔺همزمان با چهل و سومین سالگرد عروج منادی عرفان، برابری و آزادی برگزار می شود:

🔹میز گرد : " شریعتی; دیروز،  امروز و فردا"

🔹با حضور آقایان: دکتر حسین قدرتی، دکتر مهران صولتی، دکتر سید ابوالفضل حسینی

🗓زمان : چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹
⏰ساعت: ۲۱

🔹آدرس: خیابان دانشگاه، چهار راه پیام نور، کافه ویرگول

پخش زنده از صفحه اینستاگرامی عصر سبزوار
 https://bit.ly/Asinsta

🖥پخش زنده چهل و سومین سالیاد هجرت آموزگار (( آزادی، برابری، عرفان))

🔆نوشریعتی و سیاست اخلاقی ؛ دولت ،مسئولیت اجتماعی ومسئله سلطه


🔷🔆گفتگو با :

🎙مجتبی مهدوی (استاد علوم سیاسی و مطالعات خاورمیانه دانشگاه آلبرتا؛ کانادا)

📌اخلاق علیه اخلاق ؛امکان و امتناع نقد اخلاقی اسلامیسم در اندیشه شریعتی

🎙حسین مصباحیان (عضو هیئت علمی دانشگاه تهران)

📌فراسوی دولت : نو شریعتی و نوید سیاست اخلاقی

🎙احسان شریعتی(فلسفه پژوه و فعال مدنی)

📌روشنفکر دین پیرا، با دولت یا بر دولت


📆زمان: پنج شنبه ۲۹ خرداد از ساعت ۶ عصر  در صفحه اینستاگرام  بنیاد دکتر علی شریعتی


🖇لینک صفحه  اینستاگرام بنیاد دکتر علی شریعتی
 
🔆https://www.instagram.com/shariati_foundation/

🖇نام قابل جستجو  بنیاد دکتر علی شریعتی در اینستاگرام


🔆 @shariati_foundation

#گفتگو
#افق_پیشرو
#نو_شریعتی
#چهل_و_سومین_یادمان
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی_مزینانی

🆔 @Shariati_SCF

  • علی مزینانی
۲۷
خرداد
۹۹

 

اما پدر من سنت‌شکنی کرد. درسش که تمام شد برنگشت و در شهر ماند و دیدم که چه‌ها کشید تا توانست از این مرداب زندگی شهر عمر را همه با علم و عشق و جهاد بگذراند و دامن تر نکند و آن دیگران که همگی به کویر گریختند، چه آسوده دامن تر نکردند که در کویر آبی و آبادی‌یی نیست. و به‌هرحال، او در سنت‌الاولین ما بدعتی نهاد و در شهر ماندنی شد و من پرورده این تصمیمم و تنها وارث آن همه ضیاع و عقار که در ملک فقر بر جای نهادند و شاهزاده این سلسله‌ای که، پشت در پشت، بر اقلیم بیکرانه تنهایی و استغنا سلطنت داشتند و حامل آن امانتهای عزیز و ولیعهد آن پادشاهان ملک صبحگهان و بازمانده آن سواران که، در ابدیت احساسهای بی‌مرز و اندیشه‌های معراجی خویش، بر رفرف شوق، از شبهای مهتابی کویر، خود را بر این سقف کوتاه آسمان می‌زدند و از آن سو، در فضای خلیایی ملکوت می‌تاختند و مرغان زرین‌بال الهام و غزالان رمنده وحی را، در کمند جذبه‌های نیرومند خویش صید می‌کردند و، سحرگاه، خسته و فرس کشته، به خلوت دردمند انبوه خلق فرود می‌آمدند. و اکنون، بی‌طاقت از بار سنگین آن امانتها که بر دوش دارم، در میان دو صفی که ساخته قالبهای خشت مالی خشت مالان میدان چهارباغ اصفهانند و یا کوره‌های آجرپزی فرنگ و هر دو بهم مشغول و از خود خشنود و از زندگی آسوده و خوب و خوش و بی‌درد، غریبانه می‌گردم که راه دراز و سنگلاخ است و، در هر قدم، حرامیانی در کمین، و من بی‌هم‌سفر، و زانوانم لرزان و کوله‌بارم سنگین و بیمناک از سرنوشت که چه خواهم کرد؟ که روزگارم از روزگار سیزیف سخت‌تر است و، همچون لااوکون، در شکنجه افعی‌هایی که بر اندامم پیچیده‌اند، که کاهن معبد مجهول آپولونم، در این تروای مجعولی که خود مستعمره آتن است و مردمش «بندگان و پرستندگان پالس» (الهه یونانی اغنام)! و این افعیها را نه سربازان یونانی، بل مدافعان و دروازه‌داران تروا برگردنم پیچیده‌اند!

بگذریم که قصه‌ای است عنوانش ز خون... و...

ما شرقیها همه «گذشته‌پرستیم»، نه «گذشته‌گرا» که برای ما صفت بی‌رمقی است. و آنچه ما احساس می‌کنیم با آنچه اروپایی‌ها کلاسیسیم می‌نامند یکی نیست؛ از این است که همواره «دوران طلایی» همه ملتهای ما در گذشته قرار دارد.

کجای گذشته؟ در دورترین اقصای تاریخ، آنجا که جز افسانه و اساطیر از آن خاطره‌ای نداریم و جز خیال را بدان‌سو راه نیست. در آن‌سوی شرق، چین، عصر طلاییش دوران شاهان فوسه یانگ است که حتی کنفسیوس از آن به حسرت یاد می‌کند؛ کتیبه‌های مردم سومر و بابل ـ در آن دوران که از همه ملتهای دیگر جهان و از همه اعصار تاریخی خویش تمدن و اقتداری درخشان‌تر و زرین‌تر داشتند ـ از عصر طلایی خود به حسرت یاد می‌کنند، عصری که، با طوفان نوح، در زیر لایه‌های ضخیم رسوب آن سیل عالمگیر، برای همیشه مدفون گردید! و ما خود، همیشه، حتی در اوج تمدن اسلام و عظمت دوران داریوش و کورش، از عصر طلایی جمشید یاد می‌کنیم که: روزگاری بود پر از عصمت و خوشبختی و داد، عصر روشنایی و مهر، که حسرت نوروزش و جام جهان‌نمایش همواره ما را وسوسه می‌کند و حال را و آینده را از چشممان انداخته است. این فلسفه تاریخ در روح همه ملتهای شرق است و به‌گونه‌ای، همه ملتهای جهان، روح انسان: حسرت از گذشته، بیزاری از حال و انتظار مسیحی در آینده.

و دوران کودکی نیز عصر طلایی هر کسی است. دوران پرعصمت و عزیز و شاد تاریخ یک زندگی. و من نیز، گرچه دوران کودکیم نه با «طلا» که، با «فولاد» سر آمد، اکنون در پیش چشم خاطره‌ام، درخشش طلا یافته است، به‌خصوص که جوانی‌ام همه، در آخرالزمان گذشت، همه سر بر روی کتاب و دل در آسمان و تن در زندان! و بقول فردوسی: «جوانی هم از کودکی یاد دارم» و اما چون او دریغا دریغا ندارم که، گرچه بسختی، اما، بخوبی گذشت.

آن اوایل، سالهای کودکی، هنوز پیوند ما با زادگاه روستاییمان برقرار بود و، بر خلاف حال، پامان به ده باز بود و در شهر، دستگیر، نه، پاگیر، بلکه دست و پاگیر نشده بودیم و هر سال، تابستانها را به اصل خود، مزینان برمی‌گشتیم، و به تعبیر امروزمان، «می‌رفتیم».


مزینان، این دهی که با آبادیها، و امروز، خرابیهای پیرامونش، یادآور کانون خاندان ما و گوینده خاموش قصه‌های از یاد رفته نیکان ما و نیاکان من است، که تاریخ ـ این پیر غلام پایتخت‌نشین چاپلوس که هماره قلمش خادم شکمش بوده است و خردش ساکن چشمش، و هرگز جز فیلمهای سریال عملیاتی زد و خوردی پر«حادثه» را نمی‌بیند و جز برای خداوندان زر و زور نمی‌نویسد ـ کجا پایی به دهی می‌توانست نهاد و از «کاخ» قیصر ـ که بر آن فرش زربفت گوهرنشان می‌گستردند و از قصر شمس‌العماره، که هر صبح و شام نفیر نقاره‌اش سلطنت «ابد مدت» ناصرالدین‌شاه «شهید» قاجار را بر گوشهای خلق می‌کوفت ـ سری به «کوخ» حکیم می‌توانست زد؟ که بر شاهنشین حجره پذیراییش، نیم پوست تختی گسترده و مابقی را ماسه‌های نرم بادآورده کویر پوشیده بود و یا از «مهتاب خرابه»ی علامه بهمن‌آبادی می‌توانست خبری گیرد؟ که در سایه دیوارهای شکسته و برجهای سرافکنده‌اش، روح دردمند آواره‌ای، در قفس اندامی، سر به درون خویش فرو برده و با آن «خودِ پنهانِ خویش»، دست اندر کار آفرینش‌هایی همه عشق و همه شعر و همه زیبایی اهورایی بود!

... الدهر فی الساعه و الارض فی الدار...!

تاریخ اینها را چه می‌فهمد؟ اینان را چه می‌شناسد؟ او را برای این ساخته‌اند تا نامه‌های ناپلئون را به ژوزفین برساند و میان لویی و زن برادر نیم‌مردش، ملقب به «مسیو»! قاصدی کند و برای راسپوتین لحاف‌کشی، و نیمه‌شبهای تاریک، در پیچ و خم کوچه‌ها و سایه دیوارهای کاخ ورسای، فانوس‌کش ولیعهد لویی پانزدهم باشد که از خانه یکی از افسران رشیدش باز می‌گردد که برای عظمت فرانسه به میدان نبرد با اتریشش فرستاده‌اند تا حماسه ملی بیافریند و هم‌اکنون، با دامنی خیس از گذر بر دریاهای افتخاری که ببار آورده، سرود مارسیز را مغرورانه می‌خواند، و یا برشمارد که سلطان غازی، پس از دوگانه به درگاه یگانه، چند ساتگین درکشیده و از آن پس مزاجش تقاضای چه حاجتی کرده است؟ داغگاه شهریار را، نکته به نکته، موبه‌مو، وصف کند. و یا دنبال لشکریان ناپلئون «کبیر» بیفتد و اسب‌ها و آدمها و زاد و توشه و سلاح و کلاه و جامه و راه و کوه و دشت و هوا و سرفه و خنده و دعوا و آشتی و نشست و برخاست و... هرچه هست و نیست را، با حرص و ولع، در دفترش یادداشت کند و، هنگام عبور سپاه از آلپ، فریاد شوق برکشد و از اعجاب مشت بر زانویش زند و از شعف، همچون شتر مست، پا به‌زمین کوبد و کف از لوچه برافشاند و چون به خانه بازگردد، ناز بر فلک و فخر بر ستاره کند که چه دقتی مبذول فرموده و چه امانتی در ضبط وقایع مرتکب شده است! از چنین فانوس‌کش جاانداز پادو خانه‌زادی چه انتظار دارم؟ مگر هم‌اکنون چه می‌کند؟ حال که ادعا می‌کند که با خلق آشتی کرده است و با کوچه آشنا شده است و به میان توده آمده است؟! از اعتیادات و انحرافات قدیمش سخنی نمی‌گویم که می‌بینید هفت سال است برای مرگ «جان عالمیان خراش» کندی ماتم گرفته است و هنوز لباس سیاهش را از تن در نیاورده و اصلاح نکرده و اشک بر گوشه چشمانش خشک نشده است و هر روز چهره‌های ابوی و اخوی و طفلان مسلمش را که بر روی پرده کشیده است، وسط جمعیت دنیا، سر هر رهگذر و هر چهارراه، به نمایش می‌گذارد و معرکه می‌گیرد و عربده می‌کشد و... ول‌کن هم نیست! و همین رقیق القلب وفادار احساساتی از هزاران پدری و همسری که هر روز در خون می‌غلتند و میلیونها خانواده زرد و سیاه و سرخ و سفیدی که در زیر غرش و بارش و یورش توپها و بمب‌ها و تفنگدارهای همان فقید سعید و اسلاف و اخلاف احلافش ـ تنها به‌جرم «ضعیف بودن و انسان بودن» که هیچ با هم سازگار نیست ـ نیست شده‌اند و می‌شوند یادی نمی‌کند و اگر نامی هم می‌برد چنان سرسری و زورکی و از روی بی‌میلی است که اصلاً سخنش مفهوم نیست.

به این کارهایش کاری ندارم که حکما گفته‌اند خوی بد در طبیعتی که نشست برخاستنی نیست، اما این ادعاهای تازه‌اش آدم را می‌کشد که مردمی شده‌ام و مردم آشنا و اهل کوچه و بازار! و می‌بینیم که وقتی هم از خدمت زرمندان و زورمندان، به جانب اهل حال و درد و صاحبان قلم و کتاب و دل و دماغ رو می‌کند، همچون گدایانی که دم در کافه‌ها و رستورانها و سینماها و نانوایی‌ها و قصابی‌ها، همه سر، چشم می‌شوند و در شکم‌ها و غبغب‌ها خیره می‌نگرند و همه تن، دست، و در دامن «دامنه‌داران» می‌زنند، باز هم چشمش به‌دست مجله‌داران و مصاحبه‌سازان و برنامه‌چینان است و صاحبان آلاف و الوف و به‌هرحال، به هر که یا دستش به عرب و عجمی بند است و یا حدش به شارع است و یا هر دو، که چه بهتر! که به نیروی سحر این «سحر مبین»، در طرفه‌العینی، ناقد معروف می‌شود یا محقق خبر و یا نویسنده توانا و یا ادیب دانا و یا جامعه‌شناس غریب و عجیبی که تز دکترایش هنوز نگذشته، بل ننوشته، یکی از مآخذ انسیکلوپدی بریتانیکا، یا گراند لاروس می‌شود و یا فیزیکدانی جهانی که انشتن در ملاقاتی که با وی کرده است گفته که: «من سی سال است که حرف می‌زنم و کسی نمی‌فهمد و این جوان ایرانی سه ساعت است حرف می‌زند و من نمی‌فهمم»! (و این تنها جمله‌ای است در زبان بشری که در عین حال که از بیخ دروغ است از پایه راست راست است!) و یا یکهو، متخصص علوم سیاسی و فلسفه‌های جدید، از یک کنار، از «اومانیسم» گرفته تا «اونانیسم»! و یا در این اواخر، متخصص متبحر مسائل مربوط به دنیای سوم و کشورهای در حال عقب... نه، ببخشید، در حال پیش... چه می‌دانم؟

به‌هرحال فرقی نمی‌کند متخصص چی یا متبحر چی؟ هر جور که نیت کنی، یا سفارش بدهند، متد «اصحبت کردیاً و امسیت عربیاً» که برایش فرقی نمی‌کند. برای هر کدام از اینها همه قالبهای آماده دارد. هر «پخی» را اراده فرماید، مثل مایع پلاستیک، می‌ریزد توی قالب مربوطه و علامه ریختنی، نویسنده ریختنی، ناقد ریختنی، متخصص امور کشورهای در حال... ریختنی می‌دهد بیرون. آفتابه پلاستیکی و مکثف پلاستیکی و... حتی بشقاب و دیس و فنجان و قندان پلاستیکی که، مثل سابق، زحمت و مرارت و معطلی و طرح و نقشه و مقدمات و هی توی کوره رفتن و هی چکش خوردن و قلم‌کاری و منبت‌کاری و این حرف‌های قدیمی‌ها را ندارد... بگذریم.


صحبت از مزینان بود که با آبادیها ـ و امروز خرابیها ـ ی پیرامونش، یادآور کانون خاندان ما بود و هر کوچه‌اش، کوچه باغش، مسجد و مدرسه و برج و بارویش کتیبه‌ای، که بر آن نقش خاطره‌ای از اجداد خویش را می‌خواندم و طرح یادی از روزگاران پرعصمت و عزیزی که همه قربانی بی‌دفاع این «روسپی زمانه» شدند که ناگاه، از نشستنگاه خورشید، برخاست و بر سرزمین آفتاب تاخت و میراث‌های عزیزمان و سرمایه‌های سرشارمان و سر و سامان گرم و روشنمان، همه را، به زیر آوار برد و هرچه داشتیم از دستمان بگرفت و بجای آن همه، جز «دستبندی دیگر»، هیچ نداد...

آغاز تابستان، پایان مدارس! چه آغاز خوبی و چه پایان خوب‌تری! لحظه عزیز و شورانگیزی بود؛ لحظه‌ای که هر سال، از نخستین دم بهار، بی‌صبرانه چشم براهش بودیم و آن سالها، هر سال، انتظار پایان می‌گرفت و تابستان وصال، درست به هنگام، همچون همه ساله، امیدبخش و گرم و مهربان و نوازشگر می‌آمد و ما را از غربت زندان شهر، به میهن آزاد و دامن‌گسترمان، کویر، می‌برد، نه ، بازمی‌گرداند. آری، ما را به «نَیِستان»مان، کویر، باز می‌گرداند؛ «نیسْتان»! هر دو درست است! هر دو قرائت را ضبط کرده‌اند! به دو اعتبار، توضیحش را از «نیمه مرحوم» معین بخواهید و یا از «تمام مرحوم» حی حاضر «میت بن نائم»ها! نَیِستان، که مرا از آنجا ببریدند.


کویر! کویر نه تنها نیستان من و ما است که نیستان ملت ما است و روح و اندیشه و مذهب و عرفان و ادب و بینش و زندگی و سرشت و سرگذشت و سرنوشت ما همه است. کویر! «این تاریخی که در صورت جغرافیا ظاهر شده است»!

این عظمت بیکرانه مرموزی که، نومید و خاموش، خود را، به تسلیم، پهن بر خاک افکنده است. خشک بی‌آبی و آبادی‌یی، بی‌قله مغرور بلندی، بی‌زمزمه شاد جویباری، ترانه عاشقانه چشمه‌ساری، باغی، گلی، بلبلی، منظری، مرتعی، راهی، سفری، منزلی، مقصدی، رفتار مستانه رودی، آغوش منتظر دریایی، ابری، برق خنده آذرخشی، درد گریه تندری... هیچ! آرام، سوخته، غمگین، مأیوس؛ منزل غول و جن و ارواح خبیث و گرگان آدمی‌خوار! زادگاه خیال و افسون و افسانه؛ سرزمین نه آب، سراب؛ ساکت، نه از آرامی، از هراس؛ با هوای آتشناک بی‌رحمش که مغز را در کاسه سر به جوش می‌آورد و زمین تافته‌اش که گیاه نیز از «روییدن» و «سر از خاک برآوردن» می‌هراسد؛ و مردمش، پوست بر استخوان سوخته، با چهره‌هایی بریان و پیشانی‌هایی چین‌خورده! که نگاه کردن در کویر دشوار است. چشمها را با دست سایه می‌کنند تا کویر نبیند. نبیند که می‌بینند، نداند که می‌دانند! گاه طوفانی برمیخیزد و خاک بر افلاک می‌فشاند و آسمان را تیره می‌دارد و روستاها را بر می‌آشوبد و چون فروکش می‌کند، از پس آن، باز چهره کویر! همچنان که بود.

کویر! آنجا که همواره طوفان‌خیز است و همواره آرام؛ همیشه در دگرگون شدن است و هیچ چیز دگرگون نمی‌شود؛ همچون دریا است، اما، نه دریای آب و باران و مروارید و ماهی و مرجان، که دریای خاک و شن و غبار و مار و کلپاسه و سوسمار... بیشتر خزندگان و گاه‌گاه پرواز مرغکی تنها و آواره، یا مرغانی هراسان و بی‌آشیانه. قصه تاگور و طوطیش، نه در هند، که در ارمنستان!


آنچه در کویر می‌روید گز و تاق است. این درختان بی‌باک صبور و قهرمان که علیرغم کویر بی‌نیاز از آب و خاک و بی‌چشم‌داشت نوازشی و ستایشی، از سینه خشک و سوخته کویر، به آتش سر می‌کشند و می‌ایستند و می‌مانند هر یک رب‌النوعی! بی‌هراس، مغرور، تنها و غریب. گویی سفیران عالم دیگرند که در کویر ظاهر می‌شوند! این «درختان شجاعی که در جهنم می‌رویند». اما اینان برگ و باری ندارند، گلی نمی‌افشانند، ثمری نمی‌توانند داد، شور جوانه زدن و شوق شکوفه بستن و امید شکفتن، در نهاد ساقه‌شان یا شاخه‌شان، می‌خشکد، می‌سوزد و در پایان، به جرم گستاخی در برابر کویر، از ریشه‌شان برمی‌کنند و در تنورشان می‌افکنند و... این سرنوشت مقدر آنهاست.

بید را در لبه استخری، کناره جوی آب قناتی، در کویر می‌توان با زحمت نگاهداشت، سایه‌اش سرد و زندگی‌بخش است. درخت عزیزی است اما، همواره بر خود می‌لرزد. در شهرها و آبادیها نیز بیمناک است، که هول کویر در مغز استخوانش خانه کرده است.

اما آنچه در کویر زیبا می‌روید، خیال است! این تنها درختی است که در کویر خوب زندگی می‌کند، می‌بالد و گل می‌افشاند و گلهای خیال!

گلهایی همچون قاصدک، آبی و سبز کبود عسلی... هر یک به رنگ آفریدگارش، به رنگ انسان خیال‌پرداز و نیز برنگ آنچه قاصدک بسویش پر می‌کشد، برویش می‌نشیند...، خیال، این تنها پرنده نامریی که، آزاد و رها، همه جا در کویر جولان دارد. سایه پروازش تنها سایه‌ای است که بر کویر می‌افتد و صدای سایش بالهایش تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان می‌دهد و آنرا ساکت‌تر می‌نماید؛ آری، این سکوت مرموز و هراس‌آمیز کویر است که در سایش بالهای این پرنده شاعر سخن می‌گوید.

کویر انتهای زمین است؛ پایان سرزمین حیات است؛ در کویر گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و از آن است که ماوراءالطبیعه ـ که همواره فلسفه از آن سخن می‌گوید و مذهب بدان می‌خواند ـ در کویر به چشم می‌توان دید، می‌توان احساس کرد. و از آنست که پیامبران همه از اینجا برخاسته‌اند و بسوی شهرها و آبادیها آمده‌اند. «در کویر خدا حضور دارد»! این شهادت را یک نویسنده رومانی داده است که برای شناختن محمد و دیدن صحرایی که آواز پر جبرییل همواره در زیر غرفه بلند آسمانش بگوش می‌رسد، و حتی درختش، غارش، کوهش، هر صخره سنگش و سنگریزه‌اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا می‌شود، به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را، در فضای اسرارآمیز آن، استشمام کرده است.

در کویر بیرون از دیوار خانه، پشت حصار ده، دیگر هیچ نیست. صحرای بیکرانه عدم است، خوابگاه مرگ و جولانگاه هول. راه، تنها، به سوی آسمان باز است. آسمان! کشور سبز آرزوها، چشمه مواج و زلال نوازشها، امیدها و ... انتظار! انتظار!... سرزمین آزادی، نجات، جایگاه بودن و زیستن، آغوش خوشبختی، نزهتگه ارواح پاک، فرشتگان معصوم، میعادگاه انسانهای خوب، از آن پس که از این زندان خاکی و زندگی رنج و بند و شکنجه‌گاه و درد، با دستهای مهربان مرگ، نجات یابند!


آسمان کویر سراپرده ملکوت خداست و... بهشت! بهشت، سرزمینی که در آن کویر نیست، با نهرهای سرشار از آب زلالش، جوی‌های شیر و عسل و نان بی‌رنج و آزادی و رهایی مطلقش؛ بی‌دیوار، بی‌حصار، بی‌شکنجه، بی‌شلاق، بی‌خان، بی‌قزاق... بی‌کویر! همه‌جا آب، همه جا درخت، همه جا سایه! سایه طوبی که کران تا کران بر بهشت سایه گسترده است و آفتاب، این عقاب آتشین بال دوزخ، در دل انبوه شاخ و برگش آواره گشته است. آسمان کویر، بهشت، آنجا که «می‌توان، آنچنان که باید، بود»، «آنچنان که شاید، زیست»، آنچه در کویر همواره افسانه‌ها از آن سخن می‌گویند، آنچه هرگز در زمین نمی‌توان یافت. آری! در کویر، هیچکس این دو را ندیده است.

عکس؛ محسن مزینانی عسکری

 

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۷
خرداد
۹۹

 

طرح یک سئوال در آستانه سالگرد درگذشت دکترعلی شریعتی مزینانی

چرا نام شریعتی بر هیچ دانشگاهی نیست؟

فضل‌الله یاری (روزنامه‌نگار)

به تصاویر روزهای اول انقلاب که نگاه کنیم چند عکس در میان تظاهر کنندگان دیده می‌شود که نشان‌دهنده اقتدا و خط‌گیری انقلابیون از آنان بوده است‌‌. اگر به بسامد تکرار این عکس‌ها قضاوت کنیم، به ترتیب، امام خمینی، دکتر علی شریعتی، آیت‌الله طالقانی و دکتر محمد مصدق را می‌توان پرتکرارترین عکس‌ها بالای سر تظاهرکنندگان دانست‌.
در این میان اگرچه امام، رهبر اصلی انقلاب به شمار می‌رود، اما دیگران نیز سهمی داشته‌اند‌‌. آیت‌الله طالقانی اگرچه از روحانیون انقلابی بود، اما در میان گروه‌های سیاسی غیر روحانی نیزمحبوب بود و اگرچه در میانه دو طیف روحانیون و غیر روحانیون ایستاده بود و تلاش داشت که هردوطرف را در خیمه انقلاب نگه دارد، اما مرگ زودهنگام‌اش او را از عرصه دور کرد تا تنها نامش بر بعضی خیابان‌های کشور و بر صفحاتی از تاریخ معاصر به یادگار بماند‌‌. دکتر محمد مصدق که تنها از این زاویه که پیروان‌اش از مخالفان نوع حکومت‌داری محمدرضا شاه بودند، به عنوان یک سمبل تصویرش در دست برخی از هواداران او بود‌‌؛ هوادارانی که نزدیک به 25 سال نمی‌توانستند نامش را برزبان بیاورند وتصویرش را دردست بگیرند‌‌. انقلاب فرصتی برای رهیدن از این اختناق بود، اگرچه خیلی زودتر از آن چه که فکرش را می‌کردند، این تصاویر از خیابان‌ها جمع شد و نام مصدق به انزوای 25 سال گذشته خود برگشت‌.
اما تصویر دیگر متعلق به دکتر علی شریعتی بود؛ همو که در ابتدای انقلاب «معلم انقلاب» خوانده می‌شد‌‌. به اعتبار استادی در دانشگاه فردوسی مشهد، معلم بود و به گمان آن که به دست ساواک ترور شد، نیز شهید خوانده می‌شد‌‌. از این رهبران عملی وفکری انقلاب نام‌هایی بر برخی از اماکن مانده است‌‌. اما در این زمینه سئوالی خود را نشان می‌دهد که در ادامه به آن پرداخته می‌شود‌.
دانشگاه‌های کشور در سال‌های پیش از انقلاب به منبعی مهم برای تامین نیروی انسانی انقلاب علیه طاغوت بدل شده بود‌‌. انجمن‌های اسلامی دانشجویان، انجمن‌های اسلامی استادان، سازمان مجاهدین خلق، سازمان فداییان خلق، سازمان جوانان حزب توده و برخی دیگر از گروه‌های کمتر آشنا در میان دانشجویان به یارگیری می‌پرداختند‌‌.
در این میان گروه‌های مدعی ایدئولوژی اسلامی اگرچه شنوای سخنان روحانیونی چون طالقانی، مطهری و آیت‌الله خامنه‌ای بودند، اما گوشی تیزتر به سخنان استادی داشتند که از دانشگاه فردوسی مشهد آمده بود و با کت و شلوار و کراوات به مانند روحانیون در مساجد وحسینیه‌ها سخن می‌گفت، اگرچه لحنی دیگر داشت و زبانی دیگر‌‌. اما از علی؛ حقیقتی بر گونه اساطیر می‌گفت و از فاطمه که تنها او می‌توانست فاطمه باشد و حسین را وارث آدم می‌دانست‌.
با این همه پس از انقلاب، انقلاب فرهنگی سبب شد تا این منبع مهم کادرسازی پیش از انقلاب و البته مرکز یارگیری گروه‌هایی که به مخالف نظام تبدیل شده بودند، به مدت 30 ماه تعطیل شود‌‌. از آن پس دانشگاه‌ها در حالی آغاز به کار کردند که پیش از آن ستادی برای تصفیه استادان و دانشجویان شرق‌زده و غرب‌زده تشکیل شده بود‌.
تا دانشگاه بازگشایی شود، در کشور اتفاقات مهمی رخ داد، برخی از رهبران انقلاب (اعضای شورای انقلاب، رئیس جمهور، رئیس قوه قضائیه، نخست‌وزیر، فرماندهان جنگ، ائمه جمعه و برخی دیگر از چهره‌های منتسب به انقلاب) به وسیله ترور از میان رفتند‌‌. در این میان دانشگاه‌ها به عنوان نمادهایی برای بزرگداشت نام این رهبران در نظر گرفته شد و هم اکنون دانشگاه شهید بهشتی، دانشگاه شهید رجایی، دانشگاه شهید باهنر، دانشگاه شهید مفتح، مدرسه عالی شهید مطهری، دانشگاه شهید چمران، دانشگاه شهید مدنی، دانشگاه شهید ستاری،‌ دانشگاه شهید مجید شریف واقفی و دانشگاه شهید اشرفی اصفهانی دانشگاه‌هایی است که در کشور به نام سران انقلاب نامگذاری شده است‌.
برخی از این چهره‌ها اگرچه در دانشگاه درس خوانده بودند، اما به عنوان یک چهره دانشگاهی شناخته نمی‌شوند‌‌. در این میان شهید مطهری و شهید مفتح یکی پیش و یکی بعد از انقلاب استاد دانشکده الهیات دانشگاه تهران بودند و چهره دانشگاهی شناخته می‌شوند‌‌. شهید چمران علاوه بر تحصیلات دکتری در رشته فیزیک پلاسما اما به جز تحصیل در مقطع لیسانس هیچ فعالیت دانشگاهی در ایران نداشت‌‌. مجید شریف واقفی یکی از رهبران سازمان مجاهدین خلق بود که توسط دیگر اعضای منشعب سازمان که مارکسیسم را به جای اسلام نیروی محرکه خود قرار داده بودند، به خاطر مقاومت برسر این تغییر کشته شد و پس از انقلاب نام‌اش برسر یکی از مهم‌‌ترین دانشگاه‌های کشور باقی ماند‌. علت آن نیز این بود که‌‌ مجید شریف واقفی از فارغ‌التحصیلان دوره اول مهندسی برق این دانشگاه بود‌‌. اتفاقی که البته اگر یکی دوسال دیگر به تاخیر افتاده بود، هیچ گاه به فرجام نمی‌رسید‌.
در این میان شهید بهشتی و شهید باهنر اگرچه تحصیلات دانشگاهی داشتند، اما به حضور در بدنه آموزش و پرورش و تشکیل مدارس خاص مشهور بودند‌‌. شهید رجایی نیز اگرچه تحصیلات دانشگاهی داشته، اما به شخصیتی آموزش و پرورشی مشهور بوده است‌‌. آیت‌الله مدنی و آیت‌الله اشرفی اصفهانی نیز چهره‌های حوزوی انقلاب بودند که هدف ترورهای سال‌های اول انقلاب قرار گرفتند و نام‌شان به عنوان شخصیت مرکزی انقلاب در استان‌های محل زندگی و فعالیت‌شان بر سردر دانشگاه‌ها نشست‌.
در این میان نام دکترعلی شریعتی غایب بزرگ این فهرست بر سردر دانشگاه‌های ایران است‌‌. اگرچه نامش بردانشکده‌ای که در آن تدریس می‌کرد در دانشگاه مشهد نشسته است، اما او همه الزامات را داشت که نامش بر سر در یک مرکز بزرگ آموزش عالی کشور نوشته شود‌.
او معلم انقلاب نام گرفت؛ عنوانی بزرگ که از او چهره‌ای بارز می‌ساخت به عنوان یک نماد انقلابی‌‌. در مشهورترین دانشگاه‌های کشور و جهان تحصیل کرد و با نام‌های بزرگی از جهان دانش و سیاست معاشرت داشت‌‌. او در ایران در دانشگاه فردوسی مشهد به تدریس پرداخت‌‌. بیشترین ارتباط را با قشر دانشجو برقرار کرده بود و آنان را به اسلام سیاسی (که مورد نظر رهبران انقلاب اسلامی بود) نیز راهنمایی می‌کرد و برخی از گروه‌های مسلح که در سال‌های پیش از انقلاب چراغ مبارزه را با جرقه اسلحه خود روشن نگاه داشته بودند، متاثر از تعالیم او بودند‌‌. او نیز به مانند رهبران انقلاب سال‌هایی را در زندان‌های شاه گذراند و همواره مورد آزار دستگاه امنیتی نظام سابق (ساواک) بود و سرانجام این که در حالی در گذشت که بسیاری از رهبران انقلاب و روحانیون و انقلابیون در ایران وخارج از کشور عنوان «شهید» را بر او گذاشته بودند و از این منظر نیز تبلیغات وسیعی علیه حکومت شاهنشاهی ترتیب داده بودند. تشییع جنازه‌اش به مراسمی برای تجمع بسیاری از سازمان‌های انقلابی و آزادیبخش منطقه و جهان تبدیل شد‌‌ وهمه این‌ها از او چهره‌ای ساخته بود در طراز رهبران انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران. از همین رو‌‌ بود که عکس او پس از تصویر رهبر انقلاب در دست مردم عصیان‌زده ایران در همه نقاط کشور بیشترین تکرار را داشت‌.
نام شریعتی همه شرایط لازم را برای این که نامش بر یکی از دانشگاه‌های کشور قرار بگیرد داشت و اگرچه نامش بریکی از مهم‌‌ترین خیابان‌های پایتخت نشست، اما این اتفاق درباره مکانی که با نام و عملکرد او قرابت بیشتری داشت، نیفتاد‌‌. اگرچه مخالفت‌ها با روش و‌اندیشه‌های شریعتی در میان رهبران انقلاب یکی دوسال پس از انقلاب شکل عملی به خود گرفت، اما در همان سال‌ها سازمان مجاهدین خلق توانست نام یکی از رهبران خود در پیش از انقلاب را بر تابلوی دانشگاه آریامهر حک کند‌‌. اتفاقی که پس از جدایی خونبار این سازمان از بدنه رهبری انقلاب همچنان ماندگار شده است و هم‌اکنون مهم‌‌ترین دانشگاه ایران در حوزه علوم پایه نام یکی از دانشجویان سابق خود را بر سر در خود دارد‌.
شاید این سخن نیز گفته شود که گذاشتن نام شریعتی بر دانشگاه‌های ایران چه امتیازی داشت، وقتی کتاب‌هایش هنوز با ممیزی درگیرند؟ وقتی علیرغم گذشت چهار دهه پس از انقلاب هنوز جنازه‌اش در کشوری دیگر به امانت مانده است؟
وقتی خانواده‌اش نمی‌توانند جنازه همسرش را بنا به وصیت‌اش از جلوی حسینیه‌ای تشییع کنند که با نام شریعتی شناخته می‌شود؟ و ده‌ها سوال دیگر دربار این چهره مهم در تاریخ معاصر‌‌. همه این سوالات به جای خود قابلیت طرح را دارند، اما نام‌‌ شریعتی بر سردر یک دانشگاه‌‌ به موضوع کارکرد نمادها ربط دارد؛ همان که نشان‌دهنده یک ‌اندیشه، یک مفهوم، بخشی از تاریخ سیاسی و اجتماعی یک ملت و ده‌ها کارکرد دیگر است‌‌. همان که همه ملت‌ها و دولت‌ها درکتاب‌ها و فیلم‌ها و موزه‌ها می‌گنجانند و تا آن را همیشه به یاد داشته باشند‌.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۶
خرداد
۹۹

 

۲۹ خرداد ماه ۱۳۹۹ که پیش‎رو داریم چهل و سومین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی مزینانی می‎شود. با وجود گذشت حدود نیم قرن از درگذشت او، اما هنوز از او حرف می زنیم. ولی چرا؟ چه چیزی در اندیشه او، ما را ناگزیر از این رجعت می‏ کند؟

واکاوی چرایی این امر، موضوع گفت‏‌وگوی ما با دکتر مقصود فراستخواه، جامعه ‏شناس و استاد دانشگاه شد. او دلایل قابل تأملی را برای این «بی‎جانشین ماندن شریعتی» ذکر می‎کند.


 جناب فراستخواه، فکر می‎کنید چرا تاکنون شریعتی بی‌جانشین مانده است؟
شریعتی فرزند روزگار خود بود. او مؤلفی بود که تا حدی مخاطبان و زمانه‌اش نیز در تألیف خود او سهیم بودند. ما اغلب فکر می‌کنیم یک مؤلف همچون شریعتی و آل‌احمد، بیرون گفتمان‌ها و پارادایم‌ها ایستاده‌اند و از بالا می‌نگرند و متن‌های خود را با قدرت می‌سازند. در حالی که مؤلف‌ها خود نیز، ساخته می‌شوند. مؤلف‌ها فقط نمی‌نویسند بلکه خود نیز نوشته می‌شوند. همان‌طور که شریعتی می‌نوشت، خود نیز نوشته می‌شد. متن شریعتی به شکل اجتماعی و در شبکه‌ای با مقیاس ملی و جهانی آن روز ساخته شد؛ در نتیجه این شریعتی، دیگر امروز قابل تکرار نیست.

 چرا؟
چون زمانه‌ای که شریعتی می‌زیست، دوره جنگ سرد بود اما امروز از جنگ سرد گذر کرده‌ایم. در زمانه شریعتی پارادایم چپ غالب بود در حالی که امروز پارادایم نئولیبرالی غالب است. در دوره شریعتی نوسازی در ایران یک ایدئولوژی دولتی فاسد بوروکراتیک بود؛ در نتیجه، نوسازی در زمان شریعتی امری مبتذل بود. اما امروز آن نوسازی را نداریم در برابرش برعکس، حاشیه‌ها بر آن متن شوریده‌اند و خود یک متن مسلط شده‌اند. در گفتمان رسمی امروز جامعه، به نوعی خردستیزی و نوستیزی می‌بینیم. پس مسأله شریعتی «نوسازی» بود اما مسأله امروز ما «نوستیزی» است و دیگر آن نوسازی مبتذل مشکل ایران نیست؛ اما مشکلات دیگری هست.

 چرا برای انسان امروزی و جامعه کنونی هنوز شریعتی جاذبه دارد؟ این دلبستگی که به اندیشه شریعتی وجود دارد، از کجا ریشه می گیرد؟
امروز در گفتمان رسمی ما فوبیاهایی نسبت به تمدن جدید و جهان نهادینه شده است که به نحو سیستماتیک نسبت ایران با دنیا را دچار خدشه می‌کند و ما را از همراهی خلاق، پرشتاب و پیشرو جهانی باز می‌دارد. در نتیجه، آن رتوریک خاص شریعتی با آن احساس‌ها و هیجانات ایدئولوژیک بزرگ، طبعاً در جامعه امروز ما ساخته نمی‌شود. نمی‌توان انتظار داشت همان متن شریعتی، امروز هم بازسازی شود. البته چون شریعتی فرزند اصیل کویر در شهر بود و به لایه‌های پایین‌تر طبقه متوسط بویژه در قشرهایی با علایق مذهبی در کف جامعه تعلق داشت فهمیدنی است گروه‌های دردمند بویژه مذهبی در جامعه ما هنوز دلبستگی‌هایی صمیمانه به اندیشه شریعتی دارند؛ چرا که او «اسلام» و «ایران» را و «سنت» و «عقلانیت» را توأمان و «خرد»، «آزادی»، «عدالت»، «عرفان» و «برابری» را یکجا می‌خواست.

شریعتی فقط قابل فروکاسته شدن به اجتماعیات و بویژه صورت‌بندی ایدئولوژیک آن نیست. در «کویریات» و «هبوط» ما با یک تنش عمیق وجودی و درد دیرین انسانی و خاطرات عمیق مواجه هستیم؛ مگر می‌توانیم از آنها رخ برتابیم و بی‌اعتنا باشیم؟ آنها زبان آشنای ما از قعر کویر و آه‌های عمیق انسانی هستند. این ادبیات هنوز هم برای بخش‌های زیادی از تنش‌های وجودی ما و انسان امروزی و جامعه کنونی جاذبه دارد. ولی خود شریعتی به مثابه یک شریعتی، دیگر ساخته نمی‌شود؛ چون امروز مردم با مسائل متفاوتی درگیرند. «سلبریتی‌ها» به نوعی می‌کوشند جایگزین «روشنفکران» شوند. بنابراین، شریعتی دیگری در زمانه ما، نه به آن صورت قبلی ساخته می‌شود و نه تکرار می‌شود.

 با این حال، پس چرا هنوز هم از شریعتی حرف می‌زنیم؟
 شریعتی، فراموش نمی‌شود چون او بخشی از خاطرات ما و تاریخ معاصر ما است. در او ژانری و رتوریکی هست که همچنان برای بخش‌هایی از جامعه پژواک دارد و معنا می‌یابد. در نتیجه نمی‌توان گفت که جذابیت شریعتی یکسره از میان رفته است؛ اما وقتی عمیق‌تر مطالعه می‌کنیم دست‎کم بنا به مطالعات بنده، مراجعه امروزی به شریعتی نیز نوعاً به شکلی اقتضایی است؛ به تعبیری، یک نوع مراجعه زیباشناختی و گزینشی است؛ جنبه‌هایی از اندیشه شریعتی بنا بر مقتضیات امروزی گزینش می‌شود و بعضی از معانی در دستگاه فکری او به شکل مفرد و موردی، مصرف می‌شود. این در حالی است که در دهه۵۰، شریعتی به‌عنوان یک «دستگاه فکری منسجم» مورد رجوع قرار می‌گرفت؛ اما امروز شریعتی تنها مصرف می‌شود؛ «منبعی تاریخی» است و دیگر یک «مرجع» نیست.

 چه مؤلفه‏ هایی از جامعه ایران برای شریعتی «مسأله» شد و او برای تغییر آنها تلاش می‎کرد؟
کار یک روشنفکر منفی‌بافی تصنعی نیست؛ بلکه نقد جدی و مسأله‌مند کردن است. روشنفکر، آنچه را در زمانه‌ای «ناچیز» شده است، به چشم همه می‌آورد. شریعتی «جامعه ایران» زمان خود را مسأله کرد. او از وضع ایران نارضایتی هستی‌شناختی داشت و این را در متون و گفتارهای خود بیان و عیان کرد.

شریعتی می‌کوشید نشان دهد «جامعه‌ ایرانی» آن‌طور که هست برای قشرهای آگاه مسئولش رضایت‌بخش نیست. طرح تغییر شریعتی حاصل این نارضایتی او بود. او، نوعی آگاهی «ملی»، «طبقاتی» و «اجتماعی» در طیف بزرگی از طبقه متوسط ایرانی را صورت‌بندی کرد تا بتواند از زخم‌ها و تنش‌های جدی زمانه‌اش حرف بزند. در دوره شریعتی، نهاد سلطنت در ایران به خودکامگی رسیده بود و به نخبگان مستقل ملی اعتنا نداشت، دستاوردهای مشروطه و خاطرات جنبش ملی را نادیده می‌گرفت. شریعتی این استبداد نهادینه شده را به «مسأله» بدل کرد.

دولت، یک جانبه، متولی پروژه مدرنیزاسیون رسمی شده بود؛ پروژه‌ای از بالا و بوروکراتیک و فاسد که متن جامعه را دور می‌زد و حاشا می‌کرد. شریعتی این را مسأله کرد. رشد سرمایه‌داری نفتی فریبنده و نابرابر و ناپایدار را مسأله کرد؛ چرا که نتایج این رشد به‌صورت برابر به همه اقشار جامعه نمی‌رسید. شریعتی مدرنیته و توسعه و پیشرفت و رونق و رفاه اجتماعی را لازم می‌دید اما با خردباوری انتقادی و عدالت‌خواهانه و جامعه‌گرا. همچنین، سنت‌های معنوی و دینی ایرانی، دچار انحطاط شده و نوعی از جهالت و تحمیق و واپس‌گرایی بر جامعه مذهبی غالب شده بود. شریعتی نمونه‌ای از طبقه متوسط تحصیلکرده با علایق دینی بود که نمی‌توانست به نهاد دین به مثابه یک ساختار با دوام اجتماعی بی‌اعتنا باشد، با این حال نسبت به وضع موجود تاریخی و زمان غبار گرفته و رسوب یافته آن و درک متحجر از دین و عملکرد نهاد دینی انتقاد داشت و از تعصبات و مناسک‌گرایی زمانه رنج می‌برد. به همین دلیل، کوشید تا «ایران» را و «دین» را به مسأله بدل کند.

شریعتی از کدام یک از این مسأله‎ها، بیشتر رنج می‎برد؟ و خود چه راه‎حلی برای آن ارائه کرد؟
شریعتی نمونه‌ای از فکر انتقادی و عمل انتقادی «درون‌مان» بود. جامعه ایران محتویات تاریخی سنگینی دارد از جمله این محتویات تاریخی «دین» است. رنجی که شریعتی می‌کشید این بود که نمی‌شود از این تاریخ متراکم طفره رفت یا با آن غیرمسئولانه رفتار کرد ولی نباید هم، اسیر و برده آن شد. اگر قرار بر تغییری در ایران هست این تغییر باید از وضع فرهنگ و درک‌ها و عادت‎واره‌ها و باورداشت‌ها و مناسبات و برخی رفتارهای نادرست دینی آنها آغاز شود. تجددخواهی دینی و انتقادی و جماعت‌گرایانه شریعتی از اینجا نشأت می‌گرفت.

شریعتی، احساس می‌کند که ایران جهان‌زده شده است و درک مرسوم زمانه‌اش دچار نوعی لامکانی شده است. مد زمانه شده بود؛ که ایران نیز سراسیمه و غافلانه، بخشی از لامکان دنیای جدید باشد. اما شریعتی احساس می‌کند نمی‌توانیم با طفره رفتن از خودمان و تاریخ مان و فلات فرهنگی‌مان به‌طور گزاف، زائده‌ای از لامکان دنیای مدرن شویم.

شریعتی تأکید دارد که ایران خود یک مکانی است و تاریخ دارد و با بیگانگی از خود نمی‌توان در زمین دیگران خانه ساخت. باید خود بود و البته از تجربه‌های جدید دیگری و دنیا نیز آموخت و با آن داد و ستد کرد اما از طریق یک همراهی انتقادی و خلاق.

در تحلیل راهبردی شریعتی، پروژه رسمی نوسازی دولت‌سالار از بالا، با تکیه بر خام‌فروشی نفت و سپس توزیع نابرابر این ثروت عمومی، آن هم بدون گفت‌وگو با جامعه و با بی‌اعتنایی به سنت‌های اجتماعی، بدون توجه به بخشی از تاریخ میانی ایران، بار کجی است که به منزل نمی‌رود و کار ایران به سامان نمی‌رسد. بنده که دانشجوی آن دوره بودم این دعوت شریعتی را با پوست و گوشت و استخوانم احساس می‌کردم و اکنون نیز همان احساس در من هست.
اینچنین بود که شریعتی وضع ایران را مسأله می‌کرد و بدین نسق بود که روشنفکری از نوع شریعتی به‌صورت یک نقد درون‌مان و یک فرآیند ریشه‌دار اجتماعی ساخته می‌شد و گر نه هر خسی از رنگ گفتاری بدین ره کی رسد.

منبع: ایران

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۶
خرداد
۹۹

 

چرا شریعتی به دنبال تحولِ فکری مذهبی در جامعه ایران بود؟

شریعتی فهم دقیقی از لایه‌های زیرین جامعه ایران و تاریخ ایران داشت و همین شناخت به او این قدرت را داد که به دنبال فهم مذهب در ایران و تحول فکری مذهبی باشد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان به نقل از؛ خبرنگار مهر، سیدجواد میری، جامعه شناس و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به مناسبت چهل و سومین سالگرد شهادت دکتر علی شریعتی در یادداشتی به این سوال پرداخته است که چرا شریعتی به دنبال تحولِ فکری مذهبی در جامعه ایران بود؟

به نظرم این پرسش ممکن است سو برداشت ایجاد کند و برخی را وادارد که بر من خرده گیرند که چرا چنین مفهومی را بر متن و اندیشه شریعتی تحمیل می‌کنم؟ به سخن دیگر، اصلاً شریعتی کجا به دنبال تحول در حوزه فکر و اندیشه مذهبی بود؟ مگر او غیر از تلفیق مباحث مدرن و سنتی که نوعی “ملغمه فکری” بود کار دیگری هم توانست انجام دهد؟ بارها این سخنان را از جامعه شناسان و اهل اندیشه در ایران شنیده ام که شریعتی یک “آخوند کراواتی” بود و فهم دقیقی نه از مباحث اسلامی داشت و نه از موضوعات مدرن فلسفی و جامعه شناسی آکادمیک.

اما واقعیت این است که شریعتی فهم دقیقی از لایه‌های زیرین جامعه ایران و تاریخ ایران داشت و همین شناخت به او این قدرت را داد که برخلاف روشنفکران توده‌ای که به دنبال “مبارزه با مذهب” در جامعه ایران بودند و یا چون کسروی و پیروانش که به دنبال “مبارزه ضد مذهبی” بودند او به دنبال “فهم” مذهب در ایران و “تحول فکری مذهبی” بود. اما او این شناخت را چگونه به دست آورده بود؟ شریعتی در “تاریخ و شناخت ادیان” که بخشی از درس گفتارهای او در حسینیه ارشاد در سال ۱۳۵۰ بود به نکته مهمی اشاره می‌کند و می‌گوید روشنفکران ایرانی متوجه نیستند که در کدام جغرافیا و بر روی کدامین بستر عینی پای گذاشته اند و این عدم فهم دقیق از جامعه ایران موجب شده است که آنها به جای تحلیل عینی تاریخ جامعه ایران دست به تحلیل‌های ذهنی بزنند که هیچ ربطی به این آب و خاک ندارد.

او صراحتاً می‌گوید که تاریخ ایران با تاریخ یونان و روم متفاوت است و این تمایز در تاروپود جامعه کنونی (در سال‌های پیش از انقلاب) ایران ریشه دوانده است. شریعتی بر این باور است که اگر در فرهنگ یونان روشنفکری می‌خواست با توده‌ها ارتباط برقرار کند در آن تاریخ و جامعه “دین” نقطه کانونی نمی‌توانست باشد؛ زیرا فرهنگ یونان بیشتر رنگ و بوی فلسفی دارد تا مذهبی ولی در ایران چنین نیست. به سخن دیگر، “جامعه اکنون ما، روابط اجتماعی اش و سنت‌ها، طرز تفکر و نهاد فرهنگی جامعه ما، وجدان و روح جمعی ما صد در صد مذهبی است و روشنفکر نباید تمام جامعه را بر اساس سلیقه خودش و روابط روشنفکرانه درون گروهی خودش تعمیم بدهد” (م. آ. ۱۴: ۱۳۸۸. ۱۴).

اما روشنفکران ایرانی این نکته ظریف شریعتی را درک نکردند و به جای درک واقعیات عینی جامعه ایران به دنبال ایده آل های ذهنی خویش و مبتنی بر آنها با واقعیات جامعه ایرانی مواجهه پیدا کردند. اما شریعتی درک درستی از هستی اجتماعی و تاریخی جامعه ایران پیدا کرده بود و مبتنی بر همین شناخت است که به جای “مبارزه ضد مذهبی” سخن از فهم مذهب به میان می‌آورد. البته او در مقام یک روشنفکر خود را در قامت یک اصلاحگر اجتماعی نیز می بیند و فهم را مقوله‌ای خنثی نمی بیند بل از “تحول فکری مذهبی” سخن می‌گوید. در همان کتاب “تاریخ و شناخت ادیان” به روشنفکران ایرانی که شدیداً درگیر مقولات اروپایی هستند می‌گوید: “اگر ما از اروپا تقلید می‌کنیم، باید از تجربه‌های خوبشان تقلید شود. و این یکی از آنهاست که آنچه قرون وسطی را خراب کرد و قرون جدید را به وجود آورد، مذهب نو بود. تحول فکری مذهبی بود، نه مبارزه ضد مذهبی” (م. آ. ۱۴: ۱۳۸۸. ۵۲).

به عبارت دیگر، ایران در “قرون وسطای” خویش به سر می‌برد و عبور از این وضع انحطاط نیازمند فهم دقیق از مؤلفه‌های هستی اجتماعی ایران است که بنیادی‌ترین آن مذهب است که برای پویایی بخشیدن به جنبش اجتماعی ما نیازمند تحول در اندیشه مذهبی هستیم و این درک موجبات تحولی در جامعه ایران گشت که از آن به “انقلاب” یاد می‌کنند. اما اکنون که ۵۰ سال از درس گفتارهای شریعتی در حسینیه ارشاد می‌گذرد چگونه باید جامعه ایران را درک کرد؟ بحث من این نیست که شریعتی دهه پنجاه را در آستانه قرن پانزدهم خورشیدی تکرار کنیم بل بحث بر سر این است که “بینش شریعتی-گونه” را چگونه می‌توان پس از ۵۰ سال تجربه به خدمت گرفت و آینده جامعه ایران را مبتنی بر آن مفهوم پردازی کرد؟

در دهه پنجاه مبارزه ضد مذهبی پاسخ نمی‌داد بل تحول فکری مذهبی راه حل شریعتی بود ولی امروز که مذهب یگانه نهاد وجدان جمعی ایرانیان نیست و روح جمعی ایرانیان متنوع و متکثرتر از ۵۰ سال پیش شده است، در این وضعیت چگونه باید نقشه راهی مبتنی بر واقعیات جامعه کنونی ایران تعبیه کرد که هم نیازهای متنوع جامعه را شامل گردد و هم با تحولات جهانی سازگاری داشته باشد؟ به عبارت دیگر، شریعتی نقطه عزیمتش واقعیات عینی جامعه و تاریخ ایران بود و این نقطه قوتش گردید و توانست تأثیرگذاری ماندگاری بر جنبش‌های اجتماعی ایران داشته باشد ولی پرسش اینجاست که از منظر اکنونی و با توجه به تجربه جمعی ایرانیان در طی این پنجاه سال، آینده را چگونه می‌توان ترسیم کرد؟

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۶
خرداد
۹۹

 

بر کرانه کویر، به تعبیر حدودالعالم، «شهرکی» است که شاید با همه روستاهای ایران فرق دارد. چشمه آبی سرد که، در تموز سوزان کویر، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون می‌آید، از دامنه کوههای شمالی ایران به سینه کویر سرازیر می‌شود و از دل ارگ مزینان سر بر می‌دارد، از دل این دیواره‌های عبوس و مرموزی که قرنهای گمشده‌ای را که اسلام به اساطیر کشاند در آغوش خویش نگاه داشته‌اند و، خود، علیرغم تاریخ، همچنان استوار ایستاده‌اند. از اینجا درختان کهنی که سالیانی دراز سر بر شانه هم داده‌اند، آب را تا باغستان و مزرعه مشایعت می‌کنند و بدین‌گونه، صفی را در وسط خیابان مستقیمی که ستون فقرات این روستای بزرگ را تشکیل می‌دهد، پدید می‌آورند و، از دو سو، کوچه‌هایی هم‌اندازه و روی در روی هم و راسته و همگی در انتها، پیوسته به خیابانی کمربندی که محتوای ده را از باروی پیرامون آن جدا می‌سازد.
 
درست گویی عشق‌آباد کوچکی است، و چنانکه می‌گویند، هم بر انگاره عشق‌آبادش ساخته‌اند، صد سال پیش که مزینان کهنه را سیل از بنیاد برمی‌کند و می‌برد و ناچار، همه چیز از نو ساخته می‌شود. حدودالعالم از «مرد» و «انگور» مزینان نام می‌برد و از هزار و صد سال پیش، هنوز بر همان مهر و نشان است که بود. مردانش نیرومند و مغرور که سبزواریها را دهاتی می‌دانند و مشهدی‌ها را گدایان گوش‌بر، و مردان تهرانی را زنانی ریشدار! و در شگفتند که چرا غالباً این تنها برگه معتبر را هم از میان می‌برند!؟

و باغهای انگورش که هنوز ـ علیرغم مادیتی که بر روستاها تاخته و باغها را همه غارت کرده است ـ برجا و آبادند و خوشه‌های عسکر و لعل و شست عروسش هم‌چون چراغ می‌درخشند.

و تاریخ بیهق از شاعران و دانشمندان و مردان فقه و حکمت و شعر و ادب و عرفان و تقوایش یاد می‌کند، در آن روزگاری که باب علم بر روی فقیر و غنی، روستایی و شهری باز بود و استادان بزرگ حکمت و فقه و ادب، نه در «ادارات»، که در غرفه‌های مساجد یا مدرس‌های مدارس می‌نشستند و حضور در محضرشان نه پرداخت مبلغ و مدرک و شرایط می‌خواست و نه دریافت غبغب و کبکب و دبدب و شمایل! که هنوز «اداره نمی‌دانم چی‌های عالیه ویژه تبدیل نسخ چاپی به نسخه‌های خطی» تأسیس نشده بود و این بود که آن بچه دهاتی دهقان‌زاده ضعیفی که از بی‌نانی در ده نمی‌توانست بماند می‌توانست در شهر با یک نظامی قدک و یا لاقبای کرباس، بی‌هیچ شرط و شروطی، وارد مدرسه‌ای شود و اطاقی بگیرد و بورس تحصیلی‌یی، و هر استادی را هم که پسندید خود انتخاب کند. استاد، ابلاغ به‌دست، ناگهان بر سر شاگرد نازل نمی‌شد؛ شاگرد بود که همچون جوینده تشنه‌ای می‌گشت و می‌سنجید و بالاخره می‌یافت و سر می‌سپرد، نه بزور «حاضر و غایب»، بل به نیروی ارادت و کشش ایمان.


از این‌است که هرگاه پدرم و هم‌درسیهایش گرد هم می‌نشینند و از حوزه‌های درس و اخلاق ادیب نیشابوری بزرگ و آقا بزرگ حکیم و آشتیانی و میرزا حسنعلی قهرمان و میرزای اصفهانی یاد می‌کنند چهره‌شان از آتش خاطره‌های پر از عصمت و قداست تافته می‌شود و چشمهاشان از حسرت آن ایام رفته به اشک می‌نشیند، گویی اصحاب پیامبرند یا امام و یا سوختگان آتش ارادت‌اند که از مرادشان سخن می‌گویند و من هرگاه با هم‌کلاسانم می‌نشینم و با هم خاطرات ایام تحصیل را نشخوار می‌کنیم دلهامان را از درد خنده می‌گیریم که آن روز در کلاس معلم خطمان «موش» ول دادیم و روز دیگر که، در کلاس دبیر شیمی، یکی از بیلوت‌های کلاس «بو» ول داد و وقتی دبیر با اعتراض توضیح خواست که این بوی چیه؟ گفت: بوی تجزیه آب! و کی‌یَک که در تمام دوران تحصیل دوست وفادار هم بودیم و همیشه بجای هم حاضر می‌گفتیم و آن فلانی حقه‌باز که با بچه‌ها قرار می‌گذاشت و درست در وسط کلاس که آقای دبیر گرم درس می‌شد و کلاس هم جذب درس، یک‌هو غش می‌کرد و شلپ، می‌افتاد بزمین و دست و پا می‌زد و خرناس می‌کشید و کف می‌کرد و چه‌ها که نمی‌کرد! و بیچاره دبیر هم رنگش می‌پرید و تا او را به حالش می‌آوردیم زنگ می‌زدند و غائله خاتمه می‌یافت! و آن معلم خارجی که شنیده بود دانشجوهای ایرانی تقلب می‌کنند و راه هوشیارانه‌ای هم برای جلوگیری از تقلب ابتکار کرده بود و سر امتحان شفاهی قیچی‌یی همراه می‌آورد و به شاگرد می‌گفت: کتابت را ببند، سپس استاد قیچی را مثل استخاره‌چی‌ها، ناگهان بر وسط کتاب فرود می‌آورد و قیچی بر هر صفحه‌ای که فرومی‌نشست، باز برای محکم‌کاری، آن صفحه را که قیچی به تصادف تعیین کرده بود بازدید می‌کرد که معنی لغات را رویش ننوشته باشند و آنگاه که خاطرش صددرصد جمع می‌شد، می‌گفت بخوان! و آن رفیق حقه ما یک متد ضدقیچی اختراع کرد که اثر آنرا از بین برد و آن بدین طریق بود که دمِ در اطاق امتحان، یک صفحه را انتخاب کرد و چندبار پیش دیگران خواند و مثل آب که شد دو طرف کتاب را بر روی محور لایه همان صفحه از پشت تا کرد و بعد کتاب را بست و وارد شد و تا قیچی جادو بالا رفت، هنوز به لبه کتاب تماس نیافته، انگشتهایش را که عطف کتاب را گرفته بود کمی از هم باز نمود و کتاب هم اندکی دهان گشود و او با تردستی ظریفی دهانه کتاب را به زبانه قیچی استاد داد و قیچی، ناچار «تصادفاً» بر همان صفحه فرود آمد و استاد باز برای محکم کاری آن صفحه را بازدید کرد و خاطرش که «صددرصد» جمع شد گفت بخوان! و خواند و استاد با اعجاب و تحسین گفت:

ـ آفرین! خیلی خوب! شما!؟
ـ بله استاد، خیلی زحمت کشیدم و این چند روزه فقط درس شما را می‌خواندم که ضعیف بودم و حالا چقدر افسوس می‌خورم که چرا از اول سال قدر درس شما را نمی‌دانستم و تنبلی می‌کردم!
ـ مرسی، مرسی، ووزت تره زانتلیژان، مه، امپو... پارسو!... منتنان، ساواتره‌بین!...
ـ اختیار دارین! از بی‌شعوری خودتونه مادام!
ـ اُ... پادوکوا...!

* * *

 

صحبت مزینان بود. نزدیک هشتاد سال پیش، مردی فیلسوف و فقیه که در حوزه درس مرحوم ملا هادی اسرار ـ آخرین فیلسوف از سلسله حکمای بزرک اسلام ـ مقامی بلند و شخصیتی نمایان داشت به این ده آمد تا عمر را به تنهایی بگذارد و در سکوت فراموش شده‌ای بر لب تشنه کویر بمیرد.

بگفته مرحوم حکیم سبزواری بزرگ، وی در محضر اسرار نه همچون شاگرد، که بمانند رفیقی هم‌زانوی وی می‌نشست، چه، وی حکمت را، پیش از این، نزد داییش علامه بهمن‌آبادی خوانده بود که استاد کلام و حکمت و فقه بود و با حکیم اسرار در حکمت معارضه می‌کرد و در نظر برخی صاحب‌نظران بر او ارجح بود و با آنکه در بهمن‌آباد، کوره‌دهی نزدیک مزینان، انزوا داشت، شهرتش زبانزد حوزه‌های علمی تهران و مشهد و اصفهان و بخارا و نجف بود که آن ایام علم و فضیلت را علامه‌های تراشیده و دسته‌ها و دستگاههای مجله‌دار و قلم‌دار و مصاحبه‌ساز و قراردادبند و دیگر بند و بست‌ها در محاق سکوت خفه نمی‌کردند و هنوز قرن علم و نور و تمدن و چاپ و فرهنگ عمومی نیامده بود که اگر نبوغی در شهرستانی بماند و در کافه‌ها و محفل‌ها و مرجع‌های فضلای کهنه و نو تهران راه نیابد و یا راه نخواهد، کتمانش کنند و اگر ید بیضایی کرد که در چشمها زد به سحرش متهم کنند و بدتر از سحرش!


آوازه نبوغ و حکمت علامه در تهران پیچیده و شاه قاجار به پایتخت دعوتش کرد و او در سپهسالار درس فلسفه می‌گفت و چهل تومان از ناصرالدین‌شاه سالیانه می‌گرفت. اما این وسوسه تنهایی و عشق به گریز و خلوت ـ که در خون اجداد من بوده است ـ او را نیز از آن هیاهو باز به گوشه انزوای بهمن‌آباد کشاند و به زندگی در خویش و فرار از غوغای بیهوده و آلوده آن سواد اعظم به خرابه‌های قدیمی بیرون این ده! که روحی دردمند داشت و بی‌تاب، و شبهای آرام در دل این ویرانه‌ها تنها می‌گشت و می‌نالید و در سایه دیواری می‌نشست و غرقه در جذبه‌های مرموز خویش با خود و با خدا زمزمه می‌کرد و این زندگیش بود.

میگویند این شعر را سخت دوست می‌داشت و همواره تکرار می‌کرد:

این سخن‌ها کی رود در گوش خر

گوش خر بفروش و دیگر گوش خر!

و شاگرد او نیز که برای آموختن و اندوختن، جوانی را در حجره‌های تنگ و مرطوب مدارس قدیمه بخارا و مشهد و سبزوار، بر روی کتابها و زانو بزانوی مدرسان و عالمان بزرگ آن روزگار تمام کرده بود، اکنون که هنگام کمال بود و رسیدن به جاه و مقام روحانی، و مسند بلند پایه علمی و زعامت خلق و باید مرجعی می‌شد و صاحب وجهه‌ای و نفوذی و دستگاهی و نام و آوازه‌ای، همه را رها کرد.

بعد از حکیم اسرار، همه چشمها به او بود که حوزه حکمت را او گرم و چراغ علم و فلسفه و کلام را او که جانشین شایسته وی بود روشن نگاه دارد اما، در آستانه میوه دادن درختی که جوانی را بپایش ریخته بود، و در آن هنگام که بهار حیات علمی و اجتماعیش فرا رسیده بود، ناگهان منقلب شد. فلسفه و دین او را بدینجا کشاندند. فلسفه به او آموخته بود که غوغا و تلاش و فریب حیات همه پوچ است و دروغین است و ابله فریب. دین به او آموخته بود که دنیا و هرچه در اوست پلید است و دلهای پاک و روحهای بلند را نمی‌فریبد و، در این منجلاب، جز کرمهای کثیفی که از لجن مست می‌شوند و به نشاط می‌آیند چیزی نیست و او که نه می‌خواست فریب خورد و نه لجن‌مال شود، شهر را و گیر و دار شهر را رها کرد و چشمها را منتظر گذاشت و به دهی آمد که هرگز در انتظار آمدن چون او کسی نبود. هشتاد سال پیش، وی در آغاز کمال، با لبانی خاموش، پیشانی‌یی از اندیشه مواج، ابروانی، از ایمان و تصمیم، گرفته، سر از نومیدی در برابر هرچه بر روی خاک و در زیر این آسمان، پایین و گامهایی از آنرو که به هیچ جا نمی‌خواهد برود، مطمئن و آرام، چهره‌ای بر معصومیت این مردم، رحیم و چشمانی از برق نبوغ، تند و لبخندی از ناچیزی خویش در برابر عظمت «او»، متواضع و گردنی از حقارت عالم و اهلش برافراشته از غرور و سر و وضعی از فرط استغنا و صمیمیت، بی‌ریا و ساده و رها کرده، به این روستا آمد و در خانه کوچکی، در خمِ کوچه‌ای منزل گرفت و در انتظار پایان یافتن بازی مکرر و بی‌معنی این دو دلقک سیاه و سفید ماند و مرد. و مردم صمیمی ده از او چه‌ها می‌گفتند! یک شبه امام، شبه پیغمبر، یک فرشته، یکی از اولیاءالله و به‌هرحال، غریبی از مردم آن عالم در این ده! «کفشهایش گاه پیش پایش جفت می‌شد... روز مرگ خویش را خبر داد... سال قحطی، دخترانش ناله کردند که سال سخت است و زمستان را بی‌اندوخته نانی چه کنیم؟ و او از خشم برآشفت و نیمه‌شبی، ناگهان، صدای ریزشی که از کندو خانه برخاست همه را بیدار کرد، رفتند و دیدند که از نافه گندم می‌ریزد و برخی کندوها لبریز شده است...»

کربلایی علی پسر کربلایی مؤمن آن شب در صحرا آب می‌راند، در گود آبشخور: «ناگهان دیدم در سایه روشن مهتاب شب، سیاهی‌یی از دور می‌آید، نزدیک‌تر شد، حیوانی بود شبیه شتر، به رنگ سمند، بطرف قبرستان رفت و کنار قبر حکیم ایستاد، دیدم جنازه را بیرون آوردند و بر او نهادند و او به سمت مغرب رفت و ناپدید شد... پس از لحظه‌ای ناگهان به‌خودآمدم و چنان ترسم برداشت که افتادم و از هوش رفتم»... دیگران نیز که آن شب در صحرا بودند بگونه دیگری شهادت دادند: «نوری از آسمان مغرب بر سر قبر فرود آمد... باز از همان راه به آسمان برگشت و ناپدید شد». وی در ۱۳۱۸ قمری مرد و شگفت آنکه در ۱۳۳۶، هجده سال بعد، باران قبر او را خراب می‌کند و جد بزرگم دستور می‌دهد تا آنرا از بنیاد بسازند. در حفره گور هیچ نیافتند جز مهر نمازش و حتی تسبیح تربتش... و چند سال بعد که فرزند پارسای صاحب کراماتش شیخ احمد می‌میرد در همین حفره خالی دفنش می‌کنند و اکنون پدر و پسر هر دو در یک گور آرمیده‌اند...، نه، پسر در گوری که پدر در آن بود مدفون است و پدر را که در زندگی، آفرینش بر جانش تنگی می‌کرد، نخواستند که در زاغه‌ای آنچنان تنگ و تیره نگاه دارند که می‌دانستند نعش پوسیده او نیز تاب تنگنا ندارد، نجاتش دادند. وی، آخوند حکیم، جد پدر من بود.

چه لذت‌بخش است آنچه از او برایم حکایت می‌کنند! من در این حکایتها است که سرچشمه طبیعی بسیاری از احساس‌های ریشه‌دار مجهولی را که در عمق نهادم می‌یابم پیدا می‌کنم و این، معاینه‌ای شگفت و مکاشفه‌ای شورانگیز است! مثل این است که از من و حالات من و عواطف و خصایص روح من و از زندگی من، پیش از این عالم، پیش از تولدم و پیش از حیاتم، سخن می‌گویند.

من هشتاد سال پیش، نیم قرن پیش از آمدنم باین جهان، خود را در او احساس می‌کنم. مسلماً من در روح او، نبض او، خون او بوده‌ام. در رگهای او جریان داشته‌ام، در نگاه او نشانی از من بوده است و اکنون، ممنونم که او چنین بود و چنین کرد که اگر، بجای پناه آوردن به یک ده، به تهران می‌رفت یا نجف، و به مقامات می‌رسید و درجات، و من اکنون، بجای او، از مردی چون مرحوم حاج شیخ عبدالرحیم، یا آقا سید ابوالحسن اصفهانی یا آخوند ملا محمد کاظم خراسانی (که شاگرد حکیم بود) سخن می‌گفتم که مثلاً: «سفیر انگلیس جلوش زانو می‌زد!»، هرگز اینهمه غرق غرور و سرشار لذت نمی‌شدم. و اما جد من، او نیز بر شیوه پدر رفت. می‌گویند در علم، از اجتهاد گذشته بود و من می‌گویم از علم و اجتهاد گذشته بود که پس از آن، باز به همین روستای فراموش ـ که از جاده تهران مشهد کناره گرفته است ـ باز آمد و از زندگی و مردمش کناره گرفت و به پاکی و علم و تنهایی و بی‌نیازی و اندیشیدن با خویش ـ که میراث اسلافش بود و از هرچه در دنیا هست جز این به اخلافش نداد ـ وفادار ماند که این فلسفه انسان ماندن در روزگاری است که زندگی سخت آلوده است و انسان ماندن سخت دشوار و هر روز جهادی باید تا انسان ماند و هر روز جهادی نمی‌توان! که رفته رفته، بقول فردوسی، مرد حماسه! دست و پای آهو می‌گیرد، و ... تهیدستی و سال نیرو... و بالاخره سقوط! و پس از او، عموی بزرگم، که برجسته‌ترین شاگرد حوزه ادیب بزرگ بود و، پس از پایان تحصیل فقه و فلسفه و بویژه ادبیات، باز راه اجداد خویش را به سوی کویر پیش گرفت و به مزینان بازگشت.

عالمی است سرشار از ذوق و شعر و درکی قوی و قدرت مطالعه‌ای خارق‌العاده، که از آغاز طلبگی تاکنون بر روی کتاب بیدار است و بر روی کتاب خوابش می‌برد و این زندگی اوست، که مدرسه قدیمه‌ای که شریعتمدار معروف برای جد بزرگم ساخته بود و تا سالهای پیش طلبه داشت و سر و صدای درسی و بحثی و آمد و رفتی، امروز سوت و کور است و آن خانه اجدادی که مرجع خلق بود و حل و عقد امور و پناه ستمدیدگان و آوارگان و زنان رانده شده از شوی و رعایای فراری از خان، امروز خلوت است و کار حکیم بزرگ و اخلاف و اسلافش را اکنون یک سپاهی و چند کارمند بخشداری و مأمور ثبت اسناد و چند تن آموزگاران دارندگان تصدیق ششم ابتدایی از پیش می‌برند و کارها حساب و کتابی پیدا کرده و نظم و نسقی...

ادامه دارد...

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۲
خرداد
۹۹

زنده یاد حسین آقا ممتحنی مشهور به حمید سبزواری، زادهٔ ۱۳۰۴ در سبزوار اشعار به چاپ رسیده از او هفت دفتر شعر است با نامهای، سرود درد،سرود سپیده، سرودی دیگر، تو عاشقانه سفر کن،بانگ جرس”،” به ننگ آمده دشمن”

 او در تاریخ  ۲۲ خرداد ۱۳۹۵ در تهران درگذشت.

 

به یاد دکتر علی شریعتی، معلم انقلاب مردم،
از کتاب «سرودِ درد»،

خفتی چرا؟ ای چشمِ بیدارت نخفته
ای مرغِ دل در جانِ هشیارت نخفته
پای طلب هرگز ز رفتارت نخفته
یک‌دم زبان در کامِ دُربارت نخفته

خفتی چرا ای روز-و-شب بیدار بوده
روشنگر این شام‌گاهِ تار بوده
با خستگانِ خفته در پیکار بوده
شب تا سحر با رنج و محنت یار بوده

خفتی چرا ای خفته را بیدار کرده
ای خلقِ ناهشیار را هشیار کرده
ای در رهِ حق بی‌امان، پیکار کرده
ای راهِ علم و عقل و دین، هموار کرده

هان ای علی، ای وارثِ میراثِ آدم
ای رهنوردِ راهِ آدم تا به خاتم
ای شارحِ اسلام در اکنافِ عالم
ای رتبت و قدرِ شهیدانت فراهم

ای وارثِ میراثِ پاکان و شهیدان
ای یادگارِ بوذر و عمار و سلمان
ای در کفِ تو رایتِ اسلام و قرآن
ای در تو پیدا، بهترین سیمای انسان

روزی اگر «یک» بوده‌ای، اینک هزاری
کز دانه‌ای زاینده، زاید کشت‌زاری
وز ساقه‌ای سربرفرازد شاخ‌ساری
وز چشمه‌ای سیراب می‌گردد دیاری…

***

آن روز نزدیک است آری خرّم آن روز
روزی که حق حاکم شود بر عالم آن روز
روزی که نی کسری شناسد، نی جم آن روز
فرخنده آن ساعت، خوش آن دم، بی‌غم آن روز !

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۲
فروردين
۹۹

کماکان  واهمه دارند اشباح 
ازآن اندیشه پاک و زلالت

چه کردی با جهان مردگان تو
که چشم زندگان مست و خمارت

تو رفتی و نرفتی از دل ما
زدی تیری و دل ها شد شکارت

کنون نام تو را آهسته خواند
همان شخصی که بوده هم قطارت

به دست کوزه گر خاک گلویت
شده سوتک گران است این عمارت

همانا می رسد برگوش جان ها
صدای سوتک تو پر حرارت

دم گرم و خوش تو پخته ما را 
شده کودک جوان و با جسارت

هر آن نادان که حق را کرده قربان
به پای مصلحت دیده خسارت

توئی آن عاشق جان داده در نور
ولیکن این خوارج در ضلالت

نه شرقی و نه غربی گفته بودی
 به اسلام علی دادی بشارت

همه عشقت حسین و زینبش بود
به مهدی زمان کردی اشارت

تو آری این چنین بودی برادر
قلم را داده بودی تو رسالت

تو و اجداد تو از عالمانند
که باشی تا ابد یار ولایت

خدایت انتخابی اینچنین کرد
ز جمع متقین با اصالت

کنون در زینبیه آرمیدی
به ظاهر مانده ای آنجا امانت

چه خواندی در نماز عاشقی تو
که شیطان کرده اینگونه حسادت  

تویی آن قلب تاریخی که گفتی
ز شریان بشر کرده صیانت

هرآن نسخه که پیچیدی جهانی است
مداوا می نماید در بدایت

نمی باشد تو را هرگز رقیبی
اگر چه داده ای درس رشادت

حسینیه دگر  بویی ندارد
که اشباحند آنجا در جهالت

سخندان سحر، ای خفته بیدار
 بزودی می رسد صبح سعادت

چه گویم  مارقین و ناکثین را
که با خود محوری کرده قضاوت

چو اربابان قدرت قاسطین اند
به دستان ولی تیغ عدالت

رسد مردی که طین و قین و ثین  را
زند بر جانشان مُهر خیانت

چه خوش گفتی زر و زور است و تزویر
کلید رهبران با خباثت

هر آن کس نقد بی جایت نموده
نخوانده چند سطری از کتابت

🌹شاعر؛ علی اصغر رحیمیان(طالب)... اصفهان

  • علی مزینانی
۱۲
اسفند
۹۸

🔷🔸"از امید تا مسئولیت"

🖋نویسنده؛ دکتراحسان شریعتی مزینانی

🔸تلاش و رشادت شبانه‌روزی پزشکان و پرستاران ایران‌زمین، از تبار پورسیناها، رازی‌ها و..، که با همّتی بلند و به بهای ایثار جان، به مبارزه با آفت همه‌گیر و مرگ‌آفرین برخاسته‌اند، فراتر از آفرین‌گویی و تحسین، این درس اخلاقی را به ما می‌آموزد که:
اگر دفاع از زندگی در برابر مرگ، دفاع از سلامت و تن‌درستی و آسودگی در برابر «دردِ» جسم و بدن (آپونیا)، و سرانجام دفاع از آرامش در برابر «تشویش» جان و روان (آتاراکسی)، برترین وظیفهٔ اخلاقی آدمی است، انجام این وظیفه نوعی نبرد است؛ نوعی مبارزه و کُنش‌گری بر پایهٔ دانش تجربی و کارشناسی.

🔹جنگ با بلایای طبیعی و ابتلاهای اجتماعی در اینجا، نه تنها انگیزهٔ قوی و نیروی مثبت می‌خواهد، که توفیق و پیروزی این جنگ به‌میزان «شناسایی» درست و علمی حریف است. چراکه «بر طبیعت نمی‌توان فرمان راند مگر با تبعیت از او»(فرانسیس بیکن). و درست در هم‌اینجاست که دشمن دانا برای انسان از دوست نادان مفیدتر است، که به‌گفتهٔ فردوسی: «چو دانا تو را دشمن جان بود / به از دوست‌مردی که نادان بود!» وانگهی، در این آزمون، افزون بر کاردانی، تنها نیروها، انرژی‌ها‌ یا کارمایه‌های مثبت مانند شفافیّت و «راستی» به کار نبرد می‌آیند و ارزش‌های منفی مانند هراس، سراسیمگی، افسردگی، سیاه‌نمایی، تصفیه‌حساب (سیاسی)، و..، بر فراز همهٔ دروغ‌گویی‌ها، بدبینی‌ها، عبث پنداری‌ها، و هیچ‌انگاری‌ها، ..، گناه کبیرهٔ «نومیدی» نابخشودنی است.

🔸ابن سینا، بزرگترین «حکیم-طبیب» جهان اسلام و ایران، زمانی ‌گفته بود: «...می‌بایست بدانیم که یکی از بهترین و مؤثرترین راه‌های درمان عبارت است از تقویت نیروهای ذهنی و روانی  بیمار، تشویق او برای مبارزه، با آفریدن جوّی خوشآیند پیرامون وی و در ارتباط قراردادن او با کسانی که دوست می‌دارد...» (کتاب «قانون در طب»). در سالروز یادمان واپسین حکیم بزرگ ایران، ‌ملاهادی سبزواری (۸ اسفند)، می بایست بر ضرورت بازگشت به همان روحیه و رویکرد «عقلانی-انتقادی» نخست در سنت ایران و تمدن اسلام تآکید ورزید؛ و این‌بار، عقلانیت انتقادی را با نگاه نوین علمی-تجربی در بازتعریف نسبت میان طبیعت و انسان، و در سطح و ساحت اجتماعی-سیاسی به کار بست.
رویارویی با مخاطرات ملی، همچون همین سرایت ویروس به سرزمین ما و گسترش همه‌گیر آن که زیست و موجودیت مردم ما را تهدید می‌کند، نیازمند عزمی ملی و انسانی برای پیشبرد نبرد و پیروزی زندگی است. هدف نه فرمانروایی بر طبیعت است و نه مقهور او شدن، نزاع بر سر بقای انسان در جوار طبیعت «وحشی»، زیرا ناشناخته، است. نبرد با تهدیدهای طبیعت همان گسترش دانش طبّ است که همچون اخلاق بیشتر پیشبینی و «پیشگیری» را می‌آموزد تا درمان قطعی را. زیرا «اخلاق نیز همچون طبّ، در آن‌چه برای پیشگیری دردها انجام می‌دهد بسیار اطمینان‌بخش‌تر است تا در تلاشی که برای درمان آن‌ها می‌ورزد.» (از نامه دالامبر به ژ.-ژ. روسو)
اخلاق «مسئولیت» فردا، تداوم‌بخش و تکمیل کننده اصل «امید» دیروز است. امید پیشین ما نباید جای خود را به نومیدی بسپرد، بلکه می‌بایست پاسخ‌گوی نسل‌ و عصر آینده باشد که در نبرد زمین و آسمان، زندگی و مرگ، و در برابر رنج و اضطراب زندگان چه کردیم و چگونه زیستیم؟ طبع طبیعت و ذات زندگی همین نبرد شاد و لذت‌بخشی است که نزد درمان‌گران رزمندهٔ میهن‌ بازمی‌یابیم. علامه اقبال زمانی می‌سرود: گر فطرت اضدادخیز لذت پیکار می‌بخشد ..، پیکر هستی اما، ز آثار خودی است..، سازد از خود پیکر اغیار را، تا فزاید لذت پیکار را ... پس دست مریزاد..

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۳۰
بهمن
۹۸

روز جمعه 25 بهمن و شنبه 26 بهمن دو رویداد مهم در مزینان زادگاه دکتر علی شریعتی مزینانی اتفاق افتاد حضور چند پزشک متخصص مزینانی و شریعتی دوست و دیگری مراسم اولین سالگرد درگذشت زنده یاد دکتر پوران شریعت رضوی اما رسانه های سبزوار و داورزن از پوشش آن امتناع کردند.

جالب این جاست  این رسانه ها که مدعی بی طرفی هستند و ادعای داورزن برای همه است مراسم روستای کاهک را که در بعد از ظهر روز جمعه برگزار شد بلافاصله به نقل از رییس شورای اسلامی آن انعکاس دادند اما چشم مبارک را بر روی مزینان و حضور فرزندان و نوه ها و دوستان شریعتی که فخر این منطقه می دانند بستند.

بحث ما به هیچ عنوان حسادت و یا اینکه چرا نام کاهک مطرح شده نیست آن هم روستایی که در نزد ما عزیز است و مردم شریف آن اقوام ما و اگر به فرهنگنامه ها و تاریخ نگاری های قدیمی دقت شود می بینید که این روستا به همراه 53 روستا و آبادی دیگر جزئی از دهستان مزینان بوده و هست ! سخن ما سانسور شدید اتفاقات و رخدادهایی است که در مزینان یکی از مناطق صاحب نام تاریخی که اکنون طبق تقسیمات کشوری به عنوان تابعه ی شهرستان داورزن شناخته می شود.

به راستی این جنگ زرگری و یا نعمتی و حیدری تا کی می خواهد ادامه داشته باشد ؟! آیا مقامات و مسئولین شهرستان جناب فرماندار و امام جمعه و دادستان محترم نمی خواهند فکری به حال این جریان بکنند؟! 

جالب است که وقتی با یک خبرنگار رسمی شهرستان سبزوار که از قضا نه اهل داورزن و نه کاهک و البته خبرنگار فعال و پیگیری است سئوال می کنی که چرا خبر مزینان پوشش داده نشد پاسخ می شنوی اطلاع نداشتم! و حال آن که خودش عنوان می کند عضو فلان کانال داورزن هستم و بعد که می گوییم همان کانال پیش خبر دو برنامه را کار کرده سکوت می کند و حرفی برای گفتن ندارد!

ما فکر می کردیم این خبرنگاران فقط با شریعتی و خاندان او مشکل دارند ولی دیدیم در هفته ی گذشته نیز که مادر سه شهید از خاندان ایثارگر شش شهید داده دارفانی را وداع گفت بازهم حضرات چشمان مبارک خود را بستند و در رسانه ی خود کمترین تبلیغ را و یا اصلا نداشتند مردم مزینان از خبرگزاری ایرنا که یک رسانه ی دولتی و با نام جمهوری اسلامی فعالیت می کند شاکی هستند که چرا اخبار روستاهای دیگر به ویژه خبر برگزاری مراسم سالگرد زنده یاد پوران شریعت رضوی را در روستایی دیگر منتشر کرده ولی مزینان را پوشش ندادند و اضافه کنید خبرگزاری فارس رسانه ی انقلاب را... به یقین مدیران و مسئولین این رسانه ها مقصر نیستند چون خبرنگاران آن ها در سبزوار و داورزن که نمایندگی آن ها را بر عهده گرفته اند خبری به آن ها نداده اند.

شاهدان کویرمزینان از لطف و عنایت ویژه مدیر فرهیخته مجله اینترنتی اسرار نامه سبزوار که به محض اطلاع از برنامه های فوق به نشر آن پرداخت صمیمانه تشکر و قدردانی می کند.

ویزیت رایگان پزشکان متخصص مزینانی و شریعتی دوست در مجتمع بهزیستی و نگهداری سالمندان موسسه ی خیریه حضرت نرجس خاتون (س) مزینان

مراسم بزرگداشت اولین سالگرد درگذشت دکتر پوران شریعت رضوی همسر دکترعلی شریعتی مزینانی با حضور تمامی فرزندان و بستگان و شریعتی دوستان در هیئت ابوالفضلی مزینان

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

  • علی مزینانی
۲۷
بهمن
۹۸

مراسم اولین سالگرد درگذشت زنده یاد دکتر پوران شریعت رضوی همسر فرزند شایسته کویرمزینان دکترعلی شریعتی مزینانی در مزینان برگزار شد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان، در این مراسم که با حضور تمامی فرزندان دکتر علی شریعتی مزینانی و دوستداران و رهروان این معلم شهید انقلاب و مردم قدرشناس مزینان روز یک شنبه 26 بهمن در هیئت ابوالفضلی مزینان برگزار شد دکتر احسان و سوسن و سارا شریعتی فرزندان برومند دکتر علی شریعتی، خانم بتول شریعتی فرزند استاد محمدتقی شریعتی، حاجیه خانم عفت منصوری همسر زنده یاد حاج شیخ محمود شریعتی، دکتر ربابه مزینانی استادیار دانشگاه، استاد محمدشریفی، مسعود فصیحی و علی اکبر رضوانی پناه سخنرانی کردند.

اجرای تصنیف باران و نمایش کلیپ و نماهنگ زندگینامه زنده یاد شریعت رضوی و شریعتی خوانی توسط جانباز سرافراز حاج محمد مزینانی از دیگر برنامه های این مراسم بود.

مردم قدرشناس  مزینان در ابتدای مراسم با اهدای گل به فرزندان شریعتی از آن ها استقبال کردند.

پوران(بی بی فاطمه) شریعت رضوی یکی از هشت فرزند علی اکبر شریعت رضوی، از بازاری های به نام دهه بیست-سی و نیز از سادات رضوی و خادم حرم بود.علی  اکبر شریعت رضوی از همسر اول خود، صاحب دو پسر به نام‌های علیمحمد و علی اصغر(طوفان) و از همسر دوم دارای چهار پسر و دو دختر به نام های زری و پوران بود. پوران در هفت سالگی برادر خود طوفان را که در سال ۱۳۲۰ در جنگ با متفقین کشته شد از دست داد. علی اکبر شریعت رضوی علی رغم بدبینی به عالم علم و تحصیل، به خصوص پس از شهادت پسرش آذر شریعت رضوی در دانشکده فنی در سال ۱۳۳۲، آزاد اندیش بود و فرزندان خود را در انتخاب آینده شان آزاد می گذاشت. پوران شریعت رضوی با همکاری و به پشتوانه برادران بزرگ خود توانست از سرنوشت محتوم زنان آن ایام بگریزد ، از ادواج زودرس سر باز زند و تحصیل کند.

با باز شدن دانشکده ادبیات مشهد در سال ۱۳۳۴ پوران شریعت رضوی تحصیل در تهران را رها می کند و به مشهد بر می گردد و وارد دانشکده ادبیات مشهد می شود.

وی با ورود به دانشکده ادبیات مشهد با علی شریعتی ،همکلاسی خود آشنا می شود. در آن سال ها علی شریعتی با ترجمه کتاب ابوذر و نوشتن مقالاتی در روزنامه خراسان  و البته فرزندی استاد محمدتقی شریعتی بر سر زبان ها افتاده بود .

پوران شریعت رضوی در سال ۱۳۳۷ موفق به اخذ لیسانس شد. پایان نامه لیسانس او درباره «تصوف حافظ» با راهنمایی دکتر رضایی دفاع شده است. پس از فارغ التحصیلی پوران بلافاصله به استخدام فرهنگ در می اید و معلم مدرسه شاهدخت می شود. در همین سال این دو همکلاسی با یکدیگر ازدواج می کنند و علی شریعتی پس از چند ماه برای ادامه تحصیل به فرانسه می رود. این جدایی یکسال به طول انجامید و در این فاصله احسان فرزند اول آنها در مشهد به دنیا  می اید.

اقامت دانشجویی علی و پوران در فرانسه پنج سال به طول می انجامد. سارا و سوسن طی این سال ها به دنیا می آیند. تحصیلات همراه با بزرگ کردن فرزندان در کنار فعالیت سیاسی این سال های سخت دانشجویی را به خود اختصاص می دهد. در سال ۱۳۴۲ پوران شریعت رضوی از تز دکترای خود  تحت عنوان «حروف اضافه گرامری درگلستان سعدی» به راهنمایی ژیلبرت لازار دفاع می کند و همراه با همسرش به ایران بر می گردد. دستگیری علی شریعتی در مرز او را با سه فرزند کوچک در مرز خوی تنها می سازد و در بازگشت به مشهد تدریس در مدارس دبیرستان این شهر(انوشیروان دادگر-رفعت-ارض اقدس) را آغاز می کند و علی رغم مدرک دکتری امکان تدریس در دانشگاه به او داده نمی شود.

از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۰ پوران همراه با خانواده خود ساکن مشهد است و با آغاز فعالیت های علی شریعتی در حسینیه ارشاد تهران ، نظارت و پیشبرد امور خانواده را به تنهایی بر عهده دارد. با تولد مونا و بازنشستگی زودرس علی شریعتی از دانشکده ادبیات مشهد خانواده به تهران منتقل می شوند و پوران به عنوان معلم مقاطع راهنمایی ناحیه ۱۲ شروع به تدریس می کند. دستگیری همسرش در سال ۱۳۵۲ پوران را بار دیگر تنها مسئول خانواده چهارنفره خود می کند.

تدریس در جنوب شهر تهران، نظارت بر زندگی تحصیلی و تربیتی فرزندان نوجوان در شهری غریب و حفظ امنیت کودکش مونا در کنار ملاقات های هفتگی با همسر زندانی و پدر شوهرش محمدتقی شریعتی وظایف سنگینی است که پوران تا سال ۱۳۵۴، تاریخ آزاد شدن شریعتی از زندان بر عهده دارد.

آزادی علی شریعتی و خانه نشینی اجباری او آغاز مرحله دیگری در زندگی این خانواده است. پس از یک سال خانه نشینی و محدودیت هر گونه فعالیت برای شریعتی تصمیم بر خروج او گرفته می شود و در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۶ علی شریعتی موفق می شود با نام علی مزینانی از ایران خارج شود به این امید که خانواده اش در خرداد به او بپیوندند. این آخرین دیدار پوران و علی است. علی شریعتی در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ یک ماه پس از خروجش و فردای ممنوع الخروجی پوران و مونا، در شهر بندری ساتامپتون به مرگی مشکوک از دنیا می رود .

با مرگ علی شریعتی بار زندگی، مسئولیت یک میراث و انتظارات اجتماعی یک ملت بر دوش پوران شریعت رضوی ، زنی در آستانه میانسالگی ، مادر 3 نوجوان و یک کودک گذاشته می شود. باید تصمیم بگیرد و تصمیمش این است که سه فرزندش در اروپا بمانند و خود پس از برگزاری مراسم چهلم همسرش در بیروت همراه با دختر کوچکش مونا برای رتق و فتق امور به ایران باز می گردد.

پوران به ایران باز می گردد و به تدریس ادامه میدهد تا بتواند امور مالی فرزندانش را در خارج بگرداند. اوضاع سیاسی ایران در سال ۵۶ و ۵۷ ملتهب است. آثار شریعتی در تیراژ میلیونی تکثیر می شود و جامعه در تدارک انقلاب است. با پیروزی انقلاب فرزندان به ایران باز می گردند و فصل دیگری در زندگی چوران شریعت رضوی آغاز می شود.

با انقلاب ایران و گسترش نفود شریعتی به عنوان معلم انقلاب موقعیت اداری و نیز جایگاه اجتماعی پوران شریعت رضوی نیز دستخوش تغییرات اساسی می شود. او می تواند از نفود این نام برای پیش برد یک سری فعالیت های اجتماعی و مدنی بهره بگیرد بی آنکه دچار سوءتفاهم های سیاسی بشود.

اما این فعالیت ها موقعیت اداری و حقوقی او را تحت شعاع قرار می دهد و او که معلم و راهنمای تعلیماتی در ناحیه ۱۲ تهران بود به مدت ۴ سال به وضعیت تعلیق در می آید تا اینکه سرانجام در سال ۱۳۶۲ بازنشسته می شود.

با بازنشستگی زودرس و به پایان رسیدن مشغله های اداری، پوران شریعت رضوی کار نشر و نظارت بر چاپ آثار شریعتی را که به مدت دو سال تحت نظارت  مالی حسینیه ارشاد بود و به سرپرستی دکتر حسن حبیبی و صادق قطب زاده  در خارج از کشور کلید خورده بود، خود بر عهده گرفت. تا زمان انقلاب 8 شماره این مجموعه در خارج از کشور به چاپ رسیده بود و از ۱۳۵۸ پوران شریعت رضوی با همکاری امیر رضایی و مجید شریف این مهم را ادامه داد.

در آغاز دهه شصت و به دنبال انسداد شرایط سیاسی پوران شریعت رضوی به مدت هشت سال ممنوع الخروج شد. او که توانسته بود فرزندان خود را به خارج از کشور بفرستد در پشت مرز ماند و در کنار چاپ آثار همسرش مجبور به نظارت و مدیریت زندگی سه فرزند خود از راه دور شده بود.

پوران شریعتی رضوی کلیه آثار شریعتی را در دهه شصت و بخشی از آن را در دهه هفتاد به چاپ می‌رساند . به دنبال حملات روزنامه ۱۵خرداد مبنی بر همکاری شریعتی با ساواک، با چاپ کتاب طرحی از زندگی به زندگی مشترک خود و علی شریعتی می پردازد. در دهه هفتاد علاوه بر چاپ و نشر آثار شریعتی، بنیاد فرهنگی دکتر شریعتی را نیز در تاریخ ۱۳۷۷ تاسیس می‌کند. فعالیت های مدنی و خیریه از جمله فعالیت های پوران شریعت رضوی در طی سال های هفتاد است. همکاری با موسسه یاوری، تآمین بودجه  های تحصیلی برای دانشجویان و….از جمله مشغله های او طی این سال ها بود.

پوران شریعت رضوی در آستانه چهلمین سالگرد انقلاب ایران در روز ۲۲ بهمن دچار عارضه سکته مغزی شد و در روز ۲۶ بهمن ۱۳۹۷ دار فانی را وداع گفت و در کنار برادرش آذز شریعت رضوی و مادرش در قبرستان امام زاده عبدالله به خاک سپرده شد.روحش شاد و آرام باد./منبع؛ سایت بنیاد شریعتی

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

  • علی مزینانی
۲۷
بهمن
۹۸

در آستانه سالروز درگذشت بزرگ بانوی فرهنگی خاندان شریعتی زنده یاد دکتر پوران شریعت رضوی همسر معلم شهید انقلاب دکترعلی شریعتی مزینانی پزشکان متخصص مزینانی و شریعتی دوست با حضور در این دیار ادب پرور به معاینه بیماران پرداختند.

در این طرح که به همت بنیاد دکترعلی شریعتی مزینانی و همراهی و همکاری بانوی جهادگر خانم فاطمه مزینانی گلستانی مؤسس و مدیرعامل مجتمع بهزیستی و نگهداری سالمندان موسسه ی خیریه حضرت نرجس خاتون (س) مزینان انجام شد رهروان پوران شریعت رضوی که خود او همیشه با حضور در مناطق محروم به یاری نیازمندان می شتافت و در امر مدرسه سازی همراه با خیرین نیکوکار همت والایی داشت با پذیرش بیماران از مزینان و روستاهای همجوار خدمات درمانی و مشاوره ای ارائه کردند.

خانم دکتر مونا شریعتی فرزند فرهیخته دکترعلی شریعتی مزینانی متخصص پوست و مو و خانم دکتر ربابه مزینانی فرزند زنده یاد کربلایی محمدصادق استادیار دانشگاه و متخصص اعصاب و روان (روانپزشک)، دکتر عبدالکریم چوبساز رییس دی کلینیک ابوریحان تهران و پزشک عمومی و همچنین دو روانشناس بالینی خانم دکتر امجدی و زارع پور حیدری حضور داشتندکه از ساعت 8 صبح تا 15روز جمعه 25 بهمن علاوه بر معاینه سالمندان ساکن در مجتمع بهزیستی مزینان به صورت پیوسته به ویزیت رایگان 400 نفر از شهروندان دیار خطه ی کویر پرداختند.

دکتر احسان و سوسن شریعتی مزینانی فرزندان دکتر علی شریعتی با حضور در مجتمع جامع توانبخشی بهزیستی مزینان به همراه خیرین بنیاد شریعتی از ساختمان چند منظوره این بنای خیریه و سالمندان این مرکز بازدید کردند.

خانم فاطمه مزینانی گلستانی با ارسال پیامی به شاهدان کویرمزینان از حضور فرزندان دکتر علی شریعتی مزینانی و رهروان راه پرافتخار دکتر پوران شریعت رضوی تقدیر و تشکر کرد متن این پیام به شرح زیر است:

خجسته میلاد با سعادت فخر دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) بر تمام مادران مهر پرور مبارک باد.

سال ها تلاش بی وقفه و زحمات شما خیرین نیکوکار امروز ثمر بخشیده و حلاوت آن کام مردم شهید پرور این آب و خاک را شیرین نمود.

حضور پزشکان متعهد متخصص و دلسوز، فرزندان شایسته مزینان بزرگ، خانم دکتر مونا شریعتی متخصص پوست و مو،خانم ربابه صدیقی مزینانی متخصص اعصاب و روان و آقای دکتر کریم چوبساز متخصص داخلی و سرکار خانم دکتر امجدی و زارع پورحیدری با تخصص روانشناسی بالینی درمجتمع بهزیستی و نگهداری سالمندان خیریه حضرت نرجس خاتون(س) مزینان و ویزیت 400 بیمار و ارائه داروهای مورد نیاز برای بعضی از بیماران افتخار آفرین شد.

درود بر شما عزیزان وطن پرست خیر و نوع دوست که با دست های سبز و پرمهرخود این بنا را ساختید و همچنان در راه رسیدن به اهداف والای خداپسندانه ما را همراهی می نمایید.

فاطمه مزینانی(گلستانی)
موسس و مدیرعامل مجتمع بهزیستی و نگهداری سالمندان موسسه خیریه حضرت نرجس خاتون (س) مزینان

دکتر مونا شریعتی

دکتر مونا شریعتی مزینانی متخصص پوست و مو

دکتر ربابه مزینانی

دکتر ربابه مزینانی متخصص اعصاب و روان

دکترچوبساز

دکتر عبدالکریم چوبساز رییس دی کلینیک ابوریحان

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۵
بهمن
۹۸

🏴مراسم اولین سالگرد درگذشت یار و همراه فرزند شایسته کویرمزینان زنده یاد بی بی فاطمه(پوران ) شریعت رضوی، همسر معلم شهید انقلاب دکتر علی شریعتی مزینانی، روز شنبه ۲۶ بهمن ماه ۹۸ از ساعت ۹صبح تا ۱۲ در هیئت ابوالفضلی مزینان برگزار می شود.

این مراسم با حضور فرزندان و بستگان دکتر علی شریعتی مزینانی و شریعت رضوی و رهروان و دوستداران این خاندان بزرگ و همچنین مردم قدرشناس مزینان و خطه ی کویر برگزار می گردد.

شایان ذکر است جمعی از پزشکان متخصص مزینانی با هماهنگی بنیاد دکتر علی شریعتی مزینانی و خانواده معزز شریعتی و همراهی و همکاری مدیرعامل مجتمع بهزیستی مزینان امروز جمعه 25 بهمن در اقدامی خیرخواهانه و با تأسی به بانوی فرهنگی شریعت رضوی که عنایت خاصی نسبت به نیازمندان و مناطق محروم داشت به طور رایگان بیماران خطه ی کویر را معاینه کردند.

در این طرح که در مجتمع بهزیستی و نگهداری سالمندان موسسه ی خیریه حضرت نرجس خاتون (س) مزینان انجام شد خانم دکتر مونا شریعتی فرزند فرهیخته دکترعلی شریعتی مزینانی، متخصص پوست و خانم دکتر ربابه مزینانی فرزند زنده یاد کربلایی محمدصادق، استادیار دانشگاه و متخصص اعصاب و روان(روانپزشک)،دکتر عبدالکریم چوبساز همسر بزرگوار خانم پروین شریعتی، رییس دی کلینیک ابوریحان تهران و پزشک عمومی و همچنین دو روانشناس بالینی خانم دکتر امجدی و زارع پور حیدری از اولین ساعات صبحگاهی به معاینه مراجعه کنندگان پرداختند.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

  • علی مزینانی
۰۵
دی
۹۸

🌐مهندس اسدالهی فرماندار داورزن دراولین جلسه تهیه سند راهبردی شهرستان : سربداران و خاندان دکتر علی شریعتی مزینانی سرمایه ی نمادین و ویژه داورزن هستند

✍️به گزارش شاهدان کویرمزینان به نقل از روابط عمومی فرمانداری داورزن ؛ اولین جلسه تهیه سند راهبردی با حضور فرماندار ،اساتید دانشگاه، مدیر اداره میراث فرهنگی و شهردار داورزن در محل سالن اجتماعات فرمانداری برگزار شد.
💠مهندس اسدالهی فرماندار شهرستان داورزن با تأکید برظرفیت های متنوع در این خطه اظهار داشت :  شهرستان داورزن از ظرفیت های متنوع فرهنگی ، تاریخی ، جغرافیایی و اقتصادی فراوانی برخوردار است که از این ظرفیت ها به خویی استفاده نشده و با تهیه سند توسعه راهبردی محور توسعه ،  اولویت ها ، راهکارهای مواجهه با مسائل ، ایجاد انسجام و هماهنگی و هم افزایی در بخش های مختلف برای نیل به توسعه همه جانبه و پایدار شهرستان  مشخص خواهد شد.
🔹وی در ادامه به سربداران و خاندان دکتر علی شریعتی مزینانی به عنوان سرمایه نمادین شهرستان که مبحث مکان رویداد و ویژه شهرستان است اشاره کر د و افزود : علاوه بر ظرفیت های فرهنگی ، تاریخی ،  شهرستان داورزن در بخش کشاورزی بخصوص در کشت گیاهان دارویی و توسعه محصولات گلخانه ای بخصوص در توسعه صنایع تبدیلی و تکمیلی از مزیت نسبی برخوردار است که باید در برنامه توسعه همه جانبه شهرستان قرار گیرد.
🔹اسدالهی  تصریح کرد: باید  به شهرستان داورزن با برند میقات الرضاعلیه السلام به عنوان درگاه خراسان رضوی و گردشگری زیارت به عنوان اصالت و رکن اساسی ، نگاه ویژه داشت.
🔹در ادامه این جلسه مدیر میراث فرهنگی شهرستان گفت : 250 اثر تاریخی فرهنگی مذهبی و طبیعی در حوزه شهرستان شناسایی شده که 80 اثر آن در فهرست آثار ملی ثبت شده است لذا شهرستان داورزن به لحاظ میراث فرهنگی ، طبیعی و معنوی غنی است و باید با برنامه ریزی کوتاه مدت ، میان مدت و بلند مدت نسبت به ساماندهی و عملیاتی شدن آن ها در جهت تأثیر گذاری در گردشگری استفاده کرد.
🔹دکتر وکیل الرعایا مشاور طرح اظهار داشت : سالانه 25 تا 30 میلیون مسافر و زائر بارگاه ملکوتی آقا علی ابن موسی الرضا (ع) از محور مواصلاتی شهرستان داورزن تردد می کنند و با توجه به اینکه در مسافت شاهرود تا داورزن ؛ آبادی جهت استراحت مسافران نیست شهرستان داورزن بهترین فرصت برای تبدیل از معبر به مقصد مسافران جهت بالا بردن میزان اقامت و ماندن گردشگر می باشد.
مهندس فتح الهی شهردار داورزن نیز در این جلسه از تهیه طرح گردشگری خبر داد وگفت : طرح شهرک گردشگری داورزن تهیه شده و با حمایت سرمایه گذار اجرایی می شود.
🔆در پایان مقرر شد شرح خدمات توسط مشاورین طرح ارائه شود تا موضوع عملیاتی و اجرایی شود.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۳
دی
۹۸

شعری از زنده یاد غلامرضا قدسی در رثای دکترعلی شریعتی مزینانی

غلامرضا قدسی سال ۱۳۰۴ در مشهد به دنیا آمد، نسب او به میرزا محمد جان قدسی مشهدی، شاعر مشهور دورهٔ صفویه می‌رسد.وی پس از گذراندن دورهٔ ابتدایی، به تحصیلات قدیمه روی آورد.  او در  ۲۱ آذر ۱۳۶۸در مشهد درگذشت.

 

 

خرم درین بهار گلستان نیست              رنگ صفا به  عارض بستان  نیست

یک گل ندیده‌ام که درین گلشن             همچون بنفشه سر به گربیان نیست

گل را نمانده ذوق شکفتن‌ها                 بلبل به باغ مست و غزل خوان نیست

گر سر گران نرفت نسیم از باغ              یک گل چرا شکفته و خندان نیست

مانند  زلف پر شکن  سنبل                  آزاده نیست هر  که پریشان  نیست

باده زبان خموش بود سوسن              زیرا که آن هزار خوش الحان نیست

غیر  از  غبار  سوک  پراکنده                 گویی که در فضایِ بیابان نیست

در خاک خفت آن که چو او بیدار            امروز  در  سراسر  ایران  نیست

ای دُرّ که خفته در صدف خاکی             چون گفتة تو گوهر رخشان نیست

تا دیده بستی ای همه اعضا چشم        ما را به جز سرشک به دامان نیست

در این محیط از غم تو چون ابر               چشمی ندیده‌ایم که گریان نیست

در گوش جان کشید سخن‌هایت             آن کو ز جمع حلقه‌بگوشان نیست

پنهان ز دیده گرچه شدی لیکن               از چشم جان خیال تو پنهان نیست

آسان ز هر چه دیده توان بستن              صرف‌ نظر ز یاد تو  آسان  نیست

بیتی سروده‌ام ز پی ترجیع                     لطفش نهان ز چشم سخندان نیست

تاریخ سال هجرت و مرگ تو                    بهتر از این دو مصرع شایان نیست

ای رهـــرو جهاد روانــت شاد                   پاینده با ندای تو شد «ارشاد»

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۹
آذر
۹۸

نوزده سال پیش کلنگ مجتمعی به نام علی پسر مزینان زده شد و هر سال وعده ای دادند که بالاخره تکمیل می شود بعضی از همشهریان مزینانی می گویند: ما پسر یا دختر خانه بودیم و در مقطع راهنمایی درس می خواندیم که پیمانکاران مربوطه کار ساخت مجتمع را شروع کردند و اکنون فرزندان ما در همان مقطع درس می خوانند ولی هنوز به سرانجام نرسیده است...

🔹پروژه ای که مانند خود شریعتی غریب و تنها در ابتدای ورودی مزینان رها شده است . هر سال در سالگرد عروجش نماینده و وزیر و مسئول و فرماندار و شهردار خبر از واگذاری میلیاردها بودجه دادند و جالب است که همگی میلیاردی است گاه ریال و گاهی تومان !

اکنون هم خبر رسیده که مهندس رمضانعلی‌سبحانی‌فر نماینده‌ی مردم شریف سبزوار و شهرستان های تابعه در مجلس شورای اسلامی در دیدار با دکتر نوبخت معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان برنامه و بودجه کشور، دستور موافقت با تخصیص پنج میلیارد تومان اعتبار به‌منظور تکمیل پروژه «مجتمع فرهنگی دکتر علی شریعتی» در زادگاه این شخصیت پرآوازه و انقلابی دیار سربداران را اخذ کرد.

 🔹بد نیست یادآوری کنیم این مجموعه نوزده سال پیش و در سال 1381با هدف حفظ یاد و نام فرزند شایسته کویر مزینان کلنگ زنی شد و زمینی به وسعت 20 هزار متر مربع و در یک هزار و 800 متر مربع زیر بنا را در شمال مزینان به خود اختصاص داده است.

    به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۵
آذر
۹۸

تابش

شعری از محمد اسفندیاری – ۱۳۶۷

برای بزرگ منادی عرفان، برابری و آزادی: معلم شهید «دکتر علی شریعتی مزینانی»

 

با صید یک ماهی

اقیانوس، اقیانوس است.

و با برکشیدن یک ستاره

آسمان، غرق ستارگان

مرگ یک عروس دریایی نیز

از وسعت دریا نمی‌کاهد.

***

و جنگل را،

خشکیدن یک درخت

– اگرچه سرو –

و باغ را،

پژمردن یک گل

– اگرچه سرخ –

دستخوش نمی‌کند.

***

اما تو؛

ای سرو از کویر خشکسار روییده

سپیدار سرزمین سربداران

سربدار سرزمین سرسپاران

ای که با سیماب آتشین برآمدی

و صبح راستین در آستین داشتی

و با کلام سرخ و سبز خود

سبزه در دست‌ها کاشتی؛

با مرگ تو

– اگرچه از تبار بی‌مرگانی –

کویر خشک دست،

دستخوش شده است.

***

اینک تو ای خورشید عالمتاب

از پشت خاک،

بر پشت خاک

بتاب

بر ما بتاب

محمد اسفندیاری

5 تیر 1367

  • علی مزینانی
۲۳
آذر
۹۸

آدم‌ها مثل ِ کتاب‌ها هستند

زنده یاد قیصر امین‌پور در ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ در روستای گتوند (شهرستان امروزی) از توابع شهرستان شوشتر در استان خوزستان به دنیا آمد. از وی در زمینه‌هایی چون شعر کودک و نثر ادبی، آثارمتعددی منتشر شده‌است.

وی در سال ۱۳۶۹ قطعه شعری را به یاد دکترعلی شریعتی مزینانی سرود با نام «آدمها مثل کتابهاهستند.»

 

“آدم‌ها مثل ِ کتاب‌ها هستند”

بعضی آدم‌ها جلدِ زرکوب دارند،

بعضی جلدِ ضخیم و بعضی نازک،

بعضی آدم‌ها ترجمه شده اند،

بعضی از آدم‌ها تجدیدِ چاپ می‌شوند،

و بعضی از آدم‌ها توقیف

و بعضی از آدم‌ها فتوکپی ِ آدم‌های ِ دیگر اند.

بعضی از آدم‌ها صفحاتِ رنگی دارند،

بعضی از آدم‌ها تیتر دارند، فهرست دارند،

و روی پیشانی ِ بعضی از آدم‌ها نوشته اند:

حق ِ هر گونه استفاده ممنوع و محفوظ است.

بعضی از آدم‌ها قیمتِ روی ِ جلد دارند،

بعضی از آدم‌ها با چند درصد تخفیف به فروش می‌رسند،

و بعضی از آدم‌ها بعد از فروش پس گرفته نمی‌شوند.

بعضی از آدم‌ها را باید جلد گرفت،

بعضی از آدم‌ها را می‌شود توی ِ جیب گذاشت!

بعضی از آدم‌ها نمایش‌نامه اند و در چند پرده نوشته می‌شوند.

بعضی از آدم‌ها خط خوردگی دارند،

بعضی از آدم‌ها غلطِ چاپی دارند.

بعضی از آدم‌ها را باید چند بار بخوانیم تا معنی ِ آن‌ها را بفهمیم.

و بعضی از آدم‌ها را باید نخوانده دور انداخت.

کتاب‌ها مثل ِ آدم‌ها هستند.

بعضی از کتاب‌ها برای ِ ما قصه می‌گویند تا بخوابیم.

و بعضی قصه می‌گویند تا بیدار شویم،

بعضی از کتاب‌ها تنبل هستند.

بعضی از کتاب‌ها تقلب می‌کنند،

بعضی از کتاب‌ها دزدی می‌کنند!

بعضی از کتاب‌ها به پدر-و-مادر ِ خود احترام می‌گذارند.

و بعضی حتی اسمی هم از پدر-و-مادر ِ خود نمی‌برند.

بعضی از کتاب‌ها هرچه دارند، از دیگران گرفته اند.

بعضی از کتاب‌ها هرچه دارند به دیگران می‌بخشند.

و بعضی از کتاب‌ها فقیر اند و بعضی گدایی می‌کنند.

بعضی از کتاب‌ها پرحرف اند، ولی حرف برای ِ گفتن ندارند،

و بعضی ساکت و آرام اند ولی یک عالم حرفِ گفتنی در دل دارند.

بعضی از کتاب‌ها بیمار اند،

بعضی از کتاب‌ها تب دارند و هذیان می‌گویند.

بعضی از کتاب‌ها، کودکانه و لوس حرف می‌زنند.

و بعضی از کتاب‌ها فقط غر می‌زنند و نصیحت می‌کنند.

بعضی از کتاب‌ها پیش از تولد می‌میرند.

و بعضی تا ابد زنده هستند

***

“خسته ام از این کویر”

خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر

این هبوط بی دلیل این سقوط ناگزیر

آسمان بی هدف، بادهای بی طرف

ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر

ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان

ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر

آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح

مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان

مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن

با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی

دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر

این تویی در آن طرف پشت میله ها رها

این منم در این طرف پشت میله ها اسیر

دست خسته مرا مثل کودکی بگیر

با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر

خرداد 69

***

دانلود اهنگ “خسته ام از این کویر”:

download

 

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۲
آذر
۹۸

ساقیا جام جهانبینی ایمان تو خوش

شمع تابان تو خوش، جمع جوانان تو خوش

سوی میخانه‌ی خرداد تو باز آمده ایم

نظری کن که شود حال حریفان تو خوش

به شب ساغر ما بادهء روشن برسان

تا بنوشیم به شکرانهء احسان تو خوش

و ببینیم درین آینه، فردا شده اند

مردمان تو خوش و میهن ایران تو خوش

باغ غارت شدهء بهمن خونین تو سبز

خاوران از گل پیروزی خوبان تو خوش

سرزمین تو پر از شادی آزادی و قسط

طالقان تو خوش و مشهد و تهران تو خوش

هیرمند و خزر و ارژن و کارون و سهند

زنده رود و ارس و دشت خراسان تو خوش

عکس رخسار تو ای ساقی همواره جوان

در زلال قدح باده گساران تو خوش

کاروان غزل حافظ و مهتاب کویر

شاهراه علی و تخت سلیمان تو خوش

ساقیا نغمهء اقبال حنیف تو بلند

نوبهاران جمال گل قرآن تو خوش

می رسد عاقبت از باغ نگاه تو بهار

ناز دستان تو خوش، مجلس مستان تو خوش

ساقیا نام تو خوش، جام تو خوش، جان تو خوش

شام هجران من و صبح مزینان تو خوش

27 خرداد 1391

فریدون انوشه

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۰
آذر
۹۸

ویژه برنامه ابوذر تا کویر با عنوان «سازه کتاب تصویر» دکتر علی شریعتی مزینانی در ایستگاه مترو شریعتی تهران رونمایی شد.

  به گزارش شاهدان کویرمزینان به نقل از ایرنا؛ این آئین عصر شنبه از سوی معاونت فرهنگی و اجتماعی شرکت بهره‌برداری راه آهن شهری تهران و حومه و با حضور برخی از مسئولان شهری، هنرمندان و دوستداران کتاب بخصوص طرفداران دکتر شریعتی برپا شد.
مدیرعامل شرکت بهره‌برداری مترو در حاشیه مراسم سازه کتاب علی شریعتی با عنوان ابوذر تا کویر در جمع خبرنگاران گفت: معاونت فرهنگی و اجتماعی شرکت بهره برداری مترو  برای هویت بخشی فرهنگی، تجلیل از بزرگان کشور، گرامی داشت یاد و خاطره شهدا  و توسعه فرهنگ شهادت، سازه‌ها و المان‌های هنری را در ایستگاه های خطوط مترو تهران به نمایش می گذارد.

فرنوش نوبخت افزود: در راستای هویت بخشی فرهنگی تاکنون سازه‌ها و المان‌هایی در ایستگاه امام حسین (ع) دیوارنگاری در ایستگاه انقلاب اسلامی و امروز نیز ساخت کتاب تصویر دکتر شریعتی با استفاده از کتاب‌های وی در ایستگاه مترو شریعتی تهران انجام شده و اقداماتی نیز در همین زمینه در دیگر خطوط مترو تهران انجام می‌شود.

همچنین احسان بیسادی معاون فرهنگی و اجتماعی شرکت بهره‌برداری مترو تهران و حومه نیز در این آیین با بیان اینکه برای هویت بخشی فرهنگی، ایستگاه های خطوط مترو به سازه‌ها و آلمان‌های هنری مزین می‌شود، گفت: تاکنون پروژه های مختلفی با آلمان های هنری در ایستگاه های مترو تهران اجرا شده و امروز نیز به مناسبت روز دانشجو  برای زنده نگهداشتن یاد و خاطره دکتر شریعتی با استفاده از کتاب های ایشان، سازه تصویر وی ساخته شد.

ابوذر تا کویر عنوان این برنامه بود که از  اسامی کتاب های دکتر شریعتی وام گرفته است.

قدردانی خانواده دکتر شریعتی از هنرمند سازه و شرکت بهره برداری مترو

مشاور فرهنگ و اطلاع رسانی معاون حمل و نقل شهرداری تهران نیز در آیین رونمایی از سازه دکتر شریعتی گفت: امروز سه فرزند دکتر شریعتی یعنی احسان، سارا و سوسن برای رونمایی از سازه کتاب تصویر دکتر شریعتی دعوت شدند اما به علت برخی مسایل کاری نتوانستند در این مراسم شرکت کنند.

علی پیرحسین با بیان اینکه خانواده دکتر شریعتی از هنرمندان و برگزار کنندگان این مراسم تقدیر کردند، افزود: امیدواریم با استفاده از این تصویر نمادین بتوانیم نام و یاد ایشان را زنده نگه داریم.  

به گزارش ایرنا، علی شریعتی مَزینانی، مشهور به دکتر علی شریعتی (زادهٔ ۲ آذر ۱۳۱۲ در روستای مزینان،  سبزوار  نویسنده، جامعه‌شناس و پژوهشگر دینی اهل ایران، از مبارزان و فعالان مذهبی و سیاسی و از نظریه‌پردازان انقلاب اسلامی ایران بود شریعتی نگرشی نوین به تاریخ و جامعه‌شناسی اسلام عرضه کرد. او بازگشت به تشیع حقیقی و انقلابی را نیرویی برای تحقق عدالت اجتماعی قلمداد می‌کرد شریعتی، علاوه بر شهرت زیادش برای سهم داشتن در انقلاب ایران، به‌دلیل کارنامهٔ فعالیت‌هایش برای احیای مذهب و سنت در جامعه و بیدارگری دربارهٔ سلطنت وقت نیز شهرت داشته‌است.
از زمان انقلاب تاکنون یادبودهای زیادی به یاد او برگزار و اجرا شده است و از آن زمان نقدها و تجلیل‌های زیادی پیرامون آثار، آراء و تأثیراتی که او بر چند دههٔ معاصر ایران گذاشته وجود دارد وی در ۴۳ سالگی در انگلستان درگذشت و هم‌اکنون پیکر وی بر خلاف وصیتش در مکانی نزدیک مقبرهٔ زینب کبری در دمشق سوریه به امانت به خاک سپرده شده‌ است.

هبوط،  فاطمه فاطمه است،  تاریخ تمدن، کویر، ابوذر و خدا، انسان و عشق از جمله کتاب های دکتر شریعتی بشمار می‌آید.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۲
آذر
۹۸

علی پسر مزینان عاشق زادگاهش بود کویر محل هبوط او و این نیستان را کعبه ی آمال خود می دانست؛ تاریخی که در صورت جغرافیا برایش نازل شده بود.

امروز دوم آذر است همان روزی که خداوند فرزند شایسته کویر را به خاندان پرفروغ شریعتی در کهن دیار تاریخی مزینان هدیه داد مردی که سال ها بعد معلم و مدافع "عرفان ،برابری و آزادی" و مخالف زر، زور و تزویر،شد و چون نتوانستند فریادش را برتابند او را به شهادت رساندند غافل از آن که خط سرخ شهادت همیشه زنده است...

علی عاشق مزینان بود و هر بار که به زادگاهش می آمد بر فرش آسمان کویر به پرواز در می آمد و سیر الی الهی خود را در راه علی! آغاز می کرد و برای زادگاه خویش که پرستشگاه بی بدیلش بود چنین می سرود:

✳️روستای محبوب من ! مزینان ! ای گرسنه ژنده پوش مغموم که بر حاشیه خشک و تشنه کویر افتاده ای ، ای نجیب زاده بزرگواری که قربانی ستم ایّامی و رنجور فقر و محکوم ویرانی و فراموشی و شرف تبار و شکوه تاریخت مستمندی را بر تو روا نمی دارد .

ای کوه و کویر و اَرگ و بازار و مدرسه و رِباط و سرچشمه و قبرستانی که همه از اجداد من سخن می گویید و یادگار عصمت اعصارید ، اعصار سرشار از ایمان و لبریز از آرامش و یقین و طهارتی که در زیر منجلاب این تمدّن کثیفی که در آن ، تنها وقاحت و حقارت و نیرنگ و قساوت خوب می پرورند ، برای همیشه مدفون شدند و عصری آمد که خورشیدش از مغرب می تابد و اشعه سیاهش همچون چنگال هول آور دیو بر سرزمین اهورایی ما سایه افکنده است وقندیلهایی را که در آن عصیر زیتون شرقی می سوخت و از آن خدا تابان بود خاموش کرد . ای در و دیوارهای شکسته ، خانه های گلین ، مزرعه های غبار گرفته و کوچه باغهای اندوهبار همیشه پاییزی و شما مردم نیرومند و هوشیار و مغروری که اینک گرسنگی آواره تان کرده است و به بردگی شهرهای روسپی خسب تهران و گرگان و... تان برده است !
و تو ای* مسینان ! ای نام اهورایی که از بزرگی عصر مزداپرستی حکایت می کنی و اکنون ، پیران شکسته و زنان چشم به راه و کودکان بی پناهی را در خود داری که پدران ، شوهران و پسرانشان به جستجوی نان ، تو را که تهیدست مانده ای ترک کرده اند . چقدر شما را دوست می داشتم و شما می دانید که علی رغم زندگی ، چه تعصّبی داشتم که یک روستایی راستین بمانم و به شما وفادار باشم . [ دکتر علی شریعتی ، مجموعه آثار 35 ، بخش 1 ،انتشارات آگاه ، چاپ دوم ، 1372 ، ص 437 ]

  • علی مزینانی
۰۹
شهریور
۹۸

دکتر احسان شریعتی مزینانی فرزند برومند دکتر علی شریعتی مزینانی همراه با شخصیت های فرهنگی و سیاسی و افراد شرکت کننده در مراسم بزرگداشت سقراط خراسان استاد محمدتقی شریعتی مزینانی روز جمعه هشتم شهریور در میان استقبال روحانیون و معتمدین و مردم قدر شناس مزینان به زادگاه آباء و اجدادیش سفر کرد.

وی ضمن بازدید از اماکن تاریخی کهن دیار مزینان از خاطرات دوران کودکی و تعطیلات تابستانی که به همراه والدین و خواهرانش به زادگاه پدریش داشت سخن گفت و خواستار توقف ساخت و سازهای مدرن و تغییر بافت تاریخی مزینان شد.

فرزند دکتر علی شریعتی پس از بازدید از خانه زادگاه دکتر شریعتی، مدرسه علمیه صاحب الزمان و کاروانسرای تاریخی مزینان گفت: متاسفانه این بناهای تاریخی که هر کدام به نوعی محل پرورش و رشد و نمای شخصیت های بزرگی چون استاد محمدتقی شریعتی،دکتر علی شریعتی ،مرحوم عبدالکریم شریعتی و علامه بهمن آبادی بوده اند، امروز بسیار غریب افتاده اند و آنگونه که باید از آنها استفاده نمی شود.

دکتر احسان شریعتی  در ادامه خطاب به اهالی مزینان  گفت: در وضعیت کنونی که مسئولان دولتی به دلایل مختلفی چون کمبود هزینه، نداشتن نگاه آینده محور و... نمی توانند به بناهای تاریخی کشور رسیدگی کنند بهتر است اهالی هر منطقه خود آستین همت بالا زده و با نظارت مدیران میراث فرهنگی در احیای این بناها بکوشند.

وی افزود: بر همین اساس از شما اهالی مزینان می خواهم در حد توان خود برای احیای این آثار تاریخی که نه تنها بازگو کننده خاندان شریعتی است بلکه نماد وجود فرهنگ و تاریخی کهن در این خطه است، کوشیده و یک دست و هماهنگ در راه احیای آنها قدم برداری. البته خاندان شریعتی هم در این راه همراه اهالی مزینان و کاهک خواهد بود و حد توان خود برای احیای این بناهای تاریخی خاصه خانه زادگاه استاد شریعتی در کاهک و مدرسه علمیه روستای مزینان تلاش خواهد کرد.

احسان شریعتی در پایان پیشنهاد داد که می توان کاروانسرای تاریخی مزینان را با توجه به وسعت و مکانی که در آن قرار گرفته و حدفاصل سه روستای بهمن آباد، مزینان و کاهک است به یک پژوهشکده شریعتی شناسی یا سبزوار شناسی تبدیل کرد.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۳۰
خرداد
۹۸


آیین نکوداشت چهل و دومین سالگرد عروج فرزند شایسته کویرمزینان دکتر علی شریعتی مزینانی روز چهارشنبه 29 خرداد 1398 در زادگاهش مزینان برگزار شد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان؛ مراسم چهل و دومین سالگرد شهادت معلم شهید انقلاب دکتر علی شریعتی مزینانی  به همت ستاد مردمی و شورای اسلامی مزینان و با حضور مردم قدرشناس خطه ی کویر و مقامات محلی و کشوری برگزار شد.

قرائت پیام وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی توسط علی اکبر رضوانی پناه رییس شورای اسلامی و تقدیر و تشکر حسین محمدی سخنگوی شورای اسلامی مزینان و سخنرانی دکتر محمود صادقی نماینده مردم تهران از جمله برنامه های این مراسم باشکوه شمع سوز کویر بود.

در این مراسم مهندس عبداللهی سرپرست فرمانداری داورزن، محمود صادقی نماینده مردم تهران و جمعی از اساتید و دانشجویان دانشگاه های استان خراسان رضوی حضور داشتند.

دکتر سیدعباس صالحی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی طی پیامی از دست اندرکاران مراسم چهل و دومین سالگرد این فرزند شایسته کویر تقدیر و تشکر کرد متن این پیام که توسط علی اکبر رضوانی پناه رییس شورای اسلامی قرائت شد آمده است:

«بسم­ الله الرحمن الرحیم»

چهل و دو سال از درگذشت استاد فقید، دکتر علی شریعتی می­ گذرد. سالروز بزرگداشت فرزند مزینان، فرصت مغتنمی است تا با پرداختن به ابعاد و اضلاع اندیشه این سرمایه فرهنگی و ملی معاصر، تجربه گران‌سنگ او را در جامعه امروز و در مواجهه با مسائل و نیازهای این زمان به کار گیریم.

شریعتی اندیشمند دردمند بود که میان روشنفکری و دینداری پیوندی کاربردی ایجاد کرد. نه روشنفکری او بهانه ­ای برای دین­گریزی شد و نه دینداری او زمینه ­ای برای تحجر فراهم آورد. او نقاط اشتراک روشنی میان روشنفکری و دینداری را ترسیم کرد و هم­نشینی و تعامل این دو را رونق بخشید. در عین حال با نگاه انتقادی به هر دو عرصه، با بیان شیوا و مؤثر توانست با زبان مردم زمان خود و نیازهای زمانه سخن بگوید.

او هم با دردهای جامعه پیوند داشت و هم از تحولات جهانی مطلع بود. این ویژگی برجسته در اندیشه دکتر شریعتی، موجب شد تا پنجره­‌هایی نو در مقابل دیدگان مردم ستمدیده آن زمان گشوده شود و از این رو انسان­‌های دغدغه­‌مند پر­شماری در گفتمان شریعتی خود را باز ­یافتند.

اندیشه و تجربه دکتر شریعتی محدود به یک دوره تاریخی نیست، همچنان که آوازه و شهرت او محصور به ایران و مرزهای جغرافیایی آن نمانده است.

با قدردانی از دست­اندرکاران و برگزارکنندگان این نشست ارزشمند، از خداوند منّان توفیق تأمل و تفکر بیشتر در اندیشه­‌های خردورزان دین­مدار و دلسوزان این مرز و بوم و کاربست تجربه­‌های گران­ آن بزرگواران در مسیر پیشرفت و تعالی ایران اسلامی را مسألت می ­نمایم.»

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۸
خرداد
۹۸

مراسم چهل و دومین سالگرد عروج معلم شهید انقلاب دکتر علی شریعتی مزینانی روز چهارشنبه 29 خرداد همزمان با سالروز شهادت این فرزند شایسته کویر در زادگاهش مزینان برگزار می شود.

به گزارش شاهدان کویرمزینان؛ مردم قدرشناس مزینان از اولین روزهای شهادت علی پسر مزینان یاد و نام اسطوره ی کویر خود را گرامی داشته و هر سال در روز پرواز آسمانی او مراسم بزرگداشتی را برگزار می نمایند. مراسمی که خاص کویر نشینان و همان محل هبوط شریعتی است که از آن به عنوان نیستان خویش یاد می کند. این مردم که خود را عاشق و دوستدار علی می دانند و همه جا به نام او افتخار می کنند تمامی هزینه های مراسم را خود بر عهده گرفته و هیچ توقعی برای حضور مقامات و رجال سیاسی ندارند اما اگر میهمانی بر آن ها وارد شود چه دولتی و یا سیاسی و یا عام پذیرایش هستند و از دل و جان اکرامش می کنند.

امسال نیز بنا به گفته علی اکبر رضوان پناه رییس شورای اسلامی مزینان همزمان با سالروز شهادت معلم شهید انقلاب دکتر علی شریعتی مزینانی مراسم بزرگداشتی با حضور علاقه مندان و دوستداران شریعتی به همت شورای اسلامی و دهیاری و ستاد مردمی مزینان از ساعت 10 صبح تا 12:30 روز چهارشنبه 29 خرداد در هیئت ابوالفضلی مزینان برگزار می شود.

در این مراسم یاد دکتر پوران شریعت رضوی همسر بزرگوار دکترعلی شریعتی مزینانی که بهمن ماه سال 97 دارفانی را وداع گفت گرامی داشته می شود.

حسین مقصودی و رمضانعلی سبحانی فر دو نماینده مردم شریف سبزوار بزرگ در مجلس شورای اسلامی از حضور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در این مراسم خبر داده اند.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۵
ارديبهشت
۹۸

تنها با خوانش تمامی اسناد می‌توان درباره شریعتی قضاوت منصفانه داشت احسان شریعتی می‌گوید: اینکه اسناد امنیتی مثل اسناد ساواک چقدر قابل اتکا هستند خود جای بحث دارد به ویژه آنکه در این اسناد حتی نام شریعتی به انحای گوناگون نوشته شده اعم از شریعتی، مزینانی و شریعتی مزینانی.

به گزارش شاهدان کویرمزینان به نقل ازخبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) مراسم معرفی و رونمایی کتاب «شریعتی به روایت اسناد» چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی بعدازظهر امروز (11 اردیبهشت ماه) در غرفه انجمن ناشران انقلاب اسلامی برگزار شد.
 
عبدالمجید معادی‌خواه در این نشست گفت: شریعتی از قله‌های مهم تاریخ انقلاب اسلامی است. ادبیات ساده‌ترین لایه برای شکوفایی استعدادهای او بود و نهایتا  ذوق و قریحه او را در عرصه‌های فلسفی و جامعه‌شناسی نیز شکوفا کرد. شریعتی به واسطه زندگی خانوادگی و پدرش، کمتر قشری از جامعه بود که تجربه نکرده باشد. پدرش محمدتقی شریعتی پایگاهی بود  که همه اقشار جامعه با او در ارتباط بودند و شخصیت شریعتی در چنین فضایی شکل گرفت و نهایتا نیز در دانشگاه‌های دنیا وارد حوزه جامعه‌شناسی شد.
 
او ادامه داد: محمدتقی شریعتی اگرچه لباس روحانیت بر تن نداشت اما کمتر کسی است که اعتراف نکند که او در بحث فلسفه اسلامی و تاریخ اسلام تبحر داشته است. مجموعه این عوامل در کنار فرصت تاریخی انقلاب، شریعتی را به چهره‌ای ماندگار تبدیل کرد که شاید درک و شناخت ویژگی‌های او تنها با کلمات برای نسل جوان امروز ممکن نباشد.
 
معادی خواه سپس با اشاره به اینکه غروب زودهنگام شریعتی اجازه نداد تا از او پس از انقلاب نیز بهره ببریم، گفت: آثار او همچنان زنده هستند و خوشبختانه فرزندانش نیز به خوبی راه او را ادامه می‌دهند. از کارهای خوبی که مرکز اسناد انقلاب اسلامی انجام داده، همین انتشار اسناد مربوط به شریعتی است که قطعا می‌تواند کمک کند. چه آنهایی که با شریعتی سمپاتی دارند و چه آنهایی که از دیدگاه‌های او دور هستند، به قضاوت درستی از شریعتی برسند.
 
این پژوهشگر تاکید کرد: البته باید توجه داشته باشیم که اسناد تاریخی همچون اسناد ساواک باید در  بستر زمانی و شرایط خود تحلیل شود چرا که احتمالا یک فرد انقلابی سعی می‌کرده برای گمراه کردن نهادهای امنیتی، آدرس‌های غلط به آنها بدهند و به صرف آنچه که در اسناد این نهادها آمده، نمی‌توان کسی را قضاوت کرد. اساسا فهم آنچه که پشت ذهن نویسنده اسناد وجود دارد، ممکن نیست مگر با اجتهاد و تجربه و درنظر گرفتن فضای شکل‌گیری سند و روابط میان افراد درگیر در آن.
 
او متذکر شد: به طور منطقی نمی‌توان همه حقایق را از یک سند استخراج کرد اما اگر کسی غرض نداشته باشد، با در نظر گرفتن ابعاد مختلف یک سند می‌تواند  به حقیقت برسد.
 
این روحانی سپس درباره موضع‌گیری‌های متفاوتی که در قبال شریعتی وجود داشته، گفت: من در آن دوره طلبه جوانی بودم که به نوعی به طرفداری از شریعتی محکوم می‌شدم و اساسا نسل جوان حوزه و هوادار انقلاب سمپاتی یا حتی شیفتگی نسبت به شریعتی داشت. البته در بین علمای سنتی نیز نگاه‌های متضادی وجود داشت که بعضا با اتکا به گفتگوهای غرض‌آمیز و صرفا از روی احساس گفته می‌شد. شکی نیست که ساواک به عنوان بخشی از اهرم قدرت دستش برای زدن شریعتی باز بوده و به انواع ابزارها و تهمت‌ها اتکا می‌کرده است.
 
معادی‌خواه در ادامه تصریح کرد: با همه اینها اگر کسی بخواهد همه ابعاد و حقیقت را ببیند، می‌تواند آن را از دل مجموعه اسناد بیرون بکشد و ما هنوز باید کارهای زیادی در این زمینه بکنیم. خدمت شریعتی به اسلام بسیار حائز اهمیت است و این خدمت تا جایی بود که مارکسیست‌های متعصب دشمن شماره یک او شده بودند چرا که معتقد بودند شریعتی اجازه نمی‌دهد آنها نسل جوان را شکار کنند. هرچه هست پیدایش حسینیه ارشاد بی‌ارتباط با بن‌بست حرکت سیاسی در ایران و روی آوردن فعالین به سمت کار فرهنگی نیست و شریعتی به عنوان یک معلم فرهنگ مورد توجه است.
 
احسان شریعتی نیز در این نشست گفت: پیش‌تر نیز چنین مجموعه‌ای البته به صورت مخدوش و گزینشی منتشر شده بود. قضاوت نهایی درباره اسناد مربوط به شریعتی با پژوهشگران است. پس از انقلاب که برای اولین بار با اسناد ساواک درباره شریعتی مواجه شدم گمان می‌کردیم که قرار است تمام این اسناد به زودی دراختیار همه مردم قرار بگیرد و خودمان اقدامی برای انتشار آنها نکردیم اما در دولت‌ بعدی که درخواست اسناد را داشتیم، باید برخی از آنها را انتخاب می‌کردیم تا کپی‌اش را در اختیار ما قرار بدهند.
 
شریعتی افزود: برخی از وقایع زندگی شریعتی تا امروز جزو مناقشات است مثل نحوه خروج او از کشور و امیدواریم روزی با انتشار همه اسناد مربوطه و تحلیل علمی و پژوهشی روی آنها روایت کاملی از زندگی و شخصیت شریعتی به دست بیاوریم. اینکه اسناد امنیتی مثل اسناد ساواک چقدر قابل اتکا هستند خود جای بحث دارد به ویژه آنکه در این اسناد حتی نام شریعتی به انحای گوناگون نوشته شده اعم از شریعتی، مزینانی و شریعتی مزینانی. طبعا شریعتی نیز تصویر روشنی از برنامه‌ها و اهداف خود به ساواک نمی‌‌داده و سعی در گمراهی آنها داشته است.
 
این استاد دانشگاه در ادامه تاکید کرد: با این تفسیر پس اسناد به چه کاری می‌آید که باید گفت سند تاریخی از نظر علم تاریخ مهم است چرا که روایتی است از وقایعی که در یک زمان و مکان واقعی اتفاق افتاده است. در ثانی این اسناد تنها اسناد رده‌های میانی و پایین ساواک است و ما هنوز دسترسی به اسناد رده‌های بالای ساواک نداریم. از این قضیه هم نباید غافل باشیم که با ضدیت با شریعتی و برای زدن او ساواک حتی دست به سندسازی علیه او نیز زده بود و ما بسیاری از این دستکاری‌ها را باید از دل اسناد بیرون بکشیم و تنها با دسترسی به همه اسناد است که می‌توان به حقیقت رسید.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۳۱
فروردين
۹۸

ویژه نامه سی و دومین سالگرد درگذشت مفسر عالیمقام قرآن کریم استاد محمدتقی شریعتی مزینانی

محمّدتقی شریعتی مزینانی، فرزند سوّم آقا شیخ محمود مزینانی در سال ۱۲۸۶ ش. در مزینان – از روستاهای کویری تابع سبزوار- متولّد شد.
پدرش، آقا شیخ محمود – روحانی دانشمند و پرهیزکار معروف روستای مزینان – از تحصیل کرده‌های حوزه مشهد مقدّس بود، که سطوح مختلف درس‌های حوزوی، مانند فقه و اصول و فلسفه و کلام را نزد استادان بزرگ آن حوزه خوانده و به مراتبی از علم و کمال دست یافته بود.
شیخ محمود را برخی از محترمین مزینان پس از مرگ پدرش از مشهد به مزینان دعوت کردند و او به جای پدر- که از عالمان محل بود – به انجام وظایف و امور دینی، اقامه نماز جماعت، تبلیغ و ارشاد اهالی و توابع آنجا پرداخت.
مادر استاد، سیّده آغا بی بی، از زنان مؤمن و صالح و مورد احترام و توّجه مردم مزینان بود.
جدّ پدری استاد، ملاّ قربان‌علی بهمن‌آبادی، فرزند ملاّ‌هادی بهمن‌آبادی بود. وی علاوه بر‌اندوخته‌های علمی در فقه و اصول، در حکمت و فلسفه از شاگردان برجسته حاج ملاّ‌هادی سبزواری (۱۲۸۹ ق.) به شمار می‌رفت و با وی در مسائل مختلف مکاتباتی داشت.
ملاّ قربان‌علی، پس از تحصیلات و کسب معلومات دینی، به روستای زادگاهش بازگشت و به فعالیّت‌های دینی و امور شرعی اهالی و توابع مزینان مشغول گردید. چندی پس از اقامتش، عدّه‌ای از نیکوکاران مزینان در آنجا مدرسه علمیه‌ای بنا کردند و پس از تکمیل و آماده شدن، مسئولیت اداره و تدریس آن مدرسه را به عهده آخوند ملاّ قربان‌علی گذاشتند. او تا آخر عمر در مزینان ماند و ضمن انجام کارهای یک روحانی محلّ، به تدریس و تعلیم طلّاب پرداخت و عدّه‌ای را تربیت کرد.
عالم‌زاده روستایی، پس از طی دوران کودکی به مکتب‌خانه محل رفت. در آغاز، قرآن و پس از آن، خواندن و نوشتن را فرا گرفت. در نوجوانی مقداری از درس‌های مقدماتی حوزوی مثل صرف، نحو و منطق را نزد پدر و عمویش شیخ حسن مزینانی آموخت. در هفده سالگی برای ادامه تحصیل به مشهد مقدّس – قبله عاشقان ولایت و طالبان علم – روانه گردید و در «مدرسه فاضل‌خان» که سابق بر آن، دو تن از برادرانش شیخ قربان‌علی و میرزا محمّد در آنجا حجره داشتند و از طلّاب مشهور آن مدرسه بودند اقامت گزید.
محمّدتقی با جدیّت و عشق فراوان، ادبیات عرب و معانی بیان را که از پایه‌های درک و فهم صحیح متون درسی حوزوی و قرآن کریم، و احادیث و روایات می‌باشند، نزد استادان مشهور آن وقت، یعنی آقا شیخ عبدالجواد ادیب نیشابوری معروف به ادیب اوّل (۱۳۴۴ ق.) و پس از وفات وی نزد آقا شیخ محمّدتقی ادیب نیشابوری معروف به ادیب ثانی (۱۳۹۶ ق.) خواند. کتاب شرح لمعه را پیش حاج میرزااحمد مدرّس یزدی (۱۳۹۱ ق.) و مرحوم ارتضا که از مدّرسان مدرسه یاد شده بود، فراگرفت. کتاب «قوانین الاصول» را نزد حاج شیخ محمّدکاظم دامغانی (۱۴۰۱ ق.) و «مکاسب محرمه» را در محضر آقا میرزاحسین فقیه سبزواری (۱۳۸۶ ق.) خواند و سایر کتاب‌ها و درس‌های سطح عالی حوزه را نزد حاج شیخ‌ هاشم قزوینی (۱۳۸۰ ق.) میرزاابوالقاسم الهی، آقا شیخ محمود حلبی (۱۳۷۶ ش.) و… آموخت در این سال‌ها نیز مقداری از معارف ناب قرآنی را از عالم ربّانی، آقامیرزا مهدی اصفهانی (۱۳۶۵ ق.) کسب کرد.
استاد می‌گوید: «… می‌خواستم به مقام اجتهاد برسم ولی رضاخان مدارس را برچید و طلاّب را به نظام وظیفه برد یا آنکه مجبور کرد که هرکدام کسب و کار دیگری پیش بگیرند…»
پس از آن، شرایطی پیش آمد که وی در ادامه تحصیلات به مطالعه روی آورد و برای رفع پاره‌ای از اشکالات که در اثنای مطالعه پیش می‌آمد، به نزد استادان و عالمان می‌رفت و با طرح اشکالات خود، از راهنمایی و ارشاد آنان بهره‌مند می‌شد.
دانشور جوان مزینانی با استفاده از امکانات موجود مثل مدرسه و استاد و با به کارگیری استعداد و حافظه‌ای قوی، شوق و ذوق سرشار، با دلی محکم و اراده‌ای استوار و تحمّلی ستودنی، تمام سعی و تلاش خود را در جهت مطالعات وسیع و همه جانبه، کسب نظریات علمی و آشنایی با آرای جدید به کار برد و به قلّه‌های رفیع اطلاعات روز دست یافت و زمینه آمادگی تربیت دینی نسل جوان و دفاع را در سنگرهای عقل و علم، دین برای مقابله و رویارویی با دشمنان آگاه و ناآگاه در خود فراهم ساخت.
استاد پس از کسب دانش‌های مختلف و‌ اندوخته‌های مطالعاتی، بر آن شد تا بنا به روایت مشهور «زَکاهُ العِلمِ نَشرُهُ و…»، برای ترویج و تبلیغ دینی، راه تعلیم و تربیت را با تدریس در پیش گیرد زیرا که در آن شرایط زمانی و مکانی، برای روحانی متعهد و روشنفکری همچون او، بهترین مکان، مدرسه و بهترین شغل، معلّمی بود. وی با این تشخیص درست، به پایگاه مدرسه و سنگر کلاس دست یافت و با عشق عمیقی که به تربیت نسل جوان داشت به تدریس تعلیمات دینی و دیگر آموزش‌های لازم برای دانش آموزان پرداخت، و کار تربیت دینی جوانان مشهد را در حالی که هیچ مجلسی و محفلی برای هدایتشان وجود نداشت و یا‌ اندک و غیر مناسب با افکار و روحیات آنان بود، آغاز کرد.
استاد شریعتی از سال ۱۳۰۹ش. ابتدا در مدرسه ملّی «شرافت» مشهد، کار تدریس را آغاز کرد و چند سال بعد که صلاحیت علمی و شایستگی تدریس وی – به خاطر سابقه تدریس – از سوی اداره فرهنگ تایید شد و طبق مقررات اداری به طور رسمی استخدام گردید، در دبیرستان «ابن یمین» هم به تدریس پرداخت. فعالیّت‌های ضمن تدریس وی، موجب شد که مسئولیت اداره هر دو نوبت روزانه و شبانه آن دبیرستان را به عهده بگیرد. وی علاوه بر تدریس و کارهای یاد شده، در دبیرستان «شاه رضا»‌ی آن روز و دبیرستان «فردوسی» نیز ساعاتی را به تدریس ادبیات و شرعیّات اختصاص داد.
به بیان خاطراتی کوتاه از آن دوره که استاد در یکی از نشست‌های خصوصی تعریف کرده، توجه کنید: «… امّا فکر کردم در این راه – تعلیم و تدریس – بهتر می‌توان خدمت کرد پس معلّمی را انتخاب کردم…»
«… صبح زود از منزل بیرون می‌آمدم سلامی به حضرت رضا (علیه‌السّلام) می‌دادم و از آن جا به درس مکاسب آقای سبزواری می‌رفتم و بعد از آنجا به مدرسه می‌رفتم. نه تنها نظامت (ناظم مدرسه است که در گذشته قسمتی از کارهای مدیر مدرسه را انجام می‌داد.) مدرسه، بلکه کفالت و اداره‌اش هم با من بود…»
«… هنگامی که علی‌اصغر حکمت – وزیر وقت آموزش و پرورش – به مشهد آمد و از مدرسه‌ای که استاد شریعتی مدیریت آن را به عهده داشت، دیدن کرد، با تعجب و در مقام تحسین گفت: چنین مدرسه‌ای در انگلستان هم نیست…»
بعد از شهریور سال ۱۳۲۰ش. که تحوّلات و پیش آمدهای فراوانی در ایران بروز و ظهور کرد که یکی از آنها این بود که فضای سیاسی برای فعالیّت گروه‌های مختلف سیاسی، در سراسر کشور باز شد، تبلیغات ضدّ دینی و ضدّ خدایی در سطح فرهنگیان، دانشجویان، دانش آموزان، و… آغاز گردید. در مناطق شمالی کشور که زیر نفوذ اتّحاد جماهیر شوروی قرار داشت، حزب توده که از همه قوی‌تر بود و در شهرهای مشهد، کرمانشاه و همدان شعباتی دایر نموده بود، فعالیّت خود را شروع کرد. مبلّغان و طرفداران این حزب، با سردادن شعارهای شدید و داغ، با جاذبه‌های کاذب و دیگر گروه‌ها به شکل‌هایی دیگر، به جذب جوانان سرگشته و تحصیل کرده بی‌پناه پرداختند. صدها کتاب، مجله و روزنامه ترجمه شده را که حاوی سخنانی درباره مرام و مسلک حزب توده بود، در سطح دوره‌های متوسطه، دانش سرا، دانشگاه و… توزیع و منتشر کردند. در مقابل، دفاعیات و اقدامات مراکز دینی و عالمان هم کم نبود ولی درخور نیاز و جبران و مقابله نبود. در چنین روزگاری که حزب توده و دیگران، کمر همّت برای نابودی دین اسلام و فروختن وطن، بسته و به ویژه خطّه خراسان و جوانان آن‌جا را مورد هدف قرار داده بودند، استاد شریعتی برای دفاع از اسلام و اعتلای آن و حفظ وطن و بر ملا ساختن بطلان این‌گونه مرام‌ها و مسلک‌های پوشالی و شعارهای توخالی، فعالیّت‌های خود را دو چندان نمود. وی کلاس‌های تدریس را بیشتر در دانش سرای مشهد که یکی از مراکز فعالیّت حزب توده بود، قرار داد. معلّمان و شاگردان دانش‌سرا که در طول شبانه‌روز در آن‌جا بودند، از کلاس‌های درس استاد استفاده شایانی می‌بردند و گفته‌های استاد را می‌نوشتند. تاثیرات مثبت این دوره تدریس استاد، سبب شد که عدّه زیادی از جوانان فریب خورده، آگاه شوند و دست از آن مرام‌ها بردارند و به دین خدا روی آورند. این نخستین مرحله مبارزه استاد با توده‌ای‌ها بود و او در این جریان، کوشید تا بی‌پایگی و بی‌اساسی مرام کمونیسم و مارکسیسم را خوب نشان دهد.
فعالیّت‌های فرهنگی ـ دینی استاد، منحصر به کلاس‌های درس در آموزشگاه‌های متوسطه و دانشگاه نبود بلکه جلسات تفسیر قرآن کریم و سخنرانی‌های وی که پربارتر از کلاس‌ها بود و مورد استفاده عدّه بیشتری قرار می‌گرفت، به صورت سیّار در منازل برگزار می‌شد. مطالب اعتقادی و حقایق قرآنی، با زبانی ساده و جذّاب، برای نسل جوان، بیان و به پرسش‌ها و شبهات مطرح شده، پاسخ‌های کافی داده می‌شد و جلسات همواره پرشورتر و شلوغ‌تر، با استقبال روبه‌رو می‌گردید. علاوه براین، با تغییراتی هم که بعد از اختناق حکومت رضاخان و آزاد شدن مراسم مذهبی در مردم و محافل دینی پیش آمده بود، و نسل جدید هم کم و بیش با فرهنگ‌ها و پیشرفت‌های صنعتی آشنا گشته بودند، به طور طبیعی عطش شدیدی در جامعه آن روز، نسبت به شناخت دین و شرکت در جلسات دینی به وجود آمده بود. در چنین وضع و شرایطی، استاد پیشنهاد داد تا محلی مناسب، برای تشکیل جلسات اجاره کردند و با نصب تابلوی «کانون نشر حقایق اسلامی» بر بالای سر در آن مرکز تبلیغی و تعلیمی، فعالیّت‌های اسلامی استاد تمرکز یافت، و برنامه‌های یاد شده ادامه پیدا کرد و به قول استاد حکیمی «با تاسیس کانون (در سال ۱۳۲۳ ش. در مشهد) استاد شریعتی توانست یکی از مدرسه‌های‌ اندیشه اسلامی را پی ریزد و بگستراند
برنامه‌های این مرکز، در شب‌های جمعه، تفسیر قرآن و در شب‌های شنبه، سخنرانی پیرامون نهج‌البلاغه بود و یک شب هم در وسط هفته، استاد عدّه‌ای از تحصیل کرده‌های سطح بالا را برای مباحثه و مناظره با کمونیست‌ها تعلیم می‌داد. سایر فعالیّت‌های دینی و مذهبی هم در مناسبت‌های مختلف انجام می‌شد و تا سال ۱۳۳۶ ش. ادامه داشت. با رویدادهای سیاسی و اجتماعی‌ای که در این سال‌ها پیش آمد، کانون که از مراکز فعّال و حسّاس دینی و سیاسی به شمار می‌رفت، از سوی رژیم پهلوی تعطیل گردید.
با تعطیل شدن کانون و بازداشت استاد و عدّه‌ای از یاران و همکاران وی، این فعالیّت‌ها متوقف شد. پس از آن، عالم بزرگ مشهد و مرجع تقلید بیدار شیعه، آیة‌الله سیّدمحمّد‌هادی میلانی، از استاد شریعتی خواست که مجالس تفسیر قرآن و سخنرانی‌های خود را در منزل وی شروع کند. با شروع برنامه‌ها، آیة‌الله میلانی، همانند قبل، از کانون حمایت و پشتیبانی می‌کرد، بعضی شب‌ها در مجلس شرکت می‌کرد. حدود سه سال، کانون در منزل وی برنامه داشت تا آن‌که در سال ۱۳۳۹ش. کانون با حمایت آیة‌الله میلانی گشایش یافت و فعالیّت‌ها ادامه پیدا کرد و از آن به بعد هم آیة‌الله میلانی در جلسات رسمی کانون چه در ساختمان اصلی و چه در جلسات تابستانی که در منازل اشخاص تشکیل می‌شد، شرکت می‌کرد
استاد شریعتی، بیش از ۶۰ سال به کار تدریس، تعلیم، سخنرانی و تالیف پرداخت و تا آن زمان که توان جسمی‌اش اجازه می‌داد، چشمش می‌دید و دستانش قدرت نوشتن و زبانش یارای تکلّم داشت، بهترین استفاده را از سلاح قلم و بیان کرد و در نشر حقایق تشیّع راستین، هیچ کوتاهی نورزید. و تا آخرین روزهای عمر بابرکتش، منزل او، مورد توجه اهل نظر و وجودش، شمع محفل دوستان و روشنفکران مذهبی بود. او که عمری را در شهر شهادت و در جوار آستان ملکوتی امام علی بن موسی‌الرضا (علیه‌السّلام) و با استمداد از انوار ولایت، به خدمات ثمر بخش و فرهنگ آفرین، در حوزه دین در جامعه اسلامی اشتغال ورزیده بود سرانجام در آخرین روزهای نخستین ماه بهار سال ۱۳۶۶ش. (۳۱/۱/۱۳۶۶) مرغ روحش از قفس آزاد شد و به جوار رحمت حق پرکشید. در مراسم تشییع و تدفین او، انبوهی از دانشوران، شاگردان، استادان و عالمان دینی خراسان شرکت کردند و پس از نماز و طواف، پیکرش را در جوار «بقعه رضوی» در «صحن آزادی»، حجره ۲۶ به خاک سپردند.
دکتر علی شریعتی مزینانی فرزند شایسته ی این مفسر عالیمقام قرآن کریم پدرش را نخستین استاد و مراد خویش می داند که شعله های بیقراری را ابتدا در روح و جان او برافروخت:« پدرم نخستین سازنده ابعاد روحم، کسی که برای اولین بار، هم هنر فکر کردن را به من آموخت و هم فن، انسان بودن را.طعم آزادی،شرف،پاک دامنی،مناعت، استواری، ایمان و استقلال دل را، بی درنگ پس از آن که مادرم از شیرم گرفت، به کامم ریخت...پدرم نخستین بار مرا با کتاب هایش رفیق کرد.من از کودکی و از سال های نخستین دبستان، با رفقای پدرم- کتاب هایش-آشناشدم و مانوس. من در کتابخانه او که همه زندگی و خانواده اوست، بزرگ شدم و پروردم.»

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۷
اسفند
۹۷


سید حسن رسولی طی یادداشتی نوشت: «در گذشت یار و همدم وفادار مرحوم دکتر شریعتی و مادر فداکار فرزندان صاحبنظر و آزادی خواه ایشان،مرحومه فقیده سعیده.سرکار خانم پوران شریعت رضوی خراسانی را مجدداً تسلیت عرض می کنم.رحمت و مغفرت الهی روح این شخصیت آموزنده، و صبر و بردباری بستگان معزا را مسالت دارم.

نسل من دکتر شریعتی را معلم انقلاب می داند. بر این باور طی دوره استانداری خراسان در سفر به کشور سوریه و حضور در دمشق و زیارت حرم مطهر حضرت زینب سلام الله علیها، بر مزار و تابوت موقت این بزرگ مرد نیز حاضر شده و ضمن خواندن سوره حمد، از دیدن غربت و مظلومیت این شخصیت اندیشه ورز و انقلابی به شدت متاثر و مغموم شدم.
تحت تاثیر این مشاهده و احساس مسولیت، تصمیم گرفتم در مقام نماینده عالی نظام در خراسان  برای خارج شدن این فرهیخته از این وضعیت اقدامی انجام دهم. دکتر شریعتی اصالتا خراسانیست. زادگاه ایشان ،پدر مرحومش، استاد محمد تقی شریعتی و خاندانش روستای مزینان از توابع آن زمان شهرستان سبزوار است.
این روستا در مسیر شاهرود-سبزوار  واقع است.سال هایی از دهه ٧٠ در بخش حمل و نقل جاده ای وزارت راه و ترابری مسولیت عضویت هیات عامل و معاونت سازمان حمل و نقل و راهداری امروز را  با حکم برادرم مهندس حاج اکبر ترکان عهده دار بوده ام. ارتقاء ضریب ایمنی و تامین امکانات لازم برای تسهیل حمل و نقل جاده ای و کاستن از تلفات سوانح جانی و مالی مسافران ماموریت ذاتی این سازمان است. بر اساس شناخت شغلی قبلی و اطلاعات دریافتی دوره استانداری ام، این محور اصلی و پر ترافیک را یکی از شریان های مواصلاتی حادثه خیز و پر تلفات انسانی کشور و خراسان به حساب می آوردم. چرا که علاوه بر کویری ، خواب آور و یک نواخت بودن مسیر، حد فاصل دو شهرستان مذکور به جز شهر های کوچک میامی در استان سمنان و داورزن در خراسان فاقد جاذبه توقف گاهی  بر طرف کننده  خستگی مفرط میلیون ها زائر جاده ای مضجع شریف حضرت ثامن الحجج امام علی بن موسی الرضا علیه السلام است. رحلت جانسوز بزرگ آزادگان صبور کشور مان مرحوم حضرت حجت الإسلام و المسلمین  ابوترابی در این محور یکی از خسارات جبران ناپذیر  ناشی از مختصات بالاست. بر این اساس با هماهنگی جناب آقای خاتمی رییس جمهور محترم وقت و آماده سازی های  ملی، استانی ومحلی،جلب همکاری دانشگاهیان دانشگاه سبزوار و، کسب موافقت خانواده محترم دکتر و اعلام آمادگی اعضاء محترم شورای اسلامی مزینانً مبنی  بر قبول  مسئولیت، انتقال تابوت باقی مانده جنازه دکتر و دفن در مزینان، بنا شد این اقدام مهم عملی گردد. بهسازی روستا انجام شد. مقدمات تامین اعتبار،طراحی و ساخت مجتمع بزرگ فرهنگی-اقامتی و گردشگری  مربوطه در این مکان فراهم گردید. از طریق وزارت امور خارجه و سفیر محترم وقت جمهوری اسلامی در سوریه، با دعوت من استاندار دمشق به مدت ٩روز در مشهد مهمان دولت بود. از طریق نامبرده زمینه اجرای این نقل و انتقال فراهم گردید. با مساعدت برادرم مهندس احمد خرم وزیر راه و ترابری دولت اصلاحات، هم زمان با اتمام پروژه فرود گاه سبزوار مجوز پرواز هوایی دمشق -سبزوار نیز اخذ گردید. علیرغم فعالیت های فوق الاشاره که بیش از یک سال به طول انجامید. متأسفانه بدلیل بروز موانع و حساسیت های مخالفین، این طرح به سر انجام نرسید. این روزها که خبر در گذشت مرحومه فاضله سرکار خانم پوران شریعت رضوی بویژه ممانعت از اقامه نماز بر پیکر این بانوی متفکر که بخش لاینفک شخصیت دکتر شریعتی است در میعادگاه او (حسینیه ارشاد)، بخش قابل توجهی از فضای رسانه ای را به خود اختصاص داده است نا خود آگاه تعلق خاطر فرهنگی و شخصی ام به معلم انقلاب، دکتر شریعتی خاطره این ماجرا را در ذهنم تداعی کرد. این تداعی معنا وادارم کرد تا اشاره ای به این تجربه تلخ کنم. در باره زمانی سال های ١٣٨٠تا٨٤ که مدیریت ارشد خراسان را بر عهده داشتم شاهد رویداد های گوارا و بعضا ناگواری از قبیل احداث ١٠٠٠کیلومتر راه آهن بافق مشهد، ظرف سه سال، سقوط طالبان در افغانستان و اعاده امنیت کامل نیمه شرقی ایران، تقسیم استان، حادثه دلخراش انفجار قطار نیشابور، پایه گذاری جشنواره بین المللی امام رضا(ع) و… بوده ام.
اما ناکامی و نا توانی در خلق این اثر فرهنگی،تاریخی و در عین حال ایمنی افزا را مهمترین ضعف خود و همکارانم  در آن مقطع زمانی می دانم. علیهذا اعتراف کرده و  از تمام فرهنگ دوستان و باورمندان به نقش آفرینی دینی،مذهبی و انقلابی دکتر شریعتی پوزش می طلبم .
امید دارم این دل نوشته گواه دیگری برای اثبات مظلومیت شریعتی و خاندانش و نیز انتقال تجربه هر چند تلخ برای مدیران ارشد جوان حال و آینده خراسان با شد. و با دست توانای آنان هر چه زودتر این آرزویم بر آورده شود.
ان شاء الله
به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی