مزینان از نگاهی دیگر31 :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

مزینان از نگاهی دیگر31

سه شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۲۴ ب.ظ

                                                       ازحدیره تاباغستان

                                                      ره آوردسفربه مزینان

مزینان از نگاهی دیگر(16 )

           بخش سی و یکم

 جای جای این مسجد برایم خاطرات شیرینی را تداعی می کند دورانی که باطرح مدیران مدرسه راهنمایی و حتی سال آخر ابتدائی برای برگزاری نماز جماعت در صفهای منظم به مسجد اعزام می شدیم و یا شبهایی که بر روی همان زیرزمین نمایش اجرا می کردیم و برایمان سن تاتر جالبی بود و یا شبهای نیمه ی شعبان که با ابتکار شهیدحاج محمد امین آبادی محدوده ی پانصدمتری بازار یعنی ازمقابل هیئت حسینی و از جلوی گرمابه ی عمومی تا مقابل مسجد چراغانی می شد و شبها جشن مفصلی برگزار می شد و ما در آن جشن هنرنمایی می کردیم و یا شبهایی که در دهه ی شصت با رفقای هم سن و سال برای برگزاری نماز جماعت به آنجا می رفتیم و گاه به خاطر اقتضای سنی با کوچکترین اتفاقی همه باهم می خندیدیم و یا از ترس روضه خوان مجبور بودیم در مجلس روضه مرتب بنشینیم!

برگزاری مراسم احیای شبهای قدر و نماز عید فطر که پیش از این به آن اشاره کردم با آن صدای خاص و نفس گرم و تسلط استادانه مرحوم شیخ محمودشریعتی با شکوه برگزار می شد و او مسلسل وار خطبه ی شقشقیه را از حفظ می خواند و یا اولین روز عید نوروز که با حضور یک پارچه ی عزادارانی که در طول سال عزیزانشان را از دست داده اند و یا دعای توسل و کمیلی که با حضور اهالی دیگر روستاها در این مسجد برگزار می گردید و دعاهای ندبه ای که هر صبح جمعه با گرمی خاصی برگزار می شد و داستانهای پیر روشن ضمیری که سالها در کنجی  از این مسجد می نشست و سوزن برکفش می زد و خادمی مسجد را می کرد و در هر وعده در گوشه ای می ایستاد و اذان می گفت و کافی بود تا تو کلمه ای بگویی و او فی البداهه برایت خاطرات و داستانهای جالبی خلق نماید که اصلاً باور نمی کردی ساخته و پرداخته ی ذهن خلاقانه ی این روستایی باشد و البته اکنون افتخار این خادمی به والد پیر و مهربان من رسیده است  که عمری در چند متری عمق زمین کلنگ برزمین می کوبید تا قوت ما را به دست آورد.

مسجد جامع مزینان  هر جند برای اهالی متعصب و ایمانی مزینان از قداست خاصی برخوردار است که در هیچ شرایطی بی احترامی به آن برای زن و مرد به خصوص کهنسالان پذیرفته نیست و حتی گاهی از اینکه ما در آنجا نمایش اجرا می کردیم مورد مواخذه و شکایت پیران واقع می شدیم که چرا در این مکانی که تنها بایذ نماز و دعا در آن برگزار شود شما کاری می کنید که مردم بخندند اما همین مسجد محل بسیاری از مناسبات اجتماعی و عبادی و سیاسی بوده است و در دوران جنگ بسیاری از اقلام کمک به جبهه ها و حتی زلزله زدگان نیز بود و در اوایل انقلاب پس از سالها علامه محمدتقی شریعتی مزینانی همراه با یادگار فرزند برومندش پس از آنکه مورد استقبال گرم اهالی به ویژه جوانان واقع شدند او بر روی صندلی نشست و برای همشهریان علاقمندش که چون پروانه برگرداگردش حلقه زده بودند و در حالی که احسان عزیز مات و مبهوت به اشک های احساسی پدر بزرگش می نگریست که چگونه از شوق دیدن چهره های سوخته ی ما کویریان قطرات گهربار اشک  برگونه های نورانی و محاسن سفیدش می لغزد و آرزو می کند که برای همیشه در میان این مردم بماند سخنرانی که نه ؛ حرف دل می زند و گاه از مردم عذرخواهی می کند که نام شریعتی ممکن است برای آنها مشکلی ایجاد نماید و بعضی حکومت ها آن را برنتابند و مردم را به جرم هم ولایتی علی شریعتی مورد بی مهری قرار دهند اما استاد اکنون رخ در نقاب خاک کشیده است و شاهد آن است که بسیاری از ما وقتی در جایی کارمان گره می افتد می گوییم از دیار شریعتی هستیم و حتی در بسیاری از محافل هنری و ادبی و سیاسی چون نام شریعتی را می بریم و می گوییم او نیز مزینانی بوده است مورد احترام خاصی قرار می گیریم گرچه ما را چه احترام بگذارند و چه به مسلخمان ببرند و به بندمان بکشند افتخار می کنیم که هم ولایتی شریعتی هستیم.

و اما مسجد جامع محل حضور همیشگی این خاندان بوده و نفس گرم و دم مسیحایی شیخ محمود شریعتی آخرین بازمانده روحانی این خاندان از تک تک ستونها و خشت های این مسجد شنیده می شود که بار دیگر امیدواریم که یکی از فرزندان این نام همیشه ماندگار لباس روحانیت برتن نماید و دوباره نام شریعتی ها و صدای شیخ از حنجره نوادگانش شنیده شود.

نوع معماری این مسجد حکایت از قدمت طولانی آن دارد اما از آنجا که بنای مزینان فعلی به حدود دو قرن پیش برمی گردد و همانطور که پیش از این گفتم و سفرمان را از حدیره آغاز کردیم ؛ مزینان اصلی در آنجا قرار داشت و چون آن سیل خروشان مزینان را کن فیکون نمود مردم آن عصر دوباره مزینان را در بالا دست و برانگاره ی شهرش ساختند و به نظر می رسد که اولین بنا در آنجا همین مسجد جامع باشد که بر اساس معماری ایرانی و اسلامی و همت بنایان سخت کوش و چیره دستی ساخته شده است.

در تاریخ چنین ثبت شده که بنای مسجد جامع به دوران قاجار برمی گردد و در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۸۲ با شماره ثبت ۱۰۹۰۳به عنوان یک اثر ملی به ثبت رسیده است این مسجد و تکیه ی بالا و مدرسه ی شریعتمدار همه در همین تاریخ با عنوان بناهای دوره ی قاجاری به ثبت رسیده است

یادش به خیر بیست ،سی سال پیش برای من که کودکی بودم و بعد نوجوانی پراز شر و شور با دوستانی بدترازخودم که ازدیوار راست بالا می رفتند! و همه ی اینها اقتضای سن نوجوانی است به خصوص در دوران طلایی ما که مزینان مملو از بچه بود و در هر خانه ای دست کم هف هشت تایی بچه ی قد و نیم قد  وول می خوردند و در آن زمان با بازی ها و سر و صدایی که به راه می انداختیم گاه بزرگترها را وادار به واکنش می کردیم به خصوص روزها و شبهایی که در اوج گرمای ماه رمضان آنها از تشنگی له له می زدند و تنها محل سرد و آرامی که داشتند زیر زمین همین مسجد جامع مزینان و صحن اصلی آن بودکه همه مردها نمازظهر را درمسجد می خوابیدند تا غروب برسد و برخیزند و درجلسه قرآن شرکت کنند.

اما در این وسط تقصیر و گناه ماچی بود ؟خوب معلومه ما و بچه های تخس هم سن و سال و شاید بعضی ها کمی ازما بیشتر خوابمان نمی آمد و دلمان می خواست بازی کنیم چه می دانم قَیِم قَیِم بَزی ،کلوخ دِپا؛ هَرَنگ هَرَنگ ،تپّو لبیک و چندبازی دیگه که پیش از این در باره ی آنها مفصل شرح دادم ولی هرچه بود دوران ما چیز دیگه ای بود که فکر نکنم بچه های امروزی یک چنین چیزایی رو حتی توی خوابشان دیده باشند. در چنین وقتی می آمدیم بیرون بازی می کردیم و حسابی سر و صدا داشتیم ! بند ه های خدا هم خواب زده می شدند و یکهو یکی از آنها می زدبیرون و کلی دری وری بارمان می کرد و ما هم فلنگو می بستیم و فرار می کردیم و باز روز بعد ،روز از نو و روزی از نو انگار نه انگار. هرچی بود یادش بخیر .

 هر وقت که ماه رمضان می شد یعنی آخرین شب ماه شَعبُو * مردها می رفتند پشت بام  و دنبال ماه می گشتند ناگهان یکی داد می زد : دییوم هو نَه * ! و بعد با انگشت ماه را نشان می داد و آخرالامر همه اطاعت می کردند و از آن شب ماه رَمِضو * درمی زینو * شروع می شد.

نیمه های شب یعنی نزدیک سحر صدای چِلِک* عمو کبل محمد و ننه آقا و دیگران ساعت بیداری مزینانی ها بود و بعد هم پیش خوانی غلامرضا حاجی و عموکبل حسن و کبل غلامرضا و اکبرملا و همه اینها به کنار که هرخانواده چندین همسایه را ازخواب بیدار می کردند همان سحری به درخانه ها که اغلب چوبی بود می رفتند و در می زدند و دیگر منتظر نمی شدند که همسایه پشت در بیاید و فقط داد می زد دِخومِنَمَنِه*  یک ساعت فرصت بود که سِحور*  خورده بشه و باز صدای مناجات غلامرضا حاجی و اکبرملا و متقی و... بلندمی شد .در آستانه ی گفتن اذان  شاید الله اکبر هم گفته می شد بعضی ها دنبال آب خوردن می گشتند که مبادا فردا تشنه اشان بشود ؛تندتند کاسه های آب را سرمی کشیدند و بعد از نماز لالا. برای کشاورزان و مغنی ها و کارگرها بهترین وقت بود که بروند سرکار و زنها هم بعدازشبی پر از جنب و جوش تا لنگ ظهر بخوابند.البته هنوز هم این روش به همین منوال ادامه دارد .

سحر های ماه رمضان درمزینان نیزدرنوع خودش جالب و دوست داشتنی بود .چرا می گویم بود چون این خاطرات دوران گذشته من و همسن و سالهای منه که الان بعضی هاشان دختر و پسری عروس و داماد کردند و شاید بعضی هاشان نوه هم داشته باشند و با خواندن این اوراق خاطرات گذشته ی خود را برای آنها یاد آوری نمایند

بعله سحرهای ما که درآن زمان نوجوان بودیم  خیلی خاطره انگیز بود .افطار که می خوردیم می زدیم بیرون ومی رفتیم توی کوچه و بازار و دقایقی  بازی می کردیم بعد راهی مسجد می شدیم و در دوره قرآن و برنامه های دیگر مانند خواندن دعای جوشن کبیر که همانند نامش بزرگ و طولانی است  شرکت می کردیم گاهی هم  هنگام روضه خوابمان می گرفت که خداییش می چسبیدها!  ولی گاهی وقتها به خاطر  آنکه بعضی ازبچه ها یکهو تلنگشون در رفته بود و مجلس را بهم ریخته بودند حاج آقای واعظ از بالای منبراشاره می کرد که فلانی بغل دستی را بیدار کن وگاهی هم وقتی می دید بچه ای بدجورنشسته و هرآن ممکنه دوباره اتفاقی بیفته عصبانی می شد و ازهمان بالای منبر خطاب می کرد که بچه درست بشین! لذا ما تا جای ممکن حواسمان بود که اولا درست بنشینیم دویما وقتی می خوابیم طوری باشد که درتیر رس دید حاج آقا نباشد .

  • چِلِک :  پیت حلبی روغن یا آبی که یک نفر با چوب برآن می کوبید .طبل می زد
  • شَعبُو :  شعبان
  • دییوم هو نَه : دیدم آنجاست
  • رَمِضو : رمضان
  • می زینو : مزینان
  • دِخومِنَمَنِه : خواب نمانید
  • سِحور : سحری

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">