گلواژه شعر مزینان(12)...تناقض/ عبداله محمدی مزینان
🌴تناقض
به آن روزی که دل دادم خوشی از خود ستاندم من
به کس رازی نگفتم تا که جان بر لب رساندم من
عجب این دل که هر کاری بخواهد می کند اما
عجب این من که مرغ بخت را از بام راندم من
درون کشور صلح از برای عشق بد نامم
که پای دل نشستم تا که خود بر خون کشاندم من
عجب این من که با شادی سحر تا شام می آسود
از این دلدادگی اما به غم خود را نشاندم من
نه از روی تشابه یا که تقلید است نام من
برای گفتن غم خویش را فریاد خواندم من
همین دل دل کنان از دادِ دل، از دلبرم دل زد
دلا من شرمسارم، موج خون بر دل فشاندم من
به خاطر نیست آن روزی که خاک و گرد این غم را
به لطف عقل از این سینه و این دل تکاندم من
رفیقان دعوت از یاری دگر کردند خود، اما
به لطف غیرت این عاشقی در عشق ماندم من
کمال از درد می بارد، ولی شادی پر از نقص است
تناقص های بسیاری در این غمنامه خواندم من
🌹شاعر؛ عبداله محمدی مزینان (فریاد خراسانی)