گلواژه شعر مزینان(16)...شوق عذاب/ عبداله محمدی مزینان
سه شنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۲، ۰۵:۱۸ ق.ظ
🌴شوق عذاب
شوق من غیر عذاب از پس بیداری نیست
مستیَم ده ، که مرا حاجت هوشیاری نیست
شاخه ی عشق تو ای گل ز دلم قطع نشد
چون فراموشی دل رسم وفاداری نیست
جز خدا با صنمی شکوه از عشقی نکنم
که خدا هست ، غمم مشکل دشواری نیست
آمدی گر به صف جور و جنون ،می دانی !؟
وقت خودکامگی و فرصت مختاری نیست
نیستم طالب عشقی که به دل خون نکند
مزه ی عشق برادر به سبک باری نیست
خوش به چشمان تو و بد به رخ و دیده ی من
که به چشمم به جز از خون ز جفا جاری نیست
دست ها هر دو قلم ،تیغ به پا ،خار به چشم
زخم شمشیر تو ای عشق به من کاری نیست
ای تو فریاد که از دست خودت محزونی
باز برخیز که وقتی به غم و زاری نیست
سینه می سوزد و دل باز جنون می طلبد
باز تنهایی و در راه بلا یاری نیست
🌹شاعر؛ عبداله محمدی مزینان (فریاد خراسانی)