شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
۲۲
دی
۰۱

 

✍️به قلم و روایت: دکتر سیدمصطفی حسینی مزینانی



پاسی از شب گذشته بود که به عمود ۱۴۰۰ رسیدیم یعنی ...کربلا.
این سفر پنجمی است که توفیق حضور در پیاده روی اربعین را پیدا کرده ام. بدو ورود تمام ۵ سفر جالب بود.هر بار که رسیدیم گرسنه بودیم.از یک طرف عطش حضور در بین الحرمین و از طرفی ضعف ناشی از راه طولانی ۸۰ کیلومتری کمتر از ۴۰ ساعت بر ما مستولی گشته. هر بار  در هوای سرد هوس یک شام گرم داشتیم. هنوز از ذهنم عبور نکرده بود که عربی صدا زد: زائر...زائر... کباب داغ با نان داغ تنور و منقل آتش هردو آماده طبخ. به خودم آمدم دیدم نفر بیستم صف هستم. جای شما خالی ارباب دستور پذیرایی با غذای لذیذ و گرم از ما را صادر کرده بود....
می خواستیم به مقر یکصد نفری بریم دوستان گفتند راه دور است.یک دانشجو دکتری دارم که برایش رفته بودم خواستگاری روز قبل تا فهمید عراق هستم. فامیل هایش را برای پذیرایی بسیج کرد.از او اصرار و از من انکار. ولی الان دیگر جای تعارف نبود. می دانستم که ثواب خدمت به زائر آقا برای ارباب خوشایند تر از زیارت خود مولا است.
به ناچار تماس گرفتم. دیدم همه اقوامشان( مادر بزرگ، دایی و پسرخاله) که مقیم کربلا هستند در جستجوی ما هستند. عمود ۱۴۰۰ منتظر شدیم پسر خاله (حسین) با تواضع تمام آمد و پس از طی مسیرطولانی ما را به منزل برد. و آنجا هم استقبال گرم مادربزرگ که اصالتا ایرانی بود .از حسین پرسیدم: مصطفی گفته بود تا حرم ۵۰۰ متره اینکه ۵ کیلومتره!
حسین که مقیم نروژ بود و برای راهپیمایی اربعین اومده بود، خنده ای کرد و با فارسی غلط و غلوطش گفت : اگر راستش را می گفت شما نمی آمدین درسته؟ من هم تایید کردم. سپس دایی آمد و بحث مردم عراق شد که توضیح آن هم از حوصله سفر نامه خارج است و هم ممکن است حاشیه سایه سنگینی بر فضای معنوی سفر نامه داشته باشد، لذا از توضیح خودداری می کنم.
پس از پذیرایی مفصل از ما، مجالی شد که برایتان جملاتی را بنویسم.حالا وقت خواب شده است. اما مگر ناله های خرابه اجازه خواب می دهد. سفری داشتیم در اوج حظ معنوی و در پایان آن پذیرایی و جای گرم و نرم. نه سه ساله همراه داشتیم گرسنه ، و نه بیماری غل و زنجیر کرده ، و نه سرهای بریده بر نیزه... کودکی نبود که بهانه بابا را بگیرد...طشت طلایی نبود که برای سد جوع دختری بابایی آورده شود...بی اختیار زمزمه کردم:
آن شب که از ناقه افتادم و غش کردم بابا تو کجا بودی..
آن شب که تو از ناقه افتادی و غش کردی من برسر نی بودم..
کی از تو جدا بودم...
همیشه این سوال برایم هست. آیا مادرِ مصائب بزرگ دنیا؛ جز زیبایی ندید؟
الان باور دارم که چرا مولا خون گریه می کند در عزای جدش...

زیارت
صبح زود از خواب بیدار شدیم. تازه فهمیدیم که در پیاده روی افراط کردیم. و خیلی تند و بی وقفه آمدیم. ماهیچه ها گرفته بود و ناخن ها درد می کرد. علاجش ماساژ بود و  روغن سیاه دانه....
مجدد کمی استراحت کردیم و به راه افتادیم.از حرم فاصله زیادی داشتیم. سوار یک وانت شدیم تا محلی که بسته بودند و دیگر از خودروها ممانعت بعمل می آمد رفتیم. و ازآنجا به بعد کمی پیاده روی و سپس سوار موتورهای سه چرخه کابین دار شدیم. به منطقه ای رسیدیم که دیگر اجازه به موتورها هم نمی داند . حدود ۲ کیلومتر به حرم خیابان مملو از جمعیت بود .به طوری که به زحمت می تونستیم یک گام کامل برداریم..
در مسیر با نگاه کلی یک برداشتی می توان داشت ولی با جزئی نگری برداشت ها متفاوت تر می شود.در نگاه کلی یک سیل خروشانی از ارادتمندان امام حسین (ع) در یک جهت به مرکزیت بین الحرمین حرکت می کردند ولی خوب که نگاه کنی می بینی هر کسی دارد کار خودش را می کندیکی چای می ریزد، یکی می پزد و دیگری غذا توزیع می کند یکی مسیر را هموار می کند ، یکی تابلوی منزل مجانی برای زائر در دست دارد و دیگری فرزندانش را برای خدمت به زائرین قطار کرده است . زائرین را کمتر تنها می بینی معمولا با یک گروه حرکت می کنند. از تیم ۲ نفره تا یک کاروان چند ده نفره ،همه هوای هم رو دارند. پیرمرد و پیرزنی نظرم را جلب کرد. مرد سالخورده به عنوان یک راهبر سترگ قلب جمعیت را باز می کرد و پیرزن محکم کتش را چسبیده بود و پس از آن پیرزن های دیگر قطار شده بودند. هرازگاهی موج جمعیت این رشته محبت را پاره می کرد ولی باز به هم می پیوستند.
در نگاه کلی اش رشته به هم پیوسته جماعت محبین اهل بیت علیهم السلام است که با یک عبور کامیون خدمات شهری و یا یک گیت بازرسی از هم می گسست و سپس به هم می رسید و ادامه حرکت.با خودم گفتم :«وقتی در زندگی، هدفِ آرمانی داشته باشی و مصمم برای رسیدن به آن هدف. موانع برایت خیلی کوچک می شوند.عناصر همه در مسیر اجابت خواسته هایت هماهنگ می شوند. گاهی ممکن است موجی بیاید و رشته حرکتت را جا به جا کند . ولی با صبر، تدبیر و پیش بینی حوادث  و انتخاب افق والا می توانی از گسستگی نجات پیدا کنی تا به سفینه النجات برسی. به کشتی که رسیدی دیگر خیالت راحت می شود. چراغ هادی اش تو را به سرمنزل مقصود می رساند...»

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۲
دی
۰۱

 💠 شاه مزینان

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی
 

✍️ همه ی ما کم‌ و بیش معانی دو واژه ی «سخاوت» و «شاه» را می دانیم با این وجود خالی از لطف نیست تا فرازهایی هر چند‌کوتاه دراین باب نگارش شود.

لغت شناسان سخاوت را به : دست ودل بازی، بخشندگی، جود، کرم ، نان دهی ، جوانمردی و....معنا کرده اند.
متضاد یا نقیض آن را :تنگ چشمی،حسود، امساک، زفتی نوشته اند.
گفتنی است که: سخاوت وسخاوتمندی سیره و در زمره ی اخلاق انبیای الهی و امامان صلوات ا... علیهم بوده و آن را یکی از ستون ها وپایه های ایمان می دانند.
در این ارتباط پیامبر عظیم الشأن اسلام و اشرف مخلوقات عالم(ص) می فرمایند:
اولیای خدا از جهت فطرت وذات سخی هستند.

اما لغت یا واژه «شاه» به معنای: فرمانروا، امیر، پادشاه، آن کس که بر کشوری حکومت کند، تاجدار ، سلطان ، مَلِک ، شهریار، خدیو، خسرو و... است.
خلاصه ی کلام اینکه لفظ شاه هر نامی که داشته باشد به مفهوم: رهبر و پیشوا و پیشگام بوده وحتی در منابع ودر اشعار و در متون به  امامان یا امام زادگان علیهم السلام نیز شاه یا شاهزاده یا سلطان اطلاق شده است از قبیل: شاه نجف؛ مراد حضرت علی، سلطان خراسان مراد امام رضا، شاه عبدالعظیم مراد عبدالعظیم حسنی ، شاهزاده علی اکبر، شاهزاده علی اصغر و..... علیهم السلام.

◀️ نیاز به توضیحات اضافی ندارد که همشهریان معزز مزینانی در ادوار گذشته لقب«شاه»به صورت پیشوند یا پسوند به آخر یا اول نام کوچک طبقه و قبیله خاص از اهالی داده اند و آنان را به این نام خواتده اند والانم پس از گذشت سال ها فرزندان واولاد آنها را به همین شیوه وصفت می خوانند مانند علیشاه، شاه محمد ...که علاوه بر عینیت بخشیدن به واژه پر بارسخاوت در شناسایی و معرفی دقیق آنها نیازی به طول و تفصیل نداشته باشد و به سرعت در نزد مخاطب نیز معرفی شوند.

گفته شده که مرحوم « محمد مزینانی» مشهور به « شاه محمد » جّد بزرگ طایفه ی فعلی از همشهریان؛ چهره ای بوده مردم دار، مؤمن وخدا جوی و دست و دل باز و بخشنده و در یک کلام سخاوتمند و کریم  هر چند که از مال دنیا بهره ی کافی نبرده اما پر واضح است که شخص یا اشخاص بخشنده برایشان تفاوتی نمی کند که غنی باشند یا غیر آن،چرا که در نگاه آنان موضوع سخاوتمندی و بخشندگی ملاک عمل است لذا به این سبب که آن روانشاد از هر نوع خدمت مادی ومعنوی به دیگر بندگان خدا  به ویژه نیازمندان در حد مقدورات دریغ نمی کرده است و در این قلمرو حتی پیشگام‌ و پیش قراول بوده فلذا اهالی به وی لقب «شاه» می دهند که در نهایت وی را«شاه محمد» صدا می زنند.

در موضوع سخی بد نیست تا اشاره ای شود به اینکه :
فردی بوده عالم و فرزانه که تمام دارایی خودرا به نیازمندان بذل وبخشش می کرده و زمانی هم که پولی در بساط نداشته از دیگران قرض می گرفته تا به درخواست کنندگان بدهد!!
 شب هنگام نیازمندی به منزل او مراجعه ودرخواست کمک می کند. به این سبب که پول نداشته و امکان قرض کردن نیزدرشب فراهم نبوده دو عدد بادیه(کاسه) مسی از منزلش بر می دارد وبه نیازمند می دهد ومی گوید: برو بفروش وحاجتت را برآورده ساز!!
پس از گذشت چند روز خانواده اش متوجه می شوند که بادیه ها نیست و اظهار می دارند دزد برده است ! این عالم با سخاوت و وارسته می گوید: بی جهت دزد را متهم نکنید. من آنهارا به مستحقی داده ام!!

برابر نقل قول همشهریان: شاه محمد بیش ازیک فرزند ذکور به نام «حسن» نداشته اما آن زنده یاد بر خلاف پدرش؛ عیال وار بوده و خانواده ای داشته است تا حدودی پر جمعیت و از دو همسر جمعاً ۱۰فرزند

مرحوم «محمد شاه »جد اعلا و نیای بزرگ این دودمان محترم علاوه بر دارا بودن صفت دست ودل بازی از طبع شعر نیز در حد زیادی بهره مندبوده که در حال حاضر شاعر توانمند وفرهیخته آقای اکبر علیشاه و سرکار خانم طیبه علیشاه فرزند عباس نویسنده و داستان سرا؛ چهره هایی از این تبارخوشنام اند.
گویی این دو هنرمند با ذوق؛ این میراث پر ارزش را از اجدادشان به ارث برده اند که برخی ازآثار آنان در همین رسانه انتشار یافته و مخاطبین استفاده ی لازم را نیز برده اند.

در خاتمه ی نگارش؛توجه شما خوبان را به یک رباعی دلنشین که شادروان« شاه محمد » حدود۱۵۰ سال قبل و به هنگام دامادی ودرشب عروسی تنها پسرش زنده یاد «حسن » با گویش مزینانی سروده وخوانده است و با استقبال مهمانان وحضار مواجه گشته معطوف می داریم.

سرانگوشتات حنای تَزه دَرَه
دِچشمونت خمار اِندزه دَرَه
به قربون کریمیی خدا رُم
عروسیت در مزین اَوَزَه دَرَه
تَزَه= تازه ،نو
دَرَه= دارد
اِندزه= اندازه
رُم= بروم
اَوَزه= آوازه، شهرت
مزین= مقصود دیار مزینان است.
روح بلند در گذشتگان از این دودمان شادباد .ان شاء ا...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۲۲
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

✍️علی اکبر مزینانی ملقب به هاشمی فرزند محمدعلی هاشم، دهم آذر سال ۱۳۴۴ه. ش در دیار تاریخی مزینان پابه عرصه وجود گذاشت. پدرش فردی زحمتکش است و علی اکبر در هر فرصتی که می یافت به کمک او می شتافت و از طفولیت کار و کارگری را تجربه کرده بود.تحصیلات ابتدایی را در مزینان با موفقیت به اتمام رساند و به دلیل علاقه به خواهرانش که در تهران زندگی می کردند و برای ادامه تحصیل به این شهر مهاجرت می کند و کلاس اول و دوم راهنمایی را در پایتخت می گذراند و پس از آن به مزینان بر می گردد.سال سوم راهنمایی است که انقلاب آغاز می شود و او در صف انقلابیون قرار می گیرد و به همراه مردم شریف مزینان برای شرکت در تظاهرات چندین بار به سبزوار می رود.

 🔆با شروع جنگ تحمیلی و تأسیس پایگاه بسیج در مزینان او یکی از اعضای فعال پایگاه می شود پدر و مادرش می گویند : «بارها از خانه برای میهمانان بسیج ،غذا می برد.»
علی اکبر در گروه های هنری و فوتبال بسیج نیز خوش می درخشد و به همراه گروه تئاتر مزینان در شهرستان سبزوار نمایش شیطان بزرگ را به کارگردانی رمضانعلی عسکری به روی صحنه می برند و مورد استقبال دانشجویان و فرهیختگان سبزوار قرار می گیرد.به همت اوتیم فوتبال اتحاد مزینان تشکیل و در مسابقات منطقه ای موفقیت های خوبی کسب می کنند.

    ❇️پس از مدت کوتاهی که از شروع جنگ می گذرد و با تشکیل سپاه ؛ علی اکبر نیز به خیل سبزپوشان می پیوندد و به عنوان مربی ش. م .ر در منطقه مزدوران شهر مرزی سرخس و پادگان شهید هاشمی نژاد مشغول به کار می شود. در حین آموزش به بسیجیان دوره بهیاری را نیز با موفقیت طی می کند.عشق به جهاد و شهادت موجب می شود که او تمامی پست ها را رها کند و عازم جبهه شود و عاقبت در عملیات کربلای پنج( ۲۱دی ماه ۱۳۶۵) در منطقه شلمچه به فیض شهادت نائل می آید و پیکر پاکش پس از تشییع باشکوه مزینانی ها توسط  مادرش در بهشت علی (علیه السلام)مزینان به خاک سپرده می شود.  

✳️پارتی بازی یک شهید مزینانی

📣راوی: علی رضا هاشمی مزینانی

✍️برای یک دوره چهل و پنج روزه آموزش و اعزام به جبهه ،به پادگان آموزشی شهید هاشمی نژاد واقع درمنطقه مزدوران شهرمرزی سرخس معرفی شدم. به همراه بسیجیان دیگر تحت تعلیمات نظامی برادرم قرار گرفتیم. او در طول دوره مربی گری هیچ گاه بامن مدارا نمی کرد بلکه گاهی از دیگران هم بیشتر سختی می کشیدم به او اعتراض کردم که :«فلانی، ناسلامتی من برادرت هستم یه کمی مراعات حال مارابکن .»
علی اکبر مهربانانه پاسخ داد: «اینجا همه باهم برادر هستند و شرایط برای همه یکسان است من اگرکمی درآموزش به هرکدام ازشما کوتاهی کنم فردا که در مقابل دشمن قراربگیرید و خدای نکرده خدشه ای به شما وارد بشه باید در محضر خداوند پاسخ گو باشم لذا خواهش می کنم یا اینجا را ترک کن و یا تا آخر آموزش فراموش کن که برادری نسبی در پادگان داری .»

🔻از آن روز به بعد سختی بیشتری گریبان گیرم شد اگر گازی به سر و صورت دیگران می ریخت دو چندانش برای من بود تنها راه فرار از این فشار ، شوخی هایی بود که من با او می کردم ؛ ما سالها در کنار هم بودیم و می دانستم که علی اکبر با چه کلماتی و جملاتی خنده اش می گیرد لذا گاهی او را به یاد گذشته می انداختم و کلمه ای بر زبان می آوردم که نمی توانست خودش را کنترل کند و لحظه ای می ایستاد و به زور خنده اش را کنترل می کرد. دیگر بسیجیان که  نمی دانستند چه رابطه ای بین ما وجود دارد تعجب می کردند و می گفتند:«تو چه جوری بلدی او را که این قدر خشک است بخندانی؟!» حتی همکارانش نیز برایشان سوال به وجود آمده بود ولی داداش تا آخر دوره از رابطه ماچیزی نگفته بود .

🔆آخرین روز آموزش درجشن پایان دوره؛ علی اکبر بعد از دیگر همکارانش چند دقیقه ای صحبت کرد و از سخت گیری هایش عذرخواهی نمود. سپس مرا صدا زد و به تمامی حضار معرفی کرد .همکارانش با تعجب و شرمندگی گفتند: «چرا از اول او را معرفی نکردی که هوایش را داشته باشیم! »
علی اکبرلبخندی زد و گفت : «اتفاقاً به همین دلیل نخواستم رابطه ما فاش  بشه ، برادرم مثل همه این بسیجی ها یک رزمنده است لذا هیچ فرقی بین او و دیگران نیست. این که سهل است اگرپدرم هم اینجا حاضر بود با همه علاقه ای که به ایشان دارم باز برای من یک نیروی بسیجی بودکه باید تاپایان دوره، آموزش ببیند.».  

****
راوی؛ حاج قاسم خیرخواه مزینانی دوست و همرزم شهید

به شدت مجروح  شده بودم پس ازطی دوره بستری از بیمارستان مرخص وعازم مزینان شدم. علی اکبرکه درحین آموزش به بسیجیان ،دوره بهیاری را طی کرده  بود با شنیدن مجروحیت من مرخصی گرفت و مدت ده روز پروانه وار درحالی که حتی برادرانم برایشان سخت بود که دست به زخم من بزنند او با حوصله عفونت های روی زخم رامی شست و باندپیچی می کرد و بعد از اطمینان کامل از بهبودی زخم ها از من خداحافظی کرد و به محل کارش بازگشت.

یکی ازخواهرانش نیز مشابه همین خاطره رانقل می کند ومی گوید : پایم شکست وعلی اکبر چند روزی مرخصی گرفت و به تهران آمد و مدام از من پرستاری می کرد.اوبه خواهرانش علاقه زیادی داشت تافرصتی می یافت به تهران می رفت بقیه مرخصی را در کنار آنها بود. آخرین بار که به دیدارآن ها می رود برای خداحافظی و رفتن به جبهه است یکی از خواهرانش می گوید: ثواب کار تو کمتر از جبهه رفتن نیست تو هر بار صدها رزمنده را آموزش می دهی تا بجنگند و این کار کمی نیست بمان و ازدواج کن و زندگی ات را بکن.

علی اکبر لبخندی می زند ومی گوید: راست می گویی ولی اگر در حین آموزش کشته شوم روی سنگ قبرم می نویسند؛ مرحوم علی اکبرهاشمی. ولی اگر در جبهه کشته بشوم می گویند شهید، کدام یک بهتراست! سپس با مشت محکم روی دیوار کوبید و گفت: اما ازدواج، در حال حاضر من با خدا عهد بستم تاجنگ باشد در جبهه بمانم و اگر شهید نشدم میام و خود شما برایم همسر انتخاب کنید. هنوز اثر آن ضربه به یادگار بر روی دیوار خانه امان هست.

                                                  *****

علی اکبردیگرتاب ماندن ندارد و به جبهه می شتابد و فرماندهی یکی ازگروهان های گردان یدالله لشکر پنج نصر خراسان رابرعهده می گیرد.شب عملیات کربلای چهار بچه های مزینان دریک چادرجمع شدند و تا لحظه ای که عازم عملیات شوند مشغول تعزیه خوانی شدند طولی نکشید که خبر لو رفتن عملیات همه راغافلگیر کرد اما شهید محمدفرومندی به جمع بچه های سبزوارآمد و نوید عملیات دیگری را به رزمندگان  داد.                                    

                                                  *****

و بالاخره کربلای پنج فرا رسید آن شب علی اکبر برای خداحافظی و وداع آخر به چادر ما آمد گفتم : دم درب بهشت منتظر شفاعتت می مانم یادت نرود دستم را بگیری. لبخند زیبایی زد و گفت:من خودم محتاج شفاعتم .

این آخرین دیدار ما بود عملیات که شروع شد تا صبح بچه های مزینان را ندیدم بعد از ظهری توی کانال ماهی همدیگر را دیدیم اولین سئوالم درباره دوستانمان بود که چه کسی شهید و چه کسی مجروح شده ؟ حسن دستمراد گفت: علی اکبر هاشمی را دیدم که درابتدای کانال به شهادت رسیده بود.

                                               
🚩سفارش شهیدعلی اکبر هاشمی مزینانی :

به درستی که امام حسین(ع)تنها کشتی نجات انسانهاست .امیدوارم که بتوانم راه هدایت را که همان راه سرور شهیدان است ، پیداکنم.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۱
دی
۰۱

💠جنگ زرگری

🖌نویسنده؛ دکتر علی شریعتی مزینانی

✍️«در مزینان فردی ظاهرا ذی‌صلاحی به نام قوچعلی، روزی به عموی من که خیلی به خروس علاقه داشت می‌گوید در بهمن آباد، جوجه خروس‌های خوب و چاق را دانه‌ای پنج تومان می‌فروشند. عموی من با ناباوری می‌گوید چطور چنین چیزی امکان دارد، در مزینان جوجه خروس ده تومان است. قوچعلی پاسخ می‌دهد شما پولش را بدهید، من آن را تهیه می‌کنم. عموی من پنجاه تومان می‌دهد و قوچعلی یک ساعته ده خروس چاق و چله به او تحویل می‌دهد و عمو خوشحال از این حادثه که پنجاه تومان نفع کرده و خروس ارزان خریده است!

از این ماجرا دو، سه ماهی می‌گذرد تا این‌که دایی‌حسین از آبادی بهمن‌آباد برای دیدن عموی من به مزینان آمد. این خویش ضمن صحبت می‌گوید راستی والده بچه‌ها چند ماه قبل، مرغی را خواباند و نذر کرد از این تخم مرغ‌ها هر چه خروس درآمد به شما هدیه کند و از شانس شما ده عدد آن خروس درآمد و چندی قبل که قوچعلی به بهمن‌آباد آمد، آن‌ها را به قوچعلی داد تا به شما بدهد!

در این اثنا ناگهان قوچعلی سرزده و بی‌خبر وارد می‌شود و می‌بیند صاحب خروس‌ها در کنار آقا نشسته است. با هوشیاری استعماری خود، بلافاصله با حالت آشفتگی و با لحن مسلسل‌وار بریده بریده و هیجانی فریاد می‌زند:
"آقا، آقا، در صحرا سر آب کُشت و کُشتار شده. توی قلعه محشری است، بازار به هم ریخته، کلب حسن و کلب تقی پسر حاج غلام را غارت کرده‌اند. خانه مشهدی علی را آتش زدند، مزینان زیر و رو شده، یا الله آقا، بلند شوید. توی بازار قیامت است، چه نشسته‌اید؟!"

عموی من می‌گفت:
«ما با همان لباس زیر، وحشت‌زده بیرون رفتیم و خودمان را به بازار رساندیم. دیدیم در بازار یکی دو نفر نشسته‌اند و بی‌خیال دارند چپق می‌کشند! و توی ده پرنده پر نمی‌زند. سرمان را برگرداندیم تا بپرسیم چه شده، دیدیم قوچعلی نیست، غیبش زده. یعنی زده به چاک! از ده رفت و تا یک ماه بازنگشت.»!!!!
چون می‌خواست مسأله خروس مطرح نشود، می‌گوید:
"جنگ است،خون راه افتاده، بیایید بیرون، جلوی خون را بگیرید!"
با این ترفند و داد و هوار مسأله خروس را مجهول نگه می‌دارد و همه را معطل می‌کند، به یک جنگ زرگری، به یک جنگ دروغین می‌کشد، یک "جبهه فرعی" در کنار "جبهه اصلی" درست می‌کند، مدتی ذهن‌ها مشغول می‌شوند!

این ترفند جنگ زرگری همیشه وجود داشته است! چند دهه قبل برای این‌که مردم را از مسأله استعمار و استبداد غافل کند به تناسب مسایل روز جنگ‌هایی را راه می‌انداخت و مردم را مشغول می‌کرد!

جنگ شعر نو و شعر کهنه، جنگ چادر و مینی‌ژوپ، جنگ با ریش و بی‌ریش، جنگ خط فارسی و خط لاتین، جنگ متقدم با متجدد، و ....همه این‌ها جنگ‌های دروغین فرعی، همه‌اش جنگ خروس بود، برای این‌که مسأله اصلی مطرح نشود!»

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۱
دی
۰۱

🔹سیدرضا دیواندری مدیر برق داورزن از به روز رسانی و تقویت سیستم روشنایی مزینان با هزینه پنچ ملیارد و دویست میلیون تومان خبر داد.

🔹وی افزود: تبدیل ۱۱۴۰۰ متر شبکه سیمی به کابل خودنگهدار به منظور رفع افت ولتاژ ،اصلاح و بهینه سازی شبکه فشار ضعیف و تعویض ۱۵ اصله پایه فشار ضعیف سد معبر و فرسوده با تلاش و همت کارکنان این اداره انجام شد.

🔹مهندس دیواندری در خصوص تقویت ولتاژ برق خاطرنشان کرد: نصب یک دستگاه ترانس ۱۰۰ کیلو وات به منظور رفع افت ولتاژ یکی دیگر از خدمات اداره برق داورزن در مزینان است که با موفقیت صورت گرفت.

 🔹نصب ۱۵ دستگاه چراغ خیابانی ال ای دی ۳۰‌وات به منظور بهبود شبکه روشنایی معابر و توسعه ۴۰۰ متر شبکه فشار ضعیف جهت تامین برق مشترکین جدید و رفع افت ولتاژ از جمله اقدامات این اداره در مزینان است که به نظر می رسد در ایام نوروز و محرم دیگر مشکلی وجود  نخواهد داشت اما در این روزهای سرد زمستانی بازهم نیاز است که تمامی همشهریان گرامی در هر نقطه از ایران عزیز با صرفه جویی در مصرف حامل های انرژی به هموطنان خود کمک کنند تا از این نعمات بهره مند شوند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۲۱
دی
۰۱

🔹شهید سیدرضا حسینی مزینانی فرزند زنده یاد حاج سیدعلی حسینی پانزدهم آبان سال 1349 در تهران به دنیا آمد و پس از طی دوران تحصیل راهنمایی و دبیرستان در بسیج منطقه سرآسیاب دولاب ثبت نام کرد و دوبار به جبهه اعزام شد که عاقبت با حضور در عملیات کربلای 5 در 21دی ماه 1365در سرزمین گرم شلمچه و  پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به کمر نامش در دفتر و کتاب شهادت ثبت شد و پیکر مطهرش در قطعه 53 بهشت زهرا(س) برای همیشه آرام گرفت.

🔆مرحوم حاج سید علی حسینی مزینانی در خاطره ای از زمان عزیمت فرزند شهیدش به جبهه نقل می کند:  « وقتی سید رضا همراه با دیگر رزمندگان عازم جبهه شد از پشت سر به قامت او نگاه کردم و بی اختیار به یاد حضرت علی اکبر امام حسین (ع) افتادم و همان جا لحظه ای گریه کردم و گوشه ای از مصیبت سیدالشهدا را درک کردم. پس از عزیمت سیدرضا شبی در عالم رؤیا متوجه شدم دست های غیبی پسرم را به من هدیه کردند و چند روزی گذشت تا این که جنازه شهید را به تهران آوردند و در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی که خودم سالها خادم آن بزرگوار هستم طواف دادیم و در بهشت زهرا(س) به خاک سپردیم. در لحظه ی خاکسپاری باز به یاد امام حسین (ع) افتادم که در هنگام شهادت فرزندان و برادر و اصحابش چه حالی داشته است...

برادرش سیدمهدی نیز در مصاحبه با روزنامه جوان با ذکر خاطراتی از برادر شهیدش می گوید:

مظلومیت سیدرضا اولین چیزی است که با شنیدن نامش به یادم می‌آید. خاطرم هست پیرزنی در همسایگی ما بود که طبقه بالا می‌نشست، او هر خریدی داشت از همان جا سیدرضا را صدا می‌زد و نشد که یک بار برادرم رویش را زمین بیندازد. آقاسیدرضا طور دیگری بود. هرچه از او بگویم کم گفته‌ام. خدا هم زود او را خرید. همان بار اولی که اعزام شد به شهادت رسید. در آخرین نامه‌اش که خطاب به من نوشته بود، گفته است: ما پنج برادر هستیم (آن زمان هنوز برادر کوچک‌ترمان دنیا نیامده بود) یکی از ما پنج برادر باید در راه اسلام شهید شود و همین طور هم شد. خودش قربانی راه اسلام شد و شرمندگی بعد از شهدا زیستن برای ما ماند.

🌐یاد علی جونی و پسر شهیدش
بدجور دلم گرفته بود و خبرهای نگران کننده از بیماری عزیزترین خاطره ی زندگی ام که حسابی بر اضطراب و تشویشی آزاردهنده در قلبم غلیان می کرد افزوده بود و نمی توانستم در گوشه ای آرام بنشینم و هر لحظه منتظر خبرهای خوش و ناخوش باشم بی اختیار و ابتدا به هوای سرزدن از دوستان و پیگیری بعضی از امور در محل کار قدیمی از خانه بیرون زدم و فرمان ماشین را به سمت بزرگراه امام علی(ع) چرخاندم ...نمی دانم چی شد اما وقتی به خود آمدم که در بهشت زهرا(س) بودم و در گلزار شهدا قدم می زدم ناگهان چشمانم به مزار شهیدی خیره ماند... سید رضا حسینی مزینانی ... نام آشنایی که با مرحوم پدرش روزهای زیادی را گذرانده و هرجا نامی از مزینان بود ما در آن محفل همدیگر را می دیدیم...
در جوار مزار شهید سیدرضا مرقد شهید دیگری خودنمایی می کرد که جوانی حدود سی ساله بر سر آن مزار نشسته بود و فاتحه می خواند پرسیدم نسبت خاصی باشما دارد ؟ گفت : دایی ام است ... به این طریق می خواستم سر صحبت را با او بازکنم گفتم : نمی دانم چی شد من ناخود آگاه به اینجا آمدم... گفت: باور کنید من هم همین طور اصلا نمی دونم چه جوری سراز اینجا در آوردم ...
اکنون آن آرامش را که به دنبالش بوده ام یافته ام از جوان خداحافظی کردم تا دقایقی دیگر من باشم و شهید حسینی ... به قطعه های دیگر سری زدم و برگشتم تا کنار تربت آشنایم قرار بگیرم ... نه؛ گویا جوان هم مانند من حاجتی دارد سر بر مزار دایی  شهیدش گذاشته بود و آخرین کلمات زیارت عاشورا را زمزمه می کرد : اللهم الرزقنا شفاعة الحسین یوم الورود...
جوان رفت و دوباره به سر مزار شهید سیدرضا برگشتم حالا دیگر خدا بود و  من بودم و شهید حسینی و او را شفیع قرار دادم تا حق تعالی حاجت روایم کند هنوز از کنار مزارش دور نشده بودم که زنگ تلفنم به صدا در آمد و مادر  خبر بهبودی اش را به من داد...

علی جونی که این عنوان را رفقایش که همگی خادم سیدالکریم عبدالعظیم حسنی بودند و او سالها در این بارگاه خدمت کرد از اولین سالگرد شهادت پسرش تا لحظه ای که زنده بود یادواره شهدای عملیات کربلای پنج را برگزار می کرد تا به این طریق یاد فرزندش را زنده نگهدارد.

🖌علی مزینانی عسکری

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۲۰
دی
۰۱

رئیس اتحادیه گل‌فروشان و فروشندگان سموم دفع آفات نباتی مشهد گفت: قیمت گل نسبت به سال گذشته حدود ۱۵ درصد افزایش یافته است.

محمد رضائی مزینانی در گفت‌وگو با ایسنا در خصوص وضعیت بازار گل در آستانه روز مادر اظهار کرد: علی‌رغم افزایش قیمت گل، نرخ تورم و قیمت نهاده‌های تولید باغبانی بیش از این افزایش داشته است.

وی افزود: امسال قیمت نهاده‌های باغبانی بین ۳۰ تا ۵۰، نرخ کارگر ۵۰ و قیمت کود بین ۲۰ تا ۵۰ درصد افزایش داشته است. همچنین قیمت لوازم و ادوات باغبانی نیز بسیار بالا رفته اما افزایش قیمت گل نسبت به تورم چندان زیاد نبوده است.

رضائی مزینانی بیان کرد: از ابتدای سال با انجمن رُز ایران و اتحادیه تولیدکنندگان محصولات گلخانه‌ای تفاهم شد تا در ماه‌هایی که قیمت گل بسیار پایین است، یعنی از اردیبهشت تا مرداد که قیمت گل یک‌سوم قیمت تمام شده تولید است، نرخ این محصول در مشهد و استان مقداری بالاتر به فروش رسد تا کمکی به تولیدکنندگان باشد.

رئیس اتحادیه گل‌فروشان و فروشندگان سموم دفع آفات نباتی مشهد ادامه داد: در سه ماه آخر سال نیز قیمت‌ها در مشهد از قیمت تهران و شهرهای دیگر پایین‌تر خواهد بود. در حال حاضر این تفاهم اجرایی شده است.  

وی با بیان اینکه امسال که کرونا فروکش کرد، استقبال از بازار گل به حالت عادی خود بازگشت، عنوان کرد: استقبال از بازار در روز مادر قطعا خوب خواهد بود زیرا کشور رو به شادابی می‌رود. 

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۰
دی
۰۱


🕯 بازگشت به خویشتن
🖌راوی و نویسنده؛ دکتر احمد باقری مزینانی

آری عزیزان مخاطب، الگوهای ما در تاریخ اسلام همچون قیام مختار، قیام زید بن علی بن حسین (ع)، قیام شهید فخ و... تا دوره معاصر مانند سید جمال الدین اسدآبادی، شیخ فضل الله نوری، شهید نواب صفوی، شهدای هیئت های موتلفه اسلامی، شهدای جنگ تحمیلی و شهدای مدافع حرم با تکیه بر درس مقاومت که از فلسفه قیام عاشورا آموختند برای صحنه های سخت آماده شدند تا عبرت نسل امروز نشوند. پس فلسفه مقاومت امروز ما در برابر زیاده خواهی و خدعه و نیرنگ سلطه گران و سلطه جویان هم باید با تکیه بر درس آموزی از قیام عاشورا و دفاع مقدس و یا برای عبرت نشدن برای آیندگان باشد. بنابراین عاشورای ۶۱ قرن اول هجری، دفاع مقدس و دفاع از حرم در تاریخ معاصر برای درس آموزی از گذشته و عبرت نشدن برای آیندگان است.

✍️در زمانی که در حال عقب نشینی بودیم ️دیدن جنازه مطهر شهدا به ویژه جنازه شهید علی اکبر هاشمی و مجروحین که به صورت متراکم در کف کانال بر روی هم افتاده بودند، غیرتم را تحریک و وجدانم را آماده تحول کرده بود. درحالی که اغلب از مقابل دشمن می گریختند دو یا سه نفر از انتهای کانال به سمت جلو و رو به دشمن جلو می رفتند و همزمان فریاد می زدند و جملاتی حماسی را با تمام وجود فریاد می زدند. برخی از جملات عبارت است از: "برادران کجا می روید، شهدا و مجروحان را به چه کسی می سپارید، چگونه فردا در دادگاه عدل الهی و در برابر سید الشهداء قرار گیرم و چه توجیهی دارید که از مقابل دشمن گریختیم، تو را به خدا برگردید، اگر شما عقب نشینی کنید سایر رزمندها و گردان ها در سایر خطوط قیچی می شوند، تو را به جان امام و شهداء برگردید و..."

البته این جملات قریب به مضمون است. چرا که الان بعد از سی و دو سال یادآوری عین جملات حماسی که در آن صحنه خوف و خطر توسط آن سه نفر فریاد زده شده خیلی سخت است. ولی هیچ رزمنده ی دوران دفاع مقدس نیست که در طول جنگ چنان صحنه هایی را تجربه کرده باشد و یا چنین جملاتی را نشنیده باشد.

بنده که در کنار پیکر شهید هاشمی بودم و دیدن جنازه او و سایر شهدا روحم را آزرده بود به ناگاه از جا بلند شدم و با آن سه نفر همراهی کردم و بلافاصله از کف کانال بلند شدم و همانند فنری که به ناگاه می جهد، خیلی سریع از دیواره کانال که حداقل نیم متر از قدم بلندتر بود بالا رفتم و خودم را آنسوی خاکریز رساندم و در شیب خط خاکریز به پدافندی خودمان - قبل از عملیات - قرارگرفتم. در همان حال از شیب خاکریز در جستجو سلاحی برای تهاجم بودم که یک تیربار گرینوف پیدا کردم که به دلیل عقب نشینی رها شده بود. پس از برداشتن تیربار بالای تاج خاک ریز به سمت جلو حرکت کردم دوستی فریاد زد برادر بیا کنار آب، از اینجا بعثی ها دارند جلو می آیند. جلو رفتم و در شیب خاک ریز به سمت باتلاق یک دسته کماندوهای گارد ریاست جمهوری صدام با جبروت ظاهری دیدیم که اغلب نفرتشان وزن سنگین و پروارشده داشتند. آنها در فاصله حدود ۲۰ تا ۳۰ متری، با جسارت و نیم خیز تیراندازی می کردند و آرام آرام و به سوی ما می آیند.

در حالی که از نظر توانایی جسمی قدرت تسلط کامل بر وزن تیربار را نداشتم، تیربار را روی یک بلند کوتاهی از خاک ریز گذاشتم و پس از مسلح کردن و با فریادهای مکرر الله اکبر، یا حسین و... به سمت عراقی ها شلیک کردم. در شرایطی که قادر نبودم به خوبی فشارهای ناشی از تیراندازی تیربار را بر شانه راستم به خوبی کنترل و تحمل کنم و تیرهای زیادی را به خط می زدم اما تعدادی از نیروهای گارد ریاست جمهوری با همان لباس های سبز لجنی مثل صحنه آهسته فیلم های سینمایی از دو طرف تعادلشان را از دست داده و می افتادند و یا اینکه از شدت وحشت خودشان پر می کردند و به مثابه باری سنگینی که از روی بلندی بیفتد محکم به زمین می خوردند و به مثابه اسفالت روی زمین پهن می شدند.
البته نمی توانم تضمین کنم این تحول و تهور که در من به وجود آمده بود از روی اخلاص یا شجاعت و برای خدا بوده باشد یا از روی خشم و یا ...اما هر چه بود صحنه ی به یاد ماندنی برای خودم و دوستانم خلق شد و ان شاءالله که کاتب اعمال، تلاش های ما را با لطف و کرم خالق حماسه ها و در کنار اخلاص سایرین به ویژه شهدا و در آن فضای معنوی ثبت نموده باشد.
با فریادهای آن سه بزرگوار که قبلا ذکرشان گذشت و دیدن شهدا و مجروحین، پس از یک دوره فطرت ۱۵ دقیقه از عقب نشینی همراه با احساس ذلت و حقارت، زمان عزتمندی و فتح آغاز شده بود. تقریبا همه رزمندگان بازگشتند و ورق نبرد به طور کامل برگشت. همه با سرعت رو به جلو هجمه بردند و این بازگشت ناگهانی و همراه با فریاد الله اکبر باعث ایجاد رعب و وحشت زیادی در ارتش صدام شد. احتمالا آنها پیش خودشان عقب نشینی موقت ما را فریب تاکتیکی تصور کرده بودند و به همین خاطر دچار غافلگیری شدند و در حالی که تلفات سنگینی را متحمل شده بودند به سرعت شروع به عقب نشینی کردند.

آنچه مسلم است قتلگاه شهید هاشمی و سایر شهداء برای من و بسیاری از رزمندگان مبداء بازگشتن به خویشتن بود به گونه ای که از زندان رخوت و از حالت فرار در برابر دشمن رهایی یافتم و به رویکردی تهاجمی و عزتمندانه علیه دشمن دست یافتم. پس از این تحول، پیشروی به حدی سرعت گرفت که به خاطر سنگینی سلاح مجبور بودم کندتر از دیگران حرکت کنم. وقتی جلوتر رفتیم و کمی که از تب و تاب نبرد اولیه کاسته شد، تازه متوجه شدم تلفات نیروهای گارد ریاست جمهوری صدام چقدر سنگین تر از تلفات ما بوده است. در همان حالت پیشروی سرنوشت سه نفری که باعث بازگشت سایرین و تغییر موازنه شکست به پیروزی شده بودند و جستجوگری برای یافتن آنان برایم رقم زد...

ادامه دارد...

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۰
دی
۰۱

🖌نویسنده و محقق؛ علی مزینانی عسکری

✍️کویر مزینان بخشی از ریگ خارتوران به شمار می رود که در محدوده 35 درجه و 30 دقیقه عرض شمالی و 56 درجه و 35 دقیقه طول شرقی و با مساحت 1969 کیلومتر مربع در جنوب غربی شهرستان سبزوار و  7 کیلومتری شهرستان داورزن قرار دارد.

کویر مزینان گرچه در دل تاریخ این زمان گم شده و متأسفانه  از دید و دسترس مسئولین و مقامات دولتی و تورهای گردشگری استان و کشور دور مانده اما یکی از شاهکارهای هستی با بیابان های پوشیده از نمک، تپه های طلایی شن های روان و آسمان پر از ستاره است که در کمتر کویرهای ایران و جهان می توان چنین جاذبه ای را یافت که رد آن به سبزه و باغستان ختم شود!

انواع تپه های ماسه ای در اشکال متنوع و زیبا چون برخان، سیف، هرم های ماسه ای، تل های نباتی، چین و شکن ماسه ای، پیکان ماسه ای و … شگفتانه های این کهن دیار کویری است که چشم اندازی وهم انگیز و رؤیایی را برای هر بیننده ای فراهم می سازند.

کویر مزینان در حقیقت بخشی از هویت سربدارانی ها در غرب خراسان رضوی است اولین و بزرگترین قیام شیعی در ایران در این نقطه از جغرافیا اتفاق افتاده و دکترعلی شریعتی قبل از آنی که فامیلی اش در شناسنامه شریعتی باشد مزینانی است!  اینجا میقات الرضا (ع) و دروازه ورودی غرب استان خراسان رضوی است و در طول سال قریب به 30 میلیون نفر از کنار مزینان و شهر داورزن عبور می کنند و سهم مزینان از این پتانسیل صفر است و عجیب تر آنکه بعضی تورهای گردشگری در بی خبری محض از مناظر زیبا و شگفت انگیز چون بیابانهای پوشیده از نمک، تپه های طلایی، شنهای روان و آسمان پرستاره و بناهای تاریخی متعدد همانند کاروانسرای شاه عباسی و مسجد بلال و مسجد جامع و حدیره و راه ابریشم و پیر برات و یخدان ها و آب انبارها و حوض هاو برج های روسی و قلعه های امین آباد(رشید) و اسماعیل آباد و همت آباد و جنت آباد و خانه زادگاه شریعتی ها و تکایای قدیمی بالا و میان و تپه های بلقیس و... راه خود را از کمربندی مزینان به سوی رضاآباد کج می سازند و چهل کیلومتر را طی می کنند تا شبی را در غیاب شریعتی و کویرش به صبح برسانند.

بدون تعارف و  هرگونه قصد و غرضی می گوییم بر روی هرگونه نقشه در دوره های مختلف تاریخی که نگاه می کنی این نام مزینان است که ثبت شده نه شهرهای فعلی و بسیاری از سیاحان و گردشگران و شاهان و خسروان ساسانی و سلجوقی و زندیه و قاجاری که گذرشان به خراسان می افتاده ابتدا در مزینان جلوس می کردند تا گرد راه و خستگی را از تن بزدایند و بعد با کلی تعریف و تمجید از مهمان نوازی و غیرت و هنرمندی و فتوت مزینانی ها و بناهای به جا مانده از اسلافشان به راه خود ادامه می دادند و کویر در تمامی تاریخ تنها با نام مزینان ثبت شده و می درخشد نه جای دیگر...

روزگاری اینجا را مرزبانان می گفتند به خاطر مردمان غیور این سامان که مردانه در مقابل طاغیان و یاغیان و غارتگران ایستادند و زمانی نیز علمای بی شماری در دل آن پرورش می یافت و مزینان به همین خاطر زادگاه دانشمندان و اندیشمندان نام گرفت.

در اطراف این کویر سوت و کور و پیر می توان به راحتی تمدن های پارت و پارس و ماد را یافت و تاریخ پرشکوه آن با گذر  از تمامی دوره های تاریخی به هزار و دویست سال قبل از تولد مسیح بر می گردد و چه بسا این نام پاک اهورایی به زرتشت و یسنا پرستی راه می یابد که در آیین آن دین به سنتی بانام مزینان می رسیم و یکی دیگر از نام های باشکوه آن به فر ایزدی ختم می شود و مزدینان و مسینان می خوانندش...

کاروانسراهای مأمونی و انوشیروانی که دیگر جز افسوس ردی از آنها نیست تاریخ نانوشته و ناگفته ای را در دل خود مدفون کرده است و گویی صفویان بهتر می دانستند که برای مقابله با هر تهدیدی باید بناها را محکم ساخت و برای همین هنوز ربات آنها در مزینان قدیم که دویست سال پیش تمامی خانه ها را ویران کرد می درخشد.

خط ایثارگری مردم این دیار به عاشورا و کربلا پیوند می خورد و روز دهم محرم هر سال شکوه مراسم عاشورایی این دلدادگان کویری دل هر بیننده ای را مسخّر و دیده های آنها نیز مسحور رسم و آیین هایش می شود و نخل؛ این نماد اصلی قربانیان کربلا بزرگترین سنبل عاشورائیان مزینان در تمامی ایران حتی یزد با نمونه های مختلف آن  است و با همین نگاه ثبت فرهنگ ناملموس می باشد و این مسیر عاشورایی به بیش از هفتاد شهید و ده ها ایثارگر و صدها رزمنده در دوران دفاع مقدس رسیده است....

حدود العالم من المغرب الی المشرق، تاریخ بیهق ابوالحسن بن زید بیهقی، صوره الارض ابن حوقل دمشقی و تیمور جهانگشا و علی اکبر دهخدا و صاحبان سفرنامه و مطلع الشمس ناصرالدین شاه قاجاری و صنیع‌الدوله و اعتمادالسلطنه و تاریخ لباب و ابن اثیرها و اجنبی هایی همچون گابریل و آدامز و جرج ناتانیل کرزن و... همه و همه از مزینان نوشته اند و در این عصر شاید بعضی از نمایندگان و سردمدارانی که نیازمند رأی بودند ما را به شهیدپروری و قهرمان پروری و شریعتی و... فریفتند و هربار بر سر سفره مان نشستند اما نمک را خوردند و نمکدان و برکت و سبزی سفره را به جای دیگر بردند و مزینان هر روز از آبادانی دور و دورتر شد و فرزندانش برای یافتن کسب و کاری راهی پایتخت و دیگر شهرها شدند در حالی که با همین پیشینه می توان بهترین منابع درآمدی و کارآفرینی را رقم زد.

 شب، سکوت، کویر و رصد ستارگانی که هرشب در کویر سرد و خاموشش بر زمین لبخند می زنند و راه های شیری آن، انسان را از این زمین خشک و لم یزرع به کعبه پیوند می دهد اهل علم به ویژه علما و دانشمندان نجوم و ستاره شناسی  معتقدند «کویر مزینان با شرایط ویژه کویری می تواند به یکی از پایگاه های نجوم در کشور تبدیل شود. از این ظرفیت می توان دو منظوره استفاده کرد هم برای گردشگری و جذب گردشگرانی که به کویر مزینان می آیند و هم برای کارهای علمی و دانشگاهی در عرصه فیزیک و نجوم. »

بعضی دیگر نیز معتقدند کویر مزینان  می تواند پایگاه پژوهشی در زمینه کویر باشد. حتی می توان نخستین اردوگاه دانش آموزی و دانشجویی کویر را در مزینان و در اطراف سبزوار اما با رویکرد کویرنوردی راه اندازی کرد.

در همین راستا با حضور زنده یاد پروفسور پرویز کردوانی کلنگ  پایگاه کویر نوردی کلاته مزینان در  آبان 1393 در کویر مزینان برزمین خورد ولی دیگر هیچ خبری از آن زمان تا کنون به گوش نمی رسد!

دانشگاه حکیم سبزواری هم با هماهنگی شورای اسلامی و دهیاری دوره گذشته بنا بود یک اردوگاه رسمی دانشجویی در مجموعه بوستان چشمه احداث نماید ولی جز خاطره چند عکس از تشریف فرمایی مسئولین این دانشگاه و مقامات ادارات و سازمان های مربوطه چیزی باقی نمانده است!

اگر فرماندار و میراث فرهنگی شهرستان و مقامات گردشگری استان  این کویر بکر و جاذبه های بی مانندش را برای گردشگران و طبیعت دوستان معرفی نمایند و در این مسیر شورای اسلامی و دهیاری اهتمام لازم را برای احیا و رونق بومگردی ها داشته باشند دوباره مزینان خروشان می شود و جمعیت فرسوده آن با بازگشت فرزندان بی پناهش خروشان می شود.

در حال حاضر دو اقامتگاه سنتی با عنوان نرگس به مدیریت خانواده مرحوم حاج عبدالحسین همت آبادی و به یاد دختر فرهیخته شان مرحومه نرگس همت آبادی که یکی از امیدان دنیای جغرافیا بود اما در عنفوان جوانی بر اثر یک سانحه در کمربندی غنی آباد پرپر شد و یلدا با مدیریت غلامرضا خلیلی مزینانی که دارای بنایی تاریخی از دوره های گذشته است در حال فعالیت می باشند و اقامتگاه سوم با نام ننه صفیه در حال آماده سازی است که به نظر می رسد با افزایش این بومگردی ها و امکانات بهتر میزبانی نظر گردشگران معطوف به این دیار شود و با رونق این صنعت چرخ کاسبی و منابع درآمدی نه تنها مزینانی ها که دیگر روستاهای اطراف نیز به حرکت در می آید. چرا که روستاهایی همانند بهمن آباد و سویز  و کاهک و غنی آباد و کلاته مزینان دارای بافتی قدیمی و اماکنی دیدنی هستند و آن طرف در شمال این کویر؛ ماسوله خراسان یعنی نهالدان با چشم اندازی زیبا قرار دارد و کمی جلوتر به قلعه ای می رسید با نام علی آباد که علاوه بر مزار و بقعه سلطان سیدعلی اکبر(ع)بافتی قدیمی و خانه هایی سنگی را مشاهده خواهید کرد که هوش از سر آدمی می برد و البته در میان تمامی فراموشی های تاریخی و معاصر گرد پیری بر این بناها نیز نشسته است کمی این ور تر با گذر از میان کوه ها به فرومد می رسید با چهره هایی همچون ابن یمین و شیخ حسن جوری و ابنیه منحصر به فرد تاریخی که شعر و ادب در آن جوشان است.

آن طرف تر روستاهای تاریخی چشام و باشتین هر یک با مسجد و قلعه ی سربدارانی، تاریخی از مذهب و غیرت را به رخ می کشند.
 
 اگر  گردشگری در این منطقه زنده شود دیگر محرومیت هم از بین خواهد رفت و اینها همه با تشکیل و تأسیس پایگاه کویرنوردی محقق خواهد شد تا نیازسنجی برای این منطقه صورت بگیرد و بتوان تورهای کویر نوردی و دوست داران این طبیعت زیبا را دعوت به حضور کرد.

 

عکس؛ محسن مزینانی عسکری
 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۷
دی
۰۱

✍️امروز سه شنبه 64/11/1
ادامه – بعد برخاستم و دوربین را نیز برداشتم تا در بیرون کمی با آن کار کنم و برای کار کردن احتیاج به قطب نما داشتم و قطب نما در دست آقای توکلی بود و دیدم که در پشت یک تپه کوچک در حال درس خواندن است و از او خواستم که کمی در گرا گرفتن و مسافت به من کمک کند و تقریباً 5/1 ساعت با هم کار کردیمو وقتی آمدیم برادران دیگر داشتند چای می خوردند و ما هم یک لیوان خوردیم سپس بعد از نیم ساعت آقای زنگویی نیز کمی با هم گرا گرفتن معکوس را کار کردیم .

هم اکنون ساعت 6 است و می خواهم بروم به چادر 120 زیرا نماز جماعت در آنجا برگزار می شود.

الآن ساعت 7 شب پنج شنبه (64/11/1) خاطره ها را از 2 روز پیش متأسفانه به علت کمی وقت ننوشته ام و برعکس در این 2 روز خاطره های خوب و بد زیبایی اتفاق افتاده و هم اکنون به طور کلی تعریف می کنم زیرا دیگر از ساعت های آنها فراموش کردم.

دیروز که چهارشنبه 64/11/2 بود صبح به دستور آقای حسین زاده به میدان تیر رفتیم با کلیه تجهیزات و کار ما این بود که برای خودمان(تیم خودمان چهار نفر که قبلاً نام بردم) سنگر دیدبانی درست کنیم و تا ظهر درست کردیم و ظهر در همانجا تدارکات با ماشین پلو گوشت آور و خوردیم و برادران دیدبانی نیز با قوری که از قبل آورده بودند چایی درست کردند و ما خوردیم بعد از آن دوباره شروع به کار کردیم و در ساعت 6 به مقر آمدیم و این را بگویم قبل از شکم پرکنی نماز جماعت را با امامت برادر زنگویی به جا آوردیم و اما شب، تقریباً ساعت 7 بود که منورهای سمت شرق آسمان که فکر کنم از طرف هورالعظیم عراقی ها فرستاده بودند توجه مرا جلب کرد و بچه ها می گفتند که این منورها عراقی است که از طریق هواپیما هایش رها می شود و تقریباً 8 دقیقه در آسمان بود و بعد محو شد.

و اما امروز پنج شنبه 64/11/3صبح بعد از نماز و خوردن صبحانه کره و مربا و خرما عازم میدان تیر شدیم و مأموریت ما این بود که یک تانک و یک تپه ی کوچک را با قبضه ی مینی کاتیوشا منهدم سازیم آن هم با 8 تیر. کار را با نام خدا شروع کردیم و با دستور دادن به مینی و از طریق کارمان توانستیم با سه گلوله نزدیک بزنیم و چون دیگر ظهر شده بود کارمان را قطع کردیم و همه به مقر آمدیم و بقیه کار را گذاشتیم برای عصر.

وقتی به مقر آمدیم هنوز طولی نکشیده بود که صداهایی از دور شنیده شد البته در اینجا همیشه صدای درگیری نیروهای خودی و عراقی می آید ولی این صدا، صدای هواپیماهای عراقی بود. من بعد از وضو گرفتن به چادر آمدم و نماز می خواندیم که یک دفعه صدای نزدیک شدن هواپیماها را به چادر شنیدم و در همان لحظه صدای راکت انداختن هواپیما در نزدیک چادرها را شنیدم چون دیدم همه برادران به بیرون زدند من نیز نماز را شکسته و به بیرون زدم و چشمتان روز بد نبیند، نامردها 2 کیلومتری چادرها را زدند و آنجا هم جاده تدارکاتی اهواز سوسنگرد بود.

بالاخره بعد از آن رفت و میدان تیر را زد و ما را در آتش خود محاصره کرده بود. همه ی بچه ها پای برهنه فرار کردند به همان سمتها من هم با کفش به آنجا رفتم و هر فرمانده ای سعی می کرد که نفرات خود را از مهلکه نجات دهد و آقای حسین زاده فرمانده واحدمان ما را به صف کرد تا به جای امنی در محل خارها پنهان شویم و اول غذای ظهر را که برنج بود برداشتیم و در همان محل خوردیم و بعد از نیم ساعتی که خطر رفع شد به چادر آمدیم و در ساعت 3 حرکت کردیم به میدان تیر و بقیه کارها را انجام دادیم و طرح منظر را کشیدیم.

دیشب غذای تاس کباب را که همه اش مانند همیشه سیب زمینی و آب بود خوردیم و بعد خواب. ساعت 11 بود که با صداهای مختلف برادران از خواب بیدار شدیم و آماده شدیم برای مانور رفتیم به همان جای اول یعنی میدان تیر و مأموریت تیم ما آن بود که همان محل دیروزی را از طریق مینی کاتیوشا به گلوله ببندیم و 10 گلوله به آنجا زدیم جای شما خالی تیر بود که از هر سو می آمد و خمپاره 81 و60 و120 میلی همه و همه تا جایی که می توانست گلوله شلیک می کردند و در خط جلوتر ما دستور می دادیم و دوشیکا و بلامین و پدافند تانکهای مظلوم و ساکت را مورد هجوم قرار می دادند.

هوای سرد هم با این آتش ها مبارزه شدیدی می کرد طوری که هوای سرد بر آتش ها غلبه کرده بود و در همان بین ماشین تدارکات به هرکدام از بچه ها یکی یک کمپوت و چند تایی پرتقال می داد و ماهم پرتقال ها را با وجود هوا سرد می خوردیم بالاخره عملیات مشابه بعد از 3 ساعت تمام شد و به چادر آمدیم و خواب شدیم...

💠 بازگشت از اردوگاه

✍️امروز جمعه  64/11/4
امروز بعد از اینکه نماز را خواندیم به علت خستگی زیاد دوباره خواب شدم و ساعت 8 از خواب پا شدیم و بعد از خوردن چای و پنیر بنا به دستور آقای حسین زاده بچه ها برای رفتن به میدان تیر و خراب کردن سنگرها آماده شدند و آقای توکلی که در آنجا معاون برادر حسین زاده محسوب می شود به من گفت که تو برای نگهداری چادر بمان و من هم ایستادم و سفره و کاسه و لیوان را جمع و جور کردم و بعد از آن پتوها را برای اینکه تحویل بدهیم با کمک دو تن دیگر از برادران (قوانلو و لطفی) پتوها را جمع کردیم و تحویل دادیم بغد از آن بچه ها از میدان آمدند و چون که احتمال آمدن هواپیماها بود بنا به دستور فرمانده ها به سنگرهای اطراف پناه بردیم و بنا به حدسمان در ساعت 12 آمد و میدان تیر و جاده را دوباره منهدم کرد و بعد از چند دقیقه، خطر تقریباً رفع شده بود و نماز را در همانجا خواندم و ناهار را در همانجا خوردیم که برنج و ماست بود و همه بچه ها آماده بودند برای ماشین های اتوبوس و غیره که برویم به پادگان.

ماشین ها تا ساعت 4 نیامدند و من در همان جا یک چرتی زدم و بعد ساعت 4 سوار یک مینی بوس شدیم و آمدیم به پادگان، هم اکنون در آسایشگاه نشسته ام و در حال نوشتن خاطره های دیروز و امروز هستم، عصری که آمدم دیگر ساعت 6 بود و همان وقت نماز که وارد مسجد شدم ، خیلی شلوغ بود و برعکس همیشگی و نماز را که خواندیم مداحی حضرت زهرا(س) بود بعد از آن نوبت شام ، آش آماده باش بود که خوردم و بعد از آن برادران مزینان را دیدم و خیلی خوشحال شدم که در آسایشگاه آنها رفتم و با هم صحبت می کردیم الان ساعت نه و نیم است خداحافظ تا فردا و چون الآن به امید خدا می خواهم خواب شوم .

امروز دوشنبه 11/7/ 64
دو روز از وقت خاطره نوشتن رد شده است متأسفانه خاطره های روز شنبه را فراموش کرده ام ولی خاطره های دیروز یعنی یکشنبه 64/1/6 را یادم است وآن، این است که بعد از مراسم همیشگی و غذا و تشکیلات کلاس ش.م.ر داشتیم که تا ساعت 11 طول کشید و آن روز هوا بارانی بود. بالاخره در ساعت12 من و برادر خرمی از کاشمر که از واحد خودمان است با هم مرخصی گرفتیم تا ساعت سه و نیم ظهر اول به لشکر 92 زرهی رفتیم و هدفمان رفتن به حمام لشکر بود من که درست 1 ماه به حمام نرفته بودم این دفعه تلافی یک ماه را درآوردم و در حمام عمومی برادر داورزنی را که از سبزوار بود دیدم و بعد از برگشتن از حمام که ساعت سه و نیم بود به بازارهای اهواز برای راه رفتن و تفریح و خرید رفتیم البته این را نگفتم که نماز را قبل از اینکه به حمام برویم خواندیم.

 در محل غذاخوری عجیب و غریب رزمندگان که در محوطه باز و در روی زمین بارانی بود غذا برنج و ماست را خوردیم البته من و برادر خرمی با پررویی با اجازه به چادر خود مسئولان تدارکات رفتیم و گرنه هرچه آب باران بود وارد کاسه می شد. آری بعد از آن که به بازار رفتیم یک آب سیب نوش جان کردیم و بعد از راه رفتن طولانی مخلوط آب هویج و بستنی را نوش جان کردیم و این را راجع به وضع مردم آنجا بگویم از آن وضع خراب مردمش انسان به گریه می افتاد زیرا این شهر در صورتی که خواسته باشد ازنظر حجاب و بی فسادی نمونه باشد برعکس است و حتی در آن هوای بارانی اکثرشان بدون حجاب می آیند و مغازه دارانی که با کلک هایی و با قسم فراوان جنس های خودشان را به فروش می رسانند آن هم به بسیجی ها  و این را می توانم به جرأت بگویم که تا جایی که متوجه شدم همه ی مغازه داران و عابران مرد ریش های خود را به قول خودمان هفت تیغ کرده بودند و از این ها بگذریم چون هرچه بگویم کم است و انسان باید با چشم خودش  ببیند که باورش شود حالا نمونه گرانفروشی را بگویم مثلا خودم در حین همین راه رفتن یک چسب که آقای ... سفارش کرده بود بخرم خریدم و 10 تومان پول دادم و یا فیلم 121 که آقای علی مزینانی سفارش کرده بود خریدم به 40 تومان در صورتی که تعاونی 16 تومان بود .

بالاخره وقت برگشتن بود و سوار یک ماشین شخصی شدیم که ما را در سه راه خرمشهر پیاده کند و تا نصفه های راه دو دفعه ماشین بیچاره خاموش کرد که هلش دادیم و روشن شد ولی در نصفه های راه خاموش شد و لج کرد و دیگر روشن نشد. ما که خیلی عجله داشتیم جون ساعت 7 شب بود ماشین را ول کردیم و کمی راه رفتیم به امید ماشین دیگر و پول آن ماشین را ندادیم بالاخره سوار یک مینی بوس شدیم و تا سه راه ما را رساند و در آنجا با چه زور کلکی(چون که اصلا ماشین گیر نمی آمد که از پادگان ما گذر کند) سوار یکی از داتسون های باری شدیم و تا آنجا  خوب که یخ کردیم و پیاده شدیم و پولش را دادیم و به پادگان آمدیم....

💠وداع با همدم

✍️ وقتی وارد پادگان شدیم ساعت 8/15 بود و صدای بلندگو به گوش می رسید آن هم چه صدایی!صدای آهنگران، من خوشحال شدم که آهنگران آمده ولی یکی از برادران گفت که نوار آهنگران است خواستم بروم و ساک دستی که از آقای نظری گرفته بودم در آسایشگاهمان بگذارم ولی در بسته بود، ساک را بردم و در جای رفیقم محمد اسماعیلی که در مخابرات بود گذاشتم و یکی دو لیوان چای در آنجا محمد به من داد چونکه آن روز او شهردار بود و همان موقع چایی درست کرده بود .

بالاخره چون دیگر در مسجد نماز جماعت را خوانده بودند در همانجا نماز را خواندم و بعد راجع به آقای آهنگران سوال کردم گفت که آهنگران نیست کس دیگری است با نام مهماندوست از مشهد. بعد از نیم ساعتی که از آنجا بیرون آمدم و وضو گرفتم و به مسجد رفتم و شام را خوردم مانند همیشه آبگوشت تاس کبابی! البته معلوم نبود آبگوشت است یا تاس کباب...

چون امروز64/11/9 چهارشنبه می باشد خاطره های دو روز پیش را ول می کنم و فقط راجع به آقای توکلی می گویم که به جان خودم خیلی دوستش دارم.دیشب پیش من آمد و از من خداحافظی کرد من که او را همانند برادر دوست دارم و فردی مؤمن و متخصص است و برای اینکه می خواست از جای ما برود  و نمی گفت به کجا چونکه جزء اسرار نظامی بود و فکر کنم به خط مقدم می خواست برود؛ خیلی غمزده شده بودم بالاخره در داخل مسجد خداحافظی کردم و رفت و بهتر بگویم که او کسی بود در ناراحتی ها مرا دلداری می داد مثلا در چند روز پیش که نامه ای از مادرم آمده بود و خیلی غمگین نوشته بود و شعری را نیز نوشته بود من ناخود آگاه به گریه افتادم و او کسی بود که در همین لحظه مرا یاری داد و دلداری کرد و خیلی چیزهای دیگر...

 یک خاطره دیگر هم از شب هفتم هست که ما را با صدای وحشتناک گلوله های ژ3 از خواب بیدار کردند البته واحد خودمان و 2 واحد دیگر که بنده خداها نمی دانم این شب ها بیکار می شوند و خوابشان نمی برد و باید قرص خواب بخورند که خواب شوند ولی مثل اینکه قرص خواب کم شد.چون مصرف آن برای فرمانده ها و معاون ها زیاد است بالاخره ما را به صف کردند و در همان لحظه قهرمان معاون فرمانده ما گفت: هر کی که کلاه آهنی ندارد بیاید بیرون. من هم که نداشتم آمدم بیرون و عجب از دست این مسئولان چون وقتی که کلاه آهنی نیست می خواهیم یک کلاه سبز کنیم و به وجود آوریم؟! خب تعجب اینجا است که آنها به حرف ماها گوش نمی اندازند!

(قهرمان)گفت که بدوید  چون که کلاه ندارید و تندتند گلوله جنگی بغل گوش هایمان شلیک می کرد(15نفر بودیم) وقتی که فشنگ زیاد است اسراف کاران هم زیاد می شوند ما هم که گناهی نداشتیم!

دویدم ولی ناراحت بودم و در وسط راه ایستادم و جر و بحث کردم که دیشب پیش خودتان می گفتم که کلاه ندارم ولی خودتان جواب مثبت ندادید! ولی کو گوش شنوا ؟!

بالاخره از پادگان خارج شدیم البته برادر نوسرایی یکی دیگر از مسئولان یک کلاه به من و بچه های دیگر داد و در این راه پیمایی 15 کیلومتری یک دفعه ما را در محلی ایستادند و نیم ساعت برامان زیارت عاشورا خواندند و هوا هم خیلی سرد بود.این هم یکی دیگر از کارهای عجیب مسئولان و فرماندهان و این هم از خاطره های چند روز پیش تا امروز صبح...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۶
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان(مداح)

✍️از زمان شاه عباس صفوی مجالس روضه خوانی و تعزیه خوانی رواج بیشتری پیدا کرد و در کنار مساجد تکایا بوجود آمد و ابتدا تعزیه خوانی بر روی پرده با توجه به نقاشی های روی پرده تحت عنوان کربلا که ترسیم شده بود آغاز شد.هنر پرده خوانی و نقالی از قدیم در ایران رایج بوده و هنر بسیار خوبی است .داستان های شاهنامه توسط نقالان و پرده خوانان و تجمع مردم در میادین و اجتماعات باعث یک تفریح سالم بود..نقش های رسم شده بر پرده به طول و عرض ۳×۲ به دیوار آویخته می شد .بعد از شاهنامه خوانی  تعزیه هم در میان مردم جایگاه خود را پیدا کرد و مردم ایران که عاشق شهدای کربلا و خاندان نبوت بودند با علاقه شدید به تعزیه خوانی پرداختند .کم کم‌ از کتابهای مرحوم جودی و جوهری و ملاحسین واعظ کاشف الغطا نسخه های تعزیه و نوحه خوانی تهیه گردید و در این بین شاعران هم بیکار نبودند البته مثل امروزه نه کتاب فراوان و نه دیگر امکانات بود دسترسی به کتاب مشکل بود و به صورت سینه به سینه و تکرار کنار دیواری می نشستند و یک نفر باسواد می خواند و دیگران حفظ می کردند.

 در مزینان هم به یادی من کنار خیابان خواندن کتاب در حضور جمع رایج بود در حقیقت یک نوع سرگرمی علمی مفرح بود.این هنر یعنی تعزیه خوانی به مزینان هم سرایت کرد‌ مزینان از قدیم الایام جایگاه علمی داشته . مسجدجامع قلعه پایین(بلال) خود شاهد و گویای این ادعاست. که قدمتی نزدیک به هزار سال دارد و از طرفی میقات الرضا می باشد.

اما برگردیم به دوران صفوی و قاجاری نسخه هایی برای تعزیه خوانی آماده شد. ظاهرا بعد از تهران به چند نقطه ایران از جمله تبریز، اصفهان کاشمر، مشهد و یزد ارسال می گردد. و در این میان مزینان هم بی نصیب نمی ماند و تعزیه خوانی در مزینان رایج می شود .مزینان در ردیف شهرهای پر آوازه محسوب و دارای بیت العدل بوده و تا همین اواخر پلاک های مسی تحت عنوان بلوک مزینان بر تمام دربهای چوبی نقش بسته بود .وا ین سند گویای موقعیت مزینان است .

مزینان پیش از حکومت پهلوی اول مرکزیت داشت .بنده از تمام حدود چهار قرن اطلاع ندارم ولی حدود دو قرن پیش در مزینان فعلی مجالس عزا بر پا می شود و تکایا و هیئات مزینان با موقوفه های بزرگان به عزاداری می پردازند. به طوری که مرحوم آقامحمدخان یا همان حاجی خان بزرگ پای برهنه عزا داری می نمود. ابتدا مجالس دهه محرم برگزار می شد هفتاد و دو مجلس تعزیه تنظیم می شود و بیاد دارم که تمامی نسخه ها توسط مرحوم عباسعلی صدیقی و اصغرخان خواجوی دوباره نویسی و ثبت شد که جا دارد تحت عنوان میراث عاشورا در مزینان اگر موزه ای دایر شود حفظ و نگهداری گردد .که البته آثار دیگری از این قبیل که گویای فرهنگ آیینی و دیگر امورات مزینان می باشد.

اولین مجلس عاشورا در صحن امام زادگان بهمن آباد برگزار می شود و تا مدت ها ادامه داشته است. ناگفته نماند چون در کل این منطقه حتی سبزوار جایی مجلس عاشورا برگزار نمی شد از تمام بلاد به مزینان می آمدند و بسیار شلوغ بود . ضمن اینکه دیگر جاهای منطقه خاندانی با سواد مانند شریعتی ها و صدیقی ها و روحانیت آن زمان مزینان نبود. اگر کسی می خواست کسب علم کند باز هم باید برای تلمذ به مزینان می آمدند با توجه به اینکه صاحبان صوت داودی در مزینان حرف اول را می زدند.

مجلس عاشورا به صورت اشتراکی بین مزینان و بهمن آباد و یکی دو نفر از غنی آباد برگزار می شد . نسخه های خواتین دست روستای همجوار بود .بعدها بر اثر خوابی که فردی ( مرحوم حاج ملا احمدصدیقی) می بیند و محل زمین عاشورای مزینان را در عالم رویا به وی نشان می دهند یعنی همین میدان فعلی، تعزیه خوانان عاشورا از بهمن آباد جدا می شوند آنها داخل روستای خودشان و مزینان بیرون از روستا در همان زمین که  از طرف حاج ملا احمد صدیقی وقف می گردد برگزار می شود.نسخه ها با شرایط روحی، جسمی و خانوادگی با داشتن صدا و شمایل افراد تقسیم می گردد.

از قدیم ترها اطلاع ندارم فقط می دانم تعزیه خوانان از فریمانه بامیرزای فریمانه ای و از شاهرود با میرزای شاهرودی فقط در ایام سال و دهه اول می خواندند و مجلس عاشورا فقط مزینانی بودند به جز یک نسخه خوان از غنی آباد ...

💠نقش آفرینان

✍️تا آنجا که  بیاد دارم مرحوم حاج ملااحمد و حاج شیخ قربانعلی شریعتی و حاج محمود فصیحی و آقا غلامرضاصدیقی و آقا عباسعلی و آقایان اصغر و حمید صدیقی نقش امام حسین علیه السلام، ملاحسن حبیب به مدت های طولانی و رحمت اله محمدی به دلیل کهولت سن و مریض شدن ملاحسن حبیب که از صدای خوب و رسایی برخوردار بود و بعد از ایشان رحمت اله محمدی به لحاظ خوابی که می بیند و بعد از ایشان کربلایی عبداله محمدی و بعد ایشان رضا محمدی در نقش قمر بنی هاشم علیه السلام و بعضا مرحوم حسین ملاحسن و محمدصدیقی هر کدام یکسال در نقش جناب ابوالفضل(ع) بوده اند...

مرحوم فرج اله کدخدا(جعفری) که ردیف های موسیقی و مخصوصا چهارگاه خوانی ایشان شورخوانی و دوگاه را می دانسته و عباسعلی فخاری وکربلایی ابوالقاسم ژیان و محمد صدیقی و احمدصدیقی، حاج فرج اله و فرزندشان جواد جعفری در نقش جناب علی اکبرعلیه السلام.حاج رجبعلی سلیمی(ملارجبعلی)، حسین آقاعبداله محمدصدیقی  در نوجوانی و احمدصدیقی و شهید محمد روس و حسن شورا و حسین مزینانی در نقش قاسم ابن الحسن علیه السلام، ابوالقاسم شاکری، سیدنوراله مزینانی .حاج علی محمد(شترجوز)، حاج حبیب اله رفیعی، محمدرحمت اله محمدی و میرزا نوراله مزینانی در نقش شوذب و فاطمه صغرا و قاصد و حاج حسین ملاحسن و حاج  قاسم مزینانی در نقش جناب عابس ، دراوایل مرحوم شیخ حسین ناطقی . حاج حسن ناطقی محمدرضا و ناطقی  در نقش حر و پسر حر و غلامرضا موسی الرضا و حاج حمید و محمود و محمدحاج علی اکبر حسن عباس و سعید ناطقی در نقش پسر حر ابن ریاحی.ابتدا رحمت اله محمدی و بعداز ایشان محمدشمشیری و عبداله و علی و محمد عبداله شمشیری در نقش شمرذی الجوشن، ملاابراهیم طالبی، محمدعلی مزینانی (مندلی خان) و حبیب اله حسین علی و مهدی مزینانی در نقش ابن سعد. فرج اله و عباسعلی محمدی و حسین محمدی علی اصغر و محمدرضامحمدی سلطان و وزیر قیس ، حاج میرزاحسن مزینانی(نجار)محمدرحمت اله محمدی در نقش جناب درویش . محمد صدیقی و علی اکبرصدیقی در نقش جناب وهب . احمدصدیقی عروس و محمدرحمت اله تا امروز مادر وهب.هاتف صبح عاشورا حاج میرزاحسن و محمدمحمدی. حرمله ابوالقاسم استیمی و عباسعلی معلمی(سنبل)، سیدحسین طالعی و اصغر مرادعلی و مهدی .ابوالقاسم بهمن آبادی ملایاسین عبدالحسین غنی آبادی و محمد جعفری حسین مرادعلی در نقش علیامخدره زینب کبری. کربلایی ابراهیم ولیعهد و قربانعلی عسکری و حسن شورا در نقش عرب و فاطمه صغرا، حاج اکبر و رضا ملایی در نقش ام لیلا...

فهرست گردانان ؛اصغرخان خواجوی، محمدعلی فصیحی و محمدشریفی . علی جعفری حسین و عبدالحسین محمدی و احسان هدایتی . سقایان آب از گذشته های خیلی دور تا امروز عزیزان غنی آبادی بویژه در لحظه آب دادن امام به لشکرمخالف.و در کنار میدان سقایان مزینان. و تماشاگران همه ی عاشقان امام حسین(ع) از گذشته تا امروز از سراسر ایران و بعضا و تصادفا کشورهای بیگانه...

روز عاشورا اسبی نبود حاجی خان شخصا به لحاظ اینکه جثه ی درشتی نداشت سوار اسب نمی شد مرحوم حاج ملااحمد یک رأس و حاج علی اصغر محمدی پنج رأس اسب داشتند و همچنین آل احمد و حاج علی اکبر محمدی برای روز عاشورا استفاده می شد.

💠حکایت جالب سیدفریمانه


✍️کم کم تعزیه خوانی باتلاش اهالی داخل خیابان صورت گرفت و فقط گاهی از کاشمر تعزیه خوان به مزینان می آمد آن هم برای کسب و کار و گرنه تعزیه خوانی در مزینان زبانزد بوده و الحمدلله نیز هست و خواهدبود ان شاءالله.... مرحوم حاج حسن ناطقی نقش آفرین با افتخار حر ریاحی که این نقش را از عمویش شاعر توانا زنده یاد شیخ حسین ناطقی به ارث برده بود نقل می کرد:
-«وقتی مرحوم ملاحسن حبیب روز عاشورا از اسب زمین خورد و خانه نشین شد کسی نداشتیم تا جایگزین این استاد شود لذا از شخصی بنام سیدفریمانه ای که الحق استاد تعزیه خوانی بود دعوت گرفتند  تا نقش ابالفضل را اجرا کند. من جوان بودم  شب عاشورا با حضور بزرگان مقابله صورت گرفت سیدفریمانه گفت: فردا چنان بخوانم که زمین و زمان بر حسین اشک بریزند...صبح شد همه لباس پوشیدیم وقتی دسته های عزاداری به خیابان آمدند دیدم سید عین بید می لرزد. گفتم: سیدجان قربان جدت بشم چی شده؟ گفت: ناطقی جان گویا اینجا کربلای واقعی است من در طول عمرم چنین مجلسی ندیده ام. داخل میدان شدیم آن زمان رحمت اله محمدی بالا دست نداشت و بهترین شمرخوان بود زبانزد خاص و عام . عباس با شمر روبرو شدند  و فریاد زد: عباس شیردل فلک خاوری کجاست ... خورشید روزگار مه انوری کجاست ؟ الی آخر... ابهت مجلس سید فریمانه را چنان گرفته بود که می لرزید. مردم منتظر و سیدساکت!استغفرالله چی شده؟! همه ی حاضران منتظر جواب ابالفضل! مجلس سکته ای خورد و از بس به سید دلداری دادیم آرام شد و سپس ادامه داد و همه متحیر!. پس هنر سیدفریمانه ای کجارفت؟ بعد از پایان مجلس با شرم گفت: دیگر به مزینان نخواهم آمد و اصلا نیامد...».به یاد داشته باشیم خلوص حرف اول را می زند. توجه داشته باشیم تعزیه خوانان با افتخار مزینان امروزه بین هزاران بیننده و هزار دوربین و گوشی موبایل چقدر هنرمندانه و جسورانه ایفای نقش می کنند.

 مرحوم رحمت اله محمدی سال بعد نقش حضرت عباس را ایفا کرد به نحوی که تمام حضار انگشت به دهان ماندند. او با تشویق برادرانش حاج اکبر و حاج علی اصغر ادامه داد اما بعد از چندسال بخاطر ابتلا به مرض سل یا ذات الریه ایشان هم خانه نشین شد و باز هم نگران آینده چون نقش قمربنی هاشم سنگین بود و از طرفی همه کس مورد تایید واقع نمی شدند شاید اسب سوار خوبی بودند ولی صدا نداشتند یا برعکس حتی خانواده و تیپ و شمایل و شغل افراد در تایید شخص تاثیر داشت☆به قول حضرت حافظ:
بس نکته غیر حسن ببایدکه تاکسی /مقبول طبع مردم صاحب نظر شود.

مرحوم رحمت اله روزی نزدیک محرم اشک ریزان به پدرم کربلایی عبداله محمدی می گوید: من می میرم و جانشینی ندارم! پدرم می گوید:عمو جان اشک نریز خودم می خوانم. کربلایی عبداله که در جوانی صدای بسیار خوبی داشت و از خدمت نظام برگشته بود با تمرین نزد عمویش و مرحوم شیخ حسین ناطقی در منزل با حاج حسن ناطقی باجناقش و ملاابراهیم و شمشیری به تمرین می پردازد .پدرش سه اسب نذر عاشورا می کند. مرحوم محمد شمشیری برای نقش شمر دعوت می گردد و حاج علی اصغر به تعزیه خوانان نفری سی من گندم می دهد تا پسرش با توجه به اتفاقات گذشته بتواند جای برادرش را بگیرد. خوشبختانه در همان لحظات اولیه با عنایت الهی و صاحب مجلس امام حسین علیه السلام نظر همگان بویژه صاحب نظران را به خود جلب  می کنند و مرحوم شمشیری نیز با هنرنمایی خود در نقش شمر عالی ظاهر می گردد.

در اینجا یادی کنم از سکینه خوانان مزینان که در خردسالی این نقش را عهده دار شدند و در بزرگسالی هم نقش های دیگری را ایفا کردند و می نمایند؛ حاج محمد و حسن و حسین و فرج اله و احمد جعفری، محمد و احمد و ضیاء صدیقی، سیدنوراله جلالی، شیخ محمد و شیخ علی  و علی اکبر محمدتقی، سیدهادی حسینی،شهید محمد و عباس روس، محمود صدیقی، مجتبی رفیعی، رضا محمدی، امیر رضا صدیقی، زهرا محمدی تا پیش از سن بلوغ که باعث حیرت و تحسین همگان بود و اکنون نوه آقای محمد سلیمی .شک ندارم باز هم در نقش سکینه خوانی خیلی ها از قلم افتاده اند...

💠نخل

✍️سالهای اول دهه چهل نخل چوبی که به دست نجارهای محلی مانند ابوالقاسم نجار و برادرش حسن و میرزاحسن سیداسماعیل که در آن زمان سمت شاگردی داشت ساخته و با ریسمان های سفید و سیاه لوخ بر پیکره نخل بسته بودند تا پارچه های تزئینی بر آن آذین بندی شود .ترمه و پارچه های ابریشم توسط گروه نخل جمع آوری می شد. هیچکس از دادن بهترین پارچه های داخل صندوق دریغ نمی کرد و حتی معتقد بودند که پارچه ها متبرک خواهد شد. بعد از پایان مراسم و رفع خستگی متصدیان دوباره پارچه ها را به صاحبان اصلی مسترد می گردید.

وضع مردم بهتر شده بود به فکر ساختن نخل آهنی افتادن و در سبزوار توسط مرحوم حبیب اله نادمی که جوشکار و تراشکار بود و با مزینانیها نسبت داشت نخل آهنین ساخته و با ماشین توسط یداله محمدی به مزینان منتقل شد و این نخل سنگین تر بود و دوباره طناب کشی شد. سالهای اول طناب ها را باز می کردند چون که جایی مطمئن برای نخل وجود نداشت تا ریسمانها از تابش خورشید و سرما صدمه نبینند.

مکان نگهداری نخل درگذشته بیرون قلعه پشت شرکت آل احمد بود.که معروف بود به کوچه آغل و آل احمد کوچه را گرفته بود که بعد از انقلاب با تقاضای مردم و وساطت مرحوم آقا غلامرضا صدیقی و حاج غلامحسین آفاق، وی موافقت کرد و کوچه باز شد چرا که عبور و مرور در زمان عادی بسیار سخت بود چون که شرحاج(شهرحاش) تنگ بود. به یاد دارم وقتی ماشین بار پنبه می زد با کمی شانه کردن به دیوارها برخورد می کرد.چه برسد به اینکه دسته ی عزاداران‌‌ روستای عزیز و همجوارمان غنی آباد با مردم مزینان ادغام و از آن کوچه تنگ بگذرد. آقای صدیقی بامتانت و ادب و حاج غلامحسین باروش خودش که به اخلاق آل احمد واقف بود رضایت را گرفتند.

بهرحال کوچه تعریض شد و نخل هم بی خانه شد! یخدان فعلی که متعلق به حاجیه بی بی بزرگ‌ بود تصرف و نخل به این مکان هدایت گردید ناگفته نماند ورودی یخدان روبه قبله نبود بلکه از سمت غربی دریچه مانندی داشت و دیوارهایی که هوا به راحتی داخل یخدان نگردد و راهرو مخصوص که یخ ها در هوای گرم آب نشود روش خاصی برای نگهداری سرمایه . داخل یخدان گود بزرگی مانند گود زورخانه به ارتفاع دو متر برای رفت و آمد متصدی یخدان که زمستان سرد یخدان پر از آب می شد آب توسط یک فرد خبره سریده(سرانده) می شد و در آخر فصل یخ بلورین بسته می شد و روانه بازار می گردید و وجود دو یخدان بزرگ در اطراف مزینان حاکی از عبور کاروانها و مصرف یخ در آن روزگاران را دارد.

بله نخل به این مکان آورده شد طنابها کشیده و تزئینات زیرین ثابت گردید پارچه ها تقریبا تحویل صاحبانش نمی شد و برای نخل هدیه شده بود مگر تعدادی اندک عده ای مسئول پارچه عده ای متصدی دوخت و عده ای نیز مسئول زنگها بودند. خوب بیاد دارم زنگهای شتر توسط کربلایی حسن ذبیح اله و کربلایی عباس برادرش و حاج علی اکبر از منزل خودمان (محمدی)  تحویل شان می گردید اوائل برگردانده می شد ولی بعدها مرحوم کربلایی حسن به پدرم گفت آوردنش سخته و پدرم موافقت کرد با این شرط که نامی برده شود .اینکه زنگها متعلق به پدرم بود دلیل دارد؛ حاج علی اصغر محمدی کاروان داشت و بیش از چهل شتر در زمانی که پدرم هنوز ده ساله بود که ساربانهای ایشان مرحوم ابوالقاسم نوجوان و احمد نوجوان، مرحوم علی تراب وعلی مرتضی از کلاته تا یزد و تهران بار و امانت می بردند و بر می گشتند. وسایل ارتباطی آن زمان شتر بود که زنگهای شتران حاج علی اصغر و پدرم به نخل اختصاص داده شد و الحق و الانصاف کربلایی حسن ذبیح اله تعداد زنگوله های نخل را زیادتر کرده و در این راه با فرزندانش علی اکبر و علیرضا و محمدرضا ثابت قدم ایستاده اند.

نخل با شمشیرهای کج که آنهم‌ حکمتی دارد آراسته می شد ابتدا قمه های کوتاه و بلند می بستند ولی بعدها شمشیرهای ثابت و پارچه های تقریبا ثابت نخل عزای حسین ابن علی(ع) را تزیین می کرد و الحق گروه آذین بندی نخل تاکنون بسیار بی دریغ و موفق عمل کرده اند که باعث دیدن خیل مشتاقان و جهانی شده است .کم کم سیب ها بر بالای شمشیرها نمود و جلوه ی دیگری در صبح عاشورا داشت . مرحوم حاج حسین حسن عباس و برادران و تمام فرزندانشان طایفه خانخودی ها همگی و غلامی ها و احمد صابونی و طالبی در خدمت تزئین نخل بودند تا امروز هم با افتخار خدمت می کنند.

اما صبح عاشورا حاملان گمنام و بی ادعای نخل که  انسانهایی شریف و بی ریایی هستند همراه نخل و عماری و هودج و تخت روان با گهواره ی حضرت علی اصغر(ع) و علم های کوچک و بزرگ توسط دیگر حاملان جلوه ای به عاشورای امام حسین(ع) و یارانش می بخشند ....

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۱۶
دی
۰۱

🖌کارشناس مذهبی؛ حجت الاسلام شیخ محمدمزینانی
 

✍️نگاه اسلام به انسان و جهان نگاهی جامع و همه جانبه است. برای تربیت صحیح انسان ها و جوامع درپرتو اسلام باید همه خواسته های موردنظراین دین جامع را در نظر گرفت.

باید اذعان داشت که تربیت حماسی اصلی انفکاک ناپذیر از تربیت دینی واسلامی است. حماسه و عرفان حقایقی بلند و پرمغز هستند که در تار و پود یکدیگر تنیده شده اند.
تکیه بر روح حماسی بدون معرفت و شناخت حقایق عالم وجود راهی است که سر ازبیراهه های خطرناک وهولناک درمی آورد.

ائمه اطهار(علیهم السلام) به عنوان بزرگترین الگوهای عالم خلقت مردان راستین حماسه بودند. حماسه ای که نه برای جلب و حرکت در مسیر نفس که تنها درراستای اراده الهی جاری می گردید.
درمکتب پر فروغ اهل بیت (علیهم السلام)درکنار مردان خیل عظیم زنان نامداری پرورش یافتند که با درهم آمیختن روح حماسه و عرفان فرزندانی را به جامعه سپردند که به مفاهیم بلند انسانیت و ارزشهای مقدس دینی حیات تازه بخشیدند.

۱۳جمادی الثانی سالروز وفات مادری است پرورش یافته در مکتب وحی که ((شخصیت حماسی)) او معجونی از معرفت و محبت، کرامت و نجابت، ادب و متانت،غیرت و حمیت، سلحشوری و شجاعت و ایثار ومجاهدت است که محصول این صفات برجسته در وجود حضرت ام البنین (سلام الله علیها) منطقی به وجود آورد به نام منطق حقیقت، نه منطق منفعت و نه منطق مصلحت؛ چرا که منطق حقیقت است که انسان را به مقام((فدا))نزدیک می کند.

 قرآن کریم در(آیه شریفه ۲۴سوره توبه)نرسیدن به مقام فدا را خطر جدی گوشزد می کند. همچنین متن زیارتنامه ها و دعاهای امامان عزیز شیعه به این مهم اشاره می کنند و به پیروان راستین خود می آموزند که تا به مقام فدا نرسید به مقام قرب نایل نخواهید شد. تشویق برای رسیدن به این مقام در متن زیارت حضرت صاحب الزمان (عج) به اوج خود می رسد آنجا که می گوییم یا صاحب الزمان با بذل جان و مال و فرزند و اهل و جمیع دارایی ام که همه اش را پیش رویت((فدا)) می کنم و به تصرف امر و نهی تو دهم یاریت می کنم.

به جرأت می توان گفت مادرِ علمدار کربلا شخصیتی پرورش یافته در مکتب قرآن و عترت است که با داشتن روح حماسی و رسیدن به مقام((فدا)) بهترین ثمرات و سرمایه های عمر خود را برای فدا شدن در مکتب حقیقت و شریعت تربیت کرد و الگویی شد برای مادران بزرگوار شهید که باروح حماسی خود فرزندانی تربیت کردند که برای فدا شدن در راه پر افتخار انقلاب و اسلام سبقت می گرفتند.
درود خدا و سلام فرشتگان و ملائکه الهی بر روح و روان این مادر و مادران عزیزی که در مکتب ام البنین پرورش یافتند و ثمرات عمر خود را تقدیم مکتب اهل بیت نمودند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۵
دی
۰۱

​🔆پژوهشی درباره ی هنر و هنرمندان کهن دیار مزینان

🖌نویسنده و محقق؛ علی مزینانی عسکری

✍️در تاریخ هنر مزینان؛ بسی هنرمندان خوش نام و پر آوازه ای بوده اند که رخ در نقاب خاک کشیده و به دلیل نبودن فضایی همانند اینترنت و مجازی که این روزها به راحتی در دسترس عامه ی جامعه قرار میگیرد آثار آن ها از یاد رفته است اما اکنون که این بستر فراهم شده نام  و یاد آن ها زنده شده و حداقل ما به عنوان یک مزینانی می توانیم به آن ببالیم.

💎قطعه 88 بهشت زهرا (س)یعنی همان قطعه هنرمندان ، آرامگاه بزرگان هنر  و چهره های ماندگار و ادبیات و موسیقی ایران است و در بین این چهره های ماندگار جوانی از دیار ادب و هنر مزینان در این قطعه به خاک سپرده شده است تا با مرگ خویش و آرامیدن در این قسمت از دنیای هنر نام مزینان را در یادها زنده کند :

👈زنده یاد جعفر مزینانی
طراح فرش.نقاش.خوشنویس.نوازنده تار
طلوع :مردادماه1359
غروب:بهمن ماه1382

🌐زنده یاد جعفر مزینانی  فرزند عزت الله مزینانی و نوه ی محمد معمار در شهر تهران دیده به جهان گشود و به گواهی پدر از همان دوران طفولیت؛ ذوق هنری در وی پدیدار بود به طوری که در کلاس چهارم ابتدایی بعنوان نفر اول مسابقات نقاشی استان تهران در منطقه14 انتخاب شد.

🔹با اتمام دوران تحصیل متوسطه، جعفر مزینانی در سال1378 به عنوان دانشجو در رشته فرش،وارد دانشگاه شهید کریمی شد.

🔹وی رفته رفته  با حوزه هنری، انجمن خوشنویسان، انجمن هنرهای تجسمی، سازمان میراث فرهنگی ، ایرانگردی و جهانگردی و ارشاد اسلامی فعالیت خود را آغاز و با توان و لیاقتی که داشت پله های ترقی را یکی پس از دیگری به سرعت طی کرد و چندین بار آثار نقاشی و خوشنویسی او در تالار فخرالدین اسعد گرگانی به نمایش گذاشته شد.

🔹این هنرمند جوان مزینانی که به همراه خانواده به استان گلستان هجرت کرده در کنار درس و فعالیت های هنری و اجتماعی علاقمند به ورزش نیز بود و در این استان در رشته ی والیبال فعالیت می کرد.

🔹او  هرچند عمر کوتاهی داشت اما معتقد بود انسان همان گونه که به طول عمر توجه دارد باید به عرض زندگی هم توجه نماید و از لحظه لحظه زندگی  استفاده نماید و از خود آثار نیکی بر جا بگذارد.

🔆ادب، متانت، فروتنی،صداقت، پاکی و نجابت از شاخصه های اخلاقی او بود و تمام کسانی که جعفر مزینانی را دیده بودند  او را جوانی وارسته ،با اخلاق و قابل احترام و توصیف می دانند. نام نیکش همیشه ماندگار و روحش شاد.

🚩هنرمند شهید محمد مزینانی

یکی دیگر از هنرمندان مزینان نوجوان شهید محمد مزینانی است که در نقاشی با آنکه دوره خاصی ندیده بود یادگاری های بسیاری بر در و دیوار مزینان برجای گذاشته که با گذشت 36 سال از شهادتش همچنان مشهود است.

🌐محمد مزینانی فرزند رزمنده پیشکسوت زنده یاد قربان یکم شهریور  1350 ه.ش در خانه ای به دنیا آمد که در و دیوار آن نشان از رنج و زحمت و کار بود. پدرش را در مزینان به نام دایی قربان می شناسند چون او به کوچک و بزرگ، زن و مرد می گفت:دایی. شاید هیچ وقت کسی حتی هنگام تشییع جنازه پسرش چهره او را غمگین ندیده باشد.

🎨محمد در هنر خط و نقاشی از ذوق سرشاری برخوردار بود هنوز دوره تحصیلی ابتدایی را طی نکرده بود که به دعوت بسیج بر روی دیوارهای مزینان شروع یه خط ونقاشی کرد اگر کسی به مزینان وارد می شد باور نمی کرد که این هنرِ یک پسر ده دوازده ساله روستایی باشد.

🔆او در کنار تحصیل در کار کشاورزی به کمک پدر می شتافت و سپس به پایگاه بسیج محل می رفت و تا پاسی از شب در کنار دیگر بسیجیان به فراگیری فنون اولیه نظامی و یا شرکت در مراسم مذهبی می پرداخت.

🔹محمد پاییز سال 1365 برای اعزام به جبهه به سبزوار رفت و توانست به سختی در بسیج ثبت نام کند و به همراه خیل عظیمی از دوستان مزینانی اش در قالب سپاه محمد (ص) به جبهه های جنوب اعزام شود و عاقبت در 23 دی ماه 1365 در عملیات بزرگ کربلای پنج درحالی که هنوز پانزده سال از زندگی اش نگذشته بود به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
                                               
🚩سفارش شهید محمد مزینانی دایی قربان:
دوستان و عزیزانم؛ سعی کنید هیچ گاه زیربار ظلم و ستم سرخم نکنید و تسلیم خواسته های دشمن نشوید و حق و عدالت را همیشه سرمنشأ و الگوی زندگی خود قرار دهید.
 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۵
دی
۰۱

 

  زنده یاد حاج شیخ محمود سزاوار شریعتی  پسرعموی دکترعلی شریعتی مزینانی یکی از واعظین شهیر مزینان است که همگان او را به عنوان خطیب توانا می شناختند و تاریخ گویی او در منبر زبانزد خاص و عام بود.
این سخنور توانا در مصاحبه ای که همراه با استاد محمدتقی شریعتی مزینانی با مجله علمی و فرهنگی دهه ی شصت داشت در خصوص آخرین روزهای حیات پسرعمویش چنین می گوید:



✍️از روز هفدهم اردیبهشت 56 که ایشان به مزینان وارد شدند تا شب حرکت،در سبزوار و مشهد ما قدم به قدم‌ همراهشان بودیم. یادم هست اول به منزل آقای شیخ‌ عبد الکریم رفتیم از آنجا به یک جای دیگر و بعد آمدیم‌ اینجا منزل استاد.اما دکتر با هیچ کسی صحبتی‌ نمی‌کرد.هچ چیز ابراز نمی‌کرد.بر عکس، شبها خیلی‌ برایمان حرف می‌زد و وقتی احساس می‌کرد من خسته‌ شده‌ام، می‌گفت:بیا بنشین،قدر بدان،من می‌خواهم‌ روی قالیچه ی حضرت سلیمان بنشینم و پرواز کنم.

فروردین ماه بود که ایشان مقداری کتاب به همراه‌ یک نامه که مخاطبش من بودم فرستاده بود.در این‌ نامه نوشته بود که من می‌خواهم در مزینان برای‌ یادگاری، کتابخانه‌ای در آن مدرسه ی علمیه دایر شود و آن را عنوان اختصاصی بدهیم و بگوییم کتابخانه ی شریعتی، تا از دستبرد محفوظ باشد.کتابها را که آوردند در 17 اردیبهشت خود دکتر آمد و گفت: کتابها را چه کردی؟گفتم:کتابها موجود است.بعد به‌ یکی از کسانی که متصدی همان مدرسه ی علمیه بود، پولی دادیم تا تابلویی تهیه کند و مقداری قفسه آماده‌ کند.جایش را تعیین کرد،بعد دکتر گفت برویم سبزوار،به سبزوار رفتیم و شب را در همان جا ماندیم.بعد آمدیم به‌ مشهد،روز بیست و چهارم بود که گفت:برویم حرم، پیاده رفتیم حرم،در حرم دکتر بالای سر حضرت چنان‌ مؤدب ایستاده و چنان در خودش غرق شده بود که من‌ دیدم بی‌اختیار اشکش جاری است،بدون اینکه چیزی‌ بگوید.من هم اصلا یک حالی پیدا کرده بودم.ندیده‌ بودم دکتر اینطور اشک بریزد.حال غیر عادی داشت، حال جذبه و خلوص بود. نمی‌دانم چطور بیان کنم. بعد از آنجا گفت:برویم بر مزار مادرم که بالای سقا خانه‌ است،آنجا هم حمد و سوره‌ای خواند،و انگار با مادرش‌ صحبت کند.بعد گفت:برویم دیدن یکی از اقوام‌ تاکسی نشستیم و آنجا رفتیم،وقتی رفتیم ایشان خیلی‌ خوشحال شد، دو سه ساعتی آنجا نشستیم و دلجویی‌ کردند و برگشتیم و آمدیم منزل.

به مزینان و محل هم‌ که رفته بودیم ایشان سعی داشتند در آن فرصتهای کم‌ از همه ی فامیلهایی که در سویز و کهک و کلاته بودند خدا حافظی کنند و همینطور در مشهد به همه‌ جا سر زدند و از همه خدا حافظی کردند.تا وقتی که‌ خانمشان از تهران به دکتر تلفن زد و گفت مثل اینکه‌ منا(دختر مرحوم دکتر)را می‌خواهند ببرند بیمارستان،بیا. وقتی دکتر حرکت کرد ما تا نزدیک در رفتیم و گفت:نه دیگر نیایید.خدا حافظی کرد و رفت. اما راجع به رفتن هیچ چیز نمی‌گفت.فقط گاهی‌ می‌گفت بیا بنشین قدر بدان می‌خواهم بنشینم روی‌ قالیچه ی حضرت سلیمان و پرواز کنم.من می‌گفتم:آقای‌ دکتر،دسته گلی به آب داده‌ای؟ می‌خواهند باز بگیرندت؟می‌گفت:نه بابا می‌خواهم روی قالیچه ی سلیمان بنشینم و پرواز کنم.فقط این جمله را دو سه بار به ما گفت.هم در مزینان،هم در سبزوار،هم در اینجا.

گاهی ما خسته می‌شدیم از نشستن و صحبت کردن،اما خود ایشان خیلی مقاوم بود،شب تا صبح می‌نشست و صحبت می‌کرد.حتی در این سفر آخر یک شب به یاد دارم،تا صبح نشستیم که گفت:نور به نور رساندیم. که درباره ی زندگینامه ی امام رضا صحبت می‌کرد.که ما آن‌ بیانی که از دکتر درباره ی امام رضا شنیدیم از هیچ‌ گوینده‌ای،از هیچ نویسنده‌ای،از هیچ کس نشنیدیم. راجع به قیام امام رضا و حرکت امام رضا و حرکت امام رضا برای حفظ اسلام و آمدن به خراسان‌ در وقتی که مأمون می‌خواهد فلسفه ی یونان را وارد اسلام‌ کند و از این راه ضربه به اسلام بزند،و امام رضا با آن قیام‌ و نهضت جلویش می‌ایستد، و یا راجع به نظریه‌ای که‌ در مورد امامزاده‌هایی که در اطراف هستند،که‌ اطرافیان و پیروان موسی بن جعفر بوده‌اند که به دست‌ مأمون شهید می‌شوند و برایشان بارگاه ساخته می‌شود بعنوان اولاد موسی بن جعفر و سایر مسائل.

روز بیست و ششم خبر دادند که دکتر رفت به‌ انگلستان و بعد خبر به ما رسید که ایشان رفته‌اند و همینطور دلهره و اضطراب برای همه ی ما بود.بعد از چند روزی که در مشهد ماندیم،رفتیم به مزینان که بعد تلفن کردند که آن فاجعه ی 29 خرداد روی داده است.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۵
دی
۰۱

 

 

خاکِ پاکت،ای مزینان،گشته در دنیا شهیر،
چون نگینی می درخشی،رویِ خاتم در کویر.


حُسنِ بر خوردِ کسانش،جلوه ای دیگر بود،
در دلِ مهمان نشیند،واقعیت در ضمیر.


آبِ جاریِ قناتش در همه صحرایِ آن،
از خویرش حاصلی آید به دنیا،بی نظیر.


راسته بازارِ ان دانی چرا شد این چنین،
چون نشان داردز راهِ راست،آئینِ کبیر.


هرکه از آن بگذرد،کج می کند راهِ خودش،
سویِ آن آید،نمادش را چو بیند در مسیر.


در شریعت خاندانی دارد از عشقِ علی(ع)،
دست در دستِ پیمبر(ص) چون مثالی از غدیر.


کربلائی می کند بر پا،مثالِ کربلا،
مردم از هر جا روانه،سویِ خود آرد،کثیر.


گردِ هم می آورد از عشق،دراین حلقه گاه،
روزِ عاشورا جوان گردد،هر آن کو گشته پیر.


عشقِ والایِ مزینان،شد نظر گاهِ خدا،
(ره)چو می داند، همیشه گشته در خاکش،اسیر.

 

🌹شاعر؛ حسنِ صدّیقیِ مَزینانی (راه)

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۵
دی
۰۱

 

 

سایت رهبری منتشر کرد:

 

دهم دی‌ماه ۱۳۵۵ و همزمان با تاسوعای حسینی یکی از تجار و بازرگانان متدین تهران - حاج عباس تحریریان - تعدادی از چهره‌های دینی و انقلابی را به منزل خود دعوت کرده بود تا در روز تاسوعایِ ۱۳۹۷ هجری قمری، جلسه‌ای برای زنده نگه‌داشتن یاد قیام سیدالشهدا علیه‌السلام برپا کنند. حاضران در جلسه هر یک از شخصیت‌ها و اندیشمندان مهم دینی عصر خود محسوب می‌شدند. همه هم از مبارزینی که مستقیم یا غیرمستقیم با نهضت اسلامی امام خمینی رحمةالله علیه همراه بودند و نگاه منفی به دستگاه طاغوت داشتند و حالا قرار بود دور هم بنشینند تا به تشریح نظرگاه خود درباره قیام امام حسین علیه‌السلام بپردازند.

به گزارش ایسنا، سایت مقام معظم رهبری با انتشار مطلبی با عنوان بین سطور یک سند نوشته است: طبق آنچه مأمورین ساواک از این جلسه گزارش کرده‌اند "عده‌ای از بازرگانان از جمله سید ابوالفضل موسوی زنجانی، مرتضی مطهری، صادق (شغل خیاط)، سیدعلی خامنه‌ای، دکتر علی شریعتی و دکتر مفتح به منظور صرف ناهار به منزل عباس تحریریان دعوت شده بودند. نشست چنین شخصیت‌هایی در ظهر تاسوعای حسینی برای دستگاه پهلوی و ساواک ایجاد حساسیت کرده بود. همین هم باعث شده که نسبت به خبرگیری از این جلسه حساس باشد و در انتها هم به این نتیجه برسد که این قبیل جلسات باید تحت نظر باشند چرا که مورد توجه قشر روشنفکر و دانشگاهی قرار میگیرند.

به همین دلیل هم اقدام به پایش جلسه و بحث‌های مطرح در آن کرد؛ در اسناد خود هم با عنوان عبارات «افراد سابقه‌دار» اشاراتی به مضامین مطرح در جلسه داشته است. جلسه روز تاسوعا در منزل آقای تحریریان و با قرائت قرآن توسط مرحوم حسین صبحدل آغاز می‌شود. پس از قرائت قرآن هم مرحوم دکتر علی شریعتی اقدام به خواندن سروده‌هایی درباره قیام حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام می‌کند. این شعرخوانی با عبارت «پرشور» در اسناد ساواک توصیف شده است. نکته قابل طرح دیگر اینکه بخشی از کتاب «حسین وارث آدم» دکتر شریعتی هم در زمره مباحثی است که در این جلسه مطرح شده است.

ادامه جلسه از سوی آیت‌الله خامنه‌ای و شهید مطهری مدیریت می‌شود. آیت‌الله خامنه‌ای در سخنان خود، نهضت پیامبران، مبارزه و تقسیم‌بندی جامعه به دو گروه مستضعف و مستکبر را محور بحث قرار می‌دهد. سوای مضامین مطرح شده در این بحث، ایشان اشاراتی انتقادی هم به استفاده از عبارات، واژه‌ها و گزاره‌های غیردینی از سوی برخی اندیشمندان برای تحلیل مفاهیم اجتماعی دارند. واژه‌هایی که در قرآن هم به آنها اشاره شده است: «من اینجا از فرصت استفاده کنم [و توصیه کنم] به دوستانی که در مسائل اسلامی ــ اعم از مسائل اقتصادی و مسائل تاریخی و مسائل فلسفی، که اینها امّهاتش است؛ و شقوق اینها ــ کار میکنند، بهتر این است که برای بیان مرادهای خودشان و مطالب خودشان بگردند واژه‌های اصیل اسلامی را پیدا کنند. اتّفاقاً این واژه‌های اصیل اسلامی خیلی رساتر است. مثلاً در زمینه‌ی طبقات و تحلیل طبقاتی، همین واژه‌ی مستکبر و مستضعف خیلی گویاتر و رساتر است از همه‌ی معادلهایی که برای این دو کلمه در مکاتب دیگر و در ایدئولوژی‌های دیگر وجود دارد.»

تأکید ایشان بر اینکه انگیزه این کار به دلیل صفای نیت است و غرض دیگری در کار نیست نشان می‌دهد که آیت‌الله خامنه‌ای با حسن ظن به این پدیده نگاه می‌کنند: «گاهی در بعضی از زبانها می‌شنویم که از روی کمال صفای نیّت امّا از روی کمال خامی، کلمه‌ی مستضعف معادل گرفته میشود با یک تعبیرات دیگری؛ مثلاً با تعبیر پرولتاریا. البتّه همین طور که گفتیم، احتمالاً جز حُسن نیّت چیزی در این گونه تعبیرات نباشد، لکن نشان‌دهنده‌ی یک نوع خامی و کم‌عمقی است.» همزمان با پایان یافتن سخنان آیت‌الله خامنه‌ای، طبق گزارشی که از ساواک باقی مانده، جلسه با سخنان شهید مرتضی مطهری ادامه می‌یابد. محور بحث شهید مطهری در این جلسه، بررسی واژه‌های قیام و توده از منظر قرآن کریم است.

قبل از اذان مغرب تعدادی از حاضران از جمله شهید مطهری جلسه را ترک می‌کنند. تعدادی دیگر اما باقی می‌مانند و نماز مغرب و عشا را به امامت آیت‌الله خامنه‌ای اقامه می‌کنند. جلسه بعد از نماز جماعت حاضران دوباره با سخنان آیت‌الله خامنه‌ای ادامه می‌یابد. ایشان در بحث جدید خود تفسیر سوره صف را انجام می‌دهند. تأمل و تدبر در مضامین و محتوای این جلسه می‌تواند راهنمای خوبی برای فهم نسبت امامت و نبوت، قیام عاشورا و حرکت اصلاحی انبیا و ائمه علیهم‌السلام از زبان کسانی باشد که ضمن آشنایی با عمق معارف اسلامی و سنت تاریخی دینی از زبان روز و دغدغه‌های زمان خویش نیز غافل نبوده‌اند.

لازم به ذکر است یک روز بعد از عاشورا و مصادف با دوازدهم دی ۱۳۵۵ هم این جلسه مجددا و این مرتبه در منزل مهندس مفیدی برگزار میشود. جلسه با قرائت قرآن آغاز و در ادامه بحث درباره ترجمه‌های قرآن صورت می‌گیرد. در ادامه دکتر شریعتی بحثی درباره اسلام و استعمار مطرح می‌کند. وی استعمار را دشمن اسلام و مارکسیسم را رقیب آن معرفی می‌کند. بحثی که مورد انتقاد شهید مطهری قرار می‌گیرد. به عقیده شهید مطهری، مارکسیسم رقیب اسلام نیست بلکه بین اسلام و مارکسیسم هم دشمنی وجود دارد. آنچه سالهای بعد به عنوان کتاب «گفتگوی چهارجانبه» و توسط انتشارات صدرا منتشر شد مشروح همین جلسه دوم است.

مشروح کامل جلسه را در ادامه مطلب بخوانید...

 

  • علی مزینانی
۱۴
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ طیبه مزینانی


سرش را روی کاغذی خم کرده و می نویسد؛ می گویم: «محمدتقی!»
«جواب می دهد: «بله مامان؟»

«بطری آب را از تو یخچال برمی دارم و می پرسم: «چی داری می نویسی؟»
می گوید: «هیچی»

در حالی که لیوان را پر از آب می کنم می گویم: «مگه می شه هیچی رو نوشت؟»
می خندد و می گوید: «دارم وصیت نامه می نویسم!»

می گویم: «تو وصیت نامه چی می نویسی؟»
می خندد و می گوید: «ان شاءاللّه به موقع، خودتون می فهمین. آدم وصیت نامه رو می نویسه تا بعد از مردنش بخونن، نه قبلش»

محمدتقی را آورده اند، می روم کنارش دستش را از کنار پهلویش برمی دارم. به حنای کف دستش که نگاه می کنم، خاکی رنگ شده است خم می شوم تا لب هایم را روی کف دستش بگذارم، قطرات اشکم، خاک کف دستش را می شوید؛ رنگ حنا، سرخ و سرخ تر می شود.

کاغذ را از توی پاکت بیرون می آورم و بازش می کنم حسین می گوید: «بده من بخونم!»

کاغذ را به دستش می دهم.می گوید: «بسم اللّه الرحمن الرحیم...»

همه مان چشم به دهان حسین دوخته ایم چند دقیقه بعد، حسین می گوید: «محمدتقی، تو وصیت نامه اش، وسایل شو بخشیده به من»

می گویم: «همه شو بردار، باشه مال خودت.»

ساک برادرش را برمی دارد و می گوید: «با من کاری ندارین؟«

می گویم: «کجا؟»

می گوید: «جبهه، با وسایل محمدتقیم!»

صدای آرام گریه مردانه ای از خواب بیدارم می کند، پتو را کنار می زنم و از جا بلند می شوم صدا از طرف اتاق حسین می آید چشم هایم که به تاریکی عادت می کنند، به طرف اتاقش می روم و آرام، در را باز می کنم حسین، روی سجاده، سرش را روی مهر گذاشته و گریه می کند صدایش می زنم: «حسین جان؟»

ساکت می شود سرش را بلند می کند و خودش را جمع و جور می کند می گویم: «تو که خودتو هلاک کردی! شب برای خوابیدنه، فردا هم که می خوای بری جبهه. بگیر بخواب مامان جان، تازه اومدی مرخصی و خسته ای!»

می گوید: «چشم مامان!» در را می بندم دوباره صدای گریه اش به گوشم می رسد دوباره در را باز می کنم می گوید: «مادر! یه کم برام حنا خیس می کنی؟»

می گویم: «مگه قرار این دفعه بری داماد بشی؟»

می خندد و می گوید: «مگه بده؟»

می گویم: «نه، اما...»

می گوید: اما نداره مامان! حضرت زینب(س) تو کربلا، 72 تا شهید داد، صبوری کرد، شما می ترسی بچه های شهیدت دو تا بشه؟

می گویم: «نه مادر! فقط ...»

می گوید: «حنا یادتون نره!»

بلند می شوم و کیسه حنا را از رو کمد برمی دارم حنا و آب را می ریزم تو کاسه و هم می زنم می آید جلو رویم می ایستد و می گوید: «دوست دارم خودت برام حنا بذاری.»

مشتی حنا برمی دارم دست هایم سرد سرد شده اند حنا را می گذارم کف دستش، با سر انگشتانم پهن می کنم و می گویم: «ان شاءاللّه حنای دومادیت باشه مادر!»

می خندد و می گوید: «خدا از زبونت بشنوه مامان»

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۴
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

✍️خاندان بزرگ جعفری، ناطقی ، صدیقی، محمدی ، شمشیری، ملاحسن ، حاجی، بشیری ، خواجوی، عسکری، نجار و... سالهاست که تعزیه خوان مزینان هستند و هریک نقشی را که پدران شان اجرا می کردند به میراث برده اند و شاید یکی از دلایل ماندگاری نسخه ها و نقش ها همین ارثی بودن باشد مسئله ای که گاه موجب دلخوری بعضی از کسانی است که می توانند آن را بهتر ایفا کنند اما به دلیل موروثی بودن آن از اجرا محروم می شوند . در کنار این اسامی باید نام چند تعزیه خوان دیگر را اضافه کرد که بعد از آن ها دیگر کسی از فرزندان شان در این عرصه ورود نکردند مانند ؛ خانواده فخاری ، شاکری ، طالبی ، خضایی فر، معمار ، ولیعهد و...

موروثی بودن این مراسم بزرگ تنها در نقش ها خلاصه نمی شود بلکه همه ی کسانی که به نوعی در خدمات رسانی کمک می نمایند نیز وظیفه ی خود را به فرزندان و بستگانشان هدیه می کنند مانند ؛ خادمان نخل ، نعش برداران و حمل کنندگان علم و کتل و عماری، صوت، جامه داران و تدارکات صحنه ای ، تعزیه گردانان و کارگردانان، طبالان و سنج زنان ،سقایان، نوحه خوانان و حتی میانداران و زوار ...
جالب است که حتی نحوه ی دویدن و همراهی در آیین نخل گردانی هم سنتی است که فرزند زاده با هر مقام و مسئولیتی که دارد از اجداد خود آموخته و می بینی گاه افرادی در جلوی نخل می دوند تا موانع را از سر راه سوگواران حسینی بردارند...

در روز عاشورا هیچ خانواده ای متحمل هزینه ی سنگین نمی شود یک اتحاد و همدلی و همزبانی خاصی در مزینانی ها به وجود می آید که به مدد و عنایت خاصه ی اهل بیت علیهم السلام تمامی مخارج آن تأمین می گردد، آماده سازی نخل و امکانات تعزیه همه به صورت خودجوش و توسط دوستداران آل الله فراهم می شود. زنان پارچه های نذری خود را که سال هاست در صندوقخانه ی منزل خود نگهداری کرده اند و تنها برای تزئین نخل از آن استفاده می کنند در روز تاسوعا به متصدیان که به درب خانه ها مراجعه می کنند تحویل می دهند و روز پس از عاشورا به همان نحو دریافت می نمایند و تا سال بعد همچنان از آن مراقبت می کنند.
این هم سنتی است که به تیمن در خانه مزینانی ها ماندگار شده و نگهداری از پارچه ها را برکت و سلامت اهل خانه می دانند وگرنه به قول یکی از خادمان و متصدیان نخل خودشان می توانند به راحتی و پارچه های بهتر تهیه کنند.

تا چند سال پیش سنت عَلَم گردش در روز تاسوعا انجام می شد و عده ای با یک بیرق به درب منازل مراجعه می کردند و با خواندن چند دعا حضور خویش را اعلام می کردند و اهل خانه نذورات خود را برای هیئات و عاشورا تحویل آنها می دادند.

شب عاشورا عده ای از زنان در منزل یکی از مزینانی ها جمع می شوند و با ذکر صلوات و گاه مصیبت خوانی شمایل علی اصغر(ع) و عماری ها *را آماده می کنند...

👈ذکر این نکته لازم و ضروری است که همه ی این ها آموخته اند که وارثان به حق این میراث ماندگار و در یک کلام خادم امام شهیدان باشند...

*عِماری ؛ به نشانه ی کجاوه است که در ایران قدیم و پس از مرگ سیاوش ایرانی ها در سوگ او آن را بردوش می گرفتند و این جریان در تعزیه ی مزینان به نشانه ی کجاوه ی حرم آل الله بر روی سر مردان قرار می گیرد.

✍️خادمان (خاندان حسن عباس، غلامی، خانه خودی، طالبی ...) تا نیمه های شب و با کمک مردم نخل را تزئین و آماده می کنند و صبح روز عاشورا عده ای از حاملان نخل در حالی که محروما و مظلوما می گویند به مکان استقرار آن -یخدان -می روند و پس از ذکر دعا و نوحه ای مختصر نخل را بر دوش می گیرند و در میدان امام حسین (ع) مستقر می کنند.

🔹یکی از با شکوهترین لحظه های دیدنی و سوزناک این صبح غم انگیز بعد از رسیدن کاروان و هیئات عزاداری و چرخیدن چندباره زنجیر زنان و شبیه خوانان برگرد آن که همانا تداعی کننده کعبه و طواف حج ابراهیمی می باشد؛ زمان بلندکردن نخل و حرکت آن به سمت مزار امام زادگان بهمن آباد است که همراه با نوای یا حسین یا حسین جمعیت این آیین عظیم و سنتی آغاز می شود.

🚩علمداران نیز که هر علم سه چهار نفر همراه دارد و برخی از آن ها فامیل و یا دوست هستند خود علم شان را آماده می کنند و روز عاشورا با اتحاد و همدلی و همراهی خاصی همدیگر را یاری می رسانند.

⚔️تعزیه خوانان، یا خود لباس و وسایل را فراهم می نمایند و یا از خانواده صدیقی که امانتدار وسایل تعزیه هستند تحویل می گیرند و پس از ایفای نقش دوباره به آن ها بر می گردانند.

🐎شترداران و اسب داران نیز در این مراسم نقش خاصی دارند فرزندان مرحوم حاج حسین حسن عباس که متصدیان نخل بوده و هستند در آوردن شتر برای مراسم عاشورا پیشتاز هستند و بعضی خانواده ها به خصوص کسانی که در تعزیه خوانی نقشی ایفا می نمایند در طول سال اسب های خود را تیمار می کنند و در روز عاشورا پیشگام برای رساندن اسب به تعزیه خوانان هستند. اعتقاد و تعصب یک مزینانی در عاشورای حسینی به حدی است که هر وظیفه ای را بر دوش دارد باید سال بعد هم آن را انجام دهد نمونه اش در دو سه سال گذشته و قبل از محرم اتفاق افتاد و فردی که چندان از استطاعت مالی خاصی برخوردار نیست و اسبش براثر بیماری مُرد بلافاصله پولی تهیه کرد و اسبی دیگر خریداری کرد تا در روز عاشورا سهمی داشته باشد.

🎯لشکر نیز خود لباس هایشان را فراهم می کنند اما نیزه ها در منزل نیکدل نگهداری می شود و در روز تاسوعا از این خانواده تحویل می گیرند؛ مرحوم شاه رضا یکی از فعالان این عرصه بود که جمع و جور کردن لشکریان را نیز بر عهده داشت و اکنون نوه های او این نقش را ایفا می کنند.

🔸زوار گروهی از مزینانی ها هستند که در روز عاشورا چوب و توبره همراه دارند و با حسین حسین گویان و چاووش خوانی عزاداران را همراهی می نمایند، آن ها نیز وسایل خود را فراهم می کنند. شکل و شمایل این افراد چنان است و البته خود را به چنین وضعی در می آورند که هرکس آنها را می بیند فکر می کند عده ای از افراد فقیر هستند ولی وقتی جمع آنها را دنبال می کنی می بینی اغلب از سرمایه داران پایتخت نشین و انسان های فرهیخته و باسواد و متخصص مزینانی می باشند که عاشقانه این کسوت را پذیرفته اند.

🎺صوت و نوازندگی ترومپت و نی و طبل نیز توسط مشتاقان خدمت به عزاداری سیدالشهدا (ع) آماده می شود که این کار هم به نوعی موروثی شده و فرزندان آن ها راه پدران خود را ادامه می دهند. حاج احمد زنده دل و مهندس محمدرضا محمدی و علی اصغر و علی رضا مزینانی(مهندس) چهار یار عاشورایی هستند که چند سالی است با تنظیم دستگاه صوت و انتخاب موسیقی های عاشورایی نظم خاصی به این محفل داده اند ضمن اینکه نباید از همت و نقش خانواده دیمه که سال هاست در این مجلس به این گروه کمک می کنند به راحتی گذشت ؛ همچنین خانواده نیکوفر، معلمی ، سلمانی و محمد حسین حاجی که در نواختن طبل و شیپور و نی ید طولایی دارند.

👤معین البکاء یا کارگردان مراسم عاشورای مزینان که نظم و هماهنگی بین تعزیه خوانان را برعهده دارد نقش اصلی را در میدان ایفا می کند علاوه بر دستور شروع و خاتمه ی مراسم با فهرستی که در دست دارد به تعزیه خوان می گوید از کدام بند بخواند . افتخار این نقش نیز در بین خانواده های خواجوی ، فصیحی،جعفری،شریفی سینه به سینه گشته و اکنون عبدالحسین محمدی و احسان اله هدایتی نیز در طول برگزاری مراسم کارگردان را یاری می کنند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۴
دی
۰۱

✍️یکی از حرکت هایی که بعنوان مبارزه منفی انجام دادم و خوب هم جواب داد استفاده نکردن از فامیلی اصلی و شناسنامه ام بود یعنی تاج. اگر چه تاج از قبل بوده و بما هو بد نیست و شاید خوب هم باشد ولی چون یکی از مظاهر طاغوت و شاهان شده بود اکراه داشتم از آن استفاده کنم لذا خود را مهدوی معرفی کردم که در بین مردم به آن نیز شهرت داشته و پدر بزرگم در حوزه علمیه مشهد به آن معروف بود و الان هم تخلص شعریم مهدوی است و این مقوله به همین منوال تا پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ادامه داشت.
در معنی تاج آمده التاج‏: الإکلیل، و هو ما یصاغ للملوک من الذهب، و الجمعُ أَتواجٌ و تِیجان‏ و توجه الله تاج المُلک: کنایة عن الإجلال و التوقیر، در روایت در باره پیامبر ص آمده وَ صَاحِبُ التَّاج‏ وَ أَمَّا التَّاجُ فَالْمُرَادُ بِهِ الْعِمَامَةُ وَ لَمْ یَکُنْ حِینَئِذٍ إِلَّا لِلْعَرَبِ وَ الْعَمَائِمُ تِیجَانُ الْعَرَب‏  بحار ج : 16 ص : 13

🔷استنکاف از اخذ آجیل ( 5 )
امروزه آروزی هر فردی دسترسی به غذاهای حضرتی و متبرکات آن آستان مقدس است ولی شاید باورتان نشود آجیل حضرتی را در ایام عید نوروز به مدرسه دو درب آوردند ولی از گرفتن آن استنکاف کردیم به دلیل اینکه مسئولیت تولیت حرم در دست عوامل طاغوت و منصوب از طرف شاه بودند و ایام عید نوروز 1352 آن سال مصادف با ماه صفر نیز بود پس به یکی از دلائل فوق یا همه آنها شبهناک به نظر می رسید فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ (عبس 24) انسان باید به غذا و آب خود توجه کند حلال، طاهر، طیب، تمیز، لذیذ، عزیز، مفید و لازم باشد و کوچکترین شبهه و شائبه حرام در آن نباشد.
یکی از نعمات حرم رضوی برخورداری زائران و مجاورین از غذاهای متبرکه آن است که برای صبحانه و نهار و شام بصورت محدود و سهمیه ای با اقدام از طرق اینترنت، تلفن گویا و پیامک و حضوری در نعیم رضوی متصور است و در ایام دهه آخر صفر تا 250 هزار پرس سرو می شود که البته موارد فوق استثنائات دارد و برای زائران خارجی، خانواده شهداء و ایثارگران و زوجهای جوان و... در نظر گرفته می شود و الان که کرونا سایه شوم خود را بر سر مردم و کشور عزیزمان مستولی کرده پخش غذا برای مرضای کرونائی بیمارستانهای مشهد نیز در دستور کار است .
🔷سکونت طلاب ( 6 )
یکی از امتیازات طلاب و حوزات علمیه بر خوداری از خوابگاه و مَدرَس و مُدَّرِس و شهریه است که بعنوان سربازان امام زمان (عج) تحصیل کرده و در خدمت مردم پاسخگوی نیازهای دینی و علمی و معنوی آنها باشند که این مهم علاوه بر تامین از منابع سهم امام از نصف خمس وقف نیز در طول ازمنه متمادی به کمک آمده است نمونه آن وجود مدارس علمیه ساخته شده در گذشته در مشهد و قم و دیگر شهرها و کشورهاست خصوصا در دوره تیموریان و صفویه بعنوان مثال مدارس مشهد دو درب بالاسر پریزاد نواب سمیعیه (باقریه) عباسقلیخان خیراتخان میرزاجعفر سلیمانیه آقاجان بهزادیه سعدیه مستشاریه (سیدمیرزا-ملاتاج) باغ رضوان و ... است که بعضی از آنها در توسعه حرم تخریب و بعضی نوسازی شده است الغرض اینکه حجره ما در مدرسه دو درب کوچک و دلگیر و شلوغ بود تصمیم رفتن به جای بهتر گرفتیم مدرسه سمیعیه (باقریه) در اول خیابان شیرازی ( نادری – بالا خیابان ) توسط اوقاف شاه به نحو خیلی عالی با امکانات لازم ساخته شده بود ولی طلاب احتیاط کرده حتی داخل آن نمی رفتند چه برسد به اینکه در آن ساکن شوند مثل مدرسه سپهسالار تهران که ما هم عطایش را به لقایش بخشیدیم البته این مدرسه در قبل به نام باقریه بوده و محل رشد علماء بزرگ ولی رضا شاه قلدر بعد از بازسازی آن و خلع لباس علماء اعلام و جلوگیری از تحصیل علوم دینی متعارف آن را در اختیار فرهنگ جهت دانش آموزان قرار داده بود که بعد از تبعید او به جزیره موریس توسط آیت الله کفایی فرزند آخوند خراسانی (ره) صاحب کفایه از فرهنگ پس گرفته و ساخت آن در سال 54 به اتمام و در همان سالها در طرح توسعه حرم کاملا تخریب می گردد.

✍️دریافت نامه (7)
حجره کوچک ما در مدرسه دو دَر چون متصل به حرم بود بعضا مفتخر به مهمان های دور و نزدیک اعم از نزدکان و یا همشهریان می شدیم که این رویه بعنوان یک سنت از گذشته مرسوم بود که هم خوب بود و هم بد! خوب بود بخاطر دور بودن از وطن و تجدید دیدار و اطلاع از خانواده که وسیله ارتباطی ما فقط نامه بود و بد بخاطر مزاحمت برای درس و احیانا انعکاس وضعیت سیاسی ما برای خانواده و ناراحتی آنها. بعنوان مثال در همان ایام اولیه تحصیل در سال 51 که علیه شاه و خاندان منحوس او روشنگری و بد گویی نزد مهمانها کرده بودیم نامه ای را از یکی از بستگان نزدیک از طریق پست دریافت کردم که بعنوان دلسوزی هشدار داده بود و در پایان نوشته بود بمحض خواندن نامه آن را پاره کن که خود خطر دیگری بدست خودمان برای خودمان بود و مشخص بود نقل آن توسط بعضی از مهمانان سوژه شده است البته ما گوش به نصایح آن عزیز ندادیم چون وظیفه خود می دانستیم و الا که نباید طلبه می شدیم.
تبیین ظلم و معرفی ظالم یک اصل و لازم است نه باید ظالم بود و نه مظلوم لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ (بقره 272 ) و باید ظالم را شناخت و شناساند و تبری جست و با او مبارزه کرد در نیت و قول و فعل کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً (مستدرک‏الوسائل 12)

🔆اعتراض (8)
یکی از موارد و مشخصات مهم وظایف یک مسلمان بلکه انسان خصوصا طلبه ها که داعیه داشتن و معرفی اسلام ناب را دارند انجام وظایف و در راس آن امر به معروف و نهی از منکر خصوصا عملی آن است آنهم با عامل بودن خود که لم تقولون مالا تفعلون در همین راستا بارها سوار اتوبوس می شدم و مواجه با پخش ترانه و یا موسیقی مبتذل توسط راننده که بعضی وقتها با تذکر خاموش کرده یا صدای آن را کم می کردند ولی در چند مورد اتفاق افتاد که راننده توجه نکرد که منهم شروع به خواندن قرآن با صدای بلند می کردم و یا وسط بیابان و یا خیابان از اتوبوس و یا تاکسی پیاده می شدم .
نظریه : در اینکه پرهیز از لغو و لهو و باطل لازم است شکی نیست ولی باید مصادیق آن را پیدا کرد در معنی لهو آمده یعنی باطل و آنچه انسان را از یاد خدا غافل کند که معمولا افراد لاهی غافل از ذکر خدا هستند و تشاغل به دنیا و تغافل از عقبا را دارند یکی از اوصاف مومنین پرهیز و اعراض از لغو است و إذا سمعوا اللغو أعرضوا عنه - و الذینهم عن اللغو معرضون یعنی از کل لعب و معصیة، و دوری از کلامی که در آن نفعی نیست و حتی در شنیدنش حسرت و ندامت اخروی هست لا تسمع فیها لاغیة لا یسمعون فیها لغوا و لا کذابا – لغو و لهو و لعب قول زور است که باید از آن اجتناب کرد و اجتنبوا قول الزور [22/30] الزور: الکذب و الباطل و البهته. أنه یدخل فی الزور الغناء و سائر الأقوال الملهیة و تزویر تزیین الکذب.است و عدول و انحراف از حق
و الغناء ککساء: الصوت المشتمل على الترجیع المطرب أو ما یسمى بالعرف غناء و إن لم یطرب، سواء کان فی شعر أو قرآن أو غیرهما، و استثنی منه الحدو للإبل‏ البته در این مقال فتوای مراجع عظام ادام الله ظلهم در حرمت و حلیت ملاک عمل است
بعضی از فتاوای مقام معظم رهبری در مورد غناء و موسیقی - غنا عبارت است از صدای انسان در صورتی که با ترجیع همراه بوده و مناسب مجالس لهو و گناه باشد که خواندن به این صورت و گوش‌دادن به آن حرام است. استفاده از آلات موسیقی برای نواختن موسیقی لهوی مضل عن سبیل الله مطرب جایز نیست. گوش‌دادن به غنا به‌طور مطلق حرام است، موسیقى اگر مناسب با مجالس لهو و گناه نباشد و مفسده‏اى هم بر آن مترتّب نگردد، دلیلى بر حرمت آن وجود ندارد نواختن موسیقى غیرلهوى، اگر براى اجراى سرودهاى انقلابى یا دینى و یا براى اجراى برنامه ‏هاى فرهنگى مفید و برنامه ‏هاى دیگر با غرض عقلایى مباح باشد، اشکال ندارد به شرط اینکه مستلزم مفاسد دیگرى نباشد و همچنین آموختن و یاد دادن نوازندگى براى امر فوق فى‏ نفسه اشکال ندارد. ولى ترویج موسیقى با اهداف عالیه نظام مقدس اسلامى سازگار نیست.
🔆مدرسه نواب (9)
با رایزنی لازم به فضل الهی بعد از تلاش زیاد موفق به گرفتن حجره تک نفره 20/1 در 3 متر در مدرسه نواب (صالحیه ) شدم و برای تحصیل صبح و بعد از ظهر به مدرسه تحت برنامه مرحوم موسوی نژاد می رفتم در اثناء اقامت در مدرسه نواب مجله ای از دارالتبلیغ قم برایم آمد که روی جلد آن عکس آیت الله شریتعمدار بود و آن را در اطاقم نصب کرده بودم یکی از طلابی که از قم به اطاقم آمد بدون سوال عکس را از دیوار کند و ریز ریز کرد و گفت ایشان با رژیم شاه همکاری دارد و این فتح باب بیشتری شد برای آینده که رفتن به قم در دستور برنامه ریزیم قرار گیرد که بعدا توضیح داده خواهد شد...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۴
دی
۰۱

💠 لقب «دیمه.....»

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

 ✍️خانواده ی بزرگ و جلیل القدر« دیمه» نیز یکی دیگر از این مجموعه است که حُسن اخلاق و اوصاف حمیده وپسندیده وخوش رویی در گفتار ورفتار و کردار آنان به خوبی متجلی وپیدا ست

حُسن خلق از اعظم ترین نعم الهی است که موجب بسط رزق ومحبوبیت نزد خالق و مخلوق می گردد و باعث راحتی انسان در زندگی است از این رو افرادی که متصف به اخلاق نیکو هستند به درجات عالی وکمال مطلوب نزدیک ترند.
برابر فرمایش حضرت ختمی مرتبت(ص) خُلق نیکو لطیف ترین حقیقت در آیینه است وسنگین ترین وارزشمند ترین گوهر در ترازوی عمل وچون انگشتر که زینت دست است.خوش خُلقی و خوش خویی نیز زینت انسان است.

◀️ اما چرا به این خانواده ی محبوب وتبار آنها  لقب« دیمه » داده اند؟  

در ابتدا لازم است گفته شود؛ زنده یاد حاج محمد مزینانی که بعدها به «حاج محمد دیمه» مشهور شد چهار پسر ویک دختر دارد به نام های مرحومان حاج‌اکبر و حاج اصغر‌ودو پسر ویک دختر دیگر که خوشبختانه وخدارا شکر درقید حیات اند  شامل: آقایان غلامرضا وغلامحسین ‌و سرکار خانم ربابه

آن طور که از مرحوم حاج اکبردیمه و در زمان حیاتش (با حضور فرزندش آقا مرتضی ) سوال کردم که چرا و به چه علت لقب دیمه به خانواده ی شما داده اند؟ در جواب گفت:
ابوی بنده مرحوم حاج محمد فردی بوده کشاورز وبسیار فعال وکوشا وساعی ودرعین حال با انگیزه وخستگی ناپذیر واساساً در باور و قاموس او چیز هایی از قبیل سختی یا دشواری یا امور پیچیده ومشکلات کاری ولا ینحل وجود نداشته است.

در فعّال بودن مرحوم  پدرم همین اندازه بگویم  که؛ قبل از طلوع خورشید به صحرا می رفته وبه هنگام غروب هم به دلیل تاریکی دست از کار می کشیده وشیفتگی و عشق وی به کار وتلاش درامر کشاورزی اولاً: زبانزد بوده ثانیاً :موجب گشته تا غالباً اولین نفری باشد که به صحرا برود وآخرین نفری باشد که به روستا بر گردد !! ضمن اینکه تشنگی وگرسنگی وخستگی از کار بی معنا و نامفهوم و چندان اهمیتی برایش نداشته است تا در وقت معلوم ومعینی صبحانه یا ناهار یا شام بخورد یا به اصطلاح به خودش برسد.

در ادامه حاج اکبر اظهار می داشت:
 وقتی ایشان در برابر سوال برخی از اهالی مزینان قرار می گیرد مبنی بر اینکه دلیل عدم خستگی از این همه کار وتلاش وفعالیتت چیست که حتی دربرابر گرسنگی وتشنگی خم به ابرو‌نمیاری ؟ در پاسخ و با گویش مزینانی می گوید:
مَه دیمه یُم... من دیمه هستم.
 و همانگونه که در کشاورزی دیمه کاری توجه لازم وکافی مد نظر کشاورزنیست و وابستگی به آب وکود و سم پاشی و دیگر مراقبت ها ی لازم نداردو صرفاً بذر پاشیده می شود وبه امید خدا رها می گردد... من هم اینگونه ام....
 به عبارت دیگر؛ خستگی حالیم نیست . ضمن اینکه درقید وبندصبحانه وناهار وشام خوردن وتوجه ورسیدگی به آن مفهومی که دیگران برداشت وعادت دارندتا در وقت معینی غذا بخورند... نیستم.
لذا مردم از این زمان به مرحوم ابوی لقب «دیمه» می دهند ومتعاقب آن به «حاج‌محمد دیمه» مشهور می شود.

🌹ذکر این نکته نیز خالی از لطف نمی باشد که از میان چهار پسر زنده یادحاج‌محمد دیمه تنها غلامحسین را غالباً اهالی به دیمه صدا نمی زنند بلکه به او «گُرجی »می گویند.
دلیل این شهرت نیز بی مسما نبوده وگفته شده با توجه به اینکه مشارالیه به هنگام تولد نوزادی خوش قیافه و سزخ و سفید و به اصطلاح تو دل برو بوده؛ از این رو خانواده اش به او «گرجی» گفته اند وبه تبع آن همشهریان نیز اورا گرجی صدا می زنند.

محتاج توضیح است که؛
گرجی نام قومی از اقوام قفقاز یا گرجستان امروزی است که اهالی آن کشور به ویژه زنان گرجی درحُسن جمال وتناسب اندام و در ظرافت ولطافت؛ شهرت جهانی دارند.
از سوی دیگر چهار حرفی که از آنها کلمه «گُرجی» ساخته شده در عُرف این چنین تعریف شده است‌.  .
گ: حرف اول گُل به معنای زیبا چون گل
ر: حرف اول روی به معنای چهره
ج: حرف اول جوان به معنای شاداب
ی: یای نسبت است
بنابراین «گرجی» یعنی نوزاد یا فردی که نشاط وشادابی او بر چهره اش چون گل آشکار است.
 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

نظر

 

  • علی مزینانی
۱۴
دی
۰۱

✍️حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسن مزینانی سال 1326ه.ش در خانواده ای زحمتکش اما مومن و معتقد پا به عرصه وجود گذاشت . پدرش مرحوم ملا رمضانعلی مزینانی انسانی وارسته و مذهبی بود که به خاطر آموزش قرآن و احکام به مردم مزینان و حضور مداومش در مسجد و هیئت ، مزینانی ها او را ملا خطاب می کردند و او با سخت کوشی در قناتهای آب و زمین کشاورزی کار می کرد و کسب روزی می نمود.

🔹نحوه ی ورود شیخ حسن به حوزه علمیه از این قرار است که بعد از دیدن رؤیای صادقه ای که نوری از آسمان می آید و او آن را گرفته و بر روی سر خود می گذارد؛ روزی عالم شهیر مزینان شیخ قربانعلی شریعتی به ملا رمضانعلی و کربلایی ابراهیم محمدزاده و کربلایی ابوالقاسم ژیان مقدم پیشنهاد می دهد فرزندانشان را به حوزه علمیه بفرستند و او در سال 1344 ه. ش وارد مدرسه مزینان می شود.

🔹طلبه های نوجوان دو سال نزد مرحوم شیخ قربانعلی شریعتی مقدمات را خوانده سپس با مساعدت شیخ صادق صدیقی به مدرسه فخریه سبزوار رفته و حدود دو ماه در آنجا تحصیل می نمایند و بعد از آن با نامه ای که حاج سعید جلالی به آنها می دهد به مشهد مقدس عزیمت کرده و در جنب حرم مطهر در مدرسه دو درب زیر نظر استاد کاظمی به تحصیلات خود ادامه می دهند حضرات آیات دهشت و سبزواری از جمله اساتید بزرگی هستند که شیخ حسن و دیگر طلبه های مزینانی نزد ایشان تلمذ می نمایند.

🔹اولین تبلیغ شیخ حسن در سال 1347با مساعدت شیخ صادق صدیقی در قلعه زیارت انجام می گیرد و حدود 17سال به صورت متناوب به امیر آباد گرگان در محرم و ماه مبارک رمضان تردد می نماید و تبلیغ دین مبین اسلام را انجام می دهد.

🔹این روحانی خوشنام و خوش اخلاق مزینانی سال60به استخدام بنیاد شهید مشهد مقدس در می آید و23 سال خدمت خالصانه به خانواده معزز شهدا را از افتخارات خود می داند.

🔹حاج شیخ حسن سال 83 پس از اقامه ی نماز جماعت در مسجد جامع مزینان دچار عارضه ی سکته مغزی شده و بعد از بستری در بیمارستان های سبزوار و مشهد به تشخیص پزشکان دیگر قادر به ادامه ی کار اداری نبوده و از بنیاد شهید باز نشست می گردد در عین حال وی از روحیه بسیار خوبی برخوردار بوده و همیشه حضور فعالی در هیئت الغدیر مزینانی های مقیم مشهد داشت.

✔️این روحانی خوش اخلاق مزینانی روز سه شنبه 16 شهریور 1400 همزمان با 29 محرم 1443 در محل سکونتش و در جوار آقا و مولایش حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام دارفانی را وداع گفت پیکر مطهرش در باغ دوم خواجه ربیع برای همیشه آرام گرفت.

 

محمد شریفی فرهنگی پیشکسوت مزینانی قبل از ارتحال این رزمنده پیشکسوت و خادم الشهدای دفاع مقدس در دلنوشته ای برای او چنین نوشت:

🌐یاد هم حجره ای مهربان 


 حجه الاسلام حاج شیخ حسن مزینانی فرزند مرحوم ملارمضانعلی درخانواده ای متعهد و پرهیزکار سرشار از زحمت و تلاش پرورش پیدا کرد زحمتکش و پرتلاش برای کسب امرار معیشت در دوران نوجوانی همراه پدر و برادر حتی تا گنبد و دشت گرگان به پیش رفتند .خلق و خوی این خانواده مذهبی ایجاب می کرد که نامبرده در سالهای ۴۵_۴۶وارد مدرسه علمیه شریعتمدار مزینان و در محضرعالم جلیل القدر و بزرگوار  مرحوم حاج شیخ قربانعلی شریعتی  مقدمات را پشت سربگذارد و با اصرار خطیب توانا مرحوم حاج شیخ محمدصادق صدیقی مزینانی که استاد سخن و به خاطرصوت حسن و زیباش بلبل خراسان لقب گرفته بود و در نزد علماء بزرگ خراسان صاحب مقام و مرتبه ای بود طی معرفی نامه ای از نامبرده به اتفاق مرحوم حجت الاسلام حاج آقا مقدم وارد مدرسه علمیه دو درب شده و ادامه تحصیل را داشته باشد. 

حاج شیخ خوش قلب و مهربان و در مهمانداری و مهمان نوازی ممتاز زمان بود حجره کوچک کمتر از ۹متر داشت که کمتر زمانی خالی ازمزینانی های عزیزبود .اتاقی کوچک و دلی به وسعت دریا، انسانی بسیارحق شناس با ارادتی تمام و کمال به خاندان بزرگ شریعتی بویژه بزرگ و عزیز همه ما مرحوم حاج شیخ قربانعلی شریعتی در همان سالها اگرچه اینجانب افتخار حضور درهمان مدرسه را داشته و افتخار مصاحبت و هم اتاقی را با عزیز بزرگوار جناب حاج آقامعلمی را داشتم و مرحوم حاج آقامقدم در اتاقی دیگر اما مرحوم حاج آقا شریعتی گاهی که برای زیارت آقاعلی ابن موسی الرضا(ع) و دیدن میوه های بهشتی چون حاجیه سکینه همسر مرحوم حاج سیدرضای جلالی و حاجیه رقیه همسرحاج یداله محمدی فرزندان خوبش به مشهدمقدس مشرف می شدند چندشبی در مدرسه و در حجره و اتاق جناب حاج شیخ حسن می ماندندکه مورد نقد و اعتراض دختران با سخاوت و مهمان نواز قرار می گرفتند اما عشق دوران طلبه ای در وجود آن مرحوم موج می زد و شیفته همان اتاق های نمناک کسی که اولین بار بنده و جناب معلمی فر را به دیدن استاد محمدتقی شریعتی برد و افتخار این دیدن را نصیبمان فرمود جناب حاج شیخ حسن مزینانی بود ماهی یک بار و حتی زودتر امکان نداشت که به خیابان تهران محله معروف به باغ خونی منزل استادشریعتی نرود و ساعتی در خدمت ایشان تلمذ حضور نداشته باشد.

👈باتوجه به این که شخص بنده یکی از نزدیک ترین افرادبه این خانواده بزرگ بودم و به بزرگ و کوچک این عزیزان عشق می ورزم اما آن  کسی که بذر این علاقه را در وجودبنده بیش از پیش فزون بخشید جناب حاج شیخ حسن بود در ادامه زمینه ازدواج این فرهیخته بزرگوار فراهم  شد خانمی وارد زندگیش شدکه چون خود او حتی فراتر مهماندار،مهربان و مهمان پذیر حاجیه زهره مزینای دنیای ادب، محبت و مهربانی بارفتن حاج آقای معلمی به مزینان و ازدواج این شیخ بزرگوار آثار غربت در و دیوار مدرسه دو درب را فرا گرفت و زندانی شدبرای این جانب هر وقت هاله ای ازغم وجودم را می گرفت دارالشفای این غم خانه مستاجری اما سراسر مهربانی این مرد بزرگ بود. دیری نگذشت که خداوند زینت دیگری بدین خانه داد و آن تولد زیبای عزیزمان جوادبود (مهندس جواد)که به خاطرعلاقه وافرم به جواد و خواندن لالائی های محلی برای جواد باب رفت و آمد را بیشتربه رویم بازکرد که هرچه بیشتر به آن خانه می رفتم لبخند خانواده شکوفاتر می شد.  رفته رفته برتعداد فرزندان این فرشتگان آسمانی افزوده که تک تک آنان از افتخارات ما و ازخادمین خوب به این کشوراسلامی هستند به خاطراین همه خلوص و تعهد پس ازپیروزی انقلاب اسلامی و بعدازمدتها خدمت به نظام و مردم ولایتمدارحاج شیخ بزرگوارجهت خدمت هرچه بیشتربه خانواده معزز و محترم شهداء و ایثارگران وارد بنیاد شهید خراسان شده و پس ازسالها افتخار خدمت دچارعارضه بیماری شده و به افتخار بازنشستگی نائل می شود.

بزرگترین امتحان الهی پس ازصبرآن عزیزدربرابراین بیماری عروج ملکوتی همسربزرگوارش بود که برای خانواده جانکاه و برای آشنایان بسیارتألم آور است و درعجبم ازقلبهای سرشار از محبت و دستهای بخشنده چگونه می شود طومار زندگی آن مهربان برچیده و ما نیز از زیارت ِاین عالم مهربان شریف و بامحبت محروم بمانیم و بهترازآن نمی بینم که زمزمه کنیم و بگوییم (الهم اشف مرضینا وارحم موتانا) این انسان خوش اخلاق اکنون نیزباکم توانی بازهم چشم اتتظار مهمان است. فرزندان خوب او حتی بیشتر از گذشته به پدر عشق می ورزند و پروانه وارگرد وجود پدرند اما باپرواز آن یارباوفا و فوت زودرس حاجیه خانم بی شک آن شادابی در وجود عزیزمان کمتربه نحوی که حاج شیخ را در زادگاهش مزینان کمتر می توان دید.
 

زنده یادحاج شیخ حسن مزینانی و همسرش مرحومه حاجیه زهره خلیلی مزینانی

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

 

  • علی مزینانی
۱۴
دی
۰۱

🌐آزادگان مزینان

✍️مردم مزینان در دوران دفاع مقدس علاوه برتقدیم بیش از هفتاد شهید و ده ها ایثارگر و جانباز نام  چهار آزاده سرافراز را نیز در کارنامه پر افتخار خود دارند.

🔹 مردم دیار تاریخی و حماسه آفرین مزینان که همیشه در صحنه های رویارویی با ظلم و ستم پیشتاز هستند و یکی از وجوه تسمیه ی این نام بلند آوازه "دیار مرزبانان است که بر علیه یاغیان و اشراری که سال ها پیش برآن تاخته اند جوانان دلاورش مردانه ایستادگی کردند و سرهای تعدادی از این طاغیان را بر دروازه های اصلی آن آویخته و اعلام می کنند اینجا دیار مرزبانان شجاع است!" در دوران دفاع مقدس نیز مفتخر به دفاع از ولایت پا در رکاب کرده و اولین حضور را در مناطق جنگی داشتند و اولین شهدا را در ایران و در منطقه داورزن تقدیم کردند .شهید غلامرضا مزینانی(خصالی) یکی از دریادلان شجاعی  است که در همان روزهای نخست تهاجم رژیم دیکتاتور عراق(1359) به همراه 69نفر از همرزمانش همچون شهیدان مختاری و مرادی جان خود را فدای انقلاب کردند و پیکر مطهرش در بهشت ثامن الحجج(ع) حرم امام هشتم دفن شد.
🔺مبارز انقلابی و تکاور شهید علی مزینانی (شهیدی) نیز یکی دیگر از افتخار آفرینان مزینان است که در همان سال های اول جنگ(مرداد 1360) در رکاب شهید چمران به شهادت رسید و به عنوان اولین شهید منطقه داورزن تشییع و در مزینان به خاک سپرده شد.جالب توجه اینکه هر دوشهید در سرزمین گرم خوزستان و در منطقه سوسنگرد به شهادت رسیدند.
🔆حضور همیشگی رزمندگان مزینانی در جبهه های مختلف و تقدیم بیش از هفتاد شهید و ده ها ایثارگرو جانباز و چهار آزاده یکی دیگر از اسناد افتخار مردم قهرمان پرور مزینان است که اولین شهید انقلاب را به نام معلم شهید دکتر علی مزینانی شریعتی تقدیم کرده اند.
👈اولین آزاده مزینان حاج محمد مزینانی فرزند رضا کربلایی اکبر است که در اولین حضورش در جبهه و با شرکت در عملیات خیبر که سوم اسفند 1362 در منطقه هورالعظیم انجام شد به اسارت نیروهای ارتش دیکتاتور عراق در آمد و پس از وی مهدی مزینانی فرزند غلامحسین، حمید مزینانی فرزند اکبرحسنعلی، علی مزینانی فرزند اکبریحیایی و حاج حسن مزینانی فرزند آقا محمدعلی خان، مفتخر به نام آزاده شدند.
🔹حضور دو خانواده سه شهید و سه خانواده دو شهید مزینانی یکی دیگر از نشانه های دلاورمردی و ایثارگری مردم مزینان است که آن را از دیگر مناطق داورزن و سبزوار متمایز ساخته است.

خاطرات اولین آزاده مزینانی... حاج محمد مزینانی

 ✍️سرها پایین!

از کارهایی که عراقی ها خیلی روی آن اصرار داشتند تحقیر و سبک کردن بچه ها و لگد مال کردن حس غرور و انسانیت اسرا بود و به همین خاطر ، شیوه های مختلفی را اعمال می کردند تا به این هدف زشت خود برسند .

 یکی از این موارد به هنگام آمار روزانه بود که صبح اول وقت یک بار ، ظهر هم یک مرتبه و یک بار هم عصر موقع فرستادن به داخل آسایشگاه اتفاق می افتاد و اعلام کرده بودند که اسرا باید در هنگام آمار یا سرشماری ، روی پا نشسته و حتماً سرها را به پائین بگیرند و زمین را نگاه کنند .
 این حالت بعضاً بیست دقیقه تا نیم ساعت ادامه داشت و اجازه نمی دادند که اسرا به طرف بالا نگاه کنند و اگر یکی از بچه ها مقداری سر خود را بالا می آورد ، فوراً مزدور بعثی با کابل یا شیلنگ به سر او زده و به قول خودش به زبان فارسی می گفت : « سَرا پایین » ، « سرا پائین » و این روش سالها ادامه داشت.

 حتی در هنگام صحبت و ایستادن در مقابل سربازها و یا افسرهای عراقی هم باید سرها پایین می بود ، برای عراقی ها مهم نبود که در وقت گرفتن آمار چه ناراحتی هایی بروز می کرد و احیانا کسی سرگیجه می گرفت یا چشمش سیاهی می رفت و یا افرادی پیر و یا مریض بودند ،

مهم این بود که سرهای اسرا در هنگام آمار باید پایین می بود !!؟؟

 

👈نخ تابی اسارتی

برای درست کردن تسبیح و دانه ی تسبیح ضمن اینکه شیوه ها و ابزار مختلفی از قبیل سنگ ، هسته خرما و گِل بکار گرفته می شد ، امّا درست کردن نخ تسبیح هم شیوه خود را داشت .

 برای رفع این نیاز ، معمولاً وقتی کف جوراب سهمیه اسارتی سوراخ سوراخ و غیر قابل استفاده می شد ، تازه نوبت کاربری جدید جوراب می رسید و آن این طور بود که ، ساقه ی جوراب را در یک قوطی قرار داده و دو نوع نخ را از آن جدا کرده و می شکافتند ، یکی نخ کِشبافت پلاستیکی و دیگری نخ معمولی ،

  برای تهیه نخ تسبیح ، قسمت کشبافت و پلاستیکی آن بیشتر به کار می آمد و با دوکی که بچه ها برای نخ ریسی از تکه پاشنه دمپایی پاره شده یا کتانی سوراخ شده به همراه یک تکه سیم خاردار کَنده شده از سیم خاردارهای اردوگاه درست کرده بودند ، اول یک لایه نخ حدوداً ده متری را تاب داده و سپس در مرحله بعد این ده متر را از وسط گرفته و دو سر آن را به هم‌ چسبانده و می تاباندند تا یک پنج متر تابیده شده درست شود و سپس  با تابیدن مجدد این پنج متر ، مثل قبل از نیمه ی نخ گرفته تا نخ ریسیده شده به دو نخ دو و نیم متری تقسیم شود و در مرحله ی آخر نیز این دو و نیم متر نخ تابیده شده ، نصف می شد و تاب آخر انجام می گرفت.

نهایتاً از آن نخ یک لای ده متری ، حدوداً یک نخ تابیده شده ی هشت لایه درست می شد . نخ را در درون دانه های تسبیح قرار داده و یک تسبیح زیبا با نخ پلاستیکی چند لایه آماده می گردید تا وسیله ای خوب و زیبا برای ذکر گفتن مهیا شده باشد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۲
دی
۰۱

✍️به قلم و روایت: دکتر سیدمصطفی حسینی مزینانی


روز اول راهپیمایی ۷۰۰ عمود را راه رفتیم حدود ۳۵ کیلومتر.در مسیر نور با حزن زینبی ولی شعف و نشاط خاص معنوی گام های محکمی بر می داشتیم . هر گاه که برای استراحت. ناهار و یا نماز توقف می کردیم . با یک یا حسین(ع) تجدید قوا می کردیم و سرحال تر از نوبت قبل به راه می افتادیم.
البته حضور شش ماهه ها تا ۸۰ ساله ها انرژی ادامه راه را بیشتر می کرد.همه از همه جا حضور داشتند. هند. پاکستان. افغانستان. دانمارک. روسیه. انگلستان. قطر .عمان. و....
یک کاروان از روسیه بودند که عکس رهبرانقلاب آقای خامنه ای را بر سینه نصب کرده بودند . جالب اینکه میزان ارادتشون بیشتر از ایرانی ها بود. صحبتی چند دقیقه ای باهاشون داشتم. از اینکه شیعه هستند و در راهپیمایی اربعین حضور دارند به خود می بالیدند.
مقداری آجیل ایرانی داشتیم بهشون هدیه کردیم. با ولع و به عنوان تبرک از ما قبول کردند و بلافاصله بین اعضای گروه توزیع کردند. وقتی دوستم گفت که فلانی سید است. اشک در چشم به زور دستم را بوسیدند و این بی مقدار خجالت زده از محبت ایشان. اگرچه نیت اونها من نیستم و این احترام برای ذریه رسول اکرم(ص) بود.‌..
اتفاقات زیادی در راه می دیدیم که غیر قابل وصف است.
وقت ناهار گذشته بود . کسی میل به خوردن نداشت. حالا که تعارف بزرگترها ثمری برای تناول و نوشیدن نداشت؛ بچه ها و جوانان عراقی به میدان آمدند. سینی های اطعام بر روی سر و در میان انبوه جمعیت دو زانو می نشستند و التماس می کردند که از این طعام بخورند. کودکان آب به‌ دست حاضر شدند.نگاه معصوم، مشتاق و ملتمسانه آن ها دل را به لرزه می آورد. و اشکها سرازیر می شد....
نزدیک غروب بود که یک موکب را برای استراحت در عمود ۷۳۰ انتخاب و اطراق کردیم.روغن سیاه دانه را که عیال مکرم به زور در وسایل ما قرار داده بود. اینجا محل کاربردش بود. پاهای ورم کرده...ماهیچه های گرفته و انگشتان بی رمق..مشتاق ماساژ...از همسفران خودمان شروع کردم.تمام نشده یک جوان مشهدی ۱۶ ساله آمد و تقاضای کمک برای درمان دردش کرد،پایش را ماساژ دادم. پیرمردی آمد و همینطوری تا دقایق زیادی کار ما درست شده بود و انبان ثواب عیال پر......
اگرچه قلم خوبی ندارم در توصیف وقایع.ولی‌ فکر می کنم نویسندگان قهار هم نتوانند این همه زیبایی را وصف کنند.جای شهید آوینی را خالی کردم...قطعا اگر بود زیبایی ها را بهتر می دید و به تصویر می کشید..
زیبایی هایی از جنس " ما رایت الا جمیلا ".....

یاران کوچک
در میانه راه نزدیک به عمود ۱۲۰۰ به بعد پاها دیگر رمق ندارد. تاولها نمایان شده و بعضاً ترکیده است؛ لنگان لنگان و نفس زنان همه ادامه می دهند. بعضی از سالخوردگان و بیماران دیگر توان ادامه ی راه نداشته و بر مرکبی سوار و خودشان را به حرم دوست می رسانند. بسیاری هم با تأسی به زینب کبری(س) و همراهان بی بدیلش با پای پیاده ادامه می دهند.،می گویند و زمزمه می کنند که اگرچه پاهایمان تاول زده ولی شلاقی دیگر در کار نیست...کشیدن معجری نیست...هم گوش و هم گوشواره به یغما بردن نیست...سر قرآن خوان بابا بر نیزه نیست...غل و زنجیر تن سای بر جسم بیمار نیست...
حال خوشی هست. مصیبت عقیله بنی هاشم چون شعله ای فروزان گرما و انرژی می دهد برای ادامه در تنها مسیر وارستگی و سعادت؛اگر چه جانکاه است و حتی تصورش غلیان غم.نمی دانم تجربه کرده اید؟ گاهی دل طاقت تن را ندارد.ظرف تن گنجایش مظروفش یعنی قلب را ندارد...
آری این چنین است که عزمت با جسم رنجور و پاهای متورم تاول زده برای رسیدن به ارباب بی کفن جدی تر شده و گامهایت را استوارتر بر می داری.از طرفی هم وقایع پیش آمده تو را نهیب مقاومت در برابر سختی ها می زند.
دو پسر ۵ تا ۷ ساله وقتی دیدند یک دست عصا و دست دیگر بر ساک چرخدار است. جلو آمده چمدان را از من و دوستانم گرفتند و با زبان کودکانه و صوت دلنشین و ظریف شان می گفتند: المساعده . المساعده...تا نگرفتن رهای مان نساختند. تصویرشان را ارسال کردم ببینید قدشان از ساک ها کوتاه تر است ولی عزمشان تا عرش الهی...هزار متری را برایمان آوردن کودکان بی پیرایه..یکی از دوستان خواست محبت شان را جبران کند چند دیناری از جیبش درآورد. به سرعت گفتند لا فلوس...لا فلوس.. و دور شدند و این واقعه و وقایع مشابه توان مسافر را دو چندان می کرد، آنقدر که دلش طاقت تحمل این بزرگی را نداشت ...
اخیراً بیماری قلبی هم توان را کاسته بود و تحمل فشارهای عاطفی هم کار را سخت تر می کرد. باید زود دست به قلم می شد و به تصویر می کشید این زیبایی را هر چند با واژگانی نا وزن و ... باورمان نمی شد.... از گروه ۱۰۰ نفره استادان دانشگاه های ایران گروه ۴ نفره ما که سه نفرمان علیل بودیم مشکلات جسمی فراوان ناشی از کهولت سن و یادگار زخم همین مردم در دوران دفاع مقدس؛ ظرف دو روز به سیطره کربلا رسیدیم. ..
" السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین "

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۲
دی
۰۱

✍️شنبه 64/10/28

ساعت تقریباً 4 بود که که او(اسماعیلی) مرا بیدار کرده و رفتیم و نماز شب را خواندیم و چون نزدیک نماز صبح بود همان جا نشستم که اذان بگویند و طولی نکشید که اذان صبح را گفتند و نماز را با جماعت خواندیم و آمدیم به آسایشگاه تا آماده شویم برای ورزش و مراسم صبحگاهی و اینها که تمام شد همانند همیشه سخنرانی حاج آقا و سپس صبحانه این دفعه پنیر و چای شیرین بود خوردیم و در ساعت 9 هم درس نظامی دیده بانی توسط برادر طباطبایی اجرا شد تا ساعت 10 و الآن بیکاریم تا الآن که در حال نوشتنم و این را بگویم که در حدود 20 دقیقه است که برادر حسین زاده فرمانده اصلی دیده بانی از مأموریت آمده تا ساعتی دیگر و خاطره ای بهتر خدا نگهدار...

بقیه خاطرات
ظهر نیز همانند دیگر روزها گذشت و غذای برنج و خورشت را خوردیم و بعد از غذا از قضا برادر محمد مزینانی را که از اردوی 10 روزه آمده بود دیدم و بعد از چند ساعت برای مرخصی به تعاون رفت و برگه ی مرخصی را گرفت و بالاخره با خداحافظی به مزینان رفت و من را دوباره تنها گذاشت.
در ساعت 6/5 همانند همیشه نوبت نماز و دعا و شام بود که شام این دفعه تاس کباب عجیب و غریبی بود و خوردیم سپس خواب شدیم به امید اینکه امشب رزم است ولی هیچ خبری نبود.

یکشنبه 64/10/29
در ساعت 4 برای نماز شب آقای توکلی که از دوستان آقای اسماعیلی است مرا بیدار کرد و بعد از وضو نماز شب را خواندیم(البته در نمازخانه) بعد از نیم ساعت اذان صبح را گفتند و ما نماز صبح را با جماعت خواندیم و بقیه مانند دیروز گذشت تا ظهر و نهار برنج خوردیم اما در این ظهر چیزی که مرا خوشحال کرد آمدن علی مزینانی و علی رضا مزینانی که قبلاً راجع به آنها گفتم از اردوی 10 روزه بود ولی باز متأسفانه دیری نپایید که باز من از آنها جدا شدم یعنی بعد از چند دقیقه صدای دلخراش بلندگوی مسجد از دیدبانان خواستند که در آسایشگاه جمع شوند و ما هم که در حالتی دو دلی بودیم با خود گفتیم اینها می خواهند چکار کنند چرا و به چه علت؟!

به آسایشگاه رفتیم و چیزی نبود جز اینکه نوبت ما برای اردو بود!!! بالاخره فرمانده گفت که کوله پشتی و کلاه آهنی را آماده کنید و نصف از بچه های دیده بانی را به چند دسته تقسیم کرد و من جزو تیم آقای توکلی افتادم که کلاً چهار نفر هستیم و در ساعت 4 بعد از ظهر بود که اتوبوس هایی که همچون ماشینهای زندانیان سیاسی بودند که افراد را از یکدیگر دور می کردند تعدادی که مشخص شده بودند سوار بر ماشین ها شدند و من از برادران مزینانی و آقایان دیدبانی مخصوصاَ نظری و قهرمانی خداحافظی کردم و پهلوی برادر توکلی نشستم به امید اینکه بر می گردیم و به جمع یاران دیروز می پیوندیم...

بالاخره اتوبوس ما به حرکت افتاد و به دنبال آن 3 اتوبوس دیگر. اول به طرف اهواز رفتیم و از آنجا دور زد به سمت خرمشهر. اول راه بود که یکی از تابلوها نوشته خرمشهر 105کیلومتر .

در راه منظره های عجیب و قابل توجهی من را به خود جلب کرد . می دیدم چادرهای آواره گانی که هنوز بعد از 6 سال جنگ برایشان خانه و کاشانه درست نکرده بودند ولی نمی دانستم چرا؟! همچنین نخل های قطع شده و نیمه سوخته را که دیگر خشک شده بودند نیز سنگرهای گوناگون که هنوز برجای خود بعد از چندین سال مستحکم باقی مانده بودند و تانکها و ماشین های سوخته شده و منهدم شده که زنگ زده بود و دیگر قدرت ایستادگی در برابر نعمت های الهی را نداشته اند ...

اردو

✍️برادر توکلی در بعضی مواقع مرا راهنمایی می کرد مثلاً در جاده خرمشهر درختانی بود که برادر توکلی می گفت در همین جاها نیروهای کشته شده عراقی را در هنگامی که سربازان ایرانی می خواستند همانجا را از عراقی ها پس بگیرند دفن کرده اند و نیروهای عراقی فلنگ بستن را بر قرار ترجیح داده اند.

بالاخره بعد از مدتی اتوبوس بر شک و تردید ما بیشتر افزود و از جاده اصلی وارد یک جاده فرعی خاکی شد و بعد از 5 کیلومتر به محل چادرهایی که از قبل نصب شده بود آمدیم این را بگویم که از پادگان خودمان تا اینجا تقریباً40 کیلومتر را آمدیم و نیروهای دیدبانی که 25 نفر و نیروهای موشک که 10 نفر هستند وارد یک چادر شدیم و شب آن روز خواندن نماز که در مسجد دیگر نبود و بهتر بگویم مسجد بیابانی دارد حتی چادر نیز ندارد و یک تکه پلاس بزرگ روی زمین انداخته اند و شب را با خوردن شام که تاس کباب و سیب زمینی بود به امروز صبح رساندیم...

دوشنبه 64/10/30
امروز نزدیک صبح نماز شب را خواندم و آقای توکلی مرا بیدار کرد اما وقتی بیدار شدیم نیم ساعت به نماز صبح بود و ما هردو فقط نماز وتر را خواندیم و بعد از چند دقیقه نماز صبح و دوباره خواب شدیم که تقریباً خواب ما یک ساعت طول کشید البته دیگر برادران برای نماز صبح بیدار شدند و ساعت 7 ما را بیدار کردند و برای ورزش صبحگاهی و سپس چای و حلوا را در همان چادر خودمان خوردیم و الآن ساعت 9 صبح است  که از همان وقت بیکاریم و الآن آقای حسین زاده آمد و گفت که برای اینکه بیکارید بلند شوید و بروید خار جمع کنید برای بالای چادر. می بینید چه گیری کردیم! خوب تا بعد خداحافظ زیرا الآن باید برویم مقداری خار جمع کنیم و این را بگویم، الآن که همه ی اینها را نوشتم در چادر بودم و هستم خوب با اجازه تا بعد از خار جمع کردن.

با سلام هم اکنون ساعت 11 است و در داخل چادر نشسته ایم تعدادی خوابند تعدادی حرف می زنند یکی پرتقال می خورد یکی رادیو گوش می اندازد یکی تسبیح می چرخاند یکی قرآن می خواند و غیره.

در ساعت 9 صبح همان طور که گفتم برای جمع کردن خار، بچه ها به بیرون رفتند و من که در حال نوشتن اینجا بودم دیر رفتم و وقتی هم که رفتم دوربین را با خود بردم و کمی به خارها و خس و خاشاک های بیابان دید زدم و بعد از مقداری تمرین به چادر آمدم و در ساعت 12 برای نماز وضو گرفتیم و نماز را با امامت آقای زنگویی در داخل چادر خواندیم و بعد از آن نهار که قورمه سبزی و برنج بود نوش جان کردیم و دو تا پرتقال نیز خوردیم و این را اضافه کنم که هوای بیرون خیلی خیلی کثیف و خاکی و سرد است ما اصلاً شانس نداریم چون بچه های قبل که در پادگان بودند از هوای روز اینجا تعریف می کردند و می گفتند هوای روز اینجا گرم است ولی ما از اوقتی آمده ایم چیزی جز خاک نمی بینیم برای اثبات این خاک خاطره ای از صبح را که فراموش کردم تعریف کنم هم اکنون می گویم : همان وقتی که من دوربین را برداشتم و در اطراف چادر بیابانهای خشک و خالی را نگاه می کردم آقای عباس زاده که جزو ما دیدبان هاست و همراه ما آمده دیدم واز او خواهش کردم کمی درباره طرز کار دوربین توضیح دهد و او تپه ای را که ظاهراً خیلی دور دیده می شود به عنوان شاخص به من نشان داد و می خواست مساحت آن تپه را از طریق همان دوربین پیدا کند و من گفتم که فاصله ما تا آنجا 4 کیلومتر است و او گفت: 1/700در همان لحظه آقای رضا طباطبایی یکی دیگر از دوستان و برادران دیدبانی به جای ما آمد و او هم تخمینی گفت که 1/400 بالاخره بحث به جایی کشید که قول گذاشتیم قدم کنیم ولی در همان لحظه آقای عباس زاده قطب نما را آورد و گفت از طریق قطب نما معلوم می شود و بالاخره با گرا گرفتن آقای عباس زاده دیدیم که کمتر از چیزی است که قبلاً تخمین زده ایم ولی من بر روی حرفم باقی ماندم و حرف به جایی کشید که من و برادر طباطبایی تا 300 متری آنجا رفتیم و این جای خنده داری است  چون ما حدث مان بر 2 و 1 کیلومتر بود و هنوز 200 متر نرفته بودیم که برگشتیم و حیف که یکی آنجا نبود که به ما بگوید برادر خسته نباشید....

عملیات مشابه

✍️این هم از خاک های موجود در بیابان زیرا این خاک آنجا را خیلی دور نشان می داد. همانطور که گفتم وقتی 200 متر رفتیم دیدیم که تپه خیلی نزدیک است و چیزی دیگر نمانده و آن چیزی که ما فکر می کردیم نیست.

بالاخره از آن به بعد یعنی تا وقت نماز بیکار بودیم و نماز وضو را گرفتیم و آنقدر هوا سرد بود که انگار دستهای ما را با چاقو می بریدند نماز را مانند ظهر خواندیم و بعد از آن نوبت شام بود که برنج و آبگوشت بود خوردیم و بعد از آن نوبت خواب بود ولی آقای زنگویی از خاطرات جبهه اش برایم تعریف کرد و چگونگی مجروح شدنش را و بعد از آن با فکرهای سه در چهار به خواب رفتم و در ساعت 5 بود که حس کردم کسی با دستش به پهلویم می زند و بلند شدم کسی نبود جز آقای توکلی برای نماز شب مرا بیدار کرد .

هوا خیلی سرد بود با این هوای بد اورکت را برداشتم و برای وضو به محل منبع رفتم و وضو گرفتم و آمدیم نماز شب را خواندیم و بعد از آن چیزی طول نکشید که اذان صبح را گفتند و نماز را دسته جمعی خواندیم و سپس برادر حسین زاده فرمانده ما گفت که خواب شوید زیرا صبحگاه ساعت 7 شروع می شود ولی برای من دیگر خواب میسر نیست و در این مدت با بچه های دیگر صحبت می کردم و خاطره می نوشتم.

بالاخره در ساعت 7 مراسم صبحگاه با خواندن دعا و تلاوت قرآن انجام شد و به آسایشگاه آمدیم و چایی را که برادران شهردار(لطفی و قوانلو) درست کرده بودند خوردیم و صبحانه کره و مربا را نیز صرف کردیم و صبحانه مان تمام نشده بود که برادر حسین زاده گفت ساعت 8 بیرون چادر به خط شوید...

ساعت مقرر کوله پشتی و کلاه آهنی و قمقمه و دوربین را برداشتم و بعد از چند دقیقه به دستور آقای حسین زاده به خط شدیم و بعد از 2 کیلومتر راه پیمایی به خاکریزهایی رسیدیم که قرار است در همانجا عملیات شبیه انجام گیرد و کار تیم ما این بود (برادر توکلی مسئول تیم و من و آقای کریم زاده از قوچان و آقای خرمی از کاشمر) که یک گرا بگیریم و مسافت آن را نیز تعیین کنیم.

بالاخره این کار را کردیم و من بعضی وقتها که بیکار می شدم با دوربینم به تانکها و خاکریز های آن بَرِ خودمان نگاه می کردم و یا مسافت می گرفتم و غیره .

هم اکنون 2 ساعت است که از محل خاکریزها برگشته ایم اول من وضو گرفتم و آمدم در چادر نماز را خواندم سپس برادران سفره را انداختند و غذای استانبولی را خوردیم و یکی یک کمپوت صرف شد کمپوت من گلابی بود و البته از بعضی برادران آلبالو و گیلاس و سیب نیز بود.

هم اکنون داخل چادر نشسته ام و همه ی برادران به غیر از چند نفری خوابند و آن چند نفر من و آقای بخشی و آقای رضا طباطبایی که در حال روزنامه خواندنیم و دو نفر دیگر با هم حرف می زنند ولی قبل از اینکه خداحافظی بکنم این را بگویم که در هنگام آمدن از محل عملیات مشابه دفترم و قمقمه داخل کوله پشتی بود و نیز داخل قمقمه آب داشت و ریخته روی همین دفتر نازنین و چند ورقی از این را خراب کرده. همانطور بگویم که امروز هوا گرم و مساعد است برعکس هوای دیروز...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۲
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

 

مدرسه
مزینان تا پیش از انقلاب دارای یک مدرسه ابتدایی و راهنمایی پسرانه بود که بعد از آن دانش آموزان یا ترک تحصیل می کردند و یا برای ادامه تحصیل راهی شهرهای دیگر مانند سبزوار می شدند اما با گسترش بنای مدرسه دوره های دبیرستان نیز ایجاد و محصلین در رشته ی علوم انسانی و فرهنگ و ادب و اقتصاد به ادامه تحصیل پرداختند که بسیاری از آنها با قبولی در دانشگاه در ادارات و سازمان های مختلف مشغول به کار شدند و در نتیجه با رفتن این نسل و نسل بعدی به دانشگاه و استخدام آنها در مشاغل دولتی و همچنین اشتغال بسیاری از جوانان در مشاغلی مانند سنگشوری و کابینت سازی و میوه فروشی و... نیروی کار از مزینان رفت و روند نزولی جمعیت مزینان آغاز شد.

این نکته را نیز نباید از یاد برد که زمینی از املاک مرحوم آل احمد در مقابل باشگاه فوتبال مزینان به احداث دانشسرا و دانشگاه اختصاص پیدا کرد و کلنگش هم توسط خود او زمین زده شد ولی در پس تمامی طرح های مانده و نیمه تمام آن نیز بر زمین ماند و اکنون اگر کسی می تواند ادعایی بکند با اداره اوقاف سرو کار دارد!
با گسترش ساختمان مدرسه پسرانه در مقطع راهنمایی، دختران نیز از این نعمت برخوردار شدند و مدتی بعد کلاس های آنها در این مقاطع به صورت مجزا تأسیس و تشکیل شد که اکنون دبیرستان شبانه روزی هجرت در بالای مزینان پذیرای دانش آموزان دختر از دیگر روستاهای شهرستان داورزن می باشد که این مدرسه هم در بعد از انقلاب و سالهای اخیر احداث شده است.

تمامی مدارس مزینان پس از انقلاب بازسازی و یا ساخته شد که در حال حاضر دبیرستان دکتر علی شریعتی مزینانی در اجاره ستاد انتظامی شهرستان قرار دارد و مدرسه راهنمایی شهدای مزینان در ضلع شمال غربی و جنب خوابگاه شبانه روزی در اختیار دانش آموزان است.

این نکته را هم باید اضافه کرد با توجه به افزایش چند برابری سیستم دانشگاهی تعداد پذیرفته شدگان در دانشگاه از مزینان هم چندین برابر شد و خیل عظیمی از جوانان به صف فرهنگیان پیوستند به طوری که در بعضی مقاطع اغلب مدیران و معاونان و معلمان از خود این نیروی پرتوان مزینانی تأمین می شد.

در دهه ی هفتاد با درخواست نوجوانان و جوانان مزینانی حوزه ی علمیه شریعتمدار به مدت کوتاهی با عنوان مدرسه صاحب الزمان(عج) مشغول به فعالیت شد و برخی از همین علاقه مندان راهی مشهد شدند و در حوزه های علمیه به ادامه دروس خود پرداختند.
فعالیت های فوق برنامه ای آموزش مانند هنرهای نمایشی و تجسمی و فرهنگی و تشکیل گروه های نمایشی و سرود نیز در دهه ی شصت و تا اوایل دهه ی نود تشکیل و اغلب برنامه ها حتی خارج از مزینان را تحت حمایت خود کرده بود. در این میان نقش بسیج و کانون های فرهنگی مانند زینبیه(س) با محوریت شخصیت های فرهنگی و روحانی برای نوجوانان به خوبی مشهود است.

مهد کودک و آمادگی و پیش دبستانی


پیش از انقلاب؛ نوگلان مزینانی در مهدکودک های موقتی مانند منزل خلیلی ها و مرحوم شاه رضا نیکدل روز خود را سپری می کردند اما بعد از پیروزی انقلاب مهدکودک به شمال مزینان انتقال پیدا کرد و به نام امیدان نبی(ص) فعالیت خود را در سال های اخیر ادامه داد که در حال حاضر این مهد و پیش دبستانی از اختیار بهزیستی مزینان خارج و به آموزش و پرورش سپرده شد و مدتی در جوار مدرسه شیخ قربانعلی شریعتی مزینانی مشغول به فعالیت بود و بعد از آن با مدیریت خانم سیدی به کوچه مدرسه علمیه و خانه بهداشت قدیمی با عنوان مهد و پیش دبستانی امیدان آینده مزینان منتقل شد.
نهضت سواد آموزی که پیش از این با عنوان اکابر شناخته می شد پس از پیروزی انقلاب به همت فرزندان مزینانی به ویژه آقا رحمت اله و برادر مرحومش عزت اله مزینانی برای مردان و مرحومه طاهره رمضانعلی ملامهدی برای بانوان از رونق خاصی برخوردار شد و بسیاری از پدران و مادرانی که طعم تحصیل را در مدارس نچشیده بودند و البته برخی از آنها به قول خودشان سواد قرآنی داشتند و در مکاتب قبل از انقلاب آموخته بودند دارای سواد خواندن و نوشتن شدند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۱۰
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان(مداح)

✍️بعد از اینکه هیئت ابوالفضلی دایر شد مردم مزینان به لطف خدا و عنایت اهلبیت علیهم السلام روز به روزشاهد رونق بیشتر این موسسه و کانون مذهبی باعقایدی محکم‌ و گامهای استوار بودند .
آبگوشت های جانانه باطعم گوشت تازه و ادویه محلی خاصه از فرومد که هرروزه پای درخت بید کوچه ما(سرهنگ) یاکوچه آب، مردی صدامی زد:« فلفل، مرزه، شویر(شوید)، بدیو(بادیان)، خردی دانه» این صدای بدون بلندگو نظر مردم را به خود جلب می کرد و خرید آغاز می شد و این ادویه جات محلی شبهای دهه محرم باعث عطر و طعم آبگوشت هیئت می گردید و جمعیتی در حسرت بودند تاکی‌ محرم فرا برسد و بعد از یک سال مصرف غذای شهری دلی سیر از عز ابدر آورند و چند روزی بر سفره باب الحوائج مهمان و با لذت بر این سفره به نیت شفا یک غذای سیر محلی بخورند. مغازه ای در کنار خیابان پشت به دیوار هیئت نانوایی بود گرچه هیئت هرساله بانی خاص داشت تا از گندم مزینان به اندازه ده شب طعم‌ نان مزینان که ازعرق جبین و کد یمین تامین می شد را به رخ شهروندان شهرهای بزرگ بکشد .

بعد از هیئت ابوالفضلی، هیئت حسینی به دهه اول پای گذاشت و مراسم عزای شهدای کربلا را اقامه نمود که ان شاءالله به وقت خودش به آن خواهیم پرداخت.

و اما سومین هیئت با همت جوانان پرشور مزینانی به سرپرستی مرحوم آقا سیدحسن حسینی دایر شد و هر ساله در مکان هایی از جمله مزار خرابه مدرسه علمیه و بعدها در تکیه خرابه همین مکان فعلی که از موقوفات خانواده محترم خواجوی یعنی حاجیه بی بی بزرگ می باشد بر پا و به همت جوانان پرشور حسینی بنام هیئت علی اکبری دایر و دارالشفای دیگر دردمندان گردید.

مرحوم سیدحسن حسینی هم دستیاری بنام استادابراهیم طاهری داشت که در حقیقت پیشه اصلی او خیاطی بود  و اول محرم از جمعیت افراد خردسال بیرق دوپایه ای رابه دست بچه ها می داد و می گفت: «عباس عموجانم من آب نمی خواهم ...سقای یتیمانم من آب نمی خواهم ».

هیئت ابوالفضلی که از قدیم بصورت دسته ای و با زنجیرزنی عزاداری می کرد باظهور هیئت علی اکبری زنجیر را کنار گذاشته و به سینه زنی ادامه دادند و این جوانان بودندکه با زنجیرزنی مشغول عزاداری شدند. من(محمدی) حدود چهار سال داشتم برای اولین بار مرحوم سیدحسن حسینی را در منزل برادرم یداله محمدی که هنوز به مشهدمهاجرت نکرده بود دیدم .سید با محبت و مهربانی بود شال سبز و گاهی سیاه به سر می بست خیلی خوش قلب بود.  با بچه های هم قد خودم داخل کوچه بازی می کردیم که برادرم یداله شتابان به سمت من آمد و دستم را گرفت برد داخل منزل. دیدم دستگاهی که قرقره بزرگ‌ دارد و نوار نسبتاً پهنی داشت که از کاست های امروزی خیلی عرض بیشری داشت را روشن کرد و گفت بخوان! من هم شروع کردم از اباالفضل این شعر را خواندم:«شمر لعین و بی حیا، هی هی از این حیای تو، لعنت ایزدی بود بر تو و بر وفای تو.الی آخر» آقای حسینی صورتم را بوسید و بعد از ضبط صدای من یک سکه ده ریالی به من داد و گفت: اسم این دستگاه حبس صداست _در حقیقت همان ضبط صوت امروزی_ و گفت من هر وقت بیام باید برام بخونی» گفتم: چشم .و اینکه بگویم اولین کسی که ضبط صوت ریلی را به مزینان آورد ایشان بود وگرنه شاید دو سه دستگاه رادیوی آندریا با آنتن های چوبی بالای بام وجود داشت که پدر من از شاهرود یک دستگاه خریداری و آورده بود .

برادرم یداله کامیون داشت جوانی بسیار فعال در دهه های سی و چهل با کامیون به تهران رفت و آمد داشت و آقای حسینی همراه برادرم از تهران آمده در کل منطقه مزینان دو دستگاه ماشین ببشتر نبود که در بخش دیگری به پیدایش ماشین در مزینان خواهیم پرداخت.

بعد از گذشت مدت زمانی آقای حسینی دوباره درهمان منزل مهمان شد و باز هم از من خواست که بخوانم .این مرتبه یک دستگاه بلندگوی دستی که نظیرش در مزینان وجود نداشت آورد و گفت توی بلندگو بخوان!  من هم ذوق زده می خواندم. وی بر صدای نازک من‌ اشک می ریخت که می خواندم:« فغان آه از این کوفیان بی ایمان.. زدند  تیر به چشم من ای مسلمانان الی آخر».

در این زمان مدرسه علمیه مکان اصلی علی اکبری بود بلندگو تحویل استاد ابراهیم طاهری بود و حاج شیخ حبیب اله عسکری دست مرا می گرفت و بالای بام طاهری اذان می گفت و چون عاشق هم بود عاشقانه اذان می گفت! کم کم همین بلندگو داخل خیابان استفاده می شد و صدای خوبی هم داشت. پدیده جدیدی در صوت آن زمان بود که امروزه در مصارف کارهای کاسب دوره گرد استفاده می شود.

✍️بهر حال هیئت محترم علی اکبری تابلوی خود را نصب کرد و به مرور زمان تکیه را ساختند در زمان تاسیس علی اکبری، جوانان راهی تهران می شدند و کاسبی نموده و بعد از کسب سرمایه بر می گشتند و در این گونه کارها مخصوصا هیئات بی دریغ بذل و بخشش داشتند و رفته رفته یک سالن زیبا ساخته شد که مانند تمامی هیئات مزینان چند مرتبه دستخوش تخریب و مجدداً ساخته شد تا به امروز.

مداحان علی اکبری هم حاج اکبر ملایی، کربلایی ابراهیم ولیعهد،علی کربلایی علی اصغر، حاج اکبرکربلایی عباس و حاج قربانعلی و حاج شیخ حبیب اله عسکری و حسین ملاحسن هراز گاهی و بعد از انقلاب چهره های بسیاری مانند آقاسیدعلی حسینی و آقایان ملایی و معلمی  به این جمع افزوده شد.

 مدیریت آقای حسینی تقریبا مرهون افکار حاج محمدعلی فصیحی بود در گذر زمان حاج محمدجعفری ، حاج عباس اسلامی و اکبر رضوانی  سکاندار بودند و هیئت با تشکیلات بسیار عالی که درزمان فعلی با مدیران خوب و خانواده های جلالی پور و کلیدداری جناب حسن کوشکی اداره می شود . افراد بسیاری در جهت ساخت این بنای عظیم و ارزشمند همکاری داشته اند. و در همین ارتباط یادی کنیم از خادمینی همچون مرحوم حاج عباسعلی رضایی فر، کربلایی حسن رضوانی و حسین بازرگان

شایدبتوان نوحه و روضه رابدون بلندگو اقامه کرد یا تعزیه های داخل خیابان ولی مجلس عاشورا آن هم درمزینان قدر مسلم نیاز به یک صدای بسیارقوی دارد. در گذشته تا اواخر دهه چهل بلندگویی وجود نداشت و تعزیه خوان مجبور بود نهایت سعی خود را تا پایان نقش خود داشته باشد تا دچار گرفتگی حنجره و افت صدا نشود .بویژه در دو نقش حرابن ریاحی و قمربنی هاشم(ع) که بایداسب تازی کنند و قدرت خویش را به رخ حریف بکشانند.

اینکه بعضی تعزیه خوانان قدیم صدایشان کمی خش داشت بدلیل همین فشارهای مضاعف بر حنجره ایشان در دهه های گذشته بود .اما امروزه با ظهور دستگاه های صوتی در سراسر دنیا و به خصوص مزینان شاهد حضور افراد با کیفیت همین دستگاههای صوتی هستیم به برکت این دستگاهها خوانندگان بسیاری نیز ظهور کرده اند که اگر کوچکترین خللی در سیستم یا برق وارد آید خواننده می ماند و نمی تواند بخواند. کمی به این موضوع بیاندیشید که در گذشته با همین جمعیت در همین میدان چه می کرده اند. فقط تنها سکوت مردم و عدم آلودگی صوتی باعث شنیدن اصوات می شده والسلام.

در حدود نیمه دوم دهه چهل بلندگوی دستی از هیئت محترم علی اکبری کمی به مجلس رونق داده بود.بعد از آن دستگاهای لامپی نقره ای رنگ که بخاطر نبودن برق با باطری های یک ونیم ولتی به تعداد هشت عدد باطری بزرگ که جمعا دوازده ولت می شدکار می کرد بعدها باطری ماشین به کمک این سیستم صوتی آمد و با آمدن برق منطقه ای سیستم ها تغییر کرد بلندگوهای فاراتل و تقریبا صوت عاشورا در آن زمان خوب بود.کسانی مثل حسن کوشکی، سیدمحمدسیدقربان، غلامرضا کربلایی رمضانعلی، حاج عباسعلی ابراهیم ، حسین محمدی، حاج اصغر و یداله و مهدی دیمه با همان دستگاه ها مجلس را اداره و میکروفون را به سرعت از این تعزیه خوان گرفته و سریع به دست نقش مقابل می رساندند. اما بعد از انقلاب سیستم جدید اکوهای لامپی که وارد مجلس شد تعزیه خوانان راحت تر شدند. هرچند آنان بر همان روال گذشته و بنا به عادت باز هم با صدای بلند می خواندند.کم کم دستگاههای الکتریکی تمام لامپی که زمان بسیاری می خواست تا گرم شود تبدیل به نیمه لامپ ونیمه ترانزیستور شد سپس  تبدیل به الکترونیک شد و کمی بعد دیجیتال به بازار آمد و بنده به لحاظ اینکه تعمیرکار لوازم صوتی و تصویری بودم اطلاعاتی داشتم و در صورت نیاز در خدمت مجالس و محافل.

در آغاز دهه شصت آقای احمدزنده دل تلاش بسیاری داشت تاصوت مزینان ارتقاء پیدا کند  و قرار بود به لحاظ عظمت مجلس عاشورای مزینان سه دستگاه رادیویی در استان توزیع گردد که یک نقطه آن مزینان بود اما مرحوم دکتر راه چمنی نماینده وقت در مجلس شورا به منطقه جوین بردندو الله اعلم! خلاصه اینکه بوق ها کنار گذاشته شد و باندهای صوتی سال به سال و میکروفون های بهتر بیشتر شد. و الحمدلله رضایت مردم و تعزیه خوانان جلب گردید.درهمین رابطه عزیزانی از نسل جدید در کنار آقای زنده دل که الحق تلاش بسیاری دارد  به کار مشغول شدند و آقای علی اصغر مزینانی علیرضا مهندس و محمدرضا محمدی باتجربه و تخصص باعث رونق صدای مزینان شدند.

در آخرین سال تعزیه که مصادف با بروز ویروس منحوس کرونا بود با همت آقای رضا محمدی و کمک خیرین با تبلیغ شاهدان این سیستم به نحو بهتری ارتقاء یافت بطوری که همه مستمعین روز قتل شهدای کربلا آنقدر از صوت راضی و خوشحال بودند که گویا چشم زخمی مجلس را بر هم زد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۰
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

✍️عاشورای مزینان جدای از بحث عزاداری و تعزیه خوانی  یک آئین به یادگار مانده از اسلاف و گذشتگان ما مزینانی هاست که اگر بگوییم از اولین های اجرای این آئین در ایران است گزاف نگفته ایم چرا که نسخ به جا مانده از پیشینیان و خاطرات پدران ما از نوع تعزیه خوانی هنرمندان این رشته در مزینان خود گواه این ادعاست نسخه هایی که سینه به سینه و نسل به نسل گشته تا امروز فرزندان آنان راه پدران خود را به خوبی ادامه دهند و شاید بیش از شش قرن است که این نسخه ها یعنی از زمانی که ابن‌حسم قهستانی خوسفی که  در سال 830 خاوران نامه را سرود و یاروضة‌الشهداء نوشته کمال واعظ کاشفی سبزواری (متوفی 910) به عنوان نسخه های اولیه تعزیه خوانی  که توسط مداحان و ذاکران آل الله علیهم السلام و مقتل خوانی و در روضه خوانی از آن استفاده می کردند و می نمایند به مزینان نیز رسیده است و در تعزیه ی این دیار تاریخی نمود پیدا کرده و از دوران حکومت صفوی که زمان تحول و شکل گیری  مراسم شبیه خوانی در ایران به طور رسمی می باشد و در دوران قاجار که چند نفر از زنان دربار قاجاری به مزینان پناهنده می شوند تعزیه روز عاشورا هم رسمیت پیدا کرده و همچنان ادامه دارد.

🔹تاریخ اصلی تعزیه خوانی در سوگ شهادت امام حسین (ع) را بعضی از محققین به دوران دیلمیان پیوند می دهند ولی اغلب این محققین و تعزیه پژوهان سبک و سیاق عزاداری هماهنگ را از دوران آل بویه در قرن چهارم هجری ذکر می کنند که معزالدوله از حکام آل بویه  دستور می دهد از اول تا دهم محرم را در بغداد تعطیل کنند و به عزاداری مشغول شوند. دسته های سینه زنی و زنجیر زنی در بغداد و کم کم در شهرهای دیگر شکل می گیرد. در مراحل بعدی حول تعزیه آوازهای دسته جمعی کم شده و واقعه خوانها به تنهایی اشعار را برای مردم می خواندند و سنج و طبل آنها را همراهی می کرد. در مرحله بعدی آوازهای دسته جمعی کمتر شد و نشانه‌ها بیشتر‌ و یکی دو واقعه خوان نیز به آنان اضافه شدند‌که واقعه را برای تماشاگران نقل کرده و سنج و طبل و نوحه آن‌ها را همراهی می‌کرده است‌. چندی بعد به جای نقالان‌، شبیه چند تن از شهدا را به مردم نشان دادند که با شبیه‌سازی و نشانه‌های نزدیک به واقعیت می‌آمدند و مصائب خود را شرح می‌دادند. مرحله بعد گفت‌و‌شنید شبیه‌ها بود با هم و بعد پیدایش بازیگران‌.اما آنچه مسلم است اوج تکامل تعزیه در دوره ناصرالدین‌شاه (1264- 1313) بود. چرا که به تعزیه علاقه فراوانی داشت و ساخت تکیه دولت موجب شکوفایی این مراسم می شود و تعزیه خوانان دولتی ! زیر نظر معین البکاء به تعزیه خوانی می پرداختند...

🔹تمامی این برنامه ها نه تنها در مزینان  به فراموشی سپرده نشده بلکه پویاتر و جدی تر برگزار می شود. برگزاری مراسم عزاداری  سینه زنی و زنجیرزنی در چهار هیئت(حسینی، ابوالفضلی،علی اکبری و علی اصغری)  و بیش از 10 تکیه از اولین شب محرم ، حرکت دسته های عزاداری سینه زنی و زنجیر زنی از شب ششم در بازار مزینان با نواختن طبل و سنج های متعدد، اجرای مراسم شبیه خوانی از روز اول محرم تا روز عاشورا، مراسم دسته جمعی سینه زنی موزون با عنوان سینه ی دوره، قمه زنی در سالهای قبل، برداشتن کُتَل و عِماری و عَلَم و نعش در روز عاشورا که تداعی اجرای مراسم سوگ سیاوش در دوره ی قبل از اسلام و پس از شهادت امام شهیدان است به همراه آئین نخل گردانی نشان از تاریخی بودن آئین سوگواری در مزینان است و گاه با افزوده شدن مراسمی دیگر  مانند مراسم روز یازدهم و حرکت کاروان اسرای کربلا که یاد آور شبیه خوانی در قرن چهارم می باشد که در ابتدا  نعش هایی را به عنوان شهدای کربلا شبیه سازی می کردند و تعزیه خوانان بدون دیالوگ و تنها به نقل خوانی اکتفا می کردند در روز یازدهم نیز جمعی از جوانان  مزینانی با همراهی هنرمندان تعزیه خوان به بازسازی این واقعه بدون دیالوگ و تنها با مداحی و روایت گری یکی از مداحان می پردازند...

✍️هرچند نمود اصلی تعزیه در مزینان محرم است اما در ایام شهادت بعضی از ائمه علیهم السلام مانند امام رضا(ع)و امام علی (ع) و امام حسن (ع) مجلس شبیه خوانی در این دیار تاریخی برگزار می شود و مدتی است به همت هنرمندان مزینانی زمان حضور امام هشتم در مزینان و سرزمین مرو به صورت یک مراسم شبیه سازی می شود.

قصد ما در این نوشته ؛ تاریخ نگاری و یا تعریف و تمجید از این مراسم نیست اما برای آشنایی ذهن مخاطبان گرامی غیر مزینانی مجبوریم به این نکات اشاره کنیم تا اگر روزی خواستند به تماشای یک مجلس خوب شبیه خوانی بروند بدانند مزینان و مزینانی با آغوش باز از آن ها استقبال می کنند و هر مزینانی خود را خادم زائر شایسته ی امام شهیدش می داند و او با فراغ بال می تواند گوشه هایی از مصائب اهل بیت علیهم السلام را به تماشا بنشیند و با ریختن اشکی بر این مصیبت خاطر خود را تسلی دهد چرا که معنای اصلی تعزیه  یا تعزیت همان تسلی دادن خاطر است.

گفتیم که تعزیه خوانی مزینان تنها یک مجلس صرف شبیه خوانی نیست و از آن به عنوان یک مراسم آئینی یاد کردیم آئینی که از ابتدای محرم آغاز می شود و در روز عاشورا به اوج خود می رسد. این مراسم ماندگار حتی در دوره ی رضا خان میرپنج  که سعی می کرد به بهانه های مختلف آن را خاموش کند با شکوه خاص برگزار می شد .

سرهای به یغما رفته ای که در تعزیه ی روز اربعین به نماد سرهای شهدای کربلا بر نیزه می گردید و یا در دربار یزید نشان داده می شد و نخل چوبی که اکنون در قالب آهنی  است بر دوش صدها عاشق دلباخته حمل می شود نشان از همان دوران است که هیچ قدرتی حتی جریانات جوّی و آب و هوایی نتوانسته جلوی برگزاری تعزیه ی روز عاشورا را در مزینان بگیرد.

نقل است که یکی از فرماندهان شاهنشاهی در عاشورا مأمور می شود تا جلوی تعزیه خوانی و عزاداری مزینانی ها را بگیرد اما وقتی خود این مجلس را مشاهده می کند کلاه از سر برمی دارد و پای برهنه به دنبال نخل می دود و حتی به سمت قمه زنان می رود و قمه را از دست یکی از آنها می گیرد و چند ضربه به سرش می زند...

ذکر این خاطره خالی از لطف نیست که چند سال پیش باران از روز تاسوعا شروع به باریدن کرد و همه براین باور بودند که یا تعزیه برگزار نشود- مانند بعضی از روستاها که روز بعد به شبیه خوانی پرداختند- و یا اینکه حداقل نخل را بر دوش نگیرند چون گل و لای مسیر مزینان تا مزار امام زادگان بهمن آباد را فرا گرفته بود و عزاداران باید از میان این راه پرخطر عبور کنند . صبح زود زنده یاد حاج حسین مزینانی مسئول نخل  در جلوی درب یخدان- محل نگهداری نخل عاشورای مزینان - ایستاده بود و گفت : اجازه نمی دهم نخل را بردارید چون ممکن است سقوط کند و کسی آسیب ببیند . اما مگر می توانست حریف مردان کویربشود  کسانی که تمام وجودشان آن روز حسین (ع) بود  و او خود از شب گذشته با آنکه وضعیت جوی را دیده بود با فرزندان و بستگان و دوستانش ساعت ها به آماده سازی آن پرداخته بود. حاملان نخل بی اعتنا به فریادهای خیرخواهانه عمو حسین ، حسین گویان به داخل یخدان هجوم آورده و نخل را  بر دوش گرفتند و عجیب تر از آن فریاد ؛ یاحسین یاحسین زنها بود که زینب وار در پشت سر آنها قرار گرفتند و این نماد کعبه یا کجاوه و خیمه گاه را تا مزار همراهی کردند و هرگاه نخل در معرض سقوط از روی دوش فرزندان مزینانی قرار می گرفت فریادها و استغاثه ی این بانوان که با تمام توان "حسین" را به استمداد می طلبیدند نیروی دیگری به آنان می بخشید . موج افتادن و برجا ماندن کفش ها در گل و بی خیال که پا برهنه باید راه پر از خار و سنگ و گل را بپیمایند تصویری فراموش نشدنی بر جای گذاشت که همین واقعه توسط هنرمند توانا آقا سیدرضا مهری که هرسال به شکار لحظه ای ناب در عاشورای مزینان حاضر می شود توانست جایزه ی اول جشنواره ای را از آن خود بکند..

سال 1399و 1400تنها سالهایی بوده که ویروس منحوس کرونا داغی سخت بر دل مردم این دیار باقی گذاشت و علی رغم اصرار جوانان و بسیاری از شیفتگان مکتب حسینی اما بنا به تأکید و توصیه متولیان سلامت و بزرگان مزینان مراسم تعزیه خوانی تعطیل و به جای آن در میدان عاشورا گردهم آمدند و با رعایت شیوه نامه های بهداشتی دقایقی به عزاداری پرداختند. این قصه ی پر غصه همچنان ادامه داشت تا اینکه با سیر صعودی و شتاب تزریق واکسن توانستیم در سال 1401 شاهد برگزاری مراسم پر شور عاشورایی باشیم....

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۱۰
دی
۰۱

🕯گفتار چهارم: تجدید ملاقات در قتلگاه

 


🖌راوی و نویسنده؛ دکتر احمد باقری مزینانی


✍️شب ها به خاطر ویژگی های متنوعی که داشت باعث برتری رزمندگان ما بر دشمن می شد که از جمله این ویژگی ها: برتری انگیزه های معنوی و پوشش شب برای اخلاص در عمل، توانایی اختفا در برابر تجهیزات شناسایی دشمن، القاء فضای وحشت ناشی از تاریکی شب بر دشمن، کاهش تلفات انسانی، انتقال رزمندگان و تجهیزات به خطوط عملیاتی و محدود سازی توانایی مانور تجهیزات نظامی برتری ساز حریف (بمب باران هوایی، پاتک سنگین با تانک، نقطه زنی قناسه، متمرکز شدن آتش سلاح های سنگین و نیمه سنگین بر مسیرهای تردد و...)، اما روزها به خاطر برتری تجهیزات شناسایی و ادوات عملیاتی دشمن کار گره می خورد و جنگ بسیار سخت و پرتلفات می شد.
در اولین ساعات روز ۲۲ دیماه سال ۱۳۶۵ و در حالی که فضای گرگ و میش صبحگاهی داشت بر محیط غلبه می کرد، قبل از اینکه فرماندهان گروهان ما عملا خط را از یگانهای تیپ قائم استان سمنان تحویل بگیرد، در ظرف مدت کوتاهی نمی دانم چه اتفاقی در چند متر جلوتر رخ داد که بچه های تیپ قائم(عج) ناگهان شروع به عقب نشینی کردند. خیلی زود ورق برگشت و نگرانی، پریشانی و اضطراب با سرعت زیاد در بین همه حاضران در صحنه تسری و توسعه پیدا کرد. در فضای رعب و وحشت عقب نشینی، اغلب جنگ مغلوبه شده و در حالی که دشمن شارژ روحی می شود و انگیزه و حالت تهاجمی به خود می گیرد، رزمندگان خودی دچار افت روحی - روانی می شوند و همین امر باعث غلبه حریف بر صحنه عملیات می شود. در چنین فضایی است که بسیاری از افراد پشت به دشمن می کنند و رو به میهن می شوند.
در همان ساعت اولیه صبح این اتفاق باعث شد که بسیاری از افراد حاضر در درگیری عقب نشینی را آغاز کردند و نیروهای گارد ریاست جمهوری صدام که لباس لجنی سبز رنگ به تن داشتند از سنگرها بیرون آمدند و به طور آشکار و با جسارت قابل توجهی به سمت ما پیشروی می کردند.
در چنین وضعیتی رعب و اضطراب سراسر منطقه را فرا می گیرد و جان ها به حلقوم می رسد و جمله حکیمانه مشهور "مرد از نامرد شناخته می شود" به خوبی معنا می شود. افراد برای فرار از مقابل دشمن سبقت می گیرند و برای افزایش سرعت فرار، وسائل همراه مزاحم دویدن سریع،اعم از تجهیزات و سلاح های نیمه سنگین را رها می کنند تا بتوانند سبک بار از مقابل دشمن بگریزند.
من هم تجهیزات را رها کردم و با تمام وجود شروع به دویدن کردم. در حین دویدن با اضطرابی که داشتم تصاویر زیادی در ذهنم مرور می شد چرا که هر لحظه احساس می کردم از پشت سر تیر خوردم. می دانستم که در چنین شرایطی اگر مجروح شده و زمین گیر شوم همه به سرعت از کنارم خواهند گذشت و من می مانم و نیروهای گارد ریاست جمهوری که تیر خلاص حداقل سهمیه ام از این فضای پرآشوب خواهد بود. چرا که هیچ نیروی نظامی به خصوص اگر از اخلاق انسانی - اسلامی کم بهره باشد، در اوج درگیری برای اسیر گرفتن خطر نمی کند.
در کانال در حال عقب نشینی و با سرعت می دویدم چشمم به جنازه شهیدی افتاد که برایم آشنا بود.

✍️صبح روز ۲۲ دیماه از همان کانالی که به لبه منطقه درگیری نزدیک شده بودیم بازگشتیم و بنده نیز با مغلوبه شدن جنگ مانند بسیاری از افراد تجهیزات سنگین همراهم را رها کردم و به سرعت در حال عقب نشینی بودم.
شاید مسافت عقب نشینی از محل درگیری به ۱۰۰ متر نرسیده بود که با تعداد زیادی از پیکر مطهر شهداء مواجه شدم که در داخل کانال به شکل دومینووار بر روی زمین آرمیده بودند. اما تعداد بیشتری مجروح بر روی زمین افتاده و متوجه شرایط عقب نشینی هم شده بودند و چون اکثرا پای گریز نداشتند مظلومانه به ما می نگریستند تا شاید راهی پیدا کنیم و آنها را با خود به عقب برگردانیم. آنها هم مثل ما می دانستند که اگر دست نیروهای گارد ریاست جمهوری صدام به آنها برسد تیرخلاص بهترین گزینه برای آسوده شدن از عواقب اسارت است.
برای همه کسانی که عقب نشینی می کردند مسجل بود که کمک به مجروحان به معنای اسارت خودشان است. احساس بد و حقیرانه تمام وجودم را گرفته بود که چرا بایستی عقب بنشینم و با پا گذاشتن بر خون این همه شهید از صحنه بگریزم و یا از کنار دوستان و همراهان مجروح خود به سادگی بگذرم. البته بنده حدود دو ماه بعد همین صحنه را بار دیگر در کربلای ۸ و در همین منطقه شلمچه و به علت لغو تداوم عملیات تجربه کردم.
من نوجوانی بودم که ۱۶ بهار از عمرم می گذشت، اما این احساس در وجود من و هر رزمند دیگر محصول تربیت در مدرسه حسینی و درس آموزی از مکتب عاشورا بود که مادران و پدران ما دائما در ایام محرم بر تنهایی سرور شهیدان می گریستند و از اعماق دل، نفرین ابدی خود را نثار کسانی می کردند که سیدالشهداء (علیه السلام) را در عرصه کربلا تنها گذاشتند. بنابراین در آن صحنه با مرور این خاطرات، لعن و نفرین ابدی را  علیه خودم احساس می کردم که چرا در این مقطع تاریخی که برای اولین حکومت تحت امر ولایت در کشورمان شکل گرفته است جان بی ارزش خودم را برداشتم و از صحنه کارزار گریختم.
این چند ده متر عقب نشینی به اندازه یک عمر بر من گذشت و در تمام طول ۳۲ سال که از آن صحنه گذشته است با شنیدن نام جنگ و عملیات کربلای ۵ آن زمزمه های درس آموز همچنان در گوشم نجوا می شود و در دلم غوغا به پا می کند و حوادث آن روز مهم، همواره در صفحات زندگی ام ورق می خورد و مرا خیلی زود به فضا و محیط کانال مقابل جزایر بوارین و کارخانه پتروشیمی شهر بصره می برد.


پس از آنکه در داخل کانال از محل درگیری کمتر از ۱۰۰ متر عقب نشینی نکرده بودم که جنازه چند شهید بر روی هم افتاده، توجهم را به خود جلب کرد و احساس کردم چهره یکی از آنها برایم آشنا است. نزدیک تر شدم دیدم شهید علی اکبر هاشمی مزینانی (از اقوام نزدیکم و همان شهیدی که دو شب قبل در دژ خرمشهر با او وداع کردم) است که در داخل کانال روی پاهای یک شهید دیگر به آرامی چشم از جهان فرو بسته و شهید دیگری هم روی پاهای او به خواب ابدی فرو رفته است. شهید هاشمی در حالی که دست راستش را زیر شانه شهید جلوش قرار داده و احتمالا بعد از اینکه هدف قرار گرفته و مجروح شده، مدتی زنده بوده و تلاش می کرده است شهید مقابلش را از روی پاهایش بلند کند ولی به دلیل شدت جراحات و خون ریزی نتوانسته و در همان حال جان در طبق اخلاص نهاد و تقدیم جان آفرین کرده است. شبیه این صحنه را بعدها از طریق رسانه ها در حادثه منا و حج سال ۱۳۹۴ و شهادت تعدادی از حجاج دیدم و یاد آن روز برایم زنده شد.
مقداری جنازه مطهر شهید هاشمی را جابجا کردم متوجه شدم از چندین ناحیه به ویژه شکم و دست و پاهایش مورد اصابت ترکش نارنجک یا تیر مستقیم قرار گرفته است. به احتمال زیاد شب گذشته به هنگام حرکت به سمت جلو، ارتش بعث عراق از بالای کانال به سوی آنها تیرانداز کرده و یا به سمت آنها نارنجک پرتاب کرده بودند. دیدن این صحنه و این شهید همچون آتشفشان آتش وجودم را شعله ور کرد و همچون باران رحمت ترس و وحشت را از جانم  شست و شو داد. در چنین شرایطی دچار تحول روحی و روانی شدم و آن صحنه های آتش و خون را فراموش کردم. هم زمان با این شرایط دو یا سه نفر از رزمندگان به سمت نیروهای دشمن می رفتند و رجزخوانی می کردند. با شنیدن آن صداها بدون اینکه به عواقب کار بیندیشم، به بالای کانال پریدم.

ادامه دارد...

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۰
دی
۰۱

💠خاطره ی خواندنی از زنده یاد عمو حاج غلامحسین مزینانی( آفاق)

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️ پر واضح است که همه ی انسانها فطرتاً شادی را دوست دارند و به کارهایی که موجب فراهم‌کردن شادی و نشاط دیگران می شود علاقه دارند و نیز از آن استقبال می کنند چرا ‌که شادبودن و شادی آفریدن امری است فطری و غریزی که در نهاد هر انسانی وجود دارد لیکن شدت وضعف دارد.

از این رو دین نجات بخش اسلام پیروانش را به مسرت زیستن توأم با نشاط تشویق و ترغیب می کند. همچنانکه پیامبر اکرم وائمه معصومین صلوات ا... علیهم همواره لبخند برچهره داشتند وبا گشاده رویی و حالتی بشاش با مردم برخوردمی کردند.
 در روایات اسلامی آمده که رسول خدا(ص)  به هنگام سخن گفتن حتی در حالت عادی و طبیعی تبسم بر لب داشتند.

در کتاب نفیس نهج الفصاحه حدیث  ۱۶۰ می خوانیم:خداوند فردی را که شوخی طبیعی می کند و در مزاح خود راستگوست مؤاخذه نمی کند.
و نیز حضرت امیر (ع) می فرماید: خوشرویی احسانی است بی هزینه  (غررالحکم و دررالکلام: حدیث  ۱۵۰۳)

اساساً مردم خونگرم مزینان از لحاظ خصوصیات اخلاقی نوعاً مردمانی خوش بزم و خوش مشرب واهل دل اند ضمن اینکه به هنگام شوخی مراقب چار چوب ها و شئونات اخلاقی هستند و سعی دارند تا از به کار بردن الفاظ بد و دور از اخلاق اجتناب کنند تا جنبه ی غیبت نداشته باشد و فضا را صرفاً به سمت و سویی بکشانند  که با بیان مطالب طنز موجب خنده وشادی و در نهایت انبساط روحی ودل بازی اطرافیان خویش شوند.

 یکی از چهره های بذله گوی مزینان که همواره سعی داشت تا دمی را غنیمت دانسته و دیگران را شاد و سرحال و قبراق کند زنده یاد« حاج غلامحسین آفاق» بود که مطالب وخاطرات طنز و خنده دار را بازگو می کرد ومهم تر ازهمه اینکه آنچه که می گفت فی البداهه بود که این خود‌نوعی هنربه شمار می رود که در کمتر اشخاصی می توان سراغ داشت مضافاً این که دراین رابطه ید طولا وتبحر فوق العاده عجیبی داشت به طوریکه زبانزد خاص و عام بود.

◀️ گفته شده که در سالهای دفاع مقدس وقتی نیروهای متجاوز بعثی برخی از شهرهای ایران را بمباران و موشک باران می کردند ومردم ناگزیر می شدند تا برای مدتی کوتاه به اماکن دور دست و خارج از بُرد موشک ونقاط ایمن از بمباران هوایی  بروند چند خانواده از اقوام آن روانشاد به مزینان می روند تا برای چند روزی مهمان وی باشند.

در یکی از این روزها در حین صبحانه خوردن که درضمن همه ی بند و بساط صبحانه از شیر و کره و پنیر و نیمرو و نان داغ و تازه آنهم در سفره ی مجهزی به وسعت طول اتاق فراهم و مهیا بوده ونیز آن مرحوم سرگرم پذیرایی پای سماور ؛ یکی از مهمانان رو می کند به حاج غلامحسین و می گوید :عمو
حاج غلامحسین : جان عمو
مهمان: در نظر دارم مشورتی با شما کنم.
حاج غلامحسین: موجب مباهات است خواهش می کنم بفرمایید.
مهمان: فکر می کنم که : چنانچه خانه و دیگر وسائل و ملزومات را در محل سکونت  بفروشیم واز این راه پول و پله ای فراهم کنیم وسکونت را به مزینان انتقال دهیم  و مثل شما از هوای سالم و پاک و آسمان صاف وتمیز و مطبوع و بدون آلودگی همچنین مواد غذایی طبیعی وارگانیک مثل شیر وکره و عسل وتخم مرغ رسمی و پنیر وماست محلی و گوشت ومرغ ونان طبیعی و.... استفاده کنیم تا معنا ومفهوم زندگی را برای چند صباحی هم که شده بهتر درک و لمس کنیم خواستم نظر مبارکتان را در این مقوله جویا شوم که آیا به صلاح می دانید یا نمی دانید؟
حاج غلامحسین:  هرچند فرمایش تان دقیقاً منطقی است اما توصیه می کنم هرگز چنین فکری را نه تنها عملی نفرمایید بلکه اساساً به مغزتان راه ندهید.
مهمان: چرا و برای چه عمو جان؟
حاج غلامحسین: آهان! جانم که شما باشید؛ این که می بینید همه چیز خدا را شکر در سفره از انواع اطعمه و اشربه و همین گونه شام وناهار مفصل ومیوه های رنگارنگ ودیگر تنقلات و نعمات موجود‌ و فراهم است گمان نکنید که در طول سال  این بند و بساط بر همین منوال است و نیز روزگار بر وفق مراد بلکه تمام این اوضاع و احوال فعلی که مشاهده می فرمایید از شما چه پنهان که از طریق قرض و قوله فراهم وتدارک دیده شده وبه محض اینکه شما گرامیان تشریف ببرید به محل سکونت تان نا گزیرم تا بیلم را روی دوشم بگذارم و در صحرا از صبح تا شب خون و عرقم یکی شود تا آیا پس ازگذشت ۶ ماه کار وتلاش شبانه روزی موفق شوم قرضم را ادا کنم یا موفق نشوم..

به عبارت بهتر؛ عموجانم الهی تصدقت گردم و الهی فدااایت شوم: واقعیت امر این است که در حال حاضر صدام لعنتی بمب ها و موشک ها را تو خانه ی من  و روی سر من اِنداخته نِه شهر و خَنِه ی شما !!! آره عزیز دلوم؛ قربونت رِوُم الهی ور دورت بِگردوم الهی😄

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۰
دی
۰۱

آشنایی مختصر


 ✍️حاج شیخ محمد علی تاج مزینانی که ما او را به نام و عنوان شیخ علی می شناسیم فرزند مرحوم حاج محمد حسن تاج ( مهدوی ) سال 1337 در مزینان به دنیا آمد و پس از طی تحصیلات ابتدائی در زادگاهش و علی رغم فراهم بودن تحصیلات کلاسیک و راحتی آن به علت علاقه شخصی و سابقه خانوادگی در عالم پروری  بعد از چند ماه تحصیل در مدرسه علمیه مزینان سال 1351 برای آموختن علوم حوزوی مهاجر جوارحضرت رضا (ع) شد و در حجره پسر عمویش حاج شیخ محمد صادق مزینانی در مدرسه دو درب  رحل اقامت گزیده و  بعد از مدتی به مدرسه نواب که یکی از بهترین مدرسه های مشهد است و با مدیریت حجه الاسلام موسوی نژاد اداره می شد راه پیداکرد و تا سال 56 در آن به تحصیل علوم دینی پرداخت.
🔷 این طلبه ی پرتلاش مزینانی بعد از کسب رتبه قبولی و در آستانه شروع مبارزات علیه رژیم پهلوی راهی قم شد تا از فقه جواهری و فلسفه هادوی و اخلاق مشکینی بهره مند گردد و در این مقطع از خوان علمی بزرگورانی که از جمله آنها حجج اسلام و آیات گرام اعتمادی، باغانی ، فاضل نوری ، زنجانی ، مشکینی و... فیض برد و در کنار تحصیل از باب زکات العلم و تبلیغ اسلام و مبارزه با ظلم طاغوت  به شهرهای مختلف مانند گرمسار ، نیشابور و شیراز سفر کرده و تا آستانه دستگیری پیشرفت اما با وجود  تهدیدها و تطمیع ها از مبارزه خسته نشده و شعارهای ارزشی قم را به شهرهای مختلف تهران، سبزوار و مزینان منتقل می کرد.
🔷 با اوج گیری مبارزات انقلابی، فعالیت این انقلابی جوان هم بیشتر شد و بر بالای منبر و در اماکن مختلف مفاسد طاغوت را فریاد می زد تا آنجا که تعدادی از بزرگان مزینان وی را نصیحت می کردند احتیاط کند چون پاسگاه اخطار داده و  مشکلی برای هیئات به خصوص هیئت ابوالفضلی که وی در عاشورای سال 57 قبل از سخنرانی زنده یاد حاج شیخ محمود شریعتی صحبت می کرد پیش نیاید .
🔺شب عاشورای سال 57 که هیئت ابوالفضلی میهمان هیئت علی اکبری بود او چند جمله صحبت کرد و  با شعار مرگ بر شاه جوانان؛ مجلس به اعتراض تبدیل شد و  روز عاشورا یکی از بزرگان مزینان به او پیغام داد که پاسگاه شما را خواسته اما وی در پاسخ گفت : من با پاسگاه کار ندارم اگر آنها کار دارند بیایند .
🔷روز بعد پاسگاه شیخ جوان را همراه با مرحوم  شیخ نقره که روحانی مبارزی بود و در همان دوره به مزینان می آمد و در بیداری و هدایت حرکت  انقلابی منطقه نقش فعالی داشت  احضار کرد اما شیخ علی به کمک برادرش حسین راهی سبزوار شد و چند روز در تظاهرات آنجا شرکت کرد و پس از آن عازم قم شد و در آستانه پیروزی انقلاب به مزینان بازگشت و مبارزاتش را ادامه داد.
 🔷با قطعی شدن بازگشت معمارکبیر انقلاب به وطن حاج شیخ علی مهدوی  در شب ورود امام خمینی(ره) به همراه دو نفر از همشهریانش از  مزینان به تهران رفته و در راهپیمایی دانشگاه تهران و بهشت زهرا(س) و روزهای بعد مدرسه علوی شرکت کرد.
🔷این روحانی مبارز مزینان  پس  از پیروزی انقلاب ضمن حفظ روحیه ی انقلابی و مبارزه با منافقین و زیاده خواهان به  ادامه تحصیل در مدارس علمیه پرداخت و با آن که در مدرسه عالی قضائی قم رشته فرهنگی پذیرفته شد اما جبهه را انتخاب کرد وافتخار 18 ماه حضور در مناطق جنگی را در کارنامه زرین خود دارد.
🔷رفتن به حبهه و نیروی هوائی آبدانان ایلام؛  بهانه ای برای خدمت حاج شیخ علی مزینانی تاج (مهدوی) درصف  نیروهای مسلح جمهوری اسلامی  شد و با سمت جانشین رئیس اداره عقیدتی سیاسی نیروی دریائی ارتش با رتبه 19 بازنشست شد .

✍️خاطرات
تحریر و تقریر خاطرات در واقع بردن انسانها به گذشته است و فراز و نشیب های آن درس است برای آیندگان و مطالعه خاطرات بنحوی خواندن تاریخ است که گویا در گذشته یکی از آنها بوده و حضور داشته است خاطرات افراد ابعاد مختلفی دارد اینجانب اگر چه در زمان تحصیل در مشهد و قم خاطراتم را ننوشته و بعید العهد شده ام ولی با توجه به محفوظات ذهنی که بحمدالله هنوز یاریم می دهد و ان شاءالله تا آخر عمر اینگونه باشد و هر جا لازم بوده به اینترنت نیز مراجعه کرده ام و یا از شاهدان عینی کمک گرفته ام تا خاطرات سیاسی 57 تا 51 قبل از انقلاب شکوهمند اسلامی خودم را که مستقیما در آن نقش داشته بنویسم که تقدیم علاقه مندان می گردد
 من الله التوفیق و علیه التکلان تاج مزینانی


🌐دیدار با شهید هاشمی نژاد (1)
در زمان تحصیل در حوزه علمیه مشهد مقدس و در مدرسه دو درب (یوسفیه ) در حجره3  x 2 مقابل مدرسه پریزاد با پسر عمو حجره داشتیم و من  تازه وارد حوزه علمیه شده بودم در این اطاق کوچک سه نفر اقامت داشتیم و بعضا طلاب دیگری نیز برای گعده(دوره نشستن) آنجا می آمدند و بعضا شبها علیه شاه و عوامل او بحث سیاسی می شد که تصمیم گرفته شد بهمراه عده ای از طلاب پیاده به دیدار شهید والامقام هاشمی نژاد(ره) که از تازه زندان آزاد شده بود برویم زمان شرفیابی بعلت ممنوع المنبر بودن ایستاده آیات کفر به طاغوت و اجتناب از او و ایمان به الله را به حاضران توصیه و تاکید نمودند« فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏» (بقره ى 256) مدرسه دو درب که به نام واقف آن یوسفیه نام داشته ( میرزا امیر یوسف ملقب به غیاث الدین پدر گوهر شاد ) با 32 حجره و 500 متر بنا در سال 843 در بازار زنجیر و در دوران تیموریان ساخته شده و الان دارالقران آستان قدس است و مدرسه پریزاد که توسط ندیمه گوهرشاد و از وسائل اضافی مسجد برای طلاب زائر ساخته شده مقابل آن قرار دارد و الان مرکز پاسخگوئی به سوالات است و تا کنار ضریح مقدس کمتر از 20 متر فاصله دارد .
🌐  نماز آیه الله تبریزی ره (2)
فاصله مدرسه دو درب تا مسجد گوهرشاد زیاد نیست ولی در همین محدوده چندین نماز مُجَزّی در حرم و رواق ها و شبستانهای مسجد گوهر شاد بر گذار می گردید ولی علماء و طلاب جوان انقلابی از جمله حقیر فقط در نماز جماعت شبستان جنوب شرقی مسجد گوهرشاد (شبسان تبریزی ) که توسط حضرت آیه الله حاج شیخ غلامحسین تبریزی (ره) اقامه می شد شرکت می کردیم و ایشان را عادل و انقلابی می دانستیم
آیه الله حاج شیخ غلامحسین تبریزی  یکی از مجتهدین به نام مشهد بود که درجه اجتهاد خود را در نجف اشرف گرفته و به درجات عالی تهذیب نفس نیز رسیده بود وی نماز جمعه را در زمان غیبت واجب دانسته و سی سال و اندی آن را اقامه می کردند تا اینکه در سال 1359 در سن 97 سالگی رحلت نموده و در جوار شهید هاشمی نژاد  در حرم رضوی مدفون گردیده است. نامبرده دنیا را می خواست تا دو رکعت نماز بالای سر مطهر امام (ع) بخواند .
مسجد گوهرشاد در جوار حرم رضوی بمساحت 9410 متر با چهار شبستان و چهار ایوان که ایوان بزرگتر جنوبی برای اقامه نماز جماعت دارای محراب مقصوره و منبر است و توسط گوهرشاد آغا مشهور به بلقیس زمان دختر امیر غیاث الدین همسر امیر شاهرخ در سال 818 هجری قمری ساخته شده است و تا کنون چند بار بازسازی شده است .

🌐عدم تایید (3)
هنوز مکلا بودم چون مدارج تحصیل برای مفتخر شدن به لباس روحانیت را طی نکرده بودم و از طرفی معمم شدن علاوه بر داشتن مسئولیت باید در حدی پاسخگوی سوالات مردم نیز باشی ولی سختی ملبس بودن آنهم در زمان طاغوت برایمان آسان بود ان مع العسر یسرا و برای اینکه مشخص باشد فرد طلبه است به دلخواه خود کلاه مخصوص سر می گذاشت و پالتو بلند می پوشید در همین ایام چند نفر از اقوام به مشهد مشرف و اصرار داشتند پای منبر نوغانی بروند و من چون می دانستم وابسته به دربار و ثناء گوی رژیم است و علیه دستگاه سخن نمی گوید لذا اکراه داشتم بعنوان راه بلد با آنها بروم و شرط کردم بشرطی با شما می آیم که کلاهم را بردارم تا تایید او نباشد.
شیخ محمد رضا نوغانی درجات تحصیل خود را در مشهد طی کرده و در فن سخن توانا بود به نحوی که به شهرهای مختلف ایران دعوت می شد و مجالس مهم مشهد را عهده دار بود که از رادیو سراسری پخش می شد ولی متاسفانه در زندان متعهد به همکاری و ماست مالی کارهای رژیم منفور پهلوی شده بود و نهایتا در اوج روزهای پیروزی انقلاب اسلامی و حمله به منزلش احساس خطر کرد و از ایران به لندن گریخت و در سال 1395 بعد از مدتی بیماری در همانجا فوت و مدفون گردیده است قَالَ ع زَلَّةُ الْعَالِمِ کَانْکِسَارِ السَّفِینَةِ تَغْرِقُ وَ تُغْرِق لغزش عالم مثل شکسته شدن کشتی است که هم خود و هم دیگران را غرق می کند بحار ج 2 ص 58

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

✍️به قلم : دکتر سیدمصطفی حسینی مزینانی


ساعت ۵:۳۰ آژانس اومد در منزل . قرار بود برم دنبال دکتر احمدی با هم بریم انقلاب و از آن جا همه با یک اتوبوس بریم فرودگاه.


اولین برخورد جالب


راننده آژانس گفت :می روید کربلا؟
با تعجب گفتم: از ساک بستنم فهمیدید (چون من ساک چرخدار برداشتم از اونایی که خانم ها و یا پیرمردها برای خرید با خودشون می برند)
گفت نه چند روزه که ما شبانه روز مسافر کربلا داریم. ۹۰ درصد تماسامون مسافرین کربلا هستند.
🔹اولین اتفاق جالب
مهربانوی ما مقداری  پول به من داد که همراه خود ببرم. و مبلغی هم از یک بنده خدا که نذر داشت. گفتم: نازبانو این سرمایه ملی ماست این طوری خراب می شه حد اقل یک نایلون بده که حفظش کنه بعد بزارم تو کیف کمری ام.
همین طور شد ولی هنگام پرداخت حساب آژانس از کیفم افتاد و من متوجه نشدم. خوشبختانه کارت همراهم بود تونستم ۲۰۰ تومان از خودپرداز بگیرم.
سوالی که برای خودم مطرح بود اینه که من نیت خیر داشتم چرا این طور شد!؟  اگر داخل نایلون نبود همه ی پول یک جا گم نمی شد....
دوستانم ناراحت از اینکه بهر حال این مبلغ ناچیز از کف رفته است و من در تاملِ چرا و چگونه ی معما...
هاتفی ندا داد که پول اون بنده خدا رو نباید قاطی بقیه پولها می کردین. همین الهام درونی بنده را واداشت تا به نذرکننده زنگی بزنم. از نیتش آگاه شدم. جالب بود که اون نذر به ضرر خودش بود...
همه مسافران ایرانی بودند و تقریبا از یک کاروان. یک نشاط خاصی بین همه برقرار است. دفعه اولی ها مشتاق شنیدن اخبار سالهای قبل و دفعه چندمی ها تشنه تعریف مسائل و اتفاقات گذشته و اینکه چه کنیم پاهای مان تاول نزند. کی راه برویم و کی بخسبیم  و کی حمام  برویم و خوردن و آشامیدن و... 

به فرودگاه نجف رسیدیم. ازدحام زیادی بود. ولی امسال هم فرودگاه توسعه پیدا کرده و هم مأمورین منظم شده اند به سمت محل اسکان حرکت کردیم. استقبال گرم و تا کمر خم شدن عرب صاحبخانه ؛ سال اولی ها رو متعجب ساخته بود به قدری تواضع و تعظیم زیاد بود که همه را شرمنده می کرد.
همزمان با استقبال بی نظیر صاحبخانه ی متمول ، پیرزن فقیر همسایه آمد....
اینجا بود که همه ناخودآگاه اشک چشم شان سرازیر شد...
پیرزن دعوت به منزلش کرد ولی از آنجایی که قبلا برای این خانه هماهنگ شده بود و از طرفی به خاطر مراعات سالخوردگی اش دعوتش را نپذیرفتیم. صحنه بسیار زیبا ولی غم انگیزی ایجاد شد. ...
پیرزن شروع کرد به زدن خودش...
ترجمه اش این بود که حسین (ع) او را قابل نمی داند که زائر به خانه اش بیاید!
با چند نفر از دوستان قبول کردیم وارد منزل پیرزن شویم. بر خلاف محقر بودن ظاهر منزل. داخلی بسیار تمیز و مرتبی داشت. پیرزن پس از چند لحظه پسرانش را که هم سن و سال های ما بودند آورد. باورنکردنی بود جوراب هایمان را در آوردند و با روغن سیاه دانه و زیتون شروع به ماساژ پاهای مان کردند ،می گفتند: باید رگهایتان نرم شود که در پیاده روی درد نگیرد.
میزبان بی ادعا غذای های متنوع و رنگارنگ عربی زیادی هم درست کرده بود.جای تان خالی!
پس از استقرار در محل اسکان کمی استراحت کردیم. نماز مغرب را در مسجد حنانه خواندیم.  به سمت حرم راه افتادیم. در مسیر صدای حیدر حیدر فضا را عطر آگین کرده...
جمعیت زیادی راهپیمایی از نجف تا کربلا را شروع کردند. و ما به بارگاه ملکوتی مولی الموحدین رسیدیم...
السلام علیک یا امیر المومنین(ع)...به نیابت از شما...

پس از نماز صبح آماده ی راه پیمایی شدیم. پیرزن میزبان قرآن برای مان آورده بود. کفشهای مان تمیز شده بود.پسرانش به ما عطر می زدند...
به راه افتادیم ، بوی عطر حرم امام (ع) همه جا را گرفته بود. نشاطی دوباره ،جانی دوباره...
انرژی که میزبان به میهمانان داده بود این شعف مملو از حزن زینبی را دو چندان کرده بود...
پیرزن قول گرفت که پس از بازگشت از کربلا به نجف مجدداً به منزلش بریم...
کوله ها بسته شد.همه آماده و غبراق به راه افتادیم...
در میان راه شتر و اسب و کجاوه کاروان زینب(س) توجه همه رو جلب کرده بود و به سوز سفر زیارت اربعین افزوده گشت...
خیلی ها رو می دیدم که هندز فری به گوش داشتند و با نوایی که گوش می دادند. اشکهای شان سرازیر بود و با ارباب خودشون در خلوت میان انبوه جمعیت تنها او را درک می کردند...
آری می توان در میان میلیونها نفر و در قلب حضورشان خلوتی با معشوق داشت..
می شود هیچکس را جز ذات ربانی ندید. اصلا حضور معبود را در انبوه جمعیت بهتر می توان حس کرد. احساسی که همه را در واحد و احد می بینی.شاید هم ید الله مع الجماعه مصداق بارزش همین باشد...
سیلی از جمعیت در یک مسیر.با یک آرمان مشترک.با یک آماج یکسان.اگرچه ظاهرشان، و حاجت های دنیوی متفاوت دارند ولی در حاجت اصلی همه هماهنگ هستند...عجل لولیک الفرج...
چطور می شود روزگاری به خون هم تشنه باشی و در گرفتن حیات دیگری سبقت بگیری ولی روزی دیگر برای یک هدف مشترک وخدمت به همدیگر السابقون شوی ؟یک پاسخی بیش ندارد:
""عشق فقط یک کلام...حسین علیه السلام...""
موکب ها هم نوحه های مختلفی را پخش می کنند؛یک موکب لالایی طفل صغیر (ع) گذاشته بود و جگر همه را می سوزاند، یک موکب عربی،یک موکب آذری و موکب های فارسی هم امسال تعدادشان چشمگیر شده...
در بین راه پذیرایی بیش از حد انتظار است،آنقدر که همه سیر بودند و میل به خوردن نداشتند.عربها برای جلب توجه بیشتر و گرفتن میهمانی بیشتر شکسته بسته فارسی یاد گرفته بودند و داد می زدند چای ایرانی...قیمه ایرانی و ...
👈به یاد دوستان قدم می زنیم...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

🔹دست اندرکاران پویش لبخند با همراهی خیرین نیکوکار که مدتی است آموزش رایگان و تشویقی بهداشت دهان و دندان را در مزینان و روستاهای همجوار آغاز کرده اند این بار با حضور دکتر سیدحسین ضیائی مزینانی در روستای کلاته مزینان به آموزش گروه هدف پرداخت.

🔹در این برنامه آموزشى پیشگیرى از پوسیدگى دندان ها و بیماریهاى لثه و آموزش روش مسواک زدن و استفاده درست از نخ دندان براى گروه هدف روستاهاى کلاته مزینان و غنى آباد شامل زنان باردار و شیرده و رابطین خانه هاى بهداشت و بهورزان و سفیران سلامت که نیروهاى داوطلب محلى هستند و چند نفر از اهالى علاقه مند انجام شد و چهل تیوپ خمیردندان و مسواک به حاضرین و کودکان اهدا گردید.

🔹مهدى تاج مزینانى مسئول توسعه و گسترش شبکه بهداشت و درمان شهرستان داورزن  با تقدیم لوح تقدیر و هدایا از رابطین بهداشت و سفیران سلامت تجلیل کرد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

✍️امروز پنج شنبه64/10/26
الآن حدوداً ساعت 10/20 است و در جای همیشگی نشسته ام . صبح مانند همیشه بعد از نماز ورزش صبحگاهی و بعد از آن سخنرانی و بعد از آن که ساعت7/5 بود صبحانه پنیر و چای شیرین دادند البته صبحانه نوبت شهرداری ما بود ساعت 9 کلاس نظامی توسط آقای طباطبایی داشتیم(نقشه خوانی). حب فعلاً خداحافظ تا ساعتی دیگر.

الآن ساعت 3 است و بیکاریم و چیزی که می توانم بگویم درباره خوراک است زیرا ظهری بعد از نماز نهار خوردیم آن هم پلوخورشت و من کمی کمک شهرداران دیگر کردم. از آن به بعد بیکار بودیم تاساعت 6 که وقت نماز بود و مانند همیشه نماز که رابطه ی انسان با خداوند تعالی است را خواندیم و سپس دعای کمیل را خواندیم و بعد از آن نوبت شام تاس کباب بود که خوردیم و شهرداری نیز مانند دفعات قبل بعد از آن نوبت استراحت بود که به آسایشگاه آمدیم و خوابیدیم.

امروز جمعه 64/10/27
صبح اول وقت نماز را در مسجد خواندم سپس نوبت دعای ندبه بود که خواندیم و بعد از آن صبحانه کره و مربا و چای خوردیم و این را بگویم که جمعه ها هیچ برنامه ای نداریم یعنی نه صبحگاهی نه ورزشی نه کلاس و الآن ساعت 11 است و 1 ساعت دیگر مانده به اذان.

ظهر که شد بعد از به پا داشتن نماز و دعا و سخنرانی  که این سخنرانی را یکی از پدران شهدا به جا داشت؛ کعبی امام جماعت حمیدیه نیز سخنرانی کرد ولی مطلب اصلی پدر شهید بود که 4 فرزند خود را برای اسلام و خداوند داده بود و انسان را در آن مجلس متحیر می کرد واقعاً خداوند اجرش دهد هم به خودش که چنان مقاوم حرف می زد که انگار اصلاً اتفاقی برایش نیفتاده و هم به همسرش که الگوی تمام زنان است.
او می گفت که یک فرزندم را در دوران شاه دژخیم از دست داده یکی دیگر را در کردستان یکی را در خوزستان و یکی دیگر را در پیکار با منافقان. بالاخره او همچنین فرمود با امام عزیز ملاقات داشته و امام بر او گریسته است. آقای ضیایی در آخر از برادران رزمنده خواست که اجازه دهند تا در جبهه بماند و همراه و همپای آنان مبارزه کند زیرا او را اجازه نمی دهند که به جبهه آید و مسئولیتی در بنیاد شهید بر عهده دارد (متأسفانه نام شهرش را فراموش کرده ام)* و از امام خواسته که با رفتن وی به جبهه موافقت کند ولی امام نپذیرفته است. آقای ضیائی هنگامی که سخنرانیش تمام شد با بعضی از برادران مشتاقانه به رو بوسیش رفتیم...

بالاخره بعد از آن نوبت نهار بود که استانبولی و ماست بود که خوردیم و از آن به بعد چون جمعه بود و بیکار بودیم تا ساعت5/6 که وقت نماز و دعا و بعد از آن شام تخم مرغ و سیب زمینی بود که خوردیم و وقتی که به آسایشگاه آمدیم تقریباً در ساعت 8 جلسه انتقادات و پیشنهادات داشتیم مانند همیشه تا اینکه ساعت 10 شد که اول یک چایی بچه ها درست کرده بودند خوردیم سپس نوبت خواب بود اما قبل از اینکه خواب شدم برادر اسماعیلی که تازگی ها با او آشنا شده ام و فردی مؤمن و مخلص است به من طوری که ناراحت نشوم فهماند که نماز شب بخوان و من هم منظورش را فهمیده بودم از او خواستم طریقه خواندن این فریضه را نشانم دهد  و او هم در کاغذی نوشت و به من داد و گفتم که امشب مرا بیدار کن...

*نام این پدر شهیدان که شهید صادقی منش از او در خاطراتش یاد می کند قریب به یقین؛ حاج محمد ضیایی پدر شهیدان مجید، خدابخش، اصغر و محمدرضاست از اهالی روستای قهنویه (مبارکه)

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

​🔆پژوهشی درباره ی هنر و هنرمندان کهن دیار مزینان

🖌نویسنده و محقق؛ علی مزینانی عسکری

✍️از دیگر هنرمندان کهن دیار مزینان که در اغلب هنرهای نمایشی و تجسمی فعالیت داشته و دارد استاد حسن صدیقی مزینانی است که در شعر ،خوانندگی، خطاطی و نقاشی سرآمد است.

شاعر،⚘
خواننده،⚘
آهنگساز،⚘
ترانه سرا ،⚘
نقاش،⚘
خوشنویس...

🔹او 25 مهرماه 1332 در خانواده ای عاشق و شیدای اهل بیت علیهم السلام که همگی از خرد و بزرگ آن در تعزیه سرور و سالار شهیدان خدمت می کنند به دنیا آمد و خیلی زود پاسخ اعتماد پدر و مادر را داد و پس از تحصیل در دانشگاه و دانشسرا شغل شریف معلمی را برگزید و سال های متمادی همراه با همسر فرهنگی اش علاوه بر مدیریت دبستان شیخ قربانعلی شریعتی مزینانی  به تدریس نیز مشغول بودند و جالب آن که به اصرار و جدیت او دبستان مزینان به نام این عالم بزرگ مزین شد.

🔆اخذ مدرک کارشناسی ادبیات  فارسی دانشگاه آزاد اسلامی سبزوار.  اخذ مدرک عالی خط انجمن خوشنویسان سبزوار.خواننده ی موسیقی پاپ و ایرانی . عضویت انجمن ادبی اداره ی ارشاد اسلامی و انجمن شعرای اسرار سبزوار. شرکت در نمایشگاه بین المللی خراسان رضوی با آثار نقاشی.شرکت در کنگره ی بزرگداشت فردوسی و قرائت اشعاری در ثنای خداوند متعال و مدح فردوسی ، اجرای ترانه های مختلف در شبکه ی تلویزیونی خراسان رضوی و... گوشه ای از فعالیت ها و مدارج علمی و هنری این هنرمند توانای مزینان است.

🔹اگر بر روی دیوارها ی قدیمی مزینان به خوبی نگاه کنید شعار نوشته هایی را می بینید که  کهنه گی آن به لحاظ قدمت به وضوح دیده می شود و این یادگار اثر استاد حسن صدیقی است که در دهه ی شصت ضمن تصدی مدیریت مدرسه ، در پایگاه بسیج مزینان نیز فعالیت گسترده ای داشت.

🔹سبک خواندنش همانند زنده یاد محمد نوری (خاص)  است .

-- استاد حسن  صدیقی در لحظه خاکسپاری استاد نوری در بهشت زهرا(س) یکی از ترانه های جاوید محمد نوری( در روح و جان من. می مانی ای وطن) را خواند و مورد استقبال حاضرین قرار گرفت .
--استاد صدیقی  اوج دوران جوانی اش را در مدارس و سپاه و بسیج و اکثر اجراهایش با استاد بهروز عرفانی نوارنده کم نظیر کیبورد در دهه ی ۶۰و ۷۰بوده است .

💠داغ جوان و مرگ زودهنگام فرزند عزیزش محمد مهدی هرچند برای او سخت و دشوار است و چین و چروک این غم بزرگ صورت پر طراوتش را شکسته تر نشان می دهد اما این چهره ی ماندگار هنری در کاشانه ی خویش کارگاهی هنری آماده کرده و امیدوار است هرچه سریعتر اماکن دیدنی و تاریخی مزینان را نقاشی و تقدیم مردم زادگاهش نماید او در این کلبه ی هنری خویش و در تنهایی شاعرانه اش به خلق شعرهای زیبا که حکایت از آشنایی کاملش به آرایه های ادبی و سبک های مختلف شعر کلاسیک و نو است می پردازد که گوشه هایی از آن در شاهدان کویر تقدیم شده و می شود.

🌴از اشعار زیبای اوست:

با تیشه ی شیشه سنگ را بشکستن
با باد پلی به روی دریا بستن

با تختِ شهینِ پرنیان و اطلس
بر پشت رباب آسمان  بنشستن

با پَرِ خیال سعد،با باد سحر
از نای چو مرغی زحصارش جستن

بر شانه ی نازک نسیم دریا
بنشستن و از هزار دامی رستن

با دست شکسته پای خسته بستن
بتوان ، نتوان دهان مردم  بستن

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

 

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

✍️گاه جمعیتی از جوانان و پیران همانند اعراب خوزستانی حلقه هایی را تشکیل می دهند و در حالی که کمر همدیگر را با دست چپ گرفته وبا دست دیگر بر سینه می کوبند و متحد جواب گروهی را که می گویند حسن و چون سنگین اجرا می شود توگویی که آنها می گویند حساو* پاسخ می دهند حسین و باز گروه می گوید: شهید و همگی فریاد می زنند حسین واین نقشها ادامه دارد و گروهی دیگر دم را می گیرند و می گویند: حیدر .
 جمعیت: علی .
گروه: سقای تشنه کامان.
 جمعیت: ابوالفضل ابوالفضل .
گروه: آب آور یتیمان.
جمعیت : ابوالفضل ابوالفضل.
در زمان جنگ و دهه ی شصت به ابتکار بعضی از مداحان شعاری دیگر وارد این مراسم شد و با همان آهنگ گروه سینه زنان می گفتند: یا حجت بن الحسن
جمعیت: ریشه صدام بکن
یا زمانی دیگر
گروه: یا حجت بن الحسن عسکری
جمعیت: ریشه ی صدام را بکن یا علی

در زمانی که حاجیان به دستور پادشاه عربستان در منا قتل و عام شدند شعار سینه دوره ما هم تغییر کرد
گروه: تبت یدا ابی لهب
جمعیت: بریده باد دست فهد
و در این زمان مردم در همین حلقه ها امام زمان(عج) را با همان ترتیب سینه زنی صدا می زنند
گروه: یا حجت بن الحسن
جمعیت: عجل علی ظهورک

پیشتر مداح اهل بیت علیهم السلام حاج حسین محمدی در سلسله مطالب روزی روزگاری اشاره کرد که: «حرکت دورانی سینه دوره در جهت خلاف عقربه ساعت یعنی برگشت زمان  به گذشته و ما دوباره از کربلای حسین ابن علی آغاز می کنیم و می گوییم فاطمه، حسن، حسین! »
 
و این شور و سینه زنی دوره تا شب عاشورا ادامه دارد و هر روز تعداد نفرات و حلقه ها بیشتر می شود و اشعار در این شب کمی تغییر می کند. گروه سردسته می گویند:
چه شور و شین است امشب .
سینه زنان پاسخ می دهند :
قتل حسین است امشب
و باز اشاره کردیم  پس از سینه ی دوره ، شبها در هیئات مزینان مراسم نوحه خوانی و روضه خوانی دایر می شود و شرکت کنندگان در مراسم که همگی به جز میهمانان عضو رسمی هیئت هستند  اطعام می شوند .

 در شب عاشورا اشعار هیئات مزینان هم تغییر می یابد پس از نوحه خوانی در جایگاه که از شب هفتم تمامی هیئات در آنجا اجتماع می کنند زنجیرزنان هیئت علی اکبری که اغلب جوانان هستند طبل و سنج زنان دو دسته می شوند و دسته ی اول با شور می خوانند :
 امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
 صبح فردا تن او زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع

دسته ی دوم پاسخ می دهند:
زینب از داغ برادر به سرو سینه زنان
چون بود بی کس وبی یار شه تشنه لبان
مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع

و در آخر هردم یک نفر فریاد می زند : مظلوم یا حسین(ع)
همراهان نیز جواب می دهند: حسین(ع)

سینه دوره در شب عاشورا هر لحظه شور می گیرد گاهی در تکیه بالا و گاهی در هیئت ابوالفضلی و حتی مقابل یخدان جایگاه نخل و خلاصه آنکه در این شب از گوشه گوشه مزینان نوای یاحسین تا صبح شنیده می شود.

منزل حیدری ها در مقابل هیئت علی اکبری نیز شاهد اجتماع بانوانی است که گرد هم جمع می شوند تا قنداقه علی اصغر(ع) و تابوت شهدا را برای مراسم عاشورا آماده کنند و در همین حین مداحی قنداقه را به دست می گیرد و با شور و حال خاصی برای او لالایی و سپس ذکر مصیبت می خواند.

شروع مراسم عاشورا نیز در صبح با همین حلقه های اتحاد یعنی سینه ی دوره است که از ابتدای بازار مزینان به سمت تکیه بالا آغاز می شود و خادمان و حاملان نخل نیز در میدان امام حسین(ع) گرداگرد این نماد تعزیه کویر به سینه زنی می پردازند...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان(مداح)

✍️و اما در ادامه مبحث هیئت ابوالفضلی مزینان رسیدیم بجایی که تصدی هیئت در غیاب مرحوم حاج آقای توکلی و حتی با حضور ایشان به خادم العباس آقای حاج حسن ناطقی واگذار گردید . اما از آنجا که افراد دوست دارند نامشان گم نشود و نسل های آینده یادی بنمایند و شیوه خوبی هم هست سعی بر وراثت داشته اند تا در هر برهه از زمان فرزندانشان میراث دار راه پدر باشند . اگر خوب دقت کنیم حتی روز عاشورا تمام سقایان ، افراد حامل نخل، مجلس گردانان، تعزیه خوانان و مداحان و تمامی افراد سعی بر ادامه راه پدرانشان داشته اند و مرحوم حاج آقای توکلی نیز بر همین طریق در ایام پیری از بین اعضای خانواده با توجه به اینکه همگی عاشق مزینان و دهه محرم بودند حاج محمد را به سمت این مسئولیت برگزید.

محمد انسانی نجیب و عاقل و تحصیل کرده و با حجب و حیا، علی رغم میل باطنی این سمت را پذیرفت ضمن اینکه آنچه تجربه از پدر به آموخته و اندوخته بود در کنار حاج حسن آقای ناطقی در این راه گام نهاد و لباس نوکری امام حسین(ع) در بارگاه قمربنی هاشم(ع) را به تن کرد . افتخاری که شاید نصیب هرکسی نشود.

بعضی شوخی ها گاهی جدی جامه عمل می پوشد بطور مثال زمانی که حاج غلامرضای توکلی فقط هفت سال داشت و در همان تیمچه به اهالی روضه امام حسین علیه السلام آب می داد عمه گلشاد محمدی دو دختر همراهش در مجلس نشسته اند . زهرا شش ساله و ربابه کمتر از یک سال داشتند. عمه گلشاد می گوید: پسرجان کمی آب به زهرا بده تا همین دختر بغلم را وقتی بزرگ شد به تو بدهم . مادر غلامرضامی گوید: چرا دختر بزرگ را ندهی که قول بچه شیرخواره را می دهی .همین شوخی اتفاق می افتد و روزی ربابه در سن نوجوانی مقداری آش نذری به خانه محمدعلی قصاب می برد و غلامرضای جوان همان ربابه را می بیند و دل باخته وی می شود و خواستگاری و الی آخر ماجرا که نتیجه آن سه پسر و پنج دختر که همگی عاشق و نوکر اهلبیت علیهم السلام می باشند و محمد ثمره این اتفاق مبارک است.

بهر حال صحبت از تاسیس هیئت بود. تیمچه متعلق به مرحوم حاج آقاحسین خواجوی بود و مرحوم محمدعلی قصاب پدر آقای توکلی با تصمیم راسخ برای خرید تیمچه جهت اقامه عزای قمربنی هاشم(ع) در مکانی ثابت و همیشگی بادست خالی وارد میدان شد. ابتدا با ثروتمندان آن روز مشورت کرد و برای خرید مکان فعلی وارد گود شد .حاج آقا حسین خواجوی هم چون فردی متشرع بود و امین مردم با توجه شرایط موجود قیمت ر اپائین آورد تا راه برای معامله هموار گردد‌.به این ترتیب معامله با قیمت بیست تومان قجری شکل گرفت. مرحوم غلامحسین نایب ، حاج محمدجعفر تاج ، شیخ ابراهیم مهدوی، ناظم الشریعه، محمدعلی قصاب، ملاغلامحسین، محمدعلی ناطقی، آقاحبیب اله، حاج احمد خواجوی و کربلایی قربان عطار و دیگرافرادی که دربخش قبلی اسامی آنان با کم و زیاد ذکرشد دست به دست هم دادند ولی مبلغ کامل نشد مرحوم حاج محمدعلی محمدی الباقی را پرداخت می کند تا فرزندانش نیز در این امر خیر شریک و نوکری امام شهیدان را داشته باشند.

تیمچه خانه های کوچکی داشت که همه بهم متصل بود و سقف آن خیلی بلند نبود. عزاداری برای اولین بار بنام حضرت عباس(ع) در دهه اول آغاز و اولین هیئت عزاداری بر پا گردید . مکانهای مذهبی دیگر مانند تکایا و مساجد بود ولی اینان شور دیگری در سر داشتند وگرنه موقوفه های حاجی خان بزرگ و شیخ ابوالقاسم خان صدیقی وجود داشت.

دهه اول و دوم که الان هم به لطف خدا این مجالس دایر میباشد و روزی در بخش دیگری به آن خواهیم پرداخت...

هیئت پیش از این در سالهای آخر در محل تکیه میان برگزار می گردید .کم کم مزاحمت های حکومتی آشکار شد. یک شب امنیه ای (مامورپاسگاه قدیم) به مزینان می آید و می گوید روضه خوانی تعطیل. اعضای هیئت جوانان دلیر و عاشق دین هرچه خواهش تمنا می کنند افاقه نمی کند. سر دسته می گوید: امشب برگزار کنیم تا فردا شب ببینیم چه می شود .

فردا شب مامور با اسبش می آید و متوجه صدای نوحه و روضه و سینه زنی می شود. حاج اکبر محمدی که جوانی بلندبالاست می گوید: امنیه بیاید داخل مجلس حسابی کتکش می زنیم . سردسته می گوید: من مامور را به داخل هدایت می کنم اگر پذیرفت فبها و اگر نپذیرفت من با کف دست به پیشانی می زنم و شما به بهانه سینه زدن در تاریکی چراغ آینه (نوعی چراغ قدیمی که گردسوز بوداما اطرافش با شیشه به اندازه ۲۰×۲۰محافظ داشت) را خاموش کنید و کتک مفصلی به امنیه بزنید و سپس همگی از هیئت خارج شوید.

این اتفاق می افتد و مامور بخت برگشته بدون اینکه کسی را بشناسد به خانه خودش بر می گردد ولی از شبهای آینده در مراسم شرکت می کند و دیگر مزاحم عزای امام حسین(ع) نمی شود .

✍️در اوایل دهه چهل غرفه ها تخریب و ساختمان جدید تاسیس شد و باز هم اعضای محترم به کمک مسئول وقت آمدند و هیئت شکل جدید به خود گرفت . در این ایام اعضای هیئت محترم حسینی که فقط دهه دوم عزاداری می کردند نیز به دهه اول آمده و مکان فعلی خریداری شد که با قید حیات به تاسیس هر دو هیئت حسینی و علی اکبری نیز خواهیم پرداخت.

و اما نوحه خوانی ها در مزینان رایج شد

سیداحمد یزدی از رسم و آیین یزد برای مردم سخن می گوید و سینه دوره راه می افتد. حرکت دورانی سینه دوره در جهت خلاف عقربه ساعت یعنی برگشت زمان به گذشته و ما دوباره از کربلای حسین ابن علی آغاز می کنیم و می گوییم فاطمه، حسن، حسین!
دسته ها راه می افتد و نوحه خوان اصلی داخل خیابان نوحه می خواند و دو نفر در سمت چپ و راست وی او را کمک می کنند تا کم نیاورد . ملا ابراهیم طالبی، ملاحسن حبیب، ملاحسن صدیقی ، ملا رحمت اله محمدی و ملاهای آن روز مجلس را گرم می کردند البته خیلی ها از قلم افتادند که در آینده ان شاءالله اشاره خواهیم کرد.

نظم هیئت به حاج علی اکبر محمدی سپرده شد و هیچکس روی حرف او سخنی نمی گفت. حالا در هیئت فرش وجود ندارد فقط دو قطعه نمد از منزل مرحوم محمدعلی توکلی می آورند و قسمتی از زمین مفروش می شود که به مرور زمان نمدها و گلیم ها و بعد از آن فرش دوازده متری توسط حاج علی اکبر محمدی و دیگر اعضای محترم هر آنچه نیاز بود آوردند و اگر کمبودی وجود داشت از خانه بزرگانی چون حاج علی اصغر محمدی و آقایان خواجوی و دیگر بزرگان و اعضای هیئت تامین می شود گاهی به صورت امانت و بعد هم جرأت پس گرفتن نداشتند و می بخشیدند به خود هیئت. چون معتقد بودند این هدیه به آستان مقدس قمربنی هاشم است.

پول زیادی در دسترس مردم نبود اما کمبودها به مرور خریداری می شود؛ چراغ توری پایه کوتاه و بلند، بهترین و بزرگترین سماورها، استکان و نعلبکی، قاشق و چنگال، ظرفهای دو نفری ،دوری های بزرگ تبدیل به یک نفری شد و برای اولین بار بلندگوی لامپی که با باطری کار می کرد و در هیئت حضرت ابوالفضل صدای روضه را بگوش مردم‌ می رساند:«روضه دایره هرکی مایله». و بعد از آن فرشها و دیگر لوازم سرازیر به این موسسه ارزشمند مذهبی شد .

در همان اوایل تاسیس هیئت یعنی دهه اول هزار و سیصد و کمی قبل از آن اساس تعزیه خوانی در مزینان شکل می گیرد. پیش از تعزیه بد نیست از کارهای عام المنفعه یاد کنم و اشاره به آب انبارها داشته باشم .
دو آب انبار که در اصطلاح مزینانی ها حوض گفته می شد در محدوده هیئت وجود داشت . یکی دقیقا زیر درب ورودی قدیم هیئت و با آب انباری که بسیار تمیز و شکیل بود پله های اول از سمت قبله و مابقی رو به شرق در سطح پایین تر و گودی کوچکی که شیر برنجی آن بسیار جالب بود .شبها از آب ینگه قلعه سیرآب و روزها رفع عطش زائران و مردم مزینان بود که متاسفانه این آثار باستانی ارزشمند هم تخریب شد . و دیگری کمی پائین تر به نام حوض غلام مراد که البته مصالح اولی خشت پخته و ساروج و حوض دومی تقریبا خشت پخته و گل بود .
امیدوارم همه آنانی که در جهت خرید و رشد هیئت تلاش کرده اند اعم از بنیانگذاران اولیه و ثانویه و خادمانی که هم اکنون خدمت می کنند آنها که زنده اند سلامت و آنان که به رحمت خدا رفته اند روحشان شاد باشد.

✍️بعد از اینکه همه اعضای محترم‌ آقای توکلی را به ریاست هیئت پذیرفتند چون که او خیلی جوان بود در کارها با حاج علی اکبر و حاج علی اصغر محمدی مشورت می کرد و این دو برادر از لحاظ مالی در خدمت هیئت بودند و در این میان چون که رحمت اله محمدی اهل قلم بود در خیلی از کارها هوای توکلی جوان را داشتند چرا که او داماد خواهرشان هم بود .رحمت اله نیز مداحی می کرد و اهل سخنوری بود. حاج علی اصغر قدرتمند از جهت مالی کلاته ای داشت بنام همت آباد .

یادم هست روزی مرحوم حاج شیخ حبیب اله عسکری روی منبر می گفت این هیئت بنام هیئت محمدی ها شهرت دارد . بعد از منبر پرسیدم :به چه دلیل این مطلب را فرمودید؟! گفت:« اگر محمدی ها نبودند من مشوقی برای ملبس شدن به لباس روحانیت نداشتم . وقتی لباس پوشیدم مورد حمایت این خاندان واقع شدم . چندین مرتبه از پاسگاه ژاندارمری برای خلع لباس من آمدند و اینان از من حمایت کردند.»

سخنان شیخ عزیزمان مرا بیاد شبی انداخت که هنگام غروب در منزل نشسته بودیم من حدود دوازده سال عمرم بود که مامور پاسگاه داورزن بنام عسکرزاده به منزل مان آمد و پدرم وی را تعارف کرد و بعد از صرف چایی و میوه-پدرم چون که ماشین کامیون داشت از شهر دست پر برگشته بود- و حسابی از رئیس پاسگاه پذیرایی کرد. سرکار بعد از کمی خوش و بش گفت: آمده ام شیخ حبیب را ببینم و برای خدمت سربازی اعزامش کنم. پدرم گفت: جناب عسکرزاده این ممکن نیست. سرکار مصمم بود تا شیخ را روانه خدمت نظام کند. پدرم گفت: حسین برو به آقای عسکری بگو بیاید ظمناً به عمو حاج محمدحسین بگو مهمان داریم بیا ساعتی بنشینیم . سریع رفتم‌ و اول به عمویم و بعد از نماز مغرب بود به شیخ گفتم پدرم منتظر شماست. پرسید: مهمان دارید؟ گفتم: بله فلانی است . خوب بیاد دارم شیخ کمی جا خورد حق هم داشت چرا که عسکرزاده مردی بد دهن و خیلی بی چاک دهن بود...شیخ پرسید: پدرت دیگر چیزی نگفت؟ گفتم: چرا گفت به شما بگویم نگران نباش. گفت: کس دیگری هم هست؟ گفتم: عمو حاج محمدحسین هست.
با هم وارد شدیم هنوز شیخ چایی را خورد عسکرزاده گفت: شیخ حبیب تویی؟! گفتند: بله. گفت: روی منبر چی گفتی؟ چرا برای اعلی حضرت بد گفتی؟ آمده ام که ببرمت خدمت! سربازی رفتی؟شیخ گفت: خیر ! گفت :باید بروی. شیخ گفت: من روحانی هستم .رئیس پاسگاه با تندی گفت: می برمت .پدرم گفت: سرکار یه کم ملاحظه کن.
من حسابی جا خورده بودم چون که می دانستم پدر و عمویم تن به این خفت نمی دهند که به مهمان عزیزی که خیلی دوستش داشتند بی حرمتی شود. ناگهان عمویم حاج محمدحسین با عصبانیت روی دو زانو نشست و گفت: سرکار مگر از جنازه ما دو برادر بگذری که شیخ را همراهت ببری .
شیخ عسکری آدم ترسوئی نبود لکن طرف انسان جسور و قدرتمندی بود. در گذشته یک رئیس پاسگاه خودش می برید و می دوخت .ولی همه مزینان و نه بلوک می دانستند محمدی ها باج بده نیستند.
سرکار عسکرزاده با پدرم نرمتر حرف می زد. عمویم عصبانی شده بود . مادرم پارچ آبی آورد تا بنوشند و آرام شوند .عمویم به شیخ عسکری گفت: پاشو بریم مگر ما بمیریم که تو را تحقیر و توهین کنند .
عسکرزاده که جاده ر ا گل دید سست شد و گفت: باید تعهد بدهی که دیگر روی منبر برای پادشاه بدگویی نکنی . این بار با لحنی آرام و دوستانه شام صرف شد و به خیر و خوشی گذشت و جناب حاج آقای عسکری(ره) به برادران محمدی همیشه نظر لطف داشت. بطوریکه وقتی پدرم از دنیا دیده فرو بست بدون دعوت آمد و گلایه کرد که چرا نگفتید . من مدیون محمدی ها هستم.بهر حال مشهور بود که آقای عسکری شیخ محمدی هاست .
ارادت محمدی ها به لحاظ حضور مداوم و خدماتی که داشتند در این هیئت از گذشته تا بحال بویژه که بیرق قمربنی هاشم دست این خانواده بوده است و شاهد بودم روزی پسرعمویم محمد حاج حبیب اله به هیئت آمد و جناب حاج حسن ناطقی زمان آخرین ساخت و ساز هیئت به ایشان گفت: هیئت بنام شما محمدی ها شهرت دارد لذا شماها باید در این موسسه باشید و پسرعمویم هم به زینبیه و هیئت قمربنی هاشم با کمک مالی ارادت خویش رانشان داد.
بهر حال جناب عسکری با مداحی و بعدها روضه خوانی مستمعین این موسسه را با صدای گرمی که داشت محظوظ و مستفیض می فرمود به طوری که محبوبیت خاصی نزد حاج شیخ قربانعلی شریعتی پیدا کرد و حاج آقای شریعتی هم به وی اجازه منبر می داد و بدین ترتیب آقای عسکری بجای حوزه نظام وظیفه با عنایت آقا امام زمان(عج) راهی حوزه علمیه شد.

سرمایه هیئت نزد حاج اکبر محمدی بود و اولین فرش دستباف را تقدیم هیئت کرد و شبهای محرم تا پایان دهه دوم روی چهارپایه ای می نشست و به مهمانان قمربنی هاشم خوش آمدگویی می کرد .ابتدا شام صرف می شد و سپس سینه زنی که این روال تا هم اکنون ادامه دارد.

هیئت مذهبی ابوالفضلی مزینان در دوره های مختلف به خصوص از دهه ی هفتاد به بعد نیز با تدبیر مدیران و هیئت امنا دستخوش تغییرات شد و درابتدای دهه ی نود نیز به طور کامل تخریب و ساختمان جدید و بزرگی در زمین آن بنا گردید که می توان گفت یکی از زیباترین و بزرگترین هیئات در منطقه است.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان(مداح)

✍️با سلام و آرزوی سلامتی برای شما بزرگواران که هر یک از شما شاخ و برگ درخت کهنسال و تنومند مزینان کهن می باشید. از مزینان به ظاهر کوچک اما ریشه دار.
در این نقطه از جغرافیای بزرگ ایران چه انسانهایی که در جغرافیای جهان ساکن شده اند و ما آنان را کمتر می شناسیم. مزینان کجا؟ترکیه، دبی ، ایتالیا، آلمان، ژاپن، مکزیک، استرالیا، کانادا، آمریکا، انگلیس و...کجا! بسی جای تعجب است در زمانی که خیلی از شهرهای بزرگ راه تهران را بلد نبودند مزینانی ها در کلن آلمان زندگی می کردند. چهار پزشک مزینانی در آلمان فرزندان و نوادگان مرحوم ذبیح اله خان مزینانی، در ایتالیا آقای حسین خواجوی و آقای ناطقی، آرمین محمدی و احسان سویزی نوه حاج محمدحسین محمدی ، دکتر آتوسا محمدی، مهندس مهران محمدی، لیلا محمدی، در انگلیس فرزندان احمد چوبینی مزینانی و خانم درخشان. در آمریکا فرزندان حاج حمید آقای خواجوی، دکتر مهدی شریعتی فرزند مرحوم حاج شیخ محمود، فرزندان سعیدخان خواجوی. در فرانسه نوادگان استاد شریعتی، مکزیک فرزندان کربلایی حسن رضا در ترکیه چندین خانواده که تعدادشان بسیار و زمان و حوصله بسیار می طلبد ...

روزی به مرحوم حاج حمید خواجوی گفتم: آیا در آمریکا بفکر و یاد مزینان هستید؟ اشک در چشمانش حلقه بست و گفت نقشه ای قدیمی از ایران بر بالای سرم به دیوار نصب کرده ام که سرم را به سمت ایران و مزینان می گذارم و می خوابم و همین طور مرحوم سعیدخان خواجوی که یادشان گرامی باد.
ای مزینانی که ریشه در کویر و شاخه در پنج قاره جهان داری کاش فرزندانت کسانی که در گهواره تو خوابیدند و امروز از دامان پر مهرت دور شده اند نقشه ای بر بالین خود داشتند و به یادت بودند. عزیزانی از مزینان در هندوستان و...
با تمام این پراکندگی؛ یک روز به عشق امام حسین علیه السلام اکثرشان در دامن سرشار از عطوفت و مهربانیت به بهانه عاشورا یک کنگره ی بزرگ تشکیل می دهند و تجدید دیداری دارند.
مزینان و خیابان وسیعش
مزینان است و تاریخ رفیعش
مزینان است و فریاد ضمیرش
شهید شمع گفته در کویرش.

عاشورا این میراث گرانبهایی که در ینگه قلعه دوتکیه ی بزرگ داشت و دو تکیه توسط مرحوم‌ حاجی خان بزرگ یعنی حاج آقا محمد بنا گردید که حیات هیئت و ساختمان هیئت محترم علی اکبری به همت مرحوم سیدحسن حسینی بعد از چندین سال در آن زمین بنا گردید مکانی بنام تکیه خرابه؛ و دیگر تکیه حاجی خانی در کوچه سرهنگ. هرکجا نام خان و خواجه می آید اکثرا به یادزور و ظلم و جنایت می افتیم اما در مزینان اکثر موقوفات و تکایا بنام امام حسین و یارانش از اموال خوانین و بزرگان مزینان بوده است .روحشان شاد...

و اما چگونگی احداث و ایجاد اولین هیئت بعد از مسجدجامع و تکایا در مزینان جدید

به گفته بزرگان و افراد مسن در این دیار کهن؛ روزی مرحوم محمدعلی قصاب و سالارعباس و حاج عباس رفیعی و آقا حبیب اله خواجوی و حاج آقا حسین خواجوی و آخوند ملا عبدالعلی و مرحوم کربلایی قربان عطار و چندین جوان دیگر تصمیم به ایجاد یک هیئت بنام ابوالفضلی می گیرند نزدیک محرم است دلها هوایی شده مجلس روضه خوانی بعد از مصیبت سیل برایشان لذت بخش است.اولین مجلس رسمی در منزل سالارعباس بر پا می شود اما هزینه دارد همه دست به دست هم می دهند ولی بازهم قند و چای و فرش کم دارند اینجا به مرحوم حاج محمدعلی محمدی رجوع می کنند او که حاجی و کربلایی هم بوده می گوید الباقی هزینه ها با من .حاجی محمدی وضع مالی خوبی داشته سه سهم آب مزینان و سه سهم آب ینگه قلعه سه مغازه و منزل فعلی حاج قربانعلی رفیعی متعلق به ایشان بوده . مرحوم کربلایی غلامرضای رمضان‌ می گفت او مردی مستجاب الدعوه بود. اگر کسی برای مشکلی به ایشان مراجعه می کرد دست رد به سینه ی او نمی زد.

هیئت ابوالفضلی دایر شد بعد از چند سال منتقل به منزل ملاحسین سلیمی و بعد محل مزار خرابه و بعد از آن کوچه پایین منزل مرحوم ناظم و منزل فعلی عبدالحسبن نیکوفر و بعد از آن تیمچه خریداری می شود همین مکان فعلی هیئت ابوالفضلی مزینان که غرفه،غرفه بود و در حیات این تیمچه چندین بوته انگور و درخت انار وجود داشت. حوض آب بسیارعالی و شیربرنجی آن با پله های آجری (خشت پخته).بعد از چند سال تخریب و بنای جدید آن حدود سال چهل و چهار ایجاد گردید و امروزه محل حاجت خیلی از دردمندان می باشد.بربالای سردر این خانه نوشته است
کس در این درگه نیامد باز گردد ناامید
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست

 

الحاقیه...

✍️خوب به یاد دارم ورودی هیئت ابوالفضلی طاقنما و سفیدکاری شده بود و سمت راست یک تختِ گلی و درب ورودی با رنگ سبز و میخ های گرد و دو حلقه و زنجیر و بالای آن تابلو سبزرنگ  ؛تاسیس ۱۳۰۷ هجری قمری با بیت"کس در این درگه نیامد بازگردد ناامید/گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست"
 شب اول ماه محرم حضور در هیئت شور و حال وصف ناپذیری داشت ماه مبارک رمضان  باتمام تعاریف قرآنی هیجان محرم را نداشت اشتیاق نونهالان و حضور در کنار بزرگترها و ترس از هرگونه حرکت نابجا از مدیر و مسئولین و ریش سفیدان  محترم باعث می شد تا یک هیئتی تمام عیار باشیم . خوش آمدگویی داخل شبستان  روی یک چهارپایه کوچک چوبی هیئت توسط حاج اکبر محمدی، برقراری نظم توسط حاج آقای توکلی؛ آب آوردن محمددائی کربلائی غلامرضا برای تهیه چائی و طبخ غذا از آب چشمه قنات مزینان؛ آشپزخانه سیاه و دیگ های بزرگ برروی اجاق گِلی در ضلع شمال شرقی و ثبت نام اسامی هیئت با خطی زیبا و خوانا بر دیوار آشپزخانه؛ فرشهای دست باف تبریز و مشهد و محلی؛قالیچه های بلوچی؛ سماوربزرگ هیئت روی میز؛ زحمات و خدمات دو نفربنام حسن که بعدها هر دونفربه حج مشرف شدند و حاج حسن ( حاج حسن ناطقی و حاج حسن کربلایی محمدعلی)دو وردست ورزیده در کناردائی کربلایی غلامرضا نوحه های بسیار سنگین و وزین مداحان محمدصدیقی؛ حاج اکبرکربلایی عباس و حاج قربانعلی عسکری و حاج حسین تاج و مرحوم ملاابراهیم طالبی و کربلایی عبداله و رحمت اله و چاوشی حاج محمدحسین محمدی و سیدنوراله و حاج میرزاحسن نجار و اوج هیجان در سینه زنی و غش کردن حاج حسین حسن عباس و پیراهن کندن علی اکبرخانه خودی و دیگر اعضای محترم با شعار "هرکه را عشق حسین برسربود عریان شود" و صدای سینه زدن ها که در هیئت بسیار محکم و عالی طنین انداز بود .سینه های سرخ شده بر اثر شدت ضربات دست گویا همه افسوس می خوردند و می گفتند ای کاش در کربلا بودیم تا یاریت می کردیم یاحسین ابن علی،  پهن شدن سفره هایی که فقط بوی پارچه می داد، بشقابهای دو نفره قاشق های نوبتی. شروع مجلس با ذکرصلوات پایان سفره اطعام با ذکرفاتحه اخلاص، سینه زدن مرحوم حاج رمضانعلی کربلایی حسن که توجه بسیاری را بخود جلب می کرد صدای حسین گفتن آهسته و زیرلب سینه زنها در بین نوحه خوانی ها و آه که شیرین بود صدای تشنه ای که باگفتن یاعباس علی، سقای مجلس با پارچ مسی و لیوان روحی وی را سیرآب می کرد و منبرهای پر از حوادث تاریخ بمناسبت محرم و حرکت امام حسین(ع) و یارانش از مدینه تامکه و بیعت نکردن آن بزرگوار با یزید و روضه آخر منبرکه بدون بلندگو روحانی محترم حاج آقای شریعتی را یاری می کرد. و صدایی که با دست بر پیشانیها می خورد گریه های واقعی ؛ چه نوری داشت چراغ توری های سه پایه بلند و کوتاه و چراغ توری معمولی و کم نور شدن آنها به جهت کم شدن باد داخل مخزن و تلمبه ای که مرحوم غلامحسین کربلایی محمدعلی عباس، عموابراهیم و دیگر جوانان بلافاصله با آن چراغها را باد می کردند. و اصغر کربلایی محمدعلی و شهیدمحمدعلی باقری باچائی های آخر مجلس چه شور و هیجانی داشت.

 آخر شب یک نفر با چراغ توری حاج آقا شریعتی را تا منزل همراهی می کرد.ای وای که دیگر کسی شفا نمی گیرد!؟ در زمانی که بهداشت مانند امروزه رعایت نمی شد تمام اعضای هیئت با یک یا دو لیوان آب می نوشیدند و بعد از خوردن آب لبه ی لیوان را با سینه ی دستشان پاک می کردند تا اثری از لب و دهانشان بر لیوان نماند اگر بگویم یک نفر تا آخر منبر از مجلس بیرون نمی رفت دروغ نگفته ام. اگر کسی وسط منبر حرکت می کرد و بیرون می رفت همه تعجب می کردند اما چنانچه بعد از دقایقی بر می گشت به او می گفتند از ما راضی باش غیبتت کردیم که شاید مجلس را ترک کرده ای و او می گفت اختیاردارید.
بخاطر اینکه هیئت های دیگر مجلس شام نداشتند اعضای محترم دیگر هیئات بعد از صرف شام هیئت ابوالفضلی برای استماع منبر می آمدند تا از منبر بهره مندشوند.
هر روز غروب صدای منادی بلند بود آقایان روضه دایره؛ هرکی مایله. هر چند با دیدن روحانی یعنی حاج آقا شریعتی که از بالای مزینان می آمد مردم خودبخود با وی همراه می شدند.
بهر حال رونق عجیبی در کار بود. دیوارهای هیئت سرتاسر از زیرسقف با پارچه های آن زمان با اشعار محتشم کاشانی زینت بخش هیئت بود . مجلس نوحه خوانی با نشستن چند مداح در کنار یکدیگر بصورت کُر اجرا می شد" ای شه غرقه به ... " .الله اکبر که چه حالی داشتیم .
آبگوشت با گوشت تازه گوسفندی و نان تنوری و همچنین آب قنات مزینان و ادویه فرومد وای که چه عطر و طعمی بهمراه داشت الحق والانصاف دست پخت دایی کربلای غلامرضا بی نظیر بود بطوریکه بعدها که پلو خوردن رایج شد اعضای هیئت هوس آبگوشت می کردند روح همه عزاداران امام حسین که دیگر دربین مان نیستند و علی الخصوص جوانان عزیزمان شاد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ محمد شریفی مزینانی


✍️در قسمت اول خاطرات از علاقه و دلبستگی حاج عباسعلی رجب به علی شهیدی گفتیم  که  پس از شهادت او هیچ گاه خاطراتش را از یاد نمی برد و همه جا چهره‌ی او در مقابل دیدگان این رفیق قدیمی مسجم می شد تا اینکه ... ادامه ی داستان را از زبان خود این خادم اهل بیت علیهم السلام بشنوید :

📢در یکی از شبها که باخاطرات شهید علی بویژه لحن آرام و دلنشین آن عزیز در تلاوت قرآن دیده برهم گذاشتم درعالم خواب خود را در بین بسیجیان مسجد شمشاد دیدم. مسجد از مساجد فعال با بسیجیان در زمان خودش بود که پس از شهادت جعفری چهره پرجنب و جوشی به خود گرفته بود در آن شب فرمانده محل نگهبانی بچه ها را به آنها نشان می داد و نگهبانی سرکوچه مسجد را به من سپرد و تاکیدداشت که هیچ کس بدون بررسی و تفحص حق رد شدن ندارد...درحالی که درنهایت دقت به وظیفه عمل می کردم خانمی مجلل و بسیار محجبه از کنارم گذشت بدون این که از او بازپرسی نمایم او فریاد زد تکان نخور و دستها بالا! سریع برگشتم قبل از آنکه عکس العملی انجام  دهم پیشانیم را نشانه رفت با فریاد یاحسین روی زمین نقش بستم مردم به سمت من هجوم آورده یکی می گفت حیف؛ جوان بود دیگری می گفت آمبولانس هرکس سخنی و من با اینکه به گفته آنها شهید شده بودم باتحیر نظاره گر گفتار و رفتار آنها و فریاد می زدم: «من زنده ام»! و گویا کسی متوجه حرفهای من نبود و یا این که نمی شنید در عین حال خبر خیلی زود پخش شد و اقوام و جمعی از مزینانی ها از گوشه کنار تهران آمده و جنازه را به سردخانه بردند تا پدر و مادرم بیایند و پیکر من راتحویل بگیرند
🔹فردای آن روز والدینم به اتفاق جمعی از بزرگان خانواده آمدند و جنازه ام راتحویل گرفتند و من نظاره گر فریادهای جانکاه پدر و مادر و هم ولایتی های عزیزم بودم مردم دسته دسته  آمده و این ضایعه رابه والدینم تبریک و تسلیت می گفتند. هرچه فریاد می زدم زنده ام کسی توجهی به من نداشت! سرانجام آمبولانس آماده شد و پیکرم را در آن گذاشتند و همراه با اتوبوسی که حامل اقوام و دوستداران شهیدوشهادت بودندبه زادگاهم مزینان بزرگ آوردند انبوه جمعیت از اطراف و اکناف که نشان از عشق و علاقه آنهابه مکتب جهاد و شهادت بود با فریادهای (شهیدان زنده اندالله اکبر) و شعارهای متنوع دیگر تا مزار شهدا تشییع ام کردند . من بودم و تمام فکرم پدر و مادرم عشق به آن عزیزان مزه شهادت را از کامم گرفته بود و باتمام وجود فریادمی زدم :پدرم،مادرم من زنده ام ! امابه مصداق؛
«حرف اگر حرف منو ناله اگرناله توست
آن چه البته به جایی نرسدفریاداست»
توجهی به جانب من نبود درمیان شور و احساس پیکرم را به خاک سپردند و همه
برگشتند چون خودرا در درون قبر تنها دیدم شروع به راز و نیاز کردم و تمام معصومین و صالحین را در نزد پرودگار به شفاعت خواندم و خدا را به آنها سوگند می دادم ناخودآگاه نوری درگوشه ای ازقبرتوجهم را جلب کرد برخاسته و به جانب نور روانه شدم هرچه جلوتر می رفتم نور بیشتر می شد ناگهان صدایی که حاکی از تلاوت قرآن بود توجهم رابه خود گرفت به سمت صدا روانه شدم و هرچه جلوترمی رفتم صدا آشناتر بود به حیاط بسیار زیبا رسیدم که اشجار گوناگون در آن خودنمایی می کرد. صوت پرندگان و چهچه زیبای بلبلان هوش ازسر هر انسانی می برد صدای شرشر آبشارهای سربه فلک کشیده و عرعر
نهرها نشان از(جنات تجری من تحتهالانهار) خداوند بزرگ در قرآن کریم بود دیدن سر و ته این حیاط زیبا و دلنشین نیازمند سالها ماندن بود؛ شهید علی شهیدی رادیدم که برتختی روان نشسته و به تلاوت قرآن مشعول بود سر از پانشناخته و بی محابا فریادزدم علی جان! و علی به محض دیدن من ازجاپرید و مرا در آغوش گرفت. گفت : آمدی خوش آمدی فکرکردی هرکسی لیاقت این آمدن را دارد اینجاجای مردان خدا و شهیدان راه اوست هرکس نمی تواند مجاهد در راه او باشد!
🔹علی تا توانست تعریف ازشهادت کرد که ناگهان بغضم ترکید. شروع کردم گریه کردن. علت را جویا شد بالحظه ای مکث گفتم: دلم برای پدر و مادرم تنگ شده درحسرت دیدن برادران و تنهاخواهرم می سوزم می خواهم برگردم ...خیره خیره به نگاه کرد و گفت: چی؟... گفتم: من نمی خواهم بمانم مرحمتی کن و راه را به من نشان بده ...سکوت کرد و پس از لحظه ای گفت صبر کن ساعت دیگر جلسه ای است اگر قبول نکردی بعدا تصمیم می گیریم...👇👇👇


...👈 ساعتی سپری شد علی را دیدم آماده و منتظر یک آمدن بزرگ است!... آری انتظار سرآمد از دور نوری را مشاهده کردم به سمت ما می آید
رفته رفته آن نور نزدیک و نزدیکتر شد و جمع کثیری از شهدا را دیدم که جلودار آن عزیزان
شهیدان بزرگوار بهشتی و رجایی و....رحمه الله علیهما بودند مهمتر شهیدانی را دیدم که بعدها متوجه شدم آنهاکه شهیدنشده اند چون شهیدمداح محمد مزینانی و شهیدان غلامرضا و ابراهیم عسکری و تعداد دیگر ازآن عزیزان... متعجب شدم و دیگر بار دست به دامن علی شدم خواهش و التماس که منو پیش والدینم برگردان! با نگاهی حسرت بارگفت: خوددانی! نوری که در آن تاریکی خودنمایی می کرد به من نشان داد من را در آغوش پرمحبت خود گرفت و گفت برو در امان خدا!
🔹ازیکدیگرجداشده باعجله دنبال نور گرفتم و پس از لحظاتی خود را در جایی دیدم که الان حوضچه شده. راه خانه را در پیش گرفته ودر حالی که ترس خاص شبانه وجودم را گرفته بود به درخانه رسیدم دق الباب کردم با شنیدن صدای مادر از خواب سنگین و طولانی جستم... آنقدرعرق کرده  بودم که نه تنها جامه هایم بلکه زیرانداز و روانداز نیز خیس شده بود توان برخاستن نبود با فریاد یاحسین !برخاسته و دقایقی سرجای خود میخ کوب شده بودم نیمه شب می خواهم به داخل حیاط رفته و قبضه ای آب به سر و صورت بریزم ملاحظه این که نکند صاحب خانه خسته ازخواب بیفتد؟!...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۸
دی
۰۱

آقای شُونی!

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

✍️یکی دیگر از انسان های خوشرو و شوخ طبع و خوش گفتار مزینان شهید والامقام محمدعلی مزینانی خادم با وفای ماه منیر بنی هاشم حضرت ابوالفضل(ع) است که بیشتر عمر خود را در پای سماور هیئت ابوالفضلی مزینان گذراند تا افتخار آن را داشته باشد که بساط  چایی شرکت کنندگان در مجالس اهل بیت علیهم السلام را برپا کند.
او علی رغم جدی بودن در کار خود و نظارت شدید بر قند و چایی هیئت از روحیه ی لطیفی برخوردار بود و با پیر و جوان شوخی می کرد.

اولین بار بود که همراه با جمعی از رزمندگان مزینانی عازم مناطق جنگ زده خوزستان می شدیم تا سرپناهی برای مردم مظلوم روستای مگاصیص سوسنگرد بسازیم. از قضای روزگار شهید محمدعلی هم در این اعزام حضور داشت و با آنکه مسافت طولانی و خسته کننده ای را آن هم با یک مینی بوس از سبزوار تا خوزستان طی می کردیم اما بذله گویی ها و خاطرات شیرین وی سختی راه را بسیار آسان کرد و  در این سفر با یکی از همراهان اهل روستای شامکان که مثل خودش سالخورده بود رفیق شد و تا محل مأموریت دست از شوخی با این پیرمرد بر نمی داشت.

خاطرات محمدعلی تمام شدنی نبود و تازه با ترکیب کردن بعضی قصه ها و ماجراهای دیگران با قصه های خودش بر این حلاوت و شیرینی می افزود.

در یکی از این قصه ها او می گفت: مدتی بود که در تهران کار بنایی می کردم و اربابی(صاحب کار) داشتیم که بسیار منم منم می کرد و از پولداری خودش هی تعریف ها داشت و گاهی هم با تندخویی کارگران را اذیت می کرد.

یک روز این آدم مغرور از نردبان داشت بالا می آمد و همین طور غر غر می کرد و دستور می داد من داشتم کاهگل درست می کردم و از حرف های او خنده ام گرفت و با همان لهجه ی مزینانی خودم گفتم: مرتکه ی شونی(شونی=لتِّه، پارچه ای که با آن بچه ها را پوشک می کردند)!
  دوستان همشهری که می دانستند من چی گفته ام همه شروع کردند به خندیدن و ارباب جمله ام را شنید و با نگاهی غضب آلود گفت: چی گفتی؟
گفتم: هیچی ارباب، گفتم مرتکه ی شونی!
گفت: شونی یعنی چه فحش دادی؟
گفتم: نه قربان ما به آدم های بزرگ و ارباب هایی مثل شما در قلعه مان که می خواهیم خیلی احترام بگذاریم می گیم آقای شونی!
بنده خدا بادی به غبغب انداخت و رو به بقیه کارگرها کرد و گفت: یاد بگیرید! از این به بعد به من بگین آقای شونی.

از ترس اینکه همشهریان سبزواری و مزینانی من را لو ندهند همان روز به بهانه فوت یکی از بستگان نزدیک تسویه حساب کردم و فلنگ رو بستم به طرف مزینان...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۸
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ محمد شریفی مزینانی
 

✍️بنام اوکه زیباست و زیبایی را دوست دارد ...
🌐آدم خوش قلب  و مهربانی است او همه را دوست دارد و همه نیز او را دوست دارند سوادش درحد متوسطه اما بسیار دانا و خوش سخن، وقتی در میان جمعی قرار می گیرد احساس می کنند یک معلم است، مذهبی است نه بسیار خشک بلکه مذهبی دوست داشتتی دارای جاذبه ای گیرا که با همه اقشار می نشیند و برابر ذائقه شنونده سخن می گوید چابلوسی و تملق را در او ندیده ام ان شاءا.. برای دیگران نیزاین گونه باشد.

🔹خاطرات و نقل قولهای بسیار زیبا و گوش کردنی دارد در خانواده ای زحمتکش و دوست داشتنی بزرگ شده است که تمامی افتخار خادمی درگاه حسین ابن علی(ع) را دارند. از کودکی دنبال مرحوم پدر و عموها به جمع آوری اسباب و لباس نخل؛ مزینان را دور می زد تا حالا که خداوند توفیق هرچه بیشتر خدمتگزاری این منصب را همراه با عمر با عزت به او عنایت فرموده.  مرحوم پدرش وقتی برای کار به تهران می رفت اونیز همراه بابا بود.

🔹برای فرزندانی که آینده شان آمدن به تهران و امیدشان برای امرار معیشت در راس شهرهای بزرگ جز تهران نبود آمدن وی به تهران به همراه پدر کار عاقلانه ای بود و همین آمدن زمینه را رقم زد تا نامبرده باشاگردی و کارآموزی در کارگاه های تولیدی و سری دوزی با ذکاوتی که در او سراغ داشتیم و داریم تبدیل به یک مدیر موفق شود که بحمدا... صاحب کارگاه و ده ها نفر از پرتوش بهره ببرند و امروز مفتخریم که مانند ایشان ده ها نفر دیگر به این شغل اشتغال دارند و مایه افتخار ...

🔆اما این مرد خوب و دوست داشتنی حاج عباسعلی مزینانی فرزند مرحوم رجبعلی ( رجب معروف به خانه خودی) است که او نیز دنیای زحمت و مردی خوش مشرب ومهربان بود روحش شاد و اما آنچه باعث شد تا این عزیز قهرمان این داستان شود مربوط به دهه پنجاه و شصت و روزهایی است که او شاگرد کچ کار و افتخارش شاگرد دو شهیدبزرگوار محمد و علی فرزندان آقای حاج اصغر شهیدی بوده است ...

🔹عباسعلی نقل می کند: محمدجوانی بسیارمومن بود و قبل ازانقلاب بسیار انقلابی و برای پیروزی آن از هرکوششی دریغ نداشت هیچ وقت ندیدم که محمد بدون اطلاعیه امام  به سرکار و خانه بیاید تا این که انقلاب پیروز شد و دوستی بنده با این دو بزرگوار ادامه داشت رفته رفته جنگ تحمیلی آغازشد و مردم حق شناس روانه جبهه های نور می شدند . روزی ازروزها که بنده شاگرد محمد بودم علی با صورتی بشاش و دلی شاد سرکار آمد متوجه شدم هیجان خاصی در او هست گویا می خواهد خبری بدهد تا این که پس از لحظه ها سکوت را شکست و به برادرش محمد گفت من عازم جبهه هستم بهتی عجیب بر وجود محمد سایه افکند به نحوی که روی تخته چوب بست نشست سئوال کرد: چی گفتی؟ ...علی گفت:  رفتم و ثبت نام کردم  می خواهم به جبهه بروم. محمد گفت: برادر چرا مشورت نکردی یکباره تصمیم گرفتی؟! ... علی درجواب گفت: کارخیر استخاره ندارد... محمد گفت: درسته اما نباید پدر و مادر خبردار شوند ؟..گفت: چرا ولی یقینا راضیند ...
محمد وقتی دید چانه زدن فایده ای ندارد از چوب بست پیاده شد دست به گردن علی انداخت شروع کردند دو برادر هاهای گریه کردن. آن چه بیشتر از این دو ناله فضای ساختمان را پرکرده بود ناله های من بود چون من انس و علاقه عجیبی به علی داشتم و نیز او به من لذا این خبر برای بنده تعجب آور هرلحظه انتظار داشتم که علی با اصرار برادر منصرف شود که دیدم غیرممکن است و متوجه شدم این یک تصمیم انسانی نیست بلکه فراتر و به فرمایش معلم بزرگ انقلاب دکتر علی شریعتی« شهادت مرگی نیست که دشمن بر یک مجاهد تحمیل کند بلکه انتخاب خود آن مجاهداست» لذامنصرف کردن علی غیرممکن بود و علی چون دیگر رزمندگان راهی جبهه های نور شد ...طولی نکشید که خبر شهادت این رزمنده فداکار فضای کوچه و خیابان محله های مزینان نشین تهران بزرگ را پر کرد گویا برهمه واجب و فریضه شده بودکه برای تسلی بخشیدن به این خانواده زحمتکش و صبور و تشییع پیکرپاک این شهیدبه مزینان بروند...

🔳این داغ بزرگ وجود عباسعلی رانیزچون آتشی که درخرمن افتاده باشدمی سوزاند سر ازپا نمی شناخت که هرچه زودتر به مزینان بیاید و آخرین وداع را با پیکر پاک رفیق بهتر از جانش داشته باشد و پس ازآن نیز تحمل و توان از او گرفته شد و هر روز این دوری برای عباسعلی سنگین و سنگین ترشد!

🔹او درادامه می گوید: بااین که شاگرد بنا بودم و زحمتم طاقت فرسا؛ اماشهادت علی لذت خواب را از من گرفته بود به نحوی که ساعت ها به گوشه ای خیره می شدم و علی را در حال تواضع و قرائت قرآن می دیدم. دریکی ازشب ها که بسیار خسته بودم و خاطرات آن عزیز را یکی بعد از دیگری از نظرمی گذراندم و نیز تعدادی از بسیجیان مخلص و حزب الهی به دست گروهی به نام  فرقان به شهادت می رسیدند در محله ما_منطقه سلیمانیه_ جنب مسجد شمشاد عزیزی به نام محمدعلی جعفری به دست همان گروه به شهادت رسید که کوچه ... به نام همان عزیز نامگذاری شد بالاخره شبهای سختی را پشت سر گذاشتم و در یکی از شبها که باخاطرات شهید علی بویژه لحن آرام و دلنشین آن عزیز در تلاوت قرآن دیده برهم گذاشتم درعالم خواب خود را در بین بسیجیان مسجد شمشاد دیدم. مسجد از مساجد فعال با بسیجیان در زمان خودش بود که پس از شهادت جعفری چهره پرجنب و جوشی به خود گرفته بود در آن شب فرمانده محل نگهبانی بچه ها را به آنها نشان می داد و نگهبانی سرکوچه مسجد را به من سپرد و تاکیدداشت که هیچ کس بدون بررسی و تفحص حق رد شدن ندارد...
 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی