شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
۱۸
اسفند
۰۱

✍️نویسنده و راوی؛ محمد مزینانی(بخشی)

چند روزی از فتح جزیره جنوبی مجنون می گذشت که هنوز به لطف خدا زنده مانده بودم! چون با اون حجم آتش توپخانه و بمباران هوایی روزانه و شبانه که توسط ارتش عراق بر سر رزمندگان می بارید، زنده ماندن خیلی شانس می خواست و لطف خدا بود که هنوز هم زنده مانده ام!

آخرین شبی که در جزیره جنوبی مجنون همراه با شهید کریم رضایی داخل سنگر دیده بانی بودیم، دو نفر از نیروهای اطلاعات عملیات لشگر محمد رسول الله(ص) به سنگرمان آمدند، سنگر که نبود یه گودال بود فقط برای جلوگیری از خوردن تیر و ترکش!
ایشان گفتند که مسئول محور با شما کار داره.

من و کریم هم به دنبال آنها رفتیم، حدود ۲۰۰ ، ۳۰۰ متر از خط مقدم که دور شدیم کنار جاده و آبهای حور یک سنگر بود که آن هم مثل سنگر ما بود و فقط چون کنار جاده بود مقداری از زیر جاده خاکبرداری شده بود و یک پتو هم جلوی دربش آویخته شده بود به جهت خارج نشدن نور یک فانوس، و داخل سنگر هم شهید همت بود و یک نفر دیگر که نشناختم و یک نفر بیسیم چی با سه عدد بیسیم و مقداری هم کالک و نقشه که ما هم فشرده و دو زانو نشستیم و شهید همت شروع به صحبت کردند و عذر خواهی کردند که جا خیلی تنگه!

ایشان سوال کردند که شما چطور می تونید کمک کنید که بتونیم پل طلائیه رو منهدم کنیم، چون طبق اطلاعات رسیده فردا صبح قراره که ارتش عراق به جزیره تک کنه و تنها راه ارتباط زمینی با جزیره پل طلائیه است که در اختیار عراقی هاست! من هم به ایشان گفتم که ما سه چهار قبضه خمپاره ۱۲۰ داریم و پنج شش قبضه خمپاره ۸۱ و مقدار محدودی هم گلوله مربوطه که برادر فلکی گفته اند که صرفه جویی کنید و برای هر هدفی درخواست نکنید!و قرار هم بوده که ارتش از بیرون جزیره به ما گلوله توپ بده ولی تا کنون با ما همکاری نکرده، ولی ما دستور شما را به ایشان ابلاغ می کنیم و فردا صبح تا جایی که بتوانیم گلوله های خود را روی ثبتی پل طلائیه متمرکز می کنیم.

با حاجی خدا حافظی کردیم و به سنگر خود بازگشتیم و دستور شهید همت را به فرمانده گردان برادر فلکی رساندیم و قول دادند گلوله های درخواستی را برای بعد از طلوع آفتاب گرفتیم و شب را صبح کردیم و شد مصداق آن نوحه که مکن ای صبح طلوع!!!

صبح ۱۷ اسفند ۶۲ ما با تمام توان گلوله های خمپاره را روی پل طلائیه متمرکز کردیم و بعداً شنیدم که یک تویوتا پر از مواد منفجره هم به سمت پل انتحاری رفته ولی قبل از رسیدن به هدف منفجر شده، در حدود ساعت۹/۵ صبح بود که تک عراق با گلوله باران شدید و بمباران هوایی و شیمیایی شروع شد و بچه های رزمنده مانند برگ خزان روی زمین می ریختند و کریم رضایی هم همانجا افتاد و مانند بقیه شهدا جا ماند و دیگر توان ماندن در مقابل هجوم ارتش تا دندان مسلح عراق را نداشتیم و گلوله ای هم برامون باقی نمانده بود و نیروی پیاده زنده و سالم هم نبود و نیروهای پیاده آنها هم هر لحظه نزدیکتر می شدند که با تعداد معدودی که سالم مانده بودیم به خط دوم و محل استقرار خمپاره ها رسیدم و دیدم که خمپاره ها تا گلو داخل گل و لای رفته اند و هیچ کس نیست و همه یا شهید و شیمیایی شده اند و جزیره را ترک کرده اند و من هم خودم را به اسکله رساندم و با قایق به منطقه جفیر رساندم و آنجا بود که دیدیم و شنیدیم که خیلی از دوستان و همرزمان شهید شده اند و دیگر نیستند که شهید همت هم یکی از آنان بود، یاد و نامشان گرامی و ماندگار باد.
ارادتمند دوستان و رفقا، محمد مزینانی دیده بان توپخانه لشگر ۱۰ سید الشهدا(ع)

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۸
اسفند
۰۱

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

 

✍️ حکّام جبَار بنی‌ عباس که براساس احادیث پیامبر و ائمَه ی معصومین علیهم السّلام به نزدیک بودن تولّد مهدی موعود(عج)آگاه شده بودند، از زمان امامتِ امام هادی به‌شدت نگران و مضطرب بودند که با تولد ایشان دستگاه حکومت غاصبان خلافت واژگون شود.از این‌رو تصمیم گرفتند تا مانع تولد آن حضرت شوند یا اینکه پس از تولد به‌ سرعت آن حضرت را به شهادت برسانند.

با این نگاه؛  امام هادی(ع) را به سامرا  در کشور عراق که شهری  نظامی بود‌ منتقل و در منطقه ای به نام  (عسکر) که محل زندگی نظامیان بود‌ جای دادند. در نتیجه آن حضرت در میان دشمنان و در بین ماموران نظامی دستگاه جبار عباسیان زندگی می‌کرد هرچند که رابطه ی ایشان با شیعیان قطع بود.

غربت امام هادی در حدی بود که پس از شهادتشان؛ آن حضرت را در اتاق نشیمن منزل مسکونی خود به خاک سپردند و نیز زن و فرزندانش کنار تربت ومزار ایشان زندگی می‌کردند والبته از جهتی  همسرشان پس از وفات نیز در همان اتاق مدفون شدند.

امام عسکری می‌فرمایند:
بنی امیه و بنی عباس به دو علّت شمشیرهای خود را در مقابل ما [اهل‌بیت] قرار دادند:
اولا" می‌دانستند و به خوبی آگاه بودند که در مسند خلافت حقی و مجوزی ندارند لذا هراس و وحشت داشتند مبنی بر اینکه ما ادعا کنیم تا خلافت در جایگاه خود مستقر گردد. ثانیا" اینکه بر اساس اخبار متواتر پی برده بودند که زوال و فروپاشی حکومت جباران و ستمکاران به دست قائم ما صورت می‌گیرد و از طرفی تردید نداشتند که خودشان از جباران و ستمکارانند؛ لذا به طمع دستیابی به جلوگیری از تولد امام مهدی  یا به قتل رساندن آن حضرت در کشتن اهل‌ بیت رسول‌ خدا (ص) و نابود کردن آنها تلاش کردند۰لیکن خداوند ابا داشت که امرش بر احدی از آنان مکشوف شود. (جز آنکه علی‌رغم کراهت کافران نورش کامل گردد۰)

پس از امام هادی امامت شیعیان بر عهده ی امام حسن عسکری قرار گرفت و از همان زمان‌ دستگاه حکومت که می‌دانست ایشان امام یازدهم هستند و مطابق احادیث متواتر پیامبر و اهل‌بیت علیهم السلام فرزند ایشان منجی موعود خواهد بود و حکومت آنها را به خطر خواهد انداخت همانند فرعون که می‌خواست از تولد حضرت موسی (ع)جلوگیری کند؛ برای رسیدن به این هدف از تولد این فرزند وارد عمل شد و مأموران بسیاری را به شکل مخفیانه در منزل امام حسن عسکری گماشت تا به‌ محض مشاهده ی زنی باردار، دستگاه حکومت را مطلع وآگاه سازند تا او را از بین ببرند.

حتّی در بسیاری از موارد‌ از زنان قابله و خدمتکار به‌عنوان جاسوس استفاده می شد‌؛ اما به خواست الهی‌ و علی‌رغم همه ی تلاش دشمنان؛ خداوند متعال‌ همانند ماجرای حضرت موسی ، با یک اعجاز‌ فوق‌العاده‌،‌ علائم بارداری را در نرجس خاتون علیهاالسلام همسر امام عسکری ‌‌پنهان کرد تا اینکه  شب نیمه ی شعبان‌ سال ۲۵۵ هجری قمری فرا رسید و آن شب حکیمه خاتون عمه ی امام عسکری  در منزل ایشان مهمان بودند.

حضرت به عمه ی بزرگوارشان فرمودند: امشب منزل ما بمانید؛ خداوند فرزندی به ما عطا خواهد کرد.
عرض کردند: در همسر شما هیچگونه علائم بارداری نمی‌بینم. فرمودند: شما بمانید متوجّه خواهید شد.

همچنین فرمودند‌:
مَثَلُهٰا مَثَلُ اُمِّ مُوسىٰ لَمْ یَظْهَرْ بِهَا الْحَبَلُ وَ لَمْ یَعْلَمْ بِهٰا اَحَدٌ اِلىٰ وَقْتِ وِلٰادَتِهٰا لِاَنَّ فِرْعَوْنَ کٰانَ یَشُقُّ بُطُونَ الْحُبٰالیٰ فِی طَلَبِ مُوسىٰ وَ هٰذٰا نَظِیرُ مُوسىٰ: ‌‌

ماجرای نرجس خاتون همانند  مادر حضرت موسى است که آثار باردارى در او ظاهر نشد و کسى تا زمان ولادت موسی از آن آگاه نبود؛ زیرا فرعون در جستجوى موسى ؛ شکم زنان باردار را می‌شکافت که این مورد نیز شباهت به داستان موسای پیامبر دارد.

سحرگاه آن شب سرانجام امام زمان ارواحنا له الفدا تولد یافتند و تا زمان شهادت پدر بزرگوارشان در منزل آن حضرت به‌ صورت کاملاً مخفیانه زندگی ‌می کردند و به احدی جز شیعیان بسیار موثق و مورد اعتماد و رازدار‌؛ معرفی و نشان‌ داده نشدند‌؛ تا اینکه امام عسکری در سال ۲۶۰ هجری قمری به شهادت رسیدند و با شهادت آن بزرگوار مسئولیت امامت بر عهده ی صاحب الامر روحی له الفدا قرار گرفت.
 

منبع :کتاب ارزشمند *جان جهان* از تألیفات دوست عزیز و دانشمند آقای مهندس مهدی طیب_انتشارات جمکران

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۸
اسفند
۰۱

همزمان با گرامیداشت هفته منابع طبیعی و روز درختکاری با حضور دکتر علیرضا مزینانی مدیرکل حفاظت محیط زیست استان تهران، 156 نهال یادمان شهدا و جان نثاران محیط زیست در پارک طبیعت پردیسان غرس شد.

دکتر مزینانی مدیرکل حفاظت محیط زیست استان تهران در حاشیه این برنامه با اشاره به اینکه کاشت نهال، اقدام نیک و پسندیده‌ای است که هر ساله توسط طبیعت دوستان و طرفداران محیط زیست اجرا می‌شود، گفت: این مهم باعث توجه بیشتر مردم به بحث درخت و درختکاری شده و همچنین درختکاری باعث می شود همه ما بدانیم در مقابل حفظ محیط زیست مسئولیت داشته و باید مسئولیت پذیر باشیم.

وی با بیان اینکه درختکاری در کشور ما دارای پیشینه تاریخی، سنتی و فرهنگی بسیار غنی بوده و در دین اسلام نیز سفارش زیادی به کاشت نهال و نگهداری درختان شده است، اظهار داشت: درختان نقش بسیار ارزنده‌ای در تداوم حیات روی کره زمین دارند و اگر درختان و جنگل‌ها از بین بروند حیات انسان‌ها و همه موجودات دیگر نیز به مخاطره می افتد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۸
اسفند
۰۱

🔹امسال نیز کهن دیار مزینان در نیمه شعبان و شب و روز میلاد حضرت صاحب الامر(عج) غرق در شادی و سرور شد و بازار مزینان از دهم شعبان به همت بسیجیان و جوانان این دیار چراغانی و آذین بندی شد.

🔹مسجد جامع مزینان یکی از اصلی ترین محافل معنوی و مذهبی و سیاسی زادگاه دکترعلی شریعتی مزینانی  به همت پایگاه بسیج شهدای مزینان در شب میلاد امام عصر(عج) شاهد مولودی خوانی و جشن باشکوه ولادت و نورافشانی بود که در این مراسم هدایایی به دارندگان اسامی مهدی و قائم اهدا گردید.

🔹در روز نیمه شعبان حرکت کاروان خودرویی به سوی ظهور به سمت روستاهای همجوار و شهرستان داورزن یکی دیگر از برنامه های متنوع دیار تاریخی مزینان بود که با همکاری هیئت شاهزاده علی اصغر(ع) و پایگاه بسیج شهدای مزینان برگزار گردید.

🔹بانوان مزینانی نیز به همت پایگاه بسیج کوثر با حضور در تکیه میان مزینان همزمان با زادروز میلاد امام زمان(عج) جشن باشکوهی را برگزار کردند.

🔹و اما در ویژه برنامه جشن میلاد که با حضور حداکثری مردم ولایتمدار زادگاه دکترعلی شریعتی  در هیئت شاهزاده علی اصغر(ع) برگزار شد توسط مهدی آزاده فرمانده پایگاه بسیج شهدای مزینان  از تیم فوتسال این پایگاه که در مسابقات جام فجر شهرستان داورزن مقام اول را کسب کردند تجلیل به عمل آمد.

🔹بوستان چشمه مزینان نیز میزبان اردوی تفریحی مادران سالمند ساکن در مرکز خیریه حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها بود و در این مراسم برنامه های متنوع و مفرحی برای این مادران برگزار شد.

🔹در تهران هیئت متوسلین به امام زمان(عج) مزینانی ها در شب نیمه شعبان با گردهمایی مزینانی های مقیم پایتخت و مولودی خوانی مداحان مزینانی جشن میلاد امام عصر(عج) را با شکوه خاصی برگزار کردند.

🔹بعضی از همشهریان مزینانی نیز در محل کسب و کار خود در تهران و شهرهای دیگر اقدام به برپایی ایستگاه صلواتی و پخش شربت و شیرینی کردند.

🔹درگذشتگان مزینانی نیز طبق یک سنت و آیین ماندگار از نعمت جشن میلاد امام عصر(عج) بی بهره نیودند و مردم در سه روز متوالی از سیزدهم تا پانزدهم شعبان به عنوان شبهای براتی باحضور بر سرقبور عزیزان خود در آرامستان بهشت علی علیه السلام مزینان با پخش نذورات و خیرات رایج یاد آنها را گرامی داشتند.

برای تماشای تصاویر بیشتر اینجا کلیک کنید

  • علی مزینانی
۱۴
اسفند
۰۱


آسمان ابر شد و موسم باران آمد
بارش عشق  به  امداد بیابان آمد
 

دلمان گرم شد از بارش نورش وقتی
دست مهرش به سر سوز زمستان آمد
 

فصل ویرانگی ام طی شد و نرگس گل داد  
سر و‌ سامان دل بی سر وسامان آمد
 

دفتر دوره ی دلواپسی ام بسته شد و
فصل دلتنگی آدینه به پایان آمد
 

شد زلیخا همه ی شهر زمانی که شنید
 یوسف فاطمه از جانب کنعان آمد
 

محشری کرد به پا هیبتِ قَدْ قامت او
جلوه کرد و به تن مرده ی ما جان آمد
 

باده ای بود که در خمره ی حق می جوشید
ساغری بود که با خیر فراوان آمد
 

یازده آیه تطهیر رسید و پس از آن
وقت تفسیر شد و سوره ی انسان امد
 

رد شد از خاطره ی سیزده آیینه ی نور
ماه کامل شد و در نیمه شعبان آمد
 

شاعر؛ منصوره محمدی مزینان

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۳
اسفند
۰۱

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️چقدر شایسته و زیباست که فرخنده میلاد با سعادت حضرت علی اکبر علیه السلام را  روز جوان نام نهاده‌اند. امیدواریم حضرت علی اکبر الگویی براى همه باشند؛ هم کسانی که از نظر سنی جوان هستند و هم کسانی که دل و روحشان جوان است.

اهل دل، هرگز پیر نمی‌شوند. شاید جسم و پیکرشان فرسوده، موهایشان سفید و قدّشان خمیده شود؛ امّا این به معنای پیر شدن نیست و طراوت و شادابى جوانی همیشه در روح و جان آنهاست.

مزاحى را که پیغمبر با آن پیرزن کردند، به خاطر دارید. او خدمت حضرت رسول آمد و پرسید (قریب به این مضمون) :

آیا منِ پیرزن وارد بهشت می‌شوم؟ حضرت فرمود: پیرزن‌ها را به بهشت راه نمی‌دهند و پیرها در بهشت راه ندارند! بندۀ خدا خیلى ناراحت و غصه‌دار شد. بعد حضرت فرمودند:
جوان می‌شوى و داخل بهشت می‌روى؛ نه اینکه به بهشت نروی!!!

کسی‌ که وارد بهشت می‌شود؛ وارد فضاى عشق و محبّت می‌شود. بهشت تجسّم یک دل عاشق و فضاى اهل محبّت و شهر اهل دل است. کسی که اهل دل و اهل محبّت شد، نه پیر می‌شود و نه می‌میرد. به قول شاعر:

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما

بنابراین اگر میلاد حضرت علی اکبر علیه السّلام را روز جوان نام نهاده‌اند و ایشان را  الگو و مقتداى جوان معرّفی کرده‌اند؛ به این معنا نیست که اشخاصی مانند بنده که پیر شده‌ایم، بگوییم: ما نمی‌توانیم حضرت علی اکبر علیه السّلام را الهام بخش خودمان قرار دهیم.

ان‌‌شاءالله اگر دلمان دل جوانى باشد؛ که کسی که به علی اکبرِ امام حسین علیهماالسّلام دل بسته است، همیشه دلش جوان است؛ طبیعتاً همواره حضرت علی اکبر علیه السّلام برای ما یک الگوى الهام بخش است.

امیدوارم خداوند توفیق دهد از عرفان عجیب حضرت علی اکبر علیه السّلام که فوق‌العاده است؛ بهره بگیریم.

🌹این مبارک روز بر جوانان محبوب کشورمان بخصوص بر اعضای محترم جوان این رسانه اعم از دختر و پسر همایون و خجسته باد.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۳
اسفند
۰۱

🖌نویسنده؛ دکتر احمد باقری مزینانی

✍️ علی اکبر فرزند ارشد امام حسین (ع) در سال ۳۳ ه.ق در مدینه رخ نما شد. مادرش لیلا دختر ابی مره زنی بزرگ‌منش، بافضیلت و باشرافت بود.
علی اکبر شاهکار آفرینش و تندیسی از آنچه می‌توانست در ساختار حیات، تجلی پیدا کند، بود. ملکات نفسانی او مرآت کرامات همه کریمان، الگوی انسان اتصال یافته به قرب و بلندی پروازش به اندازه تاریخ خلقت؛ از آدم تا خاتم و از انجام تا فرجام تاریخ است. سعه وجودی او بگونه‌ای است که در تراز اشرف مخلوقات و میراث‌دار همه آنچه پیامبران داشته‌اند، است.
با این وجود شمایل و فضائل علی اکبر حداقل از چهار منظر قابل توجه است:

🔸۱. مشابهت در قامت انسانی:
علی اکبر از منظر زیبایی شناختی قرین پیامبر اکرم و دارای رخسار خوش‌نما و نگاری خوب‌رو بود. بنابراین او میراث‌دار ملاحت و اصالت نبوی است.  

🔸۲. وجاهت در بصیرت بیشی:
علی اکبر از منظر بنیان‌های فکری و زیرساخت‌های اندیشه‌ای، همچون جدش امیرالمؤمنین دارای حکمت نظری و عاقلانیت عملی است. بنابراین بینش او حامل بصیرت نهادی، درایت ادراکی و معرفت شناختی است.

🔸۳. وجاهت در طینت منشی:
علی اکبر از منظر خوی ذاتی و طبع فطری بر سرشت خداجویانه و آراسته آدب و آینه؛ وَإِنَّکَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظیمٍ است. بنابراین منش او حاوی "سیرت نظیف" و "صورت عفیف" یک جوان مطهر است.  

🔸۴. وجاهت در طهارت کنشی:
علی اکبر از منظر طریقت صالحه و سیرت اعتدالیه به استحکام در رویّه رسیده و مصداق حسن السیره بر پایه اخلاق محسنه است. بنابراین رفتار او تجلی "هنجار پاک" و "ارزش تابناک" در چهره یک جوان پویا و پارسا است.

♻️ یافته‌های راهبردی‌
اگر پیامبر اعظم اوج هنر بی‌بدیل خالق در شمایل مخلوق است، علی اکبر ترکیب هنر مخلوق و خالق در شبیه‌سازی از برترین انسان و پرورش یافته در تراز اوست. به گونه‌ای که هندسه وجوی او اعم از؛ چهره و سیما، منش و منهاج و خوی و اخلاق او بدیل حقیقی انبیاء برای دوره پس از پیامبر اکرم تا پایان تاریخ محسوب می‌شد. با این وجود مهمترین یافته‌های راهبردی بررسی وجوه شخصیت حضرت علی اکبر بن حسین (ع) عبارت است از:

۱. حُسْنِ خُلُق علی اکبر؛ او مبتنی بر لطافت اخلاقی، ادب کلامی و حیای رفتاری است.

۲. حُسْنِ ﺧَﻠﻖ علی اکبر؛ مبتنی بر شمایل رعنا و رخسار دلربا است.

۳. حُسْنِ منطق علی اکبر؛ مبتنی بر سخن فصیح، کلام عمیق و حجت برهانی است.

۴. حُسْنِ فعل علی اکبر؛ مبتنی بر ارزش‌های الهی - فطری و هنجارهای رفتاری نبوی تا پایان تاریخ است.

💠 در مجموع علی اکبر (ع) تنها گزینه خلقت است که دارای بیشترین مشابهت در ابعاد بینشی، منشی و کنشی با خُلُقٍ عَظیمٍ نبوی، علوی و فاطمی است. او سعه وجودی انسان تراز و چشم‌نوازترین سیما بشری در او منعکس شده بود. او با داشتن چنین شرایطی تنها وارث همه داشته‌های فاخر الهی و همه فضائل انسانی پس از نبی مکرم اسلام، برای زیست اجتماعی جوان انقلابی و حیات معنوی انسان متعالی بوده و هست.

🔻بزرگترین ظلم طراحان و مجریان فاجعه عاشورا، بریدن دل و دیده بشر از رویت نماد عینی ﺧَﻠﻖ و خُلُقٍ پیامبر اعظم و امیرالمؤمنین تا پایان تاریخ است. چرا که:

اولا. کنیه اکبر برای علی بن حسین (ع) نماد عینی، تجلی همه داشته‌های نبوی و علوی در خلقت و خُلُقیت علی اکبر است. پس کشتن او در فاجعه کربلا؛ در حقیقت قطع دسترسی مردم تا پایان حیات از دامان نماد عینی نبوی و علوی در شمایل علی بن حسین است.

ثانیا. علی اکبر برای امام حسین(ع) بزرگترین امتحان خالق از یک مخلوق است که می‌توان انتظار داشت. در حالی که امتحان ذبیح‌الله منا - اسماعیل - برای ابراهیم و در عرصه حج شکل نمادین داشت؛ ولی ذبیح‌الله نینوا - علی اکبر - برای حسین در صحنه نینوا شکل راستین به خود گرفت.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۱۰
اسفند
۰۱

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

✍️ با وارد شدن قافله امام حسین (ع) و مردم سوگوار مزینان به میدان قتلگاه تعزیه شروع می شود و با دستور امام که رحل اقامت در زمین کربلا را صادر می کند و از خواهرش زینب (س) می خواهد که برای مصیبتی بزرگ آماده شود: (نغمه ی وصل خدا در گوش ماست زینبم آماده باش این زمین کرببلاست)، عزاداران میدان را خالی می کنند و پس از آن معین البکاء یا همان  کارگردان هنری  این نمایش آئینی ، میکروفون را به دست می گیرد و چند دقیقه ای صحبت می کند و تذکر لازم را به تعزیه خوان و میهمان و میزبان و دست اندرکاران می دهد سپس با ورود حر و لشکریانش تعزیه آغاز می شود .

 تا غروب عاشورا؛  تعزیه خوان ها  نقش حربن یزید ریاحی، حضرت ابوالفضل (ع)، علی اکبر(ع) ، قاسم(ع) ، شوذب و عابس ، وهب، درویش ، قیس ، عبدالله بن حسن و علی اصغر(ع)، وداع با اهل بیت(ع) و اگر وقت باشد همانند تابستان که روزهایش بلندتر است تعزیه ی فاطمه صغری (س) و عرب را اجرا می کنند.

مادحین اهل بیت علیهم السلام و حاملان پیکر قهرمانان کربلا(جوانان بنی هاشم)، مداحان که به طور معمول پیشکسوتان و پیرغلامان و یا ذاکران جوان مجالس مزینانی ها می باشند که از ابتدای شروع مراسم نخل گردانی و تعزیه تا پایان شب در مجلس حضور دارند و بعد از شهادت هر شهید با فراخوان امام حسین(ع) مجلس  به همراه جوانان و سنج زنان وارد میدان می شوند و پیکر را با نوحه خوانی از میدان خارج می کنند از جمله مداحان در این برنامه  می توان از حاج قربانعلی عسکری، کربلایی اصغر مزینانی، هادی روس نام برد . گروه سنج نیز که دو پیشکسوت آنها مرحومین کربلایی علی و محمد عابد(دستمراد) را در سال های اخیر از دست داده اند این مادحین را همراهی می کنند. مدتی است در زمان شهادت حضرت علی اکبر(ع) به همت بسیج مزینان گروهی از جوانان و نوجوانان با تصاویر شهدای والامقام مزینان وارد میدان می شوند و گرداگرد آن می چرخند و پیکر علی اکبر(ع) را همراه امام تا خیمه بدرقه می کنند.

 در غروب عاشورا واقعه ی شهادت حضرت علی اصغر(ع) یکی از صحنه های ماندگار این تعزیه است .حتی ایفاگر نقش ابن سعد که مرحوم حبیب حسین علی آن را اجرا می کرد و جایش را به فرزندانش سپرد؛گریه می کند و دستور تیر بر حلقوم این شیرخواره می دهد.

 پس از نمایش موفق سریال مختارنامه، نوای لالایی تیتراژ پایانی آن در هنگام شهادت علی اصغر (ع) پخش می شود و این نیز به خاطر آشنایی و تخصص اجرا کنندگان  این مراسم بزرگ است و در این لحظه شبیه خوان و فهرست گردان و زن و مرد و خرد و بزرگ تماشاگر همه گریه می کنند پس از آن موقع شهادت امام می رسد.

 لحظه پایانی مجلس همه بی تابند .مأموران انتظامات هر کار می کنند نمی توانند جلوی ورود مردم به میدان را بگیرند گاهی این مراسم ناتمام می ماند چون کفنی که بر تن امام است توسط بعضی از جوانها پاره می شود و هر تکه اش به تبرک به دست کسی می افتد و یا آنکه خیمه ها را آتش می زنند و پارچه نیم سوخته ی آن نیز به همان ترتیب به دست مردم می رسد.

 تعزیه تمام شده و یاران غنی آبادی که از صبح عاشورا همراه مزینانی ها به عزاداری سیدالشهدا(ع) پرداخته اند با بدرقه مردم مزینان و با خواندن  اشعار رفتید و خوش آمدید عزیزان…. راهی روستای خود می شوند.
مردم غنی آباد قرابت خاصی با مزینانی ها دارند آنها علاوه بر مراوده های عاطفی و دوستی هایی که از قدیم با هم داشته اند و حتی گروهی از سادات مزینانی در این روستا زندگی می کنند روز عاشورا پیوند خاصی با تعزیه و سوگواری مزینان دارند و به دعوت هیئت مزینانی ها که روز تاسوعا راهی غنی آباد می شوند و ضمن همراهی با عزاداران از آنها دعوت می کنند که در عاشورا همراهشان باشند و این همراهی به یک سنت خوب و ماندگار تبدیل شده از اولین ساعات صبحگاهی عاشورا در مزینان حاضر می شوند و با آمدن آنها و پیشوازی و استقبال رسمی هیئت ابوالفضلی مزینان مراسم عاشورا به طور رسمی آغاز می شود.

و باز نقل این خاطره لازم و ضروری است که یکی از بزرگان این روستا روایت می کند چهل یا پنجاه سال قبل باران شدیدی بارید و مردم مستأصل بودند که به مزینان بروند یا نه و با تصمیم و تدبیر بزرگان این برنامه عملی می شود و زن و مرد در همان سختی گل آلود شدن زمین حسین حسین گویان به سمت مزینان حرکت می کنند و چون به نزدیک مزینان می رسند کفش های خود را پشت کاریزها رها می کنند و با شور و حال خاصی به جمع عزاداران مزینانی می پیوندند.

 هنوز خستگی یک روز عزاداری از تن مردم بیرون نرفته شام غریبان در آخر شب برگزار می شود و تو گویی این مردم اصلا در عاشورا آرام و قرار ندارند و خستگی را شرمنده ی این همه احساس و ارادت نموده اند.

و این سوگواری چند سالی است با نمایش کاروان اسرا و خیمه سوزان به همت هیئات ائمه بقیع علیهم السلام و شاهزاده علی اصغر مزینان در روز یازدهم ادامه یافته و پس از آن در بیستم محرم یک بار دیگر تعزیه عاشورا این بار با گروهی دیگر از جوانان و پیشکسوتان که اغلب آنها مانند امام خوان و حضرت ابوالفضل(ع) و حضرت علی اکبر(ع) و شیرغران از خانواده محترم حاجی هستند، تکرار می شود. اما عاشورا و تعزیه برای مردم ولایتمدار مزینان تمام نشدنی است و اربعین و چهل هشتم باز مزینانی ها به تماشای تعزیه با اجرای هنرمندان این هنر آیینی می نشینند.

عکس؛ محسن مزینانی عسکری
 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۰
اسفند
۰۱

💠 تشنه لب

✍️بالاخره ما به راهمان ادامه دادیم و تا 1 کیلومتر راه پیمایی در جلو بودم و تا جایی که توانستم خودم را کشیدم و همه مان منتظر آمدن ماشین بودیم ولی اگر هم ماشین می آمد نمی ایستاد و حتی بعضی ها خالی بود ولی نمی دانم چرا نمی ایستادند؟! البته با سرعت زیادی هم می رفتند و شاید واهمه آنها از این بود به محض ایستادن تقریباً یک خمپاره به روی ماشین اصابت کند چون که از طریق راه بردن شان این چنین نشان می داد.

بالاخره هیچکدام نایستادند و یکی دو تا ماشین هم که خواستند بایستند به علت داشتن نیرو در داخل ماشین و جا نداشتن به راهشان ادامه دادند.من دیگر حالم خراب شده بود و خیلی خیلی تشنه شدم و از همه ی برادران سوال کردم که قمقمه ندارند؟ و همه جواب منفی دادند. آنقدر حالم خراب بود که اگر تنها بودم در همانجا می افتادم ولی چاره ای نداشتم زیرا ایستادن در آنجا سودی نداشت  و بهتر این بود که به راه ادامه می دادم.

در حال راه رفتن بودیم و همه ی بچه ها از قیافه هاشان معلوم بود حالشان تقریباً مثل من است و خیلی خسته اند ولی من از همه وضعم بدتر بود تا اینکه شانس خوب ما و به خواست خدا به یک 20 لیتری آب رسیدیم و من خودم را به آن رساندم البته در نزدیکی ما بود و من نشستم که برادر مداح در آن را باز کرد اول خودش کمی خورد که ببیند آب است یا چیز دیگر و بعد با همان 20 لیتری خواست به من آب بدهد ولی من به علت اینکه دیگر حالم بیش از حد  خراب شده بود در حالت نشسته به زمین افتادم و او و برادران دیگر زود آب به روی من ریختند و نشستم و مقداری آب نیز خوردم و کمی شادتر شدم و شروع به حرکت کردیم ولی این شارژ بودن دوامی نداشت تا اینکه یک ماشین اینجا آمد و دست بلند کردیم و سوار شدیم و چون بچه ها دیدند حالم خراب است لباسهای رویی را در آوردند که هوا بخورم و از همه بیشتر برادر ذوالفقاری هوای مرا داشت و چون ماشین اینجا قراضه بود هر آن امکان افتادن بود به همین خاطر مرا نگه داشته بود.

به ساحل رسیدیم و چون تشنگی دوباره به من رو آورده بود یک کمپوت از نیروهای دیگر گرفتند و از بس که تشنه و گرسنه بودم تا ته آن خوردم.

چند دقیقه ای منتظر آمدن قایق بودیم البته قایق چند تایی در آنجا بود یکی از تدارکات بود و غذا داشت، یکی میوه داشت، یکی می گفت می خواهم مجروح حمل کنم تا بالاخره یکی از قایق ها ما 7 نفر را سوار کرد و آن وقت با صلوات حرکت کرد و در این موقع بود که جای محل شهید قهرمان خالی بود و بچه ها یادش می کردند.

نوشته های ناتمام

✍️بعد از چندین دقیقه به آن بر اروند رسیدیم و از آنجا با تویوتایی خودمان را به زیر پل رساندیم. فقط خاطره ی جالبی که ما را جلب توجه کرد دیدن اسیری بود که برادران گرفته بودند و می خواستند او را به پشت جبهه انتقال دهند و تا ما او را دیدیم به پیشش رفتیم حقیقت را بگویم گرچه او انسان بود ولی از قیافه و سبیلش معلوم بود که آدم زیاد کشته و تند تند پرتقال و خیلی چیزهای دیگر می خورد و خودش تنها و با دست باز عقب تویوتا نشسته بود. آقای خرمی جریان اسارتش را به ما گفت:« ما در دیدگاه نشسته بودیم و با دوربین به سمت تانکها خیره شده بودیم که یک دفعه دیدیم یک نفر به سمت ما می آید و خوب که نگاه کردیم دیدیم یک عراقی است و وقتی به 100 متری ما رسید متوجه شدیم که دستها را با اسلحه اش بلند کرد (به عنوان اسیری). بالاخره تا به خاکریز رسید خودش را به این طرف انداخت و خودش را اسیر کرد . بعضی او را می بوسیدند و او را با چه معرکه گیری به پشت خط منتقل کردند  در حالی که به برادران رزمنده می گفت:نحن مجبورین. »

این هم از جریان این اسیر که فرمانده کل تانکهای آن منطقه بود. با همین حرف ها و سوار بر ماشین تویوتا راه را طی کردیم تا اینکه به آسایشگاه زیر پل رسیدیم و با بچه ها سلام و احوال پرسی کردیم و این دفعه زیر پل بر عکس روزهای قبلی ساکت تر و آرام بود و بچه ها سکوت کرده بودند سکوتی که همراه با غم دوری یکی دیگر از بهترین یاران بود و فهمیدم که برادر انتظاریان به شهادت رسیده و چند تن دیگر از برادران نیز مجروح شده اند و این وقتی اتفاق افتاده که آنها در حال رفتن به مأموریت بودند و می خواستند به دیدگاه های خود روند که یک خمپاره 120 در پشت سرشان می خورد و شهید انتظاریان که در عقب همه بوده ترکش بزرگی به پشتش می خورد و در همان جا شهید می شود و چند نفر دیگر از جمله برادر حسین زاده و برادر ناصر رجنی و گشتاسبی مجروح می شوند که بعدها فهمیدم برادر حسین زاده به درجه رفیع شهادت نائل آمده.

در ساعت 5 همان روز برادر مداح؛ من و برادر خرمی و طباطبایی و مهینی و چند نفر دیگر را به منطقه نظامی فاطمیه منتقل کرد و گفت فعلا شما به آنجا بروید تا بعد.

 ما وسایل را جمع آوری کردیم و به آنجا رفتیم و در فاطمیه چندین نفر دیگر به غیر از ما بودند و در آنجا به مدت 5 روز بودیم و در همین چند روز بود که خبر شهادت یکی دیگر از افراد دیدبانی توسط برادر توکلی به ما رسید که خیلی از دوریش رنج بردیم و در آنجا شبها دعای توسل می خواندیم و صبح زیارت عاشورا .

در این مدت گاهی با برادر شهیدی و برادران دیگر به گردش می رفتیم و یا به کنار ساحل بهمن شیر که در پشت فاطمیه قرار دارد می رفتیم....

🔴به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است...


شهید والامقام علی صادقی منش فرزند حاج محمدحسن صادقی منش مزینانی خاطرات اولین اعزام خود و شرکت در عملیات والفجر هشت را در دو دفتر می نویسد و خاطرات دیگر او یعنی حضور در عملیات کربلای پنج و بعد تا لحظه ی شهادتش که هدف تیر مستقیم دشمن قرار می گیرد را در دفتری دیگر ثبت می کند اما این دفتر به دست یکی از همرزمان او می افتد که تا این لحظه خانواده به خصوص والدین گرامی این شهید منتظر هستند تا آن امانت به دستشان برسد و امیدواریم اگر این همرزم شهید ما هنوز در قید حیات هستند که ان شاءالله این گونه است با تحویل آن یادگار دل پدر و مادر و خواهر و برادران او را شاد نماید و ما نیز بتوانیم تقدیم حضور شما عزیزان بکنیم.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۰
اسفند
۰۱

🕯فرار از مرگ، به سوی مرگ!

🖌راوی و نویسنده؛ دکتر احمد باقری مزینانی


🔹️با همان لباس های پر از خون و پوتین های که به دلیل جاخوش کردن طولانی و فعالیت زیاد در صحنه نبرد مثل شلوارهای سنگ شویی شده از رنگ و لعاب رفته و مندرس شده بود در سنگرها اسکان یافتیم. لحظه به لحظه بوی باروت و لجنی که دائما و بر اثر انفجارهای پی در پی تازه می شد، با بوی خون در هم آمیخته و محیط را فراگرفته بود. ضمن اینکه منطقه عملیاتی شلمچه بارها توسط ارتش بعث بمب باران شیمیایی شده بود و دائما هشدار مرتبط با این موضوع هم داده می شد.
هنوز در منطقه عملیاتی مستقر بودیم که شنیدم یکی از بچه های گروهان پس از شهادت زنده شده و به خط مقدم برگشته است. علت احیای مجدد و بازگشت ایشان برایم خیلی جالب بود. وقتی به دیدارش رفتم، او توضیح داد که من و تعدادی از بچه ها شب عملیات کنار هم بودیم، که یک انفجار سهمگین در کنارمان رخ داد و اکثر افراد پیرامون من به شهادت رسیدند و من درحالی که موج گرفتگی پیدا کرده بودم و هوشیاریم به حداقل رسیده بود و متوجه حوادث پیرامون خودم بودم، جسمم مثل شئی بی جان روی زمین افتاد.
امدادگران که آمدند و پس از ملاحظه شرایط جسمی و تست علائم حیاتی گفتند ایشان (ناقل داستان) شهید شده است. بعد از مدتی بنده را به همراه سایر شهدا ریختند داخل یک وانت و به معراج شهدای اهواز انتقال دادند. مدتی در معراج و در جمع شهدا بودم ولی شرایط هوشیاریم تغییر نکرده بود و بدنم از حالت بی حسی خارج نشده بود. پس از انجام تشریفات معمول در حالی که می خواستند جسم بی تحرکم را به سردخانه منتقل کنند، تمام انرژی ام را جمع کردم و فریاد زدم. ناله باعث شد که افراد شاغل در معراج متوجه من بشوند و سریعا آمبولانس را خبر کردند و مرا به بیمارستان منتقل کردند. در بیمارستان پزشکان حیات مجدد را با مجموعه وسایل پزشکی و کمک پزشکی به بخش هایی از بدنم که در اثر موج گرفتگی دچار اختلال شده بود باز گرداندند. مدتی که گذشت چون زخم های بدنم عمیق  نبود و موج گرفتگی باعث بی حسی بدنم شده بود، همین که احساس کردم می توانم روی پای خودم بایستم از بیمارستان گریختم و بلافاصله پیش بچه های گردان در منطقه عملیاتی برگشتم.
بیش از آنکه داستان احیای دوباره ایشان قبل از منجمد شدن در صندوق سردخانه معراج شهدا، برایم شنیدنی باشد، شوق و عشق علاقه او به بازگشت به خط مقدم و آن محیط پر از تنش برایم خاطره انگیزتر شده است. هرچند از سرنوشت او خبری ندارم اما در واقع او از مرگ به سوی مرگ گریخته بود.
در شرایطی که درگیری سنگینی را پشت سرگذاشته بودم و با وجود وضعیت جسمی و شرایط روحی، مواجه مستمر با جسم مطهر شهداء، کم خوابی و... با خودم در جدال بودم که با این وضعیت جسمی پر از آلودگی، خون و نجاست، حکم نمازمان چه می شود که دوستی گفت اخوی جان در صحت اعمالت شک نکن ان شاءالله مقبول است. ایشان اضافه کرد که من شنیده ام، از حضرت آیت الله مشکینی(ره) در همین خصوص سئوال پرسیده اند. ایشان فرموده اند که حاضرم تمام عبادات عمرم را با همین نماز رزمنده ها با همین حالت به ظاهر آلوده عوض کنم.
الان سال ها از رحلت آن عالم زاهد و صاحب نفس مطمئنه گذشته است اما وقتی با تصویر ایشان مواجه می شوم و یا سخن آن عالم بزرگ را می شنوم همچنان خودم را شرمنده بزرگواری آن مجاهد سالک که به غایت اهل تواضع و فروتنی در برابر رزمندگان دفاع مقدس بود، می دانم.

وداع در آرامگاه

✍️پس از پایان ماموریت گردان که نزدیک به یک هفته طول کشید، با همان وانت های تویوتا بدون سقف به عقبه منطقه عملیاتی شلمچه و سپس به دژ خرمشهر بازگشتیم. معمولا بعد از عملیات در اثر شهادت و مجروح شدن بخشی از همرزمان، تعداد نیروهای گردان از نصف کمتر می شد و در منطقه عملیاتی شلمچه به دلیل حجم سنگین آتش ارتش صدام، این ریزش بیشتر حس می شد. پس از اقامتی کوتاه در دژ خرمشهر وقتی مطمئن شدیم دیگر کسی به این جمع اضافه نخواهد شد به قرارگاه اصلی لشگر پنج نصر یعنی پادگان شهید برونسی در جاده اهواز و اندیمشک بازگشتیم.
به خاطر بازگشت از عملیات دیگر از آن انضباط ساختاری و آموزش های معمول خبری نبود به همین خاطر دورهمی های دوستان باقیمانده از نبرد شلمچه بیشتر شد. مهمترین ابزار پذیرایی در این جلسات اغلب چای آتیشی در لیوان های پلاستیکی دسته دار قرمز رنگ یا ظرف های شیشه ای مربا بود و بعضا هم اگر در انبارهای پشتیبانی گردان از هدایای مردم، چیزی باقیمانده بود برای پذیرایی استفاده می شد.
در جلسات پس از عملیات، بیش از آنکه صحنه های زشت و زیبای عملیات مرور شود، سخن از شهدا و مجروحین بود. بنده سیر جریان شهادت شهید علی اکبر هاشمی را تعریف کردم همه دوستانی که آنجا حضور داشتند به این خبر به دیده تردید نگریستند. ولی اکثرا سخن یکی از دوستان را پذیرفتند که برادرمان آقای مهدی حسن زاده مزینانی به خاطر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسیده است. بعدها معلوم شد که ایشان در آن حادثه مجروح و بی هوش شده و بعدا در بیمارستان به هوش آمده است. خوشبختانه الان حاج مهدی حسن زاده حضور دارند و به دلیل عارضه ناشی از بی حس شدن نیمی از بدن به درجه جانبازی مفتخر شده اند.
بعد از اینکه ماجرای شهادت شهید هاشمی را تعریف کردم اولین کسی که در این خصوص سخن گفت حاج علی اکبر همت آبادی از دوستان حاضر در منطقه عملیاتی بود که به نقل از شاهدین صحنه گفت: "فلانی، دوستانی که شما (بنده) را در ماجرای خروج از کانال و تیراندازی به سمت بعثی ها دیده بودند به من خبر دادن شما در آن صحنه شهید شده اید و ما از شهادت شما اطمینان داشتیم."
در آن لحظه نتوانستم در پاسخ به خبر شهادت خودم؟! واکنشی نشان دهم، به همین دلیل با همان حس و حال نوجوانی پوزخندی زدم. اما دریغ از تیر یا ترکشی که در آن عملیات، تن رنجورم را به مهر، نوازشی دهد و صد حیف که این نقل در حد خاطره ماند و سرنوشت بنده به جای صعود به جمع عرش نشینان، به تداوم هبوط در جمع فرش نشیان ختم شد و حسرت اتصال قطره های خون رگ حیاتم، به اقیانوس خروشان نینوا بر دلم ماند.
حدود پانزده روز بعد و در بهمن ماه سال ۱۳۶۵ به خانه برگشتیم. ایام بازگشت ما مصادف شد با تشیع پیکر شهدای عملیات کربلای پنج و من دوباره جسم مطهر شهید علی اکبر هاشمی را از معراج شهدا تا مدفنش مشایعت کردم. در مسیر انتقال در داخل امبولانس حضور داشتم و مجددا در داخل آمبولانس همانند دیماه و در کانال بر صورت مطهرش بوسه زدم. با این اوصاف، بنده آخرین نفری بودم که هنگام حیات و در دژ خرمشهر با او وداع کردم و اولین نفری بودم که بعد از شهادت او را در داخل کانال ملاقات کردم و حال جزء آخرین نفراتی بودم که روز ۹ بهمن ماه ۱۳۶۵ با جسم مطهرش و قبل از آنکه در آرامگاه ابدی قرار گیرد، وداع کردم.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۸
اسفند
۰۱

🔷منزل نوری همدانی ( 16 )
در حوزه و مدارس علمیه اعلان شد طلاب بعد از ظهر روز 19 دی 56 جهت اعتراض به منزل آیت الله حسین نوری می روند که یادم هست جمعیت زیادی در منزل و بیرون کوچه قیام قم اجتماع کردند و معظم له بعد از سخنرانی دامادش در سخنرانی خود اعمال رژیم و اهانت روزنامه اطلاعات را محکوم و در ادامه فرمودند:« مه فشاند نور و سگ عوعو کند... هر کسی بر طینت خود می تند ...  کی شود دریا به پوز سگ نجس    کی شود خورشید از پف منطمس» که منجر به تبعید ایشان به خلخال و بعد سقز شد
آیت الله حسین نوری همدانی حفظه الله متولد 1304 و از مراجع عظام تقلید بوده که بحمدالله با سن بالا در صحت و سلامت بیش از 30 سال است درس خارج فقه و اصول را تدریس می نمایند

🔷مسجد اعظم ( 17 )
در ادامه اعتراضات طلاب پای درس آیت الله شریعتمداری در مسجد اعظم تجمع کردند تا وی نیز مثل دیگر مراجع اعمال رژیم شاه را محکوم کند ایشان اول طلاب را به دو کلمه دعوت کردند کلمه وحده و وحدت کلمه و بعد بجای محکوم کردن حکومت گفت شنیده ام دیشب دکانهای مردم را آتش زده اند طلبه ای سید از پای منبر گفت: دکان نبوده بانگ بوده ایشان گفتند: بانک که بانک! آن طلبه گفت: این نشانه خشم ملت است. آقای شریعتمدار گفت: این طلبه دیوانه است از مسجد او را بیندازید بیرون. که چهار دست و پای او را گرفتند و بیرون انداختند از آنجایی که کار ایشان شایسته نبود و خلوص نیت نداشتند بلکه پشت پرده سر و سری با حکومت داشتند بعد انقلاب طرفداران ایشان را که بیشتر از اطراف تهران با اتوبوس به قم آورده بودند و اتوبوس های پارک شده زیادی را در نیروگاه خودم مشاهده کردم که مغازه مردم را غارت و داروخانه میدان شهداء در صفائیه را خسارت زدند و می خواستند به خانه امام حمله کنند که با آنها بر خورد شد و از جیب آنها کارت های چلوکبابی در آمد و جامعه مدرسین او را از مرجعیت عزل کرد باید به ایشان گفته می شد ( بائُکَ تَجُرّ بائِی لاتَجُّر )

🔷پل ایلخانی ( 18 )
روی پل فوق صحنه روبرو شدن با عوامل شاه شد ما که در خط مقدم و صف جلو بودیم پشت سرمان جمعیت انبوه و مقابلمان مسلحین آماده شلیک و دو طرف راست و چپ رودخانه که به تهدیدات آنها وقعی ننهادیم و جلو رفتیم و تعدادی آسیب دیدند و بعضی به خانه های مردم فرار کردند این پل از میدان شهید مطهری فعلی شروع و به مسجد امام حسن عسکری (ع) منتهی می گردد و خانه های اطراف آن در طرح توسعه مسجد و حرم تخریب شده است.
مسجد امام حسن عسکری (ع) در اطراف حرم حضرت معصومه(س) و با فاصله کم قرار دارد و اکثر دروس طلاب قم در آنجا بر گزار می شود حتی نماز جمعه توسط آیت العمظمی اراکی در قبل انقلاب و اعتکافی که آیت الله العظمی گلپایگانی در آن شرکت می کرد در این مسجد بوده است و ظهرها چند نماز در زمانهای متناوب و با تاخیر زمانی از اول وقت اقامه می شد اصل این مسجد به دستور امام عسکری(ع) به دست احمد بن اسحاق قمی وکیل امام در قرن سوم ساخته شده است و در زمانهای صفویه قاجار و انقلاب اسلامی باز ساخت یا بازسازی شده است

🔷کمک تبرعی (19)
در یکی از روزهای پیش از انقلاب که عازم قم بودم یکی از اهالی مزینان که نمی دانم راضی هست نام او را ببرم یا نه و الان بحمدالله زنده است و با انقلاب مانده و جا نزده وقتی فهمید عازم قمم مبلغی در حد 500 تومان به من داد که به دست نماینده امام در قم برسانم و گفت این خمس نیست تبرعی برای کمک به انقلاب است
انقلاب هم رویش دارد هم ریزش ولی باید سعی شود جاذبه آن بیشتر از دافعه باشد هم انقلابی بودن مهم است و هم انقلابی ماندن البته در رابطه با جذب فقط مردم ایران را نباید محاسبه و مد نظر قرار داد بلکه کل جهان را توجه کرد علی (ع) می فرماید:« قسم به خدائی که پیامبر (ص) را بحق مبعوث کرد مردم آزمایش و غربالگری می شوند و مثل غذای داخل دیگ هم و بهم می خورند تا افرادی که بالا بوده اند پائین آورده شوند و افراد پائین بالا قرار گیرند وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَ أَعْلَاکُمْ أَسْفَلَکُم‏ نهج‏البلاغة ص 57»

🖌روستای پیشوا(20)
محرم سال 56 جهت تبلیغ با جمعی از دوستان و طلاب خراسانی به دعوت یکی از طلاب تربتی به پیشوای ورامین (امامزاده جعفر(ع)) رفتیم باید جهت تست اول منبر به امامزاده می رفتیم تا بعد به روستاها اعزام شویم. روحانی اصلی شهر گفته بود باید همه طلاب مبلغ را به شهربانی بیاوری تا تعهد بدهند علیه شاه و اسرائیل صحبت نکنند من هم که منبر تستی رفتم علیه طلحه و زبیر و دست اندازی آنها به بیت المال و علت قیام امام حسین(ع) که امر به معروف و نهی از منکر بود  وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید( بحار ج 44 ص 326) که در نتیجه اولین اخطار را گرفتم حاج آقای میزبان گفت: «اینجا پیشواست قیام 15 خرداد از اینجا کفن پوش رفتند» و همه را اعزام کرد و من ماندم آخر کار که برای مبلغ آمدند و نفر نداشت با توصیه و نصیحت به روستایی رفتم که در قیام 15خرداد نقش داشتند یادم هست یکی از مسائلی که می گفتم از رساله امام خمینی ره عدم مشروعیت نماز در زمین های اصلاحات ارضی بود
مرقد امامزاده جعفر برادر امام رضا(ع) در 35 کیلومتری تهران قرار دارد که دارای رقبات و موقوفات فراوان از دکاکین و قنوات تا اراضی مترعه است این امامزاده واجب التعظیم با چند برادر و تعدادی از سادات برای زیارت برادر خود از مدینه عازم طوس شده که در منطقه ساوجبلاغ با ارامی های حکومت مامون درگیر و برادرش شهید و تعدادی از جمله خودش مجروح و در همین جائی که مدفون است به شهادت می رسد.

🖌اعلامیه امام (21)
پیام های امام (ره) از طریق اعلامیه و سخنرانی به مردم ابلاغ می شد و نوارهای آن در ایران و سایر کشورها تکثیر می گردید قبل از انقلاب با اینکه سن و بار علمی کمی داشتم ولی با بضاعت (سرمایه) مزجات (کم اندک) روحیه ام بالا بود سفر تبلیغی آن سال در روستای دم افشان مرودشت شیراز بودم و بعد از اینکه ماه رمضان را برای تبلیغ گذراندم در پایان ماه با یکی از دانشجویان روستا که در تهران تحصیل می کرد قرار ملاقات گذاشتیم و بعد از یک جلسه از قم برای او اعلامیه امام را در جورابم آوردم و در حوالی میدان امام حسین(ع) جلو خانه یکی از اقوام به اوتحویل دادم تا تکثیر نماید .
وجه تسمیه روستای دُم اَفشان که در 25 کیلومتری مرودشت شیراز کنار کوه ایوب قرار دارد چون دم کوه کنارش از قدیم محل رویش اویشن بوده است

🖌مرودشت سید کوچک( 22 )
بعد از کشتار قم در سال 56 و خفقان ایجاد شده باید به نحوی نهضت زنده می ماند و خون شهداء پامال نمی شد لذا طلبه ها تصمیم گرفتند دهه آخر صفر را عزم سفر تبلیغی کنند من و پسر عمو و یکی از دوستان بنام بالاوری قصد مرودشت شیراز را کردیم و به خانه عالم آنجا رفتیم که او گفت بعلت وضعیت موجود و کشتار طلاب در قم و ترس مردم کسی روحانی از ما درخواست نکرده فقط یکی از روستاها شخصی به نام سید کوچک از ما یک روحانی خواسته است لذا هر سه شما را به آن روستا می فرستم یکی آنجا بمانید و دو نفر دیگر به روستاهای اطراف که خودتان زمینه پذیرش را فراهم کنید بروید و نامه ای به ما داد. هنگام رفتن به آن روستا قرعه انداختیم که بنام من افتاد و آنجا ماندم شب اول و دوم منبر رفتم و شب سوم قبل از منبر و قبل از نماز چند مسئله گفتم از جمله درباره غصب و عدم صحت نماز در زمین های تقسیم شده توسط اصلاحات ارضی و بعد اقامه نماز. و بعد نماز را که خواندم تا منبر برم به پشت سرم نگاه کردم دیدم ققط یک نفر مانده و آنهم میزبانم سید کوچک ودر سمت خانم ها فقط خانمش ما بودیم و مسجد با یک مرد و یک زن و چراغ توری پرسیدم کو جمعیت؟ گفتّ ترسیدند و رفتند به منزل) رفتیم تا سه روز در مسجد نماز فرادا می خواندم تا باز شخصی که مردم را ترسانده بود آمد و از بلند گو اعلام کرد شیخ به مسجد آمده برای منبر حاضر شوید منبر رفتم و رفتار مردم زمان امام حسن(ع) را توضیح دادم که خودی بودند ولی نیزه به ران او زدند و صلح را با مقدماتی تحمیل کردند و تحلیلی در باره خوارج. دوباره مردم به مسجد نیامدند و من هم منتظر رسیدن پایان ده روز صفر تا دوستان برسند برگردیم به قم که مأموران برای دستگیریم به دَرِ منزل سید کوچک آمدند او وقتی جلو دَر رفت سوال کردند شیخ اینجاست؟ گفت: بله! گفتند: تیرمان به سنگ خورد! سید وقتی بر گشت گفت: مامورین پاسگاه بودند خاطرت جمع باشد که نمی گذارم آسیبی به شما برسد هر وقت یازده سر رفت دوازدهمی شمایی! چون 10 فرزند داشت .

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۸
اسفند
۰۱

✍️به قلم و روایت: دکتر سیدمصطفی حسینی مزینانی


به حرم ارباب رسیدیم. خاطراتی که هرگز به چشم سر ندیده ایم زنده می شود. آل الله چگونه خودشان را روی قبور متبرکه انداختند. ارباب بی کفن کجاست! آیا علی اصغر(ع) همچنان در آغوش پدر، بدون سر و بر روی سینه بهترین بنده خدا آرمیده است. تو این سالها نجوای پدر و پسر شیرخوار را که شنیده است...آیا هنوز هم علی کوچک از تشنگی و ضجه رباب گلایه دارد.یاد حرمله افتادم و تیر سه شعبه اش...یاد پرپر زدن غنچه ای در آغوش پدر...یاد شرمساری از رباب و آهسته در پشت خیمه کالیدن زمین...دیگر طاقت آن نبود به جوان برومندش فکر کنم. به آب آور یتیمان... ولی به سرعت مصائب از جلوی چشمانم عبور می کرد.... سعی زینب از تل تا گودال...تنها یک جا این سعی را بر خودش حرام کرد ،جایی که نخواست روی برادر را ببیند. برادر با دو جسم بی جان عون و محمد پسران زینب به سمت خیمه می آید...آقا زاده ها هر کدام آویزان به دست ارباب بندگی... واقعا دیگر طاقت فکر به مصیبت هم نداشتم..
فکر می کنم اگر نبود عنایت ارباب شاید این قلب نیم بند و رنجور از مصیبت ندیده و فقط شنیده قالب تهی می کرد... امان از دل زینب...امان از دل زینب...
جمعیت آنقدر زیاد است که نتوانستم وارد بین الحرمین شوم. واعظی گفته بود که زیارت مستحب است و توجه به حقوق مردم واجب ، مبادا زائری از دستت آزرده شود. و باز می گفت آنچه در خدمت و رعایت زائر به کف می آوری بسیار بیشتر از زیارت خود ارباب است. این همان دلدادگی ارباب به بنده اش است. گویا عاشق، ارباب است نه بنده...به نظر می رسد مولا به زیارت محبینش می رود و این شاید بهتر باشد. چون نه آداب حضور می دانیم و نه ادب بندگی...
بهتر دیدم در کناری کز کنم و در جیب و گریبان خویش متمرکز بر ارباب بندگی شوم... السلام علیک یا ابا عبدالله...
می دانم که سلامم را پاسخی هست.  در انتظار دریافت پاسخ ، حوائج دوستان و عرض ارادتشان را عرضه داشتم که شاید چشم بپوشاند از این گندم نمای جو فروش. و از نیم نگاه کیمیایی حضرتش بر دوستان ملتمس دعا سرقتی کنم. بهره ای جویم. توشه ای باشد برای این بی مقدار ناچیز...
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
دریای عشق را به حقیقت کنار نیست
ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
در عهد لیلی این همه مجنون نبوده‌اند
وین فتنه برنخاست که درروزگاراوست
صاحبدلی نماند در این فصل نوبهار
الا که عاشق گل و مجروح خار اوست
دانی کدام خاک بر او رشک می‌برم
آن خاک نیکبخت که در رهگذاراوست
باور مکن که صورت او عقل من ببرد
عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست
گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست
اینم قبول بس که بمیرم بر آستان
تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست
بر جور و بی مرادی و درویشی و هلاک
آن را که صبر نیست محبت نه کار اوست
سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش
عبد آن کند که رای خداوندگار اوست

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۸
اسفند
۰۱

🌐 نام خانوادگی مزینانی را تغییر ندادم

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️حاج حسن ناطقی مزینانی از پیشکسوتان و تعزیه خوانان مزینان بود که نه تنها در روز عاشورا سالها نقش جناب حر را به زیبایی هر چه تمام تر ایفا می نمود بلکه در ایام دهه ی اول محرم و مناسبت های دیگر درنقش موافق خوان با صدای رسا و دلنشینش به فضای تعزیه خوانی شور و معنویت خاصی  می بخشید.

محمد رضا ناطقی مزینانی فرزند خلف آن مرحوم  بعد از درگذشت پدرش راه او را ادامه داده و به ایفای نقش جناب حر در روز عاشورای تاریخی مزینان پرداخت.

محمدرضا می گفت :

-از آنجایی که نام خانوادگی همه ی ما شامل  پدر، برادران و خواهرانم درشناسنامه  ناطقی مزینانی بوده و تنها من از میان آنها نام خانوادگی ام مزینانی است، بارها مرحوم پدر می گفت :که خوب بابا جان، نام خانوادگی ما ناطقی مزینانی است ؛ چرا  تو اقدام قانونی بعمل نمی آوری تا  مشخصات شناسنامه ات را تغییر دهی به ناطقی مزینانی؟ من هم در پاسخ می گفتم:  هر زمانی که وقت اقتضاء کند  به ثبت احوال مراجعه خواهم کرد و دستور و اوامر شما را به دیده ی منت اجرا خواهم ساخت و از این بابت لطفا نگران من نباشید. او هم می گفت بسیار خوب ،ببینیم و تعریف کنیم .ان شاء الله همین خواهد شد که محمدرضا می گوید!
تا اینکه درسال ۱۳۵۵ سرباز وظیفه شدم و پس از طی دوره ی آموزشی بقیه ی مراحل خدمت نظام وظیفه را در گارد شاهنشاهی سابق و بعنوان سرباز عادی گذراندم و در پایان سال ۱۳۵۶ منقضی خدمت شدم و از من بخیر و از آنها هم به سلامت.

در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ و باشروع جنگ تحمیلی ، از سربازان منقضی خدمت با عنوان احتیاط زیر پرچم،امر کردند تا خود را معرفی کنند.من که پس از معرفی برابر آن فرا خوان در یکی از واحدهای ارتش و در شهر آبادان و در جبهه ی ذوالفقاریه مدت طولانی به دفاع از میهن و سرزمینم و انقلاب اسلامی مشغول بودم مدتها گذشت درجبهه بودم و به دیدار خانواده ام نائل نشدم و دلم برای زیارتشان  بسیار تنگ شده بود تا اینکه با اصرار توانستم از فرماندهانم مرخصی یک هفته ای  بگیرم تا قدم به خاک پاک مزینان بگذارم و درضمن از خانواده و اقوام و همشهریان دوست داشتنی حالی بپرسم و مجدداً با انرژی و نیروی بیشتر و تازه نفس تر از قبل به واحدمربوطه ام در جبهه ی ذوالفقاریه بر گردم.من به اتفاق چند نفر از دوستان سرباز دیگرم که آنها مزینانی نبودند اما شرایط مان مشابه بود با لنج خود را به شهر خرمشهر رساندیم.
اما به مدت یک روز هر چه تلاش کردیم  درهیچ یک از شهرهای آن اطراف نتوانستیم بلیط قطار یا اتوبوس یا هر وسیله ی دیگری تهیه کنیم و مانده بودیم مستأصل که چه فکری کنیم تا مشکل حل گردد و از مرخصی که با چه زحمتی گرفته بودیم نهایت و کمال استفاده  بهینه را  با توجه به بعد راه طولانی ببریم.
تا اینکه بهر زحمتی بود خود را به شهر اهواز رساندیم تا بلکه از هوا پیمای(ساها) متعلق به نیروی هوایی ارتش درصورتی که خداوند  عنایت کند استفاده نماییم .

هرچند می دانستیم که  تصورش هم غیر ممکن به نظر می رسید چه رسد به تحقق خواسته!! و آنجا هم با دربسته و پاسخ منفی مواجه شدیم.تا اینکه همگی نا امیدانه و مأیوسانه داشتیم بر می گشتیم به واحد مربوطه در ذوالفقاریه و قید مرخصی را بهر صورتی که بود زدیم.

هنوز از محوطه ی فرودگاه خارج نشده بودیم ،جناب سرگرد و چند نفر جناب سروان ناآشنا از رو برو می آمدند به طرفشان رفتیم تامشکل را با آنها در میان گذاریم تا  بلکه خداوند عنایتی فرماید و راه علاجی پیدا شود.
من که با دوستانم همگی لباس سربازی بر تن داشتیم پس از ادای احترامات نظامی مسأله را با جناب سرگرد درمیان گذاشتم و ایشان هم به محض اینکه چشمش به اتیکت لباسم افتاد که نوشته شده بود (سرباز وظیفه محمد رضا مزینانی) از من پرسید که همشهری دکتر شریعتی مزینانی هستی ؟گفتم : بله جناب سر گرد! گفت: خوش به حالت ، گفتم : ممنون از لطف شما ، گفت : دکتر را دیده ای ؟ گفتم بله یک بار ؛ گفت خوشا به سعادتت ، گفتم : شما هم خوش خبر باشید، گفت : کی دیدیش ؟ گفتم : زمانی که برای اقامه ی  عزای عمویش مرحوم شیخ قربانعلی شریعتی به مزینان آمده بود. گفت : عجب ؟ بگو ببینم از نزدیک دیدیش یا از دور ؟ گفتم از نزدیک و آن زمانی بود که پدرم از ایشان درهمان چند روز اقامتشان در مزینان، روزی را آن هم برای چند ساعت استراحت از ایشان دعوت بعمل آورد تا به منزل مرحوم پدر تشریف بیاورد و دکتر هم قبول کرد و آمد. مرحومه مادرم ،سینی چای بهمراه میوه و تنقلات دیگری آماده کرد و به من گفت مادر( محمدرضا ) سینی چای ومیوه و تنقلات را ببر تو اتاق برای مهمانها و من هم گفتم به چشم
وقتی وارد اتاق شدم به دکتر و جمع دیگر سلام کردم وچایی و میوه وتنقلات راگذاشتم جلو دکتر ودیگر مهمانها ،دراین لحظه بود که توفیق یار شد و برای اولین  و آخرین باربود که دکتر را زیارت کردم. جناب سر گرد اظهار داشت ،کاش پدرمن از دکتر دعوت می گرفت تا تشریف می آوردند منزل ما تا به زیارت او مفتخر می شدم.

بهر صورت  وقتی جناب سرگرد متوجه شد که آواره هستیم از اینکه وسیله نیست، گفت: با من همراه شوید  تا شماها را به تهران ببرم ، همگی خوشحال و بدنبال او راه افتادیم  و ما را سوار هواپیمای C.130  نمود و هواپیما به سمت اصفهان پرواز کرد و با توقف کوتاهی در آنجا و با پرواز مجدد به تهران رسیدیم.ناگفته نماند که جناب سر گرد موصوف که الآن نامش درذهنم نیست، خلبان هواپیما و آن چند نفر جناب سروان کمک خلبان یا اینکه مسئولیت دیگری داشتند.تا اینکه خودم را با اتوبوس از تهران به مزینان تجلی گاه دلها رساندم.

وقتی آب از آسیاب افتاد به مرحوم پدر گفتم که لطفا اصرار نفرمایید تا نام خانوادگی ام را تغییر دهم !! یا اینکه پسوند و پیشوندی به مزینانی اضافه کنم .
والدم گفت: چرا ؟ و من این خاطره را برای مرحوم پدر تعریف کردم که اگر عنایت خدا و اسم  مزینانی و دکتر شریعتی  نمی بود من الآن در آغوش گرم خانواده ام نبودم  !!!شادروان پدر قدری خندید و اظهار داشت: هر طور که دلت خواست موافق نظرت هستم  و منبعد دراین موضوع خاص اصرار نخواهم ورزید.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۷
اسفند
۰۱

​🔆پژوهشی درباره ی هنر و هنرمندان کهن دیار مزینان

🖌نویسنده و محقق؛ علی مزینانی عسکری

 

✍️بی شک مزینان که نام بزرگش با علم، ادب و هنر پیوندی عمیق و دیرینه دارد در هنرهای نمایشی نیز پیشتاز است و برخی از فرزندان این دیار به هنرنمایی در این عرصه نیز پرداخته و آثار جاودانه ای از خود به یادگار گذاشته اند.

🔹بداهه گویی و خلاقیت در گفتار و حاضر جوابی و بذله گویی یکی دیگر از خصوصیت های مردم مزینان است که بازهم می توان آن را مربوط به هنری دانست که خاص همین منطقه است. حکایت های ناب و جذاب و اشعار بداهه و نغزی که از گذشتگان ما مانند شریعتی بزرگ(شیخ قربانعلی)، استاد و تعزیه خوان پیشکسوت حاج محمدجعفری مزینانی، شادروان محمد اله وردی، مرحوم حاج حسین ابوالحسن، زنده یاد شیخ حسین ناطقی و استاد ابوالقاسم (بابا قاسم)، مرحوم حسن زاده ، زنده یاد حاج علی گلستانی، زنده یاد حاج شیخ حبیب اله عسکری و دیگر آباء و اجداد خاندان مزینانی برجای مانده همگی روایتگر همین خلاقیت هنری مزینانی هاست . بسیاری از شریعتی دوستان که به شوق دیدن زادگاه او به مزینان سفر کرده اند بر این نکته اذعان دارند که توده ی همشهریان علی مانند خود او سخنور هستند و در پاسخ به پرسش های آنان درنگی ندارند و به راحتی با دیگران ارتباط برقرار می کنند.

🔹نجوای پیران زنده دل که به طلب روزی به دل صحرا می روند و لالایی مادران که به هنگام مُی دادن(تکان دادن) گهواره ی فرزندان زمزمه می کردند و بعضی از آن دلگویه ها همراه با اشعار پای تختی عروس و داماد و دلدادگی چوپانانی که بی هیچ استادی در نی می دمیدند و آهنگی خوش و دلنشین ترنم می کردند همه و همه را باید در هنرمندی این کویرنشینان سخت کوش و صریح اللهجه جستجو کرد.

🔹اگر هنر آیینی تعزیه و شبیه خوانی را یکی از گونه های نمایش بدانیم بازهم مزینانی ها در این هنر پیشتاز و سرشناس هستند به طوری که در هر مناسبت به ویژه شهادت ائمه ی هدا علیهم السلام و ایام محرم و صفر تعزیه های مختلفی در این دیار اجرا می شود.

🔹تعزیه در مزینان خاص یک خاندان و یا گروه نیست و اغلب مردم خود را سهیم در آن می دانند اما خاندان بزرگ صدیقی، شمشیری، محمدی، جعفری، ناطقی، حاجی، در طی دورانی که این آیین در مزینان برگزار شده بیشترین تعزیه خوان را داشته اند و باید علاوه براین خاندان، از خانواده های به نام دیگری که بر رونق آن به هر طریق چه با کارگردانی ، صوت و تدارکات نقش به سزایی دارند نام برد خاندان خواجوی( نسخه نویسی و کارگردانی )، خاندان فصیحی(کارگردانی)، شریفی (کارگردانی و نگهداری نسخ) ، حسن عباس (آماده سازی نخل و اسب و شتر)، دیمه (صوت و تدارکات)، زنده دل(صوت)، حسینعلی(تعزیه خوانی)، نیکدل(تدارکات و مسئولیت لشکر)، نجار(آماده سازی نخل و تعزیه خوانی)، عسکری، ملاحسن، مراد و تلمان، بشیری و ملایی، ولیعهد، فخاری، مندلی خان، صفار، شاکری، روس، حاج اکبر حاج حسین، رفیعی، نوجوان، استیمی، و...(تعزیه خوانی)، خزایی (نخل و تعزیه خوانی)، ، نوجوان، رضایی فر(تعزیه خوانی) خانه خودی و غلامی(آماده سازی نخل)، طالبی(آماده سازی نخل و تعزیه خوانی)، مهندس(صوت و تعزیه خوانی)  حسینی و توکلی و طاهری(تدارکات)، حجت اله(ساربانی)، نیکدل(تجهیزان و مدیریت لشکر)، اسدی(عماری دار)،  و...
 
🔆اگر بخواهیم این اسامی و عناوین را ادامه بدهیم خود چندین دفتر خواهد شد و چنان چه دقت کامل شود علاوه بر تعصب و اعتقاد آن ها به مکتب و مذهب خود این ذوق هنری است که تمامی اهالی را بر آن می دارد که در عاشورا و برپایی مراسم تعزیه مجدانه تلاش کنند و در این روز حتی اگر ساکن دیار غربت باشند خود را به زادگاهشان برسانند و نقش خویش را ایفا کنند. بدون اغراق باید گفت اغلب مزینانی ها اعم از زن و مرد شبیه خوان هستند و ابیاتی از نسخ را در سینه ی خود محفوظ دارند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۰۷
اسفند
۰۱

🖌نویسنده؛ حجت الاسلام حاج شیخ محمدمزینانی
 

✍️اوج کمال تورا در قامت سرو گون وخُلق رسول گونه ات باید جست.آنگاه که بین صورت و سیرت و زیبایی جسم و روح جمع کردی و جوانی شدی در حد کمال.
جمع صورت با چنین معنی ژرف
نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف
🔹تاریخ تو را مانند ترین جوان به اشرف مخلوقات می داند و به خُلق و خوی احمدی نزدیکنرین و آنگاه که صحیفه عاشورا رقم می خورد وگفت و گوی تو با پدر مرور می شود تنها تو را می یابیم که آتش اشتیاق پدر به رسول خدا صلوات الله علیهم را در آن سالهای جانگداز فراق پیامبر فرو نشاندی و می فرمود «اشبه الناس خّلقا و خُلقا ومنطقا برسولک.»
🔆توجوانی حق مدار بودی که هیچ گاه گرد باطل نگشتی و در مقام اهتمام به حق گرایی تا آنجا پیش رفتی که تنها حق مداری وحق گرایی را عامل رهایی از ترس از مرگ دانستی و به همه جوانان از عاشورا تا ظهور درس گفتن ازحق ماندن برحق و فدا شدن در راه حق آموختی.

🔆تو نمونه آشکار جوانی شجاع هستی که شجاعت و بی باکی را از خاندانی که همه شهره به نترسی بودند به ارث داری.رجز خوانی تو در زوز عاشورا دورنمایی ازشجاعت جوان هاشمی نسب و علوی تبار تو است آنگاه که بسان صاعقه مرگبار برسر دشمن زبون فریاد زدی : «آنقدربا نیزه بر شما بکوبم که نیزه خم شود.آنقدر با شمشیر بر شما خواهم زد که شمشیر تاب بردارد و درهم پیچیده شود شما را رها نمی سازیم تا آن هنگام که خودتان شمشیرهای تیز را به غلافها بر گردانید.»

❤️تو ناز جوانی را با نیاز به پروردگار همراه کردی و درجوانی شدی عبد عاشق خدا.درهنگامه وداع وقتی پدر تورا در حلقه محبت خواهران و دختران و عمه ها دید فرمود :«رهایش کنید فانه ممسوس فی الله علی اکبر من محو جمال خدا شده.»

🔆تو خداوندگار ادب بودی که شور و طراوت جوانی حتی یک لحظه  تورا از دایره ادب خارج نکرد به ویژه ادب در برابر پدر.
👈این آموزگار جوان رمز جاودانگی را به جوانان آموخت که چیزی جز حق محوری ، شجاعت در مقابل دشمن ،ادب و فروتنی ، عشق به خدا و اطاعت او نیست و بدانیم که راه حسینی بودن و علی اکبر گونه زیستن  همواره باز است.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۲
اسفند
۰۱

🔹در آخرین روز از ماه بهمن  ۱۴۰۱ یادواره  ۳۰۶ شهید والامقام دیار سربداران در شهرستان داورزن با شرکت شکوهمند آحاد مردم روستاها و بخش های تابعه و شهر داورزن برگزار شد.

🔹در این یادواره که با حضور و چهره های تلویزیونی و سینمایی کشور از جمله ماشاءالله شاهمرادیزاده(مرشد) کارگردان و بازیگر سینما، تأتر و راوی دفاع مقدس ، محمد رحمان نظام اسلامی مجری توانمند رسانه ملی، ابوذر روحی مداح و خواننده سلام فرمانده برگزار شد سردار هادی مقدسی مشاور فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران و حجت الاسلام جواد علیزاده امام جمعه شهرستان داورزن سخنرانی کردند.

🔹حمایت و حضور همه جانبه مزینانی ها و برپایی ایستگاه صلواتی با نام و یاد شهدای والامقام مزینان به همت پایگاه های مقاومت بسیج شهدا و کوثر شبی به یادماندنی را از ایثار و فداکاری مردم قدرشناس زادگاه معلم شهید انقلاب دکترعلی شریعتی مزینانی رقم زد.

🔹حاجیه خانم فاطمه احمدی مادر بزرگوار سه شهید والاتبار سیدمحمد و سیدحسین و سیدحسن و همسر رزمنده و جانباز دفاع مقدس زنده یاد حاج سیداحمد حسینی در این مراسم نیز حضور داشت و از این مادر ایثارگر و مقاوم تجلیل شد.

🔹رزمنده پیشکسوت و آزاده دفاع مقدس حاج مهدی مزینانی که چند صباحی است مسئولیت پایگاه بسیج شهدای مزینان به وی سپرده شده و در همین مدت کوتاه قدم های ارزنده ای در ساماندهی و برگزاری برنامه های متنوع فرهنگی و مذهبی و ورزشی برداشته است در این یادواره نیز نقش بسیار خوبی در کمک به آماده سازی محل برگزاری و هدایت مردم مزینان برای حضور و برپایی ایستگاه صلواتی ایفا کرد.

🔹وی با ارسال پیامی از حضور حداکثری شهروندان مزینانی به ویژه خانواده معزز شهدا و ایثارگران دفاع مقدس و همچنین همراهی دهیار و بسیجیان پایگاه های مزینان تشکر و قدردانی کرد.

🔹مزینان در دفاع مقدس بیش از هفتاد شهید و صدها رزمنده و ایثارگر تقدیم کرده که چندین خانواده سه شهید و دو شهید آن را از دیگر روستاهای پهناور خراسان متمایز کرده است.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۱
اسفند
۰۱

رسیده موسم رحمت به حرمت باران
وزیده در دل صحرا نسیم نافله خوان

شکفته در دل صحرای بی سر و سامان
گلی که داده جهان را به رنگ و بویش جان

نسیم از نفحاتش نفس کشید و نشست
به روی دوش بهار و گذشت فصل خزان
 
رسیده آیه اعجاز و خوانده نون و قلم
به نامی نامی احمد خلیفة‌ُ الرحمن

چه شاخه ها که به مدحش شکوفه سر داده
چه چشمه ها که گرفته به شوق او جریان

اشارتی ز کلیم و بشارت از عیسی
محمد عربی شد رسول جاویدان

 زبان از عطر گلاب محمدی سرشار
همین که نام محمد رسد به صحن دهان

کسی که در پی وصفش جماد ناطق شد
کسی که در پی مدحش خرد شده حیران

به آن جمال جمیلش قسم که درلولاک
 وجود بی بدلش شد دلیل خلق جهان

حدیث سرمدی او رسیده تا افلاک
قسم به آیه ی کوثر به هل اتی به دخان
 
نشان به سوره ی طاها محمد و یاسین
که آیه آیه  گل است وشکفته در قرآن

چنان که موج خروشان سیزده دریا
رسیده چشمه به چشمه به صحن آن دامان

و سر زد از گل رویش دوازده خورشید
دوازده گل خورشیدِ عالم امکان

دوازده گل خورشید منجلی از عشق
نخست فاطمه و آخرش امام زمان

 چقدر دور سرش شمس ما قمر دارد
اویس و مصعب و سعد و ابوذر و سلمان

پیمبری که خدایش نیافریده مگر
برای بذل محبت میان عالمیان

به جای ناله و نفرین دعا و نافله خواند
برای طایفه ای ک شکست از او دندان

فقط نه یار شفیقش که دشمن او هم
به مدح صوت بلیغش گشوده مهر زبان

تمامی علما و تمام اهل عقول
به فهم بحر کلامش چو موج سرگردان

به جز جمال جمیلش که جلوه ای زخداست
ندیده هیچ گلی را بدون خار انسان

فلک ندیده به چشمش به روز و شب هرگز
نه آفتاب و نه مهتاب اینچنین  تابان

کسی که نور خدا هم طواف کرد اورا
چرا همیشه نگردد به دور او کیهان؟

یقین که تلخی کامم حلاوتش با اوست
خوشا تلاوت نامش به هر زمان و مکان

خوشا تلاوت نامش و بعد از آن  نامی
که شیعه بعد خدا و رسول خود دراذان

خوشا تلاوت نامی که اسم اعظم اوست
کلید قفل تمام مقدّرات جهان

نبی برای علی و علی برای نبی
دو جسم بوده ولیکن دو جسم با یک جان

کسی که داشت به خندق ، احد ، به بدر و حنین
یلی چو  حضرت حیدر  سپاه بی پایان

علی عالی اعلا، علی ولی الله  
که خارج است مقامش زهرچه فهم و بیان

قسم که قدر خدا را فقط علی دادند
شناخت قدر علی را فقط خود یزدان

قسم به بذر شکفته به عشق او در خاک
قسم به درِّمیان صدف شده پنهان

علی است آنکه حکومت برای او بوده
شبیه چکه ی آبی ز بینی حیوان

شبیه آتش و آب است، جمع اضداد است
چگونه اش بنویسم نسیم یا طوفان؟

به غیر قامت حیدر نمی خورد هرگز
ردای حق خلافت به قامت دگران

گشوده کعبه برایش چو مادری آغوش
هم او که بسته از آغاز با خدا پیمان

به ذوالفقار چه حاجت که با ستیغ نگاه
گرفته جان یلان را چو شیر در میدان

قسیم نار علی و قسیم جنت علی  
هو العلی و هوالحق، هوالعلی میزان

نماد عدل و عدالت شکوه رافت و عشق
طلایه دار دو عالم به قله ی ایمان

ستاره ای که درخشید روی شانه ی ماه
و شام بتکده ها شد ز هیبتش ویران

ستاره ای که درخشید و ماه مجلس شد
تمام ،آینه ای حق نما و نور افشان

فدای چشم سیاهش سپیدی چشمم
به انتظار نگاهش سروده ام دیوان

به ذکر اشهد و انّ علی ولیُ الله
بلال باش و اذان گو و عاشقانه بخوان

بخوان تو نام علی را الا بِذکرِ الله
بده قصیده من را به دست نامه رسان

بگو که وسع من این است و عذر من هم این
اگر ز من نپذیری دریغ و آه و فغان

نجف که قبله قلبم شدی دعایی کن
قدوم شاعر خود را به صحن خود برسان

منصوره محمدی مزینان

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۳۰
بهمن
۰۱

🔹بهداشت و درمان و خدمات پزشکی

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

 

✍️بهداری مزینان قبل از انقلاب در شمال مزینان تأسیس و از وجود پزشکان معروفی مانند دکتر مشرف، دکتر اصغری، دکتر نات، دکتر چودری و... بهره مند بود اما بعد از انقلاب با تأسیس مرکز بهداشت و پایه گذاری آن در ساختمان مدرسه علمیه و حضور سه بانوی مزینانی از خانواده جلیله سادات خدمات ویژه ای به اهالی به خصوص زنان ارائه می شود و اکنون نیز با وجود کادر زحمتکش ادامه دارد و واکسیناسیون نیز در این مرکز صورت می گیرد.

به مدد خاندان رفیعی بهداری سابق که قبل از آن و در ابتدای انقلاب یک بار بازسازی شده بود دوباره نوسازی و این ساختمان با عنوان مرکز بهداشتی و درمانی شهدای مزینان نام گذاری شد.

اما ساختمانی دیگر با واسطه گری حسین محمدی مزینان عضو شورای اسلامی دوره پنجم در وسط بازار مزینان و جنب مسجد و حسینیه امام حسن مجتبی علیه السلام با اهدایی خاندان تاجفرد بنا شده که هم اکنون مرکز بهداشت در آن قرار دارد.

ناگفته نماند در کوچه مدرسه علمیه هم ساختمانی برای مرکز بهداشت ساخته شد و تا مدت ها و قبل از انتقال به بازار از این ساختمان استفاده می شد.

اکنون به مدد خیرین علاوه بر امکانات دارویی آزمایشگاهی نیز در بهداری مزینان راه اندازی شده که دیگر نیاز به رفتن همشهریان به شهرها برای یک آزمایش اولیه نباشد.

و اما در حوزه دندان پزشکی باید گفت با حضور پزشکان متخصصی همچون برادران ضیایی؛ بخش دندان پزشکی نیز در دهه ی هفتاد در جوار بهداری مزینان شروع به فعالیت کرد که با مهاجرت این برادران به سبزوار مدتی این مرکز با تعطیلی مواجه شد اما بازهم با اهدایی خاندان رفیعی و حسینی بار دیگر تجهیزات مناسبی تهیه و در حال حاضر این قسمت با تمام محدودیت های کرونایی مشغول به خدمات دهی می باشد.

ذکر این نکته قابل ذکر است که تا مدتی پیش مزینان از داشتن یک دستگاه آمبولانس برخوردار بود که به مرور زمان و فرسودگی آن این وسیله هم گویا فروخته شد اما با توجه به بعد مسافت با داورزن و معین بودن مرکز بهداشت مزینان در روستاهای همجوار وجود یک دستگاه آمبولانس ضروری به نظر می رسد.

🔹مؤسسه ای برای مزینان

✍️با تأسیس مؤسسه خیریه حضرت نرجس خاتون(س) در مزینان آن هم به همت یک بانوی مزینانی به نام سرکار خانم فاطمه مزینانی گلستانی که پس از بازنشستگی برای خدمت به مردم زادگاهش راهی مزینان شد مجتمع رفاهی خدمات بهزیستی دکتر علی شریعتی پس از گرفتن مجوز و پروانه فعالیت در اردیبهشت 1389 آغاز به کار کرد.

🔆ذکر این نکته لازم و ضروری است که ساختمان مجتمع خدمات بهزیستی دکتر علی شریعتی مزینانی که قبلا بنام مهد کودک قدیم معروف بود با توجه به قدمت 50 ساله که به صورت مخروبه و متروکه در آمده بود سازندگان را بر آن داشت که یک بازسازی کامل شامل اتصالات (لوله های آب، برق، تعویض درب ها،بتونه کاری سقف و دیوارها، سفید کاری و از همه مهمتر جمع کردن کل پشت بام و مراحل بتن کاری و ایزوگام و همچنین گاز کشی ساختمان و چون این ساختمان در زمینی با متراژ 3_هکتار بالغ بر 30000 هزار متر بنا شده بود که به دلیل نداشتن دیوار دور محوطه مواجه با عدم امنیت و محل رفت و آمد احشام و وسایل نقلیه و غیره ... شده بود ، اقدام به دیوارکشی حدود 600 متر در 1,5متر با بلوک و سیمان شد.

🔆 پس از مشورت با معتمدین و بزرگان مزینان و مشاوران اداره بهزیستی استان بنا شد ساختمانی برای فعالیت های مستمر به مددجویان احداث و کلیه ی خدمات در یک بنای مستقل به عزیزان ارائه شود که بعد از اخذ مجوز پروانه فعالیت در زمینی به وسعت 1550 متر مربع و در چهار فاز این بنا احداث گردید که فاز اول و دوم آن تکمیل شد و بخش فیزیوتراپی و مرکز سالمندان به بهره برداری رسید و ده ها مددجو و سالمند و آحاد شهروندان مزینانی و روستاهای مجاور از خدمات آن بهره مند شده و می شوند و روند کار اتمام فازهای بعدی با پیشرفت هفتاد درصد نیز ادامه دارد.

🔹این مجتمع فعالیت خود را با شناسایی و تحت پوشش قرار دادن معلولان و نیازمندان 12 روستا شروع کرده ، معلولانی که در روستاهای محروم از حق و حقوق خود هیچ اطلاعی نداشتند با تشکیل پرونده از حقوق مستمری و خدمات غیره... بهره مند گردیده اند.

اول خرداد ۹۷ مرکز فیزیوتراپی بهزیستی مزینان خدمات و فعالیت خود را با همراهی فرزند دلسوز مزینان دکتر سیدمهدی مزینانی و دیگر خیرین نیکوکار به ویژه اهدای ست کامل فیزیوتراپی توسط خانواده زنده یاد سید علی طالعی مزینانی آغاز و در خدمت بیماران نیازمند منطقه قرار گرفت و پس از آن مرکز نگهداری سالمندان مزینان آماده پذیرش سالمند از کل منطقه شد.

🔹این مراکز که در ۲ فاز تکمیلی فعالیت دارند ؛ دارای یک سالن به مساحت ۴۰ متر مربع شامل مددکاری، پذیرش و امور حسابداری می باشند، یک اتاق به وسعت ۱۸ متر مربع ، یک باب آشپزخانه ۴۰ مترمربعی مجهز به لوازم مورد نیاز ،۸ عدد سرویس بهداشتی ایرانی و فرنگی ، روشویی ، حمام و۳ سالن به مساحت ۸۰ مترمربع مجهز به تخت، تلویزیون ، فرش شده برای نگهداری سالمندان و یک سالن انتظار با فضای ۱۰۰ مترمربعی با تجهیز ات کامل شامل مبلمان ؛ تلویزیون و... می باشند.

🔹از دیگر امکاناتی که می توان به آن اشاره کرد ؛یک اتاق جهت داروخانه و پرستاری که مجهز به کمد و قفسه های دارویی که داروهای لازم پیش بینی شده و در حال فعالیت است.

🔹همچنین یک سالن ۱۰۰متر مربعی وسیع مجهز به تجهیزات فیزیوتراپی و دیگر امکانات وابسته و یک باب اتاق ایزوله به مساحت ۲۰ مترمربع مجهز به امکانات پیش بینی شده نیز در این مرکز در نظر گرفته شده که مورد بهره برداری قرار گرفته است.

🔹علاوه بر دایر بودن مرکز توانبخشی و ارائه خدمات ؛ در حال حاضر یک سالن همایش با زیربنای ۲۴۰مترمربع با چشم انداز بسیار زیبا جهت برگزاری هرگونه مراسم مانند جشن ها ؛ همایش ها؛ سخنرانی ؛ و....آماده است .

💠در حال حاضر بخش فیزیوتراپی مؤسسه خیریّه حضرت نرجس خاتون (س) وابسته به مجتمع بهزیستی مزینان خدمات ارزنده ای تحت نظارت متخصصین کار آزموده همه روزه بجز ایام تعطیل به مراجعه کنندگان ارائه می دهد که عبارت است از:
📌خدمات درمانی فیزیوتراپی ؛
توانبخشی بیماری های مغز و اعصاب شامل ؛ سکته های مغزی و انواع آسیب اعصاب محیطی
📌توانبخشی بیماری های ارتوپدی
آسیب های ورزشی شامل؛ آرتروز کمر و گردن ، آسیب دیسک کمر و گردن
درد و محدودیت های حرکتی بعد از شکستگی و در رفتگی و عمل های جراحی

🔹در تمام این امور از ساخت تا به نتیجه رسیدن فازهای اول و دوم علاوه بر کمک دولت، خیرین نیکوکار مزینانی این پروژه را همراهی کرده و ده ها برنامه در حوزه های مختلف آموزشی، فرهنگی، اجتماعی و سلامت با حضور مربیان و اساتید متخصص در این مرکز اجرا شده است و چندین سالمند عزیز در مرکز نگهداری سالمندان پدر و مادر زندگی خود را با مراقبت ویژه ادامه می دهند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۳۰
بهمن
۰۱

💠 معجزاتی که در خط دیدم

✍️بالاخره همه رزمندگان که در اطراف ما بودند تا جایی که خودم بودم و دیدم بیکار بودند و بعضی ها در داخل سنگر نشسته بودند تا اینکه ظهر شد و وقت نماز بود و یکی یکی نماز را به صورت نشسته در داخل سنگر که تقریباً کوچک بود خواندیم و اما قبل از اینکه ادامه بدهم بگویم که هم اکنون که در حال نوشتن هستم کجایم.

الآن در زیر پل می باشیم و حدود یک ساعت است که از چوئیده همراه با برادر وحید توکلی من و برادران خرمی و عسگری و طباطبایی و مهینی آمدیم.

و اما بقیه خاطره های خط مقدم. به علت اینکه خاطره های جزئی را تا اندازه ای فراموش کرده ام و خاطره های آنجا تقریباً تکراری است در آن مدت دو ونیم روز فقط خاطره های کلی که اهمیت بیشتری دارد برایتان تعریف می کنم.

و اما در این دو سه روز چندین معجزه برای خودم و تیم ما پیش آمد یکی اینکه نشسته بودم با برادر زنگویی که یک دفعه بی سیم گفت بمب شیمیایی و ماسک ها را بزنید و ما هم به رزمنده های اطراف این خبر را گفتیم و اکثراً ماسک زدند، یکی دهان خود را گرفته و در حال دو بود که به ماسکش برسد و هر کسی در فکر خود بود و من هم ماسک را آماده کردم و از مرکز دوباره سئوال کردم که آیا بمب شیمیایی در محل ماهم صحت دارد یا خیر؟ و او گفت احتمالاً. و ما هم که بویی احساس نمی کردیم گفتیم که ماسک ها را در بیاورند و دو سه مرتبه به علت اطمینان بیشتر از مرکز همین سوال را کردیم تا اینکه او گفت خطر رفع شده و بعد که آمدیم یعنی به پشت خط بچه ها گفتند که بمب های شیمیایی را در محلی دیگر ریخته اما با شکست روبرو شده و به علت کمک های خداوندی و بودن باد به سمت عراقی ها و همچنین عکس العمل گروه های ش.م.ر بمبارانش با شکست روبرو شد و فقط تعداد کمی از رزمندگان تلفات سطحی شده اند که مورد مداوای سرپایی قرار گرفته بودند اینها همه نشانه ی بودن خداوند با نیروی اسلام است.

بالاخره هرچه درباره ی چند روزی که در آنجا بودیم بگویم کم است و همش معجزه بود مثلاً نشسته بودیم در داخل سنگرمان(ما دو تا سنگر داشتیم که هر سنگر دو نفر جا می شدند) که یک دفعه صدای اصابت یک چیزی سنگین را به پشت خاکریز محل ما شنیدم و بعد از چند لحظه برادر توکلی گفت که توپ مستقیم بود که عمل نکرده و همین عمل یک دفعه دیگر برای خودم اتفاق افتاد و عمل هم کرد و آن موقعی بود که نزدیک ظهر بود که من تقریباً بیکار بودم و رفتم و با خمپاره اندازی که در نزدیکی دیدگاه ماه بود مقداری کمکش کردم و کار کردیم و هدف هم ، زدن داخل سنگرهای تانک بود که نفرات زیادی در همان سنگرها بودند و گاهی از همانجاها دید می زدند و سرشان را بالا می کردند و توانستیم یکی را در داخل یکی از همان سنگرها بزنیم که یک دفعه صدای سوتی شنیده شد با سرعت و صدای انفجار مهیبی را در خاکریز شنیدم ولی باید گفت خوشبختانه یا متأسفانه هیچ کارمان نشد در صورتی که خیلی خاک روی ما پاشید.

بالاخره از صبح تا شب نیروها از زمین و آسمان مورد حمله بعثی ها بودند ولی به خواست خداوند همه اش به هدر می رفت و در پشت ما که دشتی وسیع بود می خورد.

شب اول که ما آنجا بودیم نگهبانی می دادیم و از طرف شبکه مرزی دستور داشتیم که به دیگر رزمندگان آماده باش بزنیم و همین کار را کردیم و خودمان نیز نگهبانی دادیم و من نگهبانان اطرافمان را بیدار می کردم و هر بیست، سی دقیقه ای یک خبری از آنها می گرفتم که خواب نشوند.

صبح روز بعد نیز آتش آنها بر روی نیروهای ما خیلی شدید بود و نامردها یک دفعه دیدیم که چندتا تانک پشت سرهم آمدند و سنگر گرفتند البته در خاکریزهای خالی که از قبل کنده بودند و آرپی جی زن ها چون دیر جنبیدند متأسفانه نشد که آنها را بزنند و تا روبروی دیدگاه ما سنگر گرفتند ولی بیشتر از چند ساعت در آنجاها طاقت نیاوردند زیرا با آتش آرپی جی زن های ما و سلاح های دور برد از قبیل توپ و خمپاره و مینی کاتیوشا که خودمان فرمان می دادیم روبرو شدند و فرار را بر قرار ترجیح دادند و فقط دوتا تانک تا جایی که در منطقه خودمان دیدم به آتش زدیم همچنین یک ماشین آبرسانی که منبع داشت و خودم قشنگ می دیدم و یک نفربر ولی هنوز هم افرادی داخل سنگرهای تانک بودند که گاه و گداری سرشان را از خاکریز بیرون می آوردند و با این عمل اینقدر بچه ها روحیه گرفتند که حد نداشت و بچه ها منتظر همین عمل ما بودند.

(الآن مشغول نگهبانی هستم که اینها را دارم می نویسم شب 64/12/2) ان شاءالله بقیه خاطرات را موقعی دیگر تعریف می کنم.

💠شهادت قهرمان

✍️و اما بقیه خاطره ای که نشانگر حماسه های شهیدان و مجروحین می باشد و تعدادی را خود به چشم مشاهده کردم قابل گفتن است و آن شهادت یکی از بهترین افراد دیدبانی کسی که رشادت ها آفرید و خبر خوش از عملیات برای برادران می آورد و حالا باید ما خبری از او به همه می دادیم و آن قهرمان بود و واقعاً قهرمانانه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و آنقدر خوب بود که حتی خداوند نیز جسدش را پودر کرد و همراه روحش به جایی که می خواست برد.

برادر شهید قهرمان هنگامی که ما را با تیم های قبلی تعویض کرد خودش همراه آقای حسین زاده و تیم های قبلی برگشت و اما از اینجا از زبان برادر سنجرانی شنیدم که حالا به تصویر در می آورم:
-« وقتی به ساحل اروند رود رسیدیم ماشین تویوتای حامل مهمات که از لشکر5 نصر بود از یکی از ما خواست که راهنمایی کند او را به نیروهای توپ 106 و موشکی این لشکر. در این جریان برادر قهرمان طبق آن ایثاری که دارد سوار ماشین می شود(پهلوی راننده) و همراه آنها دو نفر دیگر در روی مهمات نشسته اند و با خداحافظی، ماشین به سوی هدفش حرکت کرد هدفی که در نظر آنان معلوم بود ولی در اصل ماشین به چیزی دیگر نزدیک می شد)

و اما از اینجا خودم شاهد بودم که ماشین از دور به آرامی به طرف ما می آمد و اما الآن که در فکر فرو می روم می فهمم و احساس می کنم که آن ماشین با ماشین های دیگر که هر روز مشاهده می کردم خیلی فرق داشت چرا که افراد داخل آن از هدفشان که رساندن مهمات به 300 متری سمت راست دیگاه ما بود به سوی هدفی دیگر می رفتند. ماشین همراه با مسافرانش با خضوع و نورانیت خاصی از جلو دیدگاه ما رد شد و برادر توکلی با امیر معدنیان(از افراد موشک) احوال پرسی کرد در حین رفتن امیر به وحید گفت: چطوری ؟ حالت خوبه؟ تو هنوز زنده ای؟ البته به شوخی و برادر وحید با سلام و چند کلمه دیگر جواب احوال گیریش را داد ولی ماشین به راه خود ادامه داد مثل این بود که برای رسیدن به هدفش عجله دارد . من که با آنها آشنا نبودم و تا چند ساعت بعد از آن نیز متوجه بودن برادر قهرمان در آن ماشین نشده بودم.رویم را برگرداندم به سوی جلو که عراقی ها با تانک هایشان آماده خونخواری و تجاوز و کشتن بودند و بدون هیچ خبری از اینکه کسی به نام قهرمان در آن ماشین است فکرم متوجه تانک ها شده بود که یک دفعه صدای مهیبی توجه مرا به سمت راستم جلب کرد و آن همین ماشینی بود که چند دقیقه پیش با حالت خنده و خوشحالی به جلو پیش می رفت .

هر رزمنده ای سعی می کرد که متوجه شود چه شده و چه چیزی منهدم شده .بالاخره مهمات به برادرانی که در داخل ماشین بودند مهلت فرار نداد و توپ مستقیم تانک چنین حادثه ای را به وجود آورد( شاید مصلحت همین بود)

ساعتی مهمات با شعله های زیاد در حال سوختن بود و نزدیک های ظهر بود که آتشش ساکت شد و سکوت ماشین را فرا گرفت سکوتی که نشانه ی شهید شدن چندتن از عزیزان بود و در همان موقع برادر وحید با حالتی که نشانگر غم رفتن یکی از دوستان بود رو به من کرد و گفت قهرمان نیز داخل ماشین بود. من که از حرف او بسیار تعجب کردم گفتم: راست می گویی؟ گفت: بله.

لرزشی که توأم با غم و ناراحتی بود تمام بدنم را فرا گرفت و خیلی متأثر شدم ولی چه می شود کرد زیرا آنان رفتند و نمی شد که دیگر برگردند.

💠رد خون

✍️کارمان را محکم تر و با آتش سنگین تر ادامه دادیم نزدیک های عصر بود که برادر حسین زاده برای خبرگیری به دیدگاه ما آمد و جریان شهادت و محل معراج برادر قهرمان را سوال کرد و ما با دست آن محل را نشان دادیم و نیز جریان را گفتیم و او هم با موتورش سریع به آنجا رفت و حدود ده دقیقه ای طول کشید که آمد و گفت یک ردّی از جنازه اش پیدا شده ولی به علت اینکه همین سخنان را نیز روی موتور زد و مثل اینکه خیلی کار داشت دیگر نپرسیدیم چه چیزی از جنازه شهید پیدا شده ولی بعدها فهمیدیم وصیت نامه اش به خواست خداوند و به طور معجزه آسایی از جیبش به بیرون ماشین افتاده . برادر وحید توکلی چند روز پیش؛ خودش جریان وصیت نامه را برای بچه ها گفت.

و اما در این مدت که ما بودیم شهدا و مجروحین زیادی را از جلوی دیدگاه خودمان عبور دادند و بعضی از شهیدان مقدار زیادی در آفتاب مانده بودند زیرا گروه های بهداری براثر کم کاری آنان را به پشت خط حمل نکرده بودند یکی کالیبر به مغزش خورده بود و هر شهیدی در خون خودش غلطان بود و شاهدان زنده نیز هرکدام به نحوی زخمی شده بودند .آن مجروحینی که خودم با چشمم دیدم عبارت بودند از یک پسر جوان هم سن و سال خودم که دستش قطع شده و سعی می کرد خودش را به پشت خط برساند ولی گروه های امداد حتی به این افراد توجه نکرده بودند و آن به علت نبودن آمبولانس بود. این را بگویم که رزمنده ای که مجروح می شود حتی اگر زخم عمیقی بردارد ولی بتواند راه برود باید خودش را به پشت خط برساند که 5 کیلومتر راه است وگرنه مجروحین دیگر را که توان راه رفتن نداشتند چند ساعتی همانجا نگه می داشتند و بعضی هایشان شهید می شدند. یکی دیگر جوانی تقریباً 25 ساله بود که دستش قطع شده بود و با بی حالی و سکوتی مطلق می دوید به سمت پشت خط. یک پیرمردی که الگو برای ما بود دستش چندین ترکش خورده بود و به محل ما که رسید گفت: بجنگید و حسین(ع) یارتان باشد، فکر نکنید من موجی شده ام و این حرف ها را می زنم من سالمم... و همین طور که راه می رفت و می خواست خودش را منتقل کند، به بچه ها روحیه عجیبی می داد و باعث تعجب برادران می شد و خیلی مجروح دیگر با حالات مختلف.

عصر روز سوم برادر حسین زاده با برادر رشادتی آمده بود و مرا با آقای رشادتی تعویض کرد و گفتم هنوز زود است و می خواهم کار کنم گفت که خسته شده ای و ان شاءالله چند روز دیگر باز بر می گردانمت. بالاخره ما را برگرداند ولی برادر توکلی و زنگویی بنا به خواست خودشان ایستادند در اصل می بایستی آنها را نیز تعویض می کرد زیرا تیم هایی که همراه ما آمدند تعویض شدند و من با آنها خداحافظی کردم و با تیم های تعویضی برگشتیم.

حقیقت چون من سه روز بود که غذایی نخورده بودم و اولین بار بود که جنازه های زیادی و خون های زیادی می دیدم بعد از محلی که می خواست دو کنیم و خودمان را به نخلستان برسانیم در وسط های دو بود ( همانطور که قبلاً گفتم از خاکریز تا نخلستان 350 متر می باشد) که حالم دگرگون شده و برعکس هنوز چند قدمی با همان حال نرفتم که یک جنازه عراقی را با وضع خیلی خراب که جنازه اش سیاه شده بود و باد کرده بود دیدم و حالم بدتر شد و دیگر از قوت افتادم و آرام آرام شروع به حرکت کردم و البته بقیه برادران چون دیگر در آن بَرِ جاده فرعی بودند نیز به نخلستان رسیدند و خیالمان کمی جمع تر شد زیرا از آتش کالیبر در امان بودیم ولی گاهی خمپاره 81 و120 در اطرافمان می خورد...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۳۰
بهمن
۰۱

🌐همسفربا سقراط خراسان استاد محمدتقی شریعتی مزینانی


🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️ زنده یاد استاد محمد تقی مزینانی (شریعتی) اعلی الله مقامه ازعالمان، مصلحان،متفکران، اندیشمندان، بیدارگران بزرگ روزگار و عصرحاضر در یکصد سال اخیر است او در دهه ی چهل شمسی می گوید : «بشرامروز نیاز مبرم به دین دارد و این نیاز را تقریباً احساس می کند ولی دینی جز نام اسلام نه بجا مانده و نه سودی که انتظار و توقع می رود ازهیچیک ازادیان و مذاهب موجود می توان برد » و ادامه می دهد :«اسلام حقیقی و صحیح هم همانی است که بوسیله خاندان پیامبر( ص) و از طریق مذهب تشییع به ما رسیده است»۰
🔆با وجودمقام علمی والا و محیط به معارف اسلامی بخصوص مفسر قرآن کریم ،تقوای مالی و تحمل سختی ها و صبر شدیدعجیبی دربرابر مشکلات زندگی داشت بطوریکه حتی هدیه قبول نمی کرد و خودمی گوید :«راضی نیستم آنچه را که می گویم آلوده به مسایل مادی بشود»۰
🔹به شدت ازعدالت اجتماعی و برابری جانبداری می کرد و آنرا سازگار و منطبق بر دستورات و احکام اسلامی می دانست و با فلسفه ماده گرایی بشدت مخالفت می کرد۰ همچنین مخالفت شدید و علمی با نوشته های برخی نویسندگان از انتقادات نسبت به شیعه از جمله احمد کسروی دردههٔ بیست شمسی داشت.
🔹زنده یاد سقراط خراسان نسبت به زادگاهش« مزینان» انس، الفت ،عشق و علاقه خاص و مفرط و زائد الوصفی داشت و برای اینکه تا حدی به احساس استاد براین عشق عمیق دلیلی آورده شود بعنوان نمونه توجه شما خوبان را به ذکر یک خاطره ی جالب و شنیدنی که تا کنون گفته نشده معطوف می دارم


💠مرحوم پدرم تعریف می کرد :« حسینیه ارشاد در اوایل دهه ی پنجاه شمسی از ایشان دعوت نموده بود تا چند جلسه سخنرانی کند و برایشان درنزدیکی ارشاد منزلی موقتاً به منظور استراحت و دید و بازدیدها درنظر گرفته بودند در یکی از آنروزها ازجمله پدر حقیر به اتفاق چند نفر از مزینانی های ساکن تهران مانندمرحومان حاج علی گلستانی، حاج قربانعلی تشت زر، حاج حسین سعادت، محمد شمشیری ، حاج عبدالحسین مزینانی شمیرانی ، و....تصمیم به زیارت استاد می گیرنددرهمان منزل روبروی ارشاد و چند ساعتی در محضر ایشان حدود بیست نفر ازهمشهریان دراین دیدار حضور داشته اند ۰

پدر می گفت: ازاینکه پس از سالها فرصت دیدار چند نفر از مزینانی ها فراهم شده بود به حدی استاد خوشحال شده بود که دربیان نمی گنجد مرحوم استاد شریعتی از پدرم ( مرحوم حاج محمد جعفری) خواسته بودند که افراد را معرفی نماید چون که همگی از جمع حاضر ازنظر سنی نسبت به استاد کوچک تر بودند و این نسل را چندان نمی شناخت لیکن پدران مرحوم شده از این جمع را که هم سن و سال با استاد بودند بخوبی می شناخت۰
پدرم، آقایان را با نام و نام پدر و شهرت معرفی می کند و پس از سعی درمعرفی آقایان جز یک نفر آنهم حاج عبدالحسین مزینانی باشهرت خاص که نمی خواسته شهرت او را بدلیل رعایت شئونات اخلاقی بگوید و استاد هم جز آن یک نفر ، شناخت لازم را از بقیه حضارکسب و خاطراتی از پدران آنها برای جمع تعریف ونقل می کند که برای آنها شنیدنی بوده است در ادامه استاد مصّر است تا آن یکنفر بخصوص را بشناسد۰ وقتی پدر می بیند استاد اصرار به شناخت دارند مجبور می شود تا آن شخص را ازطریق شهرتش معرفی و به گپ وگفت پایان دهد و وقتی ناچار می شود به شهرتش اشاره کند تا شناخته شود همگی از جمله استاد به شدت می خندند و این خنده چند دقیقه ادامه داشته آنهم خنده هایی از نوع خنده های مرحوم حاج قربان تشت زروچند نفر دیگراز مزینانی ها درآن جمع و محفل شادمانه درآن زمان که درنوع خود دیدنی وتماشایی بوده است! جالب اینکه مرحوم حاج عبدالحسین از بیان شهرت خود ناراحت نبوده و استقبال هم می کرده است!
جالب تر اینکه وقتی استاد از طریق شهرت، فرد مورد نظر را می شناسد می فرمایند ایشان را به خوبی می شناسم ! چون در دوران کودکی در مزینان با پدرش همبازی و دوست صمیمی بوده ام وب هتر بود از ابتدا شهرتش را می گفتی تابه این همه قیل و قال خاتمه داده می شد این درحالی است که شهرت شخص موصوف طنز آمیز بوده و فقط با این شهرت در آن زمان شناخته می شده ولاغیرخیلی تمایل داشتم تا اصل ماجرا و جزئیات آنرا تعریف کنم تا زنگ تفریحی باشدبراین مقدمه لیکن منوط است به متن مستقل ونسبتاً مطّول که دراین فضای نوشتاری محدود نمی گنجد و فضاو فرصت دیگری را اقتضا و طلب می کند۰»

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۳۰
بهمن
۰۱

💠چاپارخانه

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

 

✍️برای اولین بار در جهان زمان هخامنشیان پست برای ارسال نامه بنام چاپار در ایران و پست خانه در زمان قاجار و تلگرام تلفن درزمان پهلوی بنا گردید.
پیش از این بخش گفته شد ساختمانی در مسیر راه ابریشم درکنار یخدان (یخچال) مزینان قرار دارد بنام چاپارخانه که حکایت از موقعیت مزینان قدیم دارد. و اما موارد ذکرشده در مطلع سخن و دیگر اماکن درگذشته گویای موقعیت مزینان می باشد.
چاپار به معنای پیک سریع که در هر زمان با توجه به شرایط موجود و استفاده از ابزار همان زمان خدمت رسانی داشته است.
(روزی روزگاری) حکایت این دیار کهن می باشد.و اما همه روستاها و حتی شهرهای بزرگ، چاپارخانه، مدرسه علمیه ،مدرسه جدید، درمانگاه، بیت العدل و رباط شاه عباسی و توپخانه نداشته اند. هر شهری فرودگاه نداشته همه اینها بستگی به شرایط جغرافیایی؛تاریخی ، فرهنگی، اجتماعی و دینی و حتی اقتصادی داشته که مزینان در این منطقه تقریبا همه شرایط را دارا بوده است و نیز در سفرنامه های متعددی ذکرشده.ازجمله آدامز(آدامس)گابریل و سفرنامه ناصرالدین شاه و دکترشارلوت و دیگران که اشارات بسیار به مزینان و موقعیت تاریخی آن دارند. ابیات زیر که توسط حقیرگفته شده.
مسیر راه ابریشم مکانی است
یکی چاپارخانه ساختمانیست
یکی یخدان زیبا در کنارش
شهیدی درکنار ره مزارش
نگین راه ابریشم چو الماس
درخشد یک رباط از شاه عباس
چاپارخانه در مزینان: ساختمانی که فقط ازآن یک چهاردیواری بجای مانده است و درون این چهاردیواری چندین طاقچه و آخور اسب نشانگر آن است که اسب ها حسابی تیمار می شده اند تا بتوانند در اسرع وقت پیک را به مقصد برسانند و پلی بنام پل چاپارخانه که به لحاظ ارتفاع آنهم ازنوع چوب که مزینان قدیم و ینگه قلعه را از هم جدا می کرد. البته امروزه این ارتفاع تقریبا به صفر رسیده است در صورتی که تا چهل سال پیش اگر کسی در آن طرف پل بود قابل رؤیت نبود. در سمت قبله یعنی کنار راه ابریشم درگاهی وجود داشت با سقف بسیار زیبا برگرفته از سبک معماری ایرانی، اسلامی که مختص ورود و خروج پیک ها بود همچنین در سمت شرق سمت یخدان دو باب خانه قدیمی بیرون چهاردیواری که درب آن به داخل حیاط باز می شد و معلوم بود که محل استراحت کارکنان و مأمورین می باشد. در سمت غربی چندین آخور اسب در کنارجوی آب بیرون چهاردیواری و همچنین باغچه ای برای چرای اسب و در ضمن سایه سار درختان بید در دل کویر برای استراحت در فصول گرم و سوزان کویر، خوب به یاد دارم شمشیر بسیار زیبا و معتبری روز عاشورا استفاده می شد و این شمشیر از طرف مرحوم ذبیح اله خان مزینانی (آشور)که این خاندان هم ریشه در تاریخ کهن مزینان دارند و خود را منتسب به خاندان محمدی می دانستند وبه همین سبب همدیگر را پسرعمو خطاب می کردند و ایشان مامور پیک چاپار قدیم بود که بر اثر تغییر گویش و تقریبا لهجه محلی از آشوربه عشور تغییر پیدا کرده است.بعد از اینکه دوران پیک چاپاری تمام شد. شمشیر خویش را که سلاح حفاظتی آن زمان بود به مرحوم حاج اکبر محمدی که شب ها بصورت عیاری تاصبح برای حفظ امنیت و تا اذا ن صبح بیدار می ماند و قدم زنان کوچه به کوچه می رفت تا جان و مال مردم از گزند احتمالی در امان باشد و هنگام اذان صبح با صدای زیبا و رسایش اذان سر داده و سپس به خانه می رفت اهدانموده تا در این کار خیر سهیم باشد.این شمشیر زیبا و معتبر دسته چوبی بسیار زیبایی داشت.سپس حاج اکبر محمدی تقدیم مرحوم رحمت اله یعنی برادرش که تعزیه خوان بود نموده و بعدا ایشان به پدرم مرحوم کربلایی عبداله و چند سالی نیز دست برادرم رضامحمدی درنقش جناب قمربنی هاشم و سپس متاسفانه توسط شخصی مصادره و..!؟
ذبیح اله خان اوایل درخدمت چاپار و سپس با تأسیس وزارت پست تلگراف و تلفن به استخدام این وزارتخانه درآمد .مردی بسیارشیک پوش، خوش بیان باکلاه شاپو و کراوات و بسیار سخی طبع بود و لهجه بسیارغلیظ تهرانی داشت وآن هم به دلیل ازدواج ذبیح اله خان در طهران با یک دختر خانم اصیل تهرانی از چهار راه صفاری سمت خیابان خراسان بود که حاصل این ازدواج دو پسربنام ناصر و منصورخان بود که دربخش های گذشته به این موارد و تمامی کارکنان پست از ابتدا تا امروز اشاره گردید.
دراوایل سالهای پنجاه تمام ساختمانهای بلا استفاده ازطرف دولت به معرض فروش گذاشته شد و یک مورد آن همین ساختمان چاپار بود.و هدف از فروش این بود تا این بناها توسط افراد حفظ شود که متاسفانه آن گونه نشد و ساختمان روی به ویرانی نهاد که هم اکنون تحت تصرف یک عزیز مزینانی می باشد البته خریداری شده است.ولی ای کاش بازهم بشود این اثر تاریخی را نگهداری نموده تا این میراث گرانبهای فرهنگی و تاریخی که نمونه های آن در سطح شهرستان کمیاب می باشد حفظ گردد.

💠فرودگاه

✍️در هیچ یک از روستاهای ایران به جز بیابان های طبس و به غیر از مزینان فرودگاه خاکی برای فرود طیاره ها وجود نداشته است.

با شروع جنگ جهانی دوم بعد از اینکه متفقین در کشور عزیزمان ایران حضور چشمگیری پیدا کردند و نیروهای پیاده نظام شوروی قدیم در ایران بسیار مانور می دادند و هر کجا که نفوذ می کردند از جمله منطقه و بلوک مزینان برای اینکه نشانی از تصرف منطقه توسط آنها بماند پوست تخم مرغ و مقداری خاکستر درون دیوارها به خصوص برجهای نگهبانی که می ساختند قرار می دادند و حضور و تصرف خود را با این نشان اثبات می کردند! اما برای اینکه بتوانند از نیروی هوایی خود نیز بهره بیشتری در پیروزی جنگ ببرند در سمت شرق روستا که آن زمان نسبتا فاصله داشت به ساخت یک فرودگاه خاکی پرداخته و زمینی با بیش از دو هکتار متصرف و اقدام به خاکریزی و سپس تسطیح آن نمودند. شاید بپرسید این همه نیروی کار از کجا تأمین می گردید؟!

جواب روشن است از خود روستاهای منطقه مانند مقیسه، نامن، باشتین، باقرآباد و چوبین و تقریبا ازهمه بلوک مزینان تا بلوک کاه و باشتین هر روز با الاغ و خرج از خورجین خودشان از صبح تا شب با چه تلاشی به ساخت فرودگاه مشغول بودند و هرکس موظف بود با وسیله ای که دارد در کار ساخت فرودگاه نیروهای روسی را کمک نماید وگرنه خدامی داند این روس های بی رحم و بی دین چه می کردند .نمونه اینکه دو بار حرم مطهر رضوی را در همان سالها به توپ بستند.

خلاصه زمین مسطح گردید و چندبار هم طیاره های روس در آن زمان فرود آمده اند و تا پایان جنگ این زمین تحت تصرف روس ها بود و با عنوان زمین فرودگاه برای تمام مردم قابل شناسایی بود. اما بعد از پایان جنگ و گذشت زمان زمین فوق الذکر به تصرف عده ای درآمده و به مرور ایام فروخته و سپس فقط یک محل بنام فرودگاه و یک تلاش بی مزد و مواجب برای انسانهای بی گناه که همیشه قربانیان جنگ بوده و هستند باقی ماند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۶
بهمن
۰۱

🖌نویسنده؛روح اله احسانی مزینانی

 


✍️روزگاری نه چندان دور درضلع شمال شرقی حیاط ما در مزینان مطبخ قرار داشت، درآن تنوری و تختی خشت چین و دو عدد دیگدان .سوخت آن زمانی این مطبخ چوب بود و هیزم.
هیزم ازبوته های خار و چوب ازدرختان خشک تاق وگز.
یادم هست که دیواره های مطبخ چنان ازتراکم دود سالیان دراز زندگی اجدادی، سیاه قیرگون بود که قطر نشست آن بردیوار های کاه گلی به دو سه سانتیمتر می رسید.
درآن زمان که دوران کودکی ام را شامل می شود ،تحمل رنج زحمات تهیه نان و آشپزی بردوش مادر بود.هنوز چهره برافروخته مادر که از هرم آتش تنور در تابستان داغ به سرخی می گرایید و عرق جبینش چون قطرات باران براطراف حدقه چشم ها و برگونه ها یش جاری بود و بذل بیدریغ تمام جان مایه اش مصروف رفاه ما می شد؛در مقابل چشمانم است و لحظه ای ازخیالش غافل نمی شوم.
این را گفتم تا اشارتی باشد به جهت یاد آوری و گرامیداشت مادرانمان اعم از درگذشتگان و آنانکه حیاتشان به زندگی ما نور و گرمی می بخشد ،به قصد تبرک و تیمن و ابقای حرمتشان در سنن اخلاقی دیرینه.دستانشان را می بوسیم وگام هایشان زینت بخش چشمانمان.
اما چنانکه از عنوان این نوشته پیداست بنا دارم به بهانه ذکر تاریخ نشان دهم که نسل ما چکیده کاملی از پیوستگی تاریخ گذشته های دور و اتفاقات مدرنیستی عصر حاضر است.
• نسل مارا می توان به تاریخ فشرده قرون و اعصارگذشته تادوران جدید ،دریک کپسول تعریف کرد.
• آن روزها دروازه و برج و باروی مزینان پا برجابود و دروازه ورودی مزینان درقسمت جنوب با معماری چشم نواز بسیارزیبا بیانگر حکایت دوران گذشته بود.
• درمجاورت دروازه اداره پست و تلگراف قرارداشت و درساختمان شرکت فعالیت گسترده پنبه پاک کنی و آسیاب برقرار بود.وکامیون های حمل بار پنبه وگندم در رفت و آمد بودند.
• این ها مقدمات ورود به دوران جدید را حکایت می کرد،دورانی که حد فاصل کاروان های شتربود و یواش یواش و بی سروصدا می آمد تا ظرف کپسول تاریخی مارا یه آینده عجیب اماناپیدا پیوند دهد.
• آب شرب اهالی ازسر چشمه قنات فاخر مزینان و آب میان قلعه تامین بود و وسیله حمل آن به منازل کوزه های برآبادی و محصولات مرحوم فخاری ،بردوش همان مادران دلبند بود.
• کسی از آینده خبرنداشت ،استحمام، درحمام وسط روستا که باسبک معماری خاص و بسیار زیبا بناشده بودباخزینه انجام می شد.
• اماعلائم تغییر درهمه شئون خود را نشان می داد.یادم هست که استاد محمد سلمانی علاوه بر تراشیدن موی سر ، دندان های فاسد را هم می کشید،البته بدون داروی بی حسی!ویاتجویز آنتی بیوتیک.
• مزینان ما روستا بود، اما از اوان تاریخ پیدایشش ازمدنیت بالایی برخورداربود.
مدرسه امیرشاهی درکوچه سرهنگ که بعد ها به منزل جناب رضوانی تغییر وضعیت داد محل تحصیل ما بود.و از عجایب روزگار است که آن زمان مختلط بود و دختران هم سن و سال ما هم در آن مدرسه باپسرها درس می خواندند.
وجود این مدرسه و افراد فرزانه ای که دراین کهن دیار می زیستند نماد یک شهرک با توان علمی بالا رانشان می داد.
درنتیجه آموزش مدرن ، ما بامفاهیم جدید آشنا می شدیم ،دنیا را از زاویه دید علم می دیدیم .بچه های مزینان پس از طی دوره ابتدایی راهی سبزوار یا مشهد می شدند و دراین شهرها به تحصیل ادامه می دادند.
تحصیل و ارتقا دانش بخشی ازنیازهای مشخص اجتماعی مزینان بود.
چنین بود که ظرف کپسول تاریخی ما باپدیده تغییر نه تنها بیگانه نبود که عطش وافری برای همراهی و پرشدن ازپدیده های نو نشان می داد.در نتیجه چنین پنداری ،ازجامعه مزینان متخصصان عالیقدری به منصه ظهور رسیدند.
قصد من دراینجا معرفی چهره ها نیست،بلکه بنادارم بیشتر به محتویات این کپسول اعجاب انگیز بپردازم که ابتدایش ازقدمت تاریخی آغاز می شود و انتهایش که زمان حال است به جایگاهی رسیده که پیشرفت خارق العاده علم مارا به دنیای نوینی پرتاب کرده است و سرعت تغییراتش و درک وضعیت نو در عین سادگی از چنان ابعاد عمیقی برخوردار است که دستیابی به همه زوایای آن غیر ممکن و آموختن مطالبش نیازمند طی نمودن شاخه های تخصصی درحد درجه دکتری است. نسل ما حلقه رابط گذشته مآلوف قدمت هیزم و زغال و حال لجام گسیخته دانش است.بعداز ما اما دیگرانی که خواهند آمد باچنین پارادوکس مهیبی مواجه نخواهند بود ،انسان های فردا اما از نوع دیگرند .گذشته را بیاد نمی آورند و درسرعت تغییر اوضاع چنانند که در هرلحظه شاهد پدیده ای نو خواهند بود. بی آنکه قدرت انتخاب داشته باشند‌...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۴
بهمن
۰۱

حسین مزینانی، نویسنده و کارگردان نمایش «آکادمی پرندگان» با بیان اینکه این نمایش یک نمایش بیومکانیکی است، گفت همه ما در زندگی درگیر یک اتفاق مکانیکی شده‌ایم و گویی باید مانند پرندگان چوبی ساعت دیواری‌های قدیمی رأس ساعت مشخصی حرکات معینی داشته باشیم.

به گزارش ایران تئاتر، «آکادمی پرندگان» به نویسندگی و کارگردانی حسین مزینانی که یک نمایش موزیکال و با حال و هوای طنز است، از امروز 24 بهمن تا 23 اسفند ساعت 19 در تالار هنر روی صحنه می‌رود.

حسین مزینانی که حدود 25 سال از آغاز فعالیتش در عرصه تئاتر می‌گذرد، فعالیتش را ابتدا از فیلم‌سازی کودک آغاز کرده و سپس با به عرصه تئاتر کودک گذاشته است؛ این هنرمند سابقه 15 سال همکاری با مجید قناد را در کارنامه خود دارد.

برای آگاهی بیشتر از فرازوفرودهای اجرایی و محتوایی نمایش «آکادمی پرندگان» با حسین مزینانی به گفت‌وگویی کوتاه نشستیم.

حسین مزینانی با بیان اینکه این نمایش با شیوه بیومکانیک اجرا می‌شود گفت: «این اثر برای نخستین بار در صحنه تئاتر کودک به شیوه‌ای بسیار نو روی صحنه خواهد رفت. این شیوه بازیگری از میرهولد یکی از هنرمندان نامدار و تأثیرگذار روسیه اقتباس شده است.»

کارگردان نمایش «آکادمی پرندگان» با اشاره به اینکه چارلی چاپلین نیز از شیوه بیومکانیک این هنرمند ایده گرفته است، ادامه داد: «این نمایش به شیوه بی‌کلام و بیومکانیک و به شکلی جذاب برای کودکان اجرا خواهد شد.»

این کارگردان همچنین در مورد موضوع و درون‌مایه نمایش «آکادمی پرندگان» بیان کرد: «این نمایش درباره زمان کار شده است. عنصر زمان اولین و قدیمی‌ترین اسطوره موجود در ایران باستان به نام زرمان بوده است که در مغرب زمین این اسطوره به نام کرونوس شناخته می‌شود. واژه کرونومتر یا زمان‌سنج نیز از همین اسطوره اقتباس شده است.»

حسین مزینانی افزود: «زندگی و تمام اتفاقات زندگی در زمان می‌گذرد. این نمایش نوعی درس و آموزش برای کودکان است که بتوانند زمان را مدیریت کنند و بدانند که چگونه در بحران‌ها با هدایت زمان استعدادهای‌شان را شکوفا کنند.»

این کارگردان ادامه داد: «در این نمایش نشان داده می‌شود که همه ما درگیر یک اتفاق مکانیکی شده‌ایم و باید مانند پرندگان چوبی که در ساعت‌های دیواری قدیمی اعلام ساعت می‌کردند، در رأس ساعت مشخصی حرکات معینی داشته باشیم. نمایش «آکادمی پرندگان» نشان می‌دهد که ما چطور در این فضای مکانیکی از زمان‌مان استفاده کنیم و از زندگی مکانیکی‌شده و روزمره نجات پیدا کنیم.»

حسین مزینانی درباره نحوه انتخاب بازیگران گفت: «بازیگران این نمایش افراد حرفه‌ای، صبور و بامهارتی هستند که سال‌ها در تئاتر کودک فعالیت داشته‌اند و با اکثر شیوه‌های اجرا آشنا هستند. به‌واقع بازیگرانی که به لحاظ جسمانی و فیزیکی از آمادگی کافی برخوردار هستند در این نمایش ایفای نقش می‌کنند.»

او همچنین افزود: «این نمایش با حضور مادران بازیگران، در تالار هنر افتتاح خواهد شد.»

مسعود مهرابی، لیلا وعیدی، حمیدرضا ‌حسینعلی، عرشیا جعفری‌زاده، حسین ‌مزینانی، حامد نظامی‌اصل، سامان ‌فرشیدنیا، ابوذر کریمی در نمایش «آکادمی پرندگان» ایفای نقش می‌کنند.

ابوذر کریمی (دستیار کارگردان)، حسین ‌مزینانی (طراح صحنه)، رضا حق‌گو (آهنگساز)، شیرین جهانی (مدیر صحنه)، لیدا ‌وعیدی، نگین ‌صدرزاده (طراح لباس)، نیلوفر فضائلی (روابط عمومی)، قاسم فیضی (تبلیغات مجازی)، شهرآشوب مفتاحی (هماهنگی)، فریبا جدیدی (مشاور رسانه‌ای)، حسین تبریزی (طراح گریم)، کیوان ضیاپور (ساخت دکور)، کیوان ضیاپور (طراح نور)، ابوذر کریمی (طراح پوستر و بروشور) از دیگر عوامل این نمایش موزیکال هستند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۴
بهمن
۰۱

 سرپرست معاونت میراث فرهنگی اداره کل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی خراسان رضوی گفت: مرمت و بهره‌برداری از پنج رباط تاریخی در خراسان رضوی به بخش خصوصی واگذار می‌شود.

👤احسان زهره‌وندی :

🔹بر اساس ماده ۲۷ قانون الحاق ۲، این بناهای تاریخی از طریق مزایده عمومی برای مدت ۲۰ سال به بخش خصوصی واگذار می‌شود.

🔹این بناهای تاریخی شامل کاروانسرای کامه تربت حیدریه، آهنگ بجستان، یونسی بجستان، مزینان داورزن و سنگ بست فریمان است.

🔹کاروانسرای کامه تربت حیدریه با کاربری فرهنگی، اقامتی و پذیرایی، به مساحت دو هزار مترمربع است که برآورد کارشناسی برای مرمت و احیای این مجموعه مبلغ ۷۶ میلیارد و ۶۸۴ میلیون ریال و مبلغ اجاره ماهیانه ۱۱ میلیون ریال پیش بینی شده است.

🔹کاروانسرای آهنگ بجستان با کاربری فرهنگی و پذیرایی به مساحت ۱۸۲ مترمربع است که برای مرمت و احیای آن ۳۰ میلیارد و ۴۱۱ میلیون ریال و اجاره ماهیانه ۴ میلیون و ۵۰۰ هزار ریال برآورد کارشناسی شده است.

 🔹کاروانسرای یونسی بجستان با ۲۰۰۰ مترمربع مساحت با کاربری فرهنگی، اقامتی و پذیرایی است که هزینه مرمت و احیای آن بر اساس برآورد کارشناسی ۹۰ میلیارد و ۳۰۰ میلیون ریال و اجاره ماهیانه آن ۲۰ میلیون ریال است.

🔸کاروانسرای مزینان داورزن که ۴۰۰۰ مترمربع زیربنا دارد، با کاربری فرهنگی، اقامتی و پذیرایی و برآورد هزینه مرمت و احیا به مبلغ ۶۵ میلیارد و ۶۳ میلیون ریال و اجاره ماهیانه ۳۲ میلیون ریال واگذار می‌شود.

 🔹کاروانسرای سنگ‌بست فریمان که  ۳۵۰۰ مترمربع زیربنا دارد و مبلغ ۸۰ میلیارد و ۲۰۴ میلیون ریال هزینه مرمت و احیای آن برآورد شده است، اجاره ماهیانه برای این مجموعه ۸ میلیون و ۵۰۰ هزار ریال پیش بینی شده است.

🔹 متقاضیان تا پایان وقت اداری(ساعت ۱۳) روز پنجشنبه ۱۱ اسفندماه ۱۴۰۱ مهلت دارند اسناد این مزایده را از سامانه تدارکات الکترونیکی دولت (ستاد) به آدرس setadiran.ir دریافت و مطالعه کنند و پس از بازدید محل، قیمت پیشنهادی خود را اعلام کنند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۴
بهمن
۰۱

📣جنابان مسئولین محترم
✔️دادستان
✔️فرماندار
✔️فرمانده انتظامی
✔️رئیس اداره برق
✔️ رئیس اداره راه
✔️بخشدار مرکزی  داورزن

..... حرف مردم را گوش کنید خطر در کمین مزینان است

📌چندین ماه از خاموشی مطلق میدان استاد محمدتقی شریعتی که ورودی مزینان و چند روستای همجوار محسوب می شود می گذرد حدود ۲۰ روز پیش یکی از همشهریان این خطه در تصادف با جدول بتونی این میدان تا پای مرگ رفت و همچنان این میدان به کابوسی برای مردم مزینان تبدیل شده و هرلحظه منتظر خبر ناگواری از تداوم کشتار جاده آدمکش مزینان هستند.

📌شنیده ها حاکی از آن است که دهیار مزینان با اداره برق شهرستان مکاتباتی انجام داده است ولی در گیر و دار تو بخر و تو مسئولی و وظیفه شماست و به من ربطی ندارد به نتیجه ای نرسیده و هنوز نه لامپی آمده و نه سیمی وصل شده و گویا در این کویر به دنبال نیروی متخصصی می گردند که بیاید سیم ها را تعویض کند.

👈علاوه بر این میدان در انتهای بازار مزینان نیز میدانی دیگر وجود دارد که نام مبارک امام حسین علیه السلام را برای آن انتخاب کرده اند و پس از تعویض تیرهای برق و سیم های مربوطه این میدان هم خاموش است و همسایگان به دنبال یک منجی می گردند تا روشنایی را به آن برگرداند.

👈حدود یک ماه دیگر مزینان مملو از جمعیت خواهد شد اگر پیمانکار جدید معرفی شده و بودجه آمده پس برای سلامتی خود شما و خانواده های عزیزتان هم که شده زودتر روکش جاده مزینان به داورزن را به سرانجام برسانید چون تا الآن بهانه هوای سرد زمستان است فردا که بهار می آید مزینانی ها هم می آیند و جاده پر تردد می شود و دیگر مثل سال گذشته میسر نخواهد بود که روی این راه عملیاتی انجام شود!

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۴
بهمن
۰۱

🔵پست و تلگراف مزینان

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی


حدود سی سال قبل یکی از دوستان دانشمندم که با اینکه مزینانی نیست اطلاعات خوبی از مزینان دارد و همیشه از مزینان به عنوان روستایی با مردمان سر زنده ؛ فهیم؛ متدین و خوب  یاد می کند مجله  سروش را که صاحب امتیاز آن صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است نشانم داد .
دراین ماهنامه که بنا به مناسبت های ویژه ای ازجمله هفته یا روز بزرگداشت پست و تلفن وتلگراف درگذشته یا وزارت ارتباطات و فن آوری اطلاعات امروز دو صفحه آن اختصاص داده شده بود به گرامیداشت یا پاسداشت این روز و گزارش جامع ومبسوطی از روند پیشرفت پست و تلگراف از آغاز تا آنروز دردوره های قاجار؛ پهلوی وجمهوری اسلامی به ضمیمه  چندین تمبر گوناگون زیبا و دیدنی بعنوان یاد بود که بمناسبت هایی توسط آن وزارتخانه درادوار گذشته چاپ شده بود توجهم را جلب کرد.
در یکی از این تمبرها که بگمانم درسال 1298 شمسی چاپ شده بود تصویری زیبا ازیک تمبر که در ذیل آن نوشته شده بود « پست مزینان» زینت بخش موزه یا نمایشگاه شده بود و خودنمایی می کرد.
 با دیدن این تصویرچشم نواز و آن زیر نوشته غرورم از خوشحالی مانند هرمزینانی دیگری به اوج خود رسید.
 نمی دانید تا چه اندازه از دیدن این تصویر خوشحال کننده ؛خوشوقت شدم! و همان لحظه به یاد این بیت شعر معروف افتادم.
سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی
که ماهم در دیار خود سری داریم و سامانی

بعد از مشاهده تصویر مذکور بدلیل اینکه گزارشگر؛ رپرتاژ مورد بحث  را از موزه تمبر آنجا تهیه کرده بود و توضیح داده بود که نمایشگاهی به همین منظور از سوی آن وزارتخانه ترتیب داده شده است آنهم  بمدت ده روز به نمایشگاه مذکور مراجعه نمودم و این تصویر جالب توجه و مورد نظر را که در ابعاد بزرگ و در قاب مخصوص و شکیل و رنگی مثل دیگر تصاویر به دیوار نمایشگاه نصب شده بود ملاحظه کردم. .
شور و نشاطی که از این رهگذر همه وجودم را فراگرفته بود مزیدی بود بر احساسات وصف ناشدنی ام وآن اینکه نام مزینان درموزه این وزارتخانه می درخشد.برای هر مزینانی مایه ی مباهات و خرسندی است.

ای کاش در آن زمان موبایل می بود تا با گرفتن تصویری از آن و ظاهر ساختش در پستخانه یا مخابرات مزینان بعنوان قدمت تاریخی نصب می شد تا علاوه بر تعمق و تفکر در جایگاه شایسته مزینان و با دیدن آن ازاین رهگذر شور وشعف زائد الوصفی درهر بیننده ای متجلی می گشت تا خاطره جالبی  باشد افزون برهمه افتخارات دیگر مزینان ما که چنین جایگاه شایسته و منحصر به فردی در گذشته های دور داشته است.
ناگفته پیداست که این افتخار سوای همه موهبت های دیگری است که برخی از آنها در شاهدان و دیگر رسانه های محلی به تناسب حوصله خواندن مخاطبین تا کنون نوشته شده و از نظر بیشتر شما فرهیختگان و محبوبان گذشته یا توسط دیگر همشهریان شفاهاً به سمع و نظرتان رسیده است.
البته موزه مذکور در حال حاضر همه روزه به استثنای ایام تعطیل به نشانی میدان امام خمینی (ره) درتهران به روی علاقمندان باز است.

🔴درقسمت قبل اشاره داشتیم که بطور دقیق  پست و تلگراف خانه در مزینان قریب 140 سال قدمت دارد و بنای آن از همان ایام تا حالا در همین نقطه فعلی بوده و همچنان آغوش باز خود را برای مهمانانش گشوده است.
 خاطره ای که امروز می خوانید مربوط است به اینکه چگونه مزینان توانست از نعمت داشتن پست و تلگراف بهره مند گردد؟

آنطور که دعا گو از بزرگان مزینان در سالهای دور شنیده ام و آنها هم به همین اعتبار ازنسلهای ماقبل خود به یاد دارند داستان به این صورت بوده که:
🔴در ابتدا وقتی کارگزاران وقت در آن ایام مصمم اند تا در مزینان آنهم با توجه به شرایط ویژه ای که داشته از جمله قرار داشتن درمسیر جاده ابریشم و در بین راه شاهرود به سبزوار و همجواری با تعداد زیادی روستا و.... پستخانه را به این روستا بدهند اهالی یکی دو تا از روستاها که بنا ندارم بدلیل ایجاد شکاف در وحدت از آنها نامی ببرم با این تصمیم مخالفت داشته اند! و مدعی بوده اند که باید روستای ما از این فرصت منتفع باشد نه مزینان!!!
هرکدام هم شواهد و قرائنی دال بر این ادعا داشته اند و از هر موقعیتی برای به کرسی نشاندن تصمیم خود دریغ نکرده اند و تمام سعی وتلاش خود را در این راه حتی با دولتمردان آن روزگار مصروف داشته اند تا روستای خود را برای کسب این امتیاز نسبت به مزینان محق جلوه دهند که درنهایت به پیشرفت وآبادانی زادگاه و روستایشان و رفاه بیشتر هم ولایتی هایشان منجر شود.
🔴وقتی چنین رقابتی مشاهده می شود و بزرگان مزینان متوجه می شوند که این تلاشها و رفت وآمدها حتی به تهران و مشهد هم کشیده شده  اینجاست که ریش سفیدان مزینانی فرصت را از دست نمی دهند و بیکار نمی نشینند.
درنشستی آن زنده یادان و با مشورت و چاره اندیشی درنهایت متفق القول می شوند که به شرح ذیل عمل کنند زیرا براین باور بودند که تنها راه فائق آمدن بر مشکلات و موانع وحدت است نه تشتت و پرا کندگی
.... براین مبنا آنها در ابتدا منزلی وسیع توسط یکی از مزینانی های خیّر و نیک اندیش درهمین محل فعلی مخابرات به رایگان به پست وتلگراف واگذار میکنند و این اقدام را به گوش مسئولین امر می رسانند که ما ساختمان هم برای مخابرات در اختیار گذاشته ایم و نیاز نیست تا مخابرات هزینه کند وساختمان یا مکانی را از بودجه خودش تدارک ببیند.
🔴وقتی مسئولین امر از شهرستان تا استان و تا پایتخت متوجه می شوند که هر روستا تلاش می کند تا مخابرات را به روستای خود ببرد مقامات پیشنهاد می دهند برای رفع مشکل خود بزرگان یا اهالی به تفاهم بر سند تا قضیه فیصله یابد و برای ما تفاوت نمی کند که پستخانه در کجا باشد؟ هر‌چند پر واضح است« مزینان» استحقاق بیشتری دارد.
رایزنی ها و گفتگوهای بزرگان روستاها بی حاصل بوده و هر کدام بر طبل حقانیت خود در این جهت می کوبند.
تا اینکه پس از مدتی نسبتا طولانی فصل الخطاب استاندار وقت خراسان تعیین می گردد و موافقت می شود که تصمیم ایشان حتی برای رده های بالا از جمله وزارتخانه قابل اجرا باشد.
🔴اهالی مزینان وقتی متوجه می شوند که فصل الخطاب؛ صلاحدید شخص استاندار است هر روزه چند نفر متشکل از مرد و زن در ساختمان واگذار شده دور هم جمع می شوند و به نشانه این‌که ما پستخانه می خواهیم از صبح ‌تا شب درآن بنا می نشینند.
تا این که خبر نشست به گوش استاندار وقت می رسد و خود شخصا بهمراه چند نفر از همکارانش از مشهد به مزینان می آیند و گفتگویی صورت می گیرد بااین مضامین...

 استاندار:
سلام؛ چرا اینجا نشسته اید؟
مردم:
سلام علیکم؛ ما پست و تلگراف می خواهیم!
استاندار:
درخواست پستخانه مقدماتی دارد روشهای قانونی می طلبد وباید از مسیر قانون و مقررات طی شود نه به این شیوه ای که اتخاذ کرده اید!!! این شیوه تبعات منفی دارد و نوعی جرم است.
مردم:
جناب استاندار؛ از کجا ما بدانیم که این روش  نوعی جرم تلقی می شود؟
استاندار:
شما باید سطح اطلاعات و آگاهی های خود را بالا ببرید تا بفهمید که این حرکت نوعی اعتراض بوده و مجرم تلقی خواهید شد!
مردم:
جناب استاندار آیا بهره مندی از پست و تلگراف در ارتقای سطح آگاهی های مردم مؤثّر است یانه؟
استاندار :
 قطع به یقین این چنین است که شما می فرمایید.
مردم:
بسیار خوب جناب استاندار ما از فرمایشات جنابعالی استفاده می کنیم و عرض ما اینست که به ما مخابرات بدهید تا سطح آگاهی هایمان ارتقاء یابد تا بدانیم که این نوع حرکت جرم تلقی می شود .
وقتی استاندار با این نوع پاسخ منطقی  مواجه میگردد وحرفی برای گفتن ندارد دستور می دهد تا پستخانه به مزینان داده شود.
آری اینچنین بود برادر

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۳
بهمن
۰۱

✍️آرمان تبریز-یاداشت از جواد صدیقی

 قدم در دیاری می گذارم …
دیار آزادمردی که اندیشه و قلم ش فدای تفکر نابش شد
نیک اندیش غریبی که حتی تفکر و آینده نگری اش بسان پیکرش مهجور و محجور ماند…
گام زدن روستایی در دل کویر…
روستایی که سکوتی به بلندای تاریخ دارد …
و صدایی در اوج خموشی…
روستایی که روزگاری نفس های فرزند خلفش آرامشی برای جوانان و آزاد اندیشان بود…
در این جا؛ خانه های کاه گلی دل می برد و …تندیس آن ابرمرد معاصر طنین
عشق و شوق به دل می اندازد…
در محرم قدم زدن در بین هیئات حسینی -آن مظلوم تاریخ- با یاد و خاطره
اندیشه های آن بزرگ مرد معاصر حال و هوایی عاشورایی به هر انسانی دست می
دهد…
آری…
این جا مزینان است…
دیار معلم شهید؛ دکتر شریعتی
آن شهیر مرد گمنامی که غریبانه دور از مام وطن پرواز کرد …
و مظلومانه پیکر بی جانش هوای وطن را درک نکرد…
مزینان نوستالژی جوانان انقلاب است…
غم و اندوه های سخنرانی های حسینیه ارشاد…
یادگار دوران طلایی…
مزینان…سال ها جوانمردانه بزی و جاودانه…
چرا که تفکر فرزندت آراسته به خون جاوید حسینی است…
روحت شاد و یادت گرامی…

مزینان/۲۶ شهریور ۹۷

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۲۲
بهمن
۰۱

🕯گرفتار در برزخ میان دو احساس؟!

🖌راوی و نویسنده؛ دکتر احمد باقری مزینانی


🔹️پس از آنکه برای آخرین بار جسم نحیف و بی جان فرمانده ی دوست داشتنی دسته را با نگاه پر از حسرت و تالم ورانداز کردم، خاطره چهره آرام خونین را بر سجاده در حال سجده در روز ۲۲ دیماه ۱۳۶۵ برای همیشه بر پرده دل نگاشتم، با سایر دوستان به سوی جزایر بوارین و ساختمان تاسیسات پتروشیمی بصره ادامه مسیر دادم. در حال حرکت بارها شاهد بودم که هلی کوپترهای کبری هوانیروز با پرواز در سطح بسیار پایین می آمدند و موشک های خود را به سمت تاسیسات پتروشیمی که احتمالا مقر پشتیبانی ارتش بعث بود، شلیک می کردند و برمی گشتند.
حوالی ظهر در بین کانال رو به جلو می رفتم که داخل کانال از دور دیدم یک نفر داخل سنگر دراز کشیده ولی سرش داخل کانال است. با وسواس جلوتر رفتم دیدم یک سرباز ارتش بعث است که داخل سنگر کشته ولی سرش از سنگر به داخل کانال بیرون آمده و تیری بر وسط پیشانی او اصابت کرده و خال جگری رنگ را به یادگار گذاشته است.
برای لحظاتی تنها شدم و به هیکل این سرباز عراقی با حیرت می نگریستم. برایم عجیب بود، این سرباز برعکس بقیه سربازان گارد ریاست جمهوری جسم بسیار نحیف و لاغری داشت. در همان حال که با دقت چهره سیه چرده او را ورانداز می کردم و برایش دلسوزی همراه با ترحم داشتم چرا که او را قربانی قدرت طلبی و زیاده خواهی صدام می دانستم، توجهم به جسم زرد رنگ درخشانی در انگشتش جلب شد. با دقت که نگریستم حلقه طلایش که نشان می داد متاهل بوده است، در انگشت دستش خودنمایی و جلوه گری می کرد. برای لحظاتی وسوسه شدم و با خودم نجوا کردم که ما در خط مقدم در حال جنگ هستیم و این سرباز هم که کشته شده پس حلقه طلایش غنیمت جنگی است. کمرم را دوتا کردم و خم شدم و دستم را به سوی دستش دراز کردم تا حلقه طلا را از انگشت دست اش بدر آورم. که ناگهان خشکم زد احساس کردم کمرم سوخت. حتی به گمانم آمد که صدای فرو رفتن تیر در کمرم را شنیدم. با اضطراب بلند شدم و با وسواس کمرم را از دو طرف لمس کردم. خدا را شکر کردم این احساس ناشی از وسواسم نسبت به درستی یا نادرستی اقدامم برای بدست آوردن غنیمت بود در حالی که اصلا تیری نخورده بودم و بدنم کاملا سالم بود. به عبارت دیگر قلبم لحظه ای به عقلم تلنگر زد که نکند الآن در همان حال به چنگ آوردن غنیمت هدف تیر و ترکش قرار بگیرم و کشته راه غنیمت شوم. در واقع در آن لحظه من گرفتار در برزخ میان دو احساس شده بودم. از خیر حلقه طلا گذشتم.
در حقیقت همانند کسی که در یک کارزار سخت پیروز شده است با احساسی مملو از نشاط و آرامش از جسد سرباز ارتش صدام دور شدم و در حالی که چشمان ثابت آن جسد به اعماق کانال دوخته شده بود و بدن نحیفش به داخل سنگر خزیده بود او را به اعمال خودش واگذاشتم و خیلی سریع از صحنه ای که لحظاتی برایم برزخی از دو خواسته، دو مطالبه، دو جدل، دو عالم و دو احساس ساخته بود گریختم و به سرعت دور شدم. امروز که آن صحنه خوف و خطر را مرور می کنم مطمئن هستم که پیروزی در آن میدان را باید نتیجه دعای خیر مادران و پدران بزرگ و مومنی بدانم که بدرقه راه مان می کردند.

🕯 سلاح مرموز و ناجوانمرد

✍️در حالی که تیربار گرینوف را به سختی حمل می کردم، جسد بی جان سرباز بعثی که در کانال جامانده بود را به اعمالش واگذاشتم و چند کلیومتر جلو رفتم و دوباره رفقای گروهان و دسته را پیدا کردم. بعد از مدت کوتاهی و درحالی که روز به نیمه نزدیک می شد، در نهایت فرماندهان گروهان دستور دادند تا توقف کنیم. یک خاکریز حدود ۵۰ متری به صورت جنوبی - شمالی در عرض و بین خاکریز اول و خاکریز دوم ارتش صدام که شرقی - غربی ایجاد شده بودند، انتخاب کردیم و در داخل کانالی که در وسط خاکریز حفر شده بود سنگر گرفتیم. من تیربار همراهم را که به سختی تا اینجا کشانده بودم روی لبه کانال گذاشتم و منتظر اذان ظهر ماندم و بعد از ادای نماز با تیمم و بدون خارج کردن پوتین - که تا چند روز در پایم جا خشک کرد - نهار دلچسبی آوردند که فارغ از محتوای آن یکی از بهترین وعده های غذایی در طول زندگیم بود، خوردم.
در مورد پذیرایی در جبهه، باید یک نکته مهم را برای مخاطبان به ویژه جوانان عرض کنم که ما در طول حضور در پادگان ها، اغلب غذای روزانه عامه مردم مانند لوبیا پلو، عدس پلو، قیمه، کنسرو لوبیا، کنسرو بادمجان و...، که با برنج تایلندی پخته می شد می خوردیم. برنج تایلندی در آن روزگار قوت عامه مردم بود که به دلیل کیفت نامرغوب و زمخت اش، امروزه به کامل از وعده غذایی مردم حذف شده است. وقتی به ایام عملیات نزدیک می شدیم، کیفیت غذا تغییر محسوسی می کرد به صورتی که کنسرو تن ماهی و چلو مرغ که در آن ایام غذای فاخری بود، جایگزین کنسروهای لوبیا و بادمجان و قیمه و... می شد. به گونه ای که این مساله به طنز بین رزمندگان تبدیل شده بود که هرموقع پلو مرغ یا تن ماهی در وعده غذایی قرار می گرفت آن را از شواهد و قرائن نزدیکی عملیات برمی شمردند. البته هدف بنده از بیان این نکته توجه دادن جوانان عزیز به مشکلات اقتصادی در آن دوره است که در نوع و تنوع غذا هم مشخص بود. بنابراین به رغم وجود مشکلات اقتصادی در دوره حاضر، وضع اقتصادی امروز با مشکلات دوره جنگ قابل مقایسه نبوده و نیست.
از خواندن نماز و خوردن ناهار ظهر که فارغ شدم، پشت تیربار گرینوف خودم قرار گرفتم. در فاصله ۲۰۰ متری عراقی ها مستقر بودند. در آن فاصله یک جاده ی سیاه رنگی بود که از دور به نظر آسفالت شده می آمد. یک افسر گارد ریاست جمهوری صدام که هیکل درشتی هم داشت، با کمال جسارت هر چند دقیقه یکبار می آمد روی جاده آسفالت می ایستاد و با آرپی چی به طرف ما موشک ضد نفر و زمانی شلیک می کرد که به دلیل انفجار خودکار بر روی سرمان، نفرات خودی در برابر آن بسیار آسیب پذیر بودند. (موشک زمانی موشکی است که پس از شلیک و طی کردن مسافت مشخص به صورت خودکار در آسمان منفجر و ترکش های آن از آسمان و از بالای سر رزمندگان، بر روی زمین پخش می شد). هر چه با تیربار به سمت او شلیک کردم بی نتیجه بود. دنبال راه حل بودم که بالاخره یک آرپی چی جامانده از بعثی ها پیدا کردم و موشک ضدنفر و زمانی را داخل لوله آرپی چی گذاشتم و منتظر شدم تا سرباز بعثی دوباره روی آسفالت دیده شود. مدتی بعد سرباز بعثی با غرور آمد و در حالی آرپی چی بر روی دوشش بود روی آسفالت ایستاد و داشت آماده می شد که گلوله آرپی چی به سمت ما شلیک کند. من آرپی چی را از ضامن خارج کردم روی سر او را نشانه گیری و شلیک کردم. گلوله ضدنفر آرپی چی وقتی روی سرش رسید منفجر شد و او بی اختیار روی زمین پهن شد. پس از این حادثه دیگر از سرباز بعثی خبری نشد و بعد از آن هم کسی جرات پیدا نکرد بیاید روی جاده آسفالت و مانور جسارت و شهامت بدهد.
با فروکش کردن تب تهاجم شب های گذشته و درگیری های اوائل صبح، بعد از ظهر فضا تا حدودی آرام شده بود. هرچند درگیری های رودرو تا حدی کاهش پیدا کرده بود ولی شلیک سلاح های منحنی زن مثل خمپاره به شدت ادامه داشت. در میان سلاح های منحنی زن، خمپاره ۶۰ میلیمتری از همه مرموزتر و ناجوانمردتر بود؛ چرا که هنگام فرود و قبل از انفجار گلوله، هیچ صدایی از آن شنیده نمی شد و ناگهان در نزدیکی انسان صدای انفجار بلند می شد و تعدادی را زخمی یا شهید می کرد. در یک مورد در سمت راست ما به ناگاه صدای غافلگیر کننده انفجار بلند شد، رزمنده کهن سالی که کنارم ایستاده بود و بیش از شصت سال عمر داشت، فریاد زد: "آخ سوختم" و صورتش را به سمت من برگرداند. تا نگاهش کردم دیدم یک ترکش چدنی سرخ بر گونه اش فرو رفته و حدود سه سانتی متری ریش سفیدش را سوزانده و در اعماق گونه و در گوشت صورتش فرو رفته است. گو اینکه آهن داغ داخل آب گذاشته باشند، ریش، گوشت و استخوان در داخل حفره به هم چسبیده و در حال جلز و ولز بود. برای چند ثانیه ترکش را تا عمق چند سانتی متری و در داخل گونه او دیدم و بعد کم کم خون راه خود را باز کرد و از حفره بیرون زد و ترکش سربی در زیرفوران خون ناپدید و گونه اش سرخ فام شد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۲۲
بهمن
۰۱

همشهریان معلم شهید انقلاب دکتر علی شریعتی مزینانی با حضور در راهپیمایی یوم الله 22 بهمن داورزن بار دیگر وفاداری خود را به نظام و انقلاب اسلامی به نمایش گذاشتند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۲
بهمن
۰۱

 

🔹تیم پایگاه شهدای مزینان در فینال مسابقات دهه ی مبارک فجر با برتری مقابل تیم قدرتمند امداد خودرو و در یک بازی نفس گیر با نتیجه ۳ بر ۲ به پیروزی رسید تا با این برد شیرین ششمین قهرمانی خود را در  مسابقات شهرستان داورزن جشن بگیرد.

🔹برای تیم مزینان در این بازی ها مجید شریفی، مرتضی و مهدی تاج،علی گلبهاری، حامد عسکری، رضا مزینانی، عرفان مزینانی، رضا کلاته و مهدی باقرآبادی به میدان رفتند که مزینان با سرپرستی ابراهیم عسکری و کسب 22 امتیاز قهرمان و امدادخودرو داورزن با 19 امتیاز نایب قهرمان و تیم صدخرو نیز مقام سوم را از آن خود کرد.

🔹جام قهرمانی تیم مزینان و مدال تیم های دوم سوم این مسابقات با حضور فرماندهان نظامی و انتظامی و بخشدار مرکزی داورزن اهدا شد.

🔹بازیکنان و دست اندرکاران تیم مزینان با تشکر از مهدی آزاده فرمانده پایگاه بسیج شهدا و شریفی مند دهیار و مردم قدرشناس مزینان که در اغلب بازی ها با تشویق های بی وقفه خود روحیه مضاعفی به تیم بخشیدند نهایت تقدیر و تشکر را  دارند.

 

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۱
بهمن
۰۱

🖌 نویسنده؛ فرهنگی مزینانی حسین مزینانی تهرانچی

✍️پیش از این هیچ چشمی را ندیده بودم که شکوه تو، آن را به هیجان نیاورده باشد، و هیچ دستی را ندیده بودم که تو آن را از خشکی سیراب نکرده باشی، آنقدر بزرگی که بر صفحه ی کویری "مسینان"می درخشی و طنازی می کنی و تاریخی دیرین را به یادمان می آوری ، بودنت بودن زادگاه است و آنقدر مهم هستی که اگر روزی کوچ کنی، قطعا این نقطه ی متمدن نیز کوچ خواهد کرد.

صبگاهان که نسیم ملایم و روح بخش زادگاه در مسیر تو ، چهره ی دهقانان سوار بر مرکب های دراز گوش را می نوازد، تو می توانی، بایستی و نگاه کنی به این همه سادگی و زیبایی زندگی، و در پس هر گام او به سمت مزرعه ی خویش،به اهمیت بودن تو پی می بریم ، یا اینکه وجودت آن دشت وسیع و مزارع و کوچه باغ ها را گرد آورده ، و گویا بودن تو معجزه ایست بر این نقطه ی سرزمین خاوری ، معجزه ای به اندازه ی کویر، بزرگ.

در مورد تاریخ پیدایش تو روایت ها شنیده می شود که از آن میان می توان درودی بر خاطره ی طاهر آبشناس فرستاد که دستان طلایی او تو را به لطف لایزال حق به ما عنایت داشت و نسل ها از نعمت داشتنت بهره بردند، بی شک هر فردی که بخواهد گردشی در زادگاه بنماید اول جایی که پا می گذارد، کنار توست ، و در کنار تو گویا آرام می شود و با نوشیدن مقداری از آب گوارا طعم وطن را بیشتر درک می کند...

کودکی ام با خاطرات بیشتری از تو عجین و همراه است، چرا که آن روزها هیبت تو بیشتر به نظر می آمد و سرسبزی تو و درختانی که کم و بیش آنها ، قامت خم کرده بودند بروی تو و چه صحنه های باشکوهی ، و از همه مهم تر در آن ایام کودکی چیزی که از همه بیشتر مرا به سویت می خواند آن استخر گلی بود که ظهر های تابستان همه ی اهالی خاصه کودکان از آن بهره می بردند ، و آبگاهی که تو را با آن شمش طلایی به دو قسمت مساوی تقسیم می کرد که روان شوی و دو صحرای این دشت مجاور به کویر را سیراب کنی و رزق بپاشی بر سر اهالی دل پاک این دیار، یاد آن روز های تو بخیر، اما حالا هم تو جذابیت داری و در کنار سنگ فرش هایی که در اطرافت ساخته اند، جلو ه هایی از امروزی شدنت را می بینیم ، و از همه بیشتر برای خرمی و سرسبزی اطراف تو دعا می کنیم و برای روان بودن و پر آب بودن و شادابی تو ، و این را باید همیشه در ذهن داشته باشی که خاک وطن به آب روان تو همیشه نیازمند است،پس با قدرت همچنان که صدها سال است جاری و سیال هستی بر تاریخ و حیات ما و بر عصر ما نیز خروشان باش ای آب مزینان.
 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۰
بهمن
۰۱

💠قاریان قرآن و مؤذنین

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

✍️ کم کم با ورود بلندگو تقریبا مشتاقان بسیاری اذان می گفتند و حق هم داشتند صدای بلندگو به همه جا حتی روستاهای مجاور می رسید. دیگر مانند گذشته های دور طبیعت آرام نبود آلودگی صوتی در همه جا تأثیر گذاشته بود وگرنه بیاد دارم موذنین مزینان روی بام مسجد و حتی منازل و صحرا اذان می گفتند و یادی کنم از مرحوم حاج محمدحسن تاجفرد که حتی در مسیر راه صحرا روی مرکبش به لحاظ وظیفه و در پشت بام منزلشان قرار می گرفتند و اذان می گفتند ازجمله حاج غلامرضا دانایی و ساعت ساز. هنوز طعم مناجات های شیرین مرحوم صدیقی در گوشمان طنین انداز است.

دعای افتتاح به نسل جوانتر واگذار گردید و تا امروز که باز هم نسل نو عهده دار این سنت ارزشمند هستند. در نیمه سالهای پنجاه کلاس های قرآن در مدرسه علمیه دایر بود.
با حضور حاج آقای معلمی جهت تدریس و شاگردانی همچون کربلایی حسن ذبیح اله و پسرش حاج علی اکبر، حسین یوسف، حاج حسن مرادعلی، حاج اصغرباقری، حاج محمد و حاج حسین اسلامی و ملارمضانعلی، حسین شکروی، حاج اکبرملایی، سیدروح اله حسینی که این عزیزان از سواد مدرسه ای یا اندک و یا برخوردار نبودند. اکثرا فقط قرآن. ولی به دلیل تمرین زیاد در تلاوت قرآن نیز دعاخوان شدند منجمله حاجی ملایی که ضمن قرائت قرآن دعا نیز می خواند و شوخنی هم می کرد و در نهایت همگی عزیزان بسیار خوب بودند و مسجد با حضورشان رونق داشت.

 درگذشته نیز افرادی همچون حاج محمدعلی فصیحی، عباسعلی صدیقی، صفاری، اقدسی، میرزا ابراهیم سیدان، میرزامحمودمیرزاعبدالله و.... بسیار عالی حضور مداوم و مباحث خوبی داشتند و دعاخوانان خوبی در مزینان بوده و شکر خدا هست.

اما در شبهای قدرالغوث الغوث خلصنا من الناریارب دعای جوشن کبیر توسط همین افراد در دهه پنجاه و به بعد باشور و حالی بسیار عالی ادامه داشت که بعد از انقلاب تمام مساجد در رمضان بسته و فقط در مسجدجامع این تجمع وحدت آفرین برگزار می شد. و چند سالی نیز به امامزاده بهمن آباد منتقل گردید. خدا را شکر هستند کسانی که نمی گذارند سنگر مساجد خالی بماند.

ولی در عصر حاضر اذان و دعا و تلاوت بصورت ماهواره ای در سراسر گیتی پخش می شود که البته هم خوب است و هم ایراداتی دارد. امروزه منابر نیز متنوع تر شده و با حضور روحانیون جوانتر مزینان شوری دیگر دارد. ظمناً اینجانب هیچ ادعایی بر کامل بودن مطالب فوق ندارم و اگر کسی ازقلم افتاده عمدی در کار نبوده چراکه بیان حتی همه حقایق شاید باعث کدورت خاطر گردد وگرنه باید بیشتر نام ببریم تا خاطرات زنده شود. و این مستلزم اجازه دوستان عزیز می باشدکه آن هم به این راحتی مقدور نیست.تقاضای حلالیت و بخشش از شما خوانندگان محترم و عفو از درگاه حضرت دوست همان خالق منان دارم.

💠مسجد صاحب الزمان(عج)

✍️ چند سالی بود به دلایلی مسجد حضرت صاحب الزمان(عج) مزینان رونق بسیاری داشت. برای مثال بعد از پایان بیستم ماه محرم الحرام تا بیست و هشتم صفر هر شب مراسم روضه خوانی برگزار می شد.روضه خوان خوش نوا مرحوم حاج شیخ حبیب اله‌ عسکری که از صدای خوبی برخوردار بود منبر می رفت . یکی از ویژگیهای این روحانی جوان در مراسم عزاداری این بود اگر شب شهادت یکی از معصومین نوحه خوان در مجلس نبود خودش نوحه می خواند یا به هر طریقی یک نفر را آماده می کرد در زمانی کوتاه که باید این نوحه را بخوانی ازجمله خود این جانب و پسرعمویم محمد رحمت اله محمدی و دیگرانی که بخاطر ندارم.

 مسجد پایین که قدمتش برابری می کند با عمر مزینان و وقفیاتی در ینگه قلعه دارد و همچنین یک  مغازه توسط مرحوم کربلایی حسین کبل رجب از اقوام (پلوخور) ، دومین دکان واگذاری توسط مرحوم حاج علی اکبر محمدی بایک فرش دست بافت دوازده متری، سومین دکان توسط مرحوم حاج رمضانعلی کربلایی حسن و در قسمت غربی آن توسعه توسط مرحوم حاج قربانعلی زارعی و همکاری آقای حسین محمدی فرزند حاج محمدحسین فقط به احترام مسجد صورت گرفت .

شب احیای بیست و یکم من ده ساله بودم مرحوم پدرم کربلایی عبداله محمدی گفت: پدر جان می توانی مرثیه ای بخوانی گفتم: بله .حاج آقای عسکری مرا مقداری راهنمایی کرد و گفت نترس... حرکت کردم شعری در رثای حضرت زهرا(س)خواندم . فردا شب نیز به مدت ده دقیقه وقت دادند به من و مدحی دیگر خواندم. در پایان به سفارش پدرم .خواستم بگویم نشود ناطقه ای لال...گفتم: نشود فاتحه ای لال به هنگام ممات هر زبانی که فرستد به محمد صلوات...
مسجد پر از مستمع همه زدند زیر خنده و من خیس از عرق شرم شدم پدرم گفت: ناراحت نباش روزی خواهد رسید که همین مردم پای روضه ات گریه خواهند کرد و آن روز رسید و من از همانجا شروع کردم تا امروز.

شبها مرحوم حاج اکبر کربلایی عباس مرثیه خوانی می کرد و گاهی آقای حاج قربانعلی عسکری اگر در مزینان بود و علی احسانی و اینکه شیوه مداحی در مزینان فقط شعرخوانی بود چه نوحه و چه مرثیه در پایان با یک صلوات چاوشی و ختم می شد و روحانی بر فراز منبر می نشست و اما روضه خوانی فقط با روحانی بود که مرحوم حاج شیخ حبیب اله انصافا کم نظیر بود و در نزد مردم محبوبیت خاصی داشت. و خلاصه مسجد پایین در ماه رمضان رونق خوبی داشت. جلسه قرآن با حضور ریش سفیدانی چون حاج اکبر محمدی و همه طایفه و حاج حسن ناطقی و همه طایفه و آقایان احسانی و عسکری و سادات پایین خیابان از کوچه هیئت ابوالفضلی به پایین تر.البته به لحاظ کثرت جمعیت مسجدجامع هم عالی بود.قاریان قرآن مانند حاج سیدعلی میرزانوراله و میرزاحسن نجار چاوشی می کرد و قربانعلی زارعی، حاج شیخ اسماعیل و حاج اکبرکربلایی عباس، محمدحسین تقی(عسکری)، حاج حسین شکروی ، حاج حسین اسلامی ، حاج محمدحسن محمدی ،من و محمد شیخ اسماعیل، شهید غلامرضا عسکری و... همین که قاری به آخر خط می رسید با صدای بلندمی گفتیم آیه! و او مکث می کرد وقتی به مدها می رسید اگر مد کوتاه بود می گفتیم: مد سنت و اگربلند بود می گفتیم: مد واجب! و خلاصه این هم یکی از رسومات جلسات قرآن بود و ما دلیلش را نمی دانستیم و هرچند منسوخ شده اما روشی بود برای یادگیری صحیح خوانی و تجوید.خلاصه کلام اکثر مباحث بر سر این بود که چرا به مد که رسیدی کمی وا کش نداشت. البته بین قاریان و باز دوباره کمی مجادله. در مجموع بحث بیشتر بر سر چگونه خواندن بود هر فردی باید دو خط می خواند. اگر کسی روز در صحرا خسته می شد شب در جلسه دنبال بهانه بود. اگر کسی غلط دیگری را می گرفت دوباره فرد قاری اظهار ناخرسندی می کرد! .وخلاصه شب هابدینگونه تا سحر دایر بود.

 عصر هر روز با حضور همین افراد جلسه ی خوبی برگزار می گردید و با حضور تعدادی مانند محمدعلی کاظم و سایر دوستان از مسجد بالا جلسه تشکیل می شد. خوب به یاد دارم شب احیای بیست ویکم مرحوم علی مزینانی جوانی بود. عاشق دختری از کوچه روبروی سرهنگ در لحظات قرآن به سرگرفتن همه گریه می کردند ولی ایشان و بنده زانو به زانو می گفتیم: بک یاالله بک یاالله و در این حال آقای عسکری گفت: آی حاجت مند آی دردمند گرفتار کجایی؟ که ناگهان بغض علی ترکید و با صدای بلند گفت: خدایا چرا این دختر را بمن نمی دهند خدایا کمکم کن .من فقط به نجوای او گوش می کردم و خنده ام گرفته بود ساکت بودم .بعد از منبر شیخ گفت علی آقا خیلی گریه کردی و من ماجرا را گفتم و همه زدند زیر خنده...

بعد از مهاجرت جناب شیخ عسکری با حضور حاج آقای معلمی فر همین جلسات تا بعد از انقلاب برگزار بود و چند صباحی نیز به مسجد قلعه پایین و مساجد کوچه باغ می رفتند که در نهایت مهاجرتها آغاز و جمعیت کم و جلسه به مسجدجامع کشیده شد .

💠کله ی کاتل

✍️شاید گذاشتن نقطه ها در ابتدا و پایان عنوان اول  عادی باشد اما برای این جانب به این معناست نمی دانم جهان از کجا آغاز شده و به کجا ختم خواهد شد. و همچنین داستان همه ی مابه کجا خواهد انجامید.امروز سالگرد کله کاتل نیز هست! جایی که اسمش را شنیده ایم باورش داریم اما هرگز به آنجا سفر و یاصعود نکرده ایم .!

و اما واژه کله کاتل(کتل) که معنای آن همان بلندی است در مزینان و هر کجای دیگر بیشترین کاربرد آن در ماه مبارک رمضان است. از دو شب به نیمه رمضان بزرگترها به کوچکترها می گفتند دو شب دیگر به کاتل می رویم و ما کوچکترها همیشه نگران اینکه خواب نمانیم شب پانزدهم که می شد صبح زود سراسیمه از خواب بیدار می شدیم و نگاهی به اطراف و شروع می کردیم به گریه کردن که شما دیشب رفتید کله کاتل و ما را نبردید.

مخصوصا برادران بزرگتر کمی اذیت می کردند و می گفتند که دیشب تو بیدار نشدی ما به کله کاتل رفتیم و ما سوال می کردیم با چی رفتین؟ می گفتند با ماشین داداش یداله. می گفتیم کجاست ؟ جواب می دادند مانندعلی آباد ! می گفتیم: باکی ها رفتین؟ اسم تمام همسایه را می بردند و خیلی هم جدی بودو  چونکه از روز گذشته و فردای آن روز همه جا حرف از کله کاتل بود ما بچه ها بیشتر باور داشتیم.

  برادر من حسن که بزرگتر بود و خیلی در این کارها تبحر داشت چنان با آب و تاب می گفت
دیشب رفتیم کله کاتل که اشک بدون اراده از چشمان من جاری می شد که مادرم دلش بحالم می سوخت و می گفت: حسن شوخی می کند. من می گفتم: حسن اگه راست می گی اونجا چی داره و چه طور جائیه ؟ فوری می گفت: مانند پای مزار علی آباد کوههای بلندی داره می ریم بالای کوه بازی می کنیم و بلافاصله سوتکی کوچک از جنس حلب که نمونه آن هیچ کجای دنیا نبود و من هنوز هم تاکنون ندیده ام و ساخته دست خودش بود و مقداری هم علف خرس که ظاهراً سوغات سفرشان بود به من می داد  که بیشتر باورم می شد و همانطور نیز گریه های طولانی تر و حسرتی بر دل مخصوصاً که فردا داخل کوچه و خیابان از دوستان هم سن و سال می پرسیدیم دیشب رفتید کله کتل؟  و آنها هم ناراحت و با چهره ای بغض کرده می گفتند خواب مانده ایم و همه همدرد بودیم و تنها چیزی که باعث تسکین بود اینکه همه ما خواب مانده ایم .

القصه این جریان چند سالی با حسرت  ادامه داشت و ماهر سال در آرزوی دیدن کله کاتل شب پانزدهم رمضان تا دیر وقت بیدار می ماندیم که مبادا خواب بمانیم و این نیز اشتباه دیگری بود که باعث خواب ماندن بچه ها بود و اهل خانه به سفر مجازی کله کاتل بروند. تا اینکه به زور به مامی فهماندند ماه از نیمه که بگذرد به سراشیبی می رسیم و این به معنای کتل است.

نمی دانم شاید شما هم چنین خاطراتی از رمضان داشته باشید. و اما روزها تظاهر به روزه داری می کردیم و هنگام عصر که می شد خودمان را چنان بی حال جلوه می دادیم که همه اهل خانواده دلشان به حالمان می سوخت که بچه رنگش پریده دیگه نمی خواد روزه بگیری!ماهم خوشحال که باورمان دارند.ولی آنکه می دانست و به روی خودش نمی آورد مادر بود. همان که دلسوز همه ی خانواده است. و اگر خودش سربی شام بگذارد به کسی اظهار نمی کند و آخرین نفری است که سر سفره می نشیند و آخرین کسی که بعد از همه غذایش را می خورد. .. مادر کوچک و بزرگ برایش فرقی ندارند وی برای همه مادر است اما کسی به حقیقت او را درک نمی کند او مظهر فداکاری و الگوی محبت و ایثار است.
کنار بستر بیماریم پرستاری
که تابه صبح نمی آرمید مادر بود

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۰
بهمن
۰۱

 

🌐همه ی شما مستأجران مزینان هستید!

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️..... یکی ازاقوام بنام حاج عبدالحسین مزینانی که دربین بستگان به حاج عبدالحسین شمیرانی مشهور بود که چند سال قبل به دیار حق شتافت و خدایش بیامرزد مردی بود خوش تیپ و قوی هیکل و بسیار شوخ طبع و از همه مهمتر عرق خاصی نسبت به زادگاهش مزینان داشت وحتی قبل از فوت اصرار داشت تا فرزندانش او را در مزینان به خاک بسپارند که درطول عمر پربار خویش کمک های مالی زیادی به مزینان به صورت آشکارا یا پنهانی می کرد که از آنجمله کمک به ساخت ساختمان بهزیستی مزینان درچند نوبت را میتوان برشمرد منزلی داشت کلنگی در بهترین نقطه تهران و در شمیران سه راهی  فرمانیه روبروی سفارت ایتالیا به مساحت تقریبی ۳۰۰ متر مربع

...ناگفته نماند که این خاطره برمی گردد به سال ۱۳۷۸از آنجایی که ملک مذکور در بهترین نقطه فرمانیه واقع شده بود و در آن منطقه افراد پول دار و متمکن و متمول سکونت داشتند لذا خریداران زیادی بودند تا زنده یاد حاج عبدالحسین را راضی کنند به فروش آن و حتی برای رسیدن به هدف خود حاضر بودند تا مشتریان وجه بیشتری از عُرف ارزش ملک مذکور بپردازند.
تا اینکه یک شرکت سهامی ساخت و ساز آنقدر رفتند و آمدند تا عاقبت حاج آقای مزینانی را به فروش راضی کردند.
با عنایت به اینکه حاج حسین سواد خواندن و نوشتن نداشت  تا مبادا کلاه گشادی خریداران سرش گذارند !!! از بنده (جعفری) خواست تا کمک کنم و نمایندگی اورا هدایت و درمعامله ناظر وحضور فعالی داشته باشم لذا ناگزیر شدم تا خواسته حاج حسین را اجابت و با کمال میل و بصورت افتخاری  این مسئولیت تاریخی راپذیرفتم.

محل ساختمان دفتر مرکزی شرکت  در ابتدای خیابان شهید مطهری فعلی یا تخت طاووس سابق و دقیقا بر خیابان دکتر علی شریعتی قرار داشت که محل برگزاری جلسات در آن دفتر تشکیل می گردید.
دراولین جلسه که با حضور بنده و مالک ملک از یکسو و حدود پنج، شش  نفرکه همگی مهندس راه و ساختمان و تحصیلکرده آمریکا بودند ازطرف مقابل دور یک میز نشستیم.

پر واضح است که در اینگونه نشست ها ابندا باید هریک از افراد خود را به اسم و شهرت معرفی کنند تا شناخت بیشتری از همدیگر داشته باشند تا امکان گفتگو و بحث استمرار داشته باشد.
بنده جعفری شروع کردم به کلید زدن و استارت شروع جلسه و ابتدا حاج آقای مزینانی را که صاحب ملک بودند معرفی نمودم ومتعاقب آن خودم را بعنوان ناظر بر تشریفات معامله
وقتی طرف های مقابل قبل از معرفی خود  نام «مزینانی» را شنیدند رییس آن گروه ابراز داشت این نام به گوش من آشناست ومزینان را شنیده ام ممکن است قدری از مزینان اطلاعات بیشتری بدهید تا آگاهی هایم درمورد آن کاملتر گردد.
ابتداً بنده مصمم بودم تا پاسخ سئوال کننده را درحد وقت جلسه بدهم که حاج حسین بدون مقدمه این فرصت را از حقیر گرفتند و از آنجایی که حس عجیبی به مزینان و مزینانی داشتند اظهار نمودندکه اولا شما چطور مزینان را نمیشناسید !!! ؟ بخصوص اینکه  همگی  شما مستأجر مزینان ما هستید!!!!
آنها با تعجب پرسیدند براساس کدام اصل و مبنا یا سند این فرمایش را می فرمایید!!!!؟
باز حاج حسین مجبور شد تا پاسخ عمیق تر و بیشتری به آنان بدهد وادامه داد که  ببینید آقایون نه تنها شما بلکه تمام ساختمانها و مغازه ها و پاساژها و راحتتون کنم همه ملک و املاکی که از پیچ شمیران تا تجریش دراین خیابان ده کیلومتری واقعند مستأجر مزینان ما می باشند!!!
باز مهندسین با تعجب بیشتری سئوال کردند که چرا جناب حاج آقا؟
مرحوم حاج حسین ادامه داد: برای اینکه نام این خیابان و همه خیابانها و بیمارستانها و پارک ها و بولوارها و مراکز علمی و تحقیقاتی و پژوهشی، نه تنها در ایران بلکه در سراسر دنیا که بنام زنده یاد دکتر شریعتی نامگذاری شده دراصل باید دکتر علی مزینانی اسم گذاری می شد چون مشخصات صحیح دکتر علی شریعتی درشناسنامه دکتر علی مزینانی است و به اشتباه روی تابلوها قید گردیده و صحیح آن دکتر علی مزینانی (شریعتی) می باشد و برعهده شورای نامگذاری اماکن شهرداری است تا این نقص را از روی تابلوها برطرف سازد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۹
بهمن
۰۱

💠نگهبانی

✍️الآن ساعت 12 است و در داخل سنگر نشسته ایم هنوز هم صدای توپها و خمپاره ها و مینی کاتیوشاها از همه جا شنیده می شود و هواپیماها همانند عقابهای خون آشام از آن وقت تا کنون 3 دفعه حمله کرده اند و هر 3 دفعه هم بدون هیچ نتیجه ای فرار می کنند زیرا بمبهایشان را در بیابا ن ها می ریزند. البته گاهی هم بمب ها را در نزدیکی های ما و توپخانه می اندازند ولی نمی توانند تلفات بگیرند.

و اما یک خاطره درباره ی برادران جلو(خط)
 دو تیم در ساعت 12 آمدند(تیم برادر مداح، ابراهیمی نظامی وطن، کریم زاده و حسین زاده) وقتی آنها آمدند نصف بدنشان خیس و گلی بود و حتی غنائمی نیز با خود آورده اند که یک رادیو قراضه و یک شلوار و یک پیراهن نظامی و هنوز هم هست ولی از کوله هاشان در نیاورده اند که ببینیم چی هست همه خوشحال بودیم که پیروز و سالم برگشته بودند و تعریف های زیادی در باره حمله دیشب شان می کردند و خیلی راضی بودند.... و می گفتند خیلی کم تلفات داده ایم و توانسته ایم جاده آن بر اروند رود را بگیریم. بعد از آن نماز را با جماعت ادا کردیم و سپس نهار را که عدس پلو بود خوردیم.

الآن ساعت 12/5نصف شب است و مشغول نگهبانی هستم و از بیکاری نشسته ام و دارم خاطره می نویسم . نگهبانی در اینجا یک شوری دیگر دارد و اصلاً خسته کننده نیست و هم اکنون در داخل آسایشگاه نشسته ام و یک فانوس و یک چراغ والور نیز دارم .

و اما بقیه خاطره های دیروز
در ساعت 2 بود که من و اکثر برادران خواب شدیم و در ساعت5 از خواب بیدار شدیم و چایی را که قبلاً برادران شهردار درست کرده بودند(انتظاریان و قاسمی) جای شما خالی نوش جان کردیم و چون وقت قرآن خواندن بود رفتیم و وضو گرفتیم و آمدیم نفری چند آیه خواندیم و در آخر طلب پیروزی رزمندگان و طول عمر برای امام عزیزمان را از خداوند بخشنده خواستیم. بعد از قرآن نماز جماعت را به امامت برادر زنگویی خواندیم و همراه نماز دعای توسل را که یک حالت روحانی به بچه ها دست می داد خواندیم سپس نوبت شام بود که عدس پلو(البته از ظهری اضافه آمده بود) و کنسرو ماهی را نوش جان کردیم و اما از آن به بعد وقت مصاحبه و به قول بچه ها میزگرد بود که بعضی برادران یکی یک روایت می گفتند و کمی توضیح می دادند(صبر، اخلاق، شهادت) و خیلی مسائل دیگر و در حین مصاحبه و صحبت گرم شده بودیم که برادر قهرمان وارد شد همراه با کلی خاطره و صحبت و قبل از او برادر عامری که در پادگان از او و بعضی بچه های دیگر دیدبانی خداحافظی کرده بودیم به جمع ما پیوست.

بالاخره از بس که بچه ها شوق داشتند که وضع عملیات و خط را بشنوند باقی مانده نوبت صحبتشان را دادند به برادر قهرمان و او هم به سئوالات برادران جواب می داد و می گفت که سه تیمی که انتخاب شده اند آماده باشند برای فردا که ساعت 5/5 بروند به خط و یک تیمشان تیم ما است که ان شاءالله فردا برویم.

 فعلاً هنوز معلوم نشده که نگهبانی من تمام شده یا خیر زیرا ساعت ندارم این را بگویم که نگهبانان دو نفری می باشند ولی من یک نفری هستم با برادر خرمی بودم ولی چون او خواب است تنهایی نگهبانی می دهم و اول برادر علی اکبر حاجی بیگلو تقریباً یک ربعی در اینجا نشسته بود و از خاطره هایش تعریف می کرد(خداوند ان شاءالله اجرش دهد و همچنین همه ی برادران را) بعد از آن رفت و خواب شد هم اکنون فکر می کنم وقتش باشد که کشیک های بعدی یعنی قوانلو و ذوالفقاری را بیدار کنم خوب با اجازه این دفتر را تا موقعیتی دیگر بسته می کنم شب 64/11/22

💠عبور از اروند

✍️صبح روز سه شنبه 64/11/22 از خواب  بلند شدیم و در ساعت 5/5 چیزهایی که لازم بود از قبیل بادگیر، کوله پشتی و کلاش را برداشتیم و با راهنمایی برادر قهرمان و حسین زاده سوار ماشین تویوتا شدیم و ماشین با صلوات برادران به راه افتاد و راه خود را به سوی جاده سید یوسف پشت سر گذاشت.

 بعد از 300متربه نخلستان رسیدیم و از آنجا به محل فرماندهی و مسجد که 600 متری راه بود با همان ماشین رفتیم و نماز را در مسجد خواندیم و خواستیم سوار ماشین شویم که خوشبختانه برادر اسماعیلی را دیدم و خوشحال شدم و بعد از چند دقیقه ای ماشین به سمتی که برای ما تقریباً نا آشنا بود حرکت کرد و بعد از 10 دقیقه به رودخانه اروند رود رسیدیم و بعد از مدتی کوتاه سوار قایق موتوری شدیم .

از دور دیده می شد دود غلیظی که از شهر فاو حرکت می کرد و این نشانه این بود که اسکله نفتی این بندر به آتش کشیده شده و معلوم شد که این شهر به دست رزمندگان افتاده و چون قبلاً به ما گفته بودند که در هنگام عملیات یک قایق موتوری با چند نفر رزمنده غرق شده همه از قیافه شان  معلوم بود که کمی ترس دارند البته بعضی ها.

 این روخانه نشانگر آن همه حماسه های برادران بود و انسان را به فکر عملیات می انداخت و رفتن غواصان شجاع از این طرف رود به طرف دیگر که 300 متر فاصله دارد و به دنبال آنها نیروهای دیگر و گرفتن سرزمینهای اطراف فاو.

بالاخره بعد از چند دقیقه ای به آن طرف رودخانه رسیدیم و هوا روشن شده بود و ساعت7/5 به علت اینکه قایق در محل اسکله ای ما را پیاده نکرد می خواست که از راه فرعی که برای عبور از آنها تا زانو به گل می رویم رفتیم و با چه زحمتی از میان باتلاق ساحلی عبور کردیم البته خیلی زحمت داشت و حتی چند نفرمان تمام به گل فرو رفتیم و با چه زحمتی درآمدیم، وقتی پایمان را در یک قسمت می گذاشتیم فرو می رفت و می خواست که با زور دست این پا را در آوریم.

از آنجا گذشتیم ولی دستهای من و بعضی دیگر از برادران به علت گلی شدن چون صبح بود و هوا مقداری سرد یخ بسته بود و با همان وضع به راه ادامه دادیم. برادر قهرمان و حسین زاده جلوتر از همه با راهنمایی های گوناگون و بقیه به دنبالشان با هزار فکر و خیال می دیدیم رزمندگانی که چند شب قبل پیروزمندانه همه ی آنجاها را به تصرف خود در آورده بودند دیگر از اینجا به بعد هر لحظه اش و هر نفس که می زدیم یک خاطره بود. دیدگاههای بتونی که از مزدوران عراقی به جا مانده بود نشانه ی ترس آنها بود در صورتی که با وجود مستحکم ترین  جا بازهم خداوند آنها را در امان نگذاشته بود و در همه جاها برادران رزمنده پیدایشان کرده بودند.

عراقی ها تابلوهای گوناگونی نصب کرده بودند که برادر طباطبایی آن را معنی می کرد«پیروزی از آن عراقی هاست»! در صورتی که در چند قدمی آن تابلو چندتا کشته عراقی  افتاده بود و من که اولین بار جنازه دیده بودم و آن هم با چه وضعی خیلی حالم دگرگون شد سعی می کردم خودم را به جلوی صف یعنی برادر حسین زاده و قهرمان برسانم.

💠 استقرار در خط مقدم

✍️همه در انتظار خط اصلی بودیم و راه طولانی بود و خودمان را از میان نخل ها عبور می دادیم و در میان نخلستان، جنازه های بعثی ها حال انسان را دگرگون می کرد یکی در حال فرار بوده که تیر به مغزش اصابت کرده بود یکی ترکش خورده بود بعضی جنازه ها در اثر ماندن زیاد باد کرده و زرد شده بودند و بعضی کشته ها هم بودند که نشانه ی اسیر شدن و سپس کشته شدن بودند و جنازه هاشان با قیافه های وحشتناک در گوشه و کنار مشاهده می شد .

در حال راه رفتن گرم گفتگو با هم بودیم که صدای هواپیمای بعثی نشانگر این بود که آمده و می خواهد بمباران کند و همه ی ما به دستور برادر قهرمان و حسین زاده در میان درختان نخل و سنگرهای عراقی پخش شدیم . حقیقت چون من اولین بار بود که این اوضاع را مشاهده می کردم ترسیده بودم و همینطور بعضی برادران دیگر.

 در آن موقع که هر لحظه ممکن بود هواپیماها که از بالای سرمان و در سطح خیلی پایین عبور می کردند و بمبهایشان را بریزند فقط یاد خدا بود که از ذهن من نمی رفت و با گفتن«الله اکبر و لا حول ولاقوه الاباالله» و غیره خداوند بخشنده را صدا می زدیم و او هم اجابت می کرد و من که اینچنین وضعی داشتم و دیگران هم از قیافه هاشان معلوم بود که کمتر از وضع من ندارند.

آن مزدوران بالاخره بمبها را فرود آوردند آن هم در 200 متری ما و ضدهوایی ها هم خیلی سعی می کردند که آنها را سرنگون کنند ولی متأسفانه کوششان بی نتیجه ماند و هواپیماها با صداهای عجیب و غریبشان نشانگر زیاد بودنشان بودند و فکر کنم 8 فروند می شدند و دو سه فروندشان بمبهایشان را در همان موقع خالی کردند.


چند دقیقه ای طول نکشید که باز ما به راه خودمان ادامه دادیم و تا خود خط سه دفعه هواپیماها پشت سرهم اطراف ما را بمباران کردند تا اینکه به 400 متری خط پدافندی رسیدیم که دشت وسیعی بود و از آنجا چون دشمن به منطقه تقریباً دید داشت می خواست که خیلی خیلی مواظب خودمان باشیم.

با حالتی نیم دو و تقریباً خمیده به خط پدافندی رسیدیم. رزمندگان سرتاسر خط را گرفته بودند و تا هرجا چشم کار می کرد نیرو بود ابتدا به دیدگاه چرخکار رفتیم و یک تیم از ما را با آنان تعویض کردند البته توسط برادر حسین زاده (نورعلی، خرمی، مهینی) و آن کسانی که تعویض شدند برادران (خضیری، نادری، قاسمی) بودند که به علت خستگی به پشت خط برگشتند و ما توسط برادر حسین زاده که دو تیم دیگر بودیم به جلو رفتیم و به دیدگاه دومی، در آنجا برادر لنگرانی و برادر مداح و برادر لطفی که با تیم ما یعنی خودم و برادر وجید توکلی و برادر زنگویی تعویض شدیم و به جای آنها جایگزین شدیم و برادر حسین زاده منطقه را برای مسئول تیممان توجیه کرد یعنی برادر توکلی و سپس تیم دیگر که برادرعباس زاده و طباطبایی و ذوالفقاری بود رفتند به دیدگاه بعدی که دیدگاه رئوف نامیده شده بود و آنها هم عوض شدند.

بالاخره ما کارمان را با نام خدا شروع کردیم و صبحانه نخوردیم البته بگویم که ما اصلاً غذا نمی خوردیم زیرا با آن دستها و وضع خیلی کثیف و دیدن جنازه های بعثی و شهدای خودمان همچنین مجروحین و نیز هر لحظه امکان زیادی می دادیم خمپاره در داخل سنگر ما بیفتد و به همین خاطر تا ظهر روحیه خوبی نداشتم و اینکه رفتم به بالای خاکریز و جلومان را نگاه کردم و حدود 350 متری مان فقط خاکریز تانگ مشاهده می شد اما در سمت راست مان تانکهایی در درون خاکریز مشاهده می شدند و خیلی جای تعجب بود زیرا با آن همه نزدیکی که من اول فکر کردم که اینها ایرانی هستند بازهم نتوانسته بودند از نیروهای خودی تلفات بگیرند...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۹
بهمن
۰۱

همزمان با هفتمین روز از دهه ی مبارک فجر و به همت پایگاه بسیج شهدای مزینان، جشن انقلاب با سخنرانی حجج اسلام حاج شیخ محمدتقی معلمی فر و عادلی مسئول نمایندگی ولی فقیه ناحیه مقاومت بسیج داورزن و با حضور فرماندهان انتظامی و بسیج حوزه امام رضاعلیه السلام شهرستان  در مسجد جامع مزینان برگزار شد.

در این مراسم علاوه برتلاوت زیبای حاج محمود باقری یکی از پیشکسوتان دفاع مقدس تعزیه خوان و ذاکر آل الله حاج غلامرضا حاجی یکی دیگر از رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس و فرمانده اسبق پایگاه بسیج شهدای مزینان مداحی کرد.

 

 

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۱۸
بهمن
۰۱

💠پیش به سوی خط مقدم با آمپر داغ

✍️و اما بعد آن که؛ ساعت 2/5  بود چایی را برای بچه ها درست کردم و ساعت 3 خوردیم. الآن ساعت 4 می باشد و بیکاریم و در حالت آماده باش به سر می بریم زیرا هر آن امکان دارد که بیایند و ما را از اینجا به خط مقدم ببرند....

بالاخره در ساعت 6 بود که من رفتم از قسمت تغذیه غذای آبگوشت را گرفتم و آوردم در آسایشگاه گذاشتم برای بعد از نماز و رفتم به مسجد برای نماز جماعت که امامت نماز را روحانی جوانی که جدید آمده بود به عهده گرفت و بعد از آن به آسایشگاه آمدیم و شام را دسته جمعی خوردیم و هنوز در حین غذا خوردن بودیم که بلندگو توجه همه را جلب کرد و چندین بار این حرف را تکرار کرد که؛ برادران دیدبانی و 81 هرچه زودتر برای رفتن به مأموریت جلو آسایشگاه به خط شوند و ما هم با عجله غذا را خوردیم و آماده شدیم که برویم سوار ماشین بنزده تن بشویم ولی متأسفانه ماشین اصلاً جایی نداشت و ما برگشتیم به داخل آسایشگاه و از دیشب تا الآن داخل آسایشگاه به سر می بریم.

اما خاطره های امروز پنجشنبه 64/11/17
امروز صبح برای نماز با صدای بلند برادر معدنی که با شوخی می گفت صادقی، صادقی بلند شو جلو دستشویی تلفن کارت داره! بیدار شدم.

من که اول چرتی بودم از این حرف تعجب کردم و کمی در فکر فرو رفتم و بعد از مدتی کوتاه فهمیدم که شوخی می کند و بلند شدم رفتم وضو گرفتم. هوای بیرون بارانی بود و بعد از آن آمدم نماز را خواندم. بعد از نماز برادر شهیدی پور گفت که اگر مایلی پاشو برویم یک دوشی بگیریم و من هم موافقت کردم و همراه او و برادر معدنی رفتیم به حمام دو دوشه نزدیک آسایشگاهمان. اما اول آبش سرد بود و مدتی ایستادیم برای اینکه گرم شود و اول من به حمام رفتم و بعد آنان.

وقتی از حمام آمدم باران خیلی شدید می بارید و ساعت 7/5 بود ولی همه ی بچه ها خواب بودند و چای را یکی از برادران درست کرده بود و من هم همه ی بچه ها را بیدار کردم برای صرف چایی و صبحانه.

صبحانه و چایی را دسته جمعی خوردیم و خیلی خوشمزه بود الآن نیم ساعت است که از صرف صبحانه گذشته و همه ی ما بیکاریم و روی تخت نشسته ام. فعلاً خدا نگهدار تا ساعتی دیگر البته اگر ما را به خط نبردند که ان شاءالله می برند.

و اما بقیه خاطره های دیروز
دیروز ظهر بعد از صرف نهار قورمه سبزی آماده شدیم برای رفتن و با چه زور و فشاری سه تیم از 5 تیم را جای دادند داخل ماشین بنز ده تن و تا اینجا 7 ساعت در راه بودیم این را بگویم که این بدترین سفری بود که من و از قول بچه ها انجام دادند زیرا بالای ماشین را با چادر بسته بودند و باران هم می آمد و تاریک بود و همه در فشار بودند و خیلی خیلی خیلی سخت گذشت زیرا که 55  نفر را داخل یک ماشین جا داده بودند آن هم با کوله پشتیِ پر، پتوهای زیاد و وسایل زیاد دیگر. من هم هنوز در وسط های راه بودیم که آمپرم داغ کرد و خیلی به خودم فشار آوردم که در مقابل آن صبر کنم ولی داغ کردن آمپر از یک طرف و فشار  بچه ها از طرفی دیگر غیر قابل تحمل بود و همانند بُز تا اینجا داغون شدیم و هیچ جا را نمی دیدیم. بالاخره این را بگویم که هرچه بگویم کم است و اصلاً غیر قابل توجیه می باشد.

در ساعت 7/5 به اینجا رسیدیم همانند زندانی ها هیچ جا را یافت نمی کردیم یعنی نمی شناختیم. هم اکنون در داخل مسجد مقر می باشیم و ساعت 7 است . دیشب ما را  آوردند به اینجا البته بعد از تحمل و صبر زیاد و همه ی زمین ها گلی و بارانی بود و شام را کنسرو بادمجان خوردیم و بعد از نماز خواب شدیم.

💠دیدار در خط مقدم

✍️جمعه 64/11/18
صبح ساعت 5/5 ما را بیدار کردند برای نماز صبح و من رفتم و اول در صف طویل توالت آن هم یک توالت ایستادم! بعد از آن آمدم و نماز را خواندم و دعای ندبه توسط یکی از برادران برگزار شد بعد از آن نیروهای غیر از ما رفتند. ما صبحانه را که حلوا بود همراه یک چایی خوردیم و بعد من آمدم بیرون و چیز غیر منتظره ای مشاهده کردم و خیلی خوشحال شدم آن هم آقای زارعی مزینانی را که چندین هفته بود ندیده بودمش سوار بر یک جیپ دیدم ولی متأسفانه چون جیپ نایستاد نتوانستم با او احوالپرسی و روبوسی کنم بعد از آن از یکی از بچه های 60 در باره مزینانی ها سئوال کردم و او گفت که در فلان جایند و من هم رفتم و با محمد مزینانی و عباسعلی مزینانی(نیکوفر) و علی رضا مزینانی (بزرگ)(اکبر کربلایی عباس) احول پرسی کردم و مهدی و علی رضا(کوچک)(نباتی) را برده بودند خط مقدم و بعد از آن من و برادر کریم زندی مشغول راه رفتن شدیم و حدود یک ساعتی در این روستای بدون اشخاص غیرنظامی می گشتیم همان طور به رودخانه نیز رفتیم که 300 متری از مسجد فاصله داشت و خیلی خوب بود.

راجع به آب و هوا و وضع طبیعی اینجا بگویم که اینجا تا جایی که بخواهید درخت خرما وجود دارد  و چون که ان شاءالله عملیات نزدیک است مردم را به جایی دیگر انتقال داده اند و مردم از همه چیزشان گذشته اند. و همانطور ما دو نفر چندین ساختمان را مورد بررسی و مهندسی قرار دادیم(البته به شوخی) و توی خانه ها را می گشتیم و اکثر خانه ها خالی بود ولی درهای آنان باز بود وقتی از این گردش چند ساعته آمدیم دیدیم که بچه ها با کلیه وسایل به جای دیگر رفته اند و ما هم گشتیم دیدیم در نزدیکی مسجد یک اطاق بزرگی را تمیز می کنند برای استراحتگاهمان البته خانه تا جایی که خواسته باشی فراوان است زیرا این روستا بزرگ است و عاقبت آسایشگاه را پیدا کردیم و ظهر من وضو گرفتم و در مسجد که بزرگیش به اندازه یک مهمانخانه می باشد و جای 60 نفر می باشد رفتم و نماز جماعت را مانند صبح خواندیم و بعد از آن آمدم به آسایشگاه و نهار را خوردیم البته نهار صبحانه ای بگویم بهتر است زیرا حلوا بود و برادر پورحسینی که مسئول تدارکات ما است رفته بود تغذیه بگیرد نداده بودند اصلاً در اینجا بگویم هنوز نیاورده بودند بهتر است  و حلوا را خوردیم بعضی ها کنسرو بادمجان می خوردند . بعد از آن برادر پورحسینی رفت کنسرو قیمه آورد و گرم کردیم و چهار نفره خوردیم البته بقیه بچه ها رفته بودند هوا خوری (من و حسن جاجی بیگلو و کریم زندی و پور حسینی) بعد از آن چند تایی پرتقال نوش جان کردیم. الآن ساعت 38/5 می باشد و از آن وقت تا کنون بیکاریم و مطالعه می کنم  با اجازه تا ساعتی دیگر

امروز شنبه 64/11/19
قبل از اینکه چگونگی آمدنمان را به پشت خط بگویم اجازه بدهید از بقیه خاطرات دیروز عصر که مهم نیست بگذریم و شام را هم ببرم که خورشت تنها بود و من هم نخوردم.
امروز صبح با صدای برادران از خواب بلند شدم. نماز را در خود آسایشگاه خواندم بعد از آن کمی استراحت کردیم سپس صبحانه که پنیر بود خوردیم و اما بعد از آن من که بیکار بودم مشغول مطالعه شدم که از در آسایشگاهمان برادران مزینانی عباسعلی(نیکوفر) و محمد را دیدم و رفتم بیرون و با هم رفتیم به محل تسلیحات و در آنجا برادر احمد(عسکری) و قربانعلی مزینانی را دیدم و خیلی خوشحال شدیم زیرا من نزدیک 40 روز بود ندیده بودمشان. سپس به محل تغذیه رفتیم که با برادر قربانعلی زارعی احوال پرسی کنیم ولی متأسفانه نبود.

بالاخره بعد از ساعتی به آسایشگاه آمدم و من با آنها به علت اینکه می خواستیم به اینجا بیاییم خداحافظی کردم و رفتم و بند و بساط را جمع و جور کردیم تا اینکه یک ماشین بنزده تن آمد و ما را بعد از نیم ساعتی راه به اینجا که 2 کیلومتری خط است پیاده کرد و برادران دیدبانی(حسین زاده(فرمانده)، قهرمان(معاون)، عباس زاده، نورعلی، صرافان، قنبری، ذوالفقاری، زنگویی، رشادتی،علی اکبری، حاجی بیگلو) را دیدم ولی بنا بر حرف آنان بقیه برادران را به خط مقدم برده اند من خیلی خوشحال شدم و آسایشگاهمان در اینجا یکی از تونل های زیر جاده است البته یک طرف تونل را بسته اند و تمیز درست کرده اند و برای نشستن در اینجا پتو انداخته اند.

بالاخره اول بعد از کمی خستگی گرفتن نماز را با جماعت و به امامت آقای صرافان خواندیم البته به قول برادر حسین زاده 5 نفرا برگرداندند(قربانیان، گل گوش، پورحسینی، حسن حاجی بیگلو، کریم زندی) و شانس من خواند که من را برنگرداندند و هم اکنون ساعت 3 می باشد و در داخل سنگر تونلی نشسته ام.

بعد از چند دقیقه ای برادر ابراهیمی که به اینجا آمد البته از محل دیدگاهش و بعد از آن برادر نظامی و اما وقتی که آنها رفتند چندتا روحانی آمدند و برادر صرافان را از اینجا بردند.
شام دیشب برنج و خورشت کنسرو بود و جلسه ی قرآن نیز بعد از آن داشتیم و از آن به بعد بچه ها راجع به مسئله روزی و رزق بحث می کردند.

و اما از امروز ان شاءالله دیگر در این دفتر نمی نویسم زیرا این دفتر چون بزرگ است حمل کردن آن در دست نیز مشکل است و در یک دفترچه کوچک می نویسم.

64/11/20 علی صادقی منش

💠دعا برای پیروزی

✍️براستی که اینجا فضای روحانی دارد و بوی فتح و پیروزی را می آورد. دیروز 64/11/20 یکشنبه بود صبح که تا ظهر خط ساکت بود و از آن به بعد گاه گاهی صدای انفجارات توپها و سلاحهای سبک و سنگین در جلوتر از ما شنیده می شد و عصر خودم مشاهده کردم که در 300 متری ما که نخلستانی بود 2 گلوله خمپاره 120 فرود آمد و معلوم نشد که کسی کارش شده یا خیر.
دیشب برادر قهرمان و حسین زاده به آسایشگاهمان آمدند و اعلامیه برادر محسن رضایی را خطاب به رزمندگان خواندند و از آن اعلامیه چنین برآمد که حمله* امشب می باشد یعنی شب 21. البته از قبل بوی حمله به اینجا آمده بود و یک خبرهایی شنیده می شد ولی با خواندن آن معلوم شد که حتماً حمله است.

بالاخره بعد از آن ما مانند همیشه شروع کردیم به دعا و مناجات تا ان شاءالله خداوند نصرتی دهد و به وسیله ی همین دعاهایی که ما انجام می دهیم رزمندگان را به آرمانشان برساند.

نماز را در ساعت مقرر خواندیم و بعد از آن دعای توسل البته در مکان مطهر . ما هرشب و هر صبح دعا می کنیم و کاری بهتر از دعا نمی بینم که ان شاءالله خداوند منان یاری کند و این آخرین حمله باشد و همه را با پیروزی برگرداند.

ساعت 10 بود که صدای انفجارات مهیبی از خط شنیده می شد و توپها و سلاح های پشت ما که 3 کیلومتر فاصله داشت شروع به کار کرد و تا جایی که می توانست این عراقی های مزدور را می زد. اما بگویم چه شور و شینی بود همه ی بچه های ما که تقریباً17 تا 18 نفر بودند به بیرون آمده و به مقابله دو طرف نگاه می کردند. عراقی ها آنقدر گیج و منگ شده بودند که گلوله هایشان معلوم نبود به کجا می رود و الکی تیراندازی می کردند در صورتی که نیروهای ما از روبروی ما حمله کرده بودند آنها به طرف راست تیراندازی می کردند!

تا ساعت 12 ما یا می نشستیم و یا می رفتیم و یک دید می انداختیم و بالاخره بر اثر خستگی زیاد خواب شدیم و من در پاس 1 تا 12 نگهبان بودم ولی مرا بیدار نکرده بودند نمی دانم چرا ؟! فکر کنم پاس 1 خواب رفته بوده.

صبح با صدای برادران از خواب پا شدم و وقت نماز بود و نماز را خواندیم و بعد از آن زیارت عاشورا را مانند هر صبح به جا آوردیم و از خداوند  باز هم خواستیم که رزمندگان را پیروز کند و بعد از آن صبحانه خوردیم و هنوز صدای پرتاب گلوله های خمپاره و توپ و سلاحهای سبک به طرف عراقی ها خیلی زیاد شنیده می شد تا اینکه در ساعت10 بود که هواپیماهای عراقی آمدند و درست 300 متری ما را بمباران کردند یعنی محل نخل ها را زدند ....

*منظور شهید صادقی منش از حمله ، عملیات پیروزمندانه والفجر هشت است.

عملیات والفجر هشت بیستم بهمن ماه ۱۳۶۴ با رمز یا «فاطمه‌الزهرا(س)» در جبهه جنوبی  و منطقه فاو آغاز شد. مهمترین هدف عملیاتی که تا نهم اردیبهشت سال ۶۵ ادامه یافت؛ تصرف فاو و تهدید بصره از جنوب بود.
 فاو جزیره‌ای محصور میان روخانه اروند، دریای خلیج فارس و منطقه خورعبدالله بود اما ارتباط خاکی آن با بصره؛ این منطقه را به یکی از استراتژیک‌ترین مناطقی تبدیل کرده بود که ایران را به تسلط نسبی بر جبهه ها می‌رساند. فرماندهی و سازماندهی عملیات با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و پشتیبانی با ارتش بود.
در این عملیات شهر بندری فاو تصرف و اسکله و تاسیسات نفتی آن به همراه کارخانه نمک و پایگاه‌های نیروی دریایی آزاد شد. دشمن بعث هم در سطح ادوات و هم نیروی انسانی متحمل خسارات و تلفات بسیار شد. ایران برای نخستین بار از آغاز جنگ تحمیلی به صورت گسترده بر اروندرود تسلط یافت و توانست امنیت خلیج فارس در آن منطقه را برای تردد کشتی‌ها و نفت‌برهای ایرانی تامین کند.
 دو پایگاه موشکی ساحل به دریای عراق که با آتشباری مکرر، مدت‌ها مانع از تسلط بر اروند بودند؛ به تصرف ایران درآمد و مسیر عراق به خلیج فارس مسدود شده و جمهوری اسلامی با تصرف فاو در این عملیات با کشور کویت هم مرز شد.
در این عملیات حدود 30 رزمنده مزینانی در لشکرهای مختلف به ویژه 5 نصر خراسان حضور داشتند و هفت تن از آنها به نام های حاج محمد امین آبادی، محمد مزینانی(روس)، حسن صانعی، سیدحسن حسینی، موسی الرضا تاجفرد، محمدسعید مزینانی(منوچهری) و محمدرضا تاج مزینانی به درجه رفیع شهادت نائل آمدند...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۱۵
بهمن
۰۱

طی مراسمی همزمان با شب فرخنده میلاد مولای متقیان علی  علیه السلام و روز پدر از مردان مزینانی که  نام و یا القاب امام اول شیعیان در شناسنامه آنها ثبت شده با اهدای بسته ی فرهنگی تقدیر شد.

در این مراسم معنوی که به همت پایگاه بسیج کوثر و شهدای مزینان در مسجد جامع برگزار شد ذاکران اهل بیت علیهم السلام به ذکر مولودی خوانی پرداختند و فرهنگی پیشکسوت حاج علی اصغر تاج نیز پیرامون شخصیت امام علی علیه السلام سخنرانی کرد.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۵
بهمن
۰۱

 

نذر نگاه مهربان مولا امیر المومنین

خدا دلدار بود و بی گمان دلداده حیدر بود
زمین مست آسمان مست آن زمان که باده حیدر بود
 

نه تنها در شب هجرت و یا بَدر و اُحد بلکه
کسی که قبل خلقت امتحان پس داده حیدر بود
 

شب معراج تا جایی که چشم کهکشان می دید
شگفتا ابتدا و انتهای جاده حیدر بود
 
قسم بر شرح "لولاکُ " و قسم بر خلقتِ افلاک
که تنها لایق  یاسِ پیمبر زاده حیدر بود
 

جهانداری که  از دستش جهان روزی طلب می‌کرد
ولی سر کرده خود با قرص نانی ساده حیدر بود
 

شهادت می‌دهد محراب مسجد آن کریمی که
توانگر کرده سائل را سر سجاده حیدر بود
 

کسی که در مصافش مرحبا گفتند مرحب ها
 کسی که قلعه خیبر  به پاش افتاده حیدر بود
 

چه در خیبر چه در خندق چه احزاب آن یلی که بود
برای جانفشانی هر زمان آماده حیدر بود
 

یتیمان در دل کوفه پس از شق القمر گفتند
 مگر آن ماه شب گرد آن یلِ آزاده حیدر بود؟
 

یقیناً حیدر آباد است اگر دل با علی باشد
خدا می‌داند از اول بهشت آبادِحیدر بود
 

شاعر؛ منصوره محمدی مزینان

 

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۴
بهمن
۰۱

🔹تیم فوتبال پایگاه بسیج شهدای مزینان در اولین بازی دور برگشت  از سری مسابقات جام دهه ی مبارک فجر شهرستان داورزن  مقابل تیم سویز با نتیجه ۲ گل به پیروزی رسید.

🔹در این بازی به همت مجید شریفی فوتبالیست خوش اخلاق و حرفه ای مزینان که در تیم های مختلف شهرستان سبزوار حضور داشته، سالنی بازان مزینانی از لباس تیمی جدید خود رونمایی کردند.

🔹حامد عسکری دیگر بازیکن شایسته مزینانی ضمن تشکر از مجید شریفی و خیرین نیکوکاری که در تهیه ی لباس جدید تیم مزینان همکاری کرده اند با گلایه از عدم حضور اعضای شورای اسلامی و دهیار مزینان از آنان خواست حالا که مزینان میزبان مسابقات است حداقل یک بار برای دلگرمی بازیکنان به ورزشگاه شریعتی سری بزنند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۴
بهمن
۰۱

ذکر من، تسبیح من، ورد زبان من علی است

جان من، جانان من، روح و روان من علی است


✅ویژه برنامه جشن میلاد مولای متقیان علی علیه السلام و روز پدر در هیئت متوسلین به امام زمان(عج) مزینانی های مقیم تهران برگزار می شود.

🎤سخنران؛جناب آقای دکتر حاج سعید دارستانی همراه با مولودی خوانی ذاکران آل الله علیهم السلام

🔺 زمان: جمعه چهاردهم بهمن ماه ، از ساعت ۱۹ تا ۲۰:۳۰

👈نشانی: مشیریه، سازمان آب، کوچه سالاری، پلاک  ۲۴ هیئت متوسلین به امام زمان(عج)

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی