شاهدان کویرمزینان :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۵۴۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شاهدان کویرمزینان» ثبت شده است

۲۰
اسفند
۹۹

✍️از اول هم مشخص بود که این وعده هم به سرانجام نمی رسد چون ما مردم مزینان به این جور خلف وعده ها عادت داریم ولی خب گفتیم شاید گوش شیطان کر و چشمش کور این بار خورشید از جایی دیگر طلوع کند و قول و قرار این حضرات نماینده شهرستان سبزوار بزرگ و شهرهای تابعه که تازه بر صندلی های مجلس شورای اسلامی تکیه زده اند به سرانجام برسد.

🔷اکنون شاهد هستیم و گویا این قسمت از حوزه ی انتخابیه نمایندگان محترم جزء اولویت ها به شمار نمی آید و تنها برای روز مبادا که می خواهند بگویند ما نماینده شهرستان های سبزوار ، جوین ،جغتای، خوشاب، ششتمد و در آخر داورزن هستیم این جا را هم نام می برند تا شهرستان های غرب خراسان رضوی معنایی پیدا کند ولی به قول معروف هزار وعده ی خوبان یکی وفا نکرد...

🔷قصه ی جاده مزینان زخم کهنی است که در میان وعده های وزیر و وکیل و معاون و فرماندار و رییس این اداره و آن اداره بر دل مردم مزینان و روستاهای مجاور و دوستداران دکترعلی شریعتی مزینانی سنگینی می کند و دیگر به سخن هیچ فرد  حقیقی و حقوقی اعتماد نمی کنند چرا که سال هاست به چشم خود می بینند که هرازگاهی آقایانی چه از پایتخت و یا استان و شهرستان سبزوار و از پارلمان و پادمان و پودمان و هزار پ دیگر که گذرشان به این نقطه از جغرافیا یا کویر خسته و پیر می افتد وعده ای می دهند که از سر خرمن هم می گذرد و خوشه نشینان هم نمی توانند از آن بهره ای ببرند.

🔺چهل و اندی سال پیش جاده مزینان به داورزن با عرض شش متر و طول هفت کیلومتر آسفالت گشت و بعد هم به امان خدا رها شد و دیگر هیچ کسی به سراغش نیامد و هر چند وقت خانواده ای را در سوگ عزیزی می نشاند و بعد از هر حادثه ای مسئولین محترم شهرستان که جگرشان از غصه خال افتاده می گویند باید به داد این مردم رسید و حداقل جاده را آسفالت و تعریض کرد و بعد دیگر هیچ....

🔶دو سال پیش دوباره این زخم کهنه با حضور نمایندگان دوره قبل (مقصودی و سبحانی فر) سرباز کرد و معاون وزیر را با کبکبه و دبدبه آوردند به مزینان و این دکتر نازنین هم از مردم و معتمدین پرسید زیرگذر می خواهید یا آسفالت جاده؟ و دلسوختگان کویر پاسخ دادند: جاده! و او با خنده ای که به نیشتر می مانست تأکید کرد:« آقای رییس اداره استان خراسان رضوی جناب آقای فلانی باید این جاده تا شروع فصل زمستان (1398) به پایان برسد و بعد از آن زیرگذر را هم در ورودی داورزن به مزینان احداث کنید!» و بعد از این معاون محترم، جناب نماینده تریبون را به دست گرفت و گفت: «ما الآن به فلان جا می رویم تا فلان طرح را افتتاح کنیم و ان شاءالله هر هفته پیگیر هستیم تا جاده مزینان به سرانجام برسد و مردم شاهد بهاری در زمستان باشند!»

🔷آن پاییز و بعد هم زمستان گذشت و نه آن جاده به سرانجام رسید و نه آن نمایندگان به کرسی مجلس رسیدند و تا اینکه نوبت به نمایندگان فعلی آقایان (دکتر عنابستانی و محبی) رسید و این حضرات هم با شروع کارشان پا را از مجلس و سبزوار فراتر گذاشتند و در یک طرح دهگردشی روز جمعه چهارم مهرماه 1399 به همراه فرماندار محترم شهرستان داورزن به مزینان آمدند و در جمع مردم و معتمدین و شورای اسلامی و دهیار مزینان تأکید کردند تا پایان زمستان جاده تکمیل و آماده ی تحویل به مردم مزینان است و حتی از همان داخل هیئت امام حسن مجتبی علیه السلام با جناب دکتر حسن نیا معاون وزیر راه و شهرسازی تماس گرفتند و نامبرده چه افسوس ها که نخورد و چه رنج ها که در آن چند ثانیه نکشید و بازهم  تأکید کردند تا پایان زمستان خاطر مردم مزینان و فرماندار و نمایندگان جمع باشد که جاده آسفالت شده و تعریض شده تحویل مزینانی های عزیز می گردد...
👈و این زمستان هم به پایان آمد و قیر نیامد شاید زمستانی دیگر...

✋راستی می دانید مزینان کجاست؟!
این دهستان در 80 کیلومتری شهرستان سبزوار و هفت کیلومتری داورزن قرار گرفته و از توابع استان خراسان رضوی و محل هبوط دکتر علی شریعتی مزینانی است که حدود هفتاد شهید و ده ها ایثارگر تقدیم انقلاب اسلامی کرده است...

علی مزینانی عسکری
18 روز مانده تا پایان زمستان 1399

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۹
اسفند
۹۹

🌐کتاب الکترونیکا شامل آموزش آهنگسازی سبک الکترونیکا و علم و مفاهیم کاربردی است که نویسنده در آن به اصل و اصول آهنگسازیِ گیتار در سبک الکترونیکا می‌پردازد.

 

 🔷این اثر هنرمند جوان مزینانی برای کسانی که می‌خواهند به صورت تخصصی گیتار را در الکترونیکا جای دهند کتاب مناسبی است که تمام دستاوردهای نویسنده را در اختیار شان می‌گذارد.

🔷زمانی که مشغول خواندن کتاب هستید به هیچ وجه متوجه تخصصی بودن آن نخواهید شد زیرا نویسنده تلاش کرده  سخت‌ترین مطالب را به ساده‌ترین شکل ممکن برای شما بازگو کند. با خواندن این کتاب تمام ابهامات، در رابطه با این سبک از بین خواهد رفت.

🎼الکترونیکا مفهومی است که طیف وسیعی از انواع موسیقی الکترونیک معاصر را شامل می‌شود؛ از موسیقی پس‌زمینه گرفته تا برخی از اقسام موسیقی رقص. برخلاف موسیقی رقص الکترونیک، همهٔ انواع موسیقی الکترونیکا لزوماً برای رقصیدن ساخته نشده‌اند.

🔷مینا فطرتی مزینان فرزند عبدالله نوه ی مرحوم استاد محمد فطرتی،ساکن تهران است که از چهارده سالگی به فراگرفتن موسیقی و نوازندگی گیتار روی آورده و اکنون به عنوان استاد گیتار  پاپ کلاسیک و الکترونیک در آموزشگاه عرفان آکادمی شهر قدس تهران مشغول تدریس است.

🔷این هنرمند جوان مزینانی دانشجوی مدیریت بازرگانی است اما علاقه مندی او به موسیقی موجب شد که علاوه بر تکمیل آموزه های خود هنرش را نیز در قالب کتاب به علاقه مندان ارائه نماید.

🎼خانم فطرتی مزینان تا کنون اجراهای مختلفی را در صدا و سیما و مراکز مختلف هنری داشته و در حال ضبط چند اثر موسیقایی با خوانندگان صاحب نام است.

🔷همشهریان گرامی و علاقه مندان به هنر موسیقی می توانند برای تهیه این کتاب به سایت طاقچه در اینترنت مراجعه نمایند.
 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۷
اسفند
۹۹

✍️جلسه مجمع عمومی شرکت تعاونی روستایی ابن یمین مزینان به منظور انتخاب هیئت مدیره جدید با حضور اعضا و نمایندگان اداره تعاون شهرستان برگزار شد.

🔷علی اکبر رضوانی پناه رییس شورای اسلامی مزینان با اعلام این خبر ضمن تقدیر از حضور اعضای شرکت و مردم شریف مزینان ابراز داشت: خوشبختانه جمعی از جوانان مزینانی با اعلام آمادگی قبلی به عنوان هیئت مدیره این شرکت انتخاب شدند که ان شاءالله با پیگیری این عزیزان و پس از انتخاب مدیر عامل به زودی شاهد اتفاقات خوبی در جهت خواسته اعضای محترم و به نفع تمامی همشهریان گرامی رقم خواهد خورد.

🔷شایان ذکر است؛ با رأی گیری صورت گرفته در این جلسه آقایان ابراهیم تاج، رضا مزینانی روس، مجید اسلامی، رضا تاج و روح اله اندیک به عنوان اعضای اصلی و دو فرهنگی پیشکسوت آقایان حاج اسماعیل هدایتی و علی اکبر رضوانی پناه به عنوان بازرس انتخاب شدند.

🔷در همین رابطه شورای اسلامی و دهیاری مزینان بیانیه ای به شرح زیر صادر کرد:

🖌با یاد و نام خداوند متعال
با سلام حضور مخاطبان عزیز شاهدان کویر مزینان
به لطف خداوند متعال در ماه مبارک رجب و در آستانه ولادت امیر مومنان حضرت علی علیه السلام دومین جلسه برای بهره وری بهینه،از شرکت تعاونی ابن یمین مزینان با حضور نماینده محترم اداره تعاون سبزوار جناب آقای مهندس هاشمی و با حضور پیشکسوتان عزیز مزینانی برگزار گردید.
در این جلسه که با تلاشهای مجدانه ریاست شورای اسلامی مزینان آقای علی اکبر رضوانی پناه و پیگیریهای به حق مردم در هیئت محترم ابوالفضلی برگزار شد که با تعیین اعضای جدید هیئت مدیره،پنج نفر عضو اصلی و دو نفر علی البدل به کار خود پایان داد.
به لطف خدا در جلسه بعدی تعیین مدیرعامل محترم با نظر این عزیزان صورت خواهد گرفت ، امید آن که ان شاءالله شاهد شکوفایی و رونق اقتصادی بیشتر و بهتری در منطقه باشیم در خاتمه از حضور جناب آقای حسین هاشمی مدیرعامل و مزینانی های بزرگوار در این جلسه نهایت سپاس را داریم
با احترام
 شورای اسلامی و دهیاری مزینان

توزیع نفت در شرکت تعاونی روستایی ابن یمین مزینان دهه ی هفتاد


به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۵
اسفند
۹۹

✍️حسین محمدی عضو شورای اسلامی مزینان با حضور در جلسه شورای اداری شهرستان داورزن که با حضور مشاور و معاون استاندار خراسان رضوی و فرماندار و امام جمعه و مدیران و مسئولین اداری شهرستان داورزن و اعضای شورای اسلامی و دهیاری ها برگزار شد با دفاع از مطالبات مردمی در خصوص مشکلات جاده و قنات و مجتمع دکترعلی شریعتی (باغ اسرار) و شرکت ابن یمین خواستار توجه بیشتر مسئولین به مزینان شد.

🔷وی خاطر نشان کرد : کل دنیا شریعتی را می شناسند و یکی از افتخارات خراسانی ها به خصوص مردم دیار تاریخی و عالم پرور مزینان می باشد که هر موقع این نام را در جایی عنوان می کنیم با احترام خاصی با ما برخورد می کنند ولی متأسفانه کمترین امتیاز نصیب مردم مزینان می شود.

🔷سخنگوی شورای اسلامی مزینان با توجه به قدمت راه از جمله جاده باستانی ابریشم و فرودگاه اضطراری در مزینان تصریح کرد: علی رغم وعده و وعیدهای نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی در دوره قبل و فعلی و تأکید دکتر حسن نیا معاون وزیر راه و شهرسازی متأسفانه جاده مزینان که چهل سال از عمر آسفالت آن می گذرد و صدمات زیادی دیده و خانواده های بسیاری از مزینان و روستاهای دیگر را داغدار کرده ولی هنوز تعریض و ترمیم و آسفالت آن محقق نشده و امیدواریم مسئولین محترم توجه بیشتری داشته باشند.

🔷محمدی با اشاره به صنعت گردشگری و جذب توریست در دیار تاریخی مزینان افزود: همگان می دانند مزینان و روستاهای مجاور متصل به استان سمنان و محل تردد گردشگران می باشد و اکنون شهرها و روستاها از جمله رضا آباد از این صنعت به خوبی استفاده می کنند و امیدواریم با توجه به بناهای تاریخی متعدد و ظرفیت های علمی و گردشگری نگاه ویژه ای به این بخش و اعتلای آن شود .

🔷وی با تأکید بر وجود یکی از طولانی ترین قنات های ایران در مزینان که از قدمت تاریخی سه هزارساله برخوردار است تصریح کرد: مردم مزینان خواستار حفظ و نگهداری و توجه بیشتر به این قنات تاریخی و ثبت آن در مجامع بین المللی هستند.

🔷عضو شورای اسلامی با اشاره به توقف پروژه مجتمع عظیم فرهنگی هنری و تفریحی دکترعلی شریعتی مزینانی (باغ اسرار) خواستار پیگیری و تکمیل آن و واگذاری به شورای اسلامی شد که مورد تأیید و تأکید فرماندار شهرستان هم قرار گرفت و  مهندس پرورنده معاون ریاست سازمان مدیریت و برنامه ریزی استان خراسان رضوی نیز قول مساعد برای ادامه این پروژه در سال 1400 داد.


به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۶
بهمن
۹۹

26بهمن سالروز درگذشت یار دیرین دکترعلی شریعتی مزینانی زنده یاد پوران(بی بی فاطمه) شریعت رضوی است و مردم قدرشناس مزینان که ارادت خود را همیشه به خاندان بزرگ شریعتی ثابت کرده اند امسال با توجه به شرایط بحران کرونا یاد و نام این بانوی فرهنگی را در فضای مجازی گرامی داشتند.

شهروندان مزینان ساکن در تهران از اولین ساعات شنیدن درگذشت خانم شریعت رضوی بهمن 97 تلاش کردند تا پیکر او را به مزینان ببرند تا به این بهانه شرایط انتقال پیکر امانت علی پسر مزینان از سوریه به زادگاهش فراهم شود.

این درخواست مزینانی ها مورد توجه فرزندان دکتر شریعتی قرار گرفت و آن ها عنوان کردند مادرشان هم نسبت به خاکسپاری در مزینان نظر مثبت داشت اما ابتدا امام زاده عبداله(ع)شهر ری و در کنار پدر و مادر و برادرانش و اگر اجازه ندادند این اتفاق در مزینان بیفتد.

اصرار مزینان ها چندان بود که دکتر احسان شریعتی رو به همشهریان مزینانی کرد و گفت: هرچند دفن مادر در مزینان میسر نیست اما اگر روزی برای من اتفاقی بیفتد وصیت می کنم مرا در مزینان به خاک بسپارید!

مراسم یادبود اولین سالگرد دکتر پوران شریعت رضوی در 26 بهمن 98 با حضور فرزندان و نوه ها و بستگان و ارادتمندان به او در مزینان برگزار شد و فرزندان نیکوکار او به ویژه دکتر مونا شریعتی به همراه چند پزشک متخصص از جمله دکتر ربابه مزینانی و دکتر چوبساز با حضور در بهزیستی مزینان به معاینه بیماران خطه ی کویر پرداختند و داروهای اولیه را در اختیار آن ها قرار دادند.

در دومین سالگرد این بانوی فرزانه اما شرایط برگزاری مراسم فراهم نشد و ارادتمندان مزینانی با ارسال پیام  و شعر و مداحی  که در فضای مجازی شاهدان کویر مزینان منتشر شده یاد او و همسر شهیدش دکتر علی شریعتی مزینانی را گرامی داشتند که در ادامه دو نمونه از این مطالب تقدیم می شود.

✍️سلام بر اسطوره صبر و مقاومت، سلام بر بانویی که پرچم نصرمن الله همسر را به  دوش کشید و برای حفاظت از آرمان مقدسش شهر به شهر برد و چه رنج ها که تحمل نکرد. زهرا وار علی را دوست داشت و زینب وار هم نگهدارنده افکار حسین گونه اش شد و چه امانتدار صادقی که به حق هم شریعتی در شریعتی بودنش می ماند اگر همسر فداکاری چون سیده فاطمه و فرزندان صالحش نبودند.

 🔷کاش با تمام وجود می توانستیم مزار شریفش را به مزینان آوریم و آرامش قلب هامان را در آرامگاه این سیده جلیل القدر به وجودمان هبه می کردیم.
 
🔷احسان، سوسن، سارا و مونا دنیای ادب و مهربانی در دومین سالگرد عروج ملکوتی مادر دوست داشتنی و خستگی ناپذیرتان خانم دکتر پوران شریعت رضوی را به شما و جمع بازماندگان تسلیت گفته علو درجات را برای او، پدر بزرگوار شما و دو دایی شهیدتان آرزومندیم.

 🖌محمد شریفی و مهدی آزاده به نمایندگی از مردم دیار علم و ادب مزینان

 

شمع سوزان علی،مادر پروانه ها
رفت تاماوا کند،درجوارلاله ها
طرحی از یک زندگی،کارتو بود
شیوهٔ، پیکار و ایثارتو بود
یادگارانی که مانا،مانده اند
ازتو سارا وسوسن،احسان دانامانده اند
باغبان رفت باغ باگل،مانده بود
باهزاران،یاس و سنبل،مانده بود
ژاله هابنشسته برصورت آلاله ها
نرگس مخمورشست،صورتش باژاله ها
یادگاریش،مونا مانا بود
عالم وآگاه،و هم دانا بود
ماگواهی می دهیم برتوای زیباسرشت
همنشینی باعلی،دردل باغ بهشت،

حسین محمدی مزینانی

دکترعبدالکریم چوبساز ، مونا شریعتی مزینانی و دکتر ربابه مزینانی

دکترمونا شریعتی مزینانی فرزند دکتر علی شریعتی در اولین سالگرد مادرش پوران شریعت رضوی در مزینان

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۶
بهمن
۹۹

 

همزمان با هشتمین روز از دهه ی مبارک فجر با حضور جمعی از مسئولین جهاد کشاورزی استانی و شهرستان به همراه فرماندار و مسئولین اداری و فرماندهان نظامی و انتظامی و شورا و بخشداری مرکزی داورزن و مدیران دفاتر نمایندگان سبزوار بزرگ و اعضای شورای اسلامی مزینان و معتمدین محلی و نماینده ملاکین پروژه بهره برداری احیا و مرمت قنات تاریخی مزینان افتتاح شد.

🔷حسین اسدالهی فرماندار شهرستان داورزن ضمن تبریک ایام الله دهه ی مبارک فجر اظهار داشت: جهاد کشاورزی آمادگی دارد که در صورت تأمین اعتبار اولیه از سوی کشاورزان و ملاکین 80 درصد اعتبار به یکپارچه سازی صحرای علیا و سفلی مزینان کمک نماید.

🔷مدیر جهاد کشاورزی ضمن تشکر از حضور فرماندار و اعضای ادارات و روسای دفاتر نمایندگان مجلس شورای اسلامی به عنوان میهمانان این مراسم حضور همکاران سازمانی پور سلطانی و مسافری و هیئت همراه را نیز مغتنم دانسته و گفت: تاکنون با احیا و مرمت ۲۲ رشته قنات در این شهرستان کویری به نوبه خود کارهای شایسته‌ای در زنده کردن این سرمایه‌های الهی و طبیعی خداوندی انجام شده است .

🔷علیرضا دلبری افزود: قنات مزینان با تعداد ۲۵۷ میله چاه و عمق مادر چاه ۱۴۰ متری و با طول قنات ۱۱ هزار متری احیا و مرمت شده است و جانی دوباره یافته و قدمت چندین صد ساله این روستای فرهنگ خیز و عالم پرور را رونق مجدد داده است.

🔷وی ادامه داد :اعتبار هزینه شده برای این پروژه ۲ میلیارد و ۳۵۰میلیون ریال و اعتبارات دولتی ۲ میلیارد ریال و خودیاری ۳۵۰ میلیون ریال سبب اشتغالزایی مستقیم ۵۶ نفر و بهره‌مندی ۲۱۸ نفر شده است.

🔷فرهنگی سخنور مزینان محمد شریفی ضمن خیرمقدم در خصوص تاریخچه این دیار و همچنین مطالبات مردم مزینان به ویژه جاده و مجتمع فرهنگی دکتر علی شریعتی مزینانی توضیحاتی ارائه کرد که فرماندار داورزن با تأکید بر پیگیری این دو پروژه از هماهنگی برای تأمین اعتبار و مشخص شدن پیمانکار جدید خبر داد.

🔷در ادامه این مراسم از المان قنات تاریخی مزینان توسط علی عسکری برادر شهید والامقام غلامرضا عسکری مزینانی و نماینده ملاکین رونمایی شد.

🔷شایان ذکر است بنا به گفته حامد عسکری نماینده ملاکین، با تأمین اعتبار اولیه از محل خودیاری کشاورزان مزینانی در سال 97 بنا شد مبلغ۲ میلیارد و ۳۵۰میلیون ریال به مرمت و نگهداری قنات مزینان کمک شود که تاکنون یک میلیارد ریال آن از سوی جهادکشاورزی داورزن اهدا شده است.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۲
بهمن
۹۹

 

محمدکاظم مزینانی، معتقد است نسبیت‌گرایی، موضوع مهمی است که باید در زمان نوشتن برای بچه‌ها مورد توجه قرار گیرد و می‌گوید: بهتر است نویسندگان و شاعران حوزه کودک و نوجوان از مستقیم‌گویی و شعاردادن در خلق شعر و داستان انقلاب پرهیز کنند.

بعد از گذشت چهل و دو سال از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، شاهد انتشار کتاب‌های بسیاری در این حوزه برای عموم مخاطبان ازجمله کودکان و نوجوانان هستیم. البته این تالیفات چه در حوزه شعر، چه در حوزه داستان، چه در حوزه تاریخ‌نگاری و چه در حوزه‌های دیگر در طول چهار دهه گذشته دستخوش تغییرات و فراز و فرودهایی در میزان کمیت و کیفیت‌شان بوده‌اند که از نظر دور نمانده و از سویی از شرایط اجتماعی نیز تاثیر پذیرفته است.

محمدکاظم مزینانی، از نویسندگان و شاعران شناخته شده در حوزه شعر و داستان انقلاب، درباره جایگاه شعر انقلاب در حوزه کودک و نوجوان، می‌گوید: متاسفانه در این حوزه شاهد انتشار حجم زیادی آثار سفارشی در تهران و شهرستان‌ها از سوی برخی سازمان‌ها و نهادها هستیم. از سویی شاهد رعایت اصول بنادی مانند پرداخت غیرقضاوت‌مندانه و ناداورانه در این آثار سفارشی نیستیم و فکر کرده‌اند با شیوه‌های مسقیم‌گویی و قضاوت‌مندانه و خیر و شر جلوه‌دادن می‌توانند در جذب مخاطب موفق باشند درصورتی‌که بچه‌ها بیشتر موضع می‌گیرند و زده می‌شوند.
 
او معتقد است بطورکلی نوشتن برای نسل امروز مشکل است و این مساله فقط منحصر به حوزه انقلاب اسلامی که موضوعی تاریخی است، نمی‌شود و همه موضوعات مبتلابه امروزی را نیز شامل می‌شود و یادآوری می‌کند: خیلی اهمیت دارد که نویسنده یا شاعر چه زاویه دیدی و چه زبانی و چه شیوه روایی را انتخاب کند که بچه‌های امروزی را تحت تاثیر قرار دهد. بنابراین زمانی که می‌خواهیم شعر یا داستانی انقلابی برای بچه‌ها بنویسیم این مساله از اهمیت خاصی برخوردار است و بهتر است از مستقیم‌گویی پرهیز کنیم تا بچه‌ها پس نزنند و با متن ارتباط برقرار کنند. از سویی برای خلق داستان با موضوع انقلاب هر‌چه نویسنده تجربه زیستی و مطالعاتی پررنگ‌تری داشته باشد، اثر ماندگارتر و گیراتری خلق می‌کند.

به گفته این شاعر و نویسنده، زمانی که مستقیم‌گویی کنیم مجبوریم شعار دهیم، موضع‌گیری کنیم و حق و باطل کنیم درصورتی‌که امروزه زمینه فکری بچه‌ها، نسبی شده و به‌صورت حق و باطل مطلق به موضوعات نمی‌نگرند و این نسبیت‌گرایی، موضوع مهمی است که باید در زمان نوشتن برای بچه‌ها مورد توجه قرار گیرد.

مزینانی در ادامه به کتاب «تاج شاه و کلاه‌ها» که در این زمینه، در قالب شعر برای بچه‌ها نوشته اشاره می‌کند و می‌گوید: من در این اثر تلاش کردم مفهوم ظلم و ستم و استبداد حکومت‌های خودکامه را برای کودکان شرح دهم و مفهوم مبارزه و ایثارگری را به غیرمستقیم‌ترین شکل ممکن با شخصیت‌های فانتزی مانند کلاه‌ها که می‌تواند شامل هر عصر و نسلی بشوند به تصویر بکشم و در داستان هیچ اشاره‌ مستقیمی به محمدرضا پهلوی نکردم. سعی کردم فضای داستان کاملا فانتزی باشد تا بچه‌ها‌ بتوانند از آن لذت ببرند.
 
نویسنده رمان «شاه بی شین» می‌گوید: بهتر است با این شیوه‌، بچه‌ها را با مفهوم‌هایی مانند ظلم و ستم و ایثار و ... آشنا کنیم و ذهنشان را برای پذیرش مفهوم‌های سخت‌تر و پیچیده‌تر در سال‌های آینده آماده کنیم.
 
محمدکاظم مزینانی متولد سال 1342 در شهر دامغان و فارغ‌التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شهید بهشتی است. از سال 1363 تا 1374 در روزنامه‌های کیهان و همشهری فعالیت روزنامه‌نگاری داشته که این فعالیت‌ها تا به امروز هم به صورت پراکنده در نشریات ادبی تداوم داشته است. این نویسنده کتاب‌های متعددی را برای گروه سنی کودک و نوجوان به چاپ سپرده که از میان آنها می‌توان به «ماه در گهواره»، «پسری که تنها بود»، «رازهای زندگی یک کلاغ»، «پاییز در قطار» و «تاج شاه و کلاه‌ها» اشاره کرد. رمان «شاه بی شین» او در بخش داستان بزرگسال، نیز پیش از انتشار در نخستین جشنواره داستان انقلاب برگزیده و بارها تجدید چاپ شد.

منبع؛ ایبنا

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۲
بهمن
۹۹

 

✳️مزینان در قبل و بعد از انقلاب

📢بخش ششم؛ آقای خمینی آمد!

🖌نویسنده و محقق؛ علی مزینانی عسکری

🔸اجرای نمایش های طنز با رویکرد مبارزاتی در مزینان که در نوشتار مزینان و هنر به آن اشاره کردیم و قرار گرفتن بعضی از جوانان در گروه های مبارزاتی آن دوره مانند مجاهدین خلق که البته پس از انقلاب با ماهیت منافقین شناخته شد و سردمداران این گروهک آن را به انحراف کشیدند و این جوانان بلافاصله صف خود را از آن ها جداکردند و همچنین گروه های انقلابی مانند انجمن اسلامی که در زیر زمین مسجد جامع گردهم جمع می شدند و پس از پیروزی انقلاب اغلب جذب ارگان ها و نهادهای انقلابی شدند و ثبت تصاویر امام خمینی با فایل های رادیولوژی و اسپری رنگ بر روی دیوار  همه و همه بهانه ای بود برای اینکه رژیم حساسیت اش نسبت به نام مزینان زادگاه دکتر علی شریعتی که در این زمان تصاویر او در پیشاپیش تضاهرات کنندگان سراسر کشور بیشتر شود.

🔹همان طور که پیشتر اشاره شد دکترعلی شریعتی یکی دوماه قبل از شهادتش به مزینان آمد و ساواک نیز به تعقیب وی در مزینان پرداخت که وقتی علی از این ماجرا آگاه شد قبل از رسیدن آنها به زادگاهش از مزینان خارج شد ذکر دوخاطره از آخرین دیدار او با مردم مزینان خالی از لطف نیست.

حاج عباسعلی مزینانی رجبعلی خانخودی برایم نقل کرد : روزی در مدرسه به بهانه ی اینکه معلم نیامده به ما گفتند بروید داخل حیاط بازی کنید در حین بازی ناگهان مرد خوش قد و قامتی وارد شد و بعد از لحظه ای مرا صدا زد و گفت :«چرا این ساعت شما داخل حیاط هستید کلاس ورزش دارید؟!» گفتم :« نه آقا ، معلم نیامده به ما گفتندبروید بازی کنید!» گفت :«چه درسی داشتید؟» گفتم:« انگلیسی» گفت :« شما زبان انگلیسی دارید و آن وقت بیرون بازی می کنید کی به شما چنین چیزی گفته؟»گفتم : «آقای مدیر» گفت :«برو صداش بزن بگو شریعتی کارت داره .» در همین حین که با من صحبت می کرد گویا مدیر آقای استیری و ناظم و بعضی از معلمان او را از پشت پنجره دیده بودند چون سریع بیرون آمدند و هی دکتر دکتر می گفتند . این بار آن ها بودند که دیگر دانش آموزان را به داخل حیاط فرستادند و خودشان با دکتر گرم سخن شدند گویا می دانستند چنین فرصتی دیگر گیرشان نمی آید!
حاج عباسعلی خاطره ی دیگری که از دکتر شریعتی دارد مربوط به همان سال آخری است که او به مزینان آمد و بعد از آن به سوی غربت مهاجرت کرد :« جلوی مسجد جامع مزینان ایستاده بودم و مرحوم ملاحسن پیغمبر(معلمی بزرگ) در حال وضو گرفتن از جوی آب بود ناگهان دکتر شریعتی را دیدم که همراه فرد متشخصی به او نزدیک شد و سلام کرد حاجی پیغمبر سر بلند کرد و گفت :« اِ علی جان تویی کی اومدی کی می خوای بری؟» دکتر با خنده گفت : « امروز آمدم ،  اشکنه را بخورم می روم!»حاجی با همان دستان خیس دست انداخت دور گردن علی و گویا دعای سفر را درگوشش زمزمه می کرد و چه اثری داشت دعای پیرمرد که دیدم اشک از گوشه ی چشم دکتر فرو می ریزد!

🔹با طلوع طلیعه های انقلاب مردم مزینان نیز همراه و همگام با دیگر شهرها و روستاها به پاخاستند و هر روز بازار مزینان شاهد اجتماع و راهپیمایی آن ها بود . وقتی فرمان فرار سربازان از سوی امام راحل صادر شد اولین گروه سربازان مزینانی از پادگان گریخته و به زادگاه خود برگشتند. نگارنده خود شاهد حضور یکی از این جوانان به نام رحمت اله مزینانی کربلایی حبیب اله در جمع مردم و مقابل هیئت حسینی مزینان بود که وقتی دلیل فرارش را پرسیدند با قاطعیت اعلام کرد:«باشنیدن فرمان آقای خمینی شبانه با چندنفر از هم خدمتی ها فرار کردیم» مردم با شنیدن حرف های این جوان صلوات فرستادند و او را در آغوش گرفته و تبریک می گفتند. آقا رحمت پس از آن فعالیت گسترده ای در زادگاهش داشت توزیع نفت سهمیه ای، تدریس در مدرسه ابتدایی به همراه چند جوان دیگر بعد از رفتن معلمان از مزینان و تدریس در اکابر(نهضت سوادآموزی). و پس از پیروزی انقلاب و تثبیت نظام جمهوری اسلامی او هم به جمع فرهنگیان سبزوار پیوست.
🔆زنان مزینانی نیز در برپایی راهپیمایی و همپای مردان نقش به سزایی داشتند آن ها حتی سلاح های سرد(چوب،شمشیر و قمه) را زیر چادر مخفی می کردند و در کناری می ایستادند تا اگر نیروهای رژیم به مردم حمله ور شوند آن را به همسران خود برسانند . مردم با نیسان و کامیون باری خاور هر روز صبح راهی سبزوار می شدند تا حضورشان بیشتر جلوه داده شود.

🔹عاقبت روز موعود فرا رسید و خبر بازگشت امام خمینی(ره) به وطن همه جا پخش شد همه مشتاق بودند که آمدن مقتدای خود را ببینند آن هایی که می توانستند به تهران رفتند و بقیه هم شب در مسجد جامع جمع شدند و تبادل نظر کردند که فردا تلویزیونی در هیئت حسینی گذاشته شود و مردم مستقیم ورود امام را تماشا کنند اما چند مشکل عمده وجود داشت. آن زمان برق در روستاها نبود و بالطبع تلویزیون هم فقط  در یکی دو خانه موجود بود آن هم سیاه و سفید که با موتور برق گازوئیلی و یا باتری روشن می شد.

🔹بازهم جوانان متولی این کار شدند. صبح روز دوازدهم بهمن همگی به سمت هیئت رفتیم و تلویزیونی چهارده اینچ توسط غلامرضا شعبان و مرحوم عباس تهمتن تهرانچی تهیه شد و تمامی پنجره های هیئت را با پارچه مشکی پوشاندند تا صفحه ی آن بهتر دیده شود! لحظه ی ورود نزدیک و نزدیک تر می شد و نفس  در سینه ها حبس شده بود چشم ها خیره به صفحه تلویزیون که جز برفک چیزی نشان نمی داد مانده بود . بعضی از مردم گوش های خود را به رادیوهای ترانزیستوری که با قوّه (باتری) کار می کرد چسبانده بودند و ناگهان صدای صلوات بلند شد و چند نفر فریاد زدند آقای خمینی آمد...

 

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۱
بهمن
۹۹

✳️مزینان در قبل و بعد از انقلاب

  📢بخش پنجم؛ شیخ شهید!

🖌نویسنده و محقق؛ علی مزینانی عسکری

🔹پس از انتشار مطلب کوچه شیخ مزینانی چند پیام جالب از سوی فرهنگیان و فرهیختگان مزینانی و بستگان زنده یاد صدیقی دریافت شد و ضمن تشکر از انتشار این مطالب ارزنده در تکمیل این نوشتار ما را رهنمون شدند.جالب اینکه هیچ یک از  همراهان گرامی از این موضوع که ابراهیم آبادی های قدرشناس منطقه ای را به نام یک روحانی مزینانی کرده اند اطلاع نداشتند.

🔹استاد محمدشریفی مزینانی با اشاره به تأیید انتشار این گونه نوشته ها به اختلاف زنده یاد شیخ ابوالقاسم صدیقی با خان وقت مزینان نیز اشاره کرده اند که پس از آن شیخ به دشت سملقان بجنورد و برادرش حاج احمد به نیشابور و ملاحسن شهید به شاهرود تبعید می شوند. و در ادامه بر اساس اسناد آرشیوی سازمان اسناد ملی مشخص شد که رژیم وقتی مخالفت و مقاومت علما و متنفذین مزینانی را در برابر قانون اجباری کشف حجاب دید دستور به تبعید آن ها به مناطق دیگر داد.

🔸به هر روی عالمان مزینانی چه در دوره رضاخانی و یا فرزندش محمدرضا در بیداری مردم زمان خود از پای ننشسته و رنج تبعید و زندان و حتی کشته شدن در این راه را به جان خریدند و پیشتر نیز اشاره کردیم به نقش شریعتی پدر یعنی علامه محمدتقی شریعتی مزینانی که با تأسیس کانون نشر حقایق اسلامی و جذب جوانان به محافل دینی آتش انقلاب را در خراسان شعله ور کرد و گاهی همراه فرزند برومندش در یک زندان محبوس می شدند و نشان آن را می توانید در موزه ی قصر و عبرت مشاهده نمایید .

♦️و اما زنده یاد ملاحسن صدیقی فرزند مرحوم ملاصادق پدر بزرگوار زنده یادان عباسعلی، محمد، غلامحسین(ضیا) و احمد  که همگی از تعزیه خوانان صاحب نام معاصر بودند و اکنون حاج حمیدرضا با ایفاگری نقش امام و دیگر فرزندان و نوه های آن ها این راه را ادامه می دهند ؛ یکی از شهدای قبل از انقلاب این دیار است که متأسفانه خاندان محترم صدیقی نسبت به ثبت این نام نیک در طومار بنیاد شهید اقدام چندانی نکرده اند.

🚩ملاحسن نیز چندان به مبارزه علیه رژیم ستمشاهی ادامه می دهد که مأموران امنیتی مجبور می شوند او را  تبعید کنند و وقتی از ساکت کردن این ملای مزینانی عاجز می شوند و پس از سخنان تندش در مقابل مجسمه شاه به دست سفاکان رژیم پهلوی و تزریق آمپول هوا مظلومانه جان می دهد و پیکرش در گورستان گلشور مشهد به خاک سپرده می شود...

♦️مأموران امنیتی رژیم پهلوی وقتی نقش روحانیت مزینانی و شریعتی ها را در خیزش مردمی می بینند نسبت به نام مزینان و مزینانی بیشتر حساس می شوند و با هر گزارشی سریع به تعقیب آن ها می پردازند. یکی از مطلعین پس از فوت زنده یاد حاج شیخ حبیب اله عسکری اذعان می دارد که ساواک نام او را در لیست خود قرار داده بود و همین جریان برای دیگر طلبه های جوان آن دوره از جمله شیخ محمدعلی تاج(مهدوی) رخ داده است که شبانه از مزینان فرار کرده و در منزل یکی از اقوامش در قم مخفی می شود.

♦️در تهران نیز ساواک که متوجه رفت و آمدهای دکتر علی شریعتی به هیئات مزینانی ها می شود و از طرفی بعضی از سران هیئت ها مانند زنده یاد حاج قربانعلی تشت زر علیه رژیم فعالیت می کنند و مراسم خانگی با حضور جوانان مزینانی تحت عنوان هیئت انصارالحجه(عج) تشکیل می دهند مزاحمت هایی برای آن ها ایجاد می کنند و بعضی را به بازداشتگاه می فرستند.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۰
بهمن
۹۹

✳️مزینان در قبل و بعد از انقلاب
📢بخش چهارم؛ تبعید متنفذین مزینانی به روایت اسناد!
🖌نویسنده و محقق؛ علی مزینانی عسکری


✍️در بخش قبلی اشاره ای به مبارزات شیخ ابوالقاسم صدیقی مزینانی داشتیم که نامبرده علیه تصمیم رژیم پهلوی مبنی بر کشف حجاب بانوان جبهه می گیرد و حتی در منازل مردم را قفل می کند که مبادا کسی متعرض آن ها شود و یا بدون حجاب بیرون بیایند.
🔻رژیم که می دید مخالفت شدیدی از سوی مردم صورت می گیرد بنا کرد به تبلیغ بیشتر و برپایی جشن هایی در مناسبت های دینی و به مأموران و مدیران خود دستور داد که متنفذین شهر و روستا را دعوت به این جشن ها کنند و از آن ها بخواهند خانم هایشان هم بدون حجاب حضور داشته باشند و به دنبال آن برنامه های جشن در سبزوار و حتی دبستان دولتی مزینان برگزار می شود ولی بازهم شیخ ابوالقاسم صدیقی و محمدحسین سالکی و محمد خواجوی با آن مخالفت کردند و در نتیجه گزارش های محرمانه ای از سبزوار به خراسان و مرکز حکومت ارسال شد که نام این مبارزان مزینانی به صراحت در آن آمده است و برای آن ها درخواست تبعید می شود که عین آن تقدیم می گردد:
👈در یکی از این گزارش­ها چنین آمده «شیخ ابوالقاسم صدیقی مزینانی و شیخ محمدحسین سالکی مزینانی قبل از تشکیل مجلس اظهار داشته­اند خانم­های ما با چارقد حاضر خواهند شد و موقع حضور در مجلس باید در اطاق مخصوص و از مردها مجزا باشند، حتی مأمورین را تهدید و عاقبت که در مجلس وعظ و خطابه حاضر[می­گردند] به خانم­های آقایان مذکور جداگانه بـا داشتن چارقد به طوری صورتشان از چارقد پوشیده بود کـه شناخته نمی­شدند و در محلی دور از مردها جلوس می­نمایند و جز چند نفر از خانم­های مأمورین که بی­حجاب بودند بقیه با هیکل مضحکی حاضر می­شدند…» بنابر همین گزارش هر چند سعی شده بود تا با برگزاری مجالس متعدد وعظ و خطابه، مدعوین از لجاجت خود دست برداشته و به کشف حجاب بانوانشان تن در دهند، اما با این وجود «… چند نفر از مدعوین بعضی از امضای رقعه دعوت و پاره­ای از حضور در مجلس خودداری و چند نفر بدون خانم­شان حاضر می­گردند. محمد خواجوی مزینانی که از متنفذین محل است به محض اینکه مستحضر می­شود مجلس خطابه تشکیل می­شود شبانه به سبزوار حرکت نموده، محمود داورزنی متعذر می­شود خانمم در مسافرت است. محمد ابراهیم استیری می­نویسد: خانمم در سبزوار است. شیخ ابوالقاسم صدیقی و شیخ محمد حسین سالکی و شیخ قربانعلی شریعتی از متنفذین مزینان پس از انقضای مجلس پیغام می­فرستند که خانم­های ما بایستی با چارقد و از مردها تفکیک بنشینند…» در خاتمه گزارش، کفیل فرمانده گردان ۳ سبزوار جهت رفع این مساله پیشنهاد می­کند جهت اجرای کشف حجاب در این ناحیه می­بایست «… متنفذین محلی و رعایا را به قوه جبریه آن هم با حضور یک نفر نماینده از آن اداره [اداره حکومتی و شهرداری سبزوار] وادار به اجرای امور کرده، متخلفین را تحت تعقیب قرار داد که مجازات شوند و یا چند نفر از متنفذین محلی از قبیل محمد خواجوی مزینانی و شیخ ابوالقاسم صدیقی و شیخ محمد حسین سالکی مزینانی و محمود داورزنی که به واسطه نفوذ محلی اعتنا به اخطار مأموران نداشته و مخالفت بلکه مانع کشف حجاب هستند به طور موقت هم که شده تا خاتمه این امر از محل خارج گردند تا باعث عبرت سایرین شده، پیشقدم در کشف حجاب بانوان بشوند…» 

💎منبع؛ آرشیو سازمان اسناد ملی، منشأ سند ۲۹۰، ش حلقه ۱۴، ش پرونده ۱۰۳

 

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۰
بهمن
۹۹

 

✳️مزینان در قبل و بعد از انقلاب

📢بخش سوم؛ کوچه شیخ مزینانی!

🖌نویسنده و محقق؛ علی مزینانی عسکری
 

✍️مزینان این کهن دیار تاریخی را باید سرزمین عجایب ایران نامید چون در هر زمان و تاریخی به دنبال نشانی از گذشته ی آن می روی درخشان است و به قول خودمان بی خود نیست که مزینانی ها می گویند:« اول مزینان در این کره خاکی خلق شده بعد ایران!» نگارنده که توفیق تحقیق و تفحص در باره زادگاه خویش را هیچ گاه از یاد نبرده و در هر گوشه و کتابی نامی از مزینان را شنیده آن را ثبت کرده است هنوز هم معتقد است صدها نکته و حکایت دیگر را از این خاک گوهر خیز نمی داند به همین خاطر است که هرگاه به موضوعی در باره آن پرداخته می شود بازهم مطالب عجیب دیگری نمایان می شود که از دید محققین و تاریخ نویسان مخفی مانده است ما می خواستیم نقش روحانیت مزینانی را در همان بخش دوم به پایان ببریم اما ناگهان خاطره ای از آزاده سرافراز مزینانی که دو سال پیش گذرش به ابراهیم آباد شاهرود افتاده بود برایمان تداعی شد او هنگام توقف در این شهر پلاک کوچه ای را به نام  شیخ مزینانی دیده و فوری با شاهدان تماس گرفته و موضوع را به اطلاع رساند و بعد با مردمی که نام او را از پدران و مادران خود شنیده بودند صحبت کرده و همگی بر بزرگ منشی این شیخ مزینانی اذعان می کردند .


💠و اما طبق قرائن و اذعان برخی بستگان و بزرگان ابراهیم آباد این شیخ زنده یاد حاج شیخ ابوالقاسم صدیقی فرزند مرحوم ملاصادق است که از روحانیون صاحب نام زمان خود بوده که مدتی دروس حوزه را نزد پدرآموخته و بعد به نجف اشرف رفته و از محضر اساتید بزرگ آن دوران بهره مند می شود و پس ازاتمام دوره حوزه علمیه به زادگاهش مزینان برگشته و درترویج تشیع علوی انجام وظفیه می کند.

دوران حیات این روحانی مزینانی مصادف می شود با کشف حجاب رضاخانی و بعد که لایحه به تصویب و قابل اجرا در تمامی استان های کشور می شود و بعد به روستاها به خصوص  مزینان می رسد این بزرگوار سر به مخالفت می گذارد و با آن مبارزه می کند و مردم مزینان آن زمان را نسبت به اقدام ظالمانه رضاخان آگاه می سازد.

شادروان محمدعلی صدیقی نقل کرده که در آن زمان به خاطر اینکه زنها ازخانه های خود بیرون نیایند و مورد هتک حرمت قرار نگیرند یک روز صبح درب اکثر منازل مزینانی ها را از داخل کوچه می بندد همین مخالفت های  او با رژیم رضاخان توسط دست نشانده هایش، حاج شیخ ابوالقاسم را طی نامه ای که به والی خراسان می نویسند همراه خانواده به شاهرود تبعید و برادر دیگر ایشان حاج ملا احمد را به نیشابور و ملاحسن را نیز به قم می فرستند.


🔹حاج شیخ ابوالقاسم در جوانی همسری از صدخرو اختیار کرده به نام فاطمه خانم سالکی که در یک خانواده روحانی بزرگ شده. پدر این بانو صدرالواعظین از شیوخ زمانه خود در صدخرو و قراء اطراف بود و با این ازدواج شجره ی سالکی ها هم در مزینان شکل می گیرد که آن ها نیز خانواده ای بزرگ و روحانی هستند...


🔆این شیخ مزینانی در تبعید نیز دست از منبر و ارشاد مردم  برنداشته و والی آن زمان شاهرود که مردی مومن بوده طی نامه ای خواستار اتمام تبعید وی شده و حاج شیخ دوباره به مزینان برمی گردد و مدتی طولانی به ارشاد و سخنرانی برای مردم می پردازد اما مدتی بعد به علت بیماری از مزینان به سبزوار منتقل شده و در بیمارستان آن شهر دار فانی را وداع گفته و طبق وصیت خود در امام زاده شعیب سبزوار و در ضلع جنوبی حرم مطهر دفن می شود.

ادامه دارد...

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۴
بهمن
۹۹

 

✍️دکتر علی اکبر تاج مزینانی رئیس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی در حضور وزیر تعاون ،کار و رفاه اجتماعی و جمعی از صاحب نظران رفاه اجتماعی با اشاره به راهکارهای فقر ناشی از کرونا گفت: در این راستا، ارتباط نظام مند وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی با سایر بخش‌ها و حوزه‌های دانشگاهی در کشور ضروری است.

🔷 وی با تاکید بر اینکه باید ساختارهای سیاست های رفاهی مورد تجدیدنظر قرار گیرد، افزود:تحلیل مباحث تورم،  ساختارهای بازارکار و نظام اقتصادی باید با توجه به منابع اندک سیاست های رفاهی دیده شود.

🔷 مزینانی تصریح کرد: وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی باید نقش راهبردی خود را در حوزه نظام رفاهی و اجتماعی در کشور ایفا کند .

 🔷وی با تاکید برای اینکه نظام متمرکز تامین اجتماعی نباید به دست اندازی به این منابع منجرشود، گفت: در حوزه رفاه اجتماعی خلط مساعدت اجتماعی با بیمه های اجتماعی نباید صورت گیرد.

 

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۴
آبان
۹۹

 

🎤سخنی با نمایندگان مردم شریف سبزوار بزرگ در مجلس شورای اسلامی به بهانه یادآوری چهارم مهرماه و حضور دو نماینده محترم در مزینان
🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری


✍️نمایندگان عزیز و محترم و وکلای گرامی مردم شریف سبزوار، جوین، جغتای، ششتمد، خوشاب و داورزن
چشم بر هم بزنید چهارسال شما هم می گذرد چهارسالی که طبق شعارهای خودتان برای خدمت به مردم پا به میدان گذاشته اید و به همین آسانی هشت ماه آن گذشت امیدواریم شما هم مانند نمایندگان محترم قبلی که در مجلس گل گفتند و گل شنفتند و گل دادند و با خرمنی از وعده های جا مانده به بلبلان از گلستان گذشتند و راه خود را گرفتند و رفتند، نباشید.
 خیلی ساده می گویم چهارسال به ما مزینانی ها و البته داورزن و اهالی روستاهای مجاور مانند آن سی سال قبلی و نمایندگان ادوار مختلف هی تأکید کردند یک هفته، یک ماه ، یک سال دیگر جاده را آسفالت می کنیم و برایتان در مسیر جاده تهران مشهد زیر گذر می زنیم تا عزیزان شما به این آسانی نمیرند اما رفتند در حالی که خیلی از عزیزان پرپر شدند جاده را که آسفالت نکردند بماند؛ خرابه ای تحویل مردم دادند که هر آن ممکن است بازهم ماشینی سرنگون و خانواده ای دل خون شود!  آن ها از پُستی به پُستی دیگر رسیدند اما آن چه برای این مردم ماند وعده و دلِ سوخته ای بیش نیست. نمی گویم دروغ چون نماینده هیچ وقت دروغ نمی گوید فقط وعده می دهد!

🖌نمایندگان عزیز
دیکته کردن اخبار مجلس در فضای مجازی و صفحات؛ دیگر دردی را دوا نمی کند ما خودمان و تک تک مردم منبع خبر هستیم و هر روز گوش به صدای مجلس و چشم به اخبار تلویزیون دوخته ایم که ببینیم برای کم کردن آلام و دردهای بسیاری که از تنگنای اقتصادی می کشیم چه گامی برداشته اید اما آن چه ما از شما می خواهیم و مطالبه خواهیم کرد تلاش و همت شما در حوزه های انتخاباتی خودتان است اینکه کدام جاده را به سرانجام رساندید! کدام ریل راه آهن را به مقصد رساندید! کدام کارخانه را برای اشتغال جوانان به این دیار آوردید!
همه می دانند ما از دیار سربداران هستیم... ایثارگریم... شهیدپروریم و...
اما آن چه شاید خیلی به چشم نازنین بعضی از مسند نشینان نیامده رنج و سختی و چه کنم چه کنم های خودمان و جوانان مان است ...
شما را به خدا از حمله های پی درپی به دولت و این وزیر و آن وزیر بگذرید. بفرمایید کدام یک از این حمله ها و در افتادن با دولت و رفتن و اضافه شدن به کابینه دردی از ما مردم کویر نشین را درمان کرد؟!
چند ماه دیگر کل این دولت خواهد رفت و دوره ای دیگر با قدرتمندانی شاید باب میل شما و یا خلاف آن سکان را به دست گیرند هم چنان که علی رفت و باقر آمد محمود رفت و حسن آمد چه فرقی به حال ما کرد تا این جای کار جز گرانی و گرانی و گرانی چه عایدمان شد کدام برنامه ی اقتصادی کدام قانون و کدام دستور صادر شد که جلوی این رشد صد درصدی تورم را بگیرد؟!...

🖌جنابان نماینده
ما دیگر نه تنها پشت لبمان سبز شده که از فرط پیری موهای سرمان سفید و ریخته است این قدر این تلفن بازی با وزیر و وکیل در جلسات را دیده ایم که باورمان نمی شود حتی در جلسه ای که حضور دارید و بلند بلند با تلفن صحبت می کنید که آقا فلان درد این روستائیان باید تمام شود موبایلتان روشن باشد ! و آن مقام عالی اصلاً پشت خط باشد و حرف شما را شنیده باشد...
خبر جلسه با فلان وزیر و رییس این اداره و آن سازمان را هم زیاد شنیدیم که هزار و یک "دستاورد کلامی" داشته و هرگز به ثمر نرسیده پس وقتی نشست خود را اعلام کنید که یکی از این دست آوردها تحقق پیدا کرده باشد.
باور کنید دیگر خودمان یک پا نماینده ایم و این دوز و کلک ها را برای فرار از دست زن و فرزندانمان همیشه اجرا می کنیم این قدر نخریده ایم برای شان که دیگر دست خالی و چشم گفتن های کورمان را هم مسخره می کنند و کارشان از گریه گذشته و به آن می خندند...

🖌آقایان نماینده
صحبت های قشنگ با ادبیات فاخر برای مجالس جشن و عزا خوب است. دیکته کردن کی دشمن است کی دوست و مرگ بر این و آن برای راهپیمایی های داخل خیابان و میتینگ های انتخاباتی است. ما که از نسل سربدارانیم هم دشمن را می شناسیم و هم نفوذی ها را و در یک کلام ما از شما شعار نمی خواهیم فقط و فقط کار... کار... کار
ما ورود شما به مزینان را در چهارم مهرماه 1399 پس از انتخابات و نشستن در کرسی نمایندگی مجلس یازدهم ثبت کردیم و درست هرماه و در همین روز برایتان خواهیم نوشت که یادتان باشد قول دادید حداکثر تا پایان امسال کار جاده آدمکش مزینان به اتمام برسد و البته خداقوت هم می گوییم به پیمانکار محترمی که بالاخره بیل مکانیکی اش پس از این حضور شما به حرکت در آمد و کناره های جاده را هموار کرد....

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۳
مهر
۹۹

✍️تیزپروازان نیروی هوایی جمهوری اسلامی در هشت سال دفاع مقدس همواره مایه ی امید برای رزمندگان و فرماندهان و مسئولین بلند مرتبه کشور بودند و خلق حماسه های نبرد آنان بر روی آسمان و در جدال با قوای تا دندان مسلح نیروهای دیکتاتور عراق هیچ گاه از یاد نخواهد رفت آنان که به عنوان پیشتازان اعلام وفاداری به مردم و انقلاب اسلامی در محضر امام(ره) حاضر شدند و با تجدید عهد و پیمان همواره مدافع واقعی کشور شیران بوده و هستند.
🔹نبرد درآسمان نام سایتی است که عقابان تیزپرواز نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران درآن از کاپیتان صدیقی به عنوان معلم و استاد پرواز یاد می کند که در هشت سال دفاع مقدس با رشادتهای خود از حریم هوایی کشور عزیزمان ایران دلاورانه دفاع کرده و همرزمانش خلعت شهادت را برازنده این مرد می دانند و عنوان شهید را به او هدیه کردند.
🔹نام این دلاور مزینانی ابوالقاسم و نام خانوادگی اش صدیقی مزینانی و فرزند مرحوم محمدعلی خادم صدیق و با وفای عاشورای مزینان است که درششم خرداد سال هزار و سیصد و بیست و هشت در دیار عاشقان به اهل بیت علیهم السلام و خاک گوهر خیز مزینان چشم به جهان گشود.
🔹خاندان صدیقی در مزینان یکی از اقوام سرشناس و اهل علم و ادب و مبارزین علیه ظلم و جور و برپاکنندگان مراسم تعزیه خوانی به ویژه عاشورا هستند آقا محمدعلی پدر خلبان فقید جامه دار این مراسم بود که در طول سال البسه و لوازم تعزیه خوانی روز عاشورا در صندوقچه منزل او نگهداری می شد وی نام نیک پدر بزرگوارش حاج شیخ ابوالقاسم را برای فرزندش انتخاب کرد.

🔹ابوالقاسم  هنوز دوسال از بهار زندگیش در مزینان نگذشته بود که به دلیل استخدام پدر در اداره پست تهران به این شهر مهاجرت کردند. بعد از اخذ مدرک دیپلم و استخدام در نیروی هوایی، سال ۱۳۴۸ با بورسیه نیروی هوایی جهت گذراندن دوره کارشناسی علوم هوایی به آمریکا عزیمت کرد و بعد از طی کردن این دوره علی رغم پیشنهاداتی که ازنیروی هوایی آمریکا داشت ، حضور در ایران و خدمت به کشورش را افتخار دانسته و پس از مراجعت به میهن مدت چهارسال در پایگاه هوایی شیراز به عنوان مهندس پرواز بر روی هواپیمای ترابری هرکولس انجام وظیفه کرد و با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران طی دوره ای فشرده در کشور آلمان به گردان ۷۴۷ سوخت رسان در آسمان منتقل شد و در این دوران بدون هیچ وقفه ای با حضور مستمر خود در آسمان کارنامه ای درخشان از رشادتهای خود و خلبانان تیزپرواز ارتش را به ثبت رساند.


🔹کاپیتان صدیقی با اینکه برای مراجعه به آمریکا هیچ مانعی نداشت ولی بسیار میهن پرست و خانواده دوست و وابسته به پدر و مادر و برادر و خواهر بود و عاشقانه زادگاه خود مزینان را می پرستید و بعد از بازنشستگی نیز در ایران ماند و در اولین فرصت به خصوص ایام عید و محرم در مزینان و جمع گرم همشهریان خود قرار می گرفت و معتقد بود هیچ جای دنیا مزینان نمی شود او عاشق محرم بود و مادرش او را از طفولیت بیمه حضرت ابوالفضل(ع) می دانست.


🔹رزمنده پیشکسوت و مدافع حریم آسمان کشورمان در هشت سال دفاع مقدس، سرگرد خلبان استاد ابوالقاسم صدیقی مزینانی جمعی گردان پرواز۷۴۷نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در سپیده دم پنجشنبه ششم شهریورسال۹۹ براثر عارضه مغزی ناشی از تعداد پروازهای بالا درسوخت رسانی به جنگنده های تشنه نیروی هوایی در دوران جنگ تحمیلی جان به جان آفرین تسلیم کرد و پیکر مطهرش روز جمعه هفتم شهریورسال ۹۹ مصادف با روز هشتم محرم 1442 در بهشت زهرا(س) تهران قطعه۳۲۶ به خاک سپرده شد.
🔆روحش شاد و  نام و یادش همیشه جاویدان و بلندآسمان جایگاهش باد

برادر کاپیتان فقید ابوالقاسم صدیقی استاد حسن صدیقی که از فرهنگیان و مدیران پیشکسوت آموزش و پرورش و هنرمندان و شاعران مزینانی است و سال ها در مزینان مدیریت مدرسه شیخ قربانعلی شریعتی را بر عهده داشت در رثای برادرش که روز وفاتش در هشتم محرم و چهلم او مصادف با اربعینی حسینی شد چنین سروده است :

هر ڪه در ماهِ محرم رخت بر بست از جهان،
با حسین(ع)محشورگردد،جایگاهش در جنان.

رفتنی کردی برادر با طلوعِ اربعین،
زان همه پاکی به حکمت وصل گردید این چنان

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۲
مهر
۹۹

مراسم عزاداری دهه دوم ماه صفر در آستان مقدس امام‌زادگاه عینعلی و زینعلی با سخنرانی حجت الاسلام سرلک و حاج مرتضی طاهری برگزار می‌شود.

به گزارش شاهدان کویر مزینان به نقل از ایسنا، مهدی مزینانی (خصالی) مدیرعامل آستان امام زادگان عینعلی و زینعلی علیهم السلام در تشریح برنامه‌های عزاداری دهه دوم ماه صفر گفت: با توجه به استقبال زائران و مجاوران این آستان از برنامه‌های ماه محرم، برگزاری برنامه‌های دهه دوم را با دعوت از سخنرانان و مداحان برجسته در دستور کار کمیته فرهنگی آستان قرار دادیم.

وی اظهار کرد: مراسم دهه دوم ماه صفر در این آستان با سخنرانی حجت‌الاسلام و المسلمین سرلک و با مداحی حاج مرتضی طاهری برگزار می‌شود.

مهدی مزینانی با بیان جزئیات این مراسم افزود: این مراسم به مدت به مدت ۴ شب از یکشنبه مورخ ۱۳ مهرماه بعد از نماز مغرب و عشاء آغاز می شود و تا شب اربعین ادامه خواهد یافت.

مزینانی با تاکید بر رعایت موازین و پروتکل‌های بهداشتی و ضوابط سازمان اوقاف و امور خیریه در کلیه برنامه های آستان امامزادگان عینعلی و زینعلی گفت: کلیه برنامه‌های عزاداری، کلاس‌های آموزشی، برنامه های فرهنگی، اجتماعی و ورزشی این آستان با رعایت کامل اصول و پروتکل‌های بهداشتی جهت جلوگیری از شیوع ویروس کرونا انجام می‌شود و برنامه‌های دهه دوم صفر نیز با همین ضوابط و حساسیت برگزار می‌شود.

دبیر هیئت امنای استان امامزادگان عینعلی و زینعلی با بیان اینکه اغلب مساجد و هیئت‌های عزاداری در ایام محرم پرچمدار رعایت اصول و مقررات بهداشتی بودند و این موضوع نیازمند مستند سازی است اظهار کرد:آستان امامزادگان عینعلی و زینعلی(ع) با همکاری سایر مجموعه های فرهنگی از جمله مجتمع فرهنگی مذهبی ائمه اطهار(ع) با هدف انعکاس تقید عزاداران امام حسین علیه السلام به پروتکل های بهداشتی، مسابقات عکاسی با موضوع محرم و کرونا را برگزار کرد.

وی افزود:هیئت داوران با بررسی آثار ارائه شده به دبیرخانه مسابقات، عکسهای برتر را انتخاب کرد و قرار است آثار برگزیده در قالب نمایشگاه محرم و کرونا در حاشیه مراسم عزاداری دهه دوم صفر در صحن امام زادگان عینعلی و زینعلی به نمایش درآید.

علاقمندان جهت حضور در مراسم دهه دوم ماه صفر و بازدید از نمایشگاه عکس محرم و کرونا می توانند از طریق بزرگراه شهید اشرفی اصفهانی، بالاتر از تقاطع پونک، بلوار پونکی به آستان امامزادگان عینعلی و زینعلی(ع) مراجعه کنند.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۷
آبان
۹۵

جانباز سیدهادی مزینانی فرزندسیدعلی اکبر سیداسماعیل است که در نوجوانی عازم جبهه می شود و چند بار به افتخار جانبازی نائل می آید.

این دلاور مزینانی از یادگارهای گردان حنظله است که در عملیات والفجر مقدماتی بسیاری از دوستانش به شهادت می رسند و او با وجود تیر خلاصی به سرش به طور معجزه آسا نجات پیدا می کند و بعد از بهبودی نسبی دوباره راهی جبهه می شود و بار دیگر هدف بمب های شیمیایی دشمن قرار می گیرد. دو فرزندش بعدها به خاطر این مصدومیت شیمیایی جان خود را از دست می دهند و فرزند سومش درحال شیمی درمانی است اما سیدهادی هرچند از سوی مسئولین بنیاد شهید و ایثارگران مورد بی مهری قرار گرفته اما همچنان محکم و استوار ایستاده و می گوید: به خدا قسم اگر دشمن بازهم خیال حمله به این مملکت را داشته باشد با همین تن مجروح دوباره به جبهه می روم و سلاح برمی دارم. برادرش سیدهاشم نیز حرف او را تأیید می کند و می گوید : ما خانوادگی در این راه لبیک گوی رهبرمان هستیم.

 در ادامه مصاحبه جانباز مزینانی را که با هماهنگی و پیگیری شاهدان کویرمزینان در روزنامه جوان و سایت ها و خبرگزاری های مختلف منتشر شده تقدیم می نماییم.

 

جانبازی که تیر خلاصی خورد و شیمیایی شد

 عوارض شیمیایی ‌شدن ۳ فرزند بیمار نصیبم کرد

 در 16 سالگی تیر خلاصی که قرار بود به مغزش بخورد، با چرخش ناگهانی سر، به فکش خورد. پس از بهبودی شیمیایی شد و شش ماه بینایی‌اش را از دست داد. پس از ازدواج دو فرزندش را از دست داد و الان پسر 11 ساله‌اش سرطان دارد و شیمی درمانی می‌شود. سید هادی مزینانی از جانبازان و رزمندگان دفاع مقدس از زمان اعزام به جبهه تا امروز سختی‌های زیادی کشیده است. اهل گلایه و شکایت نیست ولی از رفتار برخی مسئولان ناراحت و دلخور است. می‌گوید ما از فراموش‌شدگان هستیم. روزگار شرایط سختی را برای رزمنده نوجوانی که جانش را کف دستش گذاشت و مقابل دشمنان ایستادگی کرد، رقم زده است. دقایقی پای درد دل‌های این جانباز سیدهادی مزینانی نشستیم تا بگوییم هنوز فراموش نشده‌اید.

اولین بار چه زمانی و در کدام مقطع جنگ پایتان به عنوان رزمنده به جبهه باز شد؟


سال 61 در 16 سالگی راهی جبهه شدم. در 27 روز دوره‌های آموزشی را در پادگان امام حسین(ع) گذراندم و بعد از آن برای جبهه اعزام شدم. نزدیک یک ماه در پادگان دوکوهه بودم که عملیات والفجر مقدماتی شروع شد. در این عملیات گردانمان در محاصره افتاد و بیشتر بچه‌ها شهید شدند. گلوله‌ای هم به پایم خورد، عراقی‌ها مرا اسیر کردند ولی به خاطر شرایطم چون نمی‌توانستند من را همراهشان ببرند تیر خلاصی به سرم زدند. بعد از دو ساعت به هوش آمدم و یکی از رزمندگان مرا نجات داد و به پشت خط منتقل کرد.


اگر می‌شود کمی بیشتر در مورد ماجرای محاصره و تیرخلاصی که به شما زدند صحبت کنید.


والفجر مقدماتی تعدادی منافق به عنوان بیسیم‌چی در گردان و لشکرها حضور داشتند و همین‌ها حمله را به عراقی‌ها اطلاع داده بودند. در این عملیات موانع و سیم‌خاردارها و میدان مین‌های عظیمی مقابل رزمندگان وجود داشت. در کنار اینها با این مشکل هم مواجه بودیم که عملیات لو رفته است. گردان ما گردان حنظله از لشکر حضرت رسول جزو گردان‌های خط‌شکن بود. عملیات که شروع شد تا جایی که در توانمان بود جلو رفتیم ولی صبح پاتک شد و در محاصره گیر افتادیم. برای این عملیات شهیدان زیادی دادیم. بیشتر رزمندگان شهید شدند. من هم جزو آخرین نفرات بودم که ابتدا مجروح و سپس اسیر شدم. وقتی دیدند توان راه رفتن ندارم یک افسر عراقی به سربازی دستور داد تیرخلاصی بزند و هنگامی که با سرباز چشم در چشم شدم او متوجه سن و سال کم من شد. دلش نیامد شلیک کند و با قنداق اسلحه به سرم زد. در آخر افسر عراقی خودش کلت کشید و شلیک کرد که گلوله از پشت سر به فکم خورد. فکم از جای در آمد، بیهوش شدم و بی‌جان روی زمین افتادم. موقعی که گلوله شلیک شد من یک لحظه سرم را برگرداندم و همین باعث شد گلوله به فکم بخورد. وگرنه به مغزم خورده بود.


پس از به هوش آمدن با چه صحنه‌ها و اتفاقاتی مواجه شدید؟


از زمان به هوش آمدن صحنه‌های عجیب و غریبی دیدم. دیدم یکی از این سوسمارهای بزرگ صحرایی پیکر رزمنده‌ای که به شدت مجروح و برخی اجزای بدنش متلاشی شده است را می‌خورد. آن روز رزمنده‌ای از بچه‌های محله سرآسیاب مرا روی کولش گذاشت و از میدان مین عبور داد. می‌گفت اشهدت را بخوان. هنگام حرکت کاتیوشاهای دشمن از کنارمان رد می‌شد. صورتم به طرف پشت این عزیز بود که ناگهان دیدم دل و روده‌اش از پشت سر بیرون ریخت. گلوله کاتیوشا دو زمانه است و زمانی که به هدف می‌خورد عمل می‌کند. خورده بود به شکمش و منفجر شده بود و بدنش را تکه تکه کرده بود. در میدان مین افتادم و فرمانده گروهانمان را دیدم که کاسه سرش پریده و مغزش بیرون افتاده است. سعی می‌کردم خودم را از مهلکه نجات دهم. میدان مین عرضش 20 متر بود ولی وقتی می‌خواستی از همین 20 متر رد شوی ممکن بود جان سالم به در نبری. اتفاقاتی که باعث شهادت بسیاری از رزمندگان شد. خودم را کشان کشان به رزمندگان رساندم و دوباره بیهوش شدم. چشم که باز کردم خود را در بیمارستان صحرایی دزفول دیدم. بعد از آن با هواپیما به بیمارستان ژاندارمری آمدم و چند ماه تحت درمان بودم.


بعد از بهبود دوباره عازم جبهه شدید؟


کمی که حالم بهتر شد گفتم دوباره می‌خواهم بروم. دهانم سیمکشی شده بود. با اصرار زیاد دوباره به جبهه رفتم و این بار در منطقه جفیر شیمیایی شدم. بعد از عملیات خیبر و از پادگان حمیدیه به این منطقه اعزام شدیم. هوا بسیار گرم و منطقه خاکی بود. رزمندگان برای فرار از گرما چاله‌هایی می‌کندند و در آن می‌نشستند. 400، 500 نفر از شدت گرما چاله می‌کندند و هر کدام در چاله می‌نشستند تا خنک شوند. متأسفانه همین کار باعث شد خاک شیمیایی بر بدن و چشم‌ها اثر بگذارد که من هم مستثنی نبودم.


از شهدا و رزمندگان شاخص جنگ با چه کسانی همدوره بودید؟


هر شب شهید همت را هنگام سخنرانی می‌دیدم. شهید کاظم رستگار در گردان حر از لشکر سیدالشهدا(ع) فرمانده‌ام بود. من بعد از اسارت حاج احمد متوسلیان به جبهه رفتم. شهید همت را جوانی دیدم که در رزمندگی شجاع و در برخورد با ما بسیار مهربان و متواضع بود. با هیکلی که چندان بزرگ و درشت نبود به لحاظ معنوی، جنگی، فکری و شجاعت آدمی بی‌نظیر بود. با آن جثه کوچک به قلب عراقی‌ها می‌زد، اطلاعات جمع می‌کرد و در بازگشت لشکرش را برای عملیات آماده می‌کرد. در جبهه کسانی را می‌دیدم که روی مین می‌روند و دو شب مانده به عملیات افرادی قبر می‌کندند و در قبرها به مناجات می‌پرداختند

هنگام نماز فضای عطرآگینی جبهه و پادگان دوکوهه را می‌گرفت که قابل وصف نیست. هرچقدر الان می‌خواهم از رفتنم ناراحت باشم یاد آن زمان می‌افتم پیش وجدانم خجالت می‌کشم. یاد آن بچه‌هایی که مخلصانه راز و نیاز می‌کردند. شنیدم یکی از رزمنده‌ها دعا می‌کرد شب حمله طوری شهید شود که هیچ اثری از او باقی نماند. در هیچ جنگی نمی‌شود چنین برداشت‌هایی را با چشم دید. در همه جنگ‌ها همه برای حفظ جان به جنگ می‌روند بعد رزمندگا‌ن‌ ما دعا می‌کردند طوری تکه تکه شوند که اجزای بدنشان پیدا نشود.

همه کسانی که این مناجات‌ها را کردند، رفتند و ما جزو قافله‌ای بودیم که شک و تردید همراهمان بود و شاید همین باعث شد شهید نشویم. بیشتر کسانی که از قافله شهدا جا ماند‌ه‌اند بین بودن و نبودن شکی در دلشان وجود داشت. شهدا استثناهایی بودند که با دل و جان شهادت را قبول کرده بودند. نه اینکه بخواهند جانشان را مفت از دست بدهند بلکه در کمال رزمندگی، شجاعت و غیرت جانشان را از دست بدهند و شهید شوند.


زمان اعزام بسیار کم سن و سال بودید. حس و حالتان در جبهه و هنگام مواجهه با این اتفاقات چگونه بود؟


آن زمان از لحاظ درسی و تحصیلی جزو بهترین دانش‌آموزان منطقه بودم. پرونده‌ام در منطقه 12 تهران است ولی شور و شوق باعث شد درس را رها کنم و جزو رزمندگان شوم. من از اول سال 61 برای اعزام اقدام کردم و در نهایت پایان سال موفق به رفتن شدم. با سماجت خودم و چند تا از دوستانم که همگی شهید شدند توانستیم برویم. شهدایی که الان نامشان بر کوچه و خیابان‌های محله 12 دیده می‌شود. شهید محسن مشکی، بهرام درودی، سیدحسین قادری همکلاسی و رفیق‌هایم بودند و همه کارهایمان را با هم انجام می‌دادیم.
من در سن و سالی بودم که کتمان نمی‌کنم نترسیده بودم. شب عملیات واقعاً ترسیده بودم. خمپاره‌هایی کنارم می‌خورد که آدم را گنگ می‌کرد. آنقدر دوست داشتم شب عملیات حضور داشته باشم که تمام اینها را به جان می‌خریدم. برخی همان موقعی که خمپاره اول کنارشان می‌خورد دچار موج ‌گرفتگی می‌شدند، سروصدا می‌کردند و برای اینکه عملیات لو نرود آنها را به عقب می‌بردند. من با همان سن و سالم خودم را نگه می‌داشتم تا در عملیات حاضر باشم.


به شهادت هم فکر می‌کردید؟


وصیتنامه‌ام را هم نوشته بودم که الان دست مادرم است. زمانی که مجروح شدم اسمم جزو شهدا رد شده بود. خودم در خانه بودم که ساکم را از تعاونی سپاه آوردند و به خودم گفتند سیدهادی شهید شده که من گفتم هادی خودم هستم و مجروح شده بودم. ببینید وضعیتم چقدر ناجور بوده که اسمم را جزو شهدا رد کرده بودند. اگر شهید می‌شدم جزو پاره استخوان‌هایی بودم که امروز از شهدا به دست می‌آید. عراقی‌ها پیکر شهدا را در کانالی ریخته بودند و با لودر رویشان خاک می‌ریختند و دفن‌ می‌کردند.


در حال حاضر از عوارض جانبازی و شیمیایی شدن عارضه‌ای همراه شما مانده که باعث سختی‌تان شود؟


من الان بیکار هستم و شرایط روحی ثابتی ندارم. پسر 11 ساله‌ام سرطان خون دارد و یک سال و نیم است شیمی درمانی می‌شود و گفته‌اند تا سه سال باید شیمی درمانی شود. دو دخترم متأسفانه با شرایط بد فلج ذهنی و جسمی به دنیا آمدند که هر دو از دنیا رفتند. شرایط یکی‌شان خیلی پایدار نبود ولی آن یکی دخترم را با زجر و سختی نگه داشتم. چشمانش هر ماه آب مروارید می‌آورد و او را برای عمل می‌بردم. پرونده‌هایش در بیمارستان فارابی هست. خیلی از پزشک‌ها می‌گویند شرایط شیمیایی شما که حاد بوده ممکن است روی بچه‌ها اثر گذاشته باشد. گاهی فکر می‌کنم می‌گویم شاید اگر آن موقع به جبهه نمی‌رفتم بچه‌هایم اینطوری نمی‌شدند. الان خیلی از رفقای خودم که به جبهه نرفتند را می‌بینم که رئیس جایی هستند و موقعیت خوبی دارند در حالی که در زمان تحصیل من خیلی از آنها سر بودم ولی به خاطر جبهه درسم را رها کردم.


الان چند فرزند دارید؟


یک پسرم را داماد کرده‌ام و یک دو قلوی پسر و دختر دارم که یکی‌شان سرطان دارد. خیلی سختی کشیده‌ام. چشمانم پس از شیمیایی شدن شش ماه کور شد و با مشقت زیادی بینایی‌ام برگشت. پرونده شیمیایی‌ام برای چشم‌هایم در بیمارستان دکتر سپیس در چهارراه سیروس گم شد. پرونده‌های پزشکی جانبازی شیمیایی‌‌ام معدوم و مفقود شد. بعد از شش ماه که خوب شدم نصف بینایی چشم سمت راستم را از دست دادم. از آن موقع هم همینطوری هستم و هر چه دکتر رفته‌ام گفته‌اند عارضه‌ای بوده که بعد از چند وقت بروز کرده و جای خوب شدن ندارد و باید با آن کنار بیایم.


امروز به عنوان یک جانباز و رزمنده مهم‌ترین خواسته‌ و دغدغه‌‌تان در رابطه با چه مسائلی است؟


من تا چند وقت پیش دلم نمی‌خواست هیچ صحبتی از این مسائل کنم ولی فشار زندگی و نبود وضعیت مالی و گرفتاری‌های فرزندان آدم را گرفتار می‌کند. از سال 84 بیکار شده‌ام و هیچ‌گونه درآمدی ندارم. خیلی تحت فشار هستم. امام خمینی فرموده بودند نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در زندگی روزمره خود دچار وقفه شوند، همین جمله امام را لحاظ کنند و به ما برسند، کافی است. ما توقع زیادی نداریم و جز اینکه امکانات اولیه زندگی که رفاه نسبی خانواده را تأمین کند در اختیار ما قرار داده شود. الان 50 ساله هستم و برای کار به صد جا رفته‌ام منتها کسی قبول نمی‌کند. 14، 15 سال پرداختی بیمه دارم و بیمه‌ام قطع شده و همه رقم گرفتاری دارم. مهرماه سال 84 موفق شدم 25 درصد جانبازی‌ام را تکمیل کنم ولی زمان جنگ نماینده بنیاد شهید برایم 50 درصد جانبازی صادر کرده بود. چون آن زمان وضع مالی‌مان خوب بود و جوان بودم و با وجود جانبازی در آن دوره دنبال کارهای درصدم نرفتم و زمانی که رفتم دیدم درصدم را 15 درصد کرده‌اند. 10 سالی طول کشید و با دوندگی‌های همسرم از سال 84 به 25 درصد رسید.

از پارسال هنوز برنامه حقوقی‌ام درست نشده و می‌گویند باید پرونده را به کمیسیون اشتغال بفرستیم و هنوز دستوری از بالا نیامده است. رزمندگان بدون هیچ چشمداشتی وارد جبهه شدند. ما جزو فراموش‌ شدگانیم. من به هر جا نامه نوشتم نه جوابی شنیدم و نه کلامی. امیدوارم با رسیدگی مسئولان مشکل اشتغال و درصد جانبازی‌ام حل شود. بدون رسیدگی، فشار زندگی جانباز‌ها را منزوی می‌کند. نگذاریم روزی برسد که جانبازها به دلیل رسیدگی نکردن مسئولان فراموش و منزوی شوند.

منبع: جوان

به جمع شاهدان کویردر تلگرام بپیوندید: https://telegram.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۵
اسفند
۹۲
با هماهنگی شاهدان کویرمزینان؛ روزنامه جوان به مناسبت شهادت سردار رشیداسلام جانباز شهید حاج محمد مزینانی مصاحبه ای با محسن رفیعی مزینانی همرزم شهید انجام داده است که در صفحه پایداری این روزنامه در صبح امروز دوشنبه پنجم اسفند منتشر شده است در ادامه این مصاحبه جالب و خواندنی را بخوانید.
 

نگاهی به زندگی شهید «محمد مزینانی» که 20 بهمن امسال آسمانی شد
در روزهای سالگرد عملیات والفجر 8 شهیدان این عملیات و هشت سال دفاع مقدس، ‌یک مهمان تازه داشتند، یک مهمان آشنا از میان رزمندگان باصفای جنگ تحمیلی که با هم برای دفاع از میهن می‌جنگیدند.

روزهای پرشور و اشتیاق دهه فجر که از راه رسید محمد مزینانی هم حال و هوای دیگری داشت و به رسم تمام عاشقان سبکبال پر کشید سوی آسمان، آرام شد و جاودانه ماند. 30 سال رنج شیمیایی بودن را تحمل کرد، درد کشید و دم نزد. در استقامت اسطوره‌ای وصف‌ناشدنی بود و دوستانش به او لقب کوه صبر داده بودند. محسن رفیعی همرزم و از دوستان قدیمی شهید مزینانی در گفت‌وگو با «جوان» گوشه‌هایی از زندگی این جانباز شیمیایی70 درصد را روایت می‌کند و سال‌های رزمندگی و دوران جانبازی او را مروری دوباره می‌کند.

آشنایی شما با شهید مزینانی به چه زمانی برمی‌گردد؟

ما همسن و سال، همشهری، همرزم و بچه محل بودیم. از قدیم یکدیگر را می‌شناختیم و از طریق سپاه به جبهه اعزام می‌شدیم. من از شروع تا پایان جنگ در جبهه بودم اما نه به طور مداوم. چون خبرنگار صدا و سیما بودم زمانی که عملیات پیش می‌آمد قبل و بعد عملیات، از آفند تا پدافند را در جبهه حاضر می‌شدم.

شهید مزینانی در کدام عملیات جانباز شیمیایی شد؟

محمد در عملیات خیبر در سال 62 شیمیایی شد. او در درمانگاه صحرایی که پشت خط مقدم زده شده بود کار درمان و امداد را انجام می‌داد. یک انبار دارویی دستشان بود که وقتی حمله شیمیایی صورت گرفت در آنجا حضور داشت و شیمیایی شد.

ایشان در جبهه مشغول کارهای امدادی بودند یا در خط مقدم به فعالیت رزمی هم می‌پرداختند؟

چون شهید مزینانی انباردار دارو بود و از نام و کارکرد دارو‌ها شناخت داشت زمان جنگ به جبهه رفت و از این توانایی‌اش در جنگ استفاده شد. زمان جنگ برای بحث‌های امداد و درمان کسی را انتخاب می‌کردند که به این کار آشنایی داشته باشد. اما حضور رزمی به آن معنا که تک‌تیرانداز باشد و اسلحه در دست بگیرد نبود. بعد از اینکه شیمیایی شد، سال به سال وضعیت جانبازی‌اش و ریه‌اش با بالا رفتن سن بدتر می‌شد. از 22 سالگی تا 51 سالگی که شهید شد درگیر مسائل و مشکلات جانبازی بود و حالش هر سال هم بد و بدتر می‌شد.

در مدت جانبازی هم با ایشان ارتباط داشتید؟

بله! من در بیمارستان بقیه‌الله موضوع بستری شدنش را پیگیری می‌کردم و مرتب می‌دیدمش و به خانه‌‌اش می‌رفتم. من با شهید همسن و سال هستم و هر دو در سال 41 به دنیا آمده‌ایم. بیمارستان ساسان هم که بستری بودند به ملاقا‌تشان می‌رفتم.

سال‌های جانبازی برای شهید مزینانی چگونه می‌گذشت؟

سال‌های زیادی از زمان جانباز بودنش را به دلیل شرایط آب و هوایی شهریار در آنجا زندگی کرد. به جهت مادی چیزی از مال دنیا نداشت و با حقوق پاسداری زندگی می‌کرد. بعدتر هم یک حق نگهداری برای همسرش پرداخت می‌شد. دائماً کپسول اکسیژن با خودش حمل می‌کرد و شرایط خوبی نداشت. واقعیت این است که شهید مزینانی در این سا‌ل‌ها بارها بار در بیمارستان‌های بقیه‌الله و ساسان بستری شد. هیچ ‌وقت از این بستری‌شدن‌ها شکایت نداشت. هیچ‌گاه ناله‌ای نکرد و از کسی ناراحت نبود. محمد صبر و مقاومت جانانه‌ای داشت و یک کوه صبر بود. من به لحاظ کارم با بسیاری از جانبازان ارتباط داشتم و به آسایشگاه‌های مختلفی می‌رفتم ایشان یکی از آن جانبازان شیمیایی بود که در صبر و مقاومت اسوه بود. می‌شود گفت اولین جانباز شیمیایی روستای مزینان نام گرفت.

مجروحیت شیمیایی تا چه میزان به ایشان آسیب وارد آورده بود؟

70 درصد جانباز شیمیایی بود. البته از اول درصد جانبازی‌شان 70 درصد نبود و اوایل که شیمیایی شدند 25 درصد بود. اما سال‌ها همین طور که می‌گذشت وضعیت جانبازی‌‌اش بدتر می‌شد و عود می‌کرد و در کمیسیون‌های بعدی بیشتر و بیشتر می‌شد. ریه و قسمت‌هایی که مرتبط به تنفس بود همه درگیر مجروحیت شیمیایی بود.

از سوی بنیاد شهید و نهادهای مربوطه رسیدگی خوبی به شهید می‌شد؟

بالاخره تجهیزات پزشکی و اکسی‍‍ژن‌سازی را که لازم داشت بهشان می‌دادند و مسئولان به عیادتشان هم می‌آمدند. ولی شدت جانبازی ‌محمد و تبعات آن بیشتر آن چیزی بود که بنیاد بتواند جوابگو باشد.

نگاه همسر و خانواد‌ه ایشان به جانبازی شهید مزینانی چگونه بود؟

در تمام این سال‌ها همسرش همیشه کنارش بود و همواره مشکلات و مسائلش را تحمل می‌کرد. خانواده چه زمانی که در بیمارستان بود و چه زمانی که در خانه حضور داشت در کنارش بودند. این شهید دو پسر 22 ساله و 20 ساله دارد که شهادت پدرشان برای آنها خیلی سخت است.

با شناختی که از ایشان دارید از ویژگی‌های اخلاقی و شخصیتی شهید به چه مواردی اشاره می‌کنید؟ لحظات شهادت ایشان چطور رقم خورد؟

بیشتر می‌توانم بگویم که آدم صبور، بی‌توقع، ساکتی بود و زیاد اهل حرف زدن و گله و شکایت نبود. این ویژگی‌ها را می‌توان به عنوان نقاط قوت اخلاقی شهید دانست. زمانی که بستری بود و به عیادتش می‌رفتم ایشان تنها درخواستش بحث دارو و تجهیزات پزشکی‌اش بود و هیچ خواسته دیگری نداشت.

همیشه یک کپسول 10 کیلویی همراهش بود و بدون آن نمی‌توانست جایی برود. جانبازان شیمیایی چون تنفس‌‌شان دچار مشکل می‌شود در رفت ‌و آمد و نشستن‌ها با مشکل مواجه می‌شوند. خاطرم هست در خیلی از رفت‌وآمد‌های با فامیل و بستگان محروم بود و سخت بود برایش جایی دوام بیاورد. در زمان جانبازی سختی‌های زیادی را متحمل شد و این دید و بازدیدها برایش مشکل بود. حتی به کوچک‌ترین بوی عطر و ادکلنی حساسیت داشتند و آژانس‌هایی که برای بردنش می‌آمدند می‌دانستند که داخل ماشین نباید بوی عطر بدهد. لحظات پایانی عمرشان ایست تنفسی کرده بودند و دیگر دستگاه‌های تنفسی که بهشان وصل بود جواب نمی‌داد.

در سال‌های بعد از جنگ و با تحمل مشکلات جانبازی نظرش نسبت به مسیر طی شده مجاهدت و جانبازی‌چه بود؟

نگاهش یک نگاه معرفتی بود. وقتی حرف مسائل مادی می‌شد می‌گفت من برای این چیزها که به جبهه نرفته‌ام، من به خاطر خدا به جبهه رفته‌ام و الان هم خواست خدا بوده که جانباز شده‌ام و راضی‌ام به رضای خدا. از لحاظ اعتقادی چنین آدمی بود و در وصیتنامه‌اش نوشته که اگر باز شرایطی پیش بیاید و خوب بشود و اگر جنگی اتفاق بیفتد حاضرم با تمام وجود پشت سر رهبری در جبهه‌ها از خاک و نظام و میهن دفاع می‌کنم. آدم مظلومی بود و اصلاً فرد سیاسی نبود که بخواهد با تغییر دولت‌ مواضعش تغییر کند. به راهی که رفته بود معتقد بود و در همین مسیر هم عاقبت به خیر شد.

 

  • علی مزینانی
۰۱
فروردين
۹۲

 

شاهدان کویرمزینان

 

سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است. نوروز یک جشن ملی است،‌جشن ملی را همه می‌شناسند که چیست، نوروز هر ساله برپا می‌شود و هر ساله از آن سخن می‌رود. بسیار گفته‌اند و بسیار شنیده‌اید؛ پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا، هست. مگر نوروز را خود مکرر نمی‌کنید؟ پس سخن از نوروز را نیز مکرر بشنوید. در علم و ادب تکرار ملال‌آور است و بیهوده؛ “عقل” تکرار را نمی‌پسندد؛ اما “احساس” تکرار را دوست دارد، طبیعت تکرار را دوست دارد، جامعه به تکرار نیازمند است، طبیعت را از تکرار ساخته‌اند؛ جامعه با تکرار نیرومند می‌شود، احساس با تکرار جان می‌گیرد و نوروز داستان زیبایی است که در آن، طبیعت، احساس و جامعه هر سه دست‌اندرکارند.

نوروز که قرن‌های دراز است بر همة جشن‌های جهان فخر می‌فروشد، از آن رو “هست” که یک قرارداد مصنوعی اجتماعی و یا یک جشن تحمیلی سیاسی نیست، جشن جهان است و روز شادمانی زمین، آسمان و آفتاب، و جوشِ شکفتن‌ها و شور زادن‌ها و سرشار از هیجانِ هر “آغاز”.
جشن‌های دیگران، غالباً انسان‌ها را از کارگاه‌ها، مزرعه‌ها، دشت و صحرا، کوچه و بازار، باغ‌ها و کشتزارها، در میان اطاق‌ها و زیر سقف‌ها و پشت درهای بسته جمع می‌کند: کافه‌ها، کاباره‌ها، زیرزمینی‌ها، سالن‌ها، خانه‌ها … در فضایی گرم از نفت، روشن از چراغ، لرزان از دود، زیبا از رنگ و آراسته از گل‌های کاغذی، مقوایی، مومی، بوی کندر و عطر و … اما نوروز دست مردم را می‌گیرد و از زیر سقف‌ها، درهای بسته، فضاهای خفه، لای دیوارهای بلند و نزدیک شهرها و خانه‌ها،‌ به دامن آزاد و بیکرانة طبیعت می‌کشاند: گرم از بهار، روشن از آفتاب، لرزان از هیجانِ آفرینش و آفریدن، زیبا از هنرمندی باد و باران، آراسته با شکوفه، جوانه، سبزه و معطر از:
“بوی باران، بوی پونه، بوی خاک،
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک” …
نوروز تجدید خاطرة بزرگی است: خاطرة خویشاوندی انسان با طبیعت. هر سال، این فرزند فراموشکار که،‌ سرگرم کارهای مصنوعی و ساخته‌های پیچیدة خود، مادر خویش را از یاد می‌برد، با یادآوری‌های وسوسه‌آمیز نوروز، به دامن وی باز می‌گردد و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می‌گیر: فرزند، در دامن مادر، خود را بازمی‌یابد و مادر،‌ در کنار فرزند، چهره‌اش از شادی می‌شکفد، اشک شوق می‌بارد، فریادهای شادی می‌کشد؛ جوان می‌شود، حیات دوباره می‌گیرد. با دیدار یوسفش بینا و بیدار می‌شود.
تمدن مصنوعی ما هر چه پیچیده‌تر و سنگین‌تر می‌گردد، نیاز به بازگشت و بازشناخت طبیعت را در انسان حیاتی‌تر می‌کند و بدینگونه است که نوروز، برخلاف سنت‌ها که پیر می‌شوند و فرسوده و گاه بیهوده، رو به توانایی می‌رود و در هر حال، آینده‌ای جوان‌تر و درخشان‌تر دارد، چه، نوروز راه سومی است که جنگ دیرینه‌ای را که از روزگار لائوتزو و کنفسیوس تا زمان روسو و ولتر درگیر است به آشتی می‌کشاند.
نوروز تنها فرصتی برای آسایش، تفریح و خوشگذرانی نیست، نیاز ضروری جامعه، خوراک حیاتی یک ملت نیز هست. دنیایی که بر تغییر و تحول، گسیختن و زایل شدن، درهم ریختن و از دست رفتن بنا شده است، جایی که در آن، آنچه ثابت است و همواره لایتغیر و همیشه پایدار،‌ تنها تغییر است و ناپایداری؛ چه چیز می‌تواند ملتی را، جامعه‌ای را، در برابر عرابة بی‌رحم زمان – که بر همه چیز می‌گذرد و له می‌کند و می‌رود، هر پایه‌ای را می‌شکند و شیرازه‌ای را میگسلد- از زوال مصون دارد؟
هیچ ملتی با یک نسل و دو نسل شکل نمی‌گیرد؛ ملت، مجموعة پیوستة نسل‌های متوالی بسیار است، اما زمان، این تیغ بی‌رحم، پیوند نسل‌ها را قطع می‌کند؛ میان ما و گذشتگانمان- آنها که روح جامعة‌ ما و ملت ما را ساخته‌اند- درة هولناک تاریخ حفر شده است؛ قرن‌های تهی ما را از آنان جدا ساخته‌اند؛ تنها سنت‌ها هستند که پنهان از چشم جلاد زمان، ما را از این درة هولناک گذر می‌دهند و با گذشتگانمان و با گذشته‌هایمان آشنا می‌سازند. در چهرة مقدس این سنت‌ها است که ما حضور آنان را در زمان خویش، کنار خویش و در “خودِ خویش”، احساس می‌کنیم؛ حضور خود را در میان آنان می‌بینیم و جشن نوروز یکی از استوارترین و زیباترین سنت‌ها است.
در آن هنگام که مراسم نوروز را به پا می‌داریم، گویی خود را در همة‌ نوروزهایی که هر ساله در این سرزمین برپا می‌کرده‌اند، حاضر می‌یابیم و در این حال، صحنه‌های تاریک و روشن و صفحات سیاه و سفید تاریخ ملت کهن ما در برابر دیدگانمان ورق می‌خورد، رژه می‌رود. ایمان به اینکه نوروز را ملت ما هر ساله در این سرزمین بر پا می‌داشته است، این اندیشه‌های پرهیجان را در مغزمان بیدار می‌کند که: آری، هر ساله! حتی همان سالی که اسکندر چهرة این خاک را به خون ملت ما رنگین کرده بود، در کنار شعله‌های مهیبی که از تخت جمشید زبانه می‌کشید، همانجا، همان وقت، مردم مصیبت‌زدة ما نوروز را جدی‌تر و با ایمان بیشتری برپا می‌کردند؛ آری، هر ساله! حتی همان سال که سربازان قتیبه بر کنارة جیحون سرخ رنگ،‌ خیمه برافراشته بودند و مهلب خراسان را پیاپی قتل عام می‌کرد، در آرامش غمگین شهرهای مجروح و در کنار آتشکده‌های سرد و خاموش، نوروز را گرم و پرشور جشن می‌گرفتند.
تاریخ از مردی در سیستان خبر می‌دهد که در آن هنگام که عرب سراسر این سرزمین را در زیر شمشیر خلیفة جاهلی آرام کرده بود، از قتل عام شهرها و ویرانی خانه‌ها و آوارگی سپاهیان می‌گفت و مردم را می‌گریاند و سپس، چنگ خویش را برمی‌گرفت و می‌گفت: “اباتیمار، اندکی شادی باید”! نوروز در این سال‌ها و در همة سال‌های همانندش، شادی‌یی اینچنین بوده است، عیاشی و “بی‌خودی” نبوده است،‌ اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن این ملت بوده و نشانة پیوند با گذشته‌ای که زمان و حوادث ویران‌کنندة زمان همواره در گسستن آن می‌کوشیده‌ است.
نوروز همه وقت عزیز بوده است؛ در چشم مغان، در چشم موبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شیعیان مسلمان، همه نوروز را عزیز شمرده‌اند و با زبان خویش، از آن سخن گفته‌اند. حتی فیلسوفان و دانشمندان که گفته‌اند: “نوروز روز نخستین آفرینش است که اورمزد دست به خلقت جهان زد و شش روز در این کار بود و ششمین روز، خلقت جهان پایان گرفت و از این رو است که نخستین روز فروردین را هورمزد نام داده‌اند و ششمین روز را مقدس شمرده‌اند”.
چه افسانة زیبایی؛ زیباتر از واقعیت! راستی مگر هر کس احساس نمی‌کند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است، مسلماً آن روز، این نوروز بوده است. مسلما بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلما اولین روز بهار، سبزه‌ها روییدن آغاز کرده‌اند و رودها رفتن و شکوفه‌ها سرزدن و جوانه‌ها شکفتن، یعنی نوروز.
بی‌شک، روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز نوروز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است.
اسلام که همة رنگ‌های قومیت را زدود و سنت‌ها را دگرگون کرد، نوروز را جلای بیشتری داد، شیرازه بست و آن را، با پشتوانه‌ای استوار، از خطر زوال در دوران مسلمانی ایرانیان، مصون داشت. انتخاب علی به خلافت و نیز انتخاب علی به وصایت، در غدیر خم، هر دو در این هنگام بوده است و چه تصادف شگفتی! آن همه خلوص و ایمان و عشقی که ایرانیان در اسلام به علی و حکومت علی داشتند پشتوانة نوروز شد. نوروز که با جان ملیت زنده بود، روح مذهب نیز گرفت؛ سنت ملی و نژادی، با ایمان مذهبی و عشق نیرومند تازه‌ای که در دلهای مردم این سرزمین برپا شده بود پیوند خورد و محکم گشت، مقدس شد و، در دوران صفویه، رسما یک شعار شیعی گردید،‌ مملو از اخلاص و ایمان و همراه با دعاها و اوراد ویژة خویش. آنچنان که یکسال نوروز و عاشورا در یک روز افتاد و پادشاه صفوی، آن روز را عاشورا گرفت و روز بعد را نوروز!
نوروز- این پیری که غبار قرن‌های بسیار بر چهره‌اش نشسته است- در طول تاریخ کهن خویش، روزگاری در کنار مغان، اوراد مهرپرستان را خطاب به خویش می‌شنیده است؛ پس از آن، در کنار آتشکده‌های زردشتی، سرود مقدس موبدان و زمزمة اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش می‌خوانده‌اند؛ از آن پس، با آیات قرآن و زبان الله از او تجلیل می‌کرده‌اند و اکنون، علاوه بر آن، با نماز و دعای تشیع و عشق به حقیقت علی و حکومت علی، او را جان می‌بخشند و در همة این چهره‌های گوناگونش، این پیر روزگارآلود، که در همة قرن‌ها و با همة نسل‌ها و همة اجداد ما- از اکنون تا روزگار افسانه‌ای جمشید باستانی- زیسته است و با همه‌مان بوده است، رسالت بزرگ خویش را، همه وقت، با قدرت و عشق و وفاداری و صمیمیت انجام داده است و آن، زدودن رنگ پژمردگی و اندوه از سیمای این ملت نومید و مجروح است و درآمیختن روح مردم این سرزمین بلاخیز با روح شاد و جانبخش طبیعت و، عظیم‌تر از همه، پیوند دادن نسل‌های متوالی این قوم- که بر سر چهار راه حوادث تاریخ نشسته و همواره تیغ جلادان و غارتگران و سازندگان کله منار‌ها بند بندش را از هم می‌گسسته است و نیز پیمان‌یگانگی بستن میان همة دل‌های خویشاوندی که دیوار عبوس و بیگانة دوران‌ها در میانه‌شان حائل می‌گشته و درة عمیق فراموشی میانشان جدایی می‌افکنده است.
و ما، در این لحظه، در این نخستین لحظات آغاز آفرینش، نخستین روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورایی نوروز را باز برمی‌افروزیم و در عمق وجدان خویش، به پایمردی خیال، از صحراهای سیاه و مرگ‌زدة قرون تهی می‌گذریم و در همة نوروزهایی که در زیر آسمان پاک و آفتاب روشن سرزمین ما برپا می‌شده است، با همة زنان و مردانی که خون آنان در رگ‌هایمان می‌دود و روح آنان در دلهایمان می‌زند شرکت می‌کنیم و بدینگونه، “بودن خویش” را، به عنوان یک ملت، در تندباد ریشه برانداز زمان‌ها و آشوبِ گسیختن‌ها و دگرگون شدن‌ها خلود می‌بخشیم و، در هجوم این قرن دشمنکامی که ما را با خود بیگانه ساخته و، “خالی از خویش”، بردة رام و طعمة زدوده از “شخصیت” این غرب غارتگر کرده است، در این میعادگاهی که همة نسل‌های تاریخ و اساطیر ملت ما حضور دارند، با آنان پیمان وفا می‌بندیم و “امانت عشق” را از آنان به ودیعه می‌گیریم که “هرگز نمیریم” و “دوام راستین” خویش را به نام ملتی که در این صحرای عظیم بشری، ریشه در عمق فرهنگی سرشار از غنی و قداست و جلال دارد و بر پایة “اصالت” خویش، در رهگذر تاریخ ایستاده است، “بر صحیفة عالم ثبت” کنیم.

منبع: مجموعه آثار 13-هبوط درکویر - دکترعلی شریعتی مزینانی

  • علی مزینانی
۲۳
فروردين
۹۱

می خوام بمونم
 

 

بعد از ظهر یک روز بسیارگرم پاییزی در پادگان شهید برونسی مابین اندیمشک و اهواز توی چادر نشسته بودم و رملهای نرم و درختان سوزنی آن رانگاه می کردم دلم بدجوری گرفته بود البته من با این جور دلتنگی یه جورایی حال می کنم نمی دونم شاید چون خودم بچه کویرم و هر وقت که درمزینان باشم وقتی دلم می گیرد سر به بیابان می گذارم و بر روی تل خاکی زیر نور افشانی خورشید می نشینم اون هم جایی که خیلی به زمین نزدیک است آخه می گن این خاصیت کویره که هم ماه و ستاره ها و هم خورشید انگار در چند متری آدم هستند اگه دروغ نگم شاید بیش از هزار شب ستاره ها رو دونه دونه زیر سقف آسمون وقتی که شبا رختخوابو توی حیاط پهن می کنم شمرده باشم وقتی کوچکتر که بودم بیش از صدتا ستاره برای خودم داشتم و هر وقت یکی از آنها گم می شد کلی ناراحت می شدم و چندین شب دنبالش می گشتم و اگه برای همیشه پیداش نمی کردم سرظهر از خونه می زدم بیرون و سربه بیابان می گذاشتم و روی تپه ای نزدیک خورشید می نشستم و کلی براش درد دل می کردم من می گفتم و او می خندید،من می خواندم و خارهای بیابان با اندک وزشی خودشان را تکان می دادند وه که چه حالی داشت وقتی که صدای دلنواز نسیمی در لای علفهای وحشی کویر می پیچید و ناگهان چلپاسه ای از گوشه ای تند به طرف تو می دوید و تا بوی آدمیزاد به مشامش می خورد بر سرعتش می افزود و فرسنگ فرسنگ فرار می کرد ولی اینجا از این خبرا نیست البته کمی شباهت داره ولی به زیبایی کویر نیست!

همین طورکه به دوردستهای بیرون از چادر و به گرمای طاقت فرسا می اندیشیدم ناگهان چهره های آشنا ولی خسته ای را دیدم که لخ لخ کنان به طرف چادرها می آمدند باورم نمی شد که در این دلتنگی یک روز پاییزی اون هم اینجا اونا رو ببینم .اول فکر می کردم این هم تحت تاثیر همان فضاست شاید افراد دیگری باشندکه من فکر می کنم بچه های مزینان خودمان هستند ولی نه! انگارخودشان هستند صدایشان و شوخی هایشان هم آشناست سریع از جاپریدم و به طرفشان دویدم اونا هم تا چشمشان به من افتاد جان تازه ای گرفتند و به طرفم دویدند همدیگر رو بغل گرفتیم و حسابی از حال هم پرسیدیم سپس به داخل چادردعوتشان کردم  و کتری را از روی چراغ والوربرداشتم و برایشان در لیوانهای پلاستیکی چایی ریختم این هم یکی از خاصیت های کویری بودن است که در هوای داغ عوض نوشیدن آب سرد چایی داغ می چسبد.

روح تازه ای گرفتند بعد از اینکه ته کتری را در آوردیم و چندتاچایی داغ با هم نوش جان کردیم پرسیدم :شما کجا و اینجا کجاراه گم کرده اید؟

نگاهی به همدیگر کردند و مثل اینکه حرفم خیلی براشان جالب بود چون همگی زدند زیر خنده و من هاج واح نگاهشان می کردم. آخرش پسرخاله ام که بهت و حیرت مرا دید گفت: واقعیتش اینه که ما راه رو گم کردیم البته از اول می خواستیم بیایم پیش شما ولی اول رفتیم اهواز تا ابراهیم را بفرستیم بره قلعه ولی او به حرف نکرد و دنبالمان راه افتاد و برگشت. 

گفتم :آخه شما کی اعزام شدین و اومدین جبهه ؟!

گفت: یه هفته ای می شه که اومدیم و الان درپادگان شهیدچراغچی آموزش می بینیم این آق ابراهیم بدون پرونده دنبال ما راه افتاده و اومده حال امی گیم برگرد ولی او پاشو تو یه کفش کرده  می گه می خوام بمونم آخه شما بگو اگه خدای نکرده اتفاقی براش بیفته چطوری می تونن شناساییش بکنن.

ابراهیم لبخندی زد و گفت: مگه قرار بود نیفته خب جنگه و هزار اتفاق، زخمی شدن و اسارت و شهادت هم توش هست. پسرخاله که پسرعموی ابراهیم است دوباره شروع به نصیحت کرد و گفت:راست می گی ولی اگه شهید شدی نباید حداقل جنازه ات رو به پدر و مادرت برسونن!

ابراهیم که نمی خواست کوتاه بیاید گفت:ای بابا کو شهادت که نصیب ما بشه بعدشم تو هستی و من رو می فرستی مزینان.

صحبت های پسرعموها داشت به لج و لجبازی می کشید و کم مانده بود به هم بپرند و دعوایی بکنند که وارد ماجرا شدم و یکی دو تا جوک تعریف کردم پس ازاینکه فضا آروم شد گفتم:ببین آقا ابراهیم ،بچه ها راست می گن، تو اگه برگردی و مدارکت رو تکمیل کنی برای همه بهتره الان پدر و مادرت نگران هستند که کجاهستی اصلا رفتی جبهه یا جای دیگه بعدشم جنگ حالا حالا ادامه داره و ان شاءالله تو هم میای و در عملیات شرکت می کنی و...

کلی حرف زدم و پیش خودم فکر می کردم نفس گرمم حسابی اون رو نرم کرده و می گه چشم برمی گردم! ولی ابراهیم که سرش رو پایین انداخته بود و فقط گوش می کرد وقتی حرفام تموم شد چشمها را از رو گلهای پتوی فرش شده چادر برداشت و آهی کشید و گفت: همه شما درست می گویید ولی من می خوام بمونمو بجنگم!

                                                  *****

هر طور بود راضی شد که برگرده و رفت.به رفقای مزینانی گفتم: محاله که اون دیگه بتونه بیاد جبهه ، هم سنش قانونی نیست و هم قد و قواره اش کوچک است. اون دفعه هم مابودیم که زیر صندلی اتوبوس و قطار قایمش کردیم و تا اینجا آوردیمش که ای کاش این کارو نمی کردیم .

حمیدخیرخواه که ناراحتی مرا دید ،خواست مثلا کمی از ناراحتی من کم کنه و گفت:تو چه تقصیری داری خودش عاشق شده بود که هر جور شده بیاد... دستت هم درد نکنه که کمکش کردی تا بیاد و جبهه رو ببینه و آرزو به دل نمانه...

علی رضا باشتینی خنده ای کرد و گفت: زیاد ناراحت نباش این داش ابرامی که من می شناسم تا چند روز دیگه مهمون ماست می گی نه تو زنده و من هم زنده! اگه به همین زودی پیداش نشد من اسممو عوض می کنم...

گفتم:راست می گی، خدا نکنه این پسرعموی ما به چیزی گیر بده تا اونو بدست نیاره ول کن نیست

تازه حرفامون درباره ابراهیم گل انداخته بود و داشتیم از زرنگی ها و شیرین کاری های او می گفتیم که ناگهان حمید برگشت و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم.

خندیدم و گفتم :چیه پسر مگه جن دیدی. با دست به ماشین لندکروزی اشاره می کرد که چند نفری از عقب آن پیاده شدند و گفت:واقعا که جنه؟

گفتم :کو کجاست؟

گفت: اونهاش، اون پسر عموی محترم شما آق ابراهیم نیست که می گفتین الان مزینانه! پس اینجا چکار می کنه؟

همگی از جا پریدیم و با تعجب به جثه ضعیف ابراهیم می نگریستیم که سر به زیر و سلانه سلانه به طرف سنگر ما می آمد...

                                                  *****

برگی از زندگینامه شهیدابراهیم مزینانی(عسکری):

ابراهیم مزینانی فرزند عبدالله اول شهریور سال 1350ه.ش در خانواده ای مذهبی و زحمتکش پا به عرصه خاکی گذاشت . پدرش انسانی وارسته و معتقد بود که در جوانی گاهی مداحی می کرد و به تبلیغ دین مبین اسلامی می پرداخت و به همین خاطر در بین مزینانی ها معروف به شیخ عبدالله است.

ابراهیم که اولین پسرخانواده است بسیار مورد توجه والدین بود و سعی می کردند او را از همان طفولیت، فردی مذهبی و کاری تربیت کنند و با همین نگاه پدرش در مجالس روضه خوانی و شبیه خوانی او را همراه خود می برد و در کار کشاورزی هر چند کوچک بود و کمک چندانی نمی توانست به پدر بکند ولی با تمام وجود یار و مددکار او بود.

تحصیلات ابتدایی را در مدرسه شیخ قربانعلی شریعتی مزینان به پایان رساند و به دلیل علاقه به کار از ادامه تحصیل باز ماند. او به بازی های محلی علاقه فراوانی داشت و گاه از همسن و سالهای خود پیشی می گرفت و با افراد بزرگتر از خودش مسابقه می داد.

باتشکیل بسیج در مزینان، به عضویت این نهاد مردمی در آمد و بارهابرای اعزام به جبهه اقدام کرد و به دلیل پایین بودن سنش و همچنین چهره معصومانه و لاغرش که او را نوجوان کم سن و سال نشان می داد نمی توانست اجازه حضور در جبهه را کسب کند ولی عاقبت با ترفندهای زیرکانه و کمک دوستانش خود را به سرزمینهای نور رساند و سرانجام 25 اسفند 1367 در عملیات بیت المقدس 3 و منطقه ماووت عراق به شهادت رسید و پیکر مطهرش در اول بهار 1367ه.ش پس از تشییع باشکوه در بهشت علی(ع) مزینان به خاک سپرده شد.

پس از شهادت ابراهیم ،پسردیگری درخانواده عسکری متولد شدکه نامش را ابراهیم گذاشتند تا یاد و نام شهید ابراهیم همیشه درخانه زنده باشد.

                                                  *****

سفارش شهیدابراهیم مزینانی؛

خانواده عزیزم:حجاب خود را حفظ کنید و از انقلاب و اسلام در برابر دشمن که چون سارقان به کشورمان حمله کرده اند دفاع کنید.

 نوشته شد به قلم؛علی مزینانی عسکری

   تهران فروردین 1391ه.ش

  

منابع:

*پدر و مادر بزرگوار و برادران و خواهرگرامی شهیدابراهیم مزینانی

*محمود عسکری پسرعموی شهید

 

  • علی مزینانی
۲۱
فروردين
۹۱

 

برگی از زندگینامه شهیدحسن مزینانی (صانعی):

شاهد کویر نوجوان شهیدحسن مزینانی ملقب به صانعی فرزند احمد بیستم خرداد 1349 در خانواده ای کشاورز و زحمتکش به دنیا آمد. مادرش زنی صبور و از تبار فرهنگیان این خطه است که از همان کودکی فرزندانش را با قرآن و دین مبین اسلام آشنا می کرد.

حسن در نیمه اول سال تحصیلی سوم راهنمایی درحالی که هنوز پانزده سال از بهار زندگیش بیشتر نگذشته بود از طریق بسیج به همراه جمعی از دوستان و همکلاسی هایش داوطلبانه به جبهه های جنوب اعزام گردید و با فراگیری دوره فشرده امدادگری مشغول به خدمت شد و سرانجام در یوم الله بیست و دوم بهمن ماه 1364در عملیات بزرگ والفجر8 در اروندرود به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

پیکر مطهرش به همراه سه تن ازدوستان و همرزمانش به نام های شهیدان ؛ سیدحسن حسینی، محمد مزینانی (روس) و حاج محمد امین آبادی، پس از تشییع باشکوه در آرامستان بهشت علی(علیه السلام) مزینان به خاک سپرده شد. 


رضایتنامه های جعلی


حسن در آینه خاطرات

اگه کسی او را برای اولین بارمی دید با خودش می گفت :این پسره چقدر افسرده و دست پا چلفتی است! اما وقتی رفیق و همراهت می شد تازه می فهمیدی که چه روحیه شادابی و چه پشتکار خوبی دارد. از مدرسه که برمی گشت سریع راهی صحرا می شد. نمی توانست درخانه راحت و بی خیال بنشیند و پدر پیرش زیرآفتاب کویر تنها کار کند. پیش خودش می گفت: نکند کسی نباشد چادر علف را بار الاغ کند و بابا به تنهایی این کار را انجام دهد اگه خدای نکرده قلبش یه طوری بشه چه خاکی به سرکنم، اخویها عباسعلی و محمدرضا که جبهه هستند داداش علی هم سرکار است پس خودم باید بروم.

راهی صحرا می شد و تاغروب به پدرپیرش کمک می کرد شب هم در کورسوی روشنایی چراغ گرسوز تکالیفش را انجام می داد سعی می کرد کارهایش را زود انجام دهد و به مسجدجامع برود و در نمازجماعت و دعای کمیل و توسل شرکت کند.ازاین که با دوستانش دراین جور برنامه ها شرکت می کرد حسابی سرکیف می شد. وقتی بسیج سپاه پاسداران سبزوار در مزینان، پایگاه تشکیل داد برای رفتن به رزم شبانه و حضور در برنامه های ادعیه که در روستاهای اطراف توسط این نهادبرگزار می شد لحظه شماری می کرد.

صدای اذان حسن صانعی از بلندگوی بسیج، بر روستای مزینان طنین می انداخت و پس از آن به طرف مسجد می دوید تا مکبر نمازجماعت بشود تمام دلخوشی هایش همین مراسم و نمازهای جماعت بود و شرکت در نمایشی که توسط دوستانش اجرا می شد. دیالوگ یکی ازنمایش ها را حفظ کرده بود و به تقلید از آنها گاهی در جمع تکرارمی کرد و موجب خنده رفقایش می شد.

سن زیادی نداشت که انقلاب شروع شد و پس از آن جنگی نابرابر. او مثل همه نوجوانان و جوانان، عاشق رفتن به جبهه شد اما هربار که اقدام می کرد به خاطر جثه ضعیفش و سن کم رد می شد و دوباره به مدرسه بر می گشت و به خواندن درس می پرداخت تا اینکه زمستان سال 1364 فرا رسید و دوباره سودای رفتن به جبهه و جهاد بی تابش کرد. همراه باسیدحسن حسینی و رضاهمت آبادی و علی مزینانی عسکری و جمعی دیگر از رفقا تصمیم گرفتند تابرای ثبت نام به سبزوار بروند.

                                                  *****

من ازهمه آنها قدم بلندتربود و در مرحله اول قبول شدم حسن نگاهی به من انداخت و ملتمسانه خواست که کاری بکنم پایم را جلوی میز قراردادم و او روی کفشهای من ایستاد و اتفاقا این کلک جواب داد و او فرم اطلاعات فردی را دریافت کرد و دست و پا شکسته و به تندی پر کرد. مسئول اعزام نیرو برگه رضایتنامه والدین را درخواست کرد و من به او گفتم: کلکت کنده شد، تبسمی کردو برگه را ازجیبش درآورد و در میان بهت و حیرت من دیالوگ نمایش صدام در دام را تکرار کرد و گفت: بفرما لندهور این هم رضایتنامه. مسئول اعزام ناراحت شد و گفت:مرادست می اندازی برادر؟

برایش توضیح دادم که منظورش من بودم وشوخی می کردیم. ازبسیج سبزوارکه خارج شدیم به اوگفتم :توکه پدرومادرت رفتند تهران این رضایتنامه را از کجا آوردی؟ گفت: از همان جایی که تو جورکردی. انگشتش را که هنوز آثار جوهر خودکار روی آن بود نشان داد و فهمیدم که دیشب همه ما همین نقشه را اجرا کردیم ؛رضایتنامه جعلی!

                                                 *****

روزی که می خواست راهی جبهه شود به خانه اخویم حسن در تهران تلفن کرد و گفت:مادرجان، برای خداحافظی می آیم اما پس از آنکه به تهران رسید زنگ زد و گفت:دیگه وقتی برای دیدن شما نیست و تلفنی خداحافظی کرد و ما دیگه تا وقت شهادتش او را ندیدیم. بالا سرجنازه اش نشستم و گفتم: خوشا به حالت مادرکه در راه اسلام شهید شدی.  

این اغراق نیست و من پس ازسالها که ازشهادت حسن می گذرد دوباره برای ضبط خاطراتش به سراغ این مادر شجاع رفتم و او دوباره همین جمله را تکرارکرد.

روزی که پیکرحسن تشییع شد خانم محمدی مادر شهید در گلزار شهدای مزینان و سویز چندکلامی با مردم صحبت کرد و گفت:اگر تمام پسرانم شهیدشوند من هیچگاه گریه نخواهم کرد...او اکنون بیماری فراموشی گرفته است اما تا می گویی از شهیدت بگو به سختی می گوید:جانم فدای شهدا خوشا به حالت مادر که شهیدشدی.

                                                  *****

پس از اعزام به منطقه جنوب هرکدام از ما، در قسمتی سازماندهی شدیم و همدیگر را دیربه دیر می دیدیم من و غلامرضا معلمی فر، به پادگان حمیدیه سوسنگرد اعزام شدیم و در گروه مخابرات مشغول فراگیری آموزش بی سیم شدیم گاهی مرخصی می گرفتیم و به پادگان شهیدبرونسی می رفتیم تا دوستانمان را ببینیم. یک بار دوربین بردم تا با رفقا عکس بیندازیم. من و حسن دست در گردن هم پهلوی یکدیگر نشستیم او همان شور و حال دوره مدرسه را داشت و هی ناخنم می گرفت و مجبورشدم جایم را عوض کنم اما مگه دست بردار بود؟! و دوباره همان کار را انجام می داد و حالا که عکس ها را می بینم دستش برایم رو می شود.

روزی به مرخصی تو شهری رفتم و حسن را در مسیر پادگان 92زرهی اهواز دیدم طبق معمول از پشت سر رسید و محکم زد به پشتم و گفت:چطوری لندهور! خندیدیم و ساعتی باهم بودیم و عکسی به یادگار گرفتیم و این آخرین عکس ما بود و سالهاست که قسمتی ازخاطرات مرا به یادگاردارد.

                                                   *****

تازه به منطقه اعزام شده بودم و در منطقه ایلام مشغول فراگیری آموزش بودم روزی از روزها یکی از رزمندگان که تازه باهم آشناشده بودیم کتابی را به من داد و گفت:قاسم آقای باقری تو که گفتی برای اولین باربه جبهه آمدی پس این کتابت توی چادرقدیمی گردان چکار می کند!

گفتم :کتاب من!

گفت: بعله، مگه تو مزینانی نیستی ببین اینجاهم نوشته مزینانی!

کتاب را از دستش گرفتم و نگاهی به صفحه اول آن انداختم و گفتم: بله دوست عزیز این کتاب مال مزینانی است ولی نه من، این از آن رفیقی است که سه ماه پیش شهیدشده حسن مزینانی صانعی. اوحتی درجبهه هم درسش را ول نکرد یادمه وقتی که هنوزبه جبهه نیامده بود و خیلی سفت و سخت دنبال درسش بود و کتاب می خواند بهش می گفتم: چقدردرس رو جدی گرفتی پسر!

گفت: الان کشور مابه آدم تحصیل کرده نیازداره و اگر نخوانیم به انقلاب خیانت کرده ایم حالا که ما را به جبهه نمی برند با درس خواندنمان بزرگترین جهاد را می کنیم.

                                                  *****

 

                                                  *****

وصیتنامه شهیدحسن صانعی مزینانی:

ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عندربهم یرزقون. و نپندارید آنان که در راه خدا کشته می شوند مرده اند بلکه آنان زنده اند و نزد خداوند روزی می خورند.

با درود و سلام به شهیدان زنده اسلام که در راه خدا و اسلام عزیز جان خود این پربهاترین سرمایه حیاتی خود را اهدا نمودند. شهیدانی که به امر امام به جبهه هاشتافتند و با دشمن کافر این مزدوران اجیرشده آمریکا، مردانه به شرف شهادت نائل گشتند و به سوی خدای خود شتافتند. آری شهیدان خون خود را اهدا نمودند و به وعده الهی خویش رسیدند و برای ما دو چیز به ارمغان گذاشتند یکی حفاظت از سنگرهایشان و دیگری حفاظت از خودشان.

بار الها! فهمیدم که تو را باید در جبهه ها ملاقات کنم تا امتحان خود را به طور احسن پس بدهم و نفس ناپاک خود را پاک کنم تا تو مرا به ملاقات خود بپذیری.

سفارشم به مردم حزب ا... این است همیشه گوش به فرمان ولایت فقیه باشید و از روحانیت در خط امام و سپاهیان پاسدار این دو بازوی ولایت فقیه پیشتیبانی کنید. وحدت خویش را تحت رهبری پیامبرگونه امام خمینی حفظ نمایید و با هم برادر باشید. همه ما باید روزی ازاین جهان فانی به جهان ابدی برویم لذا تنهاچیزی که از انسان به جای می ماند اعمال نیک است. با منافقان بجنگید و از کشتن و کشته شدن نهراسید... در نمازجمعه و جماعت شرکت کنید که دشمن از همین نمازهای جمعه و جماعت که مانند اسلحه ای در دست شماست می ترسد.

در اینجا سخنی باپدر و مادرم دارم.

پدر گرامی و مادر مهربانم به خودمی بالم که والدینی همچون شما داشته ام که مرا در دامنتان پرورش داده اید. شما باید افتخار کنید که امانت خدا را سالم به درگاه خدا تحویل داده اید شما از خداوند بخواهید که این قربانی ناقابل را از شما قبول کند.

چرابه جبهه رفته ام:

هدف و انگیزه من از آمدن به جبهه این است که به تمام ابرقدرتهای جهان بفهمانم که ما مرد جنگیم. ماهچون کوهی استوار در برابر تمام ابرقدرتهای صهیونیسم و امپریالیسم ایستادگی خواهیم کرد. خداوند خودش می داند ما برای چه می جنگیم ما برای مقام و آب وخاک نمی جنگیم بلکه به خاطر رضای خدا و دفاع از اسلام و قرآن می جنگیم ما مثل امام حسین(ع) وارد جنگ شده ایم و مثل او نیز به شهادت می رسیم ما شهادت را سعادت می دانیم و بر این سعادت افتخار می کنیم چه سعادتی بزرگتر از شهادت فی سبیل ا... است که در راه خدا باشد. کسی که شیفته شهادت باشد عاشق و دیوانه خداست. خداوندبه ما نیرو و توانایی و ایمان قلبی عطا فرماید تابتوانیم به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین(ع)لبیک بگوییم.

در خاتمه؛خداوندا خونم را زمثل آب روان برای اسلام جاری کن تا برای آیندگان نهال پرثمری باشد.       

                                      والسلام علی من التبع الهدی

                                    حسن صانعی مزینانی 1364/11/12

 

 نوشته شد به قلم علی مزینانی عسکری

تهران اسفند1390ه.ش

منبع:

*خانم محمدی مادر بزرگوار شهیدحسن صانعی و برادران گرامی شهید آقایان حسین، عباسعلی و علی رضا صانعی مزینانی

*دوست شهید: قاسم باقری

*کتاب مزینان، عشق آبادی کوچک نوشته احمد باقری مزینانی

  • علی مزینانی