شاهدان کویرمزینان :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۵۴۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شاهدان کویرمزینان» ثبت شده است

۱۴
دی
۰۱

💠 لقب «دیمه.....»

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

 ✍️خانواده ی بزرگ و جلیل القدر« دیمه» نیز یکی دیگر از این مجموعه است که حُسن اخلاق و اوصاف حمیده وپسندیده وخوش رویی در گفتار ورفتار و کردار آنان به خوبی متجلی وپیدا ست

حُسن خلق از اعظم ترین نعم الهی است که موجب بسط رزق ومحبوبیت نزد خالق و مخلوق می گردد و باعث راحتی انسان در زندگی است از این رو افرادی که متصف به اخلاق نیکو هستند به درجات عالی وکمال مطلوب نزدیک ترند.
برابر فرمایش حضرت ختمی مرتبت(ص) خُلق نیکو لطیف ترین حقیقت در آیینه است وسنگین ترین وارزشمند ترین گوهر در ترازوی عمل وچون انگشتر که زینت دست است.خوش خُلقی و خوش خویی نیز زینت انسان است.

◀️ اما چرا به این خانواده ی محبوب وتبار آنها  لقب« دیمه » داده اند؟  

در ابتدا لازم است گفته شود؛ زنده یاد حاج محمد مزینانی که بعدها به «حاج محمد دیمه» مشهور شد چهار پسر ویک دختر دارد به نام های مرحومان حاج‌اکبر و حاج اصغر‌ودو پسر ویک دختر دیگر که خوشبختانه وخدارا شکر درقید حیات اند  شامل: آقایان غلامرضا وغلامحسین ‌و سرکار خانم ربابه

آن طور که از مرحوم حاج اکبردیمه و در زمان حیاتش (با حضور فرزندش آقا مرتضی ) سوال کردم که چرا و به چه علت لقب دیمه به خانواده ی شما داده اند؟ در جواب گفت:
ابوی بنده مرحوم حاج محمد فردی بوده کشاورز وبسیار فعال وکوشا وساعی ودرعین حال با انگیزه وخستگی ناپذیر واساساً در باور و قاموس او چیز هایی از قبیل سختی یا دشواری یا امور پیچیده ومشکلات کاری ولا ینحل وجود نداشته است.

در فعّال بودن مرحوم  پدرم همین اندازه بگویم  که؛ قبل از طلوع خورشید به صحرا می رفته وبه هنگام غروب هم به دلیل تاریکی دست از کار می کشیده وشیفتگی و عشق وی به کار وتلاش درامر کشاورزی اولاً: زبانزد بوده ثانیاً :موجب گشته تا غالباً اولین نفری باشد که به صحرا برود وآخرین نفری باشد که به روستا بر گردد !! ضمن اینکه تشنگی وگرسنگی وخستگی از کار بی معنا و نامفهوم و چندان اهمیتی برایش نداشته است تا در وقت معلوم ومعینی صبحانه یا ناهار یا شام بخورد یا به اصطلاح به خودش برسد.

در ادامه حاج اکبر اظهار می داشت:
 وقتی ایشان در برابر سوال برخی از اهالی مزینان قرار می گیرد مبنی بر اینکه دلیل عدم خستگی از این همه کار وتلاش وفعالیتت چیست که حتی دربرابر گرسنگی وتشنگی خم به ابرو‌نمیاری ؟ در پاسخ و با گویش مزینانی می گوید:
مَه دیمه یُم... من دیمه هستم.
 و همانگونه که در کشاورزی دیمه کاری توجه لازم وکافی مد نظر کشاورزنیست و وابستگی به آب وکود و سم پاشی و دیگر مراقبت ها ی لازم نداردو صرفاً بذر پاشیده می شود وبه امید خدا رها می گردد... من هم اینگونه ام....
 به عبارت دیگر؛ خستگی حالیم نیست . ضمن اینکه درقید وبندصبحانه وناهار وشام خوردن وتوجه ورسیدگی به آن مفهومی که دیگران برداشت وعادت دارندتا در وقت معینی غذا بخورند... نیستم.
لذا مردم از این زمان به مرحوم ابوی لقب «دیمه» می دهند ومتعاقب آن به «حاج‌محمد دیمه» مشهور می شود.

🌹ذکر این نکته نیز خالی از لطف نمی باشد که از میان چهار پسر زنده یادحاج‌محمد دیمه تنها غلامحسین را غالباً اهالی به دیمه صدا نمی زنند بلکه به او «گُرجی »می گویند.
دلیل این شهرت نیز بی مسما نبوده وگفته شده با توجه به اینکه مشارالیه به هنگام تولد نوزادی خوش قیافه و سزخ و سفید و به اصطلاح تو دل برو بوده؛ از این رو خانواده اش به او «گرجی» گفته اند وبه تبع آن همشهریان نیز اورا گرجی صدا می زنند.

محتاج توضیح است که؛
گرجی نام قومی از اقوام قفقاز یا گرجستان امروزی است که اهالی آن کشور به ویژه زنان گرجی درحُسن جمال وتناسب اندام و در ظرافت ولطافت؛ شهرت جهانی دارند.
از سوی دیگر چهار حرفی که از آنها کلمه «گُرجی» ساخته شده در عُرف این چنین تعریف شده است‌.  .
گ: حرف اول گُل به معنای زیبا چون گل
ر: حرف اول روی به معنای چهره
ج: حرف اول جوان به معنای شاداب
ی: یای نسبت است
بنابراین «گرجی» یعنی نوزاد یا فردی که نشاط وشادابی او بر چهره اش چون گل آشکار است.
 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

نظر

 

  • علی مزینانی
۱۴
دی
۰۱

✍️حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسن مزینانی سال 1326ه.ش در خانواده ای زحمتکش اما مومن و معتقد پا به عرصه وجود گذاشت . پدرش مرحوم ملا رمضانعلی مزینانی انسانی وارسته و مذهبی بود که به خاطر آموزش قرآن و احکام به مردم مزینان و حضور مداومش در مسجد و هیئت ، مزینانی ها او را ملا خطاب می کردند و او با سخت کوشی در قناتهای آب و زمین کشاورزی کار می کرد و کسب روزی می نمود.

🔹نحوه ی ورود شیخ حسن به حوزه علمیه از این قرار است که بعد از دیدن رؤیای صادقه ای که نوری از آسمان می آید و او آن را گرفته و بر روی سر خود می گذارد؛ روزی عالم شهیر مزینان شیخ قربانعلی شریعتی به ملا رمضانعلی و کربلایی ابراهیم محمدزاده و کربلایی ابوالقاسم ژیان مقدم پیشنهاد می دهد فرزندانشان را به حوزه علمیه بفرستند و او در سال 1344 ه. ش وارد مدرسه مزینان می شود.

🔹طلبه های نوجوان دو سال نزد مرحوم شیخ قربانعلی شریعتی مقدمات را خوانده سپس با مساعدت شیخ صادق صدیقی به مدرسه فخریه سبزوار رفته و حدود دو ماه در آنجا تحصیل می نمایند و بعد از آن با نامه ای که حاج سعید جلالی به آنها می دهد به مشهد مقدس عزیمت کرده و در جنب حرم مطهر در مدرسه دو درب زیر نظر استاد کاظمی به تحصیلات خود ادامه می دهند حضرات آیات دهشت و سبزواری از جمله اساتید بزرگی هستند که شیخ حسن و دیگر طلبه های مزینانی نزد ایشان تلمذ می نمایند.

🔹اولین تبلیغ شیخ حسن در سال 1347با مساعدت شیخ صادق صدیقی در قلعه زیارت انجام می گیرد و حدود 17سال به صورت متناوب به امیر آباد گرگان در محرم و ماه مبارک رمضان تردد می نماید و تبلیغ دین مبین اسلام را انجام می دهد.

🔹این روحانی خوشنام و خوش اخلاق مزینانی سال60به استخدام بنیاد شهید مشهد مقدس در می آید و23 سال خدمت خالصانه به خانواده معزز شهدا را از افتخارات خود می داند.

🔹حاج شیخ حسن سال 83 پس از اقامه ی نماز جماعت در مسجد جامع مزینان دچار عارضه ی سکته مغزی شده و بعد از بستری در بیمارستان های سبزوار و مشهد به تشخیص پزشکان دیگر قادر به ادامه ی کار اداری نبوده و از بنیاد شهید باز نشست می گردد در عین حال وی از روحیه بسیار خوبی برخوردار بوده و همیشه حضور فعالی در هیئت الغدیر مزینانی های مقیم مشهد داشت.

✔️این روحانی خوش اخلاق مزینانی روز سه شنبه 16 شهریور 1400 همزمان با 29 محرم 1443 در محل سکونتش و در جوار آقا و مولایش حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام دارفانی را وداع گفت پیکر مطهرش در باغ دوم خواجه ربیع برای همیشه آرام گرفت.

 

محمد شریفی فرهنگی پیشکسوت مزینانی قبل از ارتحال این رزمنده پیشکسوت و خادم الشهدای دفاع مقدس در دلنوشته ای برای او چنین نوشت:

🌐یاد هم حجره ای مهربان 


 حجه الاسلام حاج شیخ حسن مزینانی فرزند مرحوم ملارمضانعلی درخانواده ای متعهد و پرهیزکار سرشار از زحمت و تلاش پرورش پیدا کرد زحمتکش و پرتلاش برای کسب امرار معیشت در دوران نوجوانی همراه پدر و برادر حتی تا گنبد و دشت گرگان به پیش رفتند .خلق و خوی این خانواده مذهبی ایجاب می کرد که نامبرده در سالهای ۴۵_۴۶وارد مدرسه علمیه شریعتمدار مزینان و در محضرعالم جلیل القدر و بزرگوار  مرحوم حاج شیخ قربانعلی شریعتی  مقدمات را پشت سربگذارد و با اصرار خطیب توانا مرحوم حاج شیخ محمدصادق صدیقی مزینانی که استاد سخن و به خاطرصوت حسن و زیباش بلبل خراسان لقب گرفته بود و در نزد علماء بزرگ خراسان صاحب مقام و مرتبه ای بود طی معرفی نامه ای از نامبرده به اتفاق مرحوم حجت الاسلام حاج آقا مقدم وارد مدرسه علمیه دو درب شده و ادامه تحصیل را داشته باشد. 

حاج شیخ خوش قلب و مهربان و در مهمانداری و مهمان نوازی ممتاز زمان بود حجره کوچک کمتر از ۹متر داشت که کمتر زمانی خالی ازمزینانی های عزیزبود .اتاقی کوچک و دلی به وسعت دریا، انسانی بسیارحق شناس با ارادتی تمام و کمال به خاندان بزرگ شریعتی بویژه بزرگ و عزیز همه ما مرحوم حاج شیخ قربانعلی شریعتی در همان سالها اگرچه اینجانب افتخار حضور درهمان مدرسه را داشته و افتخار مصاحبت و هم اتاقی را با عزیز بزرگوار جناب حاج آقامعلمی را داشتم و مرحوم حاج آقامقدم در اتاقی دیگر اما مرحوم حاج آقا شریعتی گاهی که برای زیارت آقاعلی ابن موسی الرضا(ع) و دیدن میوه های بهشتی چون حاجیه سکینه همسر مرحوم حاج سیدرضای جلالی و حاجیه رقیه همسرحاج یداله محمدی فرزندان خوبش به مشهدمقدس مشرف می شدند چندشبی در مدرسه و در حجره و اتاق جناب حاج شیخ حسن می ماندندکه مورد نقد و اعتراض دختران با سخاوت و مهمان نواز قرار می گرفتند اما عشق دوران طلبه ای در وجود آن مرحوم موج می زد و شیفته همان اتاق های نمناک کسی که اولین بار بنده و جناب معلمی فر را به دیدن استاد محمدتقی شریعتی برد و افتخار این دیدن را نصیبمان فرمود جناب حاج شیخ حسن مزینانی بود ماهی یک بار و حتی زودتر امکان نداشت که به خیابان تهران محله معروف به باغ خونی منزل استادشریعتی نرود و ساعتی در خدمت ایشان تلمذ حضور نداشته باشد.

👈باتوجه به این که شخص بنده یکی از نزدیک ترین افرادبه این خانواده بزرگ بودم و به بزرگ و کوچک این عزیزان عشق می ورزم اما آن  کسی که بذر این علاقه را در وجودبنده بیش از پیش فزون بخشید جناب حاج شیخ حسن بود در ادامه زمینه ازدواج این فرهیخته بزرگوار فراهم  شد خانمی وارد زندگیش شدکه چون خود او حتی فراتر مهماندار،مهربان و مهمان پذیر حاجیه زهره مزینای دنیای ادب، محبت و مهربانی بارفتن حاج آقای معلمی به مزینان و ازدواج این شیخ بزرگوار آثار غربت در و دیوار مدرسه دو درب را فرا گرفت و زندانی شدبرای این جانب هر وقت هاله ای ازغم وجودم را می گرفت دارالشفای این غم خانه مستاجری اما سراسر مهربانی این مرد بزرگ بود. دیری نگذشت که خداوند زینت دیگری بدین خانه داد و آن تولد زیبای عزیزمان جوادبود (مهندس جواد)که به خاطرعلاقه وافرم به جواد و خواندن لالائی های محلی برای جواد باب رفت و آمد را بیشتربه رویم بازکرد که هرچه بیشتر به آن خانه می رفتم لبخند خانواده شکوفاتر می شد.  رفته رفته برتعداد فرزندان این فرشتگان آسمانی افزوده که تک تک آنان از افتخارات ما و ازخادمین خوب به این کشوراسلامی هستند به خاطراین همه خلوص و تعهد پس ازپیروزی انقلاب اسلامی و بعدازمدتها خدمت به نظام و مردم ولایتمدارحاج شیخ بزرگوارجهت خدمت هرچه بیشتربه خانواده معزز و محترم شهداء و ایثارگران وارد بنیاد شهید خراسان شده و پس ازسالها افتخار خدمت دچارعارضه بیماری شده و به افتخار بازنشستگی نائل می شود.

بزرگترین امتحان الهی پس ازصبرآن عزیزدربرابراین بیماری عروج ملکوتی همسربزرگوارش بود که برای خانواده جانکاه و برای آشنایان بسیارتألم آور است و درعجبم ازقلبهای سرشار از محبت و دستهای بخشنده چگونه می شود طومار زندگی آن مهربان برچیده و ما نیز از زیارت ِاین عالم مهربان شریف و بامحبت محروم بمانیم و بهترازآن نمی بینم که زمزمه کنیم و بگوییم (الهم اشف مرضینا وارحم موتانا) این انسان خوش اخلاق اکنون نیزباکم توانی بازهم چشم اتتظار مهمان است. فرزندان خوب او حتی بیشتر از گذشته به پدر عشق می ورزند و پروانه وارگرد وجود پدرند اما باپرواز آن یارباوفا و فوت زودرس حاجیه خانم بی شک آن شادابی در وجود عزیزمان کمتربه نحوی که حاج شیخ را در زادگاهش مزینان کمتر می توان دید.
 

زنده یادحاج شیخ حسن مزینانی و همسرش مرحومه حاجیه زهره خلیلی مزینانی

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

 

  • علی مزینانی
۱۴
دی
۰۱

🌐آزادگان مزینان

✍️مردم مزینان در دوران دفاع مقدس علاوه برتقدیم بیش از هفتاد شهید و ده ها ایثارگر و جانباز نام  چهار آزاده سرافراز را نیز در کارنامه پر افتخار خود دارند.

🔹 مردم دیار تاریخی و حماسه آفرین مزینان که همیشه در صحنه های رویارویی با ظلم و ستم پیشتاز هستند و یکی از وجوه تسمیه ی این نام بلند آوازه "دیار مرزبانان است که بر علیه یاغیان و اشراری که سال ها پیش برآن تاخته اند جوانان دلاورش مردانه ایستادگی کردند و سرهای تعدادی از این طاغیان را بر دروازه های اصلی آن آویخته و اعلام می کنند اینجا دیار مرزبانان شجاع است!" در دوران دفاع مقدس نیز مفتخر به دفاع از ولایت پا در رکاب کرده و اولین حضور را در مناطق جنگی داشتند و اولین شهدا را در ایران و در منطقه داورزن تقدیم کردند .شهید غلامرضا مزینانی(خصالی) یکی از دریادلان شجاعی  است که در همان روزهای نخست تهاجم رژیم دیکتاتور عراق(1359) به همراه 69نفر از همرزمانش همچون شهیدان مختاری و مرادی جان خود را فدای انقلاب کردند و پیکر مطهرش در بهشت ثامن الحجج(ع) حرم امام هشتم دفن شد.
🔺مبارز انقلابی و تکاور شهید علی مزینانی (شهیدی) نیز یکی دیگر از افتخار آفرینان مزینان است که در همان سال های اول جنگ(مرداد 1360) در رکاب شهید چمران به شهادت رسید و به عنوان اولین شهید منطقه داورزن تشییع و در مزینان به خاک سپرده شد.جالب توجه اینکه هر دوشهید در سرزمین گرم خوزستان و در منطقه سوسنگرد به شهادت رسیدند.
🔆حضور همیشگی رزمندگان مزینانی در جبهه های مختلف و تقدیم بیش از هفتاد شهید و ده ها ایثارگرو جانباز و چهار آزاده یکی دیگر از اسناد افتخار مردم قهرمان پرور مزینان است که اولین شهید انقلاب را به نام معلم شهید دکتر علی مزینانی شریعتی تقدیم کرده اند.
👈اولین آزاده مزینان حاج محمد مزینانی فرزند رضا کربلایی اکبر است که در اولین حضورش در جبهه و با شرکت در عملیات خیبر که سوم اسفند 1362 در منطقه هورالعظیم انجام شد به اسارت نیروهای ارتش دیکتاتور عراق در آمد و پس از وی مهدی مزینانی فرزند غلامحسین، حمید مزینانی فرزند اکبرحسنعلی، علی مزینانی فرزند اکبریحیایی و حاج حسن مزینانی فرزند آقا محمدعلی خان، مفتخر به نام آزاده شدند.
🔹حضور دو خانواده سه شهید و سه خانواده دو شهید مزینانی یکی دیگر از نشانه های دلاورمردی و ایثارگری مردم مزینان است که آن را از دیگر مناطق داورزن و سبزوار متمایز ساخته است.

خاطرات اولین آزاده مزینانی... حاج محمد مزینانی

 ✍️سرها پایین!

از کارهایی که عراقی ها خیلی روی آن اصرار داشتند تحقیر و سبک کردن بچه ها و لگد مال کردن حس غرور و انسانیت اسرا بود و به همین خاطر ، شیوه های مختلفی را اعمال می کردند تا به این هدف زشت خود برسند .

 یکی از این موارد به هنگام آمار روزانه بود که صبح اول وقت یک بار ، ظهر هم یک مرتبه و یک بار هم عصر موقع فرستادن به داخل آسایشگاه اتفاق می افتاد و اعلام کرده بودند که اسرا باید در هنگام آمار یا سرشماری ، روی پا نشسته و حتماً سرها را به پائین بگیرند و زمین را نگاه کنند .
 این حالت بعضاً بیست دقیقه تا نیم ساعت ادامه داشت و اجازه نمی دادند که اسرا به طرف بالا نگاه کنند و اگر یکی از بچه ها مقداری سر خود را بالا می آورد ، فوراً مزدور بعثی با کابل یا شیلنگ به سر او زده و به قول خودش به زبان فارسی می گفت : « سَرا پایین » ، « سرا پائین » و این روش سالها ادامه داشت.

 حتی در هنگام صحبت و ایستادن در مقابل سربازها و یا افسرهای عراقی هم باید سرها پایین می بود ، برای عراقی ها مهم نبود که در وقت گرفتن آمار چه ناراحتی هایی بروز می کرد و احیانا کسی سرگیجه می گرفت یا چشمش سیاهی می رفت و یا افرادی پیر و یا مریض بودند ،

مهم این بود که سرهای اسرا در هنگام آمار باید پایین می بود !!؟؟

 

👈نخ تابی اسارتی

برای درست کردن تسبیح و دانه ی تسبیح ضمن اینکه شیوه ها و ابزار مختلفی از قبیل سنگ ، هسته خرما و گِل بکار گرفته می شد ، امّا درست کردن نخ تسبیح هم شیوه خود را داشت .

 برای رفع این نیاز ، معمولاً وقتی کف جوراب سهمیه اسارتی سوراخ سوراخ و غیر قابل استفاده می شد ، تازه نوبت کاربری جدید جوراب می رسید و آن این طور بود که ، ساقه ی جوراب را در یک قوطی قرار داده و دو نوع نخ را از آن جدا کرده و می شکافتند ، یکی نخ کِشبافت پلاستیکی و دیگری نخ معمولی ،

  برای تهیه نخ تسبیح ، قسمت کشبافت و پلاستیکی آن بیشتر به کار می آمد و با دوکی که بچه ها برای نخ ریسی از تکه پاشنه دمپایی پاره شده یا کتانی سوراخ شده به همراه یک تکه سیم خاردار کَنده شده از سیم خاردارهای اردوگاه درست کرده بودند ، اول یک لایه نخ حدوداً ده متری را تاب داده و سپس در مرحله بعد این ده متر را از وسط گرفته و دو سر آن را به هم‌ چسبانده و می تاباندند تا یک پنج متر تابیده شده درست شود و سپس  با تابیدن مجدد این پنج متر ، مثل قبل از نیمه ی نخ گرفته تا نخ ریسیده شده به دو نخ دو و نیم متری تقسیم شود و در مرحله ی آخر نیز این دو و نیم متر نخ تابیده شده ، نصف می شد و تاب آخر انجام می گرفت.

نهایتاً از آن نخ یک لای ده متری ، حدوداً یک نخ تابیده شده ی هشت لایه درست می شد . نخ را در درون دانه های تسبیح قرار داده و یک تسبیح زیبا با نخ پلاستیکی چند لایه آماده می گردید تا وسیله ای خوب و زیبا برای ذکر گفتن مهیا شده باشد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۲
دی
۰۱

✍️به قلم و روایت: دکتر سیدمصطفی حسینی مزینانی


روز اول راهپیمایی ۷۰۰ عمود را راه رفتیم حدود ۳۵ کیلومتر.در مسیر نور با حزن زینبی ولی شعف و نشاط خاص معنوی گام های محکمی بر می داشتیم . هر گاه که برای استراحت. ناهار و یا نماز توقف می کردیم . با یک یا حسین(ع) تجدید قوا می کردیم و سرحال تر از نوبت قبل به راه می افتادیم.
البته حضور شش ماهه ها تا ۸۰ ساله ها انرژی ادامه راه را بیشتر می کرد.همه از همه جا حضور داشتند. هند. پاکستان. افغانستان. دانمارک. روسیه. انگلستان. قطر .عمان. و....
یک کاروان از روسیه بودند که عکس رهبرانقلاب آقای خامنه ای را بر سینه نصب کرده بودند . جالب اینکه میزان ارادتشون بیشتر از ایرانی ها بود. صحبتی چند دقیقه ای باهاشون داشتم. از اینکه شیعه هستند و در راهپیمایی اربعین حضور دارند به خود می بالیدند.
مقداری آجیل ایرانی داشتیم بهشون هدیه کردیم. با ولع و به عنوان تبرک از ما قبول کردند و بلافاصله بین اعضای گروه توزیع کردند. وقتی دوستم گفت که فلانی سید است. اشک در چشم به زور دستم را بوسیدند و این بی مقدار خجالت زده از محبت ایشان. اگرچه نیت اونها من نیستم و این احترام برای ذریه رسول اکرم(ص) بود.‌..
اتفاقات زیادی در راه می دیدیم که غیر قابل وصف است.
وقت ناهار گذشته بود . کسی میل به خوردن نداشت. حالا که تعارف بزرگترها ثمری برای تناول و نوشیدن نداشت؛ بچه ها و جوانان عراقی به میدان آمدند. سینی های اطعام بر روی سر و در میان انبوه جمعیت دو زانو می نشستند و التماس می کردند که از این طعام بخورند. کودکان آب به‌ دست حاضر شدند.نگاه معصوم، مشتاق و ملتمسانه آن ها دل را به لرزه می آورد. و اشکها سرازیر می شد....
نزدیک غروب بود که یک موکب را برای استراحت در عمود ۷۳۰ انتخاب و اطراق کردیم.روغن سیاه دانه را که عیال مکرم به زور در وسایل ما قرار داده بود. اینجا محل کاربردش بود. پاهای ورم کرده...ماهیچه های گرفته و انگشتان بی رمق..مشتاق ماساژ...از همسفران خودمان شروع کردم.تمام نشده یک جوان مشهدی ۱۶ ساله آمد و تقاضای کمک برای درمان دردش کرد،پایش را ماساژ دادم. پیرمردی آمد و همینطوری تا دقایق زیادی کار ما درست شده بود و انبان ثواب عیال پر......
اگرچه قلم خوبی ندارم در توصیف وقایع.ولی‌ فکر می کنم نویسندگان قهار هم نتوانند این همه زیبایی را وصف کنند.جای شهید آوینی را خالی کردم...قطعا اگر بود زیبایی ها را بهتر می دید و به تصویر می کشید..
زیبایی هایی از جنس " ما رایت الا جمیلا ".....

یاران کوچک
در میانه راه نزدیک به عمود ۱۲۰۰ به بعد پاها دیگر رمق ندارد. تاولها نمایان شده و بعضاً ترکیده است؛ لنگان لنگان و نفس زنان همه ادامه می دهند. بعضی از سالخوردگان و بیماران دیگر توان ادامه ی راه نداشته و بر مرکبی سوار و خودشان را به حرم دوست می رسانند. بسیاری هم با تأسی به زینب کبری(س) و همراهان بی بدیلش با پای پیاده ادامه می دهند.،می گویند و زمزمه می کنند که اگرچه پاهایمان تاول زده ولی شلاقی دیگر در کار نیست...کشیدن معجری نیست...هم گوش و هم گوشواره به یغما بردن نیست...سر قرآن خوان بابا بر نیزه نیست...غل و زنجیر تن سای بر جسم بیمار نیست...
حال خوشی هست. مصیبت عقیله بنی هاشم چون شعله ای فروزان گرما و انرژی می دهد برای ادامه در تنها مسیر وارستگی و سعادت؛اگر چه جانکاه است و حتی تصورش غلیان غم.نمی دانم تجربه کرده اید؟ گاهی دل طاقت تن را ندارد.ظرف تن گنجایش مظروفش یعنی قلب را ندارد...
آری این چنین است که عزمت با جسم رنجور و پاهای متورم تاول زده برای رسیدن به ارباب بی کفن جدی تر شده و گامهایت را استوارتر بر می داری.از طرفی هم وقایع پیش آمده تو را نهیب مقاومت در برابر سختی ها می زند.
دو پسر ۵ تا ۷ ساله وقتی دیدند یک دست عصا و دست دیگر بر ساک چرخدار است. جلو آمده چمدان را از من و دوستانم گرفتند و با زبان کودکانه و صوت دلنشین و ظریف شان می گفتند: المساعده . المساعده...تا نگرفتن رهای مان نساختند. تصویرشان را ارسال کردم ببینید قدشان از ساک ها کوتاه تر است ولی عزمشان تا عرش الهی...هزار متری را برایمان آوردن کودکان بی پیرایه..یکی از دوستان خواست محبت شان را جبران کند چند دیناری از جیبش درآورد. به سرعت گفتند لا فلوس...لا فلوس.. و دور شدند و این واقعه و وقایع مشابه توان مسافر را دو چندان می کرد، آنقدر که دلش طاقت تحمل این بزرگی را نداشت ...
اخیراً بیماری قلبی هم توان را کاسته بود و تحمل فشارهای عاطفی هم کار را سخت تر می کرد. باید زود دست به قلم می شد و به تصویر می کشید این زیبایی را هر چند با واژگانی نا وزن و ... باورمان نمی شد.... از گروه ۱۰۰ نفره استادان دانشگاه های ایران گروه ۴ نفره ما که سه نفرمان علیل بودیم مشکلات جسمی فراوان ناشی از کهولت سن و یادگار زخم همین مردم در دوران دفاع مقدس؛ ظرف دو روز به سیطره کربلا رسیدیم. ..
" السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین "

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۲
دی
۰۱

✍️شنبه 64/10/28

ساعت تقریباً 4 بود که که او(اسماعیلی) مرا بیدار کرده و رفتیم و نماز شب را خواندیم و چون نزدیک نماز صبح بود همان جا نشستم که اذان بگویند و طولی نکشید که اذان صبح را گفتند و نماز را با جماعت خواندیم و آمدیم به آسایشگاه تا آماده شویم برای ورزش و مراسم صبحگاهی و اینها که تمام شد همانند همیشه سخنرانی حاج آقا و سپس صبحانه این دفعه پنیر و چای شیرین بود خوردیم و در ساعت 9 هم درس نظامی دیده بانی توسط برادر طباطبایی اجرا شد تا ساعت 10 و الآن بیکاریم تا الآن که در حال نوشتنم و این را بگویم که در حدود 20 دقیقه است که برادر حسین زاده فرمانده اصلی دیده بانی از مأموریت آمده تا ساعتی دیگر و خاطره ای بهتر خدا نگهدار...

بقیه خاطرات
ظهر نیز همانند دیگر روزها گذشت و غذای برنج و خورشت را خوردیم و بعد از غذا از قضا برادر محمد مزینانی را که از اردوی 10 روزه آمده بود دیدم و بعد از چند ساعت برای مرخصی به تعاون رفت و برگه ی مرخصی را گرفت و بالاخره با خداحافظی به مزینان رفت و من را دوباره تنها گذاشت.
در ساعت 6/5 همانند همیشه نوبت نماز و دعا و شام بود که شام این دفعه تاس کباب عجیب و غریبی بود و خوردیم سپس خواب شدیم به امید اینکه امشب رزم است ولی هیچ خبری نبود.

یکشنبه 64/10/29
در ساعت 4 برای نماز شب آقای توکلی که از دوستان آقای اسماعیلی است مرا بیدار کرد و بعد از وضو نماز شب را خواندیم(البته در نمازخانه) بعد از نیم ساعت اذان صبح را گفتند و ما نماز صبح را با جماعت خواندیم و بقیه مانند دیروز گذشت تا ظهر و نهار برنج خوردیم اما در این ظهر چیزی که مرا خوشحال کرد آمدن علی مزینانی و علی رضا مزینانی که قبلاً راجع به آنها گفتم از اردوی 10 روزه بود ولی باز متأسفانه دیری نپایید که باز من از آنها جدا شدم یعنی بعد از چند دقیقه صدای دلخراش بلندگوی مسجد از دیدبانان خواستند که در آسایشگاه جمع شوند و ما هم که در حالتی دو دلی بودیم با خود گفتیم اینها می خواهند چکار کنند چرا و به چه علت؟!

به آسایشگاه رفتیم و چیزی نبود جز اینکه نوبت ما برای اردو بود!!! بالاخره فرمانده گفت که کوله پشتی و کلاه آهنی را آماده کنید و نصف از بچه های دیده بانی را به چند دسته تقسیم کرد و من جزو تیم آقای توکلی افتادم که کلاً چهار نفر هستیم و در ساعت 4 بعد از ظهر بود که اتوبوس هایی که همچون ماشینهای زندانیان سیاسی بودند که افراد را از یکدیگر دور می کردند تعدادی که مشخص شده بودند سوار بر ماشین ها شدند و من از برادران مزینانی و آقایان دیدبانی مخصوصاَ نظری و قهرمانی خداحافظی کردم و پهلوی برادر توکلی نشستم به امید اینکه بر می گردیم و به جمع یاران دیروز می پیوندیم...

بالاخره اتوبوس ما به حرکت افتاد و به دنبال آن 3 اتوبوس دیگر. اول به طرف اهواز رفتیم و از آنجا دور زد به سمت خرمشهر. اول راه بود که یکی از تابلوها نوشته خرمشهر 105کیلومتر .

در راه منظره های عجیب و قابل توجهی من را به خود جلب کرد . می دیدم چادرهای آواره گانی که هنوز بعد از 6 سال جنگ برایشان خانه و کاشانه درست نکرده بودند ولی نمی دانستم چرا؟! همچنین نخل های قطع شده و نیمه سوخته را که دیگر خشک شده بودند نیز سنگرهای گوناگون که هنوز برجای خود بعد از چندین سال مستحکم باقی مانده بودند و تانکها و ماشین های سوخته شده و منهدم شده که زنگ زده بود و دیگر قدرت ایستادگی در برابر نعمت های الهی را نداشته اند ...

اردو

✍️برادر توکلی در بعضی مواقع مرا راهنمایی می کرد مثلاً در جاده خرمشهر درختانی بود که برادر توکلی می گفت در همین جاها نیروهای کشته شده عراقی را در هنگامی که سربازان ایرانی می خواستند همانجا را از عراقی ها پس بگیرند دفن کرده اند و نیروهای عراقی فلنگ بستن را بر قرار ترجیح داده اند.

بالاخره بعد از مدتی اتوبوس بر شک و تردید ما بیشتر افزود و از جاده اصلی وارد یک جاده فرعی خاکی شد و بعد از 5 کیلومتر به محل چادرهایی که از قبل نصب شده بود آمدیم این را بگویم که از پادگان خودمان تا اینجا تقریباً40 کیلومتر را آمدیم و نیروهای دیدبانی که 25 نفر و نیروهای موشک که 10 نفر هستند وارد یک چادر شدیم و شب آن روز خواندن نماز که در مسجد دیگر نبود و بهتر بگویم مسجد بیابانی دارد حتی چادر نیز ندارد و یک تکه پلاس بزرگ روی زمین انداخته اند و شب را با خوردن شام که تاس کباب و سیب زمینی بود به امروز صبح رساندیم...

دوشنبه 64/10/30
امروز نزدیک صبح نماز شب را خواندم و آقای توکلی مرا بیدار کرد اما وقتی بیدار شدیم نیم ساعت به نماز صبح بود و ما هردو فقط نماز وتر را خواندیم و بعد از چند دقیقه نماز صبح و دوباره خواب شدیم که تقریباً خواب ما یک ساعت طول کشید البته دیگر برادران برای نماز صبح بیدار شدند و ساعت 7 ما را بیدار کردند و برای ورزش صبحگاهی و سپس چای و حلوا را در همان چادر خودمان خوردیم و الآن ساعت 9 صبح است  که از همان وقت بیکاریم و الآن آقای حسین زاده آمد و گفت که برای اینکه بیکارید بلند شوید و بروید خار جمع کنید برای بالای چادر. می بینید چه گیری کردیم! خوب تا بعد خداحافظ زیرا الآن باید برویم مقداری خار جمع کنیم و این را بگویم، الآن که همه ی اینها را نوشتم در چادر بودم و هستم خوب با اجازه تا بعد از خار جمع کردن.

با سلام هم اکنون ساعت 11 است و در داخل چادر نشسته ایم تعدادی خوابند تعدادی حرف می زنند یکی پرتقال می خورد یکی رادیو گوش می اندازد یکی تسبیح می چرخاند یکی قرآن می خواند و غیره.

در ساعت 9 صبح همان طور که گفتم برای جمع کردن خار، بچه ها به بیرون رفتند و من که در حال نوشتن اینجا بودم دیر رفتم و وقتی هم که رفتم دوربین را با خود بردم و کمی به خارها و خس و خاشاک های بیابان دید زدم و بعد از مقداری تمرین به چادر آمدم و در ساعت 12 برای نماز وضو گرفتیم و نماز را با امامت آقای زنگویی در داخل چادر خواندیم و بعد از آن نهار که قورمه سبزی و برنج بود نوش جان کردیم و دو تا پرتقال نیز خوردیم و این را اضافه کنم که هوای بیرون خیلی خیلی کثیف و خاکی و سرد است ما اصلاً شانس نداریم چون بچه های قبل که در پادگان بودند از هوای روز اینجا تعریف می کردند و می گفتند هوای روز اینجا گرم است ولی ما از اوقتی آمده ایم چیزی جز خاک نمی بینیم برای اثبات این خاک خاطره ای از صبح را که فراموش کردم تعریف کنم هم اکنون می گویم : همان وقتی که من دوربین را برداشتم و در اطراف چادر بیابانهای خشک و خالی را نگاه می کردم آقای عباس زاده که جزو ما دیدبان هاست و همراه ما آمده دیدم واز او خواهش کردم کمی درباره طرز کار دوربین توضیح دهد و او تپه ای را که ظاهراً خیلی دور دیده می شود به عنوان شاخص به من نشان داد و می خواست مساحت آن تپه را از طریق همان دوربین پیدا کند و من گفتم که فاصله ما تا آنجا 4 کیلومتر است و او گفت: 1/700در همان لحظه آقای رضا طباطبایی یکی دیگر از دوستان و برادران دیدبانی به جای ما آمد و او هم تخمینی گفت که 1/400 بالاخره بحث به جایی کشید که قول گذاشتیم قدم کنیم ولی در همان لحظه آقای عباس زاده قطب نما را آورد و گفت از طریق قطب نما معلوم می شود و بالاخره با گرا گرفتن آقای عباس زاده دیدیم که کمتر از چیزی است که قبلاً تخمین زده ایم ولی من بر روی حرفم باقی ماندم و حرف به جایی کشید که من و برادر طباطبایی تا 300 متری آنجا رفتیم و این جای خنده داری است  چون ما حدث مان بر 2 و 1 کیلومتر بود و هنوز 200 متر نرفته بودیم که برگشتیم و حیف که یکی آنجا نبود که به ما بگوید برادر خسته نباشید....

عملیات مشابه

✍️این هم از خاک های موجود در بیابان زیرا این خاک آنجا را خیلی دور نشان می داد. همانطور که گفتم وقتی 200 متر رفتیم دیدیم که تپه خیلی نزدیک است و چیزی دیگر نمانده و آن چیزی که ما فکر می کردیم نیست.

بالاخره از آن به بعد یعنی تا وقت نماز بیکار بودیم و نماز وضو را گرفتیم و آنقدر هوا سرد بود که انگار دستهای ما را با چاقو می بریدند نماز را مانند ظهر خواندیم و بعد از آن نوبت شام بود که برنج و آبگوشت بود خوردیم و بعد از آن نوبت خواب بود ولی آقای زنگویی از خاطرات جبهه اش برایم تعریف کرد و چگونگی مجروح شدنش را و بعد از آن با فکرهای سه در چهار به خواب رفتم و در ساعت 5 بود که حس کردم کسی با دستش به پهلویم می زند و بلند شدم کسی نبود جز آقای توکلی برای نماز شب مرا بیدار کرد .

هوا خیلی سرد بود با این هوای بد اورکت را برداشتم و برای وضو به محل منبع رفتم و وضو گرفتم و آمدیم نماز شب را خواندیم و بعد از آن چیزی طول نکشید که اذان صبح را گفتند و نماز را دسته جمعی خواندیم و سپس برادر حسین زاده فرمانده ما گفت که خواب شوید زیرا صبحگاه ساعت 7 شروع می شود ولی برای من دیگر خواب میسر نیست و در این مدت با بچه های دیگر صحبت می کردم و خاطره می نوشتم.

بالاخره در ساعت 7 مراسم صبحگاه با خواندن دعا و تلاوت قرآن انجام شد و به آسایشگاه آمدیم و چایی را که برادران شهردار(لطفی و قوانلو) درست کرده بودند خوردیم و صبحانه کره و مربا را نیز صرف کردیم و صبحانه مان تمام نشده بود که برادر حسین زاده گفت ساعت 8 بیرون چادر به خط شوید...

ساعت مقرر کوله پشتی و کلاه آهنی و قمقمه و دوربین را برداشتم و بعد از چند دقیقه به دستور آقای حسین زاده به خط شدیم و بعد از 2 کیلومتر راه پیمایی به خاکریزهایی رسیدیم که قرار است در همانجا عملیات شبیه انجام گیرد و کار تیم ما این بود (برادر توکلی مسئول تیم و من و آقای کریم زاده از قوچان و آقای خرمی از کاشمر) که یک گرا بگیریم و مسافت آن را نیز تعیین کنیم.

بالاخره این کار را کردیم و من بعضی وقتها که بیکار می شدم با دوربینم به تانکها و خاکریز های آن بَرِ خودمان نگاه می کردم و یا مسافت می گرفتم و غیره .

هم اکنون 2 ساعت است که از محل خاکریزها برگشته ایم اول من وضو گرفتم و آمدم در چادر نماز را خواندم سپس برادران سفره را انداختند و غذای استانبولی را خوردیم و یکی یک کمپوت صرف شد کمپوت من گلابی بود و البته از بعضی برادران آلبالو و گیلاس و سیب نیز بود.

هم اکنون داخل چادر نشسته ام و همه ی برادران به غیر از چند نفری خوابند و آن چند نفر من و آقای بخشی و آقای رضا طباطبایی که در حال روزنامه خواندنیم و دو نفر دیگر با هم حرف می زنند ولی قبل از اینکه خداحافظی بکنم این را بگویم که در هنگام آمدن از محل عملیات مشابه دفترم و قمقمه داخل کوله پشتی بود و نیز داخل قمقمه آب داشت و ریخته روی همین دفتر نازنین و چند ورقی از این را خراب کرده. همانطور بگویم که امروز هوا گرم و مساعد است برعکس هوای دیروز...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۲
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

 

مدرسه
مزینان تا پیش از انقلاب دارای یک مدرسه ابتدایی و راهنمایی پسرانه بود که بعد از آن دانش آموزان یا ترک تحصیل می کردند و یا برای ادامه تحصیل راهی شهرهای دیگر مانند سبزوار می شدند اما با گسترش بنای مدرسه دوره های دبیرستان نیز ایجاد و محصلین در رشته ی علوم انسانی و فرهنگ و ادب و اقتصاد به ادامه تحصیل پرداختند که بسیاری از آنها با قبولی در دانشگاه در ادارات و سازمان های مختلف مشغول به کار شدند و در نتیجه با رفتن این نسل و نسل بعدی به دانشگاه و استخدام آنها در مشاغل دولتی و همچنین اشتغال بسیاری از جوانان در مشاغلی مانند سنگشوری و کابینت سازی و میوه فروشی و... نیروی کار از مزینان رفت و روند نزولی جمعیت مزینان آغاز شد.

این نکته را نیز نباید از یاد برد که زمینی از املاک مرحوم آل احمد در مقابل باشگاه فوتبال مزینان به احداث دانشسرا و دانشگاه اختصاص پیدا کرد و کلنگش هم توسط خود او زمین زده شد ولی در پس تمامی طرح های مانده و نیمه تمام آن نیز بر زمین ماند و اکنون اگر کسی می تواند ادعایی بکند با اداره اوقاف سرو کار دارد!
با گسترش ساختمان مدرسه پسرانه در مقطع راهنمایی، دختران نیز از این نعمت برخوردار شدند و مدتی بعد کلاس های آنها در این مقاطع به صورت مجزا تأسیس و تشکیل شد که اکنون دبیرستان شبانه روزی هجرت در بالای مزینان پذیرای دانش آموزان دختر از دیگر روستاهای شهرستان داورزن می باشد که این مدرسه هم در بعد از انقلاب و سالهای اخیر احداث شده است.

تمامی مدارس مزینان پس از انقلاب بازسازی و یا ساخته شد که در حال حاضر دبیرستان دکتر علی شریعتی مزینانی در اجاره ستاد انتظامی شهرستان قرار دارد و مدرسه راهنمایی شهدای مزینان در ضلع شمال غربی و جنب خوابگاه شبانه روزی در اختیار دانش آموزان است.

این نکته را هم باید اضافه کرد با توجه به افزایش چند برابری سیستم دانشگاهی تعداد پذیرفته شدگان در دانشگاه از مزینان هم چندین برابر شد و خیل عظیمی از جوانان به صف فرهنگیان پیوستند به طوری که در بعضی مقاطع اغلب مدیران و معاونان و معلمان از خود این نیروی پرتوان مزینانی تأمین می شد.

در دهه ی هفتاد با درخواست نوجوانان و جوانان مزینانی حوزه ی علمیه شریعتمدار به مدت کوتاهی با عنوان مدرسه صاحب الزمان(عج) مشغول به فعالیت شد و برخی از همین علاقه مندان راهی مشهد شدند و در حوزه های علمیه به ادامه دروس خود پرداختند.
فعالیت های فوق برنامه ای آموزش مانند هنرهای نمایشی و تجسمی و فرهنگی و تشکیل گروه های نمایشی و سرود نیز در دهه ی شصت و تا اوایل دهه ی نود تشکیل و اغلب برنامه ها حتی خارج از مزینان را تحت حمایت خود کرده بود. در این میان نقش بسیج و کانون های فرهنگی مانند زینبیه(س) با محوریت شخصیت های فرهنگی و روحانی برای نوجوانان به خوبی مشهود است.

مهد کودک و آمادگی و پیش دبستانی


پیش از انقلاب؛ نوگلان مزینانی در مهدکودک های موقتی مانند منزل خلیلی ها و مرحوم شاه رضا نیکدل روز خود را سپری می کردند اما بعد از پیروزی انقلاب مهدکودک به شمال مزینان انتقال پیدا کرد و به نام امیدان نبی(ص) فعالیت خود را در سال های اخیر ادامه داد که در حال حاضر این مهد و پیش دبستانی از اختیار بهزیستی مزینان خارج و به آموزش و پرورش سپرده شد و مدتی در جوار مدرسه شیخ قربانعلی شریعتی مزینانی مشغول به فعالیت بود و بعد از آن با مدیریت خانم سیدی به کوچه مدرسه علمیه و خانه بهداشت قدیمی با عنوان مهد و پیش دبستانی امیدان آینده مزینان منتقل شد.
نهضت سواد آموزی که پیش از این با عنوان اکابر شناخته می شد پس از پیروزی انقلاب به همت فرزندان مزینانی به ویژه آقا رحمت اله و برادر مرحومش عزت اله مزینانی برای مردان و مرحومه طاهره رمضانعلی ملامهدی برای بانوان از رونق خاصی برخوردار شد و بسیاری از پدران و مادرانی که طعم تحصیل را در مدارس نچشیده بودند و البته برخی از آنها به قول خودشان سواد قرآنی داشتند و در مکاتب قبل از انقلاب آموخته بودند دارای سواد خواندن و نوشتن شدند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۱۰
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان(مداح)

✍️بعد از اینکه هیئت ابوالفضلی دایر شد مردم مزینان به لطف خدا و عنایت اهلبیت علیهم السلام روز به روزشاهد رونق بیشتر این موسسه و کانون مذهبی باعقایدی محکم‌ و گامهای استوار بودند .
آبگوشت های جانانه باطعم گوشت تازه و ادویه محلی خاصه از فرومد که هرروزه پای درخت بید کوچه ما(سرهنگ) یاکوچه آب، مردی صدامی زد:« فلفل، مرزه، شویر(شوید)، بدیو(بادیان)، خردی دانه» این صدای بدون بلندگو نظر مردم را به خود جلب می کرد و خرید آغاز می شد و این ادویه جات محلی شبهای دهه محرم باعث عطر و طعم آبگوشت هیئت می گردید و جمعیتی در حسرت بودند تاکی‌ محرم فرا برسد و بعد از یک سال مصرف غذای شهری دلی سیر از عز ابدر آورند و چند روزی بر سفره باب الحوائج مهمان و با لذت بر این سفره به نیت شفا یک غذای سیر محلی بخورند. مغازه ای در کنار خیابان پشت به دیوار هیئت نانوایی بود گرچه هیئت هرساله بانی خاص داشت تا از گندم مزینان به اندازه ده شب طعم‌ نان مزینان که ازعرق جبین و کد یمین تامین می شد را به رخ شهروندان شهرهای بزرگ بکشد .

بعد از هیئت ابوالفضلی، هیئت حسینی به دهه اول پای گذاشت و مراسم عزای شهدای کربلا را اقامه نمود که ان شاءالله به وقت خودش به آن خواهیم پرداخت.

و اما سومین هیئت با همت جوانان پرشور مزینانی به سرپرستی مرحوم آقا سیدحسن حسینی دایر شد و هر ساله در مکان هایی از جمله مزار خرابه مدرسه علمیه و بعدها در تکیه خرابه همین مکان فعلی که از موقوفات خانواده محترم خواجوی یعنی حاجیه بی بی بزرگ می باشد بر پا و به همت جوانان پرشور حسینی بنام هیئت علی اکبری دایر و دارالشفای دیگر دردمندان گردید.

مرحوم سیدحسن حسینی هم دستیاری بنام استادابراهیم طاهری داشت که در حقیقت پیشه اصلی او خیاطی بود  و اول محرم از جمعیت افراد خردسال بیرق دوپایه ای رابه دست بچه ها می داد و می گفت: «عباس عموجانم من آب نمی خواهم ...سقای یتیمانم من آب نمی خواهم ».

هیئت ابوالفضلی که از قدیم بصورت دسته ای و با زنجیرزنی عزاداری می کرد باظهور هیئت علی اکبری زنجیر را کنار گذاشته و به سینه زنی ادامه دادند و این جوانان بودندکه با زنجیرزنی مشغول عزاداری شدند. من(محمدی) حدود چهار سال داشتم برای اولین بار مرحوم سیدحسن حسینی را در منزل برادرم یداله محمدی که هنوز به مشهدمهاجرت نکرده بود دیدم .سید با محبت و مهربانی بود شال سبز و گاهی سیاه به سر می بست خیلی خوش قلب بود.  با بچه های هم قد خودم داخل کوچه بازی می کردیم که برادرم یداله شتابان به سمت من آمد و دستم را گرفت برد داخل منزل. دیدم دستگاهی که قرقره بزرگ‌ دارد و نوار نسبتاً پهنی داشت که از کاست های امروزی خیلی عرض بیشری داشت را روشن کرد و گفت بخوان! من هم شروع کردم از اباالفضل این شعر را خواندم:«شمر لعین و بی حیا، هی هی از این حیای تو، لعنت ایزدی بود بر تو و بر وفای تو.الی آخر» آقای حسینی صورتم را بوسید و بعد از ضبط صدای من یک سکه ده ریالی به من داد و گفت: اسم این دستگاه حبس صداست _در حقیقت همان ضبط صوت امروزی_ و گفت من هر وقت بیام باید برام بخونی» گفتم: چشم .و اینکه بگویم اولین کسی که ضبط صوت ریلی را به مزینان آورد ایشان بود وگرنه شاید دو سه دستگاه رادیوی آندریا با آنتن های چوبی بالای بام وجود داشت که پدر من از شاهرود یک دستگاه خریداری و آورده بود .

برادرم یداله کامیون داشت جوانی بسیار فعال در دهه های سی و چهل با کامیون به تهران رفت و آمد داشت و آقای حسینی همراه برادرم از تهران آمده در کل منطقه مزینان دو دستگاه ماشین ببشتر نبود که در بخش دیگری به پیدایش ماشین در مزینان خواهیم پرداخت.

بعد از گذشت مدت زمانی آقای حسینی دوباره درهمان منزل مهمان شد و باز هم از من خواست که بخوانم .این مرتبه یک دستگاه بلندگوی دستی که نظیرش در مزینان وجود نداشت آورد و گفت توی بلندگو بخوان!  من هم ذوق زده می خواندم. وی بر صدای نازک من‌ اشک می ریخت که می خواندم:« فغان آه از این کوفیان بی ایمان.. زدند  تیر به چشم من ای مسلمانان الی آخر».

در این زمان مدرسه علمیه مکان اصلی علی اکبری بود بلندگو تحویل استاد ابراهیم طاهری بود و حاج شیخ حبیب اله عسکری دست مرا می گرفت و بالای بام طاهری اذان می گفت و چون عاشق هم بود عاشقانه اذان می گفت! کم کم همین بلندگو داخل خیابان استفاده می شد و صدای خوبی هم داشت. پدیده جدیدی در صوت آن زمان بود که امروزه در مصارف کارهای کاسب دوره گرد استفاده می شود.

✍️بهر حال هیئت محترم علی اکبری تابلوی خود را نصب کرد و به مرور زمان تکیه را ساختند در زمان تاسیس علی اکبری، جوانان راهی تهران می شدند و کاسبی نموده و بعد از کسب سرمایه بر می گشتند و در این گونه کارها مخصوصا هیئات بی دریغ بذل و بخشش داشتند و رفته رفته یک سالن زیبا ساخته شد که مانند تمامی هیئات مزینان چند مرتبه دستخوش تخریب و مجدداً ساخته شد تا به امروز.

مداحان علی اکبری هم حاج اکبر ملایی، کربلایی ابراهیم ولیعهد،علی کربلایی علی اصغر، حاج اکبرکربلایی عباس و حاج قربانعلی و حاج شیخ حبیب اله عسکری و حسین ملاحسن هراز گاهی و بعد از انقلاب چهره های بسیاری مانند آقاسیدعلی حسینی و آقایان ملایی و معلمی  به این جمع افزوده شد.

 مدیریت آقای حسینی تقریبا مرهون افکار حاج محمدعلی فصیحی بود در گذر زمان حاج محمدجعفری ، حاج عباس اسلامی و اکبر رضوانی  سکاندار بودند و هیئت با تشکیلات بسیار عالی که درزمان فعلی با مدیران خوب و خانواده های جلالی پور و کلیدداری جناب حسن کوشکی اداره می شود . افراد بسیاری در جهت ساخت این بنای عظیم و ارزشمند همکاری داشته اند. و در همین ارتباط یادی کنیم از خادمینی همچون مرحوم حاج عباسعلی رضایی فر، کربلایی حسن رضوانی و حسین بازرگان

شایدبتوان نوحه و روضه رابدون بلندگو اقامه کرد یا تعزیه های داخل خیابان ولی مجلس عاشورا آن هم درمزینان قدر مسلم نیاز به یک صدای بسیارقوی دارد. در گذشته تا اواخر دهه چهل بلندگویی وجود نداشت و تعزیه خوان مجبور بود نهایت سعی خود را تا پایان نقش خود داشته باشد تا دچار گرفتگی حنجره و افت صدا نشود .بویژه در دو نقش حرابن ریاحی و قمربنی هاشم(ع) که بایداسب تازی کنند و قدرت خویش را به رخ حریف بکشانند.

اینکه بعضی تعزیه خوانان قدیم صدایشان کمی خش داشت بدلیل همین فشارهای مضاعف بر حنجره ایشان در دهه های گذشته بود .اما امروزه با ظهور دستگاه های صوتی در سراسر دنیا و به خصوص مزینان شاهد حضور افراد با کیفیت همین دستگاههای صوتی هستیم به برکت این دستگاهها خوانندگان بسیاری نیز ظهور کرده اند که اگر کوچکترین خللی در سیستم یا برق وارد آید خواننده می ماند و نمی تواند بخواند. کمی به این موضوع بیاندیشید که در گذشته با همین جمعیت در همین میدان چه می کرده اند. فقط تنها سکوت مردم و عدم آلودگی صوتی باعث شنیدن اصوات می شده والسلام.

در حدود نیمه دوم دهه چهل بلندگوی دستی از هیئت محترم علی اکبری کمی به مجلس رونق داده بود.بعد از آن دستگاهای لامپی نقره ای رنگ که بخاطر نبودن برق با باطری های یک ونیم ولتی به تعداد هشت عدد باطری بزرگ که جمعا دوازده ولت می شدکار می کرد بعدها باطری ماشین به کمک این سیستم صوتی آمد و با آمدن برق منطقه ای سیستم ها تغییر کرد بلندگوهای فاراتل و تقریبا صوت عاشورا در آن زمان خوب بود.کسانی مثل حسن کوشکی، سیدمحمدسیدقربان، غلامرضا کربلایی رمضانعلی، حاج عباسعلی ابراهیم ، حسین محمدی، حاج اصغر و یداله و مهدی دیمه با همان دستگاه ها مجلس را اداره و میکروفون را به سرعت از این تعزیه خوان گرفته و سریع به دست نقش مقابل می رساندند. اما بعد از انقلاب سیستم جدید اکوهای لامپی که وارد مجلس شد تعزیه خوانان راحت تر شدند. هرچند آنان بر همان روال گذشته و بنا به عادت باز هم با صدای بلند می خواندند.کم کم دستگاههای الکتریکی تمام لامپی که زمان بسیاری می خواست تا گرم شود تبدیل به نیمه لامپ ونیمه ترانزیستور شد سپس  تبدیل به الکترونیک شد و کمی بعد دیجیتال به بازار آمد و بنده به لحاظ اینکه تعمیرکار لوازم صوتی و تصویری بودم اطلاعاتی داشتم و در صورت نیاز در خدمت مجالس و محافل.

در آغاز دهه شصت آقای احمدزنده دل تلاش بسیاری داشت تاصوت مزینان ارتقاء پیدا کند  و قرار بود به لحاظ عظمت مجلس عاشورای مزینان سه دستگاه رادیویی در استان توزیع گردد که یک نقطه آن مزینان بود اما مرحوم دکتر راه چمنی نماینده وقت در مجلس شورا به منطقه جوین بردندو الله اعلم! خلاصه اینکه بوق ها کنار گذاشته شد و باندهای صوتی سال به سال و میکروفون های بهتر بیشتر شد. و الحمدلله رضایت مردم و تعزیه خوانان جلب گردید.درهمین رابطه عزیزانی از نسل جدید در کنار آقای زنده دل که الحق تلاش بسیاری دارد  به کار مشغول شدند و آقای علی اصغر مزینانی علیرضا مهندس و محمدرضا محمدی باتجربه و تخصص باعث رونق صدای مزینان شدند.

در آخرین سال تعزیه که مصادف با بروز ویروس منحوس کرونا بود با همت آقای رضا محمدی و کمک خیرین با تبلیغ شاهدان این سیستم به نحو بهتری ارتقاء یافت بطوری که همه مستمعین روز قتل شهدای کربلا آنقدر از صوت راضی و خوشحال بودند که گویا چشم زخمی مجلس را بر هم زد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۰
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

✍️عاشورای مزینان جدای از بحث عزاداری و تعزیه خوانی  یک آئین به یادگار مانده از اسلاف و گذشتگان ما مزینانی هاست که اگر بگوییم از اولین های اجرای این آئین در ایران است گزاف نگفته ایم چرا که نسخ به جا مانده از پیشینیان و خاطرات پدران ما از نوع تعزیه خوانی هنرمندان این رشته در مزینان خود گواه این ادعاست نسخه هایی که سینه به سینه و نسل به نسل گشته تا امروز فرزندان آنان راه پدران خود را به خوبی ادامه دهند و شاید بیش از شش قرن است که این نسخه ها یعنی از زمانی که ابن‌حسم قهستانی خوسفی که  در سال 830 خاوران نامه را سرود و یاروضة‌الشهداء نوشته کمال واعظ کاشفی سبزواری (متوفی 910) به عنوان نسخه های اولیه تعزیه خوانی  که توسط مداحان و ذاکران آل الله علیهم السلام و مقتل خوانی و در روضه خوانی از آن استفاده می کردند و می نمایند به مزینان نیز رسیده است و در تعزیه ی این دیار تاریخی نمود پیدا کرده و از دوران حکومت صفوی که زمان تحول و شکل گیری  مراسم شبیه خوانی در ایران به طور رسمی می باشد و در دوران قاجار که چند نفر از زنان دربار قاجاری به مزینان پناهنده می شوند تعزیه روز عاشورا هم رسمیت پیدا کرده و همچنان ادامه دارد.

🔹تاریخ اصلی تعزیه خوانی در سوگ شهادت امام حسین (ع) را بعضی از محققین به دوران دیلمیان پیوند می دهند ولی اغلب این محققین و تعزیه پژوهان سبک و سیاق عزاداری هماهنگ را از دوران آل بویه در قرن چهارم هجری ذکر می کنند که معزالدوله از حکام آل بویه  دستور می دهد از اول تا دهم محرم را در بغداد تعطیل کنند و به عزاداری مشغول شوند. دسته های سینه زنی و زنجیر زنی در بغداد و کم کم در شهرهای دیگر شکل می گیرد. در مراحل بعدی حول تعزیه آوازهای دسته جمعی کم شده و واقعه خوانها به تنهایی اشعار را برای مردم می خواندند و سنج و طبل آنها را همراهی می کرد. در مرحله بعدی آوازهای دسته جمعی کمتر شد و نشانه‌ها بیشتر‌ و یکی دو واقعه خوان نیز به آنان اضافه شدند‌که واقعه را برای تماشاگران نقل کرده و سنج و طبل و نوحه آن‌ها را همراهی می‌کرده است‌. چندی بعد به جای نقالان‌، شبیه چند تن از شهدا را به مردم نشان دادند که با شبیه‌سازی و نشانه‌های نزدیک به واقعیت می‌آمدند و مصائب خود را شرح می‌دادند. مرحله بعد گفت‌و‌شنید شبیه‌ها بود با هم و بعد پیدایش بازیگران‌.اما آنچه مسلم است اوج تکامل تعزیه در دوره ناصرالدین‌شاه (1264- 1313) بود. چرا که به تعزیه علاقه فراوانی داشت و ساخت تکیه دولت موجب شکوفایی این مراسم می شود و تعزیه خوانان دولتی ! زیر نظر معین البکاء به تعزیه خوانی می پرداختند...

🔹تمامی این برنامه ها نه تنها در مزینان  به فراموشی سپرده نشده بلکه پویاتر و جدی تر برگزار می شود. برگزاری مراسم عزاداری  سینه زنی و زنجیرزنی در چهار هیئت(حسینی، ابوالفضلی،علی اکبری و علی اصغری)  و بیش از 10 تکیه از اولین شب محرم ، حرکت دسته های عزاداری سینه زنی و زنجیر زنی از شب ششم در بازار مزینان با نواختن طبل و سنج های متعدد، اجرای مراسم شبیه خوانی از روز اول محرم تا روز عاشورا، مراسم دسته جمعی سینه زنی موزون با عنوان سینه ی دوره، قمه زنی در سالهای قبل، برداشتن کُتَل و عِماری و عَلَم و نعش در روز عاشورا که تداعی اجرای مراسم سوگ سیاوش در دوره ی قبل از اسلام و پس از شهادت امام شهیدان است به همراه آئین نخل گردانی نشان از تاریخی بودن آئین سوگواری در مزینان است و گاه با افزوده شدن مراسمی دیگر  مانند مراسم روز یازدهم و حرکت کاروان اسرای کربلا که یاد آور شبیه خوانی در قرن چهارم می باشد که در ابتدا  نعش هایی را به عنوان شهدای کربلا شبیه سازی می کردند و تعزیه خوانان بدون دیالوگ و تنها به نقل خوانی اکتفا می کردند در روز یازدهم نیز جمعی از جوانان  مزینانی با همراهی هنرمندان تعزیه خوان به بازسازی این واقعه بدون دیالوگ و تنها با مداحی و روایت گری یکی از مداحان می پردازند...

✍️هرچند نمود اصلی تعزیه در مزینان محرم است اما در ایام شهادت بعضی از ائمه علیهم السلام مانند امام رضا(ع)و امام علی (ع) و امام حسن (ع) مجلس شبیه خوانی در این دیار تاریخی برگزار می شود و مدتی است به همت هنرمندان مزینانی زمان حضور امام هشتم در مزینان و سرزمین مرو به صورت یک مراسم شبیه سازی می شود.

قصد ما در این نوشته ؛ تاریخ نگاری و یا تعریف و تمجید از این مراسم نیست اما برای آشنایی ذهن مخاطبان گرامی غیر مزینانی مجبوریم به این نکات اشاره کنیم تا اگر روزی خواستند به تماشای یک مجلس خوب شبیه خوانی بروند بدانند مزینان و مزینانی با آغوش باز از آن ها استقبال می کنند و هر مزینانی خود را خادم زائر شایسته ی امام شهیدش می داند و او با فراغ بال می تواند گوشه هایی از مصائب اهل بیت علیهم السلام را به تماشا بنشیند و با ریختن اشکی بر این مصیبت خاطر خود را تسلی دهد چرا که معنای اصلی تعزیه  یا تعزیت همان تسلی دادن خاطر است.

گفتیم که تعزیه خوانی مزینان تنها یک مجلس صرف شبیه خوانی نیست و از آن به عنوان یک مراسم آئینی یاد کردیم آئینی که از ابتدای محرم آغاز می شود و در روز عاشورا به اوج خود می رسد. این مراسم ماندگار حتی در دوره ی رضا خان میرپنج  که سعی می کرد به بهانه های مختلف آن را خاموش کند با شکوه خاص برگزار می شد .

سرهای به یغما رفته ای که در تعزیه ی روز اربعین به نماد سرهای شهدای کربلا بر نیزه می گردید و یا در دربار یزید نشان داده می شد و نخل چوبی که اکنون در قالب آهنی  است بر دوش صدها عاشق دلباخته حمل می شود نشان از همان دوران است که هیچ قدرتی حتی جریانات جوّی و آب و هوایی نتوانسته جلوی برگزاری تعزیه ی روز عاشورا را در مزینان بگیرد.

نقل است که یکی از فرماندهان شاهنشاهی در عاشورا مأمور می شود تا جلوی تعزیه خوانی و عزاداری مزینانی ها را بگیرد اما وقتی خود این مجلس را مشاهده می کند کلاه از سر برمی دارد و پای برهنه به دنبال نخل می دود و حتی به سمت قمه زنان می رود و قمه را از دست یکی از آنها می گیرد و چند ضربه به سرش می زند...

ذکر این خاطره خالی از لطف نیست که چند سال پیش باران از روز تاسوعا شروع به باریدن کرد و همه براین باور بودند که یا تعزیه برگزار نشود- مانند بعضی از روستاها که روز بعد به شبیه خوانی پرداختند- و یا اینکه حداقل نخل را بر دوش نگیرند چون گل و لای مسیر مزینان تا مزار امام زادگان بهمن آباد را فرا گرفته بود و عزاداران باید از میان این راه پرخطر عبور کنند . صبح زود زنده یاد حاج حسین مزینانی مسئول نخل  در جلوی درب یخدان- محل نگهداری نخل عاشورای مزینان - ایستاده بود و گفت : اجازه نمی دهم نخل را بردارید چون ممکن است سقوط کند و کسی آسیب ببیند . اما مگر می توانست حریف مردان کویربشود  کسانی که تمام وجودشان آن روز حسین (ع) بود  و او خود از شب گذشته با آنکه وضعیت جوی را دیده بود با فرزندان و بستگان و دوستانش ساعت ها به آماده سازی آن پرداخته بود. حاملان نخل بی اعتنا به فریادهای خیرخواهانه عمو حسین ، حسین گویان به داخل یخدان هجوم آورده و نخل را  بر دوش گرفتند و عجیب تر از آن فریاد ؛ یاحسین یاحسین زنها بود که زینب وار در پشت سر آنها قرار گرفتند و این نماد کعبه یا کجاوه و خیمه گاه را تا مزار همراهی کردند و هرگاه نخل در معرض سقوط از روی دوش فرزندان مزینانی قرار می گرفت فریادها و استغاثه ی این بانوان که با تمام توان "حسین" را به استمداد می طلبیدند نیروی دیگری به آنان می بخشید . موج افتادن و برجا ماندن کفش ها در گل و بی خیال که پا برهنه باید راه پر از خار و سنگ و گل را بپیمایند تصویری فراموش نشدنی بر جای گذاشت که همین واقعه توسط هنرمند توانا آقا سیدرضا مهری که هرسال به شکار لحظه ای ناب در عاشورای مزینان حاضر می شود توانست جایزه ی اول جشنواره ای را از آن خود بکند..

سال 1399و 1400تنها سالهایی بوده که ویروس منحوس کرونا داغی سخت بر دل مردم این دیار باقی گذاشت و علی رغم اصرار جوانان و بسیاری از شیفتگان مکتب حسینی اما بنا به تأکید و توصیه متولیان سلامت و بزرگان مزینان مراسم تعزیه خوانی تعطیل و به جای آن در میدان عاشورا گردهم آمدند و با رعایت شیوه نامه های بهداشتی دقایقی به عزاداری پرداختند. این قصه ی پر غصه همچنان ادامه داشت تا اینکه با سیر صعودی و شتاب تزریق واکسن توانستیم در سال 1401 شاهد برگزاری مراسم پر شور عاشورایی باشیم....

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۱۰
دی
۰۱

🕯گفتار چهارم: تجدید ملاقات در قتلگاه

 


🖌راوی و نویسنده؛ دکتر احمد باقری مزینانی


✍️شب ها به خاطر ویژگی های متنوعی که داشت باعث برتری رزمندگان ما بر دشمن می شد که از جمله این ویژگی ها: برتری انگیزه های معنوی و پوشش شب برای اخلاص در عمل، توانایی اختفا در برابر تجهیزات شناسایی دشمن، القاء فضای وحشت ناشی از تاریکی شب بر دشمن، کاهش تلفات انسانی، انتقال رزمندگان و تجهیزات به خطوط عملیاتی و محدود سازی توانایی مانور تجهیزات نظامی برتری ساز حریف (بمب باران هوایی، پاتک سنگین با تانک، نقطه زنی قناسه، متمرکز شدن آتش سلاح های سنگین و نیمه سنگین بر مسیرهای تردد و...)، اما روزها به خاطر برتری تجهیزات شناسایی و ادوات عملیاتی دشمن کار گره می خورد و جنگ بسیار سخت و پرتلفات می شد.
در اولین ساعات روز ۲۲ دیماه سال ۱۳۶۵ و در حالی که فضای گرگ و میش صبحگاهی داشت بر محیط غلبه می کرد، قبل از اینکه فرماندهان گروهان ما عملا خط را از یگانهای تیپ قائم استان سمنان تحویل بگیرد، در ظرف مدت کوتاهی نمی دانم چه اتفاقی در چند متر جلوتر رخ داد که بچه های تیپ قائم(عج) ناگهان شروع به عقب نشینی کردند. خیلی زود ورق برگشت و نگرانی، پریشانی و اضطراب با سرعت زیاد در بین همه حاضران در صحنه تسری و توسعه پیدا کرد. در فضای رعب و وحشت عقب نشینی، اغلب جنگ مغلوبه شده و در حالی که دشمن شارژ روحی می شود و انگیزه و حالت تهاجمی به خود می گیرد، رزمندگان خودی دچار افت روحی - روانی می شوند و همین امر باعث غلبه حریف بر صحنه عملیات می شود. در چنین فضایی است که بسیاری از افراد پشت به دشمن می کنند و رو به میهن می شوند.
در همان ساعت اولیه صبح این اتفاق باعث شد که بسیاری از افراد حاضر در درگیری عقب نشینی را آغاز کردند و نیروهای گارد ریاست جمهوری صدام که لباس لجنی سبز رنگ به تن داشتند از سنگرها بیرون آمدند و به طور آشکار و با جسارت قابل توجهی به سمت ما پیشروی می کردند.
در چنین وضعیتی رعب و اضطراب سراسر منطقه را فرا می گیرد و جان ها به حلقوم می رسد و جمله حکیمانه مشهور "مرد از نامرد شناخته می شود" به خوبی معنا می شود. افراد برای فرار از مقابل دشمن سبقت می گیرند و برای افزایش سرعت فرار، وسائل همراه مزاحم دویدن سریع،اعم از تجهیزات و سلاح های نیمه سنگین را رها می کنند تا بتوانند سبک بار از مقابل دشمن بگریزند.
من هم تجهیزات را رها کردم و با تمام وجود شروع به دویدن کردم. در حین دویدن با اضطرابی که داشتم تصاویر زیادی در ذهنم مرور می شد چرا که هر لحظه احساس می کردم از پشت سر تیر خوردم. می دانستم که در چنین شرایطی اگر مجروح شده و زمین گیر شوم همه به سرعت از کنارم خواهند گذشت و من می مانم و نیروهای گارد ریاست جمهوری که تیر خلاص حداقل سهمیه ام از این فضای پرآشوب خواهد بود. چرا که هیچ نیروی نظامی به خصوص اگر از اخلاق انسانی - اسلامی کم بهره باشد، در اوج درگیری برای اسیر گرفتن خطر نمی کند.
در کانال در حال عقب نشینی و با سرعت می دویدم چشمم به جنازه شهیدی افتاد که برایم آشنا بود.

✍️صبح روز ۲۲ دیماه از همان کانالی که به لبه منطقه درگیری نزدیک شده بودیم بازگشتیم و بنده نیز با مغلوبه شدن جنگ مانند بسیاری از افراد تجهیزات سنگین همراهم را رها کردم و به سرعت در حال عقب نشینی بودم.
شاید مسافت عقب نشینی از محل درگیری به ۱۰۰ متر نرسیده بود که با تعداد زیادی از پیکر مطهر شهداء مواجه شدم که در داخل کانال به شکل دومینووار بر روی زمین آرمیده بودند. اما تعداد بیشتری مجروح بر روی زمین افتاده و متوجه شرایط عقب نشینی هم شده بودند و چون اکثرا پای گریز نداشتند مظلومانه به ما می نگریستند تا شاید راهی پیدا کنیم و آنها را با خود به عقب برگردانیم. آنها هم مثل ما می دانستند که اگر دست نیروهای گارد ریاست جمهوری صدام به آنها برسد تیرخلاص بهترین گزینه برای آسوده شدن از عواقب اسارت است.
برای همه کسانی که عقب نشینی می کردند مسجل بود که کمک به مجروحان به معنای اسارت خودشان است. احساس بد و حقیرانه تمام وجودم را گرفته بود که چرا بایستی عقب بنشینم و با پا گذاشتن بر خون این همه شهید از صحنه بگریزم و یا از کنار دوستان و همراهان مجروح خود به سادگی بگذرم. البته بنده حدود دو ماه بعد همین صحنه را بار دیگر در کربلای ۸ و در همین منطقه شلمچه و به علت لغو تداوم عملیات تجربه کردم.
من نوجوانی بودم که ۱۶ بهار از عمرم می گذشت، اما این احساس در وجود من و هر رزمند دیگر محصول تربیت در مدرسه حسینی و درس آموزی از مکتب عاشورا بود که مادران و پدران ما دائما در ایام محرم بر تنهایی سرور شهیدان می گریستند و از اعماق دل، نفرین ابدی خود را نثار کسانی می کردند که سیدالشهداء (علیه السلام) را در عرصه کربلا تنها گذاشتند. بنابراین در آن صحنه با مرور این خاطرات، لعن و نفرین ابدی را  علیه خودم احساس می کردم که چرا در این مقطع تاریخی که برای اولین حکومت تحت امر ولایت در کشورمان شکل گرفته است جان بی ارزش خودم را برداشتم و از صحنه کارزار گریختم.
این چند ده متر عقب نشینی به اندازه یک عمر بر من گذشت و در تمام طول ۳۲ سال که از آن صحنه گذشته است با شنیدن نام جنگ و عملیات کربلای ۵ آن زمزمه های درس آموز همچنان در گوشم نجوا می شود و در دلم غوغا به پا می کند و حوادث آن روز مهم، همواره در صفحات زندگی ام ورق می خورد و مرا خیلی زود به فضا و محیط کانال مقابل جزایر بوارین و کارخانه پتروشیمی شهر بصره می برد.


پس از آنکه در داخل کانال از محل درگیری کمتر از ۱۰۰ متر عقب نشینی نکرده بودم که جنازه چند شهید بر روی هم افتاده، توجهم را به خود جلب کرد و احساس کردم چهره یکی از آنها برایم آشنا است. نزدیک تر شدم دیدم شهید علی اکبر هاشمی مزینانی (از اقوام نزدیکم و همان شهیدی که دو شب قبل در دژ خرمشهر با او وداع کردم) است که در داخل کانال روی پاهای یک شهید دیگر به آرامی چشم از جهان فرو بسته و شهید دیگری هم روی پاهای او به خواب ابدی فرو رفته است. شهید هاشمی در حالی که دست راستش را زیر شانه شهید جلوش قرار داده و احتمالا بعد از اینکه هدف قرار گرفته و مجروح شده، مدتی زنده بوده و تلاش می کرده است شهید مقابلش را از روی پاهایش بلند کند ولی به دلیل شدت جراحات و خون ریزی نتوانسته و در همان حال جان در طبق اخلاص نهاد و تقدیم جان آفرین کرده است. شبیه این صحنه را بعدها از طریق رسانه ها در حادثه منا و حج سال ۱۳۹۴ و شهادت تعدادی از حجاج دیدم و یاد آن روز برایم زنده شد.
مقداری جنازه مطهر شهید هاشمی را جابجا کردم متوجه شدم از چندین ناحیه به ویژه شکم و دست و پاهایش مورد اصابت ترکش نارنجک یا تیر مستقیم قرار گرفته است. به احتمال زیاد شب گذشته به هنگام حرکت به سمت جلو، ارتش بعث عراق از بالای کانال به سوی آنها تیرانداز کرده و یا به سمت آنها نارنجک پرتاب کرده بودند. دیدن این صحنه و این شهید همچون آتشفشان آتش وجودم را شعله ور کرد و همچون باران رحمت ترس و وحشت را از جانم  شست و شو داد. در چنین شرایطی دچار تحول روحی و روانی شدم و آن صحنه های آتش و خون را فراموش کردم. هم زمان با این شرایط دو یا سه نفر از رزمندگان به سمت نیروهای دشمن می رفتند و رجزخوانی می کردند. با شنیدن آن صداها بدون اینکه به عواقب کار بیندیشم، به بالای کانال پریدم.

ادامه دارد...

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۰
دی
۰۱

💠خاطره ی خواندنی از زنده یاد عمو حاج غلامحسین مزینانی( آفاق)

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️ پر واضح است که همه ی انسانها فطرتاً شادی را دوست دارند و به کارهایی که موجب فراهم‌کردن شادی و نشاط دیگران می شود علاقه دارند و نیز از آن استقبال می کنند چرا ‌که شادبودن و شادی آفریدن امری است فطری و غریزی که در نهاد هر انسانی وجود دارد لیکن شدت وضعف دارد.

از این رو دین نجات بخش اسلام پیروانش را به مسرت زیستن توأم با نشاط تشویق و ترغیب می کند. همچنانکه پیامبر اکرم وائمه معصومین صلوات ا... علیهم همواره لبخند برچهره داشتند وبا گشاده رویی و حالتی بشاش با مردم برخوردمی کردند.
 در روایات اسلامی آمده که رسول خدا(ص)  به هنگام سخن گفتن حتی در حالت عادی و طبیعی تبسم بر لب داشتند.

در کتاب نفیس نهج الفصاحه حدیث  ۱۶۰ می خوانیم:خداوند فردی را که شوخی طبیعی می کند و در مزاح خود راستگوست مؤاخذه نمی کند.
و نیز حضرت امیر (ع) می فرماید: خوشرویی احسانی است بی هزینه  (غررالحکم و دررالکلام: حدیث  ۱۵۰۳)

اساساً مردم خونگرم مزینان از لحاظ خصوصیات اخلاقی نوعاً مردمانی خوش بزم و خوش مشرب واهل دل اند ضمن اینکه به هنگام شوخی مراقب چار چوب ها و شئونات اخلاقی هستند و سعی دارند تا از به کار بردن الفاظ بد و دور از اخلاق اجتناب کنند تا جنبه ی غیبت نداشته باشد و فضا را صرفاً به سمت و سویی بکشانند  که با بیان مطالب طنز موجب خنده وشادی و در نهایت انبساط روحی ودل بازی اطرافیان خویش شوند.

 یکی از چهره های بذله گوی مزینان که همواره سعی داشت تا دمی را غنیمت دانسته و دیگران را شاد و سرحال و قبراق کند زنده یاد« حاج غلامحسین آفاق» بود که مطالب وخاطرات طنز و خنده دار را بازگو می کرد ومهم تر ازهمه اینکه آنچه که می گفت فی البداهه بود که این خود‌نوعی هنربه شمار می رود که در کمتر اشخاصی می توان سراغ داشت مضافاً این که دراین رابطه ید طولا وتبحر فوق العاده عجیبی داشت به طوریکه زبانزد خاص و عام بود.

◀️ گفته شده که در سالهای دفاع مقدس وقتی نیروهای متجاوز بعثی برخی از شهرهای ایران را بمباران و موشک باران می کردند ومردم ناگزیر می شدند تا برای مدتی کوتاه به اماکن دور دست و خارج از بُرد موشک ونقاط ایمن از بمباران هوایی  بروند چند خانواده از اقوام آن روانشاد به مزینان می روند تا برای چند روزی مهمان وی باشند.

در یکی از این روزها در حین صبحانه خوردن که درضمن همه ی بند و بساط صبحانه از شیر و کره و پنیر و نیمرو و نان داغ و تازه آنهم در سفره ی مجهزی به وسعت طول اتاق فراهم و مهیا بوده ونیز آن مرحوم سرگرم پذیرایی پای سماور ؛ یکی از مهمانان رو می کند به حاج غلامحسین و می گوید :عمو
حاج غلامحسین : جان عمو
مهمان: در نظر دارم مشورتی با شما کنم.
حاج غلامحسین: موجب مباهات است خواهش می کنم بفرمایید.
مهمان: فکر می کنم که : چنانچه خانه و دیگر وسائل و ملزومات را در محل سکونت  بفروشیم واز این راه پول و پله ای فراهم کنیم وسکونت را به مزینان انتقال دهیم  و مثل شما از هوای سالم و پاک و آسمان صاف وتمیز و مطبوع و بدون آلودگی همچنین مواد غذایی طبیعی وارگانیک مثل شیر وکره و عسل وتخم مرغ رسمی و پنیر وماست محلی و گوشت ومرغ ونان طبیعی و.... استفاده کنیم تا معنا ومفهوم زندگی را برای چند صباحی هم که شده بهتر درک و لمس کنیم خواستم نظر مبارکتان را در این مقوله جویا شوم که آیا به صلاح می دانید یا نمی دانید؟
حاج غلامحسین:  هرچند فرمایش تان دقیقاً منطقی است اما توصیه می کنم هرگز چنین فکری را نه تنها عملی نفرمایید بلکه اساساً به مغزتان راه ندهید.
مهمان: چرا و برای چه عمو جان؟
حاج غلامحسین: آهان! جانم که شما باشید؛ این که می بینید همه چیز خدا را شکر در سفره از انواع اطعمه و اشربه و همین گونه شام وناهار مفصل ومیوه های رنگارنگ ودیگر تنقلات و نعمات موجود‌ و فراهم است گمان نکنید که در طول سال  این بند و بساط بر همین منوال است و نیز روزگار بر وفق مراد بلکه تمام این اوضاع و احوال فعلی که مشاهده می فرمایید از شما چه پنهان که از طریق قرض و قوله فراهم وتدارک دیده شده وبه محض اینکه شما گرامیان تشریف ببرید به محل سکونت تان نا گزیرم تا بیلم را روی دوشم بگذارم و در صحرا از صبح تا شب خون و عرقم یکی شود تا آیا پس ازگذشت ۶ ماه کار وتلاش شبانه روزی موفق شوم قرضم را ادا کنم یا موفق نشوم..

به عبارت بهتر؛ عموجانم الهی تصدقت گردم و الهی فدااایت شوم: واقعیت امر این است که در حال حاضر صدام لعنتی بمب ها و موشک ها را تو خانه ی من  و روی سر من اِنداخته نِه شهر و خَنِه ی شما !!! آره عزیز دلوم؛ قربونت رِوُم الهی ور دورت بِگردوم الهی😄

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۰
دی
۰۱

آشنایی مختصر


 ✍️حاج شیخ محمد علی تاج مزینانی که ما او را به نام و عنوان شیخ علی می شناسیم فرزند مرحوم حاج محمد حسن تاج ( مهدوی ) سال 1337 در مزینان به دنیا آمد و پس از طی تحصیلات ابتدائی در زادگاهش و علی رغم فراهم بودن تحصیلات کلاسیک و راحتی آن به علت علاقه شخصی و سابقه خانوادگی در عالم پروری  بعد از چند ماه تحصیل در مدرسه علمیه مزینان سال 1351 برای آموختن علوم حوزوی مهاجر جوارحضرت رضا (ع) شد و در حجره پسر عمویش حاج شیخ محمد صادق مزینانی در مدرسه دو درب  رحل اقامت گزیده و  بعد از مدتی به مدرسه نواب که یکی از بهترین مدرسه های مشهد است و با مدیریت حجه الاسلام موسوی نژاد اداره می شد راه پیداکرد و تا سال 56 در آن به تحصیل علوم دینی پرداخت.
🔷 این طلبه ی پرتلاش مزینانی بعد از کسب رتبه قبولی و در آستانه شروع مبارزات علیه رژیم پهلوی راهی قم شد تا از فقه جواهری و فلسفه هادوی و اخلاق مشکینی بهره مند گردد و در این مقطع از خوان علمی بزرگورانی که از جمله آنها حجج اسلام و آیات گرام اعتمادی، باغانی ، فاضل نوری ، زنجانی ، مشکینی و... فیض برد و در کنار تحصیل از باب زکات العلم و تبلیغ اسلام و مبارزه با ظلم طاغوت  به شهرهای مختلف مانند گرمسار ، نیشابور و شیراز سفر کرده و تا آستانه دستگیری پیشرفت اما با وجود  تهدیدها و تطمیع ها از مبارزه خسته نشده و شعارهای ارزشی قم را به شهرهای مختلف تهران، سبزوار و مزینان منتقل می کرد.
🔷 با اوج گیری مبارزات انقلابی، فعالیت این انقلابی جوان هم بیشتر شد و بر بالای منبر و در اماکن مختلف مفاسد طاغوت را فریاد می زد تا آنجا که تعدادی از بزرگان مزینان وی را نصیحت می کردند احتیاط کند چون پاسگاه اخطار داده و  مشکلی برای هیئات به خصوص هیئت ابوالفضلی که وی در عاشورای سال 57 قبل از سخنرانی زنده یاد حاج شیخ محمود شریعتی صحبت می کرد پیش نیاید .
🔺شب عاشورای سال 57 که هیئت ابوالفضلی میهمان هیئت علی اکبری بود او چند جمله صحبت کرد و  با شعار مرگ بر شاه جوانان؛ مجلس به اعتراض تبدیل شد و  روز عاشورا یکی از بزرگان مزینان به او پیغام داد که پاسگاه شما را خواسته اما وی در پاسخ گفت : من با پاسگاه کار ندارم اگر آنها کار دارند بیایند .
🔷روز بعد پاسگاه شیخ جوان را همراه با مرحوم  شیخ نقره که روحانی مبارزی بود و در همان دوره به مزینان می آمد و در بیداری و هدایت حرکت  انقلابی منطقه نقش فعالی داشت  احضار کرد اما شیخ علی به کمک برادرش حسین راهی سبزوار شد و چند روز در تظاهرات آنجا شرکت کرد و پس از آن عازم قم شد و در آستانه پیروزی انقلاب به مزینان بازگشت و مبارزاتش را ادامه داد.
 🔷با قطعی شدن بازگشت معمارکبیر انقلاب به وطن حاج شیخ علی مهدوی  در شب ورود امام خمینی(ره) به همراه دو نفر از همشهریانش از  مزینان به تهران رفته و در راهپیمایی دانشگاه تهران و بهشت زهرا(س) و روزهای بعد مدرسه علوی شرکت کرد.
🔷این روحانی مبارز مزینان  پس  از پیروزی انقلاب ضمن حفظ روحیه ی انقلابی و مبارزه با منافقین و زیاده خواهان به  ادامه تحصیل در مدارس علمیه پرداخت و با آن که در مدرسه عالی قضائی قم رشته فرهنگی پذیرفته شد اما جبهه را انتخاب کرد وافتخار 18 ماه حضور در مناطق جنگی را در کارنامه زرین خود دارد.
🔷رفتن به حبهه و نیروی هوائی آبدانان ایلام؛  بهانه ای برای خدمت حاج شیخ علی مزینانی تاج (مهدوی) درصف  نیروهای مسلح جمهوری اسلامی  شد و با سمت جانشین رئیس اداره عقیدتی سیاسی نیروی دریائی ارتش با رتبه 19 بازنشست شد .

✍️خاطرات
تحریر و تقریر خاطرات در واقع بردن انسانها به گذشته است و فراز و نشیب های آن درس است برای آیندگان و مطالعه خاطرات بنحوی خواندن تاریخ است که گویا در گذشته یکی از آنها بوده و حضور داشته است خاطرات افراد ابعاد مختلفی دارد اینجانب اگر چه در زمان تحصیل در مشهد و قم خاطراتم را ننوشته و بعید العهد شده ام ولی با توجه به محفوظات ذهنی که بحمدالله هنوز یاریم می دهد و ان شاءالله تا آخر عمر اینگونه باشد و هر جا لازم بوده به اینترنت نیز مراجعه کرده ام و یا از شاهدان عینی کمک گرفته ام تا خاطرات سیاسی 57 تا 51 قبل از انقلاب شکوهمند اسلامی خودم را که مستقیما در آن نقش داشته بنویسم که تقدیم علاقه مندان می گردد
 من الله التوفیق و علیه التکلان تاج مزینانی


🌐دیدار با شهید هاشمی نژاد (1)
در زمان تحصیل در حوزه علمیه مشهد مقدس و در مدرسه دو درب (یوسفیه ) در حجره3  x 2 مقابل مدرسه پریزاد با پسر عمو حجره داشتیم و من  تازه وارد حوزه علمیه شده بودم در این اطاق کوچک سه نفر اقامت داشتیم و بعضا طلاب دیگری نیز برای گعده(دوره نشستن) آنجا می آمدند و بعضا شبها علیه شاه و عوامل او بحث سیاسی می شد که تصمیم گرفته شد بهمراه عده ای از طلاب پیاده به دیدار شهید والامقام هاشمی نژاد(ره) که از تازه زندان آزاد شده بود برویم زمان شرفیابی بعلت ممنوع المنبر بودن ایستاده آیات کفر به طاغوت و اجتناب از او و ایمان به الله را به حاضران توصیه و تاکید نمودند« فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏» (بقره ى 256) مدرسه دو درب که به نام واقف آن یوسفیه نام داشته ( میرزا امیر یوسف ملقب به غیاث الدین پدر گوهر شاد ) با 32 حجره و 500 متر بنا در سال 843 در بازار زنجیر و در دوران تیموریان ساخته شده و الان دارالقران آستان قدس است و مدرسه پریزاد که توسط ندیمه گوهرشاد و از وسائل اضافی مسجد برای طلاب زائر ساخته شده مقابل آن قرار دارد و الان مرکز پاسخگوئی به سوالات است و تا کنار ضریح مقدس کمتر از 20 متر فاصله دارد .
🌐  نماز آیه الله تبریزی ره (2)
فاصله مدرسه دو درب تا مسجد گوهرشاد زیاد نیست ولی در همین محدوده چندین نماز مُجَزّی در حرم و رواق ها و شبستانهای مسجد گوهر شاد بر گذار می گردید ولی علماء و طلاب جوان انقلابی از جمله حقیر فقط در نماز جماعت شبستان جنوب شرقی مسجد گوهرشاد (شبسان تبریزی ) که توسط حضرت آیه الله حاج شیخ غلامحسین تبریزی (ره) اقامه می شد شرکت می کردیم و ایشان را عادل و انقلابی می دانستیم
آیه الله حاج شیخ غلامحسین تبریزی  یکی از مجتهدین به نام مشهد بود که درجه اجتهاد خود را در نجف اشرف گرفته و به درجات عالی تهذیب نفس نیز رسیده بود وی نماز جمعه را در زمان غیبت واجب دانسته و سی سال و اندی آن را اقامه می کردند تا اینکه در سال 1359 در سن 97 سالگی رحلت نموده و در جوار شهید هاشمی نژاد  در حرم رضوی مدفون گردیده است. نامبرده دنیا را می خواست تا دو رکعت نماز بالای سر مطهر امام (ع) بخواند .
مسجد گوهرشاد در جوار حرم رضوی بمساحت 9410 متر با چهار شبستان و چهار ایوان که ایوان بزرگتر جنوبی برای اقامه نماز جماعت دارای محراب مقصوره و منبر است و توسط گوهرشاد آغا مشهور به بلقیس زمان دختر امیر غیاث الدین همسر امیر شاهرخ در سال 818 هجری قمری ساخته شده است و تا کنون چند بار بازسازی شده است .

🌐عدم تایید (3)
هنوز مکلا بودم چون مدارج تحصیل برای مفتخر شدن به لباس روحانیت را طی نکرده بودم و از طرفی معمم شدن علاوه بر داشتن مسئولیت باید در حدی پاسخگوی سوالات مردم نیز باشی ولی سختی ملبس بودن آنهم در زمان طاغوت برایمان آسان بود ان مع العسر یسرا و برای اینکه مشخص باشد فرد طلبه است به دلخواه خود کلاه مخصوص سر می گذاشت و پالتو بلند می پوشید در همین ایام چند نفر از اقوام به مشهد مشرف و اصرار داشتند پای منبر نوغانی بروند و من چون می دانستم وابسته به دربار و ثناء گوی رژیم است و علیه دستگاه سخن نمی گوید لذا اکراه داشتم بعنوان راه بلد با آنها بروم و شرط کردم بشرطی با شما می آیم که کلاهم را بردارم تا تایید او نباشد.
شیخ محمد رضا نوغانی درجات تحصیل خود را در مشهد طی کرده و در فن سخن توانا بود به نحوی که به شهرهای مختلف ایران دعوت می شد و مجالس مهم مشهد را عهده دار بود که از رادیو سراسری پخش می شد ولی متاسفانه در زندان متعهد به همکاری و ماست مالی کارهای رژیم منفور پهلوی شده بود و نهایتا در اوج روزهای پیروزی انقلاب اسلامی و حمله به منزلش احساس خطر کرد و از ایران به لندن گریخت و در سال 1395 بعد از مدتی بیماری در همانجا فوت و مدفون گردیده است قَالَ ع زَلَّةُ الْعَالِمِ کَانْکِسَارِ السَّفِینَةِ تَغْرِقُ وَ تُغْرِق لغزش عالم مثل شکسته شدن کشتی است که هم خود و هم دیگران را غرق می کند بحار ج 2 ص 58

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

✍️به قلم : دکتر سیدمصطفی حسینی مزینانی


ساعت ۵:۳۰ آژانس اومد در منزل . قرار بود برم دنبال دکتر احمدی با هم بریم انقلاب و از آن جا همه با یک اتوبوس بریم فرودگاه.


اولین برخورد جالب


راننده آژانس گفت :می روید کربلا؟
با تعجب گفتم: از ساک بستنم فهمیدید (چون من ساک چرخدار برداشتم از اونایی که خانم ها و یا پیرمردها برای خرید با خودشون می برند)
گفت نه چند روزه که ما شبانه روز مسافر کربلا داریم. ۹۰ درصد تماسامون مسافرین کربلا هستند.
🔹اولین اتفاق جالب
مهربانوی ما مقداری  پول به من داد که همراه خود ببرم. و مبلغی هم از یک بنده خدا که نذر داشت. گفتم: نازبانو این سرمایه ملی ماست این طوری خراب می شه حد اقل یک نایلون بده که حفظش کنه بعد بزارم تو کیف کمری ام.
همین طور شد ولی هنگام پرداخت حساب آژانس از کیفم افتاد و من متوجه نشدم. خوشبختانه کارت همراهم بود تونستم ۲۰۰ تومان از خودپرداز بگیرم.
سوالی که برای خودم مطرح بود اینه که من نیت خیر داشتم چرا این طور شد!؟  اگر داخل نایلون نبود همه ی پول یک جا گم نمی شد....
دوستانم ناراحت از اینکه بهر حال این مبلغ ناچیز از کف رفته است و من در تاملِ چرا و چگونه ی معما...
هاتفی ندا داد که پول اون بنده خدا رو نباید قاطی بقیه پولها می کردین. همین الهام درونی بنده را واداشت تا به نذرکننده زنگی بزنم. از نیتش آگاه شدم. جالب بود که اون نذر به ضرر خودش بود...
همه مسافران ایرانی بودند و تقریبا از یک کاروان. یک نشاط خاصی بین همه برقرار است. دفعه اولی ها مشتاق شنیدن اخبار سالهای قبل و دفعه چندمی ها تشنه تعریف مسائل و اتفاقات گذشته و اینکه چه کنیم پاهای مان تاول نزند. کی راه برویم و کی بخسبیم  و کی حمام  برویم و خوردن و آشامیدن و... 

به فرودگاه نجف رسیدیم. ازدحام زیادی بود. ولی امسال هم فرودگاه توسعه پیدا کرده و هم مأمورین منظم شده اند به سمت محل اسکان حرکت کردیم. استقبال گرم و تا کمر خم شدن عرب صاحبخانه ؛ سال اولی ها رو متعجب ساخته بود به قدری تواضع و تعظیم زیاد بود که همه را شرمنده می کرد.
همزمان با استقبال بی نظیر صاحبخانه ی متمول ، پیرزن فقیر همسایه آمد....
اینجا بود که همه ناخودآگاه اشک چشم شان سرازیر شد...
پیرزن دعوت به منزلش کرد ولی از آنجایی که قبلا برای این خانه هماهنگ شده بود و از طرفی به خاطر مراعات سالخوردگی اش دعوتش را نپذیرفتیم. صحنه بسیار زیبا ولی غم انگیزی ایجاد شد. ...
پیرزن شروع کرد به زدن خودش...
ترجمه اش این بود که حسین (ع) او را قابل نمی داند که زائر به خانه اش بیاید!
با چند نفر از دوستان قبول کردیم وارد منزل پیرزن شویم. بر خلاف محقر بودن ظاهر منزل. داخلی بسیار تمیز و مرتبی داشت. پیرزن پس از چند لحظه پسرانش را که هم سن و سال های ما بودند آورد. باورنکردنی بود جوراب هایمان را در آوردند و با روغن سیاه دانه و زیتون شروع به ماساژ پاهای مان کردند ،می گفتند: باید رگهایتان نرم شود که در پیاده روی درد نگیرد.
میزبان بی ادعا غذای های متنوع و رنگارنگ عربی زیادی هم درست کرده بود.جای تان خالی!
پس از استقرار در محل اسکان کمی استراحت کردیم. نماز مغرب را در مسجد حنانه خواندیم.  به سمت حرم راه افتادیم. در مسیر صدای حیدر حیدر فضا را عطر آگین کرده...
جمعیت زیادی راهپیمایی از نجف تا کربلا را شروع کردند. و ما به بارگاه ملکوتی مولی الموحدین رسیدیم...
السلام علیک یا امیر المومنین(ع)...به نیابت از شما...

پس از نماز صبح آماده ی راه پیمایی شدیم. پیرزن میزبان قرآن برای مان آورده بود. کفشهای مان تمیز شده بود.پسرانش به ما عطر می زدند...
به راه افتادیم ، بوی عطر حرم امام (ع) همه جا را گرفته بود. نشاطی دوباره ،جانی دوباره...
انرژی که میزبان به میهمانان داده بود این شعف مملو از حزن زینبی را دو چندان کرده بود...
پیرزن قول گرفت که پس از بازگشت از کربلا به نجف مجدداً به منزلش بریم...
کوله ها بسته شد.همه آماده و غبراق به راه افتادیم...
در میان راه شتر و اسب و کجاوه کاروان زینب(س) توجه همه رو جلب کرده بود و به سوز سفر زیارت اربعین افزوده گشت...
خیلی ها رو می دیدم که هندز فری به گوش داشتند و با نوایی که گوش می دادند. اشکهای شان سرازیر بود و با ارباب خودشون در خلوت میان انبوه جمعیت تنها او را درک می کردند...
آری می توان در میان میلیونها نفر و در قلب حضورشان خلوتی با معشوق داشت..
می شود هیچکس را جز ذات ربانی ندید. اصلا حضور معبود را در انبوه جمعیت بهتر می توان حس کرد. احساسی که همه را در واحد و احد می بینی.شاید هم ید الله مع الجماعه مصداق بارزش همین باشد...
سیلی از جمعیت در یک مسیر.با یک آرمان مشترک.با یک آماج یکسان.اگرچه ظاهرشان، و حاجت های دنیوی متفاوت دارند ولی در حاجت اصلی همه هماهنگ هستند...عجل لولیک الفرج...
چطور می شود روزگاری به خون هم تشنه باشی و در گرفتن حیات دیگری سبقت بگیری ولی روزی دیگر برای یک هدف مشترک وخدمت به همدیگر السابقون شوی ؟یک پاسخی بیش ندارد:
""عشق فقط یک کلام...حسین علیه السلام...""
موکب ها هم نوحه های مختلفی را پخش می کنند؛یک موکب لالایی طفل صغیر (ع) گذاشته بود و جگر همه را می سوزاند، یک موکب عربی،یک موکب آذری و موکب های فارسی هم امسال تعدادشان چشمگیر شده...
در بین راه پذیرایی بیش از حد انتظار است،آنقدر که همه سیر بودند و میل به خوردن نداشتند.عربها برای جلب توجه بیشتر و گرفتن میهمانی بیشتر شکسته بسته فارسی یاد گرفته بودند و داد می زدند چای ایرانی...قیمه ایرانی و ...
👈به یاد دوستان قدم می زنیم...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

✍️امروز پنج شنبه64/10/26
الآن حدوداً ساعت 10/20 است و در جای همیشگی نشسته ام . صبح مانند همیشه بعد از نماز ورزش صبحگاهی و بعد از آن سخنرانی و بعد از آن که ساعت7/5 بود صبحانه پنیر و چای شیرین دادند البته صبحانه نوبت شهرداری ما بود ساعت 9 کلاس نظامی توسط آقای طباطبایی داشتیم(نقشه خوانی). حب فعلاً خداحافظ تا ساعتی دیگر.

الآن ساعت 3 است و بیکاریم و چیزی که می توانم بگویم درباره خوراک است زیرا ظهری بعد از نماز نهار خوردیم آن هم پلوخورشت و من کمی کمک شهرداران دیگر کردم. از آن به بعد بیکار بودیم تاساعت 6 که وقت نماز بود و مانند همیشه نماز که رابطه ی انسان با خداوند تعالی است را خواندیم و سپس دعای کمیل را خواندیم و بعد از آن نوبت شام تاس کباب بود که خوردیم و شهرداری نیز مانند دفعات قبل بعد از آن نوبت استراحت بود که به آسایشگاه آمدیم و خوابیدیم.

امروز جمعه 64/10/27
صبح اول وقت نماز را در مسجد خواندم سپس نوبت دعای ندبه بود که خواندیم و بعد از آن صبحانه کره و مربا و چای خوردیم و این را بگویم که جمعه ها هیچ برنامه ای نداریم یعنی نه صبحگاهی نه ورزشی نه کلاس و الآن ساعت 11 است و 1 ساعت دیگر مانده به اذان.

ظهر که شد بعد از به پا داشتن نماز و دعا و سخنرانی  که این سخنرانی را یکی از پدران شهدا به جا داشت؛ کعبی امام جماعت حمیدیه نیز سخنرانی کرد ولی مطلب اصلی پدر شهید بود که 4 فرزند خود را برای اسلام و خداوند داده بود و انسان را در آن مجلس متحیر می کرد واقعاً خداوند اجرش دهد هم به خودش که چنان مقاوم حرف می زد که انگار اصلاً اتفاقی برایش نیفتاده و هم به همسرش که الگوی تمام زنان است.
او می گفت که یک فرزندم را در دوران شاه دژخیم از دست داده یکی دیگر را در کردستان یکی را در خوزستان و یکی دیگر را در پیکار با منافقان. بالاخره او همچنین فرمود با امام عزیز ملاقات داشته و امام بر او گریسته است. آقای ضیایی در آخر از برادران رزمنده خواست که اجازه دهند تا در جبهه بماند و همراه و همپای آنان مبارزه کند زیرا او را اجازه نمی دهند که به جبهه آید و مسئولیتی در بنیاد شهید بر عهده دارد (متأسفانه نام شهرش را فراموش کرده ام)* و از امام خواسته که با رفتن وی به جبهه موافقت کند ولی امام نپذیرفته است. آقای ضیائی هنگامی که سخنرانیش تمام شد با بعضی از برادران مشتاقانه به رو بوسیش رفتیم...

بالاخره بعد از آن نوبت نهار بود که استانبولی و ماست بود که خوردیم و از آن به بعد چون جمعه بود و بیکار بودیم تا ساعت5/6 که وقت نماز و دعا و بعد از آن شام تخم مرغ و سیب زمینی بود که خوردیم و وقتی که به آسایشگاه آمدیم تقریباً در ساعت 8 جلسه انتقادات و پیشنهادات داشتیم مانند همیشه تا اینکه ساعت 10 شد که اول یک چایی بچه ها درست کرده بودند خوردیم سپس نوبت خواب بود اما قبل از اینکه خواب شدم برادر اسماعیلی که تازگی ها با او آشنا شده ام و فردی مؤمن و مخلص است به من طوری که ناراحت نشوم فهماند که نماز شب بخوان و من هم منظورش را فهمیده بودم از او خواستم طریقه خواندن این فریضه را نشانم دهد  و او هم در کاغذی نوشت و به من داد و گفتم که امشب مرا بیدار کن...

*نام این پدر شهیدان که شهید صادقی منش از او در خاطراتش یاد می کند قریب به یقین؛ حاج محمد ضیایی پدر شهیدان مجید، خدابخش، اصغر و محمدرضاست از اهالی روستای قهنویه (مبارکه)

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

​🔆پژوهشی درباره ی هنر و هنرمندان کهن دیار مزینان

🖌نویسنده و محقق؛ علی مزینانی عسکری

✍️از دیگر هنرمندان کهن دیار مزینان که در اغلب هنرهای نمایشی و تجسمی فعالیت داشته و دارد استاد حسن صدیقی مزینانی است که در شعر ،خوانندگی، خطاطی و نقاشی سرآمد است.

شاعر،⚘
خواننده،⚘
آهنگساز،⚘
ترانه سرا ،⚘
نقاش،⚘
خوشنویس...

🔹او 25 مهرماه 1332 در خانواده ای عاشق و شیدای اهل بیت علیهم السلام که همگی از خرد و بزرگ آن در تعزیه سرور و سالار شهیدان خدمت می کنند به دنیا آمد و خیلی زود پاسخ اعتماد پدر و مادر را داد و پس از تحصیل در دانشگاه و دانشسرا شغل شریف معلمی را برگزید و سال های متمادی همراه با همسر فرهنگی اش علاوه بر مدیریت دبستان شیخ قربانعلی شریعتی مزینانی  به تدریس نیز مشغول بودند و جالب آن که به اصرار و جدیت او دبستان مزینان به نام این عالم بزرگ مزین شد.

🔆اخذ مدرک کارشناسی ادبیات  فارسی دانشگاه آزاد اسلامی سبزوار.  اخذ مدرک عالی خط انجمن خوشنویسان سبزوار.خواننده ی موسیقی پاپ و ایرانی . عضویت انجمن ادبی اداره ی ارشاد اسلامی و انجمن شعرای اسرار سبزوار. شرکت در نمایشگاه بین المللی خراسان رضوی با آثار نقاشی.شرکت در کنگره ی بزرگداشت فردوسی و قرائت اشعاری در ثنای خداوند متعال و مدح فردوسی ، اجرای ترانه های مختلف در شبکه ی تلویزیونی خراسان رضوی و... گوشه ای از فعالیت ها و مدارج علمی و هنری این هنرمند توانای مزینان است.

🔹اگر بر روی دیوارها ی قدیمی مزینان به خوبی نگاه کنید شعار نوشته هایی را می بینید که  کهنه گی آن به لحاظ قدمت به وضوح دیده می شود و این یادگار اثر استاد حسن صدیقی است که در دهه ی شصت ضمن تصدی مدیریت مدرسه ، در پایگاه بسیج مزینان نیز فعالیت گسترده ای داشت.

🔹سبک خواندنش همانند زنده یاد محمد نوری (خاص)  است .

-- استاد حسن  صدیقی در لحظه خاکسپاری استاد نوری در بهشت زهرا(س) یکی از ترانه های جاوید محمد نوری( در روح و جان من. می مانی ای وطن) را خواند و مورد استقبال حاضرین قرار گرفت .
--استاد صدیقی  اوج دوران جوانی اش را در مدارس و سپاه و بسیج و اکثر اجراهایش با استاد بهروز عرفانی نوارنده کم نظیر کیبورد در دهه ی ۶۰و ۷۰بوده است .

💠داغ جوان و مرگ زودهنگام فرزند عزیزش محمد مهدی هرچند برای او سخت و دشوار است و چین و چروک این غم بزرگ صورت پر طراوتش را شکسته تر نشان می دهد اما این چهره ی ماندگار هنری در کاشانه ی خویش کارگاهی هنری آماده کرده و امیدوار است هرچه سریعتر اماکن دیدنی و تاریخی مزینان را نقاشی و تقدیم مردم زادگاهش نماید او در این کلبه ی هنری خویش و در تنهایی شاعرانه اش به خلق شعرهای زیبا که حکایت از آشنایی کاملش به آرایه های ادبی و سبک های مختلف شعر کلاسیک و نو است می پردازد که گوشه هایی از آن در شاهدان کویر تقدیم شده و می شود.

🌴از اشعار زیبای اوست:

با تیشه ی شیشه سنگ را بشکستن
با باد پلی به روی دریا بستن

با تختِ شهینِ پرنیان و اطلس
بر پشت رباب آسمان  بنشستن

با پَرِ خیال سعد،با باد سحر
از نای چو مرغی زحصارش جستن

بر شانه ی نازک نسیم دریا
بنشستن و از هزار دامی رستن

با دست شکسته پای خسته بستن
بتوان ، نتوان دهان مردم  بستن

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

 

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

✍️گاه جمعیتی از جوانان و پیران همانند اعراب خوزستانی حلقه هایی را تشکیل می دهند و در حالی که کمر همدیگر را با دست چپ گرفته وبا دست دیگر بر سینه می کوبند و متحد جواب گروهی را که می گویند حسن و چون سنگین اجرا می شود توگویی که آنها می گویند حساو* پاسخ می دهند حسین و باز گروه می گوید: شهید و همگی فریاد می زنند حسین واین نقشها ادامه دارد و گروهی دیگر دم را می گیرند و می گویند: حیدر .
 جمعیت: علی .
گروه: سقای تشنه کامان.
 جمعیت: ابوالفضل ابوالفضل .
گروه: آب آور یتیمان.
جمعیت : ابوالفضل ابوالفضل.
در زمان جنگ و دهه ی شصت به ابتکار بعضی از مداحان شعاری دیگر وارد این مراسم شد و با همان آهنگ گروه سینه زنان می گفتند: یا حجت بن الحسن
جمعیت: ریشه صدام بکن
یا زمانی دیگر
گروه: یا حجت بن الحسن عسکری
جمعیت: ریشه ی صدام را بکن یا علی

در زمانی که حاجیان به دستور پادشاه عربستان در منا قتل و عام شدند شعار سینه دوره ما هم تغییر کرد
گروه: تبت یدا ابی لهب
جمعیت: بریده باد دست فهد
و در این زمان مردم در همین حلقه ها امام زمان(عج) را با همان ترتیب سینه زنی صدا می زنند
گروه: یا حجت بن الحسن
جمعیت: عجل علی ظهورک

پیشتر مداح اهل بیت علیهم السلام حاج حسین محمدی در سلسله مطالب روزی روزگاری اشاره کرد که: «حرکت دورانی سینه دوره در جهت خلاف عقربه ساعت یعنی برگشت زمان  به گذشته و ما دوباره از کربلای حسین ابن علی آغاز می کنیم و می گوییم فاطمه، حسن، حسین! »
 
و این شور و سینه زنی دوره تا شب عاشورا ادامه دارد و هر روز تعداد نفرات و حلقه ها بیشتر می شود و اشعار در این شب کمی تغییر می کند. گروه سردسته می گویند:
چه شور و شین است امشب .
سینه زنان پاسخ می دهند :
قتل حسین است امشب
و باز اشاره کردیم  پس از سینه ی دوره ، شبها در هیئات مزینان مراسم نوحه خوانی و روضه خوانی دایر می شود و شرکت کنندگان در مراسم که همگی به جز میهمانان عضو رسمی هیئت هستند  اطعام می شوند .

 در شب عاشورا اشعار هیئات مزینان هم تغییر می یابد پس از نوحه خوانی در جایگاه که از شب هفتم تمامی هیئات در آنجا اجتماع می کنند زنجیرزنان هیئت علی اکبری که اغلب جوانان هستند طبل و سنج زنان دو دسته می شوند و دسته ی اول با شور می خوانند :
 امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
 صبح فردا تن او زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع

دسته ی دوم پاسخ می دهند:
زینب از داغ برادر به سرو سینه زنان
چون بود بی کس وبی یار شه تشنه لبان
مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع

و در آخر هردم یک نفر فریاد می زند : مظلوم یا حسین(ع)
همراهان نیز جواب می دهند: حسین(ع)

سینه دوره در شب عاشورا هر لحظه شور می گیرد گاهی در تکیه بالا و گاهی در هیئت ابوالفضلی و حتی مقابل یخدان جایگاه نخل و خلاصه آنکه در این شب از گوشه گوشه مزینان نوای یاحسین تا صبح شنیده می شود.

منزل حیدری ها در مقابل هیئت علی اکبری نیز شاهد اجتماع بانوانی است که گرد هم جمع می شوند تا قنداقه علی اصغر(ع) و تابوت شهدا را برای مراسم عاشورا آماده کنند و در همین حین مداحی قنداقه را به دست می گیرد و با شور و حال خاصی برای او لالایی و سپس ذکر مصیبت می خواند.

شروع مراسم عاشورا نیز در صبح با همین حلقه های اتحاد یعنی سینه ی دوره است که از ابتدای بازار مزینان به سمت تکیه بالا آغاز می شود و خادمان و حاملان نخل نیز در میدان امام حسین(ع) گرداگرد این نماد تعزیه کویر به سینه زنی می پردازند...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان(مداح)

✍️و اما در ادامه مبحث هیئت ابوالفضلی مزینان رسیدیم بجایی که تصدی هیئت در غیاب مرحوم حاج آقای توکلی و حتی با حضور ایشان به خادم العباس آقای حاج حسن ناطقی واگذار گردید . اما از آنجا که افراد دوست دارند نامشان گم نشود و نسل های آینده یادی بنمایند و شیوه خوبی هم هست سعی بر وراثت داشته اند تا در هر برهه از زمان فرزندانشان میراث دار راه پدر باشند . اگر خوب دقت کنیم حتی روز عاشورا تمام سقایان ، افراد حامل نخل، مجلس گردانان، تعزیه خوانان و مداحان و تمامی افراد سعی بر ادامه راه پدرانشان داشته اند و مرحوم حاج آقای توکلی نیز بر همین طریق در ایام پیری از بین اعضای خانواده با توجه به اینکه همگی عاشق مزینان و دهه محرم بودند حاج محمد را به سمت این مسئولیت برگزید.

محمد انسانی نجیب و عاقل و تحصیل کرده و با حجب و حیا، علی رغم میل باطنی این سمت را پذیرفت ضمن اینکه آنچه تجربه از پدر به آموخته و اندوخته بود در کنار حاج حسن آقای ناطقی در این راه گام نهاد و لباس نوکری امام حسین(ع) در بارگاه قمربنی هاشم(ع) را به تن کرد . افتخاری که شاید نصیب هرکسی نشود.

بعضی شوخی ها گاهی جدی جامه عمل می پوشد بطور مثال زمانی که حاج غلامرضای توکلی فقط هفت سال داشت و در همان تیمچه به اهالی روضه امام حسین علیه السلام آب می داد عمه گلشاد محمدی دو دختر همراهش در مجلس نشسته اند . زهرا شش ساله و ربابه کمتر از یک سال داشتند. عمه گلشاد می گوید: پسرجان کمی آب به زهرا بده تا همین دختر بغلم را وقتی بزرگ شد به تو بدهم . مادر غلامرضامی گوید: چرا دختر بزرگ را ندهی که قول بچه شیرخواره را می دهی .همین شوخی اتفاق می افتد و روزی ربابه در سن نوجوانی مقداری آش نذری به خانه محمدعلی قصاب می برد و غلامرضای جوان همان ربابه را می بیند و دل باخته وی می شود و خواستگاری و الی آخر ماجرا که نتیجه آن سه پسر و پنج دختر که همگی عاشق و نوکر اهلبیت علیهم السلام می باشند و محمد ثمره این اتفاق مبارک است.

بهر حال صحبت از تاسیس هیئت بود. تیمچه متعلق به مرحوم حاج آقاحسین خواجوی بود و مرحوم محمدعلی قصاب پدر آقای توکلی با تصمیم راسخ برای خرید تیمچه جهت اقامه عزای قمربنی هاشم(ع) در مکانی ثابت و همیشگی بادست خالی وارد میدان شد. ابتدا با ثروتمندان آن روز مشورت کرد و برای خرید مکان فعلی وارد گود شد .حاج آقا حسین خواجوی هم چون فردی متشرع بود و امین مردم با توجه شرایط موجود قیمت ر اپائین آورد تا راه برای معامله هموار گردد‌.به این ترتیب معامله با قیمت بیست تومان قجری شکل گرفت. مرحوم غلامحسین نایب ، حاج محمدجعفر تاج ، شیخ ابراهیم مهدوی، ناظم الشریعه، محمدعلی قصاب، ملاغلامحسین، محمدعلی ناطقی، آقاحبیب اله، حاج احمد خواجوی و کربلایی قربان عطار و دیگرافرادی که دربخش قبلی اسامی آنان با کم و زیاد ذکرشد دست به دست هم دادند ولی مبلغ کامل نشد مرحوم حاج محمدعلی محمدی الباقی را پرداخت می کند تا فرزندانش نیز در این امر خیر شریک و نوکری امام شهیدان را داشته باشند.

تیمچه خانه های کوچکی داشت که همه بهم متصل بود و سقف آن خیلی بلند نبود. عزاداری برای اولین بار بنام حضرت عباس(ع) در دهه اول آغاز و اولین هیئت عزاداری بر پا گردید . مکانهای مذهبی دیگر مانند تکایا و مساجد بود ولی اینان شور دیگری در سر داشتند وگرنه موقوفه های حاجی خان بزرگ و شیخ ابوالقاسم خان صدیقی وجود داشت.

دهه اول و دوم که الان هم به لطف خدا این مجالس دایر میباشد و روزی در بخش دیگری به آن خواهیم پرداخت...

هیئت پیش از این در سالهای آخر در محل تکیه میان برگزار می گردید .کم کم مزاحمت های حکومتی آشکار شد. یک شب امنیه ای (مامورپاسگاه قدیم) به مزینان می آید و می گوید روضه خوانی تعطیل. اعضای هیئت جوانان دلیر و عاشق دین هرچه خواهش تمنا می کنند افاقه نمی کند. سر دسته می گوید: امشب برگزار کنیم تا فردا شب ببینیم چه می شود .

فردا شب مامور با اسبش می آید و متوجه صدای نوحه و روضه و سینه زنی می شود. حاج اکبر محمدی که جوانی بلندبالاست می گوید: امنیه بیاید داخل مجلس حسابی کتکش می زنیم . سردسته می گوید: من مامور را به داخل هدایت می کنم اگر پذیرفت فبها و اگر نپذیرفت من با کف دست به پیشانی می زنم و شما به بهانه سینه زدن در تاریکی چراغ آینه (نوعی چراغ قدیمی که گردسوز بوداما اطرافش با شیشه به اندازه ۲۰×۲۰محافظ داشت) را خاموش کنید و کتک مفصلی به امنیه بزنید و سپس همگی از هیئت خارج شوید.

این اتفاق می افتد و مامور بخت برگشته بدون اینکه کسی را بشناسد به خانه خودش بر می گردد ولی از شبهای آینده در مراسم شرکت می کند و دیگر مزاحم عزای امام حسین(ع) نمی شود .

✍️در اوایل دهه چهل غرفه ها تخریب و ساختمان جدید تاسیس شد و باز هم اعضای محترم به کمک مسئول وقت آمدند و هیئت شکل جدید به خود گرفت . در این ایام اعضای هیئت محترم حسینی که فقط دهه دوم عزاداری می کردند نیز به دهه اول آمده و مکان فعلی خریداری شد که با قید حیات به تاسیس هر دو هیئت حسینی و علی اکبری نیز خواهیم پرداخت.

و اما نوحه خوانی ها در مزینان رایج شد

سیداحمد یزدی از رسم و آیین یزد برای مردم سخن می گوید و سینه دوره راه می افتد. حرکت دورانی سینه دوره در جهت خلاف عقربه ساعت یعنی برگشت زمان به گذشته و ما دوباره از کربلای حسین ابن علی آغاز می کنیم و می گوییم فاطمه، حسن، حسین!
دسته ها راه می افتد و نوحه خوان اصلی داخل خیابان نوحه می خواند و دو نفر در سمت چپ و راست وی او را کمک می کنند تا کم نیاورد . ملا ابراهیم طالبی، ملاحسن حبیب، ملاحسن صدیقی ، ملا رحمت اله محمدی و ملاهای آن روز مجلس را گرم می کردند البته خیلی ها از قلم افتادند که در آینده ان شاءالله اشاره خواهیم کرد.

نظم هیئت به حاج علی اکبر محمدی سپرده شد و هیچکس روی حرف او سخنی نمی گفت. حالا در هیئت فرش وجود ندارد فقط دو قطعه نمد از منزل مرحوم محمدعلی توکلی می آورند و قسمتی از زمین مفروش می شود که به مرور زمان نمدها و گلیم ها و بعد از آن فرش دوازده متری توسط حاج علی اکبر محمدی و دیگر اعضای محترم هر آنچه نیاز بود آوردند و اگر کمبودی وجود داشت از خانه بزرگانی چون حاج علی اصغر محمدی و آقایان خواجوی و دیگر بزرگان و اعضای هیئت تامین می شود گاهی به صورت امانت و بعد هم جرأت پس گرفتن نداشتند و می بخشیدند به خود هیئت. چون معتقد بودند این هدیه به آستان مقدس قمربنی هاشم است.

پول زیادی در دسترس مردم نبود اما کمبودها به مرور خریداری می شود؛ چراغ توری پایه کوتاه و بلند، بهترین و بزرگترین سماورها، استکان و نعلبکی، قاشق و چنگال، ظرفهای دو نفری ،دوری های بزرگ تبدیل به یک نفری شد و برای اولین بار بلندگوی لامپی که با باطری کار می کرد و در هیئت حضرت ابوالفضل صدای روضه را بگوش مردم‌ می رساند:«روضه دایره هرکی مایله». و بعد از آن فرشها و دیگر لوازم سرازیر به این موسسه ارزشمند مذهبی شد .

در همان اوایل تاسیس هیئت یعنی دهه اول هزار و سیصد و کمی قبل از آن اساس تعزیه خوانی در مزینان شکل می گیرد. پیش از تعزیه بد نیست از کارهای عام المنفعه یاد کنم و اشاره به آب انبارها داشته باشم .
دو آب انبار که در اصطلاح مزینانی ها حوض گفته می شد در محدوده هیئت وجود داشت . یکی دقیقا زیر درب ورودی قدیم هیئت و با آب انباری که بسیار تمیز و شکیل بود پله های اول از سمت قبله و مابقی رو به شرق در سطح پایین تر و گودی کوچکی که شیر برنجی آن بسیار جالب بود .شبها از آب ینگه قلعه سیرآب و روزها رفع عطش زائران و مردم مزینان بود که متاسفانه این آثار باستانی ارزشمند هم تخریب شد . و دیگری کمی پائین تر به نام حوض غلام مراد که البته مصالح اولی خشت پخته و ساروج و حوض دومی تقریبا خشت پخته و گل بود .
امیدوارم همه آنانی که در جهت خرید و رشد هیئت تلاش کرده اند اعم از بنیانگذاران اولیه و ثانویه و خادمانی که هم اکنون خدمت می کنند آنها که زنده اند سلامت و آنان که به رحمت خدا رفته اند روحشان شاد باشد.

✍️بعد از اینکه همه اعضای محترم‌ آقای توکلی را به ریاست هیئت پذیرفتند چون که او خیلی جوان بود در کارها با حاج علی اکبر و حاج علی اصغر محمدی مشورت می کرد و این دو برادر از لحاظ مالی در خدمت هیئت بودند و در این میان چون که رحمت اله محمدی اهل قلم بود در خیلی از کارها هوای توکلی جوان را داشتند چرا که او داماد خواهرشان هم بود .رحمت اله نیز مداحی می کرد و اهل سخنوری بود. حاج علی اصغر قدرتمند از جهت مالی کلاته ای داشت بنام همت آباد .

یادم هست روزی مرحوم حاج شیخ حبیب اله عسکری روی منبر می گفت این هیئت بنام هیئت محمدی ها شهرت دارد . بعد از منبر پرسیدم :به چه دلیل این مطلب را فرمودید؟! گفت:« اگر محمدی ها نبودند من مشوقی برای ملبس شدن به لباس روحانیت نداشتم . وقتی لباس پوشیدم مورد حمایت این خاندان واقع شدم . چندین مرتبه از پاسگاه ژاندارمری برای خلع لباس من آمدند و اینان از من حمایت کردند.»

سخنان شیخ عزیزمان مرا بیاد شبی انداخت که هنگام غروب در منزل نشسته بودیم من حدود دوازده سال عمرم بود که مامور پاسگاه داورزن بنام عسکرزاده به منزل مان آمد و پدرم وی را تعارف کرد و بعد از صرف چایی و میوه-پدرم چون که ماشین کامیون داشت از شهر دست پر برگشته بود- و حسابی از رئیس پاسگاه پذیرایی کرد. سرکار بعد از کمی خوش و بش گفت: آمده ام شیخ حبیب را ببینم و برای خدمت سربازی اعزامش کنم. پدرم گفت: جناب عسکرزاده این ممکن نیست. سرکار مصمم بود تا شیخ را روانه خدمت نظام کند. پدرم گفت: حسین برو به آقای عسکری بگو بیاید ظمناً به عمو حاج محمدحسین بگو مهمان داریم بیا ساعتی بنشینیم . سریع رفتم‌ و اول به عمویم و بعد از نماز مغرب بود به شیخ گفتم پدرم منتظر شماست. پرسید: مهمان دارید؟ گفتم: بله فلانی است . خوب بیاد دارم شیخ کمی جا خورد حق هم داشت چرا که عسکرزاده مردی بد دهن و خیلی بی چاک دهن بود...شیخ پرسید: پدرت دیگر چیزی نگفت؟ گفتم: چرا گفت به شما بگویم نگران نباش. گفت: کس دیگری هم هست؟ گفتم: عمو حاج محمدحسین هست.
با هم وارد شدیم هنوز شیخ چایی را خورد عسکرزاده گفت: شیخ حبیب تویی؟! گفتند: بله. گفت: روی منبر چی گفتی؟ چرا برای اعلی حضرت بد گفتی؟ آمده ام که ببرمت خدمت! سربازی رفتی؟شیخ گفت: خیر ! گفت :باید بروی. شیخ گفت: من روحانی هستم .رئیس پاسگاه با تندی گفت: می برمت .پدرم گفت: سرکار یه کم ملاحظه کن.
من حسابی جا خورده بودم چون که می دانستم پدر و عمویم تن به این خفت نمی دهند که به مهمان عزیزی که خیلی دوستش داشتند بی حرمتی شود. ناگهان عمویم حاج محمدحسین با عصبانیت روی دو زانو نشست و گفت: سرکار مگر از جنازه ما دو برادر بگذری که شیخ را همراهت ببری .
شیخ عسکری آدم ترسوئی نبود لکن طرف انسان جسور و قدرتمندی بود. در گذشته یک رئیس پاسگاه خودش می برید و می دوخت .ولی همه مزینان و نه بلوک می دانستند محمدی ها باج بده نیستند.
سرکار عسکرزاده با پدرم نرمتر حرف می زد. عمویم عصبانی شده بود . مادرم پارچ آبی آورد تا بنوشند و آرام شوند .عمویم به شیخ عسکری گفت: پاشو بریم مگر ما بمیریم که تو را تحقیر و توهین کنند .
عسکرزاده که جاده ر ا گل دید سست شد و گفت: باید تعهد بدهی که دیگر روی منبر برای پادشاه بدگویی نکنی . این بار با لحنی آرام و دوستانه شام صرف شد و به خیر و خوشی گذشت و جناب حاج آقای عسکری(ره) به برادران محمدی همیشه نظر لطف داشت. بطوریکه وقتی پدرم از دنیا دیده فرو بست بدون دعوت آمد و گلایه کرد که چرا نگفتید . من مدیون محمدی ها هستم.بهر حال مشهور بود که آقای عسکری شیخ محمدی هاست .
ارادت محمدی ها به لحاظ حضور مداوم و خدماتی که داشتند در این هیئت از گذشته تا بحال بویژه که بیرق قمربنی هاشم دست این خانواده بوده است و شاهد بودم روزی پسرعمویم محمد حاج حبیب اله به هیئت آمد و جناب حاج حسن ناطقی زمان آخرین ساخت و ساز هیئت به ایشان گفت: هیئت بنام شما محمدی ها شهرت دارد لذا شماها باید در این موسسه باشید و پسرعمویم هم به زینبیه و هیئت قمربنی هاشم با کمک مالی ارادت خویش رانشان داد.
بهر حال جناب عسکری با مداحی و بعدها روضه خوانی مستمعین این موسسه را با صدای گرمی که داشت محظوظ و مستفیض می فرمود به طوری که محبوبیت خاصی نزد حاج شیخ قربانعلی شریعتی پیدا کرد و حاج آقای شریعتی هم به وی اجازه منبر می داد و بدین ترتیب آقای عسکری بجای حوزه نظام وظیفه با عنایت آقا امام زمان(عج) راهی حوزه علمیه شد.

سرمایه هیئت نزد حاج اکبر محمدی بود و اولین فرش دستباف را تقدیم هیئت کرد و شبهای محرم تا پایان دهه دوم روی چهارپایه ای می نشست و به مهمانان قمربنی هاشم خوش آمدگویی می کرد .ابتدا شام صرف می شد و سپس سینه زنی که این روال تا هم اکنون ادامه دارد.

هیئت مذهبی ابوالفضلی مزینان در دوره های مختلف به خصوص از دهه ی هفتاد به بعد نیز با تدبیر مدیران و هیئت امنا دستخوش تغییرات شد و درابتدای دهه ی نود نیز به طور کامل تخریب و ساختمان جدید و بزرگی در زمین آن بنا گردید که می توان گفت یکی از زیباترین و بزرگترین هیئات در منطقه است.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان(مداح)

✍️با سلام و آرزوی سلامتی برای شما بزرگواران که هر یک از شما شاخ و برگ درخت کهنسال و تنومند مزینان کهن می باشید. از مزینان به ظاهر کوچک اما ریشه دار.
در این نقطه از جغرافیای بزرگ ایران چه انسانهایی که در جغرافیای جهان ساکن شده اند و ما آنان را کمتر می شناسیم. مزینان کجا؟ترکیه، دبی ، ایتالیا، آلمان، ژاپن، مکزیک، استرالیا، کانادا، آمریکا، انگلیس و...کجا! بسی جای تعجب است در زمانی که خیلی از شهرهای بزرگ راه تهران را بلد نبودند مزینانی ها در کلن آلمان زندگی می کردند. چهار پزشک مزینانی در آلمان فرزندان و نوادگان مرحوم ذبیح اله خان مزینانی، در ایتالیا آقای حسین خواجوی و آقای ناطقی، آرمین محمدی و احسان سویزی نوه حاج محمدحسین محمدی ، دکتر آتوسا محمدی، مهندس مهران محمدی، لیلا محمدی، در انگلیس فرزندان احمد چوبینی مزینانی و خانم درخشان. در آمریکا فرزندان حاج حمید آقای خواجوی، دکتر مهدی شریعتی فرزند مرحوم حاج شیخ محمود، فرزندان سعیدخان خواجوی. در فرانسه نوادگان استاد شریعتی، مکزیک فرزندان کربلایی حسن رضا در ترکیه چندین خانواده که تعدادشان بسیار و زمان و حوصله بسیار می طلبد ...

روزی به مرحوم حاج حمید خواجوی گفتم: آیا در آمریکا بفکر و یاد مزینان هستید؟ اشک در چشمانش حلقه بست و گفت نقشه ای قدیمی از ایران بر بالای سرم به دیوار نصب کرده ام که سرم را به سمت ایران و مزینان می گذارم و می خوابم و همین طور مرحوم سعیدخان خواجوی که یادشان گرامی باد.
ای مزینانی که ریشه در کویر و شاخه در پنج قاره جهان داری کاش فرزندانت کسانی که در گهواره تو خوابیدند و امروز از دامان پر مهرت دور شده اند نقشه ای بر بالین خود داشتند و به یادت بودند. عزیزانی از مزینان در هندوستان و...
با تمام این پراکندگی؛ یک روز به عشق امام حسین علیه السلام اکثرشان در دامن سرشار از عطوفت و مهربانیت به بهانه عاشورا یک کنگره ی بزرگ تشکیل می دهند و تجدید دیداری دارند.
مزینان و خیابان وسیعش
مزینان است و تاریخ رفیعش
مزینان است و فریاد ضمیرش
شهید شمع گفته در کویرش.

عاشورا این میراث گرانبهایی که در ینگه قلعه دوتکیه ی بزرگ داشت و دو تکیه توسط مرحوم‌ حاجی خان بزرگ یعنی حاج آقا محمد بنا گردید که حیات هیئت و ساختمان هیئت محترم علی اکبری به همت مرحوم سیدحسن حسینی بعد از چندین سال در آن زمین بنا گردید مکانی بنام تکیه خرابه؛ و دیگر تکیه حاجی خانی در کوچه سرهنگ. هرکجا نام خان و خواجه می آید اکثرا به یادزور و ظلم و جنایت می افتیم اما در مزینان اکثر موقوفات و تکایا بنام امام حسین و یارانش از اموال خوانین و بزرگان مزینان بوده است .روحشان شاد...

و اما چگونگی احداث و ایجاد اولین هیئت بعد از مسجدجامع و تکایا در مزینان جدید

به گفته بزرگان و افراد مسن در این دیار کهن؛ روزی مرحوم محمدعلی قصاب و سالارعباس و حاج عباس رفیعی و آقا حبیب اله خواجوی و حاج آقا حسین خواجوی و آخوند ملا عبدالعلی و مرحوم کربلایی قربان عطار و چندین جوان دیگر تصمیم به ایجاد یک هیئت بنام ابوالفضلی می گیرند نزدیک محرم است دلها هوایی شده مجلس روضه خوانی بعد از مصیبت سیل برایشان لذت بخش است.اولین مجلس رسمی در منزل سالارعباس بر پا می شود اما هزینه دارد همه دست به دست هم می دهند ولی بازهم قند و چای و فرش کم دارند اینجا به مرحوم حاج محمدعلی محمدی رجوع می کنند او که حاجی و کربلایی هم بوده می گوید الباقی هزینه ها با من .حاجی محمدی وضع مالی خوبی داشته سه سهم آب مزینان و سه سهم آب ینگه قلعه سه مغازه و منزل فعلی حاج قربانعلی رفیعی متعلق به ایشان بوده . مرحوم کربلایی غلامرضای رمضان‌ می گفت او مردی مستجاب الدعوه بود. اگر کسی برای مشکلی به ایشان مراجعه می کرد دست رد به سینه ی او نمی زد.

هیئت ابوالفضلی دایر شد بعد از چند سال منتقل به منزل ملاحسین سلیمی و بعد محل مزار خرابه و بعد از آن کوچه پایین منزل مرحوم ناظم و منزل فعلی عبدالحسبن نیکوفر و بعد از آن تیمچه خریداری می شود همین مکان فعلی هیئت ابوالفضلی مزینان که غرفه،غرفه بود و در حیات این تیمچه چندین بوته انگور و درخت انار وجود داشت. حوض آب بسیارعالی و شیربرنجی آن با پله های آجری (خشت پخته).بعد از چند سال تخریب و بنای جدید آن حدود سال چهل و چهار ایجاد گردید و امروزه محل حاجت خیلی از دردمندان می باشد.بربالای سردر این خانه نوشته است
کس در این درگه نیامد باز گردد ناامید
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست

 

الحاقیه...

✍️خوب به یاد دارم ورودی هیئت ابوالفضلی طاقنما و سفیدکاری شده بود و سمت راست یک تختِ گلی و درب ورودی با رنگ سبز و میخ های گرد و دو حلقه و زنجیر و بالای آن تابلو سبزرنگ  ؛تاسیس ۱۳۰۷ هجری قمری با بیت"کس در این درگه نیامد بازگردد ناامید/گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست"
 شب اول ماه محرم حضور در هیئت شور و حال وصف ناپذیری داشت ماه مبارک رمضان  باتمام تعاریف قرآنی هیجان محرم را نداشت اشتیاق نونهالان و حضور در کنار بزرگترها و ترس از هرگونه حرکت نابجا از مدیر و مسئولین و ریش سفیدان  محترم باعث می شد تا یک هیئتی تمام عیار باشیم . خوش آمدگویی داخل شبستان  روی یک چهارپایه کوچک چوبی هیئت توسط حاج اکبر محمدی، برقراری نظم توسط حاج آقای توکلی؛ آب آوردن محمددائی کربلائی غلامرضا برای تهیه چائی و طبخ غذا از آب چشمه قنات مزینان؛ آشپزخانه سیاه و دیگ های بزرگ برروی اجاق گِلی در ضلع شمال شرقی و ثبت نام اسامی هیئت با خطی زیبا و خوانا بر دیوار آشپزخانه؛ فرشهای دست باف تبریز و مشهد و محلی؛قالیچه های بلوچی؛ سماوربزرگ هیئت روی میز؛ زحمات و خدمات دو نفربنام حسن که بعدها هر دونفربه حج مشرف شدند و حاج حسن ( حاج حسن ناطقی و حاج حسن کربلایی محمدعلی)دو وردست ورزیده در کناردائی کربلایی غلامرضا نوحه های بسیار سنگین و وزین مداحان محمدصدیقی؛ حاج اکبرکربلایی عباس و حاج قربانعلی عسکری و حاج حسین تاج و مرحوم ملاابراهیم طالبی و کربلایی عبداله و رحمت اله و چاوشی حاج محمدحسین محمدی و سیدنوراله و حاج میرزاحسن نجار و اوج هیجان در سینه زنی و غش کردن حاج حسین حسن عباس و پیراهن کندن علی اکبرخانه خودی و دیگر اعضای محترم با شعار "هرکه را عشق حسین برسربود عریان شود" و صدای سینه زدن ها که در هیئت بسیار محکم و عالی طنین انداز بود .سینه های سرخ شده بر اثر شدت ضربات دست گویا همه افسوس می خوردند و می گفتند ای کاش در کربلا بودیم تا یاریت می کردیم یاحسین ابن علی،  پهن شدن سفره هایی که فقط بوی پارچه می داد، بشقابهای دو نفره قاشق های نوبتی. شروع مجلس با ذکرصلوات پایان سفره اطعام با ذکرفاتحه اخلاص، سینه زدن مرحوم حاج رمضانعلی کربلایی حسن که توجه بسیاری را بخود جلب می کرد صدای حسین گفتن آهسته و زیرلب سینه زنها در بین نوحه خوانی ها و آه که شیرین بود صدای تشنه ای که باگفتن یاعباس علی، سقای مجلس با پارچ مسی و لیوان روحی وی را سیرآب می کرد و منبرهای پر از حوادث تاریخ بمناسبت محرم و حرکت امام حسین(ع) و یارانش از مدینه تامکه و بیعت نکردن آن بزرگوار با یزید و روضه آخر منبرکه بدون بلندگو روحانی محترم حاج آقای شریعتی را یاری می کرد. و صدایی که با دست بر پیشانیها می خورد گریه های واقعی ؛ چه نوری داشت چراغ توری های سه پایه بلند و کوتاه و چراغ توری معمولی و کم نور شدن آنها به جهت کم شدن باد داخل مخزن و تلمبه ای که مرحوم غلامحسین کربلایی محمدعلی عباس، عموابراهیم و دیگر جوانان بلافاصله با آن چراغها را باد می کردند. و اصغر کربلایی محمدعلی و شهیدمحمدعلی باقری باچائی های آخر مجلس چه شور و هیجانی داشت.

 آخر شب یک نفر با چراغ توری حاج آقا شریعتی را تا منزل همراهی می کرد.ای وای که دیگر کسی شفا نمی گیرد!؟ در زمانی که بهداشت مانند امروزه رعایت نمی شد تمام اعضای هیئت با یک یا دو لیوان آب می نوشیدند و بعد از خوردن آب لبه ی لیوان را با سینه ی دستشان پاک می کردند تا اثری از لب و دهانشان بر لیوان نماند اگر بگویم یک نفر تا آخر منبر از مجلس بیرون نمی رفت دروغ نگفته ام. اگر کسی وسط منبر حرکت می کرد و بیرون می رفت همه تعجب می کردند اما چنانچه بعد از دقایقی بر می گشت به او می گفتند از ما راضی باش غیبتت کردیم که شاید مجلس را ترک کرده ای و او می گفت اختیاردارید.
بخاطر اینکه هیئت های دیگر مجلس شام نداشتند اعضای محترم دیگر هیئات بعد از صرف شام هیئت ابوالفضلی برای استماع منبر می آمدند تا از منبر بهره مندشوند.
هر روز غروب صدای منادی بلند بود آقایان روضه دایره؛ هرکی مایله. هر چند با دیدن روحانی یعنی حاج آقا شریعتی که از بالای مزینان می آمد مردم خودبخود با وی همراه می شدند.
بهر حال رونق عجیبی در کار بود. دیوارهای هیئت سرتاسر از زیرسقف با پارچه های آن زمان با اشعار محتشم کاشانی زینت بخش هیئت بود . مجلس نوحه خوانی با نشستن چند مداح در کنار یکدیگر بصورت کُر اجرا می شد" ای شه غرقه به ... " .الله اکبر که چه حالی داشتیم .
آبگوشت با گوشت تازه گوسفندی و نان تنوری و همچنین آب قنات مزینان و ادویه فرومد وای که چه عطر و طعمی بهمراه داشت الحق والانصاف دست پخت دایی کربلای غلامرضا بی نظیر بود بطوریکه بعدها که پلو خوردن رایج شد اعضای هیئت هوس آبگوشت می کردند روح همه عزاداران امام حسین که دیگر دربین مان نیستند و علی الخصوص جوانان عزیزمان شاد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ محمد شریفی مزینانی


✍️در قسمت اول خاطرات از علاقه و دلبستگی حاج عباسعلی رجب به علی شهیدی گفتیم  که  پس از شهادت او هیچ گاه خاطراتش را از یاد نمی برد و همه جا چهره‌ی او در مقابل دیدگان این رفیق قدیمی مسجم می شد تا اینکه ... ادامه ی داستان را از زبان خود این خادم اهل بیت علیهم السلام بشنوید :

📢در یکی از شبها که باخاطرات شهید علی بویژه لحن آرام و دلنشین آن عزیز در تلاوت قرآن دیده برهم گذاشتم درعالم خواب خود را در بین بسیجیان مسجد شمشاد دیدم. مسجد از مساجد فعال با بسیجیان در زمان خودش بود که پس از شهادت جعفری چهره پرجنب و جوشی به خود گرفته بود در آن شب فرمانده محل نگهبانی بچه ها را به آنها نشان می داد و نگهبانی سرکوچه مسجد را به من سپرد و تاکیدداشت که هیچ کس بدون بررسی و تفحص حق رد شدن ندارد...درحالی که درنهایت دقت به وظیفه عمل می کردم خانمی مجلل و بسیار محجبه از کنارم گذشت بدون این که از او بازپرسی نمایم او فریاد زد تکان نخور و دستها بالا! سریع برگشتم قبل از آنکه عکس العملی انجام  دهم پیشانیم را نشانه رفت با فریاد یاحسین روی زمین نقش بستم مردم به سمت من هجوم آورده یکی می گفت حیف؛ جوان بود دیگری می گفت آمبولانس هرکس سخنی و من با اینکه به گفته آنها شهید شده بودم باتحیر نظاره گر گفتار و رفتار آنها و فریاد می زدم: «من زنده ام»! و گویا کسی متوجه حرفهای من نبود و یا این که نمی شنید در عین حال خبر خیلی زود پخش شد و اقوام و جمعی از مزینانی ها از گوشه کنار تهران آمده و جنازه را به سردخانه بردند تا پدر و مادرم بیایند و پیکر من راتحویل بگیرند
🔹فردای آن روز والدینم به اتفاق جمعی از بزرگان خانواده آمدند و جنازه ام راتحویل گرفتند و من نظاره گر فریادهای جانکاه پدر و مادر و هم ولایتی های عزیزم بودم مردم دسته دسته  آمده و این ضایعه رابه والدینم تبریک و تسلیت می گفتند. هرچه فریاد می زدم زنده ام کسی توجهی به من نداشت! سرانجام آمبولانس آماده شد و پیکرم را در آن گذاشتند و همراه با اتوبوسی که حامل اقوام و دوستداران شهیدوشهادت بودندبه زادگاهم مزینان بزرگ آوردند انبوه جمعیت از اطراف و اکناف که نشان از عشق و علاقه آنهابه مکتب جهاد و شهادت بود با فریادهای (شهیدان زنده اندالله اکبر) و شعارهای متنوع دیگر تا مزار شهدا تشییع ام کردند . من بودم و تمام فکرم پدر و مادرم عشق به آن عزیزان مزه شهادت را از کامم گرفته بود و باتمام وجود فریادمی زدم :پدرم،مادرم من زنده ام ! امابه مصداق؛
«حرف اگر حرف منو ناله اگرناله توست
آن چه البته به جایی نرسدفریاداست»
توجهی به جانب من نبود درمیان شور و احساس پیکرم را به خاک سپردند و همه
برگشتند چون خودرا در درون قبر تنها دیدم شروع به راز و نیاز کردم و تمام معصومین و صالحین را در نزد پرودگار به شفاعت خواندم و خدا را به آنها سوگند می دادم ناخودآگاه نوری درگوشه ای ازقبرتوجهم را جلب کرد برخاسته و به جانب نور روانه شدم هرچه جلوتر می رفتم نور بیشتر می شد ناگهان صدایی که حاکی از تلاوت قرآن بود توجهم رابه خود گرفت به سمت صدا روانه شدم و هرچه جلوترمی رفتم صدا آشناتر بود به حیاط بسیار زیبا رسیدم که اشجار گوناگون در آن خودنمایی می کرد. صوت پرندگان و چهچه زیبای بلبلان هوش ازسر هر انسانی می برد صدای شرشر آبشارهای سربه فلک کشیده و عرعر
نهرها نشان از(جنات تجری من تحتهالانهار) خداوند بزرگ در قرآن کریم بود دیدن سر و ته این حیاط زیبا و دلنشین نیازمند سالها ماندن بود؛ شهید علی شهیدی رادیدم که برتختی روان نشسته و به تلاوت قرآن مشعول بود سر از پانشناخته و بی محابا فریادزدم علی جان! و علی به محض دیدن من ازجاپرید و مرا در آغوش گرفت. گفت : آمدی خوش آمدی فکرکردی هرکسی لیاقت این آمدن را دارد اینجاجای مردان خدا و شهیدان راه اوست هرکس نمی تواند مجاهد در راه او باشد!
🔹علی تا توانست تعریف ازشهادت کرد که ناگهان بغضم ترکید. شروع کردم گریه کردن. علت را جویا شد بالحظه ای مکث گفتم: دلم برای پدر و مادرم تنگ شده درحسرت دیدن برادران و تنهاخواهرم می سوزم می خواهم برگردم ...خیره خیره به نگاه کرد و گفت: چی؟... گفتم: من نمی خواهم بمانم مرحمتی کن و راه را به من نشان بده ...سکوت کرد و پس از لحظه ای گفت صبر کن ساعت دیگر جلسه ای است اگر قبول نکردی بعدا تصمیم می گیریم...👇👇👇


...👈 ساعتی سپری شد علی را دیدم آماده و منتظر یک آمدن بزرگ است!... آری انتظار سرآمد از دور نوری را مشاهده کردم به سمت ما می آید
رفته رفته آن نور نزدیک و نزدیکتر شد و جمع کثیری از شهدا را دیدم که جلودار آن عزیزان
شهیدان بزرگوار بهشتی و رجایی و....رحمه الله علیهما بودند مهمتر شهیدانی را دیدم که بعدها متوجه شدم آنهاکه شهیدنشده اند چون شهیدمداح محمد مزینانی و شهیدان غلامرضا و ابراهیم عسکری و تعداد دیگر ازآن عزیزان... متعجب شدم و دیگر بار دست به دامن علی شدم خواهش و التماس که منو پیش والدینم برگردان! با نگاهی حسرت بارگفت: خوددانی! نوری که در آن تاریکی خودنمایی می کرد به من نشان داد من را در آغوش پرمحبت خود گرفت و گفت برو در امان خدا!
🔹ازیکدیگرجداشده باعجله دنبال نور گرفتم و پس از لحظاتی خود را در جایی دیدم که الان حوضچه شده. راه خانه را در پیش گرفته ودر حالی که ترس خاص شبانه وجودم را گرفته بود به درخانه رسیدم دق الباب کردم با شنیدن صدای مادر از خواب سنگین و طولانی جستم... آنقدرعرق کرده  بودم که نه تنها جامه هایم بلکه زیرانداز و روانداز نیز خیس شده بود توان برخاستن نبود با فریاد یاحسین !برخاسته و دقایقی سرجای خود میخ کوب شده بودم نیمه شب می خواهم به داخل حیاط رفته و قبضه ای آب به سر و صورت بریزم ملاحظه این که نکند صاحب خانه خسته ازخواب بیفتد؟!...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۸
دی
۰۱

آقای شُونی!

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

✍️یکی دیگر از انسان های خوشرو و شوخ طبع و خوش گفتار مزینان شهید والامقام محمدعلی مزینانی خادم با وفای ماه منیر بنی هاشم حضرت ابوالفضل(ع) است که بیشتر عمر خود را در پای سماور هیئت ابوالفضلی مزینان گذراند تا افتخار آن را داشته باشد که بساط  چایی شرکت کنندگان در مجالس اهل بیت علیهم السلام را برپا کند.
او علی رغم جدی بودن در کار خود و نظارت شدید بر قند و چایی هیئت از روحیه ی لطیفی برخوردار بود و با پیر و جوان شوخی می کرد.

اولین بار بود که همراه با جمعی از رزمندگان مزینانی عازم مناطق جنگ زده خوزستان می شدیم تا سرپناهی برای مردم مظلوم روستای مگاصیص سوسنگرد بسازیم. از قضای روزگار شهید محمدعلی هم در این اعزام حضور داشت و با آنکه مسافت طولانی و خسته کننده ای را آن هم با یک مینی بوس از سبزوار تا خوزستان طی می کردیم اما بذله گویی ها و خاطرات شیرین وی سختی راه را بسیار آسان کرد و  در این سفر با یکی از همراهان اهل روستای شامکان که مثل خودش سالخورده بود رفیق شد و تا محل مأموریت دست از شوخی با این پیرمرد بر نمی داشت.

خاطرات محمدعلی تمام شدنی نبود و تازه با ترکیب کردن بعضی قصه ها و ماجراهای دیگران با قصه های خودش بر این حلاوت و شیرینی می افزود.

در یکی از این قصه ها او می گفت: مدتی بود که در تهران کار بنایی می کردم و اربابی(صاحب کار) داشتیم که بسیار منم منم می کرد و از پولداری خودش هی تعریف ها داشت و گاهی هم با تندخویی کارگران را اذیت می کرد.

یک روز این آدم مغرور از نردبان داشت بالا می آمد و همین طور غر غر می کرد و دستور می داد من داشتم کاهگل درست می کردم و از حرف های او خنده ام گرفت و با همان لهجه ی مزینانی خودم گفتم: مرتکه ی شونی(شونی=لتِّه، پارچه ای که با آن بچه ها را پوشک می کردند)!
  دوستان همشهری که می دانستند من چی گفته ام همه شروع کردند به خندیدن و ارباب جمله ام را شنید و با نگاهی غضب آلود گفت: چی گفتی؟
گفتم: هیچی ارباب، گفتم مرتکه ی شونی!
گفت: شونی یعنی چه فحش دادی؟
گفتم: نه قربان ما به آدم های بزرگ و ارباب هایی مثل شما در قلعه مان که می خواهیم خیلی احترام بگذاریم می گیم آقای شونی!
بنده خدا بادی به غبغب انداخت و رو به بقیه کارگرها کرد و گفت: یاد بگیرید! از این به بعد به من بگین آقای شونی.

از ترس اینکه همشهریان سبزواری و مزینانی من را لو ندهند همان روز به بهانه فوت یکی از بستگان نزدیک تسویه حساب کردم و فلنگ رو بستم به طرف مزینان...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۸
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ محمد شریفی مزینانی
 

✍️بنام اوکه زیباست و زیبایی را دوست دارد ...
🌐آدم خوش قلب  و مهربانی است او همه را دوست دارد و همه نیز او را دوست دارند سوادش درحد متوسطه اما بسیار دانا و خوش سخن، وقتی در میان جمعی قرار می گیرد احساس می کنند یک معلم است، مذهبی است نه بسیار خشک بلکه مذهبی دوست داشتتی دارای جاذبه ای گیرا که با همه اقشار می نشیند و برابر ذائقه شنونده سخن می گوید چابلوسی و تملق را در او ندیده ام ان شاءا.. برای دیگران نیزاین گونه باشد.

🔹خاطرات و نقل قولهای بسیار زیبا و گوش کردنی دارد در خانواده ای زحمتکش و دوست داشتنی بزرگ شده است که تمامی افتخار خادمی درگاه حسین ابن علی(ع) را دارند. از کودکی دنبال مرحوم پدر و عموها به جمع آوری اسباب و لباس نخل؛ مزینان را دور می زد تا حالا که خداوند توفیق هرچه بیشتر خدمتگزاری این منصب را همراه با عمر با عزت به او عنایت فرموده.  مرحوم پدرش وقتی برای کار به تهران می رفت اونیز همراه بابا بود.

🔹برای فرزندانی که آینده شان آمدن به تهران و امیدشان برای امرار معیشت در راس شهرهای بزرگ جز تهران نبود آمدن وی به تهران به همراه پدر کار عاقلانه ای بود و همین آمدن زمینه را رقم زد تا نامبرده باشاگردی و کارآموزی در کارگاه های تولیدی و سری دوزی با ذکاوتی که در او سراغ داشتیم و داریم تبدیل به یک مدیر موفق شود که بحمدا... صاحب کارگاه و ده ها نفر از پرتوش بهره ببرند و امروز مفتخریم که مانند ایشان ده ها نفر دیگر به این شغل اشتغال دارند و مایه افتخار ...

🔆اما این مرد خوب و دوست داشتنی حاج عباسعلی مزینانی فرزند مرحوم رجبعلی ( رجب معروف به خانه خودی) است که او نیز دنیای زحمت و مردی خوش مشرب ومهربان بود روحش شاد و اما آنچه باعث شد تا این عزیز قهرمان این داستان شود مربوط به دهه پنجاه و شصت و روزهایی است که او شاگرد کچ کار و افتخارش شاگرد دو شهیدبزرگوار محمد و علی فرزندان آقای حاج اصغر شهیدی بوده است ...

🔹عباسعلی نقل می کند: محمدجوانی بسیارمومن بود و قبل ازانقلاب بسیار انقلابی و برای پیروزی آن از هرکوششی دریغ نداشت هیچ وقت ندیدم که محمد بدون اطلاعیه امام  به سرکار و خانه بیاید تا این که انقلاب پیروز شد و دوستی بنده با این دو بزرگوار ادامه داشت رفته رفته جنگ تحمیلی آغازشد و مردم حق شناس روانه جبهه های نور می شدند . روزی ازروزها که بنده شاگرد محمد بودم علی با صورتی بشاش و دلی شاد سرکار آمد متوجه شدم هیجان خاصی در او هست گویا می خواهد خبری بدهد تا این که پس از لحظه ها سکوت را شکست و به برادرش محمد گفت من عازم جبهه هستم بهتی عجیب بر وجود محمد سایه افکند به نحوی که روی تخته چوب بست نشست سئوال کرد: چی گفتی؟ ...علی گفت:  رفتم و ثبت نام کردم  می خواهم به جبهه بروم. محمد گفت: برادر چرا مشورت نکردی یکباره تصمیم گرفتی؟! ... علی درجواب گفت: کارخیر استخاره ندارد... محمد گفت: درسته اما نباید پدر و مادر خبردار شوند ؟..گفت: چرا ولی یقینا راضیند ...
محمد وقتی دید چانه زدن فایده ای ندارد از چوب بست پیاده شد دست به گردن علی انداخت شروع کردند دو برادر هاهای گریه کردن. آن چه بیشتر از این دو ناله فضای ساختمان را پرکرده بود ناله های من بود چون من انس و علاقه عجیبی به علی داشتم و نیز او به من لذا این خبر برای بنده تعجب آور هرلحظه انتظار داشتم که علی با اصرار برادر منصرف شود که دیدم غیرممکن است و متوجه شدم این یک تصمیم انسانی نیست بلکه فراتر و به فرمایش معلم بزرگ انقلاب دکتر علی شریعتی« شهادت مرگی نیست که دشمن بر یک مجاهد تحمیل کند بلکه انتخاب خود آن مجاهداست» لذامنصرف کردن علی غیرممکن بود و علی چون دیگر رزمندگان راهی جبهه های نور شد ...طولی نکشید که خبر شهادت این رزمنده فداکار فضای کوچه و خیابان محله های مزینان نشین تهران بزرگ را پر کرد گویا برهمه واجب و فریضه شده بودکه برای تسلی بخشیدن به این خانواده زحمتکش و صبور و تشییع پیکرپاک این شهیدبه مزینان بروند...

🔳این داغ بزرگ وجود عباسعلی رانیزچون آتشی که درخرمن افتاده باشدمی سوزاند سر ازپا نمی شناخت که هرچه زودتر به مزینان بیاید و آخرین وداع را با پیکر پاک رفیق بهتر از جانش داشته باشد و پس ازآن نیز تحمل و توان از او گرفته شد و هر روز این دوری برای عباسعلی سنگین و سنگین ترشد!

🔹او درادامه می گوید: بااین که شاگرد بنا بودم و زحمتم طاقت فرسا؛ اماشهادت علی لذت خواب را از من گرفته بود به نحوی که ساعت ها به گوشه ای خیره می شدم و علی را در حال تواضع و قرائت قرآن می دیدم. دریکی ازشب ها که بسیار خسته بودم و خاطرات آن عزیز را یکی بعد از دیگری از نظرمی گذراندم و نیز تعدادی از بسیجیان مخلص و حزب الهی به دست گروهی به نام  فرقان به شهادت می رسیدند در محله ما_منطقه سلیمانیه_ جنب مسجد شمشاد عزیزی به نام محمدعلی جعفری به دست همان گروه به شهادت رسید که کوچه ... به نام همان عزیز نامگذاری شد بالاخره شبهای سختی را پشت سر گذاشتم و در یکی از شبها که باخاطرات شهید علی بویژه لحن آرام و دلنشین آن عزیز در تلاوت قرآن دیده برهم گذاشتم درعالم خواب خود را در بین بسیجیان مسجد شمشاد دیدم. مسجد از مساجد فعال با بسیجیان در زمان خودش بود که پس از شهادت جعفری چهره پرجنب و جوشی به خود گرفته بود در آن شب فرمانده محل نگهبانی بچه ها را به آنها نشان می داد و نگهبانی سرکوچه مسجد را به من سپرد و تاکیدداشت که هیچ کس بدون بررسی و تفحص حق رد شدن ندارد...
 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۰۸
دی
۰۱

 

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان(مداح)

✍️حالا دو مزینان وجود دارد قلعه کهنه(مزینان باستان) و ینگ قلعه (مزینان جدید). خیابان بسیار وسیع البته درزمان خودش و بنا به نیاز شرایط موجود درختکاری که از قبل در مسیر جوی آب وجود داشته و خیابان و کوچه ها طراحی می شود .

به لحاظ حمله ی امثال روسها و ترکمن ها که بیرحمانه به جان و مال و ناموس مردم طمع داشتند اکثر کوچه های مزینان مقداری کج و با پیچ مختصر ساخته می شود . اگر حمله ای صورت می گرفت مردها با فریاد زنها را خبردار می کردند و اکثر تجمع زنها در ته کوچه بود تا در معرض دید مردها یا بهتر بگویم مهاجمان قرار نگیرند و دشمن نفهمد و نداند کدام زن به کدام خانه رفته است.

برگردیم به تلگرافخانه مزینان جدید (ینگه قلعه). تلگراف مورس در مزینان دایر می شود ساختمان زیبا و بی نظیر آن زمان در ورودی روستا ساخته می شود. بد نیست بگویم تا سبزوار و بعد از آن قلعه چمن که در کتاب کلیدر محمود دولت آبادی اشاره شده تا نیشابور تلگراف وجود نداشته. ساختمان دو طبقه با پله هایی که طبقه پایین را به بالا متصل می کرد. جلو درب چوبی با کوبه های آهنی و حلقه های گرد که حکم دستگیره نیز داشت و دو زنجیر کوتاه و بلند دو تخت گلی هم ساخته شده بود. وارد که می شدی سمت راست مسکونی و دارای حیاط و مشجر و سمت چپ اتاق که انباری بود و از پله ها به سمت بالا تخت بامی بسیار عالی و درب اتاق تلفن در طبقه بالا با پنجره های زیبا رو به قبله باز می شد .

به یادی این جانب مورس جمع شده بود . البته اولین تلفنچی مزینان میرزاهادی خان بود و شازده عباس میرزا از شاه زادگان قاجار. دیگر تلفنچی ها مرحوم آزاد که سگی بنام جولی داشت معروف به جولی آزاد که بسیار مورد علاقه آزاد بود و آقای ضیایی از مشهد و بعدها مرحوم بیدی که دو زن داشت. وی به اتفاق پزشک مزینان و آموزگاری بنام توانا و مرحوم اقدسی در یک تصادف با ماشین فولکس درحال مستی از بفره به سمت مزینان همگی به جز مرحوم اقدسی کشته شدند و پیکر هر یک به زادگاهشان منتقل گردید. دکتر به شیراز ، توانا و بیدی سبزوار.
مابقی تلفنچی ها و پست چی های مزینان این افراد بودند؛ میری که فردی بد دهن و بداخلاق بود. و علیرضا ضرغامی و محمدعلی بهنام فر . مهدی عامری.فردی بنام جعفر و میرزا احمد جلالی و سیدعلی طالعی و در نهایت دفتر پیشخوان...

و در عهد ما به جز حاج آقای صفاری کسی خط مورس نمی دانست .بعد از آن تلفن های هندلی پا به عرصه وجود گذاشت به طوری که با دست راست هندل کوچک مانند دسته چرخ خیاطی چرخانده می شد و با گفتن الو الو و صدبار تکرار، تلفنچی می گفت: چه عجب ! اتصال وصل می شد و ناگهان دوباره قطع!! اما بهر نحوی بود صدای طرف مقابل شنیده می شد و ارتباط برقرار می گردید. چاپار هم تبدیل به پست خانه شده بود. پست،تلگراف و تلفن بهترین نعمت و امکانات آن زمان بود .نامه ها خیلی طولانی به دست افراد می رسید. چاپارخانه از رونق افتاد و متروکه شد.
آن زمان همه ی افراد سواد نداشتند و اکثر نامه ها توسط افراد مطمئن و راز نگهدار نوشته می شد .و در زمان ما مرحوم صفاری خودش نامه را می نوشت و در برگشت جواب را نیز می خواند . ایشان و افرادی مانند مرحوم حاج محمد جعفری و آقایان امیری و آقایان فصیحی و رحمت اله محمدی و آقایان صدیقی و سیدرضا نویسنده و چندین نفر دیگر امانت دار و رازدار بودند البته دیگران هم بودند.

در دو طرف تلگراف خانه دو بازارچه وجود داشت که به اینها تیمچه می گفتند و از دالون قلعه که وارد می شدی سمت راست گاراژ شیخ غلامرضا خصالی و سمت چپ بازارچه مخصوص کاروانهای بیرونی از سمت یزد و اصفهان و سمنان و غیره بود. کمی بالاتر مس گری ها که صدای چکش مسگرها قطع نمی شد وجود داشت کمی بالاتر قنادی آقای غریبی و در کنارش زورخانه پایین پای مغازه مرحوم کربلایی ابراهیم ولیعهد و مغازه سیدرضا نویسنده. چایخانه ، حمام قدیم مزینان که بسیار جالب بود گویند در ردیف فین کاشان قرار داشت. مدرسه علمیه ،مسجدجامع و بالاتر حوزه نظام وظیفه. ظمناً سمت چپ تیمچه بازرگانان بود و بعد سه مغازه که قهوه خانه بود و مغازه مرحوم کربلایی حسن عسکری و مغازه های مرحوم حاج محمدعلی محمدی جد این جانب که بخشی از مسجد صاحب الزمان(عج) امروز می باشد و همچنین یکی از بنیانگذاران هیئت ابوالفضلی که ان شاءالله به چگونگی پیدایش اولین هیئت مزینان و مؤسسین آن خواهیم پرداخت.

و اما در خصوص وزارت پست تلگراف و تلفن که بعدها این وزراتخانه از نام فوق الذکر به نام پست تلگرام و تلفن تغییر نام پیدا نمود و بعدها از دل این وزراتخانه مخابرات بیرون آمد و کم کم مخابرات از پست جدا شد و اتفاقاتی از این قبیل...

این جانب سال ۵۵ با توجه به شرایط کاری برادرم حسن محمدی در بخش ترجمه وارد اداره پست تهران شدم و بعد از آشنایی با زبان انگلیسی در قسمت پاکه پستال و ترجمه شروع به کارکردم. چند روزی گذشت متوجه حضور چندین نفر از مزینان در همان اداره شدم (میدان سپه) از جمله؛ مرحومین منصور مزینانی فرزند مرحوم ذبیح اله خان که ایشان از زمانی در اداره پست بود اند که چیزی بنام استخدام نبوده و پست بوسیله اسب و در چاپارخانه دایر بوده و سلاح این افراد شمشیر بوده وی شمشیر وی را برای تعزیه مزینان ابتدا به پسرعمویش حاج اکبر محمدی می بخشند و مرحوم حاج اکبر که موذن مزینان هم بوده شب ها برای عیاری و شبگردی استفاده می نمود تا مردم راحت تر بخوابند. شخص ذبیح اله از پیشکسوتان این عرصه بوده اند به طوری که ایشان در اوایل دهه چهل بازنشست شدند او دو همسر داشتند یکی تهرانی الاصل و یکی هم مزینانی و سه پسر به نام های اکبر که در اداره برق چندین نفر مزینانی را به کار مشغول کرد و از عیال تهرانی دو پسر به نامهای ناصر و منصور .


عزیزان دیگری همچون مرحوم‌ محمد ناطقی و دو دختر خانم ایشان مریم ومرضیه خانم که بسیار نجیب و مانند پدرشان با شخصیت بودند و دیگر عزیز مهربان علی اکبر ناطقی و محمدحسن خواجه رضا و سیدحسین میرزا ابراهیم و حاج اصغر خان و حمیدخواجوی که بعدها به مخابرات منتقل شد و در مخابرات برادرانم محمد محمدی و حسن محمدی منشی دفتر آقای غرضی بعدها برادرم رضا محمدی در مرکز ماهواره بومهن و محمد مزینانی فرزند رمضانعلی پلوخور. حسین کربلایی ابراهیم بازنشستگان پیشکسوت در تهران مرحومین آقای محمدعلی صدیقی و آقاسیدمهدی حسینی، خانم زهرا خواجوی و همسرشان مخابرات تهران و در حال حاضر پست تهران حسن محمدی فرزندغلامحسین و اما در مشهد و خراسان رضوی پیش از خرابی مزینان کهن مرحوم میرزاحسین میرشکاری که قبلا اشاره شد پیک چاپار و مرحوم استادحسین و استادعلی رضایی سیم بانان خطوط اولیه تلگراف و تلفن و فرزندان ایشان محمدعلی پسر ایشان، ابوالفضل مؤیدپور از همین خانواده مرحومین غلامرضا و محمودرضایی و مرحوم حاج عباسعلی محمدی، مرحوم حاج عباسعلی ناطقی مرحوم سیدرضاجلالی و سیداحمدجلالی و پیش کسوت مرحوم سعیدجلالی و حاج آقای صفاری و آخرین نفر در پست مزینان سیدعلی طالعی.
و اما در مخابرات مشهد آقایان حاج نوراله محمدی حاج اصغر رضایی فر، حاج احمدزنده دل و سیدعلی میرزا نوراله و آقای اصغر مزینانی فرزند اکبر محمدعلی و مرحوم حاج علی اصغر سخاور در سبزوار...برای همه آنانی که در قید حیات می باشند سلامتی و روح جمیع رفتگان مانند شهید والامقام حاج محمد امین آبادی قرین رحمت حق ان شاءالله .در پایان اگر عزیزانی از قلم افتاده اند از جهت غرض ورزی نبوده و اگر مطالبی ارائه بفرمایید من خوشنود می شوم تا به اطلاعاتمان اضافه شود.شاید بتوان حدود یکسال به لطف خدا و حمایت شما عزیزان از مزینان مطلب بگذارم .

ادامه دارد...

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۰۷
دی
۰۱

نبرد برای بقاء و مقاومت در مسیر لقاء

🖌راوی و نویسنده؛ دکتر احمد باقری مزینانی

در هنگام حرکت به سوی لبه منطقه درگیری (لجمن)، گاهی می دویدیم، گاهی مجبور می شدیم نیم خیز شویم و گاهی هم به خاطر شدت آتش دشمن خودمان را مانند سفره ماهی بر روی گل و لای پهن می کردیم. فردا صبح که هوا روشن شد شکل و قیافه پر از گرد و غبار و کفش و لباس ها پر از گل لای دیدنی بود. البته از شما چه پنهان وقتی روی زمین می خوابیدیم بعد از مدت کوتاهی، اراده ما برای برخاستن از روی زمین ضعیف می شد ولی فرماندهان با بانگ های معنوی خود - یاالله برادر، یا حسین اخوی، بلند شو دلاور، یا علی بسیجی و... - دوباره روحیه و جان تازه در کالبدمان می دمیدند که باعث می شد از جا برخیزیم. ابتدا با نیم خیز و با حالت رکوع حرکت می کردیم ولی با دیدن فرماندهان شجاعی همچون شهید طالعی آرام آرام جسارت می یافتیم و دوباره با قامتی صاف به راه خود ادامه می دادیم.
وقتی وارد کانال خط اول ارتش صدام شدیم و در هنگام حرکت در داخل این کانال، هر چند دقیقه یکبار پاهایم چند سانتی متری در یک جسم نرم و لطیفی فرو می رفت، مانده بودم که پایم را روی چه چیزی می گذارم؟! ولی تاریکی هوا، شدت آتش و اهمیت عقب نیفتادن و جانماندن از همراهان، اجازه نمی داد زیر پاهایم را بادقت جستجو کنم. صبح فردا که هوا روشن شد فهمیدم آن اجسام نرم، اجساد نیروهای ارتش بعث بوده است که دیشب هر چند دقیقه یکبار قدم هایم را روی آنها می گذاشتم و یا وقتی روی زمین خیز می رفتم در حالی که فکر می کردم کنار همرزمان خودم هستم، در حقیقت بعضی اوقات در کنار جنازه های سربازان عراقی روی زمین خوابیده بودم.
به خاطر شدت درگیری، این چند کلیومتر مانده تا محل برخورد با نیروهای صدام، برای رزمندگان چندین ساعت طول کشید. قبل از اذان به محل درگیری نزدیک شدیم. چند متر جلوتر از ما جنگ تن به تن و سختی بین بخشی از نیروهای تیپ قائم استان سمنان و نیروهای گارد ریاست جمهوری صدام در حال وقوع بود. نماز صبح را با همان حال مضطرب و شوق و اخلاص بی نظیر خواندیم که ان شاءالله ذخیره آخرتمان است.
با دیدن ایثارگری رزمندگان و تعداد شهدایی که در مسیر بر روی زمین آرمیده بودند، می توانم ادعا کنم قدم به قدم این مسیر و خاک به خون شهیدان زیادی متبرک شده است و این سرزمین حکم سجدگاه صالحین را دارد چرا که امام صادق (ع) فرمودند: «هیچ مسجدی نیست، جز اینکه بر قبر پیامبری یا جانشین پیامبری که در آن شهید شده، بنا گردیده، و ترشحی از خون آن شهید، بر آن سرزمین چکیده، و بدین مناسبت خداوند دوست می‌دارد، در آن مسجد ذکر و نام و یاد او انجام گیرد».(وسائل الشیعه: ج ۵۰۱/۳)
بنابراین ما گام های خود را بر روی چنین خاکی و در کنار پیکر چنین عزیزانی می گذشتیم و جلو می رفتیم و همزمان در هر لحظه با ناله ای جانکاه از آن سوی جبهه و یا ذکری معنوی از این سوی میدان، پیکری بر زمین می افتاد ولی اراده ی هر دو طرف برای ادامه جنگ همچنان مستحکم و نفوذناپذیر می نمود. چرا که یک طرف برای بقاء می جنگید و طرف دیگر برای لقاء می رزمید.
تک تک سربازان و افسران گارد ریاست جمهوری صدام از نقش تاریخی خود در دفاع از شهر راهبردی بصره باخبر بودند. آنها می دانستند که هر گونه کوتاهی در این صحنه به قیمت جانشان تمام خواهد شد، خواه از روبرو تیر بخورند یا در هنگام عقب نشینی توسط عناصر اصلی حزب بعث تیرباران شوند.
در مقابل در این سو هم رزمندگان ایرانی واقف بودند که باید در این مقطع زمانی بنقش تاریخی خود را به عنوان وارثان عاشورا به خوبی ایفا کنند و می دانستند که فرهنگ عاشورایی تا وقتی به این مقطع تاریخی از زمین و زمان - که آن را کربلای ایران می خواندند و خود را در صحنه عاشورا می دیدند - برسد رنج ها بسیار کشیده و هزینه های سنگینی پرداخت کرده است. بنابراین حضور در این صحنه و نقش آفرینی در مراحل تشکیل حکومت اسلامی محصول هزینه سنگین پیروان اهل البیت (ع) و آرزوی همه صالحان تاریخ بوده است. چنانکه که از مجاهد شهید نواب صفوی نقل شده است:
 "آرزو دارم که حکومت اسلامی تشکیل شود و آن زمان بزرگترین آرزویم این است که رفتگر خیابان هایش باشم."
با این وجود کاملا قابل درک بود که مجاهدینی که در این صحنه حضور دارند به هیچ وجه حاضر نیستند از نقش تاریخی خود برای مقاومت و جهاد در راه خدا و برای حفظ حکومت اسلامی چشم بپوشند و اصرار داشتند که نام خود را با افتخار در فهرست سرباز حقیقی ولایت ثبت کنند و فرصت بدست آمده را برای پیروزی ولایتمداران در تاریخ به ثبت برسانند و یا با شهادت به کاروان شهدای کربلا ملحق برسند.
بنابراین هیچ کس نمی خواست و نمی توانست از ایفای وظیفه خود چه برای بقاء و حفظ جان یا ایفای نقش تاریخی فداکردن جان خود در مسیر آرمان متعالی و حفظ حکومت اسلامی، چشم بپوشد.

 

ادامه دارد...

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۷
دی
۰۱

هفت آسمان خورشید و ناهید و قمر دارد
اذن دخول از حق بگیر این خانه در دارد

سرمای بیداد خزان باغ مرا پژمرد
امسال تقویمم بهاری مختصر دارد

رحمی به حال شاخه ی پرپر نخواهد کرد
شهری که در دستانِ گلچینش ،تبر دارد

ای ارغوانی یاسمن از من مپوشان رو
چون باغبان از زخم بدخیمت خبر دارد

یاسین مخوان در گوش شهر‌ غافلان زیرا
قلبی سیاه و چشم کور وگوش کر دارد

کفتارها وقتی زمین خوردی به هم گفتند
این بار شیر حق حریفی بس قدر دارد

اری گلم تنها فقط داغ تو کافی بود
تا که توان از جان من یکباره بردارد

رخصت اگر میدادی آتش میزد آنها را
چون ذوالفقارم بغض های شعله ور دارد

باران حریف چشمهای مجتبایت نیست
دریای ماتم در دل چشمان تر دارد

انجام کار خانه را بسپار بر فضه
کوچکترین کاری برای تو ضرر دارد

عَجّل وَفاتی را نخوان جان علی دیگر
وقتی که میدانی دعاهایت اثر دارد

از اول شب درد تصویر در و آتش
در خاطر تو رفت و آمد تا سحر دارد

با چشم خود دیدم سه ماهِ پشت هم جسمت
حالی شبیه یک مریض محتضر دارد

تنها تر از اینم نکن با رفتنت بانو
حیدر به غیر از تو کسی راهم مگردارد؟

روح الامین بدو ورودش پشت در می گفت:
اذن دخول از حق بگیر این خانه در دارد

🖌شاعر؛ منصوره محمدی مزینان

 

(شاخه ی طوبای جهان)

شاخه ی طوبای جهان فاطمه اطهر است
راضیه و مرضیه و عاطفه و کوثر است

دختر والای نبی ام پدر باشد او
همسر والای علی بر حسنین مادر است

فخر زنان جهان نابغه ی انس و جان
مأمن هر بی پناه بر ضعفا یاور است

باغ سخاوت بود نور جماعت بود
بحر عدالت بود شافعه ی محشر است

صابرةالصابرین شافعةالشافعین
نابقة النابقین بر همه عالم سر است

نور خدا در دلش مهد صفا محفلش
فخر جهان حاصلش حامی پیغمبر است

بضعه ی جسم نبی پشت و پناه علی
پیرو راه ولی بر دو جهان اختر است

عابدة العابدین ساجدة الساجدین
عالمة العالمین بر ظلمات انور است

خوبی اش از حد فزون باقی باغ جنان
ظل خدای جهان نور ده داور است

بحر سخاوت بود اصل کرامت بود
ام امامت بود اسوه ترین مادر است

مادر یازده امام همسر فخر انام
زندگی او پیام زاول تا آخر است

گل ز جمالش خجل چرخ فلک مضمحل
کی بشناسد ورا.کو چه بها گوهر است

نوگل کوته سنین بوی خوشش را ببین
می‌رسد اندر مشام.به ز عد و عنبر است

سرّ خدای جهان رایحه آسمان
روی مهش شد نهان چشم همه بر در است

مادر صاحب زمان گلشن باغ جنان
غایت کون و مکان بر همگان سرور است

قامت او شد دو تا از ستم اشقیا
گوی نگویی که او دختر پیغمبر است

مهدی صاحب زمان منجی کل جهان
داد ورا می ستان او که تو را مادر است

در صف روز جزا موقع مزد و سزا
دست مزین را بگیر او که تو را نوکر است

🖌شاعر؛ اکبر مزینانی علیشاه

زهرای علی مثال بودی بانو
هر آینه در کمال بودی بانو
کشتند تورا صحابه تاریکی
بر گردن ظلم وبال بودی بانو

🖌شاعر؛ محمدمهدی مزینانی

🌹🌹🌹

عصمت الله وقت آن نیست که فریاد کنی
به دمی  کاخ  ستم  را  همه برباد کنی

گر علی بسته به زنجیر عدو گردیده
مهدی ات را تو به امداد دمی یاد کنی

ای که مظلومه ای و همره مظلوم شدی
شکوه ی ظلم و ستم را به کجا داد کنی

ناخدای همه  گردیده  و ساحل  ببری
کشتی پر ز  تلاطم  دگر  امداد  کنی

ارث بر زینب مظلومه تو دادی به یقین
ورنه در کرببلا شکوه ز بیداد کنی

ای که قوت سحرت را به اسیری بخشی
با عنایت به فقیر از غمش آزاد کنی

همه ی دلخوشی ام درصف محشر این است
به  شفاعت دل ناشاد  مرا  شاد  کنی

گر فراخوان بزنی منتقم خون حسین
حرم  آل  نبی  از  ستم  آزاد  کنی

منتظر دیده به ره مانده مزینان ولی
همچنان صبر بر این قصه ی فریاد کنی

🖌علی مزینانی عسکری

🌹🌹🌹

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۶
دی
۰۱

✍️دوشنبه 64/10/23

دیشب  بعد از نماز آقای استاندار سخنرانی کرد سپس شام که آش بود خوردیم و بعد از آن نوبت خواب بود صبح به علت آن که روز قبلش باران آمده بود ورزش نکردیم ولی در ساعت 7 مانند همیشه مراسم صبحگاهی داشتیم بعد به نمازخانه رفتیم و آقای روحانی مانند همیشه سخنرانی کرد و غذای پنیر را خوردیم و از آن به بعد یعنی تا ظهر بیکار بودیم ولی ساعت های 10 بود که برادر عباس زاده از تبلیغات مرا صدا زد و گفت که کمی کمک تبلیغات کن، من هم به آنجا رفتم و حدود یک ساعت پرچم ها را جمع و جور کردم و از آن به بعد بیکار بودم تا ساعت وقت نماز 12/15 ظهر نیز همانند ظهر دیروز گذشت و ناهار نیز قورمه سبزی بود. وقت شام شانس بد شکم که بی تابی می کرد و غرغر می کرد همان لحظه که سفره ها پهن شد برق ها رفت و بعد ده دقیقه که دیدند برق نمی آید در همان خاموشی غذای آبگوشت را دادند و ماهم خوردیم.الان ساعت 8 است و نیم ساعت است که از آن وقت می گذرد .هم ا کنون بعضی  از برادران در همین آسایشگاه جلسه قرآن تشکیل داده اند و با اجازه من می روم تا اگر توفیقی باشد چند آیه بخوانم. تا فردا خدا حافظ این هم از خاطره های امروز
امروز سه شنبه 64/10/24
صبح امروز نیز همانند روزهای قبل با ورزش صبحگاهی و سخنرانی حاج آقا سپس صبحانه که کره و مربا بود آغاز شد در ساعت 9 یکی از برادران متخصص دیده بانی راجع به وظایف دیده بان و گرا گرفتن و غیره حرف زد که 1 ساعت به طول انجامید و از آن به بعد بیکار بودیم. ساعت 12 به بعد نیز مانند همیشه نماز و دعا و سخنرانی و سپس غذای استانبولی و خیار شور و به عنوان میوه دو تا پرتقال نوش جان کردیم.
راستی این را نگفتم که بعد از ساعت 10 آقای زارعی مزینانی همراه با ماشین تدارکات به اینجا آمده بود و من با او ملاقات کردم.
 خب بقیه ظهر، بعد از آن به آسایشگاه آمدیم و نوبت خواب و استراحت بود البته خواب نشدم و با دیگران حرف می زدیم در ساعت 4 به میدان فوتبال رفتیم و کمی فوتبال بازی کردم و بعد از آن نشستم و به تماشای فوتبال بازی دیگران پرداختم تا ساعت اذان و نماز و بعد از وضو نماز را خواندیم سپس دعای توسل و بعد شام و غذای همبرگر را خوردیم همانطور یکی یک دانه پرتقال . الآن 1 ساعت است که از آن وقت می گذرد و ساعت 5/9 است و نیم ساعت دیگر خاموشی است خدا نگهدار تا وقتی دیگر...

امروز چهارشنبه 64/10/25
قبل از اینکه بپردازم به خاطره های امروز تا الآن یعنی ساعت 5 باید تعریفی از رزم دیشب کنم.
دیشب به راحتی خواب شدیم بدون اینکه بدانیم رزم است تا اینکه ساعت تقریباً 1 نصف شب واحد خودمان و نیز واحد مینی کاتیوشا را که آسایشگاه آنان پهلوی آسایشگاه ما بود بعد از شلیک چندین گلوله ژ-3 از خواب خوش بیدار کردند و این دفعه با کلاه آهنی و کوله پشتی و قمقمه . بالاخره بعد از به صف شدن در محوطه که تقریباً 80 نفر را تشکیل دادیم به خارج از پادگان رفتیم . این را بگویم که من قمقمه ام را زود رفتم آب کردم.

بالاخره راه پیمایی را شروع کردیم و فرمانده ما که آقای قهرمان بود و فرمانده آنان که یک جوان بود گاه و بیگاه در میان راه از بیکاری یک گلوله سلاح سبک شلیک می کردند و یا داد می زدند و یا دستور درازکش می دادند. بالاخره جای شما خالی راه پیمایی خیلی خسته کننده بود و تقریباً20 کیلومتر رفت و برگشت آن بود و تا ساعت 7 صبح به طول انجامید در میان راه دو دفعه دستور رفع خستگی دادند و در همان موقع ستاره قطبی را نشانمان دادند  البته برای اینکه این راه پیمایی خشک نباشد و یک کم چرب تر باشدیک کمی نیز راجع به قمقمه بگویم . قمقمه من تا وسط های راه پر بود ولی یکی از مسئولان اسلحه به دوش آن را از من گرفت من هم فکر کردم می خواهد آب بخورد ولی وقتی که به من برگرداند چشمتان روز بد نبیند یک دفعه دیدم داخل قمقمه حتی یک قطره آب ندارد و تا همین جا بدون آب ساختیم .

به اینجا که رسیدیم آنقدر خسته و کوفته شده بودیم که به آسایشگاهمان آمدیم و اول چای و کره  مربا را نوش جان کردیم سپس خواب شدیم و تا ساعت 12 خوابیدم. ظهری اول نماز را خواندیم البته به جماعت سپس نهار برنج و گوشت بود خوردیم و بعد از آن 1 ساعت استراحت کردیم بعد از آن نوبت کلاس نقشه خوانی بود که آقای طباطبایی 1 ساعت درس داد و بعد از آن بیکار بودیم. هوای دیروز هم خیلی خراب بود و خاکی و سرد بود . وقت نماز، نماز را به جا آوردیم و بعد از نماز بازیگران تآتر کاشمر دو تا تأتر جالب و کمدی اجرا کردند و خیلی خوش گذشت و بعد از آن نوبت شام بود و آش را خوردیم و برای چاشنی غذا دو تا پرتقال خوردیم وقتی به آسایشگاه آمدیم ساعت 9 بود و جلسه ی قرآن تشکیل شد و بعد از آن نوبت خواب...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۶
دی
۰۱

🔸بیست و چهارسال پیش یعنی سال ۱۳۷۷ کلنگ احداث ساختمان عظیم مجتمعی در ابتدای ورودی و شمال مزینان و در زمینی به متراژ ۱۹۰۰۰ متر مربع و بنایی در حدود ۱۸۰۰ مترمربع بر زمین خورد که ای کاش هرگز چنین نمی شد.

🔸در این مدت چندین دوره شورای اسلامی مزینان تغییر یافت و ده ها نماینده و وزیر و مقامات بلندپایه کشوری و لشکری برای حضور در مراسم و مجالس مزینان به ویژه سالیاد دکتر علی شریعتی مزینانی که این ساختمان به نام نامی  او کلیدخورد و بعد با ورود اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی به عنوان باغ اسرار ثبت گردید آمدند و رفتند و ما دلسوختگان کویر دل خوش کردیم به وعده های صد من یک غاز  این از خود بی خبران! که بعضی خدا را هم بنده نیستند و شعار می دهند:که به زودی چنین و چنان می شود.

🔸از آن زمان پنج دولت هم آمد و رفت تا اینکه نوبت به دولت انقلابی رسید و سفر استانی جناب رئیسی  به استان خراسان رضوی و حضور نمایندگانش در غرب این استان و شورای اسلامی ششم مزینان با شور و شعف از مصوب شدن بودجه یازده یا دوازده میلیاردی برای تکمیل این مجتمع خبر داد که کم کم آن خبر به نه و هشت و دیگر هیچ رسید و اکنون باید خرمای این وعده را هم خورد چرا که با چنین سیر صعودی ارز و طلا و بالا رفتن نرخ مصالح حتی اگر جنابان چیزی در ته دیگ مانده باشد و برای این پروژه بفرستند بعید است که بتوان حتی چند آجر روی هم گذاشت و به نظر می رسد با فرونشست هایی که ساختمان داخلی این بنا داشته است تنها بتوان آن را تخریب و مصالحش را فروخت و خرج حداقل مجتمع روبرویش کرد که یک زن بدون هیچ ادعایی و تنها با پشتکار و همتی که داشت توانست در عرض ده سال ساختمانی را در وسعت ۱۵۰۰ متر و در زمینی بایر سبز کند و اکنون به عنوان بزرگترین مرکز سالمندی روستایی کشور و فیزیوتراپی خیریه حضرت نرجس خاتون(س) مزینان در حال فعالیت است و به یقین اگر کمک های مالی دریافت کند با تکمیل دو فاز دیگر آن می تواند بسیاری از افراد فاقد شغل را مشغول به کار کند و خدمات ارزنده اش را ده برابر نماید...

🔸بله، باغ اسرار مزینان اکنون به یک آرزو تبدیل شده و با ریخت و قیافه ای که گرفته و گرد پیری نشسته بر سیمایش باید از  آن به عنوان  باغ مخوف یاد کرد و همان بهتر که نام شریعتی از روی چنین خرابه ای پاک شود...

🖌علی مزینانی عسکری

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۶
دی
۰۱

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۶
دی
۰۱

🔹مردم قهرمان پرور و ولایتمدار مزینان از اولین ساعات صبحگاهی امروز با اجتماع در بازار مزینان به استقبال ورود کاروان مشایعت کنندگان پیکر شهید گمنام رفتند.

🔹پیکر  لاله ی جاوید نشان هشت سال دفاع مقدس در مزینان باردیگر صحنه هایی از تشییع شهدای والامقام این دیار را در آن دوران عشق و ایثار زنده کرد و این خطه کویری  معطر به نسیم خوش رایحه ی شهادت در ایام سوگواری فاطمیه گردد

🔹میدان عاشورای مزینان که هر سال در دهم محرم محل اجتماع خیل عزاداران حسینی برای تماشای گوشه ای از واقعه ی خونبار کربلاست اکنون به یکی از اماکن مهم برای برگزاری برنامه های خاص مذهبی و معنوی مانند نماز عید فطر و دعای عرفه و...شناخته شده و پیکر این شهید رمضانی که در عملیات رمضان به فیض شهادت نائل شده پس از تشییع با شکوه با درخواست مردم مزینان به سوی این میدان رهسپار شد تا دمی با نوای عاشورائیان همراه شود.

🔹مقصد بعدی کاروان شهادت، روستاهای غنی آباد و کلاته مزینان بود و مزینانی ها که انگار پس از سالها گمشده خود را یافته اند و نمی خواهند آن را بار دیگر از دست بدهند با مردم هر دو روستا همراه شدند و پیکر شهید گمنام را تا مقصد نماز جمعه داورزن مشایعت کردند.

🔹حمل پرچم های مختلف  و مداحی ذاکران آل الله در مزینان و روستاهای دیگر از جمله برنامه های این مراسم ماندگار بود.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۶
دی
۰۱

🔹همزمان با شب یلدا  جشن بلندترین شب سال در مرکز سالمندان خیریه حضرت نرجس خاتون (س) مزینان برگزار شد.

🔹خانم فاطمه مزینانی گلستانی مدیر عامل و مؤسس این مجتمع با ارسال پیامی از خیرین ارجمند و حضور خیرخواهانه مدیر دفتر هلال احمر داورزن در این جشن زیبای مادرانه تشکر و قدردانی کرد:

✍️تقدیر و سپاس از همراهی خیرین ارجمند، مسئولین گرامی، مدیریت محترم سرکار خانم وطن و همکاران هلال‌احمر شهرستان داورزن که نامشان در دفتر باقیات و صالحات الهی ضبط و ثبت و لبخند شادی و نشاط را برای نیازمندان به ارمغان می‌آورند.

خیریه حضرت نرجس خاتون(س) بزرگترین مرکز توانبخشی و نگهداری سالمندان روستایی کشور در مزینان

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۶
دی
۰۱

🔺موضوع لاینحل سگ های ولگرد و گله مدت هاست که موجب نگرانی خانواده ها شده و علی رغم تذکر مکرر مقامات محلی به ویژه شبکه بهداشت مبنی بر جمع آوری این حیوانات، بر تعداد آنها در مزینان افزوده شده است.

🔺حسین فطرتی پدر نوجوان دوارده ساله مزینانی که دو روز است نگران وضعیت جسمی فرزندش می باشد در گفت و گو با شاهدان کویر مزینان اظهار داشت: شورای اسلامی و دهیاری مزینان چند روز پیش با چاپ و پخش تراکت و نصب در معابر تأکید کرده اند که تصمیم دارند برای جمع آوری سگ های ولگرد و مهار سگ های گله اقدام کنند ولی در عمل هیچ کاری انجإم نشده و حتی یک تماس با ما نگرفته اند که از حال بچه ام خبر بگیرند.

🔺وی افزود: پسر من را یک سگ خانگی گاز گرفته آن هم در جایی که چندین خانوار زندگی می کنند و شاید برای فرزندان دیگر هم اتفاق بیفتد.

🔺این شهروند مزینانی تصریح کرد: دست پسر دوازده ساله من بیش از سی بخیه خورده و من و مادرش نگران این هستیم که مبادا خدای نکرده به بیماری هاری گرفتار شود و در زمانی که باید سر کلاس و درسش باشد بنا به تشخیص پزشکان بایستی یک هفته در بیمارستان امدادی سبزوار بماند.

🔺فطرتی با تشکر از دکتر و پرسنل درمان بستر داورزن که اقدامات اولیه در واکسینه کردن فرزندش و کارهای درمانی مناسب را فوری انجام دادند گفت: تا قبل از اینکه خانواده ای دیگر راهی بیمارستان شود آقایان مسئول در فرمانداری و بخشداری و بهداشت و شورا و دهیاری عوض اطلاعیه دادن های بیهوده برای جمع آوری سگ ها و دور کردن این حیوانات از محل زندگی مردم کاری بکنند چون بعید نیست دوباره بیماری سالک و هاری در مزینان و مناطق دیگر شهرستان زیاد شود.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۷
آذر
۰۱

شهید یلدایی مزینان

 

 

✍️شهید سیدعلی اکبر حسینی مزینانی ؛ اول اردیبهشت سال 1342 یعنی همان زمان که امام خمینی (ره) به سردمداران رژیم ستمشاهی پهلوی گفت : «سربازان من در گهواره اند» سربازی دیگر در خانواده زنده یاد سیدابوالقاسم حسینی معروف به سید رشید متولد شد که نامش را هم نام جوان شهید کربلا علی اکبر گذاشتند و همان گونه که امام وعده داده بود او نیز با شروع جنگ تحمیلی لباس رزم پوشید و همراه جمعی از جوانان مزینانی عازم جبهه های حق علیه باطل شد.

🔷سیدعلی اکبر حسینی مزینانی فرزند زنده یاد سیدابوالقاسم معروف به سید رشید جوانی ساده و مهربان و زحمتکش و دلسوز و متواضع بود. در کارها به اطرافیان خصوصاً والدینش کمک زیادی می کرد و به بزرگترها احترام می گذاشت. همیشه به افراد مسن در حمل بار و یا کارهای مختلف کمک می کرد و خدمت به دیگران را وظیفه خود می دانست. بسیار شجاع و نترس بود و بر این اعتقاد بود که مسلمان نباید از هیچ کس جز خداوند بترسد. در انجام واجبات دینی خصوصاً نماز اول وقت و قرائت قرآن کوشا بود و هیچ یک از مردم مزینان که او را از نزدیک می شناختند به یاد ندارند رنجشی از وی دیده باشند .

🔷سیدعلی بیشتر اوقات خود را به کار کشاورزی و دامداری می گذراند و همیشه یار و یاور پدر بود و با شروع جنگ تحمیلی پس از گذراندن دوران آموزش نظامی داوطلبانه عازم جبهه ی گیلانغرب شد و در 30 آذر همزمان با شب یلدای 1360 در عملیات مطلع الفجر نامش در دفتر و کتاب شهدای دفاع مقدس ثبت شد و به عنوان دومین شهید مزینان در آرامستان بهشت علی (ع) مزینان به خاک سپرده شد.

🔆بعد از شهادت این شاهد کویر مزینان سه پسر عموی او به عنوان سیدمحمد، سیدحسین و سیدحسن نیز راهش را ادامه دادند و در جبهه های حق علیه باطل به شهادت رسیدند.

🖌خاطره ای از برادر شهید:

هنوز خبری از شهادت علی اکبر به ما نرسیده بود. یک روز دیدم یک کبوتر که از کبوتران من بزرگ تر و زیباتر بود آمد و لب بام نشسته بود. نردبان را گذاشتم و بالا رفتم و او را گرفتم به خانه آوردم. دیدم دست هایم خونی شده، بالش را نگاه کردم دیدم از بالش خون می چکد و زخمی شده. بالش را بستم و میان کبوتران خودم رهایش کردم. تا این که خبر شهادت برادرم را آوردند. بعد از مراسم تشیع جنازه و عزاداری، شب سوم شهید به خواب یکی از دوستانم می آید و می گوید به برادرم بگو آن کبوتری را که گرفته ای رهایش کن. آمد به من گفت و من به یاد آن کبوتر افتادم. رفتم دیدم کبوتر می تواند پرواز کند رفتم و آزادش کردم و رفت.

سبقت

از وقتی شنیده بود که عده ای از جوانان مزینانی عازم جبهه هستند غوغایی در درونش برپا شده بود.صبح زود گوسفندان را از آغل بیرون آورد و راهی صحرا شد اما با شعله شدن آتش درونش گله را در دشت رها کرد و خودش را به کاروان اعزامی رساند.

خبر به پدرش سید رشید رسید همراهان که از ابهت و شجاعت این سید مزینانی خبر داشتند سید علی اکبر را نصیحت می کردند که برگردد اما او نه اصرار آنان را می شنید و نه درخواست پدر را که می گفت برگرد جبهه ی تو همین کار است...


***
هنوز مدتی از اعزام آن ها به گیلانغرب نگذشته بود که خبر شهادت این جوان به مزینان رسید پدرش وقتی خبر شهادت فرزند را شنید گرچه داغ سنگینی از فراق جوان پاک و محجوب قلبش را شکسته بود اما دست ها را به سوی آسمان بلند کرد و خدا را شکر کرد که جوانش عاقبت بخیر شده و او در پیشگاه جد بزرگوارش رو سفید است.

***

یک روز که قرار بود برای برگزاری یادواره شهدای مزینان فیلمی تهیه شود مرحوم سید ابوالقاسم پدر شهید سیدعلی اکبر حسینی مزینانی و عموی شهیدان سید محمد، سیدحسین و سیدحسن مقابل دوربین قرار گرفت و با سادگی و صفا و صمیمیتی که در کلامش موج می زد گفت: «من هرچی فکر می کنم می بینم این جوان ها از ما سبقت گرفتند»


***
سید رشید فرزند شادروان سیدمحمد سال 1313 در خانه ی سادات حسینی به دنیا آمد و در این دیار همراه با برادرانش در کار کشاورزی و دامداری مشغول شد . او به راستی انسان رشیدی بود و هیچ ترسی از بلای طبیعی و غیر طبیعی نداشت و نقل می کنند با شجاعت و به تنهایی در مقابل گرگ ها ایستاد و برّه ای را از دهان گرگ گرسنه و وحشی نجات داد و شاید همین شجاعت او را در نزد مزینانی ها ملقب به سید رشید کرد.


***
وصیت نامه سید علی اکبر در نوع خود هم جالب بود؛ روحانی محل مأمور خواندن وصیتنامه ی او بود وقتی به این جمله رسید که سیدعلی اکبر نوشته بود فقط در این دنیا ۵ ریال به یکی از مغازه داران مزینان بدهکار است اشک از چشمانش جاری شد و رو به جمعیت کرد و با بغض گفت: خدا عاقبت همه ی ما را ختم بخیر کند آخه این ۵ قرون پولیه که این جوان خود را مدیون بداند و حتی در وصیتنامه اش آورده است...! با گریه ی او همه ی مردم گریستند که چطور یک جوان چنین قائل به حق الناس است...

🚩فرازی از وصیتنامه ی شهید سیدعلی اکبر حسینی مزینانی:

درود و سلام به رهبر انقلاب و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران ،امام خمینی،
گر دیده تنم بخون غلطان تنم افتاده در میدان
چون من سرباز اسلامم رسد چون بر تو پیغامم
(حلالم کن ،حلالم کن،)
چو پیمان با خدا بستم ز یاران جمله بگسستم
در این معراج انسانی ببر مادر تو قربانی
(حضور داور من )
مرا با هر غم و در دل چه زیبا تربیت کردی
بیا جانم به قربانت نمودی سر فرازم
زنم بر سر به دستانت نوازش کن بچه های من
ای پدر جان برای من هیچ غصه نخوری که شهید شده ام،که خونم از خون حضرت علی اکبر علیه السلام و حضرت قاسم رنگین ترنیست . اگر خدای را می خواهی برایم ناراحت نباش .بچه هایم را سرپرستی کن.
"و العصر الانسان لفی خسر الا لذین آمنو و عملو صالحات و تواصلو بالحق و تواصلو با الصبر"
" به درستی که انسان هر آینه در زیانکاری است. مگر آنانکه گرویدند و کارهای شایسته کرده و همدیگر را به حق وبه شکیبایی توصیه کردند."
با درود به رهبر کبیر انقلاب حضرت آیت الله العظمی خمینی با درود به شهیدان به خون غلتیده انقلاب. سلام به خانواده گرامی پدر و مادر خوبم ، پدر جان بعد از سلام، هنگام شهادت هم برای من گریه نکنید ،کاری نکنید، که دشمنان اسلام از آن بهره برداری کنند .مادر جان هنگام شهادت من مبادا گریه کنید و در سر خاک من به هیچ وجه گریه نکنی و خوشحال باش که من فرزندی داشته ام که در راه اسلام به درجه رفیع شهادت نایل گردیده، تنها آرزوی من دیدار امام بود. امیدوارم مرا حلال کنید . دیگرعرضی نیست ، جزدوری شما عزیزان- پیروزباد اسلام -والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۷
آذر
۰۱

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

✋️گاهی اوقات از قدیمی ها با حالت افسوس می شنویم :«قدیم یادش بخیر اگر نان نبود ، اگر پول نبود، اگر آب و برق و گاز نبود ؛جایش دل های باصفایی بود که مهربانی را به یکدیگر هدیه می کردند صداقت سرمایه ای بود که آن ها را با دل های ساده و بی آلایش به هم دیگر پیوند می زد ، رفت و آمدهای مهربانانه ، احوال پرسی های بی منت همه و همه موجب می شد که خوش باشند و در فقر و نداری با هم بگویند و بخندند.»

🔹این ها را گفتم تا بهانه ای شود برای متن نامه ای که حدود 5 سال پیش زمانی که هنوز تلگرام پایش را به خانه های مردم باز نکرده بود و سایت های اینترنتی رونق خاصی داشت دوست عزیز و اهل فن جناب آقای «قاسم ملا» که برای زادگاهش بهمن آباد صدها مطلب نوشته و در وبلاگ ها و سایت های مختلف منتشر کرده است و الحق قلمی توانا و فکری خلاق دارد آن را برایم فرستاد و امروز با بررسی مطالب وب سایت شاهدان کویر بار دیگر تجدید خاطره ای شد و آن را تقدیم نگاه های مهربان شما نمایم . نامه ای که زنده یاد سیداسماعیل میرشکاری مزینانی حدود 60سال پیش یعنی سال 1337 شمسی برای اهالی دوست داشتنی بهمن آباد فرستاده و برادر بزرگوارم جناب قاسم ملا طی مطلبی برای ما ارسال کرده اند: «سلام در یکی از کتاب های قدیمی مرحوم پدرم این نامه را یافتم نمی دانم صاحب نامه کیست اگر به رحمت خدا رفته روحش شاد باد و اگر زنده است سالم و سلامت باشندمن با همان سبکی که نوشته بود رونویسی کردم.»

🔆شایان ذکر است که شادروان میرشکاری سال 1352 دارفانی را وداع گفته و معنا و مفهوم میرشکاری به خاطر این بوده که اجداد آن ها در چاپارخانه مزینان (اداره پست قبلی) فعال بوده اند و با پای پیاده نامه ها را به اطراف می رسانده و چون از چالاکی خاصی برخوردار بوده و مانند آهوی تیزپا می دویده اند و در فرهنگ عامه مزینان به آن شکاراطلاق می شود فامیلی این قوم در مزینان میرشکار شده است.

👈متن نامه ی زنده یاد سیداسماعیل میرشکاری مزینانی

« آقایان محترم اهالی بهمن آبادی
محترما"بعرض میرساند برای رفاه حال کلیه بلوک مزینان آسیابی وارد و نهایت درستی و صحت عمل مراجعین آرد و بدون کسری و افت بقرار هر خروار پنج من آرد کندم و پنج من آرد جو برداشته میشود و بدون هیچ گونه تقلب و خیانت بهترین آرد را تحویل می دهیم لذا مستدعی است لطف و مرحمت خودتانرا دریغ نفرمایید تا زحمات و مخارجات حقیر هم ضایع و دماغ سوز نباشم ان شاالله تعالی و این کارخانه هم برقرار بماند بلطف پروردگار کمال تشکر از کلیه آقایان دارم اقل السادات و دعاگو سید اسماعیل میر شکاری 37/9/22 »

🌐درمرام هرکسی را حرمتیست آسیاب هم همیشه نوبتیست

🔹نویسنده / علی جعفری مزینانی
✍️زنده یادان، سید اسماعیل میر شکاری و فرزند برومندش سید رضا میرشکاری که هر دو درجوار رحمت حق آرمیده و درسن و سال کم دارفانی را وداع و ازنعمت و فیض وجود ارزشمندشان اهالی محترم مزینان و روستاهای مجاور محروم گشتند به همراه برادرش سید مهدی میرشکاری از سادات جلیل القدر و جلیل الشأن مزینان بودند که هر سه بزرگوار در عصر خود خدمات سودمندی را به همشهریان ارائه دادند۰
🔹برابر اظهارات پیشینیان در سالهای دور ازسال 1337 و قبل از ورود کارخانه آسیاب توسط شادروان می شکاری اهالی برای آرد کردن گندم دچار زحمت بودند و ناگزیر بودند تا گندم را به داورزن ببرند تا بوسیله آسیاب آبی آرد شود علت اینکه آسیاب آبی در داورزن قرار داشت این بود که آن روستا از آب جاری بیشتری برخوردار آنهم به دلیل داشتن موقعیت اقلیمی واینکه تقریباً دردامنه کوه و منطقه ی کوهستانی واقع بود، باید اضافه نمایم که آسیاب های آبی وقبل از آن بادی به کندی کار می کردند درنتیجه راندمان بالایی نداشتند۰
🔹مرحومان میرشکاری ها با دایر کردن آسیاب در مزینان زحمت طاقت فرسای حمل و نقل گندم جهت آرد شدن را از دوش مردم برداشتند و علاوه بر این در رونق مزینان در زمان خود نقش مهمی را ایفا و موجب باقیات و صالحات این بزرگواران گردید۰
عزیزان میر شکاری ها انسانهایی بودند متدین ،زحمت کش و آراسته به اخلاق خوش و صفات نیکو و ازنظر نیروی بدنی بسیار چابک ،قوی و ورزیده و شغل آسیابی درآن روزگار بدلیل نبود نیروی برق و به تبع آن عدم امکانات لازم تا کارها راحت تر انجام گیرد وابسته و محتاج نیروی بدنی قوی و خاص خود و شغلی بود طاقت فرسا و بسیار پر زحمت
آسیاب در ضلع شمال غربی میدان عاشورای فعلی قرار داشت و جلو آن استخری کوچک و یا حوضی بزرگ که آب موجود در آن جهت خنک کردن موتور آسیاب که دیزیلی بود و فاقد رادیاتور استفاده می شد و بصورت ورود و خروج جریان داشت و وقتی عیب و ایرادی در آسیاب بوجود می آمد سیدمهدی برطرف می کرد و باصطلاح دست به آچار بودند البته با کمک مرحومان سید اسماعیل و سید رضا تانگذارند آسیاب از حرکت و چرخش باز ماند و یا وقفه ای بوجود آید و مردم در فشار قرار گیرند و همیشه مقداری لوازم یدکی ضروری ذخیره داشتند۰
🔹همیشه ی ایام چندین نفر بخصوص جوانان مزینانی در آنجا صبح ها و غالباً بعد از ظهرها اجتماع می کردند و با سنگ های آسیاب که برای توزین گندم و آرد کاربری داشت زور آزمایی می کردند ۰
🔹در آن روزگار واحد اندازه گیری اوزان کیلو نبود و درمقیاس اضعاف وزن و براساس من و خروار و تن سنجیده می شد و سنگها دراندازه های 5 و 10 و 15 و نهایتاً تا 20 من از جنس چدن و گرد و دارای دسته منحنی شکل ساخته شده بودند۰ ( یک من معادل سه کیلو)
آسیاب از صبح درساعات اولیه که هوا نسبتاً سرد بود شروع بکار می کرد و تا نزدیکی های غروب مداوم فعالیت داشت تا پاسخگوی همشهریان مزینانی و مراجعه کنندگان روستاهای مجاور بوده تا زیاد درنوبت قرار نگیرند۰
🔹چنانچه چند دقیقه در مجاورت دواتاق موتورخانه و آرد خانه قرار می گرفتی تمام سر و کله و لباس و کفش سفید و آردی می گشت بطوری که به زحمت شناخته و شناسایی می شدی و صدای ناهنجار و گوش خراش موتور هم مزیدی بود بر علت ها و وقتی دونفر باهم آنهم با صدای بلند صحبت می کردند صدای یکدیگر را به زحمت می شنیدند به طوری که با فریاد با یکدیگر در مکالمه و گفتگو بودند آن هم مختصر و مفید و کوتاه در سال های آخر دهه ی چهل و اوائل دهه ی پنجاه شمسی به دلیل پاسخ به نیاز بیشتر مردم و قرار نگرفتن در نوبت های چند روزه دو آسیاب دیگر یکی در وسط بازار روبروی حمام یا گرمابه عمومی قبلی جنب کوچه تکیه ی میان و دیگری در شمال مزینان به مرور شروع به فعالیت کردند البته با تکنولوژی پیشرفته تر(و بعدها مرحوم علیشاه و زنده یاد حاج علی عباس و تعزیه خوان مزینانی حاج اکبر ملایی و اکنون عبداله فرزند عباس عبداله اقدام به راه اندازی آسیاب کردند )
👈باتشکرفراوان از برادر گرامی جناب آقای علی مزینانی عسکری که باب نوشتن این خاطرات فراموش شده را در رسانه ی شاهدان کویر مزینان گشودند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۲۷
آذر
۰۱

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

✍️همان طور که در نوشتارهای قبلی تأکید کردیم انتشار این گونه مطالب برای دفاع از جریان خاصی نیست بلکه یادآوری برای نسل هایی است که علی رغم یأس و ناامیدی که بعضی افراد در گروه ها و کانال های خود به وجود آورده اند که مزینان نسبت به گذشته پسرفت کرده نه پیشرفت خاطرنشان کنیم با تمامی مشکلاتی که در این روستا دیده می شود و کاستی هایی که وجود دارد باز به همت خود مردم و دولت های ادوار مختلف بعد از انقلاب از نظر عمران و آبادانی در مقایسه با دیگر روستاها و شهرها پیشرفت خاصی وجود داشته و ما و نسل های قبل از ما هم که چند سالی قبل از انقلاب را نیز تجربه کرده ایم  به خوبی واقف به آن هستیم.

تا قبل از انقلاب تنها نعمتی که بعضی از مردم  مزینان برخوردار بودند برق یک ساعته یا دوساعته ای بود که توسط موتور گازوئیلی که در شمال مزینان قرار داشت به جریان می افتاد و بعضی معابر را توسط لامپ هایی که روی تیرهای چوبی نصب بود روشن می کرد اما بعد از پیروزی انقلاب و در همان سال های اولیه؛ برق شبکه ای به روستاها رسانده شد که مزینان خیلی زود از این نعمت بهره مند گردید و خانه ها روشن و در نتیجه یخچال و تلویزیون و پنکه و کولر و...هم به زندگی مردم آمد.

در آمدن موتور برق قبل از انقلاب چند نقل قول وجود دارد یکی اینکه به همت فرزند شایسته کویر مزینان دکترعلی شریعتی بوده و دیگری مربوط به سفر عبدالعظیم ولیان استاندار وقت  استان خراسان و نایب‌التولیه آستان قدس رضوی در زمان محمدرضا شاه پهلوی بود که سفری به مزینان داشت و وقتی از مردم پرسید چه چیزی نیاز دارید؟ همگی روشنایی را متقاضی شدند و اگر چنین باشد باید گفت تنها استانداری است که قبل و بعد از انقلاب به وعده ی خود در قبال مردم یک روستا عمل کرده است!
نقل سوم موتوربرق اشکودا توسط فصیحی بزرگ و سرمایه بزرگان و اهالی مزینان بنام شرکت برق سهامی مزینان محقق شد.

در قبل از انقلاب آب نیز به صورت لوله کشی در منازل وجود نداشت و مردم برای استفاده از آب شرب و شستن ظرف و ظروف و لباس هایشان از آب چشمه ای استفاده می کردند که معروف به ینگی قلعه و در وسط بازار مزینان جاری بود و دکترعلی شریعتی مزینانی در کتاب کویر به زیبایی از آن یاد می کند.
بعد از انقلاب با کمک جهاد سازندگی و همراهی مردم در حفر و کندن کانال مانند حفر جای تیر برق از داورزن به مزینان آب شرب هم به خانه ها روانه شد.

گاز
تا همین دو دهه ی گذشته مردم برای پخت و پز و گرم کردن منازل از وسایل نفتی و یا گاز کپسولی استفاده می کردند و شعبه ی نفت در شرکت تعاونی مزینان همیشه شاهد صفی طولانی از گالن به دستانی بود که می خواستند خانه های خود را روشنایی ببخشند. اما با حضور مهندس نوذری وزیر نفت دولت نهم در مزینان و عشق و ارادتی که به فرزند شایسته کویر دکتر علی شریعتی مزینانی داشت نه تنها مزینان که به یمن این حضور، داورزن و دیگر روستاها نیز از نعمت گاز خانگی برخوردار شدند.

تلفن
یکی از مناطقی که از دیرباز دارای تلگرافخانه و اداره پست و مخابرات بود مزینان است اما این نعمت نیز بعد از پیروزی انقلاب و اتمام جنگ هشت ساله سر از خانه ها در آورد و اکنون تمامی منازل دارای سیستم ارتباطی تلفن هستند.
ساختمان قبلی این تلفنخانه در شمال مزینان بنا شد که تا همین سالهای اخیر کارهای پُستی در آن انجام می شد اما به همت شهید امین آبادی که خود بازنشسته اداره مخابرات بود ساختمان دیگری در میدان امام حسین علیه السلام و محل قبلی تلگرافخانه قدیمی که متأسفانه برای این نوسازی از ریشه تخریب شد بنا گردید و با کمک متخصصین مزینانی همچون حاج علی اصغر رضایی فر در مشهد اپراتوری و مرکز اصلی مخابرات مزینان در این مکان شروع به فعالیت کرد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۲۶
آذر
۰۱

🌴مشق عشق

رفتم اندر دشت و صحرا صبحدم
دیدم آنجا دسته اى قمرى به هم

بود  بر  شاخه نشسته  بلبلى
در کنار جوى، می شد، سنبلى

شانه می زد بید ، بر زلفین یار
راه می رفتند با هم سنگ و خار
 
می زدودند باد و باران غصّه را
می گشودند چشمهاى بسته را

با نسیم اندر تغزّل لاله بود
عشق ، مشق نام لیلى می نمود

کافر و مؤمن بُدندى هم نفس
بود خالى حصر و زندان و قفس

داس با هرزه علف همزاد بود
آدمى از ظلم و جهل آزاد بود

باد می رقصید با دشت و دمن
کبک می خندید با زاغ و زغن

ابر ، ذهنِ خاک بر دل می کشید
آهو از این سو به آن سو می پرید

موج  می زد هر طرف رؤیاى آب
با هم اندر گفتگو ، چنگ و رباب

اعتقاد و عشق ، وقت رفته را
از گره ها می گشودند عقده را

گرگ ، در راه می شد بى شتاب
برّه را "عشقم"همى کرد او خطاب

یک سبد گل،عشوه با پروانه داشت
دخترى  لبخند  اندر  خانه کاشت

بس که مجنون خنده با مهتاب کرد
آسمان، رندانه دامن  چاک کرد

نِى  جدا  افتاده از  دلدار  بود
در فراق یار این سان می سرود

"روز وصل دوستداران یاد باد"
"یاد باد آن روزگاران ، یاد باد"  
                
١٤٠٠/٨/٨ مزینان .

🌹شاعر؛ دکتر سیدحسین ضیائی مزینانی

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

 

  • علی مزینانی
۲۶
آذر
۰۱

همان گونه که در نوشتار قبلی گفتیم با تشکیل پایگاه بسیج در مدرسه علمیه فعالیت های بسیاری از قبیل آموزش نظامی و عقیدتی، هنری و ورزشی و... در آن شکل گرفت و در حقیقت هرکس چیزی آموخته بود آن را در طبق اخلاص قرار می داد و به دیگران می آموخت.

گردهمایی و دورهمی های شبانه نوجوانان و جوانان شور و هیجانی دیگر در میان فرزندان مزینانی ایجاد کرده بود و چه بسا تعدادی از همین افراد چون در آن زمان خانه ها تلویزیون نداشت به بهانه حضور در برنامه های متداول به پایگاه می آمدند تا سریال هایی مانند عزالدین قسام و اوشین و طبل توخالی و... را ببینند!

اما یکی دیگر از  برنامه های این دوره ورزش بود که بازهم به همت شهید امین آبادی جایگاه خاصی را در بین نوجوانان و جوانان و حتی میانسالان کسب کرده بود.

صبح زود قبل از طلوع آفتاب خیل عظیمی از اهالی مقابل بسیج صف می کشیدند و با ذکر صلوات شروع به دویدن می کردند و بعد هم ورزش دسته جمعی صبحگاهی...

کم کم تور والیبال در وسط میدان پایگاه بعد از آنی که حوض قدیمی را پر کردند نصب شد و غروب ها جوانان در این زمین بازی می کردند.

عرض اندام بعضی از ورزشکاران و جوانانی که فنونی را در باشگاه های تهران آموخته بودند یا به طور فردی به توانایی خاصی مانند حرکات ژیمناستیک شهیدان سیدحسین و سیدمحمد حسینی مزینانی دست پیداکرده بودند یکی دیگر از دیدنی های ورزشی در آن زمان یعنی دهه ی شصت بود. پشتک واروهای شهید سیدحسین از روی تیر دروازه و یا دیوارهای بلند روستا حتی کهنسالان را به وجد می آورد و او را با کف زدن و صلوات تشویق می کردند.

بعد از جلسات متداول و مداوم قرائت قرآن کریم برپایی مراسم جشن در مناسبت های ملی و مذهبی به خصوص نیمه ی شعبان و دهه ی فجر، مجالس دعا و نیایش مانند دعای شریف ندبه در صبح های جمعه، دعای پرفیض کمیل در پنجشنبه شبها و توسل به چهارده معصوم علیهم السلام در سه شنبه شبها در مساجد مزینان رونق گرفت و حتی از مزینان به سوی روستاهای دیگر کشیده شد به طوری که ده ها پیر و جوان مزینانی در این شبها به صورت هیئتی به غنی آباد،کلاته مزینان، بهمن آباد، سویز، کاهک و حتی روستاهایی با مسافت طولانی تر مانند صدخرو و مهر حضور می یافتند و مجالس دعا را به صورت مشترک برگزار می کردند و هماهنگ کننده تمامی این برنامه ها پایگاه بسیج مزینان بود.

علاوه بر تمامی این فعالیت ها بسیج مسئولیت های سازندگی و عمرانی  خاصی را در مزینان بر عهده گرفت و با تدبیر و دوندگی های شهید امین آبادی؛ بازار مزینان مانند جوی آب و انتقال آب ینگی قلعه با حفر چاه در سه کیلومتری روستا و همچنین تخریب ساختمان قدیمی تلگرافخانه مزینان و بنای ساختمان مخابرات و ایجاد میدان امام حسین علیه السلام و ساخت سالن شهدا در آرامستان بهشت علی علیه السلام و سرو سامان دادن به شرحاژ(شهر حاش) نقش ارزنده ای را با همراهی شورای اسلامی وقت در آبادانی مزینان ایفا کرد.

هرچند پاسدارانی از شهرستان سبزوار برای اداره و فرماندهی بسیج به مزینان می آمدند و شاید همین عامل موجب شد تا آنها برای کم کردن مسافت حوزه ی مقاومت را به جای دیگر منتقل کنند و بعدها پایگاه را از رونق عجیب خود بیندازند اما از همان ابتدا جوانان مزینانی که فرماندهی را بر عهده داشتند حتی با رفتن حوزه بازهم حضور و اشتیاق مردمی برای شرکت در برنامه های پایگاه موج می زد.

در دهه ها و سالهای مختلف و از زمان تأسیس پایگاه بسیج افرادی مانند؛ کربلایی اصغر همت آبادی، شهید حاج محمدامین آبادی، حاج سیدعلی حسینی مزینانی، حاج غلامرضا مزینانی حاجی، حسن زارعی و اکنون حاج وهب غنی آبادی فرماندهی پایگاه بسیج را بر عهده داشته اند.

در حال حاضر نیز دو پایگاه مقاومت که ساختمان آن در ابتدای ورودی مزینان بنا شده به نام پایگاه بسیج شهدای مزینان ویژه برادران زیرنظر حوزه مقامت بسیج امام رضاعلیه السلام داورزن و همچنین پایگاه بسیج خواهران با عنوان کوثر مزینان وابسته به حوزه حضرت آمنه(س) داورزن در حال فعالیت است و امیدواریم با توجه به تمامی این پیشینه و نقش مزینان در سازمان بسیج دیگر روستاها، فرماندهان سپاه شهرستان و استان برای انتقال حوزه به این دیار اقدام نمایند.

دارد....

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۶
آذر
۰۱

🔹یکی از خبرهای خوب این هفته مزینان اهدای مخارج سوگواری مجالس ختم سه عزیز از دست رفته به مراکز آموزشی و عمران و آبادانی است.

🔹دو خانواده معزز شهیدی و حسینی مراسم یادبود چهلمین روز درگذشت پدر و مادر فقیدشان را بدون اطعام و به طور مشترک در آرامستان بهشت علی علیه السلام  برگزار و هزینه های پیش بینی شده برای این مجالس را به خوابگاه دخترانه و مدارس مزینان هدیه کردند.

🔹فرزندان مرحومه حاجیه زهرا مزینانی(محمدی کمند) نیز مبلغی را برای مخارج نگهداری بهشت علی علیه السلام تقدیم کردند.

🔹هرچند بعضی از همشهریان گرامی توصیه مشفقانه دلسوزان مزینان را جدی نگرفته و علی رغم هزینه های سنگین اطعام غذای عزا  مبادرت به برگزاری چنین مجالسی کردند اما یک سئوال تأمل برانگیز است که مگر در دوسالی که سایه ی شوم کرونا موجب شده بود حتی مجلس روضه خوانی و قرآن برگزار نشود چه برسد به سفره های اطعام مشکلی برای تسلی دهندگان به وجود آمد؟!

🔹در بعضی از روستاهای همجوار حتی قبل از کرونا بزرگان آنها تدبیر کرده و تنها میهمانانی را که از شهرهای دور برای حضور در مجالس تشریف فرما می شوند میزبانی می کنند ولی تمامی مجالس ختم اعم از قرآن خوانی و روضه و سرخاکی را با حضور آحاد مردم و با شکوه برگزار می نمایند.

🔸ای کاش بزرگان مزینان نیز که بعضی از آنها تریبون دار هستند و مردم گوش جان به سخنانشان می سپارند در این راه پیشگام شوند و نذورات و هزینه های اطعام را به سمت کارهای عام المنفعه سوق دهند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۲۶
آذر
۰۱

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان(مداح)

✍️در ادامه مطلب حدیره  که شاید نام اصلی آن به روایتی حذیره می باشد باید بگویم درگذشته های دور همیشه در مسیر راه های طولانی مناره و برج هایی بنا می شد که مسافران راه را گم نکنند. این برج که نمونه های آن در مزینان هم بصورت دژ و هم در صحرا برای امنیت استفاده می گردید تا اگر شبی کاروانی در مسیر بماند سرپناهی داشته باشد و مناره که از نامش پیداست با ارتفاع بلند و مشعل بالای آن نور می داد تا کاروانیان شب راه را پیدا کنند لذا کم کم به مرور زمان ارتباطات بیشتر شد و به تناسب نیاز مردم تجارت افزون گردید تا جایی که نیاز به استراحتگاه بیشتر احساس می شد. در همین راستا اولین کاروانسراهای ایران در زمان خلفای عباسی به سمت ایران و در مسیر خراسان واقع شد به ویژه برای زیارت امام رئوف علی ابن موسی الرضا(ع) که تمام مصالح بنای آن از خشت و گل بود و به مرور ایام تخریب و نابود می گردید. اگر هم ودیعه ای جهت تعمیر بود در کنار گوشه ی مکان مورد نظر جایی دفن می کردند تا خرج مرمت گردد که متاسفانه مورد دستبرد واقع می شد. نمونه آن سنگهای رباط و آب انبار شاه عباسی است.
به دستور هارون الرشید در روستاهایی مانند مزینان که در گذشته شهر محسوب می شد یک نمونه از این کاروانسراها  بنا گردید . حدیره خواهر مامون عباسی دختر هارون الرشید در بین راه مریض می شود و به لحاظ اینکه مردم وی را زیارت کنند و بارگاهی داشته باشد مقبره ای برایش بنامی کنند که هنوز هم دیوارهای آن بیانگر وجود این بنای گلی می باشد.
اینکه حدیره زودتر از بین رفته یا کاروانسرا بنا گردیده اطلاع دقیقی ندارم ولی قدر مسلم هر دو مکمل یکدیگر است .کاروانسرای هارونی در قسمت شمالی آب قنات مزینان احداث و تا هشتاد سال پیش به روایتی که شخصاً از زبان مرحوم حاج محمد غلامرضا یوسف شنیدم که ایشان می گفت بعد از تخریب کاروانسرا به مرور زمان بار آن به مزارع مزینان منتقل می شد و خوب بیاد دارم که روزی هفتاد تا هشتاد راه با الاغ بارکشی می شد.

چرا رباط های هارونی خراب شد؟
در زمان دولت شاه عباس صفوی که رونق دینی بیشتر شد و نیاز بیشتری به مامن در بین راه احساس می شد به دستور شاه عباس در شهرهایی مانند مزینان این کاروانسراها ساخته و با امکانات بیشتر از جهت امنیت و در نظر گرفتن موقعیت جغرافیایی مناسب برای زائرین امام رضا(ع) در نظر گرفته شد که الحمدالله یک نمونه ی عالی آن در مزینان موجود می باشد.
نگین راه ابریشم ، چو الماس
درخشد یک رباط از شاه عباس
چه گویم من ز حوض روبرویش
زوال آمد دگر آب سبویش..
بهرحال میراث عباسیان از بین رفت و حدیره نیز ویران شد اما در ضلع جنوب غربی چندین کارگاه وجود داشت در مسیر راه قدیم مزینان بهمن آباد که از مقابل شاه عباسی می گذرد یکی کارگاه کوزه گری مرحوم کربلایی علی اصغر کوزه مال و دیگری مکان توپخانه ی مزینان از عهد قاجار که در ایام عید لحظه ساعت تحویل توپ شلیک می شد  قرار داشت . وجود و حضور خان سرهنگ از نسل قاجار و افشاربیانگر این است که مزینان شرایط ویژه ای داشته است. داشتن عدلیه یا بیت العدل  و دارالحکم که برابر است با دادگستری امروزه در دنیا و کوچه سرهنگ در مزینان به نام آن مرحوم هنوز هم با همین نام برده می شود. درآینده به این مقوله خواهیم پرداخت.

بد نیست بدانیم فاصله بهمن آباد و مزینان این دو همسایه ی هم جوار دیرینه؛ یادشده در تاریخ بیهق؛ کمتر از هزار متر بوده و حتی آیین جشن سده در ایام مهرگان که زیباترین جشن های اصیل ایران باستان می باشد در بین همین دو روستای قدیمی برگزار می شده. که شعر زیبایی هم بنام (سره) یا همان سده خوانده می شد.
شایان ذکر است که اولین مراسم عاشورایی هم به احترام حضور آقا زادگان موسی ابن جعفر و هم به دلیل نزدیک بودن دو روستا در محل امامزاده به صورت مشترک برگزار می شده. اما بد نیست متذکر شوم اگر حمام کهنه مزینان و توپخانه و کارگاه کوزه گری و حدیره و دباغی و سوزن سازی و همه ی آنهایی که بیانگر موقعیت هنری. علمی و تاریخی مزینان واقع در این نقطه ی جغرافیایی حفظ می گردید چه اتفاقاتی از جهت حضور سیاحان، گردشگران و توریست های امروزی واقع می شد .فقط شنیده ایم  سرخونا، حوض مرغ ، حوض زهرا، سرپل آدینه، و سرهاون، و از همه مهمتر راه آسیا، قلعه ی پایین و امثالهم در اینجا وجود دارد ولی هیچ وقت به فکر نگهداری و حفظ این میراث های گرانبها نبوده و به آن نپرداخته ایم که این واژه های زیبا برگرفته از چیست و کدام معانی را در ذهن ما تداعی می کند و چقدر زیباست!؟ همین عبارات و الفاظی که به معانی آن نپرداخته ایم و خیلی راحت از آنها عبور می کنیم و باید آنها را بشکافیم ! در بخش آینده از قاجار تا پهلوی اول در خدمتتان خواهم بود.امیدوارم این نوشته ها مفید فایده و اطلاع نسل جوان از جهت یادآوری باشد .

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۲۵
آذر
۰۱

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

🔹 مقدمه

✍️بی تردید نسل پس از انقلاب به ویژه متولدین دهه های شصت تا نود شاید ندانند که این روستای تاریخی علی رغم تمام بی مهری ها و جفایی که بر آن رفته از نظر آبادانی و پیشرفت دست کمی از دیگر مناطق نداشته و چه بسا بیشتر هم داشته است اما اینکه چرا تا کنون جایی که می توانست  با عنوان شهر و یا شهرستان معرفی شود هم چنان از حق خود محروم مانده مسأله ای است که گناهش را نباید به گردن مردم یک منطقه خاص و یا دولتی ها انداخت باید ریشه یابی کرد و آن را در درون خودمان جستجو کنیم شاید با کمی حوصله و به دور از هر بدگمانی و تحریک عواطف عمومی و شایعه پراکنی و جدایی افکنی و فریاد وای مزینانا سردادن های پوچ و برداشتن علم خودخواهی تنها من می توانم ناجی باشم و... بتوان با یک اجماع عمومی و اتحاد و همدلی قومی که بعضی منکر آن هستند باز هم این دیار تاریخی و ماندگار در تمامی اعصار را که سرشار از افتخارات است به جایگاه بهتری ارتقا داد.

در این نوشتار قصدمان دفاع از نظام و یا جریان خاص حاکمیتی است نیست بلکه تلاش می کنیم در حوزه های مختلف با نگاهی دقیق به اتفاقاتی که رخ داده یأس و ناامیدی را که بعضی  با غرض یا ناخواسته در دل مردم به ویژه جوانان ایجاد کرده اند بپردازیم و بگوییم بازهم با اتحاد و همدلی می توان مزینان عزیز را از نظر اقتصادی و عمرانی و اجتماعی ارتقا داد چرا که یاد گرفته ایم و تکرار می کنیم حق گرفتنی است.

🔹 بخش اول؛ راه

✍️تا قبل از انقلاب تنها راه رسیدن و دست یافتن به شهرها از مسیر داورزن یک باریکه ی خاکی بود که نشان چندانی از جاده نداشت اما در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب جاده با آسفالت اولیه شکل و شمایل خاصی گرفت که البته با گذشت چهل و چهار سال علی رغم مرمت های جزئی نگاه ویژه ای به آن نشد و با پیگیری های مداوم شورا و دهیاری در دوره های اخیر و مطالب منتشره اصحاب رسانه و رفت و آمدهای صاحب منصبان و نمایندگان مجلس شورای اسلامی بالاخره تصمیم گرفته شد تا تعریض و آسفالت دوباره آن صورت گیرد که در حال انجام و البته نیازمند نگاه ویژه و پیگیری جدی شورا و دهیاری است.

علاوه بر احداث این راه؛ مسیرهای مزینان به بهمن آباد و مزینان به غنی آباد و کلاته نیز به طور جدی پیگیری و آسفالت شده و بازار مزینان نیز به همت شهید والامقام محمد امین آبادی سروسامان گرفت و با جدول کشی جوی آب و همچنین احداث بلوار این بخش از مزینان نیز از باد و خاک های بی امان موسمی نجات پیدا کرد.
بلوار کشی و جدول بندی از ابتدای میدان شریعتی محصول خدمات ارزنده شوراهای اسلامی و دهیاران در دوره های قبل بود که برای خود باقیات و صالحاتی گذاشته اند و نیاوردن نام این عزیزان به منزله نادیده گرفتن آنها نیست چون نگارنده ترس آن دارد که در بی اطلاعی اسمی از قلم بیفتد ولی می توان با آوردن اسامی این خادمان مردم در دوره های مختلف یکی از برکات انقلاب را همین سپردن اختیارات به مردم ذکر کرد که از همان ابتدا مزینان نیز دارای شورا و دهیاری شد اما در حالی که می توانست دهداری هم در مزینان تأسیس شود به دلایل نامعلومی هرگز در مرکز این دهستان جایی برای خود پیدا نکرد و تابلو آن در داورزن نصب شد!

🔸اعضای شورای اسلامی و دهیاری از اول انقلاب تا کنون در مزینان

زنده یاد حاج شیخ محمود شریعتی مزینانی ،زنده یاد حاج میرزا احمد حسینی پدر سه شهید ،  حاج عباس اسلامی، زنده یاد حاج رمضان معلمی فر، حاج محمد نایب ، حاج حسن ناطقی ، محمد شریفی مزینانی، حسین محمدی مزینانی(دهیار و شورا) ، علی عسکری حاج محمدتقی ، حاج حسن مزینانی (شورا)، حاج محمود استاد ابوالقاسم ، زنده یاد حاج محمدعلی تاج مزینانی ، سیدمحمد حسینی سید رشید، حجت الاسلام حاج شیخ محمدتقی معلمی فر، حاج اسماعیل هدایتی فر، حاج غلامرضا حاجی ،  مجتبی صدیقی، مهدی آزاده(دهیار و شورا) ، خانم ربابه سادات میرزا نورالله(شورا)، علی اکبر رضوانی پناه، خانم فاطمه گلستانی ، حاج وهب غنی آبادی ، غلامرضا شهیدی مزینانی، روح اله اندیک، ابراهیم نیکدل، حسن حاج اصغر دیمه(دهیار)، علی اصغر تاج مزینانی(دهیار)، حاج مهدی دانایی،زنده یاد سید علی طالعی، زنده یاد یدالله حاج اصغر دیمه، سید عبدالله جلالی(دهیار)، مجید اسلامی(دهیار) ،رضا مزینانی رحمت اله(دهیار)...
در ادامه بحث راه ذکر این مطلب نیز لازم و ضروری است که راه مواصلاتی به غنی آباد و کلاته مزینان و رضا آباد با احداث کمربندی در شرق مزینان از ابتدای میدان علامه محمدتقی شریعتی موجب شد تا ساخت و سازهای بیشتر در حاشیه این معبر انجام شود و تعدادی از مهاجرین کویر نشین با شهرت آبدوغی نیز در این مکان اسکان بگیرند. پیش از این دسترسی به جاده این روستاها با گذر از خیابان شریعتی 6 و مدرسه شیخ قربانعلی شریعتی مزینانی صورت می گرفت که برای اهالی بسیار خطرناک بود.

🔹احداث میدان و بلوار

در حال حاضر علاوه بر میدان تاریخی عاشورا که بعدها به آن خواهیم پرداخت سه میدان و یا فلکه اصلی در مزینان وجود دارد که یکی در ابتدای ورودی و انتهای جاده داورزن به مزینان است که با قرار دادن تندیس زیبای استاد محمدتقی شریعتی مزینان نام این میدان هم به یاد سقراط خراسان و بزرگمرد مزینان ثبت شد. پرده برداری و رونمایی از این تندیس با حضور فرزندان دکتر علی شریعتی مزینانی شکل گرفت.
در امتداد این میدان که ورودی مزینان است بلواری زیبا احداث شده که با تمثال شهدای والامقام مزینان تا انتهای بازار ادامه دارد.

و اما در ضلع غربی میدان استاد شریعتی، بلوار دیگری ساخته شده به نام کشاورز که متصل می شود به زمین و املاک زراعی زنده یاد حاج میرزا حسن مزینانی و بلوار دیگری که تا حدیره ادامه می یابد و در این قسمت یعنی بلوار غربی مزینان میدان علامه بهمن آبادی ایجاد شده که جاده روستاهای غرب مزینان و سپس راه تهران و مشهد را در پی دارد.
میدان سوم مزینان که پیش از این یادآور شدیم فلکه ای است که به همت شهید والامقام حاج محمد امین آبادی احداث شد و شروع یک روز ماندگار از یک واقعه ی تلخ یعنی عاشوراست و با برداشتن نخل مراسم مانایی عاشورائیان مزینانی آغاز می شود و به همین سبب عنوان این میدان متبرک شده به نام نامی امام حسین علیه السلام.

...👈در امتداد این میدان که منتهی می شود به مزینان قدیم و مجموعه های تاریخی کاروانسرا و حدیره و باغستان و آرامستان علی علیه السلام بلواری دیگر به تازگی و با همت شورای اسلامی و دهیاری ساخته شده که در حال تکمیل شدن است.
بلوار بعدی که بازهم ریشه در عاشورا دارد در جنوب شرقی مزینان و منتهی به میدان قتلگاه و جاده غنی آباد و کلاته مزینان است که بخشی از آن تا میدان آسفالت شده و مابقی ان شاءالله در آینده انجام خواهد شد.
تمامی کوچه ها و خیابان های مزینان در دوره پنجم شورای اسلامی شن ریزی و تسطیح شده و بعضی از معابر برای انتقال آب و جلوگیری از انباشت باران های موسمی جدول گذاری شده است.

و اما بازار مزینان نیز که مرکز تجاری و اجتماع اغلب جمع مردانه است از این ساخت و ساز بی بهره نبوده و همان طور که اشاره شد به همت شهید امین آبادی و اعضای شوراهای اسلامی در دوره های مختلف سرو سامان گرفته و نهرآبی که تا صحرا امتداد داشت تبدیل به جوی سیمانی و جدول کشی  شد و دو طرف این بلوار تعریض و آسفالت گردید.

شرحاج(شرحجی) یا شرحاش که درست آن شهرحاش است و نیز نوعی کمربندی و حصار در حاشیه شهر می باشد جهت ورود و خروج و دژ امن برای مزینان به شمار می آمد که در همان سالهای اولیه انتقال مزینان به مکان جدید بنا گردید از حالت اولیه خود بیرون آمده و اکنون  به عنوان یکی از خیابان ها قابل دسترسی با روشنایی و در برخی جاها تسطیح و جدول کشی مجهز شده است...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۵
آذر
۰۱

💠کله و دندان

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان(مداح)

 یکی دیگر از چهره های سرشناس و شوخ طبع مزینان که آدم از مصاحبت با او سیر نمی شد زنده یاد حاج غلامحسین مزینانی معروف به آفاق بود که به قول مزینانی ها همیشه یک چیزی توی آستین برای جواب دادن داشت با یاد از این مرد خوش سخن مزینان خاطره ای به قلم و روایت حسین محمدی مزینان(مداح) تقدیم می گردد:

✍️روزی شخصی از حاج غلامحسین آفاق پرسید غلامحسین آیا دندانهای شما مصنوعی است؟

 حاج غلامحسین که تازه از مکه برگشته بود و توقع داشت وی را حاج غلامحسین خطاب می کرد بالحن خوشی گفت: بله حاج آقا!

دوباره آن شخص که خودش هم مکه را ندیده بود پرسید: غلامحسین راضی هستی ؟
حاج غلامحسین گفت: بله حاج آقا!

مرحله سوم او گفت: غلامحسین من که سه دست دندان سبزوار و مشهد و تهران عوض کردم اما راضی نیستم!

حاج غلامحسین گفت: حاج آقای فلانی اگر من جای تو بودم با این پول هایی که شما دادید می رفتم کله ای می خریدم که هم عقل داشته باشد و هم دندان!

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۵
آذر
۰۱

✍️جمعه 64/10/20
امروز صبح بعد از نماز بر اثر خستگی زیاد دوباره به استراحت پرداختم و امروز هیچ درس و صبحگاه و برنامه ای نداشتیم به همین سبب در ساعت 9 بعد از آنکه صبحانه پنیر و چای را خوردم از آقای قهرمان برگه ی مرخصی دریافت کردم .

از ساعت 9 تا 5 بعد از ظهر تقریباً 13 نفر از برادران مرخصی توشهری گرفتند. من با یک جیپ که از خود پادگان بود و می خواست به اهواز برود به سه راهی اهواز رفتم و در آنجا پیاده شدیم.

چونکه اولین مرتبه بود که آمده بودم به شهر اهواز هیچ جا را یاد نداشتم. گیج شده بودم به کجا بروم و هیچ کسی  را در آنجا نمی شناختم. سوار یکی از مینی بوسها که به چهار راه نادری می رفت شدم و در همانجا مرا پیاده کرد. به راه خود ادامه دادم ناگاه در یکی از مغازه های بستنی فروشی که خیلی شلوغ بود برادر زرتشت را دیدم وی از بچه های استان فارس شهر نی ریز بود که در واحد خودمان مشغول خدمت بود. خیلی خوشحال شدم مثل این بود که خداوند متعال در آن موقع مرا یاریی کرد که قابل لمس بود. بالاخره رفتم به پیشش و بعد از سلام و احوال پرسی که او هم تنها بود یک بستنی تعارفمان کرد و سپس به یکی از قرارگاه های بسیج رفتیم البته برادر زرتشت کار داشت و بعد از آن حدود نیم ساعت طول کشید و با کمی راه رفتن در داخل خیابانهای اهواز قدمهایمان را را به طرف لشکر 92 زرهی برگرداندیم و سوار یکی از ماشین های شخصی شدیم و به لشکر رفتیم. اول برای وضو گرفتن به دستشویی های پادگان رفتیم . در این هنگام که من در حال وضو گرفتن بودم برادر نامنی را دیدم وی از بچه های سبزوار است و قبلاً در دبیرستان خودمان تدریس می کرد. در این هنگام نیز مثل این بود که معجزه شده و من بسیار خوشحال به طرف او رفتم و با هم روبوسی کردیم و بعد از حال و احوالپرسی سه نفرمان به مسجد پادگان 92 رفتیم و نماز را خواندیم سپس او حرف می زد راجع به محمد برغمدی که از دوستان بسیار صمیمی من است و قبلاً آمده به جبهه.

برادر نامنی می گفت آقای برغمدی در جای ما است یعنی در پادگان شهید برونسی. من بسیار خوشحال شده بودم و بعد از دادن آدرسش و آدرسم با او خداحافظی کردم.

من و برادر زرتشت بعد از آن به غذا خوری پادگان رفتیم و غذای برنج و ماست را خوردیم و بعد از آن که ساعت 1/5بود وقت وقت آن بود که از پادگان برویم ولی برادر زرتشت چون خیلی خسته شده بود به من گفت که به مسجد برویم و کمی استراحت کنیم من هم قبول کردم همین که به نزدیک مسجد رفتیم خداوند برای من یک شادی دیگر آورد و آن این بود که بعد از 10 روز دوری از آقایان مزینانی آقای زارعی و اصغر و فکر کنم قاسم را دیدم . خوب با اجازه بقیه را در فرصتی بهتر تعریف می کنم چون الآن جلسه داریم....

سلام. بقیه جریان را تعریف می کنم.
بالاخره آقای زارعی گفت که ما در همین جا مشغول خدمتیم و او ما را به چادر خودش که تقریباً 2 نفر دیگر در آنجا بودند تعارف کرد و یکی یک چای مان داد سپس حدود 2 ساعت در همانجا خواب شدیم و ساعت 3 از آنجا با عرض خداحافظی آمدیم به داخل اهواز و شانس خوب ما یکی از برادران بسیجی با تویوتا ما را سوار و ما که هدفمان میدان شهدای اهواز بود او قبول کرد برساند.

آن برادر شکلات تعارفمان کرد و سپس خودش را معرفی کرد و گفت که حسینی هستم و وطن اصلی من سبزوار است ولی در تهران درس می خواندم .

بالاخره تا مقصد حرف می زدیم ولی در سر یکی از چهار راه ها وی با یکی از ماشین های چروکوچیف تصادف کرد و ماشین تویوتا که فقط چند خش برداشته بود ولی او یعنی چرو کوچیف چراغ جلوش شکست و پروانه اش نیز شکست و چندجای دیگرش نیز خراب شد بالاخره چون او ممنوعه می آمد تقصیر او شد و برادر حسینی بدون اینکه چیزی از او بگیرد سوار ماشین شد و ما را با خداحافظی در میدان شهدا پیاده کرد.

برادر زرتشت یک عطر خرید و یک آب هویج تعارفمان کرد و سپس به پل کارون رفتیم. آنجا می توانم به جرأت بگویم که پر از قمار باز و فساد بود. حتی برادر زرتشت آن جور که من فهمیده بودم خیلی ناراحت شده بود تا جایی که جلو یکی از قماربازان را گرفت و او که او را با لباس فرم دید بسیار ترسیده بود و چندتا حرف بارش کرد یعنی نصیحتش کرد و بعد از چندی بدون هیچ برنامه ای از آنجا برگشتیم و آمدیم به سه راه که به پادگان بیاییم در آنجا یعنی سه راه یک اتفاق جالب افتاد و آن اینکه هنگامی که همه مشغول کار خود بودند لبو فروش، تخمه فروش، نوشابه فروش، سیگار فروش که دستفروش بودند به کار خود مشغول بودند، ناگهان دیدم یک زامیاد خاکستری با چند نفر ارتشی در آنجا به سرعت پیاده شدند و بساط آنها را بر هم ریختند...

بالاخره ما با یکی از مینی بوس ها به پادگان آمدیم یعنی ساعت 6 نماز را که خواندیم نوبت شام بود و شام که تخم مرغ بود خوردیم و هم اکنون ساعت 9 است و خاطره های امروز را برایتان گفتم تا روزی دیگر خدا نگهدار...والسلام. شکرالله

وحشت آمپول

✍️شنبه 64/10/21
امروز صبح بعد از ورزش و مراسم صبحگاهی همانند روزهای دیگر در مسجد حدود بیست دقیقه سخنرانی کلام و اخلاق و غیره بود که رفتم بعد از آن صبحانه که کره و مربا بود همراه چایی را نوش جان کردیم در حدود ساعت 8 کلاس نظامی شروع شد و آقای نور‌علی نقشه خوانی را درس داد که حدود یک و نیم  ساعت طول کشید و بعد از کلاس بیکار بودیم تا ساعت 12 در این ساعت نماز جماعت را با امامت همیشگی یک روحانی به جا آوردیم و بعد از دعا و مناجات نوبت ناهار بود اما اول یکی از پزشکان راجع به بهداشت سخنرانی کرد سپس چای و برنج و خورش را خوردیم .هنگامی که خواستم به بیرون روم متوجه شدم که گروه آمپول زنان در جلو در مسجد جلو بچه هایمان را گرفته اند و به زور آمپول کزاز و مننژیت می زنند یک نفر هم جلوتر کارت می داد و من کارت را گرفتم ولی نتوانستیم فرار کنیم و آمدیم به آسایشگاه هنوز چند لحظه نگذشته بود که گروه آمپول زنان باز همانند کسی که می خواهد انتقام بگیرد به آسایشگاه ما ریختند و ما را گیر انداختند، دیگر فایده نداشت و به قول معروف یک بار جستی ملخک، دو بار جستی ملخک عاقبت در دام افتی ملخک.

بالاخره دو تا آمپول را نوش جان کردیم، بعد از آن همراه با بچه های دیگر به فوتبال بازی رفتیم و تا وقتی بازی مان تمام شد اذان مغرب بود. نماز جماعت را خواندیم و بعد یکی از مداحان در مدح حسین(ع) خواند بعد از آن شام که تاس کباب بود خوردیم و بعد از آن به آسایشگاه آمدیم الآن یک ساعت است که از آسایشگاه آمده ایم و ده دقیقه پیش برادر نظری معاون واحدمان لباس یعنی کلاه و شورت و شلوار و لباس گرم برای برادران آموزش آورد. این هم از روز دیگر خدا نگهدار.

یکشنبه 64/10/22
اول باید بگویم که دیشب نگهبانی من بود و از ساعت 12 الی 1 نگهبانی دادم و بعد از آن خوابیدم و تا وقت نماز، مراسم صبحگاهی که تمام شد تقریبا مانند همیشه 1 ساعت به طول انجامید بعد از آن مانند همیشه سخنرانی بود که بعد از نیم ساعت طول کشید سپس نوبت صبحانه بود ولی چون امروز نوبت شهرداری واحد ما بود اول به برادران دیگر صبحانه دادیم سپس خومان خوردیم و بعد زا آن سفره ها را تمیز کردیم بالاخره تا ظهر بیکار بودیم و ظهر نیز بعد از آن که به دیگران ناهار چلوکباب دادیم خودمان نوش جان کردیم جای شما خالی.بعد از آن مسجد را تمیز کردیم ،الآن یک ساعت است که از آن وقت رد می شود و بیکاریم چون دیگر درس های نظامی تمام شده .الان ساعت 3 و نیم است و درروی تخت نشسته ام و مشغول نوشتن این خاطره ها بودم، هم اکنون ساعت 5 است و الآن از بیرون برگشتم زیرا استاندار خراسان و ائمه جماعت بعضی از شهرها و فرماندارها به اینجا آمده اند و از سلاح ها‌ی موجود در اینجا بازدید کردند و من و بچه ها ی دیگر به دیدن رفته بودیم ولی شانس پا قدم آنها همین ساعت بارانی شدید می آمد و هم اکنون نیز ادامه دارد تا به حال چنین بارانی د ر اهواز نباریده بود و بهتر بگویم اصلا هوا اینطوری نشده بود و همیشه روزها هوا گرم بود و شب سرد. خوب تا ساعتی دیگر خدا نگهدار.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۵
آذر
۰۱

🖌راوی و نویسنده؛ دکتر احمد باقری مزینانی

محل پیاده شدن ما از خودرو تویوتا نزدیکی پشت خط پدافندی خودمان بود که قبل از عملیات آخرین لجمن - لبه درگیری - رزمندگان ایرانی بود. با ساعتی پیاده روی از یک جاده خاکی که از بین باتلاق به سمت کانال ماهی کشیده شده بود به خط پدافندی ارتش بعث عراق رسیدیم که حدود دو شب قبل شکسته شده بود. در بین راه به طور مسلسل وار انفجارهای پی در پی رخ می داد. وقتی صدای سوت خمپاره به گوشمان می رسید، همه فورا به زمین می چسبیدیم ولی در همان لحظه حاج هادی طالعی جانشین فرماندهی گردان - که چند سال پیش به رحمت خدا رفت - به راحتی سرپا ایستاده بود و در هنگام اصابت خمپاره بر زمین فقط صورتش را از سمت انفجار به سمت مقابل بر می گرداند. تصویر این صحنه سال ها برایم محل تامل بود و هیچ توجیهی به جزء واژه ترکیبی شجاعت و تدبیر برای این حرکت نیافتم. زیرا این صحنه در آن شرایط برای رزمندگان گردان که در حال عزیمت به خط مقدم بودند بسیار روحیه بخش بود.
با ورود گردان ها از جاده باتلاقی به خط پدافندی شکسته شده ارتش عراق، هر گردانی بر اساس خط حد منطقه عملیاتی لشگر خود تقسیم می شدند و به سمت منطقه عملیاتی لشکر می رفت.
ماموریت لشگر پنج نصر که تحت امر قرارگاه نجف بود پس از ورود به خط اول و به موازات خط پدافندی ارتش صدام و به سوی جزایر بوارین و اروند رود بود. دقیقا به سوی ساختمان مجتمع پتروشیمی بصره که در آنسوی اروند رود قرار داشت و به خوبی از دور دیده می شد. از تقاطع جاده به خط پدافندی که به میدان سه راه شهادت گفته می شد تا اروند رود شاید حدود ۵ کیلو متر فاصله بیشتر نبود اما مسیر پر از موانع و هر چند متری خاکریز منقطع و متواتر بود و همزمان این مسیر همراه با اضطراب و انتظار ناشی از روند روبه رشد اوج گیری بود.
گردان ما ماموریت داشت داخل کانال خط پدافندی به سوی اروند رود (سمت چپ) حرکت کند و خود را به لجمن درگیری برساند و جایگزین گردان قبلی شود. کانالی که در آن به سمت جلو حرکت می کردیم تا خودمان را به مبدا درگیری برسانیم ‌شبیه یک کانال بتونی آب بود که به عرض حدود یک و نیم و حدود دو متر ارتفاع داشت به طوری که وقتی داخل آن حرکت می کردیم از اطراف دیده نمی شدیم.
کانال بسیار مجهزی و با مهندسی کامل و جامعی بود که برای جلوگیری از عملیات های غافلگیری رزمندگان ایران در منطقه بصره ساخته شده بود این کانال رو به نیروهای ما سنگرهای نگهبانی بتونی داشت که از طریق دریچه های کوچک فولادی دید خوبی به سمت جلو داشت. در سوی دیگر که به سمت نیروهای عراقی بود هم حدودا هر ۳۰ متر یک سنگر بتونی مستحکم جمعی ساخته شده بود که محل استراحت نیروهای عراقی یا انبار سلاح و مهمات های سبک و نیمه سنگین بود. سنگرها مملو از تجهیزات نظامی و امکانات رفاهی روز دنیا بود. شکستن این خط در شب عملیات خودش از عجایب جنگ بود که فقط از قدرت ایمان و اخلاص غواصان بر می آمد. در حقیقت بازگشت عزتمندانه غواصان نزدیک به ۳۰ سال بعد یعنی در ۲۸ اردیبهشت سال ۱۳۹۴  به میهن اسلامی و تجلیل قدرشناسانه مردم از آنها را باید در همین اخلاص مومنانه آنها جستجو کرد.
شب ۲۱ دی ماه ۱۳۶۵ در تاریکی قبل از نیمه شب به سوی لجمن درگیری حرکت کردیم داخل کانال به گونه ای تاریک بود که زیر پا دیده نمی شد. ولی بالای سرمان به جای سو سوی ستاره ها، آنقدر تیر رسام در رفت و آمد بود که ستاره ها دیده نمی شدند تیرهای رسامی که با زوزه های مرموز و به صورت زنجیره وار و همانند دانه های تسبیح شب نما، گاهی در یک خط مستقیم و گاهی به شکل نیم دایره از بالای سرمان عبور می کردند و در دور دست خاموش می شدند. از حق نگذریم فضای اضطراب آفرین و در عین حال زیبا، چشم نواز و خاطره انگیری بود. آنقدر دیدن نوارهای نورانی تیر رسام با هیجان و انگیزه درونی و استرس در هم آمیخته شده بود که اصلا متوجه زیر پای خودم نبودم.


ادامه دارد....

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی