شهید :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۹۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

۲۴
بهمن
۹۳

 

این روزها مصادف است با سالروز عملیات غرور آفرین والفجر 8، عملیاتی که هنوز دنیا در تحیر مانده است چگونه رزمندگان ایرانی از اروند عبور کرده و مواضع دشمن را در تصرف خود در آوردند. اکنون عملیات والفجرهشت در آکادمی ها ی نظامی غربی ها توسط اساتید برجسته و کارشتاسان برتر نظامی مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرد.راستی می دانید نقش ما مزینانی ها در این عملیات چه بود ؟

سال 1364 همزمان با سومین روز شهادت سید حسین حسینی مزینانی دومین شهید خانواده حسینی موجی از داوطلبین  برای اعزام به جبهه در بسیج مزینان حضور یافتند و ما دانش آموزان که سیدحسن برادر این شهیدان همراهمان بود برای تکمیل پرونده به اعزام نیروی بسیج آموزش و پرورش سبزوار مراجعه کردیم ، چند نفر از پاسداران مزینانی تلاش کردند جلوی اعزام سیدحسن را بگیرند حتی او را به تهران بردند اما خودش را روز اعزام به سبزوار رساند و جمع سی چهل نفری ما راهی مناطق عملیاتی جنوب شد.

در عملیات والفجر8 اکثر این رزمندگان حضور داشتند و پس از عملیات و برگشت به پادگان شهید برونسی فهمیدیم محمدمزینانی(روس)، حسن صانعی شهید شده اند و حاج محمد امین آبادی و سیدحسن مجروح شده اند.

به تهران که رسیدیم تازه متوجه شدیم سیدحسن هم شهید شده و امین آبادی نیز که جراحتش شدید بوده در بیمارستان تهران به شهادت  رسید .

مزینان در ایام چهلمین روز شهادت سیدحسین  شاهد تشییع جنازه چهارشهید بود و سیدحسن نیز به عنوان سومین شهید خانواده حسینی در کنار دوبرادر و پسرعموی شهیدش به خاک سپرده شد.

یاد و نامشان گرامی باد

در ادامه به مناسبت سالگرد این عملیات و به یاد شهدای مزینان تصاویری از رزمندگان مزینانی تقدیم می گردد.

شهید سیدحسن حسینی مزینانی سومین شهید خانواده حسینی

علی مزینانی عسکری

شهید علی شهیدی مزینانی اولین شهید خانواده شهیدی، ابوالشهدا و رزمنده حاج اصغر شهیدی

نشسته : مرحوم رضامزینانی (قالیباف) نشسته روی صندلی : حبیب الله مزینانی (تراکتوری)، اصغر

مزینانی (غلام مراد)جانباز سید محمد مزینانی میرزایحیی

ایستاده : جانبازعلی رضا همت آبادی،جانباز اکبر مزینانی حاج عباس،حبیب الله تراکتوری

نشسته : مرحوم رضا قالیباف،جانباز حسین مزینانی غلام مراد،جانباز سیدمحمد مزینانی میرزایحیی

ایستاده ؛ محمدخیرخواه،حسین غلام مراد،سیدمحمدمیرزایحیی

نشسته ؛جانباز رضا همت آبادی و مرحوم رضا قالیباف

ایستاده؛ جانبازان حسین غلام مراد، سید محمدمیرزا یحیی- ردیف دوم ؛اصغر غلام مراد،؟؟؟، حبیب الله

تراکتوری- نشسته؛جانبازان؛ سید محمد میرزا یحیی و اکبر مزینانی حاج عباس

ایستاده ؛؟؟؟ جانباز محمدرضا مزینانی صانعی، اصغر مزینانی ، محمود باقری(بدیعی)

جانبازعلی رضا همت آبادی و شهید سیدحسن حسینی

ایستاده؛ مرحوم علی رضا محمد(انّقی)،آزاده حاج مهدی مزینانی،علی رضاحسن غلام مرادو رمضانعلی رجب

نشسته؛ حاج علی اکبر حسینی،غلام رضا شهیدی،شهید علی مزینانی اکبرو محمد مزینانی (ناطقی)

  • علی مزینانی
۲۲
بهمن
۹۳

همزمان با ایام ا... دهه مبارک فجر تعدادی از بسیجیان پایگاه مقاومت بسیج اداره کل حمل و نقل و پایانه‌های خراسان رضوی با حضور در مزار شهدای هشت سال دفاع مقدس با آرمانهای والای این شهیدان تجدید پیمان نمودند.

 به گزارش شاهدان کویرمزینان به نقل ازروابط عمومی اداره کل حمل ونقل و پایانه های خراسان رضوی؛ در این مراسم معنوی که با حضور جمعی از بسیجیان اداره کل حمل و نقل وپایانه های خراسان رضوی  برگزار شد ،گلزار شهدای خواجه ربیع مشهد عطر افشانی و گلباران شد و با آرمانهای والای شهدای دفاع مقدس تجدید پیمان نمودند.

حجت الاسلام شیخ محمد مزینانی دبیر شورای فرهنگی این اداره کل ؛شهدا را ستاره های آسمانی دانست و گفت :در حقیقت این ماییم که باید غبار را از دلهای خود بزداییم تا آرمانهای شهدا فراموش نشود.
 
مزینانی خاطر نشان کرد : 
گلباران و عطرافشانی مزار شهدااز برنامه‌ها و رویکرد دهه مبارک فجر محسوب می‌شود که در کنار آن برنامه‌های دیگری جهت تکریم این دهه نیز برگزار شده است و این برنامه ها همه برای آن است که ایثارگری مردم همیشه درصحنه شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی در یادها زنده شود.

  • علی مزینانی
۲۱
بهمن
۹۳

دیروز که لباس استشهادیت( نظامی) را برایم آوردند ، نمی دانستم باید چه کنم . از یک سو در دلم ناله کردم و از سویی قاه قاه خندیدم. آخر بنا بود این لباس ، لباس شهادتت باشد . مزینانی .....خیلی جایت خالیست .

قصه از آنجا شروع شد که روزی روزگاری در مزینان سال 1356 و در خانواده ای زحمتکش اما ذاکر اهل بیت که همه ی فرزندان راه پدر را در پیش گرفته و تعزیه خوان شدند کودکی به دنیا آمد که نامش را علی گذاشتند و او هم ذاکر اهل بیت علیهم السلام شد و در عاشورای دوم نقش قاسم(ع) را اجرا می کرد.

علی کوچولو خوش اخلاق ، خوش زبان و خنده رو بود این رفتار او هیچ وقت تغییر نکرد کمتر کسی دیده بود که او با همسن و سالهای خودش دعوا کند وقتی بزرگتر شد و مویی بر صورتش رویید بازهم همان گشاده رو یی بودکه می شناختیمش و شوخی دوستان را بالبخندی جواب می داد .

علیِ نوجوان راهی حوزه گردید و خیلی زود به او می گفتند شیخ علی ! سبزوار ، تهران ، قم این سه شهر محل درس خواندن علی در مدرسه ی علمیه بود .

شیخ علی حالا در مزینان کمتر دیده می شود و روزی و روزگاری من که همراه جمعی از دانشجویان راهی سرزمین های نور شدم او را درلباس بسیجی می بینم که خادمی شهدا را می کند و دقایقی در کنار هم می گوییم و می خندیم و یاد گذشته ها می کنیم و برای آینده قرار می گذاریم.

آینده خیلی زود گذشت اما افسوس  دیدنش بردلم ماند و او که رفته بود تا خود را به مردم شهرکرد برساند و در راهپیمایی 22 بهمن 87 شرکت کند براثر سانحه ی تصادف جانش را تقدیم جانان می کند و بی انصافی است اگر از به عنوان شهید یاد نکنیم چون او در راه شهدا رفت آری شهید شیخ علی مزینانی!

دوستانش در سایت خادم الشهدا برایش دلنوشته هایی گذاشته اند و آنها نیز از لبخندها ی خالصانه ی او یاد می کنند:

امشب دلم به یادش بود توی گوگل اسمشو سرچ کردم عکسشو که دیدم دلم گرفت خدا رحمتش کنه خاطرات زیادی با هم داشتیم از زیارت عاشوراهایی که تو حجره می گرفت از دعای توسل و ندبه هایی که تو مدرسه می خوند از پیاده روی که به کربلا داشتیم و شبی که از کربلا رفتیم نجف یادمه قبل از حرکت پیراهنامونو عوض کردیم وقتی رسیدیم نجف زیارت خوندیم آقای مزینانی و دوستان گفتندمی خوان شب نجف بمونن ولی من گفتم می خوام برگردم کربلاوقرار گذاشتیم که فردا اوناهم برگردن کربلا من راه افتادم داشت شب می شد تقریبا نزدیکای کربلا که رسیدم دیدم شاگرد راننده داره پول جمع می کنه یه لحظه یاد افتاد که موقع عوض کردن لباسامون پولام توی جیب پیراهنم برنداشتم لطف خدا به کمکم رسید وگرنه نه زبانشون بلد بودم نه پولی داشتم که بدم خدارحمتش کنه روزی که خبردار شدم از دنیارفته خیلی سعی کردم برم بالای سر جنازش اما نتونستم واقعا سخت بود خیلی سخت

******************************************************

سلام وقتی به چهره های خادم الشهدایی که پرکشیدند نگاه می کنم احساس آرامش می کنم من هیچ کدامشان را نمی شناسم فقط آقای مزینانی را می شناسم که ایامی را با هم گذراندیم هر وقت دلم برایش تنگ می شود به این سایت سر می زنم به راستی که چه دلگیر است خاطراتی که لحظه لحظه اش بوی جدایی می دهد

  • علی مزینانی
۲۱
بهمن
۹۳

دهه ی فجر انقلاب همواره یاد آور حرکت مردم خداجو به رهبری امام خمینی (ره) است که به فرموده ی رهبر معظم انقلاب: این انقلاب بی نام خمینی(ره) در هیچ جای دنیا شناخته شده نیست.ا امامی که در خرداد 42 نوید بزرگ شدن سربازانش را داد و رژیم ستمشاهی پهلوی آن پیام را هرگز نفهمید که آیت الله العظمی  سیدروح الله الموسوی الخمینی وقتی دارد به تبعید می رود می فرماید : سربازان من در قنداق هستند.یعنی چه ؟!

سال 1356 فرا رسید و زمزمه های نهضت امام به گوش می رسددکتر علی مزینانی شریعتی که امام خمینی را مرجع تقلید خودش می داند به طور مرموزی به سوی ملکوت پر می کشد و این واقعه موجب حرکت دانشجویان و جوانانی که آن روز امام روح الله (ره) نویدش را داد حالا در قامت سربازانش به خیابانها می آیند فرزند امام ، آیت الله حاج سید مصطفی خمینی (ره) نیز در آبان 56 با همان سرنوشت شریعتی ره به سوی جانان می برد و این واقعه نیز موجب می شود تا مردم باروحانیت همراه شوند و انقلاب از قم و تهران به دیگر شهرها کشیده می شود و ما که در مزینان بودیم تنها رسانه ای که داشتیم یک رادیو ترانزیستوری بود که هر شب اخبار را از آن می شنیدیم و سال 57 صدای آژیر و اعلام حکومت نظامی و تعداد شهدای فلان شهر را دریافت می کردیم و روز بعد در بازار پچ پچ های بزرگترها شنیده می شد که شاه دستور داده زادگاه شریعتی را بمباران کنند!

اما مردم مزینان لحظه ای ترس به خود راه ندادند و همراه با دیگر شهرها و شاید جزو اولین روستاهایی بود که مردمش برای راهپیمایی برعلیه رژیم مستبد پهلوی به پا خاستند و همانطور که در بخش قبلی گفتیم با شجاعت تمام راهی داورزن و سبزوار شدند و در مقابل پاسگاه های شهربانی و ژاندارمری مرگ برشاه گفتند!

انقلاب در بهمن 57 به بار نشست و ثمره ی آن، استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی برای مردمی است که اکنون 36سال در مقابل هر تهدیدی ایستاده اند و نامشان برتارک مقاومت می درخشد. شرق و غرب آزادی مردم ایران را از زیر یوغ استثمار گران برنتابیدند و هشت سال جنگ را برکشور اسلامی ایران تحمیل کردند و صدام ملعون حاکم دیکتاتور عراق را تا دندان مسلح کردند و حتی گازها و بمبهای شیمیایی را در اختیارش قرار دادند اما ملت شریف ایران بانثار جان خویش هرگز تن به ذلت ندادند و با افتخار هشت سال مقاومت کردند و پیروزی در  جنگ نابرابر را از آن خود کردند.

یکی از کسانی که در جنگ تحمیلی گرفتار مصدومیت شیمیایی شد جانباز شهید سردار حاج محمد مزینانی (خسروی شاد) بود که سالها با کپسولی از هوا در گوشه ی خانه و بیمارستانها نفسش به سختی گذشت و پس از شهادتش روزنامه ی جوان از او باعنوان کوه صبر مزینان یاد کرد.

سال گذشته در چنین روزی پیکر جانباز سرتیپ دوم پاسدار حاج محمد مزینانی در میان فریادهای مرگ برآمریکا و این گل پرپر ماست هدیه به رهبر ماست ، بر روی دوش همشهریان مزینانی در تهران تشییع و برای خاکسپاری در زادگاهش مزینان راهی شد.

مردم مزینان به همراه شهروندان داورزنی در یوم الله 22بهمن نیز از سردار شهید حاج محمد مزینانی استقبال کردند و پیکر مطهرش پیشاپیش تظاهرات کنندگان حرکت می کرد گویی او منتظر چنین روزی بود تا باردیگر روز پیروزی انقلاب را با بودنش گرمی ببخشد.

فردا چهارشنبه سالروز سی وششمین فجر انقلاب است و مردم مزینان به یاد سردار شهید حاج محمد مزینانی با حضور در مراسم اولین سالگرد پرواز او یادش را گرامی می دارند.

حاج محمدعزیز نامت جاودانه

شاهدان کویرمزینان

  • علی مزینانی
۰۵
بهمن
۹۳

شهید علی اکبر مزینانی (تاج) فرزند مرحوم حاج محمدباقر در سال 1347در خانواده ای مذهبی و زحمتکش به دنیا آمد.

پس از اتمام دوران تحصیلات ابتدایی چون رغبتی به ادامه تحصیل نداشت به کمک پدر مرحومش شتافت و در کار کشاورزی همیشه او را همراهی می کرد.

علی اکبر علاقه ی خاصی به تعزیه خوانی داشت به همین خاطر بعد از برگزاری مراسم تعزیه ی عاشورای مزینان همراه با دوستانش نخل کوچکی را آماده می کردند و نقش هایی را که حفظ کرده بودند در میدانی که در سمت غربی و خارج از مزینان قرار داشت اجرا می کردند.اکنون بعضی از دوستان این شهید همان نقش ها را در تعزیه ی مزینان اجرا می نمایند.

شهید علی اکبر مزینانی با تشکیل بسیج در مزینان به خیل بسیجیان مزینان پیوست و پس از مدتی راهی جبهه های حق علیه باطل شد و  عاقبت در دوازدهم تیرماه 1365 در مهران به فیض عظیم شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش پس از تشییع باشکوه در گلزار بهشت علی (ع) مزینان به خاک سپرده شد.                          

در ادامه خاطراتی از این شهید بزرگوار به قلم طیبه مزینانی تقدیم می شود.

کبوتر

http://www.lenzor.com/public/public/user_data/photo/6480/6479009-6f8f66dd6b7c6ffb9bb89e1274106fda-l.jpgاز پله های کاهگلی خانه بالا می رود و روی بام می ایستد. دستش را در کیسه ی پلاستیکی فرو می برد و مشتی دانه ی ارزن، روی زمین می ریزد. کبوترهای سفیدی که بالای سرش در آسمان پرواز می کنند، روی زمین می نشینند و بق بقوکنان، شروع می کنند به خوردن دانه ها. مرد همسآیه، از داخل کوچه داد می زند: «تو، یه سره رو پشت بوم، کفتربازی می کنی، اون وقت می ری خودتو برا جبهه معرفی می کنی؟! تو رو چه به جبهه؟»

علی اکبر می گوید:« بازی نمی کنم، دوستشون دارم. چرا وقتی به اسبم و مرغ و خروسام می رسم، نمی گی به درد جبهه نمی خورم؟»

*

چادرم را می اندازم روی سرم و دنبال بقیه ی خواهرها، از خانه بیرون می روم. علی اکبر، از زیر قرآن رد می شود. یکی یکی جلو می رویم و صورتش را می بوسیم، می گوید: «هر چه بدی ازم دیدین، حلالم کنین، نبینم اون دنیا بیاین جلومو بگیرین ها!»

همه مان می خندیم. راه می افتد، می رود و توی پیچ و خم کوچه، گم می شود. راه می افتیم دنبالش. چشممان که به او می افتد، قدمهایمان را آرامتر بر می داریم. ب رمی گردد، نگاهمان می کند و می گوید: «برگردین خونه. با این چادرای گل گلی راه افتادین دنبالم که چی بشه؟»

می گویم: «دلمون آروم نمی گیره. می خوایم بیشتر ببینیمت داداش!»

دوباره راه می افتد. چند لحظهای سر جایمان می ایستیم و باز، حرکت می کنیم. دوباره می ایستد، برمی گردد و نگاهمان می کند. یک باره پا می گذارد به فرار! ما خواهرها نگاهی به همدیگر و نگاهی به کوچه ی خلوت می کنیم و به سرعت، دنبالش می دویم. نرسیده به بازار، می ایستد. ما هم نفس زنان می ایستیم، به رویمان می خندد و می گوید: «آخرش کار خودتونو کردین؟»

هیچ کدام حرفی نمی زنیم. به طرفمان می اید و می گوید: « اگه این دنیا گوشتونو پیچوندم، یه وقت نیاین اون دنیا بگین خدا گوشمو از بیخ بکنه! همین الان قصاص کنین که اون جا شلوغه، معلوم نیست نوبتتون بشه بتونین بیاین شکآیتمو بکنین!»

می گویم: «ما که حواسمون هست!»

همه مان می خندیم. دوباره تک تکمان را می بوسد و می گوید: «نترسین، بادمجون بم، آفت نداره!»

*

می گویم: «یه چیزی می نویسم زود برگرده، چون خیلی دلم براش تنگ شده!»

مادرم می گوید: «بی خود! فقط توی نامه ات، سلام ما رو بهش برسون. بگو تا هر وقت دوست داره، جبهه بمونه. ما بهش افتخار می کنیم.»

هر چه می گوید، می نویسم. آخر نامه، درشت می نویسم:«داداش! اگه تا دو هفته ی دیگه نیای، کفتراتو می فروشیم!»

*

پاکت نامه را باز می کنم. مادرم می گوید: «بلند بخون ببینم جواب نامه تو چی نوشته؟»

چشمم می افتد به خطوط قرمز رنگ بالای کاغذ. می خندم و بلند می گویم: «نوشته: کفترامو بفروشین، من اینجا چیزی پیدا کردم که به تموم دنیا نمی دم!»

*

کبوتری، دور حیاط، بال بال می زند. سرگردان است. گاهی روی بام می نشیند و گاهی روی دیوار. به زحمت می گیرمش. زخمی است، با خودم می گویم: «بذار علی اکبر بیاد ببینه بالاخره منم کبوتردار شدم!»

از بال کبوتر، خون می ریزد، دستی به سرش می کشم و با خوشحالی، می برمش تو اتاق.

*

مرد همسآیه جلو می آید و می گوید: «علی اکبر شهید شده!»

و می زند زیر گریه! می گوید: «دیشب خوابشو دیدم. گفت بهت بگم. اون کبوتر رو آزاد کنی!»

می لرزم! می روم سراغش. هیچ اثری از زخم روی بالش نیست.

نامه ای که هرگز نوشته نشد

پس از انتشار این مطلب در شاهدان کویرمزینان یکی از اقوام شهید علی اکبر تاج که شوهر خواهر او نیز می باشد و خود در فضای مجازی با ایجاد وبلاگی به نام هدایت فعالیت خوبی در تعمیق و نشر معنویت دارد  و در دوران دفاع مقدس نیز یکی از همسنگران شاهدان بود و مدتی به عنوان رزمنده در جبهه های حق علیه باطل برعلیه دشمن بعثی جنگید  خاطره ای را از این شهید بزرگوار فرستاده است که در ادامه تقدیم می شود

حجت الاسلام شیخ محمدمزینانی در پیام خود آورده است :

«باتشکر ویژه اززحمات شما همسنگران عزیزشهدا اگرامروز بتوانیم بانقل خاطره ازشهدای عزیز عطرشهادت را در کشور اسلامی بلکه دنیای مجازی پراکنده نمائیم جوانان ایران زمین به خود خواهند بالید که چنین الگوهای نابی را ذخیره دارند و در مسیر شهداگام برخواهند داشت اینجاست که انشاءالله همه دوستداران نظام مقدس جمهوری اسلامی به شفاعت شهدا نائل خواهندشد. خاطره ای از برادر خانم شهیدم علی اکبرعرض نمایم؛ تازه به حوزه علمیه مشهد رفته بودم بعد از مدتی برای مرخصبی به مزینان رفتم ،علی اکبراز جبهه برگشته بودگفتم علی جان برایم نامه ننوشتی؟ گفت: پسر عمه جان من آدرست رانداشتم این بارکه به منطقه بروم حتما برایت نامه می فرستم !

من به حوزه برگشتم و او به جبهه رفت طولی نکشید که خبر شهادتش رابرایم آوردند.روحش شاد و یادش گرامی باد.اجرکم عندالله
  • علی مزینانی
۲۲
دی
۹۳

بخشدار مرکزی داورزن با حضور در مزینان باپدر شهیدان محمدتقی و حسین مزینانی دیدار و گفت و گو کردند.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ مهندس قربانی که به همراه رئیس اداره آب و فاضلاب شهرستان داورزن در مزینان حضور یافتند پس از سرکشی از طرح انشعاب و تعویض لوله های آب شرب مزینان از پدر شهیدان حسین و محمدتقی مزینانی که مدتی است به خاطر کهولت سن و بیماری در منزل به سرمی برد عیادت کردند.

در این دیدار رجبعلی مزینانی (گلبهاری)پدر شهیدان حسین و محمدرضا مزینانی  با تشکر از حضور این مسئولین در منزلش از توجه بخشدار داورزن به خانواده ایثارگران و شهدا تقدیر و تشکر کرد.

بخشدار مرکزی داورزن نیز از مسئولین مربوطه خواست که نسبت به انشعاب آب منازل خانواده های ایثارگران و شهدای مزینان هر چه سریعتر اقدام شود.













شهید محمدتقی مزینانی در سال 1362در کردستان و شهید حسین مزینانی در سال 1364 در منطقه عملیاتی اشنویه به فیض عظیم شهادت نائل آمدندو پس از شهادت پیکر مطهر این دو برادر در گلزار شهدای سبزوار به خاک سپرده شد.

  • علی مزینانی
۱۳
دی
۹۳

بیست و سومین یادواره 19شهید شهر ایور از توابع گرمه خراسان شمالی پنج شنبه در این شهر برگزار شد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ حجت الاسلام هادی مزینانی رییس ضوابط شرعی عقیدتی سیاسی ناجا نیز در این مراسم گفت: هنگامی‌که خداوند در قرآن کریم بر چیزی قسم می‌خورد نشان از اهمیت ویژه آن دارد و کسانی که سلاح به دست می‌گیرند و در میدان جهاد حاضر می‌شوند به بالاترین درجات الهی دست خواهند یافت.

وی بخشیده شدن گناهان، کنار رفتن پرده‌ها و دیدن حقایق و جایگاه خود در بهشت، برداشته شدن عذاب قبر و دادن مجوز شفاعت به 70 نفر را ازجمله کرامات اعطایی به شهدا دانست.

حجت‌الاسلام مزینانی راهکار گرفتن درجه در نزد خداوند را اطاعت از خداوند و رسولش و پذیرفتن سخن ولایت به‌عنوان فصل‌الخطاب عنوان کرد.

وی هدف دشمن از تحریم جمهوری اسلامی ایران را از پای درآوردن ملت دانست و افزود: تا هنگامی‌که مطیع ولایت‌فقیه باشیم هرگز این اتفاق نخواهد افتاد.

رییس ضوابط شرعی عقیدتی سیاسی ناجا کشور دلایل اهمیت ایران برای دشمنان را دارا بودن بهترین منطقه و تبدیل‌شدن به چهارراه جهان، دارا بودن نفت و انرژی و قدرت نظامی عنوان کرد.

  • علی مزینانی
۱۱
دی
۹۳

امروز پنج شنبه یازدهم دی ماه یادواره شهدای شهر ایور از توابع شهرستان گرمه در خراسان شمالی با سخنرانی حجت الاسلام شیخ هادی مزینانی برگزار می شود.

 به گزارش شاهدان کویرمزینان به نقل از  پایگاه خبری گرمه: غیاثیان مسئول فرهنگی یادواره شهدای شهر ایور با اعلام این مطلب افزود یادواره 19 شهید شهر ایور پنج‌شنبه 11 دی‌ماه و با سخنرانی حجت‌الاسلام مزینانی مسئول معاونت ضوابط شرعی سازمان عقیدتی سیاسی نیروی انتظامی برگزار می‌شود.

وی هدف از برگزاری یادواره شهدا را ترویج و زنده نگه‌داشتن فرهنگ ایثار و شهادت دانست و بر همکاری ادارات مختلف، جهت برگزاری هرچه باشکوه‌تر این یادواره تأکید کرد.

غیاثیان اظهار داشت یادواره شهدای شهر ایور از ساعت 10 صبح روز پنج‌شنبه در محل مسجد صاحب‌الزمان (عج) این شهر برگزار خواهد شد.

وی غبارروبی مزار شهدا و صرف نهار را از دیگر برنامه‌های این مراسم دانست.

  • علی مزینانی
۲۶
آذر
۹۳

shariyati2شریعتی برای انجام رسالتش به عنوان روشنفکر در موضوع شهادت مفهوم آگاهی‌بخشی را پررنگ می‌کند

فرزند دکتر علی مزینانی شریعتی با نقد آراء جامعه‌شناختی پدرش، مهم‌ترین تز او را تثلیث آزادی، برابری، عرفان به عنوان لازمه رهایی و نجات انسان از استضعاف دانست و گفت:‌ ما نباید در شریعتی درجا بزنیم و تکرارش کنیم بلکه باید با نور شعله شمع او، برای برون رفت از بحران‌های روز راه‌های تازه‌ای بیابیم.

 به گزارش شاهدان کویرمزینان به نقل از  ایسنا سمینار بررسی آراء جامعه‌شناختی دکتر علی شریعتی با عنوان “شریعتی، ‌یادگار یا ماندگار” به مناسبت گرامی‌داشت ۸۱ مین زادروز دکتر شریعتی در سالن اجتماعات دانشکده علوم دانشگاه شهید چمران اهواز برگزار شد، در این برنامه دکتر احسان شریعتی با بیان این‌که یکی از درس‌هایی که از دکتر شریعتی آموختیم این بود که هر مفهوم و مطلب را در حوزه زمان و مکان به‌صورت علمی مطالعه کنیم، با یادآوری استفاده از همین روش توسط او در سفر حج و عربستان در خصوص تاریخ اسلام که وقایع را از حالت دور ذهنی خارج و برای کسانی که در آن مراسم شرکت می‌کردند زنده می‌کرد، خاطره‌ای از زمان جنگ تحمیلی بیان و اظهارکرد:‌ اوایل جنگ که وارد اهواز شدم، به یاد دارم که این شهر به‌طور دائم هدف اصابت موشک بود و چون قبل از اصابت صدای موشک به گوش نمی‌رسید، یک ترس عمومی از مرگ در آن فضا وجود داشت؛ زیرا هر لحظه امکان مرگ بود و انسان هم موجودی معطوف به مرگ است.

 وی افزود: حتی در خط مقدم نیز این حالت و احساس وجود نداشت؛ زیرا در آنجا پشت سنگرها پناه می‌گرفتیم و همه آماده وقوع هر حادثه‌ای بودند اما در خود شهر هر لحظه با مرگ مواجه بودیم و احساس مرگ وجود داشت. این را از آن جهت نقل کردم که بگویم این شهر و همه خوزستان یک منطقه شهید و قربانی جنگ است و حقی در سرنوشت ملی ما دارد؛ اکنون هم باید خوزستان یک ویترین در خاورمیانه ملتهب و بحرانی باشد که هرچه داریم را در مقابل آنچه برای ما به نمایش می‌گذارند، به نمایش بگذاریم.

برای خواندن بقیه ی مطالب احسان شریعتی به ادامه مطلب بروید...


  • علی مزینانی
۰۱
آبان
۹۳

خبرگزاری فارس: اعتراض سردار باقرزاده به جنایت ها و خیانت های خاندان آل سعود

سردارسید محمد باقر زاده رئیس کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح و  بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس به همراه هیئت همراه دقایقی پیش وارد مزینان شد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ وی که به منظور شرکت در جلسه فرمانداری شهرستان داورزن و بررسی تدفین دوشهید گمنام در این  منطقه به داورزن سفر کرده است به دعوت شاهدان کویر و شورای اسلامی و پایگاه مقاومت بسیج شهدای مزینان با حضور در منزل شهیدان حسینی مزینان با مادر این سه شهید دیدار و گفت و گو کرد.

سردار باقر زاده هم اکنون برای اقامه نماز عازم  مسجدجامع  مزینان شد

به زودی خبر تکمیلی  درشاهدان کویرمزینان تقدیم می شود
  • علی مزینانی
۲۳
مهر
۹۳

 سطل پر از شیر را برمی دارم و روی لبه دیوار پهن و کوتاه طویله می گذارم. یکی از گوساله ها به طرفم می آید و صورتش را به دامنم می مالد. دستی به سرش می کشم. حمیدرضا، روی دیوار کوتاه طویله نشسته است. می گوید: «مامان! این گوساله، مال من باشه؟»

برمی گردم و نگاهش می کنم. می گویم: «به شرط این­که هر روز بهش آب بدی و از صحرا براش علف بیاری!»

بلند می شود و روی لبه دیوار می ایستد. بلند می گوید: «چشم! هرکاری بگین می کنم!»

پایش سُر می خورد و می افتد آن طرف دیوار. صدای بلند فریادش توی سرم می پیچد. دوان دوان به طرفش می روم. دراز به دراز روی زمین افتاده است. چشمم می افتد به استخوان بیرون­زده دستش! با هر دو دست محکم می کوبم توی سرم و داد می زنم: «یا امام رضا(ع)­! خودت به دادم برس!»

خون، زمین اطراف را پر کرده است. خم می شوم، سر و صورتش را می بوسم و می گویم: «گریه نکن! خوب می شی مادر!»

*

می گویم: «بی­خود خودتو خسته می کنی مادر! با این وضع که نمی تونی اسلحه دستت بگیری. فایده نداره بری جبهه. حالا این همه اصرارت برای چیه؟ من نمی دونم! یادت رفته چه وضعی داشتی و با چه فلاکتی زندگی می کردی؟»

به چشم­هایم نگاه می­کند. اشک، توی چشم هایش جمع می شود. می گوید: «نه؛ یادم نرفته. سه سال تمام به خاطر مریضی و وضعیت دستم، اشک ریختی و مثل پروانه، سوختی و دورم چرخیدی. دور و برم بالش گذاشتی که نیفتم این­ور و اون­ور و دوباره بشم مثل روز اول! ... حالا می خوام به خاطر اون همه زحمتت، پیش فاطمه ی زهرا(س) روسفیدت کنم!»

چیزی قلبم را می فشارد. آه بلندی می کشم و می گویم: «باشه مادر! راضی ام به رضای خدا! برو به سلامت!»

صدای بلند خنده اش، دلم را می لرزاند.

*

می گویم: «همه همسایه ها برای خداحافظی جمع شدن جلوی در. چرا این پا و اون پا می کنی؟ مگه دفعه اولته که می خوای بری جبهه؟»

بندهای پوتینش را می بندد و می گوید: «چیزی یادتون نرفته؟» نگاهش می کنم. می پرسیم: «مثلاً چی؟» حرفی نمی زند. خنده ام می گیرد. دخترم توی گوشم زمزمه می کند: «مامان! دم رفتن، اذیتش نکن! ... عادت کرده همیشه، قبل از رفتنش، شیرینی و شکلات پخش کنین! خودتون اینو رسم کردین. حالا سر به سرش می ذارین؟»

می پرسد: «معلومه چی تو گوش هم می گین؟»

بلند می شود و می ایستد. هیچ کدام حرفی نمی زنیم. شانه هایش را بالا می اندازد. قرآن را از توی سینی برمی­دارد، آن را می بوسد و دوباره می گذارد توی سینی روی دست­هایم. نیم نگاهی به سینی می کند و می گوید: «حلالم کن مامان!» صورتش را می بوسم و می گویم: «خیالت راحت! هیچ مادری بیش­تر از من، از بچه اش راضی نیس!»

می خندد. از بقیه که خداحافظی می کند، راه می افتد. چند قدم که جلوتر می رود، می ایستد، برمی گردد و نگاهم می کند. می گوید: «کاری ندارین؟» می گویم: «نه!» سری تکان می دهد و دوباره راه می افتد. یکبار دیگر برمی گردد و می گوید: «می خواستم بگم ...» از زیر چادرم نایلون پر از شکلات را بیرون می آورم و می گوید: «اینو می خوای؟... بیا بگیر!» همه مان می خندیم.

*

دستم را توی تنور می برم. هُرم داغ آتش، دست و سر و صورتم را می سوزاند. نان های برشته­شده را از دیواره های تنور می کَنم و می اندازم روی سکوی کاه­گلی کنار تنور. یکی از نان ها می افتد روی خاکسترها. صدایم در می آید: «ای داد بی داد! این یکی هم زغال شد!»

تا کمر توی تنور خم می­شوم و نان را از روی خاکستر­ها بر­می­دارم. بدنم را بیرون می­کشم و می­گویم:« برعکس امروز که همه هوش و حواسم پیش حمیدم است، این همه آرد خمیر کرده­ام!»

بوی مطبوع نانِ گرم، تمام خانه را پر کرده است. ضربه ای به در چوبی حیاط می خورد و دو مرد، «یا الله» کنان، همراه چند تا از زن های همسایه، وارد خانه می شوند. صداها توی هم می پیچد و هر کدام­مان با دیگری احوال­پرسی می کنیم. می گویم: «چه خبر شده چند نفری اومدین!» یکی شان می گوید: «اومدیم برای کمک! شنیدیم امروز کیسه آرد رو ریختی تو تشتِ آب و مجبور شدی همه شو بپزی!»

یکی از زن های همسایه، دستم را می گیرد و از تنور، دورم می کند. لیوانی چای به دستم می دهد و می گوید: «حالا که ما اومدیم، بشین یه کمی استراحت کن!»

روی زمین می نشینم، به دیوار کاهگلی پشت سرم تکیه می دهم و می گویم: «خدا خیرتون بده! ایشاالله همه­تونو عروسیِ حمیدم دعوت می کنم!» کسی حرفی نمی زند. خنده ام می گیرد. می گویم: «چیزی ازتون کم نمی شه بگین ایشاالله!» همه با هم می گویند: «ایشاالله! ایشاالله!» چشمم می افتد به مردهایی که نمی شناسم­شان. می گویم: «بفرمایین نونِ داغ!» و ادامه می دهم: «خوش خبر باشین!»

نگاهی به زن های همسایه می کنند و سرهایشان را پایین می اندازند. دلم هری می ریزد پایین. صدای گریه زن های همسایه بلند می شود. می گویم: «پس، از صبح، نون عروسی حمیدمو می پختم!»

*

چشم های دخترم، سرخ سرخ است. چند اسکناس می گذارم کف دستش و می گویم: «برو برای داداشت شکلات بگیر! بعد این همه وقت، داره برمی گرده خونه.» مردها تابوتش را می گذارند جلوی پاهایم. دستم را می برم توی نایلون و مشتی شکلات می ریزم روی سرش. می گویم: «خوش آمدی مادر!»

                                                             ****

وقتی به روستای مزینان در سبزوار می رفتم، فکر می کردم فقط یک خانواده سه شهید در آنجا زندگی می کنند اما وقتی وارد مزینان شدم، با تعجب مشاهده کردم در این روستای نسبتاً کوچک تعداد زیادی خانواده های شهدا زندگی می کنند؛ وچون بعد از سالها حالا یکی به سراغ آنهارفته بود، ادب حکم می کرد با همه خانواده ها مصاحبه کنیم. آنها بسیار خوشحال بودند که بعدازاین همه سال از شهدایشان یادی خواهدشد !
دنیایی از حرفهای نا گفته در سینه اشان باقی مانده است. حرف هایی که باید با گوش دل شنید تا فهمید درد کشیدن و صبوری کردن یعنی چه.
«ربابه وطن نژاد» هم یکی از زنان کویر مزینان است. وقتی پای حرفهای دلش بنشینی، دیگر نمی توانی دل بکنی و از او جدا شوی. قبلا با خودم می گفتم صبر کردن هم حدی دارد، اما وقتی از او جدا می شوی حرفهایش توی گوش ات زنگ می زنند و قلبت را می فشارند. می فهمی که صبر کردن حدی ندارد.
این را باید از زنی آموخت که الگویش صبوری حضرت زینب(س) بوده است.
*دستهای خالی
مادر شهید حمید رضا مزینانی، هرآنچه از رنجهایش را به خاطر می آورد، ساعتها درباره اش حرف می زند.اودرباره به دنیا آمدن حمیدرضا می گوید:حمید تازه به دنیا آمده بود. مریض شد. نمی دانستیم چه بیماری دارد. ماه رمضان بود. بغلش می کردم و پای پیاده راه می افتادم سمت سبزوار.
چیزی نزدیک 80 کیلومتر راه بود. تشنگی و گرسنگی امانم را می برید اما اصلاً یادم نمی آمد زنی هستم که یک بچه شیرخواره دارد. دکترها نمی فهمیدند چه دردی به جانِ حمیدم افتاده است. بالاخره هم جوابم کردند وگفتند: بچه ات مُردنیه. بی خود دهن روزه خودتو علاف نکن !
حال بدی داشتم. با خدا راز و نیاز می کردم. آخر سر هم دست به دامن شاه خراسان شدم. گفتم: آقاجان تو که می دونی امیدم از همه جا بریده و هیچ کس رو جز خدا ندارم. از خدا بخواه بچه مو شفا بده، منم می یارمش غلامی تو بکنه .
باورم نمی شد! حمید خوب شد. ازآن به بعد حمید رضا صدایش می کردم .
* به جونم دعا کنید!
خانم وطن نژاد درادامه حرفهایش، ازکارهای عجیب و غریب پسرش تعریف می کند ومی گوید: هیچ وقت با همسن و سالهای خودش بازی نمی کرد. می رفت کنار پیرمردها می نشست و به حرفهایشان گوش می داد. همیشه می گفتم: مگه تو پیرمردی که می ری کنارشون می شینی و باهاشون حرف می زنی ؟
می گفت: مادرجان می رم کنارشون می شینم تا یه چیزی ازشون یاد بگیرم.
یک روز پدرش آمد و گفت: حمیدرضا توی زمینهای همت آباد نهال گردو کاشته .
تعجب کردم. ازش پرسیدم: تو از کجا یاد گرفتی درخت گردو بکاری ؟
خندید و گفت: رفتم از همون پیرمردایی که شما می گین باهاشون حرف نزن، پرسیدم! حالا درختم سبز شده ایشا ا... تا چند وقت دیگه گردوهاشو می یارم بخورید و به جونم دعا کنید!
*اسب سفیدی داشت
انگار که خاطره ای را که به یاد آورده فراموش نکند، می گوید: آهان! خوب شد یادم افتاد. بذار این را هم بگویم. حمیدرضا اسب سفیدی داشت که خودش از بچگی تربیتش کرده بود. بدون هیچ زین و افساری می بردش صحرا چادرشب علف را می انداخت پشتش و می فرستادش در خانه. جلو در خانه شیهه می کشید می رفتم در را باز می کردم. بارش را می انداختم گوشه حیاط و دوباره راهی اش می کردم .خودش می دانست کجا باید برود. حتی مراقب بود موقع رد شدن از کنار ابوالفضل که بیشتر اوقات توی ایوان می خواباندمش، پای او را لگد نکند و صدمه ای به او برساند.
* لیاقت شهادت
نفسش بند آمده است. کمی آب می نوشد وبعدازلحظاتی سکوت ادمه می دهد ومی گوید: یک دفعه چندتا شهید آورده بودند. حمیدرضا می گفت: ای خدا یعنی می شه یه روزی هم این جوری منو روی دست بیارن؟!
تمام تنم لرزید. گفتم: مادرجان اگه زبونم لال یه بلایی سرتو بیاد من از غصه دق می کنم !
گفت: نه مادر غصه خوردن نداره آدم باید خیلی خوشحال باشه اگه بچه اش لیاقت شهید شدن داشته باشه !
آخر و عاقبت هم راضی مان کرد برود جبهه. قرار بود برود کردستان. هر 40 روز برایمان نامه می نوشت و از حالش باخبرمان می کرد. چندباری هم مرخصی گرفت و آمد دیدنمان.
یک روزی هم که قرار بود روز بعدش به جبهه برود، گفت: یه دوربین هم ندارید یه عکس ازم بگیرید براتون یادگاری بمونه! کسی حرفی نزد. آخر شب کنارم نشست و گفت: مادر بذار یک ساعت پیشت بخوابم. باردار بودم. گفتم: نه مادرجان حالم خوب نیست نفسم بند می یاد. بذار بخوابم که خیلی خسته ام! چشمهایم را بستم و خوابیدم. نمی دانم چه شد که بیدار شدم. دیدم حمیدرضا نشسته ونگاهم می کند. گفت: به خدا اگه این چند دقیقه قلبم کنار قلبت نبود، الان دق کرده بودم. نمی دونی حالاچقدر آرومم!
* حمیدرضا تو راهه
45 روز از رفتنش می گذشت، اما هیچ خبری از اونبود.
یک شب خواب دیدم حمید رضا توی یک اتوبوس نشسته و وارد مزینان شده است. گفتم: مادر جان بیا پایین چرا نشستی اون جا؟
گفت: نمی تونم بیام، ساکمو گم کردم. می رم پیداش کنم زود برمی گردم! از خواب پریدم. شوهرم را بیدارکردم و گفتم: حمیدرضا شهید شد! شوهرم گفت: مگه دیوونه شدی؟! این چه حرفیه می زنی، اگه بچه ها بشنون، غوغا به پا می کنن.
گفتم: به خدا شهید شده! گفت: آخرش با این حرفات منو هم دیوونه می کنی. بلندشو صدقه بذار کنار وبخواب. صبح زود که بیدارشدم، به دخترهایم گفتم حمیدرضا تو راهه داره می یاد .
بعدها تعریف کردندکه حمیدرضا و دوستش دقیقاً همان ساعتی که خواب دیده ای هدف قرارگرفته اند و از بالای کوه پرت شده اند ته دره. تنها جنازه هایی که توانسته اند برگردانند، همین دوتا بوده. جنازه 43 تا از رفیقهایش مانده اند بالای کوه. این ها را هم با هواپیما منتقل کرده اند .
منتظر ماندم جنازه اش را بیاورند توی خانه. نه گریه می کردم نه خودم را می زدم، اما چهارستون بدنم می لرزید. تابوتش را که توی حیاط خانه پایین گذاشتند، صدای شیهه های اسبش هم بلند شد. کسی به فکر آن بیچاره نبود. داد می زدم: برید به اسب ِحمیدم برسید که داره خودشو می کشه! هرکسی می رفت بیشتر خودش را به زمین وآسمان می زد. نمی توانستم از جایم تکان بخورم. جنازه اش را بردیم گلزار شهدا دفن کردیم!
* اسب سفید حمید رضا
وقتی برگشتیم رفتم سراغ اسب حمیدرضا. دراز به دراز افتاده بود گوشه طویله. چشمش که به من افتاد، شیهه ای کشید وتا مغز استخوانم را سوزاند. هرکاری کردم نه آب خورد نه علف. فرستادم دنبال دامپزشک. دامپزشک که آمد گفت: صاحبش را می خواد.
گفتم: شهید شده! سرش را تکان داد وگفت: خوب شدنی نیست، راحتش کنید.آخرش هم اسب سفید حمیدرضا طاقت نیاورد دق کرد و مرد.
* نهال گردو
بعد از شهادتش رفتم نهال گردوی حمیدرضا را از ریشه درآوردم و آمدم توی حیاطمان کاشتم. همان طور که آرزویش بود، گردوهای خوبی می دهد و می خوریم و نه برای جانش، برای روحش دعا می خوانیم !
هر سال هم روز شهادتش می روم کنار مزارش ...
***
انگار نفسش بند می آید. می ترسم. دستش را دردستم می گیرم. داغ داغ است. نفس بلندی می کشد. حالش کمی بهتر می شود. می گوید:هر وقت از او و خاطراتش حرف می زنم، نفسم تنگی می کند. خیلی طول می کشد تا دوباره حالم بیاید سرجایش. انگار مادر شهید هم از جنگ برگشته است که این همه بار روی دوشش است و نفس نفس می زند. خدا نکند هیچ مادری داغ فرزندش را ببیند، خیلی سخت است.

این مصاحبه درتاریخ اول مرداد ۱۳۸۸درویژه نامه عشقستان روزنامه قدس به چاپ رسیده است.

***

برگی از زندگی نامه شهید حمیدرضا مزینانی ؛
حمید رضا مزینانی، فرزند غلامرضا به سال 1347 در مزینان  به دنیا آمد پس از اتمام دوران تحصیل در مدرسه ابتدایی شیخ قربانعلی شریعتی مزینانی در کار کشاورزی به مدد والدین شتافت و بیشتر اوقاتش را در همت آباد محل مزارع پدر بزرگ مادری و زمینهای پدرش می گذراند و در کار دامداری نیز آنها را همراهی می نمود .

حمیدرضا جوانِ مودب  و ساکتی بود و به خاطر همین وقار و متانت  نه تنها نزد هم سن و سالهای خودش که در دل بزرگترها هم از محبوبیت خاصی برخوردار بود او با عضویت در بسیج و سپاه پاسداران پس از مدتی راهی جبهه های حق علیه باطل شد و در 66/9/11 در عملیات بیت المقدس منطقه جنگی ماووت به شهادت رسید و پیکر مطهرش در بهشت علی (ع) مزینان برای همیشه آرام گرفت.
بخشی از وصیتنامه ی شهید حمیدرضا مزینانی ؛

ارزش و مقام شهادت را بدانید هرگز از شهادت من ناراحت نشوید. مگر امام های ما همه شهید نشده اند ؟ من آرزو دارم که در راه اسلام و انقلاب شهید شوم . خوشا به حال آنانی که شهید شده اند.
  • علی مزینانی
۱۷
مهر
۹۳

 سرش را روی کاغذی خم کرده و می نویسد؛ می گویم: «محمدتقی!»

«جواب می دهد: «بله مامان؟»

«بطری آب را از تو یخچال برمی دارم و می پرسم: «چی داری می نویسی؟»

می گوید: «هیچی»

در حالی که لیوان را پر از آب می کنم می گویم: «مگه میشه هیچی رو نوشت؟»

«!می خندد و می گوید: «دارم وصیت نامه می نویسم

می گویم: «تو وصیت نامه چی می نویسی؟»

می خندد و می گوید: «ایشااللّه به موقع، خودتون می فهمین. آدم وصیت نامه رو می نویسه تا بعد از مردنش بخونن، نه قبلش»

محمدتقی را آورده اند، می روم کنارش دستش را از کنار پهلویش برمی دارم. به حنای کف دستش که نگاه می کنم، خاکی رنگ شده است خم می شوم تا لب هایم را روی کف دستش بگذارم، قطرات اشکم، خاک کف دستش را می شوید؛ رنگ حنا، سرخ و سرخ تر می شود.

کاغذ را از توی پاکت بیرون می آورم و بازش می کنم حسین می گوید: «بده من بخونم!»

کاغذ را به دستش می دهم.می گوید: «بسم اللّه الرحمن الرحیم...»

همه مان چشم به دهان حسین دوخته ایم چند دقیقه بعد، حسین می گوید: «محمدتقی، تو وصیت نامه اش، وسایل شو بخشیده به من

می گویم: «همه شو بردار، باشه مال خودت.»

ساک برادرش را برمی دارد و می گوید: «با من کاری ندارین؟«

می گویم: «کجا؟»

می گوید: «جبهه، با وسایل محمدتقیم!»

صدای آرام گریه مردانه ای از خواب بیدارم می کند، پتو را کنار می زنم و از جا بلند می شوم صدا از طرف اتاق حسین می آید چشم هایم که به تاریکی عادت می کنند، به طرف اتاقش می روم و آرام، در را باز می کنم حسین، روی سجاده، سرش را روی مهر گذاشته و گریه می کند صدایش می زنم: «حسین جان؟»

ساکت می شود سرش را بلند می کند و خودش را جمع و جور می کند می گویم: «تو که خودتو هلاک کردی! شب برای خوابیدنه، فردا هم که می خوای بری جبهه. بگیر بخواب مامان جان، تازه اومدی مرخصی و خسته ای!»

می گوید: «چشم مامان!» در را می بندم دوباره صدای گریه اش به گوشم می رسد دوباره در را باز می کنم می گوید: «مادر! یه کم برام حنا خیس می کنی؟»

می گویم: «مگه قرار این دفعه بری داماد بشی؟»

می خندد و می گوید: «مگه بده؟»

می گویم: «نه، اما...»

می گوید: اما نداره مامان! حضرت زینب(س) تو کربلا، 72 تا شهید داد، صبوری کرد، شما می ترسی بچه های شهیدت دو تا بشه؟

می گویم: «نه مادر! فقط ...»

می گوید: «حنا یادتون نره!»

بلند می شوم و کیسه حنا را از رو کمد برمی دارم حنا و آب را می ریزم تو کاسه و هم می زنم می آید جلو رویم می ایستد و می گوید: «دوست دارم خودت برام حنا بذاری.»

مشتی حنا برمی دارم دست هایم سرد سرد شده اند حنا را می گذارم کف دستش، با سر انگشتانم پهن می کنم و می گویم: «ایشااللّه حنای دومادیت باشه مادر!»

می خندد و می گوید: «خدا از زبونت بشنوه مامان»

نویسنده : بانوی اهل قلم طیبه مزینانی

***

شهید محمدتقی مزینانی فرزند رجبعلی در سال 1343 ه. ش در مزینان پا به عرصه ی وجود نهاد . پس از اتمام دوران تحصیلی ابتدایی؛ در کار کشاورزی همراه پدرش گردید  و همیشه یار و یاور والدینش بود و بعد از مدتی با تصمیم پدر برای گذران زندگی راهی شهرستان سبزوار شدند .

به خاطر اخلاق خوش و برخورد صمیمانه ی محمدتقی ، دوستان و بستگان او را فردی دوست داشتنی می دانستند و احترام خاصی برایش قائل می شدند.

با شروع انقلاب اسلامی همگام با مردم سبزوار در راهپیمایی ها و تظاهرات برعلیه رژیم پهلوی شرکت کرد و فعالیتش در مساجد و هیئات بیشتر شد تا اینکه جنگ تحمیلی آغاز گردید و او لباس رزم پوشید و بارها در جبهه های حق علیه باطل شرکت کرد وعاقبت  در شانزدهم تیرماه 1362 در کردستان به فیض شهادت نائل گشت.

فراز ی از سفارش شهید محمدتقی مزینانی ؛

آرزو دارم انقلاب پیروز شود و آن وقت نهضت امام و راه شهدا ادامه پیدا کند. توصیه می کنم که از امام پشتیبانی و حافظ ارزشها باشید

***

شهید حسین مزینانی فرزند رجبعلی در سال 1347ه.ش در مزینان ازتوابع شهرستان سبزوار در خانواده مذهبی و اسلامی چشم به جهان گشود .از همان دوران کودکی علاقه زیادی به مسائل دینی ازخود نشان می داد . رابطه ایشان با معلمین و اولیای خود خیلی صمیمی بود ورهمه از او راضی بودند ، هیچ کس از او ناراحت نمی شد زیرا رفتارش خیلی خوب بود . اگر حرفی به ایشان می گفتی که عصبانی می شد، هیچ چیز نمی گفت می رفت بیرون که عصبانیتش برطرف شود.

شهید حسین جذابیت و محبوبیت خاصی در بین مردم  و ارادت خاصی نسبت به ائمه اطهار و اهل بیت داشت . به انقلاب و قرآن عشق می ورزید و توجه زیادی نسبت به انجام نماز و روزه داشت . با شور و علاقه زیادی در مراسم و راهپیماییها شرکت می کرد در ولایت پذیری و اطاعت  از امام خیلی قاطع بود.حسین پس ازروزها حضور در میادین نبرد درسال 1364 ه.ش درمنطقه اشنویه به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای سبزوار در جوار برادر شهیدش محمدتقی به خاک سپرده شد.

 وصیتنامه شهیدحسین مزینانی:

    با سلام و درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی این امید مستضعفین این حامی محرومان این دشمن مستکبرین، این پیر جماران سلام و درود بر تو ای پدر و مادر عزیز؛ ای مادر که غم جوان 18ساله ات را تحمل می کنی. انشاء الله که خداوند تبارک و تعالی به شما صبر دهد و امید است که صبر و تحمل مراسم شهادت مرا داشته باشی. مادر جان از اینکه نتوانستم مجدداً به زیارت شما بیایم شرمنده ام .

 اینک پیامی دارم برای امت حزب الله و شهید پرور که امیدوارم مورد قبول واقع گردد من از شما می خواهم که از جا برخیزیدو به ندای رهبر لبیک گویید و به جبهه ها هجوم بیاوریدوراه رهبر و راه شهیدان را ادامه دهید و اکنون بهترین موقعیت است که به هل من ناصر سرور شهیدان حسین بن علی(ع) لبیک بگوئید و خدا را شاکر باشید که این موقعیت بزرگ نصیب شما گشته و می توانید با عنایت به امدادهای غیبی و زیر سایه گسترده ولایت فقیه و رهبری نائب بر حق آقا امام زمان (عج)، خمینی کبیر مشت محکمی بر دهان استکبار بویژه آمریکا و اسرائیل غاصب و دشمنان اسلام و منافقین کوردل بزنید.

  ای امت حزب الله... ، اکنون سفره ثواب خداوند پهن است ، گردسفره جمع شوید و از ثواب آن خود رابهره مند کنید. باشدکه خداوندمتعال قبول کند.

 

  • علی مزینانی
۱۴
مهر
۹۳

 

کتاب "خواب دیدم" روایتی است روان و یکدست از زبان مادر شهیدان سید محمد، سید حسین و سید حسن حسینی مزینانی که نویسنده سعی کرده با کمترین دخل و تصرف روایتی جذاب به خواننده ارائه کند.

 نوع روایت و نگارش مزینانی به گونه ای است که صمیمیت و جذابیت کلام این مادر سه شهید در نوشتار کتاب به خوبی جا بازمی کند و خواننده را با خود همراه می نماید .

"خواب دیدم" نوشته طیبه مزینانی روایتی است مستند از زبان فاطمه احمدی، مادر شهیدان سید محمد، سید حسین و سید حسن حسینی مزینانی؛که به همت نشر شاهد در سال 1389 به چاپ رسیده است.

با نفسی عمیق، بوی کاهگلِ خیس شده را توی سینه ام می کشم. بقچه ی نان و غذا را می گذارم روی خشتهای خشک شده و می گویم: «سیدمحمدجان!»

خشتی را که توی دستش است، می گذارد روی خشتهای دیگر و نگاهم می کند. می گویم: «خسته نباشی پسرم!»

می گوید: «مونده نباشی!»

کمی گل برمی دارد و دور خشت می مالد می گوید: «اینم آخرین خشت!»

می گویم: «دهن روزه، چرا خودتو اذیت کردی؟ ما که بیخونه نموندیم، این ساختمون، یه ماه دیگه هم تموم می شد، به کسی سخت نمی گذشت.»

می گوید: «دوست داشتم وقتی نیستم توی یه خونه ی بزرگ زندگی کنی مادر تا وقتی مهمون می یاد، تنگی جا، اذیتت نکنه. بریم خونه که دیگه منم باید اثاث کشی کنم!»

می گویم: «این چه حرفیه می زنی؟»

می اید کنارم می نشیند و می گوید: «می خوام وصیت کنم!»

ابروهایم را توی هم می کشم و می گویم: «بلند شو خودتو جمع کن! دیگه از این حرفا نزن!»

می گوید: «این سفر، سفر آخرمه!»

می گویم: «من، گوشواره هامو نذر کردم تا تو به سلامت بری جبهه و برگردی!»

می گوید: «مادرجان! این حرفارو نزن! کاری می کنی شهید نشم!»

می گویم: «دختر مردم، شیرینی خورده ته. می خوای بذاریش و بری؟»

می گوید: دخترامونو دارن این بعثیهای کافر، تیکه تیکه می کنن، من بشینم تا بیان بقیه ی جاهارو هم بگیرن؟ ... عملیات نزدیکه، باید برم! اگه شهید شدم، غصه نخوری ها!»

می گویم: «گفتی سفر آخره. پس بیا یه بار دیگه، پیشونیتو ببوسم ...»

*

جلوی آینه می ایستد. دستی به ریش بلندش می کشد و می گوید: «مادر! میبینی چه پسر قشنگی داری؟»

می خندم و می گویم: «آقا سیدحسین! کسی نمیگه ماست من ترشه!»

می گوید: می بینی چه ریش پر و قشنگی دارم؟ قیافه ام به درد پاسدار بودن می خوره. بد نیست برم پاسدار بشم!»

آه بلندی می کشم و می گویم: « مادرجان! تو هم مثل سیدمحمد، برو ببینم دلت آروم می گیره؟»

برمی گردد، نگاهم می کند و می گوید: می دونم تازه داغ برادرمو دیدی اما برای رفتنم از ته دل راضی باش، تا دل منم آروم بگیره!»

چشمهایم داغ می شوند می گویم: «راضی نباشم چی کار کنم مادر برو به سلامت!»

به طرف کمد می رود و لباسهایش را بیرون می کشد. لباسهای سبزرنگ سپاهی اش را می پوشد و می گوید: «من که میرم، مواظب زن و بچه ام باشین!»

سرش را خم می کند و صورتم را می بوسد. دستم را می گذارم پشت سرش، پیشانیاش را می بوسم و می گویم: «برو مادر! خیالت راحت! مثل چشام مواظبشونم!»

*

باد چادرم را توی هوا به بازی می گیرد. خواهرم صدایم می زند: «بیا بریم خونه ی ما، نزدیکتره!»

برمی گردم تا نگاهش کنم، خاک چشمهایم را پر می کند. می گویم: «سید حسن می خواد بره جبهه. باید برم کمکش کنم یه وقت چیزی جا نذاره.»

می گوید: «پس منم میام ازش خداحافظی کنم!»

وارد کوچه می شویم. باد پرچم سبز رنگی را که روی دیوار نصب کرده ایم می کند و توی هوا می چرخاند. جلوی در می ایستم و آن را باز میکنم.

هر دومان وارد حیاط می شویم. چشمم می افتد به سید حسن که گوشه ای ایستاده و دستهایش را به سمت آسمان بلند کرده است. زیر لب چیزهایی می گوید. دلم هری می ریزد. می گویم: « سید حسن هم مثل اون دوتای دیگه شهید میشه!»

خواهرم می گوید : «این چه حرفیه خواهر؟ سیدحسن فقط چهارده سالشه!»

می خندم و می گویم :« وقتی مثل اون دوتای دیگه، جنازشو بیارن، باورت میشه.»

می پرسد: «چرا فکر می کنی شهید می شه؟»

می گویم: « چون مثل برادراش با خدا راز و نیاز میکنه. نگاش کن، اصلاً از دنیا یادش نمیآد. از صورتش نور می باره!»

سیدحسن بلندبلند با خودش می خواند:

«خورشید عاشورا دمیده بر سر ما

یا کربلا گردیده مرز کشور ما؟»

می گویم: «بسه مادرجان! اینقدر اینا رو نخون، دلم ضعف رفت» می خندد و می گوید «چشم!»

کتابهایش را جمع می کند و روی تاقچه می گذارد. صدایش را می شنوم که زمزمه می کند: «خورشید عاشورا دمیده بر سر ما ...»

*

تا کمر، توی قبر خم می شوم و پارچه ای را که روی بدنش کشیده اند، برمی دارم. چشمم می افتد به بدن تکه تکه شده و سوراخ سوراخش.

می گویم: «راحت شدی مادر! تو جبهه. دیگه ترکشی نبود به تنت بخوره!»

*

روایتی خواندنی از زبان مادر3 شهید

می گوید: «بذار این خونه ی کاهگلی رو خراب کنیم و برات یه خونهی خوب و جدید بسازیم.»

می گویم: «خونه ی جدید به چه دردم می خوره؟»

می گوید: «بیست سی ساله داری اینجا زندگی می کنی، دیگه تموم در و دیوارش خراب شده.»

می گویم: «عمر منو بسه. وقتی مُردم، بیاین درستش کنین.»

می گوید: «ما برا تو می گیم! اگه به خودمون باشه که نشستیم سر خونه زندگیمون!»

می گویم: « این خونه یادگار بچه هامه مادر! دلم نمی یاد حتی به یه خشتش دست بزنین!»

نویسنده : بانوی اهل قلم طیبه مزینانی

***

شهیدان سیدمحمدحسینی مزینانی سال 1361 در رقابیه و سیدحسین حسینی مزینانی سال 1364 در منطقه عملیاتی مهران و سیدحسن حسینی مزینانی سال 1364 در منطقه عملیاتی اروند ، به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

پدر بزرگوار این شهدا که سه سال پیش همزمان با روز شهادت حضرت فاطمه (س) ازدنیا رفت از رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس بود که درسال ۸۵ ازسوی رییس جمهوری اسلامی ایران دکتر احمدی نژاد مورد تفقد قرار گرفته بود و مدال ایثار توسط رئیس جمهور به این بزرگوار تقدیم شد.

 

  • علی مزینانی
۱۱
مهر
۹۳

ابراهیم مزینانی فرزند عبدالله در سال1350ه.ش درخانواده ای مذهبی و زحمتکش پابه عرصه خاکی گذاشت . پدرش انسانی وارسته و معتقد است که در جوانی گاهی مداحی می کرد و به تبلیغ دین مبین اسلامی می پرداخت و به همین خاطر در بین مزینانی ها معروف به شیخ عبدالله است.

ابراهیم که اولین پسرخانواده است بسیار مورد توجه والدین بود وسعی می کردند او راا زهمان طفولیت ،فردی مذهبی و کاری تربیت کنند . لذا پدربزرگوارش در مجالس روضه خوانی و شبیه خوانی او را همراه خود می برد و در کار کشاورزی هر چند کوچک بود و کمک چندانی نمی توانست به پدر بکند ولی با تمام وجود یار و مددکار او بود.

تحصیلات ابتدایی را در مدرسه شیخ قربانعلی شریعتی مزینان به پایان رساند و به دلیل علاقه به کار آزاد از ادامه تحصیل باز ماند.او به بازی های محلی علاقه فراوانی داشت و گاه از همسن و سالهای خود پیشی می گرفت و با افرادب زرگتر از خودش مسابقه می داد .

با تشکیل بسیج در مزینان، به عضویت این نهاد مردمی در آمد و بارها برای اعزام به جبهه اقدام کرد و به دلیل پایین بودن سنش و همچنین چهره معصومانه و لاغرش که او را نوجوانی کم سن و سال نشان می داد نمی توانست اجازه حضور در جبهه را کسب کند ولی عاقبت با ترفندهای زیرکانه و کمک دوستانش خود را به سرزمینهای نور رساند اما به دلیل تکمیل نبودن پرونده باز هم از اهواز برگردانده شد و بار دیگر برای اعزام اقدام کرد و این بار توانست به مقصود خود برسد و عاقبت در بهار 1367ه.ش درمنطقه عملیاتی ماووت به شهادت رسید و پیکر مطهرش در بهشت علی(ع) مزینان به خاک سپرده شد.

پس ازشهادت ابراهیم ، پسر دیگری در خانواده شیخ عبدالله عسکری متولد شدکه نامش را ابراهیم گذاشتند تا یاد و نام شهید ابراهیم همیشه در خانه زنده باشد.

                                                  *****

سفارش شهیدابراهیم مزینانی؛

خانواده عزیزم :حجاب خود راحفظ کنید و از انقلاب و اسلام در برابر دشمن که چون سارقان به کشورمان حمله کرده اند دفاع کنید.


  • علی مزینانی
۰۸
مهر
۹۳

 

نشسته ها از راست؛

جانباز  قاسم باقری مزینانی ، جانباز علی رضا مزینانی (اکبر عباسعلی)، حسین خیرخواه مزینانی ،جانباز؛اصغر مزینانی (علی اکبر) ، جانباز غلامحسین مزینانی (حاجی)، جانباز مهدی حسن زاده مزینانی ، جانباز رضا بهمن آبادی ، محمد سویزی ، حسن اسلامی مزینانی، مرحوم اصغر سخاور مزینانی ، جانباز سید نورالله جلالی مزینانی ، شهید محمد مزینانی (دایی قربان) علی رضا یوسفی مزینانی،

ایستاده ها ؛

کلاته ای (یا غنی آبادی ) ،جانباز علی مزینانی (علی لیلا) ، مجید کرمی مزینانی ، غنی آبادی ، مرتضی مزینانی (کبل اصغر) علی اکبر همت آبادی ، حسن خزایی مزینانی ،مرحوم جانباز اوستا حسن مزینانی (کنده) ، غلامرضا شهیدی مزینانی ، علی مزینانی (عسکری) ، رضا بهمن آبادی 


 شهید؛ علی(پرویز) صادقی منش مزینانی - علی مزینانی عسکری- ایرج رضایی(اهل بجنورد)

 شهید حاج محمد امین آبادی مزینانی - ؟

 صحنه اعزام به جبهه ؛ شهیدحاج محمد امین آبادی مزینانی- حبیب الله مزینانی(شکروی)- اصغرمزینانی- سیدعلی مزینانی (میرشکاری)- غنی آبادی و...

 شهید حاج محمد امین آبادی مزینانی-؟-؟

 شهید سیدرضا مزینانی حسینی

 نشسته های جلوی تصویر؛ ناشناس - ناشناس- حمیدمزینانی کبل عباس - شهید غلامرضا مزینانی عسکری - علی مزینانی(ترکمن)

 پاسدارشهید علی اکبر هاشمی مزینانی

سربازشهید غلامرضا مزینانی عسکری

 مراسم تشییع شهدا ؛ مرحوم حاج محمودشریعتی مزینانی - حسن شهیدی مزینانی و...

 مزار شهدای مزینان؛ دهه ی شصت

 علی مزینانی عسکری - جانبازموسی مزینانی (علشاه)

 بخشی از وصیتنامه شهید حسن مزینانی(صانعی)

  • علی مزینانی
۰۸
مهر
۹۳

علیرضا مزینانی

بسیجیان پایگاه شهیدگمنام ناحیه کربلا با حضور در منزل شهید علی رضا مزینانی با مادر شهید دیدار و گفتگو کردند.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛جمعی از بسیجیان و همسنگران شهید علی رضا مزینانی به همراه فرماندهان و مسئولین پایگاه شهید گمنام مسجد قمر بنی هاشم(ع) حوزه 151قدس ناحیه مقاومت کربلا به مناسبت هفته دفاع مقدس با حضور در منزل شهید علی رضا مزینانی با مادر و بستگان این شهید دیدار و گفتگو کردند.

شهید علی رضا مزینانی فرزند علی اصغر در سال 1345 هجری شمسی در تهران به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را در پایتخت به اتمام رساند و سپس به شغل آزاد در مکانیکی پرداخت.
با آغاز جنگ تحمیلی به استخدام سپاه پاسداران در آمد و در بسیج لواسانات مسئول آموزش بسیجیان شد و مدتی نیزمسئولیت حفظ و حراست شخصیت های سیاسی و کشوری را برعهده گرفت تا اینکه در سال 62 عازم مناطق عملیاتی شد و در عمیلات خیبر به فیض شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در بهشت زهرا(س) تهران برای همیشه آرام گرفت.

شاهدان کویرمزینان افتخار دارد که بخشی از زندگینامه این شهید را به تصویر کشیده و در سال 90 از شبکه های مختلف سیما به خصوص شبکه ی قرآن سیما پخش نمود.

پیام شهید:

خواهران عزیزم ! مبادا یک لحظه از حجاب خود غفلت کنید .همیشه پیرو ولایت باشید.

  • علی مزینانی
۰۲
مهر
۹۳

بازهم همسنگران ،بازهم جبهه ، بازهم یاد یاران شهید، بازهم یاد دلاورمردی مزینانی ها در هشت سال دفاع مقدس

علی مزینانی عسکری - جانباز ؛علی اصغر مزینانی - جانباز؛مهدی حسن زاده مزینانی- علی اضغر تاج مزینانی - حسن مزینانی(ساعت ساز)


جانباز؛ مرحوم استادحسن مزینانی - جانباز؛عباس مزینانی(روس) -علی مزینانی عسکری



ایستاده :حسین خیرخواه مزینانی - جانباز ؛مرحوم استاد حسن مزینانی - جانباز ؛عباس مزینانی (روس) - علی مزینانی عسکری - جانباز ؛حسن دستمراد - نشسته ها : حاجی مزینانی - علی رضا مزینانی (یوسفی)- جانباز ؛مهدی حسن زاده مزینانی - جانباز ؛ غلامحسین مزینانی(حاجی)



حسین مزینانی - حاج محمود مزینانی (اوستا ابوالقاسم)-مرحوم حاج حسین شکروی مزینانی - شهید امین آبادی





بچه ی سوسنگرد- شهید رضا تاج مزینانی - شهید صدخروی - علی مزینانی عسکری




مرحوم حاج حسین مزینانی شکروی - شهید امین آبادی - اسماعیل مزینانی چوبینی -رضامزینانی-حسین مزینانی



داورزنی - شامکانی - علی مزینانی عسکری - شهید رضا تاج مزینانی -؟- مرحوم حاج محمدعلی تاج مزینانی...



علی مزینانی عسکری- رضا همت آبادی
  • علی مزینانی
۰۲
مهر
۹۳


هفته ی دفاع مقدس بهانه ای است برای گرامیداشت یاد ایثارگری ها و از جان گذشتگی رزمندگان و ایثارگران و شهدایی که از زندگی خود گذشتند تا امروز من و شما راحت زندگی کنیم.

شاهدان کویرمزینان به منظور یادآوری خاطرات رزمندگان و شهدای مزینان عزیز در نظر دارد ضمن تقدیم تصاویر موجود در نزد مدیر این وب ؛ وصیتنامه ها و خاطرات این دلاورمردان را نیز  همانند سنوات گذشته منتشر نماید لذا یاران همراهی که یا خودشان و یا پدرانشان در جبهه ها حضور داشته اند می توانند آثار و دلنوشته های خود را به ایمیل  alimazinani@mihanmail.ir  ارسال نمایند.

ایستاده از راست : جانباز ؛علی رضا صانعی مزینانی - جانباز ؛حاجی مزینانی- علی اکبر غنی آبادی - علی مزینانی عسکری- جانباز؛ عباس مزینانی - نشسته ها از راست: جانباز ؛ حاج مهدی حسن زاده مزینانی - جانباز ؛ غلامحسین مزینانی (حاجی) -کاظم ...- جانباز ؛ احمدمزینانی عسکری

شهید :حسن صانعی مزینانی - علی مزینانی عسکری

ایستاده : علی مزینانی عسکری - جانباز قاسم باقری مزینانی - جعفر کرابی _ غلامرضا شهیدی مزینانی نشسته ها: ؟؟؟ -  شعاری

شهید علی مزینانی - قاسم مزینانی (خانه خودی) - علی مزینانی عسکری

ایستاده :حسین خیرخواه مزینانی - جانباز ؛مرحوم استاد حسن مزینانی - جانباز ؛ غلامحسین مزینانی - جانباز ؛مهدی حسن زاده مزینانی -حاجی مزینانی - جانباز حسن دستمراد مزینانی - علی مزینانی عسکری

ایرج رضایی (بجنوردی) - علی اصغر قائمی فر- ابوچناری - شهید علی صادقی منش مزینانی - علی مزینانی

شهید ؛حاج محمد امین آبادی مزینانی - ....

 علی رضا مزینانی (نباتی)-عای اصغر قائمی فر- علی مزینانی عسکری - غلامرضا معلمی فر مزینانی

ایستاده : علی رضا مزینانی (نباتی)-؟-علی مزینانی عسکری -نشسته ها: رضایی- مهدی مزینانی(آزاده) - علی رضا مزینانی(اکبرکبل عباس)

علی مزینانی عسکری - شفیعی(دبیر قرآن مدرسه مزینان)- جانباز حسن دستمراد مزینانی
  • علی مزینانی
۰۱
مهر
۹۳

بسیجیان و رزمندگان پیشکسوت مزینانی در مراسم رژه سی و یکم شهریورماه که به مناسبت  سالروز آغاز تهاجم استکبار جهانی به کشور اسلامی ایران در شهرستان داورزن برگزار شد شرکت کردند.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ حضور پیشکسوتان و جمعی از جانبازان مزینانی مقیم تهران که تصاویر شهدای مزینان را در دست داشتند یکی از جلوه های وِیژه و جالب توجه این مراسم باشکوه بود که برای اولین بار در شهرستان تازه تأسیس داورزن با حضورحجج اسلام  مداحی امام جمعه و معلمی فر امام جمعه موقت و مقامات نظامی و انتظامی شهرستان برگزار می شد.

پایگاه بسیج شهدای مزینان نقش بسیار مهمی در برگزاری مراسم رژه بسیجیان در روز سی و یک شهریور داشت و توانست رزمندگان  مزینانی را برای حضور پرصلابت به این برنامه اعزام نماید.

مزینان از نظر آماریِ حضور در مقاطع انقلاب و دفاع مقدس نقش قابل توجهی دارد و بیشترین رزمنده و شهید را در منطقه تقدیم انقلاب اسلامی نموده است.

برای دیدن تصاویر به ادامه مطلب بروید...
  • علی مزینانی
۳۱
شهریور
۹۳

همزمان با آغاز سی و چهارمین سالگرد تهاجم همه جانبه رژیم بعث عراق به سرکردگی آمریکای جنایتکار ؛ به منظور گرامیداشت یاد و نام شهدای هشت سال دفاع مقدس اسامی بیش از 60 شهید والامقام مزینان که 25نفر از این شهدا در گلزار بهشت علی (ع) مزینان آرمیده اند تقدیم می گردد .

مزینان را در بعضی کتب تاریخی دیار مرزبانان خوانده اند و آن هم به خاطر روحیه ی مقاومت و ایثار مردم کویر عطش زده ای است که  مقاومت و ایثار را با تقدیم این شهدا به نمایش گذاشتند.

این دیار تاریخی اولین شهید منطقه ی داورزن را تقدیم نظام مقدس جمهوری اسلامی نموده است و دو خانواده سه شهید و سه خانواده دو شهید ازجمله افتخارات مردمان سخت کوش مزینان است .

در هشت سال دفاع مقدس ؛ مزینان همواره در اعزام نیرو و کمک به جبهه جزء اولین ها بود و در این راه ده ها ایثارگر و جانباز و آزاده نیز تقدیم انقلاب اسلامی نمود.

شاهدان کویرمزینان که با هدف زنده نگهداشتن یاد و نام شهدا و شناساندن فرهیختگان و اندیشمندان مزینان در عرصه ی فضای مجازی شروع به فعالیت نمود یکی از بزرگترین خدماتش را انتشار ده ها مطلب در باره شهدای مزینان می داند و امیدوار است با کمک همشهریان خوب مزینانی و مخاطبان گرانمایه بتواند در آینده نام کامل شهدای پر افتخار مزینان را منتشر نماید بازهم دست کسانی که در این راه ما را یاری می نمایند صمیمانه می فشاریم و آماده دریافت و انتشار مطالب با نام خود این عزیزان می باشیم.

1-  نام:احمد   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:مهدی   تاریخ تولد:1346/05/17   تاریخ شهادت:1361/08/11  محل شهادت:نامشخص - نامشخص  نام گلزار:فردوس رضا

2-  نام:ابراهیم   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:عبداله   تاریخ تولد:1350/06/01   تاریخ شهادت:1366/12/25  محل شهادت:ماووت عراق - نامشخص  نام گلزار:مزینان

3-  نام:علی اکبر   نام خانوادگی:امین آبادی مزینانی   نام پدر:احمد   تاریخ تولد: 01 /06/ 1340 تاریخ شهادت:/06/11 /1360  محل شهادت:قلاویزان  نام گلزار:بهشت زهرا

4-  نام:امید   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:غلام رضا   تاریخ تولد:1347/00/00   تاریخ شهادت:1365/10/27  محل شهادت:ماووت - نامشخص  نام گلزار:بهشت زهرا

5-  نام:علی اکبر   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:محمدباقر   تاریخ تولد:1347/04/01   تاریخ شهادت:1365/04/12  محل شهادت: مهران - نامشخص  نام گلزار:مزینان

6-  نام:علی رضا   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:علی اصغر   تاریخ تولد:1345/06/10   تاریخ شهادت:1362/12/10  محل شهادت:جزیره مجنون - نامشخص  نام گلزار:بهشت زهرا

7-  نام:علی   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:اکبر   تاریخ تولد:1346/06/01   تاریخ شهادت:1365/10/04  محل شهادت:خرمشهر - نامشخص  نام گلزار:مزینان

8-  نام:علیرضا   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:محمدعلی   تاریخ تولد:1347/12/29   تاریخ شهادت:  محل شهادت:نامشخص - نامشخص  نام گلزار:مرکزی

9-  نام:علی اکبر   نام خانوادگی:مزینانی  (هاشمی) نام پدر:محمدعلی   تاریخ تولد:1346  تاریخ شهادت: 21/10/1365 محل شهادت: شلمچه-  کربلای 5 نام گلزار:مزینان

10- نام:علی اکبر   نام خانوادگی:مزینانی  (قوام پور) نام پدر:...      تاریخ تولد:1339  تاریخ شهادت: 31/1/1365 محل شهادت: فاو-   نام گلزار: تهران

 11- نام:علی   نام خانوادگی:مزینانی(شهیدی)   نام پدر:اصغر   تاریخ تولد:1340/01/04   تاریخ شهادت:1360/05/30  محل شهادت:سوسنگرد - نامشخص  نام گلزار:مزینان

12- نام:علی (پرویز)   نام خانوادگی: صادقی منش مزینانی  نام پدر:محمدحسن   تاریخ تولد:1347  تاریخ شهادت: 19/11/1365 محل شهادت: شلمچه-  کربلای 5 نام گلزار:سبزوار

13- نام:عباس     نام خانوادگی:مزینانی  تیماجی نام پدر:حسین   تاریخ تولد:1335  تاریخ شهادت: 1364 محل شهادت: فکه-   نام گلزار:تهران

14- نام : علی اکبر   نام خانوادگی : قوامی پور   نام پدر : ....  تاریخ تولد: 1339   تاریخ شهادت :  31/01/1365  محل شهادت : فاو- نامشخص    نام گلزار: بهشت زهرا(س) تهران

15- نام:غلامرضا   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:محمداسماعیل   تاریخ تولد:1335/02/02   تاریخ شهادت:1359/07/24  محل شهادت:خرمشهر - نامشخص  نام گلزار:حرم مطهرامام رضا(ع)

16- نام:غلامرضا   نام خانوادگی:مزینانی  (عسکری) نام پدر: محمدتقی   تاریخ تولد: 1343  تاریخ شهادت:1361/07/09  محل شهادت:سومار – مسلم بن عقیل(ع)  نام گلزار:مزینان

17- نام : غلامرضا  نام خانوادگی : شهیدی بیزه  نام پدر: ابراهیم   تاریخ تولد:  1342 تاریخ شهادت :30/9/1365 محل شهادت : نامشخص- نامشخص نام گلزار : گلزارشهدای بیزه

18- نام : سیدمحمد     نام خانوادگی : حسینی مزینانی  نام پدر:میرزااحمد  تاریخ تولد: 1342 تاریخ شهادت :04/01/1361  محل شهادت: بستان - فتح المبین  نام گلزار : مزینان 

  19-  نام : سیدحسن    نام خانوادگی : حسینی مزینانی  نام پدر:میرزااحمد  تاریخ تولد : 1351 تاریخ شهادت : 12/11/1364 محل شهادت : اروندرود- والفجر8 نام گلزار: مزینان

20- نام:سیدحسین   نام خانوادگی:حسینی مزینانی   نام پدر:میرزااحمد   تاریخ تولد:1340/09/02   تاریخ شهادت:1364/09/17  محل شهادت:دهلران - نامشخص  نام گلزار:مزینان

21- نام : سیدعلی اکبر    نام خانوادگی : حسینی مزینانی  نام پدر: میرزا ابوالقاسم تاریخ تولد: 1342  تاریخ شهادت : 30/09/1360 محل شهادت  : گیلانغرب – نامشخص   نام مزار : مزینان

22- نام:سیدعلی   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:میرزاحسین   تاریخ تولد:1341/01/01   تاریخ شهادت:1362/10/22  محل شهادت:سقز - نامشخص  نام گلزار:سبزوار

23- نام:سید مجید   نام خانوادگی: افتخار زاده مزینانی  نام پدر:علی اکبر   تاریخ تولد:1346  تاریخ شهادت: 30/02/1365 محل شهادت: مهران-   نامشخص نام گلزار: سبزوار

24- نام:سیدیحیی   نام خانوادگی: حسینی راد مزینانی   نام پدر:سیدعلی اکبر   تاریخ تولد:1342  تاریخ شهادت: 12/06/1365 محل شهادت: حاج عمران-  نام گلزار:بهشت زهرا(س) تهران

25- نام:سیدرضا   نام خانوادگی:  حسینی مزینانی  نام پدر:سیدعلی   تاریخ تولد:1349  تاریخ شهادت: 21/10/1365 محل شهادت: شلمچه- کربلای5 نام گلزار: تهران

26- نام:سعید    نام خانوادگی:مزینانی  اقدسی نام پدر:محمد   تاریخ تولد:1349  تاریخ شهادت: 7/1/1365 محل شهادت: فاو-  نام گلزار:بهشت زهرا (س) تهران

27- نام:محمد   نام خانوادگی:مزینانی  سخاور نام پدر:علی اصغر   تاریخ تولد:1342  تاریخ شهادت: 21/10/1365محل شهادت: شلمچه-  کربلای 5  نام گلزار:سبزوار

28- نام:محمد  (بابک) نام خانوادگی:مزینانی  (طاهری)نام پدر:ایرج   تاریخ تولد:1349  تاریخ شهادت: 30/02/1365 محل شهادت: مهران-    نام گلزار:مزینان

29- نام:محمدحسین   نام خانوادگی:مزینانی  همت آبادی نام پدر:محمدحسن   تاریخ تولد:1349  تاریخ شهادت: 5/5/1367 محل شهادت: شلمچه-  نام گلزار:....

30- نام : محمد     نام خانوادگی : مزینانی    نام پدر : قربان  تاریخ تولد :1350  تاریخ شهادت :24/10/1365 محل شهادت : شلمچه – کربلای 5 نام گلزار : مزینان

31- نام : محمد     نام خانوادگی : مزینانی    نام پدر : اسدالله   تاریخ تولد :1340 تاریخ شهادت :20/11/ 1392 محل شهادت : تهران – براثر صدمات شیمیایی     نام گلزار : مزینان

32- نام:محمد   نام خانوادگی:مزینانی  امین آبادی نام پدر:غلامحسین   تاریخ تولد:1313  تاریخ شهادت: 1364 محل شهادت: فاو-  والفجر 8  نام گلزار:مزینان

33- نام:محمد رضا  نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر: اکبر    تاریخ تولد:1350   تاریخ شهادت: 1363 محل شهادت: سردشت-  نام گلزار: گرگان

34- نام:محمدعلی   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:غلام حسین   تاریخ تولد:1343/03/28   تاریخ شهادت:1366/03/27  محل شهادت:نامشخص - نامشخص  نام گلزار:سمنان امامزاده یحیی

35- نام:محمدعلی   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:محمدتقی   تاریخ تولد:1299/07/01   تاریخ شهادت:1363/12/23  محل شهادت:سوسنگرد - نامشخص  نام گلزار:مزینان

36- نام:محمدتقی   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر: محمداسماعیل   تاریخ تولد:1337/04/07   تاریخ شهادت:1382/10/08  محل شهادت:تهران - جانباز  نام گلزار:بهشت رضا

37- نام:محمد   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:اصغر   تاریخ تولد:1339/02/10   تاریخ شهادت:1362/12/04  محل شهادت:آذربایجان غربی - سردشت  نام گلزار:بهشت زهرا

38- نام:محمود   نام خانوادگی:سلطانی مزینانی   نام پدر:ماشااله   تاریخ تولد:1342/03/10   تاریخ شهادت:1362/09/20  محل شهادت:سیستان وبلوچستان - زابل  نام گلزار:بهشت رضا

39- نام:محمدتقی   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:رجب علی   تاریخ تولد:1343/09/01   تاریخ شهادت:1362/04/15  محل شهادت:آذربایجان غربی - مهاباد  نام گلزار:سبزوار

40- نام:محمدرضا   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:محمدعلی   تاریخ تولد:1346/03/02   تاریخ شهادت:  10/01/1365  محل شهادت:فاو  - نامشخص  نام گلزار:مزینان

41- نام:محمد   نام خانوادگی:مزینانی(روس)   نام پدر:علی اصغر   تاریخ تولد:1342/06/01   تاریخ شهادت:1364/11/22  محل شهادت:اروند رود – والفجر8  نام گلزار:مزینان

42- نام:محمد   نام خانوادگی:مزینانیان   نام پدر:موسی   تاریخ تولد:1335/02/30   تاریخ شهادت:1363/12/25  محل شهادت:نامشخص - نامشخص  نام گلزار:باغزندان

43- نام:محمد   نام خانوادگی:اسدی مزینانی   نام پدر:محمدعلی   تاریخ تولد:1342/06/08   تاریخ شهادت:30/08/1362 محل شهادت:پنجوین - نامشخص  نام گلزار:مزینان

44- نام:محمد سعید  نام خانوادگی:مزینانی (منوچهری)  نام پدر:عباس علی   تاریخ تولد:1342/02/15   تاریخ شهادت:1364/11/21  محل شهادت:فاو – والفجر8  نام گلزار:بهشت زهرا

45- نام:محمدرضا   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:علی   تاریخ تولد:1345/10/14   تاریخ شهادت:1361/03/24  محل شهادت:نامشخص - نامشخص  نام گلزار:فردوس رضا

46- نام:محمدرضا   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:اکبر   تاریخ تولد:1344/09/25   تاریخ شهادت:1363/04/27  محل شهادت:نامشخص - نامشخص  نام گلزار:گرگان

47- نام:مجید   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:صفر   تاریخ تولد:1345/08/10   تاریخ شهادت:1362/12/12  محل شهادت:نامشخص - نامشخص  نام گلزار:بهشت رضا

48- نام:مهدی   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:زین العابدین   تاریخ تولد:1339/09/01   تاریخ شهادت:1360/08/01  محل شهادت:کرمانشاه - سرپل ذهاب  نام گلزار:بهشت زهرا

49- نام:مهدی   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:حسن   تاریخ تولد:1341/03/03   تاریخ شهادت:1361/08/11  محل شهادت:عین خوش - نامشخص  نام گلزار:مزینان

50- نام:موسی الرضا   نام خانوادگی:مزینانی  تاج فرد  نام پدر:علی اکبر   تاریخ تولد:1346  تاریخ شهادت: 22/11/1364 محل شهادت: اروند-  والفجر 8  نام گلزار:سبزوار

51- نام:محسن    نام خانوادگی: جاورتنی (مزینانی)  نام پدر:علی   تاریخ تولد:1340  تاریخ شهادت: 10/10/1360 محل شهادت: گیلان غرب- نامشخص  نام گلزار:مزینان

52- نام:حسن   نام خانوادگی:مزینانی  فخاری نام پدر:علی اصغر   تاریخ تولد:1344  تاریخ شهادت: 15/08/1361 محل شهادت: پل مندری-     نام گلزار:تهران

53- نام:حمیدرضا   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:غلامرضا   تاریخ تولد:1347/04/01   تاریخ شهادت:1366/09/19  محل شهادت:نامشخص - نامشخص  نام گلزار:مزینان

54- نام:حسین   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:رجبعلی   تاریخ تولد:1347/02/21   تاریخ شهادت:1364/06/19  محل شهادت:اشنویه - نامشخص  نام گلزار:سبزوار

55- نام:حسین   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:حسن   تاریخ تولد:1342/07/14   تاریخ شهادت:1361/05/07  محل شهادت:نامشخص - نامشخص  نام گلزار:بهشت زهرا

56- نام:حسین   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:محمدعلی   تاریخ تولد:1347/06/10   تاریخ شهادت:1368/03/09  محل شهادت:ایلام - مهران  نام گلزار:بهشت زهرا

57- نام:حسن   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:احمد   تاریخ تولد:1349/03/20   تاریخ شهادت:1364/11/22  محل شهادت:نامشخص - نامشخص  نام گلزار:مزینان

58- نام:حسین   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:علی   تاریخ تولد:1347/07/01   تاریخ شهادت:1367/01/21  محل شهادت:سردشت مریوان - نامشخص  نام گلزار:مزینان

59- نام:حسن   نام خانوادگی:مزینانی  (صدیقی)نام پدر:محمد   تاریخ تولد:1344  تاریخ شهادت: 21/02/1366 محل شهادت: بانه-  والفجر 8  نام گلزار:بهشت رضا (ع)مشهدمقدس

60- نام:حسین   نام خانوادگی:مزینانی  (شهیدی)نام پدر:اصغر   تاریخ تولد:1343  تاریخ شهادت: 21/09/1370 محل شهادت: سبزوار-   نام گلزار:مزینان

61- نام:حسن   نام خانوادگی:مزینانی  همت آبادی نام پدر:قربانعلی   تاریخ تولد:1346  تاریخ شهادت: 1365 محل شهادت: شلمچه-  کربلای 5  نام گلزار:مزینان

62- نام:داود   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:غلام حسین   تاریخ تولد:1346/01/01   تاریخ شهادت:1366/02/01  محل شهادت:نامشخص - نامشخص  نام گلزار:سبزوار

63- نام:نادر   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:محمدعلی   تاریخ تولد:1342/02/24   تاریخ شهادت:1362/05/19  محل شهادت:آذربایجان غربی - سردشت  نام گلزار:بهشت فاطمه

64- نام:ناصر   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:محمدعلی   تاریخ تولد:1343/01/01   تاریخ شهادت:1362/12/08  محل شهادت:نامشخص - نامشخص  نام گلزار:بهشت زهرا

65- نام:یداله   نام خانوادگی:مزینانی   نام پدر:حسین   تاریخ تولد:1341/09/04   تاریخ شهادت:1361/12/24  محل شهادت:نامشخص - نامشخص  نام گلزار:مزینان

66- نام : سیدحسین نام خانوادگی : صحت نام پدر :     تاریخ تولد: 1342 تاریخ شهادت : 1361 محل شهادت :  نام گلزار : مفقود الاثر


  • علی مزینانی
۲۸
شهریور
۹۳

مشهد مقدس در سال 1335 ه. شمسی شاهد تولد فرزندی در خانواده مرحوم محمداسماعیل خصالی بود که هوش سرشار و فراگیری او همه ی خانواده را به تعجب وا می داشت و به خاطر آنکه در جوار بارگاه ملکوتی امام هشتم شیعیان پا به عرصه ی وجود نهاده است نام غلامرضا را برایش انتخاب کردند تا وقتی به سن جوانی رسید برای همیشه نوکری امام رضا(ع)و اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام را نماید.

غلامرضا درس را در مدارس مشهد آغاز کرد و با رسیدن به سن جوانی همراه با برادرش به ارتش جمهورس الامی و نیروی دریایی پیوست و با عنوان تکاور در یگان دریایی بندر انزلی مشغول به خدمت شد.

 با شروع جنگ تحمیلی با آنکه از ناحیه ی پا دچار مشکل شده بود راهی جبهه شد و در منطقه خرمشهر جزء اولین شهدای نیروی دریایی نام گرفت که در همان روزهای اولیه ی جنگ و در سال 1359 به درجه شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در حرم مطهر ثامن الحجج (ع) به خاک سپرده شد.

امیر دریادار دوم علیرضا بیاتی فرمانده مرکز آموزش تخصص‌های تفنگداران دریایی منجیل در کنفرانس خبری با اصحاب رسانه در نهم اردیبهشت ما 1393شهیدغلامرضا را یکی از شهدای پرافتخار این مرکز آموزشی می داند که به همراه 69نفر از همرزمانش همچون شهیدان مختاری و مرادی جان خود را فدای انقلاب کرده اند .

ناخدایکم رضابابابیگی یکی از همرزمان شهید در بازگویی خاطراتش از شهادت غلامرضا مزینانی و دیگر همرزمانش این گونه می گوید: خاطره تلخ دیگر به شهادت شهیدان مزینانی و شعبانی بر می گردد. آن جـا که پـا بـه پـای هـم در جنـگ خـیابـانی خرمشـهر به پیش می رفتیم. دشـمـن از زوایـای مختلف و سنگرهای نامریی، به سمت ما تیراندازی می کرد که ناگاه تیری سینة شهید مزینانی را نشانه رفت و او را به زمین انداخت، تیراندازی و عکس العمل بچه ها شدید شد، شهید شعبانی وقتی این صحنه را دید چون رفاقت و صمیمیت بیشتری بین او و شهید مزینانی بود به کمک او شتافت که به محض رسیدنش به بالای سر شهید مزینانی، تک تیراندازهای دشمن، سر و سینة او را نیز آماج تیرهای خود ساختند. صحنة عجیب و غم انگیزی بود

غلامرضا اولین شهید خانواده خصالی است و پس از شهادتش محمدتقی برادر کوچکترش که دوسال با هم اختلاف سنی داشتند در عملیات فتح المبین مجروح و پس از گذشت چندین سال براثر جراحات جنگ در سال 1382 در تهران شهید شد و به عنوان دومین شهید خصالی ها نام گرفت.

پیام شهید غلامرضا خصالی مزینانی  :

عزیزان من ! ایران وطن ماست و ما باید از میهن و ناموس خود دفاع کنیم ، همواره مدافع اسلام باشید. احترام پدر و مادر را که یکی از مهمترین اصول زندگی است از یاد نبرید.

  • علی مزینانی
۲۸
شهریور
۹۳

سال 1340 دومین فرزند در خانواده حسینی مزینانی به دنیا آمد تا بعدها او دومین شهید این خانواده نیز باشد . پدرش مرحوم حاج میرزا احمد حسینی که خود همانند فرزندان شهیدش سید محمد ، سیدحسین و سیدحسن بارها روانه جبهه های حق علیه باطل شد و مورد اصابت بمبهای ناجوانمردانه شیمیایی بعثیان قرار گرفت و در اواخر عمر پربرکتش ریه هایش مصدوم و به سختی نفس می کشید ؛ نام سیدحسین را برای این پسر خوش سیما و ورزشکار انتخاب نمود.

سید حسین دوران ابتدایی را در مزینان سپری کرد و مانند بسیاری از جوانان مزینانی در دهه ی پنجاه که پس از گذراندن دوران تحصیلی ابتدایی و راهنمایی دیگر نمی توانستند ادامه تحصیل بدهند چون دبیرستان در این منطقه نبود و باید راهی شهرستان سبزوار می شدند ؛دست از تحصیل می کشیدند و برای تأمین امرار معاش خانواده راهی تهران می شدند و سیدحسین نیز از این قاعده مستثنی نبود او هم پس از مدتی کمک در کار کشاورزی و دامداری به پدرش ، عازم پایتخت شد و این سفر او را برای همیشه تهران نشین کرد.

سیدحسین علاوه برکار میوه فروشی و بنایی ورزش را رها نکرد و با شرکت در باشگاه های ژیمناستیک بدنش از آمادگی خاصی برخوردار شد و هر وقت که به مزینان سفر می کرد با پشتک واروهایی که از روی میله های دروازه فوتبال و دیوارهای خانه ها و حتی رباط شاه عباسی می زد همه را به تحیر وا می داشت و مورد تحسین و تشویق مردم قرار می گرفت .برادرش سید محمد و پس از او سیدحسن سومین شهید خانواده نیز راهش را ادامه دادند و آنها نیز در این ورزش هنرنمایی قابل توجهی داشتند.

اخلاق خوش ، کمک به همنوعان و شرکت در مراسم مذهبی برجسته ترین خاطره هایی است که سیدحسین در میان هم سن و سالانش از خود  به یادگار گذاشته است .

او با شروع انقلاب اسلامی به صف راهپیمایان پیوست و با استفاده ازفنون ورزشی در تسخیر اماکن نظامی و انتظامی؛  انقلابیون را همراهی می کرد .

سیدحسین پس از خدمت مقدس سربازی بازهم از مبارزه و شرکت در میادین جهاد علیه باطل دست برنداشت و با شروع جنگ تحمیلی راهی مناطق عملیاتی شد و عاقبت در هفدهم آذر 1364 در منطقه ی عملیاتی دهلران به خیل شهدای دفاع مقدس پیوست و پس از برادرش سید محمد که در سال 1361 به شهادت رسیده بود به عنوان دومین شهید خانواده حسینی و در کنار مزار پسر عمویش شهید سیدعلی اکبر حسینی در بهشت علی (ع)مزینان برای همیشه آرام گرفت. یادش و نامش گرامی

پیام شهید سید حسین حسینی مزینانی :

توصیه ام به مردم شریف این است که به خانواده ی محترم شهدا احترام بگذارند و آنها را با کارهای ضد ارزشی ناراحت نکنند.
  • علی مزینانی
۲۱
شهریور
۹۳

خبر برگزاری سومین یادواره شهدای مزینان که روز چهارشنبه در هیئت حسینی برگزار شد به همت شاهدان کویرمزینان در سایت ها و خبرگزاری های رسمی منتشر و در حال انتشار است که به محض اطلاع بر روی وب شاهدان تقدیم می گردد شما مخاطبان گرانمایه می توانید با کلیک بر روی نشانی های زیر به رسانه ی مورد نظر دسترسی پیدا کنید.

1 - خبر گزاری دفاع مقدس  با عنوان : در سومین یادواره شهدای مزینان از 25 خانواده شهید روستای مزینان تجلیل به عمل آمد.

2 - خبرگزاری دانشجویان ایران "ایسنا "با عنوان : یادواره شهدای مزینان برگزار شد.

3 پایگاه خبر سلام سربدار با عنوان :سومین یادواره شهدای مزینان برگزار شد.

4- پایگاه خبری سبزوار ما  با عنوان : سومین یادواره شهدای مزینان برگزار شد. و آغاز سومین یادواره شهدای مزینان

5- جستجوگر هوشمند خبر فارسی با عنوان : یادواره شهدای مزینان برگزار شد.

6 خبرگزاری فارس با عنوان : سومین یادواره شهدای مزینان برگزار شد.

7 - سایت هورنیوز : سومین یادواره شهدای مزینان برگزار شد.

8- پایگاه اینترنتی پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس : سومین یادواره شهدای مزینان برگزار شد.

9 - پایگاه خبری بین المللی شفقنا : سومین یادواره شهدای مزینان برگزار شد.

10- خبرگزاری بسیج پرس : سومین یادواره شهدای مزینان برگزار شد.
11- پخش خبر آفتاب : یادواره شهدای مزینان برگزار شد.

12- پایگاه اینترنتی رصد : سومین یادواره شهدای مزینان برگزار شد.

13- سایت خبری در نیوز : یادواره شهدای مزینان برگزار شد.

14- پایگاه خبری و تحلیلی بصیر سبزوار : سومین یادواره شهدای مزینان برگزار شد .

15- پایگاه خبری تحلیلی شهدای ایران :سومین یادواره شهدای مزینان برگزار شد.

16- سایت خبری صبح : یادواره شهدای مزینان برگزارشد.

و...

  • علی مزینانی
۲۰
شهریور
۹۳
  • علی مزینانی
۲۰
شهریور
۹۳

سومین یادواره بیش از هفتاد شهید و ده ها ایثارگر مزینانی با عنوان شاهدان کویر مزینان با حضور مسئولین و مقامات محلی و مردم شهید پرور شهرستان داورزن و روستاهای تابعه برگزار شد.

به گزارش شاهدان کویر مزینان؛ در سومین یادواره شهدای مزینان که چهارشنبه 19 شهریور پس از نماز مغرب و عشاء همراه با دعا برای سلامتی مقام معظم رهبری در هیئت حسینی مزینان برگزار شد از مادر شهیدان ، سید حسن ، سید حسین  و سید محمدحسینی مزینانی و پدر و مادر شهیدان علی، محمد و حسین شهیدی مزینانی و والدین 25 شهید خفته در بهشت علی (ع) مزینان به صورت حضوری تجلیل شد.

در ادامه این مراسم که به همت شورای اسلامی، دهیاری، ستاد یادواره شاهدان کویر، پایگاه بسیج شهدای مزینان و گروه جهاد دانشگاه تربیت مدرس تهران برگزار شد ضمن سخنرانی سرهنگ پاسدار باخرد و دکتر صادقی  از مسئولین گروه جهاد دانشگاه تربیت مدرس، سرودی توسط نونهالان بسیج مزینان اجرا و چندین نماهنگ نیز به نمایش گذاشته شد.

در این مراسم با شکوه علاوه بر شرکت مردم و مسئولین نهادها و ادارات شهرستان داورزن، جمع کثیری از مردم قدرشناس و ولایتمدار روستای صدخرو ، سویز ، بهمن آباد ، غنی آباد و کلاته مزینان و دیگر روستاهای شهرستان داورزن به همراه مردم شهید پرور کویر تاریخی مزینان شرکت کردند.

نمایشگاه هنرهای تجسمی از آثار شهدا و رزمندگان دفاع مقدس و تجلیل از برگزیدگان مسابقات فوتسال شهرستان داورزن از برنامه های جنبی این یادواره بود که مورد استقبال شرکت کنندگان قرار گرفت

مزینان از توابع استان خراسان رضوی و در 80 کیلومتری شهر سبزوار و 6 کیلومتری شهرستان داورزن واقع شده است.

این روستای تاریخی زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی همچون مفسر عالیمقام قرآن کریم؛ استاد محمد تقی شریعتی مزینانی و فرزند برومندش دکتر علی شریعتی می باشد که بیش از 70 شهید و ده ها ایثارگر و جانباز و آزاده در دفاع مقدس تقدیم داشته است.

مردم مزینان مهمترین افتخارشان را وجود دو خانواده دارای سه شهید و سه خانواده  دو شهید می دانند که خانواده شهیدان حسینی و شهیدی که هرکدام سه جوان خود را تقدیم نظام مقدس جمهوری اسلامی کرده اند در مزینان زندگی می کنند و همچنین اولین شهید شهرستان داورزن در سالهای اولیه دفاع مقدس در این روستا تشییع و به خاک سپرده شده است.

به تازگی نیز سردار شهید حاج محمد مزینانی جانباز70درصد شیمیایی که از نیروهای برجسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود در اثر صدمات شیمیایی به لقاء الله پیوست و پیکر مطهرش پس از تشییع در تهران و داورزن در بهشت علی (ع) مزینان آرام گرفت.

مزینان دارای اماکن تاریخی بسیاری از دوره های پیش از اسلام و تمدن اسلامی است که به همین خاطر ثبت آثار ملی و باستانی شده است.

 

  • علی مزینانی
۲۶
مرداد
۹۳

26مرداد یاد آور روز بازگشت آزادگان به خاک مقدس جمهوری اسلامی ایران است ؛ آزادگانی که سالها رنج اسارت و دوری از وطن را تحمل کردند و با سرافرازی به میهن خود بازگشتند.

مزینان نیز در هشت سال دفاع مقدس علاوه برتقدیم ده ها شهید و جانباز و ایثارگر چهار نفر از فرزندانش به اسارت رژیم بعث در آمدند و همراه با آزادی دیگر آزادگان در میان اشک شوق پدران و مادران و دوستان و همشهریانشان وارد به زادگاهشان شدند.

در آن روزهای خاطره انگیز هر یک از آزاده های مزینانی باورود به مزینان پس از استقبال باشکوه در حالی که بعضی از آنها صورتشان تکیده و مویشان سفید شده بود شروع کردند از رنج اسارت گفتن و پس از شادمانی از اینکه به آغوش والدینشان بازگشته اند تنها حزن واندوهشان را پرواز ملکوتی رهبر کبیر انقلاب عنوان نمودند.

شاهدان کویرمزینان  روز ورود آزادگان به میهن اسلامی را به چهار آزاده سرافراز ؛ حاج محمد مزینانی فرزند رضا کبل اکبر، حاج مهدی مزینانی آزاده فرزندغلامحسین خداداد، حاج علی مزینانی فرزنداکبر احیاو کربلایی حمیدمزینانی فرزند اکبرحسنعلی تبریک می گوید.

در این تصویر تمامی افراد ایستاده کنار هم آزادگان مزینانی و روستاهای اطراف هستند که برای خاکسپاری یکی ازهمرزمانشان  آزاده ی سویزی به نام غلامرضا علیپور که چند روزپیش دارفانی را وداع گفت در روستای سویز حضور یافتند.یادش گرامی


  • علی مزینانی
۲۳
مرداد
۹۳

درسال 1343ه.ش در خانواده ای متدین و مذهبی و کشاورز،از تبارکویرنشینان مزینان، کودکی به دنیا آمد که پدرش محمدتقی او را به عشق خادمی حرم مطهر امام رضا(ع) مفتخربه غلامی ارباب خراسانی ها نمود و نام غلامرضا را برایش انتخاب کرد..

غلامرضا تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مزینان سپری کرد و برای کمک به پدر در تامین هزینه های سخت زندگی درس را رهاکرد و عازم دیار غربت شد و به کاربنایی و میوه فروشی در تهران مشغول شد ولی در هر زمان که خانواده برای برداشت محصول کشاورزی نیاز به او داشتندکار را درپایتخت رها می کرد و به امداد پدر می شتافت.

خلق خوش و برخورد مهربانانه و سیمای شاداب غلامرضا موجب شده بود که اودر بین دوستان از محبوبیت خاصی برخوردار باشد و چون در هیچ کاری که درست یان ادرست بود قسم نمی خورد و از واژه ی جداً استفاده می کرد معروف به رضا جداً بود.

غلامرضا عاشق ورزش والیبال بود و یکی از افراد ثابت تیم مزینان به شمار می آمدکه در ایام تعطیلی عید نوروز درسبزوار و حومه مزینان مسابقه می دادند.

محرم هرسال مزینان شاهد حضور عزادارانی است که خانه و زندگیشان را در تهران و دیگر شهرها رهامی کنند و راهی زادگاهشان می شوند و غلامرضا نیز یکی ازهمین افراد بودکه علی رغم نیاز مالی ،در ایام سوگواری سالارشهیدان به وطن بر می گشت و به طور همزمان در دوهیئت ابوالفضلی و علی اکبری(ع) اسم می نوشت و داوطلبانه خادمی عزاداران رابرعهده می گرفت.

دوره خدمت سربازی او فرا رسید و غلامرضا دست از کار کشید و داوطلبانه خودش را به پاسگاه ژاندارمری داورزن معرفی کرد و پس از طی دوره آموزشی در پادگان  04 بیرجند با جمعی از دوستان مزینانیش ازطریق ارتش جمهوری اسلامی به جبهه سومار اعزام شد و در شب عملیات مسلم ابن عقیل(ع) همان گونه که خود گفته بود گلوله مستقیم دشمن بر پیشانیش نشست و در نهم مهرماه هزار و سیصدو شصت و یک به خیل شهیدان دفاع مقدس پیوست و پیکر مطهرش پس ازتشییع باشکوه دربهشت حضرت علی(ع) مزینان به خاک سپرده شد.

شاهدان کویرمزینان یکی از قسمت های مستند شهدای مزینان را که از شبکه های مختلف سیما پخش شد به معرفی  این شهید اختصاص داد و همرزمان و دوستان و برادر بزرگ این شهید به نقل خاطره از او پرداختند و همگی به خوش خلقی و مهربانی او اذعان داشتند.

                                      *****

سفارش شهیدغلامرضامزینانی (عسکری)؛

ازقول من به دوستانم سلا م برسانید و بگویید غلامرضا راحلال کنید.ازقول من به مردم مزینان بگویید غم مخورید به همین زودی آقایمان ازپس پرده غیبت بیرون می آید و جلادان و خونخواران رانابود می کند.

به همه برادران وصیت می کنم که جهاد در راه خدا را فراموش نکنید،زیرا درراه خداکشته شدن افتخاری بزرگ است.



  • علی مزینانی
۱۷
مرداد
۹۳

ارسال پیامک این هفته سامانه شاهدان کویرمزینان که به همت یکی از رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس و از فرهنگیان با سابقه ی منطقه 15 تهران جناب آقای حسن دست مراد مزینانی برای همشهریان مزینانی ارسال می شود تعلق گرفت؛ به پیام ارزشمند پاسدار شهید عباس تیماجی ، شهیدی از خطه ی کویرادیب پرور و قهرمان خیز مزینان که این پیام را سی سال پیش و در زمانی که راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شده بود برای دختر خردسالش که اکنون خود دهه ی سوم زندگانیش را سپری می کند و به نام پیام آور کربلا حضرت زینب کبری (س) مفتخر است می فرستد و می گوید : دخترم زینب! با همه ی دلبستگی ها که به زندگی و به تو دختر خردسالم داشتم به ندای «هل من ناصر ینصرنی » حسین زمان لبیک گفتم.

ما نیز بنا بر رسالتی که داریم پس از ارسال هر پیام شهیدی از مزینان سعی می نماییم تا او را برای مخاطبان گرانمایه بیشتر معرفی کنیم چرا که شاهدان کویرمزینان با نام این دلیرمردان به صحنه آمد و امیدواریم همچنان این راه حتی پس از ما هم و حتی پویاتر از ما توسط فرزندان پرتوان مزینانی ادامه یابد. وباز دست نیاز به سوی تمامی یاران اهل قلم و خانواده معزز شهدای مزینان دراز می کنیم و از همرزمان و همسنگران شهدا نیز می خواهیم تا خاطرات خود را یا از طریق بخش نظر شاهدان کویر و یا ایمیل alimazinani@mihanmail.ir  ارسال نمایند.

زندگینامه شهید عباس تیماجی مزینانی :

شهید عباس تیماجی مزینانی فرزندحسین در سال 1335 ه.ش در خانواده ای مذهبی و آشنا به مفاهیم و معارف اسلامی و فرهنگی به دنیا آمد.

پدر و مادر او قبل از به دنیا آمدن عباس برای ادامه ی زندگی و تأمین معاش و اقتضای شغلی از مزینان راهی پایتخت شده بودند . پدر دانای عباس که شاهد و ناظر فساد دربار رژیم پهلوی بود سعی می کرد فرزندانش را به مدارسی بفرستد که آموزه های دینی و اسلامی را به آنها تعلیم دهد برای همین پس از تولد عباس و فرا رسیدن زمان  تحصیل،  او را به مدرسه ای مطمئن فرستاد و پس از اتمام دوران ابتدایی و راهنمایی عباس برای ادامه ی تحصیل در مقطع دبیرستان راهی مدرسه ی دارالفنون شد.

عباس پس از اتمام تحصیل دبیرستان راهی سربازی شد و روزهای پایانی خدمت سربازی او مصادف شد با انقلاب اسلامی و به فرمان حضرت امام خمینی (ره) از پادگان فرار کرد و به صف مبارزان پیوست.

وی که آشنا به فنون نظامی بود در تمامی صحنه های پیروزی انقلاب فعالیت داشت و همراه دیگر همرزمانش به پاکسازی کلانتری هاپرداخت و پس از پیروزی انقلاب و تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی لباس سبز پاسداری را برتن نمود و با توجه به مهارت نظامی که داشت نیروهای زیادی را آموزش و راهی جبهه ها کرد.

شهید عباس تیماجی  علاوه برخدمت شبانه روزی در سپاه تصمیم به ادامه تحصیل گرفت و در سال 1362 در امتحان ورودی دانشگاه شرکت کرد و در رشته ی آمار و تحقیقات پزشکی قبول شد اما به لحاظ بعضی از خواسته های درونی  نپذیرفت و درسال 64 مجدد با شرکت در کنکور  دانشگاه  با رتبه ی قابل توجه و بالایی در رشته ی پزشکی پذیرفته شد اما عشق به جبهه و جهاد او را باردیگر به میادین نبرد کشاند و عاقبت در 25مرداد سال1364ه.ش در سرزمین تفتیده فکه به فیض عظیم شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش پس از تشییع با شکوه در تهران در گلزار بهشت زهرا(س)آرام گرفت. یاد و نامش جاودانه باد.

فرازی از وصیت نامه شهید عباس تیماجی مزینانی :

در بخشی از وصیت نامه ی او خطاب به همسرش چنین آمده است : ای همسر خوب و مهربانم ، در این روزهای آخر که تا عملیات فرصتی نمانده خواستم بگویم که تو مشوق من در این راه مقدس بودی و من بسیار خود را به شما مدیون می دانم . انشاء الله که خداوند این زحمات را از شماقبول و ذخیره آخرت شما قرار دهد.در تربیت فرزندانمان نهایت دقت را داشته باشید.

شهید تیماجی خطاب به دخترش چنین می نویسد؛ زینبم! بابادر شرایطی به جبهه رفت که جنایتکاران هرروز و شب بدون هیچ بهانه ای شهرهای ما را بمباران می کنندتا اینکه خداوند به من هم لیاقت داد و در جبهه پذیرفت و آنچنان پذیرفت که با همه ی دلبستگی ها به زندگی و به تو دختر خردسالم به ندای «هل من ناصر ینصرنی » حسین زمان لبیک گفتم.

دخترم ! دنیا مار خوش خط و خالی است . بهوش باش که تو را فریفته خود نکند شیطان نفس را به زنجیر بکش . مبادا به مال دنیا فریب بخوری ...

منبع : با نگاهی به کتاب مزینان ، عشق آبادی کوچک (یادمان شاهدان کویر)نوشته دکتر احمد باقری مزینانی
  • علی مزینانی
۱۴
مرداد
۹۳

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ گروهی از بسیجیان و مسئولین فضای مجازی و سایبری ناحیه قدس سپاه حضرت محمدرسول الله(ص) تهران بزرگ با حضور در منزل شهید حسین مزینانی با والدین این شهید دیار کردند.

  • علی مزینانی
۱۳
مرداد
۹۳

امیر سرتیپ خلبان عزیز نصیرزاده به همراه جمعی از فرماندهان عالی رتبه نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی روزشنبه با حضور در منزل برادران شهیدی با والدین این شهیدان دیدار کردند.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ پس از سی و سه سال از شهادت سربازیکم علی مزینانی که اولین شهید مزینان  و منطقه داورزن می باشد جمعی از مقامات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی با همراهی امیر سرتیپ خلبان عزیز نصیر زاده معاون هماهنگ کننده نهاجا باحضور در مزینان با والدین شهیدان علی ، محمد و حسین مزینانی معروف به شهیدی دیدار و گفت و گو کردند.

شهید علی مزینانی فرزند اصغر در سال 1340ه .ش در مزینان متولد شد و پس از اتمام تحصیل در مقطع پنجم  ابتدایی برای ادامه تحصیل و کار عازم تهران شد. او در شروع انقلاب اسلامی با برادرانش در راهپیمایی ها و مبارزه علیه طاغوت شرکت فعال داشت و با شروع جنگ تحمیلی به خدمت مقدس سربازی اعزام و در نیروی هوایی ارتش آموزش دید و پس از اعزام به جبهه به نیروهای شهید چمران پیوست و عاقبت در 1360/05/30 ه.ش درمنطقه سوسنگرد به فیض شهادت نائل آمد و به عنوان اولین شهید دفاع مقدس مزینان و منطقه داورزن نام گرفت.

پس از او برادرش پاسدار شهید محمد مزینانی که مدتی به عنوان پاسدار و محافظ بیت حضرت امام(ره) در جماران مشغول به فعالیت بود در منطقه طلائیه مفقود الاثر و پس از گذشت چندسال، شهادت وی تأیید و یادبودی برای او در مزینان و بهشت زهرا(س) تهران ساخته شد.

سومین شهید فرزندان اصغر و صفیه مزینانی پاسدار شهید حسین مزینانی است که با نام مستعار محسن همراه باسربازان گمنام امام زمان (عج) فعالیت گسترده ای در مبارزه با اشرار داشت و پس از بازگشت از مأموریت در منطقه سنگ سفید سبزوار بطور مشکوکی به شهادت رسید.

پس از شهادت این سه برادر و دو پسر عمومی شهیدشان مهدی و یدالله مزینانی مردم قدرشناس مزینان این خانواده را به نام شهیدی می شناسند.


دیدار مقامات عالی رتبه نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی به طور اتفاقی رخ داده است که پس از رویت عکس شهیدان مزینانی بر سر در منزل آنها توسط  یکی از نیروهای زحمتکش این یگان، موضوع  به استحضار فرمانده نیروی هوایی ارتش رسانده شده و وی با دستور به معاون هماهنگ کننده خود می خواهد که به نیابت از ایشان با این والدین فداکار دیدار نماید.

شایان ذکر است امیر سرتیپ خلبان شاه صفی فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی  پس از اطلاع از حضور خانواده سه شهید والامقام در مزینان طی تماسی اظهار امیدواری می کند که به زودی با والدین این شهیدان دیدار نماید.

ذکر این نکته لازم است که مزینان مفتخر به حضور دو خانواده سه شهید به نامهای شهیدان حسینی و شهیدی می باشد.


 سه برادر شهید مزینانی (شهیدی) 

   

شهیدعلی مزینانی(شهیدی)  شهیدمحمدمزینانی(شهیدی)   شهیدحسین مزینانی(شهیدی)

 

دوپسرعموی شهیدان شهیدی

 

   

 شهیدیدالله مزینانی (شهیدی)     شهیدمهدی مزینانی (شهیدی)

  • علی مزینانی
۰۲
مرداد
۹۳
شاهدان کویرمزینان ؛ همان طور که پیش از این گفته ایم هنوز آمار کاملی از شهدای مزینان در دست نیست و این در حالی هست که هرچند گاهی رسانه ها با یکی از بستگان شهدای مزینان مصاحبه می نمایند و ما تازه متوجه می شویم که آن شهید مزینانی است این بار هم روزنامه جوان به سراغ مادر شهید صحت رفته که مزینانی است و امیدواریم با کمک شما همشهریان اطلاعات کاملی از این مادر در اختیار شاهدان کویرمزینان قرار دهید و اگر شهیدی را می شناسید که مثل این مادر مزینانی است بازهم با حضور در بخش نظر ما را برای زیارت آنها همراهی نمایید.
در ادامه متن مصاحبه مادر شهید سیدحسین صحت بانو بتول مزینانی که اول مرداد در جوان آنلاین منتشر شده است به حضور تقدیم می شود:

تشییع و خاکسپاری پیکر جانباز شهید در نجف آباد

مادر چشم‌انتظار شهید سیدحسین صحت در گفت‌وگو با «جوان»:
پیکر حسین را مادرش زهرای اطهر غسل و کفن کرده است
کاش می‌آمدی تا بار دیگر سربند یا زهرا (س) را با همین دستان چروکیده و پینه بسته بر پیشانی بلندت می‌بستم.

 کاش می‌آمدی تا بند‌های پوتینت را بار دیگر محکم‌تر از قبل می‌کردم تا نکند چشم‌های نگرانم تو را مردد کرده و قلبت را بلرزاند.

کاش می‌آمدی تا بار دیگر آوای «فالله خیر حافظا» را در زیر گوش‌هایت زمزمه نمایم.

گم گشته کربلایی‌ام بیا! اینجا جای تو را لاله‌های سرخ زینبی گرفته‌اند و من مادرانه‌هایم را امروز به پای همه قداست‌هایشان می‌ریزم. بیا تا بار دیگر حماسه بیافرینی و ناصر حسینی شوی و فدایی راهش. گم گشته‌ام بیا! تا مادرانه‌های منتظرانه‌ام به پای تو ریخته شود. این بار هم پای مادرانه‌های «بتول مزینانی» مادری 77 ساله می‌نشینیم که 32 سال از عمرش را به انتظار فرزندش سید‌حسین صحت گذراند تا حماسه زینبی دیگری را رقم زند.

12 سال بیشتر نداشتم که ازدواج کردم. پنج دختر و دو پسر دارم که فرزند سومم سیدحسین در سال 1361 یک روز بعد از فتح خرمشهر در عملیات بیت‌المقدس، به شهادت رسید. مقطعی از دوران بارداری حسینم در ماه مبارک رمضان سال 1342 بود. همه دوران بارداری‌ام را در مراسم و مساجد سپری کردم. می‌دانستم که حضور در چنین اماکن مقدسی تأثیر معنوی خودش را دارد. حسین زیر بیرق ابا‌عبدالله‌الحسین (ع)‌ رشد پیدا کرد و بزرگ شد. اهل مسجد و روضه امام حسین(ع) ‌بود. حسین خط شهادت و صراط منیرش را از همین مجالس وعظ و مسجد گرفت.

خیلی قبل از اینکه جنگی آغاز شده باشد، خواهرش خواب دیده بود که حسینم به شهادت می‌رسد و مراسم ختمش در ماه مبارک رمضان بر‌گزار می‌شود، همین‌‌طور هم شد. خبرشهادتش که به ما رسید ما مراسم ختمی را در مسجد برگزار کردیم. اگر چه پسرم جسدی نداشت اما برایش مراسم گرفتیم. ماه مبارک رمضان سال 1361 بود. در گمنامی و مظلومیت مراسمش را برگزار کردیم. چون جدش حضرت‌زهرا(س) ‌غریبانه به شهادت رسید. خیلی‌ها به شهیدم متوسل شده و حاجاتشان را گرفته‌اند. بحق گفته‌اند که شهدا امامزادگان عشقند. برای آخرین بار که راهی شد چون خواهرش باردار بود و در خانه ما بودند، نتوانستم به بدرقه‌اش بروم و تا سر کوچه همراهی‌اش کردم. من که نمی‌دانستم این رفتن را باز‌گشتی نیست. هر بار هم که می‌رفت و می‌آمد از خاطرات و دلاوری‌های همرزمانش برایم حرف می‌زد. از رفتن تا شهادتش هم پنج روز بیشتر طول نکشید. عملیات بیت‌المقدس و فتح خرمشهر بود. پای رادیو نشسته بودم که خبر آزادی خرمشهر را شنیدم همانجا سجده شکر به جا آوردم که فرزند من هم در این عملیات شرکت داشته و سهمی در این فتح دارد. مدتی بعد از عملیات که خبری از حسین نشد و نامه‌ای از او به دستمان نرسید، پیگیر شدیم، فهمیدیم مفقودالاثر شده است. از آن روز به بعد وقتی پیکر شهدا را می‌آوردند من و پدرش به معراج شهدا می‌رفتیم تا شاید خبری هم از فرزند‌مان به دست بیاوریم. پدرش و برادرش برای شناسایی و یافتن خبر و پیکر حسین به آبادان و معراج شهدای آنجا هم رفته بودند که بی‌فایده بود. برای مجلس ختمش اعلامیه زدیم، یکی از دوستان و همرزمان حسین به صورت اتفاقی اعلامیه و عکسش را دیده بود و به برادر حسین گفته بود که من شهید صحت را می‌شناسم. او نحوه شهادت حسین را اینگونه برایمان روایت کرد: «ابتدا تیری به دست حسین می‌خورد و او با زیر پیراهنش دستش را می‌بندد و دوباره راهی می‌شود. بار دیگر خمپاره به او اصابت کرده و حسین را اربا اربا می‌کند. آنجا بود که متوجه شدیم حسینم دیگر پیکر ندارد و من راضی بودم به رضای خدا...

در غم از دست رفتنش به لطف پروردگار گریه و زاری نکردم. فقط از خدا می‌خواستم که کاش پیکر و جسدی داشت تا برایش سنگ مزاری می‌گذاشتم و برای آرامش خودم و وقت دلتنگی هم که شده به آنجا سر می‌زدم. در همین اوضاع و احوالات بودم که مادر شهیدی که از دوستان ما بود حسین را در خواب می‌بیند. حسین خودش را به مادر شهید معرفی می‌کند و می‌گوید: به مادر من بگویید، اینقدر برای جسد من بی‌تابی نکند، حضرت‌زهرا (س) ‌من را غسل داده و کفن کرده‌اند. در ادامه حسین گفته بود، فرزند خواهرم که به زودی به دنیا می‌آید، پسر است نام او را «حسین» بگذارید.

ما هم به گفته حسین عمل کردیم و نام فرزند خواهرش را حسین گذاشتیم. او الان ازدواج کرده و صاحب دو فرزند است.

دلتنگی‌های مادرانه

من برای 32 سال نبودن‌هایش خدا را شاکرم. خدا را شاکرم که شرمنده جدش حسین نشدم. عاقبت بچه‌هایم برایم بسیار اهمیت دارد. چهار ماه که از شهادتش گذشت سیاه را از تنم در‌آوردم. شب‌ها و نیمه‌شب‌ها گریه کرده و با خدا درد‌‌دل می‌کردم. هرگز پیش اغیار و نامحرمان گریه نمی‌کردم، نمی‌خواستم دشمن شاد شویم. من خودم هم همواره ذکر همیشگی‌ام این است:«اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک» خودمان که لایق نبودیم. مادر باشی و دلت نسوزد که دیگر هیچ! اما وقتی خدا در کار باشد و ایمان به راهی که رفته است، آرامت می‌کند آرام می‌شوی...

اما من دلم برای جانبازان و خانواده‌هایشان می‌سوزد، دلم برای جانبازی که باید سال‌ها به آسمان خیره شود، می‌سوزد. امیدوارم که یادمان باشد برای اعتلای انقلاب و اسلام و نظام کشورمان چه خون‌ها داده‌ایم و چه حماسه‌ها آفریدیم.



  • علی مزینانی
۰۱
مرداد
۹۳

DSC033172

حاج میر اشرف پدر شهیدان محمدرضا و علی رضا داورزنی که عمری برای آبادانی شهرستان داورزن و مناطق دیگر زحمت کشید به فرزندان شهیدش پیوست.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ مرحوم میر اشرف داورزنی را ما مزینانی ها به خوبی می شناسیم ؛ مرد تنومند ولی خوش خلق و خوش گفتار که هر موقع با آن موتور سیکلت یاماهای 125 به مزینان می آمد تا دار قالی خانه ای را برپا نماید و یا برش اتمام کار را بزند با همان سعه ی صدرش داستانهای تاریخی برای بچه ها نقل می کرد. او پس از آنکه دو فرزند برومندش را در جبهه های نبرد تقدیم به نظام مقدس جمهوری اسلامی نمود در راه آبادانی و عمران داورزن زحمات فراوانی کشید و بسیاری از دارایی خود را که با کدیمین و عرق جبین کسب کرده بود وقف زادگاهش نمود که دارالقرآن و سالن مزار شهدای داورزن از باقیات و الصالحات این ابوالشهیدین است .

پیکر مرحوم حاج میر اشرف داورزنی (اشرفی نسب) روز سه شنبه 31تیرماه با حضور خیل عظیمی از روزه داران شهرستان داورزن و روستاهای تابعه تشییع و در جوار فرزندان شهیدش برای همیشه آرام گرفت.


  • علی مزینانی
۲۶
تیر
۹۳

طیبه مزینانی نویسنده جوان مزینانی است که تاکنون 25کتاب در باره شهدای دفاع مقدس منتشر نموده و ده ها کتاب دیگر را در انتظار چاپ دارد.
وی دختر عباس مزینانی است که ما مزینانی ها این خانواده را به نام علیشاه می شناسیم و از عموی هنرمند این نویسنده جوان اکبرعلیشاه نیز بارها در شاهدان کویرمزینان اشعار زیبایی را منتشر نموده ایم و این بار به بهانه مصاحبه خبرنگار روزنامه خراسان با خانم طیبه مزینانی  که امروز 26تیرماه در این روزنامه منعکس شده است پای سخنان او می نشینیم تا با آثار و چگونگی نویسنده شدن هنرمند جوان مزینانی آشنا شویم.

 آنان که با آثار مکتوب دفاع مقدس آشنایی دارند و اهل مطالعه این قبیل آثار هستند به طور قطع تاکنون نام «طیبه مزینانی» را شنیده اند یا روی جلد برخی از این کتاب ها دیده اند و احتمالا نوشته ها و روایت های مملو از احساس او را خوانده اند. برخی خاطرات شهدا با روایت این نویسنده جوان گویی خواندنی تر و شنیدنی تر است. از نوشته هایش این طور بر می آید که او فقط «نمی نویسد» بلکه با سوژه هایش روزگار می گذراند و در ذهن و ضمیرش آن قدر با آن هاگپ و گفت می کند تا آنچه می نویسد از «دل»اش برآید. از طیبه مزینانی که از سال 1385 به طور جدی به عرصه نویسندگی دفاع مقدس وارد شده، تاکنون حدود20جلد کتاب در حوزه های دفاع مقدس با رویکرد خاطرات و معرفی شخصیت جهادی و اخلاقی شهدا منتشر شده که تعدادی نیز در نوبت چاپ قرار دارد. «بوی نم خاک»، «حکایت باران»، «کنعان »،«پسرم یوسف( پسر آقای سناتور)»،«حاجت روا» ، «گلویت را می بوسم» ،«بی قرار(وزیر خارجی)» ، «بی طرف» ،«حوراء» و... از جمله آثار قلمی این نویسنده 33ساله است. با او همکلام می شویم تا ضمن آشنایی بیشتر ، حرف هایش را بشنویم. اگرچه او از برخی بی مهری ها گلایه مند است اما نوشتن برای شهدا را خواست و لطف پروردگار می داند که جلوه ای نیز نصیبش شده است. شرح این همکلامی اینک پیش روی شماست...

* از چه زمانی به شکل حرفه ای قلم به دست گرفتید؟ اولین اثرتان چه سالی و با چه موضوعی منتشر شد؟

نمی دانم! از دوازده سالگی بسیار می خواندم و می نوشتم. اعتماد به نفسم پایین بود و شرم می کردم بگویم به جای درس خواندن، می نویسم! ده سال برای خودم رُمان نوشتم. برخلاف من، مادرم اعتماد به نفس بالایی داشت و اهل پیگیری بود. خبردار شد می نویسم. با اصرار زیاد من را فرستاد نزد دکتر محمود اکرامی فر. ایشان یکی از کتاب هایم را خواندند. بعد هم با اشتیاق گفتند: خیلی نرم و روان می نویسی، اما توی این بازار سیاه کتاب، کاری از پیش نمی بری، داستان کوتاه بنویس، بده روزنامه ها چاپ کنند هم مردم و هم اهل فن بدانند یک نویسنده ای، بعد رمان هایت را بفرست بازار. تمام راه تا خانه، گریه کردم و با خودم گفتم: این آقای دکتر هم مثل بقیۀ آدم های معروف، فقط می خواهد سنگ بیندازد جلوی پای آدم! اصلاً رمان  کجا و داستان کوتاه کجا؟! کتاب کجا و روزنامه کجا؟! همان روز رمان هایم را با دلم ریختم توی یک کیسه و گذاشتم توی انباری و قسم خوردم دیگر نه به دلم سر بزنم و نه به قلمم! همان روزها یک دوره، کلاس داستان نویسی در حرم مطهر برگزار شد. به اصرار مادرم شرکت کردم. آن جا بود که فهمیدم هم رمان هم دیگر سبک های ادبی جای خودش را دارد. دو ماه نگذشته بود، استاد به خیالش معجزه کرده و یک پدیده و نویسنده خوب، خلق کرده ! جریان به گوش مادرم رسید. همان کیسه را بُرد، گذاشت جلوی استاد و گفت: دخترم، مادرزاد نویسندۀ حرفه ای بوده. اصلاً توی خانوادۀ ما، شاعری و نویسندگی ذاتی و موروثی است.

** خانم مزینانی با توجه به این مقدمه که اشاره کردید علاقه مندم بدانم از چه زمانی و چگونه به عرصه نویسندگی دفاع مقدس روی آوردید؟

در حقیقت من نخواستم، خدا خواست و من نه پایم، که دلم و قلمم به این راه کشیده شد. بزرگی بود که به قصد منافع مالی و شاید هم معنوی خودش، من را فرستاد بنیاد شهید تا پرونده ای از آن ها بگیرم. آن جا با خانم ها فاطمه جهانگشته و زهرا فرخی؛ نویسنده های خوب مشهدی آشنا شدم، گفتند: برای خودت بنویس نه به اسم دیگران. گفتم: من کجا و شهدایی که همه شان عین ملائکه ها دو تا بال دارند کجا؟! مجابم کردند. برای اولین بار با شرم از مزاحمت و ترس از مهارت نداشتن در مصاحبه، رفتم خدمت خانوادۀ جانباز سیدمحمد مظفری. داستانشان را نوشتم. خانم صداقت که واقعاً برازندۀ نام خانوادگی شان هستند و به گردن بنده حق دارند، مسئول صفحۀ عشقستان روزنامه قدس، خیلی زود آن را چاپ کرد. همان داستان، بعدها تحت عنوان" اولین دیدار" به صورت کتاب چاپ شد. تازه فهمیدم می توانم برای همان شهدایی که تا چند روز قبل فکر می کردم از مادر معصوم و مقدس زاده شده اند، بنویسم. گفتم چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. اول رفتم سراغ 58 شهید زادگاه اجدادی ام؛ مزینان. یک سال طول کشید تا دو کتاب «بوی نم خاک» و «تا آسمان راهی نیست» را از خاطرات همان شهدا نوشتم. برای چاپ تأیید شد. هفت سال تمام پیگیری کردم و آنقدر به دلیل سهل انگاری برخی آقایان در ادارات ماند که حداقل پانزده کتاب که بعدها نوشته بودم، روانۀ بازار شد. آخرش هم آن دو کتاب تلفیق و با کلی حذفیات عکس و ... تحت عنوان «بوی نم خاک» منتشر شد. خلاصه اینکه به قول دکتر اکرامی فر؛ یا علی گفتیم و عشق آغاز شد!

** تعداد کتابهایتان در موضوع دفاع مقدس چند اثر است؟

گمانم حدود 25 عنوان که هم این ها و هم دیگر آثارم را مدیون حمایت های برادرانه و نظرات بسیار کارشناسانه استاد گرامی ام سیدعلیرضا مهرداد هستم که خودشان بهتر می دانند همواره قدردان زحماتشان بوده ام.

**خانم مزینانی شما سبک نوشتاری خاصی را دنبال می کنید و سعی کرده اید اغلب با شیوه «نرم نویسی» خاطرات شهدا و بازماندگان شان را روایت کنید. اکنون پرسشم این است که اساساً با استفاده از این روش چه تأثیری توانسته اید بر جامعه مخاطبان تان داشته باشید؟

ممنونم از این سوال ریزبینانه تان، چرا که بیشتر اوقات دیگران تصور می کنند این نوع سبک نگارش، نشانۀ ضعف قلم مولف است و نمی دانند در واقع سبکی است که گاهی، بسیار سخت تر از دیگر شیوه های نگارش است. خیلی وقت ها می رفتم مصاحبه، با مادران شهدایی حرف می زدم که نه سواد خواندن داشتند نه سواد نوشتن، با دل شان حرف می زدند، خیلی ساده و صمیمی و صادقانه. هیچ وقت تلاش نمی کنند کلماتشان را اسیر چارچوب های خشک ادبی کنند. در ارتباطات زیادم با مردم به این نتیجه رسیدم، راست است که می گویند؛ هر آن چه از دل برآید، بر دل نشیند. آن وقت بود که تصمیم گرفتم با دلم بنویسم، خیلی ساده. معتقدم یک اثر که برای عموم نوشته می شود، وقتی خوب است که برای مخاطب بدون توجه به سن و سواد، قابل فهم باشد. با این تفکر هر داستانی می نویسم برای چند نفر می خوانم که یکی شان کودک است! یکی  شان کم سواد و دیگری هم دارای تحصیلات عالی، اگر برای همه شان قابل فهم و به دور از توهین به فهمشان بود، کار را می دهم برای کارشناسی.

** با توجه به سابقه چندین ساله تان در این عرصه ، ارزیابی تان از گرایش مردم به آثار دفاع مقدس چیست ، آیا آثار دفاع مقدس در میان عموم مردم مورد توجه قرار می گیرد؟

بارها و بارها اعلام شده، متأسفانه سرانۀ کتابخوانی در کشورمان بسیار کم است و گمانم سرانۀ مطالعۀ آثار دفاع مقدس کمتر! را باید از کارشناسان بپرسید، اما گمانم یک دلیل مهم آن، خوب ننوشتن نویسنده ها بوده است که اغلب اوقات شهدا را، انسان های کاملاً مقدس و دست نیافتنی به تصویر می کشند، حال آنکه وقتی در زندگی شان جست و جو می کنیم، می بینیم آدم هایی بوده اند مثل ما، کم خطا و پُرخطا، اما به تقدسی رسیدند که لایق همجواری باری تعالی شدند.

** خانم مزینانی علاقه مندم خاطره ای از کارها و دیدارهایی که با خانواده شهدا داشته اید و همواره در ذهنتان به یادگار مانده را برایم بازگو کنید.

چند سال قبل خیلی اتفاقی پرونده های قطور ۲شهید که با هم برادر بودند به دستم رسید. شروع کردم به خواندن و اشک ریختن. خواندنم چندین روز متوالی طول کشید. به خود که آمدم یک کتاب نوشته بودم. وقتی خواندمش، خوشم آمد. با دلم نوشته بودم. به نظرم آمد که شاید برای چاپ بد نباشد. کارشناس ها نظرم را تأیید کردند. مصر بودم متن را به خانوادۀ شهیدان نشان بدهند و در صورت موافقت آن ها برای چاپ برود اما سهل انگاری شده بود و بدون اینکه بدانم کار برای چاپ رفته بود. تهران بودم. ساعت ده ـ یازده شب یک خانم با من تماس گرفت. خواهر دو شهید بود. پشت تلفن تا توانست گله کرد. می گفت: حق نداشتید به خاطر عواید خودتان برای برادرانم بنویسید. حق نداشتید از نام برادران من برای مطرح کردن خودتان استفاده کنید! حق داشت این حرف ها را بزند. برخی این کار را کرده اند. اما من هم حق داشتم. آن کتاب را به خواست خودم ننوشته بودم. تا صبح نخوابیدم و گریه کردم و تا دلتان بخواهد به خدا و آن دو شهید نق زدم که این بود، دستگیری تان؟! ساعت هفت صبح نشده، دوباره گوشی ام زنگ خورد. باز هم خواهرشان بود. لحنش عوض و مهربان شده بود. خیلی زیاد. می گفت: فکر می کردم شما هم مثل آن های دیگر، برادرهایم را بد معرفی کرده اید تا اسم و رسم خودتان را ثبت کنید. دیشب کتاب را به من رساندند تا سه صبح خواندم و گریه کردم! تا الآن منتظر ماندم صبح شود، بیدار شوید و به شما زنگ بزنم و بگویم: شرمنده ام خیلی زود قضاوت کردم. راستی شما چطور مادرم را ندیده اید و این قدر خوب از زبانش حرف زده اید؟ زن ها زود گریه می کنند، من زودتر. هم او گریه می کرد، هم من. گفتم: وقتی خاطرات بی بی و دیگران را می خواندم، احساس کردم همان تشتی که با شهادت پسرهایش گذاشته بودند روی دل بی بی، روی دل من هم گذاشته اند، این بود که یک باره دیدم دارم می نویسم.

** از 25 کتابتان کدام یک را بیشتر از آثار دیگرتان دوست دارید؟

کلیشه ای است اگر بگویم آدم نمی تواند بین فرزندانش یکی را بیشتر دوست داشته باشد، اما حقیقت همین است. فقط می دانم اگرچه برای هرکدام در زمان تالیفشان، بیشترین تلاش را کرده ام، اما اینک که آن ها را می خوانم با خودم می گویم کاش بهتر می نوشتم! نوشتنم را مدیون چند نفر هستم که شاید خودشان هم ندانند و اگر خداوند اجری برای نوشته هایم در نظر گرفته باشد در ثوابش محق تر از خودم هستند: اولین نفر، استاد گرامی ام دکترمحمود اکرامی فر است که سال ها قبل من را با پیشنهادش به گریه انداخت! دومین نفر، استادم جناب آقای حسین نصرا...  زنجانی که تا وقتی مشهد بود، هر هفته زنگ می زد و می خواست به جلسات نقد کتاب های دفاع مقدس بروم، بدون این که اهمیتی بدهد، یک جمله برای شهدا می نویسم یا نه!

سومین نفر هم استادم جناب سرهنگ علی رستمی که اهمیتی به نوپا بودنم نداد و تألیف رمان شهدای انصارالامام همدان را به من سپرد و بنده را به وادی نویسندگان دفاع مقدس کشاند.

  • علی مزینانی
۱۶
تیر
۹۳

مزینان در سال  47 هجری شمسی شاهد تولد کودکی در خانواده بزرگ صادقی منش بود که پدر فرهنگیش نام او را پرویز گذاشت ولی از همان کودکی او را علی صدا می زدند و خود او نیز این نام را بیشتر دوست داشت و همیشه به دیگران توصیه می کرد که او را علی خطاب قرار دهند .

علی به اقتضای شغل پدر که در آموزش و پرورش مشغول به کار شد همراه والدین به سبزوار هجرت کرد پس از طی دوران تحصیلی در مدارس ابتدایی و راهنمایی این شهر تا پایه ی سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد اما شور و شوق حضور در جبهه او را به میادین نبرد کشاند و برای اولین بار در دی ماه سال 63 در حالی که هنوز شانزده بهار از عمر پر برکتش نگذاشته بود به آرزویش رسید و به جبهه اعزام شد.

با بازگشت از اولین حضورش در جبهه ، چند ماهی بیشتر طاقت نیاورد و برای دومین بار در سال 64 وارد جبهه های جنوب شد  و پس از ماه ها حضور و شرکت در عملیاتهای مختلف از جمله والفجر 8 در نوزدهم بهمن سال 65 به فیض عظمای شهادت نائل گشت و پیکر مطهرش پس از تشییع باشکوه در جوار یاران و همرزمان شهیدش در گلزار شهدای شهرستان سبزوار آرام گرفت.

توصیه شهید علی صادقی منش مزینانی؛

امت شهید پرور و قهرمان ! همان طور که می دانید دنیا محلی است برای آزمایش انسان، مواظب باشید که غرق در دنیا نشوید.همیشه پیرو حق و حقیقت باشید و به قول مولا علی (ع)حق را بگوییدهرچند به ضررتان باشد. در مقابل مصائب زندگی ، مقاومت کنید.

منبع ؛ با نگاهی به مزینان ، عشق آبادی کوچک نوشته ی احمد باقری مزینانی
  • علی مزینانی
۱۱
تیر
۹۳

 

✍️مینودشتِ گرگان محل تولد فرزند تعزیه خوان نامی مزینان مرحوم محمد صدیقی مزینانی است که سال ها با صدای خاص و گرمش نقش حضرت علی اکبر (ع) و مدتی نیز وهب را در عاشورای مزینان اجرا می کرد.

🔷ذاکر اهلبیت علیهم السلام ، مرحوم حاج محمد صدیقی با تولد این فرزند پسر در یازدهم مرداد سال 1344 نامش را حسن گذاشت تا به طور احسن راه اسلاف بزرگوار خویش را بپیماید و وقت جهاد علم بر دوش بگیرد و به جنگ یزیدیان زمان بشتابد.

زنده یاد حاج محمد صدیقی در خصوص انتخاب نام فرزند شهیدش می گوید: «چون پدرم از روحانیون مبارز بود،نذر کرده بودیم که اگر فرزندمان پسر باشد نام پدر را که حسن بود روی او بگذاریم.»

🔷حسن دوران تحصیل ابتدایی و راهنمایی را در شهرستان مینودشت به پایان رساند و پس از آن به کار در کفاشی مشغول شد. با شروع جنگ تحمیلی او برای حضور در صف رزمندگان لحظه شماری می کرد تا اینکه توانست جواز اعزام را از والدین خود دریافت کند و پس از طی دوره آموزشی به عنوان سرباز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عازم مناطق عملیاتی دفاع مقدس شد و با سازماندهی در توپخانه تیپ 61 محرم خراسان و رسته دیدبان در جبهه مشغول به خدمت شد و سرانجام در بیست و یکم اردیبهشت 1366 در منطقه ی بانه بر اثر ترکش به سر به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در جوار بارگاه ملکوتی امام هشتم (ع) و در آرامگاه خواجه ربیع جایی که مرحوم محمد صدیقی به خاطر ارادتش به ثامن الحجج(ع) برای سکونت دائم انتخاب کرده بود به خاک سپرده شد.

 

🖍بعضی از خصوصیات اخلاقی و رفتاری شهید حسن


به بزرگتر ها خصوصا والدین خود احترام می گذاشت.از کمک کردن به نیازمندان و مستمندان دریغ نمی کرد، از دروغ گفتن و غیبت کردن پرهیز می کرد،اهل امر به معروف و نهی از منکر بود،و مورد احترام و اعتماد اطرافیان قرار داشت.به فرائض دینی به ویژه نماز و روزه اهمیت می داد،در نماز های جماعت شرکت می کرد.
اعلامیه ها و تصاویر و نوارهای سخنرانی حضرت امام را که توسط پدرش تهیه می شد،به کمک دوستانش تکثیر و بین مردم توزیع می کرد.

 

پیام شهید حسن صدیقی:

برادران و خواهران عزیز! شما را به اقامه فریضه نماز و گرفتن روزه و عشق و علاقه به انقلاب و امام توصیه می کنم.

  • علی مزینانی
۰۷
تیر
۹۳

شهید سبیلیان

نویسنده زندگینامه شهید سبیلیان:

حامیان خلق اثر "دعا کردم برنگردی؟" همرزمان شهید سبیلیان بودند

شاهدان کویرمزینان به نقل از خبرگزاری تسنیم: نویسنده کتاب دعا کردم برنگردی در باره انگیزه خود از نگارش این کتاب گفت: حامیان خلق این اثر همرزمان شهید سبیلیان بودند.

طیبه مزینانی در گفت‌وگو با خبرنگار تسنیم در مشهد مقدس اظهار کرد: در سوم اسفند ماه سال 1360 در تهران متولد شدم، تاکنون حدود پنجاه عنوان کتاب را در زمینۀ ادبیات دفاع مقدس و ادبیات مذهبی داشتم که بسیاری از آنها به چاپ رسیده و بسیاری دیگر نیز با وجود تأییدیه کارشناسان، در نهادها منتظر بودجه بوده و در صف چاپ هستند.

وی درباره عنوان اثر ارائه شده‌اش هم افزود: سال گذشته گروهی از همرزمان سردار شهید سید محمود سبیلیان با من تماس گرفتند و گفتند تا به حال چندین کتاب از زبان همرزمان این شهید نگاشته شده و در دسترس مردم قرار گرفته است، حال به این مسئله علاقمند شده‌ایم که سید محمود را از نگاه همسرش بشناسیم، اما خانم بتول نصرتی اهل حرف زدن از خودشان نیستند و من توانستم که با وی هم کلام شوم.

مزینانی درباره هدف خود از تولید این اثر گفت: معتقدم که بسیاری از افراد به دنبال جستجوی رفتار، کردار و اعمال نیک هستند و خیلی از انسان‌ها را با این خصلت دیده‌ام و گفتم که می‌روم تا سید محمود را توی این کتاب‌ها بهتر بشناسم.

وی تصریح کرد: پیگیری و هم صحبتی من سبب شد همسر ایشان هم سر ذوق بیایند و برای تألیف این کتاب ساعت‌های زیادی بنشنیم و با هم حرف بزنیم و پس از ماه‌ها نتیجۀ همین صحبت‌ها کتابِ دعا کردم برنگردی شد.

نویسنده کتاب «دعا کردم برنگردی» اظهار کرد: حامیان خلق این اثر همرزمان شهید در یادواره سردار شهید سبیلیان بودند و به دلیل کسری بودجه، چاپ آن را به بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی سپردند.

مزینانی در رابطه با نقش شهید در زندگی‌اش هم خاطرنشان کرد: هر چه فکر می‌کنم پاسخی مناسب به ذهنم نمی‌رسد و هر چه که بگویم، حق مطلب ادا نمی‌شود و فقط می‌دانم که در خیلی جاها شهدا دستم را گرفته‌اند و امیدم این است روز قیامت نیز شافعم باشند.

وی درباره افتخارات به دست آمده اش هم گفت: راستش را بخواهید یادم نمی آید در جشنواره‌ای شرکت کرده باشم که بخواهم جایزه و افتخاری به دست آورده باشم، گرچه شاید پاسخم کلیشه‌ای باشد اما واقعیت این است که تنها افتخارم بعد از این همه سال کار بر روی خاطرات شهدا بوده و هنوز هم دوست دارم درباره آنها بخوانم و بدانم و بنویسم.

مزینانی تصریح کرد: آرزویم این است لایق باشم اثری فاخر از تاریخ گمنام شهیدان مبارز و مجاهد عراق و ایران بنویسم.

وی به مشکلات خود و عدم حمایت مسئولان اشاره کرد و افزود: نخستین مشکلی که به ذهنم رسید این بود که چه فایده دارد بگویم در حالی که تاکنون نه چشم بینایی و نه گوش شنوایی دیده‌ام و نه وعده‌ای که به اجرا درآمده باشد؟! حال آنکه در این سالها یکی از مهمترین دلایل مصاحبه نکردنم با رسانه‌ها همین موضوع بوده است.

مزینانی درباره خواسته‌اش از مسئولان هم گفت: زمان انتخابات ریاست جمهوری، بنده نامه‌های الکترونیکی را به سایت‌های کاندیداهای محترم ارسال کردم که نه آن زمان و نه پس از آن هیچ پاسخی دریافت نکردم و هنوز هم تحرک خاصی در ادارات ندیدم که بدانم حرف من و امثال من به گوش آنها رسیده است.

  • علی مزینانی
۲۷
خرداد
۹۳

شهیدنیوز: مادر شهید مزینانی گفت: احساس می­کنم که امید پیش ماست. امید فراموش شدنی نیست. نام امید هیچ وقت از ذهنمان فراموش نمی شود. نه امید بلکه همه بچه هایی که مثل امید رفتند و شهید شدند. یاد امید همشه در خاطرم زنده است.


 برای ر فتن به دانشگاه عجله داشت. مادرش قول داده بود «اگر دانشگاه قبول شدی، رضایت می دهم که بروی جبهه». آن روزها که قبول شدن در دانشگاه به این راحتی ها نبود، امید در آزمون سراسری دانشگاه ها شرکت کرد و یک ضرب در چهار رشته قبول شد. از شادی در پوست خود نمی گنجید. البته نه به خاطر قبولی در دانشگاه بلکه به خاطر رفتن به جبهه.

 

امید خیلی زود قید دانشگاه را زد و به جبهه رفت و در عملیات نصر 7 شرکت کرد. سرانجام در زمستان سال 66 در ماووت عراق جواز عبور گرفت و از دروازه شهادت گذر کرد و آسمانی شد. برای آشنایی بیشتر با سیره و سلوک این شهید به سراغ خانواده محترم ایشان در شهرک گلستان غربی رفتیم.

 

حاج غلامرضا مزینانی پدر بزرگوار شهید فقط سکوت کرد و چیزی از امید نگفت. اما خانم زهرا وهابیان مادر گرامی شهید با صبر و حوصله فراوان از روزهای گذشته یاد کرد. از روزهایی که با «امید»، شیرین تر و دوست داشتنی تر بود. صحبت های خانم وهابیان به قدری شنیدنی بود که یادمان رفت از ایشان درباره روزهای «بی امید» هم چیزی بپرسیم. مثلاً از غربت دیرینه اش  یا از دلتنگی ها و بیقراری های مادرانه اش. راستی یادمان رفت از حاج غلامرضا دلیل سکوت معنا دارش را بپرسیم و...

 

***

 

بزرگ اما کوچک

 

امید متولد بهار بود. 12 اردیبهشت 47 در خیابان شاپور به دنیا آمد. اسمش را خودم انتخاب کردم. سعید و حمید و امید. پسر اولم اسمش سعید است. دومی حمید. اسم سومی را امید گذاشتم. امید وقتی به دنیا آمد خیلی ریزه میزه بود. به قدری کوچک بود این بچه که بغل کردنش سخت بود. یادم هست امید 10 ماهه بود، بغلش کردم و رفتم دکتر و گفتم: امید به قدری کوچک است که می ترسم بغل کنم. دکتر خندید و گفت: «روحی بزرگ در جسمی کوچک است». از بچگی روح بلندی داشت. بیقرار بود. جسم کوچکش طاقت روح بلندش را نداشت. هیچ وقت به خاطر کارهای کوچک گریه نمی­کرد. عمیق بود امید. فهمیده و باهوش. در سه سالگی اعداد ریاضی را به طور کامل یاد گرفته بود. خودم اعداد و ارقام را به امید یاد دادم. اعداد دو رقمی را به راحتی در ذهنش حل می­کرد و جواب می داد، زرنگ بود خیلی.

 

 

شاگرد نمونه

 

دوره دبستان را در خیابان پیروزی درس خواند. همین که از مدرسه به خانه می رسید، به فکر درس و مشق بود. دو زانو می نشست و کارهایش را انجام می­داد. در دوران تحصیل یک بار نشد به امید بگویم: «بنویس یا بخوان». به قدری مقید و منظم بود که کارهایش را سر فرصت انجام می داد. به خاطر همین کارها بود که در فامیل و خانواده زبانزد بود. از بچگی به درس علاقه نشان می داد. درسش واقعاً عالی بود. یک بار گفتم: امید من هیچ وقت ندیدم که تو در خانه درس بخوانی. خندید و گفت: «مامان، نیازی نیست که در خانه درس بخوانم. سر کلاس حواسم را جمع می کنم و یاد می گیرم». سال 62 از محله پیروزی جابجا شدیم و آمدیم سمت میدان نور. دوره دبیرستان را در دبیرستان تزکیه ثبت نام کرد. باز هم درسش خوب بود.  موقع تعطیلات تابستان می رفت پیش حمید و توی کارها کمک اش می کرد. آن موقع حمید سپاهی بود. امید هم می رفت و کمک حالش بود. خیلی ریزه میزه بود اما پشتکار عجیبی داشت. هر وقت می رفت پیش حمید، آنجا لب به چیزی نمی­زد. می رفت بیرون و با پول خودش غذا می خرید و می خورد. دوستان حمید گفته بودند: امید چرا این کارها را می­کنی؟ تو اینجا با ما کار می کنی پس می توانی همراه ما غذا هم بخوری. گفته بود: «نه این طور نیست. اینها بیت المال است. من مجاز نیستم از امکانات اینجا استفاده کنم». از همان موقع حواسش خیلی جمع بود

 

هوای جبهه

 

امید سوم دبیرستان بود. یادم هست روز 27 اسفند 64 وقتی از مدرسه برگشت خانه؛ بعد از ناهار گفت: «مامان اجازه می دهید بروم جبهه؟» بچه ها همیشه حرف هایشان را به من می گفتند. از اول به خاطر حجب و حیا به طور مستقیم چیزی به پدرشان نمی گفتند. الان هم اینطوری هستند. آن روز هم وقتی امید اجازه خواست برود جبهه، جوابم منفی بود. گفتم: نه اجازه نمی­دهم. فعلاً مدرکت را بگیر تا بعد. امید پرسید: چرا؟ گفتم: دلیل دارم. وقتی حمید دیپلمش را نگرفت و رفت جبهه. خیلی ها گفتند حمید به خاطر فرار از درس و مدرسه رفته جبهه. حالا نمی خواهم که این حرف را در مورد تو هم بگویند. اول دیپلمت را بگیر. بعد اگر خواستی برو جبهه. امید نگاهم کرد و اشک هایش ریخت. بدون اینکه حرفی بزند از اتاق رفت بیرون. پشت سرش گفتم: امید ! اگر خواستی تعطیلات تابستان برو جبهه. من حرفی ندارم. سال آخر دبیرستان دوباره اسفند ماه آمد سراغم و گفت: «مامان اجازه می دهی بروم جبهه». گفتم: امید اول دیپلم ات را بگیر. حالا هم خواستی دانشگاه نروی، مشکلی نیست. بعد از اینکه دیپلم گرفتی، برو دوره آموزشی. بعد هم برو جبهه. من این طوری نمی گذارم بروی جبهه. امید خوشحال شد و گفت:« آن وقت اجازه می دهی بروم؟» گفتم: تو که برای من از حمید و سعید عزیزتر  نیستی. آنها را گذاشتم رفتند جبهه. به تو هم اجازه می دهم که بروی. زیادی نگران نباش. دو باره بی صدا گریه کرد و بدون حرف و بدون چون چرا دو باره گذاشت رفت. خیلی با حیا بود. فهمیده و سربزیر.

 

 

امدادگر

 

امید وقتی دیپلمش را گرفت، همان سال در کنکور سراسری شرکت کرد و در چهار رشته نمره آورد. بعد از مشورت بالاخره رشته متولوژی دانشگاه تهران را انتخاب کرد و رفت سراغ ادامه تحصیل. درست تابستان همان سال(1365) بود که باز هوای جبهه به سرش زد. آمد و گفت:« مامان حالا که دانشگاه هم قبول شدم اجازه می دهی بروم جبهه یا نه؟» دیگر حرفی نداشتم. با رفتن امید هم موافقت کردم. امید وسایلش را برداشت و رفت. حدود 45 روز در بیمارستان امام خمینی (ره) دوره امدادگری را گذراند. سری اول به عنوان امدادگر رفت جبهه. در عملیات نصر 7 در جبهه حضور داشت. سال دوم دانشگاه دو باره پاییز همان سال از دانشگاه که برگشت خانه گفت: «مامان می خواهم دو باره بروم جبهه». گفتم امید پس تکلیف دانشگاهت چی می شود ؟ جواب داد: «درسم را آنجا می خوانم و ادامه می دهم.» سری دوم باز رفت و 45 روز در پادگان قصر فیروزه تهران دوره دید. بعد از پایان دوره آموزشی ، این بار به عنوان آرپی جی زن رفت به جبهه. سری دوم که داشت می رفت، موقع خداحافظی محکم بغلم کرد و چیزی نگفت. فقط سکوت کرد. لحظه آخر که داشت خداحافظی می کرد، جلوتر آمد و گفت: «مامان زیاد توی خانه تنها نمان ، برو بیرون» این جمله را گفت و دور شد.

 

کادوئی

 

موقعی که امید در دانشگاه تهران پذیرفته شد، گفتم امید! می­خواهم برایت یک کادویی بخرم. بلافاصله جواب داد و گفت: «مامان جان لازم نیست. من که کار خاصی نکرده ام. وظیفه ام بوده که درس بخوانم. چیز خاصی نیست». گفتم: نه من دوست دارم برای قبولی دانشگاهت یک کادویی خوب برایت بگیرم. هر چی لازم داری بگو تهیه کنم. گفت: «مامان!  حالا که اصرار می­کنی باشه می گویم. من یک کیسه خواب و یک بادگیر لازم دارم». گفتم اینها را برای چی می خواهی؟ خندید و گفت: «می خواهم موقع رفتن به کوهنوردی استفاده کنم». امید رفت کیسه خواب دوستش را گرفت و آورد خانه. من هم رفتم بازار و یک مقدار پارچه مخصوص خریدم. خودم یک بادگیر، یک شلوار، دستکش و یک کیسه خواب مخصوص برایش دوختم و آماده کردم. وقتی آماده شدند به عنوان کادویی دانشگاهش دادم به امید. از ته دل خوشحال شد. به نظرم بهترین کادویی که گرفته بود همان ها بودند. امید به کوهنوردی خیلی علاقه داشت. هر وقت فرصت می کرد همراه دوستانش می رفتند کوهنوردی. دوستانش می گفتند: امید موقع کوهنوردی توی کوله پشتی اش وزنه می گذاشت و می رفت بالا. خیلی ها نفس کم می آوردند و از نفس می افتادند اما امید خودش را می کشیده بالا. نگو آن موقع با این کارها خودش را برای رفتن به منطقه غرب (کردستان ) آماده می کرده است.

 

صورت زخمی

 

دفعه دوم که رفت جبهه، بعد از مدتی زود برگشت تهران. پرسیدم امید برای چی زود آمدی؟ گفت: «مامان بچه ها مرخصی گرفتند من هم همراه آنها آمدم». یک هفته در تهران ماند و دو باره برگشت جبهه. این سفر آخرش بود. رفت و دیگر ...(بغض می کند). شب شهادت حضرت زهرا (س) بود (27 دی 66). آن شب حال عجیبی داشتم. خواب دیدم امید از جبهه آمده خانه اما صورتش زخمی است. هول کردم و گفتم: امید چیزی شده؟ چرا صورتت زخمی است؟ امید نگاهم کرد و فقط یک کلمه بیشتر نگفت: «قلبم!». دیگر چیزی نفهمیدم. از خواب پریدم. دلم داشت از جا کنده می شد. خیلی بیقرار بودم. گویا حمید بو برده بود که امید شهید شده، دنبال جنازه اش بودند. گویا جنازه­اش گم شده بود. حمید توی خودش بود. چیزی هم به کسی نمی گفت. دلم عین سیر و سرکه می جوشید. به حمید گفتم: امید چیزیش شده انگار. چرا نمی روی سراغش؟ حمید باز سکوت کرد و چیزی نگفت. فردای آن روز رفتم پایگاه مقداد. خودم را معرفی کردم و گفتم همه بچه ها از جبهه برگشتند اما از امید من خبری نیست. مسئول اعزام تلفن را برداشت و یک شماره ای گرفت. حواسم به ایشان بود. دیدم یک شماره الکی گرفت و گفت: امید را فرستاده اند جای دیگر. منتظر باشید برمی­گرده!

 

 

امیدم کو؟

 

کم کم داشتیم نا امید می شدیم. هیچ خبری از امید نبود. آن شب (18 بهمن 66) وقتی حمید آمد خانه، مرا کنار کشید و گفت: «مامان از امید یک خبرهایی رسیده».  خانه مان پر مهمان بود. آمده بودند برای سالگرد مادرم. گفت بیا برویم بیرون دنبالش. سوار ماشین شدیم. بی هدف در خیابان ها چرخ می زد. پرسیدم خوب بگو بینم امید الان کجاست؟ حمید کمی مکث کرد و گفت: مثل اینکه کمی مجروح شده و در بیمارستان است. گفتم حمید راستش را بگو. فرمان ماشین توی دستش می لرزید. خودش هم. آن قدر اصرار کردم که گفت: مامان امید شهید شده. من هم مثل حمید لرزیدم. هنوز آن لرزش توی بدنمه( بغض می کند). برگشتیم پایگاه مقداد پی جنازه امید.

 

پلاک امید

 

بعد از شهادت امید، دوست هم کلاسی اش (افراسیابی) پلاک امید را برداشته بود. بعد از مدتی خودش هم مجروح شده و اعزام شده بود به بیمارستان. پلاک امید مانده بود پیش خودش. از آن طرف، جنازه امید را به عنوان شهید ناشناس به کرمانشاه فرستاده بودند. بعد از 22 روز پیگیری بالاخره از روی پلاک شناسایی کرده بودند. همان شب جنازه امید را با هواپیما فرستادند تهران. بعداً متوجه شدم که امیدم همان شب شهادت حضرت زهرا (س) یعنی شب 27 دی 66 شهید شده بود. همان شبی که خودم خوابش را دیده بود. بالاخره 19 بهمن 66 جنازه امید رسید دستمان. مدیر دبیرستان تزکیه آمد خانه و گفت: اگر اجازه بدهید امید را از مدرسه تشییع کنیم. گفتم: اختیار دارید. فردا همگی رفتیم مدرسه برای خداحافظی آخر. مدیر مدرسه سخنرانی کوتاهی کرد و گفت: « امید زنگ های تفریح می آمد دفتر مدرسه و اشکال دبیران هندسه، ریاضیات و مثلثات را رفع می کرد. بدون اینکه کسی از این ماجرا خبر داشته باشد. امید توی مدرسه بیشتر با دبیران مدرسه دوست بود تا بچه های دیگر»

 

 

تشییع غریبانه

 

امید را غریبانه تشییع کردیم. خیلی غریبانه. تنهای تنها. هیچکس از اقوام خودم در کنارم نبودند. با انقلاب میانه نداشتند. تنهای تنها بودم. سومین روز خاکسپاری امید، یک اتوبوس از بچه های آموزشگاه خیاطی ام آمدند خانه برای عرض تسلیت. یکی از شادگردانم (خانم نظری) گفت: خانم وهابیان، برادرم توی جبهه فرمانده امید بوده . امید چندین بار به برادرم گفته بوده که من دلم برای مامانم خیلی می سوزه؟ برادرم پرسیده بود برای چی؟ امید گفته بود: «چون مادرم خیلی غریبه.» سه چهار ماه بعد از شهادت امید باز یکی از اقوام، خواب امید را دیده بود. می­گفت: خواب امید را دیدم همه اش نگران حال شما بود. می گفت:« مادرم تنهاست. چرا کمک اش نمی کنید» حالا هم احساس می­کنم که امید پیش ماست. امید فراموش شدنی نیست. نام امید هیچ وقت از ذهنمان فراموش نمی شود. نه امید بلکه همه بچه هایی که مثل امید رفتند و شهید شدند. یاد امید همشه در خاطرم زنده است.

 

گفت‌و گو از محمد‌علی عباسی‌اقدم

  • علی مزینانی
۰۹
خرداد
۹۳

علی مزینانی فرزند اصغر در سال 1340 ه . ش در خانواده ای کارگر و زحمتکش اما معتقد و مذهبی به دنیا آمد .تحصیلات ابتدایی را در مزینان به پایان رساند . شرایط بد زمان طاغوت و  وضعیت سخت اقتصادی موجب شد تا خیلی از روستاییان نتوانند فرزندانشان را برای ادامه تحصیل به مدرسه بفرستند . علی نیز از این جریان مستثنی نبود و برای کمک به پدر راهی تهران شد و به کاربنایی پرداخت. با شروع انقلاب اسلامی او به همراه برادرانش در مبارزات علیه رژیم پهلوی  شرکت نمود و با دو برادرش محمد و حسن شبانه به مراکز مشروب فروشی و کاباره ها حمله و چندین مرکز را نابود کردند . در هفده شهریور خونین 57 او به همراه برادر بزرگش محمد درصف اول مبارزه قرار داشتند و با تیراندازی گارد شاهنشاهی به سوی تظاهرات کنندگان و شهیدو مجروح شدن جمعی از هموطنان ،به کمک مجروحین شتافتند و مصدومین را به بیمارستان می رساندند . وقتی علی به خانه برگشت اطرافیان از دیدن لباسهای خونین او وحشت کردند و احساس می نمودند که او هم تیر خورده ولی خودش با لبخند به همگی آرامش داد و ماجرای انتقال مجروحین را بازگو کرد. 

پس ازپیروزی انقلاب اسلامی، علی که محرومیت را کاملاً حس می کرد به جمع جهادگران سازندگی پیوست و درمناطق محروم به کمک مستضعفان رفت ولی با شروع جنگ تحمیلی عازم سربازی شد و پس ازطی دوره آموزشی به نیروهای شهید چمران پیوست و در عملیات های پارتیزانی همراه با دکتر چمران بر علیه دشمن بعثی شرکت نمود و عاقبت  در 1360/05/30ه.ش درمنطقه سوسنگرد به فیض شهادت نائل آمد و به عنوان اولین شهید مزینان و حومه در سبزوار تشییع و در زادگاهش مزینان به خاک سپرده شد.

شهادت او خیزش عجیبی در منطقه ایجاد کرد و موجب شد که بسیاری از جوانان پس از تشییع جنازه با شکوهی که در زادگاهش مزینان برگزار شد برای اعزام به جبهه داوطلب شوند .

مادر شهید علی مزینانی در روز تشییع جنازه پسرش بارها برای مردم سخنرانی کرد و با لهجه ی شیرین مزینانی به شهادت فرزندش افتخار می نمود. او حتی پس از شهادت دو فرزند دیگرش محمد و حسین بازهم رسالت زینبیش را به نمایش گذاشت و در برنامه زنده تلویزیونی شبکه سه سیما اعلام کرد که : اگه بازم جنگ بشه باز بقیه بچه هامو می فرستم برند بجنگند حتی اگه لازم باشه خودم چادر و می بندم و با همین پیرمرد ، شوهرمو میگم ها ! دونفری می ریم به جبهه. همو طوری که بچه هامو و شوهرم توی جبهه بودن و من خوشه چینی می کردم و می فروختم و پولش رو برای رزمنده ها می فرستادم...

پس از شهادت علی دو برادر دیگرش محمد و علی و دو پسر عمویشان یدالله و مهدی مزینانی به فیض شهادت نائل آمدند و با پیشنهاد حجت الاسلام شیخ حبیب الله مزینانی عسکری مردم مزینانی به نام خانوادگی آنها کلمه  شهیدی را افزودند و اکنون در مزینان خانواده این مردان آسمانی را به نام شهیدی می شناسند.

پدر شهیدان علی ، محمد و حسین شهیدی نیز به عنوان رزمنده بارها در جبهه ها حضور داشت و گاهی حتی او و پسرانش همزمان در مناطق عملیاتی حاضر بودند .

این رزمنده پیر در روزنامه جوان طی مصاحبه ای که به همت شاهدان کویرمزینان انجام شد اعلام کرد که اگر بازهم جنگ شود او و فرزندانش خط سرخ شهادت را انتخاب می نمایند

در ادامه بخشی از این مصاحبه را که در روز سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۱برگزار شد تقدیم می گردد:

83 ساله‌ام و همچنان در آرزوی شهادت

برای شروع از خودتان بگویید اصغر آقا، چه درسی به بچه‌هایت دادی که سه‌تا از آنها شهید از آب درآمدند؟ 

من همیشه در جواب این سؤال به پرسش کننده گفته‌ام که من چیزی به بچه‌هایم یاد نداده‌ام، بلکه آنها بودند که با منش و رفتارشان به من درس‌های زیادی دادند. خود من هم چند سالی در جبهه‌ها بودم. اما توفیق شهادت نیافتم. پس این سه فرزندم که شهید شدند حتماً سعادت‌شان از من بیشتر بود. اما در مورد خانواده‌ام بگویم که ما اصالتاً اهل مزینان هستیم و شغل آبا و اجدادی‌مان هم کشاورزی است. خودم همین الان هم کشاورزی می‌کنم. ۸۳ سال دارم و تا آنجا که در توان داشتم سعی کردم بچه‌هایم را با نان حلال بزرگ کنم و مذهبی بار بیاورم. هرچند در کل، روستای مزینان محیطی مذهبی دارد و وجود روَحانی گرانقدر شیخ قربان علی شریعتی در روستای ما فرصتی پیش آورد تا جوانان و نوجوانان پای کلاس‌های درس او بنشینند و مسائل دینی را با عمق بیشتری یاد بگیرند. به این ترتیب شرایطی پیش آمد تا ما از همان دوران طاغوت از امام(ره) پیروی کنیم و پشتیبان انقلاب اسلامی باشیم. طوری که پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ خودم به همراه شش پسرم در جبهه‌ها حضور یافتیم.

دردوران ریاست جمهوری امام خامنه ای (مدظله العالی ) لوح یادبودی به خانواده اش اهداشد.

 

پیام شهید:

علی شهیدی در وصیتنامه اش به پدر و مادرش می گوید: پدر و مادر عزیزم ! انسان درهرکجا که باشد بالاخره مرگ به  سراغ او می آید ما از مرگ نمی ترسیم وشهادت برای ما افتخاروسربلندی است.

 سه برادر شهید مزینانی (شهیدی) 

   

 

شهیدعلی مزینانی(شهیدی)  شهیدمحمدمزینانی(شهیدی)   شهیدحسین مزینانی(شهیدی)

 

دوپسرعموی شهیدان شهیدی

 

   

 شهیدیدالله مزینانی (شهیدی)     شهیدمهدی مزینانی (شهیدی)

  • علی مزینانی
۰۴
خرداد
۹۳

از این پس در آخر هفته هر ماه شاهدان کویرمزینان پیام شهدای این کویرقهرمان پرور را از طریق سامانه پیامکی ارسال می نماید و همزمان بخشی از زندگینامه شهید منتخب نیز در وب شاهدان منتشر خواهد شد که این هفته به مناسبت فرا رسیدن سالروز عملیات بیت المقدس اولین پیام از وصیتنامه شهید محمد اسدی مزینانی به شماره شهروندان ارسال گردید و به همین مناسبت گوشه هایی از زندگینامه شهید تقدیم می شود:

 

برگی از زندگینامه شهید  محمد اسدی مزینانی

محمد اسدی مزینانی فرزند حاج علی در سال 1342ه.ش در مزینان سبزوار به دنیا آمد . شخصیت معنوی او در دامان والدینی  شکل گرفت که سراسر زندگیشان برای رضای خداوند و شرکت در مجالس مذهبی بوده و می باشد. پدرمحمد انسانی خوش برخورد و خوش صحبتی است که علی رغم زحمات طاقت فرسایش درکشاورزی هیچگاه لبخند از لبانش محو نمی شود او از طرف مادری وابسته سلسله جلیله سادات است و مادری نمونه و به شدت معتقد داشت که کراماتش همیشه درذهن فرزندان و نوه هایش متبادر است.محمد خوش خلقی و مهربانی را از والدین وجده اش به ارث برده بود.

مادر محمد زنی مهربان، زحمتکش و مذهبی است که در عشق به فرزند و علاقه به آنها زبانزد است اما به هنگام خبرشهادت پسر ارشدش چنان  صبرو شکیبایی زینب وار ازخود نشان داد که دیگران را به حیرت وا داشت.

 محمد درچنین خانواده ای رشد کرد.و باهمین اعتقاد پس ازسپری کردن دوران تحصیلی ابتدایی و راهنمایی وارد سپاه پاسداران شد و داوطلبانه عازم میادین نبردگردید.

تازه داماد بود و دخترخاله اش را برای نامزدی انتخاب  کرده بود ولی جبهه را ترجیح داد و به منطقه جنگی رفت و در آخرین روز از آبان هزارو سیصدو شصت و دو، در منطقه پنجوین به فیض شهادت نائل آمد ولی پیکر مطهرش پس ازده سال توسط گروه تفحص کشف و پس  از تشییع در سبزوار در بهشت حضرت علی (ع) زادگاهش مزینان به خاک سپرده شد.

                                                   *****

سفارش شهید محمد اسدی مزینانی:

برادرانم بدانید که من آگاهانه در این راه قدم برداشتم،چرا که خون شهیدان از صدر اسلام تا کنون صدا می زنند که برای چه نشسته اید؟

اکنون انقلاب اسلامی به پیش می رود تا اسلام را در سراسر جهان گسترش دهد

 

  • علی مزینانی
۰۹
فروردين
۹۳
مهمترین اخباری که در این چند روز در مزینان رخ داده و به دلیل سفر به خوزستان با کمی تأخیر دوسه روزه تقدیم می شود:

1- آتش گرفتن عایدی یک ساله دهیار مزینان

 خرمن کاه و جو و گندم دهیار مزینان در شب عید به دلیل نامعلومی دچار حریق شد و تمامی محصول برداشتی یک ساله این خادم مزینانی در آتش سوخت.

علت حادثه از طریق پاسگاه انتظامی داورزن و اداره آگاهی سبزوار دردست تحقیق و بررسی است

میزان خسارت سیدعبدالله جلالی مزینانی در این آتش سوزی حدود پانزده میلیون تومان برآورد شده است

2-  خودرو پراید شهروند مزینانی در آتش سوخت

همزمان با شب تحویل سال نو خودروی سواری پراید متعلق به مرتضی مزینانی یکی از کارگران زحمتکش مزینانی به طور کامل در آتش سوخت

این حادثه همزمان با آتش گرفتن محصول دهیار مزینان طعمه ی حریق شد و به طور کامل در آتش سوخت

خوشبختانه این دوحادثه خسارت جانی نداشته است و علت آتش سوزی از طریق پاسگاه انتظامی داورزن و اداره آگاهی سبزوار دردست تحقیق و بررسی است

3- در ششمین روز از سال نو یکی از شهروندان مزینانی دار فانی را وداع کرد

علی مزینانی فرزند عبدالله حسین مقیم تهران در ششمین روز از سال جدید براثر سکته قلبی دارفانی را وداع کرد و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد

4- هدیه مادر شهید جمعه به بهزیستی مزینان

مادر شهید جمعه پس از اطلاع از ساخت مجتمع خدمات بهزیستی در مزینان با سفر به مزینان مبلغ یک میلیون و پانصد هزارتومان به این مجتمع هدیه کرد

این مادر شهید که در تهران زندگی می کند با آشنایی یکی از شهروندان مزینانی از ساخت مجتمع بهزیستی در مزینان اطلاع پیدا می کند و اظهار علاقمندی می نماید تا از این مجتمع بازدید و در حد توان کمک مالی نمایدکه در چهارم فروردین به مزینان می آید و باحضور در محل مجتمع مبلغ یک میلیون و پانصد هزار تومان به بهزیستی کمک می کند و اعلام می نمایداین کمک ادامه دارد

پدر شهید سیدرضا حسنی مزینانی نیز مبلغ یک میلیون تومان به مجتمع  بهزیستی مزینان کمک مالی نمود

خبر تکمیلی  حضور مادر شهید جمعه به زودی تقدیم می شود

 

  • علی مزینانی