شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
۲۱
مرداد
۹۹

 

در غدیرِ خم، پیمبر گفت، آقایِ علی(ع)
او امامِ مردم و من هم ،چو مولایِ علی(ع)

عدل را در وقتِ خود آوردو بسیارش نمود
هر کجا نقصی تو دیدی،عدل جویایِ علی

عبرت آمد سویِ مردم وز قضاوت هایِ او
کُرنشِ دشمن بدیدی زان سجایایِ علی

ذوالفقارش قاضیِ میدانِ رزمش با عدو
ضربتِ اول قصاص و دُوّمش، وایِ علی

شیرِ میدان بودو شیرانِ قوی پنجه زخوف
بردو سویش گشته پروانه ،زپروایِ علی

دختِ پیغمبر که زهرا(س)نام دارد تا ابد
وز وصی بگرفت همسر تک ،چو والایِ علی

گفت عقیلم یا علی سهمی زتو خواهم کلان
آتشی در دست بگرفت او زسودایِ علی

آتشِ مردم خموش و شمعِ خود را بر فروخت
ناامیدی  آمد از  این  دیدِ  بینایِ  علی

صبرو رحمش را نگر در آن بساطِ رنگ رنگ
شد خلافت گاه آخِر ،حقِّ پایایِ علی

حاصلِ اینها چو شد حقِّ خلافت آخِرین
حق چو پیروز است ،آخر آید از رایِ علی

عاقبت پیروزی آمد ،گر چه دشمن در تلاش
ردِّ شر گمگشته پیدا شد ،ردِ پایِ علی

شاعر؛حسن صدیقی مزینانی.(راه)

کربلا  از  غدیر  شد  آغاز

چون حقیقت فتاد دستِ مجاز

لقمه های حرامِ بیت المال

بست راه ِ رسیدن ِ به کمال

باژگون پوستین به پیکر ِ دین

کرد انسان ِ پست و دیو ِ لعین

فتنه های نهفته پی در پی

برد سرهای ِ عاشقان بر نی

ای  خدای ِ بزرگوار  و  علی

برسان مردمان به عدل ِ علی

شاعر؛ محمدمزینانی ساعت ساز

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۹
مرداد
۹۹

 

ایام سرور و جشن و شادی

با نام غدیر بخوان  منادی

دانی که خدا نموده خلقت

بر عالمیان گشوده  نعمت

بر کل  بشر خدای  سرمد

منت  بنهد  به  نام  احمد

آمد که جهان شود گلستان

با صوت خوش هزار دستان

زیبنده ی کل کائنات است

دارنده ی کل محسنات است

عید است و یار احمد آمد

با  نام   غدیر  محمد آمد

این گونه خدا نهاده منّت

در یوم غدیر بداده نعمت

شکرابدی دراین جهان چیست

مولا و امیر مؤمنان کیست

بی شک نبود به جزعلی نام

جز یاد علی نبایدت کام

گر راه سعادت است طریقت

تردید مکن علی است حقیقت

امروز  خدا  گرفته  پیمان

نازد به علی دگر  مسلمان

ای  عالمیان  همی  بدانید

با  نام  علی  غمی  ندارید

اعلی علی است به کل عالم

فخر ابدی است و یار خاتم

نعمت به وجود اوست کامل

دشمن ز خروش اوست زائل

دروصف غدیر چنان بگویم

کوثر ز حریم  آن  بجویم

مولاست علی ز بعد خاتم

ازدل ببرد چو رنج و ماتم

این عید تمام نَعِمات است

ایام سرود و صلوات است

روز ابدی  شده به  عالم

ابلیس فراری است ز آدم

گریان شده نقشه ای ندارد

مأیوس شده چاره ای ندارد

گویند ملائک  همه با هم

با شور وشعف به نسل آدم

این عید سعید بوَد مبارک

از  سوی خداوند  تبارک

نجوای  مزینانی  چنین است

هرذکرعلی چه دلنشین است

تقدیمی؛علی مزینانی عسکری

خدایا صد هزاران شکر غدیر را جلوه گر کردی

 به شیعه آبرو دادی شیاطین در به در کردی

 

 تو ای حی قدیر قدر غدیر را خوب می دانی

 چو در این روز اکملت لکم دین را ثمر کردی

 

  ولایت بی علی هرگز ندارد هیچ معنایی

امامت دادیش یارا و عالم با خبر کردی

 

 در آن ساعت که پیغمبر علی را چون نبی خواندش

دل هر مدعی را ای خدا زیر و زبر کردی

 

بگفتی شافع روز جزا مولای ما باشد

 به جنت آبرو دادی به نامش مفتخر کردی

 

همه دیدند که پیغمبر علی را خوانده یار خویش

تو او را برتمام خلق دگر کیف بشر کردی

 

ولی افسوس و صد افسوس که بعد از این جفا کردند

 همان هایی که در آن روز از این قصه حذر کردی

 

هزاران چشم بینا دید که پیغمبر چه می گوید

علی است مولای بعد از من تو او را راهبر کردی

 

علی خیبر گشا و فاتح بدر و حنین باشد

در این وادی تو او را رهبر کل بشر کردی

 

امامت خلعتی ارزنده است از بهر هر آدم

تو این جامه به آل الله یقیناً مفتخر کردی

 

علی مانند هارون است برادر بر رسول حق

 تو در لیل المبیت عشق نبی را پرثمر کردی

 

در این عالم مزینانی تمام عزتش این است

 غدیری هستم و دیگر تو این ره مختصر کردی

تقدیمی؛علی مزینانی عسکری

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۸
مرداد
۹۹

 

تا عشق علی به دل ضَمیر است
تا دل به ولای او اسیر است
بس مفتخر است به خلق عالم
هرکس که علی ورا امیر است
بر خلق خدا اطاعتش فَرض
برختم رُسُل چو او وزیراست
شیعه به ولای اوست شیدا
چون مست ازان خم غدیر است

احمد به زمان حج آخر
هم اوکه به ذات حق سفیر است
گفتا که به دور من درآیید
الآنه که فردا خیلی دیر است
فرمان زخدا به من رسیده
جبریل امین مرابشیر است
اینجاست همان زمین موعود
دانید که نام آن غدیر است

ای امت من گَهِ جداییست
اینک سخنم زمرگ و میر است
امری زخدا به من رسیده
اوصاحب اکبروصغیر است
من میروم وشما بمانید
این حکم خدای بی نظیر است
دانید که وارث نبوت
باامرخدا ازین غدیر است

گفتا به تمام آن جماعت
کاین حکم خدا بسی خطیر است
گویند به غایبین حُضٌار
هرکس که سمیع وهم بصیر است
گردیده علی به خلق مولا
کاو عابدو زاهد و دلیر است
مولا به تمام خلق عالم
زین پس به نشانه غدیر است

هرکس به علی نمود ظلمی
تا روز معاد سربه زیر است
حُبٌش چو به دشت دل نکاری
گویا که دل تو چون کویر است
هرکس که شود گدای آن شه
بنشسته مدام بر سریر است
چون او به ولایت پیمبر
ممهور نشانه غدیر است

عشقت به دلم نگر چها کرد
روشن دل.ازآن مه منیر است
هردل که بشد زعشق اوپُر
چون اطلس ودیبا و حریر است
هرکس که به اوکُنَد شقاوت
درنزد خدا بسی شریر است
برقلب مزین بدان همیشه
فرمانده و رهبر و مدیر است
اونیز چو عاشقان مولا
سرمست از آن خم غدیر است

🌹شاعر؛اکبر مزینانی علیشاه

علی بر ماسِوا ،نِعمَ الاَمیر است
که ذکرش...منبعِ خیرِ کثیر است

به جِد...هر دانه ی تسبیحم امــــشب
به ذکرِ یا علی....نِعــــــمَ النَصیر است

نگاه کــــــــعبه امشب  غرق حیرت
دعا  امشب چه ناب و دلپذیر است

چو باشد ذکر او خَیرُ العبادات  
سعادت، با علی معنا پذیر است

امـــــــیر و قافــــله سالار هستی
به غایت پادشاهی بس دلیر است

نگاه قدســــــــــیانِ  عرشِ اعلا
برابر با نگاهش سر به زیر است

هزاران کـــــــــهکشان راه شیری
به دامِ زلف موّاجش اسیر است

خــدا نَــبْوَد ،ولی ذاتــــاًوجودش
شبیه حضرت حق بی نظیر است

بخوان از ماذنه"حَیّ عَلی العِشـــــق"
که بی نامش اذان ،جهلی کبیر است

"قسیــم النّار و الجَنَّــة "علـی و
همان،مصداقِ بر حقِّ غدیر است

شاعر؛ منصوره محمدی مزینان

 شعر کودکانه :
🌿یه روزپیامبرخدا
گف بتموم حاجیا
هرکی گه رفته زودبیاد
خدایه امرخوب می خواد
ساختن یه منبربلند
تاهمه مردم ببینن
پیامبرخوب خدا
ازون منبررفتن بالا
کنارشون عادل ترین
مرد خدابود رو زمین
دست علی تودستشون
به همگان دادن نشون
با صدای خوب و رسا
گف  به تموم  حاجیا
هرکی پیامبرمولاشه
بعدش علی هم اقاشه
امیرمومنین علیست
امام اولین علیست
تابه ابد ولایت حیدره
غدیرخم نشانه ی برتره
صل علی محمد
علیست وصی احمد
🌹شعراز؛ مریم نیکدل مزینانی 

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۸
مرداد
۹۹

 

🌹سروده ی شاعر و ذاکر آل الله حجت الاسلام و المسلمین زنده یاد حاج شیخ حبیب الله عسکری مزینانی به مناسبت عید غدیر

 

سحر از نفحه ى غیبى نسیم دلپذیر آمد
که اى صاحبدلان اینک حدیث بی نظیر آمد

بگوباآشناىِ دل اَلَیس الصُبح را بر خوان
نزول سوره ى نَصر است براى حق نصیرآمد

عرب در جاهلّیت بود عجم هم بنده ى کسرا
نواى نا امیدى از صغیر و هم کبیر آمد
بشردر انحراف وهم تُهى از خُلق انسان شد
که اِقرَء بسم رَبِّک ازخداوند  بصیر  آمد

شد ا ز غارِحِرا پیدا تجّلى کرد در عالَم
هُدَىً. لِلمُتَُقین بودى ویا شَمسِ منیر آمد

به با نگِ ایُّهاالمُدَّثر داعى شد بسوى حق
شهید وشاهد اُمَّت بشیر و هم نذیر آمد

نخوانده درس در عُمرش ولى استاد عالَم شد
معلّم شد مُهّذِب شد که بر عالَم دبیر آمد

اَلَم نَشرَح  لَکَ صَدرَک خداوند علیمش گفت
شده او مَظهَر اسماء که از ذات خبیر آمد

بپاکردپرچم اسلام به امر حَىّ سُبحانى
تمامِ بُت پرستان هم بچشمِ اوحقیر آمد

تمام عمر خود را صرف آئین خدا بنمود
ولى اکمال دین او یقین روز  غدیرآمد

ندا آمد که بَلِّغ اى رسول فرمان حق اینست
براى تو وصىّ و جانشین وهم وزیر آمد

شده کُفّار مأیوس وذلیل وخوار وبیمقدار
وَلاتَخشَوهُم وَخشَونِ به قلب کفر تیر آمد

تمام زائران همرهش دیدندو بشنیدند
على ابن ابیطالب بعنوان امیر آمد

چنین فرمود پیغبرکه هرکس را منم مولا
على مولاى او باشد که از حى قدیر آمد   

على ما اَنزَلَ الله است و منصوب خدا باشد
ولُّى الله شدن بهتر زصد تاج و سریر آمد

امامت حافظ راه ومرام انبیا باشد
به فرمان خداوند است که این امر خطیر آمد

امامت در فرایندش کمال و فتح وپیر وزیست
که هر یک بعد پیغمبر به عنوان سفیر آمد

چراکه وعده ى پیروزى حق است بر باطل
امام فرمانده ى کُلُّ قُوا و هم مدیر آمد

على با حق بود حق با على بینى صف محشر
هر آنکس با على باشد قیامت هم دلیر آمد

همان آقا ومولاییکه نان خود به سائل داد
عطایش بعد مسکین بریتیم و هم اسیر آمد

به هنگام رکوع انگشتر خودرا به سائل داد
همان سائل که در مسجد به شکل یک فقیر آمد

قلم از فضل دریاى على شرمنده و عاجز
به گو اى عسکرى یک قطره بر کلک حقیرآمد

شعر دوم زنده یاد حاج شیخ حبیب الله عسکری مزینانی به مناسبت عید غدیر

غدیر خُم یقین  خمخانه ى اهل  تولا  شد
که هرکس جرعه ای نوشید از آن سر مست و شیدا شد

ولاى مرتضی بالقُوّه مطرح گشته چندین بار
ولى اندر غدیر بالفعل انشاء گشت و امضا شد

خطیب از جانب حق خطبه خوانَد خطبه ى غرّا
على بعد از پیمبر رهبر دین گشت  و مولا شد

زمان خواندنِ اًلیَوم اَکمَلتُ لَکُم گشته
که اتممتُ علیکُم نٍعمَتى اینگونه معنا شد

زمان آیه ى یأسِ نفاق و کُفر نازل شد
خداوند آب پاکى ریخت و کافرکیش رسواشد

على که صاحب سرِّخدا و هم نبى باشد
ولى اندر غدیر سِرّ و حقیقت نیز افشا شد

چه کس باشد سزوار چنین منصب تو خود دانى
هُبَل با دست او بشکست چنانکه لات و عّزّىٰ شد

اگر از غیرَت و هیبت بگویم یا که از صولت
على چون شیر در هرغزوه ای دانى هویدا شد

حماسه آفرین بدر را بنگر قیامت کرد
همه جا قهرمان امّا چسان در بَدرِ کُبرىٰ شد

ز اَحزاب و حُنَین گویم و یا از قلعه ى خَیبَر
چگونه درب خیبر کند و تا از ریشه اش وا شد

ز اَبطالِ عرب گویم زعَمرو و  مرحبِ و عَنتَر
بدست شیر یزدان کُشته در میدان هیجا شد
زعلم و عقل و ایمانش ز عدل و زهد و احسانش
چنین سرمایه إى دارد که او هم کُفوِ زهرا شد

به خندق مظهر کُفرعَمرو اِبنِ عَبدِوَّد باشد
مقابل مظهر ایمان على در جنگ اعدا شد

رَجَز خواندند هردو مر تضىٰ گفتا مکن تعجیل
صدایت را شنیدم نیستم عاجز چه غوغا شد

کنم برپا عزایت را که زنها گریه بنمایند
چنانکه بر جنائز گریه ها همواره برپا شد

منم صدّیق اکبربا بصیرت نیّتم خالص
ز ضَرب شصت خود دانم که تا حشر گفتگوها شد

ولى قبل از شروع جنگ بشنو پیشنهادم را
قضاوت می کند تاریخ که بادشمن مدارا شد

بیا ایمان بیاور یا مکن جنگ با رسول الله
و یا پارا بکن خالى زمرکب هرچه اولا شد

اگرچه در نهان ترسیده بود از جنگ با مولا
ولى او دست پیش زد باچنین نطقى که گویا شد

تو طفلى پیر جنگم بوى شیر اندر دهن دارى
یقین کودک کـُشى محکوم اندر کلّ دنیا شد

نَمَک از سفره ى باباى توخوردم حیا دارم
نمکدان بشکنم اندر جهان یک کار بیجا شد

ولى شیرخدافرمود که حق مرگ تو را خواهد
بدست من مرگت اینچنین اى عمرو  امضا شد

پیاده شد ز مرکب عمرو  و اسب خویشتن پى کرد
زدى شمشیر بر فرق على تا عُقده اش واشد

شده نوبت به مولا تا فرودآورد یک ضربت
که پایش را نمودى قطع قیامت گوئی برپا شد

صداى گفتن تکبیر بلند شد از صف اسلام
که احسن احسن جبریل بلند ازعرش اعلا شد

ثواب ضربتش را کى توان قیمت گذارى کرد
فقط تاروز محشرگفتگو از قول طاها شد

که افضل از عبادتهاى جنّ و انس گردیده
چو اخلاص عمل آموخت ریا را بین که رسواشد

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۳
مرداد
۹۹

 

خادم الحسین حاج علی اسدی مزینانی پدر شهید والامقام محمد اسدی مزینانی یک شنبه شب دوازدهم مرداد1399 در اثر سکته مغزی دعوت حق را لبیک گفت.

وی یکی از انسان های وارسته و خیری بود که در زمان حیات طیبه اش علاوه برکمک به فرزندان و نوه هایش در کارهای عام المنفعه فعال بود و به مجتمع بهزیستی مزینان و مسجد و اماکن دیگر کمک مالی می کرد. 

علی رغم زحمات طاقت فرسایش درکشاورزی هیچگاه لبخند ازلبانش محو نمی شد و در مزینان  اخلاق خوش و برخورد مهربانانه اش زبانزد خاص و عام است.

او از طرف مادری وابسته به سلسله جلیله سادات است و مادری نمونه و به شدت معتقد داشت که کراماتش همیشه درذهن فرزندان و نوه هایش متبادراست. شهید محمد نیز خوش خلقی و مهربانی را از والدین و جده اش به ارث برده بود.

پیکر شادروان حاج علی اسدی امروز دوشنبه با حضور جمع کثیری از همشهریان و بستگان در مزینان تشییع و در بهشت علی علیه السلام زادگاهش به خاک سپرده شد

❤️برگی از زندگینامه شاهد کویر شهید والامقام محمداسدی مزینان

✍️محمد اسدی مزینانی فرزند حاج علی سال1342ه.ش درمزینان به دنیا آمد . شخصیت معنوی او در دامان والدینی  شکل گرفت که سراسر زندگی شان برای رضای خداوند و شرکت درمجالس مذهبی بوده و می باشد.

🔆مادرمحمد سیده ای مهربان، زحمتکش و مذهبی است که در عشق به فرزند و علاقه به آنها زبانزد است اما به هنگام خبر شهادت پسر ارشدش چنان  صبر و شکیبایی زینب وار از خود نشان داد که دیگران را به حیرت وا داشت.

 🔆محمد درچنین خانواده ای رشد کرد.و با همین اعتقاد پس از سپری کردن دوران تحصیلی ابتدایی و راهنمایی به خیل سبزپوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و داوطلبانه عازم میادین نبرد شد.

🔆تازه داماد بود ولی جبهه را ترجیح داد و به منطقه جنگی رفت و درآخرین روز ازآبان 1362در منطقه پنجوین به فیض شهادت نائل آمد ولی پیکرمطهرش پس ازده سال توسط گروه تفحص کشف و پس ازتشییع در سبزوار و زادگاهش مزینان دربهشت حضرت علی (ع) به خاک سپرده شد. 

❤️سفارش شهید محمد اسدی مزینانی:
برادرانم ! بدانید که من آگاهانه در این راه قدم برداشتم،چرا که خون شهیدان ازصدر اسلام تا کنون صدا می زنند که برای چه نشسته اید؟ اکنون انقلاب اسلامی به پیش می رود تا اسلام را در سراسر جهان گسترش دهد....

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۶
مرداد
۹۹

 

✍️ چند روزی است که این تصاویر در فضای مجازی سر از کانال ها و گروه های مختلف در آورده که خبر از تولید ماسک برای ایام محرم آن هم با نام مقدس معصومین و ائمه اطهار به ویژه حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) می دهندکه امیدواریم هرچه زودتر جلوی این کار گرفته شود.

🔺اینکه ممکن است طراحان و تولید کنندگان این گونه ماسک ها نیت بدی نداشته باشند مورد نظر و بحث ما نیست اما تصورش را بکنید قرار است این ماسک ها برای جلوگیری از آلودگی و ورود ویروس استفاده و بعد از آن به سطل زباله انداخته شود آیا به نظر شما این کار توهین به نام معصومین علیهم السلام نیست؟!

🔺جای بسی تعجب و تأسف است که چرا تا کنون هیئتی ها و روحانیون و مداحان و مسئولین امر نسبت به این کار سکوت کرده و اعتراضی نکرده اند شاید بر این باور هستند که این ماسک ها قابل شستشو و استفاده مجدد است که بازهم در آخر جایش سطل زباله خواهد بود پس تا دیر نشده جلوی تولید آن را بگیرید تا قبل از آنی که وارد بازار شده و همه گیر شود

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۴
مرداد
۹۹

 

 

🌐در پی سئوالات مکرر بسیاری از مخاطبان و همشهریان گرامی مبنی بر وضعیت مراسم محرم و عاشورا در مزینان، استاد محمد شریفی مزینانی کارگردان تعزیه عاشورا و مدیر برگزاری مراسم ویژه شبهای دهه ی اول محرم پیامی ارسال کرده که به پیوست تقدیم می گردد:  

✍️باعرض سلام و ارادت خالصانه خدمت تمامی عزیزانی که دلباخته مزینان بویژه مراسم عزاداری آن که ریشه دردل تاریخ دارد هستند و برای رسیدن به آن روزهای به یادماندنی لحظه شماری می کنندخوبان من خدا شاهد و گواه است که بنده هم چون شماعاشقانه منتظرم  و برای آن شب های روحانی و سراسر استجابت دقیقه هارا ازنظرمی گذرانم و هر روز منتظر فردای آن روزکه محرم برسد و حسینی وار با تمام وجود باهم و در کنارهم سال دیگری را به یاد محرم و عاشورا عاشقانه به دل تاریخ بسپاریم اما افسوس...
💠اولاً بنده کوچکتر از آنم که برای آن روزهای بزرگ تصمیم گیرنده باشم اما ازآنجاکه به عنوان یک ساکن مزینان درجریان احوالات مردم خوبمان هستم و تماس های مکرری داشتندمی خواهم به صراحت عرض کنم که افرادی هستند ازپدران و مادرانی که لب پرتگاه زندگی هستند و تعداد آنها نسبتاً بالاست بااین پروتکل هایی که صاحب نظران برای مبارزه بااین ویروس خانمانسوز قائلند در یک روستا که حجم وارد شوندگان دراین ایام چندین برابر مکانهای محل عزاداری است بویژه ازشب پنجم به بعد می توان مبارزه کرد اگر بخواهیم حداقل فاصله نه به نوع استاندارد را مراعات کنیم نیازمندچه قدر فضا هستیم و دههادلیل دیگرکه ذکرش نیازمند رهنمودهای کارشناسانه است و در توان اینجانب نیست.
💠عزیزان یک سال از فیوضات ماه مبارک رمضان و شب های پرفیض قدر محروم ماندیم اگرچه حیف که صدها حیف لذا استدعادارم اگردولت هم این اجازه را داد شما بزرگواران یک عمل مستحبی را فدای این واجب که فریضه الهی در آن متبلور است ننماییدبرای رفع دل تنگی ها بابرنامه ریزی دقیق و خداپسندانه صله ارحام را داشته باشید و ازتعصب های خشک و بیجا کاملا بپرهیزید که شما متعلق به مزینان و مزینان خانه دو ست داشتنی وابدی همه ما خواهدبود.
💠از صاحبان اندیشه و قلم استدعادارم که بارهنمودهای دلسوزانه چه موافق و یامخالف  مدیریت شاهدان محترم کویر، شورای اسلامی و دهیارمحترم که میزبانان حقیقی ما هستند را یاری فرمایید.
💠در پایان قدردان لطف شما هستم و با شما به دعا می نشینم که خداوند شراین بیماری شیطان صفت را از وجود همه رفع و دفع فرماید . ان شاءالله
🔆محمد شریفی مزینانی

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۳۰
تیر
۹۹

 

🌐 در روزهای اخیر و همزمان با 25 تیرماه تصاویری از یک جشن در فضای مجازی به مناسبت پنجاه سالگی بهشت زهرا(س) منتشر شد که طبق معمول بعضی داس و کلنگ برداشتند که ای وای دیدی چطور شد...

💢تیترهای ناجوانمردانه بعضی ارباب رسانه  و کاربران فضای مجازی تیرجفایی بود که به قلب دست اندرکاران این آرامستان اصابت می کرد جایی که همیشه جز غم و اندوه برای آن ها چیزی در برنداشته است...

💢حضور یادگار امام در این مراسم بهانه ای دیگر بود تا بهانه جویان مجازی آن را مستمسک مطالب خود قرار دهند و بازهم حملات زهرآگین شان را بیشتر کنند .

 🔶اما ماجرا چیست؟ این را دکتر سعید خال، مدیرعامل سازمان بهشت زهرا توضیح می دهد:«قرار بود در پنجاه سالگی آرامستان بهشت زهرا(س) مراسمی با حضور آحاد کارکنان برگزار کنیم اما کرونا این اجازه را به ما نداد تا از زحمات طاقت فرسای این عزیزان تقدیر کنیم جایی که در اوج این بحران اگر همه در خانه هایشان قرنطینه بودند بچه های ما در محل کار حضور داشتند...این دیدار ساده و محدود با رعایت پروتکل در جهت تقویت روحیه و تکریم پرسنلی بود که پنج ماه در بحران هستند.»

💢به راستی آیا گاهی از خودمان پرسیده ایم اگر ما یکی از کارکنان اعم از مسئول و کارمند و کارگر و غسال و قبرکن بودیم در برخورد با جامعه ای که گاهی بی رحمانه شخصیت افراد را بنای به نوع شغل و مسئولیت قضاوت می کنند چه انتظاری داشتیم؟! جایی که بی تردید آخر این سفر زود گذر عمر به آن منتهی می شود و قرار است همین جماعت میزبان ما باشند و میزبان میهمانان ما ، اکنون یک روز شادی را هم به آن ها نمی بینیم و انتظار داریم حتی در مراسم جشن خود  این گرامیان خرما و حلوا پخش کنند !بریدن یک کیک آن هم در مراسمی که قرار است از چند نفر زحمتکش و در این مکان پر از ماتم تجلیل و تکریم شود این قدر هیاهو داشت؟! چرا شما که  به قول خودتان برای حتی طلاق و ختنه سوران بچه هایتان جشن می گیرید و کیک های چند طبقه سفارش می دهید لحظه ای نخواستید آن روی دیگر جشن بهشت زهرایی ها را مشاهده کنید آیا بهتر نیست ما به عنوان افراد این جامعه یک روز در سال را به پاس قدرشناسی از سخت ترین شغل جامعه ی بشری تجلیل کنیم و شاخه گل هایی که بر روی قبور عزیزان درگذشته می گذاریم به آن ها که زنده اند هدیه بدهیم تا بعد از نیم قرن به بهانه ی پنجاه سالگی یک آرامستان که نامش تلنگری است برای همه ی ما در انزوا جشن بگیرند و بعد هم مورد تمسخر و نیش و کنایه ظالمانه بعضی قرار بگیرند ...؟

🖌علی مزینانی عسکری

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۳۰
تیر
۹۹

 

🌐 در روزهای اخیر و همزمان با 25 تیرماه تصاویری از یک جشن در فضای مجازی به مناسبت پنجاه سالگی بهشت زهرا(س) منتشر شد که طبق معمول بعضی داس و کلنگ برداشتند که ای وای دیدی چطور شد...

💢تیترهای ناجوانمردانه بعضی ارباب رسانه  و کاربران فضای مجازی تیرجفایی بود که به قلب دست اندرکاران این آرامستان اصابت می کرد جایی که همیشه جز غم و اندوه برای آن ها چیزی در برنداشته است...

💢حضور یادگار امام در این مراسم بهانه ای دیگر بود تا بهانه جویان مجازی آن را مستمسک مطالب خود قرار دهند و بازهم حملات زهرآگین شان را بیشتر کنند .

 🔶اما ماجرا چیست؟ این را دکتر سعید خال، مدیرعامل سازمان بهشت زهرا توضیح می دهد:«قرار بود در پنجاه سالگی آرامستان بهشت زهرا(س) مراسمی با حضور آحاد کارکنان برگزار کنیم اما کرونا این اجازه را به ما نداد تا از زحمات طاقت فرسای این عزیزان تقدیر کنیم جایی که در اوج این بحران اگر همه در خانه هایشان قرنطینه بودند بچه های ما در محل کار حضور داشتند...این دیدار ساده و محدود با رعایت پروتکل در جهت تقویت روحیه و تکریم پرسنلی بود که پنج ماه در بحران هستند.»

💢به راستی آیا گاهی از خودمان پرسیده ایم اگر ما یکی از کارکنان اعم از مسئول و کارمند و کارگر و غسال و قبرکن بودیم در برخورد با جامعه ای که گاهی بی رحمانه شخصیت افراد را بنای به نوع شغل و مسئولیت قضاوت می کنند چه انتظاری داشتیم؟! جایی که بی تردید آخر این سفر زود گذر عمر به آن منتهی می شود و قرار است همین جماعت میزبان ما باشند و میزبان میهمانان ما ، اکنون یک روز شادی را هم به آن ها نمی بینیم و انتظار داریم حتی در مراسم جشن خود  این گرامیان خرما و حلوا پخش کنند !بریدن یک کیک آن هم در مراسمی که قرار است از چند نفر زحمتکش و در این مکان پر از ماتم تجلیل و تکریم شود این قدر هیاهو داشت؟! چرا شما که  به قول خودتان برای حتی طلاق و ختنه سوران بچه هایتان جشن می گیرید و کیک های چند طبقه سفارش می دهید لحظه ای نخواستید آن روی دیگر جشن بهشت زهرایی ها را مشاهده کنید آیا بهتر نیست ما به عنوان افراد این جامعه یک روز در سال را به پاس قدرشناسی از سخت ترین شغل جامعه ی بشری تجلیل کنیم و شاخه گل هایی که بر روی قبور عزیزان درگذشته می گذاریم به آن ها که زنده اند هدیه بدهیم تا بعد از نیم قرن به بهانه ی پنجاه سالگی یک آرامستان که نامش تلنگری است برای همه ی ما در انزوا جشن بگیرند و بعد هم مورد تمسخر و نیش و کنایه ظالمانه بعضی قرار بگیرند ...؟

🖌علی مزینانی عسکری

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۳۰
تیر
۹۹

 

روح الله مزینانی شنبه شب ( 28 تیر) در گفتگوی 18 و 30 دقیقه شبکه خبر سیما  گفت: با شروع شیوع ویروس کرونا در کشور از ابتدای اسفندماه و ادامه آن تاکنون، در اردیبهشت ماه شاهد فروکش کردن این ویروس در کشور بودیم که همین امر باعث غفلت در تولید مواد اولیه ماسک شد.

معاون اجرایی و برنامه‌ریزی اداره کل تجهیرات و ملزومات پزشکی افزود: امروز که شاهد اوجگیری مجدد آن هستیم مواد اولیه لازم به اندازه کافی موجود است اما در توزیع مناسب آن بین واحدهای تولیدی مشکل بوجود آمده است که با برگزاری جلسات متعدد قرار شد وزارت صمت وظیفه تامین مواد اولیه مورد نیاز واحدهای تولیدی و توزیع بین آنها را بعهده بگیرد.

وی با بیان اینکه از بهمن سال گذشته مجوز فروش برای 11 شرکت فعال دارای مجوز تولید ماسک صادر شد که پس از فروکش کرونا در اردیبهشت ماه قرار شد شرکت های فعال در این زمینه مجوز آی آر سی بهداشتی را برای تایید کیفیت ماسک تولیدی خود دریافت کنند که هم اکنون 29 شرکت فعال مجوز لازم را دریافت کرده اند و 8 + 5 شرکت دیگر هم در حال دریافت این مجوز هستند.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۵
تیر
۹۹

فرمانده انتظامی داورزن، در دیدار با مدیرعامل مجتمع سالمندان  نرجس خاتون مزینان گفت: تعامل گسترده پلیس و بهزیستی، ارتقاء فرهنگ و کاهش آسیب‌های اجتماعی را به دنبال دارد


 ✍️به گزارش معاونت اجتماعی پلیس داورزن؛ سرهنگ اکبر محمد آبادی در دیدار با مدیرعامل مؤسسه خیریه حضرت نرجس خاتون(س) مزینان ضمن گرامیداشت هفته بهزیستی ،بهزیستی را یکی از نهادهای اصلی در اجرای اقدامات گسترده فرهنگی در سطح شهرستان برشمرد و گفت : تعامل در آموزش و آگاهی دادن به شهروندان از طریق ظرفیت‌های موجود مانند برگزاری کلاس های آموزشی می تواند نقش تعیین کننده ای در پیشگیری از جرائم داشته باشد.
🔹وی با بیان اینکه بهترین درمان همان پیشگیری است، گفت: امروزه اهمیت پیشگیری از آسیب‌های اجتماعی از درمان مبتلایان به این آسیب ها به مراتب بیشتر است چرا که اگر افراد در معرض آسیب یا آسیب دیده مورد حمایت قرار نگیرند می توانند یک جامعه را با انواع آسیب ها و بیماری ها تهدید کنند.
🔹سرهنگ اکبر محمد آبادی هدف اصلی از برگزاری این تعامل را افزایش و توسعه سطح همکاری مجموعه بهزیستی و پلیس برای استفاده از ظرفیت های موجود در راستای ارتقای فرهنگ و کاهش آسیب‌های اجتماعی برشمرد و تصریح کرد :هر دو سازمان کار فرهنگ‌سازی انجام می دهند و این می تواند تاثیر بسزایی در ایجاد فرهنگ پایدار در سطح شهرستان داشته باشد.
💠مدیر مجتمع خدمات بهزیستی و مرکز سالمندان مؤسسه حضرت نرجس خاتون(س) مزینان نیز در این دیدار ضمن تقدیر و تشکر از مسئولان و کارکنان نیروی انتظامی گفت :ما همیشه به وجود مسئولان نیروی انتظامی که در همه لحظات همراه ما بودند افتخار می کنیم.
🔹خانم گلستانی بیان کرد: بهزیستی متولی سلامت اجتماعی بوده و مانند نیروی انتظامی ماموریت های متنوعی را دنبال می‌کند، از این رو مشارکت این دو سازمان باعث ارتقاء سطح آگاهی شهروندان و کاهش آسیب‌های اجتماعی می‌شود.
🔹وی امنیت را یکی از خواسته‌های هر جامعه در توسعه و پیشرفت اجتماعی و فرهنگی دانست و افزود: امنیت اجتماعی در هر جامعه نیاز مهم  آن جامعه به شمار می‌آید و قطعاً امنیت یکی از مولفه های اصلی پیشرفت در جامعه است.
🔹خانم گلستانی در پایان خاطرنشان کرد: نیروی انتظامی با ارتباط فرهنگی و اعتقادی و استفاده از رویکرد اجتماعی خود گام بسیار مهمی در اصلاح و برخورد با ناهنجاری ها بر داشته و این اقدام قابل تحسین است.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۵
تیر
۹۹

۲۵ تیرماه هر سال در کشورمان ایران« روز بهزیستی و روزتامین اجتماعی »نامگذاری شده است. سازمان بهزیستی کشور، به موجب لایحه قانونی سال ۱۳۵۹ در جهت تحقق مفاد اصول ۳، ٢١ و ٢۹ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و در زمینه تحقق عدالت اجتماعی تشکیل شده است.

 روز بهزیستی, روز تامین اجتماعی, 25 تیر روز بهزیستی و تامین اجتماعی🔹سازمان بهزیستی به منظور نیل به اهداف خود با اتخاذ تدابیر لازم و حمایتهای گوناگون از کودکان نیازمند، زنان و کودکان بی سرپرست، ابن السبیل (در راه ماندگان) و نیز عرضه خدمات توانبخشی به معلولان جسمی و ذهنی، مبتلایان به بیماریهای صعب العلاج، معتادان و ناسازگاران اجتماعی و هم چنین پیشگیری از معلولیتها و آسیبهای اجتماعی و غیره با توجه به حفظ ارزشها و کرامات والای انسانی و تکیه بر تعاون و همیاری مردم نیکوکار تلاش می کند.

✳️اکنون با این مقدمه ضمن پاسداشت این روز و عرض خداقوت به تمامی خادمان و دلسوزان بهزیستی به ویژه بانوی جهادگر مزینانی سرکار خانم فاطمه گلستانی و همکاران محترمشان از خیرین و نیکوکاران گرامی که از آغازین روزهای کلنگ بنای عظیم مجتمع جامع خدمات بهزیستی مزینان در مساحت 1550 متر مربع این بانوی فداکار را در نیل به اهداف آرمانی و نیت خیرخواهانه اش یاری رساندند دعوت می شود تا کمک های نقدی خود را به حساب  مؤسسه خیریه حضرت نرجس خاتون(س) مزینان واریز نمایند 

💠شایان ذکر است ؛ تکمیل فازهای سوم و چهارم و همچنین ایجاد یک فضای سبز عمومی برای مددجویان خاصه پدران و مادران کهنسالی که در مرکز سالمندان مزینان زندگی می کنند از اقدامات و برنامه های ضروری مؤسسه می باشد

💎شماره حساب مؤسسه خیرّیه حضرت نرجس خاتون (س) مزینان
 0104796105000
🔸شماره کارت عابر بانک صادرات به نام مؤسسه خیرّیه حضرت نرجس خاتون (س) و مجتمع بهزیستی مزینان:

6037691990029407
☎️شماره تلفن همراه مدیر عامل محترم مؤسسه و مجتمع بهزیستی مزینان خانم فاطمه مزینانی گلستانی09122893324

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۱
تیر
۹۹

 


✍️در تاریخ سرزمین مقدس ایران زمین نام اسطوره هایی به نام زن بسیار ثبت شده که هریک الگویی خاص برای آیندگان بوده اندکه می توان به برخی قهرمانان تاریخی این گونه اشاره کرد: آرتمیز، آتوسا، یوتاب، آرتادخت، آذرآناهید، آزرمی دخت، زربانو ، زینب پاشا، بی بی مریم بختیاری و ...
🔹اما در سرزمین مقدس کویر که همیشه نام بزرگ شریعتی بر آن پرتو افکنی می کند؛ کارهای خیرخواهانه و گام های استوار یک زن به نام فاطمه چند سالی است زبانزد خاص و عام شده و با بلند همتی او نور امید در سرای بینوایان، معلولان و سالمندان دمیده شد، زنی که از تمامی رفاهیات خود در پایتخت چشم پوشید و راهی دیار خویش شد تا به مردم زادگاهش و محرومان خطه ی کویر مهرورزی را هدیه نماید.
🔹بانو فاطمه مزینانی ملقب به گلستانی که قبل از هجرت به تهران و استخدام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خدمت به کودکان مزینانی را در مهدکودک دهه ی پنجاه تجربه کرده بود باهمین سودای خدمت به مردم راهی مزینان شد و بزرگترین پروژه خدماتی روستایی کشور را در این نقطه از جغرافیا با کمک همدلانی از جنس خود و به مدد و یاری خیران بنا نهاد .
🔆"فاطمه" که ما او را "بانوی جهادگر مزینان" می دانیم سال1389 یعنی10 سال پیش وقتی رنج سالخوردگان و بی پناهی آن ها را در بعضی مناطق خطه ی کویر مشاهده کرد مصمم شد تا برای این قشر کاری بکند و با همین نیت آستین همت را بالا زد و در زمینی به وسعت یک هزار و پانصد و پنجاه متر پروژه عظیم مجتمع جامع خدمات بهزیستی مزینان را در چهار فاز آغاز کرد طبق معمول از همان ابتدا برخی از سنگ اندازان شروع به بهانه تراشی و سنگ اندازی کردند اما او از هیچ موجی و طوفانی و سخن پراکنی نترسید و در کنار این بنای طاقت فرسا بر کارهای جهادی خویش افزود :« تأسیس مؤسسه خیریه حضرت نرجس خاتون(س)، تاسیس مرکز فنی حرفه ای برای آموزش هنرجویان خیاطی ویژه خواهران با اهدای مدرک رسمی فنی حرفه ای سبزوار، تاسیس مرکز پیش دبستانی و مهدکودک امیدان نبی(ص)، برپایی نمایشگاه سفالگری و کاردستی و نقاشی، برگزاری برنامه های اوقات فراغت نوجوانان با راه اندازی کتابخانه، تشکیل حلقه ۳۱۳ تن یاران امام زمان (عج)، برگزاری جشن های بزرگ مناسبتی به ویژه در دهه ی فجر، برگزاری اردوهای زیارتی و فرهنگی ویژه سالمندان و معلولان، برگزاری دوره های آموزشی مختلف اجتماعی و فرهنگی ویژه بانوان، اهدای صدها بسته ی کمک معیشتی به نیازمندان  و...» این ها تنها بخشی از فعالیت گسترده بانوی فداکار مزینانی است و باید افزود عضویت در شورای اسلامی مزینان و جلسات مستمر پیگیری طرح های عمرانی و آبادانی در سه دوره ی حضور او در این شورا...
 🔹اکنون آن چه بانوی جهادگر مزینانی در این زمین لم یزرع کاشته است به نتیجه رسیده و همان گونه که خیلی ها تصور می کنند در کویر انتظار رویش گل نیست او آن را گلستان کرد! و درست در نقطه ی مقابل این پروژه عظیم خدماتی وقتی می بینی طرح های بسیاری که بعضی آغاز کردند و شاید هم زودتر و هنوز هیچ نتیجه ای در بر نداشته باید برخود بالید و شکرگزار بود که چنین نعمتی به نام یک زن فداکار در زادگاهمان نام آوری می کند.


🔹مایه مباهات و افتخار است که یاد آوری کنیم؛ فاز اول بهزیستی مزینان با عنوان مرکز خدمات نگهداری سالمندان مؤسسه خیریه حضرت نرجس خاتون(س) شروع به فعالیت کرده و دوسال است که میزبان پدران و مادران سالخورده از همین دیار و دیگر مناطق شده و مرکز فیزیوتراپی این مرکز نیز همه روزه پذیرای معلولان و بیمارانی است که دیگر نیاز به تحمل رنج سفر 80 کیلومتری به سبزوار ندارند و از خدمات ارزنده آن بهره مند می شوند.
⁉️اما حال که این رنج به گنج تبدیل شده و مزینان شاهد خدمتی چنین ارزشمند است وظیفه ی ما درقبال آن چیست؟!
🔹بی تردید این روزها به علت تحریم های ظالمانه استکبار، شیوع ویروس کرونا و وضعیت بد و دشوار اقتصادی تأمین معیشت مردم سخت شده است و انتظار ادامه ی هر طرحی دست نیافتنی به نظر می رسد ولی مردم ما همیشه نشان داده اند قهرمانان روزهای سخت هستند و به یقین بازهم می طلبد تا با همراهی و کمک آحاد همشهریان خاصه خیرین نیکوکار این خادم واقعی مزینان را یاری نماییم و در تکمیل کار بزرگ او از هیچ کمکی دریغ نورزیم ...چون که صدآمد نود هم پیش ماست...
یاحق

علی مزینانی عسکری...

تهران یک شنبه 21 تیرماه 1399

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۶
تیر
۹۹

 

یک سال از حضور دکتر حسن نیا معاون وزیر راه و شهرسازی جمهوری اسلامی و رئیس سازمان راهداری و حمل و نقل جاده ای به همراه نماینده مردم شریف سبزواربزرگ و مدیر راه و شهرسازی استان خراسان رضوی در مزینان گذشت(14تیر 98) و هر دو نماینده محترم (مقصودی و سبحانی فر)که بارها وعده دادند به زودی جاده آدمکش مزینان به داورزن آسفالت می شود!  مجلس را ترک کردند و اکنون نمایندگان دیگری به نام های دکتر عنابستانی و محبی بر سکوهای وکالت تکیه زده اند. مردم مزینان امیدوارند به مدد و پیگیری این نمایندگان انقلابی سرانجام وضعیت این جاده بعد از 42 سال سرو سامان پیدا کند و دیگر شاهد مرگ عزیزانشان که هر سال به علت خرابی و عرض کم جاده و آسفالت نامناسب و تاریکی مطلق از دست می دهند نباشند.

  شاهدان کویر مزینان بارها پیگیر این راه شده و صدای مردم را منعکس کرده و شورای اسلامی و دهیاری مزینان نیز اعتراض خود را با حضور در فرمانداری و اداره راه سبزوار و خراسان رضوی و وزارت راه به مسئولین اعلام کرده است...

از حق نگذریم الآن حدود شش ماهی هست که پیمانکار جدید دم و دستگاه جاده سازی خود را در مسیر موتور آب شهید امین آبادی 4 کیلومتری مزینان مستقر کرده و گاهی با خیز لاک پشتی یک گوشه ای را بیل می زنند تا اثبات کنند که در حال کار هستند و جالب است که بدانید معاون وزیر راه با صراحت تأکید کرد این جاده تا ابتدای پاییز 98 باید تعریض و آسفالت آن  پایان و تا ابتدای زمستان همان سال به بهره برداری برسد ولی همچنان چشم انتظاری مردم خطه ی کویر ادامه دارد.

این جاده که به طول 8 کیلومتر و عرض 6 متر مزینان را به داورزن و جاده تهران به مشهد وصل می کند در ابتدای پیروزی انقلاب هموار و قیر ریزی شد و در هر مناسبتی که به منظور بزرگداشت سالگرد عروج دکترعلی شریعتی مزینانی در این دیار برگزار  شد مسئولین ارشد به ویژه وزرای راه و کشور  قول مساعدت دادند که به خاطر علاقه به فرزند شایسته کویر این درخواست مردم را پیگیری و جامه عمل بپوشانند ولی به محض ورودشان به پایتخت گویا چنین قولی نداده اند از دیگر وعده ها سخن نمی گوییم تا متهم به تشویش اذهان عمومی نشویم فقط عاجزانه درخواست می کنیم به حرمت وعده هایی که دادند نگاهی به دلسوختگان کویر داشته باشند.

شایان ذکر است طبق گزارش نمایندگان دوره قبل آقایان مقصودی و سبحانی فر بودجه مورد نظر تا مبلغ 4 میلیارد تومان تخصیص یافته که علت تکمیل پروژه همچنان در پرده ی ابهام است.

تصاویرصحنه های دلخراش از تصادف و تلفات در جاده مزینان به داورزن

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۶
تیر
۹۹

 

مهدیه مزینانی های مقیم تهران طی اطلاعیه ای از تمدید سه روزه نمایشگاه کریمه گروه جهادی بانوان مزینانی خبر داد متن این اطلاعیه به شرح زیر است:


🌐اطلاعیه شماره ۲

✍️سلام علیکم

نظر به استقبال عزیزان از * نمایشگاه عفاف و حجاب* (کریمه اهل بیت علیهم السلام) که هم اکنون در مهدیه مزینانیها در حال برگزاری می باشد  به* مدت ۳ روز دیگر تمدید شد*.لذا بازدید از نمایشگاه مذکور تا روز چهارشنبه ۹۹/۴/۱۸ ادامه دارد.

 🔷 بازدیدکنندگان ارجمند در این سه روز از  ساعت ۱۱ صبح تا ساعت ۲۲ می توانند از نمایشگاه بازدید نمایند.

🔷با عنایت به وضعیت حساس و حفظ سلامتی و مصوبه ستاد ملی مبارزه با کرونا بازدیدکنندگان ارجمند توجه داشته باشند ، هنگام بازدید
🔺☆ داشتن ماسک و دستکش☆ ضروری است.

🔷در صورت تمایل پیشنهادات و انتقادات خود را به مسئولین نمایشگاه تحویل نمایید.

🔆هیئت امنای مهدیه شرق تهران مزینانیها

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۵
تیر
۹۹

 

روز شنبه ۱۴ تیر ۱۳۵۹ و روز بعد از آن روزنامه اطلاعات، مصاحبه‌ای مفصل را با استاد محمدتقی شریعتی مزینانی، پدر دکتر شریعتی منتشر کرد، این مصاحبه را مهدی منتظری خبرنگار اطلاعات به مناسبت سومین سالگرد دکتر علی شریعتی مزینانی در ۲۹ خرداد آن سال گرفته بود که ظاهرا با تاخیر به چاپ رسید. منتظری در این گفتگو نظر استاد شریعتی را درباره گروگان‌های آمریکایی در ایران پرسید، از مشکلات جامعه ایران پس از انقلاب و از این‌که آیا هرگز فرقانیان با دکتر شریعتی در ارتباط بودند یا نه؟ و خیلی مسائل دیگر روز. مشروح این مصاحبه را در ادامه می‌خوانید:

 

اگر معلم شهیدمان دکتر شریعتی اکنون در میان ما بود چه می‌کرد؟
دکتر در سراسر عمرش یک راه اتخاد کرده بود یعنی او معتقد بود که تنها وسیله سعادت بشر «اسلام» است، اسلام واقعی و به تعبیر خودش «تشیع علوی» که سعادت و تعالی و تکامل بشر را این اسلام و تشیع خواهد توانست تامین کند. دکتر در این راه از هیچ فداکاری و ایثاری برای این راه (سبیل‌الله) خودداری نکرد و اگر الان هم دکتر زدنده بود همین «عقیده» اش را دنبال می‌کرد و باز جوان‌ها را به طرف همین اسلام و همین تشیع فرامی‌خواند.

مشکلات کلی انقلاب را چه می‌دانید و راه‌حل آن مشکلات را در چه می‌بینید؟
مسلم است که بعد از هر انقلابی مشکلات و نابسامانی‌هایی به وجود می‌آید و این منحصر به انقلاب الجزایر و انقلاب فلسطین (فلسطینی‌ها) این‌ها گرفتار مشکلات کم و بیش زیاد هستند که بعضی نسبتا زیادند و برخی دیگر مشکلات نسبتا کمتری داشته‌اند به‌خصوص کشور ما که در یک شرایط خاصی بوده و حکومتی داشته که این حکومت با خارج ساخته و تمام ذخایر ما را به خارج می‌داد. این‌جا را یک بازار برای متاع‌های خارج کرده بود و آن‌ها (بیگانگان) هم در این‌جا مطامعی داشته‌اند که مسلما اکنون که قطع شده است ساکت نمی‌نشینند بلکه تحریکات و جنگ در کردستان و توطئه در داخل را به صورت‌های مختلف به وجود می‌آورند تا به جایی که حتی حمله نظامی نیز می‌کنند، این یک نوع مشکلات هستند که در رابطه با خارج می‌باشند.

بدبختانه، چون ملت ما هم رشد لازم را ندارد و به علاوه، چون این انقلاب به سرعت انجام شد، چراکه انقلابات دیگر سال‌های سال کوشش می‌کنند و کشتار می‌دهند. شاید یک‌ششم مردم الجزایر در انقلاب کشته شدند، و اگر ما به این نسبت می‌خواستیم کشته بدهیم می‌بایست ۷-۸ میلیون کشته می‌دادیم و این با یک سرعت غیرمنتظره‌ای که صورت اعجاز داشته به وقوع پیوست اکنون آن‌طور که باید و شاید قدردانی از آن نمی‌کنیم و از طرفی، چون مردم ما در طول حکومت آن پدر و پسر از لحاظ سیاسی – اجتماعی – فرهنگی رشد پیدا نکردند، بلکه ملت ما را در یک خفقان و محدودیت و محظوریت نگهداشته بودند بنابراین رشد لازم را ملت ما نداشته و، چون ندارد آن‌طوری که باید وظایف خود را انجام نمی‌دهند و هر دسته‌ای برای خود یک جمعیتی جمع می‌کند و یک مرام‌نامه‌ای و نظام‌نامه‌ای و تشکیلات منظم و یا غیرمنظمی برای خودشان درست می‌کنند و متاسفانه این دستجات به هم حمله می‌کنند و گاهی کار به چوب و چماق و امثال این‌ها می‌افتد و کشتار و مصدوم و مجروح به جای می‌گذارد و این حوادث برای ما پیش می‌آید.

وضع اقتصادی ما را و کشاورزی ما را با آن اصلاحات ارضی خاصی که انجام دادند به کلی نابود کردند و روستاییان به جای تولید هجوم آوردند به شهر‌ها و آن وقت دهات خالی شد و شهر‌ها از جمعیت انباشته شد و به وضع به این کیفیت درآمد و این است که مشکلات هم از لحاظ اقتصادی و اجتماعی و سیاسی دامنگیر ما هستند. پس باید به ملت حالی کرد، البته از طریق تبلیغات گسترده که آن‌ها بیدار شوند و متوجه توطئه باشند و واداشته شوند به این‌که صبر انقلابی داشته باشند این‌قدر عجول نباشند، هرکس به فکر خودش نباشد، کم‌کاری نکنند، این اداری از زیر کار در نرود، ناراضی‌تراشی نکنند، مردم را عصیان‌زده نکند، این کشاورز کارش را رها نکند و به شهر نیاید و احزاب و دستجات مختلف هرکدام به نوبه خود وظایف‌شان را انجام دهند تا مملکت نضجی پیدا کند و به عقیده من راه‌حل این مشکلات این است که تمرکز قوا در یک جا به وجود بیاید یعنی در یک مرکز باشد، چندین مرکز فرماندهی، و قدرت وجود نداشته باشد که این‌ها در برابر هم جبهه‌گیری کنند و یا کارشکنی نمایند باید یک مرکز قدرت باشد و کار دست او باشد و مسئولیت را به تنهایی داشته باشد تا او بتواند کار‌ها را سر و صورتی بدهد و از طرفی مردم را هم روشن بکند تا این کسی که در کارخانه کار می‌کند آن کس که کشاورز است آن که کارمند است وظایفش را انجام دهد و نیز احساس وظیفه شغلی بکند خلاصه این‌که این اشکالات هم از داخل است و هم از خارج منتهی یک صبر انقلابی لازم است که به تدریج این نابسامانی‌های از بین برود و هر دسته‌ای و هر جمعیتی و صنفی در کارش وظیفه محوله‌اش را انجام دهد تا ان‌شاءالله مملکت سر و صورت و سامان به خود بگیرد.

نظرتان در مورد گروگان‌گیری و نیز محاکمه جاسوسان آمریکایی چیست؟

من نمی‌دانم افراد دیگر چه عقیده‌ای در این مورد دارند، اما آن‌چه را که من فکر می‌کنم و حتی در این خصوص هم به خدمت امام و به آقای رئیس‌جمهور نامه نوشتم این است که به نظر من اول که آن‌ها را گرفتیم بسیار کار پسندیده و شایسته و از هر نظر قابل تجلیل و تقدیر و ستایش بود، اما ادامه‌اش با این کیفیت صلاح نبود البته من هیچ‌گونه ادعای خبرویت در این کار و یا امور سیاست ندارم، اما به عقل ناقص من بعد از مدتی که این‌ها را نگهداشتند می‌بایست از حضور واسطه‌ها استفاده کرد مثلا وقتی پاپ وساطت کرد همین جا خود او را واسطه می‌کردیم برای این‌که آمریکا پول‌های ملت ما را پس دهد، چون به نظر من آمریکا به هیچ وجه شاه را به ما مسترد نخواهد کرد چراکه در بین کشور‌های عربی از قبیل: سادات و ملک حسن و ملک حسین افرادی هستند که او می‌خواهد آن‌ها را مطمئن کند که عندالزوم حمایت‌شان خواهد کرد در این صورت اگر بخواهد شاه را به ما پس دهد اعتماد آن‌ها را از خودش سلب می‌کند بنابراین به هر قیمت که برایش تمام شود شاه را به ما باز نخواهد گرداند. پس وقتی که چنین است چه بهتر که ما از وساطت پاپ استفاده می‌کردیم و وساطتش را می‌پذیرفتیم و خود او را واسطه می‌کردیم برای این‌که آمریکا مبالغی را که از ما در بانک‌هایش بوده است و تصرف و تجاوز به آن‌ها کرده به ما پس بدهد خلاصه آن همه پول را که آن جانی فراری از مردم دزدیده بود و غارتگری کرده بود می‌بایست به یک صورتی از او پس بگیریم و بعد هم اگر حاضر نمی‌شد که پول‌ها را پس بدهد لااقل در یک مرکز دیگری که صلاحیت داشته باشد دادگاهی تشکیل می‌دادند و این مرد را برای جنایاتش و برای غارتگری‌هایش محاکمه می‌کردند و این گروگان‌ها را هم آزاد می‌کردیم، اما نگهداشتن این گروگان‌ها آن هم با این مخارج هنگفتی که باید داد که با توجه به پراکندگی آن‌ها در شهر‌های مختلف چند برابر می‌شود.

به طوری که خبر قابل اعتمادی شنیدم، آمریکا از پول‌های ما روزانه مبالغی برمی‌دارد و به خانواده گروگان‌ها می‌دهد. پس چرا این همه ضرر و زیان را تحمل کنیم و از طرفی خطر‌هایی که او برای ما درست می‌کند، یک روز صدام حسین را و یک روز کرد‌ها را و یک روز دستجات دیگر را تا وقتی که خودش به طور مستقیم حمله نظامی می‌کند که الحمدالله خداوند به صورت معجزه‌آسا ما را حفظ کرد و نجات داد بنابراین وقتی وضع چنین است چه بهتر که این گروگان‌ها را با یک شرایط معقولی پس می‌دادیم و در عوض پول‌ها و ثروت غارت‌شده این مملکت را پس می‌گرفتیم و آن جلاد فراری را در یک دادگاهی محاکمه می‌کردیم من می‌دانم که آمریکا اهمیتی نمی‌دهد به این چند گروگان، ولی این بهانه شده در دستش برای کار‌هایی که می‌کند و حملات و تهدیداتی که انجام می‌دهد و نیز برای محاصره اقتصادی و این‌ها همه به بهانه گروگان‌هاست در صورتی که آمریکا ابدا به گروگان‌ها اهمیتی نمی‌دهد، زیرا همان‌طور که دیدیم از سربازان آمریکایی مهاجم ۹ نفر سوختند و از بین رفتند و این تعداد یک‌پنجم گروگان‌ها بود، بنابراین آمریکا اهمیت به گروگان نمی‌دهد لکن این جاسوسان اسیر بهانه‌ای برای توطئه‌های آمریکا شده‌اند بنابراین نظر بنده در این باره این بود، اما این‌که نظرم درست هست و یا قابل قبول و عقلایی است آن را نمی‌دانم و نظری است که شخصا اظهار می‌کنم و کاری هم ندارم به این‌که کسی درباره نظر من چه قضاوتی خواهد کرد.

آن‌چه نباید ناگفته ماند این است که امام با آن ژرف‌نگری و وسعت نظر و تدابیر حکیمانه‌شان هرچه کرده‌اند صحیح و بجا بوده است، ولی حالا که اختیار این‌ها به مجلس واگذار شده است شایسته است این‌ها این گروگان‌ها را با شرایط لازمی پس بدهند و ما را از این همه ضرر و خطر مربوط به این‌ها رهایی دهند باز تکرار می‌کنم که این فکر شخصی بنده است تا عقلا چه قضاوتی بکنند.

به نظر شما چه روشی را برای بیان حقایق و درد‌های جامعه انقلابی‌مان برگزینیم که افراد و شخصیت‌ها و گروه‌های فرصت‌طلب نتوانند از حرکت ما و از موضع‌گیری ما به نفع خود و یا گروه و دسته خود سوءاستفاده تبلیغاتی کنند و در حقیقت ما را آلت دست غیرمستقیم خویش قرار بدهند؟

به عقیده من این وظیفه‌ای است که متعلق می‌شود به رئیس‌جمهور از یک طرف و به شورای انقلاب از طرف دیگر. این آقایان محترم باید با یکدیگر همفکری و همکاری و همگامی کنند و یک تبلیغات صحیحی در رسانه‌های گروهی و یا به وسیله مبلغین زبردستی که ما در گوشه و کنار مملکت‌مان داریم مردم را روشن و بیدار و متوجه وظایف‌شان نمایند.

همین نماز‌های جمعه بسیار مغتنم است که امام جمعه در خطبه‌هایی که ایراد می‌کند حقایق لازم را به مردم اعلام بکند بعد هم ما داریم فضلایی که هم خوش‌بیان‌اند و هم به وسیله این‌ها در سراسر کشور می‌شود فرهنگ اسلامی را گسترش داد ما قبل از انقلاب یک عده مشایخی داشتیم که این‌ها افشاگری علیه رژیم طاغوت می‌کردند، اما اکنون متاسفانه مناصبی را به عهده گرفته‌اند و از کار اساسی‌شان که کار تبلیغ است فراموش کرده‌اند، زیرا همان‌طور که مرحوم طالقانی اعلی‌الله مقامه عقیده داشتند: «روحانیت باید مساجد را اداره کنند و بروند و مردم را بیدار کنند» بنابراین اگر این کار را شورای انقلاب و ریاست‌جمهوری متحدا انجام دهند و بعد راه‌هایی برای بیداری و رشد مردم در نظر بگیرند، خواهند توانست کمک کنند به ما که وسیله هم به دست افراد مغرض ندهند که حمله کنند و کار کوچکی را بزرگ جلوه دهند، این کار از دست این‌ها ساخته است و الا افراد دیگر در این مورد با اشکالات زیادی روبه‌رو خواهند بود هرچند که باز افرادی عادی می‌توانند با قلم‌شان و بیان‌شان خیلی از مسائل را مطرح کنند، اما این فرق دارد با این‌که این دو پایه که ریاست‌جمهوری است و دیگر هم شورای انقلاب با یکدیگر همگامی کنند و مجلس هم با اتحاد کامل از آن‌ها پشتیبانی کند تا این‌که مردم را بیدار کنند و بعد وسیله را از دست افراد مغرض بگیرند.

از دیدگاه شما دموکراسی مکتبی چیست و مرز بین دموکراسی مکتبی و دموکراسی غربی در کجاست؟

دموکراسی مکتبی که همان دموکراسی اسلامی مبتنی بر پایه مکتب اسلام است با دموکراسی غربی خیلی فرق دارد، زیرا که در آن دموکراسی عبارت خواهد بود از تمایلات مردم، مثلا در انگلستان قوانین آن‌جا عبارت است از آن‌چه مردم آن را دوست دارند حالا می‌خواهند از لحاظ عقلایی به نفع مردم و یا به ضرر آن‌ها باشد مردم یک چیزی را دوست داشتند، آن رسوایی را جمع به همجنس‌بازی در انگلستان پیش می‌آید، علتش هم این بود که از طرف بسیاری از افراد اظهار تمایل شده بود به آن‌که به صورت قانون می‌خواست دربیاید این دموکراسی غربی است که تمایلات مردم را در نظر گرفته دولت‌های وقت هم همان چیزی را که آن‌ها می‌پسندند به آن صورت قانونی می‌دهند و آن را اجرا می‌کنند؛ اما دموکراسی مکتبی ما این‌جور نیست بلکه رعایت مصالح مردم است نه رعایت امیال و هوس‌های آن‌ها، آن‌چه که اسلام وضع کرده است قوانینی است مقدس که مصلحت جامعه بشری را در نظر می‌گیرد نه تمایلات مردم را چه بسا تمایلات مردم مفاسدی داشته باشد که به ضرر خودشان باشد، ولی در دموکراسی مکتبی ما چنین نیست مصلحت مردم از لحاظ عقلی و از لحاظ شرعی در نظر گرفته می‌شود و این قوانین بر حسب مصالح واقعی مردم وضع می‌شود و این به عقیده من تفاوتی است که بین دموکراسی اسلام ما با دموکراسی غربی وجود دارد.

مهم‌ترین وظیفه مجلس را در مقطع کنونی در رابطه با سیاست داخلی و خارجی چه می‌دانید؟

بزرگ‌ترین وظیفه مجلس پشتیبانی یکپارچه از قانون اساسی است من در یک مصاحبه تلویزیونی چندی پیش گفتم که اگر چند برابر جمعیتی که برای مجلس خبرگان انتخاب شدند نماینده انتخاب می‌شدند و نیز به جای این دو سه ماه، سه سال به این‌ها وقت می‌دادند و این‌ها می‌نشستند و قوانینی وضع می‌کردند مسلم باز هم چنین نبود که این قوانین همگی از اول تا آخر مورد قبول مردم و مورد پسند آن‌ها باشد و دیگر هیچ‌کس درباره آن حرفی نداشته باشد، بنابراین به هر صورت که درمی‌آمد انتقاداتی بر آن مترتب بود و بسا که نقایصی هم داشت، اما به او وعده‌ای که دادند که در متمم قانون اساسی، اگر نقایصی باشد برطرف خواهد شد، مجلس باید همت بگمارد بر این متمم قانون اساسی و اگر در قانون اساسی نقایصی هست و یا موارد انتقادی به چشم می‌خورد این‌ها را اصلاح و یا تکمیل کند.

مسئله دیگر این‌که مجلس به جایی برای دسته و دسته‌بندی بدل نشود و به هم نپرند و این‌ها همه برادرانه همفکری و همگامی کنند و دولت را تقویت و پشتیبانی نمایند بنابراین مجلس چه وظیفه‌ای بالاتر از این می‌تواند داشته باشد که همه نمایندگان برادروار دور هم بنشینند و مصالح مردم را در نظر بگیرند و سعی کنند که این قوانینی که وضع شده و مجلس خبرگانی که در بین‌شان چندین مجتهد بوده است این متمم را نیز وضع کنند و بعد هم در مقام عمل مصالح ملت و دولت وقت را در نظر بگیرند و در امور اجرایی پشتیبان دولت باشند. اگرچه این‌ها قوه مقننه هستند، اما حمایت از قوه مجریه یک همکاری و ارتباط بین قوای سه‌گانه محسوب می‌شود که مسلما مشروع است و قابل تقدیر و منافات با اصل تفکیک قوا ندارد.

نظرتان در مورد وحدت مردم در انقلاب چیست و شرط این وحدت چه باید باشد؟

قبلا این را باید عرض کنم به طوری که مستشرقین هم انصاف داده‌اند از جمله گوستاولوبون که در «تاریخ تمدن» خود می‌گوید: «تساهل مذهبی که قانون مروت شناخته شده است در دنیا به وسیله مسلمین پایه‌گذاری شده است» اسلام دارای تساهل مذهبی است یعنی با مخالفینش خشونت و سرسختی روا نمی‌دارد مخصوصا با اهل کتاب که زیر نفوذ حکومت اسلامی هستند کمال حمایت را دارد.

مولا امیرالمومنین در نامه مالک می‌فرمایند: «و لَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ» مبادا تو یک گرگ درنده و زخم‌زننده باشی که خوردن آن‌ها را غنیمت بشماری. مردم مصر تازه با اسلام آشنا شده‌اند برای این‌که در حکومت خلیفه دوم، عمربن خطاب، به وسیله عمروعاص اسکندریه فتح شد و بعد هم بقیه مصر، و تازه هم عده‌ای اسلام را نپذیرفته‌اند و بسیاری از این‌ها هنوز بر دین قدیم خودشان هستند، بنابراین تو مثل یک حیوان درنده مباش که غنیمت بشماری که این‌ها را بخوری یعنی استثمار کنی و در حقیقت سوءاستفاده نمایی چراکه این‌ها دو دسته‌اند: یا برادر دینی تو هستند که در این صورت حق برادری بر تو دارند و یا مانند تو در آفرینش‌اند یعنی هم‌نوع تو هستند.

ملاحظه می‌کنید مولا علی همان‌طور که مالک را درباره برادران دینی توصیه می‌کند و موارد بسیار دیگری از این شواهد، که تاکیدی است بر تساهل مذهبی اسلام یعنی با غیر مسلمین به نظر خیر و محبت رفتار می‌کند.

قرآن می‌گوید: «لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ» خدا منع می‌کند شما را از این‌که نسبت به کسانی که کافرند؛ اما با شما نجنگیده‌اتند و شما را از خانه‌های‌تان بیرون نکرده‌اند، محبت و نیکی کنید و با عدالت با آن‌ها رفتار کنید. این یک نص صریح است؛ و باز امیرالمومنین در آن داستانی که معاویه فرستاده بود آن مرد غامدی شرور را برای حمله به انبار شهر، و او وارد شده بود و حسان بن حسان بکری را که سرفرمانده قشون حضرت در آن‌جا بود کشته بود بعد هم سربازان را خلع‌سلاح کرده بودند و سپس ریخته بودند داخل شهر و به غارتگری پرداخته بودند، آن وقت حضرت می‌فرماید به من خبر رسیده که یکی از افراد دشمن وارد می‌شده بر یک خانه‌ای و در آن خانه زنی مسلمان بود زن کافری نیز بوده است: «بَلَغَنی اَنَّ الرَّجُلَ مِنهُم لِیَدخُلُ المَرأَةَ المُسلِمَةِ وَ الاُخرَی المُعاهَدَةِ فَیَنتَزِعُ حِجلَها و و قلب‌ها و قلائد‌ها و دعائها» آن مرد مهاجم گوشواره و گردنبند و دست‌بند و خلخال او را ربوده است. بعد حضرت همین‌طور که اظهار تاسف می‌کند برای رفتار ظالمانه‌ای که با یک زن مسلمان‌شده است همین اظهارات تاسف را برای یک زن کافر ذمی (مثلا یهودی) که مورد ستم قرار گرفته نیز می‌نماید؛ که بعد در این‌جا حضرت می‌فرماید: «فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً» اگر یک مرد مسلمان غیرتمندی از چنین غصه‌ای بمیرد پیش من سزاوار ملامت نیست که چنین ستمی بر زن مسلمان و یک زن کافر ذمی که تحت حمایت حکومت اسلامی بوده رفته است بلکه شایسته این است که او از این غصه بمیرد.

این تساهل مذهبی اسلام است. آن وقت از طرفی قرآن را نگاه می‌کنیم می‌بینیم: «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا» خطاب می‌کند به اهل کتاب که منظور یهود و نصاری هستند این‌ها دین‌شان غیر اسلام است، احکام‌شان غیر اسلام است، ولی می‌گوید ما و شما در یک کلمه برابریم و آن این است که هردو خدا را قبول داریم همکاری و همگامی کنیم در برابر کسانی که خدا را قبول ندارند. بعد وقتی که قرآن اهل کتاب را دعوت می‌کند به این‌که در مشترکات‌شان همکاری و همیاری کنند پس چطور ما به‌خصوص دسته‌ها و سازمان‌ها و این احزاب که به وجود آمده‌اند با این که مشترکات بی‌شماری با یکدیگر دارند نمی‌توانند با هم همگامی کنند!

من معتقد هستم که باید عقلای این‌ها با هم بنشینند و با یکدیگر همکاری کنند و در آن چیزی که بین‌شان مشترک است همگام و هم‌قدم باشند و توی سر هم نزنند و هر روز غوغایی به وجود نیاورند.

به نظر من حتی همان کمونیست‌هایی که توطئه‌گر و گول‌خورده خارجی و آلت دست بیگانه نیستند بلکه مثلا جوانی است با یک عقیده پاکی که متاسفانه راه را غلط رفته و منحرف شده است از طریق حق و به جایی که مسلمان باشد کمونیست شده می‌توان در مشترکات توافق ایجاد کرد و نزاع و اختلاف به وجود نیاورد؛ و من معتقدم که اگر افراد عاقل‌تری بتوانند این‌ها را بدارند که در جهت مشترکات همگامی کنند و این کینه‌جویی‌ها و برخورد‌ها را خاتمه دهند می‌توانند در راه پیشرفت مملکت گام بردارند.

شکل و نحوه تخریب در اسلام به چه صورتی است؟

در قرآن کریم کلمه حزب زیاد به کار رفته است، هم به خدا نسبت داده شده در «أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» و هم حتی به شیطان نسبت داده شده است. حزب اصلا به معنی یک جمعیت است و خصوصیت دیگری ندارد. منتهی درباره کیفیت تحزب در اسلام باید ما از روش پیغبر (ص) سرمشق بگیریم، پیغمبر اولین کاری که کرد در طی ۱۳ سالی که در مکه بود پایه عقاید این‌ها را استحکام بخشید که هرکدام که اسلام را قبول می‌کردند، از لحاظ عقیده، اصول اعتقادی اسلامی، احکام اسلام، شرایع اسلام، و اخلاقیات اسلام را فرا می‌گرفتند بعد که این‌ها از لحاظ فکری و اعتقادی اتحاد پیدا کردند، پیغمبر آمد میان‌شان در مکه صیغه اخوت خواند یعنی این‌ها را برادر یکدیگر قرار داد و هردو نفری را که هم‌شأن و هم‌فکر و هم‌حد با یکدیگر بودند، برادر شدند تا این‌که آمدند مدینه در این‌جا بین مهاجرین و انصار و پیغمبر دوباره برادری ایجاد کرد و صیغه اخوت بین‌شان خواند منتهی در این‌جا هر مهاجری با یک نفر از انصار که در حد او بود از لحاظ فکری و از لحاظ شخصیتی بین‌شان برادری برقرار می‌گشت.

این اصل تحزب در اسلام بود، ما هم اگر بخواهیم چنین کاری کنیم بهترین راه این است که اول سعی کنیم افکار با یکدیگر متحد باشند یعنی همه یک جور فکر کنند همه یک جور معتقد باشند و اگر به این وضع کامل هم میسر نشد لااقل در مشترکات نسبت به یکدیگر وحدت برادری و تحزب داشته باشند وقتی از لحاظ اعتقادی این‌ها یک فکر و اعتقاد پیدا کردند بعد می‌شود بین این‌ها برادری به وجود آورد و حزب تشکیل داد و این حزب خواهد بود که آن وقت همه نسبت به هم برادری و مهربانی و هم‌قدمی همگامی دارند؛ بنابراین تحزب در اسلام اول از عقیده شروع می‌شود و بعد که اعتقادات متحد شدند آن وقت بین‌شان برادری برقرار می‌شود و یک حزب از افرادی که مثل هم فکر می‌کنند و مثل هم عقیده دارند به وجود آورد.

اگر دکتر شریعتی اکنون در میان ما بود چه می‌کرد؟

دکتر یک راه اتخاذ کرده بود یعنی او معتقد بود که تنها وسیله سعادت بشر اسلام است، اسلام واقعی و به تعبیر خودش «تشیع علوی» بنابراین اگر ما بتوانیم کاری کنیم که اسلام در بین طوایف بیش‌تر رایج و شایع بشود و مورد قبول قرار بگیرد بشریت سعادتمند خواهد بود بر همین مبنا هم که دکتر عمل می‌کرد نه تنها در اواخر عمرش بلکه از اول زندگی‌اش همین‌طور فکر می‌کرد. جناب استاد علی تهرانی یک کار پسندیده‌ای کرد که بعد ناشرین هم از ایشان تقلید کردند و آن این بود که اولین اثر دکتر را که ترجمه کتاب «ابوذر» بود؛ با آخرین اثر دکتر «حر» مقایسه نمود. کتاب ابوذر نوشته جوده‌السحار نویسنده معروف مصر می‌باشد که اول بنا بود من آن را ترجمه کنم به همین دلیل مقدمه را ترجمه کردم بعد در نتیجه زحمات و مشکلات زیادی که در آن ایام داشتم مبتلا شدم به ضعف اعصاب و از کار ماندم و دکتر که در آن زمان تازه دیپلم گرفته بود، قلمش خیلی خوب و شیوا بود، من به ایشان گفتم شما بیا این کتاب را ترجمه کن. بعد آن مقدمه جداگانه به نام «مبانی اقتصادی اسلام» چاپ شد، ولی بعد خود کتاب را دکتر ترجمه کرد و، چون آن وقت هنوز از لحاظ عربی ضعیف بود اشتباهاتش را من رفع می‌کردم، این اولین اثر دکتر است. آخرین اثرش «حر» است که بد نیست چگونگی تالیف این کتاب را بیان کنم. دکتر حتی در دیدار‌های معمولی هم وقتش را صرف حرف‌های متفرقه نمی‌کرد و یک گوشه‌ای می‌نشست یا کتابی مطالعه می‌کرد و یا چیزی می‌نوشت؛ روزی دکتر به منزل خواهرش می‌رود و برای این‌که بیکار نباشد کتابی را از گنجه برمی‌دارد که اتفاقا «منتهی الامال» بوده و آن‌جایی را که باز می‌کند روایتی است از حضرت صادق راجع به حر که «الحر حر فی جمیع احواله» چند بار این روایت را قدم‌زنان داخل اتاق با خودش می‌خواند بعد می‌نشیند و شروع می‌کند با خودش حرف زدن. خواهرزاده‌اش که به اخلاق دایی خود آشناست آهسته یک ضبط صوت را کنار دکتر می‌گذارد به طوری که او متوجه نشود؛ دکتر نزدیک به ۲ ساعت تک و تنها با خودش راجع به حر صحبت می‌کند، این آخرین اثر دکتر است یعنی زمانی که برای آخرین سفر دکتر به مشهد می‌آید که خداحافظی کند و به اروپا برود، که اتفاقا به این صورت کتاب حر تالیف می‌شود. حال نمی‌دانم که بعدا هنگام پیاده شدن این نوار تصرفاتی در آن شده یا نشده است، همین‌قدر می‌دانم که در منزل مرحوم همایون که آقای غلامرضا سعیدی و علی آقا خامنه‌ای و مرحوم مطهری حضور داشته‌اند؛ از دکتر خواهش می‌کند که همین «حر» را در آن مجلس بگوید، دکتر آن‌جا از روی ورقه خوانده است.

خلاصه این‌که آقای شیخ علی تهرانی این دو اثر را پهلوی هم گذاشته است و مرادش آن بوده که این مطلب را اثبات کند که دکتر از دوره‌ای که دیپلم بود تا زمانی که بازنشسته دانشگاه شد طرز تفکر و سبک بیان و قلم او (از لحاظ سبک‌شناسی) به هم شبیه است به طوری که اگر کسی نداند که چه فاصله زمانی میان این دو اثر بوده است نمی‌تواند درک کند که کتاب ابوذر مال وقتی است که دکتر تازه دیپلم گرفته است و این حر زمانی است که ایشان بازنشسته دانشگاه بوده است؛ که مسئله مهم‌تر در درک این رابطه این است که حتی دکتر از نظر اعتقاد در این فاصله زمانی نه تنها هیچ تغییری نکرده است بلکه حتی کمترین نوسانی هم نداشته است؛ بنابراین دکتر عقیده‌اش از همان دوره نوجوانی همین بود که برای تامین سعادت بشر باید اسلام حقیقی را بدون پیرایه‌هایی را که بر او بسته‌اند که به قول نظامی: دین تو را در پی آرایش‌اند/ در پی آرایش و پیرایش‌اند/ بس که ببستند بر او برگ و ساز/ گر تو ببینی نشاسیش باز

این دین نه، آن اسلام واقعی، اسلام محمدی، تشیع علوی، ایشان عقیده‌اش این بود که سعادت بشر را این اسلام و تشیع خواهد توانست تامین کند، و او در این راه هم از هیچ فداکاری خودداری نکرد، شغلش را از دست داد حقوقش را قطع کردند تا جایی که جانش را هم در راه خدا ایثار کرد بنابراین دکتر این طرز اعتقادش بود و اگر الان هم دکتر زنده بود همین کار را دنبال می‌کرد، درست است که حالا شاید دشوارتر بود از جهات بسیاری، ولی از جهات دیگر باز مورد توجه فوق‌العاده جوانان بود، بنابراین دکتر این عقیده‌اش بود و این اعتقاد را تا آخرین روز عمرش با خود داشت و اگر هنوز هم زنده بود همین راه را ادامه می‌داد و باز جوان‌ها را به طرف همین اسلام و همین تشیع فرا می‌خواند.

آیا احسان می‌تواند راه معلم شهیدمان، دکتر شریعتی، را (راهی که توضیح دادید) ادامه دهد؟

صد درصد نه، بالاخره او هنوز جوان است و به همین دلیل من به او گفتم که فعلا درسش را بخواند و وارد این مسائل نشود و او هم قبول کرد. حالا تا کجا به گفته‌اش عمل کند...

همان‌طور که مستحضرید «فرقان» از خط فکری معلم شهیدمان سوءاستفاده‌هایی کرده و در حقیقت پیرایه‌هایی بر طرز تفکر دکتر بسته است. نظر شما در این باره چیست؟

ما اصولا با آن‌ها ارتباطی نداریم، و دکتر هم در طول حیاتش نه تنها در جمع آن‌ها نبوده بلکه حتی هیچ تماسی با آن‌ها نداشته است، و ما هیچ اعتقادی به آن‌ها نداریم چراکه خط آن‌ها انحرافی است.

پیام استاد

[در پایان استاد شریعتی طی پیامی به نسل جوان از آنان خواست که:] به جای ستایش‌های فراوان از دکتر سعی کنند که راه دکتر را ادامه دهند و این راه را از روی مطالعه کتاب‌هایش به خوبی بشناسند و بعد از شناخت کامل، پیگیری و تبلیغ و ترویج کنند چراکه همان‌طور که دکتر پیش‌بینی کرده است و اعتقاد داشته سعادت بشر را دین اسلام و تشیع علوی تامین خواهد کرد بنابراین بهترین راه برای طبقه جوان این است که خط مشی دکتر را بشناسند و آن را تعقیب کنند، به جای این‌که از دکتر ستایش‌های فراوان شعری و نثری کنند، بهتر این است که راه او را تشخیص دهند و آن را پیشه خود کنند و بپیمایند و ادامه دهند که ان‌شاءالله خداوند همه‌شان را موفق بدارد.

منبع؛سایت انتخاب

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۵
تیر
۹۹

 

همزمان با میلاد با سعادت هشتمین اخترتابناک آسمان ولایت و امامت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام نمایشگاه «عفاف و حجاب» و با عنوان کریمه به همت گروه جهادی شهدای گمنام در مهدیه شرق تهران(مزینانی های مقیم مرکز) آغاز به کار کرد.


🔷در این نمایشگاه که به همت عده ای از بانوان کارآفرین مزینانی و در راستای شعار سال جهش تولید از روز جمعه ۱۳ تیرماه شروع به فعالیت کرده و به مدت سه روز ادامه دارد محصولات تولیدی  اعم از چادر و روسری و مقنعه و لحاف و تشک و کارهای گلدوزی شده با قیمت مناسب به بازدیدکنندگان ارائه می شود.


🔷مرکبات و خشکبار مختلف مانند پسته و گردو و تخمه و عرقیات متنوع گیاهی و حتی بسته های آش علفی آماده ی پخت از دیگر محصولات این نمایشگاه است که برای اولین بار با اتحاد و همدلی این بانوان کارآفرین تقدیم می گردد.

برگزاری مسابقات متنوع فرهنگی برای کودکان و نوجوانان مزینانی و بازدیدکنندگان محترم همراه با اهدای جایزه از دیگر برنامه های این نمایشگاه است.


🔷اگر می خواهید از این نمایشگاه جالب توجه همراه با خانواده محترم بازدید داشته باشید و این بانوان را حمایت نمایید فقط دو روز وقت دارید شنبه و یک شنبه هفته جاری از ساعت ۱۰ صبح تا ۱۹ به مهدیه مزینانی ها مراجعه فرمایید.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۵
تیر
۹۹

 

علی مزینانی، مدیر مسئول روزنامه هفت صبح:

دهم تیرماه نشستی در دفتر مطالعات رسانه‌ها با موضوع رسانه‌ها و موضوع اعتیاد برگزار شد که فرصت شد نکاتی را از تجربه کاری‌ام در سازمان بهزیستی و سپس یک روزنامه بگویم که مهم‌ترینش رقابت سه رویکرد متفاوت در نظام قانونی و اجرایی کشور برای پیشگیری و درمان اعتیاد است : 

 اول / همان رویکرد پاک کردن صورت مساله با جمع آوری و نگهداری معتادان و تبلیغات مستقیم برای پیشگیری است . این رویکرد در عالی ترین سطوح هوادار دارد چنانکه یکی از مقامات ارشد گفته بود قبل از این که به این مسئولیت برسم ، آرزو می‌کردم بتوانم روزی اینها ( معتادان) را از خیابان جمع کنم (نقل به مضمون)  پایگاه اصلی مدافعان جمع‌آوری وزارت کشور است. طرح های جمع‌آوری شکست می‌خورند اما همیشه تکرار می‌شوند. نقطه شروع تکرار طرح‌های جمع آوری هم موج‌های رسانه‌ای است که شکل می‌گیرد و مسئولان در پاسخ به مطالبات افکارعمومی یک طرح ضربتی برای جمع‌آوری و نگهداری اجرا می‌کنند. مثال خوب آن پرونده گورخوابی معتادان است که بهانه تکرار طرح جمع‌اوری و نگهداری معتادان متجاهر را داد و ظرف یک سال اخیر در سطح وسیع اجرا می‌شود و میلیاردها تومان صرف نگهداری سه ماهه این معتادان و سپس رهاسازی و مجددا جمع‌آوری آنان می‌شود. رسانه‌ها در این رویکرد نقش سوت شروع طرح‌های جمع آوری را دارند و در پیدا کردن مدل جدید معتاد با هم رقابت می‌کنند و با برجسته سازی چند مورد خاص ، سیستم را به تکرار طرح‌های جمع آوری تشویق می‌کنند. آخرین نمونه آن هم معتادان قنات‌خواب است .

دوم / رویکرد پزشکی است که همه چیز را درمانی می‌بیند و نهایتا به خدمات روانشناسی برای معتادان اعتقاد دارد. این رویکرد که طبیعتا وزارت بهداشت پایگاه آن است قوی و منسجم است و با حضور پزشکان در همه سازمان‌ها و مراکز صدای قوی دارد که البته تا زمانی که منافعش به خطر نیفتند ، ساکت است و با رسانه تعامل چندانی ندارد. آخرین بار که صدایی از این پایگاه شنیدیم ماجرای توزیع شربت متادون در داروخانه ها بود که که جناح افراطی پزشکی سعی داشت قدم آخر را بردارد و با اعتیاد مثل یک بیماری جسمی برخورد کند که دارویش را از داروخانه می‌گیرند. حجم بیزنس درمان اعتیاد گسترده تر از آن چیزی است که تصورش را بکنید . انتظار این گروه از رسانه‌ها این است که نسبت به درمان غیرپزشکی اعتیاد هشدار بدهند و مشوق مردم برای معرفی مراکز درمانی مجوز دار شوند. 

سوم / رویکرد اجتماعی که مددکاران و متخصصان اجتماعی مدافع آن هستند که درمان دارویی فقط در مراحل اولیه برایشان اهمیت دارد و همه چیز را پزشکی نمی‌بینند و به مسایل فردی ، خانوادگی و اجتماعی معتاد توجه دارند. پایگاه قدیمی مدافعان این دیدگاه سازمان بهزیستی بوده که البته ظرف دو سال گذشته با حضور رییس قبلی اش در نقش استاندار تهران  و  نگاه تیم مدیریتی جدید کم فروغ شده و تمام انرژی و ظرفیت این سازمان در اختیار طرح نگهداری معتادان قرار گرفته است .  رسانه ها هم کمتر به این دیدگاه نزدیک هستند چون مانند طرح‌های جمع‌آوری یا درمانی قابلیت نمایشی ندارند و از طرفی  سخنانشان با برچسب‌های خطرناکی همراه است که ممکن است برای رسانه دردسرساز شود. برای مثال ده سال پیش صحبت از مهارت‌های زندگی و نقش آن در پیشگیری از اعتیاد به سادگی این روزها نبود . به یاد دارم که یکی از بولتن‌های خاص از ترویج مهارت های زندگی به عنوان ترویج ارزش‌های غربی یاد می‌کرد . سخنان این گروه برای کاهش آسیب یک پدیده معمولا با برداشت غلط همراه است و متخصص و رسانه با یک چوب تادیب می‌شوند. یعنی اگر بگویید برای از بین بردن سیستم هوشمند توزیع مواد مخدر بهتر است مواد از طریق شبکه رسمی توزیع شود ، حتما با برچسب مددکاران غرب‌گرا و رسانه‌های حامی آن از شما پذیرایی خواهد شد.

*

ده سال پیش که در بهزیستی مشغول بودم آمار معتادان که ستاد مبارزه با مواد مخدر آن را تایید می‌کرد یک میلیون و 200 هزار نفر بود. امروز نماینده ستاد تعداد را دو میلیون و 800 هزار نفر اعلام کرد. به همین سادگی شکست بزرگ در پیشگیری و درمان اعتیاد عیان است اما همه در حال انکار شکست دو رویکرد اصلی «جمع آوری» و «پزشکی» هستند . به گونه‌ای که در این نشست  درخواست نماینده ستاد مبارزه با مواد مخدر از رسانه‌ها این بود که با جریان‌سازی خبری، مدت زمان نگهداری اجباری معتادان متجاهر در مراکز تحت پوشش بهزیستی از 3 ماه ، به دو سال افزایش یابد تا فرصت درمان کامل آنان فراهم شود. احتمالا بعد از شکست طرح دو ساله ، تمدید زمان به 5 سال هدف خواهد بود ، غافل از اینکه چرخه شیوع اعتیاد هزاران نفر جدید را به معتاد خیابانی تبدیل کرده و فقط زمان و هزینه است که از دست می‌رود .

منبع: روزنامه هفت صبح

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۵
تیر
۹۹

  همزمان با زادروز میلاد کریمه اهل بیت علیهم السلام حضرت فاطمه معصومه(س) آیین افتتاح کارگاه تولیدی بانوان جهادی واحد فرهنگی مهدیه مزینانی های مقیم تهران برگزار شد.

 

🔷حجت الاسلام حاج شیخ محمد مزینانی ضمن تشکر از زحمات بانوان جهادگر اظهار داشت : در این کارگاه تولیدی قرار است علاوه برآموزش کارهای گلدوزی و خیاطی  تولید چادر انجام و در نمایشگاه هفتگی که به مناسبت دهه ی کرامت و میلاد امام هشتم علیه السلام در مهدیه شرق تهران برگزار می گردد با قیمت مناسب برای بانوان عرضه شود.

🔷وی خاطر نشان کرد: این نمایشگاه کارآفرینی بانوان جهادگر در طول سال و روزهای جمعه و مناسبت های مذهبی ان شاءالله دایر می باشد و امیدواریم دختران و بانوان مزینانی از کلاس های آموزشی و عرضه محصولات فرهنگی بهره مند شوند.

🔷این کارشناس مذهبی افزود: کلاس های فرهنگی و مذهبی بعد از اتمام بحران کرونا برای بانوان که پیش از این برگزار می شد ادامه خواهد یافت و در حال حاضر نیز به صورت مجازی در روزهای خاص هفته با حضور اعضا برگزار می گردد .

عکس؛ زهرا مزینانی عسکری

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

  • علی مزینانی
۲۹
خرداد
۹۹

 

کویر، این هیچستان پراسراری که در آن، دنیا و آخرت، روی در روی هم‌اند. دوزخ زمینش و بهشت، آسمانش، و مردمی در برزخ این دو، پوست بر اندام خشکیده، بریان؛ پیشانی، هماره پرچین؛ لبها همیشه چنان که گویی مرد می‌گرید یا دلش از حسرتی تلخ یا از منظره‌ای دلخراش می‌سوزد؛ ابروانی که چشمها را در دو بازویشان می‌فشرند و پناهشان می‌کنند و پلکهایی که همواره، از ترس، خود را از دو سو، بهم می‌خوانند و بر روی چشمها می‌افکنند تا پنهانشان کنند، و چشم‌ها که همواره گویی مشت می‌خورند و به درون رانده می‌شوند و نگاههای ذلیلی که این چشمهای بی‌رمق و بگود افتاده کتمانشان می‌کنند و... اینها، همه، کار آن خورشید جهنمی کویر! که در کویر نگاه کردن دشوار است و باید چشمها را با دست سایه کرد تا کویر نبیند. که در کویر سایه را می‌پرستند و نه آفتاب را، شب را می‌خواهند و نه روز را، نه پرتو عنایت بزرگان، که سایه‌شان را و نه نور خدا...

شب کویر! این موجود زیبا و آسمانی که مردم شهر نمی‌شناسند. آنچه می‌شناسند شب دیگری است، شبی است که از بامداد آغاز می‌شود. شب کویر به وصف نمی‌آید. آرامش شب که بیدرنگ با غروب فرا می‌رسد ـ آرامشی که در شهر از نیمه شب، در هم ریخته و شکسته، می‌آید و پریشان و ناپایدار ـ روز زشت و بی‌رحم و گدازان و خفه کویر می‌میرد و نسیم سرد و دل‌انگیز غروب آغاز شب را خبر می‌دهد.

شبهای تابستان دوزخی کویر شبهای خیال‌پرور بهشت است. مهتابش سرد و باز و مهربان است و لبخند نوازشگر خدا. مهتاب شهرها و سرزمینهای پر آب و آبادی است که مرطوب و چرکین و غمبار است. ماهی زرد و بیمار و ستارگانی همچون دانه‌های جوش صورت کبود و کثیف لکامه وقیح و بی‌شعوری که با پودرهای ارزان قیمت و وازلین‌های کرباس چرک‌آلودی که از روی دملی برکنده‌اند، پنداشته است که زشتی نفرت‌آلود قیافه کهنه و بادکرده‌اش را ـ که زخم خشکه پشت پیر الاغی که جلش می‌زند یادآور آن است ـ می‌تواند بپوشاند و آن را گلبرگ نوشکفته سیمایی بنماید که با شکوفه‌های آتش شرم آرایش کرده و بر معصومیت زلال‌گونه‌اش، گلگونه شوق و ایمانی خدایی نشسته است. آسمان کویر! این نخلستان خاموش و پرمهتابی که هرگاه مشت خونین و بی‌تاب قلبم را در زیر باران‌های غیبی سکوتش می‌گیرم و نگاههای اسیرم را، همچون پروانه‌های شوق، در این مزرع سبز آن دوست شاعرم رها می‌کنم ـ ناله‌های گریه‌آلود آن روح دردمند و تنها را می‌شنوم، ناله‌های گریه‌آلود آن امام راستین و بزرگم را ـ که همچون این شیعه گمنام و غریبش ـ در کنار آن مدینه پلید و در قلب آن کویر بی‌فریاد ـ سر در حلقوم چاه می‌برد و می‌گریست.چه فاجعه‌ای است در آن لحظه که یک مرد می‌گرید!... چه فاجعه‌ای!...


غروب ده، در کویر، باشکوه و عظمتی مرموز و ماورایی می‌رسد و در برابرش، هستی لب فرو می‌بندد و آرام می‌گیرد. ناگهان سیل مهاجم سیاهی خود را به ده می‌زند، و فشرده و پرهیاهو، در کوچه‌ها می‌دود و رفته رفته در خم کوچه‌ها و درون خانه‌ها فرو می‌نشیند و سپس سکوت مغرب باز ادامه می‌یابد، مگر گاه فریاد گوسفندی غریب که با گله در آمیخته است و یا ناله بزغاله آواره‌ای که، در آن هیاهوی پرشتاب راه خانه خود را گم کرده است. که لحظه‌ای بیش نمی‌پاید.

شب آغاز شده است. در ده چراغ نیست، شبها به مهتاب روشن است و یا به قطره‌های درشت و تابناک باران ستاره. مصابیح آسمان!

نیمه‌شب آرام تابستان بود و من هنوز کودکی هفت هشت ساله. آن سال، تمام تابستان و پاییز را در ده ماندیم که شهریور سیصد و بیست بود و آن سه غمخوار بشریت کشور را از همه‌سو اشغال کرده بودند و پدرم ما را گذاشت و به استقبال حوادث، خود، تنها، به شهر رفت تا ببیند چه خواهد شد؟ آن شب نیز مثل هر شب، در سایه روشن غروب، دهقانان با چهارپایانشان از صحرا بازگشتند و هیاهوی گله خوابید و مردم شامشان را که خوردند نمد و پلاس و رختخواب و متکا و قطیفه‌های سفید کرباس یا قمیص را (بجای شمد) برداشتند و به پشت بام‌ها رفتند و گستردند و طاق باز دراز کشیدند. نه که بخوابند، که تماشا کنند و حرف بزنند، آسمان را تماشا کنند و از ستاره‌ها حرف بزنند، که آسمان تفرجگاه مردم کویر است و تنها گردشگاه آزاد و آباد کویر.


در آسمان، سرگرمیهای بسیار است برای این نگاههای اسیر و محرومی که، همه شب، از پشت بامهای گل‌اندود ده، به سوی آن پرواز می‌کنند. من نیز، همچون همه کودکان کویر، آسمان را دوست می‌داشتم و ستاره‌ها را می‌شناختم و هر شب از روی بام، چشم بر این صحنه زیبای پر از شگفتی و سرگرمی می‌دوختم و ساعتی، ساعت‌هایی، با خویش یا با هم‌بازی‌ها و بزرگترهایم، نگاههای کودکانه‌ام را به باغ خرم آسمان می‌فرستادم تا با ستارگان به بازی مشغول شوند.

آن شب نیز من خود را بر روی بام خانه گذاشته بودم و به نظاره آسمان رفته بودم؛ گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلقی که بر آن، مرغان الماس‌پر ستارگان زیبا و خاموش، تک‌تک از غیب سر می‌زنند و دسته‌دسته به بازی افسونکاری شنا می‌کنند. آن شب نیز ماه با تلالو پرشکوهش که تنها لبخند نوازشی است که طبیعت بر چهره نفرین‌شدگان کویر می‌نوازد از راه رسید و گلهای الماس شکفتند و قندیل زیبای پروین ـ که هر شب، دست ناپیدای الهه‌ای آنرا از گوشه آسمان، آرام‌آرام، به گوشه‌ای دیگر می‌برد ـ سر زد و آن جاده روشن و خیال‌انگیزی که گویی، یک راست، به ابدیت می‌پیوندد: «شاهراه علی»، «راه مکه»! که بعدها دبیرانم خندیدند که: نه جانم، «کهکشان»! و حال می‌فهمم که چه اسم زشتی! کهکشان، یعنی از آنجا کاه می‌کشیده‌اند و اینها هم کاههایی است که بر راه ریخته است! شگفتا که نگاههای لوکس مردم اسفالت‌نشین شهر آنرا کهکشان می‌بینند و دهاتیهای کاهکش کویر، شاهراه علی، راه کعبه، راهی که علی از آن به کعبه می‌رود! کلمات را کنار زنید و در زیر آن، روحی را که در این تلقی و تعبیر پنهان است تماشا کنید! و آن تیرهای نورانی که، گاه‌گاه، بر جان سیاه شب فرو می‌رود؛ تیر فرشتگان نگهبان ملکوت خداوند در بارگاه آسمانیش! که هر گاه شیطان و دیوان هم‌دستش می‌کوشند به حیله، گوشه‌ای از شب را بشکافند و به آنجا که قداست اهوراییش را کام هیچ پلیدی‌یی نباید بیالاید و نامحرم را در آن خلوت انس راه نیست، سرکشند تا رازی را که عصمت عظیمش نباید در کاسه این فهم‌های پلید ریزد، دزدانه بشنوند، پرده‌داران حرم ستر و عفاف ملکوت آنها را با این شهاب‌های آتشین می‌زنند و بسوی کویر می‌رانند. و بعدها معلمان و دانایان شهر خندیدند که: نه جانم! اینها سنگهایی‌اند بازمانده کراتی خرابه و در هم ریخته که چون با سرعت به طرف زمین می‌افتند از تماس با جو آتش می‌گیرند و نابود می‌گردند. و چنین بود که هر سال که یک کلاس بالاتر می‌رفتم و به کویر برمی‌گشتم، از آن همه زیبایی‌ها و لذتها و نشئه‌های سرشار از شعر و خیال و عظمت و شکوه و ابدیت پر از قدس و چهره‌های پر از «ماوراء» محروم‌تر می‌شدم تا امسال که رفتم دیگر سر به آسمان بر نکردم و همه چشم در زمین که اینجا می‌توان چند حلقه چاه عمیق زد و... آنجا می‌شود چغندرکاری کرد...! و دیدارها همه بر خاک و سخن‌ها همه از خاک! که آن عالم پرشگفتی و راز سرایی سرد و بی‌روح شد، ساخته چند عنصر! و آن باغ پر از گلهای رنگین و معطر شعر و خیال و الهام و احساس ـ که قلب پاک کودکانه‌ام همچون پروانه شوق در آن می‌پرید ـ در سموم سرد این عقل بی‌درد و بی‌دل پژمرد و صفای اهورایی آن همه زیبایی‌ها، که درونم را پر از خدا می‌کرد، به این علم عددبین و مصلحت‌اندیش آلود؛ و آسمان‌فریبی آبی‌رنگ شد و الماسهای چشمک‌زن و بازیگر ستارگان ـ نه دیگر روزنه‌هایی بر سقف شب به فضای ابدیت، پنجره‌هایی بر حصار عبوس غربت من، چشم در چشم آن خویشاوند تنهای من ـ که کراتی همانند و هم‌نژاد کویر و هم‌جنس و هم‌زاد زمین و بدتر از زمین و بدتر از کویر! و ماه، نه دیگر میعادگاه هر شب دلهای اسیر و چشمه‌سار زیبایی و رهایی و دوست داشتن، که کلوخ تیپاخورده‌ای سوت و کور و مرگبار. و مهتاب کویر دیگر نه بارش وحی، تابش الهام، دامان حریر الهه عشق، گسترده در زیر سرهایی در گرو دردی، انتظاری، لبخند نرم و مهربان نوازشی بر چهره نیازمندی زندانی خاک، دردمندی افتاده کویر، که نوری بدلی بود و سایه همان خورشید جهنمی و بی‌رحم روزهای کویر! دروغگو، ریاکار، ظاهرفریب... . دیگر نه آن لبخند سرشار از امید و مهربانی و تسلیت بود، که سپیدی دندان‌های مرده‌ای شده بود که لبهایش وا افتاده است!

شکوه و تقوی و شگفتی و زیبایی شورانگیز طلوع خورشید را باید از دور دید. اگر نزدیکش رویم از دستش داده‌ایم. لطافت زیبای گل در زیر انگشت‌های تشریح می‌پژمرد! آه که عقل اینها نمی‌فهمد! از طلوع‌ها و گلها و چشم‌اندازها و وزیدن‌های سرزمین ماورایی درون، ماوراءالطبیعه روح و ملکوت دل نمی‌توانم گفت در ترکتاز این غارتگر یک‌چشم چه شدند و چه می‌شوند و آنگاه، مزرعه‌ای که از زیر سم او و سوارانش برجای می‌ماند چه منظره‌ای سرد و زشت و غم‌انگیز خواهد بود! چه خواهد ماند؟ «استفراغ»، «طاعون»، «خلط پخشیده سینه یک مسلول»... و انسان‌هایی «مسخ»، «کرگدن»، «ترزی»، «حیوان ناطق» و دگر هیچ! نه انسان، ابزار! نه دل، شکم! «آن مر این را همی کشد مخلب و این مر آن را همی زند منقار»! آدم‌هایی «پر از هیچ» و به تعبیر علی بزرگ: «اشباه الرجال و لارجال»

از برون چون گور کافر پر حلل

و از درون قهر خدا عزوجل!

و من آن شب، پس از گشت و گذار در گردشگاه آسمان، تماشاخانه زیبا و شگفت مردم کویر، فرود آمدم و بر روی بام خانه، خسته از نشئه خوب و پاک آن «اسراء» در بستر خویش به خواب رفتم.

کویر در زیر نور ماه می‌تابید و ده آرام و ساکت شده بود و مردم، زن و مرد، پیر و جوان همه در دل شب، بر روی بامهای خویش از خستگی چنان خفته بودند که گویی هرگز بیدار نخواهند شد. فریادهای غلتان و طولانی قورباغه‌هایی که در دوردست صحرا می‌خواندند و آوای سیر سیرکهایی که هیچ جا نیستند و گویی از غیب سوت می‌کشند سکوت شب کویر را صریح‌تر می‌نمود. آسمان بر بالای ده ایستاده بود و بامها را می‌نگریست و این نفرین‌شدگان کویر را که آرام بر سرتاسر بامهای ده، در زیر قطیفه‌های سپید کرباس و یا قمیص که هر یک همچون کفنی می‌نمود، خفته بودند.

شب به نیمه راه رسیده بود و ستارگان ناپایدار غروب کرده بودند و پروین در دورترین نقطه صحرا، نزدیکی‌های افق، آهنگ رفتن داشت و ماه به قلب آسمان آرمیده بود و بر بالای سرم ایستاده مرا ساکت می‌نگریست و بر سینه آسمان چنان هاله افشانده بود که ستارگان را همه به دوردست‌ها رانده بود. که ناگهان بانگ خروسی برخاست.

اِ! خروس‌ها می‌خوانند؟

خروس ساعت کویر است و آوایش ناقوس دهکده! خروس ده زمان است که می‌خواند، زمان، این گردونه یکنواخت و مکرر و بی‌احساس، که جز نظم هیچ نمی‌فهمد، نظمی که به دقت شبکه تار عنکبوتی زندگی را «تقسیم کرده» است و انسان همچون مگسی بیچاره در آن اسیر است و خونش را با ترتیب و تدریج دقیقی می‌مکد، و او، در این سیر خونین و دردناک جز ضجه و تلاش ـ که هیچ‌کدامشان را زمان نمی‌فهمد ـ چاره‌ای نمی‌تواند جست. نعره خروس، این مؤذن ده، را آنجا خوب می‌شناسند. وی رسول نظامی است که بر جهان و بر انسان تحمیل شده است و او را به تکه‌های ریز و هم‌اندازه‌ای خرد کرده است، هر یک لقمه‌ای در زیر دندان آن دو دلقک سیاه و سفید.

«خروس‌ها برخاستند؟ می‌خوانند؟ مگر سحر شده است؟» زمزمه‌هایی از بام ما و از بامهای دور و نزدیک در دل سکوت نیمه شب پیچید. اما... نه، نیمه‌شب است، ماه، ستاره‌ها همه نیمه‌شب را نشان می‌دهند. آری، حتی آسمان زیبا و معصوم خدایی کویر هم او را تکذیب کرد!

ها! خروس بی‌محل! از کجا است؟ اِ! از بام خانه فلانی‌ها است! وای، آری... از خانه ما است... آن جوجه خروس شر و جنگی! حیف! چه جوجه خروس قشنگی بود! چند ماه دیگر چی می‌شد؟ حیوون هنوز صدایش دو رگه است! هنوز مرغش را ندیده است، هنوز...

یکبار دیگر باز خواند! زمزمه‌ها بیشتر شد. همسایه‌ها به جنب و جوش آمدند. قطیفه‌های سفیدی که همچون کفن بر بامهای ده پهن گسترده بود و مردم خفته ده را در خود پیچیده بود، تکان خورد. برخی آنها را کنار زدند، برخی نیم‌خیز شدند، برخی برپا ایستادند، برخی پا شدند و به راه افتادند... همه از خواب افتاده بودند و شب و آرامش آرام شب در ده بهم خورده بود. سکوت کویر آشفته شده بود، برخی چیزی نمی‌گفتند، عده‌ای ـ بیشترشان از جوان‌ها ـ شنیدم که می‌گفتند خوب شد بیدار شدیم، نوبت آب ما است و اگر خواب می‌ماندیم به هدر رفته بود، آب به کویر می‌رفت و کشتمان خشک می‌شد، بچه‌مان دمرو افتاده بود نزدیک بود خفه شود، تشنه بودیم، کمی آب... حال آب جو زلال است، کوزه‌هامان را پر کنیم، در خانه را وا گذاشته بودیم. گربه، سگ، شغال... گرگ آدمخوار... خوب شد از خواب افتادیم... اما غالباً قرقر می‌کردند: از خوابمان انداخت، این خروس شوم است، ملعون است. بیشتر ریش سفیدها و پیرپاتال‌ها هم‌چنان در خواب نق می‌زدند و با پلکهای بسته بد و بیراه می‌گفتند!

رفته‌رفته صداها خوابید و مردم در بسترهاشان آرام گرفتند. باز قطیفه‌های سفیدی را ـ که در شب همچون کفنی می‌نمود ـ بر روی خود کشیدند و کم‌کم دوباره به خواب رفتند.


صبح خورشید باز سر رسید و نیمی از بام را گرفت و خیس عرق، و بی‌طاقت از گرما، بیدار شدم و از پله‌ها پایین رفتم. توی هشتی قالیچه انداخته بودند و چایی می‌خوردند. شاغلام که سه نسل از اسلاف ما را خدمت کرده بود و می‌گفت دوره شش پادشاه را دیده است و پدرم و عموهایم در چشمش جوانک‌های جاهل و چشم و گوش بسته و بی‌تجربه‌ای بودند، نشسته بود، با قیافه‌ای که ردپای گذر سالیان دراز بر آن نمایان بود و ریش گرد و سپید و زیرگلویی تراشیده و خط ریشی دقیق که آنرا همچون دور گیوه‌ای می‌نمود، سرپا نشسته بود و ساق‌های باریک پایش ـ پوشیده از پوستی چروکیده و خشک و موی سیاه و سپید، که رنگ نظامی قدکش آنرا نیلی کرده بود ـ بیرون زده بود. با قیافه‌ای که، با همه بلاهتی که از آن می‌ریخت، سخت حکیمانه می‌نمود و هرکس از آن احساس می‌کرد که پیر غلام چیزهایی بسیار می‌داند که وی نمی‌داند، و او خود نیز بر این عقیده سخت راسخ بود. می‌کوشید که «لفظ قلم» هم حرف بزند تا دیگر نقصی نداشته باشد. تنها کمبودی که احساس می‌کرد همین لهجه دهاتیش بود که آنرا هم بطرز مسخره‌ای جبران کرده بود. «حقایق اصولی» را، از قبیل این نکته که: «برای جلوگیری از ازدحام در رفت و آمد مردم بر روی جویی، اگر دو تا پل بزنند و آیندگان از یک پل و روندگان از پلی دیگر عبور کنند بهتر است از این که یک پل بزنند و آیندگان و روندگان همگی بر آن پل عبور کنند...»!، با طمطراق و آب و تاب بسیار می‌گفت و سخت جدیت می‌کرد تا به همه بفهماند و، با لب و چشم و ابرو و اصرار و پشتکار، از همه حضار تصدیق آمیخته با تحسین بگیرد. نعلبکی چایش را از عجله‌ای که داشت چنان پف می‌کرد که بصورت ماها می‌پاشید؛ تمام که شد به‌زمین گذاشت و، استکان را توی آن نگذاشته، برخاست و زد توی حیاط. بی‌درنگ داد و بیداد مرغها و خروسها و جوجه‌ها بلند شد، و لحظه‌ای بعد شاغلام با قیافه‌ای فاتحانه و موفق، در حالیکه خود را باز آماده اظهار نکات حکیمانه و کلمات دقیقانه‌ای کرده بود در جواب ما که قاعدتاً از او سئوال می‌کردیم، برگشت و آن جوجه خروس زیر بغلش، با چشمهای سرخ براقش که بی‌تفاوت ما را می‌نگریست. اما کسی چیزی نپرسید، همه می‌دانستند و او که می‌خواست این ابتکار درخشانش را هرچه بیشتر به رخ ما بکشد، جوجه خروس را، همچون اسماعیل، جلو هشتی، دم در حیاط، دراز کرد و کف لته‌ای و سنگین گیوه‌هایش را، بی‌محابا، روی بالهای نازک و جوان خروس گذاشت. نوک گیوه‌اش، که از زه‌های خشک و خشن گره خورده بود، حلقوم لطیف او را چنان به سختی می‌فشرد که نمی‌توانست ضجه کند.

پدرم از خانه بیرون رفت تا فقط نبیند. مادرم به اندرون رفت و خودش را سرگرم کرد تا فقط به او فکر نکند... و من...

و من در حالیکه به جوجه خروس که در نای بریده خون‌آلودش فریاد می‌کشید و پرپر می‌زد، خیره شده بودم، درسی را می‌آموختم که شاغلام آموخته بود.

شاغلام که دوره شش پادشاه را دیده بود.

برگرفته از هبوط در کویر مجموعه آثار ۱۳
عکس؛ محسن مزینانی عسکری

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۷
خرداد
۹۹

 

🔺همزمان با چهل و سومین سالگرد عروج منادی عرفان، برابری و آزادی برگزار می شود:

🔹میز گرد : " شریعتی; دیروز،  امروز و فردا"

🔹با حضور آقایان: دکتر حسین قدرتی، دکتر مهران صولتی، دکتر سید ابوالفضل حسینی

🗓زمان : چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹
⏰ساعت: ۲۱

🔹آدرس: خیابان دانشگاه، چهار راه پیام نور، کافه ویرگول

پخش زنده از صفحه اینستاگرامی عصر سبزوار
 https://bit.ly/Asinsta

🖥پخش زنده چهل و سومین سالیاد هجرت آموزگار (( آزادی، برابری، عرفان))

🔆نوشریعتی و سیاست اخلاقی ؛ دولت ،مسئولیت اجتماعی ومسئله سلطه


🔷🔆گفتگو با :

🎙مجتبی مهدوی (استاد علوم سیاسی و مطالعات خاورمیانه دانشگاه آلبرتا؛ کانادا)

📌اخلاق علیه اخلاق ؛امکان و امتناع نقد اخلاقی اسلامیسم در اندیشه شریعتی

🎙حسین مصباحیان (عضو هیئت علمی دانشگاه تهران)

📌فراسوی دولت : نو شریعتی و نوید سیاست اخلاقی

🎙احسان شریعتی(فلسفه پژوه و فعال مدنی)

📌روشنفکر دین پیرا، با دولت یا بر دولت


📆زمان: پنج شنبه ۲۹ خرداد از ساعت ۶ عصر  در صفحه اینستاگرام  بنیاد دکتر علی شریعتی


🖇لینک صفحه  اینستاگرام بنیاد دکتر علی شریعتی
 
🔆https://www.instagram.com/shariati_foundation/

🖇نام قابل جستجو  بنیاد دکتر علی شریعتی در اینستاگرام


🔆 @shariati_foundation

#گفتگو
#افق_پیشرو
#نو_شریعتی
#چهل_و_سومین_یادمان
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی_مزینانی

🆔 @Shariati_SCF

  • علی مزینانی
۲۷
خرداد
۹۹

 

اما پدر من سنت‌شکنی کرد. درسش که تمام شد برنگشت و در شهر ماند و دیدم که چه‌ها کشید تا توانست از این مرداب زندگی شهر عمر را همه با علم و عشق و جهاد بگذراند و دامن تر نکند و آن دیگران که همگی به کویر گریختند، چه آسوده دامن تر نکردند که در کویر آبی و آبادی‌یی نیست. و به‌هرحال، او در سنت‌الاولین ما بدعتی نهاد و در شهر ماندنی شد و من پرورده این تصمیمم و تنها وارث آن همه ضیاع و عقار که در ملک فقر بر جای نهادند و شاهزاده این سلسله‌ای که، پشت در پشت، بر اقلیم بیکرانه تنهایی و استغنا سلطنت داشتند و حامل آن امانتهای عزیز و ولیعهد آن پادشاهان ملک صبحگهان و بازمانده آن سواران که، در ابدیت احساسهای بی‌مرز و اندیشه‌های معراجی خویش، بر رفرف شوق، از شبهای مهتابی کویر، خود را بر این سقف کوتاه آسمان می‌زدند و از آن سو، در فضای خلیایی ملکوت می‌تاختند و مرغان زرین‌بال الهام و غزالان رمنده وحی را، در کمند جذبه‌های نیرومند خویش صید می‌کردند و، سحرگاه، خسته و فرس کشته، به خلوت دردمند انبوه خلق فرود می‌آمدند. و اکنون، بی‌طاقت از بار سنگین آن امانتها که بر دوش دارم، در میان دو صفی که ساخته قالبهای خشت مالی خشت مالان میدان چهارباغ اصفهانند و یا کوره‌های آجرپزی فرنگ و هر دو بهم مشغول و از خود خشنود و از زندگی آسوده و خوب و خوش و بی‌درد، غریبانه می‌گردم که راه دراز و سنگلاخ است و، در هر قدم، حرامیانی در کمین، و من بی‌هم‌سفر، و زانوانم لرزان و کوله‌بارم سنگین و بیمناک از سرنوشت که چه خواهم کرد؟ که روزگارم از روزگار سیزیف سخت‌تر است و، همچون لااوکون، در شکنجه افعی‌هایی که بر اندامم پیچیده‌اند، که کاهن معبد مجهول آپولونم، در این تروای مجعولی که خود مستعمره آتن است و مردمش «بندگان و پرستندگان پالس» (الهه یونانی اغنام)! و این افعیها را نه سربازان یونانی، بل مدافعان و دروازه‌داران تروا برگردنم پیچیده‌اند!

بگذریم که قصه‌ای است عنوانش ز خون... و...

ما شرقیها همه «گذشته‌پرستیم»، نه «گذشته‌گرا» که برای ما صفت بی‌رمقی است. و آنچه ما احساس می‌کنیم با آنچه اروپایی‌ها کلاسیسیم می‌نامند یکی نیست؛ از این است که همواره «دوران طلایی» همه ملتهای ما در گذشته قرار دارد.

کجای گذشته؟ در دورترین اقصای تاریخ، آنجا که جز افسانه و اساطیر از آن خاطره‌ای نداریم و جز خیال را بدان‌سو راه نیست. در آن‌سوی شرق، چین، عصر طلاییش دوران شاهان فوسه یانگ است که حتی کنفسیوس از آن به حسرت یاد می‌کند؛ کتیبه‌های مردم سومر و بابل ـ در آن دوران که از همه ملتهای دیگر جهان و از همه اعصار تاریخی خویش تمدن و اقتداری درخشان‌تر و زرین‌تر داشتند ـ از عصر طلایی خود به حسرت یاد می‌کنند، عصری که، با طوفان نوح، در زیر لایه‌های ضخیم رسوب آن سیل عالمگیر، برای همیشه مدفون گردید! و ما خود، همیشه، حتی در اوج تمدن اسلام و عظمت دوران داریوش و کورش، از عصر طلایی جمشید یاد می‌کنیم که: روزگاری بود پر از عصمت و خوشبختی و داد، عصر روشنایی و مهر، که حسرت نوروزش و جام جهان‌نمایش همواره ما را وسوسه می‌کند و حال را و آینده را از چشممان انداخته است. این فلسفه تاریخ در روح همه ملتهای شرق است و به‌گونه‌ای، همه ملتهای جهان، روح انسان: حسرت از گذشته، بیزاری از حال و انتظار مسیحی در آینده.

و دوران کودکی نیز عصر طلایی هر کسی است. دوران پرعصمت و عزیز و شاد تاریخ یک زندگی. و من نیز، گرچه دوران کودکیم نه با «طلا» که، با «فولاد» سر آمد، اکنون در پیش چشم خاطره‌ام، درخشش طلا یافته است، به‌خصوص که جوانی‌ام همه، در آخرالزمان گذشت، همه سر بر روی کتاب و دل در آسمان و تن در زندان! و بقول فردوسی: «جوانی هم از کودکی یاد دارم» و اما چون او دریغا دریغا ندارم که، گرچه بسختی، اما، بخوبی گذشت.

آن اوایل، سالهای کودکی، هنوز پیوند ما با زادگاه روستاییمان برقرار بود و، بر خلاف حال، پامان به ده باز بود و در شهر، دستگیر، نه، پاگیر، بلکه دست و پاگیر نشده بودیم و هر سال، تابستانها را به اصل خود، مزینان برمی‌گشتیم، و به تعبیر امروزمان، «می‌رفتیم».


مزینان، این دهی که با آبادیها، و امروز، خرابیهای پیرامونش، یادآور کانون خاندان ما و گوینده خاموش قصه‌های از یاد رفته نیکان ما و نیاکان من است، که تاریخ ـ این پیر غلام پایتخت‌نشین چاپلوس که هماره قلمش خادم شکمش بوده است و خردش ساکن چشمش، و هرگز جز فیلمهای سریال عملیاتی زد و خوردی پر«حادثه» را نمی‌بیند و جز برای خداوندان زر و زور نمی‌نویسد ـ کجا پایی به دهی می‌توانست نهاد و از «کاخ» قیصر ـ که بر آن فرش زربفت گوهرنشان می‌گستردند و از قصر شمس‌العماره، که هر صبح و شام نفیر نقاره‌اش سلطنت «ابد مدت» ناصرالدین‌شاه «شهید» قاجار را بر گوشهای خلق می‌کوفت ـ سری به «کوخ» حکیم می‌توانست زد؟ که بر شاهنشین حجره پذیراییش، نیم پوست تختی گسترده و مابقی را ماسه‌های نرم بادآورده کویر پوشیده بود و یا از «مهتاب خرابه»ی علامه بهمن‌آبادی می‌توانست خبری گیرد؟ که در سایه دیوارهای شکسته و برجهای سرافکنده‌اش، روح دردمند آواره‌ای، در قفس اندامی، سر به درون خویش فرو برده و با آن «خودِ پنهانِ خویش»، دست اندر کار آفرینش‌هایی همه عشق و همه شعر و همه زیبایی اهورایی بود!

... الدهر فی الساعه و الارض فی الدار...!

تاریخ اینها را چه می‌فهمد؟ اینان را چه می‌شناسد؟ او را برای این ساخته‌اند تا نامه‌های ناپلئون را به ژوزفین برساند و میان لویی و زن برادر نیم‌مردش، ملقب به «مسیو»! قاصدی کند و برای راسپوتین لحاف‌کشی، و نیمه‌شبهای تاریک، در پیچ و خم کوچه‌ها و سایه دیوارهای کاخ ورسای، فانوس‌کش ولیعهد لویی پانزدهم باشد که از خانه یکی از افسران رشیدش باز می‌گردد که برای عظمت فرانسه به میدان نبرد با اتریشش فرستاده‌اند تا حماسه ملی بیافریند و هم‌اکنون، با دامنی خیس از گذر بر دریاهای افتخاری که ببار آورده، سرود مارسیز را مغرورانه می‌خواند، و یا برشمارد که سلطان غازی، پس از دوگانه به درگاه یگانه، چند ساتگین درکشیده و از آن پس مزاجش تقاضای چه حاجتی کرده است؟ داغگاه شهریار را، نکته به نکته، موبه‌مو، وصف کند. و یا دنبال لشکریان ناپلئون «کبیر» بیفتد و اسب‌ها و آدمها و زاد و توشه و سلاح و کلاه و جامه و راه و کوه و دشت و هوا و سرفه و خنده و دعوا و آشتی و نشست و برخاست و... هرچه هست و نیست را، با حرص و ولع، در دفترش یادداشت کند و، هنگام عبور سپاه از آلپ، فریاد شوق برکشد و از اعجاب مشت بر زانویش زند و از شعف، همچون شتر مست، پا به‌زمین کوبد و کف از لوچه برافشاند و چون به خانه بازگردد، ناز بر فلک و فخر بر ستاره کند که چه دقتی مبذول فرموده و چه امانتی در ضبط وقایع مرتکب شده است! از چنین فانوس‌کش جاانداز پادو خانه‌زادی چه انتظار دارم؟ مگر هم‌اکنون چه می‌کند؟ حال که ادعا می‌کند که با خلق آشتی کرده است و با کوچه آشنا شده است و به میان توده آمده است؟! از اعتیادات و انحرافات قدیمش سخنی نمی‌گویم که می‌بینید هفت سال است برای مرگ «جان عالمیان خراش» کندی ماتم گرفته است و هنوز لباس سیاهش را از تن در نیاورده و اصلاح نکرده و اشک بر گوشه چشمانش خشک نشده است و هر روز چهره‌های ابوی و اخوی و طفلان مسلمش را که بر روی پرده کشیده است، وسط جمعیت دنیا، سر هر رهگذر و هر چهارراه، به نمایش می‌گذارد و معرکه می‌گیرد و عربده می‌کشد و... ول‌کن هم نیست! و همین رقیق القلب وفادار احساساتی از هزاران پدری و همسری که هر روز در خون می‌غلتند و میلیونها خانواده زرد و سیاه و سرخ و سفیدی که در زیر غرش و بارش و یورش توپها و بمب‌ها و تفنگدارهای همان فقید سعید و اسلاف و اخلاف احلافش ـ تنها به‌جرم «ضعیف بودن و انسان بودن» که هیچ با هم سازگار نیست ـ نیست شده‌اند و می‌شوند یادی نمی‌کند و اگر نامی هم می‌برد چنان سرسری و زورکی و از روی بی‌میلی است که اصلاً سخنش مفهوم نیست.

به این کارهایش کاری ندارم که حکما گفته‌اند خوی بد در طبیعتی که نشست برخاستنی نیست، اما این ادعاهای تازه‌اش آدم را می‌کشد که مردمی شده‌ام و مردم آشنا و اهل کوچه و بازار! و می‌بینیم که وقتی هم از خدمت زرمندان و زورمندان، به جانب اهل حال و درد و صاحبان قلم و کتاب و دل و دماغ رو می‌کند، همچون گدایانی که دم در کافه‌ها و رستورانها و سینماها و نانوایی‌ها و قصابی‌ها، همه سر، چشم می‌شوند و در شکم‌ها و غبغب‌ها خیره می‌نگرند و همه تن، دست، و در دامن «دامنه‌داران» می‌زنند، باز هم چشمش به‌دست مجله‌داران و مصاحبه‌سازان و برنامه‌چینان است و صاحبان آلاف و الوف و به‌هرحال، به هر که یا دستش به عرب و عجمی بند است و یا حدش به شارع است و یا هر دو، که چه بهتر! که به نیروی سحر این «سحر مبین»، در طرفه‌العینی، ناقد معروف می‌شود یا محقق خبر و یا نویسنده توانا و یا ادیب دانا و یا جامعه‌شناس غریب و عجیبی که تز دکترایش هنوز نگذشته، بل ننوشته، یکی از مآخذ انسیکلوپدی بریتانیکا، یا گراند لاروس می‌شود و یا فیزیکدانی جهانی که انشتن در ملاقاتی که با وی کرده است گفته که: «من سی سال است که حرف می‌زنم و کسی نمی‌فهمد و این جوان ایرانی سه ساعت است حرف می‌زند و من نمی‌فهمم»! (و این تنها جمله‌ای است در زبان بشری که در عین حال که از بیخ دروغ است از پایه راست راست است!) و یا یکهو، متخصص علوم سیاسی و فلسفه‌های جدید، از یک کنار، از «اومانیسم» گرفته تا «اونانیسم»! و یا در این اواخر، متخصص متبحر مسائل مربوط به دنیای سوم و کشورهای در حال عقب... نه، ببخشید، در حال پیش... چه می‌دانم؟

به‌هرحال فرقی نمی‌کند متخصص چی یا متبحر چی؟ هر جور که نیت کنی، یا سفارش بدهند، متد «اصحبت کردیاً و امسیت عربیاً» که برایش فرقی نمی‌کند. برای هر کدام از اینها همه قالبهای آماده دارد. هر «پخی» را اراده فرماید، مثل مایع پلاستیک، می‌ریزد توی قالب مربوطه و علامه ریختنی، نویسنده ریختنی، ناقد ریختنی، متخصص امور کشورهای در حال... ریختنی می‌دهد بیرون. آفتابه پلاستیکی و مکثف پلاستیکی و... حتی بشقاب و دیس و فنجان و قندان پلاستیکی که، مثل سابق، زحمت و مرارت و معطلی و طرح و نقشه و مقدمات و هی توی کوره رفتن و هی چکش خوردن و قلم‌کاری و منبت‌کاری و این حرف‌های قدیمی‌ها را ندارد... بگذریم.


صحبت از مزینان بود که با آبادیها ـ و امروز خرابیها ـ ی پیرامونش، یادآور کانون خاندان ما بود و هر کوچه‌اش، کوچه باغش، مسجد و مدرسه و برج و بارویش کتیبه‌ای، که بر آن نقش خاطره‌ای از اجداد خویش را می‌خواندم و طرح یادی از روزگاران پرعصمت و عزیزی که همه قربانی بی‌دفاع این «روسپی زمانه» شدند که ناگاه، از نشستنگاه خورشید، برخاست و بر سرزمین آفتاب تاخت و میراث‌های عزیزمان و سرمایه‌های سرشارمان و سر و سامان گرم و روشنمان، همه را، به زیر آوار برد و هرچه داشتیم از دستمان بگرفت و بجای آن همه، جز «دستبندی دیگر»، هیچ نداد...

آغاز تابستان، پایان مدارس! چه آغاز خوبی و چه پایان خوب‌تری! لحظه عزیز و شورانگیزی بود؛ لحظه‌ای که هر سال، از نخستین دم بهار، بی‌صبرانه چشم براهش بودیم و آن سالها، هر سال، انتظار پایان می‌گرفت و تابستان وصال، درست به هنگام، همچون همه ساله، امیدبخش و گرم و مهربان و نوازشگر می‌آمد و ما را از غربت زندان شهر، به میهن آزاد و دامن‌گسترمان، کویر، می‌برد، نه ، بازمی‌گرداند. آری، ما را به «نَیِستان»مان، کویر، باز می‌گرداند؛ «نیسْتان»! هر دو درست است! هر دو قرائت را ضبط کرده‌اند! به دو اعتبار، توضیحش را از «نیمه مرحوم» معین بخواهید و یا از «تمام مرحوم» حی حاضر «میت بن نائم»ها! نَیِستان، که مرا از آنجا ببریدند.


کویر! کویر نه تنها نیستان من و ما است که نیستان ملت ما است و روح و اندیشه و مذهب و عرفان و ادب و بینش و زندگی و سرشت و سرگذشت و سرنوشت ما همه است. کویر! «این تاریخی که در صورت جغرافیا ظاهر شده است»!

این عظمت بیکرانه مرموزی که، نومید و خاموش، خود را، به تسلیم، پهن بر خاک افکنده است. خشک بی‌آبی و آبادی‌یی، بی‌قله مغرور بلندی، بی‌زمزمه شاد جویباری، ترانه عاشقانه چشمه‌ساری، باغی، گلی، بلبلی، منظری، مرتعی، راهی، سفری، منزلی، مقصدی، رفتار مستانه رودی، آغوش منتظر دریایی، ابری، برق خنده آذرخشی، درد گریه تندری... هیچ! آرام، سوخته، غمگین، مأیوس؛ منزل غول و جن و ارواح خبیث و گرگان آدمی‌خوار! زادگاه خیال و افسون و افسانه؛ سرزمین نه آب، سراب؛ ساکت، نه از آرامی، از هراس؛ با هوای آتشناک بی‌رحمش که مغز را در کاسه سر به جوش می‌آورد و زمین تافته‌اش که گیاه نیز از «روییدن» و «سر از خاک برآوردن» می‌هراسد؛ و مردمش، پوست بر استخوان سوخته، با چهره‌هایی بریان و پیشانی‌هایی چین‌خورده! که نگاه کردن در کویر دشوار است. چشمها را با دست سایه می‌کنند تا کویر نبیند. نبیند که می‌بینند، نداند که می‌دانند! گاه طوفانی برمیخیزد و خاک بر افلاک می‌فشاند و آسمان را تیره می‌دارد و روستاها را بر می‌آشوبد و چون فروکش می‌کند، از پس آن، باز چهره کویر! همچنان که بود.

کویر! آنجا که همواره طوفان‌خیز است و همواره آرام؛ همیشه در دگرگون شدن است و هیچ چیز دگرگون نمی‌شود؛ همچون دریا است، اما، نه دریای آب و باران و مروارید و ماهی و مرجان، که دریای خاک و شن و غبار و مار و کلپاسه و سوسمار... بیشتر خزندگان و گاه‌گاه پرواز مرغکی تنها و آواره، یا مرغانی هراسان و بی‌آشیانه. قصه تاگور و طوطیش، نه در هند، که در ارمنستان!


آنچه در کویر می‌روید گز و تاق است. این درختان بی‌باک صبور و قهرمان که علیرغم کویر بی‌نیاز از آب و خاک و بی‌چشم‌داشت نوازشی و ستایشی، از سینه خشک و سوخته کویر، به آتش سر می‌کشند و می‌ایستند و می‌مانند هر یک رب‌النوعی! بی‌هراس، مغرور، تنها و غریب. گویی سفیران عالم دیگرند که در کویر ظاهر می‌شوند! این «درختان شجاعی که در جهنم می‌رویند». اما اینان برگ و باری ندارند، گلی نمی‌افشانند، ثمری نمی‌توانند داد، شور جوانه زدن و شوق شکوفه بستن و امید شکفتن، در نهاد ساقه‌شان یا شاخه‌شان، می‌خشکد، می‌سوزد و در پایان، به جرم گستاخی در برابر کویر، از ریشه‌شان برمی‌کنند و در تنورشان می‌افکنند و... این سرنوشت مقدر آنهاست.

بید را در لبه استخری، کناره جوی آب قناتی، در کویر می‌توان با زحمت نگاهداشت، سایه‌اش سرد و زندگی‌بخش است. درخت عزیزی است اما، همواره بر خود می‌لرزد. در شهرها و آبادیها نیز بیمناک است، که هول کویر در مغز استخوانش خانه کرده است.

اما آنچه در کویر زیبا می‌روید، خیال است! این تنها درختی است که در کویر خوب زندگی می‌کند، می‌بالد و گل می‌افشاند و گلهای خیال!

گلهایی همچون قاصدک، آبی و سبز کبود عسلی... هر یک به رنگ آفریدگارش، به رنگ انسان خیال‌پرداز و نیز برنگ آنچه قاصدک بسویش پر می‌کشد، برویش می‌نشیند...، خیال، این تنها پرنده نامریی که، آزاد و رها، همه جا در کویر جولان دارد. سایه پروازش تنها سایه‌ای است که بر کویر می‌افتد و صدای سایش بالهایش تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان می‌دهد و آنرا ساکت‌تر می‌نماید؛ آری، این سکوت مرموز و هراس‌آمیز کویر است که در سایش بالهای این پرنده شاعر سخن می‌گوید.

کویر انتهای زمین است؛ پایان سرزمین حیات است؛ در کویر گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و از آن است که ماوراءالطبیعه ـ که همواره فلسفه از آن سخن می‌گوید و مذهب بدان می‌خواند ـ در کویر به چشم می‌توان دید، می‌توان احساس کرد. و از آنست که پیامبران همه از اینجا برخاسته‌اند و بسوی شهرها و آبادیها آمده‌اند. «در کویر خدا حضور دارد»! این شهادت را یک نویسنده رومانی داده است که برای شناختن محمد و دیدن صحرایی که آواز پر جبرییل همواره در زیر غرفه بلند آسمانش بگوش می‌رسد، و حتی درختش، غارش، کوهش، هر صخره سنگش و سنگریزه‌اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا می‌شود، به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را، در فضای اسرارآمیز آن، استشمام کرده است.

در کویر بیرون از دیوار خانه، پشت حصار ده، دیگر هیچ نیست. صحرای بیکرانه عدم است، خوابگاه مرگ و جولانگاه هول. راه، تنها، به سوی آسمان باز است. آسمان! کشور سبز آرزوها، چشمه مواج و زلال نوازشها، امیدها و ... انتظار! انتظار!... سرزمین آزادی، نجات، جایگاه بودن و زیستن، آغوش خوشبختی، نزهتگه ارواح پاک، فرشتگان معصوم، میعادگاه انسانهای خوب، از آن پس که از این زندان خاکی و زندگی رنج و بند و شکنجه‌گاه و درد، با دستهای مهربان مرگ، نجات یابند!


آسمان کویر سراپرده ملکوت خداست و... بهشت! بهشت، سرزمینی که در آن کویر نیست، با نهرهای سرشار از آب زلالش، جوی‌های شیر و عسل و نان بی‌رنج و آزادی و رهایی مطلقش؛ بی‌دیوار، بی‌حصار، بی‌شکنجه، بی‌شلاق، بی‌خان، بی‌قزاق... بی‌کویر! همه‌جا آب، همه جا درخت، همه جا سایه! سایه طوبی که کران تا کران بر بهشت سایه گسترده است و آفتاب، این عقاب آتشین بال دوزخ، در دل انبوه شاخ و برگش آواره گشته است. آسمان کویر، بهشت، آنجا که «می‌توان، آنچنان که باید، بود»، «آنچنان که شاید، زیست»، آنچه در کویر همواره افسانه‌ها از آن سخن می‌گویند، آنچه هرگز در زمین نمی‌توان یافت. آری! در کویر، هیچکس این دو را ندیده است.

عکس؛ محسن مزینانی عسکری

 

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۷
خرداد
۹۹

 

طرح یک سئوال در آستانه سالگرد درگذشت دکترعلی شریعتی مزینانی

چرا نام شریعتی بر هیچ دانشگاهی نیست؟

فضل‌الله یاری (روزنامه‌نگار)

به تصاویر روزهای اول انقلاب که نگاه کنیم چند عکس در میان تظاهر کنندگان دیده می‌شود که نشان‌دهنده اقتدا و خط‌گیری انقلابیون از آنان بوده است‌‌. اگر به بسامد تکرار این عکس‌ها قضاوت کنیم، به ترتیب، امام خمینی، دکتر علی شریعتی، آیت‌الله طالقانی و دکتر محمد مصدق را می‌توان پرتکرارترین عکس‌ها بالای سر تظاهرکنندگان دانست‌.
در این میان اگرچه امام، رهبر اصلی انقلاب به شمار می‌رود، اما دیگران نیز سهمی داشته‌اند‌‌. آیت‌الله طالقانی اگرچه از روحانیون انقلابی بود، اما در میان گروه‌های سیاسی غیر روحانی نیزمحبوب بود و اگرچه در میانه دو طیف روحانیون و غیر روحانیون ایستاده بود و تلاش داشت که هردوطرف را در خیمه انقلاب نگه دارد، اما مرگ زودهنگام‌اش او را از عرصه دور کرد تا تنها نامش بر بعضی خیابان‌های کشور و بر صفحاتی از تاریخ معاصر به یادگار بماند‌‌. دکتر محمد مصدق که تنها از این زاویه که پیروان‌اش از مخالفان نوع حکومت‌داری محمدرضا شاه بودند، به عنوان یک سمبل تصویرش در دست برخی از هواداران او بود‌‌؛ هوادارانی که نزدیک به 25 سال نمی‌توانستند نامش را برزبان بیاورند وتصویرش را دردست بگیرند‌‌. انقلاب فرصتی برای رهیدن از این اختناق بود، اگرچه خیلی زودتر از آن چه که فکرش را می‌کردند، این تصاویر از خیابان‌ها جمع شد و نام مصدق به انزوای 25 سال گذشته خود برگشت‌.
اما تصویر دیگر متعلق به دکتر علی شریعتی بود؛ همو که در ابتدای انقلاب «معلم انقلاب» خوانده می‌شد‌‌. به اعتبار استادی در دانشگاه فردوسی مشهد، معلم بود و به گمان آن که به دست ساواک ترور شد، نیز شهید خوانده می‌شد‌‌. از این رهبران عملی وفکری انقلاب نام‌هایی بر برخی از اماکن مانده است‌‌. اما در این زمینه سئوالی خود را نشان می‌دهد که در ادامه به آن پرداخته می‌شود‌.
دانشگاه‌های کشور در سال‌های پیش از انقلاب به منبعی مهم برای تامین نیروی انسانی انقلاب علیه طاغوت بدل شده بود‌‌. انجمن‌های اسلامی دانشجویان، انجمن‌های اسلامی استادان، سازمان مجاهدین خلق، سازمان فداییان خلق، سازمان جوانان حزب توده و برخی دیگر از گروه‌های کمتر آشنا در میان دانشجویان به یارگیری می‌پرداختند‌‌.
در این میان گروه‌های مدعی ایدئولوژی اسلامی اگرچه شنوای سخنان روحانیونی چون طالقانی، مطهری و آیت‌الله خامنه‌ای بودند، اما گوشی تیزتر به سخنان استادی داشتند که از دانشگاه فردوسی مشهد آمده بود و با کت و شلوار و کراوات به مانند روحانیون در مساجد وحسینیه‌ها سخن می‌گفت، اگرچه لحنی دیگر داشت و زبانی دیگر‌‌. اما از علی؛ حقیقتی بر گونه اساطیر می‌گفت و از فاطمه که تنها او می‌توانست فاطمه باشد و حسین را وارث آدم می‌دانست‌.
با این همه پس از انقلاب، انقلاب فرهنگی سبب شد تا این منبع مهم کادرسازی پیش از انقلاب و البته مرکز یارگیری گروه‌هایی که به مخالف نظام تبدیل شده بودند، به مدت 30 ماه تعطیل شود‌‌. از آن پس دانشگاه‌ها در حالی آغاز به کار کردند که پیش از آن ستادی برای تصفیه استادان و دانشجویان شرق‌زده و غرب‌زده تشکیل شده بود‌.
تا دانشگاه بازگشایی شود، در کشور اتفاقات مهمی رخ داد، برخی از رهبران انقلاب (اعضای شورای انقلاب، رئیس جمهور، رئیس قوه قضائیه، نخست‌وزیر، فرماندهان جنگ، ائمه جمعه و برخی دیگر از چهره‌های منتسب به انقلاب) به وسیله ترور از میان رفتند‌‌. در این میان دانشگاه‌ها به عنوان نمادهایی برای بزرگداشت نام این رهبران در نظر گرفته شد و هم اکنون دانشگاه شهید بهشتی، دانشگاه شهید رجایی، دانشگاه شهید باهنر، دانشگاه شهید مفتح، مدرسه عالی شهید مطهری، دانشگاه شهید چمران، دانشگاه شهید مدنی، دانشگاه شهید ستاری،‌ دانشگاه شهید مجید شریف واقفی و دانشگاه شهید اشرفی اصفهانی دانشگاه‌هایی است که در کشور به نام سران انقلاب نامگذاری شده است‌.
برخی از این چهره‌ها اگرچه در دانشگاه درس خوانده بودند، اما به عنوان یک چهره دانشگاهی شناخته نمی‌شوند‌‌. در این میان شهید مطهری و شهید مفتح یکی پیش و یکی بعد از انقلاب استاد دانشکده الهیات دانشگاه تهران بودند و چهره دانشگاهی شناخته می‌شوند‌‌. شهید چمران علاوه بر تحصیلات دکتری در رشته فیزیک پلاسما اما به جز تحصیل در مقطع لیسانس هیچ فعالیت دانشگاهی در ایران نداشت‌‌. مجید شریف واقفی یکی از رهبران سازمان مجاهدین خلق بود که توسط دیگر اعضای منشعب سازمان که مارکسیسم را به جای اسلام نیروی محرکه خود قرار داده بودند، به خاطر مقاومت برسر این تغییر کشته شد و پس از انقلاب نام‌اش برسر یکی از مهم‌‌ترین دانشگاه‌های کشور باقی ماند‌. علت آن نیز این بود که‌‌ مجید شریف واقفی از فارغ‌التحصیلان دوره اول مهندسی برق این دانشگاه بود‌‌. اتفاقی که البته اگر یکی دوسال دیگر به تاخیر افتاده بود، هیچ گاه به فرجام نمی‌رسید‌.
در این میان شهید بهشتی و شهید باهنر اگرچه تحصیلات دانشگاهی داشتند، اما به حضور در بدنه آموزش و پرورش و تشکیل مدارس خاص مشهور بودند‌‌. شهید رجایی نیز اگرچه تحصیلات دانشگاهی داشته، اما به شخصیتی آموزش و پرورشی مشهور بوده است‌‌. آیت‌الله مدنی و آیت‌الله اشرفی اصفهانی نیز چهره‌های حوزوی انقلاب بودند که هدف ترورهای سال‌های اول انقلاب قرار گرفتند و نام‌شان به عنوان شخصیت مرکزی انقلاب در استان‌های محل زندگی و فعالیت‌شان بر سردر دانشگاه‌ها نشست‌.
در این میان نام دکترعلی شریعتی غایب بزرگ این فهرست بر سردر دانشگاه‌های ایران است‌‌. اگرچه نامش بردانشکده‌ای که در آن تدریس می‌کرد در دانشگاه مشهد نشسته است، اما او همه الزامات را داشت که نامش بر سر در یک مرکز بزرگ آموزش عالی کشور نوشته شود‌.
او معلم انقلاب نام گرفت؛ عنوانی بزرگ که از او چهره‌ای بارز می‌ساخت به عنوان یک نماد انقلابی‌‌. در مشهورترین دانشگاه‌های کشور و جهان تحصیل کرد و با نام‌های بزرگی از جهان دانش و سیاست معاشرت داشت‌‌. او در ایران در دانشگاه فردوسی مشهد به تدریس پرداخت‌‌. بیشترین ارتباط را با قشر دانشجو برقرار کرده بود و آنان را به اسلام سیاسی (که مورد نظر رهبران انقلاب اسلامی بود) نیز راهنمایی می‌کرد و برخی از گروه‌های مسلح که در سال‌های پیش از انقلاب چراغ مبارزه را با جرقه اسلحه خود روشن نگاه داشته بودند، متاثر از تعالیم او بودند‌‌. او نیز به مانند رهبران انقلاب سال‌هایی را در زندان‌های شاه گذراند و همواره مورد آزار دستگاه امنیتی نظام سابق (ساواک) بود و سرانجام این که در حالی در گذشت که بسیاری از رهبران انقلاب و روحانیون و انقلابیون در ایران وخارج از کشور عنوان «شهید» را بر او گذاشته بودند و از این منظر نیز تبلیغات وسیعی علیه حکومت شاهنشاهی ترتیب داده بودند. تشییع جنازه‌اش به مراسمی برای تجمع بسیاری از سازمان‌های انقلابی و آزادیبخش منطقه و جهان تبدیل شد‌‌ وهمه این‌ها از او چهره‌ای ساخته بود در طراز رهبران انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران. از همین رو‌‌ بود که عکس او پس از تصویر رهبر انقلاب در دست مردم عصیان‌زده ایران در همه نقاط کشور بیشترین تکرار را داشت‌.
نام شریعتی همه شرایط لازم را برای این که نامش بر یکی از دانشگاه‌های کشور قرار بگیرد داشت و اگرچه نامش بریکی از مهم‌‌ترین خیابان‌های پایتخت نشست، اما این اتفاق درباره مکانی که با نام و عملکرد او قرابت بیشتری داشت، نیفتاد‌‌. اگرچه مخالفت‌ها با روش و‌اندیشه‌های شریعتی در میان رهبران انقلاب یکی دوسال پس از انقلاب شکل عملی به خود گرفت، اما در همان سال‌ها سازمان مجاهدین خلق توانست نام یکی از رهبران خود در پیش از انقلاب را بر تابلوی دانشگاه آریامهر حک کند‌‌. اتفاقی که پس از جدایی خونبار این سازمان از بدنه رهبری انقلاب همچنان ماندگار شده است و هم‌اکنون مهم‌‌ترین دانشگاه ایران در حوزه علوم پایه نام یکی از دانشجویان سابق خود را بر سر در خود دارد‌.
شاید این سخن نیز گفته شود که گذاشتن نام شریعتی بر دانشگاه‌های ایران چه امتیازی داشت، وقتی کتاب‌هایش هنوز با ممیزی درگیرند؟ وقتی علیرغم گذشت چهار دهه پس از انقلاب هنوز جنازه‌اش در کشوری دیگر به امانت مانده است؟
وقتی خانواده‌اش نمی‌توانند جنازه همسرش را بنا به وصیت‌اش از جلوی حسینیه‌ای تشییع کنند که با نام شریعتی شناخته می‌شود؟ و ده‌ها سوال دیگر دربار این چهره مهم در تاریخ معاصر‌‌. همه این سوالات به جای خود قابلیت طرح را دارند، اما نام‌‌ شریعتی بر سردر یک دانشگاه‌‌ به موضوع کارکرد نمادها ربط دارد؛ همان که نشان‌دهنده یک ‌اندیشه، یک مفهوم، بخشی از تاریخ سیاسی و اجتماعی یک ملت و ده‌ها کارکرد دیگر است‌‌. همان که همه ملت‌ها و دولت‌ها درکتاب‌ها و فیلم‌ها و موزه‌ها می‌گنجانند و تا آن را همیشه به یاد داشته باشند‌.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۶
خرداد
۹۹

 

۲۹ خرداد ماه ۱۳۹۹ که پیش‎رو داریم چهل و سومین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی مزینانی می‎شود. با وجود گذشت حدود نیم قرن از درگذشت او، اما هنوز از او حرف می زنیم. ولی چرا؟ چه چیزی در اندیشه او، ما را ناگزیر از این رجعت می‏ کند؟

واکاوی چرایی این امر، موضوع گفت‏‌وگوی ما با دکتر مقصود فراستخواه، جامعه ‏شناس و استاد دانشگاه شد. او دلایل قابل تأملی را برای این «بی‎جانشین ماندن شریعتی» ذکر می‎کند.


 جناب فراستخواه، فکر می‎کنید چرا تاکنون شریعتی بی‌جانشین مانده است؟
شریعتی فرزند روزگار خود بود. او مؤلفی بود که تا حدی مخاطبان و زمانه‌اش نیز در تألیف خود او سهیم بودند. ما اغلب فکر می‌کنیم یک مؤلف همچون شریعتی و آل‌احمد، بیرون گفتمان‌ها و پارادایم‌ها ایستاده‌اند و از بالا می‌نگرند و متن‌های خود را با قدرت می‌سازند. در حالی که مؤلف‌ها خود نیز، ساخته می‌شوند. مؤلف‌ها فقط نمی‌نویسند بلکه خود نیز نوشته می‌شوند. همان‌طور که شریعتی می‌نوشت، خود نیز نوشته می‌شد. متن شریعتی به شکل اجتماعی و در شبکه‌ای با مقیاس ملی و جهانی آن روز ساخته شد؛ در نتیجه این شریعتی، دیگر امروز قابل تکرار نیست.

 چرا؟
چون زمانه‌ای که شریعتی می‌زیست، دوره جنگ سرد بود اما امروز از جنگ سرد گذر کرده‌ایم. در زمانه شریعتی پارادایم چپ غالب بود در حالی که امروز پارادایم نئولیبرالی غالب است. در دوره شریعتی نوسازی در ایران یک ایدئولوژی دولتی فاسد بوروکراتیک بود؛ در نتیجه، نوسازی در زمان شریعتی امری مبتذل بود. اما امروز آن نوسازی را نداریم در برابرش برعکس، حاشیه‌ها بر آن متن شوریده‌اند و خود یک متن مسلط شده‌اند. در گفتمان رسمی امروز جامعه، به نوعی خردستیزی و نوستیزی می‌بینیم. پس مسأله شریعتی «نوسازی» بود اما مسأله امروز ما «نوستیزی» است و دیگر آن نوسازی مبتذل مشکل ایران نیست؛ اما مشکلات دیگری هست.

 چرا برای انسان امروزی و جامعه کنونی هنوز شریعتی جاذبه دارد؟ این دلبستگی که به اندیشه شریعتی وجود دارد، از کجا ریشه می گیرد؟
امروز در گفتمان رسمی ما فوبیاهایی نسبت به تمدن جدید و جهان نهادینه شده است که به نحو سیستماتیک نسبت ایران با دنیا را دچار خدشه می‌کند و ما را از همراهی خلاق، پرشتاب و پیشرو جهانی باز می‌دارد. در نتیجه، آن رتوریک خاص شریعتی با آن احساس‌ها و هیجانات ایدئولوژیک بزرگ، طبعاً در جامعه امروز ما ساخته نمی‌شود. نمی‌توان انتظار داشت همان متن شریعتی، امروز هم بازسازی شود. البته چون شریعتی فرزند اصیل کویر در شهر بود و به لایه‌های پایین‌تر طبقه متوسط بویژه در قشرهایی با علایق مذهبی در کف جامعه تعلق داشت فهمیدنی است گروه‌های دردمند بویژه مذهبی در جامعه ما هنوز دلبستگی‌هایی صمیمانه به اندیشه شریعتی دارند؛ چرا که او «اسلام» و «ایران» را و «سنت» و «عقلانیت» را توأمان و «خرد»، «آزادی»، «عدالت»، «عرفان» و «برابری» را یکجا می‌خواست.

شریعتی فقط قابل فروکاسته شدن به اجتماعیات و بویژه صورت‌بندی ایدئولوژیک آن نیست. در «کویریات» و «هبوط» ما با یک تنش عمیق وجودی و درد دیرین انسانی و خاطرات عمیق مواجه هستیم؛ مگر می‌توانیم از آنها رخ برتابیم و بی‌اعتنا باشیم؟ آنها زبان آشنای ما از قعر کویر و آه‌های عمیق انسانی هستند. این ادبیات هنوز هم برای بخش‌های زیادی از تنش‌های وجودی ما و انسان امروزی و جامعه کنونی جاذبه دارد. ولی خود شریعتی به مثابه یک شریعتی، دیگر ساخته نمی‌شود؛ چون امروز مردم با مسائل متفاوتی درگیرند. «سلبریتی‌ها» به نوعی می‌کوشند جایگزین «روشنفکران» شوند. بنابراین، شریعتی دیگری در زمانه ما، نه به آن صورت قبلی ساخته می‌شود و نه تکرار می‌شود.

 با این حال، پس چرا هنوز هم از شریعتی حرف می‌زنیم؟
 شریعتی، فراموش نمی‌شود چون او بخشی از خاطرات ما و تاریخ معاصر ما است. در او ژانری و رتوریکی هست که همچنان برای بخش‌هایی از جامعه پژواک دارد و معنا می‌یابد. در نتیجه نمی‌توان گفت که جذابیت شریعتی یکسره از میان رفته است؛ اما وقتی عمیق‌تر مطالعه می‌کنیم دست‎کم بنا به مطالعات بنده، مراجعه امروزی به شریعتی نیز نوعاً به شکلی اقتضایی است؛ به تعبیری، یک نوع مراجعه زیباشناختی و گزینشی است؛ جنبه‌هایی از اندیشه شریعتی بنا بر مقتضیات امروزی گزینش می‌شود و بعضی از معانی در دستگاه فکری او به شکل مفرد و موردی، مصرف می‌شود. این در حالی است که در دهه۵۰، شریعتی به‌عنوان یک «دستگاه فکری منسجم» مورد رجوع قرار می‌گرفت؛ اما امروز شریعتی تنها مصرف می‌شود؛ «منبعی تاریخی» است و دیگر یک «مرجع» نیست.

 چه مؤلفه‏ هایی از جامعه ایران برای شریعتی «مسأله» شد و او برای تغییر آنها تلاش می‎کرد؟
کار یک روشنفکر منفی‌بافی تصنعی نیست؛ بلکه نقد جدی و مسأله‌مند کردن است. روشنفکر، آنچه را در زمانه‌ای «ناچیز» شده است، به چشم همه می‌آورد. شریعتی «جامعه ایران» زمان خود را مسأله کرد. او از وضع ایران نارضایتی هستی‌شناختی داشت و این را در متون و گفتارهای خود بیان و عیان کرد.

شریعتی می‌کوشید نشان دهد «جامعه‌ ایرانی» آن‌طور که هست برای قشرهای آگاه مسئولش رضایت‌بخش نیست. طرح تغییر شریعتی حاصل این نارضایتی او بود. او، نوعی آگاهی «ملی»، «طبقاتی» و «اجتماعی» در طیف بزرگی از طبقه متوسط ایرانی را صورت‌بندی کرد تا بتواند از زخم‌ها و تنش‌های جدی زمانه‌اش حرف بزند. در دوره شریعتی، نهاد سلطنت در ایران به خودکامگی رسیده بود و به نخبگان مستقل ملی اعتنا نداشت، دستاوردهای مشروطه و خاطرات جنبش ملی را نادیده می‌گرفت. شریعتی این استبداد نهادینه شده را به «مسأله» بدل کرد.

دولت، یک جانبه، متولی پروژه مدرنیزاسیون رسمی شده بود؛ پروژه‌ای از بالا و بوروکراتیک و فاسد که متن جامعه را دور می‌زد و حاشا می‌کرد. شریعتی این را مسأله کرد. رشد سرمایه‌داری نفتی فریبنده و نابرابر و ناپایدار را مسأله کرد؛ چرا که نتایج این رشد به‌صورت برابر به همه اقشار جامعه نمی‌رسید. شریعتی مدرنیته و توسعه و پیشرفت و رونق و رفاه اجتماعی را لازم می‌دید اما با خردباوری انتقادی و عدالت‌خواهانه و جامعه‌گرا. همچنین، سنت‌های معنوی و دینی ایرانی، دچار انحطاط شده و نوعی از جهالت و تحمیق و واپس‌گرایی بر جامعه مذهبی غالب شده بود. شریعتی نمونه‌ای از طبقه متوسط تحصیلکرده با علایق دینی بود که نمی‌توانست به نهاد دین به مثابه یک ساختار با دوام اجتماعی بی‌اعتنا باشد، با این حال نسبت به وضع موجود تاریخی و زمان غبار گرفته و رسوب یافته آن و درک متحجر از دین و عملکرد نهاد دینی انتقاد داشت و از تعصبات و مناسک‌گرایی زمانه رنج می‌برد. به همین دلیل، کوشید تا «ایران» را و «دین» را به مسأله بدل کند.

شریعتی از کدام یک از این مسأله‎ها، بیشتر رنج می‎برد؟ و خود چه راه‎حلی برای آن ارائه کرد؟
شریعتی نمونه‌ای از فکر انتقادی و عمل انتقادی «درون‌مان» بود. جامعه ایران محتویات تاریخی سنگینی دارد از جمله این محتویات تاریخی «دین» است. رنجی که شریعتی می‌کشید این بود که نمی‌شود از این تاریخ متراکم طفره رفت یا با آن غیرمسئولانه رفتار کرد ولی نباید هم، اسیر و برده آن شد. اگر قرار بر تغییری در ایران هست این تغییر باید از وضع فرهنگ و درک‌ها و عادت‎واره‌ها و باورداشت‌ها و مناسبات و برخی رفتارهای نادرست دینی آنها آغاز شود. تجددخواهی دینی و انتقادی و جماعت‌گرایانه شریعتی از اینجا نشأت می‌گرفت.

شریعتی، احساس می‌کند که ایران جهان‌زده شده است و درک مرسوم زمانه‌اش دچار نوعی لامکانی شده است. مد زمانه شده بود؛ که ایران نیز سراسیمه و غافلانه، بخشی از لامکان دنیای جدید باشد. اما شریعتی احساس می‌کند نمی‌توانیم با طفره رفتن از خودمان و تاریخ مان و فلات فرهنگی‌مان به‌طور گزاف، زائده‌ای از لامکان دنیای مدرن شویم.

شریعتی تأکید دارد که ایران خود یک مکانی است و تاریخ دارد و با بیگانگی از خود نمی‌توان در زمین دیگران خانه ساخت. باید خود بود و البته از تجربه‌های جدید دیگری و دنیا نیز آموخت و با آن داد و ستد کرد اما از طریق یک همراهی انتقادی و خلاق.

در تحلیل راهبردی شریعتی، پروژه رسمی نوسازی دولت‌سالار از بالا، با تکیه بر خام‌فروشی نفت و سپس توزیع نابرابر این ثروت عمومی، آن هم بدون گفت‌وگو با جامعه و با بی‌اعتنایی به سنت‌های اجتماعی، بدون توجه به بخشی از تاریخ میانی ایران، بار کجی است که به منزل نمی‌رود و کار ایران به سامان نمی‌رسد. بنده که دانشجوی آن دوره بودم این دعوت شریعتی را با پوست و گوشت و استخوانم احساس می‌کردم و اکنون نیز همان احساس در من هست.
اینچنین بود که شریعتی وضع ایران را مسأله می‌کرد و بدین نسق بود که روشنفکری از نوع شریعتی به‌صورت یک نقد درون‌مان و یک فرآیند ریشه‌دار اجتماعی ساخته می‌شد و گر نه هر خسی از رنگ گفتاری بدین ره کی رسد.

منبع: ایران

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۶
خرداد
۹۹

 

چرا شریعتی به دنبال تحولِ فکری مذهبی در جامعه ایران بود؟

شریعتی فهم دقیقی از لایه‌های زیرین جامعه ایران و تاریخ ایران داشت و همین شناخت به او این قدرت را داد که به دنبال فهم مذهب در ایران و تحول فکری مذهبی باشد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان به نقل از؛ خبرنگار مهر، سیدجواد میری، جامعه شناس و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به مناسبت چهل و سومین سالگرد شهادت دکتر علی شریعتی در یادداشتی به این سوال پرداخته است که چرا شریعتی به دنبال تحولِ فکری مذهبی در جامعه ایران بود؟

به نظرم این پرسش ممکن است سو برداشت ایجاد کند و برخی را وادارد که بر من خرده گیرند که چرا چنین مفهومی را بر متن و اندیشه شریعتی تحمیل می‌کنم؟ به سخن دیگر، اصلاً شریعتی کجا به دنبال تحول در حوزه فکر و اندیشه مذهبی بود؟ مگر او غیر از تلفیق مباحث مدرن و سنتی که نوعی “ملغمه فکری” بود کار دیگری هم توانست انجام دهد؟ بارها این سخنان را از جامعه شناسان و اهل اندیشه در ایران شنیده ام که شریعتی یک “آخوند کراواتی” بود و فهم دقیقی نه از مباحث اسلامی داشت و نه از موضوعات مدرن فلسفی و جامعه شناسی آکادمیک.

اما واقعیت این است که شریعتی فهم دقیقی از لایه‌های زیرین جامعه ایران و تاریخ ایران داشت و همین شناخت به او این قدرت را داد که برخلاف روشنفکران توده‌ای که به دنبال “مبارزه با مذهب” در جامعه ایران بودند و یا چون کسروی و پیروانش که به دنبال “مبارزه ضد مذهبی” بودند او به دنبال “فهم” مذهب در ایران و “تحول فکری مذهبی” بود. اما او این شناخت را چگونه به دست آورده بود؟ شریعتی در “تاریخ و شناخت ادیان” که بخشی از درس گفتارهای او در حسینیه ارشاد در سال ۱۳۵۰ بود به نکته مهمی اشاره می‌کند و می‌گوید روشنفکران ایرانی متوجه نیستند که در کدام جغرافیا و بر روی کدامین بستر عینی پای گذاشته اند و این عدم فهم دقیق از جامعه ایران موجب شده است که آنها به جای تحلیل عینی تاریخ جامعه ایران دست به تحلیل‌های ذهنی بزنند که هیچ ربطی به این آب و خاک ندارد.

او صراحتاً می‌گوید که تاریخ ایران با تاریخ یونان و روم متفاوت است و این تمایز در تاروپود جامعه کنونی (در سال‌های پیش از انقلاب) ایران ریشه دوانده است. شریعتی بر این باور است که اگر در فرهنگ یونان روشنفکری می‌خواست با توده‌ها ارتباط برقرار کند در آن تاریخ و جامعه “دین” نقطه کانونی نمی‌توانست باشد؛ زیرا فرهنگ یونان بیشتر رنگ و بوی فلسفی دارد تا مذهبی ولی در ایران چنین نیست. به سخن دیگر، “جامعه اکنون ما، روابط اجتماعی اش و سنت‌ها، طرز تفکر و نهاد فرهنگی جامعه ما، وجدان و روح جمعی ما صد در صد مذهبی است و روشنفکر نباید تمام جامعه را بر اساس سلیقه خودش و روابط روشنفکرانه درون گروهی خودش تعمیم بدهد” (م. آ. ۱۴: ۱۳۸۸. ۱۴).

اما روشنفکران ایرانی این نکته ظریف شریعتی را درک نکردند و به جای درک واقعیات عینی جامعه ایران به دنبال ایده آل های ذهنی خویش و مبتنی بر آنها با واقعیات جامعه ایرانی مواجهه پیدا کردند. اما شریعتی درک درستی از هستی اجتماعی و تاریخی جامعه ایران پیدا کرده بود و مبتنی بر همین شناخت است که به جای “مبارزه ضد مذهبی” سخن از فهم مذهب به میان می‌آورد. البته او در مقام یک روشنفکر خود را در قامت یک اصلاحگر اجتماعی نیز می بیند و فهم را مقوله‌ای خنثی نمی بیند بل از “تحول فکری مذهبی” سخن می‌گوید. در همان کتاب “تاریخ و شناخت ادیان” به روشنفکران ایرانی که شدیداً درگیر مقولات اروپایی هستند می‌گوید: “اگر ما از اروپا تقلید می‌کنیم، باید از تجربه‌های خوبشان تقلید شود. و این یکی از آنهاست که آنچه قرون وسطی را خراب کرد و قرون جدید را به وجود آورد، مذهب نو بود. تحول فکری مذهبی بود، نه مبارزه ضد مذهبی” (م. آ. ۱۴: ۱۳۸۸. ۵۲).

به عبارت دیگر، ایران در “قرون وسطای” خویش به سر می‌برد و عبور از این وضع انحطاط نیازمند فهم دقیق از مؤلفه‌های هستی اجتماعی ایران است که بنیادی‌ترین آن مذهب است که برای پویایی بخشیدن به جنبش اجتماعی ما نیازمند تحول در اندیشه مذهبی هستیم و این درک موجبات تحولی در جامعه ایران گشت که از آن به “انقلاب” یاد می‌کنند. اما اکنون که ۵۰ سال از درس گفتارهای شریعتی در حسینیه ارشاد می‌گذرد چگونه باید جامعه ایران را درک کرد؟ بحث من این نیست که شریعتی دهه پنجاه را در آستانه قرن پانزدهم خورشیدی تکرار کنیم بل بحث بر سر این است که “بینش شریعتی-گونه” را چگونه می‌توان پس از ۵۰ سال تجربه به خدمت گرفت و آینده جامعه ایران را مبتنی بر آن مفهوم پردازی کرد؟

در دهه پنجاه مبارزه ضد مذهبی پاسخ نمی‌داد بل تحول فکری مذهبی راه حل شریعتی بود ولی امروز که مذهب یگانه نهاد وجدان جمعی ایرانیان نیست و روح جمعی ایرانیان متنوع و متکثرتر از ۵۰ سال پیش شده است، در این وضعیت چگونه باید نقشه راهی مبتنی بر واقعیات جامعه کنونی ایران تعبیه کرد که هم نیازهای متنوع جامعه را شامل گردد و هم با تحولات جهانی سازگاری داشته باشد؟ به عبارت دیگر، شریعتی نقطه عزیمتش واقعیات عینی جامعه و تاریخ ایران بود و این نقطه قوتش گردید و توانست تأثیرگذاری ماندگاری بر جنبش‌های اجتماعی ایران داشته باشد ولی پرسش اینجاست که از منظر اکنونی و با توجه به تجربه جمعی ایرانیان در طی این پنجاه سال، آینده را چگونه می‌توان ترسیم کرد؟

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۶
خرداد
۹۹

 

بر کرانه کویر، به تعبیر حدودالعالم، «شهرکی» است که شاید با همه روستاهای ایران فرق دارد. چشمه آبی سرد که، در تموز سوزان کویر، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون می‌آید، از دامنه کوههای شمالی ایران به سینه کویر سرازیر می‌شود و از دل ارگ مزینان سر بر می‌دارد، از دل این دیواره‌های عبوس و مرموزی که قرنهای گمشده‌ای را که اسلام به اساطیر کشاند در آغوش خویش نگاه داشته‌اند و، خود، علیرغم تاریخ، همچنان استوار ایستاده‌اند. از اینجا درختان کهنی که سالیانی دراز سر بر شانه هم داده‌اند، آب را تا باغستان و مزرعه مشایعت می‌کنند و بدین‌گونه، صفی را در وسط خیابان مستقیمی که ستون فقرات این روستای بزرگ را تشکیل می‌دهد، پدید می‌آورند و، از دو سو، کوچه‌هایی هم‌اندازه و روی در روی هم و راسته و همگی در انتها، پیوسته به خیابانی کمربندی که محتوای ده را از باروی پیرامون آن جدا می‌سازد.
 
درست گویی عشق‌آباد کوچکی است، و چنانکه می‌گویند، هم بر انگاره عشق‌آبادش ساخته‌اند، صد سال پیش که مزینان کهنه را سیل از بنیاد برمی‌کند و می‌برد و ناچار، همه چیز از نو ساخته می‌شود. حدودالعالم از «مرد» و «انگور» مزینان نام می‌برد و از هزار و صد سال پیش، هنوز بر همان مهر و نشان است که بود. مردانش نیرومند و مغرور که سبزواریها را دهاتی می‌دانند و مشهدی‌ها را گدایان گوش‌بر، و مردان تهرانی را زنانی ریشدار! و در شگفتند که چرا غالباً این تنها برگه معتبر را هم از میان می‌برند!؟

و باغهای انگورش که هنوز ـ علیرغم مادیتی که بر روستاها تاخته و باغها را همه غارت کرده است ـ برجا و آبادند و خوشه‌های عسکر و لعل و شست عروسش هم‌چون چراغ می‌درخشند.

و تاریخ بیهق از شاعران و دانشمندان و مردان فقه و حکمت و شعر و ادب و عرفان و تقوایش یاد می‌کند، در آن روزگاری که باب علم بر روی فقیر و غنی، روستایی و شهری باز بود و استادان بزرگ حکمت و فقه و ادب، نه در «ادارات»، که در غرفه‌های مساجد یا مدرس‌های مدارس می‌نشستند و حضور در محضرشان نه پرداخت مبلغ و مدرک و شرایط می‌خواست و نه دریافت غبغب و کبکب و دبدب و شمایل! که هنوز «اداره نمی‌دانم چی‌های عالیه ویژه تبدیل نسخ چاپی به نسخه‌های خطی» تأسیس نشده بود و این بود که آن بچه دهاتی دهقان‌زاده ضعیفی که از بی‌نانی در ده نمی‌توانست بماند می‌توانست در شهر با یک نظامی قدک و یا لاقبای کرباس، بی‌هیچ شرط و شروطی، وارد مدرسه‌ای شود و اطاقی بگیرد و بورس تحصیلی‌یی، و هر استادی را هم که پسندید خود انتخاب کند. استاد، ابلاغ به‌دست، ناگهان بر سر شاگرد نازل نمی‌شد؛ شاگرد بود که همچون جوینده تشنه‌ای می‌گشت و می‌سنجید و بالاخره می‌یافت و سر می‌سپرد، نه بزور «حاضر و غایب»، بل به نیروی ارادت و کشش ایمان.


از این‌است که هرگاه پدرم و هم‌درسیهایش گرد هم می‌نشینند و از حوزه‌های درس و اخلاق ادیب نیشابوری بزرگ و آقا بزرگ حکیم و آشتیانی و میرزا حسنعلی قهرمان و میرزای اصفهانی یاد می‌کنند چهره‌شان از آتش خاطره‌های پر از عصمت و قداست تافته می‌شود و چشمهاشان از حسرت آن ایام رفته به اشک می‌نشیند، گویی اصحاب پیامبرند یا امام و یا سوختگان آتش ارادت‌اند که از مرادشان سخن می‌گویند و من هرگاه با هم‌کلاسانم می‌نشینم و با هم خاطرات ایام تحصیل را نشخوار می‌کنیم دلهامان را از درد خنده می‌گیریم که آن روز در کلاس معلم خطمان «موش» ول دادیم و روز دیگر که، در کلاس دبیر شیمی، یکی از بیلوت‌های کلاس «بو» ول داد و وقتی دبیر با اعتراض توضیح خواست که این بوی چیه؟ گفت: بوی تجزیه آب! و کی‌یَک که در تمام دوران تحصیل دوست وفادار هم بودیم و همیشه بجای هم حاضر می‌گفتیم و آن فلانی حقه‌باز که با بچه‌ها قرار می‌گذاشت و درست در وسط کلاس که آقای دبیر گرم درس می‌شد و کلاس هم جذب درس، یک‌هو غش می‌کرد و شلپ، می‌افتاد بزمین و دست و پا می‌زد و خرناس می‌کشید و کف می‌کرد و چه‌ها که نمی‌کرد! و بیچاره دبیر هم رنگش می‌پرید و تا او را به حالش می‌آوردیم زنگ می‌زدند و غائله خاتمه می‌یافت! و آن معلم خارجی که شنیده بود دانشجوهای ایرانی تقلب می‌کنند و راه هوشیارانه‌ای هم برای جلوگیری از تقلب ابتکار کرده بود و سر امتحان شفاهی قیچی‌یی همراه می‌آورد و به شاگرد می‌گفت: کتابت را ببند، سپس استاد قیچی را مثل استخاره‌چی‌ها، ناگهان بر وسط کتاب فرود می‌آورد و قیچی بر هر صفحه‌ای که فرومی‌نشست، باز برای محکم‌کاری، آن صفحه را که قیچی به تصادف تعیین کرده بود بازدید می‌کرد که معنی لغات را رویش ننوشته باشند و آنگاه که خاطرش صددرصد جمع می‌شد، می‌گفت بخوان! و آن رفیق حقه ما یک متد ضدقیچی اختراع کرد که اثر آنرا از بین برد و آن بدین طریق بود که دمِ در اطاق امتحان، یک صفحه را انتخاب کرد و چندبار پیش دیگران خواند و مثل آب که شد دو طرف کتاب را بر روی محور لایه همان صفحه از پشت تا کرد و بعد کتاب را بست و وارد شد و تا قیچی جادو بالا رفت، هنوز به لبه کتاب تماس نیافته، انگشتهایش را که عطف کتاب را گرفته بود کمی از هم باز نمود و کتاب هم اندکی دهان گشود و او با تردستی ظریفی دهانه کتاب را به زبانه قیچی استاد داد و قیچی، ناچار «تصادفاً» بر همان صفحه فرود آمد و استاد باز برای محکم کاری آن صفحه را بازدید کرد و خاطرش که «صددرصد» جمع شد گفت بخوان! و خواند و استاد با اعجاب و تحسین گفت:

ـ آفرین! خیلی خوب! شما!؟
ـ بله استاد، خیلی زحمت کشیدم و این چند روزه فقط درس شما را می‌خواندم که ضعیف بودم و حالا چقدر افسوس می‌خورم که چرا از اول سال قدر درس شما را نمی‌دانستم و تنبلی می‌کردم!
ـ مرسی، مرسی، ووزت تره زانتلیژان، مه، امپو... پارسو!... منتنان، ساواتره‌بین!...
ـ اختیار دارین! از بی‌شعوری خودتونه مادام!
ـ اُ... پادوکوا...!

* * *

 

صحبت مزینان بود. نزدیک هشتاد سال پیش، مردی فیلسوف و فقیه که در حوزه درس مرحوم ملا هادی اسرار ـ آخرین فیلسوف از سلسله حکمای بزرک اسلام ـ مقامی بلند و شخصیتی نمایان داشت به این ده آمد تا عمر را به تنهایی بگذارد و در سکوت فراموش شده‌ای بر لب تشنه کویر بمیرد.

بگفته مرحوم حکیم سبزواری بزرگ، وی در محضر اسرار نه همچون شاگرد، که بمانند رفیقی هم‌زانوی وی می‌نشست، چه، وی حکمت را، پیش از این، نزد داییش علامه بهمن‌آبادی خوانده بود که استاد کلام و حکمت و فقه بود و با حکیم اسرار در حکمت معارضه می‌کرد و در نظر برخی صاحب‌نظران بر او ارجح بود و با آنکه در بهمن‌آباد، کوره‌دهی نزدیک مزینان، انزوا داشت، شهرتش زبانزد حوزه‌های علمی تهران و مشهد و اصفهان و بخارا و نجف بود که آن ایام علم و فضیلت را علامه‌های تراشیده و دسته‌ها و دستگاههای مجله‌دار و قلم‌دار و مصاحبه‌ساز و قراردادبند و دیگر بند و بست‌ها در محاق سکوت خفه نمی‌کردند و هنوز قرن علم و نور و تمدن و چاپ و فرهنگ عمومی نیامده بود که اگر نبوغی در شهرستانی بماند و در کافه‌ها و محفل‌ها و مرجع‌های فضلای کهنه و نو تهران راه نیابد و یا راه نخواهد، کتمانش کنند و اگر ید بیضایی کرد که در چشمها زد به سحرش متهم کنند و بدتر از سحرش!


آوازه نبوغ و حکمت علامه در تهران پیچیده و شاه قاجار به پایتخت دعوتش کرد و او در سپهسالار درس فلسفه می‌گفت و چهل تومان از ناصرالدین‌شاه سالیانه می‌گرفت. اما این وسوسه تنهایی و عشق به گریز و خلوت ـ که در خون اجداد من بوده است ـ او را نیز از آن هیاهو باز به گوشه انزوای بهمن‌آباد کشاند و به زندگی در خویش و فرار از غوغای بیهوده و آلوده آن سواد اعظم به خرابه‌های قدیمی بیرون این ده! که روحی دردمند داشت و بی‌تاب، و شبهای آرام در دل این ویرانه‌ها تنها می‌گشت و می‌نالید و در سایه دیواری می‌نشست و غرقه در جذبه‌های مرموز خویش با خود و با خدا زمزمه می‌کرد و این زندگیش بود.

میگویند این شعر را سخت دوست می‌داشت و همواره تکرار می‌کرد:

این سخن‌ها کی رود در گوش خر

گوش خر بفروش و دیگر گوش خر!

و شاگرد او نیز که برای آموختن و اندوختن، جوانی را در حجره‌های تنگ و مرطوب مدارس قدیمه بخارا و مشهد و سبزوار، بر روی کتابها و زانو بزانوی مدرسان و عالمان بزرگ آن روزگار تمام کرده بود، اکنون که هنگام کمال بود و رسیدن به جاه و مقام روحانی، و مسند بلند پایه علمی و زعامت خلق و باید مرجعی می‌شد و صاحب وجهه‌ای و نفوذی و دستگاهی و نام و آوازه‌ای، همه را رها کرد.

بعد از حکیم اسرار، همه چشمها به او بود که حوزه حکمت را او گرم و چراغ علم و فلسفه و کلام را او که جانشین شایسته وی بود روشن نگاه دارد اما، در آستانه میوه دادن درختی که جوانی را بپایش ریخته بود، و در آن هنگام که بهار حیات علمی و اجتماعیش فرا رسیده بود، ناگهان منقلب شد. فلسفه و دین او را بدینجا کشاندند. فلسفه به او آموخته بود که غوغا و تلاش و فریب حیات همه پوچ است و دروغین است و ابله فریب. دین به او آموخته بود که دنیا و هرچه در اوست پلید است و دلهای پاک و روحهای بلند را نمی‌فریبد و، در این منجلاب، جز کرمهای کثیفی که از لجن مست می‌شوند و به نشاط می‌آیند چیزی نیست و او که نه می‌خواست فریب خورد و نه لجن‌مال شود، شهر را و گیر و دار شهر را رها کرد و چشمها را منتظر گذاشت و به دهی آمد که هرگز در انتظار آمدن چون او کسی نبود. هشتاد سال پیش، وی در آغاز کمال، با لبانی خاموش، پیشانی‌یی از اندیشه مواج، ابروانی، از ایمان و تصمیم، گرفته، سر از نومیدی در برابر هرچه بر روی خاک و در زیر این آسمان، پایین و گامهایی از آنرو که به هیچ جا نمی‌خواهد برود، مطمئن و آرام، چهره‌ای بر معصومیت این مردم، رحیم و چشمانی از برق نبوغ، تند و لبخندی از ناچیزی خویش در برابر عظمت «او»، متواضع و گردنی از حقارت عالم و اهلش برافراشته از غرور و سر و وضعی از فرط استغنا و صمیمیت، بی‌ریا و ساده و رها کرده، به این روستا آمد و در خانه کوچکی، در خمِ کوچه‌ای منزل گرفت و در انتظار پایان یافتن بازی مکرر و بی‌معنی این دو دلقک سیاه و سفید ماند و مرد. و مردم صمیمی ده از او چه‌ها می‌گفتند! یک شبه امام، شبه پیغمبر، یک فرشته، یکی از اولیاءالله و به‌هرحال، غریبی از مردم آن عالم در این ده! «کفشهایش گاه پیش پایش جفت می‌شد... روز مرگ خویش را خبر داد... سال قحطی، دخترانش ناله کردند که سال سخت است و زمستان را بی‌اندوخته نانی چه کنیم؟ و او از خشم برآشفت و نیمه‌شبی، ناگهان، صدای ریزشی که از کندو خانه برخاست همه را بیدار کرد، رفتند و دیدند که از نافه گندم می‌ریزد و برخی کندوها لبریز شده است...»

کربلایی علی پسر کربلایی مؤمن آن شب در صحرا آب می‌راند، در گود آبشخور: «ناگهان دیدم در سایه روشن مهتاب شب، سیاهی‌یی از دور می‌آید، نزدیک‌تر شد، حیوانی بود شبیه شتر، به رنگ سمند، بطرف قبرستان رفت و کنار قبر حکیم ایستاد، دیدم جنازه را بیرون آوردند و بر او نهادند و او به سمت مغرب رفت و ناپدید شد... پس از لحظه‌ای ناگهان به‌خودآمدم و چنان ترسم برداشت که افتادم و از هوش رفتم»... دیگران نیز که آن شب در صحرا بودند بگونه دیگری شهادت دادند: «نوری از آسمان مغرب بر سر قبر فرود آمد... باز از همان راه به آسمان برگشت و ناپدید شد». وی در ۱۳۱۸ قمری مرد و شگفت آنکه در ۱۳۳۶، هجده سال بعد، باران قبر او را خراب می‌کند و جد بزرگم دستور می‌دهد تا آنرا از بنیاد بسازند. در حفره گور هیچ نیافتند جز مهر نمازش و حتی تسبیح تربتش... و چند سال بعد که فرزند پارسای صاحب کراماتش شیخ احمد می‌میرد در همین حفره خالی دفنش می‌کنند و اکنون پدر و پسر هر دو در یک گور آرمیده‌اند...، نه، پسر در گوری که پدر در آن بود مدفون است و پدر را که در زندگی، آفرینش بر جانش تنگی می‌کرد، نخواستند که در زاغه‌ای آنچنان تنگ و تیره نگاه دارند که می‌دانستند نعش پوسیده او نیز تاب تنگنا ندارد، نجاتش دادند. وی، آخوند حکیم، جد پدر من بود.

چه لذت‌بخش است آنچه از او برایم حکایت می‌کنند! من در این حکایتها است که سرچشمه طبیعی بسیاری از احساس‌های ریشه‌دار مجهولی را که در عمق نهادم می‌یابم پیدا می‌کنم و این، معاینه‌ای شگفت و مکاشفه‌ای شورانگیز است! مثل این است که از من و حالات من و عواطف و خصایص روح من و از زندگی من، پیش از این عالم، پیش از تولدم و پیش از حیاتم، سخن می‌گویند.

من هشتاد سال پیش، نیم قرن پیش از آمدنم باین جهان، خود را در او احساس می‌کنم. مسلماً من در روح او، نبض او، خون او بوده‌ام. در رگهای او جریان داشته‌ام، در نگاه او نشانی از من بوده است و اکنون، ممنونم که او چنین بود و چنین کرد که اگر، بجای پناه آوردن به یک ده، به تهران می‌رفت یا نجف، و به مقامات می‌رسید و درجات، و من اکنون، بجای او، از مردی چون مرحوم حاج شیخ عبدالرحیم، یا آقا سید ابوالحسن اصفهانی یا آخوند ملا محمد کاظم خراسانی (که شاگرد حکیم بود) سخن می‌گفتم که مثلاً: «سفیر انگلیس جلوش زانو می‌زد!»، هرگز اینهمه غرق غرور و سرشار لذت نمی‌شدم. و اما جد من، او نیز بر شیوه پدر رفت. می‌گویند در علم، از اجتهاد گذشته بود و من می‌گویم از علم و اجتهاد گذشته بود که پس از آن، باز به همین روستای فراموش ـ که از جاده تهران مشهد کناره گرفته است ـ باز آمد و از زندگی و مردمش کناره گرفت و به پاکی و علم و تنهایی و بی‌نیازی و اندیشیدن با خویش ـ که میراث اسلافش بود و از هرچه در دنیا هست جز این به اخلافش نداد ـ وفادار ماند که این فلسفه انسان ماندن در روزگاری است که زندگی سخت آلوده است و انسان ماندن سخت دشوار و هر روز جهادی باید تا انسان ماند و هر روز جهادی نمی‌توان! که رفته رفته، بقول فردوسی، مرد حماسه! دست و پای آهو می‌گیرد، و ... تهیدستی و سال نیرو... و بالاخره سقوط! و پس از او، عموی بزرگم، که برجسته‌ترین شاگرد حوزه ادیب بزرگ بود و، پس از پایان تحصیل فقه و فلسفه و بویژه ادبیات، باز راه اجداد خویش را به سوی کویر پیش گرفت و به مزینان بازگشت.

عالمی است سرشار از ذوق و شعر و درکی قوی و قدرت مطالعه‌ای خارق‌العاده، که از آغاز طلبگی تاکنون بر روی کتاب بیدار است و بر روی کتاب خوابش می‌برد و این زندگی اوست، که مدرسه قدیمه‌ای که شریعتمدار معروف برای جد بزرگم ساخته بود و تا سالهای پیش طلبه داشت و سر و صدای درسی و بحثی و آمد و رفتی، امروز سوت و کور است و آن خانه اجدادی که مرجع خلق بود و حل و عقد امور و پناه ستمدیدگان و آوارگان و زنان رانده شده از شوی و رعایای فراری از خان، امروز خلوت است و کار حکیم بزرگ و اخلاف و اسلافش را اکنون یک سپاهی و چند کارمند بخشداری و مأمور ثبت اسناد و چند تن آموزگاران دارندگان تصدیق ششم ابتدایی از پیش می‌برند و کارها حساب و کتابی پیدا کرده و نظم و نسقی...

ادامه دارد...

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۳
خرداد
۹۹

امید برای ر فتن به دانشگاه عجله داشت. مادرش قول داده بود «اگر دانشگاه قبول شدی، رضایت می دهم که بروی جبهه».

 

دانشجوی شهید امید مزینانی فرزند غلامرضا نهم شهریور سال 1347 در تهران به دنیا آمد و پس ازاتمام دوره متوسطه و اخذ دیپلم از مدرسه تزکیه با قبولی در دانشگاه تهران در رشته مهندسی متالوژی مشغول به تحصیل شد .

به تعبیر دوستانش ادب در کلام ، خوش خویی ، تعهد دینی ، سخت کوشی ، بی ادعایی و … تنها گوشه هایی از شخصیت این انسان والامقام بود.

امید با شروع جنگ تحمیلی به عضویت بسیج در آمد و پس از مدتی رهسپار میادین نبرد حق علیه باطل شد و سرانجام در 27 دی ماه 1366 عملیات بیت المقدس 2 درماووت عراق به فیض شهادت نائل گردید و پیکر مطهرش در قطعه 40 و ردیف47 شماره 15بهشت زهرا (س) تهران به خاک سپرده شد.

 

شرحی دیگر

«از همان بچگی فهمیده و باهوش بود. از مدرسه که می آمد بدون اتلاف وقت روی دو پا می نشست و بساط مشق و درسش را می گذاشت جلوی رویش. تا تمامشان نمی کرد ول کن معامله نبود. یادگیری هایش در کلاس اتفاق می افتاد برای همین بعد از مدرسه کارش را طوری تمام می کرد که جای ایرادی نباشد. هیچوقت، هیچ کس به او تذکر نداد که درست را بخوان و یا مشقت را بنویس. پشتکار زیادش حتی از دوره دبستان هم مشهود بود.»

امید مزینانی، فرزند سوم خانواده بود و بعد از شروع جنگ، با حضور در گردان قاسم از لشگر 10 سید الشهدا نوبتی پیدا کرد تا دِینش را به انقلاب اسلامی ادا کند. وقتی از دبیرستان تزکیه فارغ التحصیل شد، کسب رتبه های خوب دانشگاهی در چند رشته می توانست او را سرگرم ادامه تحصیل نماید. گرچه نهایتا قبولی در رشته متالوژی دانشگاه تهران، فرصت مناسبی را برایش به ارمغان آورد، اما ترجیح داد تا مثل سایر همرزمانی که حضور در صف مدافعان حریم انقلاب را وظیفه اول خود می دانستند، گذر از واحد های درسی جبهه حق را تجربه کند.

اولین فرصت خدماتیش در صحنه نبرد به خاطر عبور از دوره امداد گری در بیمارستان امام خمینی، نقش درمانی داشت و در دومین حضور، آرپی جی زن گردان شد تا بعد از تلاشی ستودنی، نوزده سالگیش را با افتخار تمام نذر اسلام کند. سرانجام، توفیق شهادت در خاک عراق آغاز سربلندی همیشگی او شد.

مازیار زبیری یکی از شاگردان شهید مزینانی می گوید:«سال 1366 مشغول تحصیل در رشته ریاضی فیزیک دبیرستان تزکیه بودم . شهید مزینانی دانشجو بودند و با توجه به آشنایی که با مسوولین و دبیران دبیرستان داشتند چند جلسه ای برای رفع اشکالات بچه های دبیرستان بدون هیچ گونه توقعی مراجعه و با صبر و حوصله سئوالات بچه ها را پاسخ می دادند. با اینکه تنها چند جلسه با او برخورد داشتم مجذوب حجب و حیا و اخلاق نیک ایشان شده بودم و در ضمن ایشان در فوتبال گل کوچک نیز تبحر خاصی داشت و یکی دو بار با ایشان در مدرسه بازی کرده بودم. الان که به آن روزها فکر می کنم افسوس می خورم که وجود نازنین و بی ادعای ایشان در میان ما نیست. خبر شهادت و مراسم تشیع ایشان که از مدرسه انجام شد نیز در یادم هست و واقعا روزهای سختی بود.به نظرم جایگاه ایشان که فردی بسیار پاک و با اخلاق بود اینک در بهشت برین است»

روح اله افشار نیز که از دوستان و هم دانشگاهی های شهید امید مزینانی است می گوید:«طراوت رفتار هایش هنوز چون شبنم بر یاد ما می نشیند»

 

 

امید فراموش شدنی نیست

مادر شهید امیدمزینانی گفت: احساس می­ کنم که امید پیش ماست. امید فراموش شدنی نیست. نام امید هیچ وقت از ذهنمان فراموش نمی شود. نه امید بلکه همه بچه هایی که مثل امید رفتند و شهید شدند. یاد امید همشه در خاطرم زنده است.

او برای ر فتن به دانشگاه عجله داشت. مادرش قول داده بود «اگر دانشگاه قبول شدی، رضایت می دهم که بروی جبهه». آن روزها که قبول شدن در دانشگاه به این راحتی ها نبود، امید در آزمون سراسری دانشگاه ها شرکت کرد و یک ضرب در چهار رشته قبول شد. از شادی در پوست خود نمی گنجید. البته نه به خاطر قبولی در دانشگاه بلکه به خاطر رفتن به جبهه.

امید خیلی زود قید دانشگاه را زد و به جبهه رفت و در عملیات نصر 7 شرکت کرد. سرانجام در زمستان سال 66 در ماووت عراق جواز عبور گرفت و از دروازه شهادت گذر کرد و آسمانی شد. برای آشنایی بیشتر با سیره و سلوک این شهید به سراغ خانواده محترم ایشان در شهرک گلستان غربی رفتیم.

حاج غلامرضا مزینانی پدر بزرگوار شهید فقط سکوت کرد و چیزی از امید نگفت. اما خانم زهرا وهابیان مادر گرامی شهید با صبر و حوصله فراوان از روزهای گذشته یاد کرد. از روزهایی که با «امید»، شیرین تر و دوست داشتنی تر بود. صحبت های خانم وهابیان به قدری شنیدنی بود که یادمان رفت از ایشان درباره روزهای «بی امید» هم چیزی بپرسیم. مثلاً از غربت دیرینه اش یا از دلتنگی ها و بیقراری های مادرانه اش. راستی یادمان رفت از حاج غلامرضا دلیل سکوت معنا دارش را بپرسیم و...

***

بزرگ اما کوچک

امید متولد بهار بود. 12 اردیبهشت 47 در خیابان شاپور به دنیا آمد. اسمش را خودم انتخاب کردم. سعید و حمید و امید. پسر اولم اسمش سعید است. دومی حمید. اسم سومی را امید گذاشتم. امید وقتی به دنیا آمد خیلی ریزه میزه بود. به قدری کوچک بود این بچه که بغل کردنش سخت بود. یادم هست امید 10 ماهه بود، بغلش کردم و رفتم دکتر و گفتم: امید به قدری کوچک است که می ترسم بغل کنم. دکتر خندید و گفت: «روحی بزرگ در جسمی کوچک است». از بچگی روح بلندی داشت. بیقرار بود. جسم کوچکش طاقت روح بلندش را نداشت. هیچ وقت به خاطر کارهای کوچک گریه نمی­کرد. عمیق بود امید. فهمیده و باهوش. در سه سالگی اعداد ریاضی را به طور کامل یاد گرفته بود. خودم اعداد و ارقام را به امید یاد دادم. اعداد دو رقمی را به راحتی در ذهنش حل می­کرد و جواب می داد، زرنگ بود خیلی.

شاگرد نمونه

دوره دبستان را در خیابان پیروزی درس خواند. همین که از مدرسه به خانه می رسید، به فکر درس و مشق بود. دو زانو می نشست و کارهایش را انجام می­داد. در دوران تحصیل یک بار نشد به امید بگویم: «بنویس یا بخوان». به قدری مقید و منظم بود که کارهایش را سر فرصت انجام می داد. به خاطر همین کارها بود که در فامیل و خانواده زبانزد بود. از بچگی به درس علاقه نشان می داد. درسش واقعاً عالی بود. یک بار گفتم: امید من هیچ وقت ندیدم که تو در خانه درس بخوانی. خندید و گفت: «مامان، نیازی نیست که در خانه درس بخوانم. سر کلاس حواسم را جمع می کنم و یاد می گیرم». سال 62 از محله پیروزی جابجا شدیم و آمدیم سمت میدان نور. دوره دبیرستان را در دبیرستان تزکیه ثبت نام کرد. باز هم درسش خوب بود. موقع تعطیلات تابستان می رفت پیش حمید و توی کارها کمک اش می کرد. آن موقع حمید سپاهی بود. امید هم می رفت و کمک حالش بود. خیلی ریزه میزه بود اما پشتکار عجیبی داشت. هر وقت می رفت پیش حمید، آنجا لب به چیزی نمی­زد. می رفت بیرون و با پول خودش غذا می خرید و می خورد. دوستان حمید گفته بودند: امید چرا این کارها را می­کنی؟ تو اینجا با ما کار می کنی پس می توانی همراه ما غذا هم بخوری. گفته بود: «نه این طور نیست. اینها بیت المال است. من مجاز نیستم از امکانات اینجا استفاده کنم». از همان موقع حواسش خیلی جمع بود.

هوای جبهه

امید سوم دبیرستان بود. یادم هست روز 27 اسفند 64 وقتی از مدرسه برگشت خانه؛ بعد از ناهار گفت: «مامان اجازه می دهید بروم جبهه؟» بچه ها همیشه حرف هایشان را به من می گفتند. از اول به خاطر حجب و حیا به طور مستقیم چیزی به پدرشان نمی گفتند. الان هم اینطوری هستند. آن روز هم وقتی امید اجازه خواست برود جبهه، جوابم منفی بود. گفتم: نه اجازه نمی­دهم. فعلاً مدرکت را بگیر تا بعد. امید پرسید: چرا؟ گفتم: دلیل دارم. وقتی حمید دیپلمش را نگرفت و رفت جبهه. خیلی ها گفتند حمید به خاطر فرار از درس و مدرسه رفته جبهه. حالا نمی خواهم که این حرف را در مورد تو هم بگویند. اول دیپلمت را بگیر. بعد اگر خواستی برو جبهه. امید نگاهم کرد و اشک هایش ریخت. بدون اینکه حرفی بزند از اتاق رفت بیرون. پشت سرش گفتم: امید ! اگر خواستی تعطیلات تابستان برو جبهه. من حرفی ندارم. سال آخر دبیرستان دوباره اسفند ماه آمد سراغم و گفت: «مامان اجازه می دهی بروم جبهه». گفتم: امید اول دیپلم ات را بگیر. حالا هم خواستی دانشگاه نروی، مشکلی نیست. بعد از اینکه دیپلم گرفتی، برو دوره آموزشی. بعد هم برو جبهه. من این طوری نمی گذارم بروی جبهه. امید خوشحال شد و گفت:« آن وقت اجازه می دهی بروم؟» گفتم: تو که برای من از حمید و سعید عزیزتر نیستی. آنها را گذاشتم رفتند جبهه. به تو هم اجازه می دهم که بروی. زیادی نگران نباش. دو باره بی صدا گریه کرد و بدون حرف و بدون چون چرا دو باره گذاشت رفت. خیلی با حیا بود. فهمیده و سربزیر.

امدادگر

امید وقتی دیپلمش را گرفت، همان سال در کنکور سراسری شرکت کرد و در چهار رشته نمره آورد. بعد از مشورت بالاخره رشته متولوژی دانشگاه تهران را انتخاب کرد و رفت سراغ ادامه تحصیل. درست تابستان همان سال(1365) بود که باز هوای جبهه به سرش زد. آمد و گفت:« مامان حالا که دانشگاه هم قبول شدم اجازه می دهی بروم جبهه یا نه؟» دیگر حرفی نداشتم. با رفتن امید هم موافقت کردم. امید وسایلش را برداشت و رفت. حدود 45 روز در بیمارستان امام خمینی (ره) دوره امدادگری را گذراند. سری اول به عنوان امدادگر رفت جبهه. در عملیات نصر 7 در جبهه حضور داشت. سال دوم دانشگاه دو باره پاییز همان سال از دانشگاه که برگشت خانه گفت: «مامان می خواهم دو باره بروم جبهه». گفتم امید پس تکلیف دانشگاهت چی می شود ؟ جواب داد: «درسم را آنجا می خوانم و ادامه می دهم.» سری دوم باز رفت و 45 روز در پادگان قصر فیروزه تهران دوره دید. بعد از پایان دوره آموزشی ، این بار به عنوان آرپی جی زن رفت به جبهه. سری دوم که داشت می رفت، موقع خداحافظی محکم بغلم کرد و چیزی نگفت. فقط سکوت کرد. لحظه آخر که داشت خداحافظی می کرد، جلوتر آمد و گفت: «مامان زیاد توی خانه تنها نمان ، برو بیرون» این جمله را گفت و دور شد.

کادوئی

موقعی که امید در دانشگاه تهران پذیرفته شد، گفتم امید! می­خواهم برایت یک کادویی بخرم. بلافاصله جواب داد و گفت: «مامان جان لازم نیست. من که کار خاصی نکرده ام. وظیفه ام بوده که درس بخوانم. چیز خاصی نیست». گفتم: نه من دوست دارم برای قبولی دانشگاهت یک کادویی خوب برایت بگیرم. هر چی لازم داری بگو تهیه کنم. گفت: «مامان! حالا که اصرار می­کنی باشه می گویم. من یک کیسه خواب و یک بادگیر لازم دارم». گفتم اینها را برای چی می خواهی؟ خندید و گفت: «می خواهم موقع رفتن به کوهنوردی استفاده کنم». امید رفت کیسه خواب دوستش را گرفت و آورد خانه. من هم رفتم بازار و یک مقدار پارچه مخصوص خریدم. خودم یک بادگیر، یک شلوار، دستکش و یک کیسه خواب مخصوص برایش دوختم و آماده کردم. وقتی آماده شدند به عنوان کادویی دانشگاهش دادم به امید. از ته دل خوشحال شد. به نظرم بهترین کادویی که گرفته بود همان ها بودند. امید به کوهنوردی خیلی علاقه داشت. هر وقت فرصت می کرد همراه دوستانش می رفتند کوهنوردی. دوستانش می گفتند: امید موقع کوهنوردی توی کوله پشتی اش وزنه می گذاشت و می رفت بالا. خیلی ها نفس کم می آوردند و از نفس می افتادند اما امید خودش را می کشیده بالا. نگو آن موقع با این کارها خودش را برای رفتن به منطقه غرب (کردستان ) آماده می کرده است.

صورت زخمی

دفعه دوم که رفت جبهه، بعد از مدتی زود برگشت تهران. پرسیدم امید برای چی زود آمدی؟ گفت: «مامان بچه ها مرخصی گرفتند من هم همراه آنها آمدم». یک هفته در تهران ماند و دو باره برگشت جبهه. این سفر آخرش بود. رفت و دیگر ...(بغض می کند). شب شهادت حضرت زهرا (س) بود (27 دی 66). آن شب حال عجیبی داشتم. خواب دیدم امید از جبهه آمده خانه اما صورتش زخمی است. هول کردم و گفتم: امید چیزی شده؟ چرا صورتت زخمی است؟ امید نگاهم کرد و فقط یک کلمه بیشتر نگفت: «قلبم!». دیگر چیزی نفهمیدم. از خواب پریدم. دلم داشت از جا کنده می شد. خیلی بیقرار بودم. گویا حمید بو برده بود که امید شهید شده، دنبال جنازه اش بودند. گویا جنازه­اش گم شده بود. حمید توی خودش بود. چیزی هم به کسی نمی گفت. دلم عین سیر و سرکه می جوشید. به حمید گفتم: امید چیزیش شده انگار. چرا نمی روی سراغش؟ حمید باز سکوت کرد و چیزی نگفت. فردای آن روز رفتم پایگاه مقداد. خودم را معرفی کردم و گفتم همه بچه ها از جبهه برگشتند اما از امید من خبری نیست. مسئول اعزام تلفن را برداشت و یک شماره ای گرفت. حواسم به ایشان بود. دیدم یک شماره الکی گرفت و گفت: امید را فرستاده اند جای دیگر. منتظر باشید برمی­ گرده!

امیدم کو؟

کم کم داشتیم نا امید می شدیم. هیچ خبری از امید نبود. آن شب (18 بهمن 66) وقتی حمید آمد خانه، مرا کنار کشید و گفت: «مامان از امید یک خبرهایی رسیده». خانه مان پر مهمان بود. آمده بودند برای سالگرد مادرم. گفت بیا برویم بیرون دنبالش. سوار ماشین شدیم. بی هدف در خیابان ها چرخ می زد. پرسیدم خوب بگو بینم امید الان کجاست؟ حمید کمی مکث کرد و گفت: مثل اینکه کمی مجروح شده و در بیمارستان است. گفتم حمید راستش را بگو. فرمان ماشین توی دستش می لرزید. خودش هم. آن قدر اصرار کردم که گفت: مامان امید شهید شده. من هم مثل حمید لرزیدم. هنوز آن لرزش توی بدنمه( بغض می کند). برگشتیم پایگاه مقداد پی جنازه امید.

پلاک امید

بعد از شهادت امید، دوست هم کلاسی اش (افراسیابی) پلاک امید را برداشته بود. بعد از مدتی خودش هم مجروح شده و اعزام شده بود به بیمارستان. پلاک امید مانده بود پیش خودش. از آن طرف، جنازه امید را به عنوان شهید ناشناس به کرمانشاه فرستاده بودند. بعد از 22 روز پیگیری بالاخره از روی پلاک شناسایی کرده بودند. همان شب جنازه امید را با هواپیما فرستادند تهران. بعداً متوجه شدم که امیدم همان شب شهادت حضرت زهرا (س) یعنی شب 27 دی 66 شهید شده بود. همان شبی که خودم خوابش را دیده بود. بالاخره 19 بهمن 66 جنازه امید رسید دستمان. مدیر دبیرستان تزکیه آمد خانه و گفت: اگر اجازه بدهید امید را از مدرسه تشییع کنیم. گفتم: اختیار دارید. فردا همگی رفتیم مدرسه برای خداحافظی آخر. مدیر مدرسه سخنرانی کوتاهی کرد و گفت: « امید زنگ های تفریح می آمد دفتر مدرسه و اشکال دبیران هندسه، ریاضیات و مثلثات را رفع می کرد. بدون اینکه کسی از این ماجرا خبر داشته باشد. امید توی مدرسه بیشتر با دبیران مدرسه دوست بود تا بچه های دیگر»

تشییع غریبانه

امید را غریبانه تشییع کردیم. خیلی غریبانه. تنهای تنها. هیچکس از اقوام خودم در کنارم نبودند. با انقلاب میانه نداشتند. تنهای تنها بودم. سومین روز خاکسپاری امید، یک اتوبوس از بچه های آموزشگاه خیاطی ام آمدند خانه برای عرض تسلیت. یکی از شادگردانم (خانم نظری) گفت: خانم وهابیان، برادرم توی جبهه فرمانده امید بوده . امید چندین بار به برادرم گفته بوده که من دلم برای مامانم خیلی می سوزه؟ برادرم پرسیده بود برای چی؟ امید گفته بود: «چون مادرم خیلی غریبه.» سه چهار ماه بعد از شهادت امید باز یکی از اقوام، خواب امید را دیده بود. می­گفت: خواب امید را دیدم همه اش نگران حال شما بود. می گفت:« مادرم تنهاست. چرا کمک اش نمی کنید» حالا هم احساس می­کنم که امید پیش ماست. امید فراموش شدنی نیست. نام امید هیچ وقت از ذهنمان فراموش نمی شود. نه امید بلکه همه بچه هایی که مثل امید رفتند و شهید شدند. یاد امید همشه در خاطرم زنده است.

منبع؛ خبرگزاری دفاع مقدس/گفت و گو از محمدعلی عباسی اقدم

 

وصیت نامه شهید والامقام امید مزینانی:

به نام خدایی که مرا آفرید و به من توفیق داد که در جبهه همراه این بسیجیان پاک و مخلص باشم و به نبرد با دشمنان بپردازم و به نام خدایی که به من توفیق شهادت در راه خود را عطا کرد.

گواهی می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد بن عبدالله (ص) آخرین رسول و فرستاده اوست و علی بن ابیطالب(ع) و یازده تن از فرزندان و ذریه اش امامان و خلفای بر حق مسلمین می باشند و گواهی می دهم که آخرین آنها حضرت مهدی (عج) زنده و حاضر است تا به اذن خدا ظهور کند و زمین را پر از قسط و عدل کند . همانطور که از ظلم و جور پر شده است.

دوستان و آشنایانی که این وصیتنامه را می خوانید اگر چه من خود را لایق نمی دانم که به شما سفارش و یا وصیتی کنم اما چند نکته را به عنوان تذکر می گویم چرا که انسان موجودی فراموشکار است؛ اول مسئله تقوای الهی و ایمان به خدا و انجام واجبات و ترک محرمات است . از شما می خواهم که برای گرفتن حاجت خود از خدا به ائمه و معصومین متوسل شوید هر چند که خودم کمتر این توفیق را داشته ام اما در این مدت کوتاه که بسیجی شده ام هر چه که خواسته ام به وسیله همین ادعیه و توسلات به دست آورده ام در انجام عمل مستحبی مخصوصا روزه روزهای دوشنبه و پنجشنبه کوشا باشید و اعمال مستحبی را با توجه به حضور ذهن بیشتری به جا بیاورید .

مسئله دیگر این که از شما می خواهم پشتیبان واقعی و دلسوز این انقلاب باشید و رهنمودها و پیامهای امام (ره) را به عنوان حکم قطعی و شرعی بدانید البته مسائلی که ذکر کردم بیشتر برای خودم بود چرا که من در عمل به این نکات توفیق کمتری داشته ام و د رحال حاضر عاجزانه از خدا می خواهم که از سر تقصیرات من بگذرد و امیدوارم که حضور من در این جنگ باعث کم شدن عذاب آخرت گردد و خدا این جهاد را در راه خود و شهادتم را از من بپذیرد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

  • علی مزینانی
۲۲
خرداد
۹۹

زنده یاد حسین آقا ممتحنی مشهور به حمید سبزواری، زادهٔ ۱۳۰۴ در سبزوار اشعار به چاپ رسیده از او هفت دفتر شعر است با نامهای، سرود درد،سرود سپیده، سرودی دیگر، تو عاشقانه سفر کن،بانگ جرس”،” به ننگ آمده دشمن”

 او در تاریخ  ۲۲ خرداد ۱۳۹۵ در تهران درگذشت.

 

به یاد دکتر علی شریعتی، معلم انقلاب مردم،
از کتاب «سرودِ درد»،

خفتی چرا؟ ای چشمِ بیدارت نخفته
ای مرغِ دل در جانِ هشیارت نخفته
پای طلب هرگز ز رفتارت نخفته
یک‌دم زبان در کامِ دُربارت نخفته

خفتی چرا ای روز-و-شب بیدار بوده
روشنگر این شام‌گاهِ تار بوده
با خستگانِ خفته در پیکار بوده
شب تا سحر با رنج و محنت یار بوده

خفتی چرا ای خفته را بیدار کرده
ای خلقِ ناهشیار را هشیار کرده
ای در رهِ حق بی‌امان، پیکار کرده
ای راهِ علم و عقل و دین، هموار کرده

هان ای علی، ای وارثِ میراثِ آدم
ای رهنوردِ راهِ آدم تا به خاتم
ای شارحِ اسلام در اکنافِ عالم
ای رتبت و قدرِ شهیدانت فراهم

ای وارثِ میراثِ پاکان و شهیدان
ای یادگارِ بوذر و عمار و سلمان
ای در کفِ تو رایتِ اسلام و قرآن
ای در تو پیدا، بهترین سیمای انسان

روزی اگر «یک» بوده‌ای، اینک هزاری
کز دانه‌ای زاینده، زاید کشت‌زاری
وز ساقه‌ای سربرفرازد شاخ‌ساری
وز چشمه‌ای سیراب می‌گردد دیاری…

***

آن روز نزدیک است آری خرّم آن روز
روزی که حق حاکم شود بر عالم آن روز
روزی که نی کسری شناسد، نی جم آن روز
فرخنده آن ساعت، خوش آن دم، بی‌غم آن روز !

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۲
فروردين
۹۹

کماکان  واهمه دارند اشباح 
ازآن اندیشه پاک و زلالت

چه کردی با جهان مردگان تو
که چشم زندگان مست و خمارت

تو رفتی و نرفتی از دل ما
زدی تیری و دل ها شد شکارت

کنون نام تو را آهسته خواند
همان شخصی که بوده هم قطارت

به دست کوزه گر خاک گلویت
شده سوتک گران است این عمارت

همانا می رسد برگوش جان ها
صدای سوتک تو پر حرارت

دم گرم و خوش تو پخته ما را 
شده کودک جوان و با جسارت

هر آن نادان که حق را کرده قربان
به پای مصلحت دیده خسارت

توئی آن عاشق جان داده در نور
ولیکن این خوارج در ضلالت

نه شرقی و نه غربی گفته بودی
 به اسلام علی دادی بشارت

همه عشقت حسین و زینبش بود
به مهدی زمان کردی اشارت

تو آری این چنین بودی برادر
قلم را داده بودی تو رسالت

تو و اجداد تو از عالمانند
که باشی تا ابد یار ولایت

خدایت انتخابی اینچنین کرد
ز جمع متقین با اصالت

کنون در زینبیه آرمیدی
به ظاهر مانده ای آنجا امانت

چه خواندی در نماز عاشقی تو
که شیطان کرده اینگونه حسادت  

تویی آن قلب تاریخی که گفتی
ز شریان بشر کرده صیانت

هرآن نسخه که پیچیدی جهانی است
مداوا می نماید در بدایت

نمی باشد تو را هرگز رقیبی
اگر چه داده ای درس رشادت

حسینیه دگر  بویی ندارد
که اشباحند آنجا در جهالت

سخندان سحر، ای خفته بیدار
 بزودی می رسد صبح سعادت

چه گویم  مارقین و ناکثین را
که با خود محوری کرده قضاوت

چو اربابان قدرت قاسطین اند
به دستان ولی تیغ عدالت

رسد مردی که طین و قین و ثین  را
زند بر جانشان مُهر خیانت

چه خوش گفتی زر و زور است و تزویر
کلید رهبران با خباثت

هر آن کس نقد بی جایت نموده
نخوانده چند سطری از کتابت

🌹شاعر؛ علی اصغر رحیمیان(طالب)... اصفهان

  • علی مزینانی
۲۰
اسفند
۹۸

روح اله مزینانی معاون اجرایی و برنامه ریزی اداره کل تجهیزات و ملزومات پزشکی نیز در این زمینه گفت: واقعیت امر این است که ماسک پزشکی مقوله ای جزو ملزومت پزشکی محسوب می شود ولی خود ماسک انواع مختلفی دارد که اکثر اینها در صنعت مصرف می‌شود و نیازی که مراکز بهداشت و درمانی و تشخیصی نسبت به ماسک داشتند از طریق تولید کننده داخلی تامین می شده و به میزان کافی نیز بوده است اما با توجه به میزان تولید به مقدار لازم به دست ما نمی رسد و در ده روز اخیر یک میلیون ماسک به دست وزارت بهداشت رسیده است.



وی عنوان کرد که ما چند کار را در زمینه توزیع ماسک انجام دادیم واقعیت اینست که در دنیا از امریکا گرفته تا چین ماسک کم است این باعث می شود یک سری سواستفاده بکنند ما اولین کاری که انجام دادیم صادرات ماسک را به سمت چین ممنوع کردیم و با همکاری که با گمرک داشتیم خواهش کردیم که این محصول به طور نظام مند به دست ما برسد که به دلایل مختلف این اتفاق نیفتاد چون بسیاری ای محصول را به گمرک آورده بودند و اظهار نکرده بودند.

مزینانی همچنین گفت: در حال حاضر در کنار تصمیماتی که گرفته شده این واقعیت تلخ نیز وجود دارد که  که بسیاری از این کالاها را که دوستان تعزیرات کشف و به دست آورده اند که الان براساس بخشنامه ا ی که کردیم جنس قاچاق می دانیم به هیات امنای ارزی تحویل نمی دهند و ما کمی دلخور هستیم. ما می خواستیم فرماندهی واحدی در هیات امنای صرفه جویی ارزی داشته باشیم و بدانیم که ورودی و خروجی این اقلام را کنترل کنیم اما برخی کالاهای مکشوف تعزیرات با تمام احترام به زحمت آنان به دست ما نمی رسد.

وی خاطر نشان کرد: تعزیرات زحمات زیادی می کشد اما اینکه اعلام می شود که در اختیار وزارت بهداشت قرار می گیرد باید به هیات امنای ارزی تحویل دهد و نباید به طور مستقیم به دانشگاه ها تحویل داده شود.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۰
اسفند
۹۸

رمان «رنگ آتش شماره یک» نوشته جنی ولنتاین به‌تازگی با ترجمه محمود مزینانی توسط انتشارات پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شده است. نسخه اصلی این‌کتاب که یکی از عناوین مجموعه «رمان نوجوان» پیدایش است، در سال ۲۰۱۵ منتشر شده است.

رمان پیش‌رو برنده جایزه گاردین شده و داستانش درباره دختر نوجوانی به‌نام آیریس است که پدرش ارنست را هیچ‌وقت ندیده است. بهترین دوستش با نام تورستن هم جایی آن‌سوی دنیاست و حالا که پدر آیریس در بستر مرگ افتاده، همه‌چیزهایی که فکر می‌کرده می‌داند، در شعله‌های آتش می‌سوزند.

در ادامه داستان، مادر آیریس می‌خواهد مجموعه هنری پر ارزش پدر را به چنگ بیاورد. اما ارنست این را نمی‌خواهد. واقعیت‌هایی وجود دارد که پدر می‌خواهد آیریس پس از مرگ او از آن‌ها باخبر شود. پیش روی آیریس هم راه‌های مختلفی برای رسیدن به حقیقت وجود دارد…

جنی ولنتاین، نویسنده این‌کتاب، متولد سال ۱۹۷۰ است و در حال حاضر در ۵۰ سالگی، ۱۵ کتاب را برای کودکان و نوجوانان در کارنامه دارد. رمان «رنگ آتش شماره یک» در ۲۷ فصل نوشته شده است. این‌رمان را داستانی جسورانه درباره عشق، دروغ و رهایی عنوان کرده‌اند. 

این‌کتاب با ۲۵۴ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۴۴ هزار تومان منتشر شده است.

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

                       

  • علی مزینانی
۲۰
اسفند
۹۸

یک جامعه‌شناس معتقد است برخلاف آنچه عامه مردم تصور می‌کنند، ویروس کرونا آنچنان هم عادل نیست. چرا که درست است که بین فقیر و غنی فرقی نمی‌گذارد، اما گروه‌های اجتماعی که از تمکن مالی برخوردارند کمتر از مخاطرات طبیعی متضرر می‌شوند.

گفت‌وگوی پیش رو، درباره تأثیراتی است که شیوع بیماری کرونا بر طبقات اجتماعی و به‌طور ویژه، اقشار آسیب‌پذیر داشته و خواهد داشت. در این باره، تمهیداتی که باید اندیشیده شود را از دکتر علی‌اکبر تاج‌مزینانی، دانشیار و رئیس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی و از اساتید سیاست‌گذاری اجتماعی، جویا شدیم. 

کرونا دو سه هفته‌ای است شرایط کشور را به حالت فوق‌العاده درآورده است. با توجه به شیوع این بیماری، آیا تعلق به یک طبقه اجتماعی و اقتصادی خاص می‌تواند در کاهش یا افزایش ریسک ابتلا مؤثر باشد؟

در ارتباط با این پرسش، پاسخ مثبت است. کرونا و به‌طور کلی بیماری‌های فراگیر تأثیر عمیق‌تری بر طبقات پایین جامعه و تأثیرات منفی بیشتری بر ایشان خواهند داشت. همچنین امکان ابتلای آنها به این بیماری بیشتر است. به‌طور کلی در بحث عدالت اجتماعی، مفهومی به نام عدالت زیست‌محیطی مطرح است و این نکته را متذکر می‌شود که در مواجهه با طبیعت و پدیده‌های طبیعی چه مثبت و چه منفی، گروه‌های اجتماعی چطور از مواهب و نعماتی که در طبیعت وجود دارد بهره‌مند و چگونه از مخاطرات طبیعی متضرر می‌شوند.

تحقیقات نشان داده که معمولاً گروه‌های محروم و فقیر و طبقات پایین اجتماعی و اقتصادی جامعه، آسیب‌پذیری بیشتری در برابر مخاطرات طبیعی از جمله سیل، زلزله، طوفان و همچنین در برابر بیماری‌های همه‌گیر دارند. تجربه‌های مختلف در نقاط مختلف دنیا از جمله در کشورهای توسعه‌یافته هم این را نشان داده و امری است ثابت شده که گروه‌های محروم‌تر و طبقات پایین‌تر اجتماعی و اقتصادی ریسک بیشتری را نسبت به بیماری‌های فراگیر متحمل می‌شوند.

آنچنان که می‌گویند عادل نیست

چگونه فقر می‌تواند به‌عنوان یک فاکتور مؤثر در جریان یک بیماری اپیدمیک ایفای نقش کند؟

نکات مختلفی در ارتباط با این امر وجود دارد که نشان می‌دهد فقر و محرومیت می‌تواند به‌عنوان یک عامل مؤثر در ارتباط با شیوع بیشتر این بیماری اپیدمیک در بین گروه‌های محروم حاشیه‌نشین و فقیر، نقش مؤثر ایفا کند؛ از جمله اینکه:

به‌طور کلی خانواده‌های متعلق به دهک‌های پایین جامعه، شبکه‌های گسترده‌تری از روابط خویشاوندی و دوستی دارند. گاهی در شهرهای بزرگ که ممکن است دیگر خانواده گسترده وجود نداشته باشد، یک سبکی از خانواده که می‌توان آن را خانواده شبه‌گسترده نامید وجود دارد که روابط بین اعضای خانواده با چند نسل به‌گونه‌ای نزدیک جریان دارد؛ هر چند در یک مکان واحد زندگی نکنند، اما پیوندها همچنان برقرار است. رفت‌وآمدها خیلی پررنگ‌تر و صمیمی‌تر است و ارتباطات معمولاً خیلی گسترده‌تر بین نسل‌ها و افراد مختلف وجود دارد. این عامل که البته در شرایط عادی یک سرمایه اجتماعی مثبت است، در این موقعیت زمانی متفاوت و حساس ممکن است به شیوع بیماری کمک کند.

نکته دیگر این است که طبقات پایین‌تر معمولاً در مشاغل غیررسمی مشغول کار هستند که از مزایای کارمندان و کارگران بخش رسمی برخوردار نیستند یا در مشاغل رسمی‌ای هستند که از مزایای رفاهی کمتری مثل دورکاری و انواع مرخصی‌ها و کار به‌صورت شیفتی و بقیه موارد  و تسهیلات برخوردارند و عمدتاً از این مزایا محرومند؛ در واقع مجبورند در محل کار حضور پیدا کنند.

همچنین مشکلات معیشتی نکته دیگری است که باید در این ارتباط مورد توجه قرار گیرد، زیرا این مشکل امکان اینکه این افراد برای زمان زیادی از محل کار خودشان دور باشند و فعالیت نداشته باشند، از ایشان سلب می‌کند و این افراد به ناچار تماس‌های بیشتری با معابر و محل‌های عمومی و محیط کار خود دارند.

نکته دیگر که امکان ابتلا را بیشتر می‌کند بحث تراکم بیشتر جمعیت در محل‌های حاشیه‌ای و محروم است. تراکم در محلات فقیرنشین بیشتر است و این تراکم بیشتر جمعیت، امکان تسریع در فرآیند انتشار این ویروس را بیشتر می‌کند.

از طرفی، طبقات پایین‌تر معمولاً به وسایل حمل‌ونقل عمومی برای جابه‌جا شدن وابسته هستند. همچنین وابستگی بیشتری به خدمات عمومی و دولتی از بیمارستان گرفته تا اماکن خدمات اجتماعی و عمومی دارند که معمولاً شلوغ‌تر هستند و مراجعات بیشتری به آنها می‌شود؛ این سروکار داشتن با مکان‌های عمومی و پرازدحام، آنها را در معرض ابتلای بیشتر قرار می‌دهد. همچنین نکته دیگری که آنها را نسبت به این بیماری و شیوع این بیماری آسیب‌پذیرتر می‌کند، این است که به دلیل هزینه‌های بالای خدمات درمانی و همچنین مشکلات پوشش بیمه‌ای که بسیاری از اقشار محروم با آن مواجه هستند، نسبت به طبقات بالا معمولاً به پزشک مراجعه کمتری دارند و مراجعه کمتر به پزشک و مراکز درمانی یا مراجعه دیرتر و به تعویق انداختن درمان تا زمانی که معمولاً بیماری به مرحله حاد می‌رسد، آنها را آسیب‌پذیرتر می‌کند که در مورد این بیماری هم می‌تواند صادق باشد.

باز نکته دیگری که می‌تواند آنها را در برابر شیوع این بیماری آسیب‌پذیرتر کند، در واقع ضعف تغذیه یا سوء‌تغذیه است. این گروه از افراد جامعه به اندازه کافی ممکن است مواد غذایی لازم را نتوانند استفاده کنند، ویتامین‌های لازم و عناصر غذایی مورد نیاز را نیز نتوانند تأمین کنند، به همین خاطر ممکن است در مقابل خطرات سلامتی آسیب‌پذیری بیشتری داشته باشند.

همچنین می‌توان به این فهرست، حضور بیشتر در اماکن عمومی فراغتی پرجمعیت و متراکم‌تر را برای گذران اوقات فراغت و امور مذهبی اضافه کرد؛ اماکنی همچون مسجد، هیئت یا اماکن تفریحی مثل چایخانه و... . در واقع این افراد حضور پررنگ‌تری را در این دست اماکن عمومی دارند و این خود افزایش امکان ابتلا به بیماری را به همراه دارد.

از سوءتغذیه تا اجاره مسکن و کار روزمزد؛ محلات پرخطر را مورد توجه ویژه قرار دهیم

با توجه به اینکه ابتلای هر فرد از جامعه فارغ از کیستی او، به جریان همه‌گیرتر و طولانی‌تر شدن مدت زمان اپیدمی کمک می‌کند، چگونه و با اعمال چه سیاست‌هایی می‌توان تا حد امکان به برقراری عدالت در بهداشت و درمان کمک کرد؟

نظام بهداشت و درمان کشور اقدامات متعددی را می‌تواند انجام دهد؛ به‌طور خلاصه اگر بخواهیم اشاره کنیم، اقدامات را می‌توان در سطوح فردمحور، خانواده‌محور و همچنین اقدامات محله‌محور در نظر گرفت.

به لحاظ اقدامات محله‌محور، توزیع اقلام بهداشتی به‌ویژه مواد ضدعفونی‌کننده رایگان در محله‌های پرخطر را با محوریت معتمدان محله می‌توان پیشنهاد داد. شناسایی محلات پرمخاطره می‌تواند در گام نخست انجام شود که به دلیل دسترسی کمتری که به اقلام بهداشتی دارند، در خطر بیشتری هستند؛ لذا باید مواد ضدعفونی‌کننده در اختیار ایشان قرار گیرد.

محله‌هایی که کارگاه‌های متعدد در آنها متمرکز هستند و ممکن است کارفرمایان به دلایل مختلف نتوانند محیط کار کارگران را بهداشتی و سالم کنند، می‌تواند در اولویت توزیع مواد رایگان ضدعفونی‌کننده و اقلام بهداشتی قرار گیرد. این کار با محوریت اصناف و تشکل‌های کارگری و کارفرمایی قابل انجام است.

اطلاع‌رسانی و آموزش متمرکزتر در این محلات، از جمله اقداماتی است که می‌تواند در دستور کار قرار گیرد. همچنین باید پایش منظم ابتلا و شیوع ویروس در مناطق محروم هم جزو اولویت‌های نظام بهداشت و درمان قرار گیرد، تا مناطقی که به لحاظ ریسک ابتلا در اولویت و خطر بیشتری هستند در موردشان اقدام فوری صورت گیرد.

از تشکل‌های مردمی مرتبط با محرومان کمک بگیریم

نکته بسیار مهم در این زمینه این است که هیچ کاری بدون مشارکت خود مردم و تشکل‌های مردمی نمی‌تواند به نتیجه کاملی برسد. لذا مشارکت مردم این مناطق و تشکل‌های مردم‌نهادی که برخاسته از خود آنجا هستند، یا دانش و آگاهی کافی و ارتباط از قبل با آن مناطق دارند، بسیار کارگشاست.

در سطح اقدامات فردمحور و خانواده‌محور هم می‌شود برخی برنامه‌ها را در دستور کار قرار داد؛ از جمله شناسایی افراد و خانوارهای دارای افراد با بیماری‌های زمینه‌ای در خانوارهای تحت پوشش نهادهای حمایتی و پایش آنها؛ به‌خصوص از آنجا که امکان پایش کل جمعیت ممکن است وجود نداشته باشد. اگر این امکان وجود داشته باشد که در پرونده‌های پزشکی این گروه‌ها، بیمارانی را که دارای بیماری‌هایی هستند که آنان را مستعد تأثیرپذیری و آسیب از این ویروس می‌کند، همچون بیماران کلیوی، قلبی و دیابتی و بقیه بیماری‌هایی از این دست می‌توان به‌طور خاص از ایشان حمایت کرد.

بسیار مفید خواهد بود اگر  این افراد بر اساس اطلاعات پرونده‌های موجود از خانواده‌های تحت پوشش نهادهای حمایتی شناسایی شوند و در این بازه زمانی تعیین‌کننده با آنها تماس داشت و  پایش کرد تا اگر علائم بیماری را دارند، برای تست و مراحل بعدی اقدام شود.

اقدام دیگر ارائه بسته‌های لوازم بهداشتی و ضدعفونی‌کننده به افراد و خانوارهای تحت پوشش نهادهای حمایتی و افراد محروم از طریق بانک‌های اطلاعاتی موجود است؛ چون احتمال اینکه این افراد بتوانند این مواد را تهیه کنند، کمتر است. بقیه اقشار احتمالاً بتوانند خودشان با روابط و با امکان مالی که دارند، به مواد و لوازم ضدعفونی مجهز شوند. اما برای این دست خانواده‌ها احتمالش کمتر است.

به نظر شما اعلام مثبت بودن تست کرونای برخی رجل سیاسی و متعلقان به ایشان و چهره‌های مشهور می‌تواند نشان از عدالت در ابتلا به بیماری باشد؟ ( یا بی‌عدالتی در حق دسترسی به خدمات درمانی/ کیت‌های تشخیصی محدود). اعلام این قبیل اطلاعات چه وضعیتی را برای عامه مردم ایجاد می‌نماید؟ ( به لحاظ روانی / احساس همدردی یا انزجار)

پاسخ به این سؤال منفی است؛ در واقع مبتلا شدن مسئولان و سیاستمداران به این بیماری نشان عدالت اجتماعی و عدالت در سلامت نیست؛ حداقل از دید مردم به این صورت نیست. علت اصلی این امر برخورداری این افراد از امکان تست سریع در مراحل اولیه و در شرایط کمبود کیت تشخیص ویروس بوده است. حتی در خبرها آمده بود برخی از مسئولان و نمایندگان مجلس به دلیل مشکوک بودن به نتیجه، دو بار از تست تشخیصی استفاده کرده‌اند. این نشان می‌دهد که دسترسی این افراد به امکانات بهداشتی و امکان تست در زمانی که برای عمده جمعیت فراهم نیست، فراهم شده است. واکنش‌های مردم در فضای مجازی و حتی در تلویزیون هم که برخی از آن منعکس شده، نشان می‌دهد خیلی واکنش نسبت به این امر مثبت نبوده است و افکار عمومی این مسئله را دلیلی دانسته بر دسترسی بهتر مسئولان به خدمات سلامت.

امکان بازاریابی مجازی را برای خرده فعالان اقتصادی فراهم کنیم

وضعیت کسبه، بازار بی‌رونق و عدم حضور مردم به‌عنوان متقاضی کالاهای وارداتی یا تولیدی وضعیت سختی برای خرده فعالان اقتصادی به وجود خواهد آورد. از نظر شما دولت چه اقداماتی برای کمک به از سر گذراندن این وضعیت می‌تواند انجام دهد؟

اقدامات متعددی می‌توان پیشنهاد داد. البته برخی اقدامات را خود دولت شروع کرده است، مانند مهلت دادن برای سررسید وام‌هایی که برای رونق کسب‌وکار گرفته شده است. بهتر است تا زمان برطرف شدن این مشکل امکان تعویق در پرداخت اقساط وجود داشته باشد. در آن دسته از بنگاه‌هایی که امکان آن برای دولت وجود دارد، خرید محصولات و خدمات آنها در حد امکان و ارائه دستورالعمل‌هایی به دستگاه‌ها برای تهیه خدمات و کالاهای مورد نیاز از این طریق نیز می‌تواند راهگشا باشد.

شاید بخش دیگر، فراهم کردن امکان بازاریابی مناسب‌تر و در یک ضرب‌الاجل از طریق فضای مجازی باشد. مردم ممکن است به‌عنوان متقاضی کالا از منزل خارج نشوند، ولی اگر این خرده فعالان اقتصادی در قالب تعاونی‌ها، در قالب اتحادیه‌ها و اصناف مختلف قابل سازماندهی باشند و بتوانند خدمات خود را در فضای مجازی به‌صورت نظام‌مند عرضه کنند، امکان اینکه مردم از طرق فضای مجازی سفارش بدهند و در منزل دریافت کنند، وجود دارد و از این طریق شاید بشود بخشی از آن عدم رونق را جبران کرد.

پیشنهاد دیگر به‌طور خاص، مربوط به کسب‌وکارهایی است که مستقیماً به علت پیشگیری از شیوع کرونا تعطیل شده‌اند؛ نظیر چایخانه‌ها یا مراکز ارائه قلیان و غیره. شاید بتوان کارکردهای موقتی را برای آنها در نظر گرفت و مثلاً توزیع اقلام بهداشتی و ضدعفونی‌کننده را در محلات فقیرنشین و پایین با نظارت مراکز بهداشتی و معتمدان محلی به این مکان‌ها سپرد تا بخشی از زیان آنها جبران شود.  

حمایت‌های دولتی در شرایط کرونایی روانه دهک‌های پایین شود 

تعطیلی بسیاری از واحدهای کارگاهی یا خدماتی، امنیت شغلی افراد روزمزد و با قراردادهای کوتاه‌مدت را آشفته کرده است. چه تمهیداتی برای حمایت از این قشر می‌توان اندیشید؟

در ارتباط با پاسخ به این سؤال، نکته کلی این است که به علت جامع نبودن و نقص داشتن بانک‌های اطلاعاتی ما در حوزه‌های مختلف، امکان شناسایی دقیق واحدها و افرادی که این وضعیت را دارند، خیلی فراهم نیست. به همین دلیل شاید بهتر باشد حمایت‌های اجتماعی عمدتاً ناظر بر دهک‌های پایین درآمدی و اقشار تحت پوشش نهادهای حمایتی باشد. از این طریق امکان اینکه این افراد دارای قراردادهای کوتاه‌مدت یا بدون قرارداد یا افراد روزمزد یا با ثبات شغلی پایین در بین این دهک‌های پایین درآمدی و اقشار تحت پوشش نهادها باشند، خیلی بیشتر است. بنابراین، این گروه‌ها می‌توانند به‌عنوان گروه هدف حمایت‌های اجتماعی مد نظر قرار بگیرند.

از دیگر اقداماتی که می‌تواند مثمرثمر باشد، افزایش یارانه معیشتی حداقل برای ماه‌های اسفند و فروردین است تا بتواند بخشی از ضرری را که متوجه آنها شده، از قبال درآمد کمتری که به دست آورده‌اند، جبران کند.

کمک‌هزینه اجاره مسکن ضروری است

نکته مهم دیگر اینکه بسیاری از این افراد ممکن است از خودشان منزل و محل سکونتی نداشته و اجاره‌نشین باشند. با کار نکردن یا کمتر کار کردن در این ماه‌ها و در این ایام ممکن است امکان پرداخت اجاره مسکن برایشان وجود نداشته باشد. لذا در نظر گرفتن عنصر کمک‌هزینه اجاره مسکن برای خانوارهای فاقد مسکن، دهک‌های پایین و نیازمند که تحت پوشش نهادهای حمایتی هستند، که در این ایام یا خودشان مبتلا شدند یا فرد مبتلایی در خانواده دارند، می‌تواند راهگشا باشد.

همچنین می‌شود سازوکارهایی را برای رسیدگی به شکایت کسانی که به علت ابتلا به کرونا شغل خود را از دست داده‌اند، در نظر گرفت. اگر در حق آنها اجحاف یا تبعیضی به علت این وضعیت صورت گرفته است، حتماً ادارات کار و مجموعه‌های وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی این رسیدگی را داشته باشند تا حقی از این افراد ضایع نشود. پیشنهاد دیگر مربوط به زنان باردار یا دارای فرزند شیرخوار است که مبتلا به این ویروس شده‌اند و لازم است حمایت‌های خاصی چه درباره سپری کردن دوران زایمان در محیط امن و ترجیحاً ایزوله و چه تهیه لوازمی نظیر شیرخشک رایگان یا سایر ملزومات مرتبط به آنها ارائه شود.

مسئله درمان فاقدان بیمه، در دوره بحران و وضعیت فوق‌العاده به چه صورت باید باشد؟ آیا در واقع تفاوتی با وضعیت معمول دارد؟

مسلماً در وضعیت فوق‌العاده باید متفاوت رفتار شود. مواجهه با وضعیت فوق‌العاده همیشه باید متفاوت باشد. بنابراین در حوزه بهداشت و درمان و بحث بیمه (که فکر می‌کنم البته دولت هم اخیراً اعلام کرد که درمان کرونا رایگان انجام می‌شود) باید دقت داشت که درمان کلیه افراد مبتلا به این بیماری به‌طور رایگان انجام شود. افرادی که بیمه دارند، بیمه‌ها ملزم بشوند موارد و هزینه‌های مختلف مرتبط با این بیماری را تحت پوشش قرار دهند و افرادی که فاقد بیمه هستند هم توسط خود دولت تحت پوشش قرار گیرند. علاوه بر مسئله درمان، قاعدتاً بحث پوشش مراحل تشخیصی هزینه‌هایی که مرتبط با تشخیص بیماری نیز هست، برای افراد دارای بیماری‌های زمینه‌ای و دارای علائم مرتبط با آن، که توسط پزشک معتمد ارجاع می‌شوند هم، باید هزینه‌هایشان تحت پوشش قرار گیرد و بیمه‌ها، این بخش‌ها را نیز پوشش دهند.

گفت‌وگو از هدی امامی

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۰
اسفند
۹۸

✳️تقدیم به ساحت مقدس بانوی صبر و استقامت حضرت زینب کبری سلام الله علیها....

 

افسوس که این قافله ،سالار ندارد

مانند  ابوالفضل ، علمدار   ندارد

جان سوزد و آتش به نیستان فتاده

دردی است نهانی که تیمار ندارد

در دشت بلا سید احرار شهید شد

زینب ...  دگر محرم اسرار  ندارد

با صد مِحَن وغصه ازین دشت روان است

آن سوی نگاهش خریدار  ندارد

دل می بَرَد اما همه ی آه و فغانش

از بهر یتیمی است که غمخوار ندارد

همراه اسیران دل خونین ولیکن

ویرانه ی شام را دگر اخبار ندارد

مبهوت، نگاهش به سر نی فتاده

جز این سرِ خونین دگر یار ندارد

او می رود اما که دلش نزدحسین است

در قتلگه  افتاده  پرستار  ندارد

هرچند بسی ظلم بدید از طرف خصم

هیچ شکوه ای با حضرت دادار ندارد

یک زن که این گونه کشد رنج زمانه

فریاد اگر  برکشد این عار ندارد

مظلومه ی عالم ولی از نسل رسالت

ترسی دگر از ظلم ستمکار ندارد

با خطبه ای آتش زده او کاخ ستم را

همتا به جز  حیدر  کرار ندارد

گویی که علی آن شه والاست به منبر

یا فاطمه هیچ واهمه از نار ندارد

حیران شده اند شامی و هم کوفی از این زن

سرسلسه ی ظلم جز اقرار ندارد

زن ها همه گریان و مردان خموشند

بنگر که یزید رنگ به رخسار ندارد

در معرکه کشتند شهنشاه جهان را

غافل که علی یک تن و سردار ندارد

زینب...دلش خون، زبانش شده شمشیر

این شیر به جز حق که گفتار ندارد

غم رفته ز سیمای اسیران همه پیروز

این قافله گر ، قافله سالار ندارد

تقدیمی؛ علی مزینانی عسکری

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

  • علی مزینانی
۱۲
اسفند
۹۸

🔷🔸"از امید تا مسئولیت"

🖋نویسنده؛ دکتراحسان شریعتی مزینانی

🔸تلاش و رشادت شبانه‌روزی پزشکان و پرستاران ایران‌زمین، از تبار پورسیناها، رازی‌ها و..، که با همّتی بلند و به بهای ایثار جان، به مبارزه با آفت همه‌گیر و مرگ‌آفرین برخاسته‌اند، فراتر از آفرین‌گویی و تحسین، این درس اخلاقی را به ما می‌آموزد که:
اگر دفاع از زندگی در برابر مرگ، دفاع از سلامت و تن‌درستی و آسودگی در برابر «دردِ» جسم و بدن (آپونیا)، و سرانجام دفاع از آرامش در برابر «تشویش» جان و روان (آتاراکسی)، برترین وظیفهٔ اخلاقی آدمی است، انجام این وظیفه نوعی نبرد است؛ نوعی مبارزه و کُنش‌گری بر پایهٔ دانش تجربی و کارشناسی.

🔹جنگ با بلایای طبیعی و ابتلاهای اجتماعی در اینجا، نه تنها انگیزهٔ قوی و نیروی مثبت می‌خواهد، که توفیق و پیروزی این جنگ به‌میزان «شناسایی» درست و علمی حریف است. چراکه «بر طبیعت نمی‌توان فرمان راند مگر با تبعیت از او»(فرانسیس بیکن). و درست در هم‌اینجاست که دشمن دانا برای انسان از دوست نادان مفیدتر است، که به‌گفتهٔ فردوسی: «چو دانا تو را دشمن جان بود / به از دوست‌مردی که نادان بود!» وانگهی، در این آزمون، افزون بر کاردانی، تنها نیروها، انرژی‌ها‌ یا کارمایه‌های مثبت مانند شفافیّت و «راستی» به کار نبرد می‌آیند و ارزش‌های منفی مانند هراس، سراسیمگی، افسردگی، سیاه‌نمایی، تصفیه‌حساب (سیاسی)، و..، بر فراز همهٔ دروغ‌گویی‌ها، بدبینی‌ها، عبث پنداری‌ها، و هیچ‌انگاری‌ها، ..، گناه کبیرهٔ «نومیدی» نابخشودنی است.

🔸ابن سینا، بزرگترین «حکیم-طبیب» جهان اسلام و ایران، زمانی ‌گفته بود: «...می‌بایست بدانیم که یکی از بهترین و مؤثرترین راه‌های درمان عبارت است از تقویت نیروهای ذهنی و روانی  بیمار، تشویق او برای مبارزه، با آفریدن جوّی خوشآیند پیرامون وی و در ارتباط قراردادن او با کسانی که دوست می‌دارد...» (کتاب «قانون در طب»). در سالروز یادمان واپسین حکیم بزرگ ایران، ‌ملاهادی سبزواری (۸ اسفند)، می بایست بر ضرورت بازگشت به همان روحیه و رویکرد «عقلانی-انتقادی» نخست در سنت ایران و تمدن اسلام تآکید ورزید؛ و این‌بار، عقلانیت انتقادی را با نگاه نوین علمی-تجربی در بازتعریف نسبت میان طبیعت و انسان، و در سطح و ساحت اجتماعی-سیاسی به کار بست.
رویارویی با مخاطرات ملی، همچون همین سرایت ویروس به سرزمین ما و گسترش همه‌گیر آن که زیست و موجودیت مردم ما را تهدید می‌کند، نیازمند عزمی ملی و انسانی برای پیشبرد نبرد و پیروزی زندگی است. هدف نه فرمانروایی بر طبیعت است و نه مقهور او شدن، نزاع بر سر بقای انسان در جوار طبیعت «وحشی»، زیرا ناشناخته، است. نبرد با تهدیدهای طبیعت همان گسترش دانش طبّ است که همچون اخلاق بیشتر پیشبینی و «پیشگیری» را می‌آموزد تا درمان قطعی را. زیرا «اخلاق نیز همچون طبّ، در آن‌چه برای پیشگیری دردها انجام می‌دهد بسیار اطمینان‌بخش‌تر است تا در تلاشی که برای درمان آن‌ها می‌ورزد.» (از نامه دالامبر به ژ.-ژ. روسو)
اخلاق «مسئولیت» فردا، تداوم‌بخش و تکمیل کننده اصل «امید» دیروز است. امید پیشین ما نباید جای خود را به نومیدی بسپرد، بلکه می‌بایست پاسخ‌گوی نسل‌ و عصر آینده باشد که در نبرد زمین و آسمان، زندگی و مرگ، و در برابر رنج و اضطراب زندگان چه کردیم و چگونه زیستیم؟ طبع طبیعت و ذات زندگی همین نبرد شاد و لذت‌بخشی است که نزد درمان‌گران رزمندهٔ میهن‌ بازمی‌یابیم. علامه اقبال زمانی می‌سرود: گر فطرت اضدادخیز لذت پیکار می‌بخشد ..، پیکر هستی اما، ز آثار خودی است..، سازد از خود پیکر اغیار را، تا فزاید لذت پیکار را ... پس دست مریزاد..

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۲
اسفند
۹۸

✳️قطعه ای زیبا از شاعر و ذاکر آل الله عالم جلیل القدر زنده یاد حاج شیخ حبیب اله عسکری مزینانی در باره انتخابات

سربلند است کشور ایران و ایرانی تبار
جز در او فرهنگ عشق و خدمت و ایثار نیست

جرم ایرانی چه باشد نزد عُمّال ستم
خواستار عزت است و برده نیست و خوار نیست

خواستند تا نوکر بیگانه باشد تا ابد
دیده اند اندر خورِ این ملت بیدار نیست

جنگ را تحمیل کردند تا زمینگیرش کنند
شیر حق هر گز اسیرِ روبه مکار نیست

با نفاق داخلی و هجمه های خارجی
در نبرد است همچنان ، مغلوب این پیکار نیست

کرده اند تحریم مطلق تا شود تسلیم زور
دیده اند تحریم را هم آنچنان دشوار نیست

آب را بستند در صفین ، علی تسلیم نشد
چونکه تسلیم در نبردِ حیدر کرار نیست

این همان احزاب و صفین است که در ایران بُوَد
دشمنانش هم بجز اشرار و استکبار نیست

وعده ی حق است در قرآن ، خدا با ما بُوَد
ملت ایران زمین را جز خداوند یار نیست

پای صندوق می رویم و رأی ما با افتخار
زین عمل در چشم دشمن بنگری جز خار نیست

افضل الاعمال رأی ما به اصلح دادن است
همت اصلح بجز تولید و کشت و کار نیست...

گل در میدان بزن تا امتیاز آری به دست
رأی ما همچون گلی باشد که در گلزار نیست

رای دادن نیست اجباری ولی غیرت کجاست؟
خوب می دانی که در آیین ما اجبار نیست

این وطن مام من و توست رأی ما احسان بُوَد
هر که با مادر نکرد احسان یقین هوشیار نیست

هست نصب العین تو ، حُبُّ الوطن ای عسکری
این شعار مکتب ما هست و در اغیار نیست

این سخن را با عمل ثابت نما ، نی با شعار
 آنچه محبوب است کردار است و در گفتار نیست

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۱
اسفند
۹۸

✋مهندس حمیدناطقی مزینانی فرزند علی اکبر و نوه ی زنده یاد حاج رضا ناطقی و از طرف مادری نوه حاج اصغر ناطقی است که از پایتخت جمهوری اسلامی کاندیدای یازدهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی شده است.

وی که متولد سال 1363 تهران می باشد در عین جوانی از کارنامه درخشانی در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی برخوردار است هدف خود را رفع محنت مردم می داند و امیدوار است از حمایت تمامی شهروندان خراسانی مقیم تهران برخوردار شود.

✳️کارنامه ی درخشان مهندس حمیدناطقی مزینانی

🔆سوابق تحصیلی :
کارشناسی ارشد : روابط بین الملل  ( دانشگاه تربیت مدرس )
کارشناسی : مهندسی کامپیوتر نرم افزار  (دانشگاه شیراز )
کاردانی :  مهندسی کامپیوتر نرم افزار ( موسسه آموزش عالی دانشسار ) ، مدیریت بازرگانی ( دانشگاه پیام نور شهریار )
🔆سوابق اجرایی :
1.معاونت بازرگانی شرکت تجهیزات ورزشی زوبین از سال 93 تاکنون
2.مشاور مدیرعامل کارخانه جات ستاره پوشاک ایرانیان از سال 93 تاکنون
3.مشاور بازرگانی شرکت پالایش روغن پاسارگاد از دی ماه سال 93 تاکنون
4.مشاور معاونت فروش و توسعه بازار شرکت آریا جام جم کیش از 93 تاکنون
5.سرپرست  فروش , بازاریابی و قیمت گذاری در سازمان خدمات پس از فروش سایپا (سایپایدک) از سال 84 تا93
6.عضو تحریریه مجله مشتری مداری
7.مدیر داخلی موسسه توریستی ایران  1383 

8.کارشناس فروش در انتشارات آذربرزین 1382

🔆سوابق سیاسی , اجتماعی :
1.عضو خانه اندیشمندان علوم انسانی
2.عضو انجمن اندیشه و قلم
3.انجمن دانش آموختگان علوم سیاسی
4.منتخب پنجمین دوره انتخابات شورایاری تهران منطقه 13
میزان تسلط بر زبان:        
زبان انگلیسی : متوسط ... زبان فرانسه : متوسط          
🔆سوابق آموزشی :
تدریس  :  مدرس سیستم فروش اینترنتی سایپا یدک در سراسر کشور از سال 89 تا 93 ( نمایندگان سایپا )
🗣کدانتخاباتی: 7925

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۳۰
بهمن
۹۸

روز جمعه 25 بهمن و شنبه 26 بهمن دو رویداد مهم در مزینان زادگاه دکتر علی شریعتی مزینانی اتفاق افتاد حضور چند پزشک متخصص مزینانی و شریعتی دوست و دیگری مراسم اولین سالگرد درگذشت زنده یاد دکتر پوران شریعت رضوی اما رسانه های سبزوار و داورزن از پوشش آن امتناع کردند.

جالب این جاست  این رسانه ها که مدعی بی طرفی هستند و ادعای داورزن برای همه است مراسم روستای کاهک را که در بعد از ظهر روز جمعه برگزار شد بلافاصله به نقل از رییس شورای اسلامی آن انعکاس دادند اما چشم مبارک را بر روی مزینان و حضور فرزندان و نوه ها و دوستان شریعتی که فخر این منطقه می دانند بستند.

بحث ما به هیچ عنوان حسادت و یا اینکه چرا نام کاهک مطرح شده نیست آن هم روستایی که در نزد ما عزیز است و مردم شریف آن اقوام ما و اگر به فرهنگنامه ها و تاریخ نگاری های قدیمی دقت شود می بینید که این روستا به همراه 53 روستا و آبادی دیگر جزئی از دهستان مزینان بوده و هست ! سخن ما سانسور شدید اتفاقات و رخدادهایی است که در مزینان یکی از مناطق صاحب نام تاریخی که اکنون طبق تقسیمات کشوری به عنوان تابعه ی شهرستان داورزن شناخته می شود.

به راستی این جنگ زرگری و یا نعمتی و حیدری تا کی می خواهد ادامه داشته باشد ؟! آیا مقامات و مسئولین شهرستان جناب فرماندار و امام جمعه و دادستان محترم نمی خواهند فکری به حال این جریان بکنند؟! 

جالب است که وقتی با یک خبرنگار رسمی شهرستان سبزوار که از قضا نه اهل داورزن و نه کاهک و البته خبرنگار فعال و پیگیری است سئوال می کنی که چرا خبر مزینان پوشش داده نشد پاسخ می شنوی اطلاع نداشتم! و حال آن که خودش عنوان می کند عضو فلان کانال داورزن هستم و بعد که می گوییم همان کانال پیش خبر دو برنامه را کار کرده سکوت می کند و حرفی برای گفتن ندارد!

ما فکر می کردیم این خبرنگاران فقط با شریعتی و خاندان او مشکل دارند ولی دیدیم در هفته ی گذشته نیز که مادر سه شهید از خاندان ایثارگر شش شهید داده دارفانی را وداع گفت بازهم حضرات چشمان مبارک خود را بستند و در رسانه ی خود کمترین تبلیغ را و یا اصلا نداشتند مردم مزینان از خبرگزاری ایرنا که یک رسانه ی دولتی و با نام جمهوری اسلامی فعالیت می کند شاکی هستند که چرا اخبار روستاهای دیگر به ویژه خبر برگزاری مراسم سالگرد زنده یاد پوران شریعت رضوی را در روستایی دیگر منتشر کرده ولی مزینان را پوشش ندادند و اضافه کنید خبرگزاری فارس رسانه ی انقلاب را... به یقین مدیران و مسئولین این رسانه ها مقصر نیستند چون خبرنگاران آن ها در سبزوار و داورزن که نمایندگی آن ها را بر عهده گرفته اند خبری به آن ها نداده اند.

شاهدان کویرمزینان از لطف و عنایت ویژه مدیر فرهیخته مجله اینترنتی اسرار نامه سبزوار که به محض اطلاع از برنامه های فوق به نشر آن پرداخت صمیمانه تشکر و قدردانی می کند.

ویزیت رایگان پزشکان متخصص مزینانی و شریعتی دوست در مجتمع بهزیستی و نگهداری سالمندان موسسه ی خیریه حضرت نرجس خاتون (س) مزینان

مراسم بزرگداشت اولین سالگرد درگذشت دکتر پوران شریعت رضوی همسر دکترعلی شریعتی مزینانی با حضور تمامی فرزندان و بستگان و شریعتی دوستان در هیئت ابوالفضلی مزینان

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

  • علی مزینانی
۲۹
بهمن
۹۸

⏰ساعت به وقت یاری...
🔹این مرد اهل شعار و رانت نیست...

  🚩او آمده است تا با فساد مبارزه کند چون برخاسته از خانه ای مبارز است...
#دکتر_رضا_نامنی کاندیدای یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی از حوزه ی سبزوار.. کد : 278
👈آدرس ستاد : بین کاشفی 12 و  14

💠 زندگینامه دکتر رضا نامنی/ نامزد انتخابات مجلس شورای اسلامی از حوزه ی انتخابیه سبزوار

متولد ١٣٥٣ در خانواده ای مذهبی انقلابی بدنیا آمد.
دوران تحصیل تا دیپلم را در سبزوار سپری کرد و در سال ١٣٧١ با قبولی در دانشگاه شاهد عازم تهران شد و در سال ١٣٧٥با مدرک کارشناسی در رشته روانشناسی بالینی فارغ التحصیل شد.
بعد از تحصیل در صداوسیما تهران مشغول به کار و همچنین بعنوان شروع خدمت به تحصیل در رشته تهیه کنندگی  پرداخت و مدرک کارشناسی ارشد درون سازمانی خود را اخذ کرد.
وی تا سال ١٣٨٩ در مراکز صداوسیمای  تهران ،‌ سمنان و خراسان رضوی در جایگاه تهیه کننده ،‌ کارگردان تلویزیون خدمت کرد که شاخص ترین مستندهای آن در زمینه های اقتصادی ،‌ سیاسی و فرهنگی باشد که در تمامی آنها سبزوار بزرگ در مرکز تصاویر مستندی ایشان بود.
و از سال ١٣٨٩ تا کنون با عزیمت از مشهد مقدس به سبزوار در مقام مدیر خبرگزاری صداوسیما در خدمت مردم حوزه انتخابیه (سبزوار،‌داورزن،‌خوشاب،‌جوین،‌جغتای)‌ مشغول فعالیت هستند.


 🌐 سوابق کاری و مدیریتی دکتر رضا نامنی:


▪️مدیریت دفتر خبرگزاری صداوسیما-سبزوار

▪️رییس و مدیرعامل کانون خبرنگاران ‌سبزوار

▪️ریاست هیئت ورزشهای همگانی سبزوار

▪️ریاست کارگروه رسانه و عضو شورای فرهنگ عمومی سبزوار

▪️کارگردان و تهیه کننده فیلم و مستند تلویزیونی صداوسیما

▪️ محقق و پژوهشگر سیاسی رسانه ای


✳️ اهداف و برنامه های دکتر رضا نامنی

💠اجرای قوانین حمایت از اشتغال پایدار شهری و روستایی  بر مبنای توسعه مشاغل خانگی و زود بازده در جهت درآمدزا کردن کلیه اعضا خانواده‌

‌💠اجرا و حمایت از بنگاه های اقتصادی و بورس جهت رونق  اشتغال ،‌ صادرات و واردات

💠حمایت از اقتصاد یارانه ای و معیشتی برای برخوداری اقشار کم درآمد و ضعیف جامعه

💠حمایت از اشتغال جوانان با اجرای قانون کار و اشتغال جوانان در سازمانها و ادارات دولتی   

💠حمایت از مسکن ملی و مهر با تدوین قانون جدید طرح حمایت از مسکن خانوار

💠تجدیدنظر در قانون حقوق بازنشستگان و از کارافتادگان دولتی و کارگری جهت رفاه بیشتر آنها

💠تجدید نظر در قانون حقوق و استخدامی معلمان

💠بازبینی قانون حقوق و بازنشستگی  کارگری و مشاغل سخت و زیان آور و روزمزد

💠تجدید نظر در قانون حمایت از توسعه بخش کشاورزی با افزایش بودجه

💠اجرای بهتر قانون توسعه اشتغال پایدار و خانگی روستایی و عشایری

💠تاکید بر قانون طرح بهداشت و سلامت و بیمه های سلامت  در جهت اجرای عدالت برابر

💠تاکید بر اجرای قانون حمایت از خانواده بی سرپرست ‌و کم برخوردار با افزایش  یارانه های معیشتی

💠تدوین قانون توسعه متوازن بر مبنای جمعیت و توانمندیهای هر منطقه

💠بازنگری و تدوین قانون صنعت و خانه صنعت با راه اندازی صنایع تبدیلی و زودبازده متناسب با منطقه

💠تدوین قانون جدید آموزشی و دانشگاهی با رویکرد کارآفرینی و اشتغال دانشجو

💠بازنگری در قانون حمایت از مراکزدانش بنیان جهت رشد و رونق اقتصاد و اشتغال جدید و نو بنیان جوانان

💠حمایت ازاصل نود و صدو چهل وچهار قانون اساسی برای گسترش خصوصی سازی و عدم تصدی گری دولت

💠حمایت و بازنگری قانون مجازات مفسدان اقتصادی

💠تدوین قانون عدالت اجتماعی با رویکرد گسترش رفاه عمومی و کاهش تبعیض

💠تدوین قانون حمایت از خانواده با تاسیس وزارت خانواده

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۸
بهمن
۹۸

مراسم جشن میلاد بانوی دو عالم، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) با حضور بانوان فاطمی مزینان و به همت گروه منتظران حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در هیئت بیت الزهرا (س)برگزار شد.

 گروه منتظران حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف متشکل از چند بانوی خیر و نیکوکار است که به مناسبت های مختلف علاوه بر برگزاری برنامه های جشن و یا عزاداری برای بانوان اردوهای زیارتی ، فرهنگی و سیاحتی نیز برای عموم مردم برگزار می کنند.

این گروه تاکنون چندین اردوی زیارتی در عتبات عالیات و مشهد مقدس در هرماه،قم و جمکران، اردوی فرهنگی و سیاحتی در اصفهان و شیراز و کاشمر برگزار کرده است.

یکی دیگر از کارهای جالب توجه و خیرخواهانه گروه منتظران؛ کمک به افراد بی بضاعت است که در این سفرها بدون اطلاع دیگران به صورت رایگان با کاروان اعزام می کنند.

کمک به بیماران نیازمند و بستری کردن آن ها در بیمارستان های تهران و مشهد و سبزوار، سرکشی از افراد سالمند، کمک به افراد بی بضاعت و تهیه جهیزیه برای عروس و دامادهای نیازمند از دیگر کارهای این گروه خیر و نیکوکار مزینانی است.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

  • علی مزینانی
۲۷
بهمن
۹۸

مراسم اولین سالگرد درگذشت زنده یاد دکتر پوران شریعت رضوی همسر فرزند شایسته کویرمزینان دکترعلی شریعتی مزینانی در مزینان برگزار شد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان، در این مراسم که با حضور تمامی فرزندان دکتر علی شریعتی مزینانی و دوستداران و رهروان این معلم شهید انقلاب و مردم قدرشناس مزینان روز یک شنبه 26 بهمن در هیئت ابوالفضلی مزینان برگزار شد دکتر احسان و سوسن و سارا شریعتی فرزندان برومند دکتر علی شریعتی، خانم بتول شریعتی فرزند استاد محمدتقی شریعتی، حاجیه خانم عفت منصوری همسر زنده یاد حاج شیخ محمود شریعتی، دکتر ربابه مزینانی استادیار دانشگاه، استاد محمدشریفی، مسعود فصیحی و علی اکبر رضوانی پناه سخنرانی کردند.

اجرای تصنیف باران و نمایش کلیپ و نماهنگ زندگینامه زنده یاد شریعت رضوی و شریعتی خوانی توسط جانباز سرافراز حاج محمد مزینانی از دیگر برنامه های این مراسم بود.

مردم قدرشناس  مزینان در ابتدای مراسم با اهدای گل به فرزندان شریعتی از آن ها استقبال کردند.

پوران(بی بی فاطمه) شریعت رضوی یکی از هشت فرزند علی اکبر شریعت رضوی، از بازاری های به نام دهه بیست-سی و نیز از سادات رضوی و خادم حرم بود.علی  اکبر شریعت رضوی از همسر اول خود، صاحب دو پسر به نام‌های علیمحمد و علی اصغر(طوفان) و از همسر دوم دارای چهار پسر و دو دختر به نام های زری و پوران بود. پوران در هفت سالگی برادر خود طوفان را که در سال ۱۳۲۰ در جنگ با متفقین کشته شد از دست داد. علی اکبر شریعت رضوی علی رغم بدبینی به عالم علم و تحصیل، به خصوص پس از شهادت پسرش آذر شریعت رضوی در دانشکده فنی در سال ۱۳۳۲، آزاد اندیش بود و فرزندان خود را در انتخاب آینده شان آزاد می گذاشت. پوران شریعت رضوی با همکاری و به پشتوانه برادران بزرگ خود توانست از سرنوشت محتوم زنان آن ایام بگریزد ، از ادواج زودرس سر باز زند و تحصیل کند.

با باز شدن دانشکده ادبیات مشهد در سال ۱۳۳۴ پوران شریعت رضوی تحصیل در تهران را رها می کند و به مشهد بر می گردد و وارد دانشکده ادبیات مشهد می شود.

وی با ورود به دانشکده ادبیات مشهد با علی شریعتی ،همکلاسی خود آشنا می شود. در آن سال ها علی شریعتی با ترجمه کتاب ابوذر و نوشتن مقالاتی در روزنامه خراسان  و البته فرزندی استاد محمدتقی شریعتی بر سر زبان ها افتاده بود .

پوران شریعت رضوی در سال ۱۳۳۷ موفق به اخذ لیسانس شد. پایان نامه لیسانس او درباره «تصوف حافظ» با راهنمایی دکتر رضایی دفاع شده است. پس از فارغ التحصیلی پوران بلافاصله به استخدام فرهنگ در می اید و معلم مدرسه شاهدخت می شود. در همین سال این دو همکلاسی با یکدیگر ازدواج می کنند و علی شریعتی پس از چند ماه برای ادامه تحصیل به فرانسه می رود. این جدایی یکسال به طول انجامید و در این فاصله احسان فرزند اول آنها در مشهد به دنیا  می اید.

اقامت دانشجویی علی و پوران در فرانسه پنج سال به طول می انجامد. سارا و سوسن طی این سال ها به دنیا می آیند. تحصیلات همراه با بزرگ کردن فرزندان در کنار فعالیت سیاسی این سال های سخت دانشجویی را به خود اختصاص می دهد. در سال ۱۳۴۲ پوران شریعت رضوی از تز دکترای خود  تحت عنوان «حروف اضافه گرامری درگلستان سعدی» به راهنمایی ژیلبرت لازار دفاع می کند و همراه با همسرش به ایران بر می گردد. دستگیری علی شریعتی در مرز او را با سه فرزند کوچک در مرز خوی تنها می سازد و در بازگشت به مشهد تدریس در مدارس دبیرستان این شهر(انوشیروان دادگر-رفعت-ارض اقدس) را آغاز می کند و علی رغم مدرک دکتری امکان تدریس در دانشگاه به او داده نمی شود.

از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۰ پوران همراه با خانواده خود ساکن مشهد است و با آغاز فعالیت های علی شریعتی در حسینیه ارشاد تهران ، نظارت و پیشبرد امور خانواده را به تنهایی بر عهده دارد. با تولد مونا و بازنشستگی زودرس علی شریعتی از دانشکده ادبیات مشهد خانواده به تهران منتقل می شوند و پوران به عنوان معلم مقاطع راهنمایی ناحیه ۱۲ شروع به تدریس می کند. دستگیری همسرش در سال ۱۳۵۲ پوران را بار دیگر تنها مسئول خانواده چهارنفره خود می کند.

تدریس در جنوب شهر تهران، نظارت بر زندگی تحصیلی و تربیتی فرزندان نوجوان در شهری غریب و حفظ امنیت کودکش مونا در کنار ملاقات های هفتگی با همسر زندانی و پدر شوهرش محمدتقی شریعتی وظایف سنگینی است که پوران تا سال ۱۳۵۴، تاریخ آزاد شدن شریعتی از زندان بر عهده دارد.

آزادی علی شریعتی و خانه نشینی اجباری او آغاز مرحله دیگری در زندگی این خانواده است. پس از یک سال خانه نشینی و محدودیت هر گونه فعالیت برای شریعتی تصمیم بر خروج او گرفته می شود و در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۶ علی شریعتی موفق می شود با نام علی مزینانی از ایران خارج شود به این امید که خانواده اش در خرداد به او بپیوندند. این آخرین دیدار پوران و علی است. علی شریعتی در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ یک ماه پس از خروجش و فردای ممنوع الخروجی پوران و مونا، در شهر بندری ساتامپتون به مرگی مشکوک از دنیا می رود .

با مرگ علی شریعتی بار زندگی، مسئولیت یک میراث و انتظارات اجتماعی یک ملت بر دوش پوران شریعت رضوی ، زنی در آستانه میانسالگی ، مادر 3 نوجوان و یک کودک گذاشته می شود. باید تصمیم بگیرد و تصمیمش این است که سه فرزندش در اروپا بمانند و خود پس از برگزاری مراسم چهلم همسرش در بیروت همراه با دختر کوچکش مونا برای رتق و فتق امور به ایران باز می گردد.

پوران به ایران باز می گردد و به تدریس ادامه میدهد تا بتواند امور مالی فرزندانش را در خارج بگرداند. اوضاع سیاسی ایران در سال ۵۶ و ۵۷ ملتهب است. آثار شریعتی در تیراژ میلیونی تکثیر می شود و جامعه در تدارک انقلاب است. با پیروزی انقلاب فرزندان به ایران باز می گردند و فصل دیگری در زندگی چوران شریعت رضوی آغاز می شود.

با انقلاب ایران و گسترش نفود شریعتی به عنوان معلم انقلاب موقعیت اداری و نیز جایگاه اجتماعی پوران شریعت رضوی نیز دستخوش تغییرات اساسی می شود. او می تواند از نفود این نام برای پیش برد یک سری فعالیت های اجتماعی و مدنی بهره بگیرد بی آنکه دچار سوءتفاهم های سیاسی بشود.

اما این فعالیت ها موقعیت اداری و حقوقی او را تحت شعاع قرار می دهد و او که معلم و راهنمای تعلیماتی در ناحیه ۱۲ تهران بود به مدت ۴ سال به وضعیت تعلیق در می آید تا اینکه سرانجام در سال ۱۳۶۲ بازنشسته می شود.

با بازنشستگی زودرس و به پایان رسیدن مشغله های اداری، پوران شریعت رضوی کار نشر و نظارت بر چاپ آثار شریعتی را که به مدت دو سال تحت نظارت  مالی حسینیه ارشاد بود و به سرپرستی دکتر حسن حبیبی و صادق قطب زاده  در خارج از کشور کلید خورده بود، خود بر عهده گرفت. تا زمان انقلاب 8 شماره این مجموعه در خارج از کشور به چاپ رسیده بود و از ۱۳۵۸ پوران شریعت رضوی با همکاری امیر رضایی و مجید شریف این مهم را ادامه داد.

در آغاز دهه شصت و به دنبال انسداد شرایط سیاسی پوران شریعت رضوی به مدت هشت سال ممنوع الخروج شد. او که توانسته بود فرزندان خود را به خارج از کشور بفرستد در پشت مرز ماند و در کنار چاپ آثار همسرش مجبور به نظارت و مدیریت زندگی سه فرزند خود از راه دور شده بود.

پوران شریعتی رضوی کلیه آثار شریعتی را در دهه شصت و بخشی از آن را در دهه هفتاد به چاپ می‌رساند . به دنبال حملات روزنامه ۱۵خرداد مبنی بر همکاری شریعتی با ساواک، با چاپ کتاب طرحی از زندگی به زندگی مشترک خود و علی شریعتی می پردازد. در دهه هفتاد علاوه بر چاپ و نشر آثار شریعتی، بنیاد فرهنگی دکتر شریعتی را نیز در تاریخ ۱۳۷۷ تاسیس می‌کند. فعالیت های مدنی و خیریه از جمله فعالیت های پوران شریعت رضوی در طی سال های هفتاد است. همکاری با موسسه یاوری، تآمین بودجه  های تحصیلی برای دانشجویان و….از جمله مشغله های او طی این سال ها بود.

پوران شریعت رضوی در آستانه چهلمین سالگرد انقلاب ایران در روز ۲۲ بهمن دچار عارضه سکته مغزی شد و در روز ۲۶ بهمن ۱۳۹۷ دار فانی را وداع گفت و در کنار برادرش آذز شریعت رضوی و مادرش در قبرستان امام زاده عبدالله به خاک سپرده شد.روحش شاد و آرام باد./منبع؛ سایت بنیاد شریعتی

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

  • علی مزینانی