مزینانی :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۶۴۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مزینانی» ثبت شده است

۲۳
فروردين
۹۳

به منظور انتشار فعالیتهای شورای اسلامی مزینان وبلاگی با همین نام در فضای مجازی به مدیریت مهدی مزینانی آزاده راه اندازی شد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ مهدی مزینانی آزاده که پیش از این با وبلاگ دهیاری مزینان در فضای مجازی فعالیت می کرد پس از عضویت در شورای اسلامی مزینان و انتخابش به عنوان رئیس این شورا با وبلاگ نویسی نیز خداحافظی نمود اما اکنون با گذشت یک سال بار دیگر اقدام به راه اندازی وبلاگی با نام شورای اسلامی مزینان نموده است تا بتواند در این راستا نیز خدمت بیشتری به زادگاهش نماید و در آغاز کار اخباری ازمراسم عزاداری دهه ی فاطمیه و تصاویر سه بعدی از  پروژه در حال ساخت مرکز بهداشت مزینان را منتشر نموده است.

شاهدان کویرمزینان ضمن آرزوی موفقیت برای این آزاده سرافراز مزینانی که وقت خود را صرف عمران و آبادانی و اعتلای نام مزینان می نماید نشانی وبلاگ جدید وی را منتشر می نماید تا شهروندان مزینانی از این پس با رجوع به وبلاگ شورای اسلامی مزینان بتوانند از اخبار فعالیت های این زحمتکشان مطلع شوند.

نشانی وبلاگ شورای اسلامی مزینان

http://shoramazinan.blogfa.com

  • علی مزینانی
۲۱
فروردين
۹۳
در بخش اول گفتیم که به منظور بزرگداشت یاد سقراط خراسان علامه استاد محمدتقی شریعتی مزینانی ، شاهدان کویرمزینان در نظر دارد مطالبی را پیرامون این استاد فرزانه و مفسر قرآن تا 31فروردین ماه همزمان با روز رحلت ایشان تقدیم نماید و در همین راستا قسمتهایی از خاطرات حجت الاسلام استاد محمدعلی مهدوی راد را منتشر نمودیم و در ادامه نیز قسمت دوم را بانگاهی به یکی از آثار ارزنده استاد محمدتقی شریعتی مزینانی تقدیم مخاطبان گرانمایه شاهدان کویرمزینان می شود.

بر بال خاطره، یاد و خاطره‌ای چند از مفسّر بزرگ قرآن، استاد محمد تقی شریعتی/محمدعلی مهدوی‌راد

 

بازگشت به کتاب فایده و لزوم دین

1. پس از اینکه استاد نشر کتاب را به آقای علیزاده واگذار کردند خدمت ایشان عرض کردم استاد این کتاب مطالب مهمی دارد و فهرست ندارد فقط فهرست عناوین سخنرانی‌هاست که هیجده عنوان است و عنوان مقدمه، اکنون که بناست حروف آن عوض شود، فهرستی گسترده بدان آماده کنید. فرمودند من حال و حوصله آن را ندارم، شما این کار را بکنید. حقاً من جا خوردم، طلبه بودم و در آغاز راه با حالت اعجاب و انکار عرض کردم من!! فرمودند، بلی شما، و با جملاتی مهرآمیز و تشویق کننده مرا برانگیختند و راهنمایی کردند که چگونه مطالعه کنم و چه سان عنوان بگذارم، این کار را انجام دادم و برای استاد بردم بسیار تشویق کردند و فرمودند اکنون که با متن بیشتر آشنا شدید حروفچینی جدید را با نسخه پیشین به دقت مقابله و تصحیح کنید، این کار را نیز با افتخار قبول کردم. اکنون که به آن همه بزرگواری، تشویق، بزرگداری و خُردنوازی و اعتمادآفرینی می‌اندیشم، جانم لبریز می‌شود از عشق و ارادت به آن فقید علم و عمل. آن مربی عزیز و خردمند و فروتن به بنده فرمودند: برای پشت جلد کتاب چند جمله آموزنده که گویای متن کتاب باشد انتخاب کنید من ببینم و به آقای علیزاده بدهید که بیاورند و من انتخاب کردم استاد ملاحظه کردند که اینجا می‌آورم:

... علم ما را از آنچه هست آگاه می‌سازد و تنها دین است که ما را به آنچه سزاوار است که باشد مطلع می‌کند.

... تنها راه راست و درست که بشر را به سر منزل سعادت می‌رساند راه دین است و هر راه دیگر غیر از طریق دین که پیش گرفته شود باطل و گمراهی‌ست، نه علوم بشری و نه مرام‌ها و مسلکهای سیاسی و نه روشهای فلسفی هیچ یک بدون دین انسانرا نیک بخت نمی‌سازد... .

... حسین(ع) دید اگر در ارتکاب این خلاف هم ساکت بنشیند ملت فاسد و کشور نابود و دین مضمحل خواهد شد او می‌دانست هیچ فسادی باندازه انتخاب شخص نالایق برای امور مهم و عمومی تباه‌کننده نیست...

2. خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنت:

فهرست کتاب فایده و لزوم دین را تنظیم کردم، خدمت استاد بردم. استاد عناوین را نگاه می‌کردند و گویا بر بال خاطره سوار به گذشته‌ها سفر می‌کردند که چه سان برای هدایت مردم می‌جوشیدند و برای پر کشیدن فضائل «آل الله» می‌کوشیدند، سرشار از هیجان می‌شدند. یادآوری می‌کنم که از مجموعه هیجده سخنرانی این مجموعه گفتار دهم، یازدهم درباره علی(ع) است که در ضمن گفتار دهم و بهنگام بازنگری در پانوشت بحث بسیار ارجمندی را رقم زده‌اند درباره ایمان ابوطالب، که خواندنی است و گفتار چهاردهم درباره قیام امام حسین(ع) است بسیار پرنکته و دیده‌گشا. پس از تأملی سر برداشتند و با سوز و گداز گفتند: آقا! من که این همه از مولی و اهل‌بیت دم می‌زدم چرا به من این چیزها را می‌گویند!! من گفتم: استاد کتاب «خلافت و ولایت» نشانگر عشق شما به مولاست. فرمودند: اینها جزیی از ده‌ها سخنرانی من درباره مولا و ولایت و شخصیت علی(ع) و اهل‌بیت(ع) است که چون ضبط نشد هوا رفت. این جمله اخیر را دوبار با حسرت گفتند.

«خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنت» که بازنگری و بازنگاری مجموعه‌ایست از سخنرانیهای استاد در دفاع از ولایت؛ که به درخواست و دستور علامه امینی ایراد شده است حقاً بی‌نظیر است. این خاطره را بیاورم.

استاد می‌فرمودند:

من نوشته‌ها و آثارم را برای اظهارنظر می‌دهم به «آیت‌الله» حاج میرزا جواد آقاتهرانی. استاد صفای باطن، سلامت نفس و روح بلند آن مفسر بزرگ قرآن را می‌ستودند و می‌فرمودند ایشان بسیار ملا هستند، بی‌غرض هستند و بی‌مرض و خوب می‌فهمند:

استاد محمدتقی شریعتی نقل می‌کردند که آقای دکتر نوراللهیان گفتند که حاج میرزا جواد آقای تهرانی می‌فرمودند:

کتاب خلافت و ولایت را خواندم خیلی پرمطلب است. من در ضمن مطالعه کتاب لب فرو می‌بندم و سخن نمی‌گویم. اما مطالب عالی و دقیق کتاب آنچنان مرا تحت تأثیر گذاشته بود که ضمن مطالعه آن بارهای بار می‌گفتم احسنت، احسنت... اما گمان می‌کنم آقای شریعتی به ملاحظه آقای مطهری در پایان کتاب کمی هم بحثهای فلسفی و عرفانی چاشنی بحث کرده است، گفتم خیر آقا آن قسمت به قلم خود آقای مطهری است، فرمودند: عجب، من چنان شیفته بودم و از صفحات میانی می‌گذشتم که ابداً متوجه نشده‌ام. (یادآوری می‌کنم که در چاپ اول کتاب چند مقاله اضافه شده است) 1) ولاءها و ولایتها، از استاد شهید که بخشهای پایانی آن صبغه فلسفی و عرفانی دارد و 2) مقاله توضیحاتی در معنای ولایت تکوینی که سمت و سوی آنگونه دارد.[13]

استاد شهید مطهری نوشته‌اند:

مؤسسه اسلامی حسینیه ارشاد افتخار دارد که برای اولین بار اثری محققانه در اختیار مسلمانان فارسی زبان قرار می‌دهد که در موضوع خود در زبان فارسی بی‌نظیر و در زبان عربی کم‌نظیر است.[14]

حضرت آیت‌الله سید محمدصادق روحانی نوشته‌اند:

کتاب شریف خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنت... بسیار کتاب ارزنده و مستدل و منطقی است.[15]

 

سوره مائده، سوره میثاق، میثاق ولایت

اینکه سوره‌های قرآن کریم با ظاهری پاشان و به ظاهر غیرمنسجم از نظم و نظامی ارگانیک برخوردارند اکنون سالهای سال است که اندیشه، بیان و بنان عالمان و متفکران را به خود معطوف ساخته است گاه از این موضوع بسیار مهم با عنوان «شخصیت ویژه سوره»، «هویت مستقل سوره» یاد می‌شود و دیگرگاه با عنوان «وحدت موضوعی سوره» و یا «وحدت بنایی». آن بزرگوار از دیرباز به این نکته توجه داشته‌اند و در «خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنت» بدان اشاره‌ای کرده‌اند[16] و اما گویا در ادامه تأملات قرآنی و تفسیری به جایگاه روشنتری رسیده‌اند؛ و برپایه این دیدگاه سوره مائده را تفسیر کرده‌اند. ایشان سوره مائده را سوره میثاق می‌نامید و «میثاق ولایت» و بر این باور بودند که موضوع محوری و بنیادین سوره «میثاق و عهد ولایت» است و تمام آیات دیگر بر این محور می‌چرخند. دست‌ کم سه بار از ایشان شنیدم که فرمود در یک ماه رمضان سوره مائده را بر این دیدگاه تفسیر کردم و نشان دادم که تمام آیات در جای خود و به وحی الاهی نهاده شده و با آیات پیشین و پسین مرتبط هستند و با نهایت تأسف می‌فرمودند: آقا چون ضبط نشد هوا رفت. سالیان بعد پس از انقلاب که مجموعه‌ای از گفتارهای آن مفسر بزرگ به پایمردی جناب آقای دکتر سرجمعی (پزشک ویژه استاد و از شاگردان وفادارش، ر.ک: مجموعه آثار همایش استاد محمدتقی شریعتی،  ج 3، مصاحبه‌ها، ص 159 به بعد) و کوشش و تلاش ستودنی حضرت حجت‌الاسلام جناب آقای سعیدی و با عنوان «در چشمه کویر» نشر یافت دیدم استاد در یکی از این سخنرانی‌ها نیز بدان اشاراتی کرده است، که شایسته می‌دانم اینجا بیاورم:

 

سوره مائده و امر وصایت و پیشوایی

من یک ماه مبارک رمضانی در همین شهر (مشهد) در ولایت سخن می‌گفتم که رفقا به خاطر دارند. آن سال برای مدرک، مثل همیشه و به عادت مألوف، به قرآن زیاد می‌پرداختم. یک مطلبی آن سال برایم پیش آمد و بعد هم در تفاسیری که دستم افتاد، ندیدم. فرصت هم نکردم مطلب را دنبال کنم و بدبختانه فراموش می‌کنم که تمام تفاسیر را نگاه کنم. شاید این مطلبی که می‌گویم، باشد. من به سوره مائده که نگاه می‌کردم این آیه که مورد گفتگوست و آیات دیگر مربوط به ولایت و جانشینی پیغمبر که در این سوره است، وقتی همه سوره را نگاه کردم، دیدم تمام این سوره اساساً بحث راجع به وقایع ناگوار و حوادث دلخراش بعد از رحلت پیغمبر است. اما با یک وضع عجیبی این مطالب را با احکام فرعی به طرز مخصوصی مخلوط کرده است که باعث تعجب بسیار است.

آخر یکی از راههایی که خداوند قرآن را حفظ می‌کند، همین است. درست که برای صیانت کلام خود اعمال قدرت می‌کند، البته این یک راهش می‌باشد، اما راه دیگرش هم این است که وسایل را جوری فراهم می‌آورد که همان دشمنان هم مجبور نمی‌شوند چیزی را بردارند و حذف کنند. درست دقت بفرمایید معنی این آیه که محققاً ما قرآن را نازل کردیم و قطعاً ما آن را نگهدارنده‌ایم «اِنا نحنُ نَزَلنا الذِکرَ وَاِنّا لَهُ لَحافِظُون».

یکی همین است که خدا به قدرت خودش حفظ می‌کند؛ یکی هم اینکه وسایل را برمی‌انگیزد و از جمله وسایل همین است که یک امر را بگوید، ولی در ضمن تواریخ و در حدیث از دیگران و با احکام فرعی.

این سوره با دستور وفای عهد آغاز شده، ولی بعد از جمله اول، بلافاصله به حکم فرعی می‌پردازد. اولش می‌گوید: «اَوفُوا بِالعُقُود»، پس از آن می‌گوید: «اُحِلَت لَکُم بَهیمَة الانعامِ:. بعد تمام سرگذشت انبیا را نقل می‌کند و پیمان شکنیهایی که یهود بعد از موسی کردند. بعد آنچه مسیحیها بعد از عیسی کردند و سرگذشت نقبای بنی‌اسرائیل. تمام این حوادث را در اینجا نقل می‌کند. واقعاً عجیب سوره‌ای است و چنانچه آقایان به این سوره مراجعه فرمایند، می‌یابند که اصلاً تاریخ بعد از رحلت پیغمبر را در ضمن قصه و تاریخ گذشتگان و احکام فرعی در این سوره بیان کرده و کاملاً هم روشن است.

 

عمل نکردن به وصیت پیغمبر

پیغمبر از دنیا رفت و با این همه اهمیت و عظمت امر وصیت، زیر بار وصیت پیغمبر نرفتند. آیا علی اینجا چه وظیفه دارد؟ چون امر دایر است که از خلافت اسلامی صرف‌ظنر کند یا از خود اسلام از ریشه و به کلی چشم بپوشد. چون عوامل و موجباتی که آنجا وجود داشت، جوری بود که اگر امیرالمؤمنین دست به شمشیر می‌برد، اسلام ریشه‌کن شده بود. برای آنکه اسلام در دلها هنوز جا نگرفته بود و هنوز دشمنان اسلام انتظار اختلاف را داشتند و هنوز قیامهای مرتدین، یکی بعد از دیگری، و قیام مسیلمه کذاب و دیگران در جزیرة العرب در پیش بود. و در وقایع و ابتلائات دیگر اگر در خود مدینه هم که مرکز حکومت اسلامی بود اختلافی بین سران ایجاد می‌شد، اصلاً اسلام ریشه‌کن شده بود.

اینجا بود که وقتی حضرت زهرا به حضرت امیر گفت که چطور در خانه نشستی، در این بین بانگ اذان بلند شد، مولی گفت دوست داری این بانگ همواره باشد یا نه؟ گفت: بلی. فرمود: اگر دوست داری باقی بماند، من باید صبر و تحمل نمایم. ولی می‌دانید چه کار شد؟ وقتی زیر بار این وصیت نرفتند، دیگر این چنین نبود که بگویند پیغمبر وصیت کرده یا نکرده، بیایید هرطور دلمان می‌خواهد عمل کنیم؟ چنان پخته و سنجیده و مدبرانه عمل کردند که نه تنها مسلمانهای ساده آن زمان، بلکه متجاوز از دو ثلث مسلمین عصر ما آنان را مصیبت دانسته و عملشان را تصویب می‌نمایند. از وصایت اعراض کردند، اما به یک اصل دیگر اسلامی پناه بردند، اصلی بسیار استوار که قرآن گفته و پیغمبر در حیاتش به آن عمل فرموده است. ولی افسوس و صد افسوس که وسیله مقاصدی دیگر شد. در امر خلافت در جایی که نص وجود دارد که نباید به شورا متوسل می‌شدند.[17]

 

قرائت های مختلف و مکتب دمشق

قرائتهای گونه‌گونی از یک واژه در قرآن کریم از جمله بحثهای بسیار مهم علوم قرآنی و بسیار معرکه آراء عالمان و مفسران است عالمان شیعه غالباً این بحث را جدی نگرفته‌اند ولی در مکتب خلفاء یا «مدرسه صحابه» بجهاتی که اکنون مجال پرداختن بدان نیست،

بسیار جدی گرفته شده و صدها اثر درباره چگونگی آن پرداخته‌اند. استاد می‌فرموده‌اند:

اختلاف قرائتها نتیجه مکتب دمشق است، آنان هرگز اجازه نمی‌دادند آیات تفسیر شود (تدام سیاست خلیفه دوم = جردو القرآن ولاتفسروه) اما دهها مکتب قرائت، دارالقرائه، مدرسه القرائه، قاری و مقرء شیخ القرائه درست می‌کردند تا در میان این اختلافات قرائتها حقیقت گم شود چون اگر قرآن به درستی تفسیر می‌شد حق جلوه می‌کرد و مگر «حق جز در چهره علی و آل علی مجسم می‌شود»... .

این مطلب را دوست عزیز استاد ارجمند جناب آقای دکتر محمدحسین ساکت هم از استاد نقل می‌کردند من بسیار متأسفم که چرا آن روزها که بارها این نکته را شنیدم از استاد نپرسیدم، برپایه چه نصوص تاریخی و یا چه تحلیل و ارزیابی فرهنگ و ثقاقت در دمشق و ... می‌فرمایند. اما سزامند است که بیفزاییم بر پایه پژوهشی بسیار دقیق و عالمانه و برپایه «تاریخ» دمشق ابن عساکر که خانم دکتر ملکه ابیض آن را سامان داده‌اند در سه قرن اول تاریخ اسلام در «شام و جزیره» حتی یک مفسر وجود ندارد. یک حلقه تفسیری وجود ندارد ولی دهها مکتب قرائت و دارالقرائه وجود دارد.[18]

نویسنده کتاب می‌نویسد:

در تاریخ دمشق در این سه قرن جز از یک مفسر (که آنهم بواقع مفسر نیست) یاد نشده است. (ص 276)

استاد از این تأملها و تفرسها فراوان داشتند، که صد حیف بر خامه نیامد و به تعبیر خود استاد «به هوا رفت».

 

کتابت حدیث و اهلبیت(ع)

استاد عشقی سوزان و جانی مشتعل و قلبی آکنده از مهر به «آل الله» داشتند. بارها می‌فرمودند من «مصائب آل الله» را نمی‌توانم بخوانم، طاقت نمی‌آورم، حتی در مطالعه هم، طولانی تاب نمی‌آورم. از این روی با اینکه از عمق جان به سلامت جامعه اسلامی معتقد بود، و «شعار وحدت اسلامی» را می‌ستود، و از این زاویۀ نگاه به «علامه شیخ محمود شلتوت» بسیار احترام می‌گذاشت و اقدام آن بزرگوار را ارج می‌گذاشت، و در همان روزگاران، پرسشهای ابوالوفاء معتمدی کردستانی و جوابهای شلتوت درباره آن فتوای معروف ترجمه و با مقدمه‌ای روشنگر و پانوشتهایی موضع‌دارانه نشر داد. باری با این همه کتمان حق را برنمی‌تابید و صراحت در فراز آوردن حق را چون «مولایش» واجب می‌دانست، اما با ادب علوی و سیره نبوی و فرهنگ قرآنی که نمونه روشن آن همان کتاب «خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنت» است.[19] قبل از آنکه خاطره‌ای را بیاورم بیانی از آن استاد ارجمند در این زمینه نقل می‌کنم:

«... گذشته از اینها فرضاً در موارد عادی چشم‌پوشی از زشتیهای تاریخ روا باشد در مواردی که با متن اسلام و اساسی‌ترین مسأله اسلام یعنی مسأله رهبری مربوط است و سرنوشت جامعه اسلامی وابسته به آن است، چگونه رواست چشم پوشی؟! و اغماض از چنین مسأله‌ای در حکم اغماض و چشم‌پوشی از سعادت مسلمین است».[20]

استاد از روند حرکتهای صدر اسلام تحلیل‌های عمیقی داشت، جریان اموی در بطن و متن تاریخ اسلام را با دیدی ژرف می‌نگریست، او به جد بر این باور بود که جلوگیری از کتابت حدیث برای این بود که علی(ع) و فضائل او و جایگاه عترت در پیش چمشها قرار نگیرد. بارها می‌گفت این همه قضایا نبود آنان از یکسوی هرکس کمترین اشاره به علی و جایگاه والایش می‌کرد از زندگی ساقطش می‌کردند و از سوی دیگر، هرکس و هر اندازه هرچه در قدح و طعن «حق‌مداران» می‌گفتند و برای ناشایستگان و سفله‌گان فضیلت می‌ساختند، آزاد بودند. وقتی جامعه بیش از ربع قرن چنین پیش رود، اکنون صحنه گردانان جامعه و سیاست در «خلافت علی» از او چه شناختی دارند و چه داوری می‌کنند و چگونه درباره او می‌اندیشند و درباره این موضوع و سوز‌ها و دردهای استاد بخوانید. بخش ششم از کتاب خلافت و ولایت را با این عنوان «اینها دردهای دل علی است» را بخوانید. باری استاد گاهی که از این حوادث سخن می‌گفت جانش لبریز از غم می‌شد و قلبش می‌فشرد و با آهی سرد می‌فرمود: گویا قصه گلستان سعدی ـ علیه‌الرحمه ـ است که گفت: چه نامرد مردمی هستند، سنگها بسته، سگها را رها کرده‌اند... .[21]

در کتاب ارجمند خلافت و ولایت در همین زمینه نوشته‌اند:

در سابق خاطرنشان ساختیم که چون پیامبر در آخرین ساعات حیاتش خواست چیزی بنویسد، نگذاشتند و بهانه‌شان این بود که پیغمبر در حال بیماری است و قرآن ما را بس است، ولی بعداً متوجه شدند که احادیث دیگری هست که همان مقصود را که پیغمبر می‌خواست در آن موقعیت‌ها تأکید و تسجیل کند می‌فهماند. این بود که بلکه از روایت و نقل حدیث و نوشتن آن جلوگیری کردند و سخت ممانعت نمودند.[22]

این تنبه و تصریح را تا آنجا که بنده جستجو کرده و در موردی نوشته‌ام اولین بار ایشان آورده‌اند.[23] شگفتا که این دانشی مرد شیفته علوی که چنین استوار پرده‌ها بالا می‌زند و با بیانی متین و سنگین و نه با غوغاسالاری حزب امویان را یکی از سیئات» شیخین تلقی می‌کند.[24]


منابع و مآخذ؛

[13]. آقای دکتر نوراللهیان روزی در محضر استاد ضمن یادآوری این خاطره فرمودند، یکی از علمای مشهد می‌گفتند: آقای حاج میرزا جواد آقاتهرانی را در خیابان تهران دیدم (امام رضا(ع) فعلی) که از آن سوی خیابان با عصا به من اشاره می‌کند و عرض خیابان را تند تند به طرف من می‌آید. همین که رسیدند بعد از سلام با عجله فرمودند: آن مطلب نوشته آقای شریعتی نیست. تکرار کردند و گفتند من صبح به شما گفتم ولی درست نیست، عجله کردم که شما را از اشتباه دربیاورم (فاعتبروا یا اولی الابصار).

[14]. خلافت و ولایت، ص 21.

[15]. نامه‌ها و ناگفته‌ها: مجموعه‌ای از نامه‌های شخصیتها به استاد مطهری و نامه‌ها و یادداشتهای ویژه استاد، ص 32، مجموعه آثار همایش استاد محمدتقی شریعتی، ج 1، ص 43.

[16]. خلافت و ولایت، ص 21 به بعد.

[17]. از چشمه کویر، مجموعه سخنرانیهای مرحوم استاد محمدتقی شریعتی مزینانی، به کوشش جعفر پژوم، ص 310.

[18]. التربیه والثقافه العربیه فی الشام والجزیره، دکتر ملکه ابیض، دارالعلم للملائین بیروت.

[19]. این بنده در ضمن مقاله درازدامن از جایگاه والای کتاب در دفاع از «حق خلافت و خلافت من» و ابعاد آن سخن گفته‌ام، غبار راه طلب، ص 261 به بعد.

[20]. خلافت و ولایت، ص 15.

[21]. این تعبیر را از استاد با همین الفاظ بارها شنیده بودم و خود نیز همواره در واگویی همین گونه می‌گفتم، اکنون که به گلستان مراجعه کردم متن گلستان چنین است: این چه بعد فعل مردمند! سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته...

که استاد نقل به معنا کرده‌اند. گلستان، باب چهارم، ص 130، تصحیح و تحقیق زنده‌یاد غلامحسین یوسفی.

[22]. خلافت و ولایت، ص 150، چاپ دوم.

[23]. تدوین الحدیث عند الشیعه الامامیه، ص 161.

[24]. شیخین و حزب اموی، ص 178، خلافت و ولایت متهم می‌شود که چه و چه... شگفتا.

                                                                             ادامه دارد....

  • علی مزینانی
۲۰
فروردين
۹۳

31فروردین ماه یاد آور سالروز رحلت سقراط خراسان علامه استاد محمدتقی شریعتی مزینانی است مردی که در دوره  زورگویی حکومت ستمشاهی یک تنه به جنگ جهالت رفت و با تأسیس کانون نشر حقایق اسلامی معارف دین را به تشنگان فرهنگ اسلام ناب محمدی آموخت و بارها به خاطر روشنگری هایش در سلول های انفرادی رژیم طاغوت زندانی شد اما هیچگاه حتی با شهادت فرزندش علی دست از مبارزه نکشید.

شاهدان کویرمزینان به منظور شناخت بیشتر از این بزرگمرد شایسته کویرمزینان در نظر دارد تا سالگرد وفاتش هر روز مطلبی را منتشر نماید که درابتدا بخشی از خاطرات استاد محمدعلی مهدوی راد تقدیم می شود و در روزهای آینده نیز این خاطرات و مطالب منتشر می گردد.

بازهم مثل همیشه دست نیاز بسوی محققین ، نویسندگان و فرهیختگان مزینانی و غیرمزینانی دراز می کنیم و خواستار آنیم که در این مسیر ما را یاری نمایند.

 استاد محمدتقی شریعتی مزینانی (1288 ـ 1366) از عالمان، متفکران، مفسران، مصلحان و بیدارگران بزرگ روزگار معاصر ماست.

استاد بروزگار حاکمیت جهل و ستم و گسترش کفر و الحاد در خراسان یک تنه علیه جهل گستری‌ها، دین‌ ستیزی‌ها و فضیلت‌سوزی‌ها حاکمیت شیطانی پهلوی به پا خاست، و با تلاشی سترگ و حرکتی خستگی‌ناپذیر و خروشی بی‌آرام در پیشگاه خداوند سبحان ادای دین کرد. آنانکه سالیان در محضر استاد تلمذ کرده‌اند و یا با استاد همدلی و همراهی و همکاری داشته‌اند بر بینادلی، پاک‌نهادی، ژرف‌اندیشی، مرزداری، حق‌گستری و حقیقت‌گویی، غیرت دینی، ادب نفس و ادب بحث داشتن، و چونان شمع سوختن و روشنایی دادن و زندگی و جان و تن را در مسیر هدف ایثارکردن یک داستانند، به اندکی از داوری علامه بزرگ استاد شهید مرتضی مطهری بنگرید:

استاد شریعتی که از یک خانواده اصیل روحانی و دانشمند خراسان است و ایمان و اعتقاد عمیق به قرآن در اعماق روحش خانه کرده است نمی‌توانست به تعلیم و تربیت نوجوانان بسنده کند آتشی در دل داشت که او را آرام نمی‌گذاشت، در تحولات پس از شهریور 1320 که تبلیغات ضداسلامی و ضدخدایی در سطح فرهنگیان و دانشجویان و دانش‌آموزان اوج گرفت، استاد شریعتی یک تنه در خراسان بپا خاست و جهادی که احساس می‌کرد بر عهده اوست آغاز کرد. کار این جهاد آنچنان دشوار بود که سالهای متوالی خواب و خوراک و آسایش او را به حداقل ممکن رساند.[1]

مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای که همدلی و همراهی بسیاری با استاد داشته‌اند درباره وی نوشته‌اند:

«این رادمرد دینی از پیشروان و پایه‌گذاران اندیشه «بازگشت به قرآن و نهج‌البلاغه» و خود مفسر قرآن و مدرس و شیفته نهج البلاغه بود. خدمت ارزنده او در تعلیم و تربیت اسلامی نسل جوان و مبارزه پی‌گیر و دشوار او با تفکرات الحادی، آن هم در هنگامی که روشهای مناسب برای این مقابله فکری و سیاسی کمتر شناخته شده و میدان در برابر تبلیغات گروههای الحادی وابسته، کاملاً گشوده بود، یکی از صفحات درخشان زندگی اوست».[2]

استاد محمدتقی شریعتی از آن جمله عالمانی بود که با دانش برگرفته از ـ آموزه‌های ثقلین ـ جان خویش منور ساخته بود؛ و از جمله آن راست‌قامتان جاوید پهنه وعظ و ابلاغ و حق‌گستری بود؛ که رهایی انسانهای مانده در کمند صیادان و شیادان و زدودن تیرگی‌ها و سیاهیها از مسیر حرکت جوانان و جستجوگران حق را هدف گرفته بود و در تحقق آن از هیچ دریغ نورزید. شریعتی مفسر بزرگ قرآن از آن بلند همتان و تلاشگران خستگی‌ناپذیر میدان تبیین حق، تبلیغ دین و تفسیر آیات مبین بود که با بیان و بنان به «تفسیر آفتاب» نشست و آموزه‌های والای مکتب را تبیین کرد و معارف ناپیدا کرانه قرآن، نهج‌البلاغه و معارف اهل‌بیت(ع) را بگستراند و به تعبیر استاد شهید مرتضی مطهری:

«همه همت و سعیش این بود که در آن طوفان سهمگین «بگیرد غریق را» و چقدر فراوانند غریقانی که تنها دستی که به طرف آنها دراز شد و آنها را نجات داد، دست بی‌طمع شریعتی بود».[3]

آنچه در پی خواهم آورد خاطراتی است از آن چهره منور تاریخ تشیع معاصر و همه و همه در جهت همان حقایقی که اکنون از خامه این دو بزرگوار نقل کردم.

 

آغاز آشنایی

بر بخشی از حوزه علمیه مشهد و فضای فرهنگی ـ دینی آن در روزگارانی که این بنده تحصیل علوم دینی را آغاز کردم نوعی «جمود فکری» و «خمود عملی» حاکم بود، سالیان پیشتر وضع دینی به لحاظ حضور گسترده جریانهای الحادی از جمله «حزب توده»، بسی ناهنجار بود.[4]

در آن سالها آغاز اوج‌گیری اندیشه‌های زنده‌یاد دکتر علی شریعتی بود، که واکنشهای گونه‌گونی را در سطح جامعه ایجاد کرده بود، و در شهرهایی مخالفتهایی را برانگیخته بود از جمله در شهر مشهد مقدس به یاد دارم که در یکی از سالها بیشترین جهت‌گیری منبرهای مشهد نقد آراء شریعتی بود، از جمله شیخ محمدرضا نوغانی از وابسته‌گان به رژیم شاهنشاهی و سخنگوی محافل آنچنانی که یک دهه در نوغان و در مسجد امام رضا(ع) بر پایه جزوه‌های «دکتر چه می‌گوید» علیه شریعتی سخن می‌گفت (به این جزوه‌های در مقامی اشاره کرده‌ام).

ما نیز که در آغازین سالهای طلبگی به سر می‌بردیم. در همین جریان غالب به اصطلاح «مخالفت با شریعتی» بودیم. روزی در آستانه ورودی یکی از درب‌های ورودی مسجد گوهرشاد که در محدوده‌ای اندک یک کتابفروشی مستقر بود در کنار صاحب آن دوست دیرینه‌ام جناب حاج حسین علی‌زاده ایستاده بودم که جوانی خوش سیما از راه رسید[5] و از یکی از آثار دکتر شریعتی پرسید (حتماً چنان می‌پنداشته است که شریعتی خراسانی است پس مرکز نشر آثار وی!!) این بنده در آن روزگاران جوانی با احساس مسئولیت هدایتگری شروع کردم به نصیحت کردن به آن جوان و تاخت و تاز به شریعتی و آراء و افکار او که هرگز حتی یک کتاب از آن بزرگوار نخوانده بودم. آن جوان عزیز گویا به فراست دریافت همه گفته‌های من با واسطه است،[6] از این رو با نهایت ادب گفتند: شما روحانی هستید، باید موضع اصلاح و نصیحت داشته باشید ولی بهتر است نوشته‌های شریعتی را بخوانید و در آنها دقت کنید و به نقد آراء او بپردازید، اشکالی که ندارد هیچ بسیار هم خوب است. بنده چنانکه «افتد و دانی» از خدایش که پنهان نیست چرا از بنده‌اش پنهان باشد کمابیش شرمنده شدم. آن بزرگوار در ادامه از آدرس منزل پدر دکتر شریعتی یعنی استاد محمدتقی شریعتی پرسید که با گران جانی دوست عزیز ما حضرت آقای علیزاده مواجه شد این دیدار کوتاه دو ثمره بزرگ داشت: 1) دوستی با آن جوان نیک اندیش پراطلاع که بعدها و پس از هجرت من به قم زمینه همکاری‌های بسیاری شد در مسیر تبادل اسناد مبارزه؛ 2) آشنایی با استاد محمدتقی شریعتی مزینانی.

باری آن جوان از من آدرس گرفت و من نیز از او، رفت. پس از آن از آقای علیزاده پرسیدم مگر پدر دکتر در مشهد زندگی می‌کند، گفت بلی، و این بار در مقابل پرسش من از آدرس منزل استاد گرانجانی نکردند و آدرس دادند و من فردای آنروز به محضر استاد شتافتم «جهانی بنشسته در گوشه‌یی».

از آن پس در هر هفته به محضر آن بزرگوار می‌رسیدم روزگار کهولت سن آن بزرگوار بود، بسیار تکیده و به اصطلاح «بازنشسته» از استاد شهید مطهری بشنوید که نوشته‌اند:

... نشانه‌ای که از آن همه بی‌خوابیها و تلاشهای پی‌گیر و طاقت‌فرسا باقی مانده است یکی پیری و فرسودگی زودرس استاد شریعتی است که او را حدود بیست سال پیرتر و فرسوده‌تر نشان می‌دهد... .[7]

در این دیدارها افزون بر آشنایی با بسیاری از چهره‌های برجسته جامعه فکری و دینی بهره‌های فراوانی در حد توان و ظرفیتی که داشتم از محضر استاد می‌بردم. استاد با نهایت مهربانی و فروتنی همگان را می‌پذیرفت و با حوصله به پرسشها گوش می‌داد و پاسخ می‌داد. اندکی از خاطرات و نکته‌های ارجمند و درس‌آموز را در این صفحات می‌آورم:

1. یکی از آثار ارجمند استاد محمدتقی شریعتی مزینانی کتاب «فایده و لزوم دین» است که بازنگری و بازنگاری هجده سخنرانی است در «رادیو» خراسان. استاد در ضمن مقدمه‌ای که برای چاپ چهارم رقم زده‌اند نوشته‌اند:

خلاصه گفتار این است که بشر امروز نیاز مبرم به دین دارد و این نیاز را تقریباً دارد احساس می‌کند ولی دینی جز اسلام نه بجا مانده و نه سودی که انتظار و توقع می‌رود از هیچ یک از ادیان و مذاهب موجود می‌توان برد و اسلام حقیقی و صحیح هم همانی است که بوسیله خاندان پیغمبر و از طریق مذهب تشیع به ما رسیده است... .[8]

استاد شهید مرتضی مطهری در یادکرد آثار استاد شریعتی که آنها را (= سودمند و ذی‌قیمت) دانسته است ابتدا از «فایده و لزوم دین» نام می‌برد (خلافت و ولایت، ص 11) و استاد محمدتقی شریعتی مزینانی داوری استاد مطهری را درباره این کتاب بدین گونه گزارش کرده است:

... گفتند آقا! من این کتاب «فایده و لزوم دین» را تا این اواخر نخوانده بودم، موفق نشده بودم که آن را مطالعه کنم و اخیراً خواندم. این چقدر کتاب خوبی است گفتم: مبالغه می‌کنید و برای دلگرمی ما از این کتاب تعریف می‌کنید، گفتند نه، بین من و تو که این حرفها نیست، جدّا کتاب خوبی است، برای تمام طبقات و من از اول تا آخر را با دقت خواندم و بسیار خوب بود... .[9]

روزی در آن روزگاران تحصیل در مشهد و توفیق دیدارهای مکرر حضرت استاد، دوست عزیزم جناب آقای حاج حسین علیزاده (که ذکر جمیلش در سطور گذشته رفت) به بنده گفتند کتاب «فایده و لزوم دین» استاد شریعتی برای نسل جوان اهل مطالعه بسیار سودمند است و بسیار به سراغ آن می‌آیند و در بازار نیست، خوب است با هم به محضر استاد برویم و اجازه چاپ مجدد را بگیریم.

پذیرفتم و رفتیم. استاد ابتدا نپذیرفتند و گفتند چه نیازی هست؟ عرض کردم استاد در بازار کتاب نیست و ایشان که مورد مراجعه هستند بویژه بلحاظ جایگاهی که دارند (آوردم که کتابفروشی ایشان در آستانه ورود به گوهرشاد بود از طرف بازار سرپوشیده در مجاورت مدرسه پریزاد و مورد مراجعه بسیار زائران)[10] بالاخره پذیرفتند و فرمودند، من نسخه‌ای ندارم، پس نسخه‌ای بیاورید نگاهی بکنم، من نسخه خودم را که به قطع جیبی بود خدمتشان تقدیم کردم، پس از چند روز رفتم تحویل بگیرم، استاد مواردی را که لحن تند و گزنده‌ای درباره دستگاه حکومت داشت به پندار اینکه اجازه نشر نمی‌دهند، حذف کرده بود، عرض کردم استاد شیرینی و جاذبه‌اش به همین‌هاست، لبخندی زدند و فرمودند: شما جوانها پرشور و حرارتید اگر این گونه می‌پسندید باشد، گفتم شاید اجازه نشر ندهند....

کتاب را گرفتم و خرسند به پیش دوستم بردم. گفتند چیزی مرقوم نفرمودند؟! گفتم مثلاً چی؟! گفتند: اجازه نشر! گفتم من نخواستم. با هم به محضر استاد برگشتیم، آقای علیزاده گفتند این کتاب را قبلاً ناشرانی چاپ کرده‌اند آنها مدعی نمی‌شوند، فرمودند، من با کسی قراردادی ندارم! و از کسی چیزی نگرفته‌ام، و تعهدی هم ندارم. آقای علیزاده اصرار کردند، استاد کاغذی برداشتند و با خطی بسیار زیبا امتیاز نشر را به اسم ایشان نوشتند.

آقای علیزاده گفتند: استاد در این یادداشت از «حق التألیف» چیزی مرقوم نفرمودید. استاد فرمودند نمی‌خواهم ایشان اصرار کردند، استاد نپذیرفت و فرمودند: آقا من زهدنمایی نمی‌کنم، از هرآنچه نوشته و یا گفته‌ام چیزی نگرفته‌ام، زهدنمایی نمی‌کنم، نمی‌خواهم مسائل معنوی را با امور دیگر مخلوط کنم.

آقای شیخ عبدالکریم شریعتی داماد استاد و از شاگردان همیشه همراه ایشان در مقامی گفته‌اند:

مسئله دیگری که قابل ذکر است تقوای مالی ایشان است، در این مدت که با ایشان بودیم تحمل و صبر زیاد ایشان در برابر مشکلات زندگی را می‌دیدیم، در زندگی مشکلات داشتند ولی در برابر آنها تحمل و صبر می‌کردند، همان اوائلی که کانون افتتاح شد معمول بود که تحفه‌هایی برای افراد بیاورند ایشان این تحفه‌ها را دربست رد می‌کردند و می‌گفتند که راضی نیستم آنچه را می‌گویم آلوده به مسایل مادی بشود و آنچه بود، لله فی الله توضیح می‌دادند.[11]

اکنون که سخن بدین جا رسید خاطره تکان‌دهنده‌ای را می‌آورم با مقدمه‌ای:

استاد شریعتی در آن وانفسای هجوم الحاد به ساحت دین و دین‌ورزی و تهی بودن میدان از مدافعان دین، در دبیرستان و دانشسرا، 16 ساعت اضافه و مجانی درس می‌دادند که در آن آوردگاه نامتوازن میدان دفاع دین را در دست داشته باشند.[12]

در این حال و هوا استاد می‌فرمودند، مؤمنانی که می‌دیدند من تنها سنگر دفاع از «ایمانیات» فرزندان آنها هستم گاه هدیه می‌آوردند نمی‌پذیرفتم و ... در همین روز عسرت و وانفسا یک روز سرد زمستانی به خانه برگشتم که همسرم یک دست رختخواب را بسته و وسط «هال» گذاشته است، گفتم این دیگر چیست؟ گفت در خانه هیچ چیز نداریم، ببر و بفروش. گفتم اینها که لازم است، مهمان می‌آید، خویشاوندان می‌آیند چه کنیم؟! (یادآوری می‌کنم که از جمله ویژگیهای استاد که همگان برآنند مهمان‌نوازی آن بزرگوار بود، من خود در همان کهولت سن گاه حضور افراد متعدد از مزینان را در منزل ایشان می‌دیدم..!!) گفت بالاخره چی؟! اندکی روی آن نشستم، بعد برخاستم و گفتم دو دست سینی کوچک زیرنعلبکی (که آن روزگاران معمول بود بویژه در مجالس و اکنون نیز در برخی محافل سنتی وجود دارد) در آن «رف» داریم که نیازی هم نداریم می‌برم و می‌فروشم و بعد هم خداوند کارساز است. آوردند، در جیب پالتو گذاشتم و به بازار شدم، پرسیدم مغازی را نشان دادند که اینگونه وسائل را خرید و فروش می‌کند، چون نزدیک شدم دیدم از اصحاب جلسات تفسیر است. ماندم چه کنم؟! چندبار از مقابل مغازه‌اش گذشتم و برگشتم متوجه شدند و بیرون آمدند، و از چرایی حضورم پرسیدند در کنار بخاری کوچکی نشستیم، گفتم برای جهتی آمده‌ام اگر قول بدهی که فقط آنچه را می‌گویم عمل کنی می‌گویم! گفتند قطعاً استاد! ماوقع را گفتم و سینی‌ها را روی میز گذاشتم، کشو میز را باز کرد و گفت استاد، تو را به خدا قسم هرچه نیاز دارید بردارید، نمی‌گویم بلاعوض که خودداری کنید!! قرض ببرید و بیاورید. نپذیرفتم و گفتم اگر معامله نکنید می‌روم و شرط دوم این است که به قیمت واقعی!! بالاخره خریدند و پولی دادند و برگشتم و از این مرحله گذشتیم!!

این قصه را با اندک تفاوتی از استاد علامه محمدرضا حکیمی و به نقل از استاد نیز شنیده‌ام.

 

منابع و مآخذ

[1]. خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنت، استاد محمدتقی شریعتی، (مقدمه)، ص 11.

[2]. بخشی از پیام آیت‌الله خامنه‌ای به مناسبت درگذشت استاد.

[3]. همان.

[4]. بنگرید نمونه را به یادنامه استاد محمدتقی شریعتی، 35 به بعد مقاله آقای دکتر رکنی، و نیز مجموعه آثار همایش استاد محمدتقی شریعتی، ج 1، مقاله «چون غرض آمد هنر پوشیده شد»، به همین قلم، ص 84 به بعد.

[5]. حسین غلامی اصفهانی که آن روزگاران دانشجوی دانشگاه ملی بود. جوانی مستعد پرمطالعه، خوش قلم. این حادثه باعث شد که رابطه ما بگسترد و پس از سالها که بنده به قم هجرت کردم روابط ما نیز گسترده‌تر شود آن بزرگوار در خیابان نواب آن زمان در خانه‌ای کوچک با مادربزرگش زندگی می‌کرد و در همسایگی‌اش چندتن از دوستانش و همه دانشجویان دانشگاه ملی (= اکنون شهید بهشتی) در سالها که من قم بودم و آن عزیزان در تهران در تبادل اعلامیه‌ها و متون انقلابی و ایجاد رابطه بین قم و تهران با هم بسیار همکاری کردیم. پس از انقلاب آقای غلامی را یک بار در مکه مکرمه و در حرم الهی در آستانه «باب السلام» دیدم، که گویا مسئولیت گمرک تهران را داشت و پس از آن ندیدم، هرکجا هست خداوندا بسلامت دارش.

[6]. متأسفانه آن روزها چنین بود و اکنون نیز غالباً چنین است یک خاطره بیاورم، عالمی بزرگوار در مشهد (ر. ع. خ) شبهای چهارشنبه «نهج البلاغه» می‌گفتند، اهل قلم بود و دارای آثاری چند، حقاً جلساتی سودمند بود و کارآمد. شبی یکی از مستمعان پرسید از کتابهای دکتر شریعتی چه کتابی بخوانیم گفت هیچکدام، همه کتابهایش انحرافی است و مشتمل بر مطالب باطل، و تأکید آن جوان چاره‌ساز نبود و جواب همان بود. دوست عزیز ما حضرت علیزاده در همان کتابفروشی و بگونه‌ای زیرمیزی رساله‌های حضرت امام خمینی را پخش می‌کردند که البته در آن زمان جهادی بزرگ بود و من از جمله عاملان پخش بودم روزی به شاگرد ایشان که فرزند همان عالم بود و بسیار نیک نفس گفتم چند جلد رساله می‌خواهم گفت: لیستی از آثار دکتر شریعتی بده من رساله می‌آورم. دکتر در یکی از جزوه‌های اسلام‌شناسی تهران عناوینی از کتابها و جزوه‌هایش را برای مطالعه بیشتر معرفی می‌کند که آن لیست حدود 20 عنوان است، اینها را رونویس کردم و دادم به این جوان، شب چهارشنبه آن عالم جدید فرمودند دکتر شریعتی براساس جستجو و تتبع و تحقیق ما حدود بیست عنوان کتاب دارند و همه مشتمل بر باطل است و باید خود و جوانانتان مواظب باشید. به فرزندش گفتم فلانی! بابا اینها را دیده است گفت نه!!

همان لیست شماست فاعتبروا یا اولی الابصار

[7]. خلافت و ولایت، ص 11.

[8]. فایده و لزوم دین، ص 19، کانون نشر کتاب ـ مشهد.

[9]. مجموعه آثار استاد محمدتقی شریعتی، ج 1، ص 222.

[10]. برای آشنایی با تاریخ مدرسه پریزاد و موضع جغرافیایی آن و ... ر.ک: حوزه علمیه خراسان، ج اول، مدارس علمیه مشهد، محمد پسندیده، ص 103 به بعد).

[11]. یادنامه استاد محمدتقی شریعتی، ص 120.

[12]. مجموعه آثار استاد محمدتقی شریعتی، ج 1، ص 198 به بعد. و نیز: مجموعه آثار همایش استاد محمدتقی شریعتی مزینانی، ص 88 به بعد، و نیز ص 95 به بعد.

منبع: پیام بهارستان شماره 15

 


  • علی مزینانی
۲۰
فروردين
۹۳
تصویر کتاب
کتاب «دریاچه‌های اسرارآمیز» نوشته آنیتا گانری با تصویرگری مایک فیلیپس و ترجمه محمود مزینانی توسط انتشارات پیدایش برای نوجوانان منتشر شد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان به نقل از خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، کتاب «دریاچه‌های اسرارآمیز» در 6 بخش مطالب جالب و آموزنده‌ای درباره مکان‌های مختلف جغرافیایی موجود در سراسر جهان را همراه با داستان در اختیار نوجوانان قرار می‌دهد.

در بخشی از «زندگی در دریاچه‌های اسرارآمیز» می‌خوانیم: «ماهی‌های سمی کشنده تنها خطر وحشتناکی نیستند که در دریاچه‌های اسرارآمیز پرسه می‌زنند. برای مردم قوم «نیوس» در کامرون، یک شب، زندگی در کنار دریاچه به کابوسی زهره‌آب‌کن تبدیل شد. از آن شب وحشت‌انگیز تابستانی تاکنون، باز هم گازهای کشنده بیشتری در اعماق این دریاچه شکل گرفته‌‌‌‌‌اند و آن را به صورت یک بمب ساعتی ترسناک درآورده‌اند. دانشمندان تمام‌مدت در تلاش بوده‌اند تا راهی برای جلوگیری از نشتی دوباره دریاچه و کشت و کشتار مردم پیدا کنند. اما با چه کلکی می‌توان جلوی این نشتی گاز را گرفت؟...»
 
نوجوانان با مطالعه این کتاب با «چرخه‌های حیات دریاچه‌ها»، «فلامینگوهای سرسخت»، «پرندگان آبی بلیک»، «دریاچه‌های مرگ‌بار»، «مردان پوست‌دوست»، «تب هیولابینی» و «ماهیان سمی کشنده» آشنا می‌شوند. 

از آنیتا گانری، نویسنده کودک و نوجوان، تابه‌حال آثار بسیاری  منتشر شده که برخی از آن‌ها به زبان فارسی ترجمه شده است. از آن‌جمله می‌توان به «چراهای شگفت‌انگیز: سیاره زمین»، «جزیره‌های دورافتاده»، «چراهای شگفت‌انگیز: دریاها و اقیانوس‌ها»، «می‌دانی چرا آب دریا شور است؟»، «اقیانوس‌های هراس‌آور»، «چراهای شگفت‌انگیز: جانوران»، «دایره‌المعارف جهان از آغاز تا امروز برای کودکان» و «می‌دانی چرا دلم غار و غور می‌کند؟» اشاره کرد.

انتشارات پیدایش کتاب «دریاچه‌های اسرارآمیز» را در قالب 136 صفحه با شمارگان دوهزار نسخه در قطع رقعی منتشر کرده است. علاقه‌مندان می‌توانند این کتاب را با بهای 70 هزار ریال خریداری کنند.

  • علی مزینانی
۱۸
فروردين
۹۳

به همت شورای اسلامی مزینان ،همزمان با آغاز نوروز 93 و بهار طبیعت از خادمین ، خیرین و مسئولین محلی مزینان تجلیل شد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ طی مراسمی که به مناسبت آغاز سال تحویل در هیئت حسینی مزینان برگزار شد طبق یک رسم دیرینه با حضور خانواده های مصیبت دیده در سال گذشته ضمن برگزاری مجلس بزرگداشت برای متوفیان سال1392 به همت شورای اسلامی مزینان از خیرین ، خادمان و مسئولین محلی و کسانی که برای آبادانی و عمران مزینان زحمت می کشند تقدیرشد.

در این مراسم مهدی مزینانی (آزاده) رئیس شورای اسلامی مزینان گزارشی از اهم اقدامات و فعالیت های شورای اسلامی در سال گذشته و دیدارهایش با مقامات و مسئولین ارشد کشوری از جمله وزیر بهداشت و درمان و نمایندگان مجلس شورای اسلامی شهرستان سبزوار و فرمانداری های سبزوار و داورزن ارائه نمود و از شهروندان مزینانی درخواست کرد که در سال نو نیز او را همراهی نمایند.

در پایان این مراسم که تصاویر آن در ادامه مطلب تقدیم می شود؛ از حجج اسلام معلمی فر و شیخ محمد مزینانی ،  امیر طالبی مزینانی قاری برجسته کشوری ، محمد شریفی رئیس اسبق شورای اسلامی مزینان ، حسین محمدی مداح اهلبیت علیهم السلام ، محسن مزینانی  راننده دهیاری ، جواد مظفری(صدخرو ) آبیار مزینان  و خانواده ی مرحوم اصغر مزینانی (قاضی) با تقدیم هدایایی تجلیل شد.

البته در این فهرست نام خانم گلستانی که با مجاهدت فراوان برای ایجاد مجتمع بهزیستی مزینان فعالیت می نماید و همچنین خادمان مساجد و هیئات مذهبی و  وبلاگ نویسان زحمتکش  مانند مهدی تاج مزینانی و نورالله مزینانی که به راستی در سالهای اخیر در فضای مجازی برای مزینان زحمت کشیده اند از قلم افتاده که امیدواریم رئیس شورای اسلامی مزینان در این گونه برنامه ها حق مطلب را ادا نمایند.

در ادامه مطلب تصاویر مراسم را ببینید...

  • علی مزینانی
۱۷
فروردين
۹۳
رمان «آه با شین» محمد کاظم مزینانی پس از سه سال از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان به نقل از خبرنگار مهر، تازه‌ترین رمان محمد کاظم مزینانی با عنوان «آه با شین» سه سال پس از تالیف و دو سال پس از برگزیده شدن در جشنواره سراسری داستان انقلاب سرانجام از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد.

«آه با شین» دومین مجلد از سه‌گانه مزینانی درباره انقلاب اسلامی است که به گفته نویسنده برای تالیف آن بیش از دو نیم سال زمان صرف شده است.

آه با شین دومین مجلد از سه گانه مزینانی در مورد انقلاب اسلامی است که بر خلاف نام آن، هیچ ارتباط محتوایی با رمان قبلی وی با عنوان «شاه‌بی‌شین» ندارد.

وی در این رمان به روایت‌ فعالیت یک مبارز انقلابی چپ با فضای فکری کمونیستی می‌پردازد که از دهه ۲۰ شمسی و از بدو تولد او آغاز شده و تا سال ۹۰ ادامه دارد  و در خلال آن به نوعی به تناقضات و تفاوت‌های نسلی بین شخصیت اصلی و فرزند او اشاره می‌شود.

این رمان در ۶ فصل تدوین شده که عناوین آن به ترتیب عبارتند از: آن‌هایی، سال سِن، باغ‌های بی‌سیرت، کلت و کتلت، از افلاک تا کراک و این‌هایی‌ها.

رمان «آه با شین» قرار بود پیش از این و در زمستان گذشته در مراسمی از سوی انتشارات سوره مهر رونمایی شود که این مساله به تعویق افتاد و در نهایت نیز ناشر کتاب را روانه بازار کرد.

  • علی مزینانی
۰۹
فروردين
۹۳

بانوی هنرمند مزینانی در مسابقه سفره هفت سین منطقه پانزده تهران مقام نخست را از آن خود کرد

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ اعظم عسکری بانوی هنرمند مزینانی در مسابقه سفره آرایی هفت سین که در  خانه فرهنگ منطقه افسریه برگزار شد مقام اول را کسب نمود

تمام طراحی های روی سفالها و نقاشیهای بر روی تخم مرغ ها و آینه کاری ها توسط خود این بانوی هنرمند مزینانی انجام  شده است.

  • علی مزینانی
۰۹
فروردين
۹۳
مهمترین اخباری که در این چند روز در مزینان رخ داده و به دلیل سفر به خوزستان با کمی تأخیر دوسه روزه تقدیم می شود:

1- آتش گرفتن عایدی یک ساله دهیار مزینان

 خرمن کاه و جو و گندم دهیار مزینان در شب عید به دلیل نامعلومی دچار حریق شد و تمامی محصول برداشتی یک ساله این خادم مزینانی در آتش سوخت.

علت حادثه از طریق پاسگاه انتظامی داورزن و اداره آگاهی سبزوار دردست تحقیق و بررسی است

میزان خسارت سیدعبدالله جلالی مزینانی در این آتش سوزی حدود پانزده میلیون تومان برآورد شده است

2-  خودرو پراید شهروند مزینانی در آتش سوخت

همزمان با شب تحویل سال نو خودروی سواری پراید متعلق به مرتضی مزینانی یکی از کارگران زحمتکش مزینانی به طور کامل در آتش سوخت

این حادثه همزمان با آتش گرفتن محصول دهیار مزینان طعمه ی حریق شد و به طور کامل در آتش سوخت

خوشبختانه این دوحادثه خسارت جانی نداشته است و علت آتش سوزی از طریق پاسگاه انتظامی داورزن و اداره آگاهی سبزوار دردست تحقیق و بررسی است

3- در ششمین روز از سال نو یکی از شهروندان مزینانی دار فانی را وداع کرد

علی مزینانی فرزند عبدالله حسین مقیم تهران در ششمین روز از سال جدید براثر سکته قلبی دارفانی را وداع کرد و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد

4- هدیه مادر شهید جمعه به بهزیستی مزینان

مادر شهید جمعه پس از اطلاع از ساخت مجتمع خدمات بهزیستی در مزینان با سفر به مزینان مبلغ یک میلیون و پانصد هزارتومان به این مجتمع هدیه کرد

این مادر شهید که در تهران زندگی می کند با آشنایی یکی از شهروندان مزینانی از ساخت مجتمع بهزیستی در مزینان اطلاع پیدا می کند و اظهار علاقمندی می نماید تا از این مجتمع بازدید و در حد توان کمک مالی نمایدکه در چهارم فروردین به مزینان می آید و باحضور در محل مجتمع مبلغ یک میلیون و پانصد هزار تومان به بهزیستی کمک می کند و اعلام می نمایداین کمک ادامه دارد

پدر شهید سیدرضا حسنی مزینانی نیز مبلغ یک میلیون تومان به مجتمع  بهزیستی مزینان کمک مالی نمود

خبر تکمیلی  حضور مادر شهید جمعه به زودی تقدیم می شود

 

  • علی مزینانی
۰۹
فروردين
۹۳

در مطالب پیشین بخشهایی از خاطرات حاج حسین مزینانی تاج را که در خبرآنلاین منتشر شده است در شاهدان کویرمزینان باز نشر نمودیم و قول دادیم تا در آینده نیز دیگر بخشها را مستند سازی و در پست های مختلف تقدیم نماییم اما این مطلب به مرور زمان به فراموشی سپرده شد و البته نه نسیان کامل بلکه قصد آن داشتیم تا به بهانه ای این خاطرات را کامل نموده و منتشر نماییم.اکنون پس از بازگشت از سفر خوزستان به دعوت استاد مهدی یاقوتیان صاحب وبلاگ وزین خطه ی فرومد که الحق یکی از وبلاگهای صاحب سبک و قابل اعتماد منطقه است که با درایت جناب یاقوتیان توانسته آنچه پیرامون فرومد رخ داده در فضای مجازی منتشر نماید و دراین راه نیز علاقمندی او به دکتر علی مزینانی شریعتی نیز هر از چندگاهی به وضوح دیده می شود و هرگاه نیز این علاقمندی به ثبت می رسد سریع به سراغ ما می آید و مزینان و مزینانی را مورد لطف قرار می دهد و مانیز به بوستان ایشان می رویم و بهره فراوان می بریم .

این بار این استاد گرانمایه بخشی از خاطرات حاج حسین مزینانی را مستند سازی نموده که ماهم به طور کامل و با همان سبک وقواره هنری وادبی ایشان تقدیم می نماییم.

حاج حسین مزینانی از اقوام دکتر و هم صحبت ایشان در ایّام حضور وی در روستای مزینان ، خاطرات بسیاری بویژه از آخرین روز های حضور وی در این روستا بیان می کند که شنیدنی است .

در مراسمی که برای ختم عموی دکتر ( شیخ قربانعلی ) در مزینان برپا بود همراه دکتر در مجلس حاضر شدیم . در همین زمان خان فرومد برای عرض تسلیت و همچُنین دیدار دکتر و پدرش وارد مجلس شد .

خان فرومد آمد ، استاد شریعتی با خان و عدّه ای دیگر در یک جا جمع بودند دکتر و من در اطاق دیگر بودیم . من می خواستم بروم ، بادِ تُندی می وزید ، تا من می خواستم برخیزم ، دکتر با اشاره می گفت : پسر عمّه کجا می روی ؟ بنشین . یک پالتویی روی دوشش بود ، از من خوشش می آمد ، چون زیاد از او سؤال می کردم ، در ضمن ، اینجا همصحبتی هم نداشت و تنها بود .

در این زمان ، آق شیخ محمود پسر عموی دکتر ) از اتاق مجاور آمد و گفت : آقای دکتر ! خان است .

دکتر گفت من با خانها سر و کاری ندارم . بابا ( استاد شریعتی ) هست . یعنی ( نیازی نیست من بیایم ) چند بار این موضوع تکرار شد و هر بار دکتر گفت : دست از سر من بردار .

من گفتم : دکتر ، شاید خان جویای حالِ شما شده است و اینها قول دیدار شما را داده اند و به دنبال شما فرستاده اند .

گفت : این طور است ؟!! دکتر بلند شد ، همین طور که پالتویش روی دوشش بود و یک لِنگ جورابش در پایش و لنگۀ دیگر در دستش ، حَرَکَت کرد و رفت به اطاق مجاور  .وقتی نشستند . خان فرومد داشت از خاطراتش و دوران زندگیش و سلطنت خودش و اینکه با شاه کجا رفتیم ، صحبت می کرد ( همزمان پدر دکتر با بی اعتنایی سیگارش را می کشید ) او از هواپیمایی که سوار شده و سگی که آنجا بوده و از پیشرفت و ترقّی در حکومت پهلوی با افتخار تعریف می کرد .

در این زمان پدر دکتر ( استاد محمّد تقی شریعتی ) رو به دکتر کرد و گفت : علی .

گفت : بله پدر .                           

استاد گفت : جوابش را بده .

دکتر گفت : حاج آقا خودتون جوابش را بدهید . پدرش دوباره تکرار کرد . برای بار سوم با تندی گفت : علی ! جوابش را بده .

دکتر گفت : آقای نصرت ( نام خان فرومد نصرت الله خان بود ) این فرومد شما در 1400 یا 1600 سال قبل بیمارستانی داشته که 800 دوشیزه در آنجا نرس بوده اند و ابن یمین در آنجاست و آن زمان نرس توش بوده حالا تو افتخار می ‌‌کنی که سوار هواپیما شده ای که سگ در آن بوده و به آن می بالی خوب همراهش هم سگ بوده ؟!

خان گفت : مگر در آن زمان نرس بوده ؟!

دکتر گفت : بله . در زمان پیامبر (ص)  هم نرس بوده سپس جریان دختر نابالغی که در بین زنانِ دیگر همراه پیامبر (ص) در زمان جنگ بوده و در بین راه بالغ شده را برای وی تعریف کرد .

سپس گفت : این تقسیم اراضی که از آن نام می بری ، این احمق ( منظورش شاه بود ) چه کاره استنصرت ؟ ( نمی گفت خان ) این به شکست منجر می شود به جایی نمی رسد این کار در 2400 سال پیش در شرق به وسیلۀ یکی از سلاطین ، این تقسیم اراضی شده است و این می خواهد تقلید از آنها کند .

دکتر خیلی آدم افتاده و متینی بود باور نمی کردی شخصی که با شما صحبت می کند ، دکتر است .

[ مصاحبۀ کامل آن را می توانید در اینجا بخوانید . ]

برای خواندن خاطرات کشاورزمزینانی اینجا کلیک نمایید و یا به  ادامه مطلب بروید

  • علی مزینانی
۰۹
فروردين
۹۳

پیش از فرا رسیدن نوروز و بهار طبیعت گذرمان به خوزستان سرزمین جاودانه ها افتاد آنجا که سالها مشق عشق می کردیم و پس از سالها این دیار محل زیارت راهیان نور شده و کاروانیان می آیند تا قدمگاه شاهدان را توتیای چشم خویش نمایند و ما نیز این بار رسالتمان در پیام آوری خلاصه شده است و راهنما و پذیرای همکیشان خبری و رسانه ای هستیم اما اینترنت  و فضای مجازی با ما سر سازگاری ندارد و به همین دلیل نتوانستیم به موقع با یاران شاهدانی خویش در ارتباط باشیم ولی اکنون تا فرصتی یافتم غنیمت شمردم و بلافاصله به سراغ نظرات یاران رفتم و بسی پیام تبریک و دعوت از یاران همیشگی دیدم که سعی نمودم پاسخی یکسان و همانند به همه بدهم اما چون به بوستان بعضی از آنها سری زدم خرمنی از فضل و ادب دیدم که نتوانستم به راحتی از آن عبور نماین و دقایقی در این بوستانها چرخیدم و از هریک خوشه ای برچیدم و اکنون اگر توفیق باشد تقدیم دیگر یاران می نمایم

اولین آن از گلستان ادب استاد جوان و شاعر خوش بیان و زیبا قلم مزینانی جناب آقای علی صادقی منش با عنوان مطلع بهاری انتخاب و به تمامی ادب دوستان تقدیم می شود



  • علی مزینانی
۲۷
اسفند
۹۲

آئین ها و مناسک و مناسبتها به ویژه نوروز در مزینان از جایگاه خاصی برخوردار است و آداب و رسوم خاصی در این کویرتاریخی برگزار می شود قبل از عید و در حین نوروز و بعد از آن یعنی سیزده بدر مزینانی ها با یک سری سنتهای مخصوص بهار را آغاز می نمایند که ما در مزینان از نگاهی دیگر مفصل به آن پرداخته ایم و این بار در آستانه فرارسیدن این عید باستانی برای یاد آوری به باز نشر آن می پردازیم گرچه امسال علاوه بر ایام جانسوز فاطمیه بسیاری از مزینانی ها در سوگ عزیزانشان نشسته اند ؛ شهادت سردار رشید اسلام جانباز حاج محمد مزینانی ، تصادف دوجوان ناکام مزینانی ، واژگونی خودرو یکی از مزینانی های شجاع و حق طلب و ... همه ی اینها موجب شده تا غم و شادی در مزینان همزمان شود و بسیاری از برنامه های سنتی انجام نشود.

در ادامه قسمت هایی از بخش شانزده و هفدهم وهجدهم از حدیره تاباغستان بازنشر می شود و تقدیم مخاطبان گرانمایه می گرد

مزینان از نگاهی دیگر(16 )

چهارشنبه ی آخر سال که معروف به چارشنبه سوری است زن و مرد ، نوجوان و جوان البته در زمان ما؛ شبانه چادری به سر می کشیدند و در پناه تاریکی قاشقی و کاسه ای برمی داشتند و به در خانه ی همسایگان می رفتند و با قاشق چندان برکاسه می کوبیدند تا صاحب خانه از خان احسانش چیزی در کاسه ی آنان بریزد فرقی نمی کرد کی آمده و یا چند نفر به درخانه اشان مراجعه کرده اند آنچه درتوانش بود شاید مشتی قند و یا نخود و کشمش در خیلته اش * می ریختند و او را  با دست پر روانه می کردند گاه شادیشان را با شوخی و مزاح با هم تقسیم می کردند و پارچ آبی برروی او می ریختن و یا با ذغال روی صورت ملاقه زن را سیاه می کردند و گاه چادر از سرش می کشیدند تا اگر آشنا باشد بیشتر باهم بخندند و بعضی وقتها طرف می دید که مراجعه کننده اش زن است و... اما هیچگاه آن شب را غمگین نبودند(در دیگر جاهای این سرزمین کهن این مراسم را ملاقه زنی می گویند) درچارشنبه سوری شب نشینی وقصه ودور ریختن غصه بیشتر می شد و «غم بروشادی بیا» شعار آن سالها بود.

نوروز نیامده مزینانی ها از راه های دور و نزدیک رسیده اند چقدر خوش به حالشان می شود اگر چند روز به عید بچه ها و آنهایی که اداری هستند تعطیل بشوند همیشه زمان برایشان کم است می خواهند هرچه زودتر به زادگاهشان برگردند . هنوز به مزینان نرسیده حساب وکتاب برگشتن را می نمایند و خدا خدا می کنند که بعد از سیزده هم یکی دو روز تعطیل باشه و آنها بتوانند بیشتر در محل تولدشان بمانند. یکی از همولایتی ها با تعجب برایم نقل می کرد که : زن من، مزینانی نیست اما از من بیشتر عجله دارد که به مزینان برویم چون صفا و صمیمیت مزینانی ها را بهتر از زادگاه خود می داند.

معمولا هر مزینانی در اول سال، تقویم را ورق می زند که امسال مثلا تعطیلی آخر شهریور و محرم به خصوص تاسوعا و عاشورا و یا تعطیلی آخر سال در چه روزی واقع می شود و آرزویش این است که حداقل این تعطیلات یا در روز شنبه و یا قبل از جمعه باشد و جالب تر آنکه سی ،چهل روز قبل از نوروز با دیدن دوستانشان از همدیگر می پرسند: شما کی به مزینان می روید!

یادش به خیر در زمان ما عید صفای دیگری داشت. از چند روزمانده به تحویل سال، بچه ها و بعضی از جوانها که در تب وتاب پوشیدن جامه ای نو بودند و حتی یک جفت کفش مشکی جیری و پلاستیکی خوشحالشان می کرد ؛ تخم مرغ در آب نمک می خواباندند تا پوستش محکم شود ودر مسابقه ی تخم مرغ شکستن بتوانند برنده شوند. این مسابقه در نوع خودش جالب بود. بعضی تخم مرغها را رنگ می کردند، عده ای رویش شکل می کشیدند و خلاصه آنکه روز مسابقه همه در مقابل شرکت تعاونی و رو به روی منزل مرحوم اکبر نباتی که روزگاری میدان اصلی بازار مزینان محسوب می شد و حتی بعضی از تعزیه ها مانند روز اربعین در آنجا برگزار می گردید؛ مسابقه ی تخم مرغ شکستن و تیشله بزی * بر سر پیست کام* به صورت فردی یا گروهی اجرا می کردند . این مسابقه دو نفره انجام می شد یک طرف تخم مرغ را توی مشت نگه می داشت و یار مقابل با نوک تخم مرغ خود بر نوک دیگری می کوبید هرکدام می شکست باخته بود و باید تخم مرغ شکسته و یا آنکه یک تخم مرغ سالم دیگری را به برنده می داد گاهی این بازی با گذاشتن اندکی پول انجام می شد.تیله بازی هم به دو صورت بازی می کردند یا دونفره که معمولا سه تا خانه برایش می کندند و یا چهار نفره که دو نفر یار همدیگر می شدند و باید وجب می رساندند و طرف مقابل را تیرباران می کردند و یا خانه ی آنها را از خود می نمودند که بیشتر این بازیها جنبه ی تفریحی داشت و برسرشنده*بازی می شد البته بودند جوانانی که در آن زمان باتیله های بزرگ که باگرد کردن سنگ ، بازی می کردند . اکنون در آن میدان چندین باب مغازه ساخته اند و جوانهای امروزی اصلا به یاد نمی آورند که من چه می گویم.

در دوره ی قبل از ما دایی ام ، قربانعلی عسکری که از مداحان پیشکسوت مزینان است دریک مهمانی فامیلی برایم با آب وتاب از روزهای عید دوران سکونتش در مزینان می گفت که ؛ در زمان نوجوانی آنها یعنی حدود شصت سال پیش درایام عید به مدت یک هفته در همین میدان ویا پشت قلعه کشتی محلی می گرفتند گاهی این برنامه بین پایین قلعه  و بالا قلعه انجام می شد وگاهی بین بهمن آبادی ها و مزینانی ها که همیشه این دو روستا تعامل خوبی در ادوار مختلف داشته اند  . او با شور و حرارت خاصی که انگار همین دیروز برایش اتفاق افتاده  از مسابقه ی کربلایی قاسم بهمن آبادی و عباسعلی منوچهری می گوید که هردو درآن زمان از کشتی گیران صاحب نام بوده اند به یاد می آورد که ؛ روزی این دو با هم کشتی می گرفتند و ناگهان منوچهری سرپاچه ی پای او را گرفت و به طرف جمعیت برد تا می خواست او را خاک کند زنان بهمن آباد داد زدند : آی کبل قاسم رفت ،کبل قاسم رفت .

و باز از دل خوشی مردم آن زمان می گفت که در سیزده بدر هم کشتی می گرفتند و بعد  همین مرحوم کبل علزغرروس * با حجی اوسته عباس * وکبل حسن اوسته عباس مثل زمانی که سرباز ی خدمت می کردند مردم رو به صف می کردند و در وسط بازار رژه می رفتند و یک دوسه چهار می گفتند و پا به زمین می کوفتند و باز دوباره کشتی می گرفتند گاهی نیز شصته * و بعضی از روزها همچین همچین *  بازی می کردند خلاصه که خیلی شاد بودند.

و اما در هر زمان ، سال تحویل را مزینانی ها و بهمن آبادی ها در مزار امام زادگان بهمن آباد که محل پیوند ولایت و نشان ولایتمداری مردمان  این خطه است آغاز می نمایند بعد از اعلام آغاز سال نو فرقی نمی کند تو آیا دیگری را می شناسی یا نه ، همه همدیگر را درآغوش می گیرند و می بوسند و سال خوبی را برای هم آرزو می کنند و بعد به زیارت قبور امام زادگان که فرزندان امام موسی کاظم (ع) می باشند می روند. (متأسفانه دو سه سالی است که سنت ترقه منفجر کردن شهرها هم به این مکان سرایت کرده و نوجوانان ما خوشی اشان با انفجار صدای مهیب ترقه و ترسیدن دیگران گل می کند!)

در زمان ما یعنی سی سال پیش و پیشتر همه پیاده به مزار می رفتیم برعکس حالا که تعداد ماشینها از آدم بیشتر است آن هم ماشینهای مدل بالا و خوش رنگ ولعاب که البته نیمی از آنها چند روز مانده به عید به اعتبار چک ویا اقساط خریداری شده تا رفقا از همدیگر عقب نمانند! نهایت وسیله ای که می توانست بچه ها و زنها را به مزار برسانند یا تراکتور حبیب تراکتوری ویا نیسان اکبرسبحان و رمضان اکبرنباتی بود همین و بس .

از راه برگشت ، دیگر جاده ی شنی مزینان بهمن آباد پر از شادی و شور و شعف زنانه بود ! آنها دیره * بدست تا مزینان به نوبت بر آن می نواختند و همراهان با دست زدن و بعضی از نوجوانان با خواندن ترانه ی محلی همراهیشان می کردند . و باز این شادمانی بستگی به ساعت سال تحویل داشت. اکنون کمتر این شادی به چشم می خورد شاید به دلیل تجدد و پیشرفت شهرنشینی و یا به دلیل کهنسال شدن آن نسل سرزنده وسرحال که هیچ غمی نداشتند و به فرموده ی عیسی مسیح (ع)؛ فقط در انتظار نان امروزشان بودند و راضی به آنچه الآن دارند و همان لقمه را با هم می خوردند و شکر گزار آن خالق توانا و تنها غصه اشان طی شدن یک روز دیگر از عمرشان بود که چرا اینقدر زود دارند پیر می شوند . اگر کسی در سن شصت هفتاد سالگی می مرد جوانمرگ شده و ناکام از دنیا رفته بود برخلاف زمان فعلی ما که در  هر گوشه ی شهر به خصوص پایتخت ، حجله ای از یک جوان می بینی که یا سکته ی قلبی کرده و یا مرگ مغزی شده است. در همین مزینان ما از اول عید تا الآن چندین جوان و میان سال به دلایل مختلف جان به جان آفرین تسلیم کرده اند.  

روز بعد؛ اولین گروهی که پذیرای مهمان بودند و الآن نیز مرسوم است کسانی هستند که عزیزی را در سال گذشته از دست داده اند. قوم و خویشان و همسایه ها گروه گروه به منزل آنان می رفتند و برای شادی روح آن مرحوم و یا مرحومه فاتحه ای می خواندند و آروزی صبر و سلامتی برای بازماندگان می نمودند . گرچه چند سالی است به خاطر اینکه خانواده های مصیبت دیده زیاد به زحمت نیفتند افراد نیک اندیش مزینانی مراسمی را در اولین روز عید در مسجد جامع می گیرند و تمام صاحبان عزا از هرطایفه ای و قوم و خویشی به مسجد می آیند و با حلوایی و یا شکلات و  شیرینی مختصری  از مردم پذیرایی می کنند همین رسم در عید فطر نیز درمسجد جامع تکرار می شود. البته باز بعضی از فامیلها به خصوص اقوام نزدیک ، علاوه بر شرکت در برنامه ی مسجد به منزل مصیبت دیدگانشان برای تسلی خاطر آنها می روند


·      تیشله بَزی : تیله بازی

·      پِِیستِ کام : پوست کام(شکلات)

·      شُندِه : به ضم شین  کاشتن ، شونده هم می گویند

·      عَلِزغَر روس : علی اصغر روس

·      حَجی اوسته عباس : حاجی استاد عباس

·      شَصته : نوعی بازی محلی شبیه به زو بازی ویا سه پایه ی نیشابوری هم می گویند

·      همچین همچین : نوعی بازی محلی که یک نفراوستا می شد و بقیه با خواندن شعر او باید حرکات موزونی انجام می دادند اوستا می خواند: هرکی همچین همچین همچین نکنه چوب می خوره .اگر کسی اشتباه می کرد با تسمه ویا شلاقی که دست اوستا بود زده می شد

·      دِیرَه : دایره ، دف

  • علی مزینانی
۲۶
اسفند
۹۲

ساعاتی پیش اصغرمزینانی معروف به قاضی در اثر سانحه چپ کردن اتومبیل شخصی خود در مسیر جاده داورزن به سبزوار درگذشت.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ صبح امروز یکشنبه بیست و پنجم اسفند مرحوم اصغر مزینانی که از زحمتکشان و مدافعان اصلی حقوق شهروندان در مزینان بود در اثر چپ کردن اتومبیل نیسان در نزدیکی روستای ریوند دار فانی را وداع گفت.

وی که در مزینان در شغل قصابی فعالیت می کرد  از کسانی بود که علی رغم عدم سواد کافی به تاریخچه مزینان اشراف داشت و از حقوق مردم و آثار باستانی مزینان دفاع می نمود .

  • علی مزینانی
۱۸
اسفند
۹۲

با حضور مقامات کشوری و لشکری ،خانواده معزز شهدا ، اعضاء شورای اسلامی شهر تهران و با همت بسیجیان نواحی مقاومت تهران مراسم کاشت دوهزار نهال در پادگان لشکر 27 محمدرسول الله (ص) برگزار شد

به گزارش شاهدان کویرمزینان؛ در این مراسم که با حضور و سخنرانی سردار نقدی رئیس سازمان بسیج مستضعفین ؛ دکتر جلالی معاون وزیر جهاد و کشاورزی و حجت الاسلام ابوترابی فرد نایب رئیس مجلس شورای اسلامی برگزار شد محسن مزینانی عکاس بسیج پرس با شکار تصاویری  زیبا از این مراسم به هنرنمایی پرداخت برای دیدن این تصاویر روی نشانی های زیر کلیک نمایید

1- http://basijpress.ir/fa/news-details/29690/

2- http://basijpress.ir/fa/news-details/29689


  • علی مزینانی
۱۶
اسفند
۹۲

ازحدیره تا باغستان

ره آورد سفربه مزینان

مزینان از نگاهی دیگر(16 )


بخش بیست و سوم

آن سال در تهران بودم و اتفاقاً برای مراسمی به مهدیه مزینانی ها که قریب به چهاردهه پایگاهی شده برای دوباره دیدن همدیگر شهروندان مزینانی که در آن هرصبح جمعه به یاد یوسف فاطمه (س) دعای ندبه می خوانند و در ماه مبارک رمضان و محرم هرشب مراسم دعا و عزاداری برگزار می نمایند و اگر دست تقدیر عزیزی را از ما بگیرد چه در مزینان و چه در دیگر شهرها ؛ بازماندگانش مجلس یادبودی را در مهدیه می گیرند تا هم یادی از آن عزیز از دست رفته شود و هم کسانی که نتوانسته اند به دلایلی روانه مزینان شوند و در مجالس عزاداری آنها شرکت نمایند در این مراسم حضور یابند و به همین خاطر اقوام درجه یک متوفی از مزینان عازم تهران می شوند تا آنها نیز میزبان مزینانی های مقیم پایتخت باشند .

مرداد سال 1360بود و سه ماهه تعطیلی را به تهران رفته بودم و آن روز در مهدیه بودیم که خبر شهادت علی شهیدی را از زبان پسرعموی شهیدش که او نیز صباحی دیگر راهی جبهه ها شد و به شهادت رسید شنیدیم . خبر به زودی در بین مزینانی ها پیچید و پس از آن گروه گروه روانه مزینان شدند تا اولین شهید منطقه داورزن را تشییع نمایند. بعدها شنیدم که او با پوشیدن لباس مقدس سربازی به گروه های پارتیزانی جنگ های نامنظم به فرماندهی سردار رشید اسلام شهید چمران پیوسته است .

مادرش که شیر زنی روستایی است و شهادت را افتخاری می داند که نصیب فرزندانش شده است بارها برسر مزار او برای مردم سخنرانی کرد و زینب وار با زبان ساده و به لهجه شیرین مزینانی دیگران را دعوت به صبر می نمود.

پس از شهادت علی برادران او که لباس سبز پاسداری را برتن نموده بودند و دو تن از آنها به نام محمد و حاج حسن مزینانی محافظ بیت امام (ره) شده بودند بارها به جبهه های نبرد اعزام شدند و در این راه محمد که از همه ی آنها بزرگتر بود در عملیات والفجر 4 مفقود الاثر شد و پیکر مطهرش برای همیشه در منطقه طلائیه به یادگار ماند و به یادش در بهشت زهرای(س) تهران و بهشت علی (ع) یادبودی ساختند تا یادش برای فرزندانش و مردم مزینان زنده باشد.

سومین برادر آنها حسین مزینانی که در زمره سربازان گمنام امام زمان(عج) قرار گرفته بود با انتخاب نام محسن پس از جنگ و بارها حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل برعلیه رانت خواران و مفسدین اقتصادی و فرهنگی مبارزه نمود و عاقبت به طرز مرموزی پس از بازگشت از مأموریت در آذر 1370 شربت شهادت نوشید و به جمع برادران و دو پسرعموی شهیدش مهدی و یدالله مزینانی پیوست.

پس از شهادت این سه برادر  نام خانوادگی شهیدی برسجلد دیگر بازماندگان ثبت شد و از آن پس مادر شهیدان علی و محمد و حسین به یاد فرزندانش نخل عاشورای دوم مزینان را که در دهه ی دوم برگزار می شود در جلوی منزلش تزئین می نماید و عاشورای دوم از مقابل این خانه آغاز می شود.

چند متر پایین تر از منزل برادران شهیدی در امتداد دیوار ارگ آقابیک که روزی و روزگاری برگرداگرد مزینان کشیده شده و حصاری بود برای محافظت مزینان از حمله چپاولگران و آن چنان که بزرگان ما می گویند ؛ پهنای آن چندان بوده که بر روی آن اسبها در حالی که گاری برآنها بسته بودند به راحتی راه می پیمودند و زمانی نیز برای ساختن بنایی جدید مانند پست و تلگراف با دیلم و بیل و کلنگ به جان این بنای تاریخی افتادند و از داخلش بقایای بدن انسان خارج شده بود که می گویند در زمان ساخت این دیوار کارگران  زحمتکش را در آن زنده به گور کرده بودند و در لای جرز دیوار جاداده بودند. بگذریم در امتداد این دیوار پر از رمز و راز خانه ی گلی دیگری قرار دارد که آنها نیز سه فرزندشان و دو پسر برادرشان در جبهه ها به شهادت رسیدند. خانوده ای از جلیله سادات حسینی که سالها پیش زمانی که من به خاطر نمی آورم به مزینان هدیه شدند و پدران آنها از روستایی دیگر مهاجرت کرده و مزینان را برای زندگی برمی گزینند.

فرزندان این خانه نیز همه جوانان و نوجوانان با نشاطی بودند که از حرکات ورزشی و قهرمانانه آنها تمامی مزینانی ها هنوز که هنوز است با شگفتی یاد می کنند. پشتک واروهای سیدحسین و سید محمد و پریدن سیدحسین از دیوار شاه عباسی و معلق زدن او از روی میله های دروازه بانی فوتبال و چابکی و تکینیک سیدحسن در زمین مسابقات فوتبال و صدای گرم او به همراه تلاوت قرآنش که گاهی با آنکه رقیبش بودم ولی به صدای دلنشینش غبطه می خوردم، هیچگاه از یادمان نمی رود.

سال 1361 بود که سید محمد اولین شهید این خانواده نام گرفت و چندی نگذشت که پسر عموی او سیدعلی اکببر حسینی نیز شهید شد اما خط سرخ شهادت در این خانه همچنان ادامه داشت و سال 1364 سیدحسین که از تهران راهی جبهه شده بود به جمع دیگر شهدای مزینان پیوست و پیکر مطهرش در کنار برادرش به خاک سپرده شد . در روزسوم شهادت او و برسر مزارش برای اعزام به جبهه اعلام کردند .شوری عجیب در دل سیدحسن افتاد و پس از مشورت تصمیم گرفتیم برای ثبت نام به پایگاه مراجعه کنیم اما در جوابمان گفتند : شما به خاطر آنکه دانش آموزهستید باید به سبزوار مراجعه کنید.

فردای آن روز من و سیدحسن و حسن صانعی و علی رضاهمت آبادی و با یکی دونفر دیگر از بچه های دانش آموزمزینان و سویز راهی سبزوار شدیم با هزار کلک و حقه مانند جعل کردن رضایتنامه والدین و روی پای همدیگر ایستادن تا قدمان بلند دیده شود توانستیم رضایت مسئولین جذب بسیج را بگیریم اما آنها سنگی دیگر جلوی پایمان انداختند و مارا روانه آموزش و پرورش کردند .آنجا هم رضایتنامه را گرفتیم و تا می خواستیم بیرون بیاییم که مسئول جذب دانش آموزی سیدحسن را صدا زد و گفت : گفته اند شما را ثبت نام نکنیم ولی کار از کار گذشته بود و ورقه ی ثبت نام در دستان او خود نمایی می کرد و فی الفور از آنجا فرار کردیم و راهی بسیج شدیم هرطور بود آماده اعزام شدیم.

صبح روز بعد مطلع شدیم اقوام سیدحسن او را برای برگزاری مراسم به زور به تهران برده اند از طرفی خوشحال از اینکه به هر حال در کنار مادر مصیبت دیده اش هست و او با نگاه برقد و بالای فرزندش کمی آرام می گیرد و از طرفی ناراحت بودیم که بهترین رفیقمان با ما همراه نیست ولی برای من مسجل بود که او خودش را می رساند.

صبح روز اعزام گروه سی چهل نفری ما با بدرقه ی پرشور مزینانی ها و درمیان اشک و آه والدین راهی سبزوار شد و پس از دریافت لباس و برگه ی اعزام برای سوار شدن براتوبوس در داخل سپاه سبزوار با دیگر رزمندگان اعزامی از روستاهای مختلف و شهرستان سبزوار  صف کشیده بودیم که ناگهان دستی برشانه ام خورد سرم را که برگرداندم سیدحسن را دیدم در حالی که لباسی گیر آورده و پوشیده بود ولی کمربند نداشت و سعی می کرد با نخ شلوارش را ببندد باتعجب گفتم : چه طوری آمدی ؟ گفت : به بهانه هواخوری از مراسم بیرون آمدم و با پسرعمویم سیدمحمد تا نزدیک تریمنال آمدیم و به او گفتم ک من برای اعزام به سبزوار می روم تو هم به پدر و مادرم بگو و حلالیت بخواه. در داخل اتوبوس خوابیدم و مرا به نیشابور برد ولی تا فهمیدم سوار تاکسی سواری شدم و الآن هم در خدمت شما هستم .

سوار براتوبوس شدیم ، بچه های مزینان به ویژه پاسداران سعی کردند او را از ماشین پیاده کنند ولی او در حالی که گریه می کرد محکم به صندلی چسبیده بود و التماس می کرد که راحتش بگذارند . پاسدارها وقتی سماجت او را دیدند تهدیدش کردند و گفتند : حتی اگر به جبهه بروی بازهم برت می گردانیم چون تو پرونده نداری و ما آن را از بسیج گرفته ایم . ولی او گفت : باشه فقط شما بگذارید من پام به جبهه برسه و اونجا رو ببینم بعدش هرکار می خواهید بکنید.

با این صحبتها و گریه ها او را رها کردند و سیدحسن همراه ما عازم جبهه های جنوب شد . پس از آنکه به اهواز رسیدیم ما را از هم جدا کردند و هر کداممان به گردان و پادگانی دیگر رفتیم  یکی دو بار تا قبل از عملیات والفجر 8 موفق شدم او را ببینم و تا اینکه دو روز مانده به عملیات در قرنطینه عملیاتی همدیگر را دیدیم و بار آخر به او گفتم : فکر کنم این آخرین دیدار ما باشد خندید و گفت : تو همیشه این را می گی اما بازهم میای به دیدنم . راست می گفت نمی دانم چرا از دیدنش سیر نمی شدم . ولی آن دیدار به راستی آخرین دیدار ما بود و پس از عملیات بچه های مزینان در پادگان شهید برونسی به من گفتند که سید حسن مجروح شده و دیگر از او خبر نداشتند تا اینکه به تهران آمدم و همشیره ام خبر شهادت او را به من داد و چون شایعه شده بود که منهم شهید شده ام پدرم برای یافتن و دیدن جنازه ام به سبزوار رفته بود اما در آنجا پیکر سیدحسن را دیده بود که نیمی از بدنش در اثر اصابت راکت متلاشی شده بود.و..

و ادامه دارد..

  • علی مزینانی
۰۵
اسفند
۹۲
با هماهنگی شاهدان کویرمزینان؛ روزنامه جوان به مناسبت شهادت سردار رشیداسلام جانباز شهید حاج محمد مزینانی مصاحبه ای با محسن رفیعی مزینانی همرزم شهید انجام داده است که در صفحه پایداری این روزنامه در صبح امروز دوشنبه پنجم اسفند منتشر شده است در ادامه این مصاحبه جالب و خواندنی را بخوانید.
 

نگاهی به زندگی شهید «محمد مزینانی» که 20 بهمن امسال آسمانی شد
در روزهای سالگرد عملیات والفجر 8 شهیدان این عملیات و هشت سال دفاع مقدس، ‌یک مهمان تازه داشتند، یک مهمان آشنا از میان رزمندگان باصفای جنگ تحمیلی که با هم برای دفاع از میهن می‌جنگیدند.

روزهای پرشور و اشتیاق دهه فجر که از راه رسید محمد مزینانی هم حال و هوای دیگری داشت و به رسم تمام عاشقان سبکبال پر کشید سوی آسمان، آرام شد و جاودانه ماند. 30 سال رنج شیمیایی بودن را تحمل کرد، درد کشید و دم نزد. در استقامت اسطوره‌ای وصف‌ناشدنی بود و دوستانش به او لقب کوه صبر داده بودند. محسن رفیعی همرزم و از دوستان قدیمی شهید مزینانی در گفت‌وگو با «جوان» گوشه‌هایی از زندگی این جانباز شیمیایی70 درصد را روایت می‌کند و سال‌های رزمندگی و دوران جانبازی او را مروری دوباره می‌کند.

آشنایی شما با شهید مزینانی به چه زمانی برمی‌گردد؟

ما همسن و سال، همشهری، همرزم و بچه محل بودیم. از قدیم یکدیگر را می‌شناختیم و از طریق سپاه به جبهه اعزام می‌شدیم. من از شروع تا پایان جنگ در جبهه بودم اما نه به طور مداوم. چون خبرنگار صدا و سیما بودم زمانی که عملیات پیش می‌آمد قبل و بعد عملیات، از آفند تا پدافند را در جبهه حاضر می‌شدم.

شهید مزینانی در کدام عملیات جانباز شیمیایی شد؟

محمد در عملیات خیبر در سال 62 شیمیایی شد. او در درمانگاه صحرایی که پشت خط مقدم زده شده بود کار درمان و امداد را انجام می‌داد. یک انبار دارویی دستشان بود که وقتی حمله شیمیایی صورت گرفت در آنجا حضور داشت و شیمیایی شد.

ایشان در جبهه مشغول کارهای امدادی بودند یا در خط مقدم به فعالیت رزمی هم می‌پرداختند؟

چون شهید مزینانی انباردار دارو بود و از نام و کارکرد دارو‌ها شناخت داشت زمان جنگ به جبهه رفت و از این توانایی‌اش در جنگ استفاده شد. زمان جنگ برای بحث‌های امداد و درمان کسی را انتخاب می‌کردند که به این کار آشنایی داشته باشد. اما حضور رزمی به آن معنا که تک‌تیرانداز باشد و اسلحه در دست بگیرد نبود. بعد از اینکه شیمیایی شد، سال به سال وضعیت جانبازی‌اش و ریه‌اش با بالا رفتن سن بدتر می‌شد. از 22 سالگی تا 51 سالگی که شهید شد درگیر مسائل و مشکلات جانبازی بود و حالش هر سال هم بد و بدتر می‌شد.

در مدت جانبازی هم با ایشان ارتباط داشتید؟

بله! من در بیمارستان بقیه‌الله موضوع بستری شدنش را پیگیری می‌کردم و مرتب می‌دیدمش و به خانه‌‌اش می‌رفتم. من با شهید همسن و سال هستم و هر دو در سال 41 به دنیا آمده‌ایم. بیمارستان ساسان هم که بستری بودند به ملاقا‌تشان می‌رفتم.

سال‌های جانبازی برای شهید مزینانی چگونه می‌گذشت؟

سال‌های زیادی از زمان جانباز بودنش را به دلیل شرایط آب و هوایی شهریار در آنجا زندگی کرد. به جهت مادی چیزی از مال دنیا نداشت و با حقوق پاسداری زندگی می‌کرد. بعدتر هم یک حق نگهداری برای همسرش پرداخت می‌شد. دائماً کپسول اکسیژن با خودش حمل می‌کرد و شرایط خوبی نداشت. واقعیت این است که شهید مزینانی در این سا‌ل‌ها بارها بار در بیمارستان‌های بقیه‌الله و ساسان بستری شد. هیچ ‌وقت از این بستری‌شدن‌ها شکایت نداشت. هیچ‌گاه ناله‌ای نکرد و از کسی ناراحت نبود. محمد صبر و مقاومت جانانه‌ای داشت و یک کوه صبر بود. من به لحاظ کارم با بسیاری از جانبازان ارتباط داشتم و به آسایشگاه‌های مختلفی می‌رفتم ایشان یکی از آن جانبازان شیمیایی بود که در صبر و مقاومت اسوه بود. می‌شود گفت اولین جانباز شیمیایی روستای مزینان نام گرفت.

مجروحیت شیمیایی تا چه میزان به ایشان آسیب وارد آورده بود؟

70 درصد جانباز شیمیایی بود. البته از اول درصد جانبازی‌شان 70 درصد نبود و اوایل که شیمیایی شدند 25 درصد بود. اما سال‌ها همین طور که می‌گذشت وضعیت جانبازی‌‌اش بدتر می‌شد و عود می‌کرد و در کمیسیون‌های بعدی بیشتر و بیشتر می‌شد. ریه و قسمت‌هایی که مرتبط به تنفس بود همه درگیر مجروحیت شیمیایی بود.

از سوی بنیاد شهید و نهادهای مربوطه رسیدگی خوبی به شهید می‌شد؟

بالاخره تجهیزات پزشکی و اکسی‍‍ژن‌سازی را که لازم داشت بهشان می‌دادند و مسئولان به عیادتشان هم می‌آمدند. ولی شدت جانبازی ‌محمد و تبعات آن بیشتر آن چیزی بود که بنیاد بتواند جوابگو باشد.

نگاه همسر و خانواد‌ه ایشان به جانبازی شهید مزینانی چگونه بود؟

در تمام این سال‌ها همسرش همیشه کنارش بود و همواره مشکلات و مسائلش را تحمل می‌کرد. خانواده چه زمانی که در بیمارستان بود و چه زمانی که در خانه حضور داشت در کنارش بودند. این شهید دو پسر 22 ساله و 20 ساله دارد که شهادت پدرشان برای آنها خیلی سخت است.

با شناختی که از ایشان دارید از ویژگی‌های اخلاقی و شخصیتی شهید به چه مواردی اشاره می‌کنید؟ لحظات شهادت ایشان چطور رقم خورد؟

بیشتر می‌توانم بگویم که آدم صبور، بی‌توقع، ساکتی بود و زیاد اهل حرف زدن و گله و شکایت نبود. این ویژگی‌ها را می‌توان به عنوان نقاط قوت اخلاقی شهید دانست. زمانی که بستری بود و به عیادتش می‌رفتم ایشان تنها درخواستش بحث دارو و تجهیزات پزشکی‌اش بود و هیچ خواسته دیگری نداشت.

همیشه یک کپسول 10 کیلویی همراهش بود و بدون آن نمی‌توانست جایی برود. جانبازان شیمیایی چون تنفس‌‌شان دچار مشکل می‌شود در رفت ‌و آمد و نشستن‌ها با مشکل مواجه می‌شوند. خاطرم هست در خیلی از رفت‌وآمد‌های با فامیل و بستگان محروم بود و سخت بود برایش جایی دوام بیاورد. در زمان جانبازی سختی‌های زیادی را متحمل شد و این دید و بازدیدها برایش مشکل بود. حتی به کوچک‌ترین بوی عطر و ادکلنی حساسیت داشتند و آژانس‌هایی که برای بردنش می‌آمدند می‌دانستند که داخل ماشین نباید بوی عطر بدهد. لحظات پایانی عمرشان ایست تنفسی کرده بودند و دیگر دستگاه‌های تنفسی که بهشان وصل بود جواب نمی‌داد.

در سال‌های بعد از جنگ و با تحمل مشکلات جانبازی نظرش نسبت به مسیر طی شده مجاهدت و جانبازی‌چه بود؟

نگاهش یک نگاه معرفتی بود. وقتی حرف مسائل مادی می‌شد می‌گفت من برای این چیزها که به جبهه نرفته‌ام، من به خاطر خدا به جبهه رفته‌ام و الان هم خواست خدا بوده که جانباز شده‌ام و راضی‌ام به رضای خدا. از لحاظ اعتقادی چنین آدمی بود و در وصیتنامه‌اش نوشته که اگر باز شرایطی پیش بیاید و خوب بشود و اگر جنگی اتفاق بیفتد حاضرم با تمام وجود پشت سر رهبری در جبهه‌ها از خاک و نظام و میهن دفاع می‌کنم. آدم مظلومی بود و اصلاً فرد سیاسی نبود که بخواهد با تغییر دولت‌ مواضعش تغییر کند. به راهی که رفته بود معتقد بود و در همین مسیر هم عاقبت به خیر شد.

 

  • علی مزینانی
۱۷
دی
۹۲

در بخش "اول بررسی چگونگی شهادت معلم شهید انقلاب فرزند شایسته دیار سربداران ابر مردی که به کویر معنا بخشید دکتر علی مزینانی شریعتی" از قول بعضی افراد و جوابیه فرزند برومندش دکتر احسان مزینانی  شریعتی مطالبی را عنوان کردیم که موجب قدر دانی مخاطبان گرانمایه شاهدان کویرگردید و خواستار آن شدند که بیشتر در این باره تحقیق و نوشته شود این بار به سراغ وب سایت خانواده شریعتی رفتیم و مطالب تازه و ارزشمندی با عنوان  هجرت شریعتی از این وبسایت منتشر می نماییم.

 


درباره‌ی هجرت شریعتی

در مورد هجرتِ شریعتی در سال پایانیِ عمرش (1356) به اروپا و مرگِ مشکوکش سؤال‌های فراوانی در جامعه وجود دارد. با ارجاع به چندین سند سعی کرده‌ایم تا حدی این ابهامات را برطرف کنیم.

 

پوران شریعت‌رضوی همسر علی شریعتی در کتاب «طرحی از یک زندگی» مقدمات سفر همسرش را اینچنین شرح می‌دهد:‌

«پرونده‌های علی در ساواک تحت عنوان علی شریعتی و یا علی شریعتی مزینانی طبقه‌بندی شده است. حتی مدارک تحصیلی علی در ایران و فرانسه احکام اداری‌اش در وزارت فرهنگ خراسان و دانشگاه فردوسی مشهد همه به نام علی شریعتی یا علی شریعتی مزینانی صادر شده است. در حالی که نام خانوادگی علی طبق شناسنامه مزینانی بود و نه شریعتی و یا شریعتی مزینانی. ضمن اینکه پاسپورت قبلی علی نیز به نام مزینانی یعنی نام خانوادگی واقعی علی صادر شده بود. قرار بر این شد که علی به من برای اخذ گذرنامه خودم رضایت‌نامه و برای بچه‌ها وکالت بدهد اما پیش از آن برای گذرنامه خودش اقدام کند تا مشخص شود که موفق به دریافت آن می‌شود یا نه. تصمیم گرفتیم که کلیه اقدامات اداری برای درخواست گذرنامه علی به عهده من باشد و او به هیچ‌وجه به اداره مذکور مراجعه نکند زیرا امکان داشت کسی او را بشناسد. در آن زمان یکی از شرایط اخذ گذرنامه برای افراد بازنشسته وجود یک ضامن معتبر بود یعنی یک کارمند شاغل می‌بایستی ضمانت فرد بازنشسته را به عهده می‌گرفت که طرف موظف به بازگشت به کشورش باشد. بنابراین من چون کارمند شاغل آموزش و پرورش بودم طبق قانون می‌توانستم ضمانت همسرم را بر عهده گیرم. ابتدا از آموزش و پرورش منطقه سیزده تهران تاییدیه گرفتم که شاغل هستم بعد با علی به کلانتری منطقه محل کارم رفتیم خوشبختانه ضمانت مرا پذیرفتند. سپس سایر مدارک لازم را تهیه کردم و به اداره گذرنامه رفتم. در آنجا به بخش حرف میم مراجعه کردم. با اکراه مدارک را از من گرفتند زیرا خود درخواست‌کننده بایست مدارکش را تسلیم می‌کرد ولی در ان ایام به طور کلی برای گرفتن مدارک زیاد سختگیری نمی‌کردند. با این همه مامور مربوطه تاکید کرد که برای گرفتن پاسپورت خود شخص بایست مراجعه کند. چهارشنبه بعد به اداره گذرنامه رفتم و شناسنامه خودم و احسان را هم همراه بردم و به مامور مربوطه گفتم چون همسرم مریض است لطفا پاسپورت او را به من بدهید. ابتدا مقاومت کرد و من با اصرار و خواهش که همسرم بیمار است و ناتوان و.... با نشان دادن شناسنامه‌ها و آوردن دلیل و برهان و غیره توانستم پاسپورت علی را بگیرم. با هم برای خرید بلیط به شرکت هواپیمایی سابنا رفتیم و برای روز 26 اردیبهشت یعنی 4 روز بعد به مقصد بلژیک بلیط گرفتیم.»

 

 


صبح 26 اردیبهشت 1356 شریعتی به همراه دو دوست آقای عبدالله رادنیا و همسرش به فرودگاه مهرآباد رفت.

شریعتی در نامه‌ای که از بروکسل برای پسرش احسان (که آن زمان مقیم آمریکا بوده است) دلایل سفرش به بروکسل را اینچنین توضیح می‌دهد: «من فعلاً به بلژیک آمده‌ام به دو دلیل؛ یکی اینکه ویزا نمی‌خواست و دیگر اینکه کمی از خط سیر عمومی پرت بود و دور از چشم». (با مخاطب‌های آشنا)

بعد از اقامتی دو روزه در بلژیک شریعتی عازم انگلستان و شهر ساتامپتون می‌شود و در خانه پسردایی همسرش ساکن می‌شود.

خبر خروج شریعتی کم‌کم در سطح شهر پخش می‌شود و واکنش‌های ساواک آغاز می‌شود. از آغاز ماه خرداد تا بیستم خرداد ساواک هنوز از خروج شریعتی مطمئن نیست. از این تاریخ به بعد خروج او برای ساواک قطعی می‌شود و همسر شریعتی ممنوع‌الخروج می‌شود. اسناد ساواک این سردرگمی را از روزهای پایانی اردیبهشت تا 18-17 خرداد به صراحت نشان می‌دهد. اسناد همچنین نشان می‌دهد که تصور ساواک این است که شریعتی با نام جعلی محمدعلی مزینانی از ایران خارج شده.

 از تاریخ 18-17 نام‌های سارا شریعتی مزینانی، احسان شریعتی مزینانی و پوران (بی‌بی‌فاطمه) شریعت‌رضوی را ممنوع‌الخروج اعلام می‌کند. مشخص است که باز هم نمی‌داند که فرزندان شریعتی همچون پدرشان پیشوند شریعتی را در شناسنامه ندارند و اگر قرار بر ممنوع‌الخروجی است باید با نام مزینانی ممنوع‌الخروج شوند. بر همین اساس است که فرزندان شریعتی (سوسن و سارا) علی‌رغم این حکم در تاریخ 28 خرداد از ایران خارج می‌شوند. حتی معلوم است که مامورین اطلاع ندارند که احسان شریعتی یکسال پیش ایران را ترک کرده و مقیم آمریکا است.

اسناد دیگر چگونگی شهادت فرزند شایسته کویرمزینان را در ادامه مطلب ببینید...

  • علی مزینانی
۱۶
دی
۹۲
IMG20134312

پارسینه: رژیم مرگ همه این افراد را مرگ طبیعی می دانست و مردم مبارز آنها را شهید می دانستند.
دوشنبه ۱۸ دی ماه ۱۳۴۶ مردم خبر درگذشت جهان پهلوان بزرگ و مردمی زمان خود، مرحوم غلا مرضا تختی را شنیدند که روزنامه ها طبق اعلا م ساواک، مرگ او را خودکشی در هتل آتلا نتیک گزارش دادند اما در تمام مراسم مردمی، از او با عنوان «شهید» نام برده می شد. ۲۱ خرداد ماه ۱۳۴۹ محمدرضا سعیدی از روحانیون مبارز در زندان به شهادت رسید و مرگ او سکته قلبی اعلا م شد. در سال ۱۳۵۶ هم دو مرگ مشکوک دیگر در خارج از ایران، دو تن از بزرگترین یاوران انقلا ب را از مردم گرفت.
سیدمصطفی خمینی (فرزند ارشد امام خمینی) در عراق و دکتر علی شریعتی در انگلستان درگذشتند که از طرف مقامات دولتی مرگ آنها هم سکته اعلا م شد. اما همواره در طول مبارزات از آنها با عنوان شهید یاد شده و کسی مرگ طبیعی را برای آنها باور نداشت. بعد از انقلا ب تلا ش بسیاری شد تا واقعیت ها مشخص شود اما خبر درگذشت محمدرضا سعیدی که از همان زمان هم بر اثر افشاگری های هم سلولی هایش شهادتش مسجل بود، هیچ نتیجه قطعی درباره چگونگی فوت بقیه به دست نیامده است.
درباره تختی بسیار گفته شده اما کسی نمی تواند قاطعانه نظر بدهد. درباره مصطفی خمینی کمتر نظری داده شده است و به نظر می رسد فوت طبیعی مورد قبول بسیاری است. درباره درگذشت علی شریعتی چطور؟ دکتر علی شریعتی در میان این افراد وضعیت ویژه دارد. جنازه وی سال هاست در سوریه و در جوار حرم حضرت زینب (س) به امانت سپرده شده اما هرگز آوردن جنازه اش به کشور، جدی نشده است! با چنین وضعیتی معلوم است که سخن گفتن از مرگ دکتر شریعتی هم چقدر می تواند با اما و اگر و... همراه باشد.
با این حال در این گزارش سعی شده فارغ از همه نظراتی که درباره این اندیشمند بزرگ معاصر وجود دارد، به بررسی مرگ ناگوار دکتر شریعتی در آستانه انقلا ب اسلا می پرداخته شود. آنچه در این نوشته به عنوان مرجع در نظر گرفته شده، دو کتاب است. اولی «طرحی از یک زندگی» نوشته خانم دکتر پوران شریعت رضوی همسر گرانقدر دکتر شریعتی است که در واقع زندگینامه شریعتی است و دیگری کتاب «از شریعتی» است که هر دو منبعی مورد وثوق به شمار می روند.
 

درادامه مطلب پرونده شهادت فرزندشایسته کویرمزینان را بخوانید...

  • علی مزینانی
۱۵
دی
۹۲
با عنایت به اسناد زیر از این پس ما نیز در هر جا نام فرزند شایسته کویر را بیاوریم ابتدا خواهیم نوشت مزینانی بعد شریعتی چون او نیز همین را می خواسته و فرزندان او نیز برهمین عقیده اند و در سجلدشان ابتدا مزینانی ثبت شده بعد شریعتی!

برای مشاهده کل اسناد مربوط به دهه30 به ادامه مطلب رجوع فرمایید


شریعتی، دانشجوی فلسفه‌ی دانشگاه تهران

مدرک لیسانس

مابقی اسناد رادر ادامه مطلب ببینید...

  • علی مزینانی
۱۴
دی
۹۲

سایت خبری و تحلیلی هزارسنگر به مناسبت ایام سالگرد درگذشت دکتر شریعتی، اقدام به نشر متن کتاب "امت و امامت" نوشته دکتر علی مزینانی شریعتی کرده است. متأسفانه این کتاب کمتر مورد استفاده برخی از طرفداران دکتر قرار می گیرد.به همین منظور شاهدان کویرمزینان با بهره مندی از این سایت وزین متن کامل این کتاب ارزشمند را تقدیم می نماید

 

 

متن کتاب "امت و امامت" بخش چهارم


«برتر از همفکری»!

عالیترین و مقدس ترین پیوندها، پیوند هم فکری و هم اعتقادی است. و من تا کنون به این معتقد بودم، یعنی احساس می کردم که نزدیکترین و خویشاوندترین کسان من، به من کسانی هستند که مثل من می اندیشند، و ایمانی هم رنگ من دارند، و در مقایسه با همه پیوندهای دیگر، براستی چنین است.

اما، در کلمه «امت» به «تعصب» رسیدم، یا بیک پیوند انسانی بسیار بلند تر و متعالیتر از پیوند «ما هم فکران»، یعنی خویشاوندی اعتقادی.

افرادی که در یک امت زندگی می کنندتنها و تنها خویشاوند فکری هم نیستند – که پیوندی بسیار عمیق تر و نیرومند تر دارند- پیوند «هم طبقه ها، همکار ها، هم خون ها، هم خاک ها، همرنگ ها» همه بیهوده است، وجود حقیقی عملی ندارد، و هم فکری و هم اعتقادی گرچه عالی تر از آن پیوندهاست، ولی هیچ نیست! بقول سارتر اساساً «وجود» ندارد، چون از «عمل» نگذشته است.

«من چنین می اندیشم»، «من این عقیده را دارم»، «من آدم خوبی هستم»، «من آدم بدی هستم»- و مانند این ها- مفاهیمی ذهنی و پوچ است. و وقتی «وجود»، یعنی واقعیت و معنا می یابند که تحقق عملی بیابند.

بنابر این «من خوبم» و «من بدم» هر دو مساویند، «من مانند تو فکر می کنم»، :«ما همه هم فکر هستیم»، «ما با هم هم فکر نیستیم» همه مساویند، چون هیچکدام نیستند، ما دو انسان مثل هم می اندیشیم و هم فکر و عقیده ایم، اما هنوز انسان بوجود نیامده است، و وقتی بوجود می آید که «بدی» یا «خوبی»، «زشتی» یا «زیبایی»، «خدمت» یا «خیانت»، در عمل جان بگیرد. بنابر این، همفکران، وجودی بالقوه ذهنی دارند و هنوز وجود بالفعل عینی نیافته اند، فقط دو ماهیت فلسفی هستند. و وقتی وجود پیدا می کنند و می توانند مورد قضاوت قرار گیرند که بعمل دست یازند.

می بینیم که تنها داشتن فکر یا ایمان مشترک، بی ارزش است، یعنی در زندگی افراد تاثیری نمی کند، و بوجود انسان هم اثری نمی بخشد. از هنگامی این همدلی، هم ایمانی و همدردی وجود پیدا می کند و در قضاوت می نشیند که با عمل در آمیزد. این است که علمای شیعه دین را «ایمان به دل، اقرار به زبان و عمل به جوارح» معنی کرده اند!

«امت» جامعه ایست از افراد انسانی که همفکر، هم عقیده، هم مذهب و همراهند، نه تنها در اندیشه مشترک اند، که در عمل نیز اشتراک دارند.

افراد یک امت – از هر رنگ و خون و خاک و نژاد- یک گونه می اندیشند و ایمانی همسان دارند و در عین حال، در یک رهبری مشترک اجتماعی، تعهد دارند که بسوی تکامل حرکت کنند، جامعه را به «کمال» ببرند، نه به «سعادت». که پیشتر گفتیم میان دو اصل «به خوش گذراندن» و «به کمال گذشتن»، امت طریق دوم را می گزیند.

رهبری امت (امامت) متعهد نیست که همچون رئیس جمهور امریکا، یا مسئول برنامه «شما و رادیو»، مطابق ذوق و پسند و سلیقه مشتری ها عمل کند، و تعهد ندارد که تنها خوشی و شادی و برخورداری- در حد اعلا- به افراد جامعه اش ببخشد. بلکه می خواهد و متعهد است که در مستقیم ترین راه ها، با بیشترین سرعت و صحیح ترین حرکت، جامعه را بسوی تکامل رهبری کند، حتی اگر این تکامل بقیمت رنج افراد باشد، البته رنجی که اکثریت، آگاهانه پذیرفته اند، نه که بر آن ها تحمیل کرده باشند. بدین ترتیب، «امامت» عبارت می شود از رسالت سنگین رهبری و راندن جامعه و فرد از «آنچه هست»، به سوی «آنچه باید باشد»، به هر قیمت ممکن، اما نه به «خواست شخصی امام»، بلکه بر اساس ایدئولوژی ثابتی که امام نیز بیشتر از هر فردی، تابع آن است و در برابرش مسئول! و از همین جا است که امامت از دیکتاتوری جدا میشود و رهبری فکری انقلابی با رهبری فردی استبدادی تضاد می یابد.


در ادامه مطلب این اثر جاودانه ی فرزند شایسته کویرمزینان را بخوانید...

  • علی مزینانی
۱۳
دی
۹۲

سایت خبری و تحلیلی هزارسنگر به مناسبت ایام سالگرد درگذشت دکتر شریعتی، اقدام به نشر متن کتاب "امت و امامت" نوشته دکتر علی مزینانی شریعتی کرده است. متأسفانه این کتاب کمتر مورد استفاده برخی از طرفداران دکتر قرار می گیرد.به همین منظور شاهدان کویرمزینان با بهره مندی از این سایت وزین متن کامل این کتاب ارزشمند را تقدیم می نماید

 

 

متن کتاب "امت و امامت" بخش سوم

سیاست و پولیتیک

این دو بینش بدون اینکه در تاریخ رسماً مظرح شود و حتی متفکران به اختلاف این دو اشاره کنند، نا خود آگاه (شاید)، در اصظلاحات مظرح شده است.

معادل سیاست در زبان یونانی – که اکنون نیز در تمام زبان های اروپائی هم هست، و در همه متون نیز تکرار می شود- پلی تیک POLITIQUS است که از کلمه پلیس POLICE به معنای شهر گرفته شده است. پس حکومتی که کارش پلیتیک است- یعنی اداره شهری به بهترین وضع- وظایفش در کشور ، از نوع وظایف شهرداری است در شهر. دستگاه شهرداری در یک شهر هرگز متعهد نیست که از لحاظ بینش، مردم را اصلاح کند، که نسل جوان خوب تر فکر کند، نسل گذشته بهتر بچه ها را تربیت کند، طرز تفکر مذهبی اشان را عالی کند، بی مذهب یا با مذهبشان کند، و اخلاق را عوض کند و ... این ها در قلمرو مسئولیت سازمان شهرداری و شخص شهردار نیست زیرا شهردار و شهرداری فقط تعهد خوش گذشتن و اداره آزاد و راحت زندگی جمعی مردم شهر و نظام شهر را بر دوش دارد. و رژیم حکومت نیز در محدوده کشور، وظیفه اش همین است، یعنی نگاهداری جامعه و سالن داشتن آن و فراهم آوردن امکان زندگی آسوده برای افراد کشور. «اداره امور مملکت» که این همه یعنی پلیتیک، علتش هم این بود که در یونان هر شهری یک کشور بوده و یک دولت مستقل ویژه خود داشته (Cite-Etat) مثلاً شهر آتن یک کشور بوده و یک حکومت داشته، پس Police (پلیس) کشور- شهر است و ناچار شهرداری و کشورداری، شهردار و مملکتدار با هم مترادف بوده اند. ازین نظر پلیتیک که اداره شهر است و مجموعه مسئولیت های شهرداری، بعد ها به اداره کشور و یا جامعه و مجموعه مسئولیت هایی که در قلمرو کار حکومت و دولت است طلاق شده است.

اما در شرق بجای «پلیتیک» (اداره جامعه یا کشورداری) «سیاست» بکار رفته، که معنایش نگهداری مردم و اداره کشور یا اجتماع نیست، سیاست در معنی لغوی اش تربیت کردن اسب وحشی است بنابر این اصل تغییر و تربیت و تکامل در سیاست مطرح است. چنین حکومتی وظیفه دارد که مردم را از وضع روحی، اخلاقی، فکری و اجتماعی یی که اکنون دارند، به وضع روحی، اخلاقی، فکری و اجتماعی یی که ندارند- و باید داشته باشند- منتقل کند.

پس حکومت در دو نوع فلسفه و مسئولیت دارد: یا باید تعهد رهبری و تربیت مردم را به بهترین شکل و بر اساس یک مکتب تعهد کند که معلم و رهبر مردم است (سیاست). و یا مدیر جامعه است و نگهبان و حافظ آن (پلیتیک) !

در ادامه مطلب این اثر جاودانه ی فرزند شایسته کویرمزینان را بخوانید...


  • علی مزینانی
۱۲
دی
۹۲


برنامه دو قسمتی "غربت شمس" به‌مناسبت ایام سوگواری امام رضا (ع)در رادیو اقتصاد و با کارشناسی سه استاد برجسته حوزه و دانشگاه  به ویژه حجت الاسلام شیخ هادی مزینانی  تهیه و پخش می‌شود.
به گزارش شاهدان کویرمزینان به نقل از  حوزه رادیو تلویزیون باشگاه خبرنگاران؛ در روز اول تبیین مفهوم ولایت در حرکت امام رضا (ع) از مدینه به مرو با حضور حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا آقاجانی کارشناس مذهبی مورد بحث و بررسی قرار میگیرد همچنین در این بخش در مورد عوام فریبی مامون نیز مطالبی عنوان خواهد شد.
 
در بخش بعدی روایت تاریخی از حرکت امام رضا (ع) از مدینه به مرو از زبان علی تهران وند کارشناس تاریخ بازگو خواهد شد و در بخش آخر نگاهی به فرهنگ وقف و ترویج آن در جامعه خواهد شد که در این بخش حجت الاسلام غلامرضا محمدزاده مدیر کل اوقاف استان تهران حضور دارد و مطالب تکمیلی را عنوان خواهد کرد.
 
در روز دوم ابعاد زندگی حضرت امام رضا (ع) مورد بحث و بررسی قرار می گیرد در این بخش حجت الاسلام و المسلمین حسین درودی مدرس دانشگاه و حجت الاسلام و المسلمین هادی مزینانی معاون ضوابط شرعی سازمان عقیدتی سیاسی ناجا از کنار بارگاه امام رضا (ع) در خدمت شما شنوندگان محترم خواهند بود.
 
"غربت شمس" چهارشنبه و پنج شنبه 11 و 12 دی ساعت 9 صبح پخش خواهد شد.
  • علی مزینانی
۱۱
دی
۹۲


همزمان با  سوگواری 28 صفر و ایام رحلت جانسوز پیامبر گرامی اسلام وشهادت امام حسن مجتبی و امام رضا (ع)مراسم عزاداری سنتی در مزینان و مهدیه مزینانی های مقیم پایتخت برگزار شد

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ این مراسم با حرکت دسته های عزاداری و سینه زنی دوره ای در بازار مزینان و در مقابل هیئت حسینی به همت هیئت شاهزاده علی اصغر برگزار گردید و همزمان در تهران نیز مزینانی های مقیم پایتخت با حضور در مهدیه شرق تهران ضمن عزاداری و سینه زنیی دوره ای سنتی از بیانات حجت الاسلام انصاریان استفاده کردند و در خاتمه تمامی میهمانان از سفره ی کریمانه ی اهلبیت بهر ه مند شدند.

درادامه مطلب عکسهای مراسم را ببینید...

  • علی مزینانی
۱۰
دی
۹۲
این خبر را تقدیم دوستانم حسین اسدی مزینانی ، حاج عباسعلی رحب مزینانی ، عیسی عطار مزینانی ، سیدعلی مزینانی قوچعلی و دیگر مزینانی هایی می نمایم که با پای پیاده در اربعین به زیارت مولایشان رفتند.


به گزارش شاهدان کویرمزینان به نقل از تسنیم: یک عقرب جان زایران حسینی(ع) را در مسیر کربلا نجات داد.

به گزارش خبرگزاری المدینة نیوز، زائران ایرانی که امسال در مسیر عشق حسینی حرکت می کردند، گزارش دادند: یک زن که به نظر می رسید خسته است، برای استراحت وارد یکی از خیمه ها شد و در خواب عمیقی و طولانی فرو رفت.
 
طولانی شدن خواب این زن باعث شد تا دیگران را متوجه خودش کنند، به همین دلیل به سمت زن آمدند و او را صدا زدند اما جوابی نداد و اینگونه متوجه شدند که وی مرده است و در کنارش عقربی را پیدا کردند که آن نیز مرده است و متوجه شدند که این زن توسط نیش عقرب مرده است.
 
زنان وقتی تلاش می کردند که جسد وی را به خیمه کناری ببرند، احساس کردند که جسم عجیبی در وسط بدن زن است وقتی لباس وی را کنار زدند کمربندی انفجاری را دیدند که به دور کمرش بسته شده بود.
 
پس از کشف کمربند انفجاری، نیروهای امنیتی خود را به محل رساندند و به راحتی و بدون هیچ تلفاتی آن را خنثی کردند.
  • علی مزینانی
۱۰
دی
۹۲

سایت خبری و تحلیلی هزارسنگر به مناسبت ایام سالگرد درگذشت دکتر شریعتی، اقدام به نشر متن کتاب "امت و امامت" نوشته دکتر علی مزینانی شریعتی کرده است. متأسفانه این کتاب کمتر مورد استفاده برخی از طرفداران دکتر قرار می گیرد.به همین منظور شاهدان کویرمزینان با بهره مندی از این سایت وزین متن کامل این کتاب ارزشمند را تقدیم می نماید

 

 

متن کتاب "امت و امامت"

 امت و امامت از کهن ترین و مشهور ترین اصول اعتقادی است، و به ویژه در تشییع، پایه اساسسی عقیده ماست. بنابراین از این جهت می توان گفت که قدیمی ترین و مشهورترین اصل اعتقادی ما مسلمانان و به خصوص شیعیان است. اما از طرفی نو ترین بحث است. بدین جهت که تا کنون بیشتر علمای ما- در قرون گذشته و حتی اخیر- در جهت کلامی و اصولی و فلسفی به عنوان یک مساله اعتقادی صرف و مساله ای صد در صد ماوراءالطبیعی، به بخش کشیده اند. در حالیکه امت و امامت، اگر نگوییم که مبحثی است صد در صد مربوط به زندگی انسان، لا اقل باید گفت برجسته ترین خصیصه این بحث و این اصل، خصیصه اجتماعی آن است و مربوط به زندگی، بر روی زمین است. و فعلی ترین و زنده ترین مبحثی است در میان مباحثی که در مذهب مطرح است و هر روز که که می گذرد این مبحث زنده تر و حادتر و حیاتی تر باید بحث شود. و آنچه عرض کردم، برجسته ترین وجهه، مقصودم "وجهه جامعه شناسی مبحث امت و امامت" است.

در ادامه مطلب این اثر جاودانه ی فرزند شایسته کویرمزینان را بخوانید...

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۹۲

من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق را دوستان و همراهان ما در موسسه خیریه حضرت نرجس خاتون به درستی تفسیر نمودند  درستی به آن دلیل که قدر قلم را به شایستگی می دانند نه آنکه چون از من نوعی تشکر کردندو ما بی هیچ توقعی تنها به خداقوتی از آنان که خود سراسر ایثار و فداکاری هستند و خالصانه برای مزینان زحمت می کشند قدردانی می نماییم : خداقوت یاران ...

و اما یاران دروبلاگ  موسسه حضرت نرجس خاتون (س) چه نگاشته اند ؟

تقدیر از مدیر مسئول وبلاگ وزین شاهدان کویر مزینان

نگارش و قلم فرسایی در ارتباط با کسی که خود اهل قلم می باشد بسیار سخت است اما نمی توان هیچ نگفت،

سخن از کسی است  که قلم و وقت خود را فدای عشق خود کرده ،عشق به وطن و اهالی خونگرم آن مزینان،سخن از علی عسگری مزینانی است کسی که با راه اندازی وبلاگی بنام شاهدان کویر باعث گردید مزینان که زادگاه اندیشمندان بزرگ همچون دکتر علی شریعتی است و دارای ظرفیتهای بسیاربالای فرهنگی و اجتماعی بوده و دارای آثار باستانی در خور توجه و قدمت چندین هزار ساله و دارای ذخایری همچون چشمه قنات که در جهان رتبه چهارم و در کشور رتبه دوم را دارا بوده و با توجه به شاخصه ها و توانمندیهای اهالی خونگرم آن هنوز در حد روستا باقی مانده مورد شناسایی و معرفی واقع گردد و وبلاگ ایشان محلی می باشد برای درد دلهای اهالی با مسئولین و معرفی جامع و کامل از مزینان و مزینانیهای شاغل در ادارات دولتی.

لذا از این طریق بر خود لازم می دانم از زحمات ایشان تقدیر و تشکر بعمل آورم .

به همین منظور مدیر عامل موسسه نرجس خاتون (س)نیز طی پیامی که در زیر آمده  از زحمات ایشان تشکر نموده اند:


Feather Pen Clip 
Art

جناب آقای علی عسگری

نویسنده خوش ذوق وبلاگ شاهدان کویرمزینان

                             با سلام و احترام

                                                 به پاس شایستگی و خلق آثار و امتزاج ذوق و هنر شما در ایجاد وبلاگ شاهدان کویر و معرفی مزینان و مزینانیهای توفیق یافته به خدمت بدینوسیله از حضرتعالی تقدیر بعمل آورده و توفیق روز افزون شما را از خداوند متعال خواستارم

بی شک مزینان به فرزندان مستعدی همچون شما می بالد که این چنین هنرمندانه با قلم خود بر تارک صفحات ، قریحه و ذوق و احساس را در هم می آمیزید و نقش خاطره می زنید.

امیدوارم که همواره با حضور و مشارکت در عرصه های علمی ،فرهنگی و هنری مدارج رشد و کمال را طی نمائید.

 

    فاطمه مزینانی (گلستانی)

مدیر عامل موسسه خیریه حضرت نرجس خاتون(س)


  • علی مزینانی
۰۴
دی
۹۲

چند روز پیش طبق عادت همیشگی در وبگردی برای جستجوی مطالب پیرامون مزینان و مزینانی ها وب "شهادت شهد زندگی " توجهم رابه خود معطوف کرد و از اینکه این وب با نام مزینان همراه شده است بیشتر مرا به سوی خودش کشاند مطالب پر محتوایش مرا که چند روزی به خود مشغول بودم و در اثر فشار کاری حسابی به قول جوانها دپرس شده بودم ؛ بی اختیار به یاد دوران هشت سال دفاع مقدس کشاند و با شعر زیبای مثنوی حدیث عاشقان یاد و نام وچهره های رفقای شهیدم که عاشقانه در خون خویش غنودند و رستگار شدند در جلوی چشمانم رژه می رفتند دوستان شهیدی که همه از دیار سربداران برخاستند و علی وار در جبهه جنگیدند و حسین وار شهید شدند.

انگار همین دیروز بود که شهید بزرگوار محمد فرومندی پس از عملیات کربلای چهار که هرچند کوله بار خود را بسته بودیم تا آن شب به خط بزنیم ولی تا صبح طول کشید و حتی نمازمان را با پوتین خواندیم و هر لحظه منتظر بودیم که سوار بر کامیونها بشویم و راه بیفتیم اما خبر آمد که عملیات ادامه پیدا نخواهد کرد و بعد از آن زمزمه برگشتن به خانه ها مطرح شد چون دیگر مدت مأموریتمان هم تمام شده بود ولی فرومندی آمد و با سخنانش چنان روحیه ای به بچه ها بخشید که همه یک صدا فریاد زدند:  فرمانده آزاده آماده ایم آماده...

شهید ابراهیم شجیعی که هر موقع در کسوت فرمانده آموزش در مقابلم ظاهر می شد هیبت مردانه اش را می ستودم و چون در جبهه با او همراه شدم از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم و آرزویم بود که نیروی او باشم

شهید محمدیانی  هرگز لهجه شیرینش از یادم نمی رود شهید رضا پروانه که مظلومانه از سبزوار رفت و مردانه چون فرومندی شهید شد و شهیدان جواد شربتی که باید گفت شربت شهادت گوارایش باد  و ابوالفضل راستی و محسن فتاحی و علی رضا داورزنی مجید اردیبهشتی و سید کاظم حسینی و حمید اکابر و حسن آزمون و محمدعلی صالح آبادی و مهدی برزویی و بلاخره داوود مزینانی و حسن صانعی و سیدحسن حسینی و علی اکبر هاشمی و داوود و علی اصغر سویزی و شنیدم هادی طالعی هم شهید شده ولی جالبه می گن بنیاد شهادتش رو قبول نکرده ، ای خدا کرمتو عشقه  از چه کسانی مدرک می خواند برای تأیید شهادتشون ... دوستانی که هنوز از مجنون و شلمچه برایم می سرایند...

ولی جالبه ها این مطلب منتشر نشد تا امروز که همزمان شده با روزهای عملیات کربلای 4 و با خیلی از همین بچه ها که اسمشون روآوردیم آماده شدیم بزنیم به خط...

صبحش مهدی برزویی صلواتی سرهمه رو ازته تراشید البته اصلاح کرد و حسن آزمون می گفت بعد شهادت مهدی من هر موقع به این سرای کچل نگاه بکنم یاد اون می افتم ولی وقتی دیدمش پابه پای مهدی توی کانال خوابیده بود...

مثنوی حدیث عاشقان

بیا بشنو حدیث عاشقان را           حکایت های سیر عارفان را

بیا بشنو ز جان های رهیده          که عمری درد و رنج عشق دیده

بیا بشنو دمی آیات حق را            حدیث سرخی خون شفق را

همانانی که نور راه مایند              ببین ما در کجا آنها کجایند

چگونه مدتی با ما نشستند             سخنها گفته و ناگاه رستند

همانانی که یاران قدیمند               کنون با قدسیان حق ندیمند

همانانی که عشق و جام دیدند         زتار و پود دنیا وارهیدند

مگر عشق رخ زیبای دلدار            چه کرده با دل آگاه بیدار

بیا ای دل بیا با هم بگرییم          بیا در شوق و در ماتم بگرییم

بگو ای دل که سرداران ما را      چه شوقی برده نزد حق تعالی

بیا ای دل برایت قصه گویم       ز جانبازان از جان رسته گویم

بیا بشنو ز عشق بی حد و حصر      ز سردار شجاع لشگر نصر

فرومندی که ما را استوانه است        که تا دنیاست نامش جاودانه است

ز سادات سراپا نور شیعی              ز ابراهیم در آتش شجیعی

ازآن پس آنکه نورهردوعین است  که میراث دلم حاجی حسین است

به گردان ولی الله جان بود             محمدیانی اهل آسمان بود

عزیزم رعد گردانی است بیدار        چو پروانه رضای محض دیدار

بیا سقای باش و تشنه می باش        به لاش دشمن دین دشنه می باش

بیا سنگر بساز و خود سپر باش       به اردوگاه دین فر و ظفر باش

چو شمس آبادی و خیل جهادی          سواران غیور جبهه سازی

ببو ای دل گل نیلوفری را                ببین روح کلاته سیفری

بروپیدا کن ای دل شم حق یاب   شم آبادی شووروشن چو مهتاب

به پاس قهرمان عشق و نیزه           سلحشوران دریای هویزه

تو انسان دیده ای بی مرز و ساحل؟    چو فتاحی و مختاری و فاضل

کریمی،مهدوی (1) خواندند ازدل    پران چون باد باید بود از گِل

به صابِریان و ساغریان خدا را   حسینی با تقدس خوان تو ما را

به عشق و آتش داورزنی ها         خطوط ماندگار گفتنی ها

بیاد اسوه اسلام خواهی (2)                                   به روحانیت سبز سپاهی

به عزم و پاکی و علم مصور   صمیمی پور و صالح،حشمتی فر

به طبع خوشگوار و خلق بهمن     به رود بی سراب (3) دیده من

به داود مزینانی که در شب         نهیب عشق را می داد بر لب

تخیل نقش بر روی زمین است     که وقت صحبت از میدان مین است

دگر حرفی ز شیدایی نیاری              بخوان عباسی و شاد و بیاری

رضا دیواندری را ذکر لب کن          ز نور اللهیم (4)  دریا طلب کن

که غواصان بحر آفرینش                همه کردند مهدی را گزینش

چو کرابی به اروند حقیقت               بزن معبر به میدان طریقت

چو سید مصطفی و سید کاظم           حسینی  وار باید گشت عازم

جواد شربتی جرعه ز حق زد          بحق پرواز تا رب الفلق زد

شهادت حاضر است و نیست غایب    به خُلقی و به معصومی به نایب

ز شیخ عشق ناوی پور بشنو          ز حق از رحمتش تا نور بشنو

دلم از نا منی ها بی خبر نیست      اگر چه بر دل از نورش اثر نیست

هلا ای راستی ای ایستیری          چه باشد گر ز یاران دستگیری

متاجی نور عرفان بود آری          خبر داری عزیزم یا نداری

شبانگاهان که می شد راه می شد     ز خاک دوستان آگاه می شد

به آنکه نطق قرآنش چو زمزم         عرب را و عجم را بود همدم (5)

به یاد پیروان پاک قرآن                جوانان سراپا نور ایمان

به یاد کوشکی و دلبری ها             قریشی و حسنی ، خسروی ها

ز دارینی حمید و هم ز صباغ        هنر پیشه که پر پر گشت در باغ

ز شور آزمون و شوق مهری          ز خون طیبی و خُلق اَبری

ز جان  بشنو پیام هاتفی را             که خواند شرح حال یوسفی را

به یاد آور تو یاران شلمچه            ز چشمی ، ایزدی ،بیدی،مقیسه

ز هر چه رسته از تاری و زشتی        رضا،جعفر،مجید اردیبهشتی

نیای با سخاوت (6) با سری مست      شهادت را و جان را داد پیوست

برات وصل را دارد براتی              لیاقت در وجودش بود ذاتی

به یاد دو کبوتر پاک  و فرهود         زفتاحی چنان محسن و محمود

و هر دو تن که بهروز و حمیدند          به دین احمدی(7) عبد وحیدند

ستایش خاص یزدان بزرگ است     که با یادش دل مومن سترگ است

شهید عزتی عزت از او یافت         که دل را با کلام الله حق یافت

صداقت با رضایت حلقه بسته         رضای صادقی را نطفه بسته

شنیدی سرگذشت جالبش را            تو مطلوب دلش را طالبش را

اگر خواهی معلم شو ادب را         گزین از خیل استاره رجب (8) را

چو برزویی برون زین سرزمین شو    منور باش و در میدان مین شو

بگیری تا نژاد آن علی (9) را            بروغن وار دامان علی را

چو سلمان آن دلیر تیرانداز            به نفس خویش بد اندیش پرداز

چو توحیدی شو و چون طاهری شو        به اروند حقیقت مظهری شو

هنرپیشه شو و تمرین دل کن            هنرمندانه شیطان را خجل کن

 بگو ای اردکانی ای مجیدم              ز جانبازی عباس رشیدم

شهادت زاده صد افتخار است             که نام رنجبرها سربدار است

اکابر،ارغیانی و همایی                 نواهای نیستان جدایی

رسولی پور واسماعیل زاده      چو رمضانی به تربت سرنهاده

و ریوندی،گراییلی،رضایی       چو فیض آبادی اندر فیض هایی

الا ای پیر شهرستانی ما           به محراب و به سنگرحامی ما

تو ای شاگرد بی باک خمینی        سروش خط خونبار حسینی

نمازذبح اسماعیل برخوان  که جزمحراب خونین نیست بر خوان

ببین ای یار مسجد در غبار است      به یاد دوستان حنانه وار است

خدایا کو جوانان جماعت               کجا هستند خیل سرو قامت

چو شوری بود و آواز و سُروری    چه شبهایی چه ساعاتی ، شعوری!

به لطف آنکه در کوثر ببینم        همیشه سر به سجده بر زمینم

امیدم صبح رجعت باشهیدان    رکاب صاحب عصراست ومیدان

همه عالم ردپای بسیجی است      کرندوپاوه  فاو ودوعیجی است

الا ای نعره خشکیده بر بام             بیا تا پنجوین و تا به ایلام

قلاویزان عشق ومیمک خون   سه راه مرگ وکاسه،خاک مجنون

به آن امدادهای غیب و بیّن          به میدان رضا و نهر خیّن

به قایقهای پر شور جزیره            به رفت و آمد شبهای تیره

به آفند و پدافند دمادم                      به پشتیبانی خط مقدم

به دهلاویه و خلق حلبچه              مثلث ها،هلالی ها،شلمچه

به کله قندی و به فتح مهران         شهادتگاه کاوه حاجی عمران

به اردوگاه یاران خمینی        برونسی و ظفر،فاضل حسینی(10)

الهی شور  نور وشعر و شوقت      فراوان ده بما نوبت به نوبت

مرا از معبر میدان میثاق            رسان تا نقطه پر نور الحاق

 

تابستان 74 ج.فلاح

منبع : وب شهادت شهدزندگی

  • علی مزینانی
۲۹
آبان
۹۲

به بهانه ولادت متفکری که در انقلاب اسلامی جاودانه شد؛


عکس های دکتر علی شریعتی به مناسبت شهادت ایشان

دوم آذر سالروز ولادت مردی است که در کویرمزینان هبوط پیدا کرد و افکار و اندیشه های والایش برای همیشه در ایران اسلامی جاودانه شد و در هر زمان گفتارش نمود می یابد و گویی آنچه او سالها پیش گفته و بر صفحات سپید تاریخ ثبت کرده است مانند پیامبری عالم به غیب و یا پیشگویی زبردست آینده را به راستی می دانسته است.
دکتر علی شریعتی مزینانی در دوم آذر 1312 ه.ش در خانواده ای عالم و روحانی در کویرتاریخی مزینان پا به عرصه ی وچود گذاشت استاد اول او به گفته ی خودش پدر بزرگوارش سقراط خراسان استاد محمدتقی شریعتی مزینانی بنیان گذار کانون حقایق اسلامی و کلاس درسش کتابهای این متفکر اندیشمند و مفسر قرآن کریم بود.
علی تا هفت سالگی در میان مردم رنج کشیده و در کویر تفتیده مزینان زیست و آنگاه همراه پدر برای رسیدن به مقصد کمال راهی مشهد مقدس شد و در جوار بارگاه نورانی امام هشتم (ع) ساکن شد و از آن پس خانه ی آنها محل رفت و آمد عالمان دینی و تشنگان فرهنگ ناب محمدی شد بسیاری از آنها اکنون مردان بزرگی هستند که دنیا از نامشان برخود می لرزد .
دکتر علی شریعتی مزینانی پس از تحصیل در ایران برای ادامه ی تحصیل راهی اروپا شد و در محضر اساتید برجسته ی حوزه ی فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ موفق به دریافت دکتری شد و آنگاه برای خدمت به ایران و اسلام راهی سرزمین پدری خویش شد و با دیدن رنج مردم ستمدیده ایران و ظلم و ستم حکومت جور پهلوی به روشنگری در مدرسه و دانشگاه ومحافل مذهبی به ویژه حسینیه ی ارشاد پرداخت و به دلایل سخنرانی های آتشین و انقلابیش بارها در سلول های انفرادی و گاه همراه با پدرش زندانی شد اما هر بار که آزاد می گردید عزمش برای مبارزه استوارتر می شد تا اینکه سرانجام در 29 خرداد در دیار غربت به سوی جانان ره یافت و در جوار حرم نورانی پیام آور کربلا حضرت زینب (س) برای همیشه آرام گرفت
شاهدان کویرمزینان که افتخارش معرفی سرزمین تاریخی مزینان و فرهیختگان و اندیشمندان و عالمان این خطه ی ادب دوست است در آستانه زادروز ولادت این اندیشمند توانا با جمع آوری و تولید مطالب ارزشمند سعی می نماید تا همانند سالروز شهادت وی که پرونده ای کامل و جامع ارئه نمود گوشه هایی از زندگی و اندیشه ها ی این ابرمرد را برای مخاطبانش تقدیم نماید و در اولین گام مطلب سه چهره از دکتر علی شریعتی مزینانی را که به بهانه ی سالگرد شهادت این فرزندشایسته کویرمزینان در خبرگزاری مشرق نیوز منتشر شده است تقدیم می شود.
در ادامه مطلب سه چهره از دکتر شریعتی را به روایت مشرق بخوانید...

  • علی مزینانی
۲۸
آبان
۹۲

پس از انتشار تعدادی از عکسهای عاشورا به روایت شاهدان کویرمزینان در ادامه این مطلب تصاویر دیگر سایتها و خبرگزاری ها و وبلاگها و عکسهای ارسالی شهروندان تقدیم می شود

ذکر این نکته لازم است که تصاویر عاشورا از نگاه دوربین شاهدان کویرمزینان همچنان ادامه دارد و به زودی منتشر می شود.



در ادامه عاشورای حسینی را به روایت مزینان سیتی ببینید...

  • علی مزینانی
۲۳
آبان
۹۲

فرزنددکترعلی شریعتی مزینانی هم در این روز به جمع عزاداران مزینانی پیوست

  • علی مزینانی
۲۳
آبان
۹۲
  • علی مزینانی
۲۳
آبان
۹۲

به دعوت شاهدان کویرمزینان دکتر احسان شریعتی فرزند برومند دکتر علی شریعتی مزینانی برای حضور درجلسه خانه موزه شریعتی به مزینان آمد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ پس از برگزاری جلسه گروه فرهنگی شاهدان کویرمزینان در بنیاد فرهنگی شریعتی در زمستان سال 91 با حضور فرزندان معلم شهید انقلاب دکتر علی شریعتی مزینانی مبنی بر آماده سازی خانه موزه شریعتی در مزینان ، دکتر احسان شریعتی همزمان با تاسوعای حسینی  رهسپار  زادگاه پدری خویش شد و در جلسه فرهیختگان و مسئولین شورا و دهیاری مزینان شرکت کرد.

در این جلسه  وی ضمن تقدیر از اقدام شایسته ی مزینانی ها اظهار داشت : این اقدام فرهنگی می تواند در جذب توریست و افراد و گروه های مختلف فرهنگی موثر باشد و روی در آمد و اقتصاد مردم منطقه نیز تأثیر بگذارد.

در ادامه محمد شریفی مزینانی از فرهنگیان بازنشسته و فعال فرهنگی با تشکر از حضور دکتر احسان شریعتی مزینانی بر تداوم این گونه فعالیت ها تأکید کرد.

در خاتمه جمعی از عاشقان شریعتی ضمن تقدیم مبالغی به عنوان هدیه به منظور خریداری منزل شریعتی ها از ورثه ی مرحوم احمد شریعتی آمادگی خود را برای تأمین هزینه کلی این بنا اعلام کردند.

  • علی مزینانی
۲۲
آبان
۹۲

همزمان با هشتمین روز از ماه محرم الحرام همایش شیرخوارگان حسینی در هیئت شاهزاده  علی اصغر(ع) در مزینان برگزارشد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان؛  پیرو در خواست مزینانی های مقیم پایتخت در هشتمین روز از ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت حسین بن علی (ع) و هفتاد و دو یار باوفایش همایش شیرخوارگان حسینی به همت هیئت ائمه بقیع (ع) مزینانی های مقیم تهران  و هیئت شاهزاده علی اصغر(ع) مزینان برگزار شد.

در این همایش  حجت الاسلام شیخ محمد مزینانی پس از برگزاری مراسم زیارت عاشورا پیرامون نحوه شهادت حضرت علی اصغر(ع) و فلسفه قیام امام حسین (ع) سخنرانی کرد.

این مراسم در روزچهارم محرم در سراسر کشور برگزار شد ولی بنا به درخواست شهروندان مزینانی مقیم تهران و دیگر شهرها که برای برپایی مراسم روز عاشورا به مزینان مراجعت می نمایند در روز هشتم محرم در مزینان برگزار گردید.

 هیئت شاهزاده علی اصغر (ع) مدت ده سال است که بنا به وصیت مرحومه حاجیه  ربابه مهدوی همسر حاج حسین تاج مزینانی در مزینان ساخته شده و با جذب نوجوانان و جوانان  در برنامه ها و مراسم ولادت و شهادت ائمه ی اطهار علیهم السلام به ویژه درماه محرم و صفر فعالیت می نمایدو این همایش نیز به مدت سه سال است که با شکوه خاصی برگزار می گردد.

در ادامه مطلب تصاویر این مراسم سوگواری را ببینید...

  • علی مزینانی
۲۰
آبان
۹۲

نماهنگ تلویزیونی سوگ کویر ویژه مراسم روزعاشورا در مزینان برای پخش تلویزیونی از شبکه ی استانی خراسان رضوی آماده شد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ این نماهنگ که تلفیقی از مراسم عزاداری و تعزیه خوانی عاشورا و مراسم کاروان اسرا در روز یازدهم ماه محرم الحرام  در مزینان است به کارگردانی و تدوین کارگردان مستند ساز خراسان رضوی عباس رستگار مقدم  و تهیه کنندگی علی مزینانی عسکری و سرمایه گذاری علی رضا صانعی مزینانی و با استفاده از آهنگ های استاد فریدون شهبازیان و تصویربرداری سید حسن ایزانلو و رضل عباس زاده  به مدت 15 دقیقه برای پخش از سیمای جمهوری اسلامی و شبکه تلویزیونی استان خراسان رضوی  آماده شده است. که بزودی از این شبکه پخش خواهد شد.


  • علی مزینانی
۲۰
آبان
۹۲

باز نشر بخشهای هشتم تا یازدهم مزینان از نگاهی دیگر پیرامون آداب عزاداری مزینانی ها درمحرم

محرم که فرا می رسد کمتر مزینانیی است که بر روی این کره ی خاکی زندگی کند و برای عزاداری سالار شهیدان به خصوص در روز عاشورا به زادگاه خویش بازنگردد! چه بسا مزینان زاده ای که درکشورهای دیگر مانند آمریکا و انگلیس و آلمان و کانادا زندگی می کنند اما چون محرم می رسد آنها نیز دلشان پرمی کشد و برای برپایی عزای امام حسین (ع) به مزینان سفر می نمایند تا پس از روزها درغربت زیستن، غم فراق را در وطن خویش نجوا نمایند. یکی از این مهاجرین عاشق که در کانادا زندگی می کرد مرحوم خواجوی بود که هر سال به مزینان می آمد و یک دهه ی کامل در تکیه ای *که با وقف منزل پدری خویش ساخته بود عزاداران را اطعام می داد . ولی افسوس که یک ماه پیش دار فانی را وداع گفت و بنا بر وصیتش فرزندانش او را در مزینان به خاک سپردند و امیدوارم  آنها نیز را ه پدر را به نیکی ادامه دهند که درحقیقت چنین خواهد بود.


محرم درمزینان از ویژگی منحصر به فردی برخوردار است و شاید دربین تمامی روستاهای ایران چنین مراسمی  کم نظیر باشد دلیل آن استقبال بی شمار هموطنانی است که در اطراف مزینان زندگی می کنند و تنها وصف تعزیه خوانی  آن را شنیده اند و هرسال در صبح روز عاشورا خود را به مراسم می رسانند والبته مزینانیها هم درمهمانداری زبانزد هستند و برای عزاداران فرزندفاطمه (س) در هیئت حسینی و ابوالفضلی و تکیه بالا و بعضی در خانه های خود غذا تدارک می بینند  . حضور مزینانی های مقیم درشهرها ویا کشورهای دیگر از جمله ی این کم نظیری مراسم عزاداری محرم مزینان است که در چنین موسمی چه در گرمای سوزان و یا سرمای شدید کویر رنج سفر را به جان می خرند و به زادگاهشان می آیند تا محرم را درک نمایند و حقیقت نیز همین است ما که سالهاست به اقتضای شغلی درتهران زندگی می کنیم امکان ندارد که عاشورا را در این شهر بمانیم و اگر خدای نکرده به هر دلیل چنین اتفاقی بیفتد مانند مأموریت خاصی که در سال  هفتاد ودو برایم رخ داد  و نتوانستم عاشورای آن سال را درمزینان باشم و هنوز پس ازگذشت دو دهه حسرتش بردلم مانده ، از آن پس همیشه درعاشورا هر چند مراسمی است تکراری ولی برایم تازگی خاصی دارد شرکت می کنم. و معترفم که تا وقتی به مزینان نیایم محرم را حس نمی کنم.


MIM_8181.jpg

همراه با نخل چوبی آن سالها و آهنین کنونی به میدان قتلگاه می رسم . میدان قتلگاه از مزینان جدا نیست  و در حقیقت  مکانی برای یک رویداد بزرگ در هر سال است جایی که برای پیر و جوان ، زن و مرد مزینانی و روستاهای همجوار از تقدسی خاص برخوردار است سرزمینی که در عاشورای حسینی (ع) جمعیتی هزاران نفری را شاهد است .


               

میدانی که تا هفت هشت سال پیش  مدور و خاکی بود و مردم بر روی خاکها می نشستند وهنر تعزیه خوانی مرحوم محمد شمشیری درنقش شمر را تماشا می کردند دربیرون از لباس مخالف خوان مهربان وخندان ودر زمین عاشورا به راستی شمر بود وبا آمدن او به میدان، ما که نوجوانان فهمیده ای بودیم ومی دانستیم ؛ این یک مراسم آئینی ویک نمایش است  ازترس پشت سرپدرانمان مخفی می شدیم وبزرگترانمان اورا نفرین می کردند وپس ازاو عبدالله ، پسرش این نقش را برعهده گرفت و به راستی جانشینی خلف برای پدر بود وهمان شمری بود که ما  ازاودرخردسالی ونوجوانی  می ترسیدیم  ودرکنار حبیب حسینعلی که نقش عمرابن سعد را از مندلی خان به ارث برده بود وعاشق تعزیه خوانی واجرای این نقشها بود وهمین امسال در کنار تربت اربابش حسین ابن علی (ع) به دیار باقی شتافت  وبه رفیق قدیمیش عبدالله که دوسه سال پیش اونیز نقش شمر را به پسرش سپرد ه بود پیوست .واکنون این میدان به همت فرزند حاج حسن ناطقی که حربن یزید ریاحی را درمیدان به حضارمعرفی می کرد وبه راستی تعزیه خوانی با سوادبود که یکی از دوستان هنرمند سبزواری اعتراف می کرد :"پس از سالها حضور بر روی سن تاتر آرزودارم که مثل حاج حسن نسخه  حر را بخوانم." وچون حاج حسن نیز میدان را به فرزندانش سپرد و به میهمانی سالار شهیدان رفت آنها نیز اهتمام والایی دربرپایی عزای امام حسین (ع) دارند واین میدان را به شکل استادیومی چند طبقه ساخته اند تا مراسم روز عاشورا هرچه با شکوهتر برگزار شود.


درادامه  مطلب با آداب و رسوم مزینانی ها در محرم بیشتر آشنا شوید...


  • علی مزینانی
۲۵
فروردين
۹۲

امشب شب شهادت انسیه ی حوراء بی بی دوعالم ام الائمه حضرت فاطمه الزهرا(س) است و شیعیان در این ماتم عظما سوگوارند و در هیئت ها و مجالس و محافل عزاداری بر سرو سینه می زنند . گمان ندارم شیعه ای امشب باشد که در شهادت دخت نبی مکرم اسلام اشک نریزد امشب مهدی فاطمه (عج) صاحب عزاست .

نمی دانم چه شد که ناگهان با اولین کلیک بر صفحه رایانه چهره ی علی مزینانی طلبه ی برجسته ای  که در عنفوان جوانی چشم از این دنیای فانی بست و پنج سال پیش به ملکوت اعلی پرگشود بر روی مانیتور هویدا شد !

مدتهاست می خواهم در باره ی اومطلبی بنویسم ولی هربار یا نیافتم و یا به دلیلی دیگر به دست فراموشی سپرده می شد اما امشب او خود اعلام آمادگی کرد و در این شب که او همیشه از پیشگامان برپایی عزای اهلبیت بود مرا به سوی خویش کشاند و میهمان شاهدان کویر مزینان  شد.

چهره اش همیشه متبسم بود ، هیچ گاه از مزاح دیگران حتی کسانی که سنشان از او کمتر بود ناراحت نمی شد  پس از آنکه وارد حوزه ی علمیه شد و به جرگه ی خادمین شهدا و راهیان نور پیوست همیشه محاسنش بلند بود و  دوستانش او را به شوخی بن لادن  و یا درویش خطاب می کردند و او در جوابشان تنها لبخند می زد.

شیخ علی در ایام محرم نوحه خوانی و در تعزیه ی عاشورای دوم مزینان تعزیه خوانی می کرد ، هیئت تشکیل می داد ، برای بچه ها استادی و در جمع بزرگان خادمی می نمود . معمم شده بود اما از دوستانش غافل نبود و به هر بهانه به دیدارشان می شتافت. روحانی بود اما کشاورز زاده بود هنوز از راه نرسیده بیل بر می داشت و به امداد پدر می رفت و در همان چند روز که به زادگاهش آمده بود راه صحرا را خوب بلد بود

اینها گوشه ای از صفات او بود و امشب  ما را به خود می خواند گویا بعد از این همه سال می خواهد بگوید ذاکر اهلبیت در چنین شبهایی در مجالس شما حضور دارد و برای فاطمه (س) اقامه ی عزا می نماید 

دوستان و یاران و همقطارانش در سوگ او چنین نوشته اند:

هنوز صدای خنده هایت ، شوخیهایت ،روضه هایت ، و ناله هایت در فضای حجره مدرسه امام باقر بگوش میرسد . هنوز حجره56 بوی تو را میدهد و فضای مدرسه ،غم پر کشیدنت را به یادمان میآورد .رفتی و مارا با خاطراتی ناب از صمیمت و سادگی تنها گذاشتی . دلمان برایت تنگ شده....

دیروز که لباس استشهادیت( نظامی) را برایم آوردند ، نمیدانستم باید چه کنم . از یک سو در دلم ناله کردم و از سویی قاه قاه خندیدم. آخر بنا بود این لباس ، لباس شهادتت باشد . مزینانی .....خیلی جایت خالیست .

وهمان دوستان از زندگی نامه اش گفته اند:

خادم الشهید علی مزینانی (‌یار حسینی) متولد 1356 در روستای مزینان، از توابع شهرستان سبزوار استان خراسان بود، در خانواده کشاورز و زحمت کش به دنیا آمد، دوران تحصیل خود را در مزینان گذراند و پس از اخذ دیپلم وارد حوزه علمیه سبزوار شد و پس از آن به قم هجرت نمود و در مدرسه علمیه امام محمد باقر(ع) مشغول تحصیل گردید. در زمان اقامت در قم در امر تبلیغ فعالیت گسترده داشت و به مناسبت‌های گوناگون در مسیر ترویج احکام رسول‌الله اقدام می‌کرد. از خصوصیات و روحیات فردی ایشان، پر جنب و جوش بودن، فعال بودن در عرصه‌های تبلیغی – اردویی علاقه‌مند به شهادت و عرصه پایداری و فدایی ولایت بود را می‌توان شمرد. در سال 82 با فعال شدن ستاد راهیان نور در مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس به عنوان خادم‌الشهید حضور فعالانه داشت، و یکی از عوامل اصلی در جذب زائران شهداء در شبکه فرهنگی امتداد بود. آرزوی شهادت موجب شد تا علاوه بر فعالیت‌های درسی و تبلیغی در حوزه نظامی و آمادگی‌های رزمی نیز فعال باشد و چند دوره آموزش تخصصی نظامی را نیز پشت سر گذاشت. در سال‌های پایانی زندگی به عنوان روحانی مستقر در شهرکرد سکنی گزید و فعالیت‌های تبلیغی خود را در مسجدی کوچک ادامه داد. سرانجام در 22 بهمن ماه سال 87 در حالی که تلاش می‌کرد خود را از قم به شهرکرد برساند تا مردم محل را برای سردادن ندای الله‌اکبر پیروزی انقلاب آماده کند در مسیر قم – شهرکرد بر اثر سانحه تصادف به رحمت ایزدی پیوست. یادش گرامی

پس او یک شهید است مگر غیر از این می توان گفت ، مگر شهادت فقط در میدان نبرد است ، او در راه شهدا بود و برای تبلیغ راه شهدا روز و شب در جهاد بود ، او سیره ی شهدا را ترویج می کرد خادمشان بود و آرزویش شهادت بود . شهید است که در چنین شبی معجزه آسا می خواهد که از او بنویسم  و من می گویم :درود بر تو شهید شیخ علی مزینانی

منبع : پایگاه اطلاع رسانی خادمین شهدا

 

  • علی مزینانی
۰۱
فروردين
۹۲

 

شاهدان کویرمزینان

 

سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است. نوروز یک جشن ملی است،‌جشن ملی را همه می‌شناسند که چیست، نوروز هر ساله برپا می‌شود و هر ساله از آن سخن می‌رود. بسیار گفته‌اند و بسیار شنیده‌اید؛ پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا، هست. مگر نوروز را خود مکرر نمی‌کنید؟ پس سخن از نوروز را نیز مکرر بشنوید. در علم و ادب تکرار ملال‌آور است و بیهوده؛ “عقل” تکرار را نمی‌پسندد؛ اما “احساس” تکرار را دوست دارد، طبیعت تکرار را دوست دارد، جامعه به تکرار نیازمند است، طبیعت را از تکرار ساخته‌اند؛ جامعه با تکرار نیرومند می‌شود، احساس با تکرار جان می‌گیرد و نوروز داستان زیبایی است که در آن، طبیعت، احساس و جامعه هر سه دست‌اندرکارند.

نوروز که قرن‌های دراز است بر همة جشن‌های جهان فخر می‌فروشد، از آن رو “هست” که یک قرارداد مصنوعی اجتماعی و یا یک جشن تحمیلی سیاسی نیست، جشن جهان است و روز شادمانی زمین، آسمان و آفتاب، و جوشِ شکفتن‌ها و شور زادن‌ها و سرشار از هیجانِ هر “آغاز”.
جشن‌های دیگران، غالباً انسان‌ها را از کارگاه‌ها، مزرعه‌ها، دشت و صحرا، کوچه و بازار، باغ‌ها و کشتزارها، در میان اطاق‌ها و زیر سقف‌ها و پشت درهای بسته جمع می‌کند: کافه‌ها، کاباره‌ها، زیرزمینی‌ها، سالن‌ها، خانه‌ها … در فضایی گرم از نفت، روشن از چراغ، لرزان از دود، زیبا از رنگ و آراسته از گل‌های کاغذی، مقوایی، مومی، بوی کندر و عطر و … اما نوروز دست مردم را می‌گیرد و از زیر سقف‌ها، درهای بسته، فضاهای خفه، لای دیوارهای بلند و نزدیک شهرها و خانه‌ها،‌ به دامن آزاد و بیکرانة طبیعت می‌کشاند: گرم از بهار، روشن از آفتاب، لرزان از هیجانِ آفرینش و آفریدن، زیبا از هنرمندی باد و باران، آراسته با شکوفه، جوانه، سبزه و معطر از:
“بوی باران، بوی پونه، بوی خاک،
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک” …
نوروز تجدید خاطرة بزرگی است: خاطرة خویشاوندی انسان با طبیعت. هر سال، این فرزند فراموشکار که،‌ سرگرم کارهای مصنوعی و ساخته‌های پیچیدة خود، مادر خویش را از یاد می‌برد، با یادآوری‌های وسوسه‌آمیز نوروز، به دامن وی باز می‌گردد و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می‌گیر: فرزند، در دامن مادر، خود را بازمی‌یابد و مادر،‌ در کنار فرزند، چهره‌اش از شادی می‌شکفد، اشک شوق می‌بارد، فریادهای شادی می‌کشد؛ جوان می‌شود، حیات دوباره می‌گیرد. با دیدار یوسفش بینا و بیدار می‌شود.
تمدن مصنوعی ما هر چه پیچیده‌تر و سنگین‌تر می‌گردد، نیاز به بازگشت و بازشناخت طبیعت را در انسان حیاتی‌تر می‌کند و بدینگونه است که نوروز، برخلاف سنت‌ها که پیر می‌شوند و فرسوده و گاه بیهوده، رو به توانایی می‌رود و در هر حال، آینده‌ای جوان‌تر و درخشان‌تر دارد، چه، نوروز راه سومی است که جنگ دیرینه‌ای را که از روزگار لائوتزو و کنفسیوس تا زمان روسو و ولتر درگیر است به آشتی می‌کشاند.
نوروز تنها فرصتی برای آسایش، تفریح و خوشگذرانی نیست، نیاز ضروری جامعه، خوراک حیاتی یک ملت نیز هست. دنیایی که بر تغییر و تحول، گسیختن و زایل شدن، درهم ریختن و از دست رفتن بنا شده است، جایی که در آن، آنچه ثابت است و همواره لایتغیر و همیشه پایدار،‌ تنها تغییر است و ناپایداری؛ چه چیز می‌تواند ملتی را، جامعه‌ای را، در برابر عرابة بی‌رحم زمان – که بر همه چیز می‌گذرد و له می‌کند و می‌رود، هر پایه‌ای را می‌شکند و شیرازه‌ای را میگسلد- از زوال مصون دارد؟
هیچ ملتی با یک نسل و دو نسل شکل نمی‌گیرد؛ ملت، مجموعة پیوستة نسل‌های متوالی بسیار است، اما زمان، این تیغ بی‌رحم، پیوند نسل‌ها را قطع می‌کند؛ میان ما و گذشتگانمان- آنها که روح جامعة‌ ما و ملت ما را ساخته‌اند- درة هولناک تاریخ حفر شده است؛ قرن‌های تهی ما را از آنان جدا ساخته‌اند؛ تنها سنت‌ها هستند که پنهان از چشم جلاد زمان، ما را از این درة هولناک گذر می‌دهند و با گذشتگانمان و با گذشته‌هایمان آشنا می‌سازند. در چهرة مقدس این سنت‌ها است که ما حضور آنان را در زمان خویش، کنار خویش و در “خودِ خویش”، احساس می‌کنیم؛ حضور خود را در میان آنان می‌بینیم و جشن نوروز یکی از استوارترین و زیباترین سنت‌ها است.
در آن هنگام که مراسم نوروز را به پا می‌داریم، گویی خود را در همة‌ نوروزهایی که هر ساله در این سرزمین برپا می‌کرده‌اند، حاضر می‌یابیم و در این حال، صحنه‌های تاریک و روشن و صفحات سیاه و سفید تاریخ ملت کهن ما در برابر دیدگانمان ورق می‌خورد، رژه می‌رود. ایمان به اینکه نوروز را ملت ما هر ساله در این سرزمین بر پا می‌داشته است، این اندیشه‌های پرهیجان را در مغزمان بیدار می‌کند که: آری، هر ساله! حتی همان سالی که اسکندر چهرة این خاک را به خون ملت ما رنگین کرده بود، در کنار شعله‌های مهیبی که از تخت جمشید زبانه می‌کشید، همانجا، همان وقت، مردم مصیبت‌زدة ما نوروز را جدی‌تر و با ایمان بیشتری برپا می‌کردند؛ آری، هر ساله! حتی همان سال که سربازان قتیبه بر کنارة جیحون سرخ رنگ،‌ خیمه برافراشته بودند و مهلب خراسان را پیاپی قتل عام می‌کرد، در آرامش غمگین شهرهای مجروح و در کنار آتشکده‌های سرد و خاموش، نوروز را گرم و پرشور جشن می‌گرفتند.
تاریخ از مردی در سیستان خبر می‌دهد که در آن هنگام که عرب سراسر این سرزمین را در زیر شمشیر خلیفة جاهلی آرام کرده بود، از قتل عام شهرها و ویرانی خانه‌ها و آوارگی سپاهیان می‌گفت و مردم را می‌گریاند و سپس، چنگ خویش را برمی‌گرفت و می‌گفت: “اباتیمار، اندکی شادی باید”! نوروز در این سال‌ها و در همة سال‌های همانندش، شادی‌یی اینچنین بوده است، عیاشی و “بی‌خودی” نبوده است،‌ اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن این ملت بوده و نشانة پیوند با گذشته‌ای که زمان و حوادث ویران‌کنندة زمان همواره در گسستن آن می‌کوشیده‌ است.
نوروز همه وقت عزیز بوده است؛ در چشم مغان، در چشم موبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شیعیان مسلمان، همه نوروز را عزیز شمرده‌اند و با زبان خویش، از آن سخن گفته‌اند. حتی فیلسوفان و دانشمندان که گفته‌اند: “نوروز روز نخستین آفرینش است که اورمزد دست به خلقت جهان زد و شش روز در این کار بود و ششمین روز، خلقت جهان پایان گرفت و از این رو است که نخستین روز فروردین را هورمزد نام داده‌اند و ششمین روز را مقدس شمرده‌اند”.
چه افسانة زیبایی؛ زیباتر از واقعیت! راستی مگر هر کس احساس نمی‌کند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است، مسلماً آن روز، این نوروز بوده است. مسلما بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلما اولین روز بهار، سبزه‌ها روییدن آغاز کرده‌اند و رودها رفتن و شکوفه‌ها سرزدن و جوانه‌ها شکفتن، یعنی نوروز.
بی‌شک، روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز نوروز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است.
اسلام که همة رنگ‌های قومیت را زدود و سنت‌ها را دگرگون کرد، نوروز را جلای بیشتری داد، شیرازه بست و آن را، با پشتوانه‌ای استوار، از خطر زوال در دوران مسلمانی ایرانیان، مصون داشت. انتخاب علی به خلافت و نیز انتخاب علی به وصایت، در غدیر خم، هر دو در این هنگام بوده است و چه تصادف شگفتی! آن همه خلوص و ایمان و عشقی که ایرانیان در اسلام به علی و حکومت علی داشتند پشتوانة نوروز شد. نوروز که با جان ملیت زنده بود، روح مذهب نیز گرفت؛ سنت ملی و نژادی، با ایمان مذهبی و عشق نیرومند تازه‌ای که در دلهای مردم این سرزمین برپا شده بود پیوند خورد و محکم گشت، مقدس شد و، در دوران صفویه، رسما یک شعار شیعی گردید،‌ مملو از اخلاص و ایمان و همراه با دعاها و اوراد ویژة خویش. آنچنان که یکسال نوروز و عاشورا در یک روز افتاد و پادشاه صفوی، آن روز را عاشورا گرفت و روز بعد را نوروز!
نوروز- این پیری که غبار قرن‌های بسیار بر چهره‌اش نشسته است- در طول تاریخ کهن خویش، روزگاری در کنار مغان، اوراد مهرپرستان را خطاب به خویش می‌شنیده است؛ پس از آن، در کنار آتشکده‌های زردشتی، سرود مقدس موبدان و زمزمة اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش می‌خوانده‌اند؛ از آن پس، با آیات قرآن و زبان الله از او تجلیل می‌کرده‌اند و اکنون، علاوه بر آن، با نماز و دعای تشیع و عشق به حقیقت علی و حکومت علی، او را جان می‌بخشند و در همة این چهره‌های گوناگونش، این پیر روزگارآلود، که در همة قرن‌ها و با همة نسل‌ها و همة اجداد ما- از اکنون تا روزگار افسانه‌ای جمشید باستانی- زیسته است و با همه‌مان بوده است، رسالت بزرگ خویش را، همه وقت، با قدرت و عشق و وفاداری و صمیمیت انجام داده است و آن، زدودن رنگ پژمردگی و اندوه از سیمای این ملت نومید و مجروح است و درآمیختن روح مردم این سرزمین بلاخیز با روح شاد و جانبخش طبیعت و، عظیم‌تر از همه، پیوند دادن نسل‌های متوالی این قوم- که بر سر چهار راه حوادث تاریخ نشسته و همواره تیغ جلادان و غارتگران و سازندگان کله منار‌ها بند بندش را از هم می‌گسسته است و نیز پیمان‌یگانگی بستن میان همة دل‌های خویشاوندی که دیوار عبوس و بیگانة دوران‌ها در میانه‌شان حائل می‌گشته و درة عمیق فراموشی میانشان جدایی می‌افکنده است.
و ما، در این لحظه، در این نخستین لحظات آغاز آفرینش، نخستین روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورایی نوروز را باز برمی‌افروزیم و در عمق وجدان خویش، به پایمردی خیال، از صحراهای سیاه و مرگ‌زدة قرون تهی می‌گذریم و در همة نوروزهایی که در زیر آسمان پاک و آفتاب روشن سرزمین ما برپا می‌شده است، با همة زنان و مردانی که خون آنان در رگ‌هایمان می‌دود و روح آنان در دلهایمان می‌زند شرکت می‌کنیم و بدینگونه، “بودن خویش” را، به عنوان یک ملت، در تندباد ریشه برانداز زمان‌ها و آشوبِ گسیختن‌ها و دگرگون شدن‌ها خلود می‌بخشیم و، در هجوم این قرن دشمنکامی که ما را با خود بیگانه ساخته و، “خالی از خویش”، بردة رام و طعمة زدوده از “شخصیت” این غرب غارتگر کرده است، در این میعادگاهی که همة نسل‌های تاریخ و اساطیر ملت ما حضور دارند، با آنان پیمان وفا می‌بندیم و “امانت عشق” را از آنان به ودیعه می‌گیریم که “هرگز نمیریم” و “دوام راستین” خویش را به نام ملتی که در این صحرای عظیم بشری، ریشه در عمق فرهنگی سرشار از غنی و قداست و جلال دارد و بر پایة “اصالت” خویش، در رهگذر تاریخ ایستاده است، “بر صحیفة عالم ثبت” کنیم.

منبع: مجموعه آثار 13-هبوط درکویر - دکترعلی شریعتی مزینانی

  • علی مزینانی
۰۱
دی
۹۱


چندی است که مغرضان ودشمنان اهلبیت(ع) با شبهه آفرینی و تشکیک در باورهای شیعه سعی نمود ه اند تا با مشغول کردن ذهن جوانان به آنچه که آنها از طفولیت آموخته اند اسلام را دین خرافه گری وخرافه پرستی  معرفی نمایند و در این میان با حمله به بسیاری از باورهای دینی ومذهبی در کتب ، سایت و ساختن پیا مک و ارسال آن به میلیونها انسان که با کمترین هزینه اتفاق می افتد و دستگاههای اجرایی وامنیتی در سکوتی مرگبار فرو رفته اند و گویی بنا ندارند تا با این شیوه مقابله نمایند و باز جای بسی تاسف است که در تمامی محافل صحبت از جنگ نرم است اما چگونگی مقابله با آن در پرده ای از ابهام است

به راحتی ؛ شریعتی وبعد از آن جنتی ، ودیگر شخصیتهای دولتی ودینی واکنون شهدا ،رزمندگان و با گستاخی  عزاداری سرور و سالار شهیدان در پیامکها به سخره گرقته می شوند وما نیز خوذمان با دست خودمان آن را برای اقوام ودوستان می فرستیم ومجانی  نقشه ی دشمن عملی می شود و میلیون میلون آدم در سرتاسر دنیا آن را دریافت می کنند . آن وقت سیستم پلیسی افتاده دنبال جمع کردن دیش ماهواره و ارسال پارازیت بر روی جسم هزاران انسان بی گناه!

نمی دانم چرا ما نمی توانیم مقابله به مثل کنیم و از همین شیوه برعلیه خودشان استفاده نمی کنیم ؟! چرا با آنکه میلیاردها تومان خرج مسائل فرهنگی می شود؛ با کارهای سطحی گاهی در حد انتشار یک صفحه ی بی محتوا و بدشکل که هر کس آن را می بیند فکر می کندکاغذ تبلیغاتی رستواران وآرایشگاه و... است ، بسنده می کنیم و به خیال خودمان دیگر تکلیف ادا شده و بعد هم بیلان کار می گردد و به بالا دستی گزارش می دهیم تا تشویقی هم دریافت نماییم!!

چرا متولیان فرهنگی ما نمی خواهند با ایجاد شبکه های مختلف وبا عناوین مذهبی در ماهواره حضور داشته باشند! چرا تلاش می شود که فقط جلوی پخش کانالها را بگیرند آن هم  با این همه فناوری که در اختیار جوانان قرار گرفته که با شکستن فیلتر به سایتها و شبکه ها دسترسی پیدا می کنند! چرا نمی خواهید باور کنید که که الآن درعصر علم و فناوری وتکنولوِی وماشین هستیم !  شما بیایید آنقدر جاذبه بیافرینید تا فرزندان ما رغبت نکنند به سمت داشته های آنها بروند. بیایید اینترنت و ماهواره وتلویزیون را با هنیرمندی و با تربیت واستفاده از هنرمندان واندیشمندان متعهد دراختیار بگیرید . نه آنکه با کبکبه ودبدبه به خانه های مردم حمله کنید و یک حلب را از پشت بام بردارید وببرید آقا یکی آمار بدهد تا به حال چندتا دیش وریسور جمع کردید الآن چند هزار دیش بر روی پشت با مهاست؟!

اما همه ی این دلنوشته را گفتم و دق دلم را برسر متولیان فرهنگی خالی کردم تا بگویم هرچند دشمن به خیال خام خود سعی می کند تا جوانان ما را از شناخت حسین (ع) و آل رسول الله (ص) دور نماید اما هستند جوانانی ودلسوزانی که با قلم شیوایشان این نقشه ی شوم آنان را نقش بر آب سازند . نمی دانم شنیده اید که وهابیت ، قبل از محرم  به بهانه ی اینکه امام حسین (ع) دختری به نام حضرت رقیه (س) نداشته است چه هجمه هایی وارد کرد و بی شرمانه تلاش کردند تا حرم نورانی این سه ساله ی امام حسین (ع) را منفجر نمایند اما به مدد وجود عالمان و مراجع همیشه بیدار تشیع این ترفند آنها نیز خنثی شد و دراین میان فرزندان مزینانی نیز در فضای مجازی همچون وبلاگ اسلام دین حق واکنون افلاکیان  با قلم توانایشان  سعی می نمایند تا مکتب تشیع وامام شناسی را ترویج نمایند.

مزینانی درهر کجا که باشد قلمش را بر زمین نمی گذار د . دانایی و علم و اندیشه اینها کلماتی است که با نام مزینان پیوند خورده ومزینانیان را به فهم ودانستن می شناسندو شاهدان کویر مزینان نیز مفتخر است تا با انتشار و معرفی آثار همراهانش ؛ مزینان ومزینانی را همچنان که دردنیا شناخته شده است به نیکی معرفی نماید و با همین نگاه مطلب زیر را که به قلم  توانای علی رضا تاج مزینانی نگاشته شده است و در وبلاگ شخصی وی با نام افلاکیان 0098 در باره شناخت بیشتر حضرت رقیه خاتون (س) منتشر شده است در ایام سالروز شهادت جانگداز آن حضرت تقدیم نماید.



                                                    

نام اصلی حضرت رقیه چه بود؟  

                                                             نویسنده : علی رضا تاج مزینانی

بر اساس نظر مشهور علما، امام حسین علیه‌السلام صاحب سه فرزند دختر به نام‌های سکینه، فاطمه و زینب بوده‌اند.

 *سکینه

  مادر ایشان رباب بنت امرئی القیس است سن ایشان در کربلا سیزده سال بوده، نام اصلی ایشان آمنه یا ُأُمَیْمَه بوده و مادرش او را سکینه لقب داده و بعدها به عقد مصعب بن زبیر در آمد و از او دختری متولد شد و نام مادرش رباب را بر او گذاشت.

*فاطمه

 در کربلا سی ساله(1) بوده، فاطمه و سکینه هردو در سال یکصد و هفده هجری قمری در مدینه وفات کردند و در بقیع به خاک سپرده شدند. مادر فاطمه بنت‌الحسین ،أم‌اسحاق دختر طلحة بن عبیدالله بن عثمان تیمی است و شوهر فاطمه، حسن مثنّی فرزند امام حسن علیه السلام است که مجروح شد و میان کشتگان افتاد، وقتی آمدند سر کشتگان را از بدن جدا کنند و شهدا را غارت کنند، دیدند نفس می‎کشد او را به میان فامیل مادری اش بردند و فامیل او را نزد عبیدالله لعین شفاعت کردند، او هم پذیرفت؛ لذا حسن مثنی را فامیل مادری او در کوفه معالجه کردند و بهبود یافت و پس از آن خداوند از فاطمه سه فرزند به او داد.

*زینب

یکی دیگراز دختران امام حسین علیه السلام، زینب نام دارد که در سال  57 هجری قمری در مدینه به دنیا آمد و در کربلا چهارساله بود و در خرابه شام در کنار  سر بریده پدر وفات نمود، همانجا به خاک سپرده شد و خرابه شام امروزه به صحن و سرای ایشان تبدیل شده، این طفل 4 ساله مشهور به رقیّه است. مادر ایشان أم‌اسحاق دختر طلحة بن عبیدالله بن عثمان تیمی است، بنابراین با فاطمه، دیگر دختر سید الشهدا علیه السلام از یک مادر بوده‎اند. أم‌اسحاق همسر امام حسن مجتبی علیه السلام بوده و پس از وفات آن حضرت به عقد امام حسین علیه السلام درآمده که حاصل آن دو دختر به‌ نامهای فاطمه و زینب (رقیه) بوده است.

رقیّه در لسان عرب حجاز، به معنی دختر کوچک و برگرفته از رقیق ونازک است؛ زیرا طفل نازک و رقیق است؛ سیف بن عمیره از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام قصیده ای  در رثای سید الشهدا علیه السلام و مصائب دختران امام حسین علیه السلام سروده  و در این قصیده دو بار از رقیّه  علیها السلام نام  برده است ؛ یک بار در این مصرع :

و رقیّه رقّ الحسود لضعفها

(رقیه ای که دشمن بر ضعف و کودکی او رقت نمود) و منظور از کلمه ضعف یعنی ناتوانی کودک است و در بیت دیگر گفته:

و لاُمّ کلثوم یجد جدیدها

لثم عقیب دموعها لم یکرر

لم انسها وسکینة و رقیّة

یبکینه بتحسّر و تزفّر (2)

ضمیر لم انسها به ام کلثوم بر می گردد که در بیت قبلی ذکر شده و در لغت گفته اند: واژه «رقه» درباره جسمی به کار میرود که نرم و لطیف است، میگویند: ثوبٌ رقیق( لباس نرم ولطیف )؛ نقطه مقابل آن ثوبٌ صفیق( لباس خشن وزمخت )است.

همچنین شاعر عرب گفته : لم تلق فی عظمها وهنا ولا رققا؟ (نمی بینی در استخوان او سستی ونازکی وجود دارد).(3)

پس رقیّه صفت است ودر اینجا مصغّر رقه است وتصغیر نشانه تانیث است یعنی دختر کوچولو.

بنابراین رقیه در اینجا به معنی صفت به کار برده شده ونام این دختر زینب بوده است.

البته بعضی همین صفت را نام دختر می گذارند ،چنانچه در اولاد امیر المؤمنین علیه السلام نام رقیّه وجود دارد.

*رقیه دختر امام حسین(ع)بود

از اینجا شبهه‌ای مطرح شده که آیا برای امام حسین علیه السلام دختری به‌ نام رقیه ذکر نشده است و در خصوص وجود مقدسه حضرت «رقیه» علیها السلام در شام تشکیک نموده‌اند.

پاسخ این است؛ نام اصلی این دختر «زینب» است و رقیّه نام او نیست، بلکه رقیه به معنای دختر کوچک است (که لقب آن حضرت بوده) زیرا این دختر در هنگام وفات تقریباً چهارساله بوده لذا به ایشان «رقیه» که به معنای دختر کوچک است گفته شده نام اصلی‌اش زینب است و در اولاد امام حسین علیه السلام نام زینب ذکر شده است

برای تحقیق بیشتر به منتهی‌الامال و کشف‌الغمۀ و مناقب ابن‌شهر آشوب و تاریخ‌الأئمۀ ابن ابی‌الثلج بغدادی و موالیدالأئمۀ و وفیاتهم تالیف ابن ابی‌الخشاب و کتابهای دیگر که نام زینب بنت‌الحسین را ذکر کرده مراجعه شود.

1.مقتل الحسین مرحوم مقرم،خطبة فاطمه بنت الحسین

2. المنتخب للطریحی ج2

3.العین ج5 ،مادة رقّ


منبع : افلکیان0098    http://aflakian0098.blogfa.com/post/17

  • علی مزینانی
۳۰
آذر
۹۱

ازحدیره تا باغستان

ره آورد سفربه مزینان

بخش  سیزدهم

کوچه ی سرچشمه برایم خاطرات فراوانی را حکایت می کند چه درتابستان که پس از فراغت ازدرس ومدرسه وایام خوش تعطیلی سه ماهه ، روزها والبته در غروبش با رفقای هم سن وسال ویا کمی بزرگتر که همیشه پیش خود خیال می کردیم آنها خیلی سنشان از ما بیشتر است وگاهی مجبور بودیم از آنان حساب ببریم وگرنه در بازی هرنگ هرنگ* وقیم قیم بزی *و کلاه بردار* و کلخ دپا *  واسولولو* بازیمان نمی دادند چون همیشه آنها سردسته بودند و یار می کشیدند وما خدا خدا می کردیم که انتخابمان کنند و چه  درهمان دوران تحصیل  که در دوشیفت به مدرسه می رفتیم ودربعدازظهر یعنی دوباره غروب که به شب منتهی می شد تپو لبیک * بازی می کردیم ؛ در آن کوچه های بزرگ که هر یک مهندسی بنا شده  و در کل ساختار مزینان فعلی  براساس معماری شهری ساخته شده است چون بعداز آن که در دوقرن پیش مزینان کهنه را آب برد مزینانی نو با تغییر ساختار فیزیکی به مکان فعلی منتقل شد ومزینانی ها خانه های خود را در نقشه ای حساب شده ساختند و کوچه ها و خیابانهایش را گویی معماری زبر دست آن را مهندسی نموده ونقشه اش را طراحی کرده است بلوار ، خیابان وکوچه وهمه ی نمادهای یک شهردر مزینان دیده می شود ومن درکمتر روستایی این چنین فضایی را شاهد بوده ام البته بماند که هنوز پس از هزاران سال از قدمت این کویر تاریخی دولتمردان در پس اعلام نمودن شهریتش ودر گیرودار مصوبه لایحه مانده اند و کسی نیست تا احقاق حقوق از دست رفته ی مارا بنماید. بماند به بازی تپولبیک خودمان بپردازیم مارا چه به این حرفا...

 آن روزها در هر کوچه ای وخیابانی ده ها نوجوان را می دیدی که تا پاسی از شب در حال بازی هستند وما در کوچه ی سرچشمه که اکنون به نام شریعتی مزبن شده به دودسته ی ده بیست نفری که این نیز بستگی به تعداد افرادمان داشت؛ تقسیم می شدیم وهر دسته ای را یک نفر رهبری می کرد که اوسنش از ما بیشتر بود وشاید جوانی بیست وچندساله که خیال نداشت باور کند که وقت زن گرفتنش است نه بازی! اما بی خیال روزگار چون خوشی وطراوت آن زمان را به سادگی نمی توان توصیف کرد نه مشکل گرانی ونه رنج بیکاری ذهن جوان را به خود مشغول می کرد  گاهی بزرگتر از جوانان افراد میانسال که دربین آنها پدر بزرگ ها هم برای خود بازی داشتند و هر کی همچین ،همچین همچین می کنه بازی می کردند یادش بخیر سه ماه از سال ، بیشتر یاکمتر پدرانمان به تهران می رفتند وبا دست پربرمی گشتند ونه ماه دیگر عیال آنها خرج می کردند وغم نان نداشتند حتی در سال منی پنج تومان که می گویند قحطی آمده بود و همه چیز مثل الآن گران شده بود. ولی حالا تمام خانواده می کوشند تا یک نفر سیر شود. ولش کن !

 وما بی هیچ دغدغه ای به دودسته وتیم تقسیم می شدیم و در فاصله ای در پناه کوچه ای بن بست ویا تورفتگی ساختمانی مخفی می شدیم سردسته یک نفر را به عنوان فرد شاخص مشخص می کرد سپس جای دو رهبر عوض می شد واولی فریاد می زد :تپو

دومی پاسخ می داد: لبیک

اولی : هم پلت*

دومی که از اعضاء گروه بود مثلامی گفت : حسن

 اگر درست گفته باشد آن تیم برنده می شد وگر نه گروه بعدی همین کار را تکرار می کرد تا فرد غایب با گفتن فرد تیم مقابل یکی باشد و آنگاه سردسته می گفت : مورری دگه *

گروه مقابل برنده می شد وآنها باید هرکدامشان  فردی را روی کول خود می گرفت وتا جایگاه تیم می برد وباز جای هریک عوض می شد و دوباره بازی از سرگرفته می شد وروزگار ما بچه های کویر به همین خوشی می گذشت و فکر نکنم هیچ وقت نه پدرمان ونه مادرمان فهمیدند که ما اصلا درچه کلاسی درس می خوانیم فقط گاه برای رفع غیبت ویا وساطت به خاطر تکلیف انجام نداندن قدم رنجه می کردند وبه مدرسه تشریف فرما می شدند وچه راحت بایک کاسه شیر ویا شاخه ای نبات همه چیز بروفق مراد می شد. دیگر کاری نداشتند که آیا در آخر سال تجدید می شویم ویا درجا می زنیم ورفوزه ویا به کلاس بالا تر می رویم فقط وقتی فراش مدرسه با آن موتور یاماهای تر وتمیزش کارنامه ها را به درخانه می آورد چه قبول وچه مردود شده بودیم اوعیدیش را دریافت می کرد ووالدین مهربان ماهم کاغذی را می گرفتند وخبر خوشی او را می دادند .شاید آن موقع می فهمیدند که ما الآن کلاس سیم یا یازدهم هستیم!

زمستان مزینان هم به خصوص در کوچه ی سرچشمه برایم همچون بهار وتابستانش خاطرات فراوانی دارد چه روزهایی که می خواستیم از میان خروارها گل ولای بگذریم وآن هم با پوتینهای پلاستیکی وبزرگی که بیشتر یک سرباز چکمه پوش گارد شاهنشاهی رضا خان را در ذهن تداعی می کرد وگاهی این هدیه ای بود که از طرف فرزند شایسته ی کویر برای بچه های زجر کشیده ومحروم فرستاده می شد .یادم نمی رود دوران مهد کودک به من یک روپوش دخترانه رسیده بود که چون نوبود کلی کیف می کردم و مربیانم می گفتند :  هدیه دکتر علی است! البته او لباس وکفش می فرستاد ودر توزیعش دیگران دست داشتند .وهیچگاه مرا فراموش نمی کردند واین لطفی بود که می خواست شامل حالم شود که آنچه  با دستان مهربانانه ی فرزند شایسته کویر تهیه شده بود به من هدیه شود .هیچ گاه اولین وآخرین نگاه پر از مهر وعطوفتش را   که برای تدفین عمویش شیخ قربانعلی شریعتی  به مزینان آمده بود ومن در آن زمان اورا کمترمی شناختم ونه می دانستم که کیست چون طفلی کم سن وسال بودم و پس از سالها که شناختمش دانستم آن مرد کت شلواری مهربان همان دکتر علی بوده  که سالهاست یا تقدیسش می کنند ویا ناجوانمردانه تکفیر می شود و بی دینش می خوانند اما او مر ا که دید وصورت سوخته از هرم داغ کویریم  را نظاره کرد نگذاشت سلامش کنم واو برمن درود فرستاد. تا من ،روستا زاده ای که همیشه رنج محرومیت را بردوش می کشم با سلام گرمش آرام گیرم وای کاش همین شناخت را درآن دوران داشتم ولحظه ای از مصاحبتش بهره می بردم. ولی می دانم که اونیز پس از سالها غربت نشینی برای من ودوری از مزینان دلش در قبرستان شام می تپد  و آرزویش دوباره رجعت به کویر است تا بار دیگر برقالی حضرت سلیمان (ع) بنشیند و برفراز  آسمان پراز ستاره ی کویر پرواز نماید. بگذرم که باز اگر بخواهم از او بگویم وآخرین تبسمش ٰ، زمستان هم رسیده وتمام شده ومن باید همچنان از مهربانی او بنویسم .


آغاز زمستان مزینان نیز با شب یلداست وروزهای قبل از این طولانی ترین شب سال پدر با تدارک بساط میهمانی می خواهد لحظه ای ودمی خانواده اش را شاد نگهدارد ودراین شادی همسایگان را نیز شریک کند. الآن که ما نیستیم ودوراز وطن روزگار می گذرانیم اما در سالهای خوش کودکی وروزهای شوخ وشنگ نوجوانی که گاهی بعضی از ما از دیوار راست بالا می رفتیم شب یلدا شیرین ترین شب شب نشینی با همسایگان وفامیل بود.

شبی که مهربانترین شب سال برای ما بود گاه ده پانزده خانوار از همسایه ها در آن شب به منزل مان می آمدند ویا ما میهمان خانه ی یکی از آنها بودیم فکر نکنم هیچ زمانی مادرانمان دغدغه ای در آن شب داشتند که برای میهمانانشان چه میوه ای تهیه کنند  دنه ی *هندوانه وخربزه که به وفور درهر خانه ای یافت می شد چون اصلا پولی برای خریدن آن نمی دادند کشاورزان خروارها هندوانه را ، ودر کوچه ی سرچشمه اکبر حسنعلی برای ما از سر موتور آل احمد چندین خروار هندوانه می آورد و در وسط کوچه کوت* می کرد والتماس می نمود  که همسایه ها چندین هندوانه را ببرند وفقط تخمه آن را بیاورند در خیلی از مواقع نیز همه را می بخشید اما اکنون در میادین این شهر آن هم درشب یلدا وجدان تنها چیزی است که کاسبان در این شب ارزان به فروش می رسانند  وهر کیلوی هندوانه وخربزه را باید هزاران تومان پول بدهی ،که چه ؟ دیگران ببینند ماهم هندوانه خریده ایم وچون آن را می شکافی از سرگر حسن کچل هم سفید تر است .

نمی دانم چرا نظام طبیعت بهم ریخته ودراین فصل از سال هر میوه ای را که می خواهی هست ولی  در آن روزگار میوه ها درچهار فصل خود می روییدند وبه دستمان می رسید ند برای همین از روزها قبل هندوانه هایی در زیر کاه مخفی می شد چون پدر می دانست که در آخر پاییز هندوانه نایاب است و اگر ما ببینیم پوستش را هم باقی نمی گذاریم و او با زیرکی این نعمت الهی را از تیر رس دید ما خارج می کرد ودر شب چله ناگهان مجمعه ی پر از هندوانه هویدا می شد البته سفارش می کردند  که بچه ها کمتر بخورند چون سحر لحاف وتشک خیس را باید بر روی دیوار پهن نمایند !

بعدازهندوانه  ؛ چغندر یکی دیگر از میوه هایی بود که بر روی کرسی قرار می گرفت البته نه خام  ونه به شکل لبویی که برروی چرخ تعافی دوره گردها دیده می شود وبا رنگی که معلوم نیست از کجا تهیه شده چنان تزئینش می کنند که دلت می خواهد همان جا کیلو کیلویش را ببلعی ولی چون ذره ای از آن به حلقومت وارد می شود تازه می فهمی که پول خود را حرام کرده ای . اما چغندر پخته ی  چله بزرگ در مزینان که  در زیر خروارها خاکستر تنور و اجاق خشتی که آن سالها فقط یک بار بررویش دیگ پلویی گذاشته می شد و با گلاره ای* از آجار پخته  فضا را معطر می نمود وما بچه ها از دم غروب حسابی انتظار شب را می کشیدیم که درکنار سفره ی شام بنشینیم و پلاب *بخوریم ؛ سرخ وپخته می شد چیز دیگری بود یادش بخیر که مانیز به تقلید از بزرگترها  درغفلت والدین ، گاه سیب زمینی ویا چغندری از خانه هایمان برمی داشتیم و به پشت قلعه می رفتیم وآتشی از ریشه ی اخلور *وزیل*تهیه می کردیم وسپس چغندر ویا سیب زمینی نشسته را درزیر خاکستر قرار می دادیم  هنوز کامل نپخته بود برای خوردنش دعوا می کردیم  هیچوقت هم بیمار  نمی شدیم!

درحین خوردن ونوشیدن ، اوسنه اون هم اوسنه های مرحوم عمی کبل حسن ذبیح الله ویا عمی محمد در روشنایی چراغ توری وگردسوز  شب یلدا را برایم  شیرینتر می ساخت  ومن سعی می کردم در همان حال که  ازخوردن ونوشیدن کام وچای وهندوانه وشکست دنه وجمع کردن پیست کام *عقب نمانم تمامی قصه های آنها را گوش کنم چنان با آب وتاب تعریف می کردند وبه خصوص وقتی می دیدند که ما مستمعین خوبی هستیم ومشتاق شنیدن ،لفت ولعابش را بیشتر می کردند و انگار که خود در آن قصه حضور دارند.تمامی ماجرا را با آب وتاب تعریف می نمودند ندوبعداز آن نوبت پدرم می رسید که با اندک سواد اکابریش برای چندمین بار کتاب امیرارسلان رومی وفرخ لقا را بخواند وهر بار که به قسمتهای عاشقانه اش می رسید دیگر پدران با نگاه تیز بینانه ای به دنبال فرخ لقای خودشان می گشتند .

تا احساس می شد که حاضرین خسته شده اند زن صاحبخانه دیره * را می آورد یا خودشان می نواختند ویا به دست عموعلی روس  می دادند واو آی بابا سفر را می خواند البته هنوز هم در سیزده بدر وبعضی از عروسی فامیل ؛ او که این خواندن را از پدر مرحومش کبل علی  اصغر روس به ارث برده این ترانه را می خواند وصد رحمت به همان شعر وترانه ی قدیمی ها

در آن روزگار خوش ، مرحوم کبل اصغر ویا عموعلی روس ابتدا شعر رفتم سرآسیاب سه دندانه را می خواند وپس از آن با صدای بلند در حالی که زن ومرد وخرد بزرگ اورا همراهی می کردند می گفت :  آی بابا سفر!

همسایه ها: های بله

خواننده: از شما به چند؟

همسایه ها: ازما به یک

خواننده : یک ما دنبه کلاره *، دنبه را ریزه کنم ، ریزه ونیم ریزه کنم ، در طبق نقره کنم ، درپیش جانانه برم ، اون نخوره من چه کنم ، آی بابا سفر !

همسایه ها : های بله

خواننده : از شما به چند ؟

همسایه ها : ازما به دو

خواننده : دوی ما دوزلف یاره ، یک ما دنبه کلاره ...

اوهمینطور تا دوازده پیش می رود وهر بار عدد را می پرسد وهر عدد را هم به یک عبارت توصیف می کند وباز برمی گردد به یک مثلا می خواند: هشت ما هشت دربهشته ، هفت ما هفت آسمونه ، شیش ما شیشه ی عمره ، پنج ما پنجه ی شیر ه ، چار ما چاردال گاوه ، سه ی ما سپاه دینه ، دوی ما دوزلف یاره ، یک ما دنبه کلاره دنبه را... ودر حقیقت هر عدد را سنبل ونماد این کلمات می داند.

در شب چله ، دخترانی که تازه حلقه ی نامزدی به دست کرده اند از این دورهم نشینی و شادی و ترانه خواندن بی بهر ه نیستند و معمولا رسم بر آن است که برای این دوشیزگان خوشبخت ،شب چله ای می برند که مجمعه ای از انواع تنقلات ،کله قند،حنا ،گوشت ،برنج و یا هدیه ای از طلا ویا رخت ولباس و اگر اشتباه نکنم اضافه کنید کله وپاچه ای هم می باشد که توسط پدر ومادر داماد تهیه شده است  واین کله پاچه توسط مادر عروس طبخ می شود وهمگی نوش جان می کنند اگر این نوعروس در مزینان باشد همسایگان وقوم خویشان ، داماد را همراهی می نمایند واگر درشهر دوری مثل تهران باشد پدر ومادر داماد وظیفه ی خویش می دانند که شب چله ای را برای عروسشان ببرند و رنج سفر را به بذل این هدیه به جان می خرند آنچه که مهم است بها دادن به نوعروس آن هم برای مزینانی ها به هر بهانه ای مهم است که اگر خدای نکرده در شب چله چنین اتفاقی رخ ندهد گله وشکایت مادر عروس حتمی است.گاه این هدیه بردن درشب چله همراه با دایره وکف زدن توسط زنان انجام می شد که داماد را تا خانه ی عروس همراهی می کردند و در مسیر راه گاهی شاباش دسته جمعی می گفتند.

 درشب یلدای ما نه صحبت از بی مهری می شد و نه چیزی خرید وفروش می گردید فقط  گاهی در همین دور هم نشستن پیوندی جدید وقومی وخویشی تازه به وجود می آمد ودختر وپسری در آن شب لایق همدیگر می شدند وبه پیشنهاد زنها قرار خواستگاری از دختر فلانی گذاشته می شد که این نیز به میمنت مهربانی این شب پراز خاطره ی ایرانیان است که هر سنتشان وآداب ورسومشان ریشه در آئین مهرپرستی  دارد .

                                 وادامه دارد...


·       هرنگ هرنگ : نوعی باز ی محلی ، یک نفر به عنوان اوستا معرفی می شد او درگوش فردی اسم میوه ای را می گفت و.شلاقی در دست می گرفت که یک سرش را به فردی می داد که وارد بازی می شد سپس می پرسید: هرنگ هرنگ گلها چه رنگ سردرختی یا پادرختی . اگر آن فرد به میوه ی مورد نظر می رسید اوستا می گفت : بزن که می زنی واو شلاق را می گرفت وافراد را با آن می زد هرکس خودش را به اوستا رساند دیگر درامان است. وقتی اوستا می گفت :جو جو به فتح جیم ، همان جو. همه می ایستادند واو حق زدن نداشت تا می گفت : گندم ،گندم . دوباره بازی شروع می شد

·       قیم قیم بزی : قایم باشک. افراد به دوسته تقسیم می شوند گروهی چشم می گذارند وتا عددی مشخص می شمارند گروه دیگر فرار می کنند ودر جایی مخفی می شوند گروه اول به دنبال آنها می گردند اگر هرکدامشان را پیدا کنند دستی بر سرش می زنند ومی گویند :کل. اگر همه ی آنها در صحنه حاضرشوند ودستشان را به محل بازی بزنند بازی را برده اند و گروه اول دوباره باید چشم بگذراند این بازی به صورت دونفری نیز انجام می شود

·       کلاه بردار : باز ی شبیه به زو ویا در زمان حال  ورزش کبدی می گویند . دایره ای یزرگ با آب یا گچ  می کشند وافراد به دوگروه تقسیم می شوند گروه اول در داخل زمین وگروه دوم دربیرون  که سعی می کنند افراد داخل را بیرون بکشند وآنها نیز با لگد پرانی از خودشان محافظت می کنند درصوسعی می کنند افرادتیم مقابل را به داخل بکبیاورند هرکدام موفق شدند تا مسیری معین باید به افراد گروه مقابل سواری بدهند

·       کلخ دپا : کلوخ درپا به صورت گروهی انجام می شد دوگروه برروی زمین می نشستند وکلوخی یا سنگی را یکی از تیم مقابل به نام اوستا در بین پاهای یکی از افراد مخفی می کرد اوستای  گروه بعدی باید آن سنگ را پیدا می کرد وگرنه باید تا مسیری افراد مقابل را سورای بدهند

·       اسولولو : همانند هرنگ هرنگ اجرا می شد البته نوع بازی افراد فرق می کرد یک نفر روی کول دیگری سوار می شد وجلوی چشمهای اورا می گرفت اوستا با حرکت انگشت به طرفین مانند چشم پزشک ازفرد سواری دهنده می خواست که مسیر انگشت اورا تشخیص دهد وبا هر حرکت می گفت: اسولولو، واو نیز با اشاره ی انگشت به سمت فرضی جواب می داد : اسولولو اگر درست جواب می داد اوبازی را می برد وسوار برپشت دیگری می شد

·       هم پلت : همانند، یار

·       مورری دگه : مرخصی دیگر ،آزادی

·       دنه : به فتح دال ، دانه ، تخمه

·       کوت : انباشته ، روی هم ریختن، یک جا جمع کردن ،تلنبار

·       پلاب : پلو

·       اخلور : گیاهی خودرو وخار دار ، طاق

·       زیل : هیزم

·       پیست کام :  پوست نوعی شکلات ، جلد ویا کاغذی که شکلات درآن پیچیده شود

·       دیره : دایره ،دف

·       کلار: گوسفند نر

 

 

 

 

 

 

  • علی مزینانی
۲۵
آذر
۹۱

دوازدهم آذرماه مطلبی با عنوان "اوتنها نیست "درشاهدان کویرمزینان منتشرکردیم و گفتیم که در دهه ی اول محرم الحرام یاوران و حامیان گمنام بهزیستی مزینان در راستای اهداف خیرخواهانه اقدام به چاپ و پخش بروشوری نمودند که در آن گوشه ای از فعالیهای مجتمع خدمات بهزیستی مزینان منعکس شده بود و قول دادیم که آن مطالب را منتشرنماییم . با توجه به مشکلات اینترنتی که امروزه گریبانگیر بسیاری شده تا این  تاریخ نتوانستیم به وعده ی خویش عمل کنیم ولی امروز در ایام یک سالگی تولد شاهدان کویر مزینان این توفیق حاصل شد و آن را هم به فال نیک می گیریم که در چنین زمانی مفتخر به انتشار خدمات دوستانمان می شویم و بی هیچ سانسوری عین مطلب را دردوبخش تقدیم مخاطبان همیشه همراه شاهدان کویر می نماییم. 

مجتمع خدمات بهزیستی مزینان

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند               که تودر برون چه کردی که درون خانه آیی


با لطف پروردگار متعال و رعایت قوانین ومقررات وآئین نامه ها و همفکری با کارشناسان مرتبط توانستیم در راستای کمک به محرومان ، معلولین و سالمندان موافقت اصولی ساخت مجتمع خدمات بهزیستی را درمحلی از شهرمزینان که قبلا خانه فرهنگ روستایی بوده و قدمت 40 ساله داشته که درب آن بسته و بصورت متروکه در آمده بود را گرفته وشروع به فعالیت نماییم.

این مجتمع دارای کاربریهای مختلفی است و تعدادی از آنها را که حدود سه سال است شروع گردیده به شرح زیر اعلام می داریم؛

1- مهدکودک وپیش دبستانی (پذیرش از کلیه روستاهای اطراف)

2- کلاسهای فنی حرفه ای با کادری مجرب و تخصصی

3- درحال به ثبت رسیدن موسسه خیریه نرجس خاتون(س)

4- تشکیل کتابخانه برای اوقات فراغت

5- تحت پوشش قرارداشتن یکصد مددجو ،یکصد وبیست خانم بی سرپرست ، هشتاد خانم بد سرپرست

6- ایجاد کلاسهای آموزش پیشگیری از اعتیاد و طلاق

7- ایجادکلاسهای جلوگیری از آسیب های اجتماعی

8-  احداث ساختمان توانبخشی

ادامه دارد...

  • علی مزینانی
۲۵
آذر
۹۱

m0tlzd71svcoe8ifb.jpgfh5mk4roiji87epyjse.jpg

همزمان با ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان و با حضور جمعی ازحامیان ومسئولین مجتمع بهزیستی مزینان از خیرین مزینانی تجلیل شد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ در این مراسم که باحضور کارکنان مجتمع خدمات بهزیستی غیردولتی مزینان و خیرین مزینانی که از تهران ، مشهدمقدس ، سبزوار و د یگرشهرها برای شرکت در عزاداری ماه محرم به مزینان سفر کرده بودند چگونگی تکمیل پروژه مجتمع توانبخشی مورد بحث وبررسی قرار گرفت و در ادامه فاطمه مزینانی سرپرست مجتمع خدمات بهزیستی مزینان ، گزارشی از فعالیتهای مجتمع را ارائه نمود.

وی ضمن تشکر و قدردانی  از مسئولین و خیرین مزینانی خواست که همکاری خود را برای تکمیل این مرکز عام المنفعه وخیرخواهانه ادامه دهند.

درپایان این مراسم لوح تقدیر با امضاء هادوی فر ریاست اداره بهزیستی شهرستان سبزوار و فاطمه مزینانی سرپرست مجتمع خدمات بهزیستی مزینان  به خیرین اهداشد.

  • علی مزینانی