جانبار :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جانبار» ثبت شده است

۲۲
مرداد
۹۸

همه عوامل بیمارستان از حراست و نگهبانان بیمارستان گرفته تا پرستاران، سوپروایزر و حتی پزشکان او را با لبخند و بشکن زدن می شناسند.

نمونه ای از دردها و مشکلات تودرتوی جانبازان

فاش نیوز - جانبازی است با 70درصد آسیب که به سختی صحبت می کند. اگر هم حرفی می زند بیشتر باید با لب خوانی اش متوجه بشوی چه می گوید. بخاطر اصابت گلوله مستقیم به سرش و تقریبا برداشتن سمت چپ جمجمه و صورتش، هم دچار موج انفجار شده و هم گاها" فراموشی! اما روحیه شادی دارد و با لبخند به استقبال دیگران می رود. همه عوامل بیمارستان از حراست و نگهبانان بیمارستان گرفته تا پرستاران، سوپروایزر و حتی پزشکان او را با لبخند و بشکن زدنش می شناسند. با اینکه خودش می گوید سنش بالا رفته و صدای بشکن هایش کمتر شده اما بازهم بشکن هایش صدای زیادی دارد و شاید به دلیل همین شیرینکاری ها و البته دردهای طاقت فرسایی که دارد هوایش را بیشتر دارند و با اصرار، دوست دارند تا جواد دقایقی را کنار آنان توقف کند و همکلامشان شود.

 باورش سخت است ولی نه کارت شناسایی ملی خود را به همراه دارد و نه کارت شناسایی جانبازی و حتی دفترچه بیمه اش را! پزشکان و عوامل بیمارستان آنقدر او را در این بیمارستان بستری کرده و تحت درمان قرار داده اند که به خاطر ادامه درمان و بستری شدنش به سوابق موجود او در بایگانی بیمارستان بسنده می کنند. تلفن همراهش بصورت یک طرفه هست و فقط می تواند جواب تماس های گرفته شده را بدهد که اغلب از طرف همسرش می باشد.

 خودش می گوید وقتی از منزل خارج می شود تا شب راه می رود و فقط شب ها با تماس همسرش راه خانه را در پیش می گیرد. به خاطر اختلال روحی ناشی از اصابت گلوله به سرش، کمتر چیزی به خاطر دارد و نمی تواند به سئوالات پاسخ درستی بدهد. به همین خاطر جواب برخی از پرسش هایمان را از طریق تماس تلفنی با فرزندش گرفته ایم.

پدرش که چند سال پیش به رحمت خدا رفته رزمنده و جانباز بوده و برادرش نیز جانباز است ولی هیچکدام در بنیاد تشکیل پرونده نداده اند. چون بگفته «جواد» پدرش اعتقاد داشت به خاطر خدا و اسلام بوده که به جبهه رفته اند و جانباز شده اند و نه بخاطر گرفتن امتیاز و امکانات!

با سفارش جانباز رضا عسکری از مسئولان فاش نیوز که در بیمارستان خاتم بستری و از هم تختی هایش بود در جریان وضعیتش قرار گرفتیم و قرار شد با او گفت و گویی انجام شود.

چون از قبل می دانست که به سراغش خواهیم رفت، با شنیدن صدای پا، خیلی سریع به رسم ادب از جایش بلند می شود. با آن که پیداست حال چندان مساعد و آرام و قرار ندارد اما روی صندلی قرار می گیرد. محجوب  است و آرام. بسیار کوتاه و مختصر خود را معرفی می کند:

«جواد مزینانی» هستم، و دیگر سکوت... کنگ و نامفهوم و پراکنده سخن می گوید. با موجی از سوالاتی که از تاریخ حضورش درجبهه گرفته تا محل مجروحیت و حتی همرزمانش می پرسم سربه زیر می اندازد و با گفتن جمله کوتاه "چیزی یادم نمی آید" راه را برای طرح کردن مابقی سوالاتم می بندد.

از زادگاهش که می پرسم می گوید: پدرم اهل مزینان است اما خودم بزرگ شده منطقه شمیراناتِ تهران هستم و با افتخار نقل می کند که همشهری دکتر علی شریعتی است و با ایشان نسبت دوری دارد؛ اما خوب به خاطر دارد که در کودکی به همراه پدر چندین بار به دیدن مرحوم محمدتقی شریعتی (پدر دکتر شریعتی) رفته است.

 تنها چیزی که از جبهه در ذهن دارد آن است که شانزده هفده ساله و کاسب و جزء اولین گروه های اعزامی به جبهه بوده که با اصابت گلوله دشمن به سرش، نیمی از آن را متلاشی می کند و پزشکان با زحمات فراوان و چندین عمل جراحی پلاستیک، با پوست قسمت هایی از بدن و استخوان هایی از ران، ظاهر آن را ترمیم کرده اند ولی همچنان طرف راست جمجمه، چشم و صورتش دارای پستی بلندی هایی است که حکایت از دردهای بسیاری دارد که در سنین نوجوانی متحمل شده است.

در ادامه می گوید: سرم را که می خواستند عمل کنند گفتند: اگر عمل کنیم می میری! گفتم: عمر دست خداست؛ شما عمل کنید. در اتاق عمل کاسه سرم را که باز کردند، فکر کردند مرده ام! همانطور مرا به سردخانه فرستادند! 48 ساعت داخل سردخانه بودم. درون تابوتم که گذاشتند تا برای تشییع ببرند، پلکم تکان می خورد و متوجه زنده بودنم شدند. خانواده سه چهار روز بالای سرم بودند تا اینکه حرف زدم.

صدایم آنقدر  آهسته بود که دهانشان را به گوشم چسبانده بودند تا حرف هایم را بشنوند. کمی که حالم بهتر شد، دیگر مرا بیهوش نکردند. سه چهار ساعتی زیر عمل بودم. از پاهایم استخوان برداشتند که خیلی درد کشیدم. فقط از خدا کمک می خواستم. بعد از عمل خیلی سخت راه افتادم. به من واکر دادند تا به کمک آن راه بروم. قبول نکردم؛ از دیوار کمک می گرفتم تا اینکه بالاخره از جایم بلند شدم و راه افتادم.

علت آمدنش را به بیمارستان که می پرسم می گوید:  از ناراحتی و فکر و خیال مرتب در بیمارستان بستری می شوم. اصلاً خواب ندارم. پاهایم به شدت درد می کند و سرگیجه دارم و دائم زمین می خورم. تمام بدنم درد می کند اما نمی گذارم کسی متوجه شود. پلاتینی که در دستم کارگذاشته اند، در فصل سرما زیاد اذیت می کند. صبحِ یکی دو روز پیش که برای آزمایش آمده بودم، به پزشک اورژانس گفتم درد پا و کمرم بسیار اذیتم می کند. دکتر گفت: باید بستری بشوی.

 

 فاش نیوز: ناراحتی و فکر خیال؟

- بله. مشکل حال حاضر من اول درد و گرفتاری جسمانی خودم و بعد فکر آینده فرزندم است که با کلی مشکل تا سال دوم دانشگاه در رشته برق ادامه داده اما به ناچار به خاطر مشکلات پدرش ترک تحصیل کرده و درحال حاضر پیگیر مسائل خانواده و درمان من است، ضمن اینکه به دنبال کار است.

 

 فاش نیوز: از خانواده تان بگویید.

- پسرم شاید 20ساله باشد، دقیق نمی دانم. خانمم هم که خانه دار است.

این جانباز دفاع مقدس می گوید: نزدیک به 40 سال است که جانباز شده ام. برای خدا رفته ام و توقعی هم نیست؛ اما برای فرزندم نگرانم که بیکار است.

پس از مجروحیت، بنیاد ابتدا خانه ای را در اختیار ما گذاشت و گفت: خانه مال شماست، اما پس از 20سال آمدند و گفتند باید تخلیه کنید. آپارتمانی را در اطراف کرج به ما دادند که وام داشت و چون اقساط آن را نتوانستیم بدهیم با جریمه دیر کِرد، الان 60 میلیون بدهی دارد. به خاطر اینکه برای درمانِ وقت و بی وقت درد و بیماری ام باید به مراکز درمانی نزدیک باشیم، نتوانستیم کرج ساکن شویم. بعضی وقت ها زمانی که در حال مرگ هستم مرا به بیمارستان می رسانند، و چون دارو می خورم، خونم بند نمی آید. یک بار خانمم به خاطر بیماری ام ترسیده بود؛ به طوری که با این اتفاق معده اش خونریزی کرد و دکتر گفته عصبی شده است. مادرم هم که در آنجا بود، بنده خدا سکته کرد و بعد هم به رحمت خدا رفت.

 

فاش نیوز: درحال حاضر کجا ساکن هستید؟

- در یک زیرزمین که فرزندم اجاره کرده داریم زندگی می کنیم.

و حال و روز این روزهای این جانباز

- داروهایم را از خیابان ناصرخسرو تهیه می کنم. یک بار 80هزارتومان به یک دلال دارو دادم که برایم قرص بیاورد؛ نه خودش آمد و نه دارو آورد؛ رفت که رفت. راه می روم گاهی تشنج می کنم و روی زمین می افتم. همه فکر می کنند من معتادم. خانمم می گوید او معتاد نیست جانباز است! مردم مسخره ام می کنند و فکر می کنند من معتادم!

یک بار هم عمل قلب باز انجام داده ام. شب تا صبح راه می روم. خانه مستاجری است در کوچه هم که راه می روم، دائم دعوایم می شود. همسرم می گوید بیا برویم منزل قرص بخور. خلاصه اینکه بیشتر خانه هستم. گاهی هم برادرم و یا دوستانم دنبالم می آیند تا شهریار می رویم، البته دکتر گفته بیشتر بیرون از خانه باش؛ برای همین گاهی بچه های آشنا مرا با خود یکی دو روزی به شمال می برند.

چندتا گلدان هم در خانه دارم؛ گاهی خاکشان را عوض می کنم و به آنها رسیدگی می کنم. اگر جایی باشد می توانم از چند مرغ و خروس نگهداری کنم. ساعت 8 شب صاحبخانه در خانه را می بندد. خودم و خانواده ام در عذابیم. همسرم هم اجازه بیرون رفتن به من نمی دهد. می ترسد در کوچه با مردم درگیر شوم. همسرم که برای نماز جماعت به مسجد محل می رود، می شنود همه در آنجا می گویند: خوش به حالتان. همه چیز برای شما مجانی است! خبر ندارند که ما چه وضعیتی داریم.

 

فاش نیوز: ارتباطتان با دیگر جانبازان چگونه است؟

- خانه که نه اما بیشتر در بیمارستان که هستم همدیگر را می بینیم.

 

فاش نیوز: اهل ورزش هستید؟

- گاهی زورخانه می روم و ورزش دیگران را تماشا می کنم. اما امروز یکی از بچه های ویلچری که اینجا بودند، گفتند بیا باشگاه حالت بهتر می شود.

فاش نیوز: آرزویتان چیست؟

- اینکه حالم خوب بشود و به خانه ام برگردم.

صحبت هایمان تقریباً رو به اتمام است که پرستار جوانی با ویلچر به دنبالش می آید و با مهربانی از او می خواهد روی آن بنشیند تا با هم گشتی در محوطه بیمارستان بزنند. روی ویلچر که می نشیند، دستی برایم تکان می دهد و راهی محوطه بیمارستان می شوند و من با خود می اندیشم چه سعادتمندند خدمتگزارانی که در یک لحظه، رضایت خالق و جانباز را با هم تجربه می نمایند!

گزارش از صنوبر محمدی

 به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۴
خرداد
۹۶

نوجوانی 14 ساله بود که در دوران دفاع مقدس برای دفاع از دین و وطن راهی جبهه شد و در اوج جوانی جانبازی سختی را تجربه کرد و چند روز را در کما گذراند...

یدالله مزینانی تهرانچی نوجوانی 14 ساله بود که در دوران دفاع مقدس برای دفاع از دین و وطن راهی جبهه شد و در اوج جوانی جانبازی سختی را تجربه کرد و چند روز را در کما گذراند. به نوعی که به او شهید زنده می‌گفتند. مزینانی در لشکر 5 نصر خراسان به عنوان رزمنده حضور داشت و در عملیات‌های زیادی مثل آزادسازی خرمشهر و فاو حضور داشته است. این رزمنده در گفت‌وگو با «جوان» گذری کرده بر روزهای طلایی و خاطره‌انگیز گذشته و مروری بر اتفاقات جنگ دارد.

در چه تاریخی پایتان به عنوان رزمنده به جبهه‌ها باز شد و لباس رزمندگی به تن کردید؟
من سال 1361 در 14 سالگی به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شدم. همرزم حسین فهمیده بودم و در جبهه ایشان را رؤیت کردم. از لشکر5 نصر خراسان عازم شده بودم و جزو اولین نفراتی بودم که از روستای مزینان به جبهه می‌رفتم. یک گروهان 40 نفره از روستای محل زندگی‌مان به سمت مناطق جنگی به راه افتاد که من هم جزو نفراتش بودم. دورانی از حضورم در جبهه را سرباز ژاندارمری بودم و این مدت به خرمشهر و اهواز رفتم. نزدیک 40 ماه در مناطق جنگی حاضر بودم و در طول این مدت چندین بار مجروح شدم و دوباره به جبهه بازگشتم.
شما هنگام ورود به جبهه سن‌ کمی داشتید. چه مسائلی شما را برای حضور در جبهه ترغیب کرده بود که می‌خواستید در جبهه حضور داشته باشید؟
سال 60 هنگام فعالیت در پایگاه بسیج به حضور امام خمینی رسیدیم و با توجه به پایین بودن سنم امام دست پر برکتش را روی سرم کشید و مرا مورد نوازش پدرانه و دلسوزانه‌اش قرار داد. همین نوازش یکی از جرقه‌های مهم در زندگی‌ام جهت مقابله با دشمنان اسلام بود. قبل از تأسیس بسیج اعلام شده بود هر کسی بخواهد می‌تواند در این بسیج به صورت افتخاری ثبت‌نام کند. من این موضوع را به پدرم گفتم و در این بسیج ثبت‌نام کردم. اما پدرم راضی به حضورم در جبهه نبود و می‌گفت بچه هستی و سنت برای جنگیدن کم است. وقتی پدرم برای کاری به تهران رفته بود من با اجازه مادرم راهی جبهه شدم. ایشان هم وقتی دید من به جبهه رفته‌ام حرکت کرد و به مشهد آمد تا مرا منصرف کند. خیلی سنم پایین بود و پدرم بابت حضور من در جبهه نگران بود. هر چند ایشان به من نرسید و من خودم را به مناطق جنگی رساندم. چون هیکلم چاق و درشت بود از همان اول به عنوان آرپی‌جی‌زن مشغول شدم. در آخر خدمت هم به عنوان موتورسوار و خط نگهدار گروهان مشغول بودم و به نوعی از همان اول به صورت مستقیم وارد کار عملیاتی شدم. وقتی می‌دیدم یک پیرمرد 60 ساله از روستایمان می‌خواهد به جبهه برود ما هم دنبالشان راه می‌افتادیم و می‌خواستیم در کنارشان از وطن و دینمان دفاع کنیم.
شهید فهمیده را چه زمانی دیدید و ایشان چطور نیرویی بودند؟
زمانی که شهید فهمیده را برای اولین بار دیدم شناختی از ایشان نداشتم. بعد از شهادت‌ به ما گفتند حسین فهمیده 13 ساله خودش را زیر تانک انداخته و تازه ما آن زمان متوجه بزرگی و شجاعت این نوجوان شدیم. من حدود شش ماه از شهید فهمیده بزرگ‌تر بودم و انجام این کار از کسی که همسن و سال خودم بود مرا شگفت‌زده می‌کرد. ایشان از کرج آمده بود و تازه بعد از شهادت همه او را شناختند. از خودگذشتگی بسیاری نشان می‌دهد، سینه‌خیز به لب خط می‌رود و خودش را زیر تانک دشمن می‌اندازد. کار بزرگی که هر کسی قادر به توانش نبود.
حضور در جبهه برای شما به عنوان یک نوجوان سخت نبود؟
در منطقه عملیاتی که دیگر کسی متوجه سختی و راحتی کار نبود و همه سعی داشتند وظیفه‌‌شان را به درستی انجام دهند. اما خاطرم هست وقتی لب خط در سومار قرار داشتیم آبی برای آشامیدن نبود و ما زمستان باید از آبی که از چادر چکه می‌کرد برای آب‌جوش و دم کردن چایی استفاده می‌کردیم. آنجا من گفتم نمی‌توانم بمانم و باید به حاج‌آقا امین‌آبادی ملحق شوم. درگروهانمان در گیلانغرب حاج‌آقایی به نام امین‌آبادی حضور داشت. فرمانده و بزرگ ما محسوب می‌شد. جایم را با یکی از بچه‌ها عوض کردم و شب ‌در حال عوض کردن جایم بودم که دو نفر از اسب‌سوارهای کوموله‌ در بین راه ما را گرفتند. هیچ اتفاق  بدی نیفتاد فقط خیلی سؤال و پرس و جو می‌کردند که قرارگاه شما کجاست و می‌خواستند از ما اطلاعات بگیرند. دیگر من خودم را به بی‌اطلاعی زدم و با گریه گفتم که گمشده‌ام و از چیزی اطلاعی ندارم تا اینکه مرا رها کردند.
شما در یکی از عملیات‌ها جانبازی سختی هم داشته‌اید که حتی به خانواده‌تان می‌گویند به شهادت رسیده‌اید. این جانبازی در کدام عملیات اتفاق افتاد؟
من چندین بار در طول جنگ جانباز شدم که جانبازی در منطقه شلمچه بسیار سخت بود. در عملیات فاو هم که خط‌نگهدار بودم ترکش خوردم که سطحی بود و پس از یک مدت کوتاه دوباره به جبهه برگشتم. سال 63 در شلمچه در منطقه خط‌نگهدار بودم که ترکش خمپاره 80 به پهلو، شکم و پای راستم برخورد و به سختی مجروحم کرد. بعد از اصابت ترکش خمپاره دل و روده‌ام بیرون ریخت و وضعیت خیلی بدی داشتم. کف دستم با حنا شهید نوشتند و به خانواده‌ام اطلاع دادند به شهادت رسیده‌ام. من را کشویی کنار پیکر دیگر شهدا در هلی‌کوپتر گذاشته بودند. سه روز در کما بودم و 14 روز با پایین‌ترین سطح هوشیاری در بیمارستان شریعتی اصفهان بستری بودم. وقتی به هوش آمدم و چشمانم را باز کردم خودم را در بیمارستان دیدم. اطلاعات شخصی را از من گرفتند تا به خانواده اطلاع بدهند و آنها هم از سبزوار به ملاقاتم آمدند. شش ماه دل و روده نداشتم و یک سال کلستومی به بدنم وصل بود. آن زمان تازه 18 ساله شده بودم و در همان اول جوانی با جانبازی آشنا شدم. الان هم از لحاظ شکم و پا آسیب زیادی دیده‌ام. من نزدیک یک سال و نیم بستری بودم و یک سال هم کیسه به من وصل بود و روزهای بسیار سختی پشت سر گذاشتم. یک سال روده‌ام بیرون بود و بعد از آن داخل گذاشتند و شکمم را دوختند. سال 65 هم در منطقه آبادان بودم که هواپیماهای عراقی منطقه را بمباران شیمیایی کردند. ما که در جریان وضعیت منطقه نبودیم نمی‌دانستیم شیمیایی شده، فردایش بدون ماسک به منطقه رفتیم و گازهای شیمیایی به جا مانده اثرش را روی بدنم گذاشت. به خاطر عوارض شیمیایی که به ریه‌ام آسیب زده بود مدتی در بیمارستان ساسان بستری شدم و آنجا پزشک معالج 35 درصد جانبازی شیمیایی برایم در نظر گرفت. بعد از مدتی یک بار دیگر در سال 66 به جبهه رفتم که بعد از آن قطعنامه شد و جنگ پایان گرفت.
الان چند درصد جانبازی دارید؟
اولین بار 25 درصد جانبازی دادند که در مجروحیت‌های بعدی 50 درصد جانبازی شد. الان ارتش 60 درصد جانبازی و 110 درصد از کارافتادگی داده است.
به نظرتان حضور در جبهه چه تأثیری روی وجود شما گذاشت که جای دیگری امکان دست یافتن به آن نداشتید؟
زمانی که به جبهه رفتم برایم افتخاری بود با آن سن کم در کنار بزرگسالان و پیرمردان برای جهاد و دفاع از کشورم عازم مناطق جنگی شده‌ام. فکرش را نمی‌کردم با توپ و تانک روبه‌رو شوم. زمانی که رفتم من از بچگی دنبال کار نظامی و مسائل جنگی بودم. من 14 ساله بودم که وارد منطقه شدم. برای مرگ ارزش قائل نبودم و به تنها چیزی که فکر نمی‌کردم ترس‌هایم بود. می‌گفتم صدام چه کسی است و هیچ ترسی از صدام نداشتم. جنگ، مرگ را پیش چشمان ما بی‌ارزش کرد. ما که از صدام نترسیدیم و الان هم از امریکا و دیگران نمی‌ترسیم. الان هم اگر بخواهند برای دفاع آماده‌ایم و هیچ ترسی از حضور برای دفاع از وطن ندارم.
الان از وضعیت رسیدگی راضی هستید؟
هیچ مشکلی ندارم از اینکه این اتفاق برایم افتاده است. من زمانی خط‌نگهدار بودم و به عنوان مدیر و فرمانده رویم حساب می‌کردند. آن زمان نیروهای عراقی برای هر کاری به سمت ما خمپاره می‌انداختند. خط را تعویض می‌کردیم، تکان می‌خوردیم و هر حرکتی از طرف آنها یک خمپاره به سمت ما می‌انداخت. ما مهمات نداشتیم و یکی از آرزوهایمان این بود که این سلاح‌ و مهمات را داشته باشیم. الان که می‌گویند در صنعت نظامی و موشک‌‌سازی پیشرفت کرده‌ایم و به اینجا رسیده‌ایم مایه افتخار است. من هیچ مشکلی با جانبازی‌ام ندارم و هیچ وقت ناراضی نبودم. یکی از مسائلی که باعث ناراحتی و نارضایتی‌ام شده این است که من 35 سال است در تهران زندگی می‌کنم و نوه‌هایم اینجا مدرسه می‌روند ولی پرونده‌ام را به تهران انتقال نداده‌اند و می‌گویند باید از خودت خانه داشته باشی تا پرونده‌ات را به تهران بیاوریم. حالا من که مستأجر هستم باید برای انجام هر کاری با این حالم به مشهد بروم؟ انتقال پرونده‌ام یکی از مواردی است که درگیری داریم و همکاری با ما صورت نمی‌گیرد. من الان مستأجر هستم و تا الان وام جانبازی از بنیاد نگرفته‌ام. چند روز پیش که برای کاری رفتم گفتند پرونده‌ات مشهد است و برایم ممکن نیست که دوباره بخواهم برای زندگی به مشهد بروم.
اگر الان هم نیاز باشد که به منطقه اعزام شویم دوباره خواهم رفت و برای وطنم همه کار می‌کنم. هیچ افسوسی با من نیست و این جانبازی برای من افتخار است ولی توقع دارم احترام مدنظر برای پیشکسوتان جنگ و جهاد در نظر گرفته شود.
همسرتان در طول این سال‌ها نقش زیادی در همراهی شما داشته‌اند. نقش ایشان را در طول این سال‌ها چگونه می‌بینید؟
همسرم دختر عمویم است و در خواب دیده بود  که همسر جانباز می‌شود. زمان جانبازی من وضعیت جسمانی‌ام خیلی خراب بود با این حال زمانی که خواستگاری کردم به من جواب مثبت دادند. دورانی که ترکش خوردم نامزد هم کردم. خیلی زحمت مرا کشیدند و تا همین الان من به این سن و سال رسیدم زمان‌های زیادی در بیمارستان بستری شدم و ایشان در این مدت خیلی زحمت مرا کشید و همیشه دعاگویشان هستم. تنها کسی که به دادم رسید ایشان بود. به من می‌گویند از بنیاد شهید درخواست پرستار کنید که من در جواب می‌گویم برای چه باید این کار را بکنم؟ کسی که پا و دست ندارد باید درخواست پرستار کند. درست است من اجزای داخلی بدنم آسیب زیادی دیده ولی دست و پا دارم می‌توانم کارهایم را انجام دهم.
در پایان اگر از دوران حضورتان در جبهه خاطره‌ای دارید برایمان بگویید.
در عملیات فاو ما در گروهان شرط بسته بودیم چه کسی نماز شب خواب می‌ماند. محمد مزینانی یکی از دوستانمان که بعدها شهید شد را نتوانستیم کاری کنیم ایشان خواب بماند تا ما شرط را ببریم. هرچند ایشان هم نتوانست از ما ببرد و ما هم سر ساعت بیدار می‌شدیم و نماز شب می‌خواندیم. در عملیات فاو نیروهای پاک و خوب زیادی از دست دادیم.

به جمع شاهدان کویردر تلگرام بپیوندید: https://telegram.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۹۵

 آخرین حربه بعثی‌ها در جنگ

بعد از انتشار مصاحبه جانباز سیدهادی حسینی مزینانی بار دیگر با معرفی و پیگیری شاهدان کویر مصاحبه یکی دیگر از جانبازان کویر تاریخی مزینان با نام  سیدمهدی فرزند سیدعلی میرزاحسین   درصفحه ی پایداری  روزنامه جوان با تیتر «سلاح شیمیایی آخرین حربه بعثی‌ها در جنگ بود» منتشر شد.این مصاحبه نیز همانند معرفی جانباز سید مهدی مزینانی مورد توجه دیگر خبرگزاری و سایت ها قرار گرفته و بازنشر کرده اند.

سیدمهدی حسینی مزینانی از رزمندگانی است که تازه در ماه‌های پایانی جنگ، سنش برای رفتن به جبهه کفاف داده و توانسته بود در دوره‌ای کوتاه حضور در مناطق عملیاتی را تجربه کند. او درست زمانی را تجربه کرده که به لحاظ تاریخی از اهمیت بالایی برخوردار است. سال 1367 به دلیل پذیرفتن قطعنامه و پایان جنگ اتفاقات زیادی را به خود دید که نیازمند توجه بیشتر است. قطعاً کسانی که آن روزها از نزدیک شاهد اتفاقات جبهه‌ها در دوران دفاع مقدس بوده‌اند روایتگر خوبی از آن روزها خواهند بود. گفت‌وگوی ما با سیدمهدی حسینی مزینانی را پیش‌رو دارید.

 دستکاری شناسنامه

حسینی مزینایی در اوج جوانی افتخار و تجربه رزمندگی و دفاع کردن در کنار دیگر رزمندگان را پیدا می‌کند. او درباره نحوه اعزامش به جبهه به «جوان» می‌گوید: سال 1365 من 17 ساله بودم که تصمیم گرفتم به جبهه بروم. آن زمان از بچه‌ها یاد گرفته بودم در شناسنامه‌‌ام دست ببرم و سال تولدم را بالا ببرم تا سنم بیشتر شود. روز اعزام به ناحیه مالک اشتر رفتم. آنجا که رسیدم دیدم اسم همه هست جز من. پیگیری کردم و مرا به یکی از مراکز سپاه فرستادند. وقتی دلیل نبودنم را جویا شدم به من گفتند چون سنت را دستکاری کرده‌ای نمی‌توانیم تو را اعزام کنیم. می‌خواستند مرا بترسانند و می‌گفتند این کاری که انجام داده‌ای جرم است. وضعیت که اینطور پیش رفت من نتوانستم حرف بیشتری بزنم و به خانه رفتم.

اعزام در اواخر 66

آن زمان نسبت به اعزام جوانانی که سن‌شان زیر 18 سال بود سختگیری می‌شد و این رزمنده‌ها به همین دلیل نمی‌توانستند به جبهه اعزام شوند. حسینی مزینانی در ادامه سماجتش برای اعزام در سال بعد را اینگونه تشریح می‌کند: این ماجرا گذشت و سال بعد و در سال 1366، 18 ساله شده بودم و مشکلی بابت اعزام نداشتم. قبل از عید برای آموزشی اعزام شدم. چون تهران موشکباران می‌شد ما را برای آموزشی به دماوند و رودهن ‌بردند و از آنجا به مناطق جنگی اعزام کردند.

هر چند با پایان جنگ در تابستان سال 67 زمان حضور حسینی مزینانی در جبهه طولانی نمی‌شود ولی همین حضور کوتاه تجربه‌ای گرانبها برای این رزمنده و جانباز به بار آورده است. صدام پس از پیروزی انقلاب خیال می‌کرد ایران از لحاظ نظامی سازمان‌دهی درستی ندارد و به راحتی می‌تواند  سه روزه خوزستان و یک هفته‌ای تهران را اشغال ‌کند و جنگیدن با ایران را کار ساده و سهلی می‌دانست. اما در اولین جایی که وارد شدند یک ماه درگیر بودند و در آخر با پیاده کردن نیروهای پیاده و زرهی فراوان توانستند خرمشهر را اشغال کنند.

 حربه سلاح‌های شیمیایی

حسینی مزینانی رو آوردن ارتش بعث به سلاح‌های شیمیایی را آخرین حربه‌شان می‌داند که تا پایان جنگ هم ادامه پیدا کرد و برای رزمندگان خیلی مشکل‌آفرین شد. او در این باره می‌گوید: در سال‌های میانی جنگ عراق دست به سلاح و بمباران شیمیایی زد. طارق عزیز اعتقاد داشت اگر سلاح شیمیایی نبود ایرانی‌ها کار ما را یکسره می‌کردند. تا آخر جنگ حربه‌شان سلاح شیمیایی شده بود و هر جا زورشان به نیروهای ایرانی نمی‌رسید از بمب شیمیایی استفاده می‌کردند. سلاح‌های شیمیایی هم تلفات زیادی از ما می‌گرفت و دفاع کردن در برابرش خیلی سخت و برای ایران کمرشکن شده بود.

حسینی مزینانی سال 1367 در شلمچه جانباز می‌شود. او نحوه جانبازی‌اش را اینگونه شرح می‌دهد: من در مرحله دوم اعزامم اوایل تیرماه به منطقه عمومی شلمچه رفتم. قرار بر این بود تا در خط دوم نیروها را پیاده ‌کنند و منتظر ‌شوند تا خط اول به عقب بیاید و خط دوم جایش را بگیرد. ما هم همین کار را کردیم و منتظر بودیم تا خط اول به عقب بیاید و ما برویم. عراقی‌ها در همین حین با توپ دوربرد منطقه را زدند و ترکش یکی از توپ‌ها به من خورد و مجروحم ‌کرد.

این رزمنده و جانباز ماه‌های پایانی جنگ چنین توضیح می‌دهد: ماه‌های آخر به خاطر طولانی شدن جنگ روند جنگ به کندی می‌گذشت و سخت شده بود. امریکایی‌ها هم وارد میدان شده بودند و کفه ترازو را به سمت عراقی‌ها سنگین کرده بودند. دوباره می‌خواستند به سمت خرمشهر بیایند. پل بعثت در اروند را زده بودند. نیرو و امکاناتمان در سال‌های آخر جنگ کم شده و شرایط برایمان سخت شده بود. به همین خاطر حضرت امام در تیرماه قطعنامه را پذیرفت.

منبع؛ روزنامه جوان

به جمع شاهدان کویردر تلگرام بپیوندید: https://telegram.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۷
آبان
۹۵

جانباز سیدهادی مزینانی فرزندسیدعلی اکبر سیداسماعیل است که در نوجوانی عازم جبهه می شود و چند بار به افتخار جانبازی نائل می آید.

این دلاور مزینانی از یادگارهای گردان حنظله است که در عملیات والفجر مقدماتی بسیاری از دوستانش به شهادت می رسند و او با وجود تیر خلاصی به سرش به طور معجزه آسا نجات پیدا می کند و بعد از بهبودی نسبی دوباره راهی جبهه می شود و بار دیگر هدف بمب های شیمیایی دشمن قرار می گیرد. دو فرزندش بعدها به خاطر این مصدومیت شیمیایی جان خود را از دست می دهند و فرزند سومش درحال شیمی درمانی است اما سیدهادی هرچند از سوی مسئولین بنیاد شهید و ایثارگران مورد بی مهری قرار گرفته اما همچنان محکم و استوار ایستاده و می گوید: به خدا قسم اگر دشمن بازهم خیال حمله به این مملکت را داشته باشد با همین تن مجروح دوباره به جبهه می روم و سلاح برمی دارم. برادرش سیدهاشم نیز حرف او را تأیید می کند و می گوید : ما خانوادگی در این راه لبیک گوی رهبرمان هستیم.

 در ادامه مصاحبه جانباز مزینانی را که با هماهنگی و پیگیری شاهدان کویرمزینان در روزنامه جوان و سایت ها و خبرگزاری های مختلف منتشر شده تقدیم می نماییم.

جانبازی که تیر خلاصی خورد و شیمیایی شد

           عوارض شیمیایی ‌شدن ۳ فرزند بیمار نصیبم کرد

 در 16 سالگی تیر خلاصی که قرار بود به مغزش بخورد، با چرخش ناگهانی سر، به فکش خورد. پس از بهبودی شیمیایی شد و شش ماه بینایی‌اش را از دست داد. پس از ازدواج دو فرزندش را از دست داد و الان پسر 11 ساله‌اش سرطان دارد و شیمی درمانی می‌شود. سید هادی مزینانی از جانبازان و رزمندگان دفاع مقدس از زمان اعزام به جبهه تا امروز سختی‌های زیادی کشیده است. اهل گلایه و شکایت نیست ولی از رفتار برخی مسئولان ناراحت و دلخور است. می‌گوید ما از فراموش‌شدگان هستیم. روزگار شرایط سختی را برای رزمنده نوجوانی که جانش را کف دستش گذاشت و مقابل دشمنان ایستادگی کرد، رقم زده است. دقایقی پای درد دل‌های این جانباز سیدهادی مزینانی نشستیم تا بگوییم هنوز فراموش نشده‌اید.

اولین بار چه زمانی و در کدام مقطع جنگ پایتان به عنوان رزمنده به جبهه باز شد؟


سال 61 در 16 سالگی راهی جبهه شدم. در 27 روز دوره‌های آموزشی را در پادگان امام حسین(ع) گذراندم و بعد از آن برای جبهه اعزام شدم. نزدیک یک ماه در پادگان دوکوهه بودم که عملیات والفجر مقدماتی شروع شد. در این عملیات گردانمان در محاصره افتاد و بیشتر بچه‌ها شهید شدند. گلوله‌ای هم به پایم خورد، عراقی‌ها مرا اسیر کردند ولی به خاطر شرایطم چون نمی‌توانستند من را همراهشان ببرند تیر خلاصی به سرم زدند. بعد از دو ساعت به هوش آمدم و یکی از رزمندگان مرا نجات داد و به پشت خط منتقل کرد.


اگر می‌شود کمی بیشتر در مورد ماجرای محاصره و تیرخلاصی که به شما زدند صحبت کنید.


والفجر مقدماتی تعدادی منافق به عنوان بیسیم‌چی در گردان و لشکرها حضور داشتند و همین‌ها حمله را به عراقی‌ها اطلاع داده بودند. در این عملیات موانع و سیم‌خاردارها و میدان مین‌های عظیمی مقابل رزمندگان وجود داشت. در کنار اینها با این مشکل هم مواجه بودیم که عملیات لو رفته است. گردان ما گردان حنظله از لشکر حضرت رسول جزو گردان‌های خط‌شکن بود. عملیات که شروع شد تا جایی که در توانمان بود جلو رفتیم ولی صبح پاتک شد و در محاصره گیر افتادیم. برای این عملیات شهیدان زیادی دادیم. بیشتر رزمندگان شهید شدند. من هم جزو آخرین نفرات بودم که ابتدا مجروح و سپس اسیر شدم. وقتی دیدند توان راه رفتن ندارم یک افسر عراقی به سربازی دستور داد تیرخلاصی بزند و هنگامی که با سرباز چشم در چشم شدم او متوجه سن و سال کم من شد. دلش نیامد شلیک کند و با قنداق اسلحه به سرم زد. در آخر افسر عراقی خودش کلت کشید و شلیک کرد که گلوله از پشت سر به فکم خورد. فکم از جای در آمد، بیهوش شدم و بی‌جان روی زمین افتادم. موقعی که گلوله شلیک شد من یک لحظه سرم را برگرداندم و همین باعث شد گلوله به فکم بخورد. وگرنه به مغزم خورده بود.


پس از به هوش آمدن با چه صحنه‌ها و اتفاقاتی مواجه شدید؟


از زمان به هوش آمدن صحنه‌های عجیب و غریبی دیدم. دیدم یکی از این سوسمارهای بزرگ صحرایی پیکر رزمنده‌ای که به شدت مجروح و برخی اجزای بدنش متلاشی شده است را می‌خورد. آن روز رزمنده‌ای از بچه‌های محله سرآسیاب مرا روی کولش گذاشت و از میدان مین عبور داد. می‌گفت اشهدت را بخوان. هنگام حرکت کاتیوشاهای دشمن از کنارمان رد می‌شد. صورتم به طرف پشت این عزیز بود که ناگهان دیدم دل و روده‌اش از پشت سر بیرون ریخت. گلوله کاتیوشا دو زمانه است و زمانی که به هدف می‌خورد عمل می‌کند. خورده بود به شکمش و منفجر شده بود و بدنش را تکه تکه کرده بود. در میدان مین افتادم و فرمانده گروهانمان را دیدم که کاسه سرش پریده و مغزش بیرون افتاده است. سعی می‌کردم خودم را از مهلکه نجات دهم. میدان مین عرضش 20 متر بود ولی وقتی می‌خواستی از همین 20 متر رد شوی ممکن بود جان سالم به در نبری. اتفاقاتی که باعث شهادت بسیاری از رزمندگان شد. خودم را کشان کشان به رزمندگان رساندم و دوباره بیهوش شدم. چشم که باز کردم خود را در بیمارستان صحرایی دزفول دیدم. بعد از آن با هواپیما به بیمارستان ژاندارمری آمدم و چند ماه تحت درمان بودم.


بعد از بهبود دوباره عازم جبهه شدید؟


کمی که حالم بهتر شد گفتم دوباره می‌خواهم بروم. دهانم سیمکشی شده بود. با اصرار زیاد دوباره به جبهه رفتم و این بار در منطقه جفیر شیمیایی شدم. بعد از عملیات خیبر و از پادگان حمیدیه به این منطقه اعزام شدیم. هوا بسیار گرم و منطقه خاکی بود. رزمندگان برای فرار از گرما چاله‌هایی می‌کندند و در آن می‌نشستند. 400، 500 نفر از شدت گرما چاله می‌کندند و هر کدام در چاله می‌نشستند تا خنک شوند. متأسفانه همین کار باعث شد خاک شیمیایی بر بدن و چشم‌ها اثر بگذارد که من هم مستثنی نبودم.


از شهدا و رزمندگان شاخص جنگ با چه کسانی همدوره بودید؟


هر شب شهید همت را هنگام سخنرانی می‌دیدم. شهید کاظم رستگار در گردان حر از لشکر سیدالشهدا(ع) فرمانده‌ام بود. من بعد از اسارت حاج احمد متوسلیان به جبهه رفتم. شهید همت را جوانی دیدم که در رزمندگی شجاع و در برخورد با ما بسیار مهربان و متواضع بود. با هیکلی که چندان بزرگ و درشت نبود به لحاظ معنوی، جنگی، فکری و شجاعت آدمی بی‌نظیر بود. با آن جثه کوچک به قلب عراقی‌ها می‌زد، اطلاعات جمع می‌کرد و در بازگشت لشکرش را برای عملیات آماده می‌کرد. در جبهه کسانی را می‌دیدم که روی مین می‌روند و دو شب مانده به عملیات افرادی قبر می‌کندند و در قبرها به مناجات می‌پرداختند

هنگام نماز فضای عطرآگینی جبهه و پادگان دوکوهه را می‌گرفت که قابل وصف نیست. هرچقدر الان می‌خواهم از رفتنم ناراحت باشم یاد آن زمان می‌افتم پیش وجدانم خجالت می‌کشم. یاد آن بچه‌هایی که مخلصانه راز و نیاز می‌کردند. شنیدم یکی از رزمنده‌ها دعا می‌کرد شب حمله طوری شهید شود که هیچ اثری از او باقی نماند. در هیچ جنگی نمی‌شود چنین برداشت‌هایی را با چشم دید. در همه جنگ‌ها همه برای حفظ جان به جنگ می‌روند بعد رزمندگا‌ن‌ ما دعا می‌کردند طوری تکه تکه شوند که اجزای بدنشان پیدا نشود.

همه کسانی که این مناجات‌ها را کردند، رفتند و ما جزو قافله‌ای بودیم که شک و تردید همراهمان بود و شاید همین باعث شد شهید نشویم. بیشتر کسانی که از قافله شهدا جا ماند‌ه‌اند بین بودن و نبودن شکی در دلشان وجود داشت. شهدا استثناهایی بودند که با دل و جان شهادت را قبول کرده بودند. نه اینکه بخواهند جانشان را مفت از دست بدهند بلکه در کمال رزمندگی، شجاعت و غیرت جانشان را از دست بدهند و شهید شوند.


زمان اعزام بسیار کم سن و سال بودید. حس و حالتان در جبهه و هنگام مواجهه با این اتفاقات چگونه بود؟


آن زمان از لحاظ درسی و تحصیلی جزو بهترین دانش‌آموزان منطقه بودم. پرونده‌ام در منطقه 12 تهران است ولی شور و شوق باعث شد درس را رها کنم و جزو رزمندگان شوم. من از اول سال 61 برای اعزام اقدام کردم و در نهایت پایان سال موفق به رفتن شدم. با سماجت خودم و چند تا از دوستانم که همگی شهید شدند توانستیم برویم. شهدایی که الان نامشان بر کوچه و خیابان‌های محله 12 دیده می‌شود. شهید محسن مشکی، بهرام درودی، سیدحسین قادری همکلاسی و رفیق‌هایم بودند و همه کارهایمان را با هم انجام می‌دادیم.
من در سن و سالی بودم که کتمان نمی‌کنم نترسیده بودم. شب عملیات واقعاً ترسیده بودم. خمپاره‌هایی کنارم می‌خورد که آدم را گنگ می‌کرد. آنقدر دوست داشتم شب عملیات حضور داشته باشم که تمام اینها را به جان می‌خریدم. برخی همان موقعی که خمپاره اول کنارشان می‌خورد دچار موج ‌گرفتگی می‌شدند، سروصدا می‌کردند و برای اینکه عملیات لو نرود آنها را به عقب می‌بردند. من با همان سن و سالم خودم را نگه می‌داشتم تا در عملیات حاضر باشم.


به شهادت هم فکر می‌کردید؟


وصیتنامه‌ام را هم نوشته بودم که الان دست مادرم است. زمانی که مجروح شدم اسمم جزو شهدا رد شده بود. خودم در خانه بودم که ساکم را از تعاونی سپاه آوردند و به خودم گفتند سیدهادی شهید شده که من گفتم هادی خودم هستم و مجروح شده بودم. ببینید وضعیتم چقدر ناجور بوده که اسمم را جزو شهدا رد کرده بودند. اگر شهید می‌شدم جزو پاره استخوان‌هایی بودم که امروز از شهدا به دست می‌آید. عراقی‌ها پیکر شهدا را در کانالی ریخته بودند و با لودر رویشان خاک می‌ریختند و دفن‌ می‌کردند.


در حال حاضر از عوارض جانبازی و شیمیایی شدن عارضه‌ای همراه شما مانده که باعث سختی‌تان شود؟


من الان بیکار هستم و شرایط روحی ثابتی ندارم. پسر 11 ساله‌ام سرطان خون دارد و یک سال و نیم است شیمی درمانی می‌شود و گفته‌اند تا سه سال باید شیمی درمانی شود. دو دخترم متأسفانه با شرایط بد فلج ذهنی و جسمی به دنیا آمدند که هر دو از دنیا رفتند. شرایط یکی‌شان خیلی پایدار نبود ولی آن یکی دخترم را با زجر و سختی نگه داشتم. چشمانش هر ماه آب مروارید می‌آورد و او را برای عمل می‌بردم. پرونده‌هایش در بیمارستان فارابی هست. خیلی از پزشک‌ها می‌گویند شرایط شیمیایی شما که حاد بوده ممکن است روی بچه‌ها اثر گذاشته باشد. گاهی فکر می‌کنم می‌گویم شاید اگر آن موقع به جبهه نمی‌رفتم بچه‌هایم اینطوری نمی‌شدند. الان خیلی از رفقای خودم که به جبهه نرفتند را می‌بینم که رئیس جایی هستند و موقعیت خوبی دارند در حالی که در زمان تحصیل من خیلی از آنها سر بودم ولی به خاطر جبهه درسم را رها کردم.


الان چند فرزند دارید؟


یک پسرم را داماد کرده‌ام و یک دو قلوی پسر و دختر دارم که یکی‌شان سرطان دارد. خیلی سختی کشیده‌ام. چشمانم پس از شیمیایی شدن شش ماه کور شد و با مشقت زیادی بینایی‌ام برگشت. پرونده شیمیایی‌ام برای چشم‌هایم در بیمارستان دکتر سپیس در چهارراه سیروس گم شد. پرونده‌های پزشکی جانبازی شیمیایی‌‌ام معدوم و مفقود شد. بعد از شش ماه که خوب شدم نصف بینایی چشم سمت راستم را از دست دادم. از آن موقع هم همینطوری هستم و هر چه دکتر رفته‌ام گفته‌اند عارضه‌ای بوده که بعد از چند وقت بروز کرده و جای خوب شدن ندارد و باید با آن کنار بیایم.


امروز به عنوان یک جانباز و رزمنده مهم‌ترین خواسته‌ و دغدغه‌‌تان در رابطه با چه مسائلی است؟


من تا چند وقت پیش دلم نمی‌خواست هیچ صحبتی از این مسائل کنم ولی فشار زندگی و نبود وضعیت مالی و گرفتاری‌های فرزندان آدم را گرفتار می‌کند. از سال 84 بیکار شده‌ام و هیچ‌گونه درآمدی ندارم. خیلی تحت فشار هستم. امام خمینی فرموده بودند نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در زندگی روزمره خود دچار وقفه شوند، همین جمله امام را لحاظ کنند و به ما برسند، کافی است. ما توقع زیادی نداریم و جز اینکه امکانات اولیه زندگی که رفاه نسبی خانواده را تأمین کند در اختیار ما قرار داده شود. الان 50 ساله هستم و برای کار به صد جا رفته‌ام منتها کسی قبول نمی‌کند. 14، 15 سال پرداختی بیمه دارم و بیمه‌ام قطع شده و همه رقم گرفتاری دارم. مهرماه سال 84 موفق شدم 25 درصد جانبازی‌ام را تکمیل کنم ولی زمان جنگ نماینده بنیاد شهید برایم 50 درصد جانبازی صادر کرده بود. چون آن زمان وضع مالی‌مان خوب بود و جوان بودم و با وجود جانبازی در آن دوره دنبال کارهای درصدم نرفتم و زمانی که رفتم دیدم درصدم را 15 درصد کرده‌اند. 10 سالی طول کشید و با دوندگی‌های همسرم از سال 84 به 25 درصد رسید.

از پارسال هنوز برنامه حقوقی‌ام درست نشده و می‌گویند باید پرونده را به کمیسیون اشتغال بفرستیم و هنوز دستوری از بالا نیامده است. رزمندگان بدون هیچ چشمداشتی وارد جبهه شدند. ما جزو فراموش‌ شدگانیم. من به هر جا نامه نوشتم نه جوابی شنیدم و نه کلامی. امیدوارم با رسیدگی مسئولان مشکل اشتغال و درصد جانبازی‌ام حل شود. بدون رسیدگی، فشار زندگی جانباز‌ها را منزوی می‌کند. نگذاریم روزی برسد که جانبازها به دلیل رسیدگی نکردن مسئولان فراموش و منزوی شوند.

منبع: جوان

به جمع شاهدان کویردر تلگرام بپیوندید: https://telegram.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۷
ارديبهشت
۹۵

تاریخ نشان داده است که مردم مزینان انسان های متعصب به دین و با غیرت بوده و هستند چنان چه در ادوار مختلف تاریخی و در دوره های گوناگون چه زمانی که قوم تاتار و مغول به سبزوار حمله ور می شوند جرأت آن ندارند که پای به مزینان بگذارند و چون پسر تیمورلنگ وارد این کویرتاریخی شد پدرش از مرگ او متأثر می شود اما تنها همین غم برای او کافی است و دیگر فکر حمله به این سرزمین را از سر بیرون می کند و یا در دوره ای دیگر براساس نوشته ی باستانی پاریزی چون جمعی از یاغیان برای غارت اموال مردم وارد مزینان می شوند جوانان دلیر مزینانی آنها را گرفتار می کنند و سرهای شان را بر دروازه های مزینان آویزان می نمایند و اعلام می کنند این جا دیار مرزبانان است. وجود توپخانه و مبارزات کلنل پسیانی در نزدیکی رباط شاه عباسی و گواهی ناصرالدین شاه قاجار مبنی براین که پنجاه جوان رشید مزینانی او را تا مزینان همراهی می کنند همه و همه از شجاعت و دلیرمردی مردم مزینان حکایت می کند. مردمی که در عصر حاضر و در تمامی دهه های انقلاب اسلامی حضور داشته و اولین شهید انقلاب در ایران و اولین شهیددفاع مقدس در منطقه و اولین شهید منا و اولین سردار جانباز شهید را تقدیم می کند.

در روزهای ابتدایی آغاز حرکت انقلابی ملت ایران علیه رژیم پهلوی ؛ مردم مزینان پیشگامان این حرکت خروشان در داورزن و سبزوار بودند و شاهد بودیم که هر روز در گروه های مختلف ؛ کفن پوشان مزینانی راهی شهرستان سبزوار می شدند و در مقابل پاسگاه های ژاندارمری و کلانتری های شهربانی سینه سپر می کردند و مرگ بر شاه می گفتند.

در دوران دفاع مقدس نیز که شاهدان کویرمزینان به مناسبت های مختلف شهدای مزینانی این دوران را معرفی کرده است در عملیات های مهم بی شک چند جوان مزینانی حضور داشتند به طوری که در عملیات والفجر 8 و کربلای 5 گردان های عبدالله و ولی الله لشکر 5نصر خراسان و لشکر ویژه شهد و تیپ امام رضا (ع) شاهد دلاوری ده ها جوان مزینانی بود.

وجود دو خانواده سه شهید  و سه خانواده دوشهید و چندین جانباز و آزاده سرافراز و بیش از هفتاد شهید سندی است برادعای غیور مردی مردان سرزمین من و زادگاهم مزینان .

تمام این مقدمه ورود به معرفی و خاطرات بعضی از رزمندگان مزینانی است که سال ها در این عرصه درخشیدند و هریک خاطراتی دارند که گنجینه ای است گرانبها اما شاید فرصتی پیش نیامده تا آن ها لب بگشایند و از حضور مردانه اشان بگویند و یا آن که نخواسته اند به قول خودشان ریا شود اما شاهدان کویرمعتقد است ثبت این خاطرات بخشی از تاریخ مزینان است و آماده است تا با تدوین و انتشار این خاطره ها در دو وب و کانال مربوطه قدمی دیگر برای معرفی مزینان و مزینانی بردارد لذا از تمامی رزمندگان ، جانبازان ، ایثارگران و خانواده معزز شهدا و همراهان و همسنگران آن ها دعوت می نماید که با ارسال خاطرات و تصاویر خادمان خود را در این راه یاری نمایند.

به جمع شاهدان کویردر تلگرام بپیوندید: https://telegram.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۲۰
بهمن
۹۴

همیشه یک کپسول ۱۰ کیلویی همراهش بود و بدون آن نمی‌توانست جایی برود. جانبازان شیمیایی چون تنفس‌‌شان دچار مشکل می‌شود در رفت ‌و آمد و نشستن‌ها با مشکل مواجه می‌شوند. خاطرم هست در خیلی از رفت‌ و آمد‌های با فامیل و بستگان محروم بود و سخت بود برایش جایی دوام بیاورد. در زمان جانبازی سختی‌های زیادی را متحمل شد و این دید و بازدیدها برایش مشکل بود. حتی به کوچک‌ترین بوی عطر و ادکلنی حساسیت داشتند و آژانس‌هایی که برای بردنش می‌آمدند می‌دانستند که داخل ماشین نباید بوی عطر بدهد. لحظات پایانی عمرشان ایست تنفسی کرده بودند و دیگر دستگاه‌های تنفسی که بهشان وصل بود جواب نمی‌داد.

شاهد کویر سردار رشید اسلام سرتیپ دوم پاسدار  جانباز شهید حاج محمد مزینانی  فرزند مرحوم کربلایی اسدالله (خسروی شاد) در سال 1341 در مزینان به دنیا آمد و پس از تحصیل در دوره ابتدایی و راهنمایی برای تأمین معاش و ادامه تحصیل راهی تهران شد و در سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و لباس سبزپاسداری را برتن کرد.

این جانباز شهید پس از پیوستن به سپاه پاسداران راهی جبهه های نور علیه ظلمت شد و در عملیات والفجر 8 به مقام جانبازی  نائل شد و پس از مدتها درد و رنج در اثر صدمات شیمیایی دشمن ،در بیمارستان ساسان تهران باتنفس مصنوعی به حیات جاودانه خود ادامه می داد و عاقبت در سی و پنجمین فجرانقلاب اسلامی و در سالگرد عملیات غرور آفرین والفجر 8 نامش در دفتر و کتاب شهادت ثبت شد.پیکر مطهرش پس از تشییع در تهران و  شهرستان داورزن در یوم الله 22 بهمن در گلزار شهدای بهشت علی (ع) زادگاهش مزینان به خاک سپرده شد.

(بخشی از مصاحبه محسن رفیعی مزینانی در باره سرتیپ پاسدار شهید حاج محمدمزینانی منتشر شده در روزنامه جوان)

...............................................

 نشانی تلگرام شاهدان کویرمزینان:https://telegram.me/shahedanemazinan

ارتباط با مدیر تلگرام :mohsenmazinani22

  • علی مزینانی
۱۰
اسفند
۹۳

پس از انتشار مطلبی با عنوان درد دل جانباز مزینانی در شاهدان کویرمزینان نظریات متفاوتی در باره ی این مطلب دریافت و پاسخ داده شد که قریب به اکثریت خوانندگان مطلب فوق، همراهی خود را با نظر جانباز حاج مهدی حسن زاده مزینانی اعلام کرده و همه بر این ادعا هستند که هیئات در مزینان نباید هرچند وقت خراب و نوسازی شود و مانیز برهمین عقیده ایم که اگر می خواهد اتفاقی هم رخ دهد کار باید سنجیده و با نظر کارشناسان خبره همچون مهندس جواد مزینانی که چون زادگاه خود را دوست دارد در کنار مسئولین بهزیستی قرار گرفت و اکنون فاز یک آن آماده ی بهره برداری شده است و چه نیک رفتاری است اگر به داشته های خود اعتماد کنیم و از آنها کمک بگیریم نه آنکه پس از اینکه ساختیم و بعد نقص آن بیرون زد افسوس بخوریم و دوباره  به قول حاج مهدی کلنگ را برداریم و به در و دیوار بکوبیم که این جفا در باره ی اهل بیت علیهم السلام است نه خدمت!

در بین تمامی نظراتی که شاهدان دریافت کرده نقدی متفاوت از حجت الاسلام حاج شیخ حبیب الله عسکری مزینانی به دستمان رسیده است که وی با نظرات فقهی علما و آیات و روایات اسلامی پاسخ بعضی از انتقادات را به خوبی داده اند که ضمن همدردی با دیگر همشهریان ، عقب ماندگی مزینان را از نظر آبادانی نه به خاطر ساخت و ساز هیئت و نه مهاجرت افراد می داند بلکه معتقد است بعضی از این مهاجرت ها باید انجام شود تا افراد در زمینه ی علمی پیشرفت نمایند در ادامه مطلب این روحانی دلسوز  تقدیم به شما مخاطبان گرانمایه می شود.

 مردم سلطنت بر اموالشان دارند در هر راهی معقول و مشروعی که طبق علاقه آنهاست هزینه می کنند

 بسم الله الرحمن الرحیم

الناس مُسَّلطون عَلی اموالهم

اکثر کمکهای مالی و معنوی از مزینانی های خونگرم تهران و مشهد و سبزوار و غیره و همچنین بخش زیادی از زحمتکشان مقیم مزینان که با آبله های کف دست تحصیل کردند می باشد.کمک های مالی نوعا بر اساس عقیده عشق و احساسات است گاهی هم جنبه نذورات دارد هر کسی به قهرمان عشق و ایمان و عقیده اش کمک می کند با اختیار است.شعله پر حرارات محبت به امام حسین(ع) دلهای مومنین را فتح کرده است.و شعله حرارت عشق و ایمان به انقلابش روز به روز در دلها بیشتر تجلی می کند.وعده الهی ست که فرمود :«ان الذین آمنو و عملوالصالحات سیجعل اهم الرحمان ودّاً.»این مودّت به سر حد عشق رسیده است که امسال در اربعینش حضور 35 میلیون جمعیت در استان نینوا و در شهر کربلا حماسه بزرگ آفرید.حال نسبت به تخریب و بازسازی هیئات که تلاش دست اندر کاران بر اساس آبادانی و عمرانی و آبرو و اعتبار این خاندان است نه اسراف است و نه خلاف .مگر اینکه بگوییم کاش از اول اینطور ساخته می شد که حالا محتاج به تخریب نباشد.امروز که 2 هیئت محترم حسینی و علی اکبری ساخته شدند به طور آبرومندانه و نوبت به بازسازی هیئت محترم ابوالفضلی است مولایی که دست هایش را در راه خدا داد و امروز دستان گدایی ما همه بسوی اوست چون واسطه فیض است و باب الحوائج.مغالطه نکنید بگذارید بسازند تشویقشان کنید و بجای تقدیر و تشکر آنها را دلسرد نکنید.

2سوال؟ 1.ایا اموال ذخیره شده هیئت ها را می شود صرف موسسات خیریه دیگر کرد؟ چون درمانگاه یا بهزیستی؟ می دانید که از طریق نذر و همچنین بذل علاقه مندی به این هیئات است.آیا می شود کارخانه ساخت؟ 2.مهاجرت چرا صورت گرفته و آیا مهاجرت فقط مربوط به مزینان است؟

جواب: در صورتی که افرادی که کمک می کنند به گردانندگان و متولیان تکایا و هیئات اختیار مطلق بدهند که در هر راهی که نیاز جامعه در اولویت است هزینه کنند که تا کنون انجام نشده است.و غیر صرف خود هیئات جایز نیست.و برای تولید کار باید در کدام وزارت خانه را کوبید؟

جواب دوم:مهاجرین اعم ار آنهایی که برای توسعه زندگی یا رسیدن به مقامات علمی هجرت کرده اند هدف دیگری نداشته اند.اگر استاد محمدتقی شریعتی هجرت نمی کرد خود او و فرزند متفکرش اینطور رشد نمی کردند.ما نباید در استاد محمدتقی شریعتی و فرزندش توقف می کردیم چه بسا همانند آنها استعدادهایی در دیار کویر است که شکوفا نشد و زیر خاک رفت.ما باید از تحصیل ، آینده بهتری را در نظر می گرفتیم.علت انحطاط و عقب ماندگی این است که دنبال مکاسب کاذب و درآمد زا هستیم.نه دنبال علم و دانش و کمال.ما باید فرزندان خود را از کودکی در هر رشته ای چه دانشگاهی چه حوزوی تشویق می کردیم که بجز رسیدن به مقامات علمی و کمال ایمان به چیز دیگر فکر نکنند.

آری در مزینان یک پدر و پسری (مرحوم شیخ قربانعلی و شیخ محمود شریعتی)هم نزدیک به یک قرن از همان خاندان شریعتی زحمت کشیده اند منبر رفته اند و مایه ی عزت و آبروی مزینان بوده اند تا زنده بودند از آنها قدردانی نکردیم وقتی از دنیا رفتند برای ایشان عَلَم و عماری برداشتیم اما برای تمجید و تقدیر از آنها واعظی که در حد خودش داشت تقدیر می کرد به چالش کشیدیم و در برابر او موضع گرفتیم می گویم ما آنها را علامه طباطبایی و یا عالمان دارای مکاشفه نخواندیم گفتیم آنها ده ها سال است که ما را با تاریخ تفسیر و نهج البلاغه آشنا کردند مزینان قبل از انقلاب طعمه حاکمیت آنروز بود که از دکتر علی شریعتی به عنوان یک چهره ضد شاه به تصویر کشیده بودند و بعد از انقلاب بعضی از متحجران او را به مسلخ بردند او را همراه ساواک معرفی کردند اتفاقا بعکس نظریه مقام معظم رهبری که در نقد بر شریعتی می فرماید او مکنونات خودش را زود بروز داد و بعد دستگیر شد و ارشاد تعطیل.

ما می بینیم دکتر تحت تعقیب ساواک به انگلستان هجرت می کند به قول استاد محمدتقی شریعتی معلوم نشد که چگونه از دنیا رفت او را در دمشق کنار محبوبه دلش حضرت زینب(س) به خاک سپردند.و موقع تلقین دکتر چمران بر جنازه اش مرثیه سرایی کرد.

البته آثار دکتر، فکر او اندیشه انقلابی او در جبین تاریخ ثبت است.ما برای حفظ آثار او باید تلاش کنیم و همواره کتابهای علی تنهاست، فاطمه فاطمه است ،سیمای محمد، ابوذر و سلمان و حسین وارث آدم و شهادت و حج او را به فرزندانمان و نسل های بعدی سفارش کنیم.

من  از احساسات پاک آقای جانباز عزیز حسن زاده و اقای مهدی آزاده که در راه پیشرفت مزینان و عمرانی مزینان و حفظ کیان مزینان رنج می برند تشکر می کنم عرضم این است که بناهای حسینیه ها اگرچه برای چند روز معدود است اما ارزش دارد چون تمام اینها زمینه و بستری است برای چند ساعت همان ساعاتی که حسین بن علی از همه چیز خود گذشت پس این عشق و احساسات و صفای دل را نمی شود با چیز دیگر مقایسه کرد البته انقلاب امام حسین عاشورا محصولش خدمات اجتماعی رسیدگی به محرومین و دستگیری فقراست خصوصا آزادی از نظام های استبدادی .جای بسی تاسف است که از رسانه ها پخش میشود که هزارها میلیارد دلار یا تومان از بیت المال اختلاس می شود ولی جوانان مزینان نه تنها تمام جوانان ایران پس از پایان تحصیل بیکارند و از این جهت نسبت به اینده مایوس باید در وزارت خانه ها را کوبید هستند کسانی که نسبت به شریعتی دارای ارادت اند بگویید قسمتی از حق دکتر که به گردن انقلاب دارد صرف زادگاهش کنید در اینجا زمینه کارخانه فراهم است دست جوانان را بگیرید همچنان که اقای نوذری به عشق دکتر شریعتی اول گاز را به مزینان آورد بعد قراء مجاوراز همین امروز به مشورت به تفاهم به تعقل و برنامه ریزی ارزش بدهیم تا دچار اشتباه نشویم.تحت تاثیر بعضی از القائات این و آن قرار نگیریم.تلاش کنیم در کنار هیئات؛ درمانگاه؛ بهزیستی ؛محیط ورزش را گسترش دهیم.

شاهدان کویرمزینان ؛ انتشار نظر دیگران در این پایگاه به منظور تأیید آن توسط شاهدان نیست و مسئولیت هرگونه پیشنهاد و انتقادی برعهده شخص ارسال کننده نظر می باشد.

  • علی مزینانی
۲۵
بهمن
۹۳

 کمتر کسی است در مزینان که جانباز حاج مهدی حسن زاده را نشناسد ، جوانمردی که در سال 1365 همراه با جمعی از جوانان مزینانی در حالی که هنوز نوجوانی بیش نبود عازم جبهه شد و در عملیات کربلای پنج از ناحیه ی سر مجروح شد و برای همیشه  عصب دست و پایش آسیب دید و این جانباز مزینانی با آنکه درصد مجروحیتش بالاست اما هیچ گاه توقعی از افراد و یا نهادهای مربوطه نداشته است.

یادمان نرفته پدر مرحومش حاج غلامحسین حسن زاده پس از آنکه ما به عنوان همرزمان نوجوانش بازگشتیم برای رد و نشانی از مهدی به خانه ی تک تک ما آمد و بعضی از ما گفتیم : او شهید شده چون دیده بودیم که حاج مهدی چگونه گلوله برجمجمه اش نشست .

و خدا خواست که او پس از مدتی بیهوشی و بستری شدن در بیمارستان ها ی تهران به هوش بیاید و برادر مرحومش حاج محمد که مدتها به جستجوی برادر رفته بود او را بیابد و خبر سلامتی اش را به پدر و مادرش بدهد و مهدی ماند تا سندی باشد از جنگی نابرابر .

امروز وجود این جانباز مزینانی برای ما مزینانی ها جز خیر و برکت چیز دیگری نیست.  او همیشه چهره ای مهربان ، متبسم به لبی خندان دارداما  اکنون  از وضعیت زادگاهش غمی سنگین در دلش نشسته ،گویا تمامی خاطرات گذشته را به یاد می آورد و برخی ناملایمات و نامهربانی مسئولین محلی و دولتی  درباره مزینان  آزارش می دهند و برای همین دست به قلم برده و رنجنامه ای برای شاهدان کویرمزینان فرستاده است که در ادامه تقدیم می شود.

حاج مهدی با مقایسه ی مزینان قدیم و جدید به بعضی ساخت و سازهای هیئاتی که می تواند به همان طریق باشد و نیاز به هزینه های سنگین دیگری نباشد اعتراض می کند و معتقد است :این خرج های سرسام آور می تواند بسیاری از جوانان مزینانی را از مهاجرت و بیکاری و دربدری در کلان شهرهانجات دهد و امید را دوباره به خاستگاهمان برگرداند.  با خواندن این رنجنامه خودتان قضاوت کنید ببینید ایا او که بخش اعظمی از سلامتی اش را برای ماندگاری اعتقاد و سرزمینش اهدا کرد درست می گوید یا ...

                                     از نشانه های ایمان دوست داشتن وطن است

 جهان دیده ای را گفتند که تو به سرزمین های زیادی سفر کرده ای و با فرهنگ ها و ملت ها ی گوناگونی آشنا گشته ای پس زیباترین چیزی که  دیده ای چیست پاسخ داد سرزمینی که بر آن تولد یافته ام و از نعمت هایش بهره بردم و با فرهنگش رشد یافته ام

مقایسه مزینان فعلی  با مزینان ( 30 الی 40سال پیش)

1.قدیمی ها بهتر می دانند که در مزینان شرکتی وجود داشت به نام شرکت غنی یا کارخانه غنی این شرکت کارش این بود که پنبه کل روستاها و حتی شهر ستان سبزوار را جمع آوری می کرد  و بعد از مراحلی تبدیل به مواد اولیه  برای کارخانه های ریسندگی و بافندگی  می کرد و سپس بسته بندی و راهی اصفهان و شهرهای بزرگ می کرد که در منطقه همتایی نداشت  این شرکت 20یا30نیروی بومی داشت  که متاسفانه  به دلایل نامعلومی دچار آتش سوزی شد و از بین رفت 

2-مدرسه علمیه در مزینان وجود داشت که الان هم  ساختمان آن وجود دارد اما به دلیل این که دانش آمورزی وجود ندارد تغییر کاربری داده است اما در آن زمان از سراسر کشور برای کسب علم به مزینان می آمدند  این مدرسه در منطقه  کم نظیر و شاید بی نظیر بود و دانش آموختگان آن  الان در تهران و مشهد در حال تدریس علوم حوزوی هستند  از جمله آنها  می توان به خانواده محترم شریعتی . حاج  آقای محمد زاده. حاج آقا ی عسگری . و حاج آقای معلمی  اشاره کرد البته چند  سال پیش از قم چند نفر برای  بازگشایی مجدد  آمدند ولی به خاطرمسائلی این اتفاق رخ نداد!

3-مدرسه  ابتدایی که در 25-30سال پیش  250نفر دانش آموز داشت  که از هیاهوی و سرو صدای  دانش آموزان گیج می شدی  و جای سوزن انداختن  نبود  که هر کلاس از زیادی دانش آموز تبدیل به دو کلاس یعنی الف و ب  می شد  در دوران راهنمایی و دبیرستان در اثر کمبود کلاس  و زیادی دانش آموز داخل چادر درس می خواندیم فقط این سه مقطع  بالغ بر 500دانش آموزداشت آن هم بدون احتساب دانش آموزان دختر که آنها نیز بالغ بر 200نفر بودند که جمعا جمعیتی برابر با جمعیت کنونی مزینان بودند . الان  به مدارس می روی اشکت از اینکه برای مدارس دانش آموزی نمانده است  سرازیر می شود به هر مدرسه که  می روی تعداد دانش آموزان آن به  35 الی 40نفر نمی رسد آخر باید از خود بپرسیم که اگر آن دانش آموزان آن روز در مزینان بودند و هر کدام دارای شغلی بودند الان بجای داورزن مزینان استحقاق شهر و حتی شهرستان شدن را داشتیانه؟ 

4-دفتر خانه شماره34 در اختیار مرحوم حاج شیخ محمود شریعتی  بود که کار ثبت ازدواج و طلاق را بعهده داشت  الان همان دفتر خانه در داورزن مستقر است

5-حدود 12کارگاه دفتر سازی کوچک در مزینان بود که هر کدام7الی8 نفر در آن مشغول به کار بودند  این  خودش اشتغال زایی را به دنبال  داشت و هم در منطقه  حرفی برای گفتن می زد.

6-گارگاه های کوچک  دیگری در مزینان بود  بنام (جین) این کارگاهای کوچک پنبه های سراسر منطقه را جمع آوری  و تبدیل به مواد اولیه برای کارخانه های بزرگ  می کرد در آن کارگاهای کوچک 2الی3نفر  مشغول به کار بودند و  تعدادی هم  به صورت غیر  مستقیم کار می کردند

 7-دکتر حاذق و توانایی در مزینان بود ایشان بصورت شبانه روزی در حال خدمت به  مردم مزینان و روستاهای همجوار آن بود این نعمت هم به دلیل تلاش و کوشش شبانه روزی شورای آن زمان و به همت  مزینانیهای دلسوز از دست رفت ! و اما دکتری که در حال حاضر تشریف دارند  روز شنبه مراجعه می کنی می گویند دکتر تشریف ندارند .یکشنبه تشریف ندارند .دوشنبه تا ساعت 9 دکتر صبحانه تشریف دارند. وقتی هم تشریف دارند  امکانات ندارند مردم مزینان و سایر روستاها لاجرم راهی  شهرستان داورزن می شوند

8-دندانپزشکی بود بنام آقای  سید حسین  ضیایی  که ایشان از اولین ساعات روز کارش را شروع می کرد و تا پایان وقت اداری پاسخ گوی  مراجعه کنندگان بود اما الان ساعت 9صبح می روی می گوییند دکتر نیم ساعت پیش رفت هیچکس پیدا نمی شود حرفی یا اعتراضی داشته باشد

9-  و همچنین شرکت تعاونی ابن یمینی بود که به کشاورزان و مردم مزینان خدماتی ارائه می کرد که این هم به دلیل کوشش و زحمات و پیگیری نکردن مزینانی ها تقریبا 15سال پیش درش را تخته کردند و به شهرستان داورزن دودستی تقدیم کردند.  شرکت بهانه اش  این بود که ما به کشاورزان بدهکار هستیم لاجرم الان پول نداریم  که  بدهی کشاورزان  را پرداخت کنیم  لذا درب آن باید بسته  بماند   از آن زمان تا کنون درش بسته است و الان انباری آن تغییر کاربری داده است البته شایان ذکر است که یک سال پیش  انباری  شرکت به  اجاره  داده شد و هنگامی که درب انباری شرکت را باز کردند مشاهده شد که اقلامی از قبیل  ماکارونی و برنج و ....  همه تاریخ  گذشته حدوداٌ 27میلیون تومان بر آورد شد.  بدهی شرکت 10میلیون محاسبه شده بود که اگر همین اقلام را پیش از اینکه از تاریخ آنها بگذرد به مردم می دادند هم بدهی شرکت پرداخت می شد و هم اینکه درب شرکت بسته نمی شد  وهم اینکه سرمایه اعضاء آن  از بین نمی رفت

10-کارخانه پنیربه همت چندنفراز اهالی تأسیس شد ولی بنا به دلایل نامعلومی همچنان درش بسته است و خدا می داند چه بلایی برسرش آمده است.

 11-کارگاه دمپایی سازی مرحوم مهدوی 12- کوره آجر پزی آقای همت آبادی 13- تخریب و بعضاً به فراموشی سپردن آثار باستانی و از بین رفتن کوچه باغهای دل انگیزی که یاد و خاطره هر افسرده دلی را شاد  می کرد و از دست دادن خیلی از ارزشهایی که هر یک  به جای خود دنیایی حرف و سخن برای گفتن داشت  به  فراموشی سپردن یکسری مراسم که قابل احترام برای عموم بود که متاسفانه کمرنگ شده و یا از بین رفته  و همه و همه درگذشته برای مزینان افتخاری بود

اما الان نه خبری از هیاهوی دانش آموزان هست نه  از مدرسه علمیه و نه  دفتر خانه شماره 34 و نه از شرکت غنی و نه خبری از کارگاههای دفتر سازی وکارگاههای جین  نه از درمانگاه و دکتر توانا  و نه دندانپزشک  و نه شرکت تعاونی  ابن یمین نه از کارخانه پنیر و کارگاه دمپایی سازی و کوره آجر سازی و نه.............                                                           

***************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************************

راستی یه خبر داغِ داغ !

مسئولین محترم هیئت ها برآن شده اند که برای ایجاد شغل و برای منبع درآمد و اینکه جوانان ما بیکار نباشند و به این طرف و آن طرف نروند!  دلسوزانه  و شبانه روز  در پی  تخریب هیئت ها برآمده  و این جوانان را زیر دامان خود گرفته اند  که گزندی  به جوانان  مزینانی و جویای کار نرسد  از این بهتر چسیت  خداوند خیرشان دهد!

اما ای خادمان هیئت ها به خدا قسم این کارها را نکنید  خداوند در قرآن می فرماید :« در جهان  آخرت  هم ظالم را عذاب می دهیم و هم مظلوم را  ظالم به دلیل ظلمی که به مردم  روا داشته  و مظلوم به دلیل  ظلمی که بناحق به او رسیده او توان مقابله  با آن ظلم را داشته ولی بخاطر بعضی از مسائل  ازحق خود دفاع نکرده  او را عذاب می کنیم . »

ای روسای هیئت ها! چرا هنوز  این هیئت گلش خشک نشده  اونوقت با بیل و کلنگ به  جان آن افتادید؟ اگر زمین هیئت تا اسماعیل آباد ادامه داشته باشد شما  باید بگویید چون هیئت زمین دارد باید آن را خراب کنیم ؟ این چه طرز فکری است ؟       

به ولله این چشم و هم چشمی است. مزینان در اصل باید یک هیئت داشته باشد.  به خدا باید از خود بپرسیم  این همه عقب ماندگی  برای چه.؟ چرا این همه منیت ؟ چرا این همه خود خواهی؟ چرا این همه غرور؟ و چرا این همه تک روی؟ هیئتی که هنوز هفت سال از ساخت آن نمی گذرد تیشه و کلنگ نادانی بر آن می زنیم و از ریشه خراب می کنیم . نمی دانیم آن تیشه و کلنگی که به هیئت میزنیم  تیشه به اصل خود می زنیم؟  دلیل این کار چیست؟ ازخود بپرسیم  آیا این کار را خدا می پسندد ؟  یا شما می خواهید بگویید این بنا در زمان ما ساخته شده ؟ 

هرکس از بیرون  به کار ما نگاه می کند برما می خندد و می گویند تاوقتی شما در گیر این جور کارهای چشم و هم چشمی هستید ما تا پشت خانه های شما می کاریم تا زادگاهمان را آباد کنیم ودیدید که چه اتفاقی افتاد موتور آل احمد که باید عایدی آن به مزینان برسد در اختیار داورزن قرار گرفته ! 

مزینانی که  در گذشته آوازه جهانی داشته  امروز به دست خود ریشه خود را می کند .   به خدا قسم  مزینان کم کم دارد خالی از جمعیت می شود باید فکری کرد. باید برای مسئله مهاجرت  جوانان  فکرمان را بکار بیندازیم  باید برای ازدیاد جمعیت فکری کرد  نه برای تخریب و بزرگ کردن هیئت.  مزینان مگر چند هزار نفر  جمعیت دارد  که این همه هیئت  و مسجد درست کرده ایم  به ولله این پولهایی که برای درست شدن هیئت جمع می شود اگه  برای ساختن  مزینان جمع می شد الان وضع مزینان  و جمعیت مزینان به  مراتب  بیشتر و وضعیت بهتر از اینها بود .به سه شب برای هیئت ابوالفضلی 275میلیون تومان پول جمع شد اگر این پولها در مسیر خودش خرج شود مثلا یک کارگاهی و یا یک  کارخانه ای احداث شود که هم آن دسته از جوانانی  که به شهرهای بزرگ عزیمت کرده اند و با گرفتاریهای زیادی دست و پنجه نرم می کنند  و گاه دیده شده  که از این و اون قرض هم می گیرند و به مزینان برمی گردند  خوب اگر اینها کاری در مزینان داشته باشند  برای یک لقمه نان راهی شهرهای بزرگ و کوچک  نمی شوند .

آقایان!ما   به غیر از  درست کردن هیئت کارهای دیگری هم داریم  اولویت ما برگشت جوانان  و جوان شدن  مزینان است  مزینان پیر و کم توان و فرتوت که دیگر مزینان نیست! مزینانی که کم کم   تعلیم و تعلم  در آن  بدست فراموشی  سپرده و کار کشاورزی در آن بسیار کم رنگ شده  آن وقت شما برای تنها 3شب می آیید میلیاردی خرج می کنید که چه بشود ؟   ما باید برویم و  از روستای کلاته مزینان  درس بگیریم  آنها به همت  و تلاش خودشان  کلاته را تبدیل به یک روستای آباد  کرده اند  . 

به خدا مزینان اگر به همین سرعت پس رفت کند  و هر کسی فقط به فکر کار  خودش باشد بدانید از  آن  جز یاد و  نامی باقی  نخواهد ماند .  آقایان  به  فکر مزینان  باشید تا  لا اقل اسم  و فامیل  مزینانی   باقی  بماند .    

آی کسانی  که از  شهرهای دور و  نزدیک به   مزینان می آیید  و هر گاه می آیید می گویید  مزینان از 30سال پیش  هیچ فرقی نکرده و آی کسانی که اطاق فکر درست کردید  و ای روحانیت معظمی که در  مواقع لزوم  مخصوصا در زمان جنگ   با زبانتان  آن چنان بر دشمن  حمله ور  می شدید  و امان دشمن  را بریدید   چرا الان حرف نمی زنید ؟ چرا اعتراضی نمی کنید؟    چرا خودتان شاهد درهم ریخته گی  مزینان و مردم  مزینان هستید ولی سکوت اختیار کرده اید؟ مگر شما مزینانی نیستید ؟ یا فقط محرم مزینانی می شوید؟ شما مگر وضعیت اسف بار مزینان و  این هیئت ها را نمی بینید ؟مگر شما خودتان در هیئت نبودید  که آقای خلیل محمدی  یا آقای مهدی آزاده در مورد تخریب نکردن هیئت چه گفتند ؟ مگر شما نبودید یا نشنیدید که به خاطر کمبود امکانات و یا  نبود دستگاه اکسیژن در درمانگاه مزینان پسر 16ساله  آقای  خلیل محمدی فوت کرد؟ از قبیل  فوت این جوانان و سایر کمبود ها  زیاد هستند. این همه  کوتاهی بس نیست ؟ تا  کی ما در خواب  زمستانی باشیم و دیگران  گوی سبقت  از ما بربایند  ؟ تا کی ما آنچنان خفته و خاموش باشیم  که تمام امکاناتی  که قبلا داشتیم  یکی پس از دیگری را از ما بگیرند و ما  فقط به فقط به  داشته هایمان  افتخار کنیم؟  شما باید رهبریی این مردم را عهده دار باشید.ما همگی دست به  دست هم داده ایم و اصالت خودمان را داریم از دست می دهیم. تضعیف اصالت هم  نوعی نابودی است . نابودی مزینان نابودی اصالت ماست. نابودی شخصیت ماست ، نابودی  هویت ماست. به گوش باشید تا هنوز مزینان تبدیل به بادقوس (آبدوق)و یا رضا آباد نشده بجنبید .

چند سال  پیش تا اسم  مزینان  به گوشم  می رسید  از فرط خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم   اما الان نای نفس کشیدن هم ندارم  . اینکه ما فقط بگوییم مزینان را دوست داریم  ا این حرف درستی نیست  بلکه  باید برای آبادی  محلی که در آن زندگی می کنیم از خودمان یک همتی  نشان بدهیم . در30سال پیش  حرفی از  داورزن نبود داورزن در مقابل مزینان حرفی برای گفتن نداشت  آن امکاناتی که در مزینان بود هیچ کدام در آنجا نبود چرا الان آنها آنقدر  پیشرفت کردند و ما این قدر پس رفت  کرده ایم باید از خودمان بپرسیم  آنها سعی و تلاش بیشتری کردند یا ما کوتاهی کردیم . ما با آنها خصومتی  نداریم اما اینها حقایقی است که ما مزینانیها باید ازخود بپرسیم ؟      

یکی از روزها رفتم هیئت علی اکبری  دیدم  که یک سوله درست کردن   چه  سوله ای  بدون نقشه و بدون هدف  همین طوری یک بنایی درست کردند  گفتم که به چه دلیل این همه خرج کردید ولله امام حسین (ع) راضی نیست  ولله اگه این پولها مال خودتان باشد  این طور بیهوده  خرج نمی کنید  یکی از بزرگان هیئت گفت ما جایی برای خانمها نداشتیم  گفتم  اگه  از همان اول هدفمند کار می کردید  کار به این زمینه نمی کشید   اگه اون سوله اول رو بزرگتر درست می کردید  مکانی برای نشستن خانمها  باز می شد. الان شما 250میلیون تا 300میلیون تومان خرج کردید  هم فضای هیئت را گرفتید و هم هیئت تاریک شده هم مردم حرف می زنند با 5یا10میلیون تومان  می شد  خیلی بهتر انجام بدهید .  این همه پول که معلوم نیست  از کدام آدمهای مستضعف گرفته شده لااقل به یک درد می خورد  . مگر هیئت های تهران  سوله برای خودشان  تهیه می کنند؟ یا این همه بنا درست می کنند؟آنها با اینکه هم تعدادشان  از هیئت ما بیشتر است و هم از اول محرم دسته راه می اندازند این  کارها را نمی کنند .  اگر خواسته باشند این اعمال را انجام بدهند  الان  تمام تهران سوله و هیئت شده  بود.

در دنیا یی که امروز بیش از همه خرد جمعی را می طلبد  تا از اندیشه ها و فکرها  استفاده  کنیم که  نتیجه مطلوب تر در سایه ی استفاده از نظرات دیگران بدست بیاوریم دیده می شود افرادی دست به یک سری کارهایی می زنند که خیلی ابتدایی و پر هزینه است و می توان به جرات گفت تمامی این اتفاقات ناخوشایند به دلیل انسجام نداشتن افکار پراکنده است که اگر درست و حساب شده مدیریت شود می توان نتایج  باور نکردنی گرفت چرا که هستند افرادی که هم استعداد و توانایی فکری دارند و همه دلشان برای آبادی محلشان می تپد و منتظر سرو سامان دادن این نظراتند.

همه این موارد درد دل ها و دغدغه ها ی یک عضو ناقابل از این دیار آبرو مند است که حرفی برای گفتن داشته و دارد و امید وارم که همه عزیزانی که این مطلب را می خوانند  به هر طریقی که می دانند به منظور عمران و آبادانی مزینان حرکتی انجام دهند چرا که در پناه بهره گیری از اندیشه ها و نظرات دیگران می توان از یک جامعه خاموش و بی حرکت و بی انگیزه ، اجتماعی پویا و پر شور ایجاد کرد

  مزینان همانطوری که از اسمش پیداست یعنی محل بزرگان و اندیشمندان بزرگ نه هیئت های بزرگ  باید فکرمان و اندیشه هایمان بزرگ باشد.

 به اینکه  فقط به صِرف سینه زدن بیاییم و بعد برویم و اصلا هیچ فرقی در اعمال و رفتار ما پدید نیاید به ولله فقط  به خودمان ضرر زدیم     

ما با این کارهای  عبث و بی فایده  به زخم  تن حسین (ع) نمک می پاشیم و زخمهای  تنش را بیشتر می کنیم اگر شمر یک بار حسین (ع) را به شهادت رساند ما با این کارها هر روز بر دل حسین (ع)   خنجر می زنیم . به قول فرزند مزینان دکترعلی شریعتی :« امام حسین (ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود اما افسوس بجای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادن و بزرگترین دردش را بی آبی معرفی کردند .» به اینکه ده روز بیاییم و دسته راه بیندازیم و برای خودمان علامت 18پر درست کنیم  و بگوییم  نخل مزینان  از همه ی نخلها بزرگتره و بگوییم هیئت مزینان از همه هیئت ها بزرگتره و قشنگتره و با شکوه تره ولله این درست نیست باید تقوای حسینی داشته باشیم  و ببینیم که امام حسین(ع) از ما چه خواسته.امام حسین(ع)  برای امر به معروف و نهی ازمنکر قیام کرد ، امام حسین (ع)برای بر پایی دین جدش قیام کرد. اینکه می گوییم ما  از اصل قیام امام حسین(ع) فرسنگها دورافتادیم حرف درستی است اما دوستان! امام حسین (ع) نظاره گره رفتار ماست  هر هدفی که داشته باشیم او می داند. امام حسین(ع) نمی گوید هرکس هیئت بزرگتری داشته باشد و یا علامت بزرگتری داشته باشد و یا لباس مشکی تری داشته باشد  از ثواب بهتری  هم برخوردار است !  او می گوید  هرکس دلش  به ما نزدیکتر باشد و هر کس عملش خالص تر باشد و هر کس دلش مهربان تر باشد  اجر و قربش بیشتر است .

کسانی که می گویند ثواب فقط در هیئت و مسجد ریخته  است و ما فقط به فقط  به آنجا کمک می کنیم بدانند سخت در اشتباه هستند البته  هیئت و مسجد ثواب دارد  اما در جایی که  کمبود های  دیگری وجود نداشته باشد  الان می دانید در مزینان عده ای   برای حفظ آبرو با سیلی صورت خود را سرخ نگه می دارند آن وقت در هیئت ها  تا اعلام می کنند می خواهیم آن را دوباره خراب کنیم و بسازیم میلیونی پول جمع می شود اما برای کمک  به برادر هم دینشان  حتی پشتشان را از برادرشان می کنند  که  به اصطلاح  او را ندیدیم آخر این چه مسلمانی است؟ این چه  عزاداری است ؟ این چه نوع دوستی  است یعنی اسلام  این را می گوید ؟ ما  اگر اسلام مان  اسلام ناب محمدی (ص) باشد  و بی ریا باشد بی تردید عملمان  پاک تر و  مفید تر  واقع می شود  .

همانطوری که رئیس جمهور یک مملکت هر چهارسال  به چهار سال  عوض می شود  بهتر ه که این خادمان هیئت ها به رأی دیگر  اعضا احترام  بیشتری بگذارند  و این طور  مادام العمر ریاست هیئت ها را به عهده نگیرند  و نسل اندر نسل ادامه  ندهند که گاه دیده شده  نسل  بعد از این خادمان  توانایی انجام کاری را ندارد اما  آنها را به دیگر اعضا  می قبولانند .  باید  از بین اعضا، افراد  جوان  و به اصطلاح دنیا دیده و با سواد و کار آزموده انتخاب شوند.افراد جوانی  طبیعتا  به دلیل  خدمت در شهرهای بزرگ  ایده های نوتری  دارند .

 و اما  حرف  آخر  ما باید دست به دست هم  بدهیم  تا دوباره مزینان  را بسازیم. مزینانی آباد و در شان مزینان و مزینانی  به امید آن روز انشاء الله    

 شاهدان کویرمزینان ؛ انتشار نظر دیگران در این پایگاه به منظور تأیید آن توسط شاهدان نیست و مسئولیت هرگونه پیشنهاد و انتقادی برعهده شخص ارسال کننده نظر می باشد.


 

  • علی مزینانی
۲۴
بهمن
۹۳

 

این روزها مصادف است با سالروز عملیات غرور آفرین والفجر 8، عملیاتی که هنوز دنیا در تحیر مانده است چگونه رزمندگان ایرانی از اروند عبور کرده و مواضع دشمن را در تصرف خود در آوردند. اکنون عملیات والفجرهشت در آکادمی ها ی نظامی غربی ها توسط اساتید برجسته و کارشتاسان برتر نظامی مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرد.راستی می دانید نقش ما مزینانی ها در این عملیات چه بود ؟

سال 1364 همزمان با سومین روز شهادت سید حسین حسینی مزینانی دومین شهید خانواده حسینی موجی از داوطلبین  برای اعزام به جبهه در بسیج مزینان حضور یافتند و ما دانش آموزان که سیدحسن برادر این شهیدان همراهمان بود برای تکمیل پرونده به اعزام نیروی بسیج آموزش و پرورش سبزوار مراجعه کردیم ، چند نفر از پاسداران مزینانی تلاش کردند جلوی اعزام سیدحسن را بگیرند حتی او را به تهران بردند اما خودش را روز اعزام به سبزوار رساند و جمع سی چهل نفری ما راهی مناطق عملیاتی جنوب شد.

در عملیات والفجر8 اکثر این رزمندگان حضور داشتند و پس از عملیات و برگشت به پادگان شهید برونسی فهمیدیم محمدمزینانی(روس)، حسن صانعی شهید شده اند و حاج محمد امین آبادی و سیدحسن مجروح شده اند.

به تهران که رسیدیم تازه متوجه شدیم سیدحسن هم شهید شده و امین آبادی نیز که جراحتش شدید بوده در بیمارستان تهران به شهادت  رسید .

مزینان در ایام چهلمین روز شهادت سیدحسین  شاهد تشییع جنازه چهارشهید بود و سیدحسن نیز به عنوان سومین شهید خانواده حسینی در کنار دوبرادر و پسرعموی شهیدش به خاک سپرده شد.

یاد و نامشان گرامی باد

در ادامه به مناسبت سالگرد این عملیات و به یاد شهدای مزینان تصاویری از رزمندگان مزینانی تقدیم می گردد.

شهید سیدحسن حسینی مزینانی سومین شهید خانواده حسینی

علی مزینانی عسکری

شهید علی شهیدی مزینانی اولین شهید خانواده شهیدی، ابوالشهدا و رزمنده حاج اصغر شهیدی

نشسته : مرحوم رضامزینانی (قالیباف) نشسته روی صندلی : حبیب الله مزینانی (تراکتوری)، اصغر

مزینانی (غلام مراد)جانباز سید محمد مزینانی میرزایحیی

ایستاده : جانبازعلی رضا همت آبادی،جانباز اکبر مزینانی حاج عباس،حبیب الله تراکتوری

نشسته : مرحوم رضا قالیباف،جانباز حسین مزینانی غلام مراد،جانباز سیدمحمد مزینانی میرزایحیی

ایستاده ؛ محمدخیرخواه،حسین غلام مراد،سیدمحمدمیرزایحیی

نشسته ؛جانباز رضا همت آبادی و مرحوم رضا قالیباف

ایستاده؛ جانبازان حسین غلام مراد، سید محمدمیرزا یحیی- ردیف دوم ؛اصغر غلام مراد،؟؟؟، حبیب الله

تراکتوری- نشسته؛جانبازان؛ سید محمد میرزا یحیی و اکبر مزینانی حاج عباس

ایستاده ؛؟؟؟ جانباز محمدرضا مزینانی صانعی، اصغر مزینانی ، محمود باقری(بدیعی)

جانبازعلی رضا همت آبادی و شهید سیدحسن حسینی

ایستاده؛ مرحوم علی رضا محمد(انّقی)،آزاده حاج مهدی مزینانی،علی رضاحسن غلام مرادو رمضانعلی رجب

نشسته؛ حاج علی اکبر حسینی،غلام رضا شهیدی،شهید علی مزینانی اکبرو محمد مزینانی (ناطقی)

  • علی مزینانی
۱۳
خرداد
۹۳

  درسالروز ولادت مبارک حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام و روز جانباز ،با حضور دکتر خشیارمنش ریاست و دکترکامیابی گل، معاون و تعدادی ازاعضای هیات علمی ، کارکنان و دانشجویان دانشکده علوم ریاضی مشهد، از جانباز مزینانی تجلیل شد.

  به گزارش شاهدان کویرمزینان به نقل از خبرنگار فرهنگی دانشگاه فردوسی مشهد، در این مراسم دکتر خشیارمنش با تبریک اعیاد شعبانیه و روز جانباز ،ضمن اشاره به ایثارگری ها و دلاورمردی های ایثارگران در دوران دفاع مقدس، از جانباز حسین مزینانی تقاضا نمود خاطراتی از دوران دفاع مقدس بیان کند.

درادامه جانباز و رزمنده پیشکسوت مزینانی ، برای دقایقی ، خاطراتی از چگونگی مجروحیت شان درعملیات آزادسازی خرمشهر روایت نمود.

در پایان این مراسم که در نمازخانه دانشکده ریاضی مشهد برگزار شد هدیه ای توسط ریاست دانشکده تقدیم این جانباز فداکار شد.

سال گذشته نیز رزمنده دفاع مقدس و جانباز جسین مزینانی به همت مسئولین دانشکده ریاضی دانشگاه فردوسی مشهد مورد تقدیر قرار گرفت.

  مزینان در بین روستاهای شهرستان داورزن دارای بیشترین شهید و ایثارگر و جانباز است که نام تعدادی از این افتخار آفرینان در سنوات گذشته در وب شاهدان کویرمزینان منتشر شد

  • علی مزینانی