بایگانی بهمن ۱۴۰۱ :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۳۶ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

۳۰
بهمن
۰۱

🔹بهداشت و درمان و خدمات پزشکی

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

 

✍️بهداری مزینان قبل از انقلاب در شمال مزینان تأسیس و از وجود پزشکان معروفی مانند دکتر مشرف، دکتر اصغری، دکتر نات، دکتر چودری و... بهره مند بود اما بعد از انقلاب با تأسیس مرکز بهداشت و پایه گذاری آن در ساختمان مدرسه علمیه و حضور سه بانوی مزینانی از خانواده جلیله سادات خدمات ویژه ای به اهالی به خصوص زنان ارائه می شود و اکنون نیز با وجود کادر زحمتکش ادامه دارد و واکسیناسیون نیز در این مرکز صورت می گیرد.

به مدد خاندان رفیعی بهداری سابق که قبل از آن و در ابتدای انقلاب یک بار بازسازی شده بود دوباره نوسازی و این ساختمان با عنوان مرکز بهداشتی و درمانی شهدای مزینان نام گذاری شد.

اما ساختمانی دیگر با واسطه گری حسین محمدی مزینان عضو شورای اسلامی دوره پنجم در وسط بازار مزینان و جنب مسجد و حسینیه امام حسن مجتبی علیه السلام با اهدایی خاندان تاجفرد بنا شده که هم اکنون مرکز بهداشت در آن قرار دارد.

ناگفته نماند در کوچه مدرسه علمیه هم ساختمانی برای مرکز بهداشت ساخته شد و تا مدت ها و قبل از انتقال به بازار از این ساختمان استفاده می شد.

اکنون به مدد خیرین علاوه بر امکانات دارویی آزمایشگاهی نیز در بهداری مزینان راه اندازی شده که دیگر نیاز به رفتن همشهریان به شهرها برای یک آزمایش اولیه نباشد.

و اما در حوزه دندان پزشکی باید گفت با حضور پزشکان متخصصی همچون برادران ضیایی؛ بخش دندان پزشکی نیز در دهه ی هفتاد در جوار بهداری مزینان شروع به فعالیت کرد که با مهاجرت این برادران به سبزوار مدتی این مرکز با تعطیلی مواجه شد اما بازهم با اهدایی خاندان رفیعی و حسینی بار دیگر تجهیزات مناسبی تهیه و در حال حاضر این قسمت با تمام محدودیت های کرونایی مشغول به خدمات دهی می باشد.

ذکر این نکته قابل ذکر است که تا مدتی پیش مزینان از داشتن یک دستگاه آمبولانس برخوردار بود که به مرور زمان و فرسودگی آن این وسیله هم گویا فروخته شد اما با توجه به بعد مسافت با داورزن و معین بودن مرکز بهداشت مزینان در روستاهای همجوار وجود یک دستگاه آمبولانس ضروری به نظر می رسد.

🔹مؤسسه ای برای مزینان

✍️با تأسیس مؤسسه خیریه حضرت نرجس خاتون(س) در مزینان آن هم به همت یک بانوی مزینانی به نام سرکار خانم فاطمه مزینانی گلستانی که پس از بازنشستگی برای خدمت به مردم زادگاهش راهی مزینان شد مجتمع رفاهی خدمات بهزیستی دکتر علی شریعتی پس از گرفتن مجوز و پروانه فعالیت در اردیبهشت 1389 آغاز به کار کرد.

🔆ذکر این نکته لازم و ضروری است که ساختمان مجتمع خدمات بهزیستی دکتر علی شریعتی مزینانی که قبلا بنام مهد کودک قدیم معروف بود با توجه به قدمت 50 ساله که به صورت مخروبه و متروکه در آمده بود سازندگان را بر آن داشت که یک بازسازی کامل شامل اتصالات (لوله های آب، برق، تعویض درب ها،بتونه کاری سقف و دیوارها، سفید کاری و از همه مهمتر جمع کردن کل پشت بام و مراحل بتن کاری و ایزوگام و همچنین گاز کشی ساختمان و چون این ساختمان در زمینی با متراژ 3_هکتار بالغ بر 30000 هزار متر بنا شده بود که به دلیل نداشتن دیوار دور محوطه مواجه با عدم امنیت و محل رفت و آمد احشام و وسایل نقلیه و غیره ... شده بود ، اقدام به دیوارکشی حدود 600 متر در 1,5متر با بلوک و سیمان شد.

🔆 پس از مشورت با معتمدین و بزرگان مزینان و مشاوران اداره بهزیستی استان بنا شد ساختمانی برای فعالیت های مستمر به مددجویان احداث و کلیه ی خدمات در یک بنای مستقل به عزیزان ارائه شود که بعد از اخذ مجوز پروانه فعالیت در زمینی به وسعت 1550 متر مربع و در چهار فاز این بنا احداث گردید که فاز اول و دوم آن تکمیل شد و بخش فیزیوتراپی و مرکز سالمندان به بهره برداری رسید و ده ها مددجو و سالمند و آحاد شهروندان مزینانی و روستاهای مجاور از خدمات آن بهره مند شده و می شوند و روند کار اتمام فازهای بعدی با پیشرفت هفتاد درصد نیز ادامه دارد.

🔹این مجتمع فعالیت خود را با شناسایی و تحت پوشش قرار دادن معلولان و نیازمندان 12 روستا شروع کرده ، معلولانی که در روستاهای محروم از حق و حقوق خود هیچ اطلاعی نداشتند با تشکیل پرونده از حقوق مستمری و خدمات غیره... بهره مند گردیده اند.

اول خرداد ۹۷ مرکز فیزیوتراپی بهزیستی مزینان خدمات و فعالیت خود را با همراهی فرزند دلسوز مزینان دکتر سیدمهدی مزینانی و دیگر خیرین نیکوکار به ویژه اهدای ست کامل فیزیوتراپی توسط خانواده زنده یاد سید علی طالعی مزینانی آغاز و در خدمت بیماران نیازمند منطقه قرار گرفت و پس از آن مرکز نگهداری سالمندان مزینان آماده پذیرش سالمند از کل منطقه شد.

🔹این مراکز که در ۲ فاز تکمیلی فعالیت دارند ؛ دارای یک سالن به مساحت ۴۰ متر مربع شامل مددکاری، پذیرش و امور حسابداری می باشند، یک اتاق به وسعت ۱۸ متر مربع ، یک باب آشپزخانه ۴۰ مترمربعی مجهز به لوازم مورد نیاز ،۸ عدد سرویس بهداشتی ایرانی و فرنگی ، روشویی ، حمام و۳ سالن به مساحت ۸۰ مترمربع مجهز به تخت، تلویزیون ، فرش شده برای نگهداری سالمندان و یک سالن انتظار با فضای ۱۰۰ مترمربعی با تجهیز ات کامل شامل مبلمان ؛ تلویزیون و... می باشند.

🔹از دیگر امکاناتی که می توان به آن اشاره کرد ؛یک اتاق جهت داروخانه و پرستاری که مجهز به کمد و قفسه های دارویی که داروهای لازم پیش بینی شده و در حال فعالیت است.

🔹همچنین یک سالن ۱۰۰متر مربعی وسیع مجهز به تجهیزات فیزیوتراپی و دیگر امکانات وابسته و یک باب اتاق ایزوله به مساحت ۲۰ مترمربع مجهز به امکانات پیش بینی شده نیز در این مرکز در نظر گرفته شده که مورد بهره برداری قرار گرفته است.

🔹علاوه بر دایر بودن مرکز توانبخشی و ارائه خدمات ؛ در حال حاضر یک سالن همایش با زیربنای ۲۴۰مترمربع با چشم انداز بسیار زیبا جهت برگزاری هرگونه مراسم مانند جشن ها ؛ همایش ها؛ سخنرانی ؛ و....آماده است .

💠در حال حاضر بخش فیزیوتراپی مؤسسه خیریّه حضرت نرجس خاتون (س) وابسته به مجتمع بهزیستی مزینان خدمات ارزنده ای تحت نظارت متخصصین کار آزموده همه روزه بجز ایام تعطیل به مراجعه کنندگان ارائه می دهد که عبارت است از:
📌خدمات درمانی فیزیوتراپی ؛
توانبخشی بیماری های مغز و اعصاب شامل ؛ سکته های مغزی و انواع آسیب اعصاب محیطی
📌توانبخشی بیماری های ارتوپدی
آسیب های ورزشی شامل؛ آرتروز کمر و گردن ، آسیب دیسک کمر و گردن
درد و محدودیت های حرکتی بعد از شکستگی و در رفتگی و عمل های جراحی

🔹در تمام این امور از ساخت تا به نتیجه رسیدن فازهای اول و دوم علاوه بر کمک دولت، خیرین نیکوکار مزینانی این پروژه را همراهی کرده و ده ها برنامه در حوزه های مختلف آموزشی، فرهنگی، اجتماعی و سلامت با حضور مربیان و اساتید متخصص در این مرکز اجرا شده است و چندین سالمند عزیز در مرکز نگهداری سالمندان پدر و مادر زندگی خود را با مراقبت ویژه ادامه می دهند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۳۰
بهمن
۰۱

💠 معجزاتی که در خط دیدم

✍️بالاخره همه رزمندگان که در اطراف ما بودند تا جایی که خودم بودم و دیدم بیکار بودند و بعضی ها در داخل سنگر نشسته بودند تا اینکه ظهر شد و وقت نماز بود و یکی یکی نماز را به صورت نشسته در داخل سنگر که تقریباً کوچک بود خواندیم و اما قبل از اینکه ادامه بدهم بگویم که هم اکنون که در حال نوشتن هستم کجایم.

الآن در زیر پل می باشیم و حدود یک ساعت است که از چوئیده همراه با برادر وحید توکلی من و برادران خرمی و عسگری و طباطبایی و مهینی آمدیم.

و اما بقیه خاطره های خط مقدم. به علت اینکه خاطره های جزئی را تا اندازه ای فراموش کرده ام و خاطره های آنجا تقریباً تکراری است در آن مدت دو ونیم روز فقط خاطره های کلی که اهمیت بیشتری دارد برایتان تعریف می کنم.

و اما در این دو سه روز چندین معجزه برای خودم و تیم ما پیش آمد یکی اینکه نشسته بودم با برادر زنگویی که یک دفعه بی سیم گفت بمب شیمیایی و ماسک ها را بزنید و ما هم به رزمنده های اطراف این خبر را گفتیم و اکثراً ماسک زدند، یکی دهان خود را گرفته و در حال دو بود که به ماسکش برسد و هر کسی در فکر خود بود و من هم ماسک را آماده کردم و از مرکز دوباره سئوال کردم که آیا بمب شیمیایی در محل ماهم صحت دارد یا خیر؟ و او گفت احتمالاً. و ما هم که بویی احساس نمی کردیم گفتیم که ماسک ها را در بیاورند و دو سه مرتبه به علت اطمینان بیشتر از مرکز همین سوال را کردیم تا اینکه او گفت خطر رفع شده و بعد که آمدیم یعنی به پشت خط بچه ها گفتند که بمب های شیمیایی را در محلی دیگر ریخته اما با شکست روبرو شده و به علت کمک های خداوندی و بودن باد به سمت عراقی ها و همچنین عکس العمل گروه های ش.م.ر بمبارانش با شکست روبرو شد و فقط تعداد کمی از رزمندگان تلفات سطحی شده اند که مورد مداوای سرپایی قرار گرفته بودند اینها همه نشانه ی بودن خداوند با نیروی اسلام است.

بالاخره هرچه درباره ی چند روزی که در آنجا بودیم بگویم کم است و همش معجزه بود مثلاً نشسته بودیم در داخل سنگرمان(ما دو تا سنگر داشتیم که هر سنگر دو نفر جا می شدند) که یک دفعه صدای اصابت یک چیزی سنگین را به پشت خاکریز محل ما شنیدم و بعد از چند لحظه برادر توکلی گفت که توپ مستقیم بود که عمل نکرده و همین عمل یک دفعه دیگر برای خودم اتفاق افتاد و عمل هم کرد و آن موقعی بود که نزدیک ظهر بود که من تقریباً بیکار بودم و رفتم و با خمپاره اندازی که در نزدیکی دیدگاه ماه بود مقداری کمکش کردم و کار کردیم و هدف هم ، زدن داخل سنگرهای تانک بود که نفرات زیادی در همان سنگرها بودند و گاهی از همانجاها دید می زدند و سرشان را بالا می کردند و توانستیم یکی را در داخل یکی از همان سنگرها بزنیم که یک دفعه صدای سوتی شنیده شد با سرعت و صدای انفجار مهیبی را در خاکریز شنیدم ولی باید گفت خوشبختانه یا متأسفانه هیچ کارمان نشد در صورتی که خیلی خاک روی ما پاشید.

بالاخره از صبح تا شب نیروها از زمین و آسمان مورد حمله بعثی ها بودند ولی به خواست خداوند همه اش به هدر می رفت و در پشت ما که دشتی وسیع بود می خورد.

شب اول که ما آنجا بودیم نگهبانی می دادیم و از طرف شبکه مرزی دستور داشتیم که به دیگر رزمندگان آماده باش بزنیم و همین کار را کردیم و خودمان نیز نگهبانی دادیم و من نگهبانان اطرافمان را بیدار می کردم و هر بیست، سی دقیقه ای یک خبری از آنها می گرفتم که خواب نشوند.

صبح روز بعد نیز آتش آنها بر روی نیروهای ما خیلی شدید بود و نامردها یک دفعه دیدیم که چندتا تانک پشت سرهم آمدند و سنگر گرفتند البته در خاکریزهای خالی که از قبل کنده بودند و آرپی جی زن ها چون دیر جنبیدند متأسفانه نشد که آنها را بزنند و تا روبروی دیدگاه ما سنگر گرفتند ولی بیشتر از چند ساعت در آنجاها طاقت نیاوردند زیرا با آتش آرپی جی زن های ما و سلاح های دور برد از قبیل توپ و خمپاره و مینی کاتیوشا که خودمان فرمان می دادیم روبرو شدند و فرار را بر قرار ترجیح دادند و فقط دوتا تانک تا جایی که در منطقه خودمان دیدم به آتش زدیم همچنین یک ماشین آبرسانی که منبع داشت و خودم قشنگ می دیدم و یک نفربر ولی هنوز هم افرادی داخل سنگرهای تانک بودند که گاه و گداری سرشان را از خاکریز بیرون می آوردند و با این عمل اینقدر بچه ها روحیه گرفتند که حد نداشت و بچه ها منتظر همین عمل ما بودند.

(الآن مشغول نگهبانی هستم که اینها را دارم می نویسم شب 64/12/2) ان شاءالله بقیه خاطرات را موقعی دیگر تعریف می کنم.

💠شهادت قهرمان

✍️و اما بقیه خاطره ای که نشانگر حماسه های شهیدان و مجروحین می باشد و تعدادی را خود به چشم مشاهده کردم قابل گفتن است و آن شهادت یکی از بهترین افراد دیدبانی کسی که رشادت ها آفرید و خبر خوش از عملیات برای برادران می آورد و حالا باید ما خبری از او به همه می دادیم و آن قهرمان بود و واقعاً قهرمانانه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و آنقدر خوب بود که حتی خداوند نیز جسدش را پودر کرد و همراه روحش به جایی که می خواست برد.

برادر شهید قهرمان هنگامی که ما را با تیم های قبلی تعویض کرد خودش همراه آقای حسین زاده و تیم های قبلی برگشت و اما از اینجا از زبان برادر سنجرانی شنیدم که حالا به تصویر در می آورم:
-« وقتی به ساحل اروند رود رسیدیم ماشین تویوتای حامل مهمات که از لشکر5 نصر بود از یکی از ما خواست که راهنمایی کند او را به نیروهای توپ 106 و موشکی این لشکر. در این جریان برادر قهرمان طبق آن ایثاری که دارد سوار ماشین می شود(پهلوی راننده) و همراه آنها دو نفر دیگر در روی مهمات نشسته اند و با خداحافظی، ماشین به سوی هدفش حرکت کرد هدفی که در نظر آنان معلوم بود ولی در اصل ماشین به چیزی دیگر نزدیک می شد)

و اما از اینجا خودم شاهد بودم که ماشین از دور به آرامی به طرف ما می آمد و اما الآن که در فکر فرو می روم می فهمم و احساس می کنم که آن ماشین با ماشین های دیگر که هر روز مشاهده می کردم خیلی فرق داشت چرا که افراد داخل آن از هدفشان که رساندن مهمات به 300 متری سمت راست دیگاه ما بود به سوی هدفی دیگر می رفتند. ماشین همراه با مسافرانش با خضوع و نورانیت خاصی از جلو دیدگاه ما رد شد و برادر توکلی با امیر معدنیان(از افراد موشک) احوال پرسی کرد در حین رفتن امیر به وحید گفت: چطوری ؟ حالت خوبه؟ تو هنوز زنده ای؟ البته به شوخی و برادر وحید با سلام و چند کلمه دیگر جواب احوال گیریش را داد ولی ماشین به راه خود ادامه داد مثل این بود که برای رسیدن به هدفش عجله دارد . من که با آنها آشنا نبودم و تا چند ساعت بعد از آن نیز متوجه بودن برادر قهرمان در آن ماشین نشده بودم.رویم را برگرداندم به سوی جلو که عراقی ها با تانک هایشان آماده خونخواری و تجاوز و کشتن بودند و بدون هیچ خبری از اینکه کسی به نام قهرمان در آن ماشین است فکرم متوجه تانک ها شده بود که یک دفعه صدای مهیبی توجه مرا به سمت راستم جلب کرد و آن همین ماشینی بود که چند دقیقه پیش با حالت خنده و خوشحالی به جلو پیش می رفت .

هر رزمنده ای سعی می کرد که متوجه شود چه شده و چه چیزی منهدم شده .بالاخره مهمات به برادرانی که در داخل ماشین بودند مهلت فرار نداد و توپ مستقیم تانک چنین حادثه ای را به وجود آورد( شاید مصلحت همین بود)

ساعتی مهمات با شعله های زیاد در حال سوختن بود و نزدیک های ظهر بود که آتشش ساکت شد و سکوت ماشین را فرا گرفت سکوتی که نشانه ی شهید شدن چندتن از عزیزان بود و در همان موقع برادر وحید با حالتی که نشانگر غم رفتن یکی از دوستان بود رو به من کرد و گفت قهرمان نیز داخل ماشین بود. من که از حرف او بسیار تعجب کردم گفتم: راست می گویی؟ گفت: بله.

لرزشی که توأم با غم و ناراحتی بود تمام بدنم را فرا گرفت و خیلی متأثر شدم ولی چه می شود کرد زیرا آنان رفتند و نمی شد که دیگر برگردند.

💠رد خون

✍️کارمان را محکم تر و با آتش سنگین تر ادامه دادیم نزدیک های عصر بود که برادر حسین زاده برای خبرگیری به دیدگاه ما آمد و جریان شهادت و محل معراج برادر قهرمان را سوال کرد و ما با دست آن محل را نشان دادیم و نیز جریان را گفتیم و او هم با موتورش سریع به آنجا رفت و حدود ده دقیقه ای طول کشید که آمد و گفت یک ردّی از جنازه اش پیدا شده ولی به علت اینکه همین سخنان را نیز روی موتور زد و مثل اینکه خیلی کار داشت دیگر نپرسیدیم چه چیزی از جنازه شهید پیدا شده ولی بعدها فهمیدیم وصیت نامه اش به خواست خداوند و به طور معجزه آسایی از جیبش به بیرون ماشین افتاده . برادر وحید توکلی چند روز پیش؛ خودش جریان وصیت نامه را برای بچه ها گفت.

و اما در این مدت که ما بودیم شهدا و مجروحین زیادی را از جلوی دیدگاه خودمان عبور دادند و بعضی از شهیدان مقدار زیادی در آفتاب مانده بودند زیرا گروه های بهداری براثر کم کاری آنان را به پشت خط حمل نکرده بودند یکی کالیبر به مغزش خورده بود و هر شهیدی در خون خودش غلطان بود و شاهدان زنده نیز هرکدام به نحوی زخمی شده بودند .آن مجروحینی که خودم با چشمم دیدم عبارت بودند از یک پسر جوان هم سن و سال خودم که دستش قطع شده و سعی می کرد خودش را به پشت خط برساند ولی گروه های امداد حتی به این افراد توجه نکرده بودند و آن به علت نبودن آمبولانس بود. این را بگویم که رزمنده ای که مجروح می شود حتی اگر زخم عمیقی بردارد ولی بتواند راه برود باید خودش را به پشت خط برساند که 5 کیلومتر راه است وگرنه مجروحین دیگر را که توان راه رفتن نداشتند چند ساعتی همانجا نگه می داشتند و بعضی هایشان شهید می شدند. یکی دیگر جوانی تقریباً 25 ساله بود که دستش قطع شده بود و با بی حالی و سکوتی مطلق می دوید به سمت پشت خط. یک پیرمردی که الگو برای ما بود دستش چندین ترکش خورده بود و به محل ما که رسید گفت: بجنگید و حسین(ع) یارتان باشد، فکر نکنید من موجی شده ام و این حرف ها را می زنم من سالمم... و همین طور که راه می رفت و می خواست خودش را منتقل کند، به بچه ها روحیه عجیبی می داد و باعث تعجب برادران می شد و خیلی مجروح دیگر با حالات مختلف.

عصر روز سوم برادر حسین زاده با برادر رشادتی آمده بود و مرا با آقای رشادتی تعویض کرد و گفتم هنوز زود است و می خواهم کار کنم گفت که خسته شده ای و ان شاءالله چند روز دیگر باز بر می گردانمت. بالاخره ما را برگرداند ولی برادر توکلی و زنگویی بنا به خواست خودشان ایستادند در اصل می بایستی آنها را نیز تعویض می کرد زیرا تیم هایی که همراه ما آمدند تعویض شدند و من با آنها خداحافظی کردم و با تیم های تعویضی برگشتیم.

حقیقت چون من سه روز بود که غذایی نخورده بودم و اولین بار بود که جنازه های زیادی و خون های زیادی می دیدم بعد از محلی که می خواست دو کنیم و خودمان را به نخلستان برسانیم در وسط های دو بود ( همانطور که قبلاً گفتم از خاکریز تا نخلستان 350 متر می باشد) که حالم دگرگون شده و برعکس هنوز چند قدمی با همان حال نرفتم که یک جنازه عراقی را با وضع خیلی خراب که جنازه اش سیاه شده بود و باد کرده بود دیدم و حالم بدتر شد و دیگر از قوت افتادم و آرام آرام شروع به حرکت کردم و البته بقیه برادران چون دیگر در آن بَرِ جاده فرعی بودند نیز به نخلستان رسیدند و خیالمان کمی جمع تر شد زیرا از آتش کالیبر در امان بودیم ولی گاهی خمپاره 81 و120 در اطرافمان می خورد...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۳۰
بهمن
۰۱

🌐همسفربا سقراط خراسان استاد محمدتقی شریعتی مزینانی


🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️ زنده یاد استاد محمد تقی مزینانی (شریعتی) اعلی الله مقامه ازعالمان، مصلحان،متفکران، اندیشمندان، بیدارگران بزرگ روزگار و عصرحاضر در یکصد سال اخیر است او در دهه ی چهل شمسی می گوید : «بشرامروز نیاز مبرم به دین دارد و این نیاز را تقریباً احساس می کند ولی دینی جز نام اسلام نه بجا مانده و نه سودی که انتظار و توقع می رود ازهیچیک ازادیان و مذاهب موجود می توان برد » و ادامه می دهد :«اسلام حقیقی و صحیح هم همانی است که بوسیله خاندان پیامبر( ص) و از طریق مذهب تشییع به ما رسیده است»۰
🔆با وجودمقام علمی والا و محیط به معارف اسلامی بخصوص مفسر قرآن کریم ،تقوای مالی و تحمل سختی ها و صبر شدیدعجیبی دربرابر مشکلات زندگی داشت بطوریکه حتی هدیه قبول نمی کرد و خودمی گوید :«راضی نیستم آنچه را که می گویم آلوده به مسایل مادی بشود»۰
🔹به شدت ازعدالت اجتماعی و برابری جانبداری می کرد و آنرا سازگار و منطبق بر دستورات و احکام اسلامی می دانست و با فلسفه ماده گرایی بشدت مخالفت می کرد۰ همچنین مخالفت شدید و علمی با نوشته های برخی نویسندگان از انتقادات نسبت به شیعه از جمله احمد کسروی دردههٔ بیست شمسی داشت.
🔹زنده یاد سقراط خراسان نسبت به زادگاهش« مزینان» انس، الفت ،عشق و علاقه خاص و مفرط و زائد الوصفی داشت و برای اینکه تا حدی به احساس استاد براین عشق عمیق دلیلی آورده شود بعنوان نمونه توجه شما خوبان را به ذکر یک خاطره ی جالب و شنیدنی که تا کنون گفته نشده معطوف می دارم


💠مرحوم پدرم تعریف می کرد :« حسینیه ارشاد در اوایل دهه ی پنجاه شمسی از ایشان دعوت نموده بود تا چند جلسه سخنرانی کند و برایشان درنزدیکی ارشاد منزلی موقتاً به منظور استراحت و دید و بازدیدها درنظر گرفته بودند در یکی از آنروزها ازجمله پدر حقیر به اتفاق چند نفر از مزینانی های ساکن تهران مانندمرحومان حاج علی گلستانی، حاج قربانعلی تشت زر، حاج حسین سعادت، محمد شمشیری ، حاج عبدالحسین مزینانی شمیرانی ، و....تصمیم به زیارت استاد می گیرنددرهمان منزل روبروی ارشاد و چند ساعتی در محضر ایشان حدود بیست نفر ازهمشهریان دراین دیدار حضور داشته اند ۰

پدر می گفت: ازاینکه پس از سالها فرصت دیدار چند نفر از مزینانی ها فراهم شده بود به حدی استاد خوشحال شده بود که دربیان نمی گنجد مرحوم استاد شریعتی از پدرم ( مرحوم حاج محمد جعفری) خواسته بودند که افراد را معرفی نماید چون که همگی از جمع حاضر ازنظر سنی نسبت به استاد کوچک تر بودند و این نسل را چندان نمی شناخت لیکن پدران مرحوم شده از این جمع را که هم سن و سال با استاد بودند بخوبی می شناخت۰
پدرم، آقایان را با نام و نام پدر و شهرت معرفی می کند و پس از سعی درمعرفی آقایان جز یک نفر آنهم حاج عبدالحسین مزینانی باشهرت خاص که نمی خواسته شهرت او را بدلیل رعایت شئونات اخلاقی بگوید و استاد هم جز آن یک نفر ، شناخت لازم را از بقیه حضارکسب و خاطراتی از پدران آنها برای جمع تعریف ونقل می کند که برای آنها شنیدنی بوده است در ادامه استاد مصّر است تا آن یکنفر بخصوص را بشناسد۰ وقتی پدر می بیند استاد اصرار به شناخت دارند مجبور می شود تا آن شخص را ازطریق شهرتش معرفی و به گپ وگفت پایان دهد و وقتی ناچار می شود به شهرتش اشاره کند تا شناخته شود همگی از جمله استاد به شدت می خندند و این خنده چند دقیقه ادامه داشته آنهم خنده هایی از نوع خنده های مرحوم حاج قربان تشت زروچند نفر دیگراز مزینانی ها درآن جمع و محفل شادمانه درآن زمان که درنوع خود دیدنی وتماشایی بوده است! جالب اینکه مرحوم حاج عبدالحسین از بیان شهرت خود ناراحت نبوده و استقبال هم می کرده است!
جالب تر اینکه وقتی استاد از طریق شهرت، فرد مورد نظر را می شناسد می فرمایند ایشان را به خوبی می شناسم ! چون در دوران کودکی در مزینان با پدرش همبازی و دوست صمیمی بوده ام وب هتر بود از ابتدا شهرتش را می گفتی تابه این همه قیل و قال خاتمه داده می شد این درحالی است که شهرت شخص موصوف طنز آمیز بوده و فقط با این شهرت در آن زمان شناخته می شده ولاغیرخیلی تمایل داشتم تا اصل ماجرا و جزئیات آنرا تعریف کنم تا زنگ تفریحی باشدبراین مقدمه لیکن منوط است به متن مستقل ونسبتاً مطّول که دراین فضای نوشتاری محدود نمی گنجد و فضاو فرصت دیگری را اقتضا و طلب می کند۰»

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۳۰
بهمن
۰۱

💠چاپارخانه

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

 

✍️برای اولین بار در جهان زمان هخامنشیان پست برای ارسال نامه بنام چاپار در ایران و پست خانه در زمان قاجار و تلگرام تلفن درزمان پهلوی بنا گردید.
پیش از این بخش گفته شد ساختمانی در مسیر راه ابریشم درکنار یخدان (یخچال) مزینان قرار دارد بنام چاپارخانه که حکایت از موقعیت مزینان قدیم دارد. و اما موارد ذکرشده در مطلع سخن و دیگر اماکن درگذشته گویای موقعیت مزینان می باشد.
چاپار به معنای پیک سریع که در هر زمان با توجه به شرایط موجود و استفاده از ابزار همان زمان خدمت رسانی داشته است.
(روزی روزگاری) حکایت این دیار کهن می باشد.و اما همه روستاها و حتی شهرهای بزرگ، چاپارخانه، مدرسه علمیه ،مدرسه جدید، درمانگاه، بیت العدل و رباط شاه عباسی و توپخانه نداشته اند. هر شهری فرودگاه نداشته همه اینها بستگی به شرایط جغرافیایی؛تاریخی ، فرهنگی، اجتماعی و دینی و حتی اقتصادی داشته که مزینان در این منطقه تقریبا همه شرایط را دارا بوده است و نیز در سفرنامه های متعددی ذکرشده.ازجمله آدامز(آدامس)گابریل و سفرنامه ناصرالدین شاه و دکترشارلوت و دیگران که اشارات بسیار به مزینان و موقعیت تاریخی آن دارند. ابیات زیر که توسط حقیرگفته شده.
مسیر راه ابریشم مکانی است
یکی چاپارخانه ساختمانیست
یکی یخدان زیبا در کنارش
شهیدی درکنار ره مزارش
نگین راه ابریشم چو الماس
درخشد یک رباط از شاه عباس
چاپارخانه در مزینان: ساختمانی که فقط ازآن یک چهاردیواری بجای مانده است و درون این چهاردیواری چندین طاقچه و آخور اسب نشانگر آن است که اسب ها حسابی تیمار می شده اند تا بتوانند در اسرع وقت پیک را به مقصد برسانند و پلی بنام پل چاپارخانه که به لحاظ ارتفاع آنهم ازنوع چوب که مزینان قدیم و ینگه قلعه را از هم جدا می کرد. البته امروزه این ارتفاع تقریبا به صفر رسیده است در صورتی که تا چهل سال پیش اگر کسی در آن طرف پل بود قابل رؤیت نبود. در سمت قبله یعنی کنار راه ابریشم درگاهی وجود داشت با سقف بسیار زیبا برگرفته از سبک معماری ایرانی، اسلامی که مختص ورود و خروج پیک ها بود همچنین در سمت شرق سمت یخدان دو باب خانه قدیمی بیرون چهاردیواری که درب آن به داخل حیاط باز می شد و معلوم بود که محل استراحت کارکنان و مأمورین می باشد. در سمت غربی چندین آخور اسب در کنارجوی آب بیرون چهاردیواری و همچنین باغچه ای برای چرای اسب و در ضمن سایه سار درختان بید در دل کویر برای استراحت در فصول گرم و سوزان کویر، خوب به یاد دارم شمشیر بسیار زیبا و معتبری روز عاشورا استفاده می شد و این شمشیر از طرف مرحوم ذبیح اله خان مزینانی (آشور)که این خاندان هم ریشه در تاریخ کهن مزینان دارند و خود را منتسب به خاندان محمدی می دانستند وبه همین سبب همدیگر را پسرعمو خطاب می کردند و ایشان مامور پیک چاپار قدیم بود که بر اثر تغییر گویش و تقریبا لهجه محلی از آشوربه عشور تغییر پیدا کرده است.بعد از اینکه دوران پیک چاپاری تمام شد. شمشیر خویش را که سلاح حفاظتی آن زمان بود به مرحوم حاج اکبر محمدی که شب ها بصورت عیاری تاصبح برای حفظ امنیت و تا اذا ن صبح بیدار می ماند و قدم زنان کوچه به کوچه می رفت تا جان و مال مردم از گزند احتمالی در امان باشد و هنگام اذان صبح با صدای زیبا و رسایش اذان سر داده و سپس به خانه می رفت اهدانموده تا در این کار خیر سهیم باشد.این شمشیر زیبا و معتبر دسته چوبی بسیار زیبایی داشت.سپس حاج اکبر محمدی تقدیم مرحوم رحمت اله یعنی برادرش که تعزیه خوان بود نموده و بعدا ایشان به پدرم مرحوم کربلایی عبداله و چند سالی نیز دست برادرم رضامحمدی درنقش جناب قمربنی هاشم و سپس متاسفانه توسط شخصی مصادره و..!؟
ذبیح اله خان اوایل درخدمت چاپار و سپس با تأسیس وزارت پست تلگراف و تلفن به استخدام این وزارتخانه درآمد .مردی بسیارشیک پوش، خوش بیان باکلاه شاپو و کراوات و بسیار سخی طبع بود و لهجه بسیارغلیظ تهرانی داشت وآن هم به دلیل ازدواج ذبیح اله خان در طهران با یک دختر خانم اصیل تهرانی از چهار راه صفاری سمت خیابان خراسان بود که حاصل این ازدواج دو پسربنام ناصر و منصورخان بود که دربخش های گذشته به این موارد و تمامی کارکنان پست از ابتدا تا امروز اشاره گردید.
دراوایل سالهای پنجاه تمام ساختمانهای بلا استفاده ازطرف دولت به معرض فروش گذاشته شد و یک مورد آن همین ساختمان چاپار بود.و هدف از فروش این بود تا این بناها توسط افراد حفظ شود که متاسفانه آن گونه نشد و ساختمان روی به ویرانی نهاد که هم اکنون تحت تصرف یک عزیز مزینانی می باشد البته خریداری شده است.ولی ای کاش بازهم بشود این اثر تاریخی را نگهداری نموده تا این میراث گرانبهای فرهنگی و تاریخی که نمونه های آن در سطح شهرستان کمیاب می باشد حفظ گردد.

💠فرودگاه

✍️در هیچ یک از روستاهای ایران به جز بیابان های طبس و به غیر از مزینان فرودگاه خاکی برای فرود طیاره ها وجود نداشته است.

با شروع جنگ جهانی دوم بعد از اینکه متفقین در کشور عزیزمان ایران حضور چشمگیری پیدا کردند و نیروهای پیاده نظام شوروی قدیم در ایران بسیار مانور می دادند و هر کجا که نفوذ می کردند از جمله منطقه و بلوک مزینان برای اینکه نشانی از تصرف منطقه توسط آنها بماند پوست تخم مرغ و مقداری خاکستر درون دیوارها به خصوص برجهای نگهبانی که می ساختند قرار می دادند و حضور و تصرف خود را با این نشان اثبات می کردند! اما برای اینکه بتوانند از نیروی هوایی خود نیز بهره بیشتری در پیروزی جنگ ببرند در سمت شرق روستا که آن زمان نسبتا فاصله داشت به ساخت یک فرودگاه خاکی پرداخته و زمینی با بیش از دو هکتار متصرف و اقدام به خاکریزی و سپس تسطیح آن نمودند. شاید بپرسید این همه نیروی کار از کجا تأمین می گردید؟!

جواب روشن است از خود روستاهای منطقه مانند مقیسه، نامن، باشتین، باقرآباد و چوبین و تقریبا ازهمه بلوک مزینان تا بلوک کاه و باشتین هر روز با الاغ و خرج از خورجین خودشان از صبح تا شب با چه تلاشی به ساخت فرودگاه مشغول بودند و هرکس موظف بود با وسیله ای که دارد در کار ساخت فرودگاه نیروهای روسی را کمک نماید وگرنه خدامی داند این روس های بی رحم و بی دین چه می کردند .نمونه اینکه دو بار حرم مطهر رضوی را در همان سالها به توپ بستند.

خلاصه زمین مسطح گردید و چندبار هم طیاره های روس در آن زمان فرود آمده اند و تا پایان جنگ این زمین تحت تصرف روس ها بود و با عنوان زمین فرودگاه برای تمام مردم قابل شناسایی بود. اما بعد از پایان جنگ و گذشت زمان زمین فوق الذکر به تصرف عده ای درآمده و به مرور ایام فروخته و سپس فقط یک محل بنام فرودگاه و یک تلاش بی مزد و مواجب برای انسانهای بی گناه که همیشه قربانیان جنگ بوده و هستند باقی ماند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۶
بهمن
۰۱

🖌نویسنده؛روح اله احسانی مزینانی

 


✍️روزگاری نه چندان دور درضلع شمال شرقی حیاط ما در مزینان مطبخ قرار داشت، درآن تنوری و تختی خشت چین و دو عدد دیگدان .سوخت آن زمانی این مطبخ چوب بود و هیزم.
هیزم ازبوته های خار و چوب ازدرختان خشک تاق وگز.
یادم هست که دیواره های مطبخ چنان ازتراکم دود سالیان دراز زندگی اجدادی، سیاه قیرگون بود که قطر نشست آن بردیوار های کاه گلی به دو سه سانتیمتر می رسید.
درآن زمان که دوران کودکی ام را شامل می شود ،تحمل رنج زحمات تهیه نان و آشپزی بردوش مادر بود.هنوز چهره برافروخته مادر که از هرم آتش تنور در تابستان داغ به سرخی می گرایید و عرق جبینش چون قطرات باران براطراف حدقه چشم ها و برگونه ها یش جاری بود و بذل بیدریغ تمام جان مایه اش مصروف رفاه ما می شد؛در مقابل چشمانم است و لحظه ای ازخیالش غافل نمی شوم.
این را گفتم تا اشارتی باشد به جهت یاد آوری و گرامیداشت مادرانمان اعم از درگذشتگان و آنانکه حیاتشان به زندگی ما نور و گرمی می بخشد ،به قصد تبرک و تیمن و ابقای حرمتشان در سنن اخلاقی دیرینه.دستانشان را می بوسیم وگام هایشان زینت بخش چشمانمان.
اما چنانکه از عنوان این نوشته پیداست بنا دارم به بهانه ذکر تاریخ نشان دهم که نسل ما چکیده کاملی از پیوستگی تاریخ گذشته های دور و اتفاقات مدرنیستی عصر حاضر است.
• نسل مارا می توان به تاریخ فشرده قرون و اعصارگذشته تادوران جدید ،دریک کپسول تعریف کرد.
• آن روزها دروازه و برج و باروی مزینان پا برجابود و دروازه ورودی مزینان درقسمت جنوب با معماری چشم نواز بسیارزیبا بیانگر حکایت دوران گذشته بود.
• درمجاورت دروازه اداره پست و تلگراف قرارداشت و درساختمان شرکت فعالیت گسترده پنبه پاک کنی و آسیاب برقرار بود.وکامیون های حمل بار پنبه وگندم در رفت و آمد بودند.
• این ها مقدمات ورود به دوران جدید را حکایت می کرد،دورانی که حد فاصل کاروان های شتربود و یواش یواش و بی سروصدا می آمد تا ظرف کپسول تاریخی مارا یه آینده عجیب اماناپیدا پیوند دهد.
• آب شرب اهالی ازسر چشمه قنات فاخر مزینان و آب میان قلعه تامین بود و وسیله حمل آن به منازل کوزه های برآبادی و محصولات مرحوم فخاری ،بردوش همان مادران دلبند بود.
• کسی از آینده خبرنداشت ،استحمام، درحمام وسط روستا که باسبک معماری خاص و بسیار زیبا بناشده بودباخزینه انجام می شد.
• اماعلائم تغییر درهمه شئون خود را نشان می داد.یادم هست که استاد محمد سلمانی علاوه بر تراشیدن موی سر ، دندان های فاسد را هم می کشید،البته بدون داروی بی حسی!ویاتجویز آنتی بیوتیک.
• مزینان ما روستا بود، اما از اوان تاریخ پیدایشش ازمدنیت بالایی برخورداربود.
مدرسه امیرشاهی درکوچه سرهنگ که بعد ها به منزل جناب رضوانی تغییر وضعیت داد محل تحصیل ما بود.و از عجایب روزگار است که آن زمان مختلط بود و دختران هم سن و سال ما هم در آن مدرسه باپسرها درس می خواندند.
وجود این مدرسه و افراد فرزانه ای که دراین کهن دیار می زیستند نماد یک شهرک با توان علمی بالا رانشان می داد.
درنتیجه آموزش مدرن ، ما بامفاهیم جدید آشنا می شدیم ،دنیا را از زاویه دید علم می دیدیم .بچه های مزینان پس از طی دوره ابتدایی راهی سبزوار یا مشهد می شدند و دراین شهرها به تحصیل ادامه می دادند.
تحصیل و ارتقا دانش بخشی ازنیازهای مشخص اجتماعی مزینان بود.
چنین بود که ظرف کپسول تاریخی ما باپدیده تغییر نه تنها بیگانه نبود که عطش وافری برای همراهی و پرشدن ازپدیده های نو نشان می داد.در نتیجه چنین پنداری ،ازجامعه مزینان متخصصان عالیقدری به منصه ظهور رسیدند.
قصد من دراینجا معرفی چهره ها نیست،بلکه بنادارم بیشتر به محتویات این کپسول اعجاب انگیز بپردازم که ابتدایش ازقدمت تاریخی آغاز می شود و انتهایش که زمان حال است به جایگاهی رسیده که پیشرفت خارق العاده علم مارا به دنیای نوینی پرتاب کرده است و سرعت تغییراتش و درک وضعیت نو در عین سادگی از چنان ابعاد عمیقی برخوردار است که دستیابی به همه زوایای آن غیر ممکن و آموختن مطالبش نیازمند طی نمودن شاخه های تخصصی درحد درجه دکتری است. نسل ما حلقه رابط گذشته مآلوف قدمت هیزم و زغال و حال لجام گسیخته دانش است.بعداز ما اما دیگرانی که خواهند آمد باچنین پارادوکس مهیبی مواجه نخواهند بود ،انسان های فردا اما از نوع دیگرند .گذشته را بیاد نمی آورند و درسرعت تغییر اوضاع چنانند که در هرلحظه شاهد پدیده ای نو خواهند بود. بی آنکه قدرت انتخاب داشته باشند‌...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۴
بهمن
۰۱

حسین مزینانی، نویسنده و کارگردان نمایش «آکادمی پرندگان» با بیان اینکه این نمایش یک نمایش بیومکانیکی است، گفت همه ما در زندگی درگیر یک اتفاق مکانیکی شده‌ایم و گویی باید مانند پرندگان چوبی ساعت دیواری‌های قدیمی رأس ساعت مشخصی حرکات معینی داشته باشیم.

به گزارش ایران تئاتر، «آکادمی پرندگان» به نویسندگی و کارگردانی حسین مزینانی که یک نمایش موزیکال و با حال و هوای طنز است، از امروز 24 بهمن تا 23 اسفند ساعت 19 در تالار هنر روی صحنه می‌رود.

حسین مزینانی که حدود 25 سال از آغاز فعالیتش در عرصه تئاتر می‌گذرد، فعالیتش را ابتدا از فیلم‌سازی کودک آغاز کرده و سپس با به عرصه تئاتر کودک گذاشته است؛ این هنرمند سابقه 15 سال همکاری با مجید قناد را در کارنامه خود دارد.

برای آگاهی بیشتر از فرازوفرودهای اجرایی و محتوایی نمایش «آکادمی پرندگان» با حسین مزینانی به گفت‌وگویی کوتاه نشستیم.

حسین مزینانی با بیان اینکه این نمایش با شیوه بیومکانیک اجرا می‌شود گفت: «این اثر برای نخستین بار در صحنه تئاتر کودک به شیوه‌ای بسیار نو روی صحنه خواهد رفت. این شیوه بازیگری از میرهولد یکی از هنرمندان نامدار و تأثیرگذار روسیه اقتباس شده است.»

کارگردان نمایش «آکادمی پرندگان» با اشاره به اینکه چارلی چاپلین نیز از شیوه بیومکانیک این هنرمند ایده گرفته است، ادامه داد: «این نمایش به شیوه بی‌کلام و بیومکانیک و به شکلی جذاب برای کودکان اجرا خواهد شد.»

این کارگردان همچنین در مورد موضوع و درون‌مایه نمایش «آکادمی پرندگان» بیان کرد: «این نمایش درباره زمان کار شده است. عنصر زمان اولین و قدیمی‌ترین اسطوره موجود در ایران باستان به نام زرمان بوده است که در مغرب زمین این اسطوره به نام کرونوس شناخته می‌شود. واژه کرونومتر یا زمان‌سنج نیز از همین اسطوره اقتباس شده است.»

حسین مزینانی افزود: «زندگی و تمام اتفاقات زندگی در زمان می‌گذرد. این نمایش نوعی درس و آموزش برای کودکان است که بتوانند زمان را مدیریت کنند و بدانند که چگونه در بحران‌ها با هدایت زمان استعدادهای‌شان را شکوفا کنند.»

این کارگردان ادامه داد: «در این نمایش نشان داده می‌شود که همه ما درگیر یک اتفاق مکانیکی شده‌ایم و باید مانند پرندگان چوبی که در ساعت‌های دیواری قدیمی اعلام ساعت می‌کردند، در رأس ساعت مشخصی حرکات معینی داشته باشیم. نمایش «آکادمی پرندگان» نشان می‌دهد که ما چطور در این فضای مکانیکی از زمان‌مان استفاده کنیم و از زندگی مکانیکی‌شده و روزمره نجات پیدا کنیم.»

حسین مزینانی درباره نحوه انتخاب بازیگران گفت: «بازیگران این نمایش افراد حرفه‌ای، صبور و بامهارتی هستند که سال‌ها در تئاتر کودک فعالیت داشته‌اند و با اکثر شیوه‌های اجرا آشنا هستند. به‌واقع بازیگرانی که به لحاظ جسمانی و فیزیکی از آمادگی کافی برخوردار هستند در این نمایش ایفای نقش می‌کنند.»

او همچنین افزود: «این نمایش با حضور مادران بازیگران، در تالار هنر افتتاح خواهد شد.»

مسعود مهرابی، لیلا وعیدی، حمیدرضا ‌حسینعلی، عرشیا جعفری‌زاده، حسین ‌مزینانی، حامد نظامی‌اصل، سامان ‌فرشیدنیا، ابوذر کریمی در نمایش «آکادمی پرندگان» ایفای نقش می‌کنند.

ابوذر کریمی (دستیار کارگردان)، حسین ‌مزینانی (طراح صحنه)، رضا حق‌گو (آهنگساز)، شیرین جهانی (مدیر صحنه)، لیدا ‌وعیدی، نگین ‌صدرزاده (طراح لباس)، نیلوفر فضائلی (روابط عمومی)، قاسم فیضی (تبلیغات مجازی)، شهرآشوب مفتاحی (هماهنگی)، فریبا جدیدی (مشاور رسانه‌ای)، حسین تبریزی (طراح گریم)، کیوان ضیاپور (ساخت دکور)، کیوان ضیاپور (طراح نور)، ابوذر کریمی (طراح پوستر و بروشور) از دیگر عوامل این نمایش موزیکال هستند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۴
بهمن
۰۱

 سرپرست معاونت میراث فرهنگی اداره کل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی خراسان رضوی گفت: مرمت و بهره‌برداری از پنج رباط تاریخی در خراسان رضوی به بخش خصوصی واگذار می‌شود.

👤احسان زهره‌وندی :

🔹بر اساس ماده ۲۷ قانون الحاق ۲، این بناهای تاریخی از طریق مزایده عمومی برای مدت ۲۰ سال به بخش خصوصی واگذار می‌شود.

🔹این بناهای تاریخی شامل کاروانسرای کامه تربت حیدریه، آهنگ بجستان، یونسی بجستان، مزینان داورزن و سنگ بست فریمان است.

🔹کاروانسرای کامه تربت حیدریه با کاربری فرهنگی، اقامتی و پذیرایی، به مساحت دو هزار مترمربع است که برآورد کارشناسی برای مرمت و احیای این مجموعه مبلغ ۷۶ میلیارد و ۶۸۴ میلیون ریال و مبلغ اجاره ماهیانه ۱۱ میلیون ریال پیش بینی شده است.

🔹کاروانسرای آهنگ بجستان با کاربری فرهنگی و پذیرایی به مساحت ۱۸۲ مترمربع است که برای مرمت و احیای آن ۳۰ میلیارد و ۴۱۱ میلیون ریال و اجاره ماهیانه ۴ میلیون و ۵۰۰ هزار ریال برآورد کارشناسی شده است.

 🔹کاروانسرای یونسی بجستان با ۲۰۰۰ مترمربع مساحت با کاربری فرهنگی، اقامتی و پذیرایی است که هزینه مرمت و احیای آن بر اساس برآورد کارشناسی ۹۰ میلیارد و ۳۰۰ میلیون ریال و اجاره ماهیانه آن ۲۰ میلیون ریال است.

🔸کاروانسرای مزینان داورزن که ۴۰۰۰ مترمربع زیربنا دارد، با کاربری فرهنگی، اقامتی و پذیرایی و برآورد هزینه مرمت و احیا به مبلغ ۶۵ میلیارد و ۶۳ میلیون ریال و اجاره ماهیانه ۳۲ میلیون ریال واگذار می‌شود.

 🔹کاروانسرای سنگ‌بست فریمان که  ۳۵۰۰ مترمربع زیربنا دارد و مبلغ ۸۰ میلیارد و ۲۰۴ میلیون ریال هزینه مرمت و احیای آن برآورد شده است، اجاره ماهیانه برای این مجموعه ۸ میلیون و ۵۰۰ هزار ریال پیش بینی شده است.

🔹 متقاضیان تا پایان وقت اداری(ساعت ۱۳) روز پنجشنبه ۱۱ اسفندماه ۱۴۰۱ مهلت دارند اسناد این مزایده را از سامانه تدارکات الکترونیکی دولت (ستاد) به آدرس setadiran.ir دریافت و مطالعه کنند و پس از بازدید محل، قیمت پیشنهادی خود را اعلام کنند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۴
بهمن
۰۱

📣جنابان مسئولین محترم
✔️دادستان
✔️فرماندار
✔️فرمانده انتظامی
✔️رئیس اداره برق
✔️ رئیس اداره راه
✔️بخشدار مرکزی  داورزن

..... حرف مردم را گوش کنید خطر در کمین مزینان است

📌چندین ماه از خاموشی مطلق میدان استاد محمدتقی شریعتی که ورودی مزینان و چند روستای همجوار محسوب می شود می گذرد حدود ۲۰ روز پیش یکی از همشهریان این خطه در تصادف با جدول بتونی این میدان تا پای مرگ رفت و همچنان این میدان به کابوسی برای مردم مزینان تبدیل شده و هرلحظه منتظر خبر ناگواری از تداوم کشتار جاده آدمکش مزینان هستند.

📌شنیده ها حاکی از آن است که دهیار مزینان با اداره برق شهرستان مکاتباتی انجام داده است ولی در گیر و دار تو بخر و تو مسئولی و وظیفه شماست و به من ربطی ندارد به نتیجه ای نرسیده و هنوز نه لامپی آمده و نه سیمی وصل شده و گویا در این کویر به دنبال نیروی متخصصی می گردند که بیاید سیم ها را تعویض کند.

👈علاوه بر این میدان در انتهای بازار مزینان نیز میدانی دیگر وجود دارد که نام مبارک امام حسین علیه السلام را برای آن انتخاب کرده اند و پس از تعویض تیرهای برق و سیم های مربوطه این میدان هم خاموش است و همسایگان به دنبال یک منجی می گردند تا روشنایی را به آن برگرداند.

👈حدود یک ماه دیگر مزینان مملو از جمعیت خواهد شد اگر پیمانکار جدید معرفی شده و بودجه آمده پس برای سلامتی خود شما و خانواده های عزیزتان هم که شده زودتر روکش جاده مزینان به داورزن را به سرانجام برسانید چون تا الآن بهانه هوای سرد زمستان است فردا که بهار می آید مزینانی ها هم می آیند و جاده پر تردد می شود و دیگر مثل سال گذشته میسر نخواهد بود که روی این راه عملیاتی انجام شود!

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۴
بهمن
۰۱

🔵پست و تلگراف مزینان

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی


حدود سی سال قبل یکی از دوستان دانشمندم که با اینکه مزینانی نیست اطلاعات خوبی از مزینان دارد و همیشه از مزینان به عنوان روستایی با مردمان سر زنده ؛ فهیم؛ متدین و خوب  یاد می کند مجله  سروش را که صاحب امتیاز آن صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است نشانم داد .
دراین ماهنامه که بنا به مناسبت های ویژه ای ازجمله هفته یا روز بزرگداشت پست و تلفن وتلگراف درگذشته یا وزارت ارتباطات و فن آوری اطلاعات امروز دو صفحه آن اختصاص داده شده بود به گرامیداشت یا پاسداشت این روز و گزارش جامع ومبسوطی از روند پیشرفت پست و تلگراف از آغاز تا آنروز دردوره های قاجار؛ پهلوی وجمهوری اسلامی به ضمیمه  چندین تمبر گوناگون زیبا و دیدنی بعنوان یاد بود که بمناسبت هایی توسط آن وزارتخانه درادوار گذشته چاپ شده بود توجهم را جلب کرد.
در یکی از این تمبرها که بگمانم درسال 1298 شمسی چاپ شده بود تصویری زیبا ازیک تمبر که در ذیل آن نوشته شده بود « پست مزینان» زینت بخش موزه یا نمایشگاه شده بود و خودنمایی می کرد.
 با دیدن این تصویرچشم نواز و آن زیر نوشته غرورم از خوشحالی مانند هرمزینانی دیگری به اوج خود رسید.
 نمی دانید تا چه اندازه از دیدن این تصویر خوشحال کننده ؛خوشوقت شدم! و همان لحظه به یاد این بیت شعر معروف افتادم.
سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی
که ماهم در دیار خود سری داریم و سامانی

بعد از مشاهده تصویر مذکور بدلیل اینکه گزارشگر؛ رپرتاژ مورد بحث  را از موزه تمبر آنجا تهیه کرده بود و توضیح داده بود که نمایشگاهی به همین منظور از سوی آن وزارتخانه ترتیب داده شده است آنهم  بمدت ده روز به نمایشگاه مذکور مراجعه نمودم و این تصویر جالب توجه و مورد نظر را که در ابعاد بزرگ و در قاب مخصوص و شکیل و رنگی مثل دیگر تصاویر به دیوار نمایشگاه نصب شده بود ملاحظه کردم. .
شور و نشاطی که از این رهگذر همه وجودم را فراگرفته بود مزیدی بود بر احساسات وصف ناشدنی ام وآن اینکه نام مزینان درموزه این وزارتخانه می درخشد.برای هر مزینانی مایه ی مباهات و خرسندی است.

ای کاش در آن زمان موبایل می بود تا با گرفتن تصویری از آن و ظاهر ساختش در پستخانه یا مخابرات مزینان بعنوان قدمت تاریخی نصب می شد تا علاوه بر تعمق و تفکر در جایگاه شایسته مزینان و با دیدن آن ازاین رهگذر شور وشعف زائد الوصفی درهر بیننده ای متجلی می گشت تا خاطره جالبی  باشد افزون برهمه افتخارات دیگر مزینان ما که چنین جایگاه شایسته و منحصر به فردی در گذشته های دور داشته است.
ناگفته پیداست که این افتخار سوای همه موهبت های دیگری است که برخی از آنها در شاهدان و دیگر رسانه های محلی به تناسب حوصله خواندن مخاطبین تا کنون نوشته شده و از نظر بیشتر شما فرهیختگان و محبوبان گذشته یا توسط دیگر همشهریان شفاهاً به سمع و نظرتان رسیده است.
البته موزه مذکور در حال حاضر همه روزه به استثنای ایام تعطیل به نشانی میدان امام خمینی (ره) درتهران به روی علاقمندان باز است.

🔴درقسمت قبل اشاره داشتیم که بطور دقیق  پست و تلگراف خانه در مزینان قریب 140 سال قدمت دارد و بنای آن از همان ایام تا حالا در همین نقطه فعلی بوده و همچنان آغوش باز خود را برای مهمانانش گشوده است.
 خاطره ای که امروز می خوانید مربوط است به اینکه چگونه مزینان توانست از نعمت داشتن پست و تلگراف بهره مند گردد؟

آنطور که دعا گو از بزرگان مزینان در سالهای دور شنیده ام و آنها هم به همین اعتبار ازنسلهای ماقبل خود به یاد دارند داستان به این صورت بوده که:
🔴در ابتدا وقتی کارگزاران وقت در آن ایام مصمم اند تا در مزینان آنهم با توجه به شرایط ویژه ای که داشته از جمله قرار داشتن درمسیر جاده ابریشم و در بین راه شاهرود به سبزوار و همجواری با تعداد زیادی روستا و.... پستخانه را به این روستا بدهند اهالی یکی دو تا از روستاها که بنا ندارم بدلیل ایجاد شکاف در وحدت از آنها نامی ببرم با این تصمیم مخالفت داشته اند! و مدعی بوده اند که باید روستای ما از این فرصت منتفع باشد نه مزینان!!!
هرکدام هم شواهد و قرائنی دال بر این ادعا داشته اند و از هر موقعیتی برای به کرسی نشاندن تصمیم خود دریغ نکرده اند و تمام سعی وتلاش خود را در این راه حتی با دولتمردان آن روزگار مصروف داشته اند تا روستای خود را برای کسب این امتیاز نسبت به مزینان محق جلوه دهند که درنهایت به پیشرفت وآبادانی زادگاه و روستایشان و رفاه بیشتر هم ولایتی هایشان منجر شود.
🔴وقتی چنین رقابتی مشاهده می شود و بزرگان مزینان متوجه می شوند که این تلاشها و رفت وآمدها حتی به تهران و مشهد هم کشیده شده  اینجاست که ریش سفیدان مزینانی فرصت را از دست نمی دهند و بیکار نمی نشینند.
درنشستی آن زنده یادان و با مشورت و چاره اندیشی درنهایت متفق القول می شوند که به شرح ذیل عمل کنند زیرا براین باور بودند که تنها راه فائق آمدن بر مشکلات و موانع وحدت است نه تشتت و پرا کندگی
.... براین مبنا آنها در ابتدا منزلی وسیع توسط یکی از مزینانی های خیّر و نیک اندیش درهمین محل فعلی مخابرات به رایگان به پست وتلگراف واگذار میکنند و این اقدام را به گوش مسئولین امر می رسانند که ما ساختمان هم برای مخابرات در اختیار گذاشته ایم و نیاز نیست تا مخابرات هزینه کند وساختمان یا مکانی را از بودجه خودش تدارک ببیند.
🔴وقتی مسئولین امر از شهرستان تا استان و تا پایتخت متوجه می شوند که هر روستا تلاش می کند تا مخابرات را به روستای خود ببرد مقامات پیشنهاد می دهند برای رفع مشکل خود بزرگان یا اهالی به تفاهم بر سند تا قضیه فیصله یابد و برای ما تفاوت نمی کند که پستخانه در کجا باشد؟ هر‌چند پر واضح است« مزینان» استحقاق بیشتری دارد.
رایزنی ها و گفتگوهای بزرگان روستاها بی حاصل بوده و هر کدام بر طبل حقانیت خود در این جهت می کوبند.
تا اینکه پس از مدتی نسبتا طولانی فصل الخطاب استاندار وقت خراسان تعیین می گردد و موافقت می شود که تصمیم ایشان حتی برای رده های بالا از جمله وزارتخانه قابل اجرا باشد.
🔴اهالی مزینان وقتی متوجه می شوند که فصل الخطاب؛ صلاحدید شخص استاندار است هر روزه چند نفر متشکل از مرد و زن در ساختمان واگذار شده دور هم جمع می شوند و به نشانه این‌که ما پستخانه می خواهیم از صبح ‌تا شب درآن بنا می نشینند.
تا این که خبر نشست به گوش استاندار وقت می رسد و خود شخصا بهمراه چند نفر از همکارانش از مشهد به مزینان می آیند و گفتگویی صورت می گیرد بااین مضامین...

 استاندار:
سلام؛ چرا اینجا نشسته اید؟
مردم:
سلام علیکم؛ ما پست و تلگراف می خواهیم!
استاندار:
درخواست پستخانه مقدماتی دارد روشهای قانونی می طلبد وباید از مسیر قانون و مقررات طی شود نه به این شیوه ای که اتخاذ کرده اید!!! این شیوه تبعات منفی دارد و نوعی جرم است.
مردم:
جناب استاندار؛ از کجا ما بدانیم که این روش  نوعی جرم تلقی می شود؟
استاندار:
شما باید سطح اطلاعات و آگاهی های خود را بالا ببرید تا بفهمید که این حرکت نوعی اعتراض بوده و مجرم تلقی خواهید شد!
مردم:
جناب استاندار آیا بهره مندی از پست و تلگراف در ارتقای سطح آگاهی های مردم مؤثّر است یانه؟
استاندار :
 قطع به یقین این چنین است که شما می فرمایید.
مردم:
بسیار خوب جناب استاندار ما از فرمایشات جنابعالی استفاده می کنیم و عرض ما اینست که به ما مخابرات بدهید تا سطح آگاهی هایمان ارتقاء یابد تا بدانیم که این نوع حرکت جرم تلقی می شود .
وقتی استاندار با این نوع پاسخ منطقی  مواجه میگردد وحرفی برای گفتن ندارد دستور می دهد تا پستخانه به مزینان داده شود.
آری اینچنین بود برادر

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۳
بهمن
۰۱

✍️آرمان تبریز-یاداشت از جواد صدیقی

 قدم در دیاری می گذارم …
دیار آزادمردی که اندیشه و قلم ش فدای تفکر نابش شد
نیک اندیش غریبی که حتی تفکر و آینده نگری اش بسان پیکرش مهجور و محجور ماند…
گام زدن روستایی در دل کویر…
روستایی که سکوتی به بلندای تاریخ دارد …
و صدایی در اوج خموشی…
روستایی که روزگاری نفس های فرزند خلفش آرامشی برای جوانان و آزاد اندیشان بود…
در این جا؛ خانه های کاه گلی دل می برد و …تندیس آن ابرمرد معاصر طنین
عشق و شوق به دل می اندازد…
در محرم قدم زدن در بین هیئات حسینی -آن مظلوم تاریخ- با یاد و خاطره
اندیشه های آن بزرگ مرد معاصر حال و هوایی عاشورایی به هر انسانی دست می
دهد…
آری…
این جا مزینان است…
دیار معلم شهید؛ دکتر شریعتی
آن شهیر مرد گمنامی که غریبانه دور از مام وطن پرواز کرد …
و مظلومانه پیکر بی جانش هوای وطن را درک نکرد…
مزینان نوستالژی جوانان انقلاب است…
غم و اندوه های سخنرانی های حسینیه ارشاد…
یادگار دوران طلایی…
مزینان…سال ها جوانمردانه بزی و جاودانه…
چرا که تفکر فرزندت آراسته به خون جاوید حسینی است…
روحت شاد و یادت گرامی…

مزینان/۲۶ شهریور ۹۷

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۲۲
بهمن
۰۱

🕯گرفتار در برزخ میان دو احساس؟!

🖌راوی و نویسنده؛ دکتر احمد باقری مزینانی


🔹️پس از آنکه برای آخرین بار جسم نحیف و بی جان فرمانده ی دوست داشتنی دسته را با نگاه پر از حسرت و تالم ورانداز کردم، خاطره چهره آرام خونین را بر سجاده در حال سجده در روز ۲۲ دیماه ۱۳۶۵ برای همیشه بر پرده دل نگاشتم، با سایر دوستان به سوی جزایر بوارین و ساختمان تاسیسات پتروشیمی بصره ادامه مسیر دادم. در حال حرکت بارها شاهد بودم که هلی کوپترهای کبری هوانیروز با پرواز در سطح بسیار پایین می آمدند و موشک های خود را به سمت تاسیسات پتروشیمی که احتمالا مقر پشتیبانی ارتش بعث بود، شلیک می کردند و برمی گشتند.
حوالی ظهر در بین کانال رو به جلو می رفتم که داخل کانال از دور دیدم یک نفر داخل سنگر دراز کشیده ولی سرش داخل کانال است. با وسواس جلوتر رفتم دیدم یک سرباز ارتش بعث است که داخل سنگر کشته ولی سرش از سنگر به داخل کانال بیرون آمده و تیری بر وسط پیشانی او اصابت کرده و خال جگری رنگ را به یادگار گذاشته است.
برای لحظاتی تنها شدم و به هیکل این سرباز عراقی با حیرت می نگریستم. برایم عجیب بود، این سرباز برعکس بقیه سربازان گارد ریاست جمهوری جسم بسیار نحیف و لاغری داشت. در همان حال که با دقت چهره سیه چرده او را ورانداز می کردم و برایش دلسوزی همراه با ترحم داشتم چرا که او را قربانی قدرت طلبی و زیاده خواهی صدام می دانستم، توجهم به جسم زرد رنگ درخشانی در انگشتش جلب شد. با دقت که نگریستم حلقه طلایش که نشان می داد متاهل بوده است، در انگشت دستش خودنمایی و جلوه گری می کرد. برای لحظاتی وسوسه شدم و با خودم نجوا کردم که ما در خط مقدم در حال جنگ هستیم و این سرباز هم که کشته شده پس حلقه طلایش غنیمت جنگی است. کمرم را دوتا کردم و خم شدم و دستم را به سوی دستش دراز کردم تا حلقه طلا را از انگشت دست اش بدر آورم. که ناگهان خشکم زد احساس کردم کمرم سوخت. حتی به گمانم آمد که صدای فرو رفتن تیر در کمرم را شنیدم. با اضطراب بلند شدم و با وسواس کمرم را از دو طرف لمس کردم. خدا را شکر کردم این احساس ناشی از وسواسم نسبت به درستی یا نادرستی اقدامم برای بدست آوردن غنیمت بود در حالی که اصلا تیری نخورده بودم و بدنم کاملا سالم بود. به عبارت دیگر قلبم لحظه ای به عقلم تلنگر زد که نکند الآن در همان حال به چنگ آوردن غنیمت هدف تیر و ترکش قرار بگیرم و کشته راه غنیمت شوم. در واقع در آن لحظه من گرفتار در برزخ میان دو احساس شده بودم. از خیر حلقه طلا گذشتم.
در حقیقت همانند کسی که در یک کارزار سخت پیروز شده است با احساسی مملو از نشاط و آرامش از جسد سرباز ارتش صدام دور شدم و در حالی که چشمان ثابت آن جسد به اعماق کانال دوخته شده بود و بدن نحیفش به داخل سنگر خزیده بود او را به اعمال خودش واگذاشتم و خیلی سریع از صحنه ای که لحظاتی برایم برزخی از دو خواسته، دو مطالبه، دو جدل، دو عالم و دو احساس ساخته بود گریختم و به سرعت دور شدم. امروز که آن صحنه خوف و خطر را مرور می کنم مطمئن هستم که پیروزی در آن میدان را باید نتیجه دعای خیر مادران و پدران بزرگ و مومنی بدانم که بدرقه راه مان می کردند.

🕯 سلاح مرموز و ناجوانمرد

✍️در حالی که تیربار گرینوف را به سختی حمل می کردم، جسد بی جان سرباز بعثی که در کانال جامانده بود را به اعمالش واگذاشتم و چند کلیومتر جلو رفتم و دوباره رفقای گروهان و دسته را پیدا کردم. بعد از مدت کوتاهی و درحالی که روز به نیمه نزدیک می شد، در نهایت فرماندهان گروهان دستور دادند تا توقف کنیم. یک خاکریز حدود ۵۰ متری به صورت جنوبی - شمالی در عرض و بین خاکریز اول و خاکریز دوم ارتش صدام که شرقی - غربی ایجاد شده بودند، انتخاب کردیم و در داخل کانالی که در وسط خاکریز حفر شده بود سنگر گرفتیم. من تیربار همراهم را که به سختی تا اینجا کشانده بودم روی لبه کانال گذاشتم و منتظر اذان ظهر ماندم و بعد از ادای نماز با تیمم و بدون خارج کردن پوتین - که تا چند روز در پایم جا خشک کرد - نهار دلچسبی آوردند که فارغ از محتوای آن یکی از بهترین وعده های غذایی در طول زندگیم بود، خوردم.
در مورد پذیرایی در جبهه، باید یک نکته مهم را برای مخاطبان به ویژه جوانان عرض کنم که ما در طول حضور در پادگان ها، اغلب غذای روزانه عامه مردم مانند لوبیا پلو، عدس پلو، قیمه، کنسرو لوبیا، کنسرو بادمجان و...، که با برنج تایلندی پخته می شد می خوردیم. برنج تایلندی در آن روزگار قوت عامه مردم بود که به دلیل کیفت نامرغوب و زمخت اش، امروزه به کامل از وعده غذایی مردم حذف شده است. وقتی به ایام عملیات نزدیک می شدیم، کیفیت غذا تغییر محسوسی می کرد به صورتی که کنسرو تن ماهی و چلو مرغ که در آن ایام غذای فاخری بود، جایگزین کنسروهای لوبیا و بادمجان و قیمه و... می شد. به گونه ای که این مساله به طنز بین رزمندگان تبدیل شده بود که هرموقع پلو مرغ یا تن ماهی در وعده غذایی قرار می گرفت آن را از شواهد و قرائن نزدیکی عملیات برمی شمردند. البته هدف بنده از بیان این نکته توجه دادن جوانان عزیز به مشکلات اقتصادی در آن دوره است که در نوع و تنوع غذا هم مشخص بود. بنابراین به رغم وجود مشکلات اقتصادی در دوره حاضر، وضع اقتصادی امروز با مشکلات دوره جنگ قابل مقایسه نبوده و نیست.
از خواندن نماز و خوردن ناهار ظهر که فارغ شدم، پشت تیربار گرینوف خودم قرار گرفتم. در فاصله ۲۰۰ متری عراقی ها مستقر بودند. در آن فاصله یک جاده ی سیاه رنگی بود که از دور به نظر آسفالت شده می آمد. یک افسر گارد ریاست جمهوری صدام که هیکل درشتی هم داشت، با کمال جسارت هر چند دقیقه یکبار می آمد روی جاده آسفالت می ایستاد و با آرپی چی به طرف ما موشک ضد نفر و زمانی شلیک می کرد که به دلیل انفجار خودکار بر روی سرمان، نفرات خودی در برابر آن بسیار آسیب پذیر بودند. (موشک زمانی موشکی است که پس از شلیک و طی کردن مسافت مشخص به صورت خودکار در آسمان منفجر و ترکش های آن از آسمان و از بالای سر رزمندگان، بر روی زمین پخش می شد). هر چه با تیربار به سمت او شلیک کردم بی نتیجه بود. دنبال راه حل بودم که بالاخره یک آرپی چی جامانده از بعثی ها پیدا کردم و موشک ضدنفر و زمانی را داخل لوله آرپی چی گذاشتم و منتظر شدم تا سرباز بعثی دوباره روی آسفالت دیده شود. مدتی بعد سرباز بعثی با غرور آمد و در حالی آرپی چی بر روی دوشش بود روی آسفالت ایستاد و داشت آماده می شد که گلوله آرپی چی به سمت ما شلیک کند. من آرپی چی را از ضامن خارج کردم روی سر او را نشانه گیری و شلیک کردم. گلوله ضدنفر آرپی چی وقتی روی سرش رسید منفجر شد و او بی اختیار روی زمین پهن شد. پس از این حادثه دیگر از سرباز بعثی خبری نشد و بعد از آن هم کسی جرات پیدا نکرد بیاید روی جاده آسفالت و مانور جسارت و شهامت بدهد.
با فروکش کردن تب تهاجم شب های گذشته و درگیری های اوائل صبح، بعد از ظهر فضا تا حدودی آرام شده بود. هرچند درگیری های رودرو تا حدی کاهش پیدا کرده بود ولی شلیک سلاح های منحنی زن مثل خمپاره به شدت ادامه داشت. در میان سلاح های منحنی زن، خمپاره ۶۰ میلیمتری از همه مرموزتر و ناجوانمردتر بود؛ چرا که هنگام فرود و قبل از انفجار گلوله، هیچ صدایی از آن شنیده نمی شد و ناگهان در نزدیکی انسان صدای انفجار بلند می شد و تعدادی را زخمی یا شهید می کرد. در یک مورد در سمت راست ما به ناگاه صدای غافلگیر کننده انفجار بلند شد، رزمنده کهن سالی که کنارم ایستاده بود و بیش از شصت سال عمر داشت، فریاد زد: "آخ سوختم" و صورتش را به سمت من برگرداند. تا نگاهش کردم دیدم یک ترکش چدنی سرخ بر گونه اش فرو رفته و حدود سه سانتی متری ریش سفیدش را سوزانده و در اعماق گونه و در گوشت صورتش فرو رفته است. گو اینکه آهن داغ داخل آب گذاشته باشند، ریش، گوشت و استخوان در داخل حفره به هم چسبیده و در حال جلز و ولز بود. برای چند ثانیه ترکش را تا عمق چند سانتی متری و در داخل گونه او دیدم و بعد کم کم خون راه خود را باز کرد و از حفره بیرون زد و ترکش سربی در زیرفوران خون ناپدید و گونه اش سرخ فام شد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۲۲
بهمن
۰۱

همشهریان معلم شهید انقلاب دکتر علی شریعتی مزینانی با حضور در راهپیمایی یوم الله 22 بهمن داورزن بار دیگر وفاداری خود را به نظام و انقلاب اسلامی به نمایش گذاشتند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۲
بهمن
۰۱

 

🔹تیم پایگاه شهدای مزینان در فینال مسابقات دهه ی مبارک فجر با برتری مقابل تیم قدرتمند امداد خودرو و در یک بازی نفس گیر با نتیجه ۳ بر ۲ به پیروزی رسید تا با این برد شیرین ششمین قهرمانی خود را در  مسابقات شهرستان داورزن جشن بگیرد.

🔹برای تیم مزینان در این بازی ها مجید شریفی، مرتضی و مهدی تاج،علی گلبهاری، حامد عسکری، رضا مزینانی، عرفان مزینانی، رضا کلاته و مهدی باقرآبادی به میدان رفتند که مزینان با سرپرستی ابراهیم عسکری و کسب 22 امتیاز قهرمان و امدادخودرو داورزن با 19 امتیاز نایب قهرمان و تیم صدخرو نیز مقام سوم را از آن خود کرد.

🔹جام قهرمانی تیم مزینان و مدال تیم های دوم سوم این مسابقات با حضور فرماندهان نظامی و انتظامی و بخشدار مرکزی داورزن اهدا شد.

🔹بازیکنان و دست اندرکاران تیم مزینان با تشکر از مهدی آزاده فرمانده پایگاه بسیج شهدا و شریفی مند دهیار و مردم قدرشناس مزینان که در اغلب بازی ها با تشویق های بی وقفه خود روحیه مضاعفی به تیم بخشیدند نهایت تقدیر و تشکر را  دارند.

 

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۱
بهمن
۰۱

🖌 نویسنده؛ فرهنگی مزینانی حسین مزینانی تهرانچی

✍️پیش از این هیچ چشمی را ندیده بودم که شکوه تو، آن را به هیجان نیاورده باشد، و هیچ دستی را ندیده بودم که تو آن را از خشکی سیراب نکرده باشی، آنقدر بزرگی که بر صفحه ی کویری "مسینان"می درخشی و طنازی می کنی و تاریخی دیرین را به یادمان می آوری ، بودنت بودن زادگاه است و آنقدر مهم هستی که اگر روزی کوچ کنی، قطعا این نقطه ی متمدن نیز کوچ خواهد کرد.

صبگاهان که نسیم ملایم و روح بخش زادگاه در مسیر تو ، چهره ی دهقانان سوار بر مرکب های دراز گوش را می نوازد، تو می توانی، بایستی و نگاه کنی به این همه سادگی و زیبایی زندگی، و در پس هر گام او به سمت مزرعه ی خویش،به اهمیت بودن تو پی می بریم ، یا اینکه وجودت آن دشت وسیع و مزارع و کوچه باغ ها را گرد آورده ، و گویا بودن تو معجزه ایست بر این نقطه ی سرزمین خاوری ، معجزه ای به اندازه ی کویر، بزرگ.

در مورد تاریخ پیدایش تو روایت ها شنیده می شود که از آن میان می توان درودی بر خاطره ی طاهر آبشناس فرستاد که دستان طلایی او تو را به لطف لایزال حق به ما عنایت داشت و نسل ها از نعمت داشتنت بهره بردند، بی شک هر فردی که بخواهد گردشی در زادگاه بنماید اول جایی که پا می گذارد، کنار توست ، و در کنار تو گویا آرام می شود و با نوشیدن مقداری از آب گوارا طعم وطن را بیشتر درک می کند...

کودکی ام با خاطرات بیشتری از تو عجین و همراه است، چرا که آن روزها هیبت تو بیشتر به نظر می آمد و سرسبزی تو و درختانی که کم و بیش آنها ، قامت خم کرده بودند بروی تو و چه صحنه های باشکوهی ، و از همه مهم تر در آن ایام کودکی چیزی که از همه بیشتر مرا به سویت می خواند آن استخر گلی بود که ظهر های تابستان همه ی اهالی خاصه کودکان از آن بهره می بردند ، و آبگاهی که تو را با آن شمش طلایی به دو قسمت مساوی تقسیم می کرد که روان شوی و دو صحرای این دشت مجاور به کویر را سیراب کنی و رزق بپاشی بر سر اهالی دل پاک این دیار، یاد آن روز های تو بخیر، اما حالا هم تو جذابیت داری و در کنار سنگ فرش هایی که در اطرافت ساخته اند، جلو ه هایی از امروزی شدنت را می بینیم ، و از همه بیشتر برای خرمی و سرسبزی اطراف تو دعا می کنیم و برای روان بودن و پر آب بودن و شادابی تو ، و این را باید همیشه در ذهن داشته باشی که خاک وطن به آب روان تو همیشه نیازمند است،پس با قدرت همچنان که صدها سال است جاری و سیال هستی بر تاریخ و حیات ما و بر عصر ما نیز خروشان باش ای آب مزینان.
 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۰
بهمن
۰۱

💠قاریان قرآن و مؤذنین

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

✍️ کم کم با ورود بلندگو تقریبا مشتاقان بسیاری اذان می گفتند و حق هم داشتند صدای بلندگو به همه جا حتی روستاهای مجاور می رسید. دیگر مانند گذشته های دور طبیعت آرام نبود آلودگی صوتی در همه جا تأثیر گذاشته بود وگرنه بیاد دارم موذنین مزینان روی بام مسجد و حتی منازل و صحرا اذان می گفتند و یادی کنم از مرحوم حاج محمدحسن تاجفرد که حتی در مسیر راه صحرا روی مرکبش به لحاظ وظیفه و در پشت بام منزلشان قرار می گرفتند و اذان می گفتند ازجمله حاج غلامرضا دانایی و ساعت ساز. هنوز طعم مناجات های شیرین مرحوم صدیقی در گوشمان طنین انداز است.

دعای افتتاح به نسل جوانتر واگذار گردید و تا امروز که باز هم نسل نو عهده دار این سنت ارزشمند هستند. در نیمه سالهای پنجاه کلاس های قرآن در مدرسه علمیه دایر بود.
با حضور حاج آقای معلمی جهت تدریس و شاگردانی همچون کربلایی حسن ذبیح اله و پسرش حاج علی اکبر، حسین یوسف، حاج حسن مرادعلی، حاج اصغرباقری، حاج محمد و حاج حسین اسلامی و ملارمضانعلی، حسین شکروی، حاج اکبرملایی، سیدروح اله حسینی که این عزیزان از سواد مدرسه ای یا اندک و یا برخوردار نبودند. اکثرا فقط قرآن. ولی به دلیل تمرین زیاد در تلاوت قرآن نیز دعاخوان شدند منجمله حاجی ملایی که ضمن قرائت قرآن دعا نیز می خواند و شوخنی هم می کرد و در نهایت همگی عزیزان بسیار خوب بودند و مسجد با حضورشان رونق داشت.

 درگذشته نیز افرادی همچون حاج محمدعلی فصیحی، عباسعلی صدیقی، صفاری، اقدسی، میرزا ابراهیم سیدان، میرزامحمودمیرزاعبدالله و.... بسیار عالی حضور مداوم و مباحث خوبی داشتند و دعاخوانان خوبی در مزینان بوده و شکر خدا هست.

اما در شبهای قدرالغوث الغوث خلصنا من الناریارب دعای جوشن کبیر توسط همین افراد در دهه پنجاه و به بعد باشور و حالی بسیار عالی ادامه داشت که بعد از انقلاب تمام مساجد در رمضان بسته و فقط در مسجدجامع این تجمع وحدت آفرین برگزار می شد. و چند سالی نیز به امامزاده بهمن آباد منتقل گردید. خدا را شکر هستند کسانی که نمی گذارند سنگر مساجد خالی بماند.

ولی در عصر حاضر اذان و دعا و تلاوت بصورت ماهواره ای در سراسر گیتی پخش می شود که البته هم خوب است و هم ایراداتی دارد. امروزه منابر نیز متنوع تر شده و با حضور روحانیون جوانتر مزینان شوری دیگر دارد. ظمناً اینجانب هیچ ادعایی بر کامل بودن مطالب فوق ندارم و اگر کسی ازقلم افتاده عمدی در کار نبوده چراکه بیان حتی همه حقایق شاید باعث کدورت خاطر گردد وگرنه باید بیشتر نام ببریم تا خاطرات زنده شود. و این مستلزم اجازه دوستان عزیز می باشدکه آن هم به این راحتی مقدور نیست.تقاضای حلالیت و بخشش از شما خوانندگان محترم و عفو از درگاه حضرت دوست همان خالق منان دارم.

💠مسجد صاحب الزمان(عج)

✍️ چند سالی بود به دلایلی مسجد حضرت صاحب الزمان(عج) مزینان رونق بسیاری داشت. برای مثال بعد از پایان بیستم ماه محرم الحرام تا بیست و هشتم صفر هر شب مراسم روضه خوانی برگزار می شد.روضه خوان خوش نوا مرحوم حاج شیخ حبیب اله‌ عسکری که از صدای خوبی برخوردار بود منبر می رفت . یکی از ویژگیهای این روحانی جوان در مراسم عزاداری این بود اگر شب شهادت یکی از معصومین نوحه خوان در مجلس نبود خودش نوحه می خواند یا به هر طریقی یک نفر را آماده می کرد در زمانی کوتاه که باید این نوحه را بخوانی ازجمله خود این جانب و پسرعمویم محمد رحمت اله محمدی و دیگرانی که بخاطر ندارم.

 مسجد پایین که قدمتش برابری می کند با عمر مزینان و وقفیاتی در ینگه قلعه دارد و همچنین یک  مغازه توسط مرحوم کربلایی حسین کبل رجب از اقوام (پلوخور) ، دومین دکان واگذاری توسط مرحوم حاج علی اکبر محمدی بایک فرش دست بافت دوازده متری، سومین دکان توسط مرحوم حاج رمضانعلی کربلایی حسن و در قسمت غربی آن توسعه توسط مرحوم حاج قربانعلی زارعی و همکاری آقای حسین محمدی فرزند حاج محمدحسین فقط به احترام مسجد صورت گرفت .

شب احیای بیست و یکم من ده ساله بودم مرحوم پدرم کربلایی عبداله محمدی گفت: پدر جان می توانی مرثیه ای بخوانی گفتم: بله .حاج آقای عسکری مرا مقداری راهنمایی کرد و گفت نترس... حرکت کردم شعری در رثای حضرت زهرا(س)خواندم . فردا شب نیز به مدت ده دقیقه وقت دادند به من و مدحی دیگر خواندم. در پایان به سفارش پدرم .خواستم بگویم نشود ناطقه ای لال...گفتم: نشود فاتحه ای لال به هنگام ممات هر زبانی که فرستد به محمد صلوات...
مسجد پر از مستمع همه زدند زیر خنده و من خیس از عرق شرم شدم پدرم گفت: ناراحت نباش روزی خواهد رسید که همین مردم پای روضه ات گریه خواهند کرد و آن روز رسید و من از همانجا شروع کردم تا امروز.

شبها مرحوم حاج اکبر کربلایی عباس مرثیه خوانی می کرد و گاهی آقای حاج قربانعلی عسکری اگر در مزینان بود و علی احسانی و اینکه شیوه مداحی در مزینان فقط شعرخوانی بود چه نوحه و چه مرثیه در پایان با یک صلوات چاوشی و ختم می شد و روحانی بر فراز منبر می نشست و اما روضه خوانی فقط با روحانی بود که مرحوم حاج شیخ حبیب اله انصافا کم نظیر بود و در نزد مردم محبوبیت خاصی داشت. و خلاصه مسجد پایین در ماه رمضان رونق خوبی داشت. جلسه قرآن با حضور ریش سفیدانی چون حاج اکبر محمدی و همه طایفه و حاج حسن ناطقی و همه طایفه و آقایان احسانی و عسکری و سادات پایین خیابان از کوچه هیئت ابوالفضلی به پایین تر.البته به لحاظ کثرت جمعیت مسجدجامع هم عالی بود.قاریان قرآن مانند حاج سیدعلی میرزانوراله و میرزاحسن نجار چاوشی می کرد و قربانعلی زارعی، حاج شیخ اسماعیل و حاج اکبرکربلایی عباس، محمدحسین تقی(عسکری)، حاج حسین شکروی ، حاج حسین اسلامی ، حاج محمدحسن محمدی ،من و محمد شیخ اسماعیل، شهید غلامرضا عسکری و... همین که قاری به آخر خط می رسید با صدای بلندمی گفتیم آیه! و او مکث می کرد وقتی به مدها می رسید اگر مد کوتاه بود می گفتیم: مد سنت و اگربلند بود می گفتیم: مد واجب! و خلاصه این هم یکی از رسومات جلسات قرآن بود و ما دلیلش را نمی دانستیم و هرچند منسوخ شده اما روشی بود برای یادگیری صحیح خوانی و تجوید.خلاصه کلام اکثر مباحث بر سر این بود که چرا به مد که رسیدی کمی وا کش نداشت. البته بین قاریان و باز دوباره کمی مجادله. در مجموع بحث بیشتر بر سر چگونه خواندن بود هر فردی باید دو خط می خواند. اگر کسی روز در صحرا خسته می شد شب در جلسه دنبال بهانه بود. اگر کسی غلط دیگری را می گرفت دوباره فرد قاری اظهار ناخرسندی می کرد! .وخلاصه شب هابدینگونه تا سحر دایر بود.

 عصر هر روز با حضور همین افراد جلسه ی خوبی برگزار می گردید و با حضور تعدادی مانند محمدعلی کاظم و سایر دوستان از مسجد بالا جلسه تشکیل می شد. خوب به یاد دارم شب احیای بیست ویکم مرحوم علی مزینانی جوانی بود. عاشق دختری از کوچه روبروی سرهنگ در لحظات قرآن به سرگرفتن همه گریه می کردند ولی ایشان و بنده زانو به زانو می گفتیم: بک یاالله بک یاالله و در این حال آقای عسکری گفت: آی حاجت مند آی دردمند گرفتار کجایی؟ که ناگهان بغض علی ترکید و با صدای بلند گفت: خدایا چرا این دختر را بمن نمی دهند خدایا کمکم کن .من فقط به نجوای او گوش می کردم و خنده ام گرفته بود ساکت بودم .بعد از منبر شیخ گفت علی آقا خیلی گریه کردی و من ماجرا را گفتم و همه زدند زیر خنده...

بعد از مهاجرت جناب شیخ عسکری با حضور حاج آقای معلمی فر همین جلسات تا بعد از انقلاب برگزار بود و چند صباحی نیز به مسجد قلعه پایین و مساجد کوچه باغ می رفتند که در نهایت مهاجرتها آغاز و جمعیت کم و جلسه به مسجدجامع کشیده شد .

💠کله ی کاتل

✍️شاید گذاشتن نقطه ها در ابتدا و پایان عنوان اول  عادی باشد اما برای این جانب به این معناست نمی دانم جهان از کجا آغاز شده و به کجا ختم خواهد شد. و همچنین داستان همه ی مابه کجا خواهد انجامید.امروز سالگرد کله کاتل نیز هست! جایی که اسمش را شنیده ایم باورش داریم اما هرگز به آنجا سفر و یاصعود نکرده ایم .!

و اما واژه کله کاتل(کتل) که معنای آن همان بلندی است در مزینان و هر کجای دیگر بیشترین کاربرد آن در ماه مبارک رمضان است. از دو شب به نیمه رمضان بزرگترها به کوچکترها می گفتند دو شب دیگر به کاتل می رویم و ما کوچکترها همیشه نگران اینکه خواب نمانیم شب پانزدهم که می شد صبح زود سراسیمه از خواب بیدار می شدیم و نگاهی به اطراف و شروع می کردیم به گریه کردن که شما دیشب رفتید کله کاتل و ما را نبردید.

مخصوصا برادران بزرگتر کمی اذیت می کردند و می گفتند که دیشب تو بیدار نشدی ما به کله کاتل رفتیم و ما سوال می کردیم با چی رفتین؟ می گفتند با ماشین داداش یداله. می گفتیم کجاست ؟ جواب می دادند مانندعلی آباد ! می گفتیم: باکی ها رفتین؟ اسم تمام همسایه را می بردند و خیلی هم جدی بودو  چونکه از روز گذشته و فردای آن روز همه جا حرف از کله کاتل بود ما بچه ها بیشتر باور داشتیم.

  برادر من حسن که بزرگتر بود و خیلی در این کارها تبحر داشت چنان با آب و تاب می گفت
دیشب رفتیم کله کاتل که اشک بدون اراده از چشمان من جاری می شد که مادرم دلش بحالم می سوخت و می گفت: حسن شوخی می کند. من می گفتم: حسن اگه راست می گی اونجا چی داره و چه طور جائیه ؟ فوری می گفت: مانند پای مزار علی آباد کوههای بلندی داره می ریم بالای کوه بازی می کنیم و بلافاصله سوتکی کوچک از جنس حلب که نمونه آن هیچ کجای دنیا نبود و من هنوز هم تاکنون ندیده ام و ساخته دست خودش بود و مقداری هم علف خرس که ظاهراً سوغات سفرشان بود به من می داد  که بیشتر باورم می شد و همانطور نیز گریه های طولانی تر و حسرتی بر دل مخصوصاً که فردا داخل کوچه و خیابان از دوستان هم سن و سال می پرسیدیم دیشب رفتید کله کتل؟  و آنها هم ناراحت و با چهره ای بغض کرده می گفتند خواب مانده ایم و همه همدرد بودیم و تنها چیزی که باعث تسکین بود اینکه همه ما خواب مانده ایم .

القصه این جریان چند سالی با حسرت  ادامه داشت و ماهر سال در آرزوی دیدن کله کاتل شب پانزدهم رمضان تا دیر وقت بیدار می ماندیم که مبادا خواب بمانیم و این نیز اشتباه دیگری بود که باعث خواب ماندن بچه ها بود و اهل خانه به سفر مجازی کله کاتل بروند. تا اینکه به زور به مامی فهماندند ماه از نیمه که بگذرد به سراشیبی می رسیم و این به معنای کتل است.

نمی دانم شاید شما هم چنین خاطراتی از رمضان داشته باشید. و اما روزها تظاهر به روزه داری می کردیم و هنگام عصر که می شد خودمان را چنان بی حال جلوه می دادیم که همه اهل خانواده دلشان به حالمان می سوخت که بچه رنگش پریده دیگه نمی خواد روزه بگیری!ماهم خوشحال که باورمان دارند.ولی آنکه می دانست و به روی خودش نمی آورد مادر بود. همان که دلسوز همه ی خانواده است. و اگر خودش سربی شام بگذارد به کسی اظهار نمی کند و آخرین نفری است که سر سفره می نشیند و آخرین کسی که بعد از همه غذایش را می خورد. .. مادر کوچک و بزرگ برایش فرقی ندارند وی برای همه مادر است اما کسی به حقیقت او را درک نمی کند او مظهر فداکاری و الگوی محبت و ایثار است.
کنار بستر بیماریم پرستاری
که تابه صبح نمی آرمید مادر بود

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۰
بهمن
۰۱

 

🌐همه ی شما مستأجران مزینان هستید!

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️..... یکی ازاقوام بنام حاج عبدالحسین مزینانی که دربین بستگان به حاج عبدالحسین شمیرانی مشهور بود که چند سال قبل به دیار حق شتافت و خدایش بیامرزد مردی بود خوش تیپ و قوی هیکل و بسیار شوخ طبع و از همه مهمتر عرق خاصی نسبت به زادگاهش مزینان داشت وحتی قبل از فوت اصرار داشت تا فرزندانش او را در مزینان به خاک بسپارند که درطول عمر پربار خویش کمک های مالی زیادی به مزینان به صورت آشکارا یا پنهانی می کرد که از آنجمله کمک به ساخت ساختمان بهزیستی مزینان درچند نوبت را میتوان برشمرد منزلی داشت کلنگی در بهترین نقطه تهران و در شمیران سه راهی  فرمانیه روبروی سفارت ایتالیا به مساحت تقریبی ۳۰۰ متر مربع

...ناگفته نماند که این خاطره برمی گردد به سال ۱۳۷۸از آنجایی که ملک مذکور در بهترین نقطه فرمانیه واقع شده بود و در آن منطقه افراد پول دار و متمکن و متمول سکونت داشتند لذا خریداران زیادی بودند تا زنده یاد حاج عبدالحسین را راضی کنند به فروش آن و حتی برای رسیدن به هدف خود حاضر بودند تا مشتریان وجه بیشتری از عُرف ارزش ملک مذکور بپردازند.
تا اینکه یک شرکت سهامی ساخت و ساز آنقدر رفتند و آمدند تا عاقبت حاج آقای مزینانی را به فروش راضی کردند.
با عنایت به اینکه حاج حسین سواد خواندن و نوشتن نداشت  تا مبادا کلاه گشادی خریداران سرش گذارند !!! از بنده (جعفری) خواست تا کمک کنم و نمایندگی اورا هدایت و درمعامله ناظر وحضور فعالی داشته باشم لذا ناگزیر شدم تا خواسته حاج حسین را اجابت و با کمال میل و بصورت افتخاری  این مسئولیت تاریخی راپذیرفتم.

محل ساختمان دفتر مرکزی شرکت  در ابتدای خیابان شهید مطهری فعلی یا تخت طاووس سابق و دقیقا بر خیابان دکتر علی شریعتی قرار داشت که محل برگزاری جلسات در آن دفتر تشکیل می گردید.
دراولین جلسه که با حضور بنده و مالک ملک از یکسو و حدود پنج، شش  نفرکه همگی مهندس راه و ساختمان و تحصیلکرده آمریکا بودند ازطرف مقابل دور یک میز نشستیم.

پر واضح است که در اینگونه نشست ها ابندا باید هریک از افراد خود را به اسم و شهرت معرفی کنند تا شناخت بیشتری از همدیگر داشته باشند تا امکان گفتگو و بحث استمرار داشته باشد.
بنده جعفری شروع کردم به کلید زدن و استارت شروع جلسه و ابتدا حاج آقای مزینانی را که صاحب ملک بودند معرفی نمودم ومتعاقب آن خودم را بعنوان ناظر بر تشریفات معامله
وقتی طرف های مقابل قبل از معرفی خود  نام «مزینانی» را شنیدند رییس آن گروه ابراز داشت این نام به گوش من آشناست ومزینان را شنیده ام ممکن است قدری از مزینان اطلاعات بیشتری بدهید تا آگاهی هایم درمورد آن کاملتر گردد.
ابتداً بنده مصمم بودم تا پاسخ سئوال کننده را درحد وقت جلسه بدهم که حاج حسین بدون مقدمه این فرصت را از حقیر گرفتند و از آنجایی که حس عجیبی به مزینان و مزینانی داشتند اظهار نمودندکه اولا شما چطور مزینان را نمیشناسید !!! ؟ بخصوص اینکه  همگی  شما مستأجر مزینان ما هستید!!!!
آنها با تعجب پرسیدند براساس کدام اصل و مبنا یا سند این فرمایش را می فرمایید!!!!؟
باز حاج حسین مجبور شد تا پاسخ عمیق تر و بیشتری به آنان بدهد وادامه داد که  ببینید آقایون نه تنها شما بلکه تمام ساختمانها و مغازه ها و پاساژها و راحتتون کنم همه ملک و املاکی که از پیچ شمیران تا تجریش دراین خیابان ده کیلومتری واقعند مستأجر مزینان ما می باشند!!!
باز مهندسین با تعجب بیشتری سئوال کردند که چرا جناب حاج آقا؟
مرحوم حاج حسین ادامه داد: برای اینکه نام این خیابان و همه خیابانها و بیمارستانها و پارک ها و بولوارها و مراکز علمی و تحقیقاتی و پژوهشی، نه تنها در ایران بلکه در سراسر دنیا که بنام زنده یاد دکتر شریعتی نامگذاری شده دراصل باید دکتر علی مزینانی اسم گذاری می شد چون مشخصات صحیح دکتر علی شریعتی درشناسنامه دکتر علی مزینانی است و به اشتباه روی تابلوها قید گردیده و صحیح آن دکتر علی مزینانی (شریعتی) می باشد و برعهده شورای نامگذاری اماکن شهرداری است تا این نقص را از روی تابلوها برطرف سازد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۹
بهمن
۰۱

💠نگهبانی

✍️الآن ساعت 12 است و در داخل سنگر نشسته ایم هنوز هم صدای توپها و خمپاره ها و مینی کاتیوشاها از همه جا شنیده می شود و هواپیماها همانند عقابهای خون آشام از آن وقت تا کنون 3 دفعه حمله کرده اند و هر 3 دفعه هم بدون هیچ نتیجه ای فرار می کنند زیرا بمبهایشان را در بیابا ن ها می ریزند. البته گاهی هم بمب ها را در نزدیکی های ما و توپخانه می اندازند ولی نمی توانند تلفات بگیرند.

و اما یک خاطره درباره ی برادران جلو(خط)
 دو تیم در ساعت 12 آمدند(تیم برادر مداح، ابراهیمی نظامی وطن، کریم زاده و حسین زاده) وقتی آنها آمدند نصف بدنشان خیس و گلی بود و حتی غنائمی نیز با خود آورده اند که یک رادیو قراضه و یک شلوار و یک پیراهن نظامی و هنوز هم هست ولی از کوله هاشان در نیاورده اند که ببینیم چی هست همه خوشحال بودیم که پیروز و سالم برگشته بودند و تعریف های زیادی در باره حمله دیشب شان می کردند و خیلی راضی بودند.... و می گفتند خیلی کم تلفات داده ایم و توانسته ایم جاده آن بر اروند رود را بگیریم. بعد از آن نماز را با جماعت ادا کردیم و سپس نهار را که عدس پلو بود خوردیم.

الآن ساعت 12/5نصف شب است و مشغول نگهبانی هستم و از بیکاری نشسته ام و دارم خاطره می نویسم . نگهبانی در اینجا یک شوری دیگر دارد و اصلاً خسته کننده نیست و هم اکنون در داخل آسایشگاه نشسته ام و یک فانوس و یک چراغ والور نیز دارم .

و اما بقیه خاطره های دیروز
در ساعت 2 بود که من و اکثر برادران خواب شدیم و در ساعت5 از خواب بیدار شدیم و چایی را که قبلاً برادران شهردار درست کرده بودند(انتظاریان و قاسمی) جای شما خالی نوش جان کردیم و چون وقت قرآن خواندن بود رفتیم و وضو گرفتیم و آمدیم نفری چند آیه خواندیم و در آخر طلب پیروزی رزمندگان و طول عمر برای امام عزیزمان را از خداوند بخشنده خواستیم. بعد از قرآن نماز جماعت را به امامت برادر زنگویی خواندیم و همراه نماز دعای توسل را که یک حالت روحانی به بچه ها دست می داد خواندیم سپس نوبت شام بود که عدس پلو(البته از ظهری اضافه آمده بود) و کنسرو ماهی را نوش جان کردیم و اما از آن به بعد وقت مصاحبه و به قول بچه ها میزگرد بود که بعضی برادران یکی یک روایت می گفتند و کمی توضیح می دادند(صبر، اخلاق، شهادت) و خیلی مسائل دیگر و در حین مصاحبه و صحبت گرم شده بودیم که برادر قهرمان وارد شد همراه با کلی خاطره و صحبت و قبل از او برادر عامری که در پادگان از او و بعضی بچه های دیگر دیدبانی خداحافظی کرده بودیم به جمع ما پیوست.

بالاخره از بس که بچه ها شوق داشتند که وضع عملیات و خط را بشنوند باقی مانده نوبت صحبتشان را دادند به برادر قهرمان و او هم به سئوالات برادران جواب می داد و می گفت که سه تیمی که انتخاب شده اند آماده باشند برای فردا که ساعت 5/5 بروند به خط و یک تیمشان تیم ما است که ان شاءالله فردا برویم.

 فعلاً هنوز معلوم نشده که نگهبانی من تمام شده یا خیر زیرا ساعت ندارم این را بگویم که نگهبانان دو نفری می باشند ولی من یک نفری هستم با برادر خرمی بودم ولی چون او خواب است تنهایی نگهبانی می دهم و اول برادر علی اکبر حاجی بیگلو تقریباً یک ربعی در اینجا نشسته بود و از خاطره هایش تعریف می کرد(خداوند ان شاءالله اجرش دهد و همچنین همه ی برادران را) بعد از آن رفت و خواب شد هم اکنون فکر می کنم وقتش باشد که کشیک های بعدی یعنی قوانلو و ذوالفقاری را بیدار کنم خوب با اجازه این دفتر را تا موقعیتی دیگر بسته می کنم شب 64/11/22

💠عبور از اروند

✍️صبح روز سه شنبه 64/11/22 از خواب  بلند شدیم و در ساعت 5/5 چیزهایی که لازم بود از قبیل بادگیر، کوله پشتی و کلاش را برداشتیم و با راهنمایی برادر قهرمان و حسین زاده سوار ماشین تویوتا شدیم و ماشین با صلوات برادران به راه افتاد و راه خود را به سوی جاده سید یوسف پشت سر گذاشت.

 بعد از 300متربه نخلستان رسیدیم و از آنجا به محل فرماندهی و مسجد که 600 متری راه بود با همان ماشین رفتیم و نماز را در مسجد خواندیم و خواستیم سوار ماشین شویم که خوشبختانه برادر اسماعیلی را دیدم و خوشحال شدم و بعد از چند دقیقه ای ماشین به سمتی که برای ما تقریباً نا آشنا بود حرکت کرد و بعد از 10 دقیقه به رودخانه اروند رود رسیدیم و بعد از مدتی کوتاه سوار قایق موتوری شدیم .

از دور دیده می شد دود غلیظی که از شهر فاو حرکت می کرد و این نشانه این بود که اسکله نفتی این بندر به آتش کشیده شده و معلوم شد که این شهر به دست رزمندگان افتاده و چون قبلاً به ما گفته بودند که در هنگام عملیات یک قایق موتوری با چند نفر رزمنده غرق شده همه از قیافه شان  معلوم بود که کمی ترس دارند البته بعضی ها.

 این روخانه نشانگر آن همه حماسه های برادران بود و انسان را به فکر عملیات می انداخت و رفتن غواصان شجاع از این طرف رود به طرف دیگر که 300 متر فاصله دارد و به دنبال آنها نیروهای دیگر و گرفتن سرزمینهای اطراف فاو.

بالاخره بعد از چند دقیقه ای به آن طرف رودخانه رسیدیم و هوا روشن شده بود و ساعت7/5 به علت اینکه قایق در محل اسکله ای ما را پیاده نکرد می خواست که از راه فرعی که برای عبور از آنها تا زانو به گل می رویم رفتیم و با چه زحمتی از میان باتلاق ساحلی عبور کردیم البته خیلی زحمت داشت و حتی چند نفرمان تمام به گل فرو رفتیم و با چه زحمتی درآمدیم، وقتی پایمان را در یک قسمت می گذاشتیم فرو می رفت و می خواست که با زور دست این پا را در آوریم.

از آنجا گذشتیم ولی دستهای من و بعضی دیگر از برادران به علت گلی شدن چون صبح بود و هوا مقداری سرد یخ بسته بود و با همان وضع به راه ادامه دادیم. برادر قهرمان و حسین زاده جلوتر از همه با راهنمایی های گوناگون و بقیه به دنبالشان با هزار فکر و خیال می دیدیم رزمندگانی که چند شب قبل پیروزمندانه همه ی آنجاها را به تصرف خود در آورده بودند دیگر از اینجا به بعد هر لحظه اش و هر نفس که می زدیم یک خاطره بود. دیدگاههای بتونی که از مزدوران عراقی به جا مانده بود نشانه ی ترس آنها بود در صورتی که با وجود مستحکم ترین  جا بازهم خداوند آنها را در امان نگذاشته بود و در همه جاها برادران رزمنده پیدایشان کرده بودند.

عراقی ها تابلوهای گوناگونی نصب کرده بودند که برادر طباطبایی آن را معنی می کرد«پیروزی از آن عراقی هاست»! در صورتی که در چند قدمی آن تابلو چندتا کشته عراقی  افتاده بود و من که اولین بار جنازه دیده بودم و آن هم با چه وضعی خیلی حالم دگرگون شد سعی می کردم خودم را به جلوی صف یعنی برادر حسین زاده و قهرمان برسانم.

💠 استقرار در خط مقدم

✍️همه در انتظار خط اصلی بودیم و راه طولانی بود و خودمان را از میان نخل ها عبور می دادیم و در میان نخلستان، جنازه های بعثی ها حال انسان را دگرگون می کرد یکی در حال فرار بوده که تیر به مغزش اصابت کرده بود یکی ترکش خورده بود بعضی جنازه ها در اثر ماندن زیاد باد کرده و زرد شده بودند و بعضی کشته ها هم بودند که نشانه ی اسیر شدن و سپس کشته شدن بودند و جنازه هاشان با قیافه های وحشتناک در گوشه و کنار مشاهده می شد .

در حال راه رفتن گرم گفتگو با هم بودیم که صدای هواپیمای بعثی نشانگر این بود که آمده و می خواهد بمباران کند و همه ی ما به دستور برادر قهرمان و حسین زاده در میان درختان نخل و سنگرهای عراقی پخش شدیم . حقیقت چون من اولین بار بود که این اوضاع را مشاهده می کردم ترسیده بودم و همینطور بعضی برادران دیگر.

 در آن موقع که هر لحظه ممکن بود هواپیماها که از بالای سرمان و در سطح خیلی پایین عبور می کردند و بمبهایشان را بریزند فقط یاد خدا بود که از ذهن من نمی رفت و با گفتن«الله اکبر و لا حول ولاقوه الاباالله» و غیره خداوند بخشنده را صدا می زدیم و او هم اجابت می کرد و من که اینچنین وضعی داشتم و دیگران هم از قیافه هاشان معلوم بود که کمتر از وضع من ندارند.

آن مزدوران بالاخره بمبها را فرود آوردند آن هم در 200 متری ما و ضدهوایی ها هم خیلی سعی می کردند که آنها را سرنگون کنند ولی متأسفانه کوششان بی نتیجه ماند و هواپیماها با صداهای عجیب و غریبشان نشانگر زیاد بودنشان بودند و فکر کنم 8 فروند می شدند و دو سه فروندشان بمبهایشان را در همان موقع خالی کردند.


چند دقیقه ای طول نکشید که باز ما به راه خودمان ادامه دادیم و تا خود خط سه دفعه هواپیماها پشت سرهم اطراف ما را بمباران کردند تا اینکه به 400 متری خط پدافندی رسیدیم که دشت وسیعی بود و از آنجا چون دشمن به منطقه تقریباً دید داشت می خواست که خیلی خیلی مواظب خودمان باشیم.

با حالتی نیم دو و تقریباً خمیده به خط پدافندی رسیدیم. رزمندگان سرتاسر خط را گرفته بودند و تا هرجا چشم کار می کرد نیرو بود ابتدا به دیدگاه چرخکار رفتیم و یک تیم از ما را با آنان تعویض کردند البته توسط برادر حسین زاده (نورعلی، خرمی، مهینی) و آن کسانی که تعویض شدند برادران (خضیری، نادری، قاسمی) بودند که به علت خستگی به پشت خط برگشتند و ما توسط برادر حسین زاده که دو تیم دیگر بودیم به جلو رفتیم و به دیدگاه دومی، در آنجا برادر لنگرانی و برادر مداح و برادر لطفی که با تیم ما یعنی خودم و برادر وجید توکلی و برادر زنگویی تعویض شدیم و به جای آنها جایگزین شدیم و برادر حسین زاده منطقه را برای مسئول تیممان توجیه کرد یعنی برادر توکلی و سپس تیم دیگر که برادرعباس زاده و طباطبایی و ذوالفقاری بود رفتند به دیدگاه بعدی که دیدگاه رئوف نامیده شده بود و آنها هم عوض شدند.

بالاخره ما کارمان را با نام خدا شروع کردیم و صبحانه نخوردیم البته بگویم که ما اصلاً غذا نمی خوردیم زیرا با آن دستها و وضع خیلی کثیف و دیدن جنازه های بعثی و شهدای خودمان همچنین مجروحین و نیز هر لحظه امکان زیادی می دادیم خمپاره در داخل سنگر ما بیفتد و به همین خاطر تا ظهر روحیه خوبی نداشتم و اینکه رفتم به بالای خاکریز و جلومان را نگاه کردم و حدود 350 متری مان فقط خاکریز تانگ مشاهده می شد اما در سمت راست مان تانکهایی در درون خاکریز مشاهده می شدند و خیلی جای تعجب بود زیرا با آن همه نزدیکی که من اول فکر کردم که اینها ایرانی هستند بازهم نتوانسته بودند از نیروهای خودی تلفات بگیرند...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۹
بهمن
۰۱

همزمان با هفتمین روز از دهه ی مبارک فجر و به همت پایگاه بسیج شهدای مزینان، جشن انقلاب با سخنرانی حجج اسلام حاج شیخ محمدتقی معلمی فر و عادلی مسئول نمایندگی ولی فقیه ناحیه مقاومت بسیج داورزن و با حضور فرماندهان انتظامی و بسیج حوزه امام رضاعلیه السلام شهرستان  در مسجد جامع مزینان برگزار شد.

در این مراسم علاوه برتلاوت زیبای حاج محمود باقری یکی از پیشکسوتان دفاع مقدس تعزیه خوان و ذاکر آل الله حاج غلامرضا حاجی یکی دیگر از رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس و فرمانده اسبق پایگاه بسیج شهدای مزینان مداحی کرد.

 

 

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۱۸
بهمن
۰۱

💠پیش به سوی خط مقدم با آمپر داغ

✍️و اما بعد آن که؛ ساعت 2/5  بود چایی را برای بچه ها درست کردم و ساعت 3 خوردیم. الآن ساعت 4 می باشد و بیکاریم و در حالت آماده باش به سر می بریم زیرا هر آن امکان دارد که بیایند و ما را از اینجا به خط مقدم ببرند....

بالاخره در ساعت 6 بود که من رفتم از قسمت تغذیه غذای آبگوشت را گرفتم و آوردم در آسایشگاه گذاشتم برای بعد از نماز و رفتم به مسجد برای نماز جماعت که امامت نماز را روحانی جوانی که جدید آمده بود به عهده گرفت و بعد از آن به آسایشگاه آمدیم و شام را دسته جمعی خوردیم و هنوز در حین غذا خوردن بودیم که بلندگو توجه همه را جلب کرد و چندین بار این حرف را تکرار کرد که؛ برادران دیدبانی و 81 هرچه زودتر برای رفتن به مأموریت جلو آسایشگاه به خط شوند و ما هم با عجله غذا را خوردیم و آماده شدیم که برویم سوار ماشین بنزده تن بشویم ولی متأسفانه ماشین اصلاً جایی نداشت و ما برگشتیم به داخل آسایشگاه و از دیشب تا الآن داخل آسایشگاه به سر می بریم.

اما خاطره های امروز پنجشنبه 64/11/17
امروز صبح برای نماز با صدای بلند برادر معدنی که با شوخی می گفت صادقی، صادقی بلند شو جلو دستشویی تلفن کارت داره! بیدار شدم.

من که اول چرتی بودم از این حرف تعجب کردم و کمی در فکر فرو رفتم و بعد از مدتی کوتاه فهمیدم که شوخی می کند و بلند شدم رفتم وضو گرفتم. هوای بیرون بارانی بود و بعد از آن آمدم نماز را خواندم. بعد از نماز برادر شهیدی پور گفت که اگر مایلی پاشو برویم یک دوشی بگیریم و من هم موافقت کردم و همراه او و برادر معدنی رفتیم به حمام دو دوشه نزدیک آسایشگاهمان. اما اول آبش سرد بود و مدتی ایستادیم برای اینکه گرم شود و اول من به حمام رفتم و بعد آنان.

وقتی از حمام آمدم باران خیلی شدید می بارید و ساعت 7/5 بود ولی همه ی بچه ها خواب بودند و چای را یکی از برادران درست کرده بود و من هم همه ی بچه ها را بیدار کردم برای صرف چایی و صبحانه.

صبحانه و چایی را دسته جمعی خوردیم و خیلی خوشمزه بود الآن نیم ساعت است که از صرف صبحانه گذشته و همه ی ما بیکاریم و روی تخت نشسته ام. فعلاً خدا نگهدار تا ساعتی دیگر البته اگر ما را به خط نبردند که ان شاءالله می برند.

و اما بقیه خاطره های دیروز
دیروز ظهر بعد از صرف نهار قورمه سبزی آماده شدیم برای رفتن و با چه زور و فشاری سه تیم از 5 تیم را جای دادند داخل ماشین بنز ده تن و تا اینجا 7 ساعت در راه بودیم این را بگویم که این بدترین سفری بود که من و از قول بچه ها انجام دادند زیرا بالای ماشین را با چادر بسته بودند و باران هم می آمد و تاریک بود و همه در فشار بودند و خیلی خیلی خیلی سخت گذشت زیرا که 55  نفر را داخل یک ماشین جا داده بودند آن هم با کوله پشتیِ پر، پتوهای زیاد و وسایل زیاد دیگر. من هم هنوز در وسط های راه بودیم که آمپرم داغ کرد و خیلی به خودم فشار آوردم که در مقابل آن صبر کنم ولی داغ کردن آمپر از یک طرف و فشار  بچه ها از طرفی دیگر غیر قابل تحمل بود و همانند بُز تا اینجا داغون شدیم و هیچ جا را نمی دیدیم. بالاخره این را بگویم که هرچه بگویم کم است و اصلاً غیر قابل توجیه می باشد.

در ساعت 7/5 به اینجا رسیدیم همانند زندانی ها هیچ جا را یافت نمی کردیم یعنی نمی شناختیم. هم اکنون در داخل مسجد مقر می باشیم و ساعت 7 است . دیشب ما را  آوردند به اینجا البته بعد از تحمل و صبر زیاد و همه ی زمین ها گلی و بارانی بود و شام را کنسرو بادمجان خوردیم و بعد از نماز خواب شدیم.

💠دیدار در خط مقدم

✍️جمعه 64/11/18
صبح ساعت 5/5 ما را بیدار کردند برای نماز صبح و من رفتم و اول در صف طویل توالت آن هم یک توالت ایستادم! بعد از آن آمدم و نماز را خواندم و دعای ندبه توسط یکی از برادران برگزار شد بعد از آن نیروهای غیر از ما رفتند. ما صبحانه را که حلوا بود همراه یک چایی خوردیم و بعد من آمدم بیرون و چیز غیر منتظره ای مشاهده کردم و خیلی خوشحال شدم آن هم آقای زارعی مزینانی را که چندین هفته بود ندیده بودمش سوار بر یک جیپ دیدم ولی متأسفانه چون جیپ نایستاد نتوانستم با او احوالپرسی و روبوسی کنم بعد از آن از یکی از بچه های 60 در باره مزینانی ها سئوال کردم و او گفت که در فلان جایند و من هم رفتم و با محمد مزینانی و عباسعلی مزینانی(نیکوفر) و علی رضا مزینانی (بزرگ)(اکبر کربلایی عباس) احول پرسی کردم و مهدی و علی رضا(کوچک)(نباتی) را برده بودند خط مقدم و بعد از آن من و برادر کریم زندی مشغول راه رفتن شدیم و حدود یک ساعتی در این روستای بدون اشخاص غیرنظامی می گشتیم همان طور به رودخانه نیز رفتیم که 300 متری از مسجد فاصله داشت و خیلی خوب بود.

راجع به آب و هوا و وضع طبیعی اینجا بگویم که اینجا تا جایی که بخواهید درخت خرما وجود دارد  و چون که ان شاءالله عملیات نزدیک است مردم را به جایی دیگر انتقال داده اند و مردم از همه چیزشان گذشته اند. و همانطور ما دو نفر چندین ساختمان را مورد بررسی و مهندسی قرار دادیم(البته به شوخی) و توی خانه ها را می گشتیم و اکثر خانه ها خالی بود ولی درهای آنان باز بود وقتی از این گردش چند ساعته آمدیم دیدیم که بچه ها با کلیه وسایل به جای دیگر رفته اند و ما هم گشتیم دیدیم در نزدیکی مسجد یک اطاق بزرگی را تمیز می کنند برای استراحتگاهمان البته خانه تا جایی که خواسته باشی فراوان است زیرا این روستا بزرگ است و عاقبت آسایشگاه را پیدا کردیم و ظهر من وضو گرفتم و در مسجد که بزرگیش به اندازه یک مهمانخانه می باشد و جای 60 نفر می باشد رفتم و نماز جماعت را مانند صبح خواندیم و بعد از آن آمدم به آسایشگاه و نهار را خوردیم البته نهار صبحانه ای بگویم بهتر است زیرا حلوا بود و برادر پورحسینی که مسئول تدارکات ما است رفته بود تغذیه بگیرد نداده بودند اصلاً در اینجا بگویم هنوز نیاورده بودند بهتر است  و حلوا را خوردیم بعضی ها کنسرو بادمجان می خوردند . بعد از آن برادر پورحسینی رفت کنسرو قیمه آورد و گرم کردیم و چهار نفره خوردیم البته بقیه بچه ها رفته بودند هوا خوری (من و حسن جاجی بیگلو و کریم زندی و پور حسینی) بعد از آن چند تایی پرتقال نوش جان کردیم. الآن ساعت 38/5 می باشد و از آن وقت تا کنون بیکاریم و مطالعه می کنم  با اجازه تا ساعتی دیگر

امروز شنبه 64/11/19
قبل از اینکه چگونگی آمدنمان را به پشت خط بگویم اجازه بدهید از بقیه خاطرات دیروز عصر که مهم نیست بگذریم و شام را هم ببرم که خورشت تنها بود و من هم نخوردم.
امروز صبح با صدای برادران از خواب بلند شدم. نماز را در خود آسایشگاه خواندم بعد از آن کمی استراحت کردیم سپس صبحانه که پنیر بود خوردیم و اما بعد از آن من که بیکار بودم مشغول مطالعه شدم که از در آسایشگاهمان برادران مزینانی عباسعلی(نیکوفر) و محمد را دیدم و رفتم بیرون و با هم رفتیم به محل تسلیحات و در آنجا برادر احمد(عسکری) و قربانعلی مزینانی را دیدم و خیلی خوشحال شدیم زیرا من نزدیک 40 روز بود ندیده بودمشان. سپس به محل تغذیه رفتیم که با برادر قربانعلی زارعی احوال پرسی کنیم ولی متأسفانه نبود.

بالاخره بعد از ساعتی به آسایشگاه آمدم و من با آنها به علت اینکه می خواستیم به اینجا بیاییم خداحافظی کردم و رفتم و بند و بساط را جمع و جور کردیم تا اینکه یک ماشین بنزده تن آمد و ما را بعد از نیم ساعتی راه به اینجا که 2 کیلومتری خط است پیاده کرد و برادران دیدبانی(حسین زاده(فرمانده)، قهرمان(معاون)، عباس زاده، نورعلی، صرافان، قنبری، ذوالفقاری، زنگویی، رشادتی،علی اکبری، حاجی بیگلو) را دیدم ولی بنا بر حرف آنان بقیه برادران را به خط مقدم برده اند من خیلی خوشحال شدم و آسایشگاهمان در اینجا یکی از تونل های زیر جاده است البته یک طرف تونل را بسته اند و تمیز درست کرده اند و برای نشستن در اینجا پتو انداخته اند.

بالاخره اول بعد از کمی خستگی گرفتن نماز را با جماعت و به امامت آقای صرافان خواندیم البته به قول برادر حسین زاده 5 نفرا برگرداندند(قربانیان، گل گوش، پورحسینی، حسن حاجی بیگلو، کریم زندی) و شانس من خواند که من را برنگرداندند و هم اکنون ساعت 3 می باشد و در داخل سنگر تونلی نشسته ام.

بعد از چند دقیقه ای برادر ابراهیمی که به اینجا آمد البته از محل دیدگاهش و بعد از آن برادر نظامی و اما وقتی که آنها رفتند چندتا روحانی آمدند و برادر صرافان را از اینجا بردند.
شام دیشب برنج و خورشت کنسرو بود و جلسه ی قرآن نیز بعد از آن داشتیم و از آن به بعد بچه ها راجع به مسئله روزی و رزق بحث می کردند.

و اما از امروز ان شاءالله دیگر در این دفتر نمی نویسم زیرا این دفتر چون بزرگ است حمل کردن آن در دست نیز مشکل است و در یک دفترچه کوچک می نویسم.

64/11/20 علی صادقی منش

💠دعا برای پیروزی

✍️براستی که اینجا فضای روحانی دارد و بوی فتح و پیروزی را می آورد. دیروز 64/11/20 یکشنبه بود صبح که تا ظهر خط ساکت بود و از آن به بعد گاه گاهی صدای انفجارات توپها و سلاحهای سبک و سنگین در جلوتر از ما شنیده می شد و عصر خودم مشاهده کردم که در 300 متری ما که نخلستانی بود 2 گلوله خمپاره 120 فرود آمد و معلوم نشد که کسی کارش شده یا خیر.
دیشب برادر قهرمان و حسین زاده به آسایشگاهمان آمدند و اعلامیه برادر محسن رضایی را خطاب به رزمندگان خواندند و از آن اعلامیه چنین برآمد که حمله* امشب می باشد یعنی شب 21. البته از قبل بوی حمله به اینجا آمده بود و یک خبرهایی شنیده می شد ولی با خواندن آن معلوم شد که حتماً حمله است.

بالاخره بعد از آن ما مانند همیشه شروع کردیم به دعا و مناجات تا ان شاءالله خداوند نصرتی دهد و به وسیله ی همین دعاهایی که ما انجام می دهیم رزمندگان را به آرمانشان برساند.

نماز را در ساعت مقرر خواندیم و بعد از آن دعای توسل البته در مکان مطهر . ما هرشب و هر صبح دعا می کنیم و کاری بهتر از دعا نمی بینم که ان شاءالله خداوند منان یاری کند و این آخرین حمله باشد و همه را با پیروزی برگرداند.

ساعت 10 بود که صدای انفجارات مهیبی از خط شنیده می شد و توپها و سلاح های پشت ما که 3 کیلومتر فاصله داشت شروع به کار کرد و تا جایی که می توانست این عراقی های مزدور را می زد. اما بگویم چه شور و شینی بود همه ی بچه های ما که تقریباً17 تا 18 نفر بودند به بیرون آمده و به مقابله دو طرف نگاه می کردند. عراقی ها آنقدر گیج و منگ شده بودند که گلوله هایشان معلوم نبود به کجا می رود و الکی تیراندازی می کردند در صورتی که نیروهای ما از روبروی ما حمله کرده بودند آنها به طرف راست تیراندازی می کردند!

تا ساعت 12 ما یا می نشستیم و یا می رفتیم و یک دید می انداختیم و بالاخره بر اثر خستگی زیاد خواب شدیم و من در پاس 1 تا 12 نگهبان بودم ولی مرا بیدار نکرده بودند نمی دانم چرا ؟! فکر کنم پاس 1 خواب رفته بوده.

صبح با صدای برادران از خواب پا شدم و وقت نماز بود و نماز را خواندیم و بعد از آن زیارت عاشورا را مانند هر صبح به جا آوردیم و از خداوند  باز هم خواستیم که رزمندگان را پیروز کند و بعد از آن صبحانه خوردیم و هنوز صدای پرتاب گلوله های خمپاره و توپ و سلاحهای سبک به طرف عراقی ها خیلی زیاد شنیده می شد تا اینکه در ساعت10 بود که هواپیماهای عراقی آمدند و درست 300 متری ما را بمباران کردند یعنی محل نخل ها را زدند ....

*منظور شهید صادقی منش از حمله ، عملیات پیروزمندانه والفجر هشت است.

عملیات والفجر هشت بیستم بهمن ماه ۱۳۶۴ با رمز یا «فاطمه‌الزهرا(س)» در جبهه جنوبی  و منطقه فاو آغاز شد. مهمترین هدف عملیاتی که تا نهم اردیبهشت سال ۶۵ ادامه یافت؛ تصرف فاو و تهدید بصره از جنوب بود.
 فاو جزیره‌ای محصور میان روخانه اروند، دریای خلیج فارس و منطقه خورعبدالله بود اما ارتباط خاکی آن با بصره؛ این منطقه را به یکی از استراتژیک‌ترین مناطقی تبدیل کرده بود که ایران را به تسلط نسبی بر جبهه ها می‌رساند. فرماندهی و سازماندهی عملیات با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و پشتیبانی با ارتش بود.
در این عملیات شهر بندری فاو تصرف و اسکله و تاسیسات نفتی آن به همراه کارخانه نمک و پایگاه‌های نیروی دریایی آزاد شد. دشمن بعث هم در سطح ادوات و هم نیروی انسانی متحمل خسارات و تلفات بسیار شد. ایران برای نخستین بار از آغاز جنگ تحمیلی به صورت گسترده بر اروندرود تسلط یافت و توانست امنیت خلیج فارس در آن منطقه را برای تردد کشتی‌ها و نفت‌برهای ایرانی تامین کند.
 دو پایگاه موشکی ساحل به دریای عراق که با آتشباری مکرر، مدت‌ها مانع از تسلط بر اروند بودند؛ به تصرف ایران درآمد و مسیر عراق به خلیج فارس مسدود شده و جمهوری اسلامی با تصرف فاو در این عملیات با کشور کویت هم مرز شد.
در این عملیات حدود 30 رزمنده مزینانی در لشکرهای مختلف به ویژه 5 نصر خراسان حضور داشتند و هفت تن از آنها به نام های حاج محمد امین آبادی، محمد مزینانی(روس)، حسن صانعی، سیدحسن حسینی، موسی الرضا تاجفرد، محمدسعید مزینانی(منوچهری) و محمدرضا تاج مزینانی به درجه رفیع شهادت نائل آمدند...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۱۵
بهمن
۰۱

طی مراسمی همزمان با شب فرخنده میلاد مولای متقیان علی  علیه السلام و روز پدر از مردان مزینانی که  نام و یا القاب امام اول شیعیان در شناسنامه آنها ثبت شده با اهدای بسته ی فرهنگی تقدیر شد.

در این مراسم معنوی که به همت پایگاه بسیج کوثر و شهدای مزینان در مسجد جامع برگزار شد ذاکران اهل بیت علیهم السلام به ذکر مولودی خوانی پرداختند و فرهنگی پیشکسوت حاج علی اصغر تاج نیز پیرامون شخصیت امام علی علیه السلام سخنرانی کرد.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۵
بهمن
۰۱

 

نذر نگاه مهربان مولا امیر المومنین

خدا دلدار بود و بی گمان دلداده حیدر بود
زمین مست آسمان مست آن زمان که باده حیدر بود
 

نه تنها در شب هجرت و یا بَدر و اُحد بلکه
کسی که قبل خلقت امتحان پس داده حیدر بود
 

شب معراج تا جایی که چشم کهکشان می دید
شگفتا ابتدا و انتهای جاده حیدر بود
 
قسم بر شرح "لولاکُ " و قسم بر خلقتِ افلاک
که تنها لایق  یاسِ پیمبر زاده حیدر بود
 

جهانداری که  از دستش جهان روزی طلب می‌کرد
ولی سر کرده خود با قرص نانی ساده حیدر بود
 

شهادت می‌دهد محراب مسجد آن کریمی که
توانگر کرده سائل را سر سجاده حیدر بود
 

کسی که در مصافش مرحبا گفتند مرحب ها
 کسی که قلعه خیبر  به پاش افتاده حیدر بود
 

چه در خیبر چه در خندق چه احزاب آن یلی که بود
برای جانفشانی هر زمان آماده حیدر بود
 

یتیمان در دل کوفه پس از شق القمر گفتند
 مگر آن ماه شب گرد آن یلِ آزاده حیدر بود؟
 

یقیناً حیدر آباد است اگر دل با علی باشد
خدا می‌داند از اول بهشت آبادِحیدر بود
 

شاعر؛ منصوره محمدی مزینان

 

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۴
بهمن
۰۱

🔹تیم فوتبال پایگاه بسیج شهدای مزینان در اولین بازی دور برگشت  از سری مسابقات جام دهه ی مبارک فجر شهرستان داورزن  مقابل تیم سویز با نتیجه ۲ گل به پیروزی رسید.

🔹در این بازی به همت مجید شریفی فوتبالیست خوش اخلاق و حرفه ای مزینان که در تیم های مختلف شهرستان سبزوار حضور داشته، سالنی بازان مزینانی از لباس تیمی جدید خود رونمایی کردند.

🔹حامد عسکری دیگر بازیکن شایسته مزینانی ضمن تشکر از مجید شریفی و خیرین نیکوکاری که در تهیه ی لباس جدید تیم مزینان همکاری کرده اند با گلایه از عدم حضور اعضای شورای اسلامی و دهیار مزینان از آنان خواست حالا که مزینان میزبان مسابقات است حداقل یک بار برای دلگرمی بازیکنان به ورزشگاه شریعتی سری بزنند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۴
بهمن
۰۱

ذکر من، تسبیح من، ورد زبان من علی است

جان من، جانان من، روح و روان من علی است


✅ویژه برنامه جشن میلاد مولای متقیان علی علیه السلام و روز پدر در هیئت متوسلین به امام زمان(عج) مزینانی های مقیم تهران برگزار می شود.

🎤سخنران؛جناب آقای دکتر حاج سعید دارستانی همراه با مولودی خوانی ذاکران آل الله علیهم السلام

🔺 زمان: جمعه چهاردهم بهمن ماه ، از ساعت ۱۹ تا ۲۰:۳۰

👈نشانی: مشیریه، سازمان آب، کوچه سالاری، پلاک  ۲۴ هیئت متوسلین به امام زمان(عج)

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۴
بهمن
۰۱

 

بانوان مزینانی همزمان با اَیّامُ البیض روزهای سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه رجب(جمعه چهاردهم تا یکشنبه شانزدهم بهمن) در مسجد عاشورای مزینان معتکف می شوند.

👤حاجیه خانم فاطمه احمدی مزینانی:

🔹خدا را شکر پس از دوسال که به دلیل  بحران کرونا نمی توانستیم مراسم و مجالس مذهبی و فرهنگی را برگزار کنیم اکنون این توفیق نصیب همه ی ما شده و با همین نیت اولین برنامه اعتکاف را با حضور بانوان محترم مزینانی در مسجد عاشورا برگزار می کنیم و علاقه مندان می توانند با پرداخت مبلغ 200 هزارتومان در این برنامه معنوی شرکت نمایند.

🔹یادآور می شود خیرین نیکوکار و عزیزانی که نمی توانند به صورت حضوری در این مراسم حضور داشته باشند می توانند با نیت بهره مندی از مجالس ذکر و دعا برای سلامتی خود و خانواده و هدیه به روح درگذشتگان مخارج افطار این عزیزان را برعهده بگیرند.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۱
بهمن
۰۱

✳️امید ...نسخه ی جالب یک دکتر مزینانی 
                                                                                                
🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️گفته شده که در سالهای بسیار دور در «مزینان» فردی حکیم بوده که درطبابت ید طولایی داشته است.
آن زنده یاد به  «سیددکتر » شهرت داشته و آنطور که پیشینیان و گذشتگان ما به یاد دارند و برای دیگران تعریف کرده اند؛ وی دارای تحصیلات آکادمیک نبوده وبه علم پزشکی روز درعصر خود اشراف نداشته است. لیکن در شغل وحرفه ی پزشکی سنتّی چهره ای بوده  بسیار حاذق و دارای تجربیات ارزشمند.
گفته شده که «سید دکتر» افزون بر همه ی این امتیازات؛ دستش نیزبسیار پرخیر و برکت یا به روایت قدیمی ها سبک  ونَفَسِ گرم او‌هم مزیدی بر این محاسن بوده است؛ به گونه ای که  بیشتر بیماران با یکی دوبار مراجعه به ایشان بهبودی کامل یا نسبی می یافتند وتا حد باور نکردنی درد و آلام آنها رو به کاهش و التیام می یافته است.

روزی فردی از همشهریان که از شدت بیماری رنج بسیار می برده وحال عمومی او چندان رضایت بخش نبوده وحتی خانواده اش نسبت به بهبودی و برگشت او به زندگی از همه جا ناامید شده بودند از «سیّد دکتر»درخواست میکنند تا بیمار موصوف را ویزیت ومعالجه کند.

وی به اتفاق چند نفر ازهمشهریان به منزل فرد مریض می رود و همگی مشاهده می کنند که او درحال احتضار بوده و اصطلاحاً فرد بیمار  پا به قبله بوده است!!!

یک نفر ازجمع همراهان وقتی مریض را درحال احتضار میبیند به دکتر می گوید:
جناب دکتر! کار مریض تمام شده ونفس هایش به شمارش افتاده است وطبابت در موردش بی نتیجه است و ثمر بخش نیست.این درحالی بوده که شخص مریض این مطالب را می شنودودراثر القای انرژی منفی توسط آن شخص بیشتر نگران بیماری خود می شود!!

سید دکتر هم از  انرژی منفی که به بیمار القاء می شود به شخص القاء کننده می گوید:
ایشان مورد خاصی ندارد حتی از من و شماهم سالم تراست !!!
سپس دکتر روبه مریض می کند و می گوید:
 برای اینکه این آقا بداند که تو از او و من سالم تری از بستر بلند شو وبا کمک من چند قدم در فضای اتاق راه برو تا همگی بفهمند که  مشکل خاصی نداری!!!
 
مریض موصوف هم با زحمت از بستر بیماری بلند میشود و درحالی که «سید دکتر » به او کمک می کند تا برای چند لحظه  وچند قدم درفضای اتاق راه برود از بیمار می خواهدتا تکیه به دیوار دهد و قدری بنشیند و مریض هم به هر زحمتی که شده توصیه ی او را می پذیرد.
دراین حالت «سید دکتر» سخنانی  می گوید که علاوه بر اینکه به بیمار امید و قوت قلب و انرژی مثبت می دهد چاشنی طنز و خنده هم  به سخنان خوداضافه می کند  که درنهایت همه ی همراهان از جمله شخص مریض می خندند و انبساط روحی خاصی پیدا می کنند!!!

پس از صدور دستورات پزشکی لازم و تجویز دارو وبا توجه به اینکه بیشتر داروها در آن روزگار از نوع  گیاهی بوده ؛گفته شده که بیمار مذکور بعداز مدتی بهبودی حاصل کرده؛ بطوریکه چندین سال توانسته به زندگی خود ادامه دهد ضمناً نگرانی ودلواپسی  هم ازبابت مریضی خود نداشته است.

پس از خارج شدن «سید دکتر» و همراهان از منزل بیمار او به فردی که با حرفهای مأیوسانه اش آنهم به دلیل اینکه آداب عیادت را نمی دانسته وسهواً انرژی منفی به مریض منتقل می ساخته تذکرمی دهد که:

مرد حسابی ؛چگونه است  شما که کوچکترین اطلاعاتی از دانش پزشکی نداری  می دانی که کار بیمار تمام شده است من که طبیب هستم نمی دانم ؟؟؟!!
وادامه می دهد که  درروایات به نقل از پیشوایان دینی ما آمده:
 وقتی به عیادت مریضی رفتی سعی کن تا به او امید و دلداری وانرژی مثبت دهی نه اینکه آیه ی یأس یا ناامیدی بخوانی زیرا انرژی مثبت  دادن به مریض؛ درارتقای حالت روحی و روانی مساعد او ومآلاً از طبابت کردن اولویت بیشتری داشته وتأثیر شگرفی مبنی بر روند رو به بهبودی بیمار دارد.

برابر اظهارات آقای حسین محمّدی مزینان و به نقل از کهنسالان؛
..... سیّد دکتر؛ نام «ابراهیم » را داشته که اصالتاً شیرازی بوده و به دلیل فعالیّت های سیاسی در سال های قبل از ۱۳۲۰ شمسی به مشهد مقدّس سپس به سبزوار تبعید و عاقبت الامر مزینان را برای سکونت انتخاب می کند.
از ایشان فرزندی به جای نمانده و برابر وصیتش پیکر این پزشک حاذق و سبک دست در امامزاده سیّد علی اکبر علی آباد (درشمال شهرستان داورزن) جنب درب ورودی و سمت راست نبش رواق به خاک سپرده شده است.خدایش بیامرزد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۹
بهمن
۰۱


📸 علمای مزینان... مشهد مقدس... دهه ی چهل


🔹نفرات از راست؛ شیخ محمود بیهقی سویزی،زنده یادشیخ حسن مزینانی ملا رمضانعلی، زنده یاد شیخ علی ژیان مقدم،شیخ ابراهیمی فریومدی،شیخ احمدمحمدی سویزی،شیخ محمد شریفی مزینانی،شیخ محمدتقی معلمی فر

حوزه علمیه مزینان تا پیش از انقلاب فعال و طلاب علوم دینی در این مدرسه از محضر استادان برجسته ای همچون حاج شیخ قربانعلی شریعتی مزینانی بهره مند می شدند و پس از آن با هجرت به مشهد و قم به ادامه تحصیل می پرداختند و در همان شهرها نیز مقیم می شدند.

بانی مدرسه آیة اللّه حاج سید ابراهیم غفوری، معروف به شریعتمدار، مرجع تقلید و روحانی معروف سبزوار می باشد. وی موقوفاتی نیز بر مدرسه وقف کرده است.

این مدرسه در مرکز بافت قدیم روستا بر روی بدنه خیابان اصلی که بافت قدیم را به دو بخش منشعب می کرده، قرار گرفته است .  پلان کلی ابن بنا مدرسه ای است دو ایوانی با حیاط مرکزی، ده حجره در اطراف حیاط، دو مدرسه در ضلع مقابل ورودی و اتاقهای مربوط به اساتید و رئیس مدرسه و آشپزخانه، کتابخانه و سرویس بهداشتی. مساحت کل زمین مدرسه 810 متر مربع است؛ حیاط آن، 229 متر مربع است و زیربنا با زیرزمین، 650 متر مربع می باشد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۸
بهمن
۰۱

 

🖌راوی؛ یداله مزینانی رزمنده دفاع مقدس و مربی آموزش

✍️« در بازدیدی که از خط دوم جنگ در منطقه آبادان داشتم  قرار شد که از دکل های دیده بانی سپاه بازدید کنیم.
🔹ارتفاع دکل ۶۰تا ۷۵ متر بود که روی سه پایه تعبیه شده بود. دکل ها تقریباً در دید عراقی ها قرار داشت و بعضی از همکاران پیشنهاد دادند چون نمی شه تعداد زیادی بروند بالا "البته بیشتر به خاطر خطرش بود" قرعه کشی کنیم یا که یک نفر  داوطلب شود.

🔹یکی از دوستان پیشنهاد داد که:« آقای مزینانی که مسئول تاکتیکه بره بالا» و همگی نظر او را تأیید کردند. شروع به بالارفتن کردم ۱۰الی ۱۵متر که رفتم چنان ترس و خستگی برمن مستولی شد که توان بالا رفتن نداشتم از طرفی هم رزمنده های دیگه منو تشویق به رفتن می کردند  در بین راه انرژی دست هایم تموم  شد و من مجبور بودم برای رفع خستگی میله ۱۵سانتی رو که برای جا پا درست کرده بودند به دندون بگیرم تا خستگی دستم رفع بشه. خلاصه با تلاش زیاد  به بالا رسیدم. رزمنده ای که در داخل دکل به عنوان دیده بان بود گفت : سلام برادر ! خواستم پاسخ بدم از ترس زبانم بند آمده بود چون هم ارتفاع زیاد بود و هم دکل خیلی تکان می خورد با کوچکترین جابجایی شبیه گهواره حرکت می کرد خلاصه سعی کردم به خودم مسلط بشم نگاهی به سر و وضعم کردم دیدم موقع بالا رفتن چنان به دیواره دکل چسبیده بودم که تقریباً تمام دکمه های پیراهنم کنده شده بود به هر شکلی بود پاسخ سلام آن رزمنده عزیز را با حالی پریشان و مضطرب دادم . نگاهی به من کرد و گفت :
 -آقا یدالله خوبی
❗️تعجب کردم از اینکه او مرا می شناسد و به اسم صدایم می کند. وقتی خوب دقت کردم  فهمیدم این رزمنده غیور دیده بان کسی نبست جز #سید_مصطفی_میرشکاری_مزینانی که به عنوان سرباز سپاه در واحد دیده بانی خدمت می کرد؛ رزمنده ای که فقط در طول روز می توانست یک بار برای امر ضروری پایین بیاید . موقعیت دکل بسیار خطرناک و حساس و پیروزی و حیات منطقه بستگی به آن داشت ، ظمناً دشمن دکل های مجاور را همان رور منهدم کرده بود . ارتفاع به حدی بود که وقتی پشت دوربین دیده بانی قرار می گرفتی فکر می کردی عراقی ها زیر پای شما هستند اما این رزمنده مزینانی بدون هیچ ترسی مشغول به خدمت بود.» همان لحظه هزاران درود بر او فرستادم و هرگز صلابت او را در چهره معصومانه اش از یادم نمی رود... 

  یداله مزینانی و سردارسرلشکر شهید محمودکاوه

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۷
بهمن
۰۱

 

🔸تاریکی محض میدان علامه محمدتقی شریعتی در ورودی مزینان موجب برخورد به میدان و واژگونی یک دستگاه پراید از اهالی روستاهای مجاور شد.

🔸یکی از شاهدان عینی با اعلام این خبر اظهار داشت: شدت برخورد و واژگونی و معلق زدن چندین باره ماشین پراید را به چشم دیدم و باورم نمی شد که سرنشینان آن جان سالم بدر ببرند اما خوشبختانه این همشهریان عزیز صدمات چندانی ندیدند و بلافاصله طی تماسی نیروهای اورژانس به محل حادثه آمده و مصدومان را با خود برد.

🔸وی علت اصلی این حادثه را عدم دید کافی و خاموشی  چراغ چشمک زن در میدان دانست که حتی تاریکی حاکم در این منطقه  اجازه عکس از این واقعه عکس را نمی داد و با نور چراغ ماشین عکس های ارسالی آماده شد.

🔸شایان ذکر است؛ در بعضی کوچه ها و خیابان های مزینان هم با آنکه حدود دوماه است به همت اداره برق داورزن تیر برق جدید کار گذاشته شده هنوز دکل های  قدیمی پا برجا و با شکستگی که دارند خیلی خطرناک به نظر می رسند و اغلب میادین اصلی هم از روشنایی کافی برخوردار نیستند.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۷
بهمن
۰۱


📸عکس؛ نوجوانان مزینان...دهه ی شصت

ایستاده از راست: دکترعلی رضامزینانی (رئیس فعلی سازمان محیط ریست استان تهران) ، حبیب الله تهرانچی (بانک ملی)، سیدرضا حسینی(کمیته امداد)،علی مزینانی عسکری، سیدمحسن مزینانی(بازنشسته قوه قضائیه)

نشسته: حسن دست مراد(فرهنگی بازنشسته) ، رمضانعلی مزینانی(ولیعهد) شغل آزاد، مرتضی مزینانی کربلایی اصغر(بازنشسته بانک صادرات)، علی رضا مزینانی رمضانعلی(فرهنگی بازنشسته)، حسین اسدی(فرهنگی بازنشسته) و رضا مزینانی کربلایی اصغر(شغل آزاد)
 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۵
بهمن
۰۱

💠عطش کویر
 

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان
 

✍️به جهت چرخش ماههای قمری اغلب ماه مبارک رمضان در فصول مختلف مانند تابستان داغ در منطقه کویر تاثیر بیشتری در گرسنگی و تشنگی دارد. به خصوص در روزهای هجده ساعتی آن هم با تعصب مردمان قدیم که از نیم ساعت به اذان صبح و تا نیم ساعت بعد اذان مغرب تحمل داشتند. نبودن ساعت خود مشکل دیگری برای صائمین بود.

به یاد دارم که می گفتند تا زمانی که چشم شما کاسه آب را خون نبیند حق ندارید روزه را باز کنید!  تصور کنید وقتی آب را خون ببینی فشارخون شما بین چهار و پنج باشد. تا زمانی که خورشید کاملا محو شود برای احتیاط نباید افطار کنی.

بگذریم کشاورز و کارگر بیچاره در آن هوای گرم ، وجین و درو کردن و خرمن کوبی یا از صبح تا شب بنایی کردن ؛ وقت افطار دیگر رمقی نداشت. حق نداشتند آب دهان را قورت بدهند یا دهانشان را بشویند یا اگر غوطه بخورند (شناکردن) خدای ناکرده سرشان زیرآب برود واویلا بود. تو خود حدیث مفصل بخوان ازاین مجمل.

خلاصه آنهایی که مسجد جامع شب زنده داری می کردند و آنهایی که در مساجد کوچه باغ می نشستند روز که می شد به ویژه وقت ظهر پاهایشان داخل آب و سر و صورت را می شستند و یخچال نبود. دو یخدان مزینان به لحاظ عبور و مرور مسافران فصل تابستان یخ داشت البته زمستان که می شد یخچال را پر از آب می کردند و تمام روزنه های آن را می بستند به طوری که هیچ منفذی برای ورود هوای آزاد نباشد. آب در گودی وسط یخچال جمع می شد حدود یک و نیم متر ارتفاع داشت و بستگی به اقبال مالک که چه مقدار یخ تولید کند. اگر یخ می بست فبها وگرنه ضرر بود. باز به یاد دارم گاهی چراغ دستی(فانوس) چپه می شد و یخ ها بوی نفت می گرفت. ضمنا تمیزی و شفافیت یخ باعث می شد مشتریان بیشتری داشته باشد.

عده ای از کشاورزان هم از صحرا می آمدند و بعضی همان جا زیر درختان توت و بید که بیشترین سهم و سایه سار مربوط به این دو گونه درخت و گاهی چنار بود. لخت می شدند و کفشهایشان زیر سرشان و چرتی می زدند. کسانی که درو یا خرمن کوبی داشتند بعد از اذان صبح راهی صحرا می شدند تا بلکه از هوای صبحگاهی بهره بیشتری ببرند. تراکتور نبود.، دستگاه خرمن کوب که تمام اجزای آن در خود مزینان از چوب ساخته می شد وسط آن نیمکت مانندی داشت برای نشستن راننده و توسط اتصالات چوبی به گاو یا الاغ بسته می شد خرمن بصورت دایره بود مانند خراس حیوان روی پیخ های گندم یا جو فقط راه می رفت و دور می زد. کشاورز روزه دار باید تا غروب آفتاب مواظب حیوانش بود که از خرمن خارج نشود و گاهی راننده خوابش می گرفت و درون چوبگردان(چوگردو) سرازیر می شد و تمام بدنش زخم و چند روزی بی کار می گردید باز باید می رفتند پیش ملای ده که آیا خرمن پاک یا نجس است مخصوصا اگر گندم بود چرا که جهت صرف نان باید پاک باشد. چه فتوایی صادر می شد بماند!

شب که می شد در نزدیکترین مساجد بعد از نماز دعای افتتاح قرائت می شد و اکثرا تا اذان صبح بیدار بودند. هنگام سحری چند نفر مانند حاج قربانعلی ساعت ساز ، مرحوم کربلایی محمد سلمانی، کربلایی رجبعلی مزینانی و استاد غلامحسین باصدای طبل و چلیک مردم را از خواب بیدار می کردند.

بعضی از همین نوازندگان با صدای بلند می خواندند و فریاد می زدند:« آهای خواب نمانی بیدار شو وقت از و سری(سحر) است. آنهایی که از مسجد برمی گشتند در مسیر همسایگان را بیدار می کردند و بعضی همسایه ها نیز به یکدیگر سفارش می کردند فلانی هوای ما را داشته باش خواب نمانیم. بعضی ها که خواب سنگینی داشتند و نه صدای طبل و حتی صدای همسایه بیدارشان نمی کرد! چندین ضرر شامل حالشان بود. اولاً غذا سوخته بود دوم اینکه باید فردا تا غروب گرسنه و تشنه تر بمانند....

💠شبهای ماه مبارک

✍️✍️پای برج کبل ابول (کربلایی ابوالفتح)هم جای خوبی برای استراحت بود و از همه بهتر غوطه گاه مخصوص بچه های مزینان و اطراف. از هر سن و سالی در این محل برای آب تنی می آمدند. آنهایی که روزه داشتند شیرجه نمی زدند تا روزه شان باطل نشود.

 یکی از ویژگی های های غوطه گاه گذشت زمان در کنار هم بودن و سرگرمی با شیرجه از بالای درختان و پرشهای طولی تقی مرده و آب پاشی به صورت هم تا آخرین نفس.(تقی مرده یعنی به پشت روی آب خوابیدن و نفس نکشیدن) و از همه بهتر پرش از خشکی با تاخت زیاد و پریدن داخل آب که در این بین سهم فرزندان آقا غلامرضاصدیقی چون که اکثرا اهل ورزش و رشته تربیت بدنی بودند از همه بیشتر بود واقعا یادش بخیر. شنای ما روستایی ها با شهری ها فرق داشت و این خود تنوعی برای ما بود.

خلاصه بهر سختی که بود ماه رمضان می گذشت ولی شبهای ماه رمضان با تمام سال فرق دارند چرا؟ چون بچه هایی که به هیچ وجه حق نداشتند شب بیرون بمانند این شب ها امنیت بیشتری داشتند اگر معلمین آنان را نمی دیدند.چراکه هیچ دانش آموزی حتی اجازه شب نشینی بعد از تعطیلی کلاس نداشت چه برسد که مسجد یا هیئت باشد اگر مشاهده می شد بایدفردا با پدرش در مدرسه حاضر می شد و این سخت گیری  معلمین نیز باعث شد تا در آن زمان با نبود امکانات درسی و امثالهم چندین پزشک و خلبان و معلم تحویل جامعه بدهند. و ما عاشق شبهای ماه مبارک رمضان و شنیدن دعای افتتاح و جلسه قرآن در مسجد جامع بودیم ....

مسجدجامع با حضور عالم کم نظیر حاج شیخ قربانعلی شریعتی و بیان تاریخ و تفسیر و اخلاقیات صفای دیگری داشت. و اما داخل مجلس یک پارچ آب مسی  بزرگ لبه دار و یک لیوان روحی توسط یک نفر که می چرخید و اگر کسی تشنه بود می گفت یاعباس علی و همه با همان لیوان رفع تشنگی می کردند. و اما مرحوم آقا سیدحسین خادم فقط یک استکان چایی به بچه ها می داد و می گفت براتون خوب نیست شب خودتان را خیس می کنید و بعضی بچه ها همان یک استکان را با مقداری آب سرد قاطی می کردند تا قند بیشتری بخورند.بعد از دعای افتتاح حاج آقای شریعتی منبر می رفت و چقدر زیبا تاریخ اسلام و قرآن را بیان می کرد به طوری که همه می گفتند انگار آقای شریعتی در محل حوادث و اتفاقات تاریخی حضور داشته هم پدر و هم پسر روحشان شاد باد.

بعد از منبر بعضی بچه ها در  زیر زمین مسجد قسمت شمالی که متاسفانه تخریب شد و بعضی دیگر در کنار گوشه رواق ها خواب شان می برد  اماعده ای هم با ذغال صورت اینان را سیاه می کردند. از جمله یک شب آقا سیدعباس پسر سیدحسین خوابیده بود و برایش سبیل گذاشته بودند از خواب بیدار شد پیش حاج آقای شریعتی بزرگ چهار زانو نشست که ناگهان سید آمد و حاج آقا نگاهی به وی کرد و خندید همه متوجه صورت سید شدیم و شروع کردیم خندیدن و سیدحسین که روحش شاد ناراحت شد که این چه کاریست خجالت نمی کشید و برای اینکه قائله بخوابد حاج آقا شریعتی به همه بچه ها از قوری مخصوص خودش چایی داد. کسانی که اهل دعا بودند اکثرا تاسحری داخل مسجد می ماندند و از حاج آقا سوالات شرعی و فقهی و اشکالات قرآنی می پرسیدند و آخر شب همراه حاج آقا شریعتی به خانه می رفتند.

اهل دعا حاج محمود فصیحی؛ حاج آقاصفاری، غلامرضا و نعمت و قربانعلی زارعی(ملا)، حاج غلامرضادانایی، حاج محمد نایب، ملاحسین الله وردی، ملاابوالقاسم ژیان و حاج رجبعلی سلیمی و حاج محمد جعفری  به سبک خودشان و حاج اکبرکربلایی عباس با سبک رایج امروزه قرائت می کردند و دیگرانی که در بین ما نیستند روحشان قرین رحمت حق ان شاءالله.

 

💠دعا خوانان

✍️روزها در کنار خیابان بویژه محدوده مسجد و جلوی مغازه حاج آقای امیری با حضور بزرگان باسواد و افراد بی سواد نیز دعای یاعلی و یاعظیم می خواندند و رفع اشکال می شد یکی از خصوصیات این دورهم نشستن ها پرهیز از غیبت و حفظ دعا توسط افراد مختلف و بی سواد بود !

من در خردسالی از سیاهی و تاریکی وحشت داشتم به سفارش مادرم سیدحسین مواظبم بود همه که می رفتند درب مسجد بسته می شد و من و سیدعباس در معیت پدرش مرحوم سیدحسین که اصالتا اهل قم بود و همسرش زهرا (امه تینا)راهی منزل می شدیم گاهی فانوس و گاهی چراغ توری دست آقاسیدحسین بود و ما از پشت سر ایشان روانه می شدیم . وقتی به منزل آقا می رسیدیم می دانست من می ترسم می گفت: من همین جا می مانم صدا می زنم حسین تو بگو بله تا وقتی رسیدی بگو رسیدم.» و من با صدای نسبتا بلند می گفتم رسیدم. و در این بین چندسالی مسجد حضرت صاحب الزمان(عج) با حضور حاج شیخ حبیب اله عسکری و قاریانی چون شیخ اسماعیل  و حاج محمدحسن مهدوی، حاج سیدعلی،  محمدعلی کاظم،کربلایی محمدعسکری، حاج محمدحسن محمدی و اکبرکربلایی عباس و تمام سکنه پایین خیابان محمدی و ناطقی و غلامحسین خادم هیئت و مسجد نیز با عزت و احترام و مراسم احیا داری برگزار و شب زنده داری می کردند البته جمعیت مزینان چندین برابر الان بود.یادش بخیر!

خلاصه؛ شبهای رمضان با قایم قایم بازی و شصته و کلاه پی سرنک و هرنگ هرنگ گلها چه رنگ و سه پایه ی نیشابور و هلو هلو خرتو به ماده و کلوخ دپا که توضیحاتی دارد و از همه بهتر و مهمتر جلسه ی قرآن باغلط گیری اهل فن و پامنبری سپری می شد. گاهی سر اذان و گاهی سر افطار سر یک کلمه از قرآن بحث های شدیدی پیش می آمد که گاهی منجر به کدورت می شد و اینکه فردا برویم پیش حاج آقای شریعتی و بپرسیم و این گونه خاطرات که چه زود گذشت و حتی گوشه ای از این مقوله در زندگی نسل جدید نیست همه چیز عوض شد . نه غوطه گاهی نه برجی نه آب داخل خیابان و نه نشستن در مسجد تا پاسی از شب نه آن معلم نه آن روحانی افسوس!
*رمضان است چه زیبا و چه زشت
همه را مژده دهد سوی بهشت*

در اواسط دهه ی پنجاه با توجه به کهولت سن مرحوم حاج شیخ قربانعلی شریعتی این فقیه و فیلسوف عالیقدر که در نجف اشرف و مشهد مقدس و سبزوار کاملا شناخته شده بود و علمای بزرگ تهران و قم ایشان را می شناختند و زنده یاد دکتر علی شریعتی مزینانی زیباترین عبارت بر سنگ مزار این عالم را اظهار داشته ونگاشته اند و این عالم بزرگوار سال ۱۳۵۵ برحمت ایزدی پیوست یادگار ایشان خطیب توانا و جلیل القدر حاج شیخ محمود شریعتی  سرآمد عصر خویش بود و در مسجد جامع مزینان به وعظ و خطابه و بیان تاریخ اسلام می پرداخت .

زنده یاد حاج شیخ حبیب اله عسکری پس از فوت این عالم بزرگ مزینان شعر زیبایی را در رثای او سرود و در محضر استاد محمدتقی شریعتی و فرزندش دکترشریعتی خواند که بسیار مورد توجه و تشکر آنها واقع شد:

شجر گلشن فضیلت  رفت
میوه ی باغ علم و حکمت رفت

بار دیگر ز خاندان علم و ادب
عاشق مکتب فقاهت  رفت

چون شنید ارجعی الی ربک
گفت لبیک و با اجابت رفت ....

در این دهه نسل جدیدتری روی کار آمد و دعا خوانان قدیمی تر از جمله حاج اکبر کربلایی عباس باصدایی رسا و نفس طولانی از صحنه خارج شدند و میدان را به جوانان واگذار کردند . بعدها استاد غلامرضا شعبانی و حاج مهدی و عباس و محمد صفاری جای پدر را گرفتند و استاد غلامرضا حاجی که از صدایی خوب برخوردار بود و هم اذان می گفت و هم شب خوانی می کرد  ظمناً دعای افتتاح به سبک امروزه مسجدجامع همان سبک حاج اکبر بود.

اما مؤذن قدیمی تر مزینان مرحوم آقاغلامرضا صدیقی که مناجاتش بسیار دلنشین و مترنم با بغضی درگلو که حکایت از اتصال با معشوق و معبود بود در ماه رمضان اذان نمی گفت. یک بار که من از ایشان پرسیدم چرا در ماه مبارک اذان نمی گویید؟ گفت: ملاحظه می کنم که مبادا بخاطر زمان مسئول روزه کسی بشوم! گفتم: درطول سال که اذان می گویید برای نماز اشکالی ندارد؟! گفت: نماز و روزه باهم تفاوت دارد کسی با چند دقیقه دیر و زود نمازش باطل نمی شود و در همان زمان جای ادای دوباره دارد. روحش شاد...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۴
بهمن
۰۱

صاحبان مصیبت را بیشتر غصه دار نکنید!

✍️مزینان در سال های اخیر به خصوص از ابتدای شروع کرونا همواره در سوگ عزیزان خود عزادار بوده و مردم مظلوم در این مدت هفته ای را بدون سوگواری پشت سر نگذاشته اند و مدام در رفت و آمد به سمت آرامستان بهشت علی علیه السلام و یا مجالس عزا در هیئات هستند.

اما آنچه در این مراسم و مجالس بیشتر به چشم می آید حضور مداحان آل الله است که به هر نحوی تلاش می کنند تا صدای صاحبان عزا را به گریه بلند کنند و جالب آن است که خودشان با آه و ناله هی تأکید می کنند:" من دوست ندارم مصیبت بخوانم و صدای شیون پدر و مادر مرحوم و یا مرحومه را بشنوم" اما باز بر چنین کاری اصرار می ورزند و هرچه اشعار سوزناک در حافظه دارند رو می کنند که فریاد مصیبت دیدگان را بشنوند.

قدر مسلم بر عزاداری و سوگواری اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام تأکید فراوان شده اما حتی اکثر علما و برخی مراجع تقلید به ویژه در سال های اخیر که همین مداحان عزیز دهه های مختلف را سبز کردند مانند مسلمیه و محسنیه اعتراض خود را بیان داشتند و تأکید کردند که لازم نیست از دو ماه مانده به محرم حتی روزشمار بزنید که چند روز مانده به محرم ! این تقاضا از سوی علما نه عناد که از سر دلسوزی و روشن بینی است تا مردم به خصوص جوانان از چنین مجالسی فراری نشوند و به یقین افراط و تفریط در هرکاری موجب اذیت و آزار و سرخوردگی اطرافیان و حتی خود عامل می شود.

شاهدان کویر مزینان ضمن تقدیر و تشکر از تمامی مادحین عزیز و گرانقدر که همیشه در مجالس مزینانی ها چه در زادگاهشان و یا شهرهای مختلف یار و یاور عزاداران هستند امیدوار است تلاوت قرآن را که آرامش بخش و شفای قلوب همگان می باشد بیشتر در برنامه فیض دادن خود به خصوص در مراسم سوم و هفتم و چهلم و سال که در هیئات منعقد می شوند داشته باشند و وقتی می بینند یک پیشکسوت و یا همکار آنها تا جای ممکن از صاحبان مصیبت گریه گرفته است دیگر با اشعار و روضه خوانی جانسوز داغ این عزیزان را بیشتر نکنند.

🖌دعاگوی شما
علی مزینانی عسکری

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

 

  • علی مزینانی
۰۲
بهمن
۰۱

💠نامه

✍️ چهارشنبه 64/11/9
امروز صبح وقتی که از خواب بلند شدم اول نماز را خواندم و بعد از آن نوبت ورزش بود و صبحگاهی سپس سخنرانی ولی چون نیرو از پادگان دیگری به اینجا آمده بود سخنرانی نبود و آنها در مسجد خواب شده بودند گفتند فعلا آزادید و تا ده دقیقه دیگر این نیروها می روند و شما بروید برای صرف صبحانه و بعد از نیم ساعت از بلندگوی تبلیغات صدا زدند برای صبحانه ما رفتیم به مسجد و پنیر و چایی و کشمش خوردیم و در ساعت 9 درسی که اصلا ربطی به دسته ما ندارد درس داده شد ،درس پلاتین برد، این را نگفتم که وقتی که از صبحانه آمدم برادر توکلی را دیدم و از خوشحالی با او روبوسی کردم و گفت که به علتی هنوز نرفته الان نیز در همین جاست . ساعت دوازده است و وقت اذان و نماز و سخنرانی و ناهار.

الان ساعت 10/5 پنج شنبه است بقیه خاطره های دیروز را ادامه می دهم .دیروز ظهر رفتم به مسجد و بعد از سخنرانی و نماز نوبت ناهار بود .آقا راجع به وضع نیروها بگویم و شلوغی پادگان به علت اینکه حدود صد نقر از تربیت معلم سبزوار و مشهد آمده اند و ده نفر دیگر از پادگان دیگر . مسجد خیلی شلوغ بود طوری که تمام نماز خانه را جمعیت رزمندگان فراگرفته بود و ناهار برنج و گوشت را خیلی  خوشمزه و چرب بود خوردیم (جای شما خالی) و بعد از آن من به محل آسایشگاه موقتی برادران تربیت معلم رفتم برای اینکه ببینم کسی در میان آنها شناس هست یا خیر.

وقتی به آنجا رفتم شناس که نداشت ولی سبزواری زیاد داشت که با دونفرشان صحبت کردم و آنها خودشان را معرفی کردند یکی شان دلبری بود و یکی دیگر برزویی.من راجع به آقا دایی محمد و عبدالله سوال کردم و آنها گفتند که می شناسیمش و دوستمان است.بالاخره بعد از صحبتی کوتاه از آنجا بیرون آمدم و بعد از ساعتی به آسایشگاه آمدم .برادر توکلی گفت که بیا و عکس بگیریم .دوربین را برداشت و به بیرون رفتیم و همراه برادر اسماعیلی عکس یادگاری گرفتیم. برادر محمد مزینانی که ده روز پیش به مرخصی رفته بود را دیدم و بسیار خوشحال شدم .پیشش رفتم و نامه ای به من داد و آن نامه از پدرم بود و همچنین کیسه ای که بعد که باز کردم آجیل و پسته و تخمه و شکلات داشت که بابام به عمو سید روح الله داده بود و آنهم به برادر محمد سفارش کرده بود .

آن را گرفتم بعد که عکاسی تمام شد کیسه را بردم به محل پاتق برادران مزینانی و باز کردم و در حدود دو ساعتی با هم در آنجا صحبت می کردیم و تخمه می خوردیم و شکلات. سپس چایی درست کردیم و خوردیم و خیلی خوش گذشت و در همان موقع صدای اذان را شنیدیم و بلند شدیم و رفتیم به مسجد و بعد از نماز جماعت مانند همیشه آش را خوردیم و بعد از شام همراه برادران مزینانی(علی رضا،علی رضا،محمد و عباسعلی و محمد ناطقی) به مخابرات رفتیم چون آنجا تلویزیون دارد برای فیلم سینمایی که نشستیم حدود یک ساعتی و بعد فیلم یک سرباز و نصفی را نگاه کردیم و خیلی خوب بود اما فراموش کردم راجع بع به پرژکتور بگویم آن جریان این بود که بعد از نماز جماعت شب پرژکتور آوردند و همه خوشحال شده بودند که می خواهند فیلم بگذارند ولی متأسفانه نمی دانم پرژکتور چه مرگش بود که خاموش شد قرار شد که بعد از شام ویدئو نشان دهند ولی مراسم سینه زنی در مسجد ویدئو هم نگذاشتند این هم از خاطره های دیروز...

امروز همانطور که گفتم 64/11/10 پنج شنبه می باشد و دیشب بعد از اینکه از مخابرات آمدم اکثر بچه ها خواب بودند و برادر کریم زاده به من گفت که نامه ای برایت آمده. من هم نامه را از او گرفتم و چون دیشب نگهبانی داشتم آن را گذاشتم حین نگهبانی بخوانم و در ساعت 2 نصف شب برادر زردتشت مرا بیدار کرد و اسلحه را از او تحویل گرفتم و در حین نگهبانی که در جلو آسایشگاه بود نامه را که از مجید بود خواندم ...

💠دوری از دوستان

✍️ امروز صبح نماز را خواندم و چون هوا بارانی بود هیچ گونه مراسم نداشتیم و در ساعت 7/5 به مسجد رفتم برای سخنرانی و بعد از آن نوبت صبحانه پنیر و چای شیرین بود و در ساعت 9 برادر صرافیان یکی از برادران روحانی داخل آسایشگاه کلاس عقیدتی سیاسی برای ما گذاشته بود و در همان حین متأسفانه برادر توکلی رفتند به مأموریت و من از جلسه بلند شدم و رفتم بیرون و با او او خداحافظی کردم. هم اکنون نیم ساعت است که برادر توکلی رفته است والسلام تا ساعتی دیگر

امروز 64/11/14
متأسفانه به علت کمی وقت خاطره های 3 روز پیش را ننوشته ام ولی به طور خلاصه می گویم.
روز یازدهم اکثر برادران دیدبانی برای رفتن به مأموریت تقسیم شدند ولی من جزو آن تیم های رفتنی نبودم کسانی که رفتند عبارت بودند از برادران؛ کریم زاده، معینی، نورعلی، نظامی وطن، ذوالفقاری، نادری، رشادتی (که شبی که می خواستند بروند همین برادر نوحه ای خواند)، نظری، زنگویی، قنبری، عسکری، سیدهاشم طباطبایی، رضا طباطبایی، عباس زاده، علی اکبر حاجی بیگلو....

بالاخره یازدهم گذشت و شب آنها را با ماشین های کمپرسی و هجده چرخ و غیره بردند البته نیروهای زیادی نیز از واحدهای دیگر اعزام کردند.

روز شنبه دوازدهم من و برادر مجید اسماعیلی برگه ی مرخصی از آقای قهرمان گرفتیم و به اهواز رفتیم در آنجا که رسیدیم بعد از خواندن نماز و صرف غذای کنسرو لوبیا به علت اینکه برادر مجید اسماعیلی کار نظامی داشت کارش را انجام داد سپس با هم به محل دیدبانی لشکر رفتیم زیرا برادر مجید می خواست دوستانش را ببیند و کمی استراحت کردیم.
بالاخره در ساعت 6 از آنجا آمدیم و در ساعت 7 به پادگان رسیدیم و 2 ساعت تأخیر کردیم.

یک شنبه  64/11/13صبح با برادر اسماعیلی رفتیم به قمست فرماندهی پادگان خودمان و کمی کمک او کردم در نوشتن کدها و رمزها و غیره. مشغول کار بودم که برادر قهرمان آمد و مرا صدا زد و گفت بلند شو برو لوازم مأموریت را تحویل بگیر که قرار است شما هم به مأموریت بروید. من هم آمدم و لوازم را تحویل گرفتم یک ماسک، یک قمقمه، یک کیسه خواب، یک بادگیر، یک فانوسقه و لوازم دفع مواد شیمیایی .

ما را قرار بود که دیشب اعزام کنند ولی باز رأیشان عوض شد و نبردند. این را هم بگویم که ما اگر برویم دیگر دیدبانی خالی می شود و همان طور واحدهای دیگر...

دوشنبه 64/11/14
نزدیک صبح برادر صرافان من و برادر شهیدی پور را بیدار کرد برای نماز شب و بعد به مراسم صبحگاه و ورزش رفتیم البته ورزش فقط واحدها. صبحانه را در واحد خودمان خوردیم و از آن وقت تا کنون بیکاریم الآن ساعت 9/5 است.

و حالا بقیه خاطره ها از ساعت 9/5 به بعد
وقتمان تقریباً به بیکاری گذشت ولی گاهی با برادر صرافان که یک روحانی است صحبت می کردم و شوخی می کردیم و برادر شهیدی پور نیز شریکمان بود و ظهر آخرین نماز جماعت را با برادر صرافان و به امامت او خواندیم و این را بگویم که در همین حین آماده بودیم که اگر ماشین برود ما هم برویم خط مقدم.

بعد از نماز چون غذا در مسجد نمی دادند آن را گرفتیم و به آسایشگاه  آوردیم و خوردیم (برنج و خورشت) و از آن به بعد نیز با آقای صرافان و برادران دیگر صحبت می کردیم ولی جای برادر اسماعیلی خالی بود و هست زیرا او هم بدون خبر رفته است.
دل من خیلی برای آن برادرانی که قبلاً به خط مقدم رفته اند تنگ شده مخصوصاً برادر توکلی ولی این هم یک غم دیگر که برادر صرافان را نیز از ما دور کردند چون که عصر برادر قهرمان در هنگامی که همه آماده بودیم برای رفتن گفت که در ماشین ها جا نیست و شما در وقت دیگری می آیید و خودش با نیروهای دیگر رفت و برادر صرافان را نیز برد.

💠بخور و بخواب

✍️بالاخره در ساعت6 بعد از اذان نماز را در آسایشگاه خواندم و بعد از آن شام که پنیر و خرما بود خوردیم و هم اکنون جلسه ی قرآن می باشد و در حال خواندن هستند.
 هم اکنون وقت خوبی است برای  نوشتن اسامی برادران؛ برادر حسن حاجی بیگلو، برادر شهیدی پور، برادر گل گوش، برادر  هندوئی، برادر احمدی، برادر زردتشت، برادر عامری، برادر انتظاریان، برادر سوسرایی، برادر قاسمی، برادر رزاق، برادر بخشی، برادر کریم زندی، برادر گشتاسب، برادر معدنی، برادر پورحسینی، برادر غوانلو... خداحافظ تاوقتی دیگر  

امروز64/11/15 سه شنبه
 صبح با صدای برادر شهیدی پور از خواب برخاستم که مرا برای نماز شب بیدار می کرد ولی چون چیزی به اذان صبح نمانده بود نماز شب نرسیدم و نماز صبح را خواندم و مانند روزهای قبل چند آیه از قرآن را نیز خواندم و دوباره یک چرت کوتاهی زدم تا ساعت 7 صبح، در این ساعت بچه های دیدبانی در جلو آسایشگاه بنا به دستور آقای سو سرایی و عامری به خط شدند و مراسم دوی ورزش را انجام دادیم البته به طرز عجیبی چون به علت نبودن فرمانده ی اصلی و همیشگی بچه ها نافرمانی می کردند، ورزش خنده دار شده بود.
بعد از آن مراسم صبحگاهی که جای بحثی برای آن نیست و از آن به بعد را برایتان بگویم که بعد از ورزش  غذای پنیر و خرما را به ما دادند البته در داخل آسایشگاه و به قولی پنیر انسان را کم عقل می کند خدا کند که ما کم عقل نشویم چون الآن دو روز است که پنیر به ما می دهند و همراه آن خرما. البته کیف داشت چون همه ی بچه ها پهلوی هم بودند و بعضی هاشان در همان حین خوردن نیز با هم شوخی می کردند .

بالاخره از آن به بعد بیکار بودیم و در ساعت 12 نماز ظهر و عصر به امامت یک برادری که فکر کنم روحانی بود برگزار شد و بعد از آن من و برادر انتظاریان که شهردار امروز بود رفتیم و غذا و دو سطل از تدارکات با چه زور و کلکی گرفتیم برای بردن غذا برای بچه های دیدبانی.

غذا برنج و ماست بود و در آسایشگاه دسته جمعی خوردیم و از آن به بعد نیز بیکاریم و در ساعت 6 بعد از نماز و دعای توسل آمدیم به آسایشگاه و استانبولی عجیب و غریب که همه اش نخود و لوبیاست خوردیم و الآن ساعت 9 است و ظرف های کثیف هم اکنون به من نگاه می کند که بشورم زیرا فردا شهردار من هستم البته اکثر بچه های مخابرات رفته اند که فیلم سینمایی نگاه کنند.

امروز چهارشنبه 64/11/16
 اما قبل از اینکه خاطره های امروز را تا این ساعت یعنی ساعت 4 برایتان تعریف کنم اجازه بدهید که بقیه خاطره های دیشب را تعریف کنم .

بعد از اینکه ظرف ها را با چه زحمتی شستم زیرا هوا سرد بود؛ به آسایشگاه آمدم و برادر سوسرایی نگهبانان دیشب را معین کرده بودند و من هم کشیک 2-3 بودم سپس خواب شدم چه خواب شیرینی بود ولی در ساعت ذکر شده برادر زرتشت کشیک قبل از من، مرا از خواب شیرین بیدار کرد و یک ساعتم را نگهبانی دادم. هوای بیرونی هم رطوبتی و تقریباً سرد بود و من مانند همیشه کفشهای بسیجی پایم نکردم و یک جفت کفش 3*4 بود یعنی چپه ! ولی اهمیتی ندادم تازه جوراب هم نداشتم!

بالاخره نگهبانی ام تمام شد و کشیک بعدی را که برادر کریم زندی بود بیدارش کردم و سپس خواب شدم تا ساعت 6 که وقت نماز صبح بود نماز را در آسایشگاه خواندم و در ساعت 7 به علت اینکه شهرداری به من محول شده بود سطل ها را برداشتم و رفتم پنیر و نان را از تغذیه گرفتم و همه ی بچه ها در مراسم صبحگاه بودند چون هوا بارانی بود ورزش نکردند...

چایی را برایشان درست کردم و آوردم و دسته جمعی خوردیم و بعد از آن سفره و دم دستگاه  آن را تمیز کردم و اما از آنجا که بیکار بودیم و حالت بخور و بخواب داشتیم اکثر بچه ها خواب شده بودند ولی من مطالعه های فرعی می کردم و دوساعت هم چون خسته بودم خواب شدم و هنوز در حال چرت بودم که با صدای آقای سو سرایی از خواب پاشدم برای گرفتن نهار ظهر و رفتم اول سطل های مسجد را که از قبل گرفته بودند تحویل دادم و دو سطل از تدارکات گرفتم و رفتم منتظر نهار در جلو تغذیه مانند همه ی شهردارهای واحدها ایستادم تا بالاخره بعد از یک ربع ماشین تدارکات آمد و غذا را تحویل گرفتم که ساچمه پلو بود(عدس پلو) و آوردم به آسایشگاه و اول برادران نمازشان را خواندند و من هم خواندم سپس شروع کردیم به بخور و بخور، جایتان خالی چه غذای چرب و نرمی بود.

بعد از خوردن غذا سفره را تمیز کردم و ظرف ها را رفتم و آب داغ کردم و شستم اما خیلی سخت بود شستنش زیرا خیلی چرب و هوا هم سرد بود و بادی شدید می آمد به همین خاطر روغن ها ته ظرف ها خشک شده بود...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۲
بهمن
۰۱

🕯سجده برخون

🖌راوی و نویسنده؛ دکتر احمد باقری مزینانی

🔹️با گریختن گارد ریاست جمهوری ارتش بعث صدام و پس از مدتی تعقیب آنها، سنگینی سلاح و خستگی روحی - روانی، همراه با کم خوابی و استرس و هیجان چند شب قبل، جسم را کم رمق و جانم را آسیب پذیر کرده بود. در چنین وضعیت جسمی، روحی و روانی و فشار ناشی از عقب نشینی روز قبل و مواجهه مکرر با پیکر مطهر شهدا، باعث شد که از سرعتم کاسته شود. سرعت پیشروی نیروهای خودی هم به حدی بود که سامانه های متعارف نظامی و سازماندهی نیروها در شکل دسته و گروهان از هم پاشیده شده بود. در چنین شرایطی مهمترین مسئله ای که ذهنم را به خود مشغول کرده بود، جستجوی دو گروه بود؛
اول شناسایی آن چند رزمنده دلیر و شجاعی بود که با دمیدن روح مقاومت در سایرین، زمینه تغیر موازنه جنگ از شکست به پیروزی را مهیا کردند.
دوم یافتن بچه های گروهان و دسته خودمان بود.
بنابراین همزمان با حرکت به سمت جلو برای حل معمای ذهنی خودم در یافتن شخص و سنجش شخصیت افراد مورد نظرم، جستجوگری را آغاز کردم.
از دوستان حاضر در صحنه که شاهد ماجرای یورش جوانمردانه آن چند نفر در آن کارزار سخت بودند پرسیدم، آنها سه نفر را معرفی کردند. متاسفانه دو نفر را نمی شناختم و هرگز هم با آنها مواجه نشدم و تا کنون هم از سرنوشتان خبری نیافتم. ولی با مشخصاتی که دوستان برشمردند متوجه شدم نفر سوم، فرمانده دسته خودمان بوده است.


فرمانده دسته ما فردی به نام حسین مالداری بود (قبلا تصور می کردم که نام ایشان حسین محمدی است اما جستجوگری اسم ایشان درسایت بنیاد شهید پیدا کردم و تصویر ایشان راهم کشف کردم که در پایان به همین گفتار الصاق خواهم کرد)، او یک انسان ریز اندام و کوچک جثه ای بود از یک خانواده کشاورز و چوپان روستایی و (احتمالا با توجه به فامیلی ایشان اجدادش چوپان بودند) که در آن مقطع عضو رسمی سپاه شهرستان سبزوار بود. او سنی حدود ۲۵ سال (تاریخ تولد ایشان در سایت بنیاد شهید ۱/۱/ ۱۳۴۰) داشت. به رغم جثه کوچکی که به سختی به ۶۰ کلیو گرم می رسید روحی با عزمت و چهره ای جذاب از یک انسان ساده ولی صمیمی و محجوب داشت. به ویژه نشانه ای از عملیات خیبر بر چهره داشت که برای من تجلی داستان زخم ابروی مالک اشتر را عینیت می بخشید. داستان جوانمردی مالک اشتر را بارها در کودکی شنیده و یا در کتاب های داستانی به ویژه کتاب داستان راستان خوانده بودم. قصه شیرینی که از مالک برایم اسوه ای تاریخی ساخته بود که حال در عرصه دفاع مقدس برایم به حقیقت نزدیک می شد.
هنر دهر و لطف جنگ نقشی ظریف از اثر تیر مستقیم قناسه بر چهره آرام حسین مالدار طرح کرده بود که برای همیشه تصویرش در تخیلم ثبت شد. تیر قناسه سمت چپ صورت او را خراشیده بود بگونه ای که از کنار دهان و نزدیکی محل تلاقی دو لب و تا کنار گوش را شکافته بود و یک شیار در گونه چپش ایجاد کرده بود که مثل یک نوار سفیدرنگ، ریش حنایی رنگ و پر پشت و خوش حالتش را به عرض نیم سانتی متر به دو بخش بالا و پایین تقسیم نموده بود. او انسان بسیار کم حرف و محجوبی بود و در طول مسئولیت اش به عنوان فرمانده دسته، به جز در زمان آموزش نظامی و یا جلسه توجیهی عملیات، کمتر از او سخن دیگری شنیده می شد و موقع سخن گفتن هم لهجه ترکی او ماهیت روستازادگی و نجابتش را بیشتر برملا می کرد. هر چند، وقتی با او مواجه می شدیم، همیشه نیمه راست صورتش تبسم دلنوازی داشت و نیمه چپ صورت به دلیل شیار قناسه، ثابت ولی پر جبروت می ماند.
قبل از عملیات از همین فرمانده در مورد علت شیار در نیمه چپ صورتش پرسیدم. در پاسخم در حالی با لهجه ی شیرین فارسی - ترکی و با ادب و حیایی روستایی سخن می گفت شرح داد که: "در عملیات خیبر غواص بودم و در حین شناسایی سنگرهای کمین دشمن در داخل آب های هورالعظیم، افراد مستقر در سنگر کمین دشمن بعث متوجه حضورم در نزدیکی سنگرشان شدند و با قناسه به سمت من تیراندازی کردند که یک تیر از گوشه لبم تا کنار گوشم را شکافت که با وجود خون ریزی، به سختی و شناکنان خودم را به دوستان رساندم."
بنده قبل از شروع عملیات کربلای پنج به حسب اتفاق نیمه شبی بیدار شدم و دیدم این فرمانده با اخلاص در گوشه ای از پادگان شهید برونسی برای خود محفل انس با معشوق برپا کرده و چادر را محراب، و محراب را سکوی وصال با معبود قرار داده و با تمام وجود به تعبد و تهجد مشغول است.
الغرض پس از آنکه شنیدم او یکی از همان سه نفر جوانمرد صحنه حماسه تغییر موازنه شکست به پیروزی است، بیشتر مشتاق یافتن شدم. در داخل کانال به دنبالش گشتم تا به حسب حق فرماندهی که به گردنم داشت با افتخار از حماسه سازی اش بپرسم و برای ادامه ماموریت و در ادامه نبرد مجددا تحت فرمان او طی طریق کنم. پس از مدتی جستجوگری محل حضور او را در درون کانال به من نشان دادند. جلو رفتم دیدم در حالی که بادگیر سبز رنگی به تن داشت در حال سجده بر روی زمین آرام گرفته بود. نزدیکتر رفتم دیدم صورتش بر سجاده ای از خون تازه به قطر حدود ۴۰ سانتی متر قرار گرفته است و در همان حال سجده، بدن پر از تیر و ترکش نارنجک اش در کانال و در سجده جامانده است و روح پر از اسرار و بلندش، مهمان جوار رحمت حق شده است.
بله شهید حسین مالدار یک روستا زاده ترک زبان اهل روستای خرم آباد بخش جوین، از همان کسانی بود که در هنگام تنگ شدن عرصه بر فرزندان عاشورایی امام خمینی (ره) با جسارت و شهامت بر خلاف قاعده شکست، به جای پشت کردن به دشمن رو به دشمن می رفت و جوانمردانه در چند قدمی آنان به صورت تن به تن به مقابله با آنان برخواسته بود. حال تصور کنید یک فردی با قد حدود ۱۶۰ سانتی متری و وزن حداکثر ۶۰ کیلو گرم چگونه با سربازان گارد ریاست جمهوری صدام که از نظر قد از او بسیار بلندتر و از نظر وزن برخی مواقع دوبرابر وزنش بودند، مقابله کرده است. بعدها از دوستان نقل و قول شنیدم که در هنگام درگیری تن به تن با افسر گارد ریاست جمهوری صدام گلاویز شده بود که افسر بعثی با سلاح کمری چندیدن گلوله هر چه بود به ایسان شلک کرده و احتمالا در پایان تسر خلاصی هم به سر و صورتش زده بود.
شهید حسین مالداری مزد مقاومت و فداکاری را از معبود گرفت و به مصداق آیه: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی»(سوره فجر/۲۷تا۳۰) حتی در هنگام شهادت در هئیت یک عبد با اخلاص در حال سجده و با همان تبسم همشگی جسم و جان را یکجا تقدیم جان آفرین کرده بود. بادگیر روی سرش را کمی کنار زدم صورتش متمایل به راست بر روی سجاده خون در سجده بود و سمت چپ صورت دیده می شد ولی این بار آرامش و رضایت در صورت جوانمردانه اش می درخشید و با انسان نجوا می کرد، حتی با وجود شیار خشن و ناجوانمردانه ای که تیر قناسه بین دو لب تا کنار گوش چپ اش.

 

🔹️شهید حسین مالداری فرزند نیاز علی در تاریخ 40/1/1 در روستای خرم آباد منطقه جوین سبزوار بدنیا آمد . تحصیلات دوره ابتدایی را در زادگاهش گذراند و تحصیلات دوره راهنمایی را در روستای حکم آباد سپری کرد . سپس به سبزوار نقل مکان کرد و تحصیلات دوره متوسطه را در سبزوار گذراند . در جوانی به تهران عزیمت نمود و به شغل جوشکاری مشغول شد . حسین اوقات فراغت را با مطالعه کتابهای مختلف سپری می کرد . او فردی خوش اخلاق ، ساده زیست و صبور بود . با اطرافیان به نیکی رفتار می کرد و به مستضعفان و محرومان کمک می نمود . بسیار مؤمن و متدین بود و به نماز اول وقت اهمیت می داد و در برابر مصائب و سختیها فقط به خداوند متوسل می شد . به اهل بیت (ع) عشق می ورزید و در مراسم مذهبی فعالانه حضور می یافت و به نماز شب علاقه خاصی داشت . وی قبل از انقلاب اسلامی درتظاهرات و راهپیمایی های مردمی تهران بر ضد رژیم پهلوی شرکت می کرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به فعالیتهای سیاسی خود خصوصاً شرکت در راهپیمایی ها و نماز جمعه ادامه داد و در پایگاه بسیج فعالیت می نمود .حسین در سال 1362 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و از تاریخ 10/10 بارها و بارها به جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافت و فرمانده دسته گردان عبدالله از لشکر 5 نصر بود . او در سال 1365 ازدواج نمود و پس از چند روز به جبهه های نور علیه ظلمت اعزام شد و سرانجام در تاریخ 65/10/22 در منطقه شلمچه و در جریان عملیات کربلای 5 به فیض شهادت نایل شد .پیکر پاک و مطهرش را پس از تشییع باشکوهی در زادگاهش روستای خرم آباد به خاک سپردند .

ادامه دارد...

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۲
بهمن
۰۱

💠 آبروی مؤمن

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️سال ۱۳۴۵شمسی در بازار مزینان بودم، بزرگترها تقریباً در وسط بازار مشغول صحبت بودند بخصوص اینکه فصل بیکاری کشاورزان بود و می گفتند: در طول پنجاه سال زندگی در مزینان که ما به یاد داریم فقط یک مورد طلاق آن هم به دلیل پزشکی نه عدم تفاهم زوجین صورت گرفته است ! مرحوم شیخ قربانعلی شریعتی رضوان ا.‌‌..تعالی علیه که از فلاسفه ی زمان و عصر خود بودند و محیط به اکثر علوم جدیده و قدیمه بر حسب اتفاق شرف حضور داشتند.

شخصی که عادت داشت از همهٔ رمز و راز اتفاقات و حوادث چه تلخ چه شیرین چه عمومی چه خصوصی مردم مطلع باشد از جمع موجود پرسید دلیل و علت جدایی فلانی از فلانی چه بوده؟ یک نفر از جمع حاضر تا می خواست پاسخ شخص سئوال کننده را بدهد من دیدم مرحوم حاج آقای شریعتی به آرامی دست بر دهان ایشان گذاشتند و فرمودند:
-حق نداری به سئوال پاسخ دهی!

دیگران پرسیدند: چرا حاج آقا؟

شیخ قربانعلی:
-شما حتی اجازه ندارید در مورد همسر خودتان که حق شرعی و قانونی بر او دارید اظهار نظر کنید چه برسد به همسر دیگری که نه شرع و نه عرف و نه حدود قانون این اجازه را به شما می دهد! مضافاً اینکه حق نداریم به هر سئوالی پاسخ دهیم!   پس از آن  به شخص سئوال کننده محترمانه گفت:لطفاً قبل از بیان هر سئوال به تبعات آن فکر کن ،کمی هم اندیشه کن پیرامون یک موضوع ...
دیگران به سفارش و تأکید معظم له گوش دادند و عمل کردند.

این نوعی بیان فضیلت های اخلاقی بود که درجامعهٔ آن زمان در بین اکثریت قاطع مردم ساری و جاری بود و طبیعی است که وقتی فضای حاکم بر جامعه مبتنی بر فرمایشات گهر بار اولیای دین باشد و مردم خود را مقیّد به لزوم  رعایت دستورات و فرامین الهی و اسلامی بدانند و به آنها عمل نمایند خروجی و نتیجه اش، برخورداری از مواهب و سعادتمندی در دنیا و آخرت خواهد بود.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۱
بهمن
۰۱

🔹دکتر  نات که بیش از ده سال در مزینان حضور داشت و اغلب شهروندان مزینانی اخلاق خوش و تعهد و تخصص او را در  بهداری مزینان به یاد دارند طبق پیام فرزندش شانکر 24 نوامبر 2022 بر اثر فشار خون بالا و سکته مغزی به دیار باقی شتافت.

🔹در پیام شانکر به مهدی عامری مدیر اسبق پست تلگراف مزینان و دوست صمیمی دکتر فقید آمده است:
سلام آقا، او مصرف قرص BP را قطع کرده بود. روز سه‌شنبه 22 2022 ساعت 3 صبح وقتی خواب بودیم با ما تماس گرفت اما در آن زمان فشار خون روی مغز او تأثیر گذاشته بود. به کما رفت. او را به بیمارستان چندتخصصی بردیم اما نتوانستند او را نجات دهند. او در روز پنجشنبه 24 نوامبر 2022 مرده اعلام شد. همه پزشکان سعی کردند او را نجات دهند اما او به هیچ درمانی پاسخ نداده بود. همه چیز به یکباره اتفاق افتاد. ما در شوک بودیم. علیرغم تمام تلاشمان نتوانستیم او را نجات دهیم. حتی امروز هم از دست دادن پدرم را احساس می کنم. حتی روزی که به کما رفت، همین چند ساعت قبل با او صحبت کرده بودم. ممنون که کنار پدرم بودی آقا او همیشه از شما می گفت. او به یاد تو بود. از اینکه در این لحظه همراه ما هستید سپاسگزاریم.

دکتر نات مراوده خاصی با مردم مزینان داشت و در طول اقامتش(1355-1365ه ش) در زادگاه دکترعلی شریعتی مزینان با اغلب بزرگان و مردم عادی رفت و آمد خانوادگی داشت و با اتمام دوره طبابتش هرگز دوست نداشت از این سامان جدا شود.

زنده یادان‌ دکتر نات،علامه محمدتقی شریعتی مزینانی و زنده یاد حاج شیخ محمود شریعتی...مزینان؛ دهه ی شصت

دکترنات همراه با مهدی عامری

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۱
بهمن
۰۱

🔸جاده حادثه خیز مزینان به داورزن بازهم  حادثه ساز شد و خودروی سواری یکی از همشهریان رضاآبادی را واژگون کرد.

🔸منطقه ای که این خودرو واژگون شده(بالاتر از موتور  آب آل احمد) پیش از این قتلگاه چندین شهروند مزینانی و روستاهای همجوار بوده و به نظر می رسد اداره راه و پلیس راه شهرستان باید تدبیر ویژه ای نسبت به این مکان داشته باشند و هرچه سریعتر عملیات روکش جاده انجام شود.

جاده مزینان به داورزن یکی از قدیمی ترین راه های مواصلاتی مردم خطه ی کویر به شهرستان داورزن و رسیدن به راه اصلی تهران-مشهد است که حدود پنجاه سال از ساخت آن می گذرد و هرازگاهی مورد مرمت جزئی اداره راه قرار گرفته و این در حالی است که بنا به اظهار اغلب کارشناسان پلیس راه، این مسیر یکی از حادثه خیزترین جاده های روستایی  است و تا کنون ده ها شهروند مزینانی و روستاهای همجوار را به کام مرگ کشانده و یا مصدوم کرده است.

از ابتدای سال 1401 چندین واژگونی خودرو در این جاده رخ داده که دو همشهری مزینانی و غنی آبادی قربانیان این راه آدمکش می باشند.

با فشار رسانه های محلی و رسمی اداره راه شهرستان اقدام به تعریض جاده کرده است اما روکش آن هنوز در پرده ای از ابهام به سر می برد و در اقدامی بی نظیر اداره ی فوق در راه شش کیلومتری جدود هشت سرعتکاه ایجاد کرده که خود یکی از عوامل حادثه ساز شدن این مسیر شده است!

شایان ذکر است جاده مزینان به داورزن در طول سال پذیران صدها تور گردشگری و کویر گردی می باشد که از کویر مزینان و رضا آباد و خارتوران دیدن می کنند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی