بایگانی مهر ۱۳۹۱ :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۷ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۳۰
مهر
۹۱
پیمانه هر که پر شود می میرد       پیمانه من چو شد تهی می میرم  

 ما بهمن آبادی ها این شعر را از علامه ی بهمن آبادی می دانیم و این طور زمزمه می کنیم:

پیمانه تو چو پر شود می میری  / پیمانه من که پر شود زنده شوم

یعنی؛ من با آثار مثبتی که پس از مرگم بر جای خواهم گذاشت نه تنها نمرده ام بلکه زنده خواهم شد و تو با پر شدن پیمانه ات می میری و فراموش خواهی شد.

گرچه این شعر را منسوب به ایشان می دانیم ولی تاکنون از طرف مقابل که این شعر برایش گفته شده و طرزفکر او و این که چه چیزی باعث شده علامه خود را پس از مرگ زنده و آن دیگری را مرده بداند بی خبریم.آن چه سینه به سینه به ما منتقل شده؛ علامه در زمان خود دانشمندی بی مثال بوده و در حال حاضر،در میان مردم بهمن آباداز ایشان به نیکی یاد می شود در مناسبت ها و شب های جمعه،سالخوردگان و جوانان بر سر مزارش حلقه می زنند و از خداوند برایش طلب مغفرت می کنند. البته بزرگان دیگری هم در این روستای کوچک حضور داشته اندکه هر کدام در نوع خود چراغ راهی بوده اند به عنوان مثال ملا محمد بهمن آبادی و همسرش هردو در قلعه ای به نام قلعه ی ملاهاشم به تدریس علوم دینی مشغول بوده اند. به یاد دارم؛مرحوم استاد و پدرم به دفعات از آن دو بی نیکی یاد می کردند. مردم بهمن آباد؛ مرحوم ملاعلی را به عنوان مجتهدی بزرگ قبول داشته اند تا جایی که در باره ی ایشان اغراق هایی نیز صورت گرفته است.ولی زنده یاد دکتر شریعتی، از علامه بهمن آبادی تعریف ویژه ای ارائه می کند. ایشان در کتاب کویر در باره ایشان می نویسد: به گفته مرحوم حکیم سبزواری بزرگ، وی درمحضر اسرار نه همچون شاگرد، که به مانند رفیقی همزا نوی وی می نشست؛ چه، وی حکمت را پیش از این، نزد دایی اش علامه بهمن آبادی خوانده بود که استاد کلام و حکمت و فقه بود و با حکیم اسرار در حکمت معارضه می کرد و در نظر برخی صاحبنظران بر او ارجح بود و با آنکه در بهمن آباد، کوره دهی نزدیک مزینان، انزوا داشت، شهرتش زبانزد حوزه های علمی تهران و مشهد و اصفهان و بخارا و نجف بود که آن ایام علم وفضیلت راعلامه های تراشیده ودستها و دستگاههای مجله دار و قلمدار و مصاحبه ساز و قراردادبند و دیگر بند و بست ها در محاق سکوت خفه نمی کردند و هنوز قرن علم و نور و تمدن و چاپ و فرهنگ عمومی نیامده بود که اگر نبوغی در شهرستانی بماند و در کافه ها و محفلها و مرجع های فضلای کهنه و نو تهران راه نیابد و یا راه نخواهد، کتمانش کنند و اگر ید بیضایی کرد که در چشمها زد، به سحرش متهم کنند و بدتر از سحرش!
    
    آوازه نبوغ و حکمت علامه در تهران پیچید و شاه قاجار به پایتخت دعوتش کرد و او در سپهسالار درس فلسفه می گفت و چهل تومان از ناصرالدین شاه سالیانه می گرفت؛ اما این وسوسه تنهایی و عشق به گریز خلوت که در خون اجداد من بوده است، او را نیز از آن هیاهو باز به گوشه انزوای بهمن آباد کشاند و به زندگی در خویش و فرار از غوغای بیهوده و آلوده آن سواد اعظم به خرابه های قدیمی بیرون این ده که روحی دردمند داشت و بی تاب، و شبهای آرام در دل این ویرانه ها تنها می گشت و می نالید و در سایه دیواری می نشست و غرقه در جذبه های مرموز خویش با خود و با خدا زمزمه می کرد و این زندگی اش بود.می گویند این شعر را سخت دوست می داشت و همواره تکرار می کرد:
    
    این سخن ها کی رود در گوش خر؟ گوش خر بفروش و دیگر گوش خر!

و مردم صمیمی ده از او چه ها می گفتند. یک شبه امام، شبه پیغمبر، یک فرشته، یکی از اولیاءالله و به هر حال، غریبی از مردم آن عالم در این ده! "کفش هایش گاه پیش پایش جفت می شد... روز مرگ خویش را خبر داد... سال قحطی، دخترانش ناله کردند که سال سخت است و زمستان را بی اندوخته نانی چه کنم؟ و او از خشم بر آشفت و نیمه شبی، ناگهان، صدای ریزشی که از کندوخانه برخاست، همه را بیدار کرد، رفتند و دیدند که از نافه گندم می ریزد و برخی کندوها لبریز شده است..."
    
    کربلایی علی پسر کربلایی مومن آن شب در صحرا آب می راند، در گود آبشخور: "ناگهان دیدم در سایه روشن مهتاب شب، سیاهی از دور می آید، نزدیک تر شد، حیوانی بود شبیه شتر، به رنگ سمند، به طرف قبرستان رفت و کنار قبر حکیم ایستاد، دیدم جنازه را بیرون آوردند و بر او نهادند و او به سمت مغرب رفت و ناپدید شد... پس از لحظه ای ناگهان به خود آمدم و چنان ترسم برداشت که افتادم و از هوش رفتم"... دیگران نیز که آن شب در صحرا بودند، به گونه دیگری شهادت دادند: "نوری از آسمان مغرب بر سر قبر فرود آمد... باز از همان راه به آسمان برگشت و ناپدید شد". وی در 1318 قمری مرد و شگفت آنکه در 1336، هجده سال بعد، باران قبر او را خراب می کند و جد بزرگم دستور می دهد تا آن را از بنیاد بسازند. در حفره گور هیچ نیافتند جز مهر نمازش و حتی تسبیح تربتش... و چند سال بعد که فرزند و پسر هر دو در یک گور آرمیده اند...، نه، پس در گوری که پدر در آن بود، مدفون است و پدر را که در زندگی، آفرینش بر جانش تنگی می کرد، نخواستند که در زاغه ای آنچنان تنگ و تیره نگاه دارند که می دانستند نعش پوسیده او نیز تاب تنگنا ندارد، نجاتش دادند. وی، آخوند حکیم، جد پدر من بود.
    
    چه لذت بخش است آنچه از او برایم حکایت می کنند! من در این حکایتها است که برچشمه طبیعی بسیاری از احساسهای ریشه دار مجهولی را که در عمق نهادم می یابم، پیدا می کنم و این، معاینه ای شگفت و مکاشفه ای شورانگیز است! مثل این است که از من و حالات من و عواطف و خصایص روح من و از زندگی من، پیش از این عالم، پیش از تولدم و پیش از این حیاتم، سخن می گویند.
    

    من هشتاد سال پیش، نیم قرن پیش از آمدنم به این جهان، خود را در او احساس می کنم. مسلماً من در روح او، نبض او، خون او بوده ام. در رگ های او جریان داشته ام، در نگاه او نشانی از من بوده است و اکنون، ممنونم که او چنین بود و چنین کرد که اگر به جای پناه آوردن به یک ده، به تهران می رفت یا نجف و به مقامات می رسید و درجات، و من اکنون به جای او، از مردی چون مرحوم حاج شیخ عبدالرحیم، یا آقا سیدابوالحسن اصفهانی یا آخوند ملا محمدکاظم خراسانی (که شاگرد حکیم بود) سخن می گفتم که مثلاً "سفیر انگلیس جلوش زانو می زد!" هرگز این همه غرق غرور و سرشار لذت نمی شدم. و اما جد من، او نیز بر شیوه پدر رفت. می گویند در علم، از اجتهاد گذشته بود و من می گویم از علم و اجتهاد گذشته بود که پس از آن، باز به همین روستای فراموش --- که از جاده تهران و مشهد کناره گرفته است --- باز آمد و از زندگی و مردمش کناره گرفت و به پاکی و علم و تنهایی و بی نیازی و اندیشه با خویش که میراث اسلافش بود و از هرچه در دنیا هست جز این به اخلافش نداد، وفادار ماند که این فلسفه انسان ماندن در روزگاری است که زندگی سخت آلوده است و انسان ماندن سخت دشوار و هر روز جهادی باید تا انسان ماند و هر روز جهادی نمی توان! که رفته رفته، به قول فردوسی --- مرد حماسه ---- دست و پای آهو می گیرد، و... تهیدستی و سال نیرو... و بالاخره سقوط! و پس از او، عموی بزرگم، که برجسته ترین شاگرد حوزه "ادیب بزرگ" بود و، پس از پایان تحصیل فقه و فلسفه و به ویژه ادبیات، باز راه اجداد خویش را به سوی کویر پیش گرفت و به مزینان بازگشت. تاریخ اینها را چه می فهمد؟ اینان را چه می شناسد؟

نویسنده: قاسم بهمن آبادی

منبع:http://www.bahmanabad.ir

شاهدان کویر مزینان باافتخار به فرزندان خطه کویرخود می بالد چرا که معتقدیم همچنان که حدودالعالم من المغرب الی مشرق نوشته است مزینان وبهمن آباد پیوندی هزار ساله دارند ودرحالی که نام ونشانی از آبادی ها وشهرهای معاصر نبوده این دو ولایت برتارک خراسان بزرگ وبر راه ابریشم می درخشیده اند متأسفانه همان ظلمی که برمزینان رفته است وتنها به مناسبتی نامی از آن برده می شود بهمن آباد بزرگ که روزگاری شهری بوده برکناره کویر و بامردمانی دانا وخوش بیان به فراموشی سپرده شده است که البته با فرهیختگانی همچون نویسنده محترم واهل فن سایت بهمن آباد ، این روستای تاریخی هر روز شناخته تر می شود ونمونه اش همین مطلب ارزنده درباره علامه بزرگوار بهمن آباد است که فرزندشایسته کویر از او به نیکی یاد می نماید  
  • علی مزینانی
۲۴
مهر
۹۱

به بهانه نصب تندیس فرزندشایسته کویرمزینان درسبزوار، شعری از اوکه همیشه برای مزینانیها وغیر مزینانی زنده است تقدیم می شود



حتی اگر برای همیشه خاموش شوم،

حتی دیگر نگذارند فردا برگردم ،
و باز آوای محزون تنهایی سنگین و رنج آلود روح تنهایم را
در زیر رواق بلند و زیبای صومعه ام زمزمه کنم ،

آری

حتی اگر فردا دیگر نگذاشتند که برگردم ،
حتی اگر دیگر نتوانستم آواز بخوانم ،
که از درون صومعه بر می خاست ،
همواره در این کوهستان خواهد پیچید !


منبع:وبسایت معلم شهید دکترعلی شریعتی

عکس:پایگاه خبری سلام سربدار

  • علی مزینانی
۲۳
مهر
۹۱

نصب تندیس فرزندشایسته کویر مزینان در سبزوار

شاهدان کویر مزینان ؛ پس از سالها از هجرت فرزند شایسته کویر وبا وجود تمامی بی مهری برخی از گروه ها وجریانات در زنده نگهداشتن یاد ونام شریعتی ، خوشبختانه با پیگیری واقدام شایسته شهردارسبزوار تندیس دکترعلی شریعتی مزینانی ازمفاخر ومشاهیر دیار سربداران  درمیدان مزین به نام این شهید که متاسفانه به دلیل عدم تبلیغات از سوی متولیان فرهنگ وهنر ومقامات شهری به نام شهربانی معروف است نصب شد 

درحاشیه نصب این تندیس ،شهردار سبزوار گفت: سبزوار شهری است با قدمت ۶ هزار ساله و دارای فرهنگ غنی فرهنگی و تاریخی از آنجایی که مفاخر و مشاهیر سبزوار جزو شناسنامه فرهنگ و تمدن شهر محسوب می شوند، ما این هویت فرهنگی و تاریخی را به کشور  خواهیم شناساند.

به گزارش صبح سبزوار به نقل از روابط عمومی شهرداری سبزوار، حسین مقصودی در حاشیه نصب المان دکتر علی شریعتی که با حضور عموم مردم در مجاور پارک لاله انجام شد با بیان این مطلب اظهار داشت: در راستای بازسازی هویت فرهنگی- تاریخی سبزوار بزرگ یکی دیگر از المان های مفاخر این شهر در محل میدان دکتر علی شریعتی مجاور بوستان لاله نصب شد.

وی ادامه داد: این المان دارای ۵ متر و ۶۰ سانتی متر ارتفاع و از جنس فایبرگلاس است که توسط هنرمند توانای سبزوار هادی عارفی ساخته شده است.

شهردار سبزوار به تغییر احتمالی مکان این تندیس زیبا نیز اشاره کرد و افزود: برخی از هنرمندان و متخصصین با بیان اینکه المان در این مکان منظر و دید خوبی برای گردشگران و مسافران ندارد احتمالا طبق نظر کارگروه شهرسازی مکان المان به اطراف یا ورودی میدان دکتر شریعتی تغییر پیدا کند.

 گفتنی است مردم خطه سربدار در هنگام نصب تندیس المان دکتر شریعتی ضمن ابراز خرسندی از نصب المان های متعدد در سطح شهر از شهردار و تیم همراه او در توسعه و عمران شهر تقدیر کردند.

شاهدان کویرمزینان ضمن تقدیر ازاقدام شهردار فهیم سبزوار درتوجه به ظاهر فرهنگی شهرتاریخی بیهق ومعرفی چهره های ماندگار این دیار ، از مسئولین خراسان رضوی وبه خصوص دست اندرکاران فرهنگی ومسئولین شهرستانهای سبزوار وداورزن تقاضا دارد تا با نگاهی به مزینان که دارای قدمت هزاران ساله است ودروازه ی فرهنگی ومعنوی خراسان بزرگ محسوب می شود در نصب تابلویی درخور این دیار وساخت دروازه ای فرهنگی درمدخل ورودی  مزینان وهمچنین نصب تندیس فرزند شایسته کویر اقدام مقتضی را مبذول نمایند.

  • علی مزینانی
۲۲
مهر
۹۱

ازحدیره تا باغستان

ره آورد سفربه مزینان


بخش هفتم

پس ازنوشیدن چندجرعه ازآب مزینان به سوی پل چپرخنه حرکت می کنم هنوزچندقدمی طی مسیر نکرده ام که صدایی مرا به ایستادن وا می دارد پیرمردی روشن ضمیر که ازکارطاقت فرسای صحرا بازمی گردد ودرحالی که چرشوی* پراز علف برای مال وحالش، بار الاغ پیروفرتوتی  کرده وخود گویی سواره ای است برروی اسب که پیروزمندانه  ازمیدان جنگ برمی گردد بی هیچ دغدغه ای ، نه ناراحت گرانی ونه به فکر به دست آوردن مال بیشتر که سرهربنی بشری را کلاه بگذارد غلغله * می دهد و آواز سرکوههای بلند را می خواند:

                             سرکوههای بلند دودو کنم مو             تفنگ نیمچه ر پرتو کنم مو

                                تفنگه  نیمچه که پرتو نمیشه          آی دلم از عاشقی خالی نمیشه

خداقوتی می گویم واو با صدای بلند وشاداب جوابم می دهد : عمر زیاد عموجان .وباز هینی می گوید ومرکبش را به تندتر رفتن فرامی خواند وحیوان به خوبی فرمان را اطاعت می کندچون می داند که اگر فرمان نبرد نوک تیز بشله * یا دستره * ویا زنجیر افساربه پشتش فروخواهدرفت ! درحالی که صدای پیرمرد کشاورز که دراین سن وسال ازعاشقی می خواند درگوشم می پیچد به یخدان بزرگی می رسم که سالهاست نخل عاشورا را به امانت محافظت می کند وهر سال در روزتاسوعا و صبح عاشورا جمعیت فراوانی را می بیند که برای تزئین نخل  وبعضی نیز برای تماشا ودیگری برای یافتن شفا ویا درخواست سلامتی عزیزانشان، به داخل یخدان می آیند وبه تبرک هرکدام نخی وسوزنی برمی دارند وبا زدن یک کوک به پارچه های نذری اهالی که سالهاست آن پارچه را در صندوقچه ای نگهداری می کنند تا عاشورا برسد وآن را به دست اندرکاران آماده کردن نخل  بسپارند تا برای تعزیه ی حسینی براندامش بپوشانند .

درسه جهت شرق وغرب وشمال صحرای مزینان این یخدانها که درقدیم یخچالهای کویریان بوده است  به چشم می خورند که هریک به شکل هرمی ومخروطی ساخته شده اند و از بیرون  پله هایی باریک وبه صورت مارپیچ در دورتادور بنا قرار دارد که متولیان  وآبگیرها به آسانی  می توانسته اند تا نوک آن بالا بروند. تماشایی ترین هنر مردمان کویر شاید همین یخدانهایی باشد که به مدد خاک وآب هنرمندانه چنین بنایی عظیم  ساخته اند آن هم در زمانه ای  که نه ازبرق وکولر خبری  بود ونه ازفریزر ویخچال،  توده های یخی را که در باغچه های بیرونی آن تولید می شده به داخل یخدان می فرستادند وبا افزودن کاه برای بهار و تابستان ذخیره می کرده اند  .قدمتش را نمی دانم اما شاید بیش ازده قرن باشد هرچه هست نه زلزله ، نه توفان ونه باران وسیل نتوانسته اند ذره ای ازاستواری آن بکاهند فقط دست توانا ومخرب همسایگانی که به هرطریق ودر ناآگاهی از  ارزش آثار وابنیه تاریخی وباز دراثرغفلت متولیان فرهنگ وهنر، سازه ها ودیوارهایی که دردوطرف آن قرارداشته  تا آب قنات را به پناه خویش بگیرند وچتری باشند تا نور خورشید برآب نتابد! به آسانی خراب کرده اند ودراطرافش خانه هایی برای زیستن خویش ساخته اند  به گونه ای که نسل حاضر اصلا درمخیله اش نمی آید که روزی روزگاری اینجا دیواری ، حوضچه ای و باغچه ای وجود داشته است .


                                                                                              

داخل یخدان آنقدر بزرگ است که دونخل عاشورای اول وعاشورای بچه ها را درخود نگه می دارد. معماری داخلی آن نیز هنرمندانه است رگه های خشتی که این مخروط را به زیبایی بالا برده وتا سقفی که روزنه ای درنوک بنا تعبیه شده تا نورخورشید را به داخل بفرستد وبا تابش این نور که چون دستاری دیده می شود که از بالا به زمین بسته اند حفریک یا دومتری زمین  که همانند زورخانه ای بود برای عرض اندامی پهلوانان ولی  درحقیقت محل نگهداری یخها همه وهمه آدمی را به تحسین وا می دارد وخنکای آن به خصوص درتابستان نمی گذارد تا از آنجا خارج شوی وبا همه این زیبایی ، وقت تنگ است وباید به باغستان بروم.

درخیابان وسیع که مزینان جدید را به مزینان قدیم پیوند می دهد به راهم ادامه می دهم و به میدانی می رسم که مزین به نام سروروسالار شهیدان شده است  چون درعاشورای حسینی  نخل را ازیخدان به این میدان انتقال می دهند وپس از آنکه هیئات عزاداری وشبیه خوانان از تکیه بالا حرکت می کنند وبا طی مسافت بازار وهمراه شدن عزاداران غنی آبادی  به این میدان، با فریاد یا حسین یاحسین (ع) زنها ومردان مومن مزینانی خادمان نخل که اغلب جوتانانی هستند که این آیین را از پدران خویش به ارث برده اند؛آن را بردوش می گیرند وبا پیمودن مسیرراه ابریشم راهی مزار امامزادگان بهمن آباد می شوند .به همین دلیل این میدان با "همت والای مجاهد خستگی ناپذیر شهیدجبهه های نورعلیه ظلمت ،حاج محمدامین آبادی که سهم فراوانی درآبادانی مزینان دارد وزندگی ورفاه پایتخت را  رهاکرد وبه یاری سوختگان کویر شتافت" مفتخر به نام امام حسین (ع) شده است.در شمال غربی میدان که روزگاری آسیای میرشکاران در آنجا قرارداشت وصدای تق وتق موتورگازوئیلی اش صبحگاهان  درآن سوی روستا که شاید فاصله ای یک کیلومتری باشد هرچند خواب رااز چشمانمان می ربود اما برای من خوشایند  وبه یادگار مانده است به خصوص حوض آبی که قورقور قورباغه هایش درشب سکوت دل انگیز بازار مزینان را درهم می شکست و تی تی هایی شبیه بچه غورباقه که نمی دانم چیست گاه به آنها لقلوی نیز می گفتیم واینها تماشاترین نقطه میدان ته قلعه بود ودرآ ن سو ی دیگر تلفنخانه ای که  که قدمتش به بیش ازدوقرن رسیده است واکنون به مدد همان شهید والامقام جایش را دیوارهای  سیمانی وسفالی گرفته که مخابرات مزینان را درحصارخود گرفته است  مخابراتی که درزمان نه چندان دور به اندازه ی یک دهه غریب وتنها شده است.

 پیش ازاین هرگاه به غربت رفته ای می خواست صدای والدینش را بشنود باید ابتدا تماسی می گرفت وآنگاه مخابرات چی پدر ومادرش را با بلندگو دعوت به تلفنخانه می کرد ویا اگر آنها می خواستند ازسلامت فرزندشان جویا شوند باید ساعتها به انتظار می نشستند تا  نوبتشان می شد وگاه خط مشغول می گردید وچون ارتباط برقرارنمی شد تمامی تقصیرات به گردن متصدی بیچاره می افتاد وبانیش وکنایه می فهمید که کارمند غریبه وازشهر آمده بهتراز همشهری است .اما خوشبختانه درحال حاضرنه تنها درهرخانه ای تلفنی برقرار شده که جوانها به راحتی از نعمت ارتباط مجازی آنهم از نوع پرسرعتش برخوردارند .

درآن سوی دیگرمیدان زمینی به وسعت هزاران متر در اختیار شرکت تجاری معروف به شرکت پنبه منسوب به قاسم غنی است که دورتادورش را دیوارهای گلی گرفته اند که قبل از انقلاب بروبیایی داشته اما آن گونه که شایع است برای گرفتن غرامت کلان از بیمه آن هم به خاطر ورشکستگی، این شرکت طعمه حریق می شود ودرآتش می سوزد وپس از آن کارگران بسیاری بیکار می شوند وبرای به دست آوردن لقمه ای حلال را هی دیار غربت می شوند که بسیاری رهسپار تهران وعده ای راهی گرگان وسمنان ونیشابور ومشهد می شوند درسه ماهه اول ودوم سال پدرانمان برای کار به تهران ویا گرگان می رفتند وشش ماه بعدی را ما باخیال راحت وبی هیچ دغدغه ای می خوردیم و به شکرانه حضورپدر آسوده زندگی می کردیم .

همیشه دلم می خواست بدانم درآن سوی دیوار شرکت چه می گذرد و چون همسایه پیرمان آنجا را اجاره نمود این خواسته نیز محقق شد وروزها با پسرانش که دوسه سالی ازمن بزرگتر بودند در استخر بزرگی که درگوشه ای ازباغ بزرگ شرکت واقع شده بود  تنی به آب می زدیم ودرگرمای تابستان به خانه های بزرگ آن که هریک سوله ای را می نمایاند می رفتیم و باورم نمی شد که اینجا فقط یک شرکت صرف پنبه باشد واگر درست به خاطر داشته باشم اینجا زمانی لشکری از سلاطین به پناه آمده بودند وقرارگاه لشکریان گشته  وشاید درآن زمان اجداد من که کنیه عسکری رایدک می کشند دراین لشکر به خدمت سربازی مشغول بوده اند!

دیوارهای شرکت منتهی به شرحاژ* می شود که دورتادور مزینان را محافظت می نماید درسمت غربی نیز این شرحاژبه میدان ختم می گرددکه احتمال یکی از دروازها ویا ورودی راه ابریشم است 

                                                                                                        ادامه دارد...

·       چرشو : چادر شب ، پارچه ای بزرگ که روستائیان علف را داخل آن می ریزند وحمل می کنند

·       غلغله : قلقله ، آوازکشدارویک نفس و باصدای بلند که مزینانی ها آن را به این نام می خوانند

·       بشله : داس کوجک ودندانه دار

·       دستره : چاقویی دندانه دار وتاشو که برای جمع کردن علف استفاده می شود

·       شرحاژ : حاشیه شهر ، دراطراف مزینان راهی برای عبور اضطراری وجنگ وجوداشته ودارد که البته در بعضی از نقاط خراب شده است وبه جای آن خانه ومنزلی ساخته اند .مزینان درقدیم با این دیوارها محافظت می شده ودرچهار گوشه ی آن نیز برجهایی برای دیده بانی قرارداشته است

  • علی مزینانی
۱۴
مهر
۹۱

             

بارها گفته ایم شاهدان کویرمزینان پایگاه تمامی شهروندان مزینانی درهر گوشه ای از جهان است. هرجا یک مزینانی افتخاری بیافریند این وبلاگ آن را منتشر ومعرفی می نماید .ودراین راه ازشهروندان ویاران مزینانی می خواهیم که با ارسال نظرات وپیشنهادات وانتقادات سازنده ومعرفی نخبگان مزینانی ما را در این راه یاری رسان باشند

پیش ازاین در چندماهه گذشته نویسنده ومحقق ارجمند حوزه  محمد صادق مزینانی معرفی شد وازاین پس بنا برمقتضیات زمان به معرفی آثار ارزنده وی که  بیش ازصدمقاله وکتاب است خواهیم پرداخت .اکنون با توجه به اهانت گستاخانه ایادی صهیونیستی اسرائیلی آمریکایی به ساحت مقدس ونورانی پیامبر گرامی اسلام (ص) کتاب ماهیت حکومت نبوی نوشته محقق ارجمند محمدصادق مزینانی  به دوستداران پیامبر مهر ورحمت معرفی  می شود.


نگاهی به کتاب «ماهیت حکومت نبوی»                    نویسنده: محمد صادق مزینانی

منشور حکومت دینی توسط پیامبر (ص)


کتاب «ماهیت حکومت نبوی» نوشته محمدصادق مزینانی از سوی موسسه بوستان کتاب منتشر شد. پژوهش حاضر، علاوه بر آن که منشور حکومت دینی را توسط پیامبر اکرم(ص) تبیین می‌کند، پاسخی به پرسش‌ها و شبهه‌هایی است که توسط مخالفان حکومت دینی طرح می‌شود.\
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، پیامبر اسلام(ص) آن‌گاه که زعامت و رهبری امت اسلامی را برعهده داشت، وحدتی استوار به مرکزیت مدینةالنبی به وجود آورد. همه متفکران مسلمان، در گذشته و بیشتر آنان در روزگار معاصر بر این باور بوده و هستند که پیامبر خدا(ص) در آن عصر اقدام به تاسیس حکومت اسلامی گرفت. ولایت و حکومت آن حضرت، مستند به وحی و از سوی خداوند بود.

دلیل‌های قرآنی، روایی و تاریخی این نظریه چنان فراوان است که حتی پژوهش‌گران خارجی غیر مسلمان و به ویژه شرق‌شناسانی که آشنایی آنها با منابع و متون اسلامی اندک است، به این دیدگاه و نظریه تصریح کرده‌اند. برای نمونه «سر توماس ارنولد» گفته است: «اسلام، دین و دولت و عقیده و نظام است و رسول، پیشوای دین و دولت بود و بر سلطه و قدرت سیاسی و قانون‌گذاری و قضایی حاکمیت داشت». به عقیده استاد «ستروثمان» نیز، اسلام پدیده‌ای دینی و سیاسی است، زیرا موسس آن، هم نبی بود و هم سیاست‌مداری حکیم که به روش حکومت‌داری آشنایی کامل داشت. استاد «شافت» و «سر هاملتون غیب» و نیز «لویس غاردیه» تصریح کرده‌اند: «اسلام، تنها دین فردی نیست، بلکه دینی است که دارای تعالیم سیاسی و اجتماعی است. دین دنیا و آخرت است.»

این نظریه هرچند در طول تاریخ مورد پذیرش عالمان و متفکران مذاهب اسلامی بوده است، ولی در قرون اخیر، شماری از روشن‌فکران مسلمان با تاثیرپذیری از شعار «جدایی دین از سیاست» در غرب، از زعامت پیامبر اسلام(ص) تحلیل‌ها و دیدگاه‌های دیگری ارائه کرده‌اند که نتیجه آن، تفکیک رسالت از حکومت است و نیز شماری از نویسندگان، تاسیس دولت از سوی پیامبر اسلام(ص) را انکار کرده‌اند.

«علی عبدالرازق» از نخستین کسانی است که این دیدگاه را طرح کرده است. او ولایت پیامبر(ص) بر مردم، در روزگار خود را معنوی دانسته است. علی عبدالرازق هرچند مدت‌ها بعد، از این اندیشه عدول کرد و آن را به شیطان نسبت داد، لیکن دیدگاه او همواره مورد بحث و گفت‌وگوی جدی بوده است. برخی به رد و گروهی به تایید آن پرداخته‌اند.

«احمد خلف‌الله» تا آخر عمر بر باور نخستین استاد خود، عبدالرازق، پای فشرد و گفت: «اسلام، عقیده و شریعت است» و این سخن که «اسلام، دین و دولت است» مقوله‌ای است که به تازگی پدید آمده و در گذشته چنین چیزی نبوده است و در تفسیر دولت پس از پیامبر نوشت: «روشن است که این پدیده مدنی است، نه دینی.» او در جای دیگر، اسلام را عنصری فرهنگی و رسالت پیامبر(ص) را رسالتی تربیتی و فرهنگی دانسته است که در آن «وظیفه پیامبر، وظیفه‌ای فرهنگی و تربیتی است». «جابری»، نیز با تعبیر «امت اسلامی یا امت محمدی»، به جای حکومت اسلامی به انکار حکومت پیامبر(ص) پرداخت.

دیدگاه‌های دیگری وجود دارد که به وجود دولت اسلامی و تاسیس آن از سوی پیامبر(ص) اعتراف دارد. این جریان، گاه از حکومت خداوند و نه پیامبر و گاه از حکومت پیامبر(ص) بدون منشا دینی سخن گفته است. این افراد، گاه از تصادف و اتفاق در تاسیس حکومت پیامبر(ص) و گاه از وضعیت خاص زمانی و مکانی سخن گفته‌اند. از باب نمونه «عادل ظاهر» پس از آن که به وجود دولت در روزگار پیامبر(ص) اعتراف می‌کند، این اقدام را ناشی از جوهر و ماهیت اسلام نمی‌داند، بلکه شرایط و رشد و شکوفایی اسلام را عامل آن دانسته است. این دسته تلاششان این است که در مبانی اسلام که بر تاسیس دولت دلالت دارد، تشکیک کرده یا آن را رد کنند. عادل ظاهر در خلاصه نظریه‌اش چنین می‌نویسد: «اسلام برای اغراضی معین، دولت خود را بر پا کرد؛ اغراضی که به شکل برپایی دین و تحکیم پایه‌های آن مربوط می‌شود و از آن جا که این اغراض مدت‌هاست که منتفی شده است، پس نیاز به برپایی دولت اسلامی نیز از میان رفته است».

شماری دیگر از روشن‌فکران عرب و ایرانی، همین دیدگاه را اظهار داشته‌اند که اثر حاضر به‌ آنها نیز پرداخته است.

تبیین درست و روشن ماهیت حکومت نبوی، در گرو طرح و نقد و بررسی این تحلیل‌ها و دیدگاه‌هاست. برخی از تحلیل‌ها، رهبری پیامبر خدا(ص) را از نوع ولایت سیاسی ندانسته و او را تنها رهبر مذهبی و فرهنگی می‌داند که وظیفه‌ای جز پیام رسانی ندارد. برخی دیگر، در عین اعتراف به این که پیامبر(ص) دارای حکومت و ولایت سیاسی بوده، آن را حکومت خدا و نه پیامبر و یا واقعه‌ای تاریخی و عارضی که شرایط خاص، آن را ایجاب کرده، دانسته و آن را ناشی از دعوت دین به تشکیل حکومت ندانسته است، که اثر حاضر، به نقد و بررسی این جریان‌ها هم پرداخته است.

پژوهش حاضر در چهار بخش نگارش شده است. بخش نخست با عنوان «ماهیت حکومت نبوی» به پاره‌ای از پرسش‌ها و شبهه‌ها که در سال‌های اخیر، جو سیاسی ـ فکری جامعه را تحت تاثیر قرار داده و مشروعیت جمهوری اسلامی و زیربنای آن را هدف گرفته، پاسخ داده است؛ از جمله این بخش به دو پرسش اصلی زیر و چند پرسش فرعی دیگر، پاسخ گفته است:
پیامبر اسلام(ص) به هنگام ورود به مدینه، رهبری امت اسلامی را به عهده گرفت و وحدتی استوار به مرکزیت مدینةالنبی به وجود آورد. حال پرسش این است که این زعامت چگونه زعامتی بود. آیا از نوع ولایت سیاسی و حکومت بر امت بود یا از نوع ریاست معنوی رهبران مذهبی بر پیروانشان؟
اگر از نوع ولایت سیاسی و حکومت بود، آیا از وحی و تعالیم دینی سرچشمه می‌گرفت یا ریشه مدنی و عرفی داشت و مردم با انتخاب خود، حکومت بر خویش را به پیامبر(ص) واگذار کرده بودند؟

بخش دوم با عنوان «نصیحت و خیرخواهی، از حقوق متقابل دولت و مردم» گامی در راه ترویج این اصل مهم و اساسی برداشته است. در این بخش، ضمن کالبدشکافی مفهوم «نصیحت» و تبیین قلمرو و کاربرد آن، به اهمیت و جایگاه آن و سپس به موارد متعدد نصیحت و خیرخواهی متقابل پیامبر اسلام(ص) و مردم اشاره شده است، ویژگی‌های ناصحان، حق و تکلیف، حدود و مرزهای نصیحت، حقوق ناصحان، عوامل غفلت از نصیحت و خیرخواهی و چندین مساله دیگر، از مباحث این بخش است.

بخش سوم با عنوان «معیارهای گزینش کارگزاران در حکومت نبوی» دارای دو فصل است: فصل اول به تمایز این معیارها در حکومت نبوی با دیگر حکومت‌ها و هم‌چنین به معیارهای عقلانی که شریعت نیز آنها را تایید کرده و به برخی از معیارهای دینی پرداخته است. فصل دوم، پس از اشاره به دیدگاه‌های گوناگون درباره اخلاق و سیاست، به بخشی دیگر از معیارهای مکتبی هم‌چون شایستگی‌های اخلاقی کارگزاران و پیراستگی آنان از رذائل اخلاقی اشاره دارد.

بخش چهارم با عنوان «روش‌های تربیت سیاسی کارگزاران» به شیوه‌های گوناگونی که پیامبر(ص) و علی(ع) برای تربیت کارگزاران به کار می‌گرفتند، اشاره کرده است و در حقیقت، یکی دیگر از تفاوت‌های حکومت دینی و سکولار را نیز نشان داده است. این بخش با استناد به سیره پیامبر(ص) و علی(ع) نشان داده است که آن بزرگواران تنها به واگذاری مسوولیت بسنده نکرده، بلکه برای شایسته ماندن آنان، ساز و کارهایی را نیز به کار می‌گرفتند؛ ساز و کارهایی که قوه عقلانی آنان را رشد می‌داد و سبب نظارت بیشتر آنان بر خویش می‌شد. فراخوانی به بهره‌گیری از تاریخ و تجربه‌های دیگران و نشان دادن لغزشگاه‌ها و الگوهای درخور پیروی، نظارت و ارزیابی با انوع آن، بخشی از آن ساز و کارهاست.

در انتهای این اثر، نمایه‌ای از آیات، روایات، اعلام و اصطلاحات و موضوعات نیز درج شده است.

چاپ نخست کتاب «ماهیت حکومت نبوی» در شمارگان 1000 نسخه، 356 صفحه و بهای 55000 ریال راهی بازار نشر شد.

منبع: خبرگزاری کتاب ایران

خبرنگار : حسین قدیمی


  • علی مزینانی
۱۴
مهر
۹۱

کتاب "فرهنگ القاب" نوشته  علی سلیمی مزینانی دبیر نام آشنای مزینان
به گزارش شاهدان کویر؛  دروجه تسمیه مزینان صاحب کتاب ارزنده سبزوار شهر دیرینه های پایدار آورده است که: مزن در زبان کردی یعنی دانشمند  ومزینانی یعنی زادگاه دانشمندان واندیشمندان . پس از درخشش نام خاندان شریعتی درسراسر دنیا  ،مزینان کانون توجه متفکرین  واندیشمندان وصاحبان قلم وادب دوستان قرار گرفته ومی خواهند بدانند که آیا به جز این طایفه باز هم دراین خطه  صاحب نظری هست ویا آنکه شریعتی گلی استثنایی بود که درکویر رویید ودیگر همانندش نخواهد آمد. به یقین چنین است دیگر شریعتیی متولد نخواهد شد اما مزینان درهربرهه ای مردانی را دارد که برآن افتخارکند درهمین راستا در تاریخ معاصر انقلاب فرزندان شایسته مزینان درحوزه ودانشگاه با قلم فرسایی وتالیف وتولید مقله وکتاب هماره  می درخشند که ازجمله  آنان علی سلیمی مزینانی است که با تالیف کتاب ارزنده فرهنگ القاب خدمت نوینی  به تاریخ شفاهی ومعاصر کشور نموده است
شاهدان کویرمزینان ضمن معرفی  کتاب این نویسنده فرهیخته مزینانی از یارهمیشه همراه  ومدیر وب خطه فرومد که در رهنمون ما برای معرفی  فرزندان مزینان همیشه پشتوانه گرانقدری است تقدیر و تشکر می نماید واز یاران مزینانی می خواهد که همانند این بزرگوار معرف مزینان ومزینانیان باشند



«فرهنگ القاب»
نویسنده/‌به کوشش: علی سلیمی مزینانی
ناشر: انتشارات یار آشنا
محل چاپ: مشهد
سال چاپ: 1389

«فرهنگ القاب» بررسی القابی که در تاریخ معاصر ایران به افراد داده شده است، به کوشش «علی سلیمی مزینانی» منتشر شد.

وی در این کتاب به بررسی القابی که در تاریخ معاصر ایران به خصوص توسط شاهان قاجاری به افراد مختلف اعطاء گردیده و شامل الدوله، السلطان، السلطنه، الملک و الممالک است می‌پردازد.

وی برای نگارش این کتاب از 40 منبع و مأخذ استفاده نموده است. هدف از نوشتن این کتاب شناخت صحیح صاحبان این القاب، تمایز بین افراد گوناگون که لقب واحد داشته‌اند، تصحیح اشتباهات تاریخی و تصحیح انتساب یک رخداد تاریخی به صاحب یک لقب و در نهایت تمام محسناتی که فرهنگ‌نامه‌ها دارند بوده است.

کتاب 250 صفحه دارد و القاب به صورت الفبایی مرتب شده‌اند و هرجا لازم بود، عکس صاحب لقب نیز آورده‌ شده است.

 کتاب در مشهد مقدس، به تعداد 1000 نسخه و به قیمت 5000 تومان توسط انتشارات یار آشنا چاپ شده است.

منبع: کتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی


فرهنگ القاب (در تاریخ معاصر ایران) (الدوله، السلطان، السلطنه، الملک، الممالک)

 

توضیحات: «لقب ها» عناوینی برای تعظیم و احترام گذاشتن به اشخاص هستند، که به جای اسم فرد به کار می روند. واژه«لقب» از زبان عربی اقتباس شده، و به معنای نامی است که در آن مفهوم مدح یا ذم وجود دارد. نگارنده با پژوهشی در تاریخ معاصر ایران به ویژه دوره ی قاجاریه، سعی نموده مجموعه ای از القاب رایج در آن زمان را در کتاب فراهم آورد. همچنین شرح حال مختصری از صاحبان این لقب ها به دست داده شده است. این القاب به ترتیب حروف الفبای فارسی در کتاب تدوین یافته اند، و برخی از آنها مرکب(ترکیب شده) و بعضی دیگر غیرمرکب هستند. مانند: ملک التجار، حشمت الدوله، جلال السلطنه، میرزا، خان. گفتنی است هر کدام از لقب ها با توجه به جایگاه فرد معنای خاصی داشته اند. به عنوان مثال قرارگرفتن لقب«میرزا» بعد از اسم فرد به معنای باسواد بودن صاحب آن می باشد.
منبع:
سایت تاریخ شفاهی ایران
سایت :شهرکتاب

  • علی مزینانی
۱۴
مهر
۹۱

 ناگهان چه زود دیرمی شود


                                                   

یکی از آرزوهای مردمان رنج کشیده کویر مزینان که سهم به سزایی درانقلاب اسلامی ودفاع مقدس با تقدیم فرزندانشان ازجمله فرزند شایسته کویردکترعلی شریعتی مزینانی دارند این است که روزی پیکر مطهراوبرگردد وآنها به زیارت مزار ش بروند.

درسالهای اخیر بعضی ازدولتمردان وشخصیتهای بزرگ مملکتی به مزینان سفرکرده اند ووعده و وعیدهای بسیاری داده اند که؛ به محض رسیدن به پایتخت برای انتقال جنازه دکتر شریعتی از سوریه به مزینان اقدام نمایند ولی متاسفانه چون به مقصد ومقصود! رسیدند نه از قولشان خبری شد ونه وفای به عهد کردند وما همچنان درانتظار رسیدن موعودی هستیم که روزی بیاید وآمدن اورا نوید دهد!

اما تا رسیدن به این هدف که شریعتی روزی به مزینان برگردد شاهدان کویر مزینان برآن است تا درشناساندن شخصیت شناخته شده او به نسل جوان گام بردارد ودراین راه هرگاه به مطلب تازه ای از او دست پیدا کند منتشر نماید هرچند این اتفاق دیر به وقوع پیوسته اما بهتراز آن است که دست روی دست بگذاریم وبه امید دیگران باشیم وبگوییم دیر نمی شود . درهمین راستا با نگاهی به وبسایت معلم شهید دکتر علی شریعتی مطلبی به قلم انی کاظمی در باره دیدار اوبا استاد محمد رضا حکیمی یار وهمراه معلم شهید به همراه  متن وصیتنامه استاد تقدیم می گردد.

خاطره یک دیدار                                                           نویسنده:  انی کاظمی

در بیست مهر 1379 دانشگاه فردوسی مشهد بزرگداشتی برای مرحوم دکتر در شهر مشهد برگزار کرد . این دانشگاه از من هم برای عضویت در هیات علمی کنگره بزرگداشت دکتر دعوت کرد که پذیرفتم . قبل از برگزاری عده ای از دوستان از من خواستند که اگر می توانم آقای را راضی کنم تا متن کامل نوشته ی دکتر شریعتی را برای انتشار به ما بدهند .

حقیقت این است که طی 22 سال اخیر علی رغم اصرار و ابرام بسیاری از دوستداران دکتر شریعتی و آثار او، آقای حکیمی از در اختیار قرار دادن متن اصلی وصیت نامه مرحوم دکتر شریعتی به افراد و انتشار عام آن خودداری کرده بود و علت نیز با توجه به محتوی نوشته مرحوم شریعتی که ستایش از آقای حکیمی است ، فروتنی و شکسته نفسی فوق العاده ایشان بوده است . به هر حال من به دوستان عرض کردم من خواهشی از آقای حکیمی می کنم شاید پذیرفتند !

از طریق برادر آقای حکیمی برایشان پیغامی فرستادم . ایشان نیز در کمال بزرگواری به من تلفن کردند و فرمودند آماده است ! هر وقت می خواهید بیایید و بگیرید !

رفتم منزل آقای حکیمی و ایشان فتوکپی متن نامه ی دکتر به ایشان و متن رونویسی شده ی آن را به بنده دادند.

آقای حکیمی فرمودند : این نوشته دو غلط املایی دارد که باید تصحیح شود . مثلا طف را تف نوشته است .

من پاسخ دادم نه اجازه بدهیم نامه را با همان غلط املایی چاپ کنیم .

آقای حکیمی گفت : اتفاقا اشتباهاتش در آثار دیگرش هم همین طور است .

من گفتم : آقای حکیمی من در همه جا از قول شما این نکته را نقل کرده ام که من از آقای حکیمی پرسیدم اصلاح کتاب های دکتر شریعتی چه شد ؟ و آقای حکیمی پاسخ دادند که اشتباهی در کتابهای دکتر ندیدم .

آقای حکیمی گفتند : از این پس اگر می خواهید از قول من نقل کنید دقیقا این جمله را بگویید : حکیمی گفت من اشتباهی که شخصیت شکن باشد و عقاید دکتر را زیر سوال ببرد در آثار دکتر ندیدم1 .

1. شریعتی آن گونه که من شناختم صص 99-103

  وصیت شرعی

مشهد – آذر ماه 1355

علی سربداری

imagesCA9ERBQ3 اصل وصیت نامه دکتر شریعتی به آقای حکیمی چه طور شد ؟ | http://shariati.nimeharf.com


 وصیتنامه دکترعلی شریعتی مزینانی

برادرم مرد آگاهی و ایمان ، اخلاص و تقوی ، آزادی و ادب ، دانش و دین ،محمدرضا حکیمی

در این فصل بد که هر خبری می رسد شوم است و هر چه روی می دهد فاجعه و ” هر دم از نو غمی به مبارکبادم ” ، نام شما بر این دو (( یادنامه )) برای من یادآور آن آرزوی دیرینه و شیرین بود که همچون صدها هزار آرزوی دیگری که طوقی کرده بودم و به گردن فردا بسته بودم در این ترکتاز زمانه گسست و به یغما رفت و آن آرزو در یک کلمه بازگشت شما به میدان بود ، میدانی که این چنین خالی مانده است و در پیرامون نسلی عاشق و تشنه نگران ایستاده و چشم انتظار تا مگر در برابر این (( غوغا )) رویارویی دن کیشوت ها و شومن های شبه هنری و شبه سیاسی و شبه مذهبی و این همه خیمه شب بازیها که در مسجد و میخانه برپاست و کارگردان همه یکی است سواری بیرون آید و شمشیر علی در دست و زبان علی در کام و دلی گدازان از عشق و سری بیدار از حکمت و سپر گرفته از تقوی و برگذشته از احد و خندق و صفین و صحرای تف ( طف ) و چمنزار سرخ عذرا و با ابوذر در ربذه به سر برده و با هزارها قربانی خلافت اموی و عباسی و سلطنت غز و مغول و سلجوقی و غزنوی و تیموری و ایلخانی و … در سیاهچالهای دارالاماره های وحشت ، شکنجه ها دیده و در آوردگاههای خون و خیانت صلیبی ها شمشیر زده و خط کبود شلاق استعمار تاتارهای مسیحی و آدمخوارهای متمدن را در این قرنهای غارت و خواب بر جان و تن خویش تجربه کرده و پرچم رسالت خونخواهی هابیل بر سر دست و کوله بار آگاهی و رنج انسان بر پشت ، راه سرخ شهادت را در طول این تاریخ طی کرده و داغ فلسطین و بیت المقدس و سینا و لبنان بر جگرش صدها زخم تازه نهاده و اینک بر سیمای وارث آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد و علی و حسن و حسین و … بمثابه یک امت چون ابراهیم قلم را تبر کند و بتهای نمرودی این عصر ، عصر جاهلیت جدید را بشکند و از عزیزترین ارزشهایی که بی دفاع مانده اند و ان همه یادهای قدسی که دارد فراموش می شود و این میراث گران و گرامی که دسترنج نبوغها و جهادها و شهادتهای تمامی تاریخ ما است بر باد می رود قهرمانانه دفاع کند به یاد آورد و نگاه دارد .

علی رغم این سموم که بر طرف بوستان ما می گذرد هنوز بوی گل و رنگ نسترن هست هنوز نسل جوان که همان توطئه های استعمار فرهنگی برای پوچ و پلید و بیگانه کردن وی به کار می رود تب و تاب حق پرستی را دارد و برای مقابله با این سموم که از همه سو وزیدن گرفته و یادآور همداستانی احزاب است و داستان خندق در جست و جوی پایگاه اسلام راستین خویش اند و ایستادن بر روی دو پای خویش و هنوز حوزه ما که سیصد سال است از درون بیمار خواب و خرافه اش کرده اند و پنجاه سال است که از بیرون محاصره اش کرده اند و در همش می کوبند استعداد معجزه آسای خویش را در خلق انسانهای بزرگ و نیروند و خلاق و چهره های تابان و تابناک حتی در عصر انحطاط و سقوط و رواج بی شخصیتی و تولید و تکثیر ماسکهای مسخره و آدمکهای مقوایی و تکرایر و همه پوک و دروغ و بی روح نشان می دهد و نقش انقلابی و انسانی ویژه خویش را که جذب روحهای عاشق و نبوغهای پنهان از اعماق محرومترین توده های شهری و بیشتر روستایی است و سپس پیرایش و پرورش آنها در چهره بزرگترین مراجع علمی و فکری مردم و والاترین رهبران و مسئولان جامعه و درخشان ترین حجتهای زمان و آنگاه سپردن زمام سرنوشت عصر خویش به دست انان همچنان به دست دارد .

در چنین یاس و با چنین مایه های امید خاموش ماندن کسی چون شما پیدا است که تا کجا یاس آور است ؟ درست به همان اندازه که اکنون شکست سکوتتان و شنیدن سخنتان امید بخش است .

قدرت قلم ، روشنی اندیشه ، رقت روح ، اخلاص نیت ، آشنایی با رنج مردم و زبان زمان و جبهه بندیهای جهان و داشتن فرهنگ انسانی اسلام شیعی و زیستن با آن روح که ویژه حوزه بود و یادگار صومعه خالی آن روزها و سرچشمه زاینده آن همه نبوغها و جهادها و اجتهادها و میراث آن تمدنی که با علم و عشق و تقوی بنا شده بود همگی در شما جمع است و می دانید که این صفات بسیار کم با هم جمع می شوند و این ویژگی آنچه را امروز مسئولیت می نامند بر دوش شما سنگین تر می سازد و سکوت و انزاوا را به هر دلیل بر شما نه خدا می بخشاید و نه خلق .

و اما … برادر ! من به اندازه ای که در توان داشتم و توانستم در این راه رفتم و با این که هر چه داشتم فدا کردم از حقارت کار خویش شرم دارم و در برابر خیلی از بچه ها احساس حقارت می کنم . در عین حال لطف خداوند به کار ناچیز من ارزش و انعکاسی بخشیده است که هرگز بدان نمی ارزم و می بینم که : (( کم من نثاء جمیل لست اهلا لهه نشرته )) .

و اکنون بدترین شرایطی را که یک انسان ممکن است بدان دچار شود می گذرانم و سرنوشتی جز مرگ یا بدتر از مرگ ندارم . با این همه تنها رنجم این است که چرا نتوانستم کارم را تمام کنم و بهتر بگویم ادامه دهم و این دریغی است که برایم خوابیده ماند . اما رنج دیگرم این است که بسیاری از کارهای اصلی ام به همان علت همیشه زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید می شود آنچه هم از من نشر یافته به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت خام و عجولانه و پرغلط و بد چاپ شده است و تمامی آن را نه به عنوان کارهای علمی – تحقیقی که فریادهایی از سر درد نشانه هایی از یک راه تکانهایی برای بیداری ارائه طریق طرحهایی کلی از یک مکتب یک دعوت جهات و ایده ها و بالاخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقی کرد آن هم در شرایطی تبعیدی ، فشار، توطئه ، فرصت گذرا و حالتی که هر لحظه اش انتظار فاجعه ای می رفت .

آنها همه باید تجدید نظر شود از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد غلط گیری معنوی و لفظی و چاپی شود . اینک من همه اینها را که ثمره عمر من و عشق من است و تمام هستی ام و همه اندوخته ام و میراثم را با این وصیت شرعی یکجا به دست شما می سپارم و با آنها هر کاری که می خواهی بکن .

فقط بپذیر تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم بتوانم با فراغت دل بپذیرم و مطمئن باشم که خصومتها و خباثتها در محو یا مسخ ایمان و آثار من کاری از پیش نخواهند برد و ودیعه ام را به دست کسی می سپارم که از خودم شایسته تر است . لطف خدا و سوز علی تو را در این سکوت سیاه به سخن آورد که همه چیز از دست می رود ملت ما مسخ می شود و غدیر ما می خشکد و برجهای بلند افتخار در هجوم این غوغا و غارت بی دفاع مانده است بغض هزارها درد مجال … نمی دهد و تربیت مهم این عزیز از کودکانم را به تو می سپارم و تو را به خدا و … خود در انتظار هر چه خدا بخواهد .

 مشهد آذر 55

 

منابع :

کتاب  : طرحی از یک زندگی، پوران شریعت رضوی – (همسر دکتر علی شریعتی)

نشر الکترونیکی : وب سایت شریعتی در نیمه حرف.کام، اِنی کاظمی – (Shariati.Nimeharf.Com)


  • آنگاه که کمیت عقل می لنگند، نیایش بلند ترین قله تعبیر را در پرواز عشق در شب ظلمانی عقل پیدا می کند.

    • علی مزینانی
    ۱۰
    مهر
    ۹۱

    ازحدیره تا باغستان

    ره آورد سفربه مزینان

    مزینان از نگاهی دیگر(16 )

    بخش ششم

     درمقابل درب چوبی ولی با عظمت رباط شاه عباسی می ایستم و شکوه استادان چیره دست آن را که با تبحری خاص وهنرمندانه ازتنه درختان عظیم الجثه دربی ساخته اندکه درعصرحاضر حتی به مدد ماشین و اره ها ودلرهای برقی نمی توانند همانند  آن را بسازند و من دراین حیرت سرتعظیم فرود می آورم و بر هنرایرانی آفرین می گویم. گاه درآن دوران شوخ وشنگی که اوقات فراغتمان به بازیگوشی می گذشت وسه ماه تعطیلی را یا قبل از طلوع آفتاب به پشت گردنه می رفتیم وتا گرم شدن هوا چند بغل هیزم برای تنوری که مادران فداکارمان استینه *به دست می کردند وصورت ماهشان از آتش تنور گر می گرفت تا برای ما نان تازه پخت کنند واکنون که درشهرزندگی می کنیم وانواع نان ماشینی را هرروز به هزار زحمت فرومی دهیم مزه ی آن نانهای مادرانه را احساس می کنیم البته در بعضی از مکتوبات تاریخی وجه تسمیه مزینان را به خاطر همین طعم نانش می دانند که ابتدا بوده است مزه ی نان که درگویش مزینانی مصوت آ حذف شده وتبدیل به یا(ی) شده ومی گوییم: میزینو! که این نیز دوراز ذهن نیست چرا که سمنان همسایه همجوار استان ما هم؛ دربرهه ای از زمان نانش سمی شده وآن ناحیه را سم نان نامیدند که به مرور زمان فتحه سین تبدیل به کسره شد و این دوکلمه به هم چسبید ودرزمان فعلی آن را سمنان می خوانند. هرچه هست مزینان سالها مورد توجه سیاحان وجغرافی دانان ومورخان وشاهان وفرهنگ دوستان بوده وهست وبه این نام می شناسندش ومن نیز مفتخر به این نام، بغل بغل هیزم می زدم وآنگاه یا خرواری می شد که با چروا تا خانه می آوردیم ویابا فرغون . وپس ازاندکی استراحت ونون گرماستی* خوردن و قوت گرفتن ، راهی سرآب مزینان می شدم و آنگاه که از شنا وشیرجه وآب وغطه سیرمی شدم راهی کاروانسرا می شدم و بردروازه شاه عباسی در آن دوران پراز خاطره می ایستادم وباخود می گفتم : چند استادزبردست برای ساختن این دو تا لت* درب ، زحمت کشیده وچگونه آن چوبها را تراشیده اند وبا چند نفرشترحمل کرده اند وبه اینجا آورده اند وشاید آن نجارها هم مزینانی بوده اند چرا که در این روستا طایفه ای زندگی می کنند که اسم فامیلشان نجار است و ممکن است اجداد اینها دراین هنرنمایی شریک بوده اند !

                                                                                       

    نمی دانم ومن تخصص آن را ندارم که بگویم این درب ها با چه شیوه ای واز چه جنسی وبا چه هنری ساخته شده وبا تمامی سنگینی وزنش با سرازیر شدن سیلابی در دهه شصت ازجا کنده شد ومدتی بلمی وقایقی شد برای جوانان جسور که برروی آن می ایستادند وبا بیلهایی که برای کشاورزی استفاده می کردند طول وعرض کاروانسرا را پارو می زدندودرخیال خود می اندیشیدند که ؛ برروی دریا ویا دریاچه ای هستند وحسابی به ما حسرت به دلها فخر می فروختند. گاهی نیز دم مارهایی که سیل باخود بدون اجازه ودرنزده به داخل رباط آورده بود می گرفتند و به طرف ما پرتاب می کردند وآنگاه جیغ وفریاد وفرارما ن موجب قهقهه وسرگرمی آنان می شد.

    درآن سال، سیل به راحتی لتهای در را ازجا کند و به داخل شاه عباسی سرازیر شد و درهمان ابتدای ورود، گوسفندانی که چوپانان به دستور صاحبان آنها و درمقابل بی تفاوتی سازمانها ومراکز گردشگری وباستانی ، دراین بنای تاریخی جای داده وآغل مناسبی شده بود همه را خفه کرد وتا مدتها دواتاق ورودی محل دفن آن زبان بسته ها بود و حتی گله داران محترم نخواستند لاشه های آن بیچاره ها را بیرون بیاورند .وفقط درب ورودی هر اتاق را با آجر وگل پوشاندند وبعدها به مرور زمان همین ما بچه ها به کنجکاوی تیغه ها را ریختیم ومدتی خود گرفتار بوی متعفن لاشه ها بودیم.


                            

    بربالای این درب بزرگ جای کتیبه ها وسنگ نبشته هایی که سازندگان ومرمت کنندگان آن همچون علینقی کاشی تاجر و دیگران به یادگار و برای آگاهی از هنر ومعماری ایرانی نصب کرده بودند به همت سارقان ماهر وچیره دست ودرغفلت میراث داران فرهنگی و حافظان آثارباستانی خالی است البته دلمان راخوش کرده ایم که که این یادگاران قرون گذشته در جای مطمئنی گذاشته شده ومحافظت می شود که خداکند چنین باشد!  با حسرتی دوباره به جای خالی کتیبه ها می نگرم وآنگاه پا برروی پله ها ی شرقی ایوان ورودی می گذارم ودرحالی که دست نوشته های  آنانی که همانند من برای دیدن دوباره تاریخ گذشتگانشان باز آمده بودند وبرروی آجرهاو بندهای گچی وسیمانی خط نوشته بودند تا بعدها بخوانند ویادشان کنند به طبقه دوم رباط می روم وباز چندپله وبر روی پشت بام کاروانسرا به دنبال ردپا وجای دست شاه عباس می گردم که برروی خشتهای پخته حک شده بود می گردم اما آنها نیز به مدد شاید دزدان وشاید سکانداران سازمانهای توریستی وگردشگری درجایی مطمئن نگهداری می شوند. جای شکرش باقی است که هرازچندگاهی چند میلیونی برای مرمت این بنا اختصاص پیدا می کند وقسمتی از آن مرمت می شود وبا ته کشیدن هزینه تخصیصی کارناتمام می ماند تا دوباره پولی حواله شود وباز روزاز نوو روزی ازنو.

    از اینجا می توان تمامی خطه مزینان وروستاهای همجوار آن را به زیبایی تماشا کرد. درسمت راست رباط ،مزارامام زادگان مدفون برسرراه ابریشم وروستای قدیمی وتاریخی بهمن آباد که به تعبیر حدودالعالم  درقرون گذشته همانند مزینان شهرکی خرد بوده اند را دید و با ادای احترام به شاهزاده سید اسماعیل وسید علی اکبر فرزندان امام هفتم شیعیان ، به سمت چپ کاروانسرا می نگرم وبرامام زادگان معاصر ودوستان شهیدم که اکنون دربهشت علی (ع)آرام گرفته اند سلام می فرستم وآنگاه به خورشید که درهمین نزدیکی شاه عباسی قرارگرفته وگویی لبخند می زندمی نگرم ولی چشمانم لیاقت دیدنش را ندارد وبا اندکی نورچادرش را برروی مردمکهای کنجکاو می کشد تا مبادا آسیبی ببیند. سبزی صحرا ودر  آن سو باغستان مرا می خواند پس کاروانسرای شاه عباسی را با تمام خاطراتی که برمن واسلافم گذشته است رها می کنم وبه سمت سراووه می زینو وپل چپرخنه برمی گردم .

    ادامه دارد...


    ·       استینه : نیم آستینی کوتاه ،فاق

    ·       گرماست (گورماست): مخلوط شیروماست ونان

    ·       لت : لنگه درب

     

    • علی مزینانی
    ۰۸
    مهر
    ۹۱


    جشن میلاد با سعادت امام رضا (ع) به همت کانون فرهنگی هنری زینبیه مزینان در هیئت شاهزاده حضرت علی اصغر(ع) برگزار شد.

    به گزارش شاهدان کویر مزینان؛ دراین مراسم که پنجشنبه شب، ششم مهرماه همزمان باسالروزمیلاد فرخنده هشتمین پیشوای شیعیان، حضرت امام علی ابن موسی الرضا(ع) وبا حضور شهروندان به خصوص قشرجوان ونوجوان درمزینان برگزار گردید مداحان اهلبیت (ع) به ذکرمولودی خوانی ومداحی حضرت رضا (ع)پرداختند.

    هیئت شاهزاده حضرت علی اصغر(ع) درسال 1386درمزینان تأسیس شد که دراین مدت توانسته با اجرای برنامه های متنوع مذهبی ، فرهنگی وهنری نوجوانان وجوانان مزینانی را به خود جذب نماید .این هیئت که درپوشش کانون فرهنگی هنری حضرت زینب(س)وبا عنوان زینبیه فعالیت می نماید پیش ازاین با برگزاری دعای ندبه وزیارت عاشورا به همت خانواده تاج مزینانی آغاز به کار کرد وبا وقف قسمتی ازمنزل مسکونی حاج حسین مزینانی مکان آن در جنب هیئت ابوالفضلی(ع) تثبیت شد.

    مزینان، دروقف وموقوفات یکی از روستاهای پیشتاز این سنت حسنه می باشد وبا بیش ازده هیئت وتکیه تعصب وتعهد مردمان این خطه به ولایت را به اثبات می رساند.

    عکس: کانون فرهنگی هنری زینبیه مزینان

    • علی مزینانی
    ۰۸
    مهر
    ۹۱

    همزمان با سالروز میلاد فرخنده امام هشتم شیعیان آئین استقبال از کاروان رضوی به همت بسیج شهدای مزینان، دهیاری وشورای اسلامی مزینان، روز پنج شنبه ششم مهرماه برگزار شد

    به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ دراین مراسم آئینی که جمعی از مسئولین محلی شهرستان تازه تأسیس داورزن وشهرستان سبزوار حضور داشتند تعزیه خوانان مزینانی باشبیه سازی مراسم ورود حضرت امام رضا(ع) به خراسان رضوی واز راه تاریخی ابریشم که از مزارامام زادگان مدفون دربهمن آباد شروع   می شود با شکوه خاصی به نمایش گذاشتند

    بنابرگزارش کانون فرهنگی ، هنری زینبیه مزینان؛ دراین مراسم که به همراه شبیه خوانی وحمل نخل عاشورای مزینان همراه بود مردم خداجو ومومن منطقه مزینان پس ازطی مسافت راه ابریشم با حضور دربهشت علی (ع) به غبار روبی وعطر افشانی مزار شهدا پرداختند.

    مراسم استقبال از ورود حضرت ثامن الحجج(ع) هرسال همزمان با روز ولادت آن بزرگوار درمزینان شهرستان داورزن برگزار می شود.




    عکس:کانون فرهنگی هنری زینبیه مزینان



    • علی مزینانی
    ۰۸
    مهر
    ۹۱

    هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله


    زائرین حرم اباعبدالله الحسین(ع) متشکل ازجوانان وعاشقان شهدای نینوا  به زودی عازم کربلا می شوند.

    به گزارش شاهدان کویرمزینان؛ بنا براعلام سرپرست این کاروان زیارتی ، بزودی جمعی از شهروندان مزینانی که بیشترین افراد آن را جوانان ونوجوانان تشکیل می دهند به بارگاه ملکوتی ائمه اطهار(علیهما السلام) درکربلا ، نجف ،کاظمین وسامرا مشرف می شوند.

    وی با ارسال پیام به مدیروبلاگ شاهدان کویرمزینان اظهار داشته است که: با توجه به عدم تکمیل ظرفیت اعزام این کاروان تعداد ده نفردیگر از جوانان ومشتاقان زیارت عتبات عالیات می توانند ضمن تماس با شماره تلفن همراه 09197175428  از چگونگی حرکت وثبت نام اطلاعات لازم را دریافت نمایند .

    • علی مزینانی
    ۰۷
    مهر
    ۹۱


    شاهدان کویرمزینان ؛همیشه برایم سئوال بود که چرا امام رضا (ع) به ایران آمد ؟آیا ولایتعهدی مأمون را پذیرفت ؟ اگرنه دلیل آن چیست؟

    درفرخنده شب میلاد آقا علی ابن موسی الرضا(ع) ویا بهتر بگویم روزمیلاد چون ساعت ازسه بامداد گذشته ومن همچنان بیدارم تا درباره پرسشهایم تحقیق وجوابی منطقی بیابم که ناگهان باب رحمتی گشوده شد ویک مزینانی فرهیخته به نظرم آمد وبا حرکت موس رایانه وکلیک برروی نام او توانستم در اینترنت جواب همه آنچه می خواستم را بیابم وبه شکرانه این یافتن وبه افتخارنام این گرانمایه گوشه ای ازنوشته اورا در زیر تقدیم می نمایم تا شمادوستان نیز حض وافر وکامل ببریدو همچون من از بیانات استاد محمد صادق مزینان نویسنده توانمند حوزه بهره مند شوید.

    امـام رضا و نپذیرفتن ولایتعهدی:                 

     به چه دلیل امام رضا(ع) خلافت و یا ولایتعهدی مامون را در مرحله نخست نمی پذیرفت؟

    آیا مامون در واگذاری حکومت به امام(ع) صداقت داشت و یا این که هدفهای سیاسی دیگری داشت؟

    آیا مامون با این کار در صدد جذب ایرانیان و یا نابودی قیامهای عـلـویـان نـبود؟ آیا مامون با این کار نمی خواست به حکومت خود مشروعیت ببخشد؟ و....

    پـژوهـشـگران بر این باورند: مامون در پیشنهاد خلافت و ولایتعهدی صـداقـت نـداشـت, بـلکه انگیزه های سیاسی مانند: جذب ایرانیان, سـرکـوب نـهـضتها و قیامهای علویان, مشروع جلوه دادن حکومت خود و... او را بـه ایـن کـار وادار کـرده بـود. از ایـن روی, امام رضـا(ع) از پـذیرش پیشنهاد مامون سرباز می زند; اما نه به علتی کـه حـکـومـت را حـق الهی و شرعی خود نمی داند, آن گونه که این آقـایـان پـنداشته اند, بلکه به همان دلیل که حکومت را حق الهی خـود مـی دانـد, پـیـشـنـهاد مامون را رد می کند; چرا که پذیرش پیشنهاد; یعنی تایید و به رسمیت شناختن مامون.

    در پـاسـخ به مامون, امام انگیزه خود را در نپذیرفتن خلافت چنین بیان می فرماید:

    (ان کـانـت هـذه الـخلافه لک والله جعلها لک. فلایجوز لک ان تخلع

    لـبـاسـا الـبسکه الله و تجعله لغیرک و ان کانت الخلافه لیست لک فلایجوز لک ان تجعل لی ما لیس لک.)68

    اگـر این خلافت از آن توست و خدا آن را به تو داده, در این صورت روا نیست حکومتی که خدا به تو داده آن را به دیگری واگذار کنی. و امـا اگـر خـلافت از آن تو نیست, تو نمی توانی آن را به دیگری واگذاری.

    امـام در هـمین روایت, از انگیزه های مامون در پیشنهاد واگذاری حـکـومـت بـه وی سـخـن گفته است. مامون نیز در این گفت وگو, به روشـنـی می گوید: باید ولایتعهدی را بپذیری. امام ناگزیر می شود و با شرایطی ولایتعهدی را می پذیرد.

    امـام(ع) پـس از مـراسم بیعت اجباری, در حضور مردم و دیگران می فرماید:

    (لـنـا علیکم حق برسول الله و لکم علینا به حق فاذا انتم ادیتم

    الینا ذلک وجب علینا الحق لکم.)69

    مـا اهل بیت, به واسطه رسول خدا(ص) بر شما مردم حقی داریم, شما نـیز بر ما حقی دارید وقتی که شما حق ما را به ما دادید, بر ما لازم است که حقوق شما را رعایت کنیم.

    مـامـون انتظار داشت که: امام رضا(ع) به ستایش او بپردازد, ولی آن بـزرگـوار هـیـچ گـونه اشاره ای به مامون نکرد, بلکه خود را صاحب حق معرفی کرد.

    امام رضا(ع) تنها همین سخن را ندارد. همین مطلب را در جای دیگر بـه روشنی بیان می فرماید70 و یا از حوزه کاری گسترده امام سخن مـی گـوید71 و یا در پاسخ خرده گیرندگان برخود که چرا حکومت را پذیرفته و آیا با زهد سازگاری دارد, می فرماید:

    (ریـاست با زهد و تقوا ناسازگاری ندارد, ولی من حکومت مامون را مشروع نمی دانم و بر پذیرش ولایتعهدی او ناگزیر شده ام.)72

    یا:

    (ای فلان, آیا پیامبر بالاتر است و یا وصی و جانشین او؟

    مرد گفت: پیامبر.

    فرمود: آیا مسلمان بهتر است یا مشرک؟

    مرد گفت: مسلمان.

    امـام فـرمـود: یوسف, با آن که پیامبر بود از عزیز مصر که مشرک بـود, خـواست که او را به سرپرستی خزائن و امور اقتصادی بگمارد و حـال آن کـه مامون مسلمان است و من وصی پیامبرم. با این حال, بر این کار ناگزیر شدم.)73

    افـزون بـر آنـچـه کـه یادآور شدیم, نشانه های بسیاری در زندگی امـامـان بـه چـشـم مـی خورد که آنان برای به دست آوردن حاکمیت سـیاسی تلاش می ورزیده و دیگران را غصب کننده حق و حکومت خود می دانـسـتـه و از شیعیان می خواسته اند: با آنان همراهی و همکاری نـداشـتـه بـاشـند74 و برای این که امور شیعیان زمین نماند. به تـشـکیل دولت در دولت تشویق می کرده اند75. دلالت مقبوله عمر بن حنظله بر چنین مطلبی روشن است.

    امام خمینی در کتاب ولایت فقیه, به سیره امامان(ع) اشاره کرده و بـه بسیاری از شبهه های یاد شده, پاسخ گفته است. در بخشی از آن گفتار بلند می نویسد:

    (ائـمـه, عـلـیـهـم الـسـلام, و پیروانشان, یعنی شیعه, همیشه با حـکـومـتـهای جائر و قدرتهای سیاسی باطل مبارزه داشته اند. این مـعنی از شرح حال و طرز زندگانی آنان کاملا پیداست... حکام جور, هـمیشه ازائمه(ع) وحشت داشتند آنها می دانستند که اگر به ائمه, عـلـیـهـم الـسلام, فرصت بدهند قیام خواهند کرد و زندگی توام با عـشـرت و هوسبازی را بر آنها حرام خواهند کرد. این که می بینید هـارون, موسی بن جعفر(ع) را می گیرد و چندین سال حبس می کند یا مـامون, حضرت رضا(ع) را به مرو می برد و تحت الحفظ نگه می دارد و سـرانـجـام مـسـموم می کند, نه از این جهت است که سید و اولاد پـیـغـمبرند و اینها با پیغمبر مخالفند... اینها می دانستند که اولاد عـلـی(ع) داعـیه خلافت داشته و بر تشکیل حکومت اسلامی اصرار دارنـد و حـکومت و خلافت را وظیفه خود می دانند, چنانکه روزی به امـام پـیـشـنـهاد شد: حدود (فدک) را تعیین فرماید تا آن را به ایـشـان بـرگردانند, طبق روایت, حضرت حدود کشور اسلامی را تعیین فـرمـود: یـعـنـی, تـا این حدود حق ماست و ما باید بر آن حکومت داشته باشیم و شما غاصبید.)76

    امـام در ادامـه سخنان بالا, به عالمان و فقیهان دردآشنا و آگاه مـی گـویـد: بـایـد بـه پاخیزید و حکومت ستم را سرنگون سازید و حکومت اسلامی را برپا کنید.

    منبع :پایگاه اطلاع رسانی حوزه - مجله حوزه شماره 94و95 صفحه 67 به قلم حجت الاسلام محمدصادق مزینانی  محقق ونویسنده حوزه علمیه

    • علی مزینانی
    ۰۷
    مهر
    ۹۱


    مقدمه:

    امام علی ‌بن موسی‌الرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند.

    ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختی‌ها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می‌نماییم.

     نام، لقب و کنیه امام:

    نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" می‌باشد. امام محمد تقی (علیه السلام) امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل می‌فرمایند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بوده‌اند و ایشان را برای امامت پسندیده‌اند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بود‌ند."

    یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر این سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان می‌باشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن می‌گردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد.

     پدر و مادر امام:

    پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ﻫ.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت.

     تولد امام:

    حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدﺓ الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامی‌که به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌کردم و وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لااله‌الاالله" را از شکم خود می‌شنیدم، اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی‌رسید. هنگامی‌که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت.

     نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است، از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.

     

    زندگی امام در مدینه:

    حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می‌پرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می‌داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می‌نگریستند. تا قبل از این سفر، با اینکه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود، اما در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

     امام در گفتگویی که با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می‌فرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچه‌های شهر مدینه عبور می‌کردم، عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می‌آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینکه این کار را انجام می‌دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى‌نگریستند."

     امامت حضرت رضا (علیه السلام):

    امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نماییم.

     یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) می‌گوید: «ما شصت نفر بودیم که موسی بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: "آیا می‌دانید من کیستم؟" گفتم: "تو آقا و بزرگ ما هستی." فرمود: "نام و لقب من را بگویید." گفتم: "شما موسی بن جعفر بن محمد هستید." فرمود: "این که با من است کیست؟" گفتم: "علی بن موسی بن جعفر." فرمود: "پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می‌باشد."» در حدیث مشهوری نیز که جابر از قول نبى ‌اکرم نقل می‌کند امام رضا (علیه السلام) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شده‌اند. امام صادق (علیه السلام) نیز مکرر به امام کاظم می‌فرمودند که "عالم‌ آل محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو می‌باشد."

     اوضاع سیاسی:

     مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد:

     ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.

    1-      پنج سال بعد از‌ آن که مقارن با خلافت امین بود.

    2-      پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.

     مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبت‌های اسفبار برای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام) می‌شد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.

    اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل ‌بن ‌سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید می‌کرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می‌کردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر می‌خواستند و این، بر اثر ستم‌ها و نارواییها و انواع شکنجه‌های دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایه‌های قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کناره‌گیری کند، زیرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی که مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌کردند و او را به عنوان جانشین امام می‌پذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام می‌دانستند لذا قیامهایی که بر ضد حکومت می‌شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد.

     او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود می‌کند که در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه می‌گردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام می‌گرفت دلیل و توجیه خود را از دست می‌داد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمی‌شد. از طرفی او می‌توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان می‌کرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست می‌دهد.

    سفر به سوی خراسان:

    مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه، جبل، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر می‌شد. لذا امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش می‌دادند.

     حدیث سلسلة الذهب:

    در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف می‌فرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه می‌شد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به همراه گروه‌های بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته و عرضه داشتند: "ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد." امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق می‌گریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند، بر مرکب امام بوسه می‌زدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم می‌خواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: "کلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود." سپس امام فرمودند: "اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم."

     این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لااله‌الاالله که مقوم اصل توحید در دین می‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام می‌باشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت می‌دانند.

     ولایت عهدی:

    باری، چون حضرت رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت: "همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام) هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی بن موسی رضا (علیه السلام) ندیدم." پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: "تصمیم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم." حضرت فرمودند: "اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی." مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند:‌ "هرگز قبول نخواهم کرد." وقتی مأمون مأیوس شد گفت: "پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید." این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند: "از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد." اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند: "اینک که مجبورم، قبول می‌کنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم." مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: "خداوندا! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی."

     جنبه علمی امام:

    مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام و اعتبار بی‌همتای امام را در میان ایشان می‌دید می‌خواست تا این قداست و اعتبار را خدشه‌دار سازد و از جمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظره‌ای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام را زیر سوال ببرند که  شرح یکی از این مجالس را می‌آوریم:

     "برای یکی از این مناظرات، مأمون فضل بن سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری، بزرگ علمای یهود، روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)، بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت: "دوست دارم که با پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عموی امام می‌باشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید." صبح روز بعد مجلس آراسته‌ای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند: "آیا می‌خواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان می‌شود." او گفت: "بلی فدایت شوم." امام فرمودند: "وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومی‌شان بشنود و ببیند که سخنان تک ‌تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون می‌فهمد که توانایی کاری را که می‌خواهد انجام دهد ندارد و پشیمان می‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم." سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت: "دوست دارم با ایشان مناظره کنید." حضرت رضا (علیه السلام) نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: "اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند." عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کرد و حضرت تمام سؤالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.

     رجاء ابن ضحاک که از طرف مأمون مامور حرکت دادن امام از مدینه به سوی مرو بود، می‌گوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی‌شد مگر اینکه مردم از هر سو به او روی می‌آوردند و مسائل دینی خود را از امام می‌پرسیدند. ایشان نیز به آنها پاسخ می‌گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می‌فرمود. هنگامی که از این سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو کردم. مأمون گفت: "آری، ای پسر ضحاک! ایشان بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است."»

     اخلاق و منش امام:

    خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه‌ای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می‌کرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی‌نمود.

     یکی از یاران امام می‌گوید: "هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می‌توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی‌کرد در حضور دیگری پایش را دراز نمی‌فرمود. هرگز ندیدم به کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بلکه تبسم می‌فرمود. چون سفره غذا به میان می‌آمد، همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می‌نشاند و آنان همراه با امام غذا می‌خوردند. شبها کم می‌خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می‌گذراند. بسیار روزه می‌گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمی‌کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک، مخفیانه به فقرا کمک می‌کرد." یکی دیگر از یاران ایشان می‌گوید: "فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می‌کرد، خود را می‌آراست (لباسهای خوب و متعارف می‌پوشید). شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: "ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی‌گیریم."

     شخصی به امام عرض کرد: "به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی‌رسد." امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار، آنان را بزرگوار ساخت."

     مردی از اهالی بلخ می‌گوید: "در سفر خراسان با امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم: "فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره‌ای جداگانه بنشینند." امام فرمود: "ساکت باش، پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است."

     یاسر، خادم حضرت می‌گوید: «امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود: "اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق می‌افتاد که امام ما را صدا می‌کرد و در پاسخ او می‌گفتند: "به غذا خوردن مشغولند." و آن گرامی می‌فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود."»

     یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت: "من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشته‌ام و خرجی راه را تمام کرده‌ام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده‌ام." امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت و از پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود: "این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی."

     آن شخص نیز دینارها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند: "چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟" فرمود: "تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم."

     امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمی‌کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می‌داشتند.

     یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می‌گوید: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه‌ای دید و پرسید: "این کیست؟" عرض کردند: "به ما کمک می‌کند و به او دستمزدی خواهیم داد." امام فرمود: "مزدش را تعیین کرده‌اید؟" گفتند: "نه هر چه بدهیم می‌پذیرد." امام برآشفت و به من فرمود: "من بارها به اینها گفته‌ام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام می‌دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می‌کند مزدش را کم داده‌ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده‌ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند کم و ناچیز باشد؛ می‌فهمد که بیشتر پرداخته‌ای و سپاسگزار خواهد بود."»

     خادم حضرت می‌گوید: «روزی خدمتکاران میوه‌ای می‌خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود: "سبحان الله اگر شما از آن بی‌نیاز هستید، آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید."»

     مختصری از کلمات حکمت‌آمیز امام:

    امام فرمودند: "دوست هر کس عقل اوست و دشمن هر کس جهل و نادانی و حماقت است."

    امام فرمودند: "علم و دانش همانند گنجی می‌ماند که کلید آن سؤال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت کند زیرا در این امر چهار طایفه دارای اجر می‌باشند: 1- سؤال کننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده."

    امام فرمودند: "مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقل است."

    امام فرمودند: "چیزی نیست که چشمانت آنرا بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است."

    امام فرمودند: "نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است."

     شهادت امام:

     در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخن‌های دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخن‌هایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهر‌آلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انار تناول کنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند.

     تدفین امام:

    به قدرت و اراده الهی امام جواد (علیه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ایشان را غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.

    منبع :پایگاه اسلامی-شیعی رشد   http://www.roshd.org

    • علی مزینانی
    ۰۷
    مهر
    ۹۱

    شاهدان کویرمزینان: می خواستم درشب ولادت سراسرسعادت ولی نعمتمان حضرت امام رضا (ع) فقط به تبریک فرخنده میلادش اکتفا کنم ولی با گشت وگذار درفضای مجازی به مطلب جالبی در وب همشهری گرانقدرمان جناب مستطاب داورزنی رسیدم که آماری ازنام وکنیه این امام همام ذکرشده بود وحیفم آمد که از آن بهره نبریم لذا بی هیچ دخل وتصرفی مطلب زیر تقدیم به شیعیان حضرتش می شود.

    رضا نام چند ایرانی است؟

    نام رضا یک میلیون و سی هزار و دویست وبیست وچهاربار در پایگاه اطلاعات جمعیت به ثبت رسیده است به این معنی که این تعداد افراد با نام "رضا" نامیده می‌شوند.
    ائمه (ع) انتخاب نام را نوعی مبارزه و پاسداری از حریم ارزشها می دانستند ؛ مردم مومن ایران نیز به این حرمت بیش از یک میلیون و سی هزار از فرزندان خود را "رضا" نامیده‌اند.
    پایگاه ثبت احوال اعلام کرد:دویست وهشتادپنجهزارو چهارصد وسه نفر هادی ، یکصدوچهل وسه هزارو پانصدوسه نفر صادق ، هفتادویک هزارو دویست شصت وهفت نفر ولی ، چهل وپنج هزار نفر صابر ، بیست وچهارهزارو هشتادوسه نفر فاضل ، یازده هزارو چهارصدوهشتادوپنج نفر صدیق ، دوهزارو یکصدوچهل ودونفرراضی و یک‌هزارو سیصدوهفتادوپنج نفر زکی که از فراوان ترین القاب امام هشتم شیعیان می‌باشند به ثبت رسیده است.

    امام رضا (ع) تنها یک کنیه (ابوالحسن) داشتند که بیست ونه هزارو چهارصدوسیزده نفر تاکنون به این اسم نامیده شده‌اند.

    در مجموع القاب و کنیه‌ امام علی بن جعفر(ع) یک میلیون و ششصد وچهل وپنجهزارو هفتصدوهشتادونه بار در پایگاه اطلاعات جمعیت کشور به ثبت رسیده است.

    همچنین اسامی ترکیبی با نام رضا نیز به ترتیب، علیرضا نهصدوهشتادوپنج هزارو چهارصدوچهل ویک بار ، محمدرضا 874هزارو 519 بار ، غلامرضا 378 هزارو 761 بار ، حمیدرضا 281 هزارو 718 بار ، امیررضا 143 هزارو 349 بار ، احمدرضا 93هزارو 258بار ، رضاعلی 11 هزارو 290 بار ، حسن‌رضا 6هزارو 612 بار ، حسین‌رضا 4 هزارو 323 بار ، وحیدرضا 3هزارو 774 بار ، رضاحسین یک‌هزارو 387 بار ، رضامحمد 345 بار و رضاحسن 17 بار فراوان‌ترین اسامی ترکیبی هستند که در این پایگاه به ثبت رسیده است.

    بر همین اساس چهار میلیون و چهارصد وچهل وسه هزارو پانصد وهفتاد وهفت
    نفردر ایران به قصد تبرک جستن از القاب و کنیه ایشان به این اسامی نامگذاری شده‌اند.
    هشتمین پیشوای شیعیان امام علی بن موسی الرضا علیه السلام یازدهم ذی القعده سال یکصدوچهل وهشت هجری در مدینه دیده به جهان گشود و در پنجاه وپنج سالگی آخر ماه صفر سال دویست وسه هجری به شهادت رسیدند و در شهر مشهد دفن شدند.
    منبع : داورزن شناسی
    • علی مزینانی
    ۰۵
    مهر
    ۹۱

    مراسم نمادین ورود امام رضا(ع)به استان خراسان درمزینان شهرستان داورزن بازسازی می شود

    به گزارش شاهدان کویرمزینان؛ همزمان با سالروز هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت وامامت حضرت ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا(ع) ورود تاریخی  حضرت به خراسان بزرگ ازمسیر مزینان ، توسط تعزیه خوانان این خطه روز پنجشنبه ششم مهرماه به نمایش گذاشته می شو د.

    مراسم استقبال ازکاروان رضوی مدت پنج سال است که درمزینان باحضورمسئولین محلی ومردم ولایتمدارمزینان درسالروزمیلاد خجسته امام رضا(ع)شبیه سازی می شود.

    مهدیه مزینانی های مقیم تهران با ارسال پیامک به شهروندان مزینانی ازآنان دعوت نموده تا دراین مراسم معنوی شرکت نمایند.

    *عکس تزئینی است

    *عکاس: محمدمهدی مزینانی


    • علی مزینانی
    ۰۲
    مهر
    ۹۱
    مزینان  در ردیف 120روستای هدف گردشگری مصوب شد
    به گزارش شاهدان کویر مزینان مدیر کل طبیعت گردی سازمان میراث فرهنگی و گردشگری از تعیین و تصویب 120 روستای هدف گردشگری کشور خبر داد.

    به گزارش فارس ،محمد علی فیاضی اظهار داشت: 120 روستای هدف گردشگری در کارگروه عملیاتی روستاهای هدف گردشگری با حضور مسئولان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، وزارت کشور، وزارت راه، مرکز توسعه روستایی و مناطق محروم ریاست جمهوری و بنیاد مسکن به تصویب رسید.

    وی افزود: این روستاها به عنوان روستاهای دارای اولویت مصوب شده اند.

    به گفته مدیر کل طبیعت گردی سازمان میراث فرهنگی و گردشگری قرار است به منظور بهره برداری از ظرفیت های این روستاها در جهت توسعه گردشگری و توانمندسازی جوامع محلی، زیرساخت های لازم برای توسعه آنها فراهم شود.

    شاهدان کویر مزینان ؛ دربین اسامی خراسان رضوی نام مزینان عزیزمان که پیش از این به ثبت آثارملی وباستانی درآمده می درخشد.

    اسامی زیر به عنوان سهمیه خراسان رضوی مصوب شده است:


    خراسان رضوی 5 بوژان، مزینان، دیزبادعلیا، زعفرانیه، شمخال


    • علی مزینانی
    ۰۱
    مهر
    ۹۱

    ازحدیره تا باغستان

    ره آورد سفربه مزینان

    مزینان از نگاهی دیگر(16 )

    بخش پنجم

    گاه جوانی قلدر به تنهایی و یا با دو سه نفر از دوستانش به رسم شاهی  زودتر ازهمه به میانه غوطه گاه می رفتند و برای ساعتی برآنجا حاکم می شدند و اعلام می نمودند: که آب قُرُق است و ما نوجوانان از ترس اینکه مبادا گرفتارشان شویم و سرمان را زیر آب کنند به انتظار می نشستیم تا گروهی پرزورتر از آنان بیایند واین قرق را بشکنند وماهم با خیال آسوده شیرجه وکله محلق* می زدیم وپس از آن از آب بیرون می آمدیم و درحالی که دندانهایمان از سوز سرما به هم می خورد درمیان قومها * می غلطیدیم و بدن نحیف و سوخته از گرمای کویر حسابی آغشته به خاک می شد وبا این  کار سردی از تنمان بیرون می رفت  و دوباره دسته جمعی با کشیدن فریادی از روی خوشحالی به میانه آب می پردیم .

    گاهی با زدن شیرجه اشتباهی موجب خنده دیگران  می شدیم و می گفتند: فلانی  شکم آب را پاره کرد. بعضی ها هم استادانه بدون آنکه دوره ای وکلاس آموزشی ببینند به مدد تجربه بر روی تک درخت تویدنه * که در کنارغطه گاه سالها همسایه ی نهرآب بود وگویی پیری نیز دراو اثر کرده  که کمرش خمیده ولی در تابستان سرسبز وسرحال میزبان فرزندان کویربود؛ می رفتند و با چابکی از روی آن تا رسیدن به آب، یک یا دوتا معلق می زدند که اگر غریبه ای آنان را می دید باورش نمی شد که اینها روستازادگانی هستند که اصلا استخری را در شهر ندیده اند!

    یادش بخیر بعضی از روزها با یکی دونفر از دوستان از کله سحر راهی سرآب مزینان می شدیم وتالنگ ظهر* ،گاهی تا ساعت دو وسهویا نزدیک عصر در آب زلال شنا می کردیم وچون تنمان خسته از سینه اوو می شد روی پشت بام مرده شور خانه و.در زیر نورخورشید دراز می کشیدیم وبعضی از وقتها چندان خسته می شدیم که ساعتها بر روی این مرده شورخانه می خوابیدیم واگر صدای گله ی گوسفندان ویا هین وهن کشاورزانی که به چروایشان * فرمان می دادند تا تند تر راه برود تا اذان شب همانجا می خوابیدیم.گاهی هم به اوامراین دهقانان که سبست* ویا بار علفی  را برپشت الاغ بیچاره گذاشته بودند و از آنها می خواستند که تندتر راه بروند واگر حیوان اطاعت نمی کردمیخ طویله ی زنجیر اوسار*را در پشتش فرومی کرد وحیوان از زمین کنده می شد وچون باد درحالی که از درد لگدی می پراند به سرعت حرکت می نمود وموجب خنده ما می شد ودیگر خواب ازسرمان می پرید!

     گاه نیز برای گرفتن یکی دو قِران* از زنانی که به همراه پسران و دختران و دامادهایشان به سرآب آمده بودند وازما می خواستند که برایشان شیرجه بزنیم و کله د اوشونک *وتقی مرده * برویم،وما درهوای سردغروب کویر، عرض وطول غطه گاه را برای گرفتن آن پول سیاه شاید دهها بار طی می کردیم واگر آنها دلشان به رحم نمی آمد همچنان تا تاریکی شب سینه او می کردیم. پس از آن انعام خویش را دریافت می کردیم وهمانطور خیس لباس می پوشیدیم وبه تاخت خودرا به دکان کربجبعلی* خیرخواه که اززمانی که من می شناختمش وتا هنگامی که مرد موهای سرش یک دست سفید بود ؛ می رساندیم وبا یک قرانی که نصیبمان شده بود زبان گاو*، قرقوریت *،وچند خوراکی دیگر می خریدیم ودیگر همسن وسالهایمان را حسابی داغ دل می کردیم  .


       نهر آب مزینان، همچون جادوگری مرا به افسون خویش گرفتارکرده و نمی گذارد لحظه ای ودمی از روزهای خوش به یاد ماندنی  نوجوانی جدا شوم هر لحظه ای وهر نقطه اش نکته های فراموش ناشدنی روزگاری است که می خواستیم زودتر بزرگ بشویم وگاه دورازچشم والدین درگرمابه وسط بازار موهای نرم ولطیف صورتمان را باتیغ می تراشیدیم تا تبدیل به سبیل مردانه شود و ای کاش چنین نمی شد! اکنون سروصورت خودرا درآیینه می بینم ومی خواهم سفیدی موهایم را با رنگ وحنای هندی همانند دوره نوجوانی کنم تا دیگران نگویند: حاج آقا احترام شما واجبه وچون می شنوم که : حاجی شما جای پدرمن هستید! دنیا برروی سرم آوار می شود یکه ای می خورم ومرگ را درهمین نزدیکی می بینم شاید همین فردای قیصرامین پور که خود می دانست که: ناگهان چه زود دیر می شود. وناگهان چه زود گذشت

    دلم می خواهد لخت شوم و بی هیچ خیال وترسی این بار محلقی بزنم وتا نزدیک ترازی که به یغما رفته سینه اوو کنم ولی دیگر نه از نیروی نوجوانی خبری است ونه از غوطه گاه اثری مانده انگار وقتی دوران نوجوانی ما که به پایان رسید اینجا هم عمرش تمام شد. به جای آن استخربزررگ گلی حالا جوی آب سیمانی، آب را تا صحرا می برد .مرده شورخانه هم ازبیخ وبن وبران شده واکنون بر بالای قبرستان  مکانی دیگرساخته اند با امکانات سردخانه ای. تا میت یک روزدیگر چشم انتظار عزیزانش بماند وبا آنها وداع نماید درکناراین سردخانه نیز حسینیه ای بنا شده که از باقیات وصالحات مجاهدخستگی ناپذیر شهید بسیجی حاج محمد امین آبادی است که تاقبل ازشهادت خدمات فراوانی به مزینان کرد همانند همین سردخانه و مخابرات و موتورآب وسروسامان دادن مسیر آب  جاری دربازار وکارهای دیگر که می توان گفت: بعد ازانقلاب آبادانی زادگاهم مرهون اوست. شاید اگر سال شصت وچهار اوشهید نشده بود امروزمزینان شهرستانی بود با شهرهای فراوان واین غوطه گاه برای فرزندان ما استخری فراموش نشدنی وبه یادماندنی . وما نوجوانان دیروز به همراه این نسل خودمانی بعد ازغوطه برای گرفتن عکس یادگاری به داخل شاه عباسی می رفتیم ودر کنار یادگاری هایی که خودمان با رنگی که برپشت گوسفندان می مالیدند تا آنها را درمیان گله شناسایی کنند برروی این میراث تاریخی که هیچ بانی ومتولیی ندارد وبه راحتی سنگ نبشته هایش را می دزدند، می نوشتیم :خط نوشتم از طریق روزگار من بمیرم خط بماند یادگار. عکسی برای فردای جوانی فرزندانمان می انداختیم تا آنان نیز روزی روزگاری با فرزندانشان به اینجا قدم بگذارند وبرایشان بگویند که در این مکان زمانی مزینان قدیم بوده وکاروانیان برای تجارت با عبور از راه ابریشم به این دیار سفر می کرده اند.

    ولی حالا من تنها آمده ام تا آنچه را در آن دوران ندیده بودم وتاریخش را نمی دانستم با اندوخته ای اندک دوباره احوال گذشتگانم را مرور کنم. درکنار این رود جاری زلال ، کاروانسراهایی قرارداشته که درنوع خود هرکدام به تنهایی قدمت مزینانم را حکایت می کنند. کاروانسرای انوشیروانی که یادگار دوران خسروانی است ، کاروانسرای مأمونی  که نمایانگر عبور وحضور ولی نعمتان امام هشتم حضرت رضا (ع)است که چون ازمرو عازم خراسان بزرگ شد وبه اجبار ولایتعهدی حکومت جور را پذیرفت  گویی از این سرزمین عبورکرد که بعداز پانزده قرن همچنان  به یمن قدوم مبارک حضرتش نهرمزینان پرآب است وصحرایش سرسبز. واکنون چندسالی است که شبیه خوانان وتعزیه داران خوش ذوق مزینانی مسیر حرکت کاروان رضوی را بازسازی می کنند و کویرنشینان ولایتمدار باچشمانی اشکبار که انگار به حقیقت همان لحظه امامشان را می بینند که مظلومانه به قتلگاه می رود به استقبال این کاروان می شتابند. وشاید حذیره درهمان زمان با این کاروان همراه بوده ویا بعدها به مزینان آمده ودراینجا ساکن شده ومأمون برایش کاروانسرایی بنا کرده است. ولی افسوس که دیگرنه ازبنای نوشیروانی ونه از کاروانسرای مامونی اثری برجای مانده است ولی جای شکرش باقی است که کاروانسرای سوم که به فرمان شاه عباس صفوی از آجروسیمان محکم ساخته شده تا کاروانیانی که شبانه ازاین خطه عبور می کنند بی سرپناه نمانند و با خیالی آسوده در رباط شاه عباسی شب را سحرنمایند. با آنکه به تدبیر شاه صفوی در کنا رهر چشمه ای باید کاروانسرایی ساخته می شد وعدد آن به هزار می رسید اما بنا برهوشمندی وزیرکاردانش نهصد ونود نه تا ساختند تا هرکه به خواهد از آن به نیکی یادنماید با تعجب بگوید نهصد ونود ونه تا!  ودرمقابل آن حوض آبی ساخته اند تا علاوه براستفاده کاروانیان، دهقانان وزارعان وکشاورزان از آب سردش درتابستان بهره ببرند.

    البته در صحرای بزرگ مزینان چندین حوض دیگر که درحقیقت یخچالی قدیمی است به نامهای حوض سعادت ، حوض زهرا ، حوض حاج محمدعلی خوردی*و... ساخته شده وشاید نام هریک به پاس سازنده ویا بانی آن نامگذاری شده است.                                                                                                           

                                                                                                                                          ادامه دارد...


    *محلق : به کسرمیم وفتح ح ولام مشدد یعنی معلق . ملق هم می گویند

    *قوم : خاک نرم، خاک رس      

    *تویدنه : توت       

     * لنگ ظهر : بعدازظهر      

      * چروا : الاغ

    *سبست: یونجه       

    * اوسار: افسار      

      *قران : به کسر قاف  ریال 

     * کله داوشونک : سر را زیر آب بردن درحال شنا وبدون نفس

        * تقی مرده : به پشت شنا کردن

    * کربجبعلی : کربلایی رجب علی     

    *زبان گاو : یک نوع گز     

    *قرقوریت : قرقوروت

    *خوردی : کوچک ، خرد

     

     

    • علی مزینانی