بایگانی شهریور ۱۴۰۲ :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۴ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

۳۱
شهریور
۰۲

کاروانسرای مزینان، مأمنی امن پس از چهار منزل خطرناک در مسیر شاهرود به سبزوار/ محل عبور تمامی سفرنامه‌نویسان دوره قاجاریه

 

تمامی سفرنامه‌نویسان دوره قاجاریه که از کاروانسرای مزینان عبور کرده بطور کوتاه یا مفصل به تشریح منزل مزینان و آثار و ابنیه عام‌المنفعه آن و وضعیت روستا پرداخته‌اند هنگام عبور فریزر که ظاهراً برای نخستین‌ بار این مکان را در نوشته‌های خود آورده، مزینان را آباد و دارای برج و باروهایی محکم تشریح کرده است.

مزینان از دیر هنگام یکی از منازل مهم و حیاتی شاهراه قدیم و جاده ابریشم و به‌خصوص محور شاهرود به سبزوار بوده است، این مکان که جاده امروزی حدود 5 کیلومتر از آن فاصله گرفته پس از چهار منزل خطرناک شاهرود به سبزوار یعنی میان دشت، الهاک، عباس‌آباد، صدرآباد مأمنی نسبتاً مطمئن و آسوده قلمداد می‌شد.

مزینان در حال حاضر یکی از روستاهای آباد و پرجمعیت شهرستان داورزن است که در فاصله حدود 75 کیلومتری غرب سبزوار  قرار گرفته است. در جبهه جنوب غربی روستا کاروانسرایی بزرگ و نسبتاً سالم و آب انباری بر جای مانده که به «رباط شاه عباسی» معروف بوده است.

کاروانسرای مزینان، مأمنی امن پس از چهار منزل خطرناک در مسیر شاهرود به سبزوار/ محل عبور تمامی سفرنامه‌نویسان دوره قاجاریه

عبور تمامی سفرنامه‌نویسان دوره قاجاریه از کاروانسرای مزینان

هر مسافری که قصد سفر و عبور از این مکان را داشته در کاروانسرای یاد شده اطراق کرده و حتی برای اندک زمانی هم که شده در آن  استراحت کرده  است تقریباً تمامی سفرنامه‌نویسان دوره قاجاریه که از این مکان عبور کرده بطور کوتاه یا مفصل به تشریح منزل مزینان و آثار و ابنیه عام‌المنفعه آن و وضعیت روستا پرداخته‌اند هنگام عبور فریزر که ظاهراً برای نخستین‌ بار این مکان را در نوشته‌های خود آورده، مزینان را آباد و دارای برج و باروهایی محکم تشریح کرده است.

اما در زمان بازدید جرج کرزن، مزینان از «پریشان‌ترین نقاط» با دیوارهای خراب بوده است. او از کاروانسرای بزرگ مزینان به‌عنوان یادگاری‌های دوران قدیم و از آثار شاه‌ عباس یاد کرده و قدری به تشریح آن پرداخت است.

هوتوم شیندلر نیز از کاروانسرای شاه عباسی مزینان و چاپارخانه آن نام برده است. سیف‌الدوله ضمن سفر از شاهرود به سبزوار علاوه بر کاروانسرا به قلعه، چاپارخانه بازار مسجد و حمام و همچنین به مهمانخانه‌ای که توسط «حسام‌السلطنه» ساخته شده بود اشاره کرده است.

ناصرالدین شاه در سفرنامه دوم خود درباره کاروانسرای مزینان می‌نویسد: «… کاروانسرای خوبی هم دارد که می‌گویند از بناهای شاه عباس است اما حاجی علی نقی تاجر تعمیر کرده است…» و میرزا قهرمان امین لشکر نیز مشابه همین خبر را نقل کرده است.

اعتمادالسلطنه از چگونگی ساخت و ایجاد قلعه‌های قدیم و جدید مزینان خرابی‌های سیل و تجدید عمارت آن حکایت کرده و از خانه‌های تازه‌ساز، دکان‌ها مدرسه و حمام و همچنین از کاروانسرای خارج قلعه مزینان روایت کرده است. او به تشریح فضاهای معماری کاروانسرا پرداخته و کتیبه‌های آنرا قرائت و مکتوب کرده است.

در سال1320 قمری افضل‌الملک مزینان را دارای دروازه و خیابانی وسیع و نهر آبی در میان خیابان ذکر کرده و آنرا دهی ممتاز و آباد در میان دهات اطراف  عنوان کرده است.

براساس کتیبه سر در ایوان ورودی کاروانسرا این بنا در زمان شاه عباس دوم توسط «حاج محمد طالب پسر حاجی معین‌الدین اصفهانی ساخته شده و در سال 1283 هجری توسط حاجی علی نقی تاجر کاشانی» مرمت و بازپیرایی شده است.

سبک معماری ویژه بنا و قابل قیاس بودن آن با ابنیه مشابه آن در منطقه و دارا بودن ایوان‌های قرینه، طاق‌های جناغی و دیگر ممیزات این کاروانسرا، نیز دلیلی دیگر بر تعلق آن به عصر صفوی است.

کاروانسرای مزینان، مأمنی امن پس از چهار منزل خطرناک در مسیر شاهرود به سبزوار/ محل عبور تمامی سفرنامه‌نویسان دوره قاجاریه

مشخصات معماری

اعتمادالسلطنه بازدید خود را از کاروانسرای مزینان بدین‌گونه گزارش می‌دهد: «…. این کاروانسرا از طرف بیرون هفتاد و دو قدم و عرض شصت و شش قدم است و دو ایوان دارد که یکی از آن در بالای مدخل و دیگری در طرف مقابل و در زیر ایوان طرف مقابل اطاق تحتانی است و در دو طرف ایوان‌ها از طرف طول شش حجره و از سمت عرض هم شش حجره متصل به یکدیگر دارد بدون ایوان و در چهار زاویة آن چهار طویله ساخته شده و دوازده صفّه دارد به انضمام یک غلام گردش و دو اطاق فوقانی که در دو طرف ایوان واقع است مدخل کاروانسرا رو به شمال است...». کاروانسرا با پلان خارجی تقریباً مربع شکل به ابعاد 61 × 63 متر و با مصالح ساختمانی آجر و ملاط گچ و در پی‌ها با سنگ لاشه و به سبک دو ایوانی ساخته شده است.

ورودی با ایوانی رفیع

ورودی کاروانسرا در میان یک ایوان رفیع و در جبهه شمالی قرار گرفته است در جناحین ایوان 12 طاق‌نما و در هر طرف 6 طاق‌نما با قوس جناغی تعبیه شده است. بر دو بازوی ایوان ورودی دو طاق‌نمای کم عرض بصورت دو طبقه اجرا شده و دو طاق‌نمای دیگر بر فراز طاق‌نماهای ابتدایی دو طرف ایوان تعبیه شده که بدین صورت این بخش از بنا به‌صورت دو طبقه تبدیل شده است.

 هر کدام از غرفه‌ها دارای یک یا دو سوراخ به ابعاد 10 × 20 سانتی‌متر تعبیه شده که به اطاق‌های پشتی نور می‌رسانند.

در میان ایوان و بالای سر در ایوان ورودی کتیبه‌ای مربع شکل به اندازه تقریباً یک مترمربع و در داخل قاب مدخل و در لچکی‌های دو طرف قوس یک کتیبه مستطیل شکل به ابعاد تقریباً 25 × 60 سانتی‌متر نصب بوده است. کتیبه سنگی وسطی از جنس مرمر سفید و کتیبه سمت چپ از جنس خاکستری رنگ است، در جناحین ایوان دو سکو به ارتفاع حدود یک متر تعبیه شده  است.

هشتی ورودی

پس از ایوان ورودی و درگاهی انتهای آن هشتی قرار دارد. هشتی ورودی به شکل چهار گوش ساخته شده و در طرفین آن دو غرفه دو طبقه تعبیه شده که از طریق درگاهی‌های کم‌عرض دیوار انتهایی آنها به دو اطاق مستطیل شکل راه می‌یابند. سکوهایی پهن به ارتفاع حدود یک متر در پای دیوارهای این غرفه‌ها تعبیه شده که از روی سکوهای شمالی به پشت  طاق‌نماهای جناحین ایوان راه می‌یابند. پس از غرفه‌ها در طرفین ابتدای راهرو درگاهی‌های کم‌عرض و بلندی وجود دارد که هر کدام با 15 پله به پشت‌بام منتهی می‌شود.

 راهروی مابین هشتی و ایوان شمالی حیاط فضایی مستطیل شکل با سقف گنبدی است که در دیوارهای دو طرف آن دو طاق‌نمای بلند بر روی سکوهایی به ارتفاع حدود یک متر جا گرفته‌ان، سقف هشتی و راهرو به‌وسیله چهار تویزه عریض به پنج قسمت تفکیک شده‌اند. حیاط مرکزی به ابعاد 30×35 متر است که درگاهی‌های چهارگوشه آن را به صورت هشت‌ وجهی به نظر می‌رساند.

در دو ضلع شمالی و جنوبی حیاط دو ایوان بلند و در اضلاع آن جمعاً 24 ایوانچه و غرفه‌های پشت آنها تعبیه شده است. در طرفین هر یک از ایوان‌های شمالی و جنوبی سه ایوانچه قرار دارد که از دیوار انتهایی به اطاق‌های مربع شکل پشتی راه می‌یابند، نکته قابل توجه ایجاد تقارن کامل در نماسازی حیاط و فضاسازی اطراف آن است.

در پشت ایوان جنوبی به جای هشتی پشت ایوان شمالی اطاقی مربع شکل وجود دارد که با ایجاد ایوانچه‌هایی در اطراف آن به صورت چهار صفه تبدیل شده است. ایوانچه‌های دو ضلع شرقی و غربی نیز به‌وسیله درگاهی‌هایی کوچک در انتهای خود به اطاق‌های مربع شکل گشوده می‌شوند قوس تمامی این غرفه‌ها جناغی شکل هستند.

کاروانسرای مزینان، مأمنی امن پس از چهار منزل خطرناک در مسیر شاهرود به سبزوار/ محل عبور تمامی سفرنامه‌نویسان دوره قاجاریه

درگاهی برای ورود به فضای داخلی استطبل‌ها

در هر گوشه حیاط یک درگاهی وجود دارد که آن را به فضای داخلی اسطبل‌ها مرتبط می‌کنند. اسطبل‌ها مشتمل بر چهار تالار در گوشه‌ها و دالانهایی در پشت اطاقهای ضلع جنوبی شرقی و غربی حیاط هستند. تالارهای گوشه‌ها دارای چهار ستون مربع شکل آجری هستند که سکوهایی را در میان گرفته و با طاق و طویزه‌های خود به شکل چهار طاقی تداعی می‌شوند.

در سرتاسر تالار و دالانهای اسطبل غرفه‌هایی با طاق جناغی وسکوهایی وجود دارد. در دیوار مقابل این غرفه‌ها طاقنماهایی کم‌عمق به جهت قرینه‌سازی و همچنین ایجاد استحکام و اجرای طاق و قوسها و پوشش تعبیه شده است. سقف اسطبل را گنبدهایی کم خیز تشکیل داده‌اند.

سه کتیبه سنگی بر سر در ایوان و مدخل ورودی

همانگونه که ذکر شد سه کتیبه سنگی بر سردر ایوان و مدخل ورودی نصب بوده که به لحاظ اهمیت متن آنها را عیناً ذکر می‌کنیم.  کتیبه بالای سردر ورودی به خط ثلث چنین نوشته است: ‌«قال الله تبارک و تعالی مثل الذین ینفقون فی سبیل الله کمثل جنه الی […]» پس از آن به خط نستعلیق ادامه داده شده است:

 «باعث بر تحریر این ارقام خیر انجام آنکه در ایام دولت کامکاری اعلیحضرت پادشاه جمجاه ظل الله السلطان بن السلطان مروج مذهب ائمه اثنی عشر غلام با اخلاص امیرالمؤمنین حیدر شاه عباس الثانی الحسینی الموسوی الصفوی بهادر خان خلد الله ملکه عالیجناب عزت و رفعت پناه مستغنی الالقاب طایف بیت الله الحرام زایر الرکن و المقام حاجی الحرمین الشریفین حاجی محمد طالب ولد مرحمت و مغفرت پناه جنت آرامگاه المستغرق فی بحار رحمه ربّه الغنی حاجی معین الدین محمد اصفهانی توفیق بنای این رباط مبارک کثیر الفیض یافت و ثواب بناء این رباط عظیم النفع را بروح پرفتوح ولد خود هدیه نمود. قربه الی الله تعالی فیسنه اربع و سبعین بعد الالف کتبه محمدرضا الامامی»
در لچکی سمت راست بالای درگاهی کاروانسرا کتیبه‌ای دیگر از جنس سنگ خاکستری در چگونگی تعمیر و احیای کاروانسرا نوشته شده است:

 «بسم الله تعالی بانی بر تعمیر و تجدید این بنیاد که خیرات ابدی می‌باشد بر ید توفیق آثار جناب اشرف الحاج و التجار حاج علینقی تاجر کاشانی احیا و جاری شد 1283».

در کتیبه طرف چپ کتیبه فوق دستورالعمل بهره‌برداری از کاروانسرا بدین‌گونه تحریر شده است: ‌«مطابق فرمان جهان مطاع در سنه حوت صحان ایل خیریت دلیل این کاروانسرای مزینان را جناب مستطاب فخامت نصاب عمده الاعاظم و الاعیان و زین الاخاصم و الارکان حاج محمد آقا خلف مرحمت و غفران پناه حاج علی نقی تاجر کاشانی قربه الی الله و طلب العرضات تعمیر کرد که اسباب راحت و رفاهت حال زائران بر این سبیل فراهم آید لذا برای اطلاع زایرین در این لوحه حک می‌نماید که اجاره‌ای از زائران و عابران در حین ورود و خروج کاروانسرا و بینوایان بارکان شرع مطلع حرام من ظلم فاحشی است از خاصه بقال و علافی که در دالان کاروانسرا کسب می‌کنند به هیچوجه حقی ندارد که احدی را در خرید و فروش به بهانه اجاره دکان یا جهت دیگر مجبور کند و از خرید چیزی از خارج ممنوع نماید هرکس از زائرین و عابرین بخواهند از خارج چیزی ابتیاع نماید مختار خواهد بود ابداَ کاروانسرا اجاره ندارد و کان ذلک تحریراَ فی شهر ذیحجه 1283»

گذشت زمان و عدم رسیدگی به بنا صدمات زیادی به آن زده است البته در سال‌های اخیر عملیات مرمت و سامان‌دهی آن توسط اداره کل میراث‌فرهنگی خراسان اجرا شده که تا حدودی فرسایش‌های بنا را ترمیم کرده است اما لازم است این تعمیرات بطور اساسی و مستمر انجام گرفته و ادامه یابد.

منبع؛خبرگزاری آریا

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۷
شهریور
۰۲

محمدرضا  اولین فرزند علی مزینانی، چهاردهم دی ماه 1345در دامغان دیده به جهان گشود. پدرش به عنوان نگهبان در اداره مخابرات کار می کرد و زندگی خوبی را برای همسر و فرزندانش فراهم آورده بود.با شروع زمزمه‌های انقلاب،خود را به شکل فعال در این حرکت‌ها داخل کرد.

در سال سوم راهنمایی مشغول به تحصیل بود که حال‌‌ و هوای جنگ باعث شد درس را رها کرده و از طریق بسیج راهی جبهه شود. مسؤولیتش در جبهه تک‌تیرانداز بود. در منطقۀ نیسان سوسنگرد با ترکش خمپاره مجروح شد.
پس از پنجاه روز معالجه و درمان ناموفق در تاریخ بیست‌‌وچهار خرداد سال شصت‌‌ویک در بیمارستان مصطفی خمینی تهران به شهادت رسید. پیکر رنجور و دردمند این شهید به دامغان انتقال داده ‌‌شد و در فردوس رضای این شهر در کنار دیگر هم‌‌رزمانش مأوا گرفت.

🔆اولین بار به کردستان اعزام شد و پس از مدتی رشادت و دلاوری به اصرار دیگران به دامغان و مدرسه برگشت محمدرضا دوری فضای جبهه برایش قابل تحمل نبود پس بار دیگر با اصرار فراوان راهی جبهه جنوب شد اولین بار به جبهه های جنوب اعزام گردید. او در آنجا مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به تاریخ 24 خرداد61 به شهادت رسید. پیکر پاکش پس از تشییع در گلزار شهدای فردوس رضا(ع) دامغان به خاک سپرده شد.

 

لقمه حلال و نماز اول وقت، شهادت را نصیب محمدرضا کرد

طعنه‌ها و کنایه‌ها زیاد بود. یک گوشم را در کرده بودم یکی را دروازه؛ اما یک روز غروب دلم شکست و با همان حال، توسلی کردم و نجوایی. خیلی زود پاسخم را گرفتم. بعد از سه سال انتظار باردار شدم.

به شکرانه لطفی که شامل حالمان شده بود، خود را به خیلی کار‌ها موظف کردم. دقت روی غذایی که می‌خوردم، مراقبت به نماز اول وقت و غیره. پا به ماه بودم که ماه رمضان از راه رسید. همه روزه‌هایم را گرفتم تا روز بیست و یکم روزه بودم که محمدرضا به دنیا آمد.
(به نقل از مادر شهید)


همدلی با مردم

دیروقت بود که در زدند. یکی از همسایه‌ها بود. دست‌هایش توی جیب بود و شانه‌هایش آویزان. از زور سرما خوب نمی‌توانست حرف بزند. به سختی گفت: «علی آقا! وضع نفت خیلی خرابه! با مسئول یکی از شعبه‌های نفت رابطه خویشاوندی داریم. با او صحبت کردم و فردا صبح زود می‌خوام برم چند تا بیست لیتری نفت ازش بگیرم. اگه شما هم می‌آین صداتون بزنم؟»

انگار حرف‌های‌مان را شنیده بود. به مادرش گفته بود: «اگه بابا نفت بیاره، همه رو خالی می‌کنم. هر کاری همه مردم کردن ما هم می‌کنیم.»

(به نقل از پدر شهید)


اگر می‌دانستم شب آخرش است، محال بود پلک روی هم بگذارم

بخاطر اصابت ترکش به ران و شکمش در بیمارستان بستری شد. پای تختش که رسیدم دست انداخت دور گردنم و یک دل سیر گریه کرد. بدن نحیفش را که حالا بعد از چند عمل ضعیف‌تر و نحیف‌تر شده بود، توی بغل فشردم و نوازشش کردم. این دومین باری بود که در این پنجاه روز گریه می‌کرد. کمی که آرام شد گفت: «بابا! امشب کنار من می‌خوابی؟» دست‌هایش را که هنوز توی دستم بود، بوسیدم و گفتم: «چرا که نه بابا! اگه تو بخوای می‌خوابم.»

خیالش راحت شد و نفس کوتاهی کشید. شب را با هم روی یک تخت خوابیدیم. اگر می‌دانستم تنها شبی است که می‌توانم بدن داغ و نحیفش را لمس کنم، محال بود که پلک روی هم بگذارم.

(به نقل از پدر شهید)


وصیتنامه
پدر و مادر عزیزم! صبر کنید که خداوند صابران را دوست دارد و خدا صابران را وعده داده است به اجری عظیم و هیچ وقت نگران نباشید که من در اینجا هستم و از این­که احتمالاً افتخار شهادت نصیب من شد ناراحت نشوید.
مادرجان! مگر من از قاسم بهترم؟! در صحرای گرم و سوزان کربلا، قاسم به ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسینش لبیک گفت و الآن هم فریاد حسین زمان را عده‌‌ای از مؤمنان لبیک گفتند و در صف مجاهدان فی سبیل‌‌الله پیوستند و از وابستگی‌‌های دنیوی بریدند و عده‌‌ای به لقاءالله پیوستند و عده‌‌ای منتظر شهادت ماندند.
و خداوند می‌‌فرماید: «از هر چه را که عزیز می‌‌دارید و دوست دارید، در راه خدا انفاق کنید که خشنودی خدا در آن است.»
و خدا که می‌‌فرماید: «إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ»
(سوره توبه- آیه 111)
«خداوند مشتری کسانی است که با جان و مال خود مجاهدت می‌‌کنند.»
و مادرم مگر تو بهتر از زینب(س) و فاطمۀزهرا(س) هستی؟
پدرجان! مگر معلمت حسین(ع) نیست. همان شهیدی که طفل شیرخوارش را هم در راه خدا فدا کرد و خود نیز فدا شد و یزیدیان تیر را بر گلوی نازنین کودک شیرخوارش فرود آوردند. مگر آن‌‌ها برای حسین(ع) عزیز نبودند و علی(ع) را بگویم که بر زهرایش سیلی کوفتند و خود نیز در محراب به درجه شهادت رسید. پس پدرجان از معلمت درس آزادگی و شهادت بیاموز.

والسلام على من التبع الهدى

اللهم الزقنا توفیق الشهاده فى سبیلک .

سوسنگرد اسفند -60/12/26

 

 

منابع؛
-نوید شاهد

-ستارگان پر فروغ سایت جامع شهدای دامغان

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۶
شهریور
۰۲

حجت‌الاسلام‌والمسلمین حسینی مزینانی در آیین اختتامیه طرح ولایت گفت: در واقع این سه رکن دست‌به‌دست هم دادند و در نهایت موجب شد که این طرح در بین سایر طرح‌های ولایتی که در کشور برگزار می‌شود رتبه نخست را از آن خود کند و این افتخارآفرینی به‌واسطه طلابی است که در این طرح شرکت داشتند.

حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید قاسم حسینی مزینانی، معاون فرهنگی تربیتی نمایندگی خراسان در مراسم اختتامیه طرح ولایت طلاب غیرایرانی که با حضور ۶۰ طلبه از ۱۲ ملیت به میزبانی نمایندگی جامعةالمصطفی در خراسان برگزار شد، اظهار داشت: میزبانی از طرح فاخر و ارزشمند ولایت در این نمایندگی مایه مباهات و باعث افتخار است.

وی افزود: به برکت همکاری‌ها و تلاش‌های بخش‌های مختلفی بوده که علاوه بر مأموریت‌های اصلی و محوری خود در این مجموعه یک حرکت و یک اقدام چهل‌گانه را پذیرفتند که خوشبختانه موفق به اجرای آن شدند.

حجت‌الاسلام‌والمسلمین حسینی مزینانی ادامه داد: در واقع برای اینکه یک طرح خوب به‌خوبی به کرسی بنشیند و نتیجه خوبی داشته باشد نیاز به چند رکن دارد که یک رکن آن محتواست که خوشبختانه این رکن در مؤسسه آموزشی و پژوهشی حضرت امام (ره) به‌خوبی تدارک شده و مورد تأیید مقام معظم رهبری است. از طرفی نیز برای اینکه این محتوا هم به‌خوبی اجرا شود خود نیاز به ارکانی دارد که یکی از این ارکان؛ اساتید این طرح هستند.

معاون فرهنگی تربیتی نمایندگی خراسان افزود: در واقع با همکاری و همراهی که مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) با ما داشت، خوشبختانه هرآنچه خواستیم برای ما فراهم شد، از بهترین اساتید در این دوره استفاده شد و با تدبیری که در روند اجرا اتفاق افتاد این بود که غالباً تعداد افرادی که در کلاس‌های طرح ولایت شرکت می‌کنند ۲۰ تا ۳۰ نفر است، اما در این دوره‌ای که درالمصطفی برگزار شد به دلیل برخی از ملاحظات در هر کلاس ۱۳ نفر حضور داشتند، چرا که این مهم موجب تقویت ارتباط استاد و طلبه می‌شود و نتایج خوبی را نیز به همراه دارد.

وی تصریح کرد: رکن اساسی دیگری که وجود دارد حضور ارزشمند طلبه‌هاست، زیرا همراهی و همدلی طلاب در این قبیل طرح‌ها، برای ما بسیار ارزشمند است.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۶
شهریور
۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

 

 

✍️در بخش های گذشته به فعالیت کارخانه پنبه با مالکیت مرحوم غنی در مزینان اشاره کردیم و گفتیم که مهندسین کارخانه پنبه در مزینان بیشتر از ارامنه بودند و صنعت ایران در گذشته اکثرا به دست اینان بود.

و اما چرا در مزینان ؟به دلیل اینکه یکی از مناطق پر رونق کشاورزی بود مخصوصا پنبه و زیره و چغندر. اما شایان ذکر است هرروز عدل های پنبه از شرکت غنی به سمت سبزوار و شهرهای بزرگ چون تهران صادر می گردید. ولی مرحوم غنی بعداز انتقال جاده از مزینان با یک برنامه حساب شده تصمیم می گیرد کارخانه را بیمه و بعد از مدتی جهت استفاده از مزایای بیمه آن را به آتش می کشد همه چیز حساب شده بود و می گفتند سیمهای برق ژنراتور اتصال کرده که این حقیقت نداشت چراکه توسط یکی از کارگران به آتش کشیده شد و شبانه این حریق اتفاق افتاد تا کسی نتواند آتش را خاموش کند و یاشهادتی بدهد. در نهایت بعد از آتش سوزی غنی تصمیم به انتقال کارخانه به سبزوار می گیرد و بالاتر از دروازه عراق دیوار به دیوار اداره مالیات فعلی کارخانه ایجاد می شود و ازم زینان فقط مرحوم حاج میرزاحسن میرشکاری و علی قلدر به شهر راهی می شوند‌ لذا پرونده کارخانه پنبه مزینان رسما بسته و تعطیل می شود.

در کارخانه مزینان فردی بنام آشالوس ارمنی که یک دست او در کارخانه قطع شده بود و مرحوم غلامحسین بیگلر که تخصص او با یک چکش مخصوص بنام اَجِنّه تیزکردن سنگ بود به روایتی شیارهای درون سنگ را ایجاد می کرد که یک پای او در همین کارخانه زیر سنگ های سنگین قطع شده بود مشغول کار بودند و هیچ گونه بیمه ای به آنان تعلق نگرفت و کسی نبود از حقوق آنان دفاع کند و ضمن اینکه رفتن به شهر و مراکز دولتی نیز بسیار سخت بود و آنان بناچار از حقوق خود صرف نظر می کردند و بخدا حواله می نمودند. بعدها مرحوم سیدابوالقاسم آل احمد سه دانگ قلعه همت آباد را به مرحوم حاج علی اصغر محمدی به مبلغ بیست هزارتومان می فروشد و شرکت غنی را خریداری نموده که  معروف شد به شرکت آل احمد.

در ادامه مرحوم سیداسماعیل میرشکاری با توجه به تجربه ای که دارد دستگاه زاوود رابه مزینان می آورد که همان جین یا پنبه پاک کنی بود (زاوود)نام کارخانه سازنده بود بازهم متعلق به برادران ارامنه  در تهران. این دستگاه با تسمه بلند از طبقه پایین که موتور آسیاب در آن قرار داشت به دستگاه پنبه پاک کنی متصل بود و در حقیقت اولین آسیاب در کل منطقه بشمار می آمد و در طبقه ی بالا(بُلخانه) بایک گرداننده چوبی برای اینکه داغ نشود و باعث ایجاد حریق نگردد وصل و دستگاه زاوود را به حرکت در می آورد. دندانه های تیزی داشت. از یک طرف پنبه داخل جین  و از طرف دیگر محلوج و دانه های پنبه تخم روغنی استخراج می گردید. در آن زمان دستگاه عجیب و غریبی بود و همه متحیر بودند که چقدر عالی دانه ها را از پنبه جدا می کرد.بهرحال اولین کارخانه در مزینان بعد از غنی توسط مرحوم سیداسماعیل میرشکاری با همکاری برادرانش آقامیرزاحسن و آقاسیدمهدی و در کنارشان جوان تنومند و قدرتمند بنام آقاسیدرضا ایجاد گردید.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۵
شهریور
۰۲

✍️بسیجی شهید موسی الرضا تاجفرد مزینانی فرزند علی اکبر اول تیرماه سال 1346 در مزینان به دنیا آمد . در کودکی به خاطر شغل پدر در شهرستان سبزوار ساکن شدند و  تحصیلات ابتدایی را در دبستان شهدای هویزه کنونی و تحصیلات راهنمایی را در مدرسه بزرگمهر با موفقیت گذراند و برای ادامه تحصیل به دبیرستان دکتر غنی گام نهاد و تا سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد .

با شروع انقلاب اسلامی موسی الرضا که در سال دوم راهنمایی درس می خواند در راهپیمایی های انقلابی مردم سبزوار شرکت می کرد و پس از آغاز جنگ تحمیلی به عضویت بسیج در آمد و پس از چند بار حضور در جبهه های حق علیه باطل عاقبت در عملیات سرنوشت ساز والفجر هشت و در یوم الله 22 بهمن سال 1364 نام پاکش در طومار مجاهدان راه خدا و شهدای کربلای ایران ثبت گردید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای سبزوار قطعه اصلی ردیف4 شماره 6 به خاک سپرده شد.

دو دلاور دیگر از خاندان تاج و تاجفرد به نام  علی اکبر و محمدرضا تاج مزینانی در دفاع مقدس به شهادت رسیده اند که پیکر این دوشهید در آرامستان بهشت علی علیه السلام مزینان به خاک سپرده شده است.

پدر و مادر موسی الرضا نیز در سالهای اخیر دارفانی را وداع گفته و همسایه ی فرزند شهیدشان شده اند .

🔹مرحوم ابراهیم موهبتی همرزم شهید تاجفرد نقل کرد:

پس از گذشتن  رزمندگان اسلام از اروند رود و پدافند و استراحت نیروها در پشت خاکریز نیمه های شب صدای گریه ای همسنگران را از خواب بیدار کرد . من جزو اولین کسانی بودم که بیدار شدم و به سراغ آن رزمنده رفتم و دیدم که موسی الرضا تاجفرد است که در حالتی معنوی مشغول خواندن نماز شب و راز و نیاز خاصی با معبود خود بود . پس از اتمام نماز به سراغش رفتم و گفتم:«چرا این قدر گریه کردی؟»

گفت:« قبل از نماز خواب می دیدم که همراه فرشتگان الهی در نزد پرودگار حاضر هستم . پس از این که از خواب بیدار شدم نماز شب و شکر به جا آوردم و فهمیدم که شهید می شوم. از خداوند می خواهم که این قربانی را از خانواده ام قبول کند.»

 

✍️روایت‌داستانی از زندگی دانش آموز شهید موسی الرضا تاج‌فرد مزینانی

💠آخرین عکس

یکی دو ساعتی می‌شود که رفته نانوایی، آن‌قدر دیر کرده که همه‌ی خانواده منتظرند یکی از بچه‌های محل نان بیاورد و بعد هم بگوید «ببخشید دیگه موسی‌الرضا سرش خیلی شلوغ بود...بچه‌ها هم دس تنها بودن...» و بعد هم بگوید: «نهارتان را بخورید که دیر می‌آید». حالا برای خانواده هم طبیعی شده این اتفاق‌ها. این هم صدای در، اما مثل‌اینکه این بار خودش آمده؛ در جواب اعتراض برادرش می‌گوید:

- نون وایی محل شلوغ بود ...یکی از ور دستای شاطر هم نبود ...واستادم یه کم کمکش کنم که کار مردم رو راه بندازه...

چند وقتی است که راه و بی راه از مادر پیگیر استخاره است، مدام می‌پرسد:

- چی شد مادر استخاره گرفتی؟

از وقتی موسی‌الرضا با بچه‌های پایگاه بسیج دبیرستان «دکتر غنی» در سمینار هفته بسیج شرکت کرده مدام پا پی می‌شود که: «می خوام برم جبهه».

...***...

حالا دیگر کبک موسی الرضا خروس می‌خواند از وقتی رفتنش قطعی شده انگار صورتش گل انداخته باشد، این روزها اوایل بهمن ماه است و احتمالاً تا یک هفته دیگر اعزام می‌شود.
امروز ناهار مهمان داریم، بعد از غذا گوشه‌ای جمع می‌شویم، احمد پسر عمویم دوربینی را که تازه خریده نشانمان می‌دهد؛ آورده تا فیلم‌های داخلش را بدهد برای ظهور، ظاهراً یک عکس دیگر ته حلقه فیلم باقی مانده؛ موسی‌الرضا که می‌فهمد، از آن گیرهای اساسی می‌دهد که:

- ...پسر عمو بیا و این عکس آخری رو از من بگیر...یادگاریِ دیگه.
- آخه ...لبخند بزن رزمنده ...آماده‌ای
- یه لحضه صبر کن

موسی‌الرضا می‌رود از اتاقش و کتابی را می‌آورد؛ جلوی در اتاق پذیرایی کتاب را رو به رویش باز می‌کند و می‌گوید: «حاضرم...آخرین عکسو بگیر»
پسر عمو دوربین لوبیتر را به خودش می‌چسباند و گردنش را به سمت پایین خم می‌کند، به طرز خاصی ژست می‌گیرد و می‌گوید: «سه، دو، یک...»

...***...

جمعیت زیادی برای بدرقه رزمنده‌ها آمده‌اند، صدای «یا حسین یا حسین» و«یا فاطمه یا فاطمه» همه‌جا را گرفته...اتوبوس رزمنده‌ها راه می‌افتد...چه شور و هیجانی دارند...همینطور که دست تکان می‌دهند انگار که قلب مرا با خودشان می‌برند...

...***...

هشتم بهمن روز اعزام موسی برایم مثل یک مبداء شده، می‌شمارم یک دو سه ...چهارده روز است که رفته جبهه.
موسی خیلی زود برمی گردد، ۲۸ بهمن یعنی حدود بیست روز بعد از اعزامش؛ البته بعد می‌فهمم چهارده روزش را منطقه بوده و پنج شش روزی هم داخل اروند رود.

...***...

بچه‌های پایگاه عکس بزرگی از موسی‌الرضا را برای مان هدیه آورده اند، که بالایش نوشته شده «و شهید قلب تاریخ است...»

زل زده‌ام به قاب عکس که روی طاقچه است و پیداست که او هم به من زل زده، حواسم به چشم‌های موسی‌الرضاست و آن جمله‌ی بالای سرش.

صدای زنگ در می‌آید. پسر عموست، زیاد صحبت نمی‌کند و پاکتی به من می‌دهد. قبل از این که بپرسم چیست توضیح می‌دهد که عکس روز مهمانی است، همان که قبل از اعزام موسی الرضا گرفته.

اشک‌هایم بی اختیار جاری می‌شود، تا حواسم جمع می شود کسی جلو در نیست ...می‌آیم تا کنار قاب عکسی که بچه‌های پایگاه آورده‌اند، عکس داخل پاکت را بیرون می‌آورم و گوشه پایین قاب عکس گیر می‌دهم، روی کلمه «شهید» را می‌پوشاند اما باقی آن پیداست که نوشته«...موسی الرضا تاج فرد...تاریخ شهادت ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ عملیات والفجر ۸».

دو سه قدم عقب‌تر می‌روم حالا دوتا موسی داخل یک قاب دارم! بیشتر که به عکس آن روز و نوشته کنارش دقت می‌کنم انگار یکه خورده باشم،اشک‌هایم را پاک می‌کنم. روی کتابی که آنروز موسی‌الرضا جلوی دوربین دستش گرفته بود نوشته:

«والفجر...ولیال عشر...۲۲ بهمن مبارک باد» نگاهم را می‌آورم تا ته قاب عکس و نوشته‌اش را می‌خوانم؛ این بار نمی‌توانم جلوی اشک‌هایم را بگیرم، آخر موسی الرضا «۲۲ بهمن ۱۳۶۴ و در عملیات والفجر ۸» به شهادت رسید.

🚩پیام شهیدموسی الرضا تاج فرد:

بسمه تعالی
و العصر ان الانسان لفی خسر الا الذین امنوا و عملوا الصالحات تواصو بالحق و تواصو بالصبر.
هر انسانی که به این دنیا می آید باید بازگردد. و چه خوبست که این بازگشت بسوی خدا با (جهاد در راه خدا باشد).اگر راه مان فی سبیل الله باشد. مرگ سرخ را بر مرگ سیاه ترجیح داده ایم. آخرت از رنجها و سختی هایی که انسان دیده است راحت تر است. زیرا انسان که به سوی خدا حرکت کرد. مورد آمرزش و مغفرت خداوند قرار می گیرد.
مادر جان و پدر عزیزم سلام علیکم! امیدوارم که حالتان خوب باشد و بتوانید قدمهایتان را در راه خدا استوارتر و محکم تر گردانید و بیشتر با دشمنان اسلام کسانی که می خواهند به اسلام ضربه وارد کنند از هر طریقی که باشد با آنها بجنگید. مادر و پدر عزیزم! اگر در این مدتی که من از آغاز کودکی در آغوش پر از مهر و محبت قرار داشتم و مرا بزرگ نموده اید. شما را زیاد رنجانده ام از شما معذرت می خواهم. و از خداوند می خواهم که مرا در این راه که برگزیده ام موفق گرداند و شما از من راضی باشید. که این راضی بودن شما باعث شاد شدن روح من در آن دنیا می گردد.
و اما کلمه ای صحبت با برادران و خواهران عزیزم که امیدوارم همیشه در کارهایشان پیروز و موفق باشند. اگر مادر، پدر، برادر و خواهر عزیزم شهید شدم امیدوارم که از مرگ من ناراحت نشوید و در عزایم گریه زاری نکنید و اگر گریه کردید. به خاطر آن آقایی که در صحرای کربلا سر در بدن نداشت گریه کنید.
مادر جان و پدر عزیزم امیدوارم که شما را در بهشت جایی که خداوند به انسان آن را وعده داده است زیارتتان کنم. و از خواهرانم خواهش می کنم که زینب وار صبر کنند و در عزای من گریه نکنید و از برادرم می خواهم که بعد از من اگر به لطف خدا شهید شدم اسلحه مرا نگذارد و آن را از زمین بلند کند. تا بلکه ان شاءالله راه کربلای حسینی به دست شما برادران عزیز و رزمنده باز گردد. به امید آن روز. و از کلیه برادران و دوستان عزیزی که با من بوده اند می خواهم که با دشمنان و متجاوزان بجنگند. و همانطور که خداوند در قرآن می فرماید: "وقاتلوهم حتی لاتکون فتنه" یعنی اینکه با کافران جهاد کنید تا فساد و فتنه از روی زمین برطرف شود. تا ان شاءالله همیشه شر دشمنان و کافران از این سرزمین اسلامی قطع گردد.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۲
شهریور
۰۲

 

ِ زمن لبخند می‌بینی، ولی جانم پریشان است....

مرضیه مزینانی مدتها از رنج یک بیماری مادرزادی در ستون فقراتش رنج می کشید و دردمندی او این اواخر به ریه هایش نیز سرایت کرده و تاب و توان از این دختر جوان گرفته بود تاحدی که علی رغم توصیه پزشکان برای پرهیز از عمل جراحی و احتمال از دست دادن جان ولی او این کار را پذیرفت و متأسفانه سحرگاه پنجشنبه نهم شهریورماه 1402 دارفانی را وداع گفت.

بنا به وصیت مرحومه مرضیه مزینانی و موافقت مادر داغدارش دو قرنیه چشم او به بیماران نیازمند درمان هدیه شد.

این دختر جوان مهربان قبل از مراجعه به بیمارستان به مادرش گفته بود در صورتی که من از اتاق عمل زنده بیرون نیامدم  اعضای بدنم را به بیماران هدیه کنید.

پیش از این نیز قرنیه چشمان جوان امیدوار زنده یادامیرمحمد محمدی مزینانی که سال گذشته آسمانی شد با موافقت والدینش اهدا گردید.

🔹پیکر مرحومه مرضیه با حضور همشهریان قدرشناس مزینانی  در بهشت زهرای تهران بدرقه  و تشییع شد و  روز شنبه یازدهم شهریور در آرامستان بهشت علی علیه السلام آرام گرفت.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۱
شهریور
۰۲

شهریور در زندگی شهید امین آبادی این دلاور مزینانی معنایی خاص دارد او در اولین روز این ماه پا به دنیا گذاشت و در یازدهم شهریور ، شهید شد.

شهید اکبر امین آبادی (مزینانی) فرزند احمد و فاطمه سال یکم شهریور ۱۳۴۰ در مزینان به دنیا آمد و پس از اتمام تحصیلات دوره ابتدایی برای ادامه ی تحصیل به تهران عزیمت کرد و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد.

با شروع مبارزات انقلابی مردم ایران علیه حکومت پهلوی او نیز به صف انقلابیون پیوست و در راهپیمایی ها شرکت کرد و با آغاز جنگ تحمیلی  به عنوان سرباز ارتش با سمت تک تیرانداز  در جبهه حضور یافت  و سرانجام در منطقه دهلران در یازدهم شهریور ۱۳۶۰به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در گلزار بهشت زهرای تهران قطعه 24 ردیف92 شماره 32به خاک سپرده شد.

شهید امین آبادی که خود یکی از خیرین و فعالان کمک به محرومان بود در توصیه اش به مردم شریف ایران در خواست می نماید که در امور خیر و رسیدگی به وضع محرومان و مستضعفان فعال باشند.

امین آباد یکی از آبادی های مزینان است که در قسمت جنوبی صحرا و در ابتدای کویر مزینان واقع شده و اکنون خالی از سکنه می باشد. تعدادی از کشاورزان مزینانی در پیش از انقلاب مدتی از سال را در آن جا ساکن می شدند و به همین خاطر هنگام دریافت شناسنامه نام فامیلی آن ها هم امین آبادی درج می شد.

سفارش شهید

از پدر و مادر عزیزم تشکر مى‌کنم که درست مرا تربیت نمودند و نگذاشتند که به انحراف کشیده شوم. آنها روح و وجودم را با تعالیم اسلامى آشنا نمودند که این خود بزرگترین موفقیت من در زندگى است.
امیدوارم که روزى شاهد آن باشم که پرچم پر افتخار اسلام بر فراز همه ممالک و کشورهاى محروم و مستضعف به اهتزاز درآید و بساط استکبار و استبداد جهانى به دست پرتوان محرومین و مستضعفین و مظلومین برچیده شود.
من براى دفاع از مکتب و میهن اسلامى خود آماده‌ام تا جان ناقابل خود را فدا نمایم و یقین دارم اگر من شاهد پیروزى اسلام بر کفر نباشم شما به زودى این پیروزى را در آغوش خواهید کشید.
به همه رزمندگان اسلام، کسانى که از وطنشان، از دینشان و از خاکشان دفاع مى‌کنند و مجال توطئه و تجاوز به دشمن نمی دهند. در جبهه ماندن به من مأموریت محول ..... امید من با خداى بزرگ است ولى چنانچه شهید شدم، عمل کنید.
مادر عزیزم! خداوند به شما سلامتى بدهد که مرا درست تربیت کردید تا وارد فساد نشوم و حالا بتوانم از وطن دفاع کنم. از دوستان و آشنایان و فامیلان مى‌خواهم که مرا حلال کنند. از ... قاسم و محمود که چند سالى ؟؟؟ آنها بودم و بعضى وقت ها که پول خرجى نداشتم 15 الى 20 تومان برمی داشتم، البته زحمت خود را مى‌کشیدم، مى‌خواهم که مرا حلال کنند. از بنیاد شهید مى‌خواهم که به مادرم فاطمه مزینانى که مدت 20 سال است از پدرم جدا شده، رسیدگى کنند و خرجى او را تأمین کنند.
در ضمن دست برادرم اصغر حدود 11 هزار تومان دارم که از این پول حدود 8 هزار تومانش حلال است و 3 هزار تومان دیگر را از ... محمود و قاسم برداشتم. بقیه این پول را خرج مراسم عزادارى من کنید و مراسم را زیاد مفصل نگیرید یک ..... در خانه و یکى سر ... قاسم آقا برایم بگذارید.
تاریخ 1360/06/03
اکبر امین‌ آبادى‌ مزینانى

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۰
شهریور
۰۲

آقامهدی کارگر ساده پمپ بنزین اختصاصی در حوالی نارمک تهران در کنار همسرش فاطمه خانم در همان منطقه زندگی می‌کردند. دومین ماه تابستان گرم و پراضطراب سال چهل‌وشش از نیمه گذشته بود.هفدهم مردادماه نگرانی‌های خانواده آقامهدی به پایان رسید. خداوند مهربان فرزند پسری به آنان هدیه کرد که نامش را احمد گذاشتند.احمد فرزند اول خانواده آقامهدی، دوران کودکی را در نارمک گذراند.

 

هفت‌ساله بود که تمرین دین‌داری می‌کرد و نماز را در کنار پدر و مادرش می‌خواند. او در هفتمین بهار زندگی با تلاش مادرش توانسته بود لذت گفتگو با خداوندش را احساس کند. شهد شیرین گفت‌‌وگو با خالق آن چنان به کامش نشسته بود که تا روز عروجش یک روز از نمازهای او قضا نشده بود. پس از مهاجرت خانواده به شهرستان دامغان، احمد تحصیل در دوره ابتدایی را به پایان رساند و دوره راهنمایی را در مدرسه شهید محمد منتظری گذراند.
او فرزند بزرگ خانواده بود. تعطیلات تابستان را همراه پدر بنایی می‌کرد؛ زیرا خانواده آقامهدی شلوغ‌تر شده بود. احمد کمک می‌کرد تا قامت پدر در تأمین معاش خانواده کم‌‌تر خمیده‌‌شود. دست‌های ترک‌خورده و خشن آقامهدی سبب شده بود تا احمد بیشتر از قبل در کار بنایی به پدر کمک کند. او در کنار تمام مسؤولیت‌هایی که پدر به او سپرده بود، به فعالیت‌های مذهبی و سیاسی نیز مشغول بود. احمد یازده سال داشت که اولین روزهای انقلاب بر صفحه سرد زمستان نوشته می‌شد.
پایگاه شهید مصفحی اولین مکانی بود که احمد به‌طور رسمی در آن ثبت‌‌نام کرد. اعضای پایگاه بعد از شروع جنگ، تمام تلاش خود را می‌کردند تا نام ایران، انقلاب و امام زنده بماند. او چهارده سال داشت که برای اولین بار، مجوز یافت تا خود را در رزمگاه حق و باطل محک بزند. او که از کودکی دل و جانش با ذکر خدا مانوس بود پس از بازگشت از میدان جنگ تمام توانش را به‌کار گرفت تا هم‌سالانش را با خویش همراه سازد. آن‌ها را به حضور در این بزمگاه نماز تشویق می‌کرد. رمز درک حضور را در برپایی و ایستادگی بر نماز اول وقت و نماز جمعه و جماعت می‌دانست.
روزهای نوجوانی و پردغدغه‌اش را در حالی به پایان می‌برد که آغاز نگرانی و فرار چشم‌هایش از خواب  غفلت‌‌زدگی و مردگی جسمش بود.
تنها ساعت زنگ‌دار احمد بود که اجازه می‌داد تن خسته‌اش لختی آرام بگیرد. کمی مانده تا اذان صبح ساعت با صدایی گوش‌نواز او را به لحظه مناجات با خدا و نماز شب دعوت می‌کرد. عمر رفاقت احمد و ساعت زنگ‌دارش چند سالی بیشتر نشد. میراث‌داری احمد از نامش امانت‌داریش بود.
صد و ده روز از عمر کوتاهش را در مناطق عملیاتی گذراند. روزهای دنیا هرچند کوتاه اما سخت برایش رقم خورده بود. احمد به سخت‌گیری دنیا عادت کرده بود. او بندهای زندان تنگ و سخت دنیا را در میدان های نبرد باز کرد. عملیات محرم و دشت‌‌عباس و عین‌‌خوش مکان رهایی احمد بودند. روزهای قبل از عملیات برای او رسیدن به نهایت ایمان و جست‌وجوی بهترین راه و آزادی مطلق از تمام بندها بود. بچه‌های گردان محب در آخرین مرحله از عملیات محرم در یکی از کانال‌های اطراف رودخانه‌ای که با خون شهدای محرم و گرمای عشقشان به معبود ملتهب شده بود، با ذکر «یا زینب» شاهد رهایی احمد بودند.
او براثر اصابت تیر مستقیم دشمن در یازدهمین روز آبان‌ماه سال شصت‌ویک به دیدار امین‌ترین امانت‌داران شتافت و صادقانه غریق دریای محبت یار شد.
فردوس رضای دامغان سال‌‌هاست احمد را در آغوش آرام خود جای داده ‌‌است.

ساحل سرخ دوئیرج شاهد رهایی احمد بود 
نام و نشان شهید احمد مزینانی را از زبان همرزم و دوست دیرینه‌اش حسین احسان‌پور شنیدیم؛ دوستی که ارادت و محبت به رفیق شهیدش را می‌توان از لابه‌لای حرف‌ها و روایاتش به خوبی حس کرد. رفقایی که هنوز هم پای رفاقتشان مانده‌اند. احمد مزینانی در عملیات محرم به شهادت رسید و حالا همرزمش حمید احسان‌پور با دلتنگی برای لحظاتی راوی زندگی تا شهادت رفیق شهیدش می‌شود.

 

 نماز‌های احمد

سال ۴۶ از نیمه گذشته بود که احمد در نارمک تهران متولد شد. او فرزند اول خانواده بود. خانواده‌ای مؤمن که مهد پرورش احمد شد. همراهی او با پدر و تربیت دینی مادر باعث شد تا از سن هفت سالگی به انجام واجباتی، چون نماز مقید شود. نماز‌هایی که حال و هوای خاصی برایش داشت و همین نماز‌های خالصانه بعد‌ها نقطه رهایی او شد. 

 کمی بعد خانواده احمد به شهرستان دامغان مهاجرت کردند و احمد تحصیل در دوره ابتدایی را به پایان رساند و دوره راهنمایی را در مدرسه شهید محمد منتظری سپری کرد. شهید مزینانی تعطیلات تابستان را همراه پدر بنایی می‌کرد تا قامت پدر در تأمین معاش خانواده پرجمعیت‌شان خم نشود. دست‌های ترک‌خورده و خشن پدر سبب شده بود تا احمد بیشتر از قبل در کار بنایی به پدر کمک کند. او در کنار تمام مسئولیت‌هایی که پدر به او سپرده بود، به فعالیت‌های مذهبی و سیاسی نیز مشغول بود. اولین روز‌های انقلاب احمد ۱۱ سال داشت و پایگاه شهید مصفحی اولین مکانی بود که احمد به‌طور رسمی در آن ثبت نام کرد. اعضای پایگاه بعد از شروع جنگ، تمام تلاش خود را می‌کردند تا نام ایران، انقلاب و امام زنده بماند. 

 رزمنده ۱۴ساله

احمد مزینانی ۱۴سال داشت که برای اولین بار اجازه پیدا کرد تا خودش را در رزمگاه حق و باطل محک بزند. او که از کودکی دل و جانش با ذکر خدا مأنوس بود پس از بازگشت از میدان جنگ تمام توانش را به کار گرفت تا همسالانش را با خویش همراه سازد. آن‌ها را به حضور در نماز تشویق می‌کرد. او رمز درک حضور را در برپایی و ایستادگی بر نماز اول وقت و نماز جمعه و جماعت می‌دانست. 

 ۱۱۰روز مجاهدت

احمد ۱۱۰ روز از عمر کوتاهش را در مناطق عملیاتی سپری کرد. عملیات محرم در دشت عباس و عین خوش مکان رهایی احمد بود. بچه‌های گردان محب که یکی از گردان‌های تیپ ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) بود، در تداوم عملیات محرم در یکی از کانال‌های اطراف رودخانه‌ای (دوئیرج) که با خون شهدای محرم و گرمای عشقشان به معبود ملتهب شده بود، با ذکر «یا زینب» وارد عمل شدند و همانجا شاهد رهایی احمد بودند. او بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن در یازدهمین روز آبان‌۱۳۶۱ به دیدار معبودش شتافت؛ و شهادت... 

بعد از پایان مرحله اول عملیات محرم، آتش سنگین دشمن بر منطقه همچنان ادامه داشت. با توپ ضدهوایی چهارلول که مخصوص ساقط کردن هواپیما بود، منطقه را زیر آتش گرفته بودند. صدای آزاردهنده آرپی‌جی و خمپاره ۶۰ تمام فضا را پر کرده بود. احمد همراه پنج نفر از بچه‌ها در ۵۰ متری دشمن در داخل کانال بودند. آن‌ها به محض خروج از کانال مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفتند. فرصت اینکه لحظه‌ای برگردد و دوباره فریاد «الله اکبر» او جسم و جان خسته بچه‌ها را در میان حجم سنگین دود آتش جانی تازه ببخشد، پیدا نکرد... احمد رفت. با شنیدن خبر شهادت احمد گردان محب جانی تازه یافت. شهادت احمد خون آن‌ها را به جوش آورده بود. روایات زیادی از زبان همرزمان شهید شنیده شد؛ روایاتی از مجاهدت‌های احمد. به گفته همرزمانش او خستگی را خسته کرده بود. دیدن قد و قامت و سن شناسنامه‌ای احمد و همت و حماسه آفرینی او الگوی خوبی برای دیگران شده بود. با تمام توان به خاکریز دشمن حمله کردند و چند کیلومتر دشمن را به عقب راندند. 

 

 

✍️وصیتنامه شهید والامقام احمد مزینانی

 

بسم الله الرحمن  الرحیم

«و درود بر محمد (ص)! حزب الله! مردم فداکار و صبور و ایثارگر وطنم! که قدم به قدم با امام خود راه پر فراز و نشیب انقلاب اسلامی را پیمودند و نفس به نفس خدا را خواستند و اسلام را طلب کردند و قرآن را وسیله قرب خدا قرار دادند. 

جنگ کمبودی دارد، جنگ شهادت دارد، جنگ‌‌ها خون دارد، برای بسیاری جنگ‌‌ها گرسنگی دارد، جنگ‌‌ها گرانی دارد، جنگ‌‌ها خرابی دارد و همه چیزهایی که لوازم جنگ‌‌هاست خصوصاً جنگی که در ایران پیش آمده است و خصوصاً نهضتی که ایران آمده است که موجب این شده است که قدرت‌‌های بزرگ در مقابل او دست به توطئه زده‌‌اند و می‌‌زنند.

آن‌‌چه وصیت من است این است که همیشه پیرو خط امام باشید که اگر این‌‌گونه باشید هیچ خطر و انحرافی شما را تهدید نخواهد کرد و بار دیگر می‌‌گویم که بایستی از امام پیروی کرد و الا مورد مؤاخذه بزرگ قرار می‌‌گیریم. رهنمودهای اسلام را به گوش دل بشنوید و با تمام وجود در انجام آن کوشا باشید و درود بر امت محمد(ص) حزب‌‌الله مردم فداکار و صبور و ایثارگر وطنم که قدم به قدم با امام خود راه پر فراز و نشیب انقلاب اسلامی را پیمودند و نفس به نفس خدا را خواستند و اسلام را طلب کردند و قرآن را وسیلۀ خوبی برای رسیدن به خدا قرار دادند.

پس خدایا طردم مکن که بندهای محتاج بیش نیستم و به امید فضل به درگاهت آمده‌‌ام و پیشانی شرمساری بر خاک نهاده‌‌ام تا به تو بپیوندم. خدای من شاهد است که من نه برای انتقام و نه برای این‌‌که وقتی شهید شدم به بهشت بروم به جبهه آمده‌‌ام بلکه تنها هدفم از جبهه آمدن احیای دینم و تداوم انقلاب می‌‌باشد و در نهایت هدفم شهید شدن است و برای رسیدن به این هدف خود را به یاری می‌‌طلبم زیرا هدفم خدا مکتبم اسلام و مرادم روح‌‌الله است هر قدمی که بردارم و گلوله هایی که دشمن شلیک کند قلب دشمن را هدف سازم.

مبادا مادرم گریه کنی لطف خدای را مبادا کم کنی از شکر خود مبادا اجر خود را کم کنی مادر مبادا صبر تو شیطان برد مادر تو باید فخر به عالم کنی مادر خوشحال باش که فرزندت فدای راه حق گردد. راستی اگر من شهید شدم هر جا که خواستید می‌‌توانید مرا به زیر خاک کنید اما بهتر است در شهیدآباد تهران باشد جایی که از آن‌‌جا به دنیا آمده‌‌ام. خداوندا مرا شهید بمیران شاید خون ناچیز من کمکی کرده باشد برای تداوم انقلاب اسلامی.

منابع؛
-روزنامه جوان

-ستارگان پر فروغ سایت جامع شهدای دامغان

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۰۹
شهریور
۰۲

رضا مشرف پژوهشگر تعزیه‌خوانی و مدرس دانشگاه  در گفت‌وگو با ایسنا در خصوص پیشینه و قدمت تعزیه‌خوانی اظهار کرد: قدمت تعزیه‌خوانی به پیش از اسلام باز می‌گردد و مربوط به سوگ سیاوش است و ایرانی‌ها قبل از اسلام برای سیاوش تعزیه‌خوانی می‌کردند و پس از اسلام با حادثه‌ای که درسال ۶۱ هجری و عاشورا رخ داد تعزیه‌خوانی معنا و مفهوم دیگری پیدا کرد.

اوج مراسم تعزیه‌خوانی در دوران قاجار

وی ادامه داد: در زمان حکومت دیلمیان بیشتر ساکنان ایران اهل سنت بودند و شیعیان در مناطقی مانند سبزوار، ری و طبرستان سکونت داشتند و مراسم تعزیه‌خوانی به صورت محدودتر برگزار می‌شد. با روی کار آمدن حکومت شیعی، «عضدالدوله» اولین فردی بود که روز عاشورا را تعطیل اعلام کرد و دسته‌های عزاداری با علم و کتل تشکیل داد؛ پس از حکومت عضدالدوله تعزیه‌خوانی تا روی کارآمدن صفویه کمرنگ شده بود و با تشکیل حکومت صفویه و رسمی شدن مذهب شیعه مراسم تعزیه‌خوانی باشکوه برگزار می‌شد و در دوران حکومت قاجار به اوج خود رسید که با ساخته شدن تکیه دولت در زمان ناصرالدین شاه به تعزیه‌خوانی رونق بخشیده شد.

این پژوهشگر تعزیه‌خوانی به تفاوت تعزیه‌خوانی و شبیه‌خوانی اشاره کرد و گفت: تعزیه به معنای آواز غم‌انگیز و حرکت دسته‌های عزاداری و علم و کتل در خیابان است، اما شبیه‌خوانی بازسازی واقعه کربلا است. در شبیه‌خوانی برخلاف تئاتر رسمی تماشاچی در نمایش نقش دارد و با حضور نقش‌های مختلف نمایش از خود واکنش نشان می‌دهند، به عنوان مثال با حضور شمر و نقش‌های منفی مردم تنفر خود را نشان می‌دهند و حتی کشته شدن یک مظلوم گریه و ناراحتی تماشاچیان را در پی دارد.

مشرف خاطرنشان کرد: تصویرسازی شبیه‌خوانی بسیار زیاد است و مخاطب به باور می‌رسد به عنوان مثال صندلی می‌گذارند و می‌گویند این بارگاه عبیدالله بن زیاد و مردم آن را قبول می‌کنند و مورد دیگر استفاده از رنگ است، مثلا برای تمام نقش‌های مثبت چه زن و چه مرد از رنگ سبز استفاده می‌کنند و در مقابل برای نقش‌های منفی از رنگ‌های قرمز استفاده می‌شود و حتی نوع پوشش لباس نیز متفاوت است، به‌ عنوان نمونه در کلاه‌خود شمر از پر کرکس به رنگ سرخ استفاده می‌شود و تنها لباس حر است که از پری به رنگ زرد استفاده می‌شود که به معنای تردید است و زمانی که حر توبه می‌کند پر زرد روی کلاه خود را بر می‌دارد و پری سفید رنگ بر بالای کلاه خود می‌گذارد و به این وسیله پاکی خود را در عمل، رفتار و پوشش نشان می‌دهد.


انتخاب شخصیت‌های شبیه‌خوانی بر عهده میر تعزیه است

وی ادامه داد: انتخاب شخصیت‌های شبیه‌خوانی بر عهده میر تعزیه است و از چهره‌هایی که باعث آرامش می‌شوند برای نقش‌های مثبت و چهره‌هایی که در ظاهر خبیث نشان داده می‌شوند برای نقش‌های منفی استفاده می‌شود. تنها زمانی انتخاب نقش از روی چهره اتفاق نیفتاده بود در مراسمی در سبزوار بود که جوانانی با چهره زیبا نقش‌های منفی را بازی می‌کردند اما آنقدر در رفتار خود خشونت داشتند و به خوبی به ایفای نقش پرداخته بودند که دیگر نیازی به چهره منفی نبود.

تفاوت لحن صدا در نقش‌های مختلف تعزیه‌خوانی

این مدرس دانشگاه بیان کرد: به متن تعزیه خوانی «بیات» گفته می‌شود که به صورت شعر است و کارگردان نقش هر فرد را اتنخاب می‌کند و میر تعزیه موظف است تا افراد به درستی نقش خود را ایفا و صدای بازیگران باید آنچنان رسا باشد که واکنش مخاطبان را به دنبال داشته باشد؛ زمانی که در قائن حضور داشتم بازیگر نقش شمر چنان با ابهت و با صدای رسا وارد میدان شد که صدای لعن و نفرین مخاطبان شنیده می‌شد و هنگامی که با او مصاحبه کردم و علت اینکه نقش شمر را بازی می‌کند با اینکه مورد لعن و نفرین مخاطبان قرار می‌گیرد، پرسیدم، گفت عاشق امام حسین(ع) است و دوست دارد وقایع عاشورا به گوش همه برسد. این در صورتی است که نقش‌های مثبت صدایی آرام دارند و متین صحبت می‌کنند.
مشرف در خصوص نسخه‌های تعزیه‌خوانی اظهار کرد: نسخه‌های تعزیه‌خوانی کاغذهایی به طول یک متر و عرض ۲۰ سانتی‌متر هستند که نسخه‌های اصلی در اختیار میر تعزیه یا همان کارگردان تعزیه‌خوانی است.

نقش مهم موسیقی در القای مفهوم تعزیه‌خوانی

وی درخصوص نقش مهم موسیقی در القای مفهوم تعزیه به مخاطب تصریح کرد: در تعزیه‌خوانی از ابزارهای موسیقی مانند طبل، نی، قره نی و ... استفاده می‌شود و به شدت در تعزیه‌خوانی اهمیت دارد و شدت و ضرب آهنگ در هر موقعیت متفاوت است، به عنوان مثال در میدان جنگ و نبرد موسیقی حالت تندی به خود می‌گیرد و در مواقع غم‌انگیز تن موسیقی متفاوت است، این درحالی است که با ورود نقش‌های مثبت حالت موسیقی متفاوت می‌شود و با آرامش همراه است و موسیقی با پوشش و نقش‌های افراد هماهنگ است.


تعزیه‌خوانی از دوران قاجار تا امروز تفاوت‌های زیادی کرده است

این استاد دانشگاه به بیان تفاوت‌های تعزیه‌خوانی از گذشته تا به امروز پرداخت و ادامه داد: عمده تفاوت‌ها مربوط به دوره قاجار است که در نوع پوشش و ابزار تفاوت‌هایی ایجاد شده است. در گذشته امکانات کافی برای نمایش وجود نداشت، اما امروزه بسته به نوع منطقه و امکانات تعزیه‌خوانی انجام می‌شود. هنر تعزیه‌خوانی در نیشابور و #مزینان سبزوار بسیار مورد توجه است و از دکور و لباس‌هایی مناسب‌ استفاده می‌شود.

مشرف با اشاره به اینکه هنر تعزیه‌خوانی نیاز به حمایت دارد، اظهار کرد: وزارت فرهنگ و ارشاد متولی این هنر است، باید این افراد شناسایی و سازماندهی شوند تا امکانات کافی در اختیارشان قرار گیرد. گاهی هنرمندان مهاجرت‌های بین شهری دارند تا این هنر را معرفی کنند و توقع می‌رود که این هنر مورد حمایت قرار گیرد.

عکس؛ محسن مزینانی عسکری

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۰۷
شهریور
۰۲

 

🔹اداره برق شهرستان داورزن در عرض چهار ماه و با اعتبار مبلغ 21 میلیارد ریال  سیستم برق رسانی مزینان را ارتقا داد .

🔹خدمات ارائه شده در این مرحله عبارت است از؛ نصب یک دستگاه ترانسفورماتور 100 کیلووات،اصلاح و بهینه سازی11 هزار مترشبکه فشار ضعیف، جابه جایی 25 اصله پایه فشار ضعیف سدمعبر و فرسوده، ترمیم شبکه روشنایی معابر با نصب چراغ خیابانی ال ای دی

🔹مراسم رونمایی از این پروژه روز دوشنبه ششم شهریورماه و در پنجمین روز از هفته دولت  با حضور فرماندار، بخشدار بخش مرکزی، مسئولین اداره برق و جمعی از مسئولین شهرستان داورزن و مسئولین محلی و شهروندان مزینانی برگزار شد.

  • علی مزینانی
۰۷
شهریور
۰۲

🔸مهندس بهادری فرماندار شهرستان داورزن در آیین رونمایی از پروژه آسفالت مزینان که در پنجمین روز از هفته دولت برگزار شد شد با اشاره به کارآمدی نظام مقدس جمهوری اسلامی علی رغم تمامی مانع تراشی دشمنان اظهار داشت: با تمامی این دشمنی ها، نظام توانسته بسیاری از مشکلات را به نفع مردم حل بکند و این الگویی شده برای تمامی کشورها که با تکیه بر توان داخلی خود بتوانند کشورشان را به خودکفایی برسانند.

🔸وی مزینان را روستایی شناخته شده در کشور دانست و افزود: مزینان به لحاظ تاریخ و بزرگانی که در آن رشد کرده و منشأ خیر بسیار در کشور شده اند دارای جایگاه خاصی است و ان شاءالله بتوانیم خدماتی را در شأن مردم در این مکان تاریخی و ارزشمند انجام دهیم.

🔸فرماندار داورزن با تشکر از اقدام مشترک شورای اسلامی و دهیاری مزینان و بنیاد مسکن شهرستان سبزوار تأکید کرد: باید تمامی معابر مزینان در آینده نزدیک بهسازی و آسفالت شود.

🔸مهندس شامکانی رئیس بنیاد مسکن انقلاب اسلامی سبزوار نیز در این مراسم ضمن تشکر از شورای اسلامی و دهیاری مزینان گفت: در این طرح با 9 روستا قرارداد بستیم که آورده بنیاد 11 و سه دهم میلیارد تومان و سهم دهیاری ها 6 میلیارد ریال است و در پروژه مزینان با متراژ 7هزار و200 متر مربع مبلغ 23 میلیارد و 235 میلیون ریال که سهم بنیاد 15 میلیارد و 520 میلیون ریال و آورده دهیاری 7میلیارد و 710 میلیون ریال بوده که مسولیت جدول بندی و کانیو گذاری را بر عهده داشتند.

🔸وی افزود: اجرای طرح هادی در 6 روستا با اعتبار 3 و شش دهم میلیارد ریال در حال انجام است البته به جز مزینان و کاهک که به خاطر بافت تاریخی 1 و نیم میلیارد تخصیص داده شده و پیمانکار مربوطه در مزینان به زودی بافت با ارزش را آغاز می کند.

🔸شامکانی در خصوص واگذاری زمین های رایگان خاطرنشان کرد: قرار است تا پایان سال 300 زمین در شهرستان داورزن به متقاضیان و در مناطقی که بنیاد زمین دارد واگذار شود و از دهیاری مزینان خواسته ایم که اسامی متقاضیان مسکن روستایی ساکن  و غیر ساکن را به تفکیک اعلام کنند تا از یازدهم مهرماه همزمان با میلاد حضرت رسول(ص) شروع به واگذاری زمین کنیم.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۰۷
شهریور
۰۲

🌴جلوه ی غم

در عشق پدر مانده مگر تا که در آید
بهتر که کنون عمر منِ خسته سر آید
 

در باغ خزان خویش مکن خادم خاشاک
صد سال به این باغْ هرس بی ثمر آید
 

عاشق که شوی در غم عشقت خبری نیست
از اشک و ز چشمان تو خون جگر آید
 

می سوزم از این غم که غمم پیش همه خلق
نا چیز کند جلوه و یا مختصر آید
 

عاشق نه همان است که مشغول حساب است
دلداده همان است که بی خیر و شر آید
 

محشر که شود عقل خجل می شود اما
در روز جزا این دل خون مفتخر آید
 

ما آن گلِ در گوشه ی باغیم و نژندیم
کو صاحب باغی که ز خس در نظر آید
 

ما تجربه های غم این عمر عزیزیم
کو تجربه ی غم که چو ما معتبر آید
 

“فریاد”به شعر آمده تا کاش نویسد
شعر و غزل تر اگر از دست بر آید


🌹شاعر؛ عبداله محمدی مزینان (فریاد خراسانی)

 

  • علی مزینانی
۰۶
شهریور
۰۲

✍️داوود مزینانی فرزند غلامحسین(گلبهاری) اول فروردین سال 1346ه.ش در مزینان به دنیا آمد. عدم درآمد کافی موجب شد تا پدر او به سبزوار مهاجرت کند و پس از آن خانه و زندگیش را برای همیشه به این شهر منتقل نماید.

داوود در کنار تحصیل در سبزوار همواره یار و مددکار پدر بود همت بلند و مقاومت در برابر سختی را از او می آموخت همین آموزه ها موجب شده بود تا در جبهه های نبرد حق علیه باطل شجاعانه سخت ترین مأموریت ها را برعهده بگیرد.

مرحوم غلامحسین پدر داود در خاطره ای نقل می کند:
قبل از تولد داود، چندین فرزند ما در حین تولد می مردند و ما از این بابت ناراحت بودیم. زمانی که او در رحم مادرش بود و ما نگران از بین رفتن او بودیم، روزی یکی از همسایه ها به خانه ما آمد و گفت: دیشب خواب دیدم که شما در حرم امامزاده داود هستید. چند روز بعد من و همسرم به آنجا رفته و نذر کردیم و پس از به دنیا آمدن بچه نامش را داود گذاشتیم.

با شروع انقلاب اسلامی حضور فعالی در مساجد داشت و با تشکیل بسیج او نیز به عضویت پایگاه مسجد زینبیه در آمد و با جدیت در کارهای فرهنگی و رزمی شرکت می کرد چندبار برای اعزام به جبهه اقدام کرد اما به دلیل قانونی نبودن سنش نمی توانست رضایت مسئولین را کسب کند ولی بالاخره پس از تلاش فراوان و سپری کردن آموزش نظامی به آرزوی دیرینه خود رسید و عازم سرزمین های نور شد.

داوود در جبهه به عضویت گروه تخریب درآمد و در ماموریتهای ویژه داوطلبانه شرکت می کرد . به دلیل خلق خوش و برخورد مهربانانه اش از احترام خاصی نزد رزمندگان و فرماندهان به خصوص سرداران شهید حاج عبدالحسین برونسی و حاج حسین محمدیان برخوردار بود.

این شاهد کویر مزینان پس از یک سال و نیم حضور در جبهه عاقبت در اول اردیبهشت ماه هزار و سیصد و شصت و شش درحالی که هنوز بیست سال از بهار زندگیش می گذشت دعوت حق را لبیک گفت و در منطقه عملیاتی غرب و در امتداد عملیت کربلای 10 به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای سبزوار قطعه اصلی ردیف2 شماره 6 و در کنار همسنگرانش به خاک سپرده شد.

دو پسرعموی دیگر داوود شهیدان والامقام محمدتقی و حسین مزینانی فرزندان رجبعی گلبهاری در جنگ تحمیلی جان خود را فدا کردند و مزار پاکشان در گلزار شهدای سبزوار قرار دارد.

 

خاطره دیدار شهید داوود مزینانی با امام خمینی(ره)

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا

آری روز چهارشنبه بود مورخ 65/2/10 که صبح ما را بردند به دیدار امام خمینی...قلبها در تپش درآمده بود و همه منتظر بودند که هر چه زودتر به داخل خانه امام بروند. بخصوص من یک شوری در دلم پیدا شده بود که انتظارش را هم نداشتم خلاصه با چه شوری رفتیم به بازدید.

خلاصه من پنجمین نفری بودم که بازدید شدم وقتی بازدید کردند رفتیم داخل کوچه ای شدیم و در همین حال که می دویدم به دفتر جایگاه امام یکدفعه دیگر بازدید کردند و کفشهایمان را در آوردیم و با قلبی شاد وارد جماران شدیم.

آری فیلمبرداران آمده بودند.خلاصه رفتیم جلو صف یعنی صف دومی بودم که با خودم می گفتم که امام را قشنگ ببینم.

همه یک به یک داخل می شدند و قلبها و صورت ها خندان وارد می شدند.

در ضمن دو روز به حرکتم از جبهه خواب امام را دیدم که دارم دست و صورتش را زیارت می کنم

خلاصه همه همین جور داخل می شدند و قلب من هم تند تند می طپید.

وقتی تقریبا همه جا از نیرو هوایی تا نیرو زمینی و دریایی و دیگر ارگانها(پرشد) دم به دم همه صلوات می فرستادند و بعد یکی از نوحه خوانان که از مشهد با ما اعزام شده بودن نوحه ای خواند و بعد آقای مردانی شعری خواند و بعد دوباره همان مداح نوحه ای خواند که یک بیتش را یاد دارم.

ما فاتحان فاو و سرباز حسینیم(2) ما حامی نهضت دین خمینیم حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست.

ای اهل عالم ای اهل عالم

خلاصه هی بزرگان و علما هم داخل می شدند که خلخالی و بعد محسن رضایی و آقای رفسنجانی و بعد فرمانده نیروی هوایی و چندی دیگر...

قلب من همچنان می طپید و چشمم منتظر در بود که امام از در وارد می شد.

هی آقای طبسی وارد می شد و نگاهی می کرد به جمعیت و هی می رفت و من هم هی منتظر بودم که کی امام وارد می شود.

خلاصه همه هی صلوات می فرستادند و همه چشمها منتظر بود

خلاصه امام وارد و همه بلند شدند و آخرین نفسی که داشتند و شعار می دادند همچنین هی یک شوقی به من دست می داد که خدا می داد.

آری چه چهره نورانی.آری بوی بهشت می داد.بوی خاص می داد.

و امام با دستهای مبارکش روی ما دست تکان می داد و رفت روی صندلی نشست.

من آنقدر نگاهش می کردم که نمی دانم چه بگویم.

خلاصه هی چهره ها را نگاه می کرد و یک نگاهی هم به من کرد که گویی می گفت که تو به آرزویت می رسی یعنی آرزوی شهادت که سالها منتظرش بودم

حجة الاسلام رفسنجانی شروع به صحبت کرد که درباره ما بود که چطوری آمده ایم و چکار کرده ایم

خلاصه چشمهای من خیره شده بود به چهره منور نایب امام زمان(عج) یعنی بت شکن زمان

اما یک... در میانمان خالی بود .دوستان شهید شده مان یعنی (ایزدی و باشتنی و سویزی و...)

خلاصه صحبت های آقای رفسنجانی تمام شد.

و امام هم برخاست و با دست های مبارکش روی ما تکان می داد و روی ما می کشید.

خلاصه امام کم کم داشت از پیشمان می رفت و رفت اما چه چهره ی نورانی داشت .

دلم گرفت به امام با خودم گفتم که خوش بحالش که با امام زمان رابطه دارد و با امام زمان ملاقات می کند.

و کم کم حرکت کردند و با شعارهای همیشگی امام را به خدا سپردند و خداحافظی کردیم و امام ما را به خدا سپرد

آنچه خواندید برگرفته از دست نوشته های شهید داود مزینانی است که در بخشی از نامه ای به خانواده شرح حالاتش در دیدار با حضرت امام خمینی (ره) را به رشته تحریر درآورده است برای دیدن اصل دستخط شهید به صفحه شخصی شهید در سامانه رصد مراجعه کنید.

داوود در آیینه خاطرات

به محض اینکه شنیدیم توی گردان بغل دستیمان یه نفرمزینانی هست که مسئولیتی هم به اوداده اند و فرماندهان گردان روش خیلی حساب می کنند ذوق زده شدیم و منتظر فرصت بودیم که هرچه زودتر بریم پیداش کنیم و ببینیم کیه؟خیلی زود به این آرزو رسیدیم با یکی از رفقا رفتیم به گردان ولی الله و از بچه های رزمنده که اغلب سبزواری بودند سراغ مزینانی را گرفتیم. چادر فرماندهی را نشانمان دادند و گفتند:اسمش داوود مزینانیه. نزدیک چادرشدیم و صدازدیم : برادر مزینانی ملاقات! بعد از دقایقی یه جوان سبزه رویی سرش را از چادر در آورد و در حالی که چشمهایش نشان می داد که خواب بوده اما سعی می کرد خودش را هوشیار نشان بدهد گفت :امری داشتید برادر؟!

گفتم:ببخشید اخوی با مزینانی کار داشتیم تشریف دارند؟

لبخندی زد و گفت:درخدمتم.

رفیقم گفت: با خودشان کار داشتیم آخه ما از اقوامشان هستیم اگه می شه صداش بزنید.

متعجب نگاه عمیقی به هردو نفر ما کرد و پس از ورانداز کردن سرتاپایمان دوباره لبخندی زد و گفت:ببخشید از کدام اقوامشان، دور یا نزدیک؟

گفتم:ای بابا اخوی شما هم وقت گیرآوردی و بیست سوالی می پرسید اگه تشریف دارند بگین یه لحظه بیان دم چادر اگه هم ماموریت هستند که بریم بعدا بیایم!

گفت:آخه من خودداوود هستم ببخشید که شمارا به جا نمی آورم.بفرماییدداخل چادر یه چایی در خدمتتان باشیم.

بعد ازاینکه خودش را معرفی کرد و ما هم به دوستان مزینانی گفتیم همگی شگفت زده شدند و به این خانواده که ازقشر زحمتکش جامعه هستند آفرین گفتندکه چنین فرزندی را پرورش داده اند که نه تنها موجب افتخار آنها که دیگرهمشهریانش نیز باشد.

*****

تازه آفتاب طلوع کرده بود. شوهرم طبق معمول بعد از نماز صبح رفته بود سرکار،داشتم کارهای خانه را انجام می دادم که صدای در شنیدم ابتدا فکر کردم آقا غلامحسینه و چیزی فراموش کرده ولی وقتی در را باز کردم دیدم حاج خانم همسایه است. تعارفش کردم به داخل. بعد از اینکه یه چایی نوش جان کرد گفت: دیشب خواب می دیدم باشوهرت درحالی که یک سفره نان روی سرتان گرفته بودید رفتین زیارت امامزاده داوود !

گفتم:چه چیزی از این بهترکه آقا ما را طلبیده ان شاءالله می ریم.

موضوع را باشوهرم درمیان گذاشتم. گفت:آخه توحامله ای می ترسم مشکلی برات پیش بیاد.

گفتم:یقین دراین سفرخیر و برکتی هست که حاج خانم چنین خوابی دیده.

بعد از کمی صحبت او هم پذیرفت و عازم سفرشدیم در راه هر چی که حاج خانم گفته بود مو به مو انجام دادم. موقعی که به مزار امامزاده رسیدیم و زیارت کردیم یه جای خلوتی نشستیم برای غذا خوردن ،سفره را باز کردم کمی نان و فلفل و نمک داشتیم به شوهرم گفتم:اگه کمی گوشت می آوردی خیلی خوب می شد!

لحظه ای نگذشته بود که دیدم یه آقاسیدی درحالی که ظرفی در دست دارد به طرف ما می آید.کاسه را به شوهرم داد و گفت: مقداری گوشت نذری برایتان آورده ام!

***

شبی خواب دیدم، ماری پای خود را نیش می زند. همان شب در خواب به نظرم رسید،که فرزندم داود شهید شده است. صبح روز بعد خبر شهادت فرزندم را برایم آوردند.

***

شبی خواب دیدم، در صحرای محشر قرار دارم و در همان اوضاع داود به سمت من آمد و دستم را گرفت و راهی را نشانم داد و گفت: پدر جان! از این راه برو.

***

داود از کودکی در انجام فرائض دینی و ترک محرمات بسیار کوشا و دقیق بود و به نماز فوق‌العاده اهمیت می‌داد و در همه حال با وضو بود. همرزم شهید می گوید: او در هوای سرد و نیمه شب ها روی برف ها نماز می خواند.

وصیتنامه شهید داوود مزینانی

"و لئن قتلتم فى سبیل الله او متم لمغفره من الله و رحمه خیر مما یجمعون"
اگر در راه خدا کشته شده یا بمیرید در آن جهان به آمرزش و رحمت خدا نائل شوید و آن بهتر از هر چیزی است که در حیات دنیا براى خود فراهم توان آورد. به نام ا... پاسدار حرمت خون شهداء.

به نام ا... که زمین و آسمان و بهشت و دوزخ را آفرید. به نام ا... که ما را آفرید تا از نعمت هایش بهره مند شویم و ما باید در برابر نعمت هاى بى کران شکرگزارباشیم. بار خدایا مرا از سپاه خود قرارده که سپاه تو منحصرا همیشه فاتح و غالبند و مرا از حزب خود مقرر فرما که حزب تو منحصرا پیوسته پیروزند.

خدایا، اصلاح فرما دینم را و اصلاح فرما آن جا که عالم آخرتم است و منزلگاه ابدی ام است و مرگم را موجب راحتى از هر گونه شرور گردان. خدایا ، درود فرست بر محمد (ص) و آل او و بر تمام عده رسولانت. خداوندا، شنیده ام که حین شهادت آقایمان امام زمان (عج) بر بالین سربازانش و خود امام حسین (ع) در صحراى کربلا بر بالین یارانش مى شتافت و خواهد شتافت. پس دوست دارم که اگر مورد قبول درگاه حق هستم بارها و بارها بمیرم و زنده شوم که مرا شهید گویند و گناهانم ریخته شود و امام زمانم را ببینم که سرم بر دامنش گرفته و نوید وصال حق را مى دهد. چقدر شادمان و خوشحال مى شوم آن وقت است که خود را از این کالبد خالى مى رهانم.

ای خدا عاجز است دستم از نوشتن احساسم، چه کنم که نمى توانم بیان کنم که فقط تو را دوست دارم و براى رضاى خاطر تو جان مى دهم و دشمنان تو را که دشمنان دین اسلام است مى کشم تا جایى که بتوانم، و ننگ اســـــارت را بر پیشانى شـــان خواهم گذاشت و اگر نتوانستم خواهم مرد. و تو اى خدا این مردن من را شهادت در راه خودت قرار ده که من شرم دارم از گناهـــــانى که نموده ام و ترسم از عقوباتى است که تو در روز یوم الورود بر ما روا دارى. دوست دارم در بهترین و سخت ترین حال، جان دهم و بمیرم و بارها این عمل تکرار شود تا تو از من راضى شوى و من اینک احساس مى کنم که شهادت، مرا به زندگى نوینى مى کشاند و من نیز با آغوش باز او را مى پذیرم و افتخار مى کنم که این فیض نصیبم گشته که این لذت چشیدنى را باید حتما چشید و فهمید. بر من روا داشته اینک آنچه دیده ام و در ذهنم است و خداوند کمکم کند برای ملت شهید پرور بعد از خـودم اگر قابل باشد بیان کنم .

سخنى که من براى امت شهید پرورم دارم. اولین) راستش من کوچکتر از آنم که برایتان سخن بگویم و یا برایتان پیامی برسانم. من یک خواهش بزرگى که از شما امت دارم این است که از همه مهم تر امام را تنها نگذارید، این بزرگ مرد تاریخ که از خود مایه گذاشت و بر ما منت نهاد و تنها این انقلاب را رهبرى نمود و همچنین سربازان او که یاران امام زمان (عج) هستند به یاریشان بشتابند و عاجزانه مى خواهم که در نماز جماعت ها و دعاها و مراسم ها شرکت کنید، همین هاست که قلب ها را از تاریکى بیدار و منور مى کند و انسان را به درجه والا مى رساند. و این عزاهاى حسینى را با شکوه بیشتر برگزار کنید و از جهاد کردن هم یادتان نرود چه از نظر مالى و چه از نظر جانى، چون امروز امام زمان (عج) احتیاج به یار و یاور دارد، پس باید جبهه ها را پر کنید تا دل امام روشن شود و از شما مى خواهم گرچه من نتوانستم کربلا را ببینم چون آرزوى کربلا را داشتم.

و سخنى با هم درسانم و یا محصلین، تا مى توانید سنگر هاى مدرسه ها را نگه دارید و با درس خواندنتان مشت محکمى به زورگویان و تجاوزگران بزنید گر چه پشت جبهه را دارید یعنى همــــان مدرسه، اما جبهه را هم داشته باشید و از خـدا بخواهید که جبهه را نصیب شما گرداند، اگر مى خواهید امام زمان (عج) را ببینید .

و شما اى معلمان و مدیران عزیز، شما با درس دادنتان و با آموختن علمتان نهال هاى پاکى را مى توانید پرورش دهید و تا مى توانید براى این عزیزان محصل زحمت بکشید.

 

برای دیدن تصاویر به ادامه مطلب بروید

  • علی مزینانی
۰۳
شهریور
۰۲

  برگی از زندگینامه شهید محمدامین آبادی:

محمد امین آبادی فرزند غلامحسین اول خرداد سال1313ه.ش در مزینان دیده به جهان گشود.

قلعه امین آباد بعد از صحرای سبز مزینان و در ابتدای کویر واقع شده که تا قبل از انقلاب اسلامی تعدادی از اهالی در آنجا زندگی می کردند که نام خانوادگی آنها اغلب به همین عنوان ثبت شده است.

آب چشمه ای زلال در آن حوالی جاری و آبشخور زمین های اطراف بود و کشاورزی و دامداری در آنجا رونق داشت و اکنون نیز به همت خاندان ناطقی و هدایت آب از موتور معروف به رستم و در حاشیه جاده بهمن آباد که توسط دکتر حاج حمید ناطقی خریداری شده چندین هکتار از زمین های امین آباد زیر کشت درخت پسته رفته و به بار نشسته است.

شخصیت معنوی محمد در دامان خانواده ای مذهبی و کارگر و شرکت در مکتبخانه و جلسات قرآن شکل گرفت و تا سنین نوجوانی در مزینان زندگی کرد و پس از آن برای تأمین هزینه های زندگی و کمک به پدر راهی تهران شد و پس ازیک دوره کارگری ، دربنایی معمار چیره دستی شد.اخلاق و برخورد مهربانانه اش باعث شده بود که کارگران با عشق و علاقه خاصی در خدمت او باشند. پس ازمدتی در اداره مخابرات مشغول به کارشد و اکنون تصویر زیبایش زینت بخش موزه مخابرات شده است

سال 1331 با یکی از دختران فامیل ازدواج کرد که یک فرزند پسر و شش دختر از او به یادگار مانده اند و همگی در تهران مشغول به کار و زندگی هستند.

فساد رژیم پهلوی موجب شده بود که محمد امین آبادی به همراه عده ای از مزینانی ها علیه دستگاه حاکم مخفیانه به مبارزه بپردازد کانون این مبارزات اغلب مسجد رحمتیه و مهدیه شرق تهران مزینانی های مقیم مرکز بود.                                                                                                              

 باشروع انقلاب اسلامی محمد امین آبادی نقش به سزایی در سازماندهی و راه اندازی گروه های تظاهرات کننده داشت و در اغلب راهپیمای ها پیشاپش جمعیت حرکت می کرد و پس ازپیروزی انقلاب  دست ازمجاهدت و تلاش نکشید و با تشکیل گروه های جهادی به کمک قشر مستضعف شتافت و حتی در زمینه کشاورزی و خانه سازی به مردم دماوند کمک شایانی کرد.

باشروع جنگ تحمیلی سنگرجهاد او نیز تغییرکرد و با مراجعت به زادگاهش مزینان در پایگاه بسیج شروع به آموزش و تربیت بسیجیان مزینانی کرد و پس از مدتی با تعدادی از اهالی، راهی سوسنگرد شد تا برای آوارگان جنگی خانه بسازد و جزء اولین کسانی بودکه گروه های جهادی را ساماندهی کرد و در منطقه مگاصیص به آبادی  ویرانه های جنگ پرداخت.

پس از بازگشت از سوسنگرد علاوه بر کارهای فرهنگی به عمران و آبادی روستا همت گمارد و قنات آب مزینان را دوباره احیا کرد و با بازسازی جوی آب شکل خاصی به بازار مزینان داد. غسالخانه مزینان و احداث سالن شهدا در زمین اهدایی مرحوم کربلایی عبداله محمدی از دیگر اقدامات خیرخواهانه اوست.

حسن خلقش موجب شده بود که نوجوانان و جوانان مزینان اغلب اوقات خود را در بسیج و کارهای گروهی مسجد و فعالیت های رزم شبانه و نگهبانی در اطراف و داخل مزینان بگذرانند .

حاج محمد بارها به جبهه اعزام شد و پس از بازگشت دامنه ی فعالیت خود را در زادگاهش بیشتر می کرد. برگزاری محافل قرآنی و برپایی جشن های نیمه شعبان یکی از اقدامات فراموش نشدنی اوست که در ذهن بسیاری از دهه شصتی ها نقش بسته است.

 با همکاری تعدادی از جوانان مزینانی ار ابتدای بازار تا حوالی مدرسه علمیه را چراغانی می کرد و با چیدمان صدها لامپ مهتابی به شکل ضربدری زیبایی خاصی به بازار می داد و پس از آن سه شب جشن را با اجرای نمایش گروه فرهنگی هنری شاهدان کویرمزینان در مسجد جامع برگزار می کرد.

زمستان 1364به همراه سی نفراز رزمندگان مزینانی راهی جبهه های جنوب شد و در عملیات غرور آفرین والفجرهشت به شدت مجروح شد و پس از چند روز( 26 بهمن 1364) به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش به همراه سه تن از بسیجیان و همرزمانش شهیدان محمد مزینانی(روس)، سیدحسن حسینی مزینانی،حسن مزینانی صانعی در مزینان تشییع و درگلزار بهشت حضرت علی (ع) زادگاهش برای همیشه آرام گرفت.

خادم مردم

زمستان سال۶۴ بود که شهید امین آبادی به همراه دایی ام شهید محمد روس برای آموزش غواصی به مرخصی آمده بودند او در همان یکی دو روزی که در مزینان بود آرام و قرار نداشت و به دنبال رفع مشکلات مردم بود؛ وقتی که متوجه شد چند روزی است موتور حمام عمومی مزینان خراب شده و کسی اقدامی نکرده با توجه به اینکه فردای همان روز قرار بود برای آموزش به مشهد برود ولی حس انسان دوستانه و خدمت به هم نوعان او را بر آن داشت که هر طوری شده حمام را درست کند.

 ساعت ۷ صبح بود که به اتفاق شهید محمد روس آمدند درب منزل و بنده را هم دعوت به کار کردند. آن موقع موتور آب حمام حدود ۱۰ الی ۱۵ متر زیر زمین بود با آنکه اطلاعات زیادی از آن نداشت  موتور را باز کرد و بلافاصله به سبزوار برد و همان روز آن را تعمیر کرد و دوباره رفتیم و تا ساعت ۱ شب آن را کار گذاشتیم و روشن کردیم .

بعد از اتمام کار شهید امین آبادی لبخندی زد و گفت: «این کار ثوابش از حضور در جبهه بیشتر است اما حالا که این مشکل مردم هم حل شد با  خیال راحت راهی منطقه می شوم و احساس می کنم در این لحظه آخر دینم ادا شد.»

از موتورخانه که آمدیم بیرون  هر کی ما رو می دید به سر و وضع مان که به دلیل روغنی بودن موتور صورت و لباس هر سه تامون سیاه شده بود می خندید اما ما که از صبح در تلاش بودیم تا همین لبخند را برلبان آن ها ببینیم در دل احساس رضایت می کردیم و دایی و حاجی امین آبادی هم صبح روز بعد راهی مشهد شدند و بعد هم هردو در عملیات والفجر 8 به شهادت رسیدند تا امروز ما در امنیت و آسایش کامل زندگی کنیم .

(خاطره از؛ یدالله مزینانی حاج حسن)

لباس خاکی بابا

 

 

غروب یک روز سرد زمستانی من و فرزند کوچکم در آپارتمان کوچکمان استراحت می کردیم که ناگهان زنگ در به صدا در آمد چون آیفون خراب بود نمی توانستم بفهمم پشت در کیه و به امید آمدن آشنایی دکمه را فشار دادم.

 صدای قدمهایش که با صلابت از پله ها بالا می آمد کنحکاوم کرد نگران شدم که نکند برای غریبه ای در راباز کرده باشم از چشمی در نگاه کردم و از خوشحالی فریادی کشیدم و گفتم: بابا؟!

نمی دانستم چکار می کنم، منتظرش نماندم پله ها را دو به یکی کردم و قبل از آنکه وارد خانه بشود خودم را به او رساندم سر و صورتش را غرقه بوسه کردم و باتعجب گفتم: شما کجا اینجا کجا آقاجون. خندید و گفت: مرخصی آمده ام  چون دلم خیلی برات تنگ شده بود گفتم قبل از آنکه برم خونه و مادرت رو ببینم بیام سری از شما بزنم.

یکی از دکمه های پیراهنش افتاده بود نخ و سوزن آماده کردم که دکمه را بدوزم درحالی که با نوه اش بازی  می کرد باخنده گفت: می خوای ما رو از گشنگی بکشی دختر تو برو شام درست کن من خودم دکمه رامی دوزم.

فرزند کوچکم گفت: بابابزرگ تو با این چشمای کورمکوریت می تونی خیاطی کنی ؟ لپش رو کشید و گفت: عزیز دلم اگه من کور باشم که نمی تونم با دشمنا بجنگم بیا بنشین و تماشا کن.

این آخرین باربود که بابا به مرخصی آمد و من هنوز لباسای خاکی او را توی بغچه ای یادگاری نگه داشته ام و هر وقت نخ و سوزن به دست می گیرم یاد خاطره بابا می افتم...

                                                  *****

سال چهل و دو بود و اوج مبارزات انقلابیون و تبعید مرجع عالیقدر شیعه امام خمینی (ره)، یکی از روحانیون در مسجد محل به پشتیبانی از امام سخنرانی پرشوری کرد و تحت تعقیب ساواک قرار گرفت. دوستان موضوع را فهمیدند و تصمیم گرفتند ایشان را مخفی کنند. دژخیمان پهلوی به کسی رحم نمی کردند و اگر کسی از روحانیت دفاع می کرد او را دستگیر و شکنجه می کردند. همه ما از ترس لو رفتن برای پناه دادن به این روحانی جرات نمی کردیم حتی پیشنهاد جایی را بدهیم . منتظربودیم یک نفر حرفی بزند که شهیدامین آبادی وارد جلسه شد و وقتی موضوع را فهمید با خونسردی گفت:غصه نخورید من حلش می کنم. از آن روزبه بعد ما جناب سخنران را ندیدیم و بعدها فهمیدیم که حاج محمد ایشان را برده به خانه اش و تا مدت ها میزبانش بوده است.

                                                  *****

عاشق خدمت به قشر ضعیف بود اگرکسی می خواست خانه ای بسازد و یا امرخیری در کاربود و برای تهیه جهیزیه مشکل داشت بدون آنکه خودش متوجه شود کمکشان می کرد و پول می فرستاد و می گفت: آدم خیری  مشکلت را فهمیده و برایت پول فرستاده،

اگر همشهری ها می خواستند معامله ای انجام بدهند و پول کم داشتند می گفت:برو جلو من یه خورده پس انداز دارم قرض الحسنه به تو می دهم کارت که انجام شد هر وقت داشتی پس بده .انقلاب که به پیروزی رسید حدود یکصد نفر از بچه های مزینان را بسیج کرد و به مناطق محروم اطراف تهران می رفتند و در کارهای عمرانی و کشاورزی به افراد مستمندکمک می کردند.

در نزدیکی مزینان منطقه ای به نام اسدآباد وجود دارد که زمینش مناسب کشاورزی است .موتور آب عمیقی هم در آنجا احداث شده بود ولی صاحبش نمی توانست آن را به خوبی اداره کند و تصمیم به فروش گرفته بود، تقریبا اسدآباد رو به نابودی می رفت. یازده نفر از مزینانی های مقیم پایتخت اعلام آمادگی کردند که به شرط حضور حاج آقا امین آبادی و بامشارکت همدیگر از تهران بروند و اسدآباد را آبادکنند. او هم با اصرار دوستان مسئولیت گروه را بر عهده گرفت و الحق فکر و ایده های خیلی خوبی ارائه می داد و هرحرفی می زد بقیه با جان و دل اجرا می کردند و موفق شدند اسدآباد را از خشکسالی نجات دهند و دوباره آبادش کنند .

                                                  *****

نه می دونستیم سوادش چقدره و نه می شناختیمش. یک عده می گفتند وضعش خوبه و از شهر فرار کرده یک عده دیگه هم می گفتند:با زنش دعوا کرده و به روستا پناه آورده تا راحت باشه ؛ تعدادی هم پیش بینی می کردند که عقده ریاست داره و می خواد اینجا حکومت کنه. هرکی بود و هر چی بود برای ما بچه های روستایی که خیلی خوب شده بود؛ ازصبح تا غروب انتظار می کشیدیم  که شب بشه و ما هم بریم توی جلسه قرآن واین حاجی برامون قصه بگه وقرآن یادبده بعد هم کلی جایزه ازش بگیریم ،صبح هاهم با جوونا و پیرمردا دنبالش بدویم و ورزش کنیم و گاهی وقتا هم بره شهر و اسلحه بیاره و تیر انداختن یادمون بده. بعضی شبا هم بچه ها را جمع می کرد و رزم شبانه و تاصبح راهپیمایی پشت قلعه یا در دل کویر و بعد هم دعا و نماز و باز کار. خداییش عجب آدمی بود یه لحظه آروم نمی گرفت. یه لحظه هم میدون رو ترک نمی کرد. همه چیزشو وقف آباد کردن روستا کرده بود. بخشداری و فرمانداری و استانداری را به تنگ آورده بود اگه می فهمید چیزی برای مزینان اعلام شده تا اون رو از ادارات نمی گرفت آروم نمی شد. نیمه شعبان که می شد بازار را چراغانی می کرد و جشن مفصلی می گرفت و کلی شیرینی پخش می کرد بعد هم دوربینش را بر می داشت و از گروه تیاترعکس می گرفت . بعدازسه شب که جشن میلاد را به خوبی برگزار می کرد همه ماها رو دور هم جمع می کرد و ضمن تشکر فراوان از بچه ها یه جورخودمونی وصیت می کرد و می گفت: یادتون باشه اگه سال دیگه من بین شما نبودم خودتون این سه شب رو جشن بگیرین نذارین این چراغ خاموش بشه.

بعدازمراسم نیمه شعبان از پا نمی نشست یعنی اصلاخسته نمی شد و دوباره دنبال یه کار خیردیگری می رفت و برای آبادانی دیارش تلاش می کرد. گاهی هم آستینها رو بالامی زد و خودش بنایی  می کرد. می گفتند درتهران معمار قابلی بوده است ،سرتون رو درد نیارم خلاصش اینکه همه کاره بود.تازه وقتی شهید شد بعضی ها تازه فهمیدند که چه گوهری را از دست داده اند و هر وقت چشمشان به جوی آب روان بازار مزینان  می افته می گویند: خدا رحمت کنه حاجی امین آبادی را چه زحماتی برای جاری شدن این آب کشید.

                                                 *****

چند بار اصرار کرد که توهم بامن بیابریم مزینان و اونجا هم آب و هوای خوبی داره و هم من می تونم یه کمی دینمو برای مردم ادا کنم دوست دارم این آخر عمری اگه کاری از دستم ساخته است واسه بچه های روستا انجام بدم.

گفتم:آخه حاجی الآن وسط سال تحصیلیه و بچه ها درس دارند وانگهی من به کنار اینا که دوست ندارند بیان توی ده زندگی کنند اینا توی شهر به دنیا اومدن و اینجا رو دوست دارند. ما که حریفت نمی شیم دلمون هم نمی خواد جلوی کار خیرت رو بگیریم شما برو ان شاءالله اوضاع که روبراه شد و بچه ها راضی شدند ما هم میایم پیشت.

رفت و هرچند وقت یکبار می آمد و سری به ما می زد ولی هیچ وقت نگفت که چیکار کرده چه مشکلاتی داره فقط هربار که می دیدیمش می گفت: جایتان خالی است . وقتی شهید شد کوچک و بزرگ می گفتند: خدا رحمتش کنه مزینان را آباد کرد. هر جای روستا که قدم می گذاریم باقیات و صالحات حاجی به چشم می خورد . آب، برق، مدرسه و حتی غسالخانه و سالن مراسم و... همه یادگاری های اوست و افسوس می خورم و می گویم ای کاش می توانستم بیشتر در کنارش می بودم  و کمکش می کردم .

                                                 *****

تاکنون قریب به ۳۸ سال است که از شهادت امین آبادی می گذرد.
حدود دو یا سه سال بعد از سپری شدن شهادت ایشان.... در حسینیه خسروآبادی های مقیم تهران در میدان تسلیحات مراسم ترحیم به یاد مرحومه حاجیه خانم سکینه مزینانی همسر یکی از شهروندان خسرو آبادی منعقد بود.

شخصی تقریبا چهل ساله که در کنارم نشسته بود درحالیکه بنده و ایشان آشنایی نداشتیم بدون مقدمه از بنده سوال کد :  اهل خسروآباد هستید؟
عرض کردم: خیر
سوال کرد: اهل کجا هستی؟
گفتم: مزینانی هستم.
بلافاصله پرسید:  محمد امین آبادی را می شناسی؟
گفتم: کاملا شناخت دارم.
پرسید: حالش خوبه.(او نمی داند که امین آبادی شهید یا فوت شده است !! )
گفتم خدا رحمتش کند،حدود دو یا سه سالی است که در دفاع مقدس شهید شده است.
پرسید : نه بابا!!! انگاری همه ی دنیا روی سرش خراب شد.
گفتم: واقعیتی است.
به محض اینکه شنید شهید شده بغض گرفت و حیرت زده شد و شروع به گریه کرد!
بنده پرسیدم: شما  با امین ابادی وابستگی داری یا آشنایی هستی؟
گفت: متاسفانه وابستگی ندارم ونیز آشنایی ندارم.... فقط ۲۰ ساعت کمتر با بیشتر در معیَت ایشان بوده ام و در گمنامی نهایت لطف و عنایاتی به من داشت و ای کاش  نشنیده بودم!

کنجکاوی مرا وادار کرد تا  پیرامون موضوع بیشتر جویا شوم و در ادامه به بیان خاطراتی از امین آبادی با همان زبان صاف و ساده  وبه دور از تکلًف وبا لهجه ی روستایی اظهار کردند.

قبل از شهادتش؛ یک نفر از اهالی عباس آباد و دیگری کاهک جمعا سه نفر سه راه افسریه رفتیم تا هر کدام به مقصدمان برسیم  وچون زمان خاصی بود انبوه جمعیت آمده بودند درحالیکه نه اتوبوس ونه وسیله شخصی و امیدمان به کلی قطع شده بود.
در همین  هنگامه به ناگاه یک خودرو  بنز از طرف خدا  رسید و توقف کرد و همه ی مردم هجوم آوردند.
راننده گفت: چنانچه هر کسی تصمیم تنها به مقصد کاهک یا داورزن دارند سوار شوند و تعداد زیادی ؛ خودرو را احاطه کردند و همه هم سبقت می گرفتند تا موفق شوند . سه نفر با هزار زحمتی موفق شدیم تا سوار شویم .
حدود ساعت ۵ بعد از ظهر با گذشت مسافتی به سرخه رسیدیم و حالا تقریبا ساعت ۸ شب است و برای نماز راننده توقف کرد و بعد از نماز پیشنهاد داد و گفت: آماده شوید تا رستوران یا غذا خوری برای صرف شام برویم.
گفتیم: جناب راننده ؛ شرایط اوضاع و احوال مالی ما همگی مثل شما نیست و پول ومولی در بساط نداریم ...‌.شوخی می فرمایید یا اینکه ما را سرِکار گذاشته ای؟!

وی با لبخند ملیحی گفت: حالا بیایید شام بخوریم بعدا یک کاری خواهیم کرد.
 هر بهانه ای گرفتیم نتیجه بخش نشد.تا اینکه با پافشاری رانتده ؛ما سه نفر به غذا خوری رفتیم و بدون اینکه از ما سوالی کند که چه غذایی میل دارید؛ شام درست و حسابی آنهم با همه ی مخلفات خوردیم و پول  شام را راننده پرداخت کرد و ناگفته نماند به خاطر شرایط بحرانی مالی حتی یه تعارف ظاهری هم نکردیم.

ساعت ۵ صبح به داورزن رسیدم و دو نفر آقایان دیگر در عباس آباد و کاهک قبلا پیاده شدند و گفتند: کرایه تان چقدر است؟
رانتده گفت: شوخی دارید یا جدی ؟!!! کرایه چه معنا دارد؟!  مهمان بنده هستید. تازه مگر از همشهری تا حالا  کسی پول گرفته یا پول داده ای... اولین باری است که می شنوم !!
در هر حال افزون بر هزینه رستوران کرایه را هر چه پافشاری کردیم نگرفتند و اسباب شرمندگی بیشترما شد.
از من پرسید : این وقت شب  زمان مناسبی نیست. با چه وسیله ای شما  به خسرو آباد می روید؟!
گفتم: خدا بزرگ است هوا روشن شود ان شاءالله  فرجی خواهد شد.
گفتند:  سوار شوید تا خسروآباد شما را ببرم!!
گفتم : راه فرعی است و مزاحم تان نمی شویم و تا اینجا خدا هم اجرتان دهد.
با اصرار بیش از حد مجددا سوار شدم و با خستگی ناشی از رانندگی؛ در منزل به خانه ی ما آمدند و چند ساعتی استراحت کردند.

پس از خوردن صبحانه تصمیم داشت خدا حافظی کند و با اصرار پیشنهاد دادم چنانچه افتخار دهید چند روزی در کلبه ی فقیرانه ی ما باشید. اما به رغم اصرار قبول نفرمودند و گفتند ان شاءالله بعدها....

 چند کیلو کره محلی به عنوان هدیه خدمت شان آوردم و هر کاری کردم قبول  نکرد و در لحظه ی خداحافظی سوال کردیم. اسم تان چیست و اهل کجا هستید؟
گفت: اهل مزینانم و به نام محمد امین آبادی .

🔻 آقای خسرو آبادی گفت: در اولین فرصت به مزینان خواهم رفت و سر مزارش فاتحه خواهم خواند.

 

نوشته شد به قلم: علی مزینانی عسکری

 تهران- اسفند۱۳۹۰ه.ش... باز نشر و الحاقات سوم شهریورماه 1402

منابع:

*همسر و دختر محترمه شهیدحاج محمدامین آبادی

*حاج رحیم هژیرتالی-حاج حسین شمس- زنده یاد حاج عباس رضایی فر-علی مزینانی و یداله مزینانی حاج حسن تلمان، حاج علی جعفری و چندتن دیگر از همرزمان شهید

*کتاب مزینان عشق آباد کوچک -احمد باقری مزینانی 
 

به جمع شاهدان کویردر تلگرام بپیوندید: https://telegram.me/shahedanemazinan

 

  • علی مزینانی