با شهدای مزینان... شهید داود مزینانی :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

با شهدای مزینان... شهید داود مزینانی

دوشنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۲، ۱۱:۱۹ ب.ظ

✍️داوود مزینانی فرزند غلامحسین(گلبهاری) اول فروردین سال 1346ه.ش در مزینان به دنیا آمد. عدم درآمد کافی موجب شد تا پدر او به سبزوار مهاجرت کند و پس از آن خانه و زندگیش را برای همیشه به این شهر منتقل نماید.

داوود در کنار تحصیل در سبزوار همواره یار و مددکار پدر بود همت بلند و مقاومت در برابر سختی را از او می آموخت همین آموزه ها موجب شده بود تا در جبهه های نبرد حق علیه باطل شجاعانه سخت ترین مأموریت ها را برعهده بگیرد.

مرحوم غلامحسین پدر داود در خاطره ای نقل می کند:
قبل از تولد داود، چندین فرزند ما در حین تولد می مردند و ما از این بابت ناراحت بودیم. زمانی که او در رحم مادرش بود و ما نگران از بین رفتن او بودیم، روزی یکی از همسایه ها به خانه ما آمد و گفت: دیشب خواب دیدم که شما در حرم امامزاده داود هستید. چند روز بعد من و همسرم به آنجا رفته و نذر کردیم و پس از به دنیا آمدن بچه نامش را داود گذاشتیم.

با شروع انقلاب اسلامی حضور فعالی در مساجد داشت و با تشکیل بسیج او نیز به عضویت پایگاه مسجد زینبیه در آمد و با جدیت در کارهای فرهنگی و رزمی شرکت می کرد چندبار برای اعزام به جبهه اقدام کرد اما به دلیل قانونی نبودن سنش نمی توانست رضایت مسئولین را کسب کند ولی بالاخره پس از تلاش فراوان و سپری کردن آموزش نظامی به آرزوی دیرینه خود رسید و عازم سرزمین های نور شد.

داوود در جبهه به عضویت گروه تخریب درآمد و در ماموریتهای ویژه داوطلبانه شرکت می کرد . به دلیل خلق خوش و برخورد مهربانانه اش از احترام خاصی نزد رزمندگان و فرماندهان به خصوص سرداران شهید حاج عبدالحسین برونسی و حاج حسین محمدیان برخوردار بود.

این شاهد کویر مزینان پس از یک سال و نیم حضور در جبهه عاقبت در اول اردیبهشت ماه هزار و سیصد و شصت و شش درحالی که هنوز بیست سال از بهار زندگیش می گذشت دعوت حق را لبیک گفت و در منطقه عملیاتی غرب و در امتداد عملیت کربلای 10 به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای سبزوار قطعه اصلی ردیف2 شماره 6 و در کنار همسنگرانش به خاک سپرده شد.

دو پسرعموی دیگر داوود شهیدان والامقام محمدتقی و حسین مزینانی فرزندان رجبعی گلبهاری در جنگ تحمیلی جان خود را فدا کردند و مزار پاکشان در گلزار شهدای سبزوار قرار دارد.

 

خاطره دیدار شهید داوود مزینانی با امام خمینی(ره)

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا

آری روز چهارشنبه بود مورخ 65/2/10 که صبح ما را بردند به دیدار امام خمینی...قلبها در تپش درآمده بود و همه منتظر بودند که هر چه زودتر به داخل خانه امام بروند. بخصوص من یک شوری در دلم پیدا شده بود که انتظارش را هم نداشتم خلاصه با چه شوری رفتیم به بازدید.

خلاصه من پنجمین نفری بودم که بازدید شدم وقتی بازدید کردند رفتیم داخل کوچه ای شدیم و در همین حال که می دویدم به دفتر جایگاه امام یکدفعه دیگر بازدید کردند و کفشهایمان را در آوردیم و با قلبی شاد وارد جماران شدیم.

آری فیلمبرداران آمده بودند.خلاصه رفتیم جلو صف یعنی صف دومی بودم که با خودم می گفتم که امام را قشنگ ببینم.

همه یک به یک داخل می شدند و قلبها و صورت ها خندان وارد می شدند.

در ضمن دو روز به حرکتم از جبهه خواب امام را دیدم که دارم دست و صورتش را زیارت می کنم

خلاصه همه همین جور داخل می شدند و قلب من هم تند تند می طپید.

وقتی تقریبا همه جا از نیرو هوایی تا نیرو زمینی و دریایی و دیگر ارگانها(پرشد) دم به دم همه صلوات می فرستادند و بعد یکی از نوحه خوانان که از مشهد با ما اعزام شده بودن نوحه ای خواند و بعد آقای مردانی شعری خواند و بعد دوباره همان مداح نوحه ای خواند که یک بیتش را یاد دارم.

ما فاتحان فاو و سرباز حسینیم(2) ما حامی نهضت دین خمینیم حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست.

ای اهل عالم ای اهل عالم

خلاصه هی بزرگان و علما هم داخل می شدند که خلخالی و بعد محسن رضایی و آقای رفسنجانی و بعد فرمانده نیروی هوایی و چندی دیگر...

قلب من همچنان می طپید و چشمم منتظر در بود که امام از در وارد می شد.

هی آقای طبسی وارد می شد و نگاهی می کرد به جمعیت و هی می رفت و من هم هی منتظر بودم که کی امام وارد می شود.

خلاصه همه هی صلوات می فرستادند و همه چشمها منتظر بود

خلاصه امام وارد و همه بلند شدند و آخرین نفسی که داشتند و شعار می دادند همچنین هی یک شوقی به من دست می داد که خدا می داد.

آری چه چهره نورانی.آری بوی بهشت می داد.بوی خاص می داد.

و امام با دستهای مبارکش روی ما دست تکان می داد و رفت روی صندلی نشست.

من آنقدر نگاهش می کردم که نمی دانم چه بگویم.

خلاصه هی چهره ها را نگاه می کرد و یک نگاهی هم به من کرد که گویی می گفت که تو به آرزویت می رسی یعنی آرزوی شهادت که سالها منتظرش بودم

حجة الاسلام رفسنجانی شروع به صحبت کرد که درباره ما بود که چطوری آمده ایم و چکار کرده ایم

خلاصه چشمهای من خیره شده بود به چهره منور نایب امام زمان(عج) یعنی بت شکن زمان

اما یک... در میانمان خالی بود .دوستان شهید شده مان یعنی (ایزدی و باشتنی و سویزی و...)

خلاصه صحبت های آقای رفسنجانی تمام شد.

و امام هم برخاست و با دست های مبارکش روی ما تکان می داد و روی ما می کشید.

خلاصه امام کم کم داشت از پیشمان می رفت و رفت اما چه چهره ی نورانی داشت .

دلم گرفت به امام با خودم گفتم که خوش بحالش که با امام زمان رابطه دارد و با امام زمان ملاقات می کند.

و کم کم حرکت کردند و با شعارهای همیشگی امام را به خدا سپردند و خداحافظی کردیم و امام ما را به خدا سپرد

آنچه خواندید برگرفته از دست نوشته های شهید داود مزینانی است که در بخشی از نامه ای به خانواده شرح حالاتش در دیدار با حضرت امام خمینی (ره) را به رشته تحریر درآورده است برای دیدن اصل دستخط شهید به صفحه شخصی شهید در سامانه رصد مراجعه کنید.

داوود در آیینه خاطرات

به محض اینکه شنیدیم توی گردان بغل دستیمان یه نفرمزینانی هست که مسئولیتی هم به اوداده اند و فرماندهان گردان روش خیلی حساب می کنند ذوق زده شدیم و منتظر فرصت بودیم که هرچه زودتر بریم پیداش کنیم و ببینیم کیه؟خیلی زود به این آرزو رسیدیم با یکی از رفقا رفتیم به گردان ولی الله و از بچه های رزمنده که اغلب سبزواری بودند سراغ مزینانی را گرفتیم. چادر فرماندهی را نشانمان دادند و گفتند:اسمش داوود مزینانیه. نزدیک چادرشدیم و صدازدیم : برادر مزینانی ملاقات! بعد از دقایقی یه جوان سبزه رویی سرش را از چادر در آورد و در حالی که چشمهایش نشان می داد که خواب بوده اما سعی می کرد خودش را هوشیار نشان بدهد گفت :امری داشتید برادر؟!

گفتم:ببخشید اخوی با مزینانی کار داشتیم تشریف دارند؟

لبخندی زد و گفت:درخدمتم.

رفیقم گفت: با خودشان کار داشتیم آخه ما از اقوامشان هستیم اگه می شه صداش بزنید.

متعجب نگاه عمیقی به هردو نفر ما کرد و پس از ورانداز کردن سرتاپایمان دوباره لبخندی زد و گفت:ببخشید از کدام اقوامشان، دور یا نزدیک؟

گفتم:ای بابا اخوی شما هم وقت گیرآوردی و بیست سوالی می پرسید اگه تشریف دارند بگین یه لحظه بیان دم چادر اگه هم ماموریت هستند که بریم بعدا بیایم!

گفت:آخه من خودداوود هستم ببخشید که شمارا به جا نمی آورم.بفرماییدداخل چادر یه چایی در خدمتتان باشیم.

بعد ازاینکه خودش را معرفی کرد و ما هم به دوستان مزینانی گفتیم همگی شگفت زده شدند و به این خانواده که ازقشر زحمتکش جامعه هستند آفرین گفتندکه چنین فرزندی را پرورش داده اند که نه تنها موجب افتخار آنها که دیگرهمشهریانش نیز باشد.

*****

تازه آفتاب طلوع کرده بود. شوهرم طبق معمول بعد از نماز صبح رفته بود سرکار،داشتم کارهای خانه را انجام می دادم که صدای در شنیدم ابتدا فکر کردم آقا غلامحسینه و چیزی فراموش کرده ولی وقتی در را باز کردم دیدم حاج خانم همسایه است. تعارفش کردم به داخل. بعد از اینکه یه چایی نوش جان کرد گفت: دیشب خواب می دیدم باشوهرت درحالی که یک سفره نان روی سرتان گرفته بودید رفتین زیارت امامزاده داوود !

گفتم:چه چیزی از این بهترکه آقا ما را طلبیده ان شاءالله می ریم.

موضوع را باشوهرم درمیان گذاشتم. گفت:آخه توحامله ای می ترسم مشکلی برات پیش بیاد.

گفتم:یقین دراین سفرخیر و برکتی هست که حاج خانم چنین خوابی دیده.

بعد از کمی صحبت او هم پذیرفت و عازم سفرشدیم در راه هر چی که حاج خانم گفته بود مو به مو انجام دادم. موقعی که به مزار امامزاده رسیدیم و زیارت کردیم یه جای خلوتی نشستیم برای غذا خوردن ،سفره را باز کردم کمی نان و فلفل و نمک داشتیم به شوهرم گفتم:اگه کمی گوشت می آوردی خیلی خوب می شد!

لحظه ای نگذشته بود که دیدم یه آقاسیدی درحالی که ظرفی در دست دارد به طرف ما می آید.کاسه را به شوهرم داد و گفت: مقداری گوشت نذری برایتان آورده ام!

***

شبی خواب دیدم، ماری پای خود را نیش می زند. همان شب در خواب به نظرم رسید،که فرزندم داود شهید شده است. صبح روز بعد خبر شهادت فرزندم را برایم آوردند.

***

شبی خواب دیدم، در صحرای محشر قرار دارم و در همان اوضاع داود به سمت من آمد و دستم را گرفت و راهی را نشانم داد و گفت: پدر جان! از این راه برو.

***

داود از کودکی در انجام فرائض دینی و ترک محرمات بسیار کوشا و دقیق بود و به نماز فوق‌العاده اهمیت می‌داد و در همه حال با وضو بود. همرزم شهید می گوید: او در هوای سرد و نیمه شب ها روی برف ها نماز می خواند.

وصیتنامه شهید داوود مزینانی

"و لئن قتلتم فى سبیل الله او متم لمغفره من الله و رحمه خیر مما یجمعون"
اگر در راه خدا کشته شده یا بمیرید در آن جهان به آمرزش و رحمت خدا نائل شوید و آن بهتر از هر چیزی است که در حیات دنیا براى خود فراهم توان آورد. به نام ا... پاسدار حرمت خون شهداء.

به نام ا... که زمین و آسمان و بهشت و دوزخ را آفرید. به نام ا... که ما را آفرید تا از نعمت هایش بهره مند شویم و ما باید در برابر نعمت هاى بى کران شکرگزارباشیم. بار خدایا مرا از سپاه خود قرارده که سپاه تو منحصرا همیشه فاتح و غالبند و مرا از حزب خود مقرر فرما که حزب تو منحصرا پیوسته پیروزند.

خدایا، اصلاح فرما دینم را و اصلاح فرما آن جا که عالم آخرتم است و منزلگاه ابدی ام است و مرگم را موجب راحتى از هر گونه شرور گردان. خدایا ، درود فرست بر محمد (ص) و آل او و بر تمام عده رسولانت. خداوندا، شنیده ام که حین شهادت آقایمان امام زمان (عج) بر بالین سربازانش و خود امام حسین (ع) در صحراى کربلا بر بالین یارانش مى شتافت و خواهد شتافت. پس دوست دارم که اگر مورد قبول درگاه حق هستم بارها و بارها بمیرم و زنده شوم که مرا شهید گویند و گناهانم ریخته شود و امام زمانم را ببینم که سرم بر دامنش گرفته و نوید وصال حق را مى دهد. چقدر شادمان و خوشحال مى شوم آن وقت است که خود را از این کالبد خالى مى رهانم.

ای خدا عاجز است دستم از نوشتن احساسم، چه کنم که نمى توانم بیان کنم که فقط تو را دوست دارم و براى رضاى خاطر تو جان مى دهم و دشمنان تو را که دشمنان دین اسلام است مى کشم تا جایى که بتوانم، و ننگ اســـــارت را بر پیشانى شـــان خواهم گذاشت و اگر نتوانستم خواهم مرد. و تو اى خدا این مردن من را شهادت در راه خودت قرار ده که من شرم دارم از گناهـــــانى که نموده ام و ترسم از عقوباتى است که تو در روز یوم الورود بر ما روا دارى. دوست دارم در بهترین و سخت ترین حال، جان دهم و بمیرم و بارها این عمل تکرار شود تا تو از من راضى شوى و من اینک احساس مى کنم که شهادت، مرا به زندگى نوینى مى کشاند و من نیز با آغوش باز او را مى پذیرم و افتخار مى کنم که این فیض نصیبم گشته که این لذت چشیدنى را باید حتما چشید و فهمید. بر من روا داشته اینک آنچه دیده ام و در ذهنم است و خداوند کمکم کند برای ملت شهید پرور بعد از خـودم اگر قابل باشد بیان کنم .

سخنى که من براى امت شهید پرورم دارم. اولین) راستش من کوچکتر از آنم که برایتان سخن بگویم و یا برایتان پیامی برسانم. من یک خواهش بزرگى که از شما امت دارم این است که از همه مهم تر امام را تنها نگذارید، این بزرگ مرد تاریخ که از خود مایه گذاشت و بر ما منت نهاد و تنها این انقلاب را رهبرى نمود و همچنین سربازان او که یاران امام زمان (عج) هستند به یاریشان بشتابند و عاجزانه مى خواهم که در نماز جماعت ها و دعاها و مراسم ها شرکت کنید، همین هاست که قلب ها را از تاریکى بیدار و منور مى کند و انسان را به درجه والا مى رساند. و این عزاهاى حسینى را با شکوه بیشتر برگزار کنید و از جهاد کردن هم یادتان نرود چه از نظر مالى و چه از نظر جانى، چون امروز امام زمان (عج) احتیاج به یار و یاور دارد، پس باید جبهه ها را پر کنید تا دل امام روشن شود و از شما مى خواهم گرچه من نتوانستم کربلا را ببینم چون آرزوى کربلا را داشتم.

و سخنى با هم درسانم و یا محصلین، تا مى توانید سنگر هاى مدرسه ها را نگه دارید و با درس خواندنتان مشت محکمى به زورگویان و تجاوزگران بزنید گر چه پشت جبهه را دارید یعنى همــــان مدرسه، اما جبهه را هم داشته باشید و از خـدا بخواهید که جبهه را نصیب شما گرداند، اگر مى خواهید امام زمان (عج) را ببینید .

و شما اى معلمان و مدیران عزیز، شما با درس دادنتان و با آموختن علمتان نهال هاى پاکى را مى توانید پرورش دهید و تا مى توانید براى این عزیزان محصل زحمت بکشید.

 

برای دیدن تصاویر به ادامه مطلب بروید

 

  

شهیدپنجم داوود مزینانی

از سمت راست:1-رضا اصراری2-شهید داوود مزینانی3-مرتضی فتاحی4-علی جهانی5-شهید حمید دارینی

قبل از عملیات والفجر8، از راست ایستاده: 3-شهید بهروز ایزدی 5-شهید داوود مزینانی، از راست نشسته: 4-شهید مهدی خلقی 5-اسماعیل باشتنی

قبل از عملیات کربلای5 نفر چهارم ایستاده شهید داوود مزینانی

از سمت راست:1-حاج علی جهانی2-شهید حسین عرب عجم3-شهید داوود مزینانی

قبل از عملیات مهران(کربلای یک)،از راست ایستاده:1-فتاحی3-شهید داوود مزینانی5-شهید حسین هنر پیشه6-شهید محمود حشمتی فر،از سمت راست نشسته:1شهید محمد رضا داورزنی3-حاج علی جهانی

از سمت راست ایستاده: 1-شهید علی رضا کوشکی4-شهید حسین عرب عجم، از سمت چپ نشسته:1-شهید داوود مزینانی

نفر اول ایستاده از راست شهید علی اکبر تاج مزینانی نفر نشسته وسط شهید داوود مزینانی 

شهید داوود مزینانی و رزمنده محمدرضا صانعی مزینانی

 

از راست؛ شهید داوود مزینانی،شهید حاج حسین محمدیانی، شهیدعبدالحسین برونسی

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">