ویژه نامه دهه آخر صفر ؛ امت وامامت از منظر دکتر علی شریعتی مزینانی بخش دوم :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

من معلم وارد کلاس که شدم خواستم به دانشجویان نشان بدهم که باید امروز با چه متدی مباث اسلامی- از جمله قرآن را مطالعه کرد. دو ساعت وقت داشیم و خودم هیچ حرف پیش ساخته ای نداشتم طرح کنم، گفتم اگر متد درست و صحیح داشته باشیم، بدون اطلاعات بسیار وسیع مثلاً به اندازه ای که من و شمایی که دانشجوی منیدسواد داریم، نیز می توانیم نکات بسیار حساسی را در قرآن کشف کنیم. با گشودن هر کتاب، چه دیوان شعری باشد چه کتابی در فلسفه، و یا رساله ای در ادب، و یا علوم اجتماعی، آنچه که قبل از همه به چشم می نشیندنام کتاب و عنوان سر فصل هاست. مثلاً در دیوان شعری، با اندک رقتی در سر فصلها و نام کتاب و شعر ها، می توانیم نظری ابتدایی نسبت به شاعر و کتاب بیابیم، اگر شاعر برای شعرهایش مثلاً این کلمات و تیترها را انتخاب کرده باشد: "گستاخ"، "قربانی"، "آزادی"، "زنجیر"، "خون"، "اسیر"، "اعتراض"، "عصیان" ... و از این قبیل، می توان گفت که گوینده، گرایشهای شدید سیاسی و اجتماعی ، دارد. و اگر، هجران، وصل، چشمهایت، نگاه، گیسو، دل، "او"، "آه" ! "آخ" و مثل این ها را گزیده باشد، پیش داوریمان این است که شاعر رمانتیک و عاطفی است و به تغزل گرایش دارد. پس در این اولین گام بسوی شناخت شاعر و نویسنده، "اثری که خلق کرده است" مطالعه و درنگ در سر فصل ها و نام های گزیده شده، مدد کار خواننده است، اما مسلماً این کافی نیست. یک آزمایش است، شروع یک تحقیق است. مطالعه متن کتاب و تحلیل فصل فصل اثر، این آغاز را به انجام می برد. و نتایجی که از تحلیل و فهم کتاب به دست می آید اگر با نتیجه اولین نظر یعنی درنگ در سر فصل ها و بررسی اسم هایی که انتخاب کرده مطابق بود، قضاوت و نتیجه ای که گرفتیم ثبات بیشتری می یابد. ولی آنچه در آن شکی نیست، این اصل است که انتخاب "اسم" (حتی کسی که برای بچه هایش اسم انتخاب می کند) نماینده بینش و ذوق و گرایش فکریانتخاب کننده است. اکنون قرآن را کتابی ساده فرض کنیم و محققانه بکوشیم که به این دنیای بسته راه بگشائیم.

اولین گام توجه به نام کتاب و سر فصل هاست، و این پرسش که چرا خالق اثر به این کلمات و تیترها، توجه بیشتری داشته و انتخابشان کرده است؟

قرآن همراهم بود، باز کردم، از دانشجویی خواستم که اسم سوره ها را روی تخته بنویسد. نوشتیم. از سوره فاتحه تا "الناس"، 114 کلمه شد، بعضی از سوره ها دو اسم و بیشتر دارد. آن ها را با هر دو اسمش گذاشتیم، از آن ها که بیشتر از دو اسم دارند صرف نظر کردیم بعضی از سوره ها دارای یک نام است با دو معنی، هر دو معنا را نوشتیم [5] مجموعاً می شود در حدود 120 معنی. اسم ها را بر تخته نوشتیم و معانی را در برابرش. کار اولیه مان یعنی جمع آوری مواد تمام شد. مرحله دوم بررسی و تقسیم بندی مواد است. از دانشجویان خواستم که این 120 اسمی را که به دست آمده است، طبقه بندی کنند. آنها را که مربوط به پدیده های طبیعی است، مثل رعد، نمل (مورچه)، نحل (زنبور عسل)، نور، بقره، در طبقه پدیده های طبیعی، اسم هایی چون احزاب- که مربوط به جنگ احزاب است- مومنون، منافقون، شوری و نساء در طبقه جامعه و سیاست انبیاء (پیامبران) آل عمران، یوسف، نوح، ابراهیم، روم ... در ستون تاریخی، اسم هایی چون: قارعه، قدر، قیامت ... جزء مسائل متا فیزیک و ماوراء الطبیعی، انفال و زکوه ... اقتصادی و اسم هایی چون عبس، همزه، مطففین و مکذبین ... رفتار و اخلاق فردی و ...

در مرحله سوم، که مرحله "تجزیه و تحلیل و نتیجه گیری" است، تقریباً همه دانشجویان حاضر به نتایج مشابهی رسیدند و این آمار تقریبی به دست آمد:

1-               پدیده های مادی و طبیعی            32 سوره                       66/26%

2-               عقیده و مکتب فکری                  29 سوره                       14/24%

3-               جامعه طبقات اجتماعی و سیاست  27 سوره                        5/22%

4-               تاریخ و فلسفه تاریخ                   17 سوره                       14/14%

5-               اخلاق و رفتار                            4 سوره                         3/3%

6-               مسائل مالی                              4 سوره                         3/3%

7-               عبادات و شعائر و مراسم مذهبی    2 سوره                          7/1%[6]

می بینیم که آنچه طبق روش علمل و متفکران قدیم، از روی عقل و قیاس و و حدس و گمان و ذوق و روح و بینش فکری و اعتقادی، درباره قرآن، قضاوت می کنیم با آنچه براساس متد دقیق علمی استقرایی و بررسی و تحلیل جزئیات بدست می آوریمچقدر متفاوت است و حتی متضاد! مثلاً قرآن یک کتاب آسمانی است، کتاب مذهب، برای هدایت معنوی و اخلاقی مردم است و ایجاد ارتباط دل ها با خدا و توجه دادن افکار به زندگی ماوراء مادی و جهان دیگر، بنابراین مسلم است که باید در درجه اول عبادات قرار گیرد و در درجه دوم اخلاقیات و در درجه ماقبل آخر اجتماعیات و در آخر پدیده های جزئی طبیعی و جهان مادی، در صورتی که می بینیم برعکس, عبادات فقط 2 تا است، سجده و حج! و حج را هم می دانیم که جنبه فکری و اجتماعی و اقتصادی اش صرفاً از جنبه عبادی اش قوی تر است و یا لا اقل در سطح آن! البته این اعداد صد در صد دقیق نیست ولی نسبتی را که نشان می دهد درست است و گرایشی را که از کتاب حکایت می کند صد در صد درست است. دریچه ای است که به روی محقق باز می کند و ملاک اولیه ای به دست می دهد.

برای آنکه مسلم باشد آنچه به دست آورده ایم تقریباً درست است، دومین مرحله این است که به مضمون و متن این کتاب بپردازیم و باز با همین متد جزئی نگری استقرائی و تحلیلی علمی یکایک آیات را بدین گونه بررسی کنیم "طبقه بندی قرآن" [7] ژول لابوم فرانسوی هست، که آیات را به حسب موضوع تقسیم بندی و تدوین کرده است. اعدادی که از طریق تقسیم بندی "ژول لابوم" بدست می آید- روی توجه قرآن به مسائل مختلف فکری اعم از فلسفی و اجتماعی و شخصی و اقتصاد و سیاسی و تاریخی- با منحنی که از طریق توجه و بررسی اسامی سوره های قرآن بدست آمده است بسیار هماهنگ است.

بدین ترتیب، با وقتی چنان اندک، بی آنکه اطلاعات بسیار وسیعی باشد- و با احتیاج به وسعت اطلاعات بسیار وسیع باشد- باین نتیجه رسیدیم که به هر حال گرایش عمومی قرآن نسبت به مسائل قرآن این است که:

اول، انسان، یعنی متفکر و معتقدف می خواهد بسازد.

بلافاصله جامعه انسانی و زندگی است. بلافاصله توجه به انسان و به پدیدده های طبیعی است.

این تنها کتابی است از کتب مذهبی که بیس از همه – حتی بیش از کتب اخلاقی  و فلسفی و ابی و اجتماعی و ایدئولوژیک غیر مذهبی- توجه شدید و عظیم به طبیعت و پدیده های طبیعی دارد. چنانکه این کتاب آسمانی کلماتی را بر سر فصل هایش می نشاند که ساده ترین نویسندگان، بخصوص در گذشته، حاضر نمی شدند چنین نام هایی را مثل مورچه یا عنکبوت بر گزینند- درست بر عکس کتب مذهبی ما که نام کتاب ها که یک خط و دو خط استو اسم نویسنده ها نیز. خود کتاب بی ارزش است اما اسن مولف! یا عنوان کتاب، تمام عظمت ها و زیبایی های موجود در هستی و حتی غیر موجود را در بر میگیرد و حتی اسم نویسنده اش که ماشا الله! مثل هزار لای گوسفند هر چه بکشی می آید! و قرآن، بی اعتنا به این همه کاری می کند که تصورش برای ما نیز- که در روزگار بی اعتباری کلمات پر اعتبار زندگی میکنیم- مشکل است مخصوصاً با تلقی که از کتاب های آسمانی داریم، با چنین نامگذاری بیشتر دچار شگفتی می شویم: گاو، عنکبوت، زنبور عسل، مورچه، زلزله، رعد، نور خورشید، ماه، ستاره، برج ها، چهار پایان، مائده، (خوراک یا سره پر از طعام) انجیر، زیتون، زالوی مکنده یا (خون بسته)، گلیم در خود پیچیده ! بعد از این بررسی، از دانشجویان خواستم که از زاویه ای دیگر، به قرآن نگاه کنیم، ببینیم کتاب با چه کلمه ای آغاز می شود و به چه کلمه ای ختم؟

مگر نه این است که نویسنده و شاعر تمامی نیروی هنریش را برای زیبا کردن و اوج بخشیدن و مطلع اثرش، به کار می گیرد و خوبترین کلمه ها را در آغاز و پایان می نشاند؟ و امروز نیز یک اثر هنری تکیه بزرگش چگونگی آغازش است.و آخرین "آئت" یا تکان و حرکت، جمله انجامش ! از این زاویه قرآن روشن است. با نام خدا (بسم الله) در سوره فاتجه – آغاز می شود و به نام مردم (الناس) ختم. یعنی قرآن کتابی است که با خدا شروع می شود و با مردم ختم میگردد. با نیایش و ستایش خداوند- اقرار به اینکه او صاحب و مالک جهانیان است و اتراف و اقرار به اینکه من فقط و فقط تو را می پرستم و فقط و فقط از تو یاری می خواهم، و این دعا که : مرا از کسانی قرار بده که راستروند و از نعمت هدایتت برخوردار نه کسانی که بر آنان خشم گرفتی و نه گمراهان- شروع می شودو. این آغاز اثر است و در پایان باز انسان و مردمند که به خدا پناه می برند: من شر الوسواس الخناس الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنه و الناس. از شر عواملی پنهان و آشکار، دستها و دستگاه ها که مغز شوئی می کنند یعنی مغز آلودگی، و افکار و ایمان و هدف و ارزش ها و آگاهی های مردم را و احساسات پاک و انسانیمردم را منحرف می سازند و در درون ها وسوسه شوم تبلیغاتی و تلقیناتی می دمند و آنها را فرهنگ زدا و پوک و آلوده می سازند! پناه بردن به خدا، که او ملک مردم است، از خطر "خناس" ! بدین ترتیب روشن می شود که این، کتابی است مذهبی.

یعنی راه و طریقی می نماید، راهی که یکسر به مردم دارد و سری به خدا. و مگر در جهان بینی اسلام، مردم از سوی خدایند و به سوی او نیز باز می گردند؟ و مگر نه در جامعه خدا در کنار مردم است و در برابر دشمنان مردم؟ همینکه کتاب را می گشاییم با نگاهی ساده به ابتدا و انتهایش، متوجه این مساله می شویم نه اصلاً اسلام تمام تکیه اش روی کلمه "الله" و کلمه "الناس" – مردم، بدون هیچ توجهی به رنگ و نژاد و شکل و طبقه - است.

پس راه مشخص است، راهی که از انسان به خدا و از خدا به انسان می رود. راهی که مبدا و مقصدش کاملاً روشن و معلوم است خدا و انسان.

اشتباه کردم "انسان"؟ نه، "مردم"! در اینجا قرآن "الانسان" نیاورده، "الناس" آورده است ! حال متوجه شدم چرا.

انسان یک وجود ذهنی است وآنگهی اسم یک نوع است که در آن مرحوم چومبه هم هست! شیطان هم در همین نوع است و خدا نیز هم! پس به قول شاندل "انسان؟ یعنی چه؟ بگو کی؟ تا بگویم چی؟" ! "الناس" (مردم) عینیت دارد، انسانی است که تحقق خارجی دارد، بحث فلسفی و مساله ذهنی و حقیقت متافیزیکی مربوط به فلسفه اولی نیست، من و توئیم، همه آدم های عینی و واقعی که روی زمین را سیاه و کوچه ها و خانه ها را پر کرده اند. همچون حکما و فضلا و ادبا، به قشر برگزیده و خواص و اشراف اجتماعی و علمی و روحانی و سیاسی!

خدا هم، چنانچه در همین سوره پایان قرآن، با تکیه و تکرار و صریح، این رابطه ویژه میان خدا و و مردم را بیان می کند :" صاحب مردم است، پادشاه مردم است. خدای مردم است ..." (نفی همان سه قدرت اقتصادی و سیاسی و روحانی حاکم بر مردم)!

اگر وارد متن این کتاب شویم، در متن باز هم کلمه الناس و کلمه الله را که می بینیم، برداشت اولیه مان تایید می شود، می بینیم- چنانکه جای دیگری این نظریه را گفته ام- در مسائل اجتماعی، (نه فلسفه و عقاید) هر جا کلمه "الله" آمده می توان به جای آن کلمه الناس گذاشت. مثلاً انفاق در راه خدا، یعنی در راه مردم، یا "اگر به خدا قرض الحسنه بدهید ... "مردم اند که قرض الحسنه می خواهند.

از میان این همه کلمات که در زبان بشر است، کلمه ای برای نام این کتاب، برگزیده شده است که ساده می نماید اما به درونش که راه می یابیم، برای زندگی بشرکلمه ای شریفتر و مفید تر از "قرآن" نمی یابیم، خیلی ساده: "خواندنی"!

کتابی که به "مرکب" و قلم و نوشته، سوکند می خورد و نامش را قرآن می گزیند و نوع تفکر و مسائل اعتقادی را عنوان بیش از نیمی از فصل ها (سوره ها) یش انتخاب می کند (75 با 76 سوره).

اینک دیدمان وسعت گرفته استف با مذهب و کتابی روبروئیم که انسان را تا خدا می برد و خدا را تا انسان می آورد و از رگ گردن به او نزدیکترش می نماید:

با تکیه بر روی تاریخ، حال را با گذشته معنی دار و منطقی پیوند می دهد و از آن جریانی برای آینده می سازد و فرد را از رهبانیت و زهد گرائی و درون خیزی مذاهب به متن جامعه و مسائل سیاسی و حرکات و سنت های اجتماعی می کشاند.و جزئیات ماده و پدیده های طبیعت را- همچون علم- به چشم ها می نمایاند و با سوگند به آنها، از هر پدیده ای و حرکتی در جهان ماده، پنجره ای به ماوراء می گشایدو از ماده به خدا و از مردم نیز به خدا راه مینمایاند... !

این مقدمه را بدین جهت  گفتم که لزوم عوض کردن متد را احساس کنیم و دیگر اینکه روشنفکران و تحصیل کرده های ما انجام این رسالت بزرگ حیاتی را-  که با زندگی و حیات "این جهانی" ما نیز به شدت و مستقیماً سر و کار دارد- تنها بر دوش خواص یا اشخاص مشخصی نگذارندو بدانند که که هر کس می تواند درست بیندشد، بنویسد، فکر و مطالعه کند و به میزانی که معتقد به این راه اصل و به اندازه ای که اهل تفکر و اندیشیدن است، به همان میزان، رسالت این کار را باید بر دوش خود احساس کند.

بیشک بهترین کار را کسانی خواهند کرد که بیشتر از همه شایستگی علمی دارند، ولی این از بار مسئولیت روشنفکران نمی کاهد. ما می توانیم- و نباید- منتظر کار یک یا چند تن از خواص بمانیم، به خصوص که خواص همیشه به گذشته تعلق دارند، باید خودمان را مسئول بدانیم که بینش منطقی علمی نسبت به مذهبان داشته باشیم و به میزانی که ایمان و اعتقاد و شایستگی داریم بتوانیم مذهبمان را با منطق علمی مسلح کنیم، چون آینده و نسل حاضر- که به شدت مورد هجوم افکار و عقاید مختلف و رنگارنگ قرار گرفته است- در برابر این هجوم های فکری به نیروی مقاومتی عظیم نیازمند است و این نیروی مقاومت از خود این نسل باید سرزند، نسلی که می تواند خود را بسازد، تجدید ولادت کند، عادات فکری و قالب های ذهنی و و بت های اعتقادی و تابو های اخلاقی وبند های سنتی و شیوه های موروثی را- که اینچنین بر دست و پای اندیشه و احساس ما پیچیده و تعلق ما را خفه کرده و بینش و جهان بینی وایمان و منطق ما را فلج کرده است- در درون خود فروشکند و از خود بریزد و آزاد شود و در ذهنیات خود تجدید نظر کند و استعداد شک، یعنی توانایی خلق "ایمان"، را کسب کندو نیروی انتخاب و در نتیجه امکان مقاومت آگاهانه را پیدا نماید.

امت و امامت

اعتراف مبی کنم که پیش از این، آنچه درباره امامت و ارزش و اصالت امامو و اعتقاد به امام می شنیدم در کتب شیعه می خواندم همه برایم مبهم بود. به شدت مبهم بود. بطوری که هیچ وقت حاضر نشدم درباره امامتحرفی بزنم یا چیزی بنویسم. زیرا برایم روشن نبود، نمی توانستم هضم کنم، بفهمم که یعنی چه؟ آنچه که در این مورد می خواندم و می شنیدم با منطق امروز و بینش اجتماعی و حتی روح آزادی خواهی و انسان دوستی سازگار نبود.

تا اینکه یک مرتبه، مثل یک کشف، یک مکاشفه، دریچه ای به سوی یک دنیای تازه – که برایم بیگانگی مطلق داشت- در برابرم گشوده شد. با توجهی به متد تحقیق درباره امت و امامت بود که این دریچه باز شد و به دنیایی تازه راه یافتم، آنگاه دیدم که مساله امامت که از طریق فلسفی و کلامی برایم قابل پذیرش نبود، با دید علمی جامعه شناسی ، چنان شکوه و عمق و عظمت و ضرورت حیاتی و اجتماعی و انسانی، پیدا کرد که هرگز هیچ مساله ای در برابر من این اندازه قدرت و قاطعیت نداشته است. بعد از این توجه- که براستی نوعی الهام بود و گونه ای توفیق، و بی نهایت تحت تاثیر این توجه تازه هستم- حتی بسیاری از مسائل را که می گویند نمی شود طرح کرد- که شاید خوب نپسندند و به گوش ها سنگینی کند و به خصوص جوان های امروز و روشنفکران بد تلقی کنند- نیز برای من یک معنی صد در صد علمی امروزی پیدا کرده است.

در این فرصت چند شبه، امیدوارم آنچه را که یافته ام، بگویم، و از گفتن این نکته ناگزیرم که من به عنوان یک عالم مذهبی نیست که صحبت می کنم بلکه به عنوان محققی ساده که برای فهمیدن مسائل مذهبی- به قدری کههر کس در خودش احساس مسئولیت می کند- می کوشد و مطالعه می کند. می اندیشد و اندیشه هایش را به عنوان معلمی ساده بیان می کند. این است که گفتارم نه به این معنی است که "این است و جز این نیست". بلکه می خواهم بگویم، حالا که برایمان مسلم است که بسیاری از آنچه که به نام اسلام در جامعه امروزمان هست باید اصلاح شود، و برگردیم به سرچشمه های نخستین مذهبان، پس باید تحمل حرف تازه را داشته باشیم. خودمان را آماده کنیم برای شنیدن و فهمیدن، نه پذیرفتن- این مساله ای بعدی است- شنیدن حرف تازه، تعبیر تازه، توضیح تازه و استدلال تازه ای که محققان و اهل مطالعه و اندیشمندان این راه، می گویند.

آنچه من می گویم مسلماً تازه هست، اگرچه ممکن است درست هم باشد. بنابراین، هر چه می گویم نظریه است و به عنوان جزم و قطع نیست، فقط به اندیشیدن دعوت می کند و همین.

در این مطالعه به نتایجی رسیده ام، اما نه شما باید معتقد باشید که آنچه می گویم صد در صد درست است و نه من معتقدم که صد در صد درست است. از نظر گاه علم جامعه شناسی که رشته تخصصی من است تحقیقی شده است. که می شنوید. شما خود با تفکر و جستجوی بیشتر با پرسش و طرح در مجامع علمی، باید کاری کنید که این مسائل پخته و حلاجی شود. و این یادآوری را به عنوان مقدمه ای بر همه سخنرانی ها و نوشته هایم بپذیرند.

این بار سخنانم بسیار معلم وار و خسته کننده است، و از لحاظ علمی پایه های اساسی طرز تفکر و مباحثم. مطرح شود، تمنا می کنم خشکی و خستگی اسن مباحث را تحمل کنید.

امت

یکی از اسلام شناسان به نام مونتگمری وات، M.Watt درباره کلمه "امت" توجهی داده است، که من آن را بست داده ام و پایه بحث امت قرار داده ام و به تحلیل جامعه شناسی آن پرداخته ام اما آنچه که من بسیار برآن تکیه می کنم هم ریشه بودن امت و امامت است[8] و این بی نهایت پر معنی است. و سر کلاف در هم و سر در گم امامت را از همین جا بدست آوردم.

اصولاً تعیین یک اسم برای یک اثر، گواه بینش ویزه صاحب اثر استنسبت به آن. چنانکه در خانواده، اسامی بچه ها، گواه اعتقاد و پسند وسلیقه نام گذاران است.در مسائل اجتماعی نیز دلیل انتخاب اسامی سخت قابل مطالعه است.و باید به معانی اسم ها و اصطلاحات توجه دقیق کنیم، بخصوص اگر تحقیقی جامعه شناسی در پیش داریم، چه، جامعه شناسی و بالاخص جامعه شناسی تاریخی: فرهنگی و اعتقادی و جامعه شناسی معرفتی شدیدترین نیاز را به زبان شناسی و بویژه، شناخت ریشه لغات و اشتقاقات وظهور و رشد وکمال و تحول و خستگی و پیری و مرگ اسامی و صفات و اعلام و اصطلاحات تعبیرات دارد، چه بسا که ریشه و مغز یک کلمه را که بشکافی آفتابیش در میان بینی و ریشه یک اسم تو را به ریشه یک فکر بکشاند و یافتن سک اصل علمی و تعقیب هوشیارانه یک لفظ پای تو را به سرزمین های دور و مجهولی باز کند که سخت هیجان انگیز است. آنچه که مونتگمری وات بآن توجه داده استاین است که مردم در طول تاریخ و نیز در عرض جغرافیا دسته دسته زندگی می کنند. این مجموعه افراد و آحاد انسانی که مجمعی ساخته اند و در آن می زند، جمع خویشتن را چه نامیده اند؟ نوع اسمی که برای اجتماع خود تعیین کرده اند مبین بینش و تلقی آن ها از زندگی اجتماعی و معنای واقعی تجمع آن هاست...

این اسامی خیلی زیاد است. من کلماتی را را که هم اکنون نیز در زبان های اروپایی و عربی و فارسی برای تسمیه یک جامعه و گروه انسان بکار می رود، مطرح می کنم و معنی لغوی هر یک را از نظر ریشه اصلی که معنی اولیه آن را نشان می دهد و "وجه تسمیه" گروه را روشن می سازد بیان می نمایم تا خواننده هر یک از این اصطلاحات را با اصلاح اسلامی "امت" مقایسه کنید:

1-   ناسیون NATION آنچه که ما "ملت" ترجمه می کنیم. ناسیون از مصدر NATION است یعنی زادن. پس مقصورشان از این اجتماع و ملاک اساسی و پیوند طبیعی و مقدس و واقعی که افراد یک گروه را بهم وابسته می کند، خویشاندی و هم زایش و هم نژادی آن هاست.

از نظر آن ها این مقدس ترین پیوندی است که یک گروه از انسان ها را بهم نزدیک می کند. و اروپایی ، با انتخاب کلمه ناسیون[9] و ناسیونالیسم، اصالت پیوند هم زایشی بین افراد انسانی را تایید می کنم که هم اکنون نیز بسیار رایج است.

می بینیم این همان بینش قبیله ای است که افراد قبیله خود را فرزندان یک جد بزرگ می شمرند، بلی: تمیم، بنی امیه، بنی نجار ...

2-   قبیله: از کلمه های قدیمی تر که از ناسیون نیز کهنه تر است- قبیله است. قبیله افرادی از انسانند که برای زندگانیشان، یک مقصد، یک "قبله"گزیده اند و همه بدان سوی رو دارند. محکم ترین پیوندی که افراد انسانی را در یک جامعه بهم وصل می کند اشتراک آن ها در قبله (مقصد) است، یعنی در میعادگاه، در هدف و مقصد که معمولاً  چراگاهست. چون هر قبیله ای چراگاهی دارد و ییلاق و قشلاقی و وقتی پهنه صحرا را نمی نگرید. می بینید که هرجمعی (قبیله) روبه قبله ای متوجه است.

پس قبیله مجموعه افرادی هستند که اشتراک در قبله دارند.

3-   قوم: در این جامعه هم زیستی بر اساس "قیام مشترک افراد یک دسته در انجام عمل " است. یعنی ما- افراد یک قوم- انسان هایی هستیم که در یک گوشه زمین با هم برای انجام عملی مشترک بر می خیزیم، قیام می کنیم.

4-   شعب: کلمه شعب و انشعاب و شعبه که در فارسی هست از یک ریشه است. یعنی افراد انسانی در روی زمین شعبه شعبه شدند، هر شعبه ای یک شعب است، یعنی هر دسته ای که از دسته های دیگر جدا است و جامعه شعبه ای از بشریت است که از آن منشعب شده.

5-   طبقه: افرادی از انسان که دارای زندگی یا شکل و کار و در آمدی همسان و مشابه اند، یک طبقه را تشکیل می دهند. افرادی که در یک طبقه قرار می گیرند در شکل کار و زندگی، و اندازه برخورداری از جامعه و در آمد، با یکدیگر مشابه اند. این ها یک واحد و یک گروه مجتمع را درست می کنند، یک CLASS SOCLETE پس پیوند این ها در اشتراک کار و در آمد و یا شکل زندگی و بویژه وضع و پایگاه اجتماعی است.

6-   اجتماع، جامعه: اکنون نیز این کلمه هم مصطح مردم است و هم اصطلاح علمی، جامعه "SOCLETE"هم در اروپا؟، هم نزد ما، یعنی تجمع افراد انسانی در یکجا. بنابراین مهمترین پیوند و مبنای این گروه و معنی اساسی این ارتباطات: "جمع بودن آن ها در یکجا است".

7-   طائفه: گروه انسانی که گرد یک محور، یک منطقه خاص، در طواف یا در گردش اند. در صحرا، هر دسته ای اطراف یک چاه آب چرخ می خورند و در یک میدان، یک دایره که چراگاه خاص آن هاست می گردند.

8-   نژاد "Race" گروهی از افراد انسانی که در خصوصیات بدنی- شکل، رنگ و اندام و تناسب اعضاء – با هم مشابه اند و مشترک.

9-   توده "Masse" مجموعه ای که در یک نقطه انباشته شده اند!

10-   People گروهی از افراد انسانی که در یک سرزمین خاص سکونت دارند – هموطن ها.

از این قبیل است: گروه groupement "Group" حزب "Partie" ، ایل ، عشیره ""Tribu  ،" CLAN "

اما اسلام، به جای این اصطلاحات، برای نامیدن گروه انسانی که خود تشکیل می دهد، کلمه "امت" را انتخاب کرده است.

در اینجا نیز بینش خاص اسلام پیدا است و آن تکیه شگفتی است که بر اصل "حرکت" دارد. اما حرکتی که دارای یک جهت مشخص و ثابت است. تغییر همیشگی و ثبوت همیشگی را بدین گونه اسلام با هم جمع کرده و جهان بینی اسلام بر ان استوار شده است و همین اصل را در طواف کعبه بیان می کند.

طواف: حرکت ابدی (هفت بار)، بی توقف، بی انحراف، بی بازگشت، اما بر یک محور ثابت.

این است که در فرهنگ اسلامی- چنانکه جایی اشاره کرده ام – تمام اصطلاحاتی که برای نامیدن دین- در تلقی های مختلف- بکار می رود به معنی "راه" است و این نوع نگرش را در غالب اصطلاحات اساسی مذهبی می یابیم: مذهب (راه)، سلک (راه)، شریعت (راه آب) طریق و طریقت (راه) سبیل الله (راه خدا)، صراط (راه معبد) ...

حج (آهنگ چیزی کردن، قصد جایی کردن)، و  رجعت (انسان در وجود) و هجرت (مبداء تاریخ اسلام به جای ولادت پیغمبر، فتح مکه و حتی بعثت پیغمبر !) طبیعی است که جامعه خویش را نیز با همین بینش ببیند و کلمه ای را که برای نامیدن آن اصلاح می کند، مفهومی «دینامیک» داشته باشد و دارد و آن کلمه «امت» است ! همین کلمه بود که برای من روزنه ای به سوی افق تازه و وسیعی و صد ها معنی تازه  در برابر جوشید و حتی بسیاری از مسائلی که در فرهنگ اسلامی ما وجود دارد ولی بگونه ای که امروز مطرح می کنند و معنی، برایم نا مفهوم می نمود و حتی نا معقول، از این زاویه جدیدکه بدان نگریستم دیدم که  نه تنها منطقی و قابل قبول است، بلکه به طرز شورانگیز و بسیار زنده و امروزینی، مترقی، سازنده، هوشیارانه و حتی در حد یک حقیقت انقلابی، اجتماعی است و این وسعت  افق های تازه وقتی در پیش نظرم ناگهان پدیدار شد که متوجه شدم کلمه «امامت» نیز با «امت» هم ریشه است، و به عقیده من ، صفت «امی» نیز هم !

کلمه «امت»، از ریشه «ام»[10] به معنی آهنگ، قصد و عزیمت کردن است و این معنی ترکیبی است از سه معنی «حرکت»، «هدف» و «تصمیم خود آگاهانه» ! و چون در ریشه «ام» مفهوم «جلوه پیش روی» نیز نهفته است، بنابراین چهار عنصر این معنی مرکب را می سازد: 1- انتخاب، 2- حرکت، 3- پیش رو، 4- مقصد.

با حفظ همه این معانی ، کلمه «امت »- در اصل – به معنی «الطریق الواضح» است: راه روشن، یعنی:

جامعه یا گروهی انسانی بمعنی «راه» !

پس رهبری کردن ، رهبری شدن، راه و رفتن در این کلمه نهفته است. پس اسلام پیوند اساسی و مقدس افراد انسانی را در اینجا، نه اشتراک افراد در خون می بیند، نه خاک، نه تجمع، نه اشتراک در مقصد، نه اشتراک در شکل کار و ابزار آن، و نه در تشابه نژاد یا حیثیت اجتماعی و نوع زندگی ... هیج. پس چه پیوندیست که در نظر اسلام، اساس تر و مقدس تر از همه این هاست؟ «رفتن» ! گروهی از افراد انسانی که یک راه برای «رفتن» انتخاب کرده اند !

برتری و امتیاز این کلمه بر کلماتی مثل ناسیون، قوم، قبیله، شعب، روشن است. چرا که اینها هیچکدام معنای مترقی انسانی ندارد، جز قبیله که بهترین اصظلاحی است که بشر برای اجتماع خویش انتخاب کرده است، یعنی اشتراک افراد انسانی در قبیله و هدف. و این امتیاز را امت هم دارد. زیرا وقتی می گوئیم راه و رفتن و رهبری و اشتراک افراد انسانی در یک رهبری مشترک، یعنی حرکت بسوی هدف و قبیله ای که همه بدانسوی روانند و رهبری می شوند. و بر قبیله این امتیاز را هم دارد[11] که مثل قبیله اشتراک در قبله را ملاک پیوند انسان ها و خویشاوندی معنوی و واقعی و علت جمع شدنشان در یکجا ، قرار داده ولی در قبیله اشتراک هدف هست اما نفس حرکت بسوی هدف نیست، زیرا افراد انسانی ممکن است هدفی داشته باشند، به قبله ای ایمان داشته باشند ولی برای رفتن بسوی آن هیچ ضمانتی و تعهدی نداشته باشند و فقط هم عقیده و هم هدف باشند (فقط از حیث ذهنی یا احساسی) چنانکه جامعه مسلمان ما هدف و ایده آل مشترکی دارد اما بسوی آن گامی بر نمی گیرد ! هدفی که بدان عقیده دارنددر جهتی است و هدفی که بسویش حرکت می کنند در جهتی دیگر ! اما در «امت» حرکت بسوی قبله مشترک اساس فکر است.

همه این اصظلاحات که یک گروه اجتماعی از انسان را بیان می کنند، فرم و شکل و خصوصیت و ظرف مکان را نشان می دهند یعنی همه «استاتیک» اند و تنها امت دینامیک است.

ممکن است گفته شود که: «طائفه» و «قوم» نیز دینامیک اند ولی قوم ، قیام است (حرکت) ولی برای یک عمل مشترک که زندگی جمعی است و این ثبوت است و نه تحرک. پس در قوم، حرکتی است، در یک سکون، تحرک در توقف. درماندن و ایستادن، حرکت می کنند، برای یک کار قبوتی و «ایستا» قیام می کنند.

وانگهی «قیام»، «حرکت» نیست. حرکت انتقال از نقطه ای به نقطه ای دیگر است، و یا از جنسی و کیفیتی دیگر تبدیل شدن. پس حرکت یا «رفتن» است یا «شدن» و قیام ، برخاستن است، یعنی تعییر شکل سکون. نشسته ای، برای کاری، در همانجا که هست، بر می خیزد، اما نمی رود، راه نمی افتد. قیام، تعییر شکل «بودن» است، نه تغییر جنس یا تغییر جا ! نه هجرت آفاقی، نه هجرت انفسی ! اما امت یک جامعه مهاجر است. در این اصطلاح (تنها بر اساس آنچه از تحلیل امت بر می آید) این مفاهیم وجود دارد:

1-   اشتراک در هدف و قبله

2-   رفتن به سوی قبله و هدف.

3-   لزوم رهبری و هدایت مشترک.

پس امت- بر اساس تعریفی که از جمع معانی یی که در این کلمه هست بر می آید- عبارتست از

«جامعه انسانی یی که همه افرادی که در یک هدف مشترک اند، گرد هم آمده اند تا بر اساس یک رهبری مشترک، بسوی ایده آل خویش حرکت کنند». پس خویشاوندی افراد انسانی – به جای خاک و خون و همکاری و هم سرنوشتی و هم هدفی و هم قیامی و هم گامی برای یک کار و یا همگروهی  (در برابر گروه های دیگر، چنانکه در معنی شعب هست) عبارتست از اعتقاد و اشتراک در یک رهبری واحد در جامعه یی که افرادش متحد و متعهدند که در این راه به طرف قبله مشترک حرکت کنند و آن جامعه دارای یک رهبر آگاه مورد اتفاق همه است.

این جامعه ویژه اسلام است که در آن، اسلام به عنوان مذهب و مکتب، این راه و قبله را نشان می دهد. می بینیم، بدون اینکه به مسائل کلامی  و مذهبی و متون تاریخی و اصول دیگر اعتقادی بپردازیم، از معنی امت، امامت بیرون می آید، از لفظ آن نیز. بنابر این امامت عبارت است از هدایت این امت ، بطرف آن هدف. از این نظر در خود اصظلاح امت وجوب و ضرورت امامت صد در صد نهفته است، که در جامعه و در قبیله و در اجتماع و قوم و ناسیون، نهفته نیست. امت بی امامت نمی شود. از طرفی فرد انسانی وقتی عضو امت است، که در برابر رهبری جامعه متعهد باشد و تسلیم، البته تسلیمی که خود آزادانه اختیار کرده است، فرد در امت دارای یک زندگی اعتقادی متعهد در برابر جامعه است و جامعه نیز متعهد به حرکت و حرکت نیز متعهد به رهبری و رهبری نیز به نوبه خود ، متعهد به ایدئولوژی یا «عقیده» و ایدئولوژی نیز متعهد به تحقق ایده آل و نیل به هدف.

سعادت یا کمال؟

در اینجا، دو مسأله دیگر پیش می آید: مسأله کیفیت «امامت» یا رهبری جامعه اسلامی که به نام «امت» می خوانیم. که من اشاره ای می کنم و در فرصت بعد به تفصیل به آن می پردازم که بی نهایت حساس است.

مهمترین مسأله ای که در جامعه شناسی سیاسی مطرح است. این است که برای جامعه و رهبری و هدایت و حکومت مردم، دو فلسفه ، دو بینش و دو طرز فکر بیشتر وجود ندارد- در همه رژیم ها و در همه اشکال مختلف زندگی سیاسی:

اول: اداره جامعه

دوم: هدایت جامعه

این دو طرز فکر گرچه در وهله ی اول شبیه به هم است – یا اختلافشان محسوس نیست- اما دو بینش متناقض با همند. هدف یکی این است که حکومتی بنا کند که افراد انسانی در آن به هر شکلی که بخواهند و بپسندند و احساس آسایش کنند و برخورداری و آزادی داشته باشند- بطور مطلق یا نسبی- بتوانند زندگی کنند، هدف رفاه است و آزادی، یعنی: خوشبختی. این نوع حکومت در طول تاریخ بهترین نوع حکومت تلقی شده بود اما امروز بالاخص در نیم قرن اخیر و به ویژه در آن جامعه شناسی یی که مبتنی و متوجه به کشورهای آسیایی و آفریقایی و ملت های عقب مانده است، مورد تأیید شده است. زیرا که مساله اداره به بهترین شکل با اصل« پیشرفت سریع جامعه» منافات دارد. یا باید اصل بهزیستی و آسایش مردم را انتخاب کرد و شعار حکومت قرار داد و یا اصل ترقی و پیشرفت هر چه بیشتر و سریعتر جامعه را. که این دو با هم منافات دارند. چنانکه گاه کودک را به «کودکستان» می دهیم که به هر شکل که بهترین شکل  می دانند، عوضش کنند و ارتقائش بدهند، و طرز فکر و بینش و عقیده اش را تکامل ببخشند. و یا کودک را به «باغ کودک» می دهیم، نه برای تغییر او، بلکه تا چند ساعتی او را به بهترین شکل نگاهدارند، و هدف خوش بودن کودک است. می بینیم که در اینجا مسأله ارتقاء کودک مطرح نیست.


این مطلب ادامه دارد...

  • علی مزینانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">