شعری از فرزند شایسته کویردکتر علی شریعتی مزینانی در مدح امام خمینی(ره) :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

سی وچهارمین بهار انقلاب فرارسید و اولین روز دهه ی فجر با نام ابرمردی آغاز می شود که سالها دور از وطن ودر تبعید نهضتی را پایه گذاری می کرد که بساط 2500ساله شاهنشاهی را برای همیشه از صقحه ی روزگار محوسازد. سربازانش در وطن فریاد مظلومانه او را فریاد می کردند و مردی از این تبار فرزند شایسته ی کویر دکتر علی شریعتی مزینانی بود که در رنج دوری از مرادش شعر زیر را سروده است وعاقبت خودش در غربت فدای نهضت خمینی کبیر شد.

شاهدان کویر مزینان با افتخارسروده ی شهید انقلاب را که در سایت ها وخبر گزاری های رسمی از جمله رجا نیوز منتشر شده است تقدیم تمامی دوستداران انقلاب وسربازان ولایت می نماید

روح خدا

دکتر
  فریاد روزگار ماست

روح خدا

در روزگار قحطی هر فریاد 

در روزگار قحطی هر جنبش

فریاد روزگار ماست

آری در روزگار مرگ اصالتها

بی تو دگر چه بگویم

چه را بسرایم

ای مطلع تمام سرودها 

بی تو فرو نشسته دگر فریاد

تنها شده است هر چه که انسانیت 

در پایتخت غارت و خون 

جز وحشت و هراس نمی بینم

این درد را با که بگویم

که هر ورق از هر کتاب 

ترس را فریاد می کند 

حتی پلاس کهنه خیابان هم 

تجربه کرده است ترس را 

اینک سیاه بینمش 

تا بر تو باز شود 

که راست می گویم 

در هر کرانه این شهر بی طپش

سگهای زنجیری

سگهای دست آموز 

در چشمهای بیدار 

ترس را نشانده اند آنها 

هر روز می­درند 

هر روز می­برند 

و پاداش را 

از دست گرگ می گیرند 

در پایتخت غارت و خون 

سگهای زنجیری 

آن گرگ پیر را به حراست نشسته اند 

بی تو در پایتخت دیو دماوند 

سیاوشها و کاووسها در بندند 

ای کاش رستم

کاووسها را نمی رهاند 

تا اینگونه گشاده دست 

در بند بخواهد رستم را 

در خون کشد سیاوش را 

بی تو من از خمین گذشتم 

افسرده بود و سرد 

نام تو را زمزمه می کرد روز و شب

فریاد روزگار ماست 

روح خدا 

بانگ تعهد و رسالت 

بانگ خدا و خون 

اینک تو ای سلامت پویا

ای کرامت بی مرز

بر این زمین تشنه ببار 

آری آری 

تا زاید این 

سترون فرسوده 

گلهای سرخ شهادت را 

تا باز در نبض شهر تپد 

فریاد آری

تو ای سخاوت بی حد ببار بر جنگل

تا باز این درخت خفته شود بیدار 

تا باز آن جوانه کند فریاد!

 

منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

  • علی مزینانی

نظرات  (۲)

سلام.
میشه گفت اونهایی که دم از این میزنند که شریعتی با روحانیوت مخالف بود یک حرف بی منطق بیش نیست.
خیلی ممنون علی آقا به خاطر گذاشتن این شعر.
فریاد روزگار ماست
روح خدا
من نمیدونم بعضی ها از این بیت شعر چه برداشتی میکنند.
من که خیلی چیزها برام روشن میشه.باید شریعتی رو از یک دید دیگه هم دید.
یاعلی
پاسخ ما
شریعتی خود روحانی زاده است مگر می شود او با روحانیت اصیل مشکل داشته باشد
علی یارتان
  • محسن مزینانی
  • سلام،خسته نباشید.داورزن هم شهرستان شد!!ولی هنوز از شهر شدن مزینان خبری نیست.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">