خاطرات زنده یاد حاج شیخ محمود شریعتی از آخرین روزهای زندگی دکتر علی شریعتی مزینانی در زادگاهش :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

 

  زنده یاد حاج شیخ محمود سزاوار شریعتی  پسرعموی دکترعلی شریعتی مزینانی یکی از واعظین شهیر مزینان است که همگان او را به عنوان خطیب توانا می شناختند و تاریخ گویی او در منبر زبانزد خاص و عام بود.
این سخنور توانا در مصاحبه ای که همراه با استاد محمدتقی شریعتی مزینانی با مجله علمی و فرهنگی دهه ی شصت داشت در خصوص آخرین روزهای حیات پسرعمویش چنین می گوید:



✍️از روز هفدهم اردیبهشت 56 که ایشان به مزینان وارد شدند تا شب حرکت،در سبزوار و مشهد ما قدم به قدم‌ همراهشان بودیم. یادم هست اول به منزل آقای شیخ‌ عبد الکریم رفتیم از آنجا به یک جای دیگر و بعد آمدیم‌ اینجا منزل استاد.اما دکتر با هیچ کسی صحبتی‌ نمی‌کرد.هچ چیز ابراز نمی‌کرد.بر عکس، شبها خیلی‌ برایمان حرف می‌زد و وقتی احساس می‌کرد من خسته‌ شده‌ام، می‌گفت:بیا بنشین،قدر بدان،من می‌خواهم‌ روی قالیچه ی حضرت سلیمان بنشینم و پرواز کنم.

فروردین ماه بود که ایشان مقداری کتاب به همراه‌ یک نامه که مخاطبش من بودم فرستاده بود.در این‌ نامه نوشته بود که من می‌خواهم در مزینان برای‌ یادگاری، کتابخانه‌ای در آن مدرسه ی علمیه دایر شود و آن را عنوان اختصاصی بدهیم و بگوییم کتابخانه ی شریعتی، تا از دستبرد محفوظ باشد.کتابها را که آوردند در 17 اردیبهشت خود دکتر آمد و گفت: کتابها را چه کردی؟گفتم:کتابها موجود است.بعد به‌ یکی از کسانی که متصدی همان مدرسه ی علمیه بود، پولی دادیم تا تابلویی تهیه کند و مقداری قفسه آماده‌ کند.جایش را تعیین کرد،بعد دکتر گفت برویم سبزوار،به سبزوار رفتیم و شب را در همان جا ماندیم.بعد آمدیم به‌ مشهد،روز بیست و چهارم بود که گفت:برویم حرم، پیاده رفتیم حرم،در حرم دکتر بالای سر حضرت چنان‌ مؤدب ایستاده و چنان در خودش غرق شده بود که من‌ دیدم بی‌اختیار اشکش جاری است،بدون اینکه چیزی‌ بگوید.من هم اصلا یک حالی پیدا کرده بودم.ندیده‌ بودم دکتر اینطور اشک بریزد.حال غیر عادی داشت، حال جذبه و خلوص بود. نمی‌دانم چطور بیان کنم. بعد از آنجا گفت:برویم بر مزار مادرم که بالای سقا خانه‌ است،آنجا هم حمد و سوره‌ای خواند،و انگار با مادرش‌ صحبت کند.بعد گفت:برویم دیدن یکی از اقوام‌ تاکسی نشستیم و آنجا رفتیم،وقتی رفتیم ایشان خیلی‌ خوشحال شد، دو سه ساعتی آنجا نشستیم و دلجویی‌ کردند و برگشتیم و آمدیم منزل.

به مزینان و محل هم‌ که رفته بودیم ایشان سعی داشتند در آن فرصتهای کم‌ از همه ی فامیلهایی که در سویز و کهک و کلاته بودند خدا حافظی کنند و همینطور در مشهد به همه‌ جا سر زدند و از همه خدا حافظی کردند.تا وقتی که‌ خانمشان از تهران به دکتر تلفن زد و گفت مثل اینکه‌ منا(دختر مرحوم دکتر)را می‌خواهند ببرند بیمارستان،بیا. وقتی دکتر حرکت کرد ما تا نزدیک در رفتیم و گفت:نه دیگر نیایید.خدا حافظی کرد و رفت. اما راجع به رفتن هیچ چیز نمی‌گفت.فقط گاهی‌ می‌گفت بیا بنشین قدر بدان می‌خواهم بنشینم روی‌ قالیچه ی حضرت سلیمان و پرواز کنم.من می‌گفتم:آقای‌ دکتر،دسته گلی به آب داده‌ای؟ می‌خواهند باز بگیرندت؟می‌گفت:نه بابا می‌خواهم روی قالیچه ی سلیمان بنشینم و پرواز کنم.فقط این جمله را دو سه بار به ما گفت.هم در مزینان،هم در سبزوار،هم در اینجا.

گاهی ما خسته می‌شدیم از نشستن و صحبت کردن،اما خود ایشان خیلی مقاوم بود،شب تا صبح می‌نشست و صحبت می‌کرد.حتی در این سفر آخر یک شب به یاد دارم،تا صبح نشستیم که گفت:نور به نور رساندیم. که درباره ی زندگینامه ی امام رضا صحبت می‌کرد.که ما آن‌ بیانی که از دکتر درباره ی امام رضا شنیدیم از هیچ‌ گوینده‌ای،از هیچ نویسنده‌ای،از هیچ کس نشنیدیم. راجع به قیام امام رضا و حرکت امام رضا و حرکت امام رضا برای حفظ اسلام و آمدن به خراسان‌ در وقتی که مأمون می‌خواهد فلسفه ی یونان را وارد اسلام‌ کند و از این راه ضربه به اسلام بزند،و امام رضا با آن قیام‌ و نهضت جلویش می‌ایستد، و یا راجع به نظریه‌ای که‌ در مورد امامزاده‌هایی که در اطراف هستند،که‌ اطرافیان و پیروان موسی بن جعفر بوده‌اند که به دست‌ مأمون شهید می‌شوند و برایشان بارگاه ساخته می‌شود بعنوان اولاد موسی بن جعفر و سایر مسائل.

روز بیست و ششم خبر دادند که دکتر رفت به‌ انگلستان و بعد خبر به ما رسید که ایشان رفته‌اند و همینطور دلهره و اضطراب برای همه ی ما بود.بعد از چند روزی که در مشهد ماندیم،رفتیم به مزینان که بعد تلفن کردند که آن فاجعه ی 29 خرداد روی داده است.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">