با شهدای مزینان... شهید محمد مزینانی(روس) :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

با شهدای مزینان... شهید محمد مزینانی(روس)

چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۴۰۲، ۰۷:۴۵ ق.ظ

 

 

✍️محمد مزینانی فرزند کربلایی علی اصغر روس اول شهریور سال1342ه.ش در مزینان سبزوار پا به عرصه وجود گذاشت. پدرش فرد سرزنده و شوخ طبعی بود و در مراسم عروسی و یا جشن های ملی و یا مذهبی به زبان روسی شعر و ترانه می خواند و دیگران را می خنداند او در زمانی که روس ها به ایران حمله می کنند سرباز بوده و مدتی را در پادگان روس ها کار می کرده و از همان زمان چند کلمه ای یاد می گیرد و بعدها به تقلید از آنها روسی صحبت می کند و به همین خاطر در مزینان به کربلایی اصغر روس معروف می شود.

کربلایی اصغر پس از پیروزی انقلاب نیز در نمایشنامه ای که به نویسندگی و کارگردانی زنده یاد رمضانعلی عسکری و با بازی خوب محمد و چند تن از جوانان مزینان اجرا می شود نقش یک افسر روسی را به خوبی ایفامی کند.

🔹محمد دوران کودکی را در مکتبخانه مزینان به فراگیری قرآن می گذراند و برای ادامه تحصیل وارد مدرسه ابتدایی مزینان می شود. در تعزیه خوانی استعداد سرشارش موجب توجه بزرگان می شود و او نقش سکینه خاتون(س) و پس ازآن حضرت قاسم (ع) و شوذب و در نهایت حضرت امام حسین (ع) را در مراسم عاشورای دهه اول و دوم مزینان اجرا می کند. او آنقدر در تعزیه خوب ظاهر می شود که تعزیه گردان ها را مجاب می کند که نقش های مختلف را به او بسپارند و محمد نیز به زیبایی و هنرمندانه ایفا می کند.

وی در نوحه خوانی هم استادکم نظیری می شود در مزینان و روستاهای مجاور با صدای زیبایش دعای کمیل و توسل و ندبه و نوحه می خواند.


🔹پس از اتمام دوران مدرسه ابتدایی برای تامین امرارمعاش به تهران عزیمت می کند و در حرفه گچ کاری نیز استاد چیره دستی می شود و بعد از ازدواج نیز مدتی درتهران و سمنان دراین شغل فعالیت می کند و با شروع جنگ تحمیلی در حالی که یک فرزند دختر دارد به خدمت سربازی اعزام می شود و در منطقه سومار به جنگ با دشمن بعثی می رود. فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی وقتی خلوص او را می بینند پیشنهاد می کنند که پیشنمازی جماعت را بپذیرد و با اصرار، او نیز قبول می کند و از آن روز به بعد درجه داران و افسران ارشدبه امامت او نماز جماعت می خوانند .

خاطره همسرشهید:
🔹محمد پس از اتمام دوران سربازی به امداد جنگ زدگان سوسنگرد می شتابد و با کمک چندنفر از اهالی برای آوارگان مگاصیص که کاشانه اشان توسط مزدوران صدام ویران شده است خانه می سازند.
برای آخرین بار به مرخصی آمده بود و می خواست برگردد جبهه. آمد خانه و موضوع را مطرح کرد.گفتم: ما چهار ساله که ازدواج کردیم و توی این چهارسال تو یا جبهه بودی یا برای کار رفتی تهران ، آخه من چه گناهی کردم که همه اش باید تنها باشم و سختی بکشم حالا باشه سال دیگه برو، شاید تا اون سال جنگ هم تمام بشه.
با لبخند جواب داد:به خدا نمی تونم راحت بنشینم لذا خواهش می کنم اجازه بده که این بارهم برم. می دونی طاهره خانم وقتی داشتم بر می گشتم توی قطار باخدای خودم خلوت کردم و گفتم :خدایا خودت به زن و بچه ام صبربده تا بتوانم به سلامت به جبهه برگردم . خیلی صحبت کردیم و آخرش گفت:تا تو رضایت ندی نمی رم. وقتی اصرارش را دیدم و دیدم که چقدر ناراحته گفتم:برو خداپشت و پناهت...

💎حالا می فهمم بابا یعنی چه...

گفتم :مادر تو دیگه سربازی خدمت کردی و دو سال توی جبهه بودی و هم یکبار از طریق جهادرفتی الآن زن و بچه داری این دخترا بابا می خوان بشین زندگیت را بکن.
گفت: درسته مادرجان ولی حالا اسلام نیازبه من داره نمی تونم در خانه راحت بنشینم و ببینم که بچه های مردم می رن شهید می شن و من راحت باشم .یک عمرحسین حسین گفتم و نوحه کربلا را خواندم ولی حالا که دوباره کربلا برپاشده من باید به هوای زن و بچه درخانه بشینم؟!
گفتم :خداپشت و پناهت من نمی تونم جلوی امرخدا را بگیرم .

****
علاقه خاصی به نام سکینه خاتون و زینب داشت هرچی بهش گفتند: این اسم ها مصیبت میاره و بلاکش دورانند یه اسم دیگه ای واسه دخترات انتخاب کن!
گفت: ایناخرافاته و همش تبلیغات دشمنان امام حسینه ،این اسامی افتخاره و لیاقت می خواد که کسی نامش زینب و یا سکینه باشه من نام دخترام رو هم نام این بزرگواران می گذارم ان شاءالله اوناهم لیاقت داشته باشن که زینب وار زندگی کنند. اگه صدتادیگه دختر داشته باشم بازهم این اسامی را انتخاب می کنم.

****
از بابا فقط اسمش را می دانم،خیلی کوچیک بودم که رفت جبهه و شهید شد . همه می گفتند تو دخترشهیدی و من گاهی خوشحال بودم که تحویلم می گیرند و احترامم می گذارند؛ گاهی حسابی بابایی می شدم و دلم می خواست الان پیشم بود و من بغلش می گرفتم و صورتش رو می بوسیدم. مادرم می گه: هر موقع ازسرکاربر می گشت؛ می آمد بالای سرشما دو خواهر و پیشانیتان رامی بوسید و چنددقیقه ای باشمابازی می کرد.
من نمازخواندن را از بابا یاد گرفتم . توی وصیتنامه اش سفارش می کنه و می نویسه : «دوست دارم دخترام راهم رو بانماز اول وقت ادامه بدهند. مادرم و مادربزرگم تعریف می کنند که: خیلی به نمازاول وقت اهمیت می داده همیشه نزدیک اذان دست ازکارمی کشید و به طرف مسجدحرکت می کرد تانماز را با جماعت بخواند.

***
اولا با خودم می گفتم بابا اصلا عاطفه نداشته و من و خواهرم را ول کرد و رفت جبهه ولی بعد از مدت ها نامه هایش راکه برای مادرم فرستاده بود و اون هم به یادگارنگه داشته ،می خوانم و می بینم باچه عشق و علاقه ای نوشته "زینب و سکینه راازقول من ببوسید"؛ فهمیدم که خیلی ما رو دوست داشته ولی به خاطردینش رفت و به شهادت رسید حالا می فهمم بابایعنی چه!

***
باهمه مهربان بود حتی بچه های کم سن و سال بامحمد شوخی می کردند و او هم برای اینکه بچه هاکمی بخندند برایشان ادا می ریخت. خاله من زن برادر محمد است . اونا تابستان رفته بودند تهران تا از اقوام سری بزنند من سرظهری از تیربرق کنار دیوار منزلشان بالا رفتم و خودم را انداختم توی خانه خاله ام تا توپم را بردارم کارم که تمام شد دوباره از دیوار بالا آمدم و توی کوچه سرک کشیدم که ببینم کسی نباشد غافل از آنکه محمد مرا دیده و هیچی نگفته بود تاپایین پریدم او جلویم سبزشد خیلی ترسیدم اما اون که این حالم را دید گفت:من که می دانم تو برای چی رفتی خونه داداشم ولی بهتره وقتی کسی خونه اش نیست این کار را نکنی چون مردم نمی دونندکه توبرای چی رفتی و فکرمی کنند خدای نکرده دزدی.
نفسش حق بود و ازآن روز دوستی ما که سالها از او کوچکتربودم بیشترشد و او تا زنده بود از این قضیه به کسی حرفی نزد. *****

همیشه مواظب بودتا مبادا لقمه حرامی به خانه بیاورد .نوجوان بود که برای کاربنایی به تهران رفت. هرموقع که می آمد پولش را داخل دستمالی می گذاشت و به من تحویل می داد. اول مبلغی از آن را برمی داشت و داخل دستمال جداگانه ای می گذاشت و می گفت : مادرجان این خمس مالم می باشد. و هنوز آن دستمال ها را برای یادگاری درخانه نگه داشته ام گاهی وقت هاکه هوس دیدنش رامی کنم سراغ صندوقچه میرم و دستمال ها را برمی دارم و به چشمانم می مالم... *** صدای خیلی خوبی داشت در محرم هرسال یکی ازنوحه خوان های هیئت متحده حسینی مزینان بود. وقتی نوحه می خواند در صدایش حزن خاصی دیده می شد و با همان توسلی که داشت نزد عزاداران امام حسین (ع) عزیزتر می شد و مسئولین هیئت از او درخواست می کردندکه حتی درجایگاه مخصوص که تمامی هیئتها حضور داشتند نوحه خوانی کند. یکی ازکسانی که به شدت به محمد علاقه داشت مرحوم حاج عباسعلی صدیقی بودکه درمراسم تعزیه خوانی عاشورای مزینان نقش امام حسین (ع)را اجرا می کرد و محمدنیز در دهه دوم همین نقش را ایفا می نمود،مرحوم صدیقی که جدیت و بازی زیبای او را می دید به پسرانش سفارش کرده بود که بعد از فوتش اجازه بدهندمحمد تعزیه امام را در عاشورا بخواند اماگویا دست تقدیر آنچنان بود که استاد و شاگرد هر دو این نقش رابه دیگری بسپارند

*****
برای آخرین باربه مرخصی آمده بود و می خواست برگردد جبهه .آمدخانه و موضوع را مطرح کرد.گفتم: ماچهارساله که ازدواج کردیم و توی این چهارسال تویاجبهه بودی یابرای کار رفتی تهران ،آخه من چه گناهی کردم که همه اش بایدتنهاباشم و سختی بکشم حالاباشه سال دیگه برو، شایدتااون سال جنگ هم تمام بشه.
با لبخندجواب داد:به خدانمی تونم راحت بنشینم لذا خواهش می کنم اجازه بده که این بارهم برم. می دونی طاهره خانم وقتی داشتم بر می گشتم توی قطار باخدای خودم خلوت کردم و گفتم :خدایاخودت به زن و بچه ام صبربده تابتوانم به سلامت به جبهه برگردم . خیلی صحبت کردیم و آخرش گفت:تاتو رضایت ندی نمی رم.وقتی اصرارش را دیدم و دیدم که چقدر ناراحته گفتم:برو خداپشت و پناهت...

🔆این شاهد کویر که حسینی وار زندگی می کند نمی تواند آرام بنشیند و عشق حضور در جبهه بی تابش می کند و زمستان سال1364 به همراه چند نفر از نوجوانان و جوانان و پیرمردان مزینان راهی جبهه های جنوب می شود و سرانجام در عملیات غرورآفرین والفجر هشت به شهادت می رسد و پیکر مطهرش به همراه شهیدان حاج محمدامین آبادی که تا آخرین لحظه در کنار یکدیگر بودند، سیدحسن حسینی و حسن صانعی پس از تشییع باشکوه در گلزار شهدای مزینان به خاک سپرده شد.


🚩سفارش شهید محمدمزینانی:
بسمه تعالى
با درود و سلام به وجود مبارک حضرت بقیه الله اعظم، حجت ابن الحسن و نائب برحقش حضرت امام خمینى و با سلام بر شهیدان گلگون کفن که با خونشان درخت خشکیده اسلام را آبیارى نمودند و اسلام عزیز را به ثمر رسانیدند. شما ای پدر عزیز و مادر مهربان و برادران عزیزم و خواهران محترمم و خانواده عزیز، بنده به عنوان یک فرد مسلمان و بسیجى از خانه ام حرکت نکرده ام مگر این که به نداى رهبر عزیزم لبیک گفته و وارد جبهه شدم و با کمک گرفتن از خداوند منان در این جبهه حق علیه باطل بجنگم و دشمنان اسلام را کشته و یا خوار و زبون سازم و اگر در این جنگیدن به فیض شهادت رسیدم همیشه افتخار شما پدر و مادر و برادر و تمامى فامیل ها و تمامى مسلمین است که در راه خداوند این وجود ناقابل را دادم.
"انا لله و انا الیه راجعون"
" ما همه از اوییم و به سوی او بازگشت می کنیم "
و شما همیشه و در همه حال از مظلوم دفاع نموده و در برابر ظالم محکم و استوار بایستید و این سفارشم به همه برادران و خواهران مسلمان است، مبادا این چنــد روز دنیاى فانى شما را مغرور و سرگرم کند، و مسیر حق و جهاد در راه خدا را فراموش نموده و به برادران سربازى که تاکنون موفق نشده انـــد بروند(می گویم)، به سربازى بروید و در این راه مقدس شرکت نمایید. این خدمت مقدس را انجام بدهید و اگر نرفتید فرداى قیامت در محضر خداوند چه جوابى دارید ؟ آیا مى توانید جواب حسین را بدهید و شما خودتان ادعا می کنبد مسلمانیم و اگر نرفتید حتما بدانید شما مسلمان نیستید و به اسلام ظلم نموده اید. و شما خانواده محترم را سفارش مى کنم که مثل زمان صدر اسلام زینب وار در این راه مقدس بایستید در مقابل کسانى که در مقابل اسلام عزیز جبهه گرفته اند باشید ، اگر چه این ها به قول قرآن کریم کسانى هستند که مى خواهند با فوت کردن، چراغ فروزان اسلام را خاموش کنند، ولى خداوند متعال هر روز به این چراغ روشنایى بیشترى می دهد. اگر چه این ها خوششان نیاید و شما همیشه پیرو خط رهبر انقلاب باشید و از این حسین زمان دفاع نموده و یاورش باشید.

🔆باتشکر ازهمسر صبور و دختران محترمه شهید محمد مزینانی(روس) و مادر بزرگوارش ...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">