حکایت شیرین مردم خوش طبع مزینان(2) :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

حکایت شیرین مردم خوش طبع مزینان(2)

دوشنبه, ۷ آذر ۱۴۰۱، ۰۴:۲۵ ب.ظ

💠چرخ اقتصاد

✍️مزینانی ها معمولاً آدم های خوش زبان و حاضر جوابی هستند به خصوص مردان سرد و گرم چشیده ی روزگار پیشین و گاهی این حاضر جوابی و شیرین زبانی ها موجب شادی و خنده ی دیگران گردیده و از یک ضرر جلوگیری می شد.

یکی از افرادی که در بین مردم مزینان به حاضر جوابی و سخن سرایی شیرین شهره بود مرحوم حاج حسین ابوالحسن است که بی شک چند دقیقه مصاحبت با او خستگی را از تن آدمی بیرون می کرد.

یادش بخیر زمانی که زنده یاد یدالله حاج اصغر دیمه هر روز صبح اتوبوس را روشن می کرد و با صدای آخرین بوق صبحگاهی در حالی که مسافران را از داخل بازار سوار کرده بود مزینان را به سمت شهر سبزوار پشت سر می گذاشت و  در مسیر هرچه مسافر بین راهی از روستاهای دیگر می دید ناامید نمی گذاشت و در راهرو و داخل بوفه جا می داد بعد از ظهر هم که برمی گشت شاید دوچندان مسافر صبحگاهی سوار می کرد و نزدیک پلیس راه که می شد همه ی آن هایی که داخل راهرو ایستاده بودند مؤظف می شدند بنشینند و سرها را خم کنند که آقا پلیسه آن ها را نبیند البته اغلب جنابان پلیس او را می شناختند و از داخل اتوبوس خبر داشتند اما خوش زبانی مرحوم یدالله طوری بود که آن ها را جذب خود کرده و از گشتن داخل ماشین چشم پوشی می کردند. فقط گاهی افسر تازه واردی که هنوز او را نشناخته بود موجب می شد که دفترچه ی آقا یدی مصادره شود اما وقتی به نزد دوستان می رفت او را زیر سبیلی رد می کردند.

نقل است روزی یکی از همین افسران جلوی اتوبوس را گرفت و وقتی درب را باز کرد چشمانش از اجتماع عظیم مزینانی های داخل اتوبوس داشت از حدقه بیرون می زد. هرچه راننده التماس کرد افاقه نکرد و جناب افسر دفترچه را گرفت و با سماجت تمام خواست او را جریمه کند . پس از چند لحظه مرحوم حاج حسین ابوالحسن از اتوبوس پیاده شد و به پلیس وظیفه شناس گفت : جناب سروان می دانی داخل این اتوبوس چند نفر آدم مهم مملکتی نشسته اند؟
پلیس با تعجب گفت : نه چطور مگه؟
حاج حسین : 60 نفر
پلیس :60نفر!
حاج حسین : بله جناب 60 نفر کشاورز زحمتکش که چرخ اقتصاد این مملکت را می چرخانند و الآن شما 10 دقیقه است که ما را علاف کرده ای که اگر دقت کنید می شود به عبارتی 600 دقیقه آقا شما 600 دقیقه است که چرخ اقتصاد مملکت را لنگ گذاشته اید، بده بیاد دفترچه را!

جناب سروان که مبهوت صحبت های حاج حسین شده بود از شیرین زبانی های او حسابی کیفور شده و بی اختیار دفترچه را به او تحویل داد و همه سوار شدند و به سمت مزینان حرکت کردند. جمعیت مسافر اغلب سرها را از پنجره های اتوبوس بیرون آورده و افسر بهت زده را نگاه می کردند و می خندیدند...

🖌نویسنده؛ علی مزینانی عسکری

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">