یادمان عملیات کربلای ۵/روایتی از حضور رزمندگان مزینانی در دفاع مقدس/گفتار هشتم :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

🕯فرار از مرگ، به سوی مرگ!

🖌راوی و نویسنده؛ دکتر احمد باقری مزینانی


🔹️با همان لباس های پر از خون و پوتین های که به دلیل جاخوش کردن طولانی و فعالیت زیاد در صحنه نبرد مثل شلوارهای سنگ شویی شده از رنگ و لعاب رفته و مندرس شده بود در سنگرها اسکان یافتیم. لحظه به لحظه بوی باروت و لجنی که دائما و بر اثر انفجارهای پی در پی تازه می شد، با بوی خون در هم آمیخته و محیط را فراگرفته بود. ضمن اینکه منطقه عملیاتی شلمچه بارها توسط ارتش بعث بمب باران شیمیایی شده بود و دائما هشدار مرتبط با این موضوع هم داده می شد.
هنوز در منطقه عملیاتی مستقر بودیم که شنیدم یکی از بچه های گروهان پس از شهادت زنده شده و به خط مقدم برگشته است. علت احیای مجدد و بازگشت ایشان برایم خیلی جالب بود. وقتی به دیدارش رفتم، او توضیح داد که من و تعدادی از بچه ها شب عملیات کنار هم بودیم، که یک انفجار سهمگین در کنارمان رخ داد و اکثر افراد پیرامون من به شهادت رسیدند و من درحالی که موج گرفتگی پیدا کرده بودم و هوشیاریم به حداقل رسیده بود و متوجه حوادث پیرامون خودم بودم، جسمم مثل شئی بی جان روی زمین افتاد.
امدادگران که آمدند و پس از ملاحظه شرایط جسمی و تست علائم حیاتی گفتند ایشان (ناقل داستان) شهید شده است. بعد از مدتی بنده را به همراه سایر شهدا ریختند داخل یک وانت و به معراج شهدای اهواز انتقال دادند. مدتی در معراج و در جمع شهدا بودم ولی شرایط هوشیاریم تغییر نکرده بود و بدنم از حالت بی حسی خارج نشده بود. پس از انجام تشریفات معمول در حالی که می خواستند جسم بی تحرکم را به سردخانه منتقل کنند، تمام انرژی ام را جمع کردم و فریاد زدم. ناله باعث شد که افراد شاغل در معراج متوجه من بشوند و سریعا آمبولانس را خبر کردند و مرا به بیمارستان منتقل کردند. در بیمارستان پزشکان حیات مجدد را با مجموعه وسایل پزشکی و کمک پزشکی به بخش هایی از بدنم که در اثر موج گرفتگی دچار اختلال شده بود باز گرداندند. مدتی که گذشت چون زخم های بدنم عمیق  نبود و موج گرفتگی باعث بی حسی بدنم شده بود، همین که احساس کردم می توانم روی پای خودم بایستم از بیمارستان گریختم و بلافاصله پیش بچه های گردان در منطقه عملیاتی برگشتم.
بیش از آنکه داستان احیای دوباره ایشان قبل از منجمد شدن در صندوق سردخانه معراج شهدا، برایم شنیدنی باشد، شوق و عشق علاقه او به بازگشت به خط مقدم و آن محیط پر از تنش برایم خاطره انگیزتر شده است. هرچند از سرنوشت او خبری ندارم اما در واقع او از مرگ به سوی مرگ گریخته بود.
در شرایطی که درگیری سنگینی را پشت سرگذاشته بودم و با وجود وضعیت جسمی و شرایط روحی، مواجه مستمر با جسم مطهر شهداء، کم خوابی و... با خودم در جدال بودم که با این وضعیت جسمی پر از آلودگی، خون و نجاست، حکم نمازمان چه می شود که دوستی گفت اخوی جان در صحت اعمالت شک نکن ان شاءالله مقبول است. ایشان اضافه کرد که من شنیده ام، از حضرت آیت الله مشکینی(ره) در همین خصوص سئوال پرسیده اند. ایشان فرموده اند که حاضرم تمام عبادات عمرم را با همین نماز رزمنده ها با همین حالت به ظاهر آلوده عوض کنم.
الان سال ها از رحلت آن عالم زاهد و صاحب نفس مطمئنه گذشته است اما وقتی با تصویر ایشان مواجه می شوم و یا سخن آن عالم بزرگ را می شنوم همچنان خودم را شرمنده بزرگواری آن مجاهد سالک که به غایت اهل تواضع و فروتنی در برابر رزمندگان دفاع مقدس بود، می دانم.

وداع در آرامگاه

✍️پس از پایان ماموریت گردان که نزدیک به یک هفته طول کشید، با همان وانت های تویوتا بدون سقف به عقبه منطقه عملیاتی شلمچه و سپس به دژ خرمشهر بازگشتیم. معمولا بعد از عملیات در اثر شهادت و مجروح شدن بخشی از همرزمان، تعداد نیروهای گردان از نصف کمتر می شد و در منطقه عملیاتی شلمچه به دلیل حجم سنگین آتش ارتش صدام، این ریزش بیشتر حس می شد. پس از اقامتی کوتاه در دژ خرمشهر وقتی مطمئن شدیم دیگر کسی به این جمع اضافه نخواهد شد به قرارگاه اصلی لشگر پنج نصر یعنی پادگان شهید برونسی در جاده اهواز و اندیمشک بازگشتیم.
به خاطر بازگشت از عملیات دیگر از آن انضباط ساختاری و آموزش های معمول خبری نبود به همین خاطر دورهمی های دوستان باقیمانده از نبرد شلمچه بیشتر شد. مهمترین ابزار پذیرایی در این جلسات اغلب چای آتیشی در لیوان های پلاستیکی دسته دار قرمز رنگ یا ظرف های شیشه ای مربا بود و بعضا هم اگر در انبارهای پشتیبانی گردان از هدایای مردم، چیزی باقیمانده بود برای پذیرایی استفاده می شد.
در جلسات پس از عملیات، بیش از آنکه صحنه های زشت و زیبای عملیات مرور شود، سخن از شهدا و مجروحین بود. بنده سیر جریان شهادت شهید علی اکبر هاشمی را تعریف کردم همه دوستانی که آنجا حضور داشتند به این خبر به دیده تردید نگریستند. ولی اکثرا سخن یکی از دوستان را پذیرفتند که برادرمان آقای مهدی حسن زاده مزینانی به خاطر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسیده است. بعدها معلوم شد که ایشان در آن حادثه مجروح و بی هوش شده و بعدا در بیمارستان به هوش آمده است. خوشبختانه الان حاج مهدی حسن زاده حضور دارند و به دلیل عارضه ناشی از بی حس شدن نیمی از بدن به درجه جانبازی مفتخر شده اند.
بعد از اینکه ماجرای شهادت شهید هاشمی را تعریف کردم اولین کسی که در این خصوص سخن گفت حاج علی اکبر همت آبادی از دوستان حاضر در منطقه عملیاتی بود که به نقل از شاهدین صحنه گفت: "فلانی، دوستانی که شما (بنده) را در ماجرای خروج از کانال و تیراندازی به سمت بعثی ها دیده بودند به من خبر دادن شما در آن صحنه شهید شده اید و ما از شهادت شما اطمینان داشتیم."
در آن لحظه نتوانستم در پاسخ به خبر شهادت خودم؟! واکنشی نشان دهم، به همین دلیل با همان حس و حال نوجوانی پوزخندی زدم. اما دریغ از تیر یا ترکشی که در آن عملیات، تن رنجورم را به مهر، نوازشی دهد و صد حیف که این نقل در حد خاطره ماند و سرنوشت بنده به جای صعود به جمع عرش نشینان، به تداوم هبوط در جمع فرش نشیان ختم شد و حسرت اتصال قطره های خون رگ حیاتم، به اقیانوس خروشان نینوا بر دلم ماند.
حدود پانزده روز بعد و در بهمن ماه سال ۱۳۶۵ به خانه برگشتیم. ایام بازگشت ما مصادف شد با تشیع پیکر شهدای عملیات کربلای پنج و من دوباره جسم مطهر شهید علی اکبر هاشمی را از معراج شهدا تا مدفنش مشایعت کردم. در مسیر انتقال در داخل امبولانس حضور داشتم و مجددا در داخل آمبولانس همانند دیماه و در کانال بر صورت مطهرش بوسه زدم. با این اوصاف، بنده آخرین نفری بودم که هنگام حیات و در دژ خرمشهر با او وداع کردم و اولین نفری بودم که بعد از شهادت او را در داخل کانال ملاقات کردم و حال جزء آخرین نفراتی بودم که روز ۹ بهمن ماه ۱۳۶۵ با جسم مطهرش و قبل از آنکه در آرامگاه ابدی قرار گیرد، وداع کردم.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">