مزینان از نگاهی دیگر 20 :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

مزینان از نگاهی دیگر 20

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۰۶:۱۶ ب.ظ

 ازحدیره تا باغستان

ره آورد سفربه مزینان


مزینان از نگاهی دیگر(16 )

بخش بیستم

 

از کنار این فرهنگسرا و پایگاه بسیبج شهدای مزینان که غریبانه به دنبال نیروهایی است که سالها پیش خودشان گردانی را تشکیل می دادندمی گذرم تا وقتی به مدرسه ی قدیمی و پایگاه اصلی بسیج که در وسط بازار واقع شده برسم خاطراتش را به یاد بیاورم و دوران خوش نوجوانی را باز گویم . با این امید به سراغ مسجد آق بی بی می روم که من هر موقع او را می دیدم سیده ای پیر بود و فکر می کردم با اجنه ها سرکار دارد و هیچ گاه چوبهایی که در هنگام نمایش صدام در دام از او خوردم یادم نمی رود . درست سالهای 1364 یا  65 بود و من در مدرسه راهنمایی نقش صدام را در این نمایش بازی می کردم سرم پایین بود و دا شتم دیالوگم رو مرور می کردم ناگهان احساس کردم چیزی به سرم خورد تا به خود آمدم آق بی بی را دیدم که با چوب دستیش که به عنوان عصا از آن استفاده می کرد مقابلم ایستاده و با همان لبخند همیشگی و با همان چهره ی شکسته شده  رجز می خواند و می گوید : ای صدام پدر سوخته خوب گیرت آوردم دیگه نمی تونی از دستم خلاص بشی .

حسابی ترسیده بودم ملتمسانه در میان تماشاچیان که همگی زن بودند به دنبال آشنایی می گشتم که چشمم به مادرم افتاد که او هم همانند  عوامل صحنه و زنان دیگر از خنده سرخ شده بود و هرچه نگاه پر از اضطراب مرا می دید خنده اش بیشتر می شد و باز خدا پدر و مادر سید احمد مهری دبیر ریاضیمان  را بیامرزد  که گرچه کارگردان بود و نمی خواست از ابهتش کم شود به وسط صحنه آمد و مرا از دست  آق بی بی خلاص کرد. بعدها هر چه به آن پیرزن ساده دل گفتم که چرا مرا می زدی پاسخ می داد که من تو رو نزدم صدام رو زدم .گفتم : حالا مگه چه اتفاقی افتاد و فهمیدم به تحریک چند زن که بیشتر از نمایش لذت ببرند به هوای آزادی پسر لیلا خانم از اسارت صدام  او را روانه میدان کرده بودند و او هم باورش شده بود که من صدام هستم و الحق نباید از نقش آفرینی خودم هم بگذریم به خاطر اینکه گرچه سن و سالی نداشتم اما به خوبی در نمایش حس می گرفتم و هنوز مردم  وقتی ما را می بینند خاطرات دهه ی شصت را برای همدیگر تعریف می کنند چون ما یعنی من و رضا همت آبادی و حسن دستمراد و هادی شهیدی و حسن قربانعلی ساعت ساز و رضا اسلامی و  پسرخاله ام علی و این اواخر مجتبی غنی آبادی و حسین موسی و چند نفردیگه  ، یک گروه نمایشی منسجم و خوبی شده بودیم که خلأ نبود تلویزیون را برایشان به خوبی پر می کردیم و یادم نمی رود با آنکه شبی فیلم خوبی از تلویزیون پخش می شد و همچنین شایع شده بود که از امشب کانالهای ماهواره در مزینان قابل دیدن هست مردم تلویزیون را رها کردند و به مسجد آمدند و درحالی که دوستانم نگران کمبود جمعیت بودند ولی مسجد جامع که آن روز بافت قدیمی خوبی داشت و یکی از خیرین زد و همه را خراب کرد و به جایش بنای جدیدی ساخت ؛ مملو از جمعیت شد و بسیاری از آنها می گفتن : مانمایش شمارا بیشتر می فهمیم و لذت می بریم .

حال که از نمایش و تئاتر گفتم بهتر است بیشتر به آن بپردازم چون همچنان که نام مزینان به زادگاه دانشمندان و اندیشمندان شهرت دارد هنر نیز در خون این مردم موج می زند  چه افراد بی سوادی هستند با آنکه محفل شعری و استادی را ندیده اند اما شعری می گویند که حافظ و مولوی های این زمان از گفتنش عاجزند همانند محمد اسعد المزینانی که در زمان  شاعر سوزنی سمرقندی شعر زیبایی به زبان عربی گفته بود و علامه علی اکبر دهخدا در فرهنگ لغتش و ابن فندق علی بن زید بیهقی در تاریخ بیهقش اشعار او را آورده اند. یا در همین زمان معاصر مرحوم باباقاسم و محمدالله وردی  و حاج علی گلستانی که  متأسفانه کسی مبادرت به جمع آوری اشعار زیبای آنها نکرد و فقط گاهی فرندانشان یادی از آنها می نمایند و اکنون دایی ام که روحانی اهل فضلی است و از نوجوانی شعرهایی در وصف ائمه و ولادتها و عزای آنها گفته است که وقتی می شنوم باورم نمی شود که این را او گفته است اما به راستی چنین است و او در حال حاضر شعرهایش را در چندین دفتر ثبت می نماید.

علاوه بر شعر و شاعزی هنر نمایش نیز در نزد مردم من از قدیم الایام وجود داشته است و در مناسبتها و مناسکها و آئین های عروسی و عزا نمود داشته  و دارد . در باره شبیه خوانی و تعزیه خوانی پیش از این با عبور از مکان قتلگاه  که محل برگزاری مراسم تعزیه خوانی روز عاشوراست مفصل با آن همراه شدم اما یادم نمی آید که از عروسی و نمایش اسب چوبی که در گذشته های دور  و در زمان ما عباس عبدالله که هم آرایشگری می کرد و هم ساقدوشی داماد را برعهده داشت و هم همه کاره ی مجلس پذیرایی شام و یا ناهار عروسی و عزاست و تا او دستور ندهد کسی حق ندارد در هیئت سفره ای پهن نماید و اکنون نیز فقط این بخشها را به یادگار دارد و با رفیق و همکار قدیمی اش یعنی علی اکبر سلمانی در این کار شریک هستند بگذریم . او تا چندسال پیش نقش اسب چوبی را درمجالس اجرا می کرد لباسی برتن می نمود و  استادانه به صورت اسب در می آمد و وقتی داماد را از حمام وسط بازار می آوردند در مسیر راه او این نمایش را اجرا می کرد. تنها همین قسمتش را به یاد دارم ولی رقص چوب که به نظر می رسد از سیستان و بلوچستان و یا از خراسان جنوبی  به ارث رسیده باشد ادامه دارد که به نوعی جنگ با شمشیر را تداعی می کند که گرچه می رقصند اما نوعی جنگ تن به تن است و باید یکی از رقبا از  نفس بیفتد و چوبها رابه زمین بگذارد . گاه این رقص به صورت دسته جمعی اجرا می شود.

یکی دیگر از هنرنمایی های مزینانی ها بذله گویی و یا حاضر جوابی آنان است که مهارت خاصی در جواب دادن به صورت طنز دارند . به نظر می رسد از هر پنج نفر یکی به این هنر مسلط است.

خدارحمت کند درگذشتگان را عمویم فرج الله اندیک که نمی دانم چطور این فامیلی به خانواده ما راه یافته است و عموهای اندر و عموفرج الله مرحوم فقط در شناسنامه اشان وارد شده و فکر می کردند معنای بدی دارد ولی چون به فرهنگ لغت مراجعه شد دیدیم که نوشته شده ، اندیک : یعنی قامت رعنا ، بلند قامت . شاید این به خاطر قد بلند و استوار پدر بزرگ ساده دل و مهربانمان باشد که وقتی می خواسته سجلدش را بگیرد مأمور ثبت احوال با نگاه به قد او اندیک را برایش انتخاب کرده است هرچه هست فامیلی با مسمایی است. و عموفرج الله اندیک قبل از آنی که ماشین وانت را که تنها با یک دست رانندگی می کرد چپ نماید و مرحوم شود چون او پیش ازاین انگشتان دست راستش را در اثر سانحه ای از دست داد و مدت ده سال درد کشید اما هیچ گاه لبخند از لبانش محو نشد و او نیز در بذله گویی استاد بود. زمانی در سنگسر سمنان وردست او کار می کردم چون او بنای گچ کار ماهری بود که در منطقه لنگه نداشت و من برایش گچ می ساختم و شاگردی می کردم هر موقع خسته می شدم از نقطه ضعفش بهره می بردم و سریع یک قوری  چای علم می کردم  چون  علاقه ی خاصی به سیگار و چایی داشت . در هر فرصتی که پیدا می کردم از او می خواستم که خاطراتش را برایم بگوید و او مسلسل وار حرف می زد حتی در خیلی از جاهای قصه حضور نداشت اما چنان تعریف می کرد که باورت نمی شد او نبوده باشد مثل همین قصه ی ارباب و رعیتها و خانها که می گفت : همه ی بزرگان دور هم جمع بودند و نامه ای از رئیس امنیه ی وقت رسیده بود و آن را به دست شیخ حسین مزینانی که بسیار حاضر جواب و شوخ طبع ولی باسواد بود دادند تا بخواند .در همان مجلس ناگهان صدایی از زیر او خارج می شود همه مبهوت و حیرت زده نه می توانستند بخندند و نه کسی جرأت داشت حرفی بزند چون خان و کدخدا و ارباب و دیگر عوامل ریاستی آن روزگاردر آن مجلس حضور داشتند . شیخ بدون آنکه خود را ببازد سریع نامه را زیرش گرفت و گفت : بفرما تو عجله داری زودتر بخوان !

با این کار او فضای مجلس کاملا تغییر کرد و همه شروع کردند به خندیدن. از شیخ حسین که بعضی می گویند او شیخ حسین ناطقی بوده است حرف و حدیث بسیاری شنیده می شود و حتی محمد حجازی کتاب زیبا را بر اساس خاطرات او نوشته است که این بچه روستایی با زیرکی خاصی که دارد به مقام  مهم وزرات در دستگاه حکومتی می رسد در همان کتاب خواندم که او را تازه به مقامی مهم در یک اداره منصوب می کنند و قرار است چند روز بعد گزارش کاملی از کار آن اداره به مقام مافوق داده شود شیخ هیچ اطلاعی و آشنایی از امور اداری ندارد اما سریع تدبیری می نماید و کارمندان را جمع می کند و می گوید : مسابقه ای برای انتخاب بهترین کارمند ترتیب داده ایم و نفر برتر از بین کسانی انتخاب می شود که بتواند در چند خط بهترین گزارش را در مورد کارش بدهد .

کارمندان خوش خیال دست به کار می شوند و او اطلاعات آنان را جمع بندی می کند و گزارش مبسوطی به هیئت بازرسی و مقام مافوقش می دهد و پاداش خوبی دریافت می کند بعد هم به کارمندان می گوید ؛هیچ کدامتان گزارش خوبی نداده اید و باید بیشتر تلاش نمایید و به این طریق از زیر جایزه دادن هم شانه خالی می کند و به کارمندانش می فهماند که از آنها بیشتر می داند

 درباره حاضر جوابی شریعتی بزرگ ) شیخ قربانعلی ( جد فرزندشایسته کویر دکتر علی مزینانی شریعتی نیز حکایات بسیاری در مزینان شایع است و قدیمی ها تا چیز عجیبی را نقل می کنند آن را به شریعتی بزرگ منتسب می نمایند چون او نیز فرد خردمند ، اندیشمند و عارف وارسته ای بوده که مورد احترام اهالی منطقه بوده و هست تاجایی که در باره اش می گفته اند : کفشهایش جلوی پایش جفت می شده . در اینکه حاضر جواب بوده نه اینکه منظور با گفته هایش دل کسی را بشکند بلکه برای هر سئوالی پاسخی آماده داشت و البته با این مرتبه ی علمی و عرفانی فرد خشکی نبود و در برخورد با کوچک و بزرگ جانب احترام را نگه می داشت و سعی می نمود لبخند را برلبان همولایتی هایش بنشاند . هیچگاه ندیدم پولی را که برای منبر می دهند کامل به خانه ببرد در آن زمان دوقران )ریال(  می گرفت و یک قران آن را به کسی می داد که تا خانه او را همراهی می کرد و کتابش را برایش می برد و این توفیقی بود که چندین بار درپنج شش سالگی نصیب من شده بود . قران دیگر را من که کنجکاو بودم می دیم که در مسیر به یکی از همشهریان مستمند می بخشید.  فکر نکنم در منطقه خراسان تا کنون کسی در سخنوری و بیان تاریخ در دوره معاصر کسی توانسته باشد با این خاندان رقابت کرده باشد هنوز یادم مانده است که فرزند او شیخ محمود در مزینان چگونه بر روی منبر می نشست و مسلسل وار خطبه می خواند و سخنرانی می کرد . جهان اکنون به یاد دارد سخنان آتشین نوه ی دیگر او را که لرزه براندام کاخ نشینان می انداخت و حسینیه ارشاد مبهوت کلام آتشین او بود.

هنر سخنوری در مردم مزینان تنها به خاندان بزرگ شریعتی ختم  نمی شود و بی هیچ واهمه ای می توانم ادعا  نمایم که این هنر در نهاد تمامی مزینانی ها ریشه دارد و اکنون حوزه های علمیه و دانشگاهها شاهد درخشش فرزندان این کویر تاریخی است که پرتو افشانی می نمایند!

همانطور که گفتم درقصه گویی نیز مزینانی ها استادی خاصی دارند هیچ گاه قصه های آق سیدحسین خادم کوتاه قامت اما بلند همت را که او نیز برای من همیشه پیر بود و از وقتی پایم به مسجد باز شد او را با همان تیپ و قیافه می دیدم که دستاری  مشکی به نشانه ی سیادت بر سر داشت و یا اگر به دلیلی شال نبود حتما کلاه نمدی سبزی برسر می گذاشت تا همگان بدانند او سید است و همیشه افتخار می کرد که خادم مسجد است صبح تا شب کنار درب مسجد می نشست و با سوزن کفشهای پاره ی مردم مستضعف را که گرچه مالی و منالی نداشتند اما مناعت طبع خاصی را دارا بودند و ابایی نداشتند که میزراحسین خادم برای چندمین بار کفشهایشان را وصله و پینه کند  روزی نبود که من برای شنیدن قصه هایش کنارش بنشینم و او مطلب تازه ای نگوید و شگفتی همین جا بود که باز می توان حاضر جوابی و درایت را در این پیر امی و روستایی یافت .برایش فرق نمی کرد با چه کسی هم کلام شده کافی بود تو کلمه ای بگویی و او فوری و فی البداهه در باره ی آن کلمه شاید اگر طاقتت طاق نمی شد ساعتها خاطره و قصه می گفت .

به هرحال ،در دهه ی شصت گروه ما که باز به تشویق دایی کوچکم رمضانعلی عسکری که پیش از انقلاب چندین نمایش را در مزینان اجرا کرده و چیزی نمانده بود که به خاطر نمایشی که در حضور فرمانده پاسگاه ژامدارمری داورزن و مسئولین شهرستان سبزوار اجرا و به دستگاه حکومتی در قالب طنز توهین کرده بود سر از زندان شاه در بیاورد اما با وساطت کدخدا و ارباب مزینان رئیس پاسگاه از بازداشت او منصرف می شود  و پس از انقلاب نیز نمایشهای بسیار پر محتوایی را با کمترین امکانات صحنه ای در مزینان کارگردانی نموده است ماهم به نمایش رو آوردیم و.

و ادامه دارد...


  • علی مزینانی

نظرات  (۳)

سلام
آفرین برشما که که مزینان و مزینانی را به نحو احسن معرفی می کنیدخیلی جالب بود.
حاضر جوابی و بذله گویی و سخنوری ،چه مثلث خوبی

پاسخ ما
باسلام وعرض ادب

واین خاص مردمان هنرمند کویر است
سپاس فراوان از شما یار همیشه همراه
یاحق
  • علیرضا صانعی
  • سلام مجدد علی جان خیلی عالی بود یادش بخیر مارو یاد قدیما انداختی مخصوصا یاد نمایشهای خوبتان

    پاسخ ما
    باسلام وعرض ادب
    یادباد آن روزگاران یاد باد
  • غنی آبادی
  • سلام
    مطالب بسیار زیبا ، جذاب و خاطره انگیز است . متشکرم

    پاسخ ما
    باسلام وعرض ادب
    بازهم به ماسربزنید همولایتی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">