خوش طبع :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خوش طبع» ثبت شده است

۱۲
دی
۰۲

 

💠ماجرای اکبر و دکترشریعتی

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️ آقای حاج اکبر مزینانی حسینعلی را که اکنون هفتادساله و بازنشسته ایران خودرو  است اکثر مزینانی ها می شناسند.
 فردی است دوست داشتنی و نسبت به سواد و معلوماتش علاقه مند به امور فرهنگی و نیز غرور و تعصب خاصی به زادگاهش «مزینان »مثل همه ی مزینانی های فهیم و فرهنگ دوست دیگر دارد.

حاج اکبر تعریف می کرد:
 در سال های ۵۱ و ۵۳ هجری شمسی سرباز وظیفه بودم که پس از طی دوره  آموزشی محل خدمتم  لشکر ۷۷ پیروز خراسان و درمشهد تعیین شد.

 پس از معرفی به آن لشکر جمعی یگان پاسدار شدم که البته در هر بار محل و محدوده پاسداری ام بالطبع تغییر می کرد. حدود یک ماه از ورودم به لشکر نگذشته بود که محل نگهبانی ام نزدیک بازداشتگاهی بود که چند نفر افراد مختلف از جمله مبارزین و سیاسیون موقتاً در آنجا بازداشت بودند و البته هیچکدام از آنان را نمی شناختم.

برخی اوقات بازداشت شدگان را به منظور هواخوری به فضای باز و  آزاد لشکر می آوردند تا تجدید روحیه کنند و به تعبیری نفسی چاق کنند.

از آنجا که روی اتیکت  لباسم مانند هر سرباز دیگری نوشته شده بود «سرباز وظیفه اکبر مزینانی» ناگهان فردی از جمع بازداشت شدگان به طرفم آمد و زوم کرد روی نوشته ی لباسم و با خواندن نام‌ و نام خانوادگی ام سوال کرد: مزینانی هستی ؟ ....گفتم: بله با اجازه ی شما..... گفت: پسر کی هستی ؟.... گفتم :پسرِ حسینعلی .... او مرا نشناخت !... حتی از طریق نام پدر! از من پرسید شما شیخ محمود را می شناسی ؟ ...گفتم: بله...کاملاً و روحانی مزینان است... گفت: من پسرعموی شیخ محمودم....
پرسیدم: اسمت چیست ؟
پاسخ داد: دکتر علی شریعتی را می شناسی؟.... گفتم : نه ! (چون حتی رژیم از اشتهار نام دکتر وحشت داشت! و بی سبب نیست که دکتر می گوید: آنان از هیچ چیز تو نمی ترسند آنها فقط از فکر تو می ترسند! آنها فقط از فهم تو می ترسند... از تن وجسم وپول تو هرچقدرهم که قوی و پول دارباشی نمی ترسند.....)

دکتر ادامه داد:  بعداً مرا خواهی شناخت! از ایشان پرسیدم: شما اهل کجایی ؟ گفت: مزینان! گفتم نه بابا! گفت: حقیقتاً ....رفتی مزینان سلام مرا به شیخ محمود و دیگر مزینانی ها برسان.

قدری فکر کردم و به دکتر گفتم: شما هم اینجا باز داشتید؟ گفت: فعلاً مهمان شما هستم! پرسیدم :به چه جرمی ؟ پاسخ داد : افکارم وعقایدم سبب رقص زبان و قلمم می شوند...

 اکبر می گفت منظوردکتر رانفهمیدم چون در آن تاریخ وقبل از انقلاب با این جملات ‌وکلمات آشنایی نداشتم!!
به دکتر گفتم: حالا که همشهری از آب درآمدیم بیا یک کاری کن.... بیا و از فرصت استفاده کن و در وقت مناسب تو را با نقشه و مهارت خاصی شبانه از بازداشت فراری دهم ! قدری فکر کرد و گفت: نیازی نیست ...ممنونم...پرسیدم: چرا؟ .....گفت: اولاً به محض فرار طولی نخواهد کشید درهرنقطه ای روی کره زمین و هرجا که باشم مجدداً مرا دستگیر می کنند! و بازم سرنوشتم همین آش است و همین کاسه و به احتمال قوی بدتر! ثانیاً برای شما درد سر و زحمت و عواقب بسیار بدی خواهدداشت.
گفتم: فدای سرت ...برام مهم نیست ...حاضرم همه ی مخاطرات را با جان‌ و دل بپذیرم !
حتی پیشنهاد دادم : چنانچه موافق باشی با هم فرار می کنیم ! خلاصه از من اصرار به فرار از دکتر سماجت و پافشاری بر ماندن!

در پایان گفت وگو دکتر با لبخند گفت: احساسی برخورد مکن و قدری فکر داشته باش...
 گفتم: مرا باکی نیست و ناراحت من مباش ! دکترگفت: آن وقت هردو نفر ما را دستگیر می کنند و نتیجه ای جز مصیبت وگرفتاری بیشتری نداریم..

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۱۲
آذر
۰۲

 

💠ماجرای مرد دانشمند و خشت زن...

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️ افرادی که از نزدیک با زنده یاد دکتر علی شریعتی مزینانی حشر و نشر و نشست وبر خاست داشته اند متفقاً نقل قول کرده اند یکی از صفات بارزش ساده زیستی و افتادگی و حلم وبردباری او بود واین ویژگی ممتاز  تنها در دکتر خلاصه نمی شد و ‌پدر ایشان مرحوم استاد محمدتقی شریعتی مزینانی نیز از همین آراستگی اخلاقی بر خوردار بوده اند .
از سوی دیگر بارها دکتر شریعتی در آثار و دست نوشته ها و یادداشت هایش تأکید داشته که اولین وآخرین مربی و معلمم پدرم بود و از محضر ایشان درس های زیاد مبانی اخلاقی و اعتقادی  آموختم که بیشتر این آموزه ها بیش از آنکه جنبه ی نظری و تئوری داشته باشد وجه کاربردی و راهگشایی آن محسوس تر و نمایان تر بود.

◀️ دودمان محترم خزاعی ها از جمله «حاج رضا خزاعی مزینانی »رحمت ا... علیه مشهور به حاج خان یکی از چهره ها و پیشکسوتانی است که منشاء وعامل خدمات ارزنده برای مردم واهالی ولایتمدار و خداجوی مزینان در گذر تاریخ بویژه در امور مذهبی و دینی بوده اند که بر خورداری از علم و بهره مندی از حُسن اخلاق و متمتع از سطح آگاهی و مستفید از مراتب فرهنگی واجتماعی آنان تکمیل کننده ی ارادتمندی آنان به ساحت مقدس ائمه ی طاهرین صلوات ا... علیهم اجمعین می باشد

از آنجا که  شادروان حاج خان قرابت و خویشاوندی با خانواده شریعتی داشت و همین موضوع  ایجاب می کرد تا عامل ارتباطات و رفت وآمد خانوادگی و نیز اُنس و الفت بین شان برقرار باشد وی حکایتی را به شرح ذیل روایت کرده است.

دریکی از نشست هایی که با مرحوم دکتر به اتفاق چند نفر در منزل شخصی ام درتهران خیابان اقبال لاهوری داشتم تصادفاً بین من و دکتر شریعتی در ارتباط به رفتن شان به کشور فرانسه برای ادامه ی تحصیل گفت وگویی پیش آمد.
 دکتر می گفت:  به هنگام سفر به فرانسه پدرم  محمد تقی شریعتی فرمودند:
 حالا که به خواست خدا قصد مسافرت خارج از کشور داری آنچه را که می خواهم به طور مشروح ومبسوط برایت بازگو‌کنم ترجیح می دهم تا به صورت مختصر و در سه بند کوتاه یاد آوری کنم.... فراموش نکنی که :
اولاً : مسلمان و شیعه هستی
ثانیاً: ایرانی هستی ومتعهد به آداب واصول خاص آنهم با فرهنگ غنی تمدن ومدنیت و انسانیت
ثالثاً : درهر شرایطی حلم وبردباری وتواضع مکمل و پیش نیاز علم است و مبادا دامنت به غرور وتکبر و خودبینی و تفاخر وخودخواهی واز این قبیل آلوده شود.

دکتر در ادامه ی صحبت به مقوله حلم و بردباری به داستان جالبی به نقل از پدرش از روبرو شدن یک ‌شخص دانشمند با فرد خشت زن اما برخوردار از تجربیات گرانبها به شرح زیر اشاره می کرد.

....مرد دانشمندی با خانواده اش خداحافظی کرد و به آنان گفت که برای کسب علم و تحصیل به مسافرت می‌روم و چنانچه مدّت مسافرتم طول کشید ناراحت نباشید.
 سپس از خانه خارج شد و راه سفر را در پیش گرفت تا این که وارد دروازه شهری شد و مردی را دید که مشغول خشت زنی است. مرد دانشمند به او سلام و احوالپرسی کرد وخسته نباشید گفت.
 مرد خشت مال به او گفت:
 چه کاره ای و بارت چیست؟
مرد دانشمند گفت: دانشمندم و بارم علم من است.
خشت زن به او گفت:
‌بگو ببینم :«سربارت» چیست؟!
مرد دانشمند از جواب عاجز و درمانده شد و به او گفت:
 مفهوم کلمه «سربار » را نمی ‌دانم و از مرد خشت زن تقاضا نمود تا اصطلاح ‌ومعنای سربار را برای او توضیح دهد.
مرد خشت زن به او گفت:
توضیح آن منوط است به اینکه  تو باید ۱۶ سال برای من کارگری کنی !!
 از آن جایی که مرد دانشمند طالب و تشنه ی علم و کمال و یادگیری بوده این شرط وتعهد و مألاً خدمت را می پذیرد و مدت ۱۶ سال شاگردی خشت زن را می کند!!! ضمن اینکه در طول این مدت مشقات زیادی را متحمل و به خاطر کسب علم همه ی مصائب وسختی ها را برخود هموار می سازد.
تا اینکه مدت ۱۶ سال به اتمام می رسد و مرد دانشمند به خشت زن می گوید:
 استاد...  من کارم را به اتمام رساندم و اکنون نوبت شماست تا(سرباربودن) علم را برایم توضیح دهی.
 خشت زن می گوید:
سربارعلم، حلم و بردباری است و تا زمانی که علم همراه حلم نباشد از علم ودانش بهره ای نخواهی برد وشما هم در طول این مدت۱۶ سال صبوری کردی واین نشان دهنده ی تواضع و فروتنی و حلم توست ومطمئن باش که آینده درخشان نیز از آنِ توست...

 

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۰
مهر
۰۲

💠انگیزه خدمت سربازی...
🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️ حدود سی سال قبل مراسم یادبود یکی از همشهریان مرحوم شده در مهدیه مزینانی ها بر گزارشد که در آن جمع کثیری از هم ولایتی های مقیم تهران شرکت داشتند.

 پس از پایان مراسم به هنگام خارج شدن از مهدیه از قضا زنده یاد«حاج محمد باقر تاج مزینانی: ۱۳۷۶_۱۳۱۴» پدر شهید عالی قدر و والا مقام علی اکبر را که او نیز جزو شرکت کنندگان بود دیدم.
پس از سلام و چاق سلامتی از وی پرسیدم منتظر چی هستی؟
گفت: تصمیم دارم به مغازه میوه فروشی یکی از عزیزان همشهری آقای« فخاری مزینانی» در خیابان پیروزی نرسیده به چهار راه کوکاکولا بروم.
گفتم :لطفاً با بنده همراه شوید تا شما را برسانم.
جواب داد: مزاحم نیستم؟...
گفتم:توفیقی است....چنانچه افتخار دهید...
حاج محمد باقر که انسانی خوش برخورد و متدین ونیز اهل معاشرت و همشهری دوست وزحمتکش بودند وخدایش بیامرزد در طول مسیر؛ حکایتی را به شرح ذیل نقل کردند:
در سال ۱۳۳۴  شمسی سرباز وظیفه بودم ‌که پس از طی دوره ی آموزشی در بیرجند و تقسیم شدن محل خدمتم درتهران (باغشاه) تعیین شد.
‌ خدمت ‌در باغشاه به حدی جان فرسا و سخت بود که ‌نگو ‌ونپرس!!! و نیز اخذ مرخصی مشکل تر تا اینکه پس از گذشت ۴ ماه با هزار مصیبت وزحمت توانستم ۱۰ روز مرخصی بگیرم تا راهی مزینان شوم ضمن اینکه دراثر سخت گیری ها بنا داشتم قید خدمت را بزنم و پس از اتمام مرخصی خودم را به یگانم معرفی نکنم. ‌هرچه بادا باد!!!
تازه به هرفرد و یا همشهری برخورد‌می کردم و متوجه می شدند که درباغشاه خدمت می کنم اغلب آنها می گفتند : خدا به داد و فریادت برسد درنتیجه تصمیم و اراده ام را راسخ تر وانگیزه ام را مبنی بر انصراف و استنکاف از ادامه ی خدمت و در عدم معرفی قوی تر می ساخت.

در حالی که لباس سربازی بر تن داشتم تصادفاً به مرحوم ابوی شما(حاج محمد جعفری) در خیابان شیوای تهران بر خورد کردم و از آنجایی که تا اندازه ای قرابت و خویشاوندی داشتیم و از طرفی از ماجرا ی خدمتم بی اطلاع بود گفت: به به پسرعمو چقدر این لباس بهت میاد و چقدر خوش تیپ شدی الحق والانصاف که این لباس برازنده ی شماست...
گفتم : خبر نداری پسرعمو: تصمیم دارم قید خدمت را بزنم و خودم را خلاص کنم  بس که سخت گیری می کنند و تحت فشار هستیم و حرف های دیگران نیز مزید بر علت وحتی در این ارتباط گفتم...
بسوزد آنکه سربازی بنا کرد/ تورا از من مرا از توجدا کرد/ به خط کردند تراشیدند سرم را/ مرا با سختی ودرد آشنا کرد.....

پرسید: چند ماه خدمتی؟ جواب دادم: نزدیک به ۸ ماه
گفت: چیزی نمانده
گفتم : چیزی نمانده!! هنوز ۱۶ ماه از خدمتم‌ مانده
 گفت: چشم برهم زنی تمامه و دوران سختی را گذراندی ؛ مبادا یک وقت به حرف دیگران گوش بدی و قید خدمت را بزنی و ایشان هم متعاقباً شعری خواتد.
 بنازم آن که سربازی بنا کرد/ تورا با سختی و درد آشنا کرد/ مبادا فکر کنی خدمت دوسال است/ چو چشم بر هم زنی خدمت تمام است

خواندن شعر و صحبت ها ی ایشان آن چنان به من دل گرمی داد که قدری به فکر فرو رفتن و نهایتاً از تصمیمی که گرفته بودم  صرف نظر کردم وپس از اتمام مرخصی؛ خودم را به یگان مربوطه ام ‌معرفی کردم و‌به یاری خدا چه سخت وچه آسان به هر جهت به خیر وخوشی سربازی ام تمام شد وبرگه پایان خدمت را دریافت کردم.

پس از مدتی که مجدداً ایشان را دیدم موضوع را سوال کرد و از جریان آگاه شد ضمن خوشوقتی گفت:
هر آنکس که گردن به فرمان نهد/ بسی دیر نپاید که فرمان دهد

شادروان تاج ادامه داد: همه ی هدفم از بیان و شرح ماجرا  این بود : الان که مدت ها از آن سال ها گذشته گاهی با خود فکر می کنم چنانچه قید ادامه ی خدمت را می زدم  چه مصائب و مکافاتی که بعدها در انتظارم نبود ؟! تا عمر دارم فراموش نمی کنم.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

  • علی مزینانی
۰۷
خرداد
۰۲

 

💠 مکالمات یک مزینانی با یک ژنرال ....

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️ همگان اذعان داریم که اهالی محبوب مزینان در هر نقطه ای از کشور یا نقاط دیگر جهان باشند مردمانی خونگرم ، اهل ذوق ، خوش مشرب، اهل شادی وصلح اند واین ویژگی ها حتی در ادبیات و موسیقی آنان به وضوح پیدا و روشن است ضمن اینکه خصایص بارز و برجسته مردمان این دیار کهن و تاریخی پایبندی و تعهد شان به دیانت و اعتقاد به خدا و قیامت وحقایق الهیه است.

در ابتدا لازم است توضیح داده شود که استثنائاً نگارش خاطره ای که در ادامه می خوانید ان شاء ا... حمل بر خودستایی دعاگو نفرمایید به این دلیل که بنا ندارم از زبان یا قلم بنده بخواهم تعریف ویا تمجیدی از مواردی که به خانواده ام بر می گردد داشته باشم واساساً داشتن چنین صفتی چندان خوشایند نبوده وبر عکس تعریف کردن از بستگان و ایل و تبار که به نوعی وابستگی نسبی یا سببی با نگارنده یا خطیب یا سخنران دارند از زبان یا قلم آنها  امری است نکوهیده و مذموم حتی اگر واقعیت عینی داشته باشد.

◀️ از آنجا که مرحوم ابوی بنده «حاج محمد جعفری مزینانی» یکی از چهره های شوخ طبع وخوش مشرب و در بیان وقلم همچنین در زمینه های اطلاعات و معلومات اسلامی ودینی قابل بحث بودند لذا در سال  ۱۳۶۷فرصتی دست داد تا مسافرت یک‌هفته ای در فصل تابستان به اتفاق خانواده ام ومرحومان والد و والده ام به شهرستان نوشهر داشته باشیم.

گفتنی است؛ اردوگاهی است در نوشهر متعلق به ارتش جمهوری اسلامی ایران ویژه کارکنان در ضمن بسیار زیبا ولوکس و شیک همراه با امکانات خوب تفریحی ومشرف به دریا و از سمت شمال در دل جنگل وبا چشم اندازی روح‌افزا وقابل وصف که افزون بر غذا با تعرفه دولتی دارای سالن سینماست ضمن اینکه  میادین ورزشی و دیگر امکانات  تفریحی وگردشگری برای هر رده سنی دارد وصرفاً این مجتمع هاجهت تجدید روحیه کارکنان و خانواده هایشان در نظر گرفته شده تا به مدت یک هفته خصوصاً در فصول بهار و تابستان افراد متقاضی بتوانند از ویلاها استفاده کنند.

با امعان نظر به این که؛ نمازهای جماعت در مسجد اردوگاه اقامه می شود دریکی از این روزها به هنگام برگزاری نماز مغرب و عشا چند روزی امام جماعت که طبعاً روحانی عقیدتی سیاسی اردوگاه بود به این سبب که مشکلی داشته نماز به امامت شخص مسن تر غیر روحانی اقامه می شد و در این چند روز ابوی را انتخاب کرده بودند تا به پیش نمازی ایشان این فریضه اقامه شود.

رئیس ستاد مشترک ارتش در آن تاریخ «سرتیپ اسماعیل سهرابی»  امیری بودند بسیار دقیق ، کار بلد متین و آراسته به تواضع و فروتنی... ایشان از نزدیک جهت نظارت بر اوضاع واحوال اردوگاه برای چند ساعتی به اتفاق چندامیر و افسر ارشد دیگر به نوشهر آمده بودند.

در این هنگام امیر سهرابی با جمع همراهشان در نماز جماعت شرکت کردند و پدر بنده از تیمسار تقاضا داشتند تا در جایگاه پیش نمازی قرار بگیرند اما ایشان نپذیرفتند و اصرار داشتند تا پیش نماز به همان شیوه ی قبلی یعنی ابوی باشد.

پس از چند بار تعارف و اصرار فی مابین و از آنجا که ابوی قرائت حمد وسوره را صحیح می خواندند و در ضمن از صوت دل نشین وخوبی نیز بر خوردار بودند نماز را با طمئنینه و متانت وبا صدای بلند خواندند.ضمن اینکه قنوت های دونماز را با استفاده از آیات شریفه ۶۵و ۶۶ از سوره ی مبارکه فرقان یعنی: ...ربنا اصرف عنّا عذاب جهنم انّ عذابها کان غَرَاماً انّها سآء ت مستقراً ومقاما ؛قرائت کردند.

در پایان تیمسار سهرابی ضمن تشکر و قدردانی دستی به نشانه ی تقبل ا... و جزاکم ا... خیرا... به ابوی دادند و گفت: حاج آقا، از اینکه نماز را به شکل معنوی و با آرامش وصوت خوش خواندید به شمااحسنت می گویم  و ایشان هم در جواب وبا تبسم عرض کردند: سایه تان مستدام باد... می گذاریم به حساب نظرمبارک و لطف ومحبت جنابعالی تیمسار ؛ اگرچه مشتاق بودیم وخوشوقت می شدیم تا توفیق رفیق می شد اجابت می فرمودید تا به شماعزیزفرمند و سرور فرهمنداقتدا می کردیم.جناب سهرابی لبخندی زدندو سوال کردند: اهل کجایید؟پاسخ داد : مزینانفرمودند: مزینان به چه معناست؟گفتند:  در لغت به معنای تجلی گاه دانشمندان و زادگاه اندیشمندانفرمودند: همه ی ساکنانش مثل شما دانشمند و اندیشمندند؟عرض کردند: اختیار داریدتیمسار ماراچه به این فرمایشات؛متأسفانه بی سوادش منم...؛ بنده اگردانشمند بودم مثل شما تیمسار وژنرال جنودالله می شدم نه یک بابای یک لا قبا و پشمینه پوش !! در کوی نیک نامان مارا گذر نباشدتیمسار...دویست سال بر بُستانی باید بگذرد تا گُلی چون شما بشکفد تیمسار....

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

 

  • علی مزینانی
۲۰
ارديبهشت
۰۲

💠 نام «حسینا» در مزینان...

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

 

✍️ زنده یاد خادم الحسین(ع) حاج حسینا مردی خنده رو و خوش بزم و مردمی که به راستی عمر شریف خود را وقف خدمت به خاندان نبوت و امامت کرد و سال های متمادی در هیئت حسینی مزینان به عنوان عضو هیئت امنا منشاء خدمات شایانی بود که توسعه و بازسازی هیئت به همت او و یاران همراهش محقق گردید..

مرحوم حاج حسین مزینانی معروف به حاج حسینا فرزند زنده یاد استاد ابوالقاسم مزینانی است که اشعار جالبی برای مزینان سروده است .
وی متولد ۱۳۲۸ هجری شمسی در مزینان بوده اما ساکن تهران و مهدیه و هیئت ائمه ی بقیع (ع) پایگاه های مذهبی ایشان بود.
او نه تنها خادم واقعی آل ا... علیهم السلام بود بلکه خدمت به مزینان و مزینانی را افتخار می دانست و در امور مردمی و عام المنفعه نیز ‌پیشگام ‌و پیشقدم .
شادروان حاج حسینا سرانجام در سیزدهم مهرماه سال۱۳۹۶ و درسن ۶۸ سالگی بدرود حیات گفت و پیکرش در آرامستان بهشت علی(ع) مزینان آرام گرفت...
همسر مکرمه آن روانشاد مرحومه حاجیه شوکت کلاته مزینانی است که روز جمعه سیزدهم خرداد ماه مصادف است با چهلمین روز در گذشت آن فقیده ی سعیده

◀️ شاید برای بسیاری از مخاطبین وهمشهریان جالب باشد که بدانند چرا وبه چه دلیل به شادروان حاج حسین مزینانی «حاج حسینا» می گفتند؟

در این ارتباط طی تماس تلفنی که شب گذشته با عزیز ارجمند آقای حاج احمد استاد ابوالقاسم؛ برادر کوچکتر آن مرحوم داشتم ماجرا را سؤال کردم و ایشان هم از آنجا که کاملاً به موضوع وقوف و اشراف داشت بزرگواری و ابراز محبت کردند و پاسخ را این چنین اظهار کردند:

مرحوم ابوی استاد ابوالقاسم (۱۳۶۷_۱۲۸۷ه‍.ش) پدرش یعنی جّد ما مرحوم کربلایی حسن مزینانی و مادرش جّده ی ما مرحومه معصومه کاهکی بوده است.
همسر ایشان که مرحومه مادر ما باشد« صنم داورزنی» است.
استاد ابوالقاسم پدرم: 5 فرزند ذکور به نام های: مرحوم حاج اکبر و حاج حسن و مرحوم حاج حسین مشهور به حاج حسینا و حاج محمود وحاج احمد و 3 فرزند اناث شامل سرکارخانم ها: حاجیه صغری و حاجیه خدیجه و حاجیه زهرا دارد.

از آنجایی که :
1_یکی از دایی های پدرم اصالتاً کاهکی بوده و نامش «حسینا» که حتی در روستای کاهک نقطه ای را اهالی ان دیار به نام ایشان نامگذاری کرده اند وهم اکنون هم پس از گذشت سال ها به همین نام می خوانند و از طرفی رابطه تنگاتنگی در زمان حیاتش با پدرم داشته هرچند که سال ها قبل از تولد برادرم حاج حسین دار فانی را وداع گفته وبه رحمت خدا رفته است ونیز فرزند پسر نداشته است.
2_حاج حسین در اخلاقیات ورفتار همچنین در شکل و قیافه و خلاصه اینکه درسیرت و صورت تا حدودی شبیه به دایی پدرم حسینا بوده است.
3_ پدرم طبع شعر داشته و اشعار جالبی را در زمینه های مختلف ودروصف مزینان سروده و اشعار شاعری به نام حسینا که دوبیتی هایی در وصف عشق ودلدادگی دارد و پدرم آنها را خوانده وهمه را ازحفظ بوده و نیز علاقه ی زیادی به اشعار این شاعر دلداده داشته است لذا این سه عامل موجب گشته تا به اخوی زنده یاد حاج حسین «حسینا» بگوید و او را نیز به همین نام صدا بزند و طبعاً در بین خانواده وهمشهریان به «حاج حسینا» مشهور و نیز به همین نام معرفی شود.
روح بلند همه ی اموات از این دودمان محبوب وخاندان محترم متعالی باد.

🔻شرح حال کوتاهی بر اوصاف حسینا شاعر معروف سیستانی...
هر چند روایاتی که از حسینا در عشق ودلدادگی در مناطق مختلف از شهرهای ایران شده تفاوت های اساسی دارد اما از بین آنها آنچه که به حقیقت نزدیک تراست این است که:
حسینا یکی از شاعران متأخر ایرانی است که از او دوبیتی های زیادی در فرهنگ بومی و محلی ایران به یادگار مانده است.


احتمالاً این شاعر پر آوازه از مردم سیستان بوده که اشعار خودرا در ستایش و مدح دلداده ومعشوقه اش دل آرام یا دل آرا یا مریم سروده است و آوازه ی عشق وعاشقی او در فرهنگ بومی مردم سیستان و جنوب خراسان از جمله سبزوار و روستاهای اطراف این شهرستان به ویژه دیار مزینان و کاهک به خوبی به یادگار مانده است.
وی شعور واحساس وشادی واندوه را با هم در آمیخته که در اشعارش کاملاً متجلی و هویداست و این اشعار سینه به سینه نقل و تا این زمان رسیده است.

🖌علی جعفری مزینانی

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۰۶
فروردين
۰۲

💠لقب طالبی در مزینان

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️ اساتیدی بوده اند که آوازه شهرت ومهارتشان زبانزد بوده است ودر همین دیار مزینان سالیان متمادی شبیه خوانی می کردند و حالا در میان ما نیستند.
مر حوم ملا ابراهیم طالبی مزینانی یکی از این چهره هاست که نسبت به ائمه ی اطهار سلام ا... علیهم ارادت وعشق خاصی داشت.
ایشان در طول بر گزاری مراسم فاخر تعزیه ی عاشورای مزینان به تمام‌نکات ریز و درشت دقت و عنایات ویژه ای داشت وآنها را مورد توجه ومد نظر قرار می داد.

 به طور کلی دودمان و خاندان شریف و محبوب طالبی ها مردمانی هستند خدا‌محور و برخوردار از محاسن وصفات حمیده و اوصاف پسندیده ای همچون: خوشرویی، مهربانی بامحبت و با مودت

فراموش نمی کنیم که؛زنده یاد ملا ابراهیم طالبی بزرگ این خاندان چهره ای متدین وخوش بزم و اخلاق مدار که در هنر تعزیه خوانی چهره ای بود صاحب نام و  شاخص که در روز عاشورای تاریخی مزینان سال های متمادی در ایفای نقش مخالف خوان «عمر بن سعد» آنچه را که در توان داشت دریغ نمی کرد.

 افزون بر هنر تعزیه خوانی ونوحه خوانی  نباید نقش خطیر آن زنده یاد را در اجرای موزیک تعزیه ها وشبیه خوانی ها نادیده گرفت که گاهی طبل می نواخت‌وگاهی هم شیپور و با اموزش وتربیت چهره هایی نظیر: کربلایی عبدالحسین نیکو فر ، مرحوم کربلایی علی خانه خودی وبرادرش کربلایی اصغر سالها در کنار استاد خود مرحوم طالبی به عنوان دستیار در تعزیه روز عاشورا و تعزیه بیستم محرم و قبل از ورود دستگاههای پیشرفته ی موزیک به این دو مراسم شور وحال خاصی می بخشیدند.

زنده یاد حسین طالبی مزینانی رحمت ا... علیه فرزند ارشد ذکور این خانواده با چهره ای گشاده وبشاش و خنده رو وبا روابط عمومی بالا در هنر وحرفه ی خیاطی از چنان تبحر وچیره دستی بر خوردار بود که اکثر خیاطان صاحب نام آن عصر در خیابان انقلاب و منطقه پارک دانشجو ی تهران به نام (خیاطی آریا_مزینانی) وی را خیاطی خلاق وزبر دست می شناختند ضمن اینکه  مشتریانی که سفارش دوخت لباس به ایشان می دادند غالباً در زمره ی چهره های شاخص وسرشناس و از رجال و افراد با نفوذ وشناخته شده روزگار خود بودند واز این وجه مایه ی فخر ومباهات همشهریان...

حاج حسن طالبی مزینانی دومین  فرزند ذکور از این خاندان خیاط ماهری است که بیش از نیم قرن در این حرفه ی سخت و در عین حال مورد نیاز همه ی مردم  استخوان خورد کرده و منشاء خدمات به هموطنان بخصوص به همشهریانش بوده و این رزمنده دوران دفاع مقدس از نظر ایمان و صفات بارز اخلاقی و ارتباطات مردمی سخن را به درازا نکشیم؛ در همین حد اکتفا می شود:
 آنچه خوبان همه دارند؛ حاج حسن یک جا دارد ... سایه عالی شان مستدام باد....

مرحوم حاج محمد طالبی مزینانی کوچکترین فرزند ذکور از این خانواده ورزمنده ی سال های دفاع مقدس نیزدر کنار اخوی بزرگوارش حاج حسن به همین حرفه ی خیاطی مشغول بود که از مردان نیک روزگار و عزیزی کم صحبت و فردی متین وآرام وهمشهری دوست بود وهمین ویژگی ها موجب می شد تا خصائص وصفات خوب ونیکوی آن روانشاد برجسته تر و آشکار ترشود.روحشان شاد ومتعالی باد.

◀️ وجه تسمیه لقب طالبی چه بوده؟
حدود ۲۵ سال قبل ودرآستانه ی عید نوروز جهت دوخت یک دست کت وشلوار به مغازه حاج حسن به نشانی انتهای خیابان سلیمانیه تهران مراجعه کردم
 پس از چند دقیقه گپ وگفت و صرف چند استکان چای؛ ازایشان سؤال کردم سبب اینکه زنده یاد پدرتان شهرت طالبی داشته چه بوده؟
ایشان لبخندی زد وفرمودند: خلاصه بگویم یا مبسوط؟
عرض کردم: به هرصورتی که سرکار صلاح بدانید.
قبل از پاسخ گفتند: فکر می کنید چه دلیلی داشته است؟
عرض کردم :پاسخ های متعددی می تواند داشته باشد.شایدمرحوم ابوی به میوه طالبی علاقه مند بوده ، شاید طالب علم اموزی بوده؟ شاید مصمم بوده تا در جوانی ودر حوزه علمیه درس طلبگی بخواند واز این شایدها واحتمالات فراوان می توان حدس زد.
ایشان ادامه داد: هیچکدام از اینهایی که اشاره داشتید نبوده!!
عرض کردم: پس ممنون خواهم شد توضیح دهید.
حاج حسن عنوان کرد: نام پدرِ پدرم یا پدر بزرگم « ابوطالب» بوده همنام وبر گرفته از اسم ‌مبارک پدرِ مولا وپیشوا ومقتدای مان حضرت امیر(ع)  لذا اهالی وهمشهریان به اختصار ان شادروان را « طالب » صدا می زده اند و از انجا که نه تنها در دیار مزینان بلکه در همه ی روستاهای همجوار در آن روزگار و شاید هم تا به امروز شخصی اسم ابوطالب نداشته و تنها جّد ما مفتخر بوده به این اسم شریف و مبارک درنتیجه فرزندان آن مرحوم ازجمله ابوی ما به« ملا ابراهیم طالبی» مشهور می شوند.

👈درخاتمه شایان توجه است که؛این سه برادر در تزئین نخل ودر کنار دیگر همشهریان متخصص در این زمینه نقش فعال و حضوری تحسین بر انگیز داشتند فلذا خدماتشان را نباید از نظر دور داشت.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۲
فروردين
۰۲

💠 لقب عسکری در مزینان

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️ تاکنون در ارتباط با برخی القاب که به قبیله یا طایفه ای از همشهریان عزیزمان نسبت داده شده در این رسانه اشاراتی داشته ایم تا علاوه بر معرفی این عزیزان نسبت به ریشه یا وجه تسمیه وجودی این القاب اطلاعات و آگاهی های بیشتری به دست آوریم.
 هرچند مطالب منتشرشده بخش کوچکی از زندگینامه این بزرگواران را تشکیل می دهد و محدودیت فضای نوشتاری مانع از آن می شود تا به طور مبسوط و در ابعاد گوناگون به شخصیت وخصوصیات بارز اخلاقی آنان آنگونه که تمایل داریم و انتظار می رود تاحق مطلب ادا شود متأسفانه پرداخته و ادا نشد و نخواهد شد لذا از این بابت شرمنده هستیم.

◀️ یکی دیگر از این القاب به دودمان بزرگ و خاندان شریف و نجیب «عسکری ها » اختصاص یافته است.
   شهرت عسکری دربین تمام همشهریان نام آشنا بوده و خدمات شایان و فراموش نشدنی این بزرگواران به ویژه در حوزه فرهنگ و ادب و شعر و هنر و نیز در کسوت و لباس مداحی و مرثیه سرایی ومعارف اسلامی و تعزیه خوانی و ذاکر آل ا... علیهم السلام زبانزد خاص و عام است.

 عشق و علاقه از یک سو و بر خوردار بودن ازصوت خوش و دلنشین و حزن انگیز وسوزناک از دیگر سوی همگی دست به دست هم داده تا نام این خانواده همچون‌نگینی در دیار مزینان وحتی روستاهای اطراف بدرخشد... .

از جهتی مهمترین ویژگی های اخلاقی این خاندان جلیل القدر؛ گشاده رویی ، شوخ طبعی ، تبسم و خوش رویی در برخورد و تعامل با دیگران، تواضع و افتادگی، اخلاص در امور خدا پسندانه و خیر خواهانه، صراحت لهجه و بیان در حقایق و از همه ی اینها مهم تر عشق و علاقه و خدمت به زادگاهشان مزینان از ویژگی های بارز‌ و منحصر به فرد این دودمان است و همین امر موجب گشته تا شخصیت و جایگاه  آنان در نگاه همشهریان و کسانی که به آنان مجالست و همنشینی دارند متمایزتر و برجسته تر و در عین حال دوست داشتنی تر شود.

اما اینکه چرا و به چه جهت لقب «عسکری» به این خانواده و دودمان محترم داده اند موضوع و سؤالی است که در ادامه شرح آن را می خوانید.

چند سال قبل از زنده یاد کربلایی رمضانعلی عسکری سؤال کردم که چرا به خاندان شما لقب عسکری داده اند؟
آن مرحوم ابراز داشت: به طور دقیق نمی دانم لیکن بهتر است که  از اخوی ها حاج قربانعلی یا حاج شیخ حبیب ا... که اشراف و وقوف و اطلاعات بیشتری به قضیه دارند و در ضمن دقیق تر می توانند به سؤال تان پاسخ بدهند بپرسید.

به سراغ برادر عزیز حاج قربانعلی عسکری رفتم و وی اظهار داشت:

-هنگامی که در اوائل دههٔ سی هجری شمسی(حدود هفتاد سال قبل) و در دبستان امیر شاهی مزینان دانش آموز ومشغول به تحصیل بودم حدود ده سالم بود که شادروان میرزا محمدعلی ضیایی یکی از خدمتگزاران با اخلاص مدرسه در حین انجام کار برای اولین بار به من گفت: «آقای عسکری قدری کنار برو تا  مزاحم کارم نباشی!!» و از آنجا که لقب «عسکری»را برای اولین مرتبه از زبان آن مرحوم  شنیدم با این وجود چندان اهمیتی ندادم و توجهی نیز نکردم.

تا اینکه چند سالی از این ماجرا گذشت و زمانی که تقریباً نوجوان بودم در هیأت وقتی در خواست می کردند تا نوحه یا ذکر مصیبتی بخوانم وهمینطور مرحوم اخوی حاج شیخ حبیب ا...  سردمداران هیآت و دیگر پیشکسوتان؛ بنده و دیگر اخوی ها را به لقب عسکری به مستعمین معرفی می کردند و این در حالی بود که نه بنده و نه اخوی ها و نه حتی همشیره ها  نمی دانستیم که چرا و به چه جهت مارا به لقب عسکری صدا می زنند و معرفی می کنند!

حاج قربانعلی در ادامه خاطر نشان کرد: تا اینکه به فکر افتادم  از مرحوم ابوی کربلایی حسن که به شغل پیشه وری و دکان داری یا همان مغازه داری و کسب و کار اشتغال داشت سؤال کنم. زنده یاد پدرم تصریح کردند: «با توجه به اینکه تولد من در شب هشتم ربیع الثانی مقارن بوده با فرخنده میلاد با سعادت یازدهمین پیشوای شیعیان جهان حضرت امام حسن عسکری سلام ا... علیه  لذا مرحوم پدرم (پدر بزرگ شما) به یُمن و مبارکی چنین شبی اسم مرا «حسن» انتخاب کرد و چون آن امام همام و سبط رسول و مقتدای اِنام لقب «عسکری» داشتند همشهریان به من و شادروان اخوی کربلایی محمدتقی عموی شما و خلاصه ی کلام اینکه به دودمان و طایفه و ذریه و فرزندان ما لقب و شهرت #عسکری دادند.»

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۸
اسفند
۰۱

مش قربون چای خور

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی



اصل داستان و این خاطره بر می گردد نزدیک به صد سال قبل
 در دیار مزینان شخصی بوده که علاقه شدیدی به نوشیدن چای داشته و در ضمن اهل مطالعه وبا معلومات وصف ناپذیر...
وی در خانه ی خود با کاسه چای می خورده!! و نامش قربان بوده از این رو آن مرحوم به«مش قربان چای خور» مشهور می شود.

مش قربون تا زمانیکه در منزل خود یا مهمانی های خانوادگی به نوشیدن چای سر گرم بوده  مشکلی نداشته لیکن وقتی به مراسم ختم یا از این دست مجالس می رفته؛ چای خوردن برایش یک مشکل و یک مسأله ی مهم و درد سر ساز بوده که به سادگی امکان عبور از آن برایش فراهم نبوده! چرا که بیش از دو استکان امکان‌نوشیدن چای ‌نداشته است.

از این رو به فکر چاره می افتد که چگونه وبا کدام‌فرمول یا روشی می تواند مشکل خودرا حل کند؟تا اینکه پس از مدت ها فکر کردن راه حل مسأله را به شرحی که در ادامه می خوانید پیدا می کند.
 
مش قربون با خود می گوید: خب وقتی به مجالس بروم حداکثر دو استکان چای علی القاعده حقم هست که در کمال احترام جلوم خواهند گذاشت ومن هم طبعاً نوش جان خواهم کرد .
او برای سومین و چهارمین و .....به شرح ذیل عمل می کنم.

وی جزو اولین نفراتی بوده که به محض شروع مراسم در هیآت یا مساجد شرف حضور پیدا می کند و پس از صرف دو استکان چای از اینجا به بعد دقیقاً روبروی درب ورودی می نشیند به طوریکه هر فرد یا مستمع تازه واردی را بتواند رصد کند.

فرض بفرمایید که شخص «الف» وارد می شود و مش قربان از جای قبلی خود بلند می شود و کنار شخص «الف » می نشیند.
 از این لحظه به بعد به فردی که مسؤول چای دادن بوده زل می زند و آنقدر نگاهش می کند تا اوهم تصادفاً ‌ نگاهش به مش قربون بیفتد واز آنجایی که نمی خواسته مجلس دستخوش بی نظمی گردد صدا نمی زده وبا دست اشاره می کرده؛ به این معنا که بیا نزد من عرضی دارم.
وقتی مسؤول چای می آمده می گفته:دریای وَرَع و عرفان و از کِبار آقای« الف » تازه تشریف فرما شده اند و چای میل نکرده اند لطف بفرمایید برای ایشان چای خوشرنگ بیاورید.... درضمن یک چای رنگ ورو رفته نیز برای نوکرتان(مش قربون) مرحمت فرمایید.

پس از اینکه چای سوم را می خورد مجدداً نگاه به درب ورودی می کند تا ببیند تازه وارد بعدی کیست وکجا می نشیند.
فرض کنید این بار تازه وارد آقای «ب »باشد و باز به همان روش قبل با تغییر جای خود ودرکنار شخص «ب » می نشیند ومجدداً با اشاره ی دست مسؤول چای را که غالباً در وسط مجلس به پذیرایی مشغول است متوجه خود می سازد و می گوید:
آفتاب کَرَم واحسان ومستوره ی سِتر دراخلاص جناب مستطاب آقای «ب » تازه وارد شده اند لذا چای میل نفرموده اند... احیاناً فراموش نفرمایید چای تازه دَم بیارین ..‌..و چنانچه  قبول زحمت فرمایید و یک چای کم رنگ و تلخ ناقابل وبی خاصیت هم برای چاکرتان(مش قربون) بیارین.... جزاکم ا..‌ خیرا....

بدین ترتیب اولاً: مرحوم مش قربون گل گلاب این ادبیات را عمداً طوری بکار می برد تا فرد توزیع کننده چای را مجبور به آوردن چای کند.ثانیاً:تا حد کمی سیر چای شود ونیز تا اندازه ای شنگول و منگول مکان مراسم را ترک گوید.

📣نقل خاطره از مرحومان: حاج غلامرضا صدیقی و ابوی حاج محمد جعفری/عکس تزئینی است

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۱
اسفند
۰۱

💠چاپلوس

🖌نویسنده؛ فرشته کوشکی

دکتر علی شریعتی مزینانی از خان ها و اشراف دل خوشی نداشت و از چاپلوسی نزد آنان خوشش نمی آمد در مراسمی که برای ختم عمویش ( شیخ قربانعلی) به مزینان رفته بود. همراه با حاج حسین تاج در مجلس حاضر می شوند، در همین زمان خان فرومد برای عرض تسلیت و همچنین دیدار دکتر و پدرش وارد مجلس می شوند. در این باره حاج حسین چنین می گوید:

 ✍️«خان فرومد آمد، استاد شریعتی با خان و عدّه ای دیگر در یک جا جمع بودند. دکتر و من در اطاق دیگر بودیم. من می خواستم بروم، باد تندی می وزید، تا من می خواستم برخیزم، دکتر با اشاره گفت: پسر عمه کجا می روی؟ بنشین.
 یک پالتویی روی دوشش بود، از من خوشش می آمد، چون زیاد از او سؤال می کردم، در ضمن، اینجا هم صحبتی هم نداشت و تنها بود. در این زمان، آق شیخ محمود ( پسر عموی دکتر ) از اتاق مجاور آمد و گفت : آقای دکتر، خان است.
دکتر گفت: من  با خانها سر و کاری ندارم. بابا(استاد شریعتی ) هست. یعنی ( نیازی نیست من بیایم ).  چند بار این موضوع تکرار شد و هر بار دکتر گفت: دست از سر من بردار. من گفتم: دکتر، شاید خان جویای حال شما شده است و این ها قول دیدار شما را داده اند و به دنبال شما فرستاده اند. گفت : این طور است؟!! دکتر بلند شد، همین طور که پالتویش روی دوشش بود و یک لِنگ جورابش در پایش و لنگه دیگر در دستش، حرکت کرد و رفت به اطاق مجاور.

وقتی نشستند. خان فرومد داشت از خاطراتش و دوران زندگیش و سلطنت خودش و اینکه با شاه کجا رفتیم، صحبت می کرد(همزمان پدر دکتر با بی اعتنایی سیگارش را می کشید) او از هواپیمایی که سوار شده  و سگی که آنجا بوده و از پیشرفت و ترقی در حکومت پهلوی با افتخار تعریف می کرد. در این زمان پدر دکتر ( استاد محمد تقی شریعتی ) رو به دکتر کرد و گفت: علی. گفت: بله پدر. استاد گفت: جوابش را بده. دکترگفت: حاج آقا خودتون جوابش را بدهید. پدرش دوباره تکرار کرد. برای بار سوم با تندی گفت: علی! جوابش را بده. دکتر گفت: آقای نصرت (نام خان فرومد نصرت الله خان بود) این فرومد شما در  1400یا1600 سال  قبل بیمارستانی داشته  که 800 دوشیزه در آنجا نرس بوده اند و ابن یمین در آنجاست و  آن زمان نرس توش بوده حالا تو افتخار می‌‌کنی که سوار هواپیما شده ای که سگ در آن بوده و به آن  می بالی خوب همراهش هم سگ بوده؟!

خان گفت: مگر در آن زمان نرس بوده؟! دکتر  گفت: بله. در زمان پیامبر(ص) هم نرس بوده  سپس جریان دختر نابالغی که در بین زنان دیگر همراه پیامبر(ص) در زمان جنگ بوده و در بین راه بالغ شده را برای وی تعریف کرد. سپس گفت: این تقسیم اراضی که از آن نام می بری، این احمق ( منظورش شاه بود)چه کاره است، نصرت (نمی گفت خان)این به شکست منجر می شود به جایی نمی رسد. این کار در 2400 سال پیش در شرق به وسیله یکی از سلاطین، این تقسیم اراضی شده است و این می خواهد تقلید از آنها کند.  

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۸
اسفند
۰۱

🌐 نام خانوادگی مزینانی را تغییر ندادم

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️حاج حسن ناطقی مزینانی از پیشکسوتان و تعزیه خوانان مزینان بود که نه تنها در روز عاشورا سالها نقش جناب حر را به زیبایی هر چه تمام تر ایفا می نمود بلکه در ایام دهه ی اول محرم و مناسبت های دیگر درنقش موافق خوان با صدای رسا و دلنشینش به فضای تعزیه خوانی شور و معنویت خاصی  می بخشید.

محمد رضا ناطقی مزینانی فرزند خلف آن مرحوم  بعد از درگذشت پدرش راه او را ادامه داده و به ایفای نقش جناب حر در روز عاشورای تاریخی مزینان پرداخت.

محمدرضا می گفت :

-از آنجایی که نام خانوادگی همه ی ما شامل  پدر، برادران و خواهرانم درشناسنامه  ناطقی مزینانی بوده و تنها من از میان آنها نام خانوادگی ام مزینانی است، بارها مرحوم پدر می گفت :که خوب بابا جان، نام خانوادگی ما ناطقی مزینانی است ؛ چرا  تو اقدام قانونی بعمل نمی آوری تا  مشخصات شناسنامه ات را تغییر دهی به ناطقی مزینانی؟ من هم در پاسخ می گفتم:  هر زمانی که وقت اقتضاء کند  به ثبت احوال مراجعه خواهم کرد و دستور و اوامر شما را به دیده ی منت اجرا خواهم ساخت و از این بابت لطفا نگران من نباشید. او هم می گفت بسیار خوب ،ببینیم و تعریف کنیم .ان شاء الله همین خواهد شد که محمدرضا می گوید!
تا اینکه درسال ۱۳۵۵ سرباز وظیفه شدم و پس از طی دوره ی آموزشی بقیه ی مراحل خدمت نظام وظیفه را در گارد شاهنشاهی سابق و بعنوان سرباز عادی گذراندم و در پایان سال ۱۳۵۶ منقضی خدمت شدم و از من بخیر و از آنها هم به سلامت.

در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ و باشروع جنگ تحمیلی ، از سربازان منقضی خدمت با عنوان احتیاط زیر پرچم،امر کردند تا خود را معرفی کنند.من که پس از معرفی برابر آن فرا خوان در یکی از واحدهای ارتش و در شهر آبادان و در جبهه ی ذوالفقاریه مدت طولانی به دفاع از میهن و سرزمینم و انقلاب اسلامی مشغول بودم مدتها گذشت درجبهه بودم و به دیدار خانواده ام نائل نشدم و دلم برای زیارتشان  بسیار تنگ شده بود تا اینکه با اصرار توانستم از فرماندهانم مرخصی یک هفته ای  بگیرم تا قدم به خاک پاک مزینان بگذارم و درضمن از خانواده و اقوام و همشهریان دوست داشتنی حالی بپرسم و مجدداً با انرژی و نیروی بیشتر و تازه نفس تر از قبل به واحدمربوطه ام در جبهه ی ذوالفقاریه بر گردم.من به اتفاق چند نفر از دوستان سرباز دیگرم که آنها مزینانی نبودند اما شرایط مان مشابه بود با لنج خود را به شهر خرمشهر رساندیم.
اما به مدت یک روز هر چه تلاش کردیم  درهیچ یک از شهرهای آن اطراف نتوانستیم بلیط قطار یا اتوبوس یا هر وسیله ی دیگری تهیه کنیم و مانده بودیم مستأصل که چه فکری کنیم تا مشکل حل گردد و از مرخصی که با چه زحمتی گرفته بودیم نهایت و کمال استفاده  بهینه را  با توجه به بعد راه طولانی ببریم.
تا اینکه بهر زحمتی بود خود را به شهر اهواز رساندیم تا بلکه از هوا پیمای(ساها) متعلق به نیروی هوایی ارتش درصورتی که خداوند  عنایت کند استفاده نماییم .

هرچند می دانستیم که  تصورش هم غیر ممکن به نظر می رسید چه رسد به تحقق خواسته!! و آنجا هم با دربسته و پاسخ منفی مواجه شدیم.تا اینکه همگی نا امیدانه و مأیوسانه داشتیم بر می گشتیم به واحد مربوطه در ذوالفقاریه و قید مرخصی را بهر صورتی که بود زدیم.

هنوز از محوطه ی فرودگاه خارج نشده بودیم ،جناب سرگرد و چند نفر جناب سروان ناآشنا از رو برو می آمدند به طرفشان رفتیم تامشکل را با آنها در میان گذاریم تا  بلکه خداوند عنایتی فرماید و راه علاجی پیدا شود.
من که با دوستانم همگی لباس سربازی بر تن داشتیم پس از ادای احترامات نظامی مسأله را با جناب سرگرد درمیان گذاشتم و ایشان هم به محض اینکه چشمش به اتیکت لباسم افتاد که نوشته شده بود (سرباز وظیفه محمد رضا مزینانی) از من پرسید که همشهری دکتر شریعتی مزینانی هستی ؟گفتم : بله جناب سر گرد! گفت: خوش به حالت ، گفتم : ممنون از لطف شما ، گفت : دکتر را دیده ای ؟ گفتم بله یک بار ؛ گفت خوشا به سعادتت ، گفتم : شما هم خوش خبر باشید، گفت : کی دیدیش ؟ گفتم : زمانی که برای اقامه ی  عزای عمویش مرحوم شیخ قربانعلی شریعتی به مزینان آمده بود. گفت : عجب ؟ بگو ببینم از نزدیک دیدیش یا از دور ؟ گفتم از نزدیک و آن زمانی بود که پدرم از ایشان درهمان چند روز اقامتشان در مزینان، روزی را آن هم برای چند ساعت استراحت از ایشان دعوت بعمل آورد تا به منزل مرحوم پدر تشریف بیاورد و دکتر هم قبول کرد و آمد. مرحومه مادرم ،سینی چای بهمراه میوه و تنقلات دیگری آماده کرد و به من گفت مادر( محمدرضا ) سینی چای ومیوه و تنقلات را ببر تو اتاق برای مهمانها و من هم گفتم به چشم
وقتی وارد اتاق شدم به دکتر و جمع دیگر سلام کردم وچایی و میوه وتنقلات راگذاشتم جلو دکتر ودیگر مهمانها ،دراین لحظه بود که توفیق یار شد و برای اولین  و آخرین باربود که دکتر را زیارت کردم. جناب سر گرد اظهار داشت ،کاش پدرمن از دکتر دعوت می گرفت تا تشریف می آوردند منزل ما تا به زیارت او مفتخر می شدم.

بهر صورت  وقتی جناب سرگرد متوجه شد که آواره هستیم از اینکه وسیله نیست، گفت: با من همراه شوید  تا شماها را به تهران ببرم ، همگی خوشحال و بدنبال او راه افتادیم  و ما را سوار هواپیمای C.130  نمود و هواپیما به سمت اصفهان پرواز کرد و با توقف کوتاهی در آنجا و با پرواز مجدد به تهران رسیدیم.ناگفته نماند که جناب سر گرد موصوف که الآن نامش درذهنم نیست، خلبان هواپیما و آن چند نفر جناب سروان کمک خلبان یا اینکه مسئولیت دیگری داشتند.تا اینکه خودم را با اتوبوس از تهران به مزینان تجلی گاه دلها رساندم.

وقتی آب از آسیاب افتاد به مرحوم پدر گفتم که لطفا اصرار نفرمایید تا نام خانوادگی ام را تغییر دهم !! یا اینکه پسوند و پیشوندی به مزینانی اضافه کنم .
والدم گفت: چرا ؟ و من این خاطره را برای مرحوم پدر تعریف کردم که اگر عنایت خدا و اسم  مزینانی و دکتر شریعتی  نمی بود من الآن در آغوش گرم خانواده ام نبودم  !!!شادروان پدر قدری خندید و اظهار داشت: هر طور که دلت خواست موافق نظرت هستم  و منبعد دراین موضوع خاص اصرار نخواهم ورزید.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۴
بهمن
۰۱

🔵پست و تلگراف مزینان

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی


حدود سی سال قبل یکی از دوستان دانشمندم که با اینکه مزینانی نیست اطلاعات خوبی از مزینان دارد و همیشه از مزینان به عنوان روستایی با مردمان سر زنده ؛ فهیم؛ متدین و خوب  یاد می کند مجله  سروش را که صاحب امتیاز آن صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است نشانم داد .
دراین ماهنامه که بنا به مناسبت های ویژه ای ازجمله هفته یا روز بزرگداشت پست و تلفن وتلگراف درگذشته یا وزارت ارتباطات و فن آوری اطلاعات امروز دو صفحه آن اختصاص داده شده بود به گرامیداشت یا پاسداشت این روز و گزارش جامع ومبسوطی از روند پیشرفت پست و تلگراف از آغاز تا آنروز دردوره های قاجار؛ پهلوی وجمهوری اسلامی به ضمیمه  چندین تمبر گوناگون زیبا و دیدنی بعنوان یاد بود که بمناسبت هایی توسط آن وزارتخانه درادوار گذشته چاپ شده بود توجهم را جلب کرد.
در یکی از این تمبرها که بگمانم درسال 1298 شمسی چاپ شده بود تصویری زیبا ازیک تمبر که در ذیل آن نوشته شده بود « پست مزینان» زینت بخش موزه یا نمایشگاه شده بود و خودنمایی می کرد.
 با دیدن این تصویرچشم نواز و آن زیر نوشته غرورم از خوشحالی مانند هرمزینانی دیگری به اوج خود رسید.
 نمی دانید تا چه اندازه از دیدن این تصویر خوشحال کننده ؛خوشوقت شدم! و همان لحظه به یاد این بیت شعر معروف افتادم.
سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی
که ماهم در دیار خود سری داریم و سامانی

بعد از مشاهده تصویر مذکور بدلیل اینکه گزارشگر؛ رپرتاژ مورد بحث  را از موزه تمبر آنجا تهیه کرده بود و توضیح داده بود که نمایشگاهی به همین منظور از سوی آن وزارتخانه ترتیب داده شده است آنهم  بمدت ده روز به نمایشگاه مذکور مراجعه نمودم و این تصویر جالب توجه و مورد نظر را که در ابعاد بزرگ و در قاب مخصوص و شکیل و رنگی مثل دیگر تصاویر به دیوار نمایشگاه نصب شده بود ملاحظه کردم. .
شور و نشاطی که از این رهگذر همه وجودم را فراگرفته بود مزیدی بود بر احساسات وصف ناشدنی ام وآن اینکه نام مزینان درموزه این وزارتخانه می درخشد.برای هر مزینانی مایه ی مباهات و خرسندی است.

ای کاش در آن زمان موبایل می بود تا با گرفتن تصویری از آن و ظاهر ساختش در پستخانه یا مخابرات مزینان بعنوان قدمت تاریخی نصب می شد تا علاوه بر تعمق و تفکر در جایگاه شایسته مزینان و با دیدن آن ازاین رهگذر شور وشعف زائد الوصفی درهر بیننده ای متجلی می گشت تا خاطره جالبی  باشد افزون برهمه افتخارات دیگر مزینان ما که چنین جایگاه شایسته و منحصر به فردی در گذشته های دور داشته است.
ناگفته پیداست که این افتخار سوای همه موهبت های دیگری است که برخی از آنها در شاهدان و دیگر رسانه های محلی به تناسب حوصله خواندن مخاطبین تا کنون نوشته شده و از نظر بیشتر شما فرهیختگان و محبوبان گذشته یا توسط دیگر همشهریان شفاهاً به سمع و نظرتان رسیده است.
البته موزه مذکور در حال حاضر همه روزه به استثنای ایام تعطیل به نشانی میدان امام خمینی (ره) درتهران به روی علاقمندان باز است.

🔴درقسمت قبل اشاره داشتیم که بطور دقیق  پست و تلگراف خانه در مزینان قریب 140 سال قدمت دارد و بنای آن از همان ایام تا حالا در همین نقطه فعلی بوده و همچنان آغوش باز خود را برای مهمانانش گشوده است.
 خاطره ای که امروز می خوانید مربوط است به اینکه چگونه مزینان توانست از نعمت داشتن پست و تلگراف بهره مند گردد؟

آنطور که دعا گو از بزرگان مزینان در سالهای دور شنیده ام و آنها هم به همین اعتبار ازنسلهای ماقبل خود به یاد دارند داستان به این صورت بوده که:
🔴در ابتدا وقتی کارگزاران وقت در آن ایام مصمم اند تا در مزینان آنهم با توجه به شرایط ویژه ای که داشته از جمله قرار داشتن درمسیر جاده ابریشم و در بین راه شاهرود به سبزوار و همجواری با تعداد زیادی روستا و.... پستخانه را به این روستا بدهند اهالی یکی دو تا از روستاها که بنا ندارم بدلیل ایجاد شکاف در وحدت از آنها نامی ببرم با این تصمیم مخالفت داشته اند! و مدعی بوده اند که باید روستای ما از این فرصت منتفع باشد نه مزینان!!!
هرکدام هم شواهد و قرائنی دال بر این ادعا داشته اند و از هر موقعیتی برای به کرسی نشاندن تصمیم خود دریغ نکرده اند و تمام سعی وتلاش خود را در این راه حتی با دولتمردان آن روزگار مصروف داشته اند تا روستای خود را برای کسب این امتیاز نسبت به مزینان محق جلوه دهند که درنهایت به پیشرفت وآبادانی زادگاه و روستایشان و رفاه بیشتر هم ولایتی هایشان منجر شود.
🔴وقتی چنین رقابتی مشاهده می شود و بزرگان مزینان متوجه می شوند که این تلاشها و رفت وآمدها حتی به تهران و مشهد هم کشیده شده  اینجاست که ریش سفیدان مزینانی فرصت را از دست نمی دهند و بیکار نمی نشینند.
درنشستی آن زنده یادان و با مشورت و چاره اندیشی درنهایت متفق القول می شوند که به شرح ذیل عمل کنند زیرا براین باور بودند که تنها راه فائق آمدن بر مشکلات و موانع وحدت است نه تشتت و پرا کندگی
.... براین مبنا آنها در ابتدا منزلی وسیع توسط یکی از مزینانی های خیّر و نیک اندیش درهمین محل فعلی مخابرات به رایگان به پست وتلگراف واگذار میکنند و این اقدام را به گوش مسئولین امر می رسانند که ما ساختمان هم برای مخابرات در اختیار گذاشته ایم و نیاز نیست تا مخابرات هزینه کند وساختمان یا مکانی را از بودجه خودش تدارک ببیند.
🔴وقتی مسئولین امر از شهرستان تا استان و تا پایتخت متوجه می شوند که هر روستا تلاش می کند تا مخابرات را به روستای خود ببرد مقامات پیشنهاد می دهند برای رفع مشکل خود بزرگان یا اهالی به تفاهم بر سند تا قضیه فیصله یابد و برای ما تفاوت نمی کند که پستخانه در کجا باشد؟ هر‌چند پر واضح است« مزینان» استحقاق بیشتری دارد.
رایزنی ها و گفتگوهای بزرگان روستاها بی حاصل بوده و هر کدام بر طبل حقانیت خود در این جهت می کوبند.
تا اینکه پس از مدتی نسبتا طولانی فصل الخطاب استاندار وقت خراسان تعیین می گردد و موافقت می شود که تصمیم ایشان حتی برای رده های بالا از جمله وزارتخانه قابل اجرا باشد.
🔴اهالی مزینان وقتی متوجه می شوند که فصل الخطاب؛ صلاحدید شخص استاندار است هر روزه چند نفر متشکل از مرد و زن در ساختمان واگذار شده دور هم جمع می شوند و به نشانه این‌که ما پستخانه می خواهیم از صبح ‌تا شب درآن بنا می نشینند.
تا این که خبر نشست به گوش استاندار وقت می رسد و خود شخصا بهمراه چند نفر از همکارانش از مشهد به مزینان می آیند و گفتگویی صورت می گیرد بااین مضامین...

 استاندار:
سلام؛ چرا اینجا نشسته اید؟
مردم:
سلام علیکم؛ ما پست و تلگراف می خواهیم!
استاندار:
درخواست پستخانه مقدماتی دارد روشهای قانونی می طلبد وباید از مسیر قانون و مقررات طی شود نه به این شیوه ای که اتخاذ کرده اید!!! این شیوه تبعات منفی دارد و نوعی جرم است.
مردم:
جناب استاندار؛ از کجا ما بدانیم که این روش  نوعی جرم تلقی می شود؟
استاندار:
شما باید سطح اطلاعات و آگاهی های خود را بالا ببرید تا بفهمید که این حرکت نوعی اعتراض بوده و مجرم تلقی خواهید شد!
مردم:
جناب استاندار آیا بهره مندی از پست و تلگراف در ارتقای سطح آگاهی های مردم مؤثّر است یانه؟
استاندار :
 قطع به یقین این چنین است که شما می فرمایید.
مردم:
بسیار خوب جناب استاندار ما از فرمایشات جنابعالی استفاده می کنیم و عرض ما اینست که به ما مخابرات بدهید تا سطح آگاهی هایمان ارتقاء یابد تا بدانیم که این نوع حرکت جرم تلقی می شود .
وقتی استاندار با این نوع پاسخ منطقی  مواجه میگردد وحرفی برای گفتن ندارد دستور می دهد تا پستخانه به مزینان داده شود.
آری اینچنین بود برادر

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۲
بهمن
۰۱

💠 آبروی مؤمن

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️سال ۱۳۴۵شمسی در بازار مزینان بودم، بزرگترها تقریباً در وسط بازار مشغول صحبت بودند بخصوص اینکه فصل بیکاری کشاورزان بود و می گفتند: در طول پنجاه سال زندگی در مزینان که ما به یاد داریم فقط یک مورد طلاق آن هم به دلیل پزشکی نه عدم تفاهم زوجین صورت گرفته است ! مرحوم شیخ قربانعلی شریعتی رضوان ا.‌‌..تعالی علیه که از فلاسفه ی زمان و عصر خود بودند و محیط به اکثر علوم جدیده و قدیمه بر حسب اتفاق شرف حضور داشتند.

شخصی که عادت داشت از همهٔ رمز و راز اتفاقات و حوادث چه تلخ چه شیرین چه عمومی چه خصوصی مردم مطلع باشد از جمع موجود پرسید دلیل و علت جدایی فلانی از فلانی چه بوده؟ یک نفر از جمع حاضر تا می خواست پاسخ شخص سئوال کننده را بدهد من دیدم مرحوم حاج آقای شریعتی به آرامی دست بر دهان ایشان گذاشتند و فرمودند:
-حق نداری به سئوال پاسخ دهی!

دیگران پرسیدند: چرا حاج آقا؟

شیخ قربانعلی:
-شما حتی اجازه ندارید در مورد همسر خودتان که حق شرعی و قانونی بر او دارید اظهار نظر کنید چه برسد به همسر دیگری که نه شرع و نه عرف و نه حدود قانون این اجازه را به شما می دهد! مضافاً اینکه حق نداریم به هر سئوالی پاسخ دهیم!   پس از آن  به شخص سئوال کننده محترمانه گفت:لطفاً قبل از بیان هر سئوال به تبعات آن فکر کن ،کمی هم اندیشه کن پیرامون یک موضوع ...
دیگران به سفارش و تأکید معظم له گوش دادند و عمل کردند.

این نوعی بیان فضیلت های اخلاقی بود که درجامعهٔ آن زمان در بین اکثریت قاطع مردم ساری و جاری بود و طبیعی است که وقتی فضای حاکم بر جامعه مبتنی بر فرمایشات گهر بار اولیای دین باشد و مردم خود را مقیّد به لزوم  رعایت دستورات و فرامین الهی و اسلامی بدانند و به آنها عمل نمایند خروجی و نتیجه اش، برخورداری از مواهب و سعادتمندی در دنیا و آخرت خواهد بود.

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۲
دی
۰۱

 💠 شاه مزینان

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی
 

✍️ همه ی ما کم‌ و بیش معانی دو واژه ی «سخاوت» و «شاه» را می دانیم با این وجود خالی از لطف نیست تا فرازهایی هر چند‌کوتاه دراین باب نگارش شود.

لغت شناسان سخاوت را به : دست ودل بازی، بخشندگی، جود، کرم ، نان دهی ، جوانمردی و....معنا کرده اند.
متضاد یا نقیض آن را :تنگ چشمی،حسود، امساک، زفتی نوشته اند.
گفتنی است که: سخاوت وسخاوتمندی سیره و در زمره ی اخلاق انبیای الهی و امامان صلوات ا... علیهم بوده و آن را یکی از ستون ها وپایه های ایمان می دانند.
در این ارتباط پیامبر عظیم الشأن اسلام و اشرف مخلوقات عالم(ص) می فرمایند:
اولیای خدا از جهت فطرت وذات سخی هستند.

اما لغت یا واژه «شاه» به معنای: فرمانروا، امیر، پادشاه، آن کس که بر کشوری حکومت کند، تاجدار ، سلطان ، مَلِک ، شهریار، خدیو، خسرو و... است.
خلاصه ی کلام اینکه لفظ شاه هر نامی که داشته باشد به مفهوم: رهبر و پیشوا و پیشگام بوده وحتی در منابع ودر اشعار و در متون به  امامان یا امام زادگان علیهم السلام نیز شاه یا شاهزاده یا سلطان اطلاق شده است از قبیل: شاه نجف؛ مراد حضرت علی، سلطان خراسان مراد امام رضا، شاه عبدالعظیم مراد عبدالعظیم حسنی ، شاهزاده علی اکبر، شاهزاده علی اصغر و..... علیهم السلام.

◀️ نیاز به توضیحات اضافی ندارد که همشهریان معزز مزینانی در ادوار گذشته لقب«شاه»به صورت پیشوند یا پسوند به آخر یا اول نام کوچک طبقه و قبیله خاص از اهالی داده اند و آنان را به این نام خواتده اند والانم پس از گذشت سال ها فرزندان واولاد آنها را به همین شیوه وصفت می خوانند مانند علیشاه، شاه محمد ...که علاوه بر عینیت بخشیدن به واژه پر بارسخاوت در شناسایی و معرفی دقیق آنها نیازی به طول و تفصیل نداشته باشد و به سرعت در نزد مخاطب نیز معرفی شوند.

گفته شده که مرحوم « محمد مزینانی» مشهور به « شاه محمد » جّد بزرگ طایفه ی فعلی از همشهریان؛ چهره ای بوده مردم دار، مؤمن وخدا جوی و دست و دل باز و بخشنده و در یک کلام سخاوتمند و کریم  هر چند که از مال دنیا بهره ی کافی نبرده اما پر واضح است که شخص یا اشخاص بخشنده برایشان تفاوتی نمی کند که غنی باشند یا غیر آن،چرا که در نگاه آنان موضوع سخاوتمندی و بخشندگی ملاک عمل است لذا به این سبب که آن روانشاد از هر نوع خدمت مادی ومعنوی به دیگر بندگان خدا  به ویژه نیازمندان در حد مقدورات دریغ نمی کرده است و در این قلمرو حتی پیشگام‌ و پیش قراول بوده فلذا اهالی به وی لقب «شاه» می دهند که در نهایت وی را«شاه محمد» صدا می زنند.

در موضوع سخی بد نیست تا اشاره ای شود به اینکه :
فردی بوده عالم و فرزانه که تمام دارایی خودرا به نیازمندان بذل وبخشش می کرده و زمانی هم که پولی در بساط نداشته از دیگران قرض می گرفته تا به درخواست کنندگان بدهد!!
 شب هنگام نیازمندی به منزل او مراجعه ودرخواست کمک می کند. به این سبب که پول نداشته و امکان قرض کردن نیزدرشب فراهم نبوده دو عدد بادیه(کاسه) مسی از منزلش بر می دارد وبه نیازمند می دهد ومی گوید: برو بفروش وحاجتت را برآورده ساز!!
پس از گذشت چند روز خانواده اش متوجه می شوند که بادیه ها نیست و اظهار می دارند دزد برده است ! این عالم با سخاوت و وارسته می گوید: بی جهت دزد را متهم نکنید. من آنهارا به مستحقی داده ام!!

برابر نقل قول همشهریان: شاه محمد بیش ازیک فرزند ذکور به نام «حسن» نداشته اما آن زنده یاد بر خلاف پدرش؛ عیال وار بوده و خانواده ای داشته است تا حدودی پر جمعیت و از دو همسر جمعاً ۱۰فرزند

مرحوم «محمد شاه »جد اعلا و نیای بزرگ این دودمان محترم علاوه بر دارا بودن صفت دست ودل بازی از طبع شعر نیز در حد زیادی بهره مندبوده که در حال حاضر شاعر توانمند وفرهیخته آقای اکبر علیشاه و سرکار خانم طیبه علیشاه فرزند عباس نویسنده و داستان سرا؛ چهره هایی از این تبارخوشنام اند.
گویی این دو هنرمند با ذوق؛ این میراث پر ارزش را از اجدادشان به ارث برده اند که برخی ازآثار آنان در همین رسانه انتشار یافته و مخاطبین استفاده ی لازم را نیز برده اند.

در خاتمه ی نگارش؛توجه شما خوبان را به یک رباعی دلنشین که شادروان« شاه محمد » حدود۱۵۰ سال قبل و به هنگام دامادی ودرشب عروسی تنها پسرش زنده یاد «حسن » با گویش مزینانی سروده وخوانده است و با استقبال مهمانان وحضار مواجه گشته معطوف می داریم.

سرانگوشتات حنای تَزه دَرَه
دِچشمونت خمار اِندزه دَرَه
به قربون کریمیی خدا رُم
عروسیت در مزین اَوَزَه دَرَه
تَزَه= تازه ،نو
دَرَه= دارد
اِندزه= اندازه
رُم= بروم
اَوَزه= آوازه، شهرت
مزین= مقصود دیار مزینان است.
روح بلند در گذشتگان از این دودمان شادباد .ان شاء ا...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۱۴
دی
۰۱

💠 لقب «دیمه.....»

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

 ✍️خانواده ی بزرگ و جلیل القدر« دیمه» نیز یکی دیگر از این مجموعه است که حُسن اخلاق و اوصاف حمیده وپسندیده وخوش رویی در گفتار ورفتار و کردار آنان به خوبی متجلی وپیدا ست

حُسن خلق از اعظم ترین نعم الهی است که موجب بسط رزق ومحبوبیت نزد خالق و مخلوق می گردد و باعث راحتی انسان در زندگی است از این رو افرادی که متصف به اخلاق نیکو هستند به درجات عالی وکمال مطلوب نزدیک ترند.
برابر فرمایش حضرت ختمی مرتبت(ص) خُلق نیکو لطیف ترین حقیقت در آیینه است وسنگین ترین وارزشمند ترین گوهر در ترازوی عمل وچون انگشتر که زینت دست است.خوش خُلقی و خوش خویی نیز زینت انسان است.

◀️ اما چرا به این خانواده ی محبوب وتبار آنها  لقب« دیمه » داده اند؟  

در ابتدا لازم است گفته شود؛ زنده یاد حاج محمد مزینانی که بعدها به «حاج محمد دیمه» مشهور شد چهار پسر ویک دختر دارد به نام های مرحومان حاج‌اکبر و حاج اصغر‌ودو پسر ویک دختر دیگر که خوشبختانه وخدارا شکر درقید حیات اند  شامل: آقایان غلامرضا وغلامحسین ‌و سرکار خانم ربابه

آن طور که از مرحوم حاج اکبردیمه و در زمان حیاتش (با حضور فرزندش آقا مرتضی ) سوال کردم که چرا و به چه علت لقب دیمه به خانواده ی شما داده اند؟ در جواب گفت:
ابوی بنده مرحوم حاج محمد فردی بوده کشاورز وبسیار فعال وکوشا وساعی ودرعین حال با انگیزه وخستگی ناپذیر واساساً در باور و قاموس او چیز هایی از قبیل سختی یا دشواری یا امور پیچیده ومشکلات کاری ولا ینحل وجود نداشته است.

در فعّال بودن مرحوم  پدرم همین اندازه بگویم  که؛ قبل از طلوع خورشید به صحرا می رفته وبه هنگام غروب هم به دلیل تاریکی دست از کار می کشیده وشیفتگی و عشق وی به کار وتلاش درامر کشاورزی اولاً: زبانزد بوده ثانیاً :موجب گشته تا غالباً اولین نفری باشد که به صحرا برود وآخرین نفری باشد که به روستا بر گردد !! ضمن اینکه تشنگی وگرسنگی وخستگی از کار بی معنا و نامفهوم و چندان اهمیتی برایش نداشته است تا در وقت معلوم ومعینی صبحانه یا ناهار یا شام بخورد یا به اصطلاح به خودش برسد.

در ادامه حاج اکبر اظهار می داشت:
 وقتی ایشان در برابر سوال برخی از اهالی مزینان قرار می گیرد مبنی بر اینکه دلیل عدم خستگی از این همه کار وتلاش وفعالیتت چیست که حتی دربرابر گرسنگی وتشنگی خم به ابرو‌نمیاری ؟ در پاسخ و با گویش مزینانی می گوید:
مَه دیمه یُم... من دیمه هستم.
 و همانگونه که در کشاورزی دیمه کاری توجه لازم وکافی مد نظر کشاورزنیست و وابستگی به آب وکود و سم پاشی و دیگر مراقبت ها ی لازم نداردو صرفاً بذر پاشیده می شود وبه امید خدا رها می گردد... من هم اینگونه ام....
 به عبارت دیگر؛ خستگی حالیم نیست . ضمن اینکه درقید وبندصبحانه وناهار وشام خوردن وتوجه ورسیدگی به آن مفهومی که دیگران برداشت وعادت دارندتا در وقت معینی غذا بخورند... نیستم.
لذا مردم از این زمان به مرحوم ابوی لقب «دیمه» می دهند ومتعاقب آن به «حاج‌محمد دیمه» مشهور می شود.

🌹ذکر این نکته نیز خالی از لطف نمی باشد که از میان چهار پسر زنده یادحاج‌محمد دیمه تنها غلامحسین را غالباً اهالی به دیمه صدا نمی زنند بلکه به او «گُرجی »می گویند.
دلیل این شهرت نیز بی مسما نبوده وگفته شده با توجه به اینکه مشارالیه به هنگام تولد نوزادی خوش قیافه و سزخ و سفید و به اصطلاح تو دل برو بوده؛ از این رو خانواده اش به او «گرجی» گفته اند وبه تبع آن همشهریان نیز اورا گرجی صدا می زنند.

محتاج توضیح است که؛
گرجی نام قومی از اقوام قفقاز یا گرجستان امروزی است که اهالی آن کشور به ویژه زنان گرجی درحُسن جمال وتناسب اندام و در ظرافت ولطافت؛ شهرت جهانی دارند.
از سوی دیگر چهار حرفی که از آنها کلمه «گُرجی» ساخته شده در عُرف این چنین تعریف شده است‌.  .
گ: حرف اول گُل به معنای زیبا چون گل
ر: حرف اول روی به معنای چهره
ج: حرف اول جوان به معنای شاداب
ی: یای نسبت است
بنابراین «گرجی» یعنی نوزاد یا فردی که نشاط وشادابی او بر چهره اش چون گل آشکار است.
 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

نظر

 

  • علی مزینانی
۱۰
دی
۰۱

💠خاطره ی خواندنی از زنده یاد عمو حاج غلامحسین مزینانی( آفاق)

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

✍️ پر واضح است که همه ی انسانها فطرتاً شادی را دوست دارند و به کارهایی که موجب فراهم‌کردن شادی و نشاط دیگران می شود علاقه دارند و نیز از آن استقبال می کنند چرا ‌که شادبودن و شادی آفریدن امری است فطری و غریزی که در نهاد هر انسانی وجود دارد لیکن شدت وضعف دارد.

از این رو دین نجات بخش اسلام پیروانش را به مسرت زیستن توأم با نشاط تشویق و ترغیب می کند. همچنانکه پیامبر اکرم وائمه معصومین صلوات ا... علیهم همواره لبخند برچهره داشتند وبا گشاده رویی و حالتی بشاش با مردم برخوردمی کردند.
 در روایات اسلامی آمده که رسول خدا(ص)  به هنگام سخن گفتن حتی در حالت عادی و طبیعی تبسم بر لب داشتند.

در کتاب نفیس نهج الفصاحه حدیث  ۱۶۰ می خوانیم:خداوند فردی را که شوخی طبیعی می کند و در مزاح خود راستگوست مؤاخذه نمی کند.
و نیز حضرت امیر (ع) می فرماید: خوشرویی احسانی است بی هزینه  (غررالحکم و دررالکلام: حدیث  ۱۵۰۳)

اساساً مردم خونگرم مزینان از لحاظ خصوصیات اخلاقی نوعاً مردمانی خوش بزم و خوش مشرب واهل دل اند ضمن اینکه به هنگام شوخی مراقب چار چوب ها و شئونات اخلاقی هستند و سعی دارند تا از به کار بردن الفاظ بد و دور از اخلاق اجتناب کنند تا جنبه ی غیبت نداشته باشد و فضا را صرفاً به سمت و سویی بکشانند  که با بیان مطالب طنز موجب خنده وشادی و در نهایت انبساط روحی ودل بازی اطرافیان خویش شوند.

 یکی از چهره های بذله گوی مزینان که همواره سعی داشت تا دمی را غنیمت دانسته و دیگران را شاد و سرحال و قبراق کند زنده یاد« حاج غلامحسین آفاق» بود که مطالب وخاطرات طنز و خنده دار را بازگو می کرد ومهم تر ازهمه اینکه آنچه که می گفت فی البداهه بود که این خود‌نوعی هنربه شمار می رود که در کمتر اشخاصی می توان سراغ داشت مضافاً این که دراین رابطه ید طولا وتبحر فوق العاده عجیبی داشت به طوریکه زبانزد خاص و عام بود.

◀️ گفته شده که در سالهای دفاع مقدس وقتی نیروهای متجاوز بعثی برخی از شهرهای ایران را بمباران و موشک باران می کردند ومردم ناگزیر می شدند تا برای مدتی کوتاه به اماکن دور دست و خارج از بُرد موشک ونقاط ایمن از بمباران هوایی  بروند چند خانواده از اقوام آن روانشاد به مزینان می روند تا برای چند روزی مهمان وی باشند.

در یکی از این روزها در حین صبحانه خوردن که درضمن همه ی بند و بساط صبحانه از شیر و کره و پنیر و نیمرو و نان داغ و تازه آنهم در سفره ی مجهزی به وسعت طول اتاق فراهم و مهیا بوده ونیز آن مرحوم سرگرم پذیرایی پای سماور ؛ یکی از مهمانان رو می کند به حاج غلامحسین و می گوید :عمو
حاج غلامحسین : جان عمو
مهمان: در نظر دارم مشورتی با شما کنم.
حاج غلامحسین: موجب مباهات است خواهش می کنم بفرمایید.
مهمان: فکر می کنم که : چنانچه خانه و دیگر وسائل و ملزومات را در محل سکونت  بفروشیم واز این راه پول و پله ای فراهم کنیم وسکونت را به مزینان انتقال دهیم  و مثل شما از هوای سالم و پاک و آسمان صاف وتمیز و مطبوع و بدون آلودگی همچنین مواد غذایی طبیعی وارگانیک مثل شیر وکره و عسل وتخم مرغ رسمی و پنیر وماست محلی و گوشت ومرغ ونان طبیعی و.... استفاده کنیم تا معنا ومفهوم زندگی را برای چند صباحی هم که شده بهتر درک و لمس کنیم خواستم نظر مبارکتان را در این مقوله جویا شوم که آیا به صلاح می دانید یا نمی دانید؟
حاج غلامحسین:  هرچند فرمایش تان دقیقاً منطقی است اما توصیه می کنم هرگز چنین فکری را نه تنها عملی نفرمایید بلکه اساساً به مغزتان راه ندهید.
مهمان: چرا و برای چه عمو جان؟
حاج غلامحسین: آهان! جانم که شما باشید؛ این که می بینید همه چیز خدا را شکر در سفره از انواع اطعمه و اشربه و همین گونه شام وناهار مفصل ومیوه های رنگارنگ ودیگر تنقلات و نعمات موجود‌ و فراهم است گمان نکنید که در طول سال  این بند و بساط بر همین منوال است و نیز روزگار بر وفق مراد بلکه تمام این اوضاع و احوال فعلی که مشاهده می فرمایید از شما چه پنهان که از طریق قرض و قوله فراهم وتدارک دیده شده وبه محض اینکه شما گرامیان تشریف ببرید به محل سکونت تان نا گزیرم تا بیلم را روی دوشم بگذارم و در صحرا از صبح تا شب خون و عرقم یکی شود تا آیا پس ازگذشت ۶ ماه کار وتلاش شبانه روزی موفق شوم قرضم را ادا کنم یا موفق نشوم..

به عبارت بهتر؛ عموجانم الهی تصدقت گردم و الهی فدااایت شوم: واقعیت امر این است که در حال حاضر صدام لعنتی بمب ها و موشک ها را تو خانه ی من  و روی سر من اِنداخته نِه شهر و خَنِه ی شما !!! آره عزیز دلوم؛ قربونت رِوُم الهی ور دورت بِگردوم الهی😄

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۵
آذر
۰۱

💠کله و دندان

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان(مداح)

 یکی دیگر از چهره های سرشناس و شوخ طبع مزینان که آدم از مصاحبت با او سیر نمی شد زنده یاد حاج غلامحسین مزینانی معروف به آفاق بود که به قول مزینانی ها همیشه یک چیزی توی آستین برای جواب دادن داشت با یاد از این مرد خوش سخن مزینان خاطره ای به قلم و روایت حسین محمدی مزینان(مداح) تقدیم می گردد:

✍️روزی شخصی از حاج غلامحسین آفاق پرسید غلامحسین آیا دندانهای شما مصنوعی است؟

 حاج غلامحسین که تازه از مکه برگشته بود و توقع داشت وی را حاج غلامحسین خطاب می کرد بالحن خوشی گفت: بله حاج آقا!

دوباره آن شخص که خودش هم مکه را ندیده بود پرسید: غلامحسین راضی هستی ؟
حاج غلامحسین گفت: بله حاج آقا!

مرحله سوم او گفت: غلامحسین من که سه دست دندان سبزوار و مشهد و تهران عوض کردم اما راضی نیستم!

حاج غلامحسین گفت: حاج آقای فلانی اگر من جای تو بودم با این پول هایی که شما دادید می رفتم کله ای می خریدم که هم عقل داشته باشد و هم دندان!

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۰
آذر
۰۱

💠 از حسن تا  نایب حسن و از نایب حسن تا نایب حسن خان....

✍️ مدت ها بود که تصمیم داشتم داستانی خواندنی از یک همشهری مزینانی بنویسم اما متأسفانه ضیق وقت اجازه نمی داد وچند بار هم فرازهایی از ماجرا را تایپ کردم تا پس از اتمام در اختیار ادمین محترم این کانال جهت نشر قرار دهم لیکن مشغله کاری این اجازه را از بنده دریغ کرد.

ماجرا بر می گردد به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی که شادروان علی آقای صدیقی فرزند مرحوم حاج ملا احمد این قصه را برایم تعریف می کرد.

گفتنی است زنده یاد صدیقی اگر چه کم صحبت و درعین حال خوش مشرب بود اما در زمینه های تاریخ مزینان بویژه در حوزه سیاست نه تنها دستی بر آتش داشت بلکه ساعت ها قادر بود تا پیرامون برخی مسائل مطالب شیرین و شنیدنی بیان کند.

جناب صدیقی اظهار می داشت: «من شنیده ام در سابق فردی بوده به نام «حسن »که به مرور زمان به «نایب حسن »و  سپس به «نایب حسن خان » به شهرت رسید!! و بنده هم از ایشان سوال نکردم که اطلاعات بیشتری از نایب حسن خان بدهد که از کدام خانواده یا قبیله ای بوده؟ (شایدم در آن تاریخ که ماجرا بر می گردد به حدود بیش از ۱۵۰ سال قبل پرسیدن این سوال چندان هم در اصل داستان نقشی ایفا نمی کرد.)

مرحوم صدیقی درادامه می گفت: حسن آقا فردی بی سواد و از نظر تأمین معیشت در تنگنا واز آنجا که کارگر ساده ای بیش نبوده، بیشتر اوقات جهت کارگری به گرگان یا تهران می رفته ضمن اینکه خوش هیکل و نیروی بدنی قوی نیز داشته است.

حسن یک بار که قصد مسافرت از مزینان به تهران را داشته پس از چند روز به سمنان می رسد و دقیقاً زمانی بوده که خط تلگراف از تهران به مشهد که در مناقصه یک شرکت انگلیسی بوده تا سمنان اجرا شده و مهندسین و کارگران برای ادامه آن مشغول فعالیت بوده اند.

ایشان با خودش فکر می کند ‌من که برای کارگری به تهران می روم شاید این شرکت به کارگر نیاز داشته باشد چه بهتر که بپرسم تا بلکه در همین جا مشغول به کار شوم.

  بر اساس نقل قول آقای صدیقی در آن تاریخ سیم و تیرها و دیگر ملزومات با کشتی از خارج به بنادر جنوب ایران می آمده سپس با شتر حمل می شده ضمناً جرثقیل هم وجود نداشته تا کارها را تسهیل کند لذا نوع کار ایجاب می کرده تا از کارگرانی که نوعاً قد بلند و از نیروی بدنی مطلوبی بر خوردار بوده اند کمک بگیرند و حسن هم چنین ویژگی ها را داشته است.

وقتی حسن به مدیر پروژه مراجعه و درخواست خودرا مطرح می کند از آنجا که می بینند فردی است قوی هیکل با اندامی درشت و زور و بازوی قدرتمند با پیشنهاد وی موافقت ومشغول به کار می شود و بیش از ۳ سال زمان می برد تا خط تلگراف از سمنان به مشهد می رسد ضمن اینکه اداره مخابرات خراسان تعدادی از همین کارگران از جمله حسن را که دارای تجارب کاری در حرفه سیم بانی هستند ونیز افراد موجهی بوده اند استخدام می کند.

در آن زمان هر شخصی که در استخدام دولت بوده و مواجب می گرفته عنوان «نایب» به معنی کارگزار یا مستخدم دولت را داشته است لذا از اینجا حسن به «نایب حسن » مشهور و او را به همین نام نیز صدا می زنند.

از آنجا که نایب حسن، کارگری بوده نجیب و مطیع و فرمانبردار از این رو شرکت پیمانکار خارجی  به ایشان نیز پیشنهاد می دهد تا در اختیار شرکت مذکور باشد و از استخدام در پست وتلگراف انصراف دهد و ضمناً با وی به خارج از کشور برود مع ذلک نایب حسن موافقت نمی کند.

برابر پیشنهاد نایب حسن و به منظور نوعی تشکر کردن از توجهات مدیر شرکت خارجی از مهندس مربوطه دعوت می کند تا چند روزی به مزینان بیاید و او هم می پذیرد وبه دیار مزینان می روند که پس از پذیرایی به هنگام‌جدایی؛  مهندس موصوف مقداری پوند انگلیس قابل توجهی به نایب حسن به عنوان هدیه می دهد.
درضمن مهندس می گوید : می خواهم سه موضوع را یاد آوری وبه تو وصیت کنم و درصورتی که گوش دهی و قول بدهی که عمل کنی بگویم ودر غیر این از خیرش بگذرم؟ و ایشان هم قول می دهد.
مهندس می گوید:
۱_ این پول را در هیچ راهی خرج و هزینه نکنی از همین آب و ملک مزینان خریداری کن( ایشان هم بیش از ۱۲ ساعت آب و زمین مزروعی در مزینان خریداری می کند و از این به بعد به همین اعتبار مردم به این فرد ملاک، عنوان  نایب حسن خان می دهند.)

۲_ در مملکت تو جسارتاً اغفال کننده زیادند سعی کن اغفال نشوی تا ازت بهره برداری نکنند.

۳_در کشور تو هنوز مردم به آن حد از قوای فکری و دماغی و روشن فکری نرسیده اند تا معنا ومفهوم حزب یا گروه یا دسته را بفهمند لذا مبادا از آنها پیروی کنی چونکه این ها همگی نه تنها خود را به چاه می افکنند بلکه کسانی هم که از آنان تبعیت می کنند در نهایت به چاه می افتند.

گفته می شود که؛ مرحوم  نایب حسن خان این وصایا را به گوش سپرده وتا زمانی که در قید حیات بوده به آنها نیز عمل می کرده است.»

 

🖌نویسنده؛ علی جعفری مزینانی

 

ادامه دارد...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی