روزی روزگاری در مزینان ...بخش هجدهم؛ مدرسه های خالی :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

روزی روزگاری در مزینان ...بخش هجدهم؛ مدرسه های خالی

چهارشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۲، ۰۷:۵۸ ق.ظ

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

باسلام خدمت مخاطبان گرامی .
گاهی آن چنان نسبت به آینده مزینان دلسرد می شوم که دستم به قلم نمی رود تاشعری یا مطلبی به رشته تحریر در آورم. دیروز جلوی درمانگاه شاهد تعطیل شدن تنها آموزشگاه مختلط ابتدایی مزینان بودم. والدین بعضاً با وسایل نقلیه جهت بردن دانش آموزان منتظر بودند. دانش آموزان با فریادهای حاکی از شوق به سمت والدین سوار بر ماشین و موتور به سمت خانه می رفتند. آهی کشیدم چراکه نه از نظم خبری بود نه از آموزگاران که نظاره گر حرکات کودکانه فرزندان باشند و نه از صف منظمی که در گذشته ها مانند ستون فقرات تا آخر روستا می رفت و هردانش آموزی هنگامی که به سر کوچه خودش می رسید آهسته از صف جدا می شد و به سمت خانه می رفت. مبصر هرکلاس مسئول صف همان کلاس بود چه ترتیب زیبایی بود و گاهی مانند یک ستون منظم ارتش تا دل مزینان می رفتند یک صف با حدود دویست دانش آموز در حالی که هم اکنون شاید پنجاه نفر هم نباشند.

بهرحال بسیار منظم می نمود و جلوه ای به روستا می داد. بجز روزهای جمعه که معلمین بخاطر حق بیتوته می ماندند و چون ساکن بودند با دانش آموزان تا پایین روستا می رفتند و دانش آموز حتی اگر والدینش را می دید حق نداشت صف مدرسه را ترک کند و چه بسا که اگر در حل مسائل به مشکلی برخورد می کردیم بنا به توصیه خود معلمین شب می توانستیم با اولیای مان به خانه ی ایشان برویم. چقدردلسوز و قانونمند و نظم و ترتیب در تربیت فرزندان و آینده ی آنان تاثیرگذار بود!

غرق درگذشته رویای شیرین و زیبای کودکانه خود و همکلاسی هایم مانند فیلم از جلوی دیدگانم می گذشت . فارغ از همه چیز حتی گذشت زمان و اینکه کجا هستم!به معلمین گذشته و دانش آموزان و دبیران فکر می کردم.آه؛آه.
به یاد آوردم زمانی که از عباس آباد، فرومد و میرحاج، کلاته سادات، منیدر که جزئی از استان سمنان بود و شاهرودی محسوب می شدند و دیگر روستاهای کوچک آن زمان مانند داورزن، مهر، کلاته مزینان و غنی آباد و بیزه، سویز، بهمن آباد و کاهک همه در مزینان دوره دبیرستان متوسطه را می گذراندند. افسوس !!!

با خود گفتم ای کاش هنوز دبیرستانمان دایربود و می توانستیم در آن زمان که بزرگان غیرتمند و انسانهای باسواد و دلسوز واقعی داشتیم دانشگاه را به قول حاج محمدعلی فصیحی به تقاضای بزرگ مردان آن زمان حاج علی اصغر محمدی و مرحوم رضاخان خزاعی و فصیحی و شریعتی و دیگر مردمان عاقل و آگاه به مزینان هدیه می کردیم. ولی افسوس دیگر برای هرگونه تفکر جهت خدمت و احیای مجدد آموزشگاه ها دیر شده است. و دست بی رحم زمانه چنان جوانان روستایمان را به بهانه فقر و ناکامی روانه شهرهای بزرگ کرده است. و چه بسا هویت شان را گرفته است .
از کلامشان پیداست دیگر به روستا رغبتی ندارند و مهاجرت چهار خانوار سه نفره در دو ماه گذشته بیانگر این حقیقت تلخ و ناگوار است. چراکه فرزندانشان با شهرستانهای دیگر وصلت نموده و نمی توانند به زادگاهشان برگردند.

ای مزینان ای عشق من؛ روستای محبوبم که شهرهای بزرگ را بخاطرعشق ورزیدن به تو رها کردم تا با تو باشم و در تو زیستن کنم و در همین خاک تو را بدرود گویم و از خاکت نقاب بر چهره درکشم و اما چقدر مدعیان خدمت؛به توظلم کردند. از کجا و از کدام دردت بنویسم؟ از راه ابریشمت؟از جاده آسفالت نیمه کاره ات؟ یا از زرق و برقهای کاذب! ای کاش هنوز هم بجای ایزوگام بوی عطر کاه گلت را استشمام می کردم.بقول شاعر:
جلوه بر قریه دهدخرمن کاهی گاهی.
ای کاش بجای درب های برقی کرکره ای همان دربهای چوبی با پلاک مسی نمره ۳ بلوک
مزینان برجا بود! ای کاش تیرهای چوبی برق و مثلث چوبی که سر کوچه ؛وسط و انتهای کوچه توسط یک سپاه دانش بنام آقای فروزنده که نمی دانم هست یانه برای روشنایی با فانوس روشن بود.
خداوندا؛من شاکر تمام نعمت های تو ازجمله نعمت روشنایی برق.که هنوزصدای موتوربرق اشکودا که توسط فصیحی بزرگ و سرمایه بزرگان و اهالی مزینان بنام شرکت برق سهامی مزینان در گوشم طنین افکن است هستم. چه غروبهای زیبایی داشتیم ؛دلم برای کلاسهای دبیرستان، برای زمین والیبال خیلی گرفته است .غروب که دبیرستان تعطیل می شد، نوبت جوانان روستا بود حتی میانسالان؛ توپ و تور در اختیارشان بود با حضور دبیران و معلمان تا بتوانند ورزش کنند و از رخوت و سستی بدر آیند. افسوس دیگر نمی شود حتی به دیوارهای ارگ نگاه کرد چه رسد به اینکه بتوان در زمین ورزش دبیرستان بازی کرد چرا که تبدیل به یک منطقه نظامی شده است.

همه چیز ناگهان ازنظرم محوشد. چراکه به جای زنگ مدرسه صدای آژیر ماشین پلیس را شنیدم رشته افکارم گسیخته شد و اشکی در چشمانم حلقه زد و گفتم عزیزان جایتان خالیست و این بیت شعر به نظرم رسید:
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
درمیان لاله و گل آشیانی داشتیم...

✍️روزی در محفلی در حضور مسئولان داورزن و سبزوار مجری مجلس بودم وقتی به نام مزینان و تاریخ آن اشاره کردم که بیش از سه هزار سال قدمت و تاریخ دارد. ناگهان متوجه عزیزی از اهل تاریخ شدم که استاد دانشگاه بود و دکترای تاریخ. با اشاره دست و پنج انگشت ایشان متوجه مطلب شدم که مزینان دارای پنج هزار سال تاریخ مکتوب می باشد. عجبا در شگفت ماندم یعنی سه هزار سال قبل از میلاد حضرت عیسی ابن مریم. و همان روزبه تکاپو افتادم و دیدم که مزینان در هر عصری و هر نسل آن از خیلی شهرهای مدعی فراتر و جلوتر بوده است برای مثال ایجاد مکتب خانه ها و مدارس جدید.

 بنده اطلاع دقیق ندارم اولین مدرسه مزینان در کدام محل یا منزل بوده است اما میدان افراد باسواد در گذشته های دور کنار خیابان تابستان لب جوی آب و زمستان در کنار آتش کسب علم می نموده اند. و در سال یکهزار و سیصد و چهار اولین مدرسه باروش جدید تاسیس می گردد. ابتدا کسانی که مکتب خانه داشتند در سراسر ایران مخالف علوم جدید بودند و به مرور ایام و به ناچار تسلیم شدند. حروف فارسی عبارت بود از: ابجد،هوز، حطی کلمن،سعفظ، قرشت و الی آخر و در عربی ؛الف دو زبر ان دو زیران و دو پیش ان .و باترکه ای بنام چوب الف در دست معلم و یا مکتب دار تدریس می شد.

اولین مدرسه ای که در مزینان دیده ام منزل مرحوم عباسعلی رضوانی بود در اوایل دهه چهل پسربچه ای بیش نبودم و دزدکی از لابلای درب چوبی دو لنگه ای که در گذشته متعلق به خان سرهنگ مزینان بود به سختی نگاه می کردم و از ترس چوبی که دست معلمین آن زمان بود پا به فرار می گذاشتم چرا که وصف درد ترکه های چوبی را از برادرانم شنیده بودم گویا که چوب جزء لاینفکی از ابزار تدریس بود.

بد نیست در همین قسمت اشاره کنم زمانی که ژاندارمری سبزوار ایجاد و احداث گردید.در کتاب کلیدر محمود دولت آبادی خواندم سروان بکتاش با درجه ستوانی فرمانده آن گروهان بود و در همان زمان حتی فراتر مزینان سرهنگ داشته !!

و اما مدرسه در اواسط دهه چهل به محل بالاتر از ارگ نقل مکان کرد بنام مدرسه ابتدایی امیرشاهی مزینان هنوز در آن محدوده خانه ای بنا نشده بود و اگر هم بود داخل بخشی از ارگ ریگی بناشده بود.

دبستان امیرشاهی باعث تعطیلی مکتب خانه گردید و به مرور ایام دختران نیز از علوم جدید بهره مند شدند و از خانه نشینی بدر آمدند و یکی از منازل مزینان بطور موقت؛ منزل مرحوم ملاحسن صدیقی و منزل حاج ملا احمد صدیقی و منزل مرحوم اقدسی برای دختران در اولین قدم و پیش از همه خیلی دورتر منزل مرحوم حاج محمدتقی رضایی فر را سراغ دارم که آخری در سالهای پیش از سیصد متعلق به مرحوم سیداحمد یزدی بوده است.

مکتب خانه بیادی من مرحوم ملاحسن(معلمی فر) پیغمبر لقبی که مرحوم حاج شیخ قربانعلی شریعتی بر او نهاده بود که خود جای تامل دارد.اولین کلاس درس من نیز در مدرسه امیرشاهی بود.مدیر مدرسه آقای  محمدحسن یعقوبی و اولین معلم کلاس اول من آقای حسینی اهل مشهد و در نیمه دوم سال مرحوم هوشنگ توکلی بچه خیابان شاه آباد تهران بودند.

هنوز چوب در دستان معلم خودنمایی می کرد و خوب بیاد دارم مرحوم میرزامندلی ضیایی خدمتگزار بود اما در غیبت معلمین کلاس را اداره می کرد صدامی زد هادی بدو از بهداری چوب درخت عناب بیاور و آقا هادی با اینکه خودش درسخوان نبود برای خودعزیزی و شاید هم از ترس و دیگر اینکه در کلاس نباشد می گفت چشم آقا! سریع می رفت و با چوب بر می گشت .یک روز آقای ضیایی به یکی از دانش آموزان گفت حواست کجاست دستت رو بیاربالا! چنان با چوب زد  به دست همکلاسی زد که سه چهار ورق کتاب نیز پاره شد.
و اما از همان دبستانها و همان معلمان سخت گیر و سخت کوش ده ها مهندس؛دکتر و خلبان و نیز معلم و سایر مشاغل با جایگاه های رفیع تحویل جامعه گردید که گروهی از آنان در کشورهای مختلف ساکن هستند.
 
مدرسه امیرشاهی بخاطر وسعت زمین یک درب ورودی از سمت خیابان روبروی منازل حاج اصغر دیمه و حاج عباس مزینانی بود. و راهرویی حدود چهل پنجاه متر به بالا و عرض دومتر داشت.درب دیگری داشت از وسط مدرسه روبه قبله که چهار کلاس سمت شرق و چهار کلاس سمت غرب با دفتر و انبار و ازهر گوشه نیز درب جداگانه داشت و هر کلاس دارای چهل دانش آموز و گاهی بیشتر و اکثراً از هر کلاس  الف وب داشتیم یادش بخیر و به مرور ایام با مهاجرت نسل جوان به شهرهایی مانند سبزوار و مشهد و تهران بفکر ایجاد دبیرستان افتادند. و با همت همان مردم ساخته شد در دهه دوم سالهای چهل و همان مردم به فکر ایجاد دانشگاه.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">