روزی روزگاری در مزینان :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزی روزگاری در مزینان» ثبت شده است

۱۲
آذر
۰۲

 

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

رونق کاسبی در مزینان بسیار بالا بود به طوری که از سبزوار تا مزینان، کارگاه بستنی سازی فقط در مزینان دایر بود.

شاید نوشابه در بعضی روستاها آن هم به نُدرت پیدا می شد اما در مزینان به وفور وجود داشت. در اویل ظهور نوشابه با نام پپسی کولا  بعضی از آقایان علما می گفتند چونکه صاحب آن کارخانه از یهودیان می باشد لذا این نوشابه با این نام حرام است و مومنین باید از خوردن آن امتناع نمایند!! اما بعد از مدتی نوشابه بنام های دیگر وارد بازار شد.

 هنوز دکانهای مزینان بویژه از کوچه سرهنگ و خاصه در پائین تر از هیئت ابوالفضلی رونق و بازار داشت. از سبزوار با کامیون و اتوبوس های وقت تا آنجا که بیاد دارم اویل دهه چهل تبلیغات نوشابه با پوسترهای حلبی به اندازه ۵۰در۶۰ بسیار جالب بر درب های چوبی با میخ نصب می شد رنگ درون شیشه در پوسترها سیاه بود. پپسی بنوشید؛ و بعدها کوکاکولا کولاک می کند و بعد از مدتی نوشابه هایی بارنگ زرد با نام کانادا درای بنوشید و سپس اُسو و بعدها بابِل آپ و همچنین سِوِن آپ بنوشید در فضای مزینان بر در و دیوار جلوه گری می کرد و جعبه های چوبی که هرکدام حاوی ۲۴ عدد شیشه نوشابه بود اولین بار بر درب های چوبی مغازه مرحوم کربلایی عبدالحسین تبلیغ شد و ایشان در پائین بازار مزینان فروش خوبی داشت.

 اما در بین مردم نوشابه از هر نوع و رنگی که بود به کانادا مشهور شد حتی به پپسی هم کانادا می گفتند. بهر حال شب که می شد آب روان و سرد چشمه ینگه قلعه همان ستون فقرات روستای مزینان که صدای کّرت ها(آبشارهای) کوچکش که در چندین نقطه وجود داشت نوازشگر روح و آرام بخش جان هر دل تفتیده در کویر بود، شبانگاه چند چیز درون آب جای می گرفت . کیسه های کوچک کاه برای خیس خوردن و سپس با آرد جو آمیخته شدن برای گاوهای شیرده و همچنین گذاشتن نلک های یا همان کوزه های بزرگ برای گرفتن کره از ماست برای اینکه وقتی کوزه یانِلک سردتر بود هنگام صبح کره بیشتر و در زمان کوتاه تری بدست می آمد و جاروی درشته بنام جارو ی مکه برای خیس خوردن تا شکنندگی آن کمتر و عمر طولانی تری داشته باشد و ازجمله نوشابه برای سرد شدن چرا که نوشابه وقتی که سرد است گواراتر است و زیر همان تبلیغ هانوشته بود سرد بنوشید لذا اگر یخ یخدانهای مزینان در تابستان موجود بودکه واقعا می چسبید.

نوشابه فقط سه ریال قیمت داشت. اما کم کم بستنی هم پیدا شد تهران گل و بلبل؛سبزوار بستنی رشیدی و در مزینان مرحوم کربلایی ابراهیم ولیعهد با شیرگاو و ثعلب و خامه چه بستنی هایی داشت اوایل با یخ محلی و سپس یخ قالبی از تنها کارخانه یخ سبزوار و بعد از آن با پیدایش یخچال نفتی بساط بستنی هم فراهم شد.

مرحوم ولیعهد یک استوانه چوبی داشت و یک ظرف از جنس گالوانیزه درون استوانه که بین این دوشی فاصله ای داشت برای ریختن یخ و سپس چرخاندن ظرف فلزی با دست و درون آن پر از شیر و خامه که با چرخاندن بیشتر بصورت انجماد و سپس به یخچال نفتی و بعدهم فروش از یک ریال و بیشتر. گاهی وقت ها ولیعهد از نیروی کار بچه ها استفاده می کرد و در پایان کار یک ظرف بستنی به آنان می داد و آنها با خوشحالی وصف نشدنی نوش جان می کردند.
در اوایل بستنی با نان بود و بعدها ظروف کوچک ملامین و نشستن روی صندلی و پشت میز آه که چه لذت بخش و گوارا بود یادش بخیر...

✍️به مرور ایام ماشین توزیع نوشابه که باربند مخصوصی داشت با شیب داخل و بدون دیوار که همه بچه ها می گفتند خدا کنه ماشین خم بشه و نوشابه ها سرازیر بشه تا بلکه چند تا نوشابه بخوریم! و این آرزویی محال بود نوشابه فقط دیده می شد و ساخت باربند عقب طوری بود که هیچگاه جعبه ی نوشابه پرت نمی شد. همان ماشین که راننده ای بنام حسن آقا داشت برای اولین بار تابلو بزرگی تحت عنوان بابل آپ بنوشید و در قسمت پایین آن نوشته بود  بستنی فروشی ابراهیم مزینانی و شاید بعد از تابلو بانک صادرات اولین تابلویی بود که در مزینان نصب شده بود جالب بود نام مزینان را روی هیچ تابلوی دیگری ندیده بودیم به جز شناسنامه و نقشه کشور ایران که نام مزینان وجود داشت و حالا وجود ندارد.

بعدها مرحوم محمد عباسعلی(بخشدار) در بالای مزینان بستنی دایر نمود و پس از وی مرحوم میرزامحمد ضیائی و در ادامه  مرحوم عباسعلی معلمی معروف به سُنبُلی که هم قهوه خانه و بستنی داشت که اغلب پاتوق معلمان و مدیران روستا بود و گاهی افرادی از جوانان روستا. اما بیشترین و پرفروش ترین دکان بستنی فروشی متعلق به مرحوم ولیعهد بود.

 از تمام روستاهای اطراف آب یخ بستنی و نوشابه مشتری داشت. آن زمان ترازوی دیجیتال وجود نداشت. ترازوهای کفه ای و سنگهای مخصوص و جالبتر اینکه همیشه وزن اجناس بیشتر از وزن سنگ ها بود و می گفتند ترازو باید چرب باشد یعنی به سود مشتری البته برکت هم داشت. مدتی بود چنان کار و کاسبی ولیعهد رونق داشت که دکان دیواربه دیوار پایین تر نیز دایر بود و چه جالب زنهای روستا باتمام حُجب و حیا آهسته به پسربچه ای می گفتند یک نوشابه از ولیعهد بگیر و زیر چادرشان به طوریکه کسی نشناسدشان آرام و آهسته نوش جان می کردند و پیدا بود که چقدر عطش در وجودشان اثر کرده است.

تابستان داغ حرارت حمام و تعصبات کورکورانه که بد است یک زن در خیابان آنهم زیرچادرش نوشابه یا بستنی بخورد. بهر حال ولیعهد داخل جوی آب حوضچه ای سیمانی ساخته بود روزها مردم آنجا می نشستند و پایشان داخل آب بود تا گرمای تابستان را کمتر احساس کنند بویژه ماه رمضان و شبها جعبه های نوشابه جهت سرد شدن داخل آب قرار می گرفت.

اما از بخت بد مزینان عزیز ما روند رو به رشد مهاجرت؛ کربلایی عبدالحسین عباس به تهران مهاجرت کرد و محمد عباسعلی نیز همین طور و مرحوم سنبلی نیز به لحاظ اشتغال در مدرسه توان این کار را نداشت و ابراهیم ولیعهد هم که از صدای خوب و دلنوازی بهره مند بود و علاوه بر مداحی در مزینان گاه به ایفای نقش در تعزیه می پرداخت در یک سانحه تصادف همراه با پدر و برادر خانمش در جاده مشهد به رحمت خدا رفتند و بعد از آن رمضان ولیعهد در تداوم شغل پدر مغازه را چرخاند اما با پیدایش بستنی های صنعتی که جای بستنی های سنتی را گرفت دیگر جائی برای کار بستنی خوشمزه و سُنتی مزینان نماند فقط افسوس و دریغ از هر آنچه که داشتیم و دیگر نداریم. و دیگر نمی توان گفت ...کانادا بنوشید....

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۰
مهر
۰۲

 

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

 

✍️پس از اینکه کارخانه پنبه پاک کنی مزینان از رونق افتاد و تعطیل شد مرحوم سیداسماعیل میرشکاری تصمیم گرفت آسیابی تاسیس نماید چراکه واقعا نیاز منطقه بود و مردم از وسیله ای بنام دستاس که دو قطعه سنگ گرد داشت و در مرکز این سنگها سوراخی تعبیه می گردید و در سنگ بالایی سوراخ دیگری در قسمت کناری آن نیز وجود داشت به وسیله چوب که در قبضه دست جای می گرفت از بالا گندم کمی ریخته می شد و با چرخش سنگ تبدیل به آرد می شد اما این نیاز جمعیت مزینان را برطرف نمی کرد.لذا مرحوم سیداسماعیل میرشکاری تصمیم گرفت تا اولین آسیاب را دایر نماید.

سیداسماعیل روانه مشهد شد و یک دستگاه موتور تک سیلندر بنام بمفورد خریداری و توسط کامیون یداله محمدی به مزینان منتقل و در قطعه زمینی پشت تلگرافخانه قدیم که از انجمن آن زمان که حکم شورا و دهیاری امروزه را داشت ساختمانی ساخته موتور نصب گردید. ای کاش تلگرافخانه و آسیاب و دالون که دروازه ورودی روستای مزینان بود تخریب نمی شد! چرا که این اماکن در نوع خود بی نظیر بود!
ساختمان آسیاب ساخته شد. دو حوض و حوضچه ای داشت که از مدار آب ینگه قلعه که خود میرشکاری مالکیت داشت پرآب می گردید و توسط واترپمپ از حوضچه آب به داخل موتور رفت و برگشت داشت هر چند آب حوض به مرور زمان سبز رنگ می نمود و داخل آن جانورانی از قبیل قورباغه و همچنین وزغ های کوچک سیاه رنگ که دم کوچکی نیز داشتند و در مزینان به آنها( لغلوی) می گفتند زندگی می کردند که بودن همین جانداران نوعی سرگرمی و بازی محسوب می شد.
بگذریم و بپردازیم به آسیاب و دومین کارگاه صنعتی در مزینان که بعد از مرحوم غنی در ابعاد کوچکتری دایر شده بود. آسیاب ترازوی بزرگی داشت که از تیر آهن سقف آویزان بود و سنگهای وزنه گرد با دسته های خاص که این هم نوعی ورزش در رشته وزنه برداری محسوب و سرگرمی جوانان روستا بود. جوان قدرتمندی بنام آقاسیدرضا میرشکاری با برداشتن جوال های سنگین به وزن حدود یکصدوسی کیلوگرم که همان جوال ها را با دوچرخه به روستاهای اطراف یک تنه حمل می کرد در کنار پدر و عموهایش جنابان آقامیرزاحسن و آقاسیدمهدی مشغول کار بودند.
مرحوم میرشکاری مصمم بود تاکارخانه جین نیز دایر گردد و به همین خاطر طبقه دوم را ساخته و جین در طبقه فوقانی نصب گردید که توسط تسمه ای به قطر نیم سانت و طول ده متر و عرض ده سانتی متر از لنگر آهنی و بسیار سنگین آسیاب به لنگر چوبی در طبقه بالا به دستگاه پنبه پاک کنی متصل و جین را به چرخش در می آورد. پنبه از ورودی دستگاه وارد و از خروجی آن پنبه تخم و محلوج خارج می شد در آن زمان حقیتاً بی نظیر بود به غیر از برادران سادات میرشکاری افراد دیگری نیز مشغول کار بودند. کسانی بودند مانند مرحوم غلامحسین بیگلر که یک پای او در کارخانه غنی زیر سنگ آسیاب از ناحیه ران قطع شده بود مشغول کار بودند. و اما مرحوم سیداسماعیل میرشکاری خدمات بسیار ارزنده به مزینان داشت از جمله تأسیس حمام دوش و حفر چاه آب برای استفاده حمام مردانه و زنانه که از داخل خیابان چندین پله به زیرزمین از جلوی مدرسه علمیه و در فاصله نسبتاً طولانی به سمت راست پیچ می خورد و باز پله هایی که به موتورخانه می رسید و در نتیجه با تلاش های بسیار و عرق ریزان موتور روشن و به حوض بزرگی که در کنار خیابان که هم اکنون مغازه های کنار حمام می باشد منتقل و در نتیجه مازاد آن آب برای کشاورزی در صحرای ینگه قلعه به فروش و مصرف می رسید در حقیقت یک نوع خودکفایی بود.
سیداسماعیل میرشکاری که به آقای میرشکاری شهرت داشت در قسمت شمال غربی پشت تلگرافخانه باغچه ای داشت که از طریق راهرو دو متری به طول تقریبا ده متر به میدان متصل بود. و در آن زمان محل بستن چهارپایان کسانی بود که بار گندم و جو و یا پنبه برای محلوج به مزینان می آوردند. فرق بین دستگاه پنبه جدید و قدیم در این بود که کارخانه غنی پنبه هارا تبدیل به عدل می کرد و بسته بندی خاصی داشت ولی در سیستم جدید پنبه ها بعد از تصفیه داخل کیسه های بزرگ جای می گرفت و از سبزوار تا شاهرود چنین کارگاهی وجود نداشت بدون اغراق امکاناتی که در مزینان بود اعم از اداره جات و کارگاهها در هیچ کجای منطقه نبود و گاهی بیش از صد الاغ دم قلعه بسته بودند و صدای عرعرشان تا ناکجا آباد می رسید، مخصوصا وقتی همه چهارپایان باهم شروع به فریاد زدن می کردند و بدتر از آن زمانی که خرهای نر و ماده جفت گیری می نمودند .

 آسیاب و تلگرافخانه و دالون که سه اثر تاریخی محسوب می شد و می توانست بهترین نمایشگاه و اثر ماندگار از نیاکان مزینان کهن باشد متاسفانه بعد از انقلاب یکی پس از دیگری تخریب شد.

✍️بعد از اینکه مرحوم سیداسماعیل میرشکاری آسیاب و دستگاه جین را تاسیس کرد با ترازوی بسیار سنگین اعم از کفه های آهنی بسیار سنگین و زنجیرهای دانه درشت و سنگهای مخصوص دسته دار که برای اولین بار هر بیننده را با خانه های تو در تو و دربهای چوبی دو لنگه ای به سمت قبله متحیر می کرد .
و اما مدتی نگذشت مرحوم کربلایی محمدعلی زنده دل روبروی مدرسه علمیه از مغازه های وقفی اقدام به ایجاد آسیاب دیگری در کنار آهنگری مرحوم حسن عابد کرد با ترازوی چوبی که مانند آسیاب میرشکاری از سقف آویزان شد اما بسیار سبک بود و سه پسر ایشان رمضانعلی و میرزا و سعید هم در کنار پدرشان مشغول به کار شدند .
چندان مدتی نگذشت که مرحوم کربلایی عبدالحسین عباس نیز درِ پایین مغازه های بقالی را بست و اقدام به ایجاد یک آسیاب نمود با ترازوی چوبی و باسکول جدید و سه آسیاب همزمان با هم کار می کرد ولی فرقی برای مرحوم میرشکاری نداشت چرا که دستگاه زاوود یا پنبه پاک کنی در هیچ کجای منطقه وجود نداشت از طرفی آنقدرمزینان و کل بلوک آن رونق کشاورزی داشت که بدلیل وابستگی کامل به مزینان هر سه آسیاب مشغول به کار بودند فرزندان کربلایی عبدالحسین نیز عباس و حسن مشغول کار شدند.
 هندل زدن برای جوانان جهت روشن کردن موتور آسیاب خیلی لذت بخش بود و نوعی هنر و زورآزمایی محسوب می شد و در کنارش نیز برداشتن وزنه های سنگین با یک دست نوعی سرگرمی بود. جالب اینکه بعضی ها می گفتند آسیابان ها بیشتر از حق خودشان توزین( توزه) یعنی حق میزان  بر می دارند و این مورد همیشه مطرح  و باعث اختلاف و به روایتی ندانسته گناه آسیابان را پاک می کردند زیرا دقیقاً نمی دانستند وقتی گندم از طریق ورودی به سنگها و سپس خارج که می شود مقداری از آن لابلای سنگها می ماند و مقدار دیگری نیر تبدیل به گرد و غبار می شود و امثال اینگونه مباحث .
بعد از مهاجرت کربلایی مندلی زنده دل مغازه ها واگذار شد. رمضان رفت و سپس میرزا و بعدهم کل خانواده به تهران هجرت کردند و درب چوبی سبز رنگ که دو لنگه بود با حلقه های آهنی بسته شد.!!؟و مرحوم علیشاه که از کشاورزی نصیبی نبرده بود دست از تراکتور و کشاورزی کشید و آسیاب دایر کرد. اما اجل امان نداد واین آسیاب هم تعطیل شد و فرزندان ایشان هم راهی تهران و مشهد شدند گویا روزگار با مزینان سر ناسازگاری داشت و روز بروز مهاجرت بیشتر و افزون تر می شد و این سرزمین خلوت تر. روستایی که با صدای موذن صبح مسجد و حمامش پر از جمعیت بود و صحاری  ینگه قلعه و علیا و سفلای آن پر از جمعیت و گله های گوسفندش سرآمد تمام گله های منطقه بود. دکاکین بسته می شد و منازل بفروش می رسید و دیگر آن هیاهو و رونق گذشته را نداشت.
 بعد از علیشاه، حاج غلامرضای رضوانی آسیابی دایر کرد البته در همان مکان آسیاب علیشاه اما چندان دوامی نداشت و سپس حاج اکبر ملایی چند سالی به این کار مشغول شد و بعد از آن مرحوم حاج علی عباس و مدتی نیز مرحوم قربانعلی زارعی. که روح همه این عزیزان شاد باشد که خیلی زحمت کشیدند و هیچ بهره ای جز رنج نبردند. گویا دوران سربلندی مزینان رو به افول بود بعد از  آن مهاجرتهای فصلی آغاز شد و آن هم دائمی شد و دیگر هرکس که رفته بود برنگشت و دوباره نه آسیابی ماند و نه آسیابانی.این بازی روزگار است...

بعد از اینکه افراد بسیاری در جین و مدتی در آسیاب مشغول کار بودند  البته عده ای بخاطر سرفه های ناشی از گرد و غبار و ناراحتی ریه و دیگر حساسیت ها دوام نمی آوردند. از جمله کسانی که بیاد دارم ، سیداسماعیل میرشکاری که همین حساسیت منجر به مرگ وی شد ؛ حاج میرزاحسن آقاسیدمهدی و مرحوم سیدرضا، غلامحسین بیگلر؛ احمدنوجوان؛ شیخ عبداله عسکری؛ حاج محمد و علی و غلامحسین یوسفی؛ علی شرکتی و فرزندان مرحوم میرشکاری به ترتیب و شرایط سنی  سیدحسین ؛سیدعلی؛ سیدمصطفی و گاهی تحت عنوان اجاره مرحوم حاج قربانعلی زارعی و مهاجرین مزینانی حاج محمد و علی برهان که مدتی بود از مینودشت به مزینان برگشته بودند بهرحال آسیاب  مدام کار می کرد و هنگام غروب که می شد بخاطر آرامش اهالی بویژه همسایگان خاموش می شد. جالب است بدانید مردم به صدای تاپ تاپ این موتور سبزرنگ و عجیب و غریب تک سیلندر عادت کرده بودند و گویا این صدابخشی از حیات و رونق مزینان بود.

همه افراد قادر نبودند یک نفره موتورآسیاب را روشن کنند و ناچار دو نفری هندل مخصوص را به حرکت در می آوردند و خیلی مواظب که مبادا دسته هندل از دستشان خارج شود و موجب حادثه ناگواری گردد.
بعضی ها برای نشان دادن زور و توان جسمی  و گاهی نیز غرورشان داوطلب می شدند و گاهی
شرط بندی که من قادرم یک نفره موتور را روشن نمایم و شکست می خوردند. بهرحال یکی از تفریحات مزینان همین بود و دیگری برداشتن سنگهای پنج من و یازده من و پرت کردن سنگها و نگه داشتن بالای سر و پرتاب به پشت بام آسیا که خود موجب نگرانی  سیدمیرشکاری بود. مرحوم سیداسماعیل میرشکاری ملقب بود به آقا و جوانان برای وی احترام قائل بودند و می گفتند آقا آمد.

 و اما یک حوض مستطیل در ضلع جنوب غربی وجود داشت که یک چهارم آن رادیاتور آب آسیا بود که بوسیله واترپمپ به داخل موتور رفت و برگشت داشت. در سه چهارم دیگر با دیواره های نسبتا کوتاه بازهم در ضلع جنوب غربی جوی آب سیمانی احداث شده بود که هر وقت مدار آب متعلق به مرحوم آقا بود پر آب می شد و جالب بودکه حوض کوچک همیشه آب داغ داشت و بخش دیگر حوضچه سرد بود و این بخاطر گردش آب داخل موتور آسیاب بود. بچه ها همین که چشم
آقا را دور می دیدند گاهی در آن آب تنی می کردند و تا ایشان می رسید پا به فرار می گذاشتند البته نگرانی مرحوم میرشکاری بابت خفه شدن احتمالی بچه ها بود و بحق هم بود.
 یکی دیگر از مزایای این آب حوضچه ساخت تیله یاتیشلرهای سنگی بود که با آغاز بهار تیله بازی شروع می شد.البته عده ای پاسور بازهم بودند‌ و عده ای دیگر با ساخت پلخمون یا پلخمو به شکار پرندگان و اکثرا مسابقه بصورت تیراندازی شئ رابافاصله ای دور هدف قرار می دادند و عده ای پیرامون آسیاب از تایرهای کهنه ماشین کامیون برادرم و بشکه های آسیاب برای سرگرمی بهره مندمی شدند.
و اما ساخت تیله یا تیشلر؛ نوجوانان و جوانان قطعه سنگی از جنس سبز( پاذر) یا قرمز یا سیاه پیدا می کردند و با یک تیشه یااشیاء آهنی گرد،نموده و سپس برای صیقلی و صاف شدن تیله با یک تیکه استخوان بین انگشتان پا قرارمی دادند و با دست تیله را در جهات مختلف می چرخاندند و از آب آسیا برای چرخش استفاده تا حسابی گرد و صاف و براق شود اسم این کار را(سنگ سُو) می گفتند آن قدر دقت بخرج می دادند که کج نباشد وگرنه خریدار نداشت.تیله ها در اندازه های مختلف کوچک یا(کاکُلی) بزرگ یابَقَلی بود و با شروع فصل عید دم قلعه که آبگیرهای وحشتناکی داشت و مسیر عبور حیوانات بود، باعث می شد راههای کوجکی بوجود آید که دراصطلاح مزینانی شیراه یا در حقیقت شاهراه بود و در داخل شیراه گودهای کوچک بافاصله های معین ایجاد و سپس مشغول بازی می شدند. و بازار تیله ها بسیار داغ بود. به یادی من درب قلعه وجود داشت و دالون قلعه بر جابود و تلگرافخانه دایر اما چه کنیم که هرچه مکان تاریخی بود ازجمله آسیاب و تلفن خانه که می توانست موزه ای تاریخی برای مزینان باشد تخریب گردید و باور کنید وقتی این مطالب را می نویسم دلم می گیرد.
...👈بهرحال آسیاب هم با مرگ مرحوم میرشکاری ازرونق افتاد و بعدها با زمین تلگرافخانه مزینان تحویل مخابرات گردید  و امروزه آن هم تعطیل است .گاهی تجدد باعث ویرانی تمدن می شود. ای کاش می توانستیم اماکن و ادارات و ساختمانهای جدید را بیرون از روستا بسازیم تا آن بناهای ارزشمند ویران نگردد هرچند شاهد هستیم اماکن قدیم هم مانند مسجدجامع قدیم مزینان و حدیره و حتی شاه عباسی و چاپارخانه نیز مورد بی مهری واقع شده اند.
 

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۶
شهریور
۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

 

 

✍️در بخش های گذشته به فعالیت کارخانه پنبه با مالکیت مرحوم غنی در مزینان اشاره کردیم و گفتیم که مهندسین کارخانه پنبه در مزینان بیشتر از ارامنه بودند و صنعت ایران در گذشته اکثرا به دست اینان بود.

و اما چرا در مزینان ؟به دلیل اینکه یکی از مناطق پر رونق کشاورزی بود مخصوصا پنبه و زیره و چغندر. اما شایان ذکر است هرروز عدل های پنبه از شرکت غنی به سمت سبزوار و شهرهای بزرگ چون تهران صادر می گردید. ولی مرحوم غنی بعداز انتقال جاده از مزینان با یک برنامه حساب شده تصمیم می گیرد کارخانه را بیمه و بعد از مدتی جهت استفاده از مزایای بیمه آن را به آتش می کشد همه چیز حساب شده بود و می گفتند سیمهای برق ژنراتور اتصال کرده که این حقیقت نداشت چراکه توسط یکی از کارگران به آتش کشیده شد و شبانه این حریق اتفاق افتاد تا کسی نتواند آتش را خاموش کند و یاشهادتی بدهد. در نهایت بعد از آتش سوزی غنی تصمیم به انتقال کارخانه به سبزوار می گیرد و بالاتر از دروازه عراق دیوار به دیوار اداره مالیات فعلی کارخانه ایجاد می شود و ازم زینان فقط مرحوم حاج میرزاحسن میرشکاری و علی قلدر به شهر راهی می شوند‌ لذا پرونده کارخانه پنبه مزینان رسما بسته و تعطیل می شود.

در کارخانه مزینان فردی بنام آشالوس ارمنی که یک دست او در کارخانه قطع شده بود و مرحوم غلامحسین بیگلر که تخصص او با یک چکش مخصوص بنام اَجِنّه تیزکردن سنگ بود به روایتی شیارهای درون سنگ را ایجاد می کرد که یک پای او در همین کارخانه زیر سنگ های سنگین قطع شده بود مشغول کار بودند و هیچ گونه بیمه ای به آنان تعلق نگرفت و کسی نبود از حقوق آنان دفاع کند و ضمن اینکه رفتن به شهر و مراکز دولتی نیز بسیار سخت بود و آنان بناچار از حقوق خود صرف نظر می کردند و بخدا حواله می نمودند. بعدها مرحوم سیدابوالقاسم آل احمد سه دانگ قلعه همت آباد را به مرحوم حاج علی اصغر محمدی به مبلغ بیست هزارتومان می فروشد و شرکت غنی را خریداری نموده که  معروف شد به شرکت آل احمد.

در ادامه مرحوم سیداسماعیل میرشکاری با توجه به تجربه ای که دارد دستگاه زاوود رابه مزینان می آورد که همان جین یا پنبه پاک کنی بود (زاوود)نام کارخانه سازنده بود بازهم متعلق به برادران ارامنه  در تهران. این دستگاه با تسمه بلند از طبقه پایین که موتور آسیاب در آن قرار داشت به دستگاه پنبه پاک کنی متصل بود و در حقیقت اولین آسیاب در کل منطقه بشمار می آمد و در طبقه ی بالا(بُلخانه) بایک گرداننده چوبی برای اینکه داغ نشود و باعث ایجاد حریق نگردد وصل و دستگاه زاوود را به حرکت در می آورد. دندانه های تیزی داشت. از یک طرف پنبه داخل جین  و از طرف دیگر محلوج و دانه های پنبه تخم روغنی استخراج می گردید. در آن زمان دستگاه عجیب و غریبی بود و همه متحیر بودند که چقدر عالی دانه ها را از پنبه جدا می کرد.بهرحال اولین کارخانه در مزینان بعد از غنی توسط مرحوم سیداسماعیل میرشکاری با همکاری برادرانش آقامیرزاحسن و آقاسیدمهدی و در کنارشان جوان تنومند و قدرتمند بنام آقاسیدرضا ایجاد گردید.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۲۷
مرداد
۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

 

✍️در گذشته های کمی دورتر همین که متوفی دفن می گردید این مردم بودند که باغذاهای نیمه گرم از صاحبان عزا پذیرایی می کردند. هرکس به فراخور توانایی خویش طعامی برای اهل عزا می بردند به این نیت که داغدیده ها دل شکسته اند...

بر اساس شنیده ها و آنچه بیاد دارم در گذشته ها و تا اواخر دهه چهل، مجالس در خانه ها برگزار می شد. کسانی که خانه ها و منازل بزرگ داشتند و از امکانات پذیرایی برخوردار بودند مجالس شان را چه عروسی و چه عزا در منازل و بعضاً در تکایای سادات حسینی و میان(تکیه بالا و تکیه میون) برگزار می کردند. هنوز هیئت ها آنچنان رونقی نداشت اما بعدها با احداث و ایجاد هیئات بزرگ بویژه اولین هیئت بزرگ مزینان بنام ابوالفضلی و سپس حسینی و بعدها علی اکبری مجالس به این اماکن منتقل شد. جالب اینکه به هیچ وجه بچه ها و نوجوانان در مجالس عمومی حضور نداشتند فقط بزرگان و زُعَمای قوم دعوت می شدند و مهمانان بیرونی از روستاهای مجاور و یا شهرها بدون دعوت می آمدند و خیلی هم مورد احترام بودند. البته در مجالس ترحیم. اما اهالی روستا فقط با دعوت صاحب مجلس آن هم توسط سلمانی روستا! اما از اوایل دهه ی پنجاه مراسم تقریباً بصورت همگانی برپا می گردید. اوایل آبگوشت با عطر و طعم مزینان آن هم از آب قنات و بعدها پُلو خورشت که با وجود و حضور بچه های خردسال دیگر آن نظم و شیوه گذشتگان از بنیان به هم ریخت به طوری که گاهی فردی جلو درب ورودی هیئت فقط وظیفه کنترل و مانع ورود بچه ها بود اما دوام چندانی نداشت.
و اما با پیدایش سفره های پلاستیکی دیگر حرمتی برای سفره قائل نمی شدند گویا سفره های پارچه ای باشکوهی که داشت خود بخود باعث حفظ حرمت سفره و برکات داخل سفره بود.

در گذشته دو سلمانی یکی بالا و دیگری پایین مامور نظم مجلس بودند به طوری که از آشپزخانه یک نفر می آمد و آهسته به سلمانی می گفت غذا آماده است و دو سلمانی از بالا به پایین مجلس هر کدام از یک طرف با ذکر صلوات سفره ها را پهن نموده و نان را روی سفره خیلی با احترام جلوی مهمانان می گذاشتند و بسیار بد و ناگوار بود اگر کسی نان را کمی از ارتفاع بالاتر جلوی مهمان بیندازد نوعی بی حرمتی به برکت خدا و مهمان محسوب می شد و در پایان شخص سلمانی که مجلس واگذار وی بود مواخذه می گردید. وقتی دُوری (پیشدست) های مسی آن زمان برای برنج و بعد از آن خورشت یا مثلا آبگوشت جلو مهمانان گذاشته می شد تا زمانی که آخرین ظرف غذا در پایین مجلس گذاشته نمی شد کسی دست به غذا نمی زد و همگان  چشم شان به دست سلمانی بود تا از پایین مجلس با اشاره نماید آقایان بفرمایید آن گاه همه باهم شروع به صرف غذا می کردند. دراین میان بعد از چیدن غذا؛ دو  یا سه نفر جوان یا پسربچه تمیز با پارچ های مسی و هرکدام دو الی سه لیوان بدست به مهمانان آب می دادند. کسی که تشنه بود یا غذا در گلویش گیر می کرد اگر می توانست خودش وگرنه بغل دستی وی با صدایی که سقا بشنود(کسی که آب می دهد) می گفت: یاعباس علی! و بلافاصله سقا لیوان آب را به فرد متقاضی آب می رساند. چه سلمانی و چه افراد داخل مجلس که از مهمانان پذیرایی می کردند به هیچ وجه لب به غذا نمی زدند و از همه زیباتر اینکه وقتی ته دیگ می آوردند کسی بخودش اجازه نمی داد راه برود و غذا بخورد! بدون استثنا تمام روستاهای مجاور از همین فرهنگ ناب برخوردار بودند و گاهی برای همین نظم و ترتیب از سلمانی های مزینان در مجالس خودشان استفاده می کردند.
 غذا در یک لحظه شروع و باز در پایان مجلس که همه غذایشان را صرف می کردند. اگر کسی به هر دلیل از دیگران عقب مانده بود مثلا بی دندان یا پیر یا مریض کسی غُر نمی زد فقط منتظر اشاره دست سلمانی بودند و او به فرد مورد نظر در بالای مجلس بویژه روحانیون و بخصوص آقایان شریعتی و در نبودن آنان مثلا قاریان قرآن با دو دست و متواضعانه اشاره می کرد و اظهار می داشت ختمه (تمام شد) حاج آقا بفرمایید و آنگاه از بالای مجلس آن بزرگتر اینگونه شروع می کرد "مرخض فرمودند"و سپس دعای سفره( اَلحَمدُ لِلهِ رَبِّ العالَمین، اَلحَمدُ لِلهِ شُکراً لِلشّاکِرین، هَنیئَاً لِلآکِلین وَ صِحَّةً لِِلجالِسین، مَغفِرَةً لِلوالِدَینِ الحاضِرین، زادَ الله النِّعم، دَفَعَ اللهُ النِّقَم، بِحُرمَةِ سَیِّد العَرَبِ وَ العَجَم!)و همه حضار سرا پا گوش؛ اگر عروسی بود امر به صلوات و اگر عزا بود امربه فاتحه اخلاص می نمود هیچکس بر روحانیون سبقت نمی گرفت. چقدر با احترام همگان می نشستند تا ظروف جمع و سفره بر چیده شود؛ و آنگاه بعد از تلاوت حرکت می کردند.برای آنکه جلو درب خروجی ازدحام صورت نگیرد سفره از پایین جمع می شد تا افرادی که پایین تر نشسته بودند زودتر حرکت نمایند.

  • علی مزینانی
۳۰
تیر
۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

درگذشته های دور چنانچه فردی از دنیا می رفت؛بدنش را در همان منزل شخصی غسل داده و سپس کفن و به قبرستان جهت دفن منتقل می کردند و این امر در بعضی مناطق بلوک مزینان رایج بود. در شهرهای بزرگ محلی بنام مصلی وجودداشت و اینگونه کارها در محل مصلی انجام می شد. و از آنجا که مزینان سابقه شهریت و قدمت سه قرن پیش از میلاد را داشته و دو رشته قنات ارزشمند یکی در ینگه قلعه و دیگری قنات فعلی می باشد و آب روان بسیار خوبی داشته لذا درضلع شمال غربی شاه عباسی و بر کنار جوی آب خانه ای کوچک که دو تخته سنگ بزرگ داخِل آن جلب توجه می کرد و سقف آن بصورت ضربی از جنس آجر پخته ساخته شده  و به همان معماری مسجد پایین بود.
بودند حکیمانی در گذشته مانندسیدابراهیم دکتر آن طبیب حاذق و مؤسس اولین بهداری روستایی در کل استان آن هم فقط درمزینان گویای موقعیت بهداشت و از این قبیل امتیازات که اجازه نمی داد تا اموات در خانه شستشو و تغسیل گردند .
 داخل ساختمان مذکور ازبالا و پایین و دو ورودی و خروجی آب و چند روزنه ازسمت دیوار شرقی قابل رؤیت بود و بچه های کنجکاو نگاه می کردند چگونه میت تغسیل و کفن می شود و به همین خاطر اغلب شبها از ترس نمی خوابیدند. لذا باید یک مکان این گونه وجودداشت. سقف اتاقک مُرده شورخانه بعدازگذشت زمانهای طولانی و بلاصاحب بودن از گوشه ای فرو ریخته بود که توسط مرحوم حاج شکراله اسلامی مرمّت و کمی توسعه پیدا کرد و لوحی از سنگ در ضلع غربی آن بر دیوار نصب و نام بانی فوق الذکر بر آن نوشته شده بود و اما بعد از چندین سال به خاطر شرایط جوّی مخصوصاً سرما بانی دیگری بنام حبیب اله قاسمی که مادرش در زمستان به رحمت خدارفته بود همان ساختمان را وسعت داد تا جمعیت بیشتری  بتوانند زیر سقف از سرما در امان باشند.
در فصل تابستان چنین مشکلی نبود چرا که مردم تا لحظه غسل متوفی کنار جوی آب روان و زیر سایه سار درختان بید سرگرم تماشای ماهیان داخل آب بودند و از هر دری سخن می گفتند مثلا اینکه  آب مزینان چندسال و مزینان چه تاریخ و قدمتی دارد و هرکس به فراخور اطلاعات خود سخن می گفت و یا از مرحومین آقایان شریعتی که همراه مردم بودند سوالاتی نموده ونیزگاهی شکار ماهی توسط مار داخل آب توجه همگان را بخود جلب نموده و تا پایان تغسیل باذکرصلوات متوجه پایان کارشده و باصدای مُکبّر بلندگو و لااله الاالله ختم تکفین اعلام و به سمت قبرستان روانه می شدند و سپس پایان کار دفن اموات.
رسم بر این بود همانگونه که در ورود به قبرستان متواضع رو به سمت قبور اموات فاتحه اخلاص خوانده شود در پایان و برگشت نیز این عمل مستحبی انجام و بعضی ها از روی پل چاپارخانه که نسبت به زمان ما خیلی بلندتر بود بازهم به اموات سلام و صلوات می دادند که در حال حاضر فراموش گردیده است. در زمان های قدیم مجلس عزا در منازل برگزار و فقط سران و بزرگان قوم و قاریان قرآن به خانه اهل عزا می آمدند و اصلا چیزی بنام دهواری(یعنی تمام اهالی روستا) جهت دعوت وجود نداشت و آنانکه وضع مال خوبی نداشتند فقط با روضه خوانی شب عزاداری نموده اجباری برای هزینه کردن در کار نبود .برای تشییع و تسلیت همگان بودند؛امابرای غذا فقط تعدادی اندک آن هم روز سوم توسط سلمانی دعوت می شدند و هیچکس بدون دعوت به مهمانی نمی رفت و چقدر این کارشان پسندیده بود بر خلاف حال که سرخاک صدنفر و برسفره بیش از پانصد نفرکه جای تامّل دارد. درمنازل قرآن تلاوت می شد و رفت و آمد از داخل و بیرون روستا مرسوم بود بستگی به شخصیت و موقعیت مالی و سرشناس بودن افراد داشت.ضمن اینکه مقبره هایی وجود داشت که قاریان داخل آن نشسته و برای متوفی تا هفتم و یا در صورت تأمین چهلم همانجا غذایشان فرستاده می شد و قرآن خوانی می کردند.
مرده شورخانه و مقبره ها ماَمنی بود برای گزند از هرگونه آسیب. پذیرایی در خانه عزا تا سه یا هفت شب برقرار بود و کسی حق خنده یا شوخی در حضور اهل عزا نداشت عروسی و حنا بندان نیز در این مواقع ممنوع بود و نوعی خصومت تلقی می شد مگر اینکه ظاهر نمی گردید خدا را شکر این گونه موارد در حال حاضر وجود ندارد زیرا که با درک صحیح از دین؛زن و مرد باشیک ترین لباس و خیلی آراسته در مجالس عزا و نیز اهل عزا به همین طریق از مهمانان استقبال و پذیرایی می نمایند.
بعدها جمعیت زیادتر شد و پذیرایی در خانه ها بسیار سخت و این پیشنهاد از طرف مرحوم حاج حسن ناطقی شد و سپس مجلس عزای پدر ایشان از خانه به هیئت منتقل وکم کم دهه پنجاه بود که رسومات دعوت همگانی فراگیر شد و این امر برای عده ای عزت و برای عده ای گران می آمد.

💠سالن شهدای مزینان

قبرستان مزینان که با یاد اولین شهید مزینان (شهید علی شهیدی) بهشت علی(ع) نامگذاری شده، مقبره هایی داشت که فقط دو نمونه از آن بجا مانده است. در شمال مقبره  آخوندملاعبدالعلی عالم مزینان قدیم معاصر باعلامه بهمن آبادی، و در سمت جنوب بنام مقبره حاج میرزاحسین مزینانی که پیش از آن آرامگاه آقایان صدیقی بود و چهارمقبره  دیگرقسمت پایین؛ آقایان غنی آبادی و دو مقبره در سمت مغرب متعلق به سادات حسینی میرزاعبداله و اجدادشان و آخرین مقبره که چندسال پیش تخریب گردید متعلق به خاندان محمدی بود.
 درگذشته همه ی افراد توانایی ساخت مقبره نداشتند. از آنجاکه رسم بر چهل شب تلاوت قرآن بود و قاریان قرآن شبها تا چهلم متوفی بر مزارش به صورت نوبتی تلاوت داشتند این مقبره ها بنا می گردید و طعام از طرف اهل عزا برای قاریان فرستاده می شد. در بخش های گذشته نوشتیم که از جلو چشمه آب مزینان تا نزدیک پل چاپارخانه قبر بود بویژه قبورتُجّار و زائرین حرم امام رضا(ع) که بنا به وصیتشان اگر بین راه مُردیم در مسیر راه زوار آقا دفن شویم تا غبار پای زائرین بر قبور ما بنشیند ولی با آمدن وسائل نقلیه و به لحاظ تغییر راه از مزینان به داورزن و نبود صاحبان و وارثان آن مرحومان، این قبور تخریب و تبدیل به راه گردید.
و اما رفته رفته آن رسومات برچیده و مجالس از قبرستان به منازل؛مساجد و هیئات منتقل گردید و در شرایط جَوّی سرما و گرمای کویر نیز بدلیل بارندگی که آب کاملا گل آلود می شد و غسل میت با آب کاملا شفاف لازم الاجراست تصمیم به ساخت غسالخانه ای فقط بنام سالن شهدا گرفته شد. چرا که به دلیل آب سیل در زمستان گاهی غسل متوفی درمُرده شورخانه قدیم ممکن نبود لذا با در نظر گرفتن بهداشت و آمدن آب لوله کشی تصمیم بر احداث غسالخانه و ایجاد یک سالن  برای اینکه دوباره از سر خاک به هیئت بر نگردند و بساط عزا زودتر برچیده شود روز سوم داخل سالن مجلس را ختم نمایند و از همان محل هرکسی به هر کجا که می خواهد عزیمت نموده و این خواسته عمدتا از طرف مهمانان بیرونی عنوان می شد.
به هر حال تصمیم به ساخت سالن گرفته شد اما زمین مناسبی جهت این کار نبود. به جز زمین مرحوم کربلایی عبداله محمدی که باغچه ای بود و کشت و کار مختصری در آن صورت می گرفت. شب بود و هوا بسیار سرد، شهید امین آبادی و مرحوم حاج اصغر دیمه بعد از نماز مغرب و عشا به منزل پدرم تشریف آوردند و بعد از خوش  آمدگویی وصرف چایی  موضوع را مطرح  کردند. پدرم همیشه در اینگونه موارد با مادرم مشورت می کرد و صدا زد: فاطمه تقاضای آقایان را شنیدی؟ایشان گفتند بله. حاج اصغر دیمه که انسان نیت به خیری بود گفت: عموجان من دو برابر زمین شما را برای این امرخیر تقدیم می کنم. مادرم در جواب گفت: ما توقع معاوضه نداریم بشرط اینکه نامی از خانواده محمدی نیز قیدگردد. بلافاصله پدرم سند عادی که به امضای آقاغلامرضای صدیقی بعنوان فروشنده و امضاهای حاج احمدآقای خواجوی و مرحوم حاج حبیب اله خواجوی وآقای سیدعلی اکبرامیری و تنی چند از معتمدین آن زمان را آورد و نشان آقایان داد و حتی  مبلغ سیصدتومان وجه نقد تقدیم حاجی امین آبادی کرد تا اولین قدم با پول خود ایشان برداشته شود که آقایان بسیار مسرور؛و با ذکرصلوات موضوع خاتمه پیداکرد و در اوایل دهه شصت اولین قدم برداشته شد.
محل تغسیل در غرب و آبدارخانه در شرق زمین ساخته شد دیوارها و طاق ها افراشته اما سالن همچنان بدون سقف مانده بود. خیلی از مزینانیهای ساکن تهران به لحاظ آغاز جنگ و بمباران تهران در مزینان حضور داشتند از جمله شهیدامین آبادی و تنی چند از معماران که نسل جوان اصلا آنان را نمی شناختند و تقریبا زمام امور را بدست گرفته بودند  دیوارچینی را آغاز کردند و کارها خوب پیش می رفت تا اینکه ایشان شهید شد و طرح نیمه کاره رها گردید. بعد از چند سال دوباره به فکر ادامه کار افتادند و این بار آقای سیدعلی اکبر حسینی شروع به کار کردند. بیاد دارم روزی مرحوم حاج میرزاحسن حسینی تمام آجر مورد نیاز را تقبل نموده و مرحوم حسن اکبر مبلغ قابل توجهی رابه جهت تکمیل ساختمان پرداخت کردند البته افراد خیر و نیکوکار بسیاری در این کار سهیم شدند.

بنا تا مراحل پایان پیش رفت و بعدها قابل بهره برداری و صوت و سماور و استکانهایی از هیئت عزیزان مزینانی که در مشیریه دایر بود نیز انتقال و مورد استفاده واقع شد و مدتی مجالس در سالن بر پا بود. اما در این بین بودند عزیزانی که اظهار می داشتند ما دوست داریم سرخاک امواتمان مداحی و روضه خوانی شود و چاره ای جز تسلیم نبود چرا که اساسنامه وجود نداشت تا همه مردم از آن پیروی کنند. لذا با تمام تلاشها گاهی مجالس درون سالن و گاهی همان سر قبر متوفی برگزار می گردید. دراین بین گاهی تصمیماتی گرفته می شد تانام واقف و ساعی درلوح یادبودی قیدگردد و از طرفی پدرم می گفت وقتی کاربرای رضای خداوند عزت انجام می گیرد مانند همان ضرب الامثل "گردو که خداصدای تق تقش رامی شنود"؛  ثوابش پیش خدا محفوظ خواهدماند. ولی ان شاءالله این لوح تهیه و نصب می گردد.

 

  • علی مزینانی
۰۲
تیر
۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

✍️یکی از شبهای سال 1350صدای زوزه گرگ و عوعو سگها و گاهی شغال نیزبگوش می رسید و بسیار ترسناک می نمود کسی شهامت نداشت آن شب سرآب دوانی برود. گرگها تا نزدیکی و گاهی داخِل روستا می آمدند و فردا خبر می رسید گرگ به گلّه یا آغُل فلانی زده و چند رأس را کشته و یکی را برده است...
و آن سال نیز زمستان سردی بود برف بیش از یک متر زمین را سفیدپوش کرده بود،درب بعضی خانه ها بازنمی شد مگرخانه هایی که سطح آن ازکف حیاط مرتفع تربود. داخل خیابان سرتاسر سفیدپوش؛ کامیون سرمه ای رنگ پنج تُن لیلاندکربلایی عبدالله محمدی واقعا زیربرف دیدنی بود. برف در کویر جلوه ای دیدنی داشت. اگرپرنده ای روی درخت می نشست هنگام پریدن کلی برف از بال و پرش به زمین سرازیر می شد. صدای تاپ تاپ ریختن برفها از روی بام ها و در سکوت بسیار شنیدنی بود و البته  باعث ازدیاد آن داخل کوچه و سخت شدن رفت و آمد می گردید.
آن زمان  مسجدصاحب الزمان(عج) تنها پایگاهی بود که همیشه بخاری نفتی آن داغ بودو صدای گُرگُر آن در لوله بخاری ازبیرون مسجد با دودغلیظی که داشت افراد را متوجه گرمای مسجدنموده و همین امرباعث تجمع بیشتر می گردید. در همان هوای سرد؛مردی غریبه واردمسجدشد. نمی دانم راه گم کرده و یاسائلی درمانده بود ساعت سه بعد از ظهر آن بنده ی خدا نماز خواند البته نماز عصر اما دست بسته. مصیبت وی آغازشدزمانی که فهمیدند ایشان اهل سنت است؛چشمت روز بد نبیندهمشهری 😲نصایح و پندهای پامنبری ها آغاز شد شخصی که دربین جمع خودش را از دیگران متدین تر و آگاه تر به قرآن و فقه می دانست از برادر سُنی پرسید: عموجان اسمت چیه؟ گفت: عثمان. باتعجب نگاهش کرد!☹️ وگفت: عثماااااان ای داد و بیداد چراعثمان؟! عَه عَه اِ اِ؟؟عثمان !؟بله بله عثمان! حیف نیست که تومسلمان نباشی؟!
 عثمان گفت: من مسلمانم که نماز می خوانم.
امادوستان گمان می کردند که سُنی مسلمان نیست، جمعیت باتعجب نگاهش می کردند و بنده خدا هم از ترس چنان ساکت و در خود فرو رفته بود که خدامی داند. شخصی گفت: بیا و شیعه شو!
عثمان گفت: خب من هم مثل شمامسلمانم... برادر دینی هستیم...  خدا و پیامبر و خلفا را قبول دارم. ولی کسی به حرفش گوش نمی داد و به ناچار گفت باشد قبول حالا چه کارکنم؟! گفتند: شهادتین را بگو و سپس به ولایت مولا علی(ع) باگفتن اشهدان علیا ولی الله شیعه می شوی.
گفت: اگر شما راضی می شوید باشه حرفی ندارم.
عثمان شهادتین را اقرار کرد. ناگهان قاری قرآن گفت: بَه بَه؛ به به ببینید چقدرصورتش نورانی شد ماشاءالله.برای سلامتیش صلوات بفرستین ؛ببینید نور ایمان از پیشانیش تُتُق می کشد.
 الله اکبر و بَه بَه گفتن  جماعت در مسجدطنین افکن شد و شادی درگرفت. شروع کردند باوی روبوسی کردن گویا اسغفرالله پیامبری ظهورکرده است ؛ناگهان دیگری گفت: حالا یک چیز دیگه مونده. بنده خداگفت: دیگه چی؟ گفتند: نامت راعوض کنیم 😫 انگاربرق سه فاز از عثمان پرید پرسید: مثلاچه اسمی ؟گفتند: چون جوان رشیدی هستی اکبر! بنده خدابناچار تسلیم شد و گفت: باشد نامم اکبر است. طوری گفت که اگربال داشت از بین جمعیت فرار می کرد و دیگر پشت سرش رانگاه نمی کرد!من بیاد مهمان وصاحب خانه ای افتادم که صبح صاحبخانه به زور سر و صدا او را بیدار کرد تانمازبخواند و مهمان از سرناچاری گوشه فرش راکنار زد و باغُرغُر و تیمم کنان چنان دستهارابزمین زدکه کُلّی خاک از زمین بلندشد و گفت: دو رکعت نماز ازترس صاحب خانه بجامی آورم قُربَهً الی الله😀
اما این بنده خدا از سر ناچار پذیرفت و همه او را صدا می زدند اکبر ! ...اکبر آقاجان چایی می خوری ؟... اکبرجان شب شام بیاخانه ما. بنده خدا قبول نمی کرد و به فکر فرار بود. اماشب بود و ترس و هوای بسیار سرد برفی که اگر می ماند تا یک سال بیمه بود. سرشب شد برایش لحاف تُشک؛لباس های خوب، نان و خورشت  و کفش و کلاه آوردند و مقداری هم پول حدود سی  تومان آن زمان  نقد تقدیم اکبرآقا . قرار شد فرداکه هوابهتر شود اکبرآقا را ببرندحمام و غسلش بدهند و او را صاحب خانه و زن و زندگی کنند و در روستا بماند و کار کند. حتی اسامی فرزندان آینده اش نیز معلوم شد!
آن شب مسجدگرم و عثمان به فکر فرار بود. بارش برف سنگین دوباره آغاز شد. ساعت هشت صبح من که بسیار کنجکاو بودم رفتم مسجد دیدم جمعیت دیروز هست ولی از عثمان خبری نیست!؟.. چی شده اکبر آقا کجا رفت؟ این سوال همه بود. یکی گفت رفته حمام! دیگری گفت حتما رفته در روستا دوری بزند.  شب شد از اکبرخان خبری نشد. ناگهان یکی ازدوستان گفت: بیایید اینجا! رفتیم و دیدیم اکبرآقا نان و غذا را در باغچه مسجد زیر برف قایم کرده و رفته اما مؤمنین تا پاسی از شب منتظراکبر شدند ولی از او خبری نشد و اگر شما تا حالا اکبرآقا رادیده ایدمن هم عثمان خان رادیده ام!...

  • علی مزینانی
۲۲
خرداد
۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

✍️زمستان بود و شب های سرد و تاریک تنها روستایی که دربین تمام روستاهای مجاور حتی از سبزوار تا شاهرود از نعمت روشنایی برق موتوری با مشارکت مردم برخوردار شد فقط و فقط مزینان بود.

سال پنجاه بود سرما بیداد می کرد و چنان صورت آدمها راسرخ کرده بود که خدا می داند و بس. برق مزینان پیش ازغروب آفتاب روشنی بخش خانه هابود این مورد را تا حدودی در بخش های گذشته تعریف کردیم.برق سهامی بود اما تقریبا همگان استفاده می کردند با کنتورهای لاندیس ساخت سویس.

دریک شب فوق العاده سرد زمستانی بارش برف آن چنان شدت داشت که هیچ پرنده و چرنده و درنده ای دربیابان دوام نمی آورد. بناچار حیوانات ضعیف تر گرسنگی را تحمل نموده تاطعمه دیگر حیوانات قوی تر نگردند. شب که می شد. هیچ کجاقابل رؤیت نبود تاریکی محض و سرتاسری تاجایی که چشم کارمی کرد فقط سیاهی مطلق بود و بس. آخرماه که می شد این تاریکی مضاعف بود .

شب شد ناگهان هجوم بیش از هزاران پرنده از گنجشک بزرگتر و از کبوتر کوچکتر به سمت روشنایی مزینان آغازشده بود. پرندگان شاید بخاطر نور و اینکه روز آغاز شده است ازکوه سرازیرشده و فوج فوج به سمت نور مزینان در پرواز بودند. در یک ساعت هر فرد ناتوانی می توانست بیش از پنجاه و شایدصد قطعه پرنده را خیلی راحت صید کند. بر در و دیوار داخل مسجدجامع از هجوم پرندگان سیاهی موج می زد. فقط کافی بود یک عدد جارو و یا کوچکترین ابزاری داشت و پرنده گرفت.این پرندگان شدید سرماخورده بودند و با برخوردبه هرشیئی سرنگون می شدند.حاج آقای شریعتی بزرگ تازه از منزل قدیم و اجدادیشان به سمت ارگ مهاجرت کرده بودند؛عده ای که به فکر حلال و حرام بودند همان سرشب تعدادی از پرندگان صیدشده راخدمت ایشان برده و کسب تکلیف کردند تا بفهمند آیا خوردن گوشت این پرندگان جایزهست یانه؟! این مردم آنقدرمقید بودند! و ایشان گفتند که اینها پرندگان کوهی هستند و خوردن گوشت شان مانعی ندارد و به همین خاطر روز بعد تقریباً در همه ی خانه ها آبگوشت گنجشک باطعم خاص برپابود.

در نهایت اینکه در دو مکان مدرسه ی علمیه و مسجدجامع این پرندگان بسیار صید شدند. در سایر جاها و منازل هم مردم از این نعمت بادآورده بی بهره نماندند. داخل مسجدجامع حوض بزرگی بود بشکل مستطیل که ارتفاع زیادی نداشت این حوض شبانه از آب ینگه قلعه پُرمی شد و چندروزی برای وضوی افراد قابل استفاده بود. لبه سیمانی حوض و حاشیه ای در کنارش برای فاضلاب آن تعبیه شده بود. آن شب تقریبا خیلی ازبچه ها و جوانان ومیانسالان داخل خیابان بودند و بویژه داخل مسجد و با کوچکترین حرکتی چند تاپرنده داخل آب سقوط می کردند و به راحتی سبد پر از گنجشک می گردید و بلافاصله تانمرده و گوشتش حرام نشود خیلی سریع سر از تنش جدا می شد آن شب شب عجیبی بود و دیگر هم تکرار نشد.کسی آن شب بی بهره نماند من هم تعدادی صیدکردم و در منزل تحویل دادم اما هیچوقت رغبتی به خوردن گوشت پرنده نداشتم.

فردای آن روز هر کسی از تعداد پرندگان صید شده حرف می زد و بعضی غُلو می کردند و می گفتند:« ماهزار تا گرفتیم» که البته دروغ بود اما پرندگان مهاجر در مزینان صید شدند و در روستاهای اطراف مُردند. زیرا مردم از ترس سرما ابداً بیرون نمی آمدند و دیگر اینکه نوری وجود نداشت تا پرندگان به آن سمت و سو بروند.

خلاصه غربال و سنگ آویز بود که پر ازگوشت پرنده خودنمایی می کرد. به هر حال برق مزینان ساعت یازده شب بعد از سه مرتبه روشن و خاموش تا فردا عصرخاموش می شد. و اما هنگامی که برق خاموش می شد صدای حیوانات وحشی بیشتر وحشت افزا بود به طوری که از هر سایه و صدایی ترس بر وجود انسان مستولی و چیره بود. و من طبق معمول بعد از خاموشی برق بامرحوم سیدحسین خادم و همسرش آن شب به منزل رفتم .

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۴
خرداد
۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

🍉 همان یک دقیقه آخرشب بهترین لحظه و سرشار ازعشق،نشاط وعطوفت باشد به بلندای یل دا(یلدا)بدون شک می دانید از گذشته های  دور، آخرین روز از ماه آبان و اولین شب دیماه را چله می نامیدند .

آغاز زمستان که در حال حاضر چندسالی است از زمستان به معنای واقعی کلمه خبری نیست !ننه سرما دیگه آنچنان که باید زمین رایخبندان نمی کند و طبیعت تغییر کرده است .

بهرحال دو چله داریم چله بزرگ(کلو) و چله (خُردی) یاکوچک. چله بزرگه که از اولین شب دی آغاز می شود و بعد از چهل روزدیگر چله خُردی می آید. و بعد از گذشت دوچله نوبت به ماه نوروز می رسد. کمترازده روز به عید .قدیما می گفتند چله خُردی می گه اگه بخاطر بی بی نوروز نبود تابچه های قنداقه را باخودم می بُردم  و این ضرب المثل حکایت ازسرمای سخت گذشته هامی کند. از آنجاکه مردمان قدیم عقیده داشتند اگرکسی شب چله هندوانه بخورد سرما از تنش بیرون می رود و اگر انار بخورد عقرب  وی را تا سال دیگرنیش نمی زند.

اما چندروزبه چله. مردی بود در مزینان بسیارشوخ و سخی طبع زحمتکش بنام  رمضانعلی ملنگ خدا رحمتش کنه دو پسر داشت بنامهای مرحومین اسماعیل و محمد و یک دختر؛ درست زمانی که ازهندوانه خبری در بازار نبود ناگهان و به دور از تصور دیگران با الاغ و تورهای مخصوص هندوانه های خوبی روانه بازار می کرد و آنقدر هوا سرد بود که وقتی چشمت به هندوانه می افتاد مثل بید می لرزیدی . اما خودش بادستره (نوعی چاقوی دندانه دارهلالی) که داشت درهمان هوای سرد شروع می کرد به بریدن هندوانه که هم خودش می خورد و هم به دیگران تعارف می کرد و مردم هم خرید می کردند . وی اکثرا جلو مغازه اکبر آقای قصاب بین دو حمام زنانه و مردانه بساط می کرد. جالب بود باصدای بلند فریاد می زد آی بیابه هندوانه آهای بابا بیا؛ هندوانه آوردم از بره زار صدخرو. بهاره زار و یا بحره زار زمینی که با آب باران در بهار کشت می شود. گاهی از بره زار کمیز و یا نهالدان که هرسه مورد زیر جاده داورزن سبزوار واقع شده است. هندوانه های تازه گویی که همان روز از بندسار چیده شده بود. مرحوم ملنگ ترفند خوبی برای نگهداری هندوانه بلد بود به این طریق که گودالی در همان منطقه حفر می کرد سپس هندوانه ها را خیلی دقیق چیدمان می کرد و بعد روی آن را خاک نرم می ریخت و کاملا استتارمی نمود. و تا شب چله نگهداری و سپس وارد بازار می کرد و بعضی باغداران نیز محصول انار را به همین شیوه تاشب چله نگهداری می کردند. در آن زمان سردخانه وجود نداشت .خلاصه ی کلام ملنگ عزیز با داد و فریاد هندوانه ها را می فروخت و بعضی  نسیه و بعضی نقد می بردند و برای او فرقی نداشت اگرکسی می گفت ملنگ یه کم ارزانتر بده می گفت:یک تور هندوانه را حضرت عباسی بیست تومن پول دادم و مردم هم قبول می کردند. شبانگاهان هرکسی یک هندوانه زیر پالتو داشت و خوشحال بسمت خانه رهسپار می شُد. صدا از داخل کوچه می آمد خدا را شکر هندوانه شب چله هم ردیف شد.

و اما کمی پائین ترصدای فِش فِش چراغ پریموس مرحوم رمضانعلی ملامهدی برای داغ نگهداشتن باقلی و صدای مرحوم حاج محمدعلی تاج که حلوا جوزی و نقره می زد؛ بگوش می رسید. و اما به زبان محلی خودمان پسته خاکی(بادام زمینی) هم فروش خوبی داشت و خرمای  لوخ(لیف) به اصطلاح (داخل حصیر) بساط شب چرانی چله را فراهم می کرد . شب و بعد ازصرف شام صدای یا الله؛ یاالله بلندبود. صدای حلقه های درب منازل و (درتمبه)  آهنگ زیبای شب چله بود. همه اعضای فامیل گرد کرسی و گرداگرد اتاق خانه بزرگ فامیل جمع می شدند و چنانچه عروس داماد و یا نامزدهایی در جمع بودند همه بدون دعوت فقط به احترام درون خانه پدربزرگ ها مهمان بودند ؛بعضی بخاطرحرمت پدر و پدرزن یا شب را به دونیم تقسیم می کردند و یا دوشب؛ شب نشینی  چله داشتند برای اینکه حرمت همه بزرگان طایفه را حفظ نمایند و بسیار هم عالی بود. ازگذشته ها سخن می گفتند اگرکاسب بودند اکثرا از دزدان خان و خاطرات اینچنین و خاطرات دوران سربازی و زیارت ائمه و ازمردمان قدیم خاطره می گفتند خنده بود و خوشی . بهرحال بعضی وقتهاهم خواستگاری صورت می گرفت. خلاصه و مخلص کلام چله قدیم و یلدای عصر ما که امروزه به گونه قدیم نیست. نه صدای ملنگ داخل خیابان شنیده می شود نه حمام دایر است و نه آن مغازه ها بازاست و نه از آن هوای سرد خبری و نه از آن شب نشینی ها و صدای بلندقهقه ی خنده  یادش بخیر روحشان شاد...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۱۴
ارديبهشت
۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان
 

✍️روزی در محفلی در حضور مسئولان داورزن و سبزوار مجری مجلس بودم وقتی به نام مزینان و تاریخ آن اشاره کردم که بیش از سه هزار سال قدمت و تاریخ دارد. ناگهان متوجه عزیزی از اهل تاریخ شدم که استاد دانشگاه بود و دکترای تاریخ. با اشاره دست و پنج انگشت ایشان متوجه مطلب شدم که مزینان دارای پنج هزار سال تاریخ مکتوب می باشد. عجبا در شگفت ماندم یعنی سه هزار سال قبل از میلاد حضرت عیسی ابن مریم. و همان روزبه تکاپو افتادم و دیدم که مزینان در هر عصری و هر نسل آن از خیلی شهرهای مدعی فراتر و جلوتر بوده است برای مثال ایجاد مکتب خانه ها و مدارس جدید.

 بنده اطلاع دقیق ندارم اولین مدرسه مزینان در کدام محل یا منزل بوده است اما میدان افراد باسواد در گذشته های دور کنار خیابان تابستان لب جوی آب و زمستان در کنار آتش کسب علم می نموده اند. و در سال یکهزار و سیصد و چهار اولین مدرسه باروش جدید تاسیس می گردد. ابتدا کسانی که مکتب خانه داشتند در سراسر ایران مخالف علوم جدید بودند و به مرور ایام و به ناچار تسلیم شدند. حروف فارسی عبارت بود از: ابجد،هوز، حطی کلمن،سعفظ، قرشت و الی آخر و در عربی ؛الف دو زبر ان دو زیران و دو پیش ان .و باترکه ای بنام چوب الف در دست معلم و یا مکتب دار تدریس می شد.

اولین مدرسه ای که در مزینان دیده ام منزل مرحوم عباسعلی رضوانی بود در اوایل دهه چهل پسربچه ای بیش نبودم و دزدکی از لابلای درب چوبی دو لنگه ای که در گذشته متعلق به خان سرهنگ مزینان بود به سختی نگاه می کردم و از ترس چوبی که دست معلمین آن زمان بود پا به فرار می گذاشتم چرا که وصف درد ترکه های چوبی را از برادرانم شنیده بودم گویا که چوب جزء لاینفکی از ابزار تدریس بود.

بد نیست در همین قسمت اشاره کنم زمانی که ژاندارمری سبزوار ایجاد و احداث گردید.در کتاب کلیدر محمود دولت آبادی خواندم سروان بکتاش با درجه ستوانی فرمانده آن گروهان بود و در همان زمان حتی فراتر مزینان سرهنگ داشته !!

و اما مدرسه در اواسط دهه چهل به محل بالاتر از ارگ نقل مکان کرد بنام مدرسه ابتدایی امیرشاهی مزینان هنوز در آن محدوده خانه ای بنا نشده بود و اگر هم بود داخل بخشی از ارگ ریگی بناشده بود.

دبستان امیرشاهی باعث تعطیلی مکتب خانه گردید و به مرور ایام دختران نیز از علوم جدید بهره مند شدند و از خانه نشینی بدر آمدند و یکی از منازل مزینان بطور موقت؛ منزل مرحوم ملاحسن صدیقی و منزل حاج ملا احمد صدیقی و منزل مرحوم اقدسی برای دختران در اولین قدم و پیش از همه خیلی دورتر منزل مرحوم حاج محمدتقی رضایی فر را سراغ دارم که آخری در سالهای پیش از سیصد متعلق به مرحوم سیداحمد یزدی بوده است.

مکتب خانه بیادی من مرحوم ملاحسن(معلمی فر) پیغمبر لقبی که مرحوم حاج شیخ قربانعلی شریعتی بر او نهاده بود که خود جای تامل دارد.اولین کلاس درس من نیز در مدرسه امیرشاهی بود.مدیر مدرسه آقای  محمدحسن یعقوبی و اولین معلم کلاس اول من آقای حسینی اهل مشهد و در نیمه دوم سال مرحوم هوشنگ توکلی بچه خیابان شاه آباد تهران بودند.

هنوز چوب در دستان معلم خودنمایی می کرد و خوب بیاد دارم مرحوم میرزامندلی ضیایی خدمتگزار بود اما در غیبت معلمین کلاس را اداره می کرد صدامی زد هادی بدو از بهداری چوب درخت عناب بیاور و آقا هادی با اینکه خودش درسخوان نبود برای خودعزیزی و شاید هم از ترس و دیگر اینکه در کلاس نباشد می گفت چشم آقا! سریع می رفت و با چوب بر می گشت .یک روز آقای ضیایی به یکی از دانش آموزان گفت حواست کجاست دستت رو بیاربالا! چنان با چوب زد  به دست همکلاسی زد که سه چهار ورق کتاب نیز پاره شد.
و اما از همان دبستانها و همان معلمان سخت گیر و سخت کوش ده ها مهندس؛دکتر و خلبان و نیز معلم و سایر مشاغل با جایگاه های رفیع تحویل جامعه گردید که گروهی از آنان در کشورهای مختلف ساکن هستند.
 
مدرسه امیرشاهی بخاطر وسعت زمین یک درب ورودی از سمت خیابان روبروی منازل حاج اصغر دیمه و حاج عباس مزینانی بود. و راهرویی حدود چهل پنجاه متر به بالا و عرض دو متر داشت.درب دیگری داشت از وسط مدرسه روبه قبله که چهار کلاس سمت شرق و چهار کلاس سمت غرب با دفتر و انبار و ازهر گوشه نیز درب جداگانه داشت و هر کلاس دارای چهل دانش آموز و گاهی بیشتر و اکثراً از هر کلاس  الف وب داشتیم یادش بخیر و به مرور ایام با مهاجرت نسل جوان به شهرهایی مانند سبزوار و مشهد و تهران بفکر ایجاد دبیرستان افتادند. و با همت همان مردم ساخته شد در دهه دوم سالهای چهل و همان مردم به فکر ایجاد دانشگاه.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

  • علی مزینانی
۰۵
فروردين
۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان


✍️در گذشته از عباس آباد به سمت کاهک و در مسیر راه ابریشم چهاردیواری هایی دیده می شد که حکایت از حیات انسانهایی از دوران گذشته ی نه چندان دور دارد.برای مثال قلعه ی تاریخی صدرآباد که کاروانسرایی نیز به همین نام به چندین دلیل بنا گردیده است.اولا بیابان لم یزرع برای رفع خستگی ،دوماً برای امنیت مسافران و همچنین به لحاظ بودن قلعه ی میان راهی صدرآباد. بعداز آن چشمه شاه که درگذشته آب بسیار شیرین و گوارایی داشته و تقریبا سرسبز می نموده و توجه مسافران را برای رفع عطش به خودش جلب می کرد البته در زمانی که مردم با اسب و استر و چهارپایان مسافرت می کردند در حقیقت پیش از عصر ماشین درایران.

بعد از آن مومن آباد قلعه ای که هنوز دیوارهایش پابرجا و توجه رهگذران را جلب می نماید و تقریبا نزدیک به کاهک و ضمنا جزئی از کاهک محسوب می شود. بعد از کاهک آب ماشدان و مایان که هر کدام نیز قلعه ای را سیرآب و زمینهای کشاورزی همان قلاع را مشروب می کرد. سپس به سویز می رسیم و درست کمی پایین تر از بهمن آباد، قلعه تاریخی امین آباد. پایین مزار امامزادگان بهمن آباد مشاهده می کنیم.نام اصلی آن امین آباد و نام دیگرش کلاته رشید می باشد وهم اکنون در سویز خانواده های بسیاری با فامیل شناسنامه ای امین آبادی هستند. اگر در همان مسیر از غرب به شرق برویم به  منطقه ی حصار و سپس به روستای اسماعیل آباد می رسیم.که نمونه ای از همان قلعه هامی باشد بسیار شکیل و قدیمی و چنانچه به همان سمت حرکت کنیم و ادمه دهیم به روستای علی آباد یعنی همین غنی آباد امروزی خودمان خواهیم رسید. حالا چرا علی آباد وجود ندارد!؟ دلیلش این است که در گذشته به دلیل عدم  دسترسی و برداشت بی رویه  از آبهای زیرزمینی و انباشت باران در سطح زمین آبها در کویر انباشته می گردید به طوری که یک فرد؛قادر بود بادست خالی در عمق کمتر از یک متری به آب برسد حال آنکه امروزه دسترسی به آب در کویر هم بیش از پنجاه متر کندن و حفاری می خواهد. به همین دلیل چون روستای علی آباد از غنی آباد پایین تر بوده به زیرآب فرو رفته و درست مانند مزینان که سیل باعث ویرانی ، جابجایی و انتقال مزینان از پایین به بالاتر می شود غنی آباد نیز با تغییر نام و همت شخصی بنام غنی ضمن تغییر نام به مکان امروزی خود انتقال می یابد.

بعد از غنی آباد کال بزرگی که درحقیقت مسیل بود و در مواقع بارندگی شدید و بیش از حدآب سیل از کوههای صدخرو و کمیز به آن سمت جاری می شد و نام اصلی آن کال کفرده بود که در زبان محاوره ای مردم بنام کال کپرده می شناسیم جالب اینکه آب سیل ازبین کلاته و غنی آباد به راه خود ادامه می داد و پایین تر از کلاته مزینان دو کال بسیار مخوف در نزدیکی قطارا (قطار راه) که از پایین روستای دولت آباد سبزوار این مسیر را طی نموده و با سیلاب مذکور کفرده باهم تلاقی نموده  که امروزه تقریبا از هر دو اثری نیست فقط در فصل بهار می توان پساب؛ فاضلاب های سبزوار را مشاهدنمود که باعث حضور پرندگان مهاجر بهاری می شود.

این دو آب تا رضاآباد امروزی می رفت به طوری که  نیزار وسیعی را باعث می گردید که همان نیزارها باعث سکونت چوبداران دامدار ازیحیا آباد و شامکان در این مکان شد و نیز بنام رضاآبادنامگذاری گردید. از آنهم دیگر اثری نیست.

و اما در بالادست غنی آباد قلعه ای بنام جنت آباد است که دشت سرسبز و باغهای انگوری خوبی داشت درهمان مسیر به سمت شرق به همت آباد می رسیم که خود نیز سرگذشتی تاریخی دارد. پایین تر از همت آباد افضل آباد نیز دیگر قلعه ای است در دل کویر.

در پایین تر از افضل آباد قلعه محمدآباد و در فاصله ای کم نیز حسن آباد و بعد از آن پشته ها بنام سفالی؛سرخ و سیاه و سپس بادقوس دیگر قلعه ی قدیمی مشاهده می شود و سپس باقرآباد و چوبین در فاصله ای کم  خسروآباد و چشام الی باشتین و نامن که هنوز تل خاکهای بجا مانده از آن قلعه های خراب یا نیمه خرابه مشهود می باشد و جالب آنکه تمام این قلعه ها یک رشته قنات پرآب را داشته و امروزه به خاطر مدیریت های اشتباه تمام این قنات های ارزشمند خشک شده. فقط دو قنات جاری وجود دارد بهمن آباد و مزینان بسیار کمتر از حد تصور...! و این جای بسی تاسف وتامل است. ایجاد و احداث موتورهای عمیق باعث نابودی و کمبودی آب و ویرانی قلاع مذکور و مهاجرت ساکنین آن شد. چنانچه عمری باقی بود؛در حد وسعت فکر به سرگذشت آنان خواهیم پرداخت ان شاءالله..
 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۲
فروردين
۰۲

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

باسلام خدمت مخاطبان گرامی .
گاهی آن چنان نسبت به آینده مزینان دلسرد می شوم که دستم به قلم نمی رود تاشعری یا مطلبی به رشته تحریر در آورم. دیروز جلوی درمانگاه شاهد تعطیل شدن تنها آموزشگاه مختلط ابتدایی مزینان بودم. والدین بعضاً با وسایل نقلیه جهت بردن دانش آموزان منتظر بودند. دانش آموزان با فریادهای حاکی از شوق به سمت والدین سوار بر ماشین و موتور به سمت خانه می رفتند. آهی کشیدم چراکه نه از نظم خبری بود نه از آموزگاران که نظاره گر حرکات کودکانه فرزندان باشند و نه از صف منظمی که در گذشته ها مانند ستون فقرات تا آخر روستا می رفت و هردانش آموزی هنگامی که به سر کوچه خودش می رسید آهسته از صف جدا می شد و به سمت خانه می رفت. مبصر هرکلاس مسئول صف همان کلاس بود چه ترتیب زیبایی بود و گاهی مانند یک ستون منظم ارتش تا دل مزینان می رفتند یک صف با حدود دویست دانش آموز در حالی که هم اکنون شاید پنجاه نفر هم نباشند.

بهرحال بسیار منظم می نمود و جلوه ای به روستا می داد. بجز روزهای جمعه که معلمین بخاطر حق بیتوته می ماندند و چون ساکن بودند با دانش آموزان تا پایین روستا می رفتند و دانش آموز حتی اگر والدینش را می دید حق نداشت صف مدرسه را ترک کند و چه بسا که اگر در حل مسائل به مشکلی برخورد می کردیم بنا به توصیه خود معلمین شب می توانستیم با اولیای مان به خانه ی ایشان برویم. چقدردلسوز و قانونمند و نظم و ترتیب در تربیت فرزندان و آینده ی آنان تاثیرگذار بود!

غرق درگذشته رویای شیرین و زیبای کودکانه خود و همکلاسی هایم مانند فیلم از جلوی دیدگانم می گذشت . فارغ از همه چیز حتی گذشت زمان و اینکه کجا هستم!به معلمین گذشته و دانش آموزان و دبیران فکر می کردم.آه؛آه.
به یاد آوردم زمانی که از عباس آباد، فرومد و میرحاج، کلاته سادات، منیدر که جزئی از استان سمنان بود و شاهرودی محسوب می شدند و دیگر روستاهای کوچک آن زمان مانند داورزن، مهر، کلاته مزینان و غنی آباد و بیزه، سویز، بهمن آباد و کاهک همه در مزینان دوره دبیرستان متوسطه را می گذراندند. افسوس !!!

با خود گفتم ای کاش هنوز دبیرستانمان دایربود و می توانستیم در آن زمان که بزرگان غیرتمند و انسانهای باسواد و دلسوز واقعی داشتیم دانشگاه را به قول حاج محمدعلی فصیحی به تقاضای بزرگ مردان آن زمان حاج علی اصغر محمدی و مرحوم رضاخان خزاعی و فصیحی و شریعتی و دیگر مردمان عاقل و آگاه به مزینان هدیه می کردیم. ولی افسوس دیگر برای هرگونه تفکر جهت خدمت و احیای مجدد آموزشگاه ها دیر شده است. و دست بی رحم زمانه چنان جوانان روستایمان را به بهانه فقر و ناکامی روانه شهرهای بزرگ کرده است. و چه بسا هویت شان را گرفته است .
از کلامشان پیداست دیگر به روستا رغبتی ندارند و مهاجرت چهار خانوار سه نفره در دو ماه گذشته بیانگر این حقیقت تلخ و ناگوار است. چراکه فرزندانشان با شهرستانهای دیگر وصلت نموده و نمی توانند به زادگاهشان برگردند.

ای مزینان ای عشق من؛ روستای محبوبم که شهرهای بزرگ را بخاطرعشق ورزیدن به تو رها کردم تا با تو باشم و در تو زیستن کنم و در همین خاک تو را بدرود گویم و از خاکت نقاب بر چهره درکشم و اما چقدر مدعیان خدمت؛به توظلم کردند. از کجا و از کدام دردت بنویسم؟ از راه ابریشمت؟از جاده آسفالت نیمه کاره ات؟ یا از زرق و برقهای کاذب! ای کاش هنوز هم بجای ایزوگام بوی عطر کاه گلت را استشمام می کردم.بقول شاعر:
جلوه بر قریه دهدخرمن کاهی گاهی.
ای کاش بجای درب های برقی کرکره ای همان دربهای چوبی با پلاک مسی نمره ۳ بلوک
مزینان برجا بود! ای کاش تیرهای چوبی برق و مثلث چوبی که سر کوچه ؛وسط و انتهای کوچه توسط یک سپاه دانش بنام آقای فروزنده که نمی دانم هست یانه برای روشنایی با فانوس روشن بود.
خداوندا؛من شاکر تمام نعمت های تو ازجمله نعمت روشنایی برق.که هنوزصدای موتوربرق اشکودا که توسط فصیحی بزرگ و سرمایه بزرگان و اهالی مزینان بنام شرکت برق سهامی مزینان در گوشم طنین افکن است هستم. چه غروبهای زیبایی داشتیم ؛دلم برای کلاسهای دبیرستان، برای زمین والیبال خیلی گرفته است .غروب که دبیرستان تعطیل می شد، نوبت جوانان روستا بود حتی میانسالان؛ توپ و تور در اختیارشان بود با حضور دبیران و معلمان تا بتوانند ورزش کنند و از رخوت و سستی بدر آیند. افسوس دیگر نمی شود حتی به دیوارهای ارگ نگاه کرد چه رسد به اینکه بتوان در زمین ورزش دبیرستان بازی کرد چرا که تبدیل به یک منطقه نظامی شده است.

همه چیز ناگهان ازنظرم محوشد. چراکه به جای زنگ مدرسه صدای آژیر ماشین پلیس را شنیدم رشته افکارم گسیخته شد و اشکی در چشمانم حلقه زد و گفتم عزیزان جایتان خالیست و این بیت شعر به نظرم رسید:
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
درمیان لاله و گل آشیانی داشتیم...

✍️روزی در محفلی در حضور مسئولان داورزن و سبزوار مجری مجلس بودم وقتی به نام مزینان و تاریخ آن اشاره کردم که بیش از سه هزار سال قدمت و تاریخ دارد. ناگهان متوجه عزیزی از اهل تاریخ شدم که استاد دانشگاه بود و دکترای تاریخ. با اشاره دست و پنج انگشت ایشان متوجه مطلب شدم که مزینان دارای پنج هزار سال تاریخ مکتوب می باشد. عجبا در شگفت ماندم یعنی سه هزار سال قبل از میلاد حضرت عیسی ابن مریم. و همان روزبه تکاپو افتادم و دیدم که مزینان در هر عصری و هر نسل آن از خیلی شهرهای مدعی فراتر و جلوتر بوده است برای مثال ایجاد مکتب خانه ها و مدارس جدید.

 بنده اطلاع دقیق ندارم اولین مدرسه مزینان در کدام محل یا منزل بوده است اما میدان افراد باسواد در گذشته های دور کنار خیابان تابستان لب جوی آب و زمستان در کنار آتش کسب علم می نموده اند. و در سال یکهزار و سیصد و چهار اولین مدرسه باروش جدید تاسیس می گردد. ابتدا کسانی که مکتب خانه داشتند در سراسر ایران مخالف علوم جدید بودند و به مرور ایام و به ناچار تسلیم شدند. حروف فارسی عبارت بود از: ابجد،هوز، حطی کلمن،سعفظ، قرشت و الی آخر و در عربی ؛الف دو زبر ان دو زیران و دو پیش ان .و باترکه ای بنام چوب الف در دست معلم و یا مکتب دار تدریس می شد.

اولین مدرسه ای که در مزینان دیده ام منزل مرحوم عباسعلی رضوانی بود در اوایل دهه چهل پسربچه ای بیش نبودم و دزدکی از لابلای درب چوبی دو لنگه ای که در گذشته متعلق به خان سرهنگ مزینان بود به سختی نگاه می کردم و از ترس چوبی که دست معلمین آن زمان بود پا به فرار می گذاشتم چرا که وصف درد ترکه های چوبی را از برادرانم شنیده بودم گویا که چوب جزء لاینفکی از ابزار تدریس بود.

بد نیست در همین قسمت اشاره کنم زمانی که ژاندارمری سبزوار ایجاد و احداث گردید.در کتاب کلیدر محمود دولت آبادی خواندم سروان بکتاش با درجه ستوانی فرمانده آن گروهان بود و در همان زمان حتی فراتر مزینان سرهنگ داشته !!

و اما مدرسه در اواسط دهه چهل به محل بالاتر از ارگ نقل مکان کرد بنام مدرسه ابتدایی امیرشاهی مزینان هنوز در آن محدوده خانه ای بنا نشده بود و اگر هم بود داخل بخشی از ارگ ریگی بناشده بود.

دبستان امیرشاهی باعث تعطیلی مکتب خانه گردید و به مرور ایام دختران نیز از علوم جدید بهره مند شدند و از خانه نشینی بدر آمدند و یکی از منازل مزینان بطور موقت؛ منزل مرحوم ملاحسن صدیقی و منزل حاج ملا احمد صدیقی و منزل مرحوم اقدسی برای دختران در اولین قدم و پیش از همه خیلی دورتر منزل مرحوم حاج محمدتقی رضایی فر را سراغ دارم که آخری در سالهای پیش از سیصد متعلق به مرحوم سیداحمد یزدی بوده است.

مکتب خانه بیادی من مرحوم ملاحسن(معلمی فر) پیغمبر لقبی که مرحوم حاج شیخ قربانعلی شریعتی بر او نهاده بود که خود جای تامل دارد.اولین کلاس درس من نیز در مدرسه امیرشاهی بود.مدیر مدرسه آقای  محمدحسن یعقوبی و اولین معلم کلاس اول من آقای حسینی اهل مشهد و در نیمه دوم سال مرحوم هوشنگ توکلی بچه خیابان شاه آباد تهران بودند.

هنوز چوب در دستان معلم خودنمایی می کرد و خوب بیاد دارم مرحوم میرزامندلی ضیایی خدمتگزار بود اما در غیبت معلمین کلاس را اداره می کرد صدامی زد هادی بدو از بهداری چوب درخت عناب بیاور و آقا هادی با اینکه خودش درسخوان نبود برای خودعزیزی و شاید هم از ترس و دیگر اینکه در کلاس نباشد می گفت چشم آقا! سریع می رفت و با چوب بر می گشت .یک روز آقای ضیایی به یکی از دانش آموزان گفت حواست کجاست دستت رو بیاربالا! چنان با چوب زد  به دست همکلاسی زد که سه چهار ورق کتاب نیز پاره شد.
و اما از همان دبستانها و همان معلمان سخت گیر و سخت کوش ده ها مهندس؛دکتر و خلبان و نیز معلم و سایر مشاغل با جایگاه های رفیع تحویل جامعه گردید که گروهی از آنان در کشورهای مختلف ساکن هستند.
 
مدرسه امیرشاهی بخاطر وسعت زمین یک درب ورودی از سمت خیابان روبروی منازل حاج اصغر دیمه و حاج عباس مزینانی بود. و راهرویی حدود چهل پنجاه متر به بالا و عرض دومتر داشت.درب دیگری داشت از وسط مدرسه روبه قبله که چهار کلاس سمت شرق و چهار کلاس سمت غرب با دفتر و انبار و ازهر گوشه نیز درب جداگانه داشت و هر کلاس دارای چهل دانش آموز و گاهی بیشتر و اکثراً از هر کلاس  الف وب داشتیم یادش بخیر و به مرور ایام با مهاجرت نسل جوان به شهرهایی مانند سبزوار و مشهد و تهران بفکر ایجاد دبیرستان افتادند. و با همت همان مردم ساخته شد در دهه دوم سالهای چهل و همان مردم به فکر ایجاد دانشگاه.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۸
اسفند
۰۱

 

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

پیشتر گفتیم که مزینان تنها مکانی بود در منطقه از سبزوار تا شاهرود که بهترین مجالس تعزیه خوانی را اجرا می کردند، به همین خاطر مشتاقان بسیاری از سراسر کشور جهت دیدن این مجالس راهی مزینان می شدند.
 در این مقوله قصد کوچک شمردن هیچ یک از روستاهای اطراف مزینان را ندارم چرا که همگی بسیار محترم و شریف همسایگان خوب و صمیمی هستند. اما به لحاظ بودن مدرسه علمیه و مکتب خانه و مدرسه جدید و بودن علمای بزرگ سطح سواد در روستای مزینان با اطراف قابل قیاس نبود. به همین خاطر عزاداران حضرت اباعبدالله الحسین(ع) اغلب حتی سبزوار تا شاهرود در گذشته راهی مزینان می شدند و خدا را شکر این هنر در سالهای اخیر به اوج عظمت آیینی و فرهنگی خود رسیده است

 ناگفته نماند به لطف خدا روستاهای اطراف نیز در این راه به اوج رسیده و مجالس بسیار خوب به عشق شهدای کربلا برگزار می نمایند.. .
به هرحال بعد از عاشورای دهه یک هزار و سیصد و سی مجلس بازار شام در جلو مغازه استاد ابراهیم طاهری همان خیاطی که محل لباس پوشیدن تعزیه خوانان بود برگزار شد. جمعیت بسیاری منتظر اجرای تعزیه بودند و صدای طبل و شیپور بلند شد و تعزیه خوانان وارد میدان شدند. همه ی مردم منتظر ورود  دو شبیه خوان فرنگی مرحومین آقا غلامرضا صدیقی و حاج حبیب اله محمدی بودند.فهرست گردان مجلس مرحوم اصغرخان خواجوی چندین مرتبه به دنبال آقایان رفت و آنان گفتند چشم الان آماده می شویم . اما این دو بزرگوار هنوز با دقت به آینه نگاه می کردند و به خودشان می رسیدند تا هرچه بهتر و زیباتر وارد مجلس بشوند. اما بیرون، مردم منتظر ورود آنان بودند و صدای غرغر حاضرین بلند شد:« آقایان تشریف بیارید دیگه شب شد. » در این بین معلم بذله گو و شوخ طبع مزینان یعنی شیخ حسین ناطقی به سراغ آقایان رفت و گفت: «آقایان مردم منتظر شما هستند الان یک ساعت است طبل و شیپور قطع نشده و مردم خسته شدند، شما چکار می کنید؟»اما جناب صدیقی و محمدی هنوز پای آیینه بودند!نگاهی به شیخ حسین انداخته و گفتند: «جناب شیخ به نظر شما خوشگل و آراسته هستیم؟»

 جناب شیخ نگاهی به آنان انداخت ؛سر تا پای آنان را بادقت ملاحظه کرد و گفت: «به به؛ به به. آی؛ چی بگم !؟...به خدا قسم که در ربع مسکون زمین از شما دو نفر زشت تر نداریم!!!» این دو نگاهی به هم کردند و خنده ی بی پیر آنان را گرفت چه خنده ای که پایانی نداشت هی به هم دیگر نگاه کردند و خندیدند!! الله اکبر. چندین مرتبه باعینک؛ کراوات و کلاه شاپو وارد مجلس شدند اما نتوانستند خنده شان را کنترل کنند دوباره برگشتند .جالب اینکه آنقدر این رفت و آمد و خنده تکرار شد که مردم هم همگی با صدای بلند خنده می کردند.مرحوم شیخ حسین ناطقی که دید امیدی به حضور آقایان نیست و خنده آنان و مردم قطع نمی شود رو به قبله ایستاد و با لبخندی برلب گفت: «کجا رویم که را خوانیم غیراین درگاه/ بلندبگوی ده مرتبه یاالله .بده قیافه ی خوبی به غلامرضا و حبیب اله...»

 بازهم خنده های بلندتر و طولانی؛ با اینکه این دو انسان شریف از بزرگان و از بهترین تعزیه خوانان زمان خویش و از صدای خوبی برخوردار و نیز از تمیزترین جوانان مزینان بودند اماجناب شیخ از طریق شوخی و مزاحی چنین گفت!!!!
و به این ترتیب مجلس برگزار نشد و تبدیل به یک خاطره گردید. تا امروزبه این بهانه به یادشان باشیم روحشان و روح جمیع رفتگان شاد.

روایت از مرحوم حاج غلامحسین آفاق.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۲۸
اسفند
۰۱

 

💠 دکان داران مزینان

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

در فصل گذشته اشاره داشتیم به اولین ماشین در مزینان که توسط مرحوم حاج اکبر دیمه وسپس یداله کربلایی عبداله محمدی و بعد از آن حاج اصغر دیمه ودر ادامه حاج محمدحسین محمدی.حاج فرج اله محمدی به صورت اشتراکی باامان اله جلیلی و در ادامه حاج غلامرضا دیمه و جناب غلامحسین گرجی و بعدها حاج میرزاحسن نجار و سپس روستاهای اطراف منجمله کلاته مزینان در طول  دهه چهل تا پنجاه روزانه سه دستگاه اتوبوس به سمت شهر(سبزوار) حرکت می کرد در گذشته به سبزوار واژه شهر اطلاق می شد و اگر کسی به سبزوار سفر می کرد می گفت: می خوام برم شهر.

صبح که می شد سرکوچه ها مردم به انتظار اتوبوس ایستاده و صدای بوق اتوبوس ها تقریباً شبیه هم بود.عده ای با حاج اکبردیمه و گروهی با حاج اصغر و عده ای هم منتظر امان اله بودند.رفت و آمد به شهربسیار بود مغازه ها دایر بود با همان اجناس کم؛ اما رونق خوبی داشت.از پایین مغازه کربلایی عبدالحسین عباس،کربلایی حسن و حاج شیخ حبیب اله عسکری، غلامحسین کربلایی محمدعلی، کربلایی ابوالقاسم احسانی، میرزا اسماعیل امیری ، سیدان، حاج آقای امیری، میرزا اسماعیل حسینی، اسماعیل خلیل، حاج محمدجعفری، حاج محمدحسین و حاج علی اصغرتاج، حاج محمدحسن و کربلایی محمدتاجفرد، میرزامحمد ضیایی ؛حاج قربانعلی رفیعی و زورخانه، کربلایی محمدسلمانی، استادعباس سلمانی، رمضانعلی ملامهدی، پدر و پسرشاسین ، استادابراهیم طاهری ، کربلایی محمدعلی زنده دل، حسن عابد ، استادغلامحسین، کربلایی اسداله، حاج عباس آقای صدیقی، اکبرقصاب، کربلایی ابراهیم ولیعهد، حاج حسین صدیقی، قهوه خانه شمشیری، استادمحمدحسین کفاش، سیدحسین کفاش خادم، سلمانی کربلایی محمد و علی اکبر، کربلایی رجبعلی و برادران خیرخواه، کربلایی رجبعلی عبدالحسین و محمدحسین وعلی اصغر، سیدمحمدطالعی، حاج سیدرضا جلالی(طالعی)، استادمحمدفطرتی موتورسازی، بزازی سیدروح اله حسینی، عباس تهرانچی، و تقریبا در آن زمان مغازه حاج غلامحسین صابری که درمحدوده ارگ بود. و وجود چندین قصابی ؛ازجمله حاج عباس علی اکبر،غلامحسین وعلی اکبر خانخودی، میرزاحسن قصاب، محمدعلی قصاب، محمدعلی و حاج محمد و اصغر  عطار، حاج اکبرمزینانی، اصغر احسانی، حاج حسن ناطقی، حسن علی، قربانعلی حجت اله، و گاهی صدای سید که از کوچه پس کوچه هامی گذشت دو زنبیل به دست چپ و راست.چقدر آرام و دلنشین می گفت: کش داریم قیطون داریم سوزن خیاطی داریم ! یادش بخیر باید گذر کنم از این همه خاطره های تلخ و شیرین .

بله وجود این همه دکان به تجارت رونق داده بود. ماشین های پنبه با ارتفاع دلخراش و بسیار ترسناک. اتوبوسها و مینی بوس ها نیز تقریبا پر از مسافر بود رقابتها شدید که گاهی منجر به درگیری بین صاحبان اتوبوس می گردید. دسته و دسته کشی مسافر بیچاره به هر طریق خود را به اتوبوس مورد نظر می رساند و گاهی پشیمان می شد و بر می گشت. و فردا باز همان آش و همان کاسه و قایم موشک بازی مسافر و توقع ماشین داران ،چه بگویم توخودحدیث مفصل بخوان..

بگذریم؛ گواهینامه های پایه یکم زیادتر شد و با شروع دهه پنجاه ماشین های عمومی کمتر و تقریبا وسایل نقلیه کوچکتر مانند وانت و نیسان و سواری زیادتر شد. گاهی یک زن زائو باهمان اتوبوس یا کامیون در دل شب راهی شهر می گردید و انصافا تمام این ماشین دارها به نسبت زحمات زیادی که کشیدند آن چنان بهره ای نبردند و تلخ تر از همه درگذشت یداله حاج اصغر دیمه بود که الحق تلاش بسیار داشت .و اما کم کم روستاهای اطراف بعد از انقلاب اقدام به آوردن ماشین مینی بوس سویز ، کاهک و کلاته مزینان نمودند. اما امروزه نه از آن مغازه ها خبری هست نه از آن تجارت ها. اتومبیل های کوچک مشغول به کار هستند چرا که مزینان هم از آن رونق گذشته برخوردار نیست.قصدقیاس ندارم اما ناچارباید بگویم فقط بایدبه خاطرات گذشته اش دلخوش بود چراکه آن روستایی که آن همه محبوبیت و مرکزیت  داشت؛ روستایی که حدود بیست آموزگار و دبیر در آن زندگی می کردند امروز دیگر حتی مدرسه ای با دانش آموز زیاد برای تحصیل ندارد و همیشه درمعرض خطر تعطیلی می باشد! روستای محبوب ما روزبه روز رو به افول است .درمانگاه شبانه روزی و پزشک ثابت هم ندارد. سه داروخانه در مزینان به طور شبانه روزی حتی در بدترین ساعات شب به مردم خدمت می دادند؛ آقای فلانی مادرم حالش بده! سیدجان پدرم داره از دست میره! بچه مون دوایی شده داره میمیره! وآن بزرگواران در نهایت خوشرویی بویژه آقای ضیایی داروی درد را شخصا تجویز یا اگرهم نسخه بود می پیچید.مرحوم ضیایی.مرحوم سیداسماعیل امیری باکاشه کالمین و چهارگرد نیز . و تقریبا میرزا اسماعیل حسینی همینطور؛اما بقول شاعر: کو،کوزه گر و کوزه خروکوزه فروش . این قصه ها بادلی پر از درد و اندوه .ادامه دارد آخ که چه باید گفت و چه بایدکرد.
دامغان ساعت دوازده شب ..
حکایت از چه کنم، شکایت از که کنم  حق نگهدارتان .روح رفتگان این بخش منتظر صلوات شماست.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

 

  • علی مزینانی
۲۱
اسفند
۰۱

💠اولین رانندگان در مزینان

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

امروز بپردازیم به ورود اولین ماشین به مزینان و اولین کسانی که به مزینان وسائط نقلیه را آوردند.

بنا بر اقوال گذشتگان به لحاظ اینکه جاده از مزینان بر طریق همان راه ابریشم معروف محل تردد بوده بدون شک گذر وسائط نقلیه از همان ابتدا از میامی،عباس آباد، صدرآباد به کاهک گذر از سویز و بهمن آباد و مزینان و سپس به سمت صدخرو بوده است .مسیری بنام داورزن وجود نداشته است .امابعدها بر اثر تصادف جلوی هیئت ابوالفضلی و کشته شدن طفل شش ساله به تقاضای مردم مزینان جاده از کاهک به سمت داورزن هدایت و بطور رسمی احداث گردید.

 بد نیست بدانید اولین موتورسیکلت بنام زونداپ توسط مرحوم کربلایی عبداله محمدی وارد مزینان شد این موتورسیکلت که دنده های آن با دست عوض می شد موتور بسیار قدرتمندی بوده که به دهه بیست تا سی بر می گردد.

اولین دوچرخه نیز همینطور اما اولین ماشین بنام استودی یا همین تویوتای امروزی توسط مرحوم حاج اکبر دیمه بدون گواهینامه  به مبلغ چهار هزار تومان خریداری شد که مورد استقبال مردم واقع گردید و مرحوم محمدصدیقی ملاحسن در آن زمان شاگرد ماشین ایشان می شود و در سال چهل و هشت گواهینامه پایه دوم دریافت نموده ولی بعد از مدتی کوتاه بدلیل تصادف و حوادث روزگار برای حاج اکبر دیمه ماشین فروخته شد و دوباره مزینان بدون ماشین ماند اما همین مورد باعث علاقه افراد بسیاری گردید تا بلکه بتوانند یک دستگاه ماشین بیاورند از جمله برادران مرحوم حاج اکبردیمه.

در همین ایام فردی از دوستان حاج ابوالقاسم رفیعی بنام حاجی نمدچیان مهمان ایشان شده و یک دستگاه ماشین اینترناش(اینترنشنال)به مزینان آورده و به مبلغ هشت هزار و پانصدتومان با کربلایی عبداله محمدی معامله می گردد. چه معامله شیرین و خوبی مبلغ پنج هزار و پانصد وجه نقد و سه هزارتومان دیگر در ازای دریافت محصول کشاورزی در قولنامه نوشته می شود وقتی سر خیابان برای تحویل ماشین و خواندن صیغه معامله جمع می شوند متوجه می شوند ماشین نیست . یداله محمدی که فقط سیزده سال داشت بخاطر اینکه اولین موتور سوار مزینان بوده تا متوجه می شود که معامله قطعی شده بلافاصله پشت ماشین نشسته می رود و زمانی که از سمت بالا بر می گردد با خوشحالی فریاد می زند:« پدر جان عجب ماشین خوبیه !» نمدچیان به عبداله محمدی می گوید: عجب پسر زرنگیه مبارکتون باشه.

بعد از مدتی شوفری بنام ذبیح گرفته و گاهی نیز رجبعلی جوینی با این ماشین کار می کنند و یداله روز بروز زرنگ تر و آگاهتر از گذشته بطوری که وقتی شانزده ساله می شود یک دستگاه ماشین بنام استودی خریداری می کند به مبلغ یازده هزارتومان بعد از گذشت  زمانی کوتاه مرحوم حاج اصغر دیمه یک دستگاه اتوبوس دماغدار( دوج ) خریداری نموده و تعداد ماشین ها بیشتر می شود و حاج اصغر در مزینان بسیار دوام آورد و به این شغل ادامه داد و فرزندان ایشان نیز بویژه مرحوم یداله حاج اصغر انصافا حق بسیار برگردن مردم مزینان دارند.

💠 اولین گواهینامه در مزینان

✍️پدرم یک دستگاه ماشین را فروخته و ماشین دیگری بنام شورلت به مبلغ بیست و دو هزار تومان از تهران خریداری می کند و البته اولین گواهینامه پایه دو همگانی توسط یداله محمدی در مزینان در سال سی و هفت دریافت می گردد و کم کم رقابت ها آغاز شد و مرحوم حاج اصغر دیمه یک دستگاه ماشین باری (کامیون) سه تن خریداری کرد و تعداد ماشین ها بیشتر شد.

سال چهل و یک یدالله محمدی اولین گواهینامه پایه یکم را دریافت کرد و ماشین دوج آمریکایی که با بنزین کار می کرد البته اغلب ماشین های آن زمان با بنزین کار می کرد لذا یداله محمدی ماشین لیلاند سورمه ای رنگی خریده بود که با تلاش بسیار موتور دوج بنزینی را تعویض و یک دستگاه موتور داف گازوئیلی روی ماشین نصب کرد که صدای نالش آن وسیله هنوز هم نوازشگر گوش مردم آن روزگار است! او می گوید: برای اولین بار با کامیون به اتفاق پدرم وارد استربند شدیم جلوی ماشین گوسفندی قربانی کردند و گفتند این اولین ماشین است که وارد روستای ما شده است همچنین در میرحاج و شفیع آباد جوین.

 در همان زمان یداله بلندترین بارها را به سبزوار می برد و در خط تهران و مشهد نیز رفت و آمد داشت. بخاطر اخلاق خوبی که داشت و خیلی شوخ و از چهره ای زیبا و صداقت برخوردار بود محبوبیت خاصی بین تمام منطقه داشت‌، به طوری که هنوز هم بعد از گذشت نزدیک شصت سال مردم جویای حال وی می شوند و این خود نشانه محبوبیت او می باشد.

در سال چهل و چهار شخصی بنام مرحوم امان اله جلیلی با اتوبوس موتور جلو بنز به جهت شراکت با حاج محمدحسین و فرج اله محمدی وارد مزینان شد و رقابت ها بیشتر گردید امان اله نیز پایه دوم همگانی داشت و بعدها پایه یک دریافت کرد اما مرحوم حاج اصغر گواهینامه نداشت . در سال چهل و هشت غلامحسین گرجی نیز پایه یکم را گرفت و سپس اگر اشتباه نکنم حاج غلامرضا دیمه که همه این عزیزان زحمات بسیاری کشیده اند .

 

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۳۰
بهمن
۰۱

💠چاپارخانه

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

 

✍️برای اولین بار در جهان زمان هخامنشیان پست برای ارسال نامه بنام چاپار در ایران و پست خانه در زمان قاجار و تلگرام تلفن درزمان پهلوی بنا گردید.
پیش از این بخش گفته شد ساختمانی در مسیر راه ابریشم درکنار یخدان (یخچال) مزینان قرار دارد بنام چاپارخانه که حکایت از موقعیت مزینان قدیم دارد. و اما موارد ذکرشده در مطلع سخن و دیگر اماکن درگذشته گویای موقعیت مزینان می باشد.
چاپار به معنای پیک سریع که در هر زمان با توجه به شرایط موجود و استفاده از ابزار همان زمان خدمت رسانی داشته است.
(روزی روزگاری) حکایت این دیار کهن می باشد.و اما همه روستاها و حتی شهرهای بزرگ، چاپارخانه، مدرسه علمیه ،مدرسه جدید، درمانگاه، بیت العدل و رباط شاه عباسی و توپخانه نداشته اند. هر شهری فرودگاه نداشته همه اینها بستگی به شرایط جغرافیایی؛تاریخی ، فرهنگی، اجتماعی و دینی و حتی اقتصادی داشته که مزینان در این منطقه تقریبا همه شرایط را دارا بوده است و نیز در سفرنامه های متعددی ذکرشده.ازجمله آدامز(آدامس)گابریل و سفرنامه ناصرالدین شاه و دکترشارلوت و دیگران که اشارات بسیار به مزینان و موقعیت تاریخی آن دارند. ابیات زیر که توسط حقیرگفته شده.
مسیر راه ابریشم مکانی است
یکی چاپارخانه ساختمانیست
یکی یخدان زیبا در کنارش
شهیدی درکنار ره مزارش
نگین راه ابریشم چو الماس
درخشد یک رباط از شاه عباس
چاپارخانه در مزینان: ساختمانی که فقط ازآن یک چهاردیواری بجای مانده است و درون این چهاردیواری چندین طاقچه و آخور اسب نشانگر آن است که اسب ها حسابی تیمار می شده اند تا بتوانند در اسرع وقت پیک را به مقصد برسانند و پلی بنام پل چاپارخانه که به لحاظ ارتفاع آنهم ازنوع چوب که مزینان قدیم و ینگه قلعه را از هم جدا می کرد. البته امروزه این ارتفاع تقریبا به صفر رسیده است در صورتی که تا چهل سال پیش اگر کسی در آن طرف پل بود قابل رؤیت نبود. در سمت قبله یعنی کنار راه ابریشم درگاهی وجود داشت با سقف بسیار زیبا برگرفته از سبک معماری ایرانی، اسلامی که مختص ورود و خروج پیک ها بود همچنین در سمت شرق سمت یخدان دو باب خانه قدیمی بیرون چهاردیواری که درب آن به داخل حیاط باز می شد و معلوم بود که محل استراحت کارکنان و مأمورین می باشد. در سمت غربی چندین آخور اسب در کنارجوی آب بیرون چهاردیواری و همچنین باغچه ای برای چرای اسب و در ضمن سایه سار درختان بید در دل کویر برای استراحت در فصول گرم و سوزان کویر، خوب به یاد دارم شمشیر بسیار زیبا و معتبری روز عاشورا استفاده می شد و این شمشیر از طرف مرحوم ذبیح اله خان مزینانی (آشور)که این خاندان هم ریشه در تاریخ کهن مزینان دارند و خود را منتسب به خاندان محمدی می دانستند وبه همین سبب همدیگر را پسرعمو خطاب می کردند و ایشان مامور پیک چاپار قدیم بود که بر اثر تغییر گویش و تقریبا لهجه محلی از آشوربه عشور تغییر پیدا کرده است.بعد از اینکه دوران پیک چاپاری تمام شد. شمشیر خویش را که سلاح حفاظتی آن زمان بود به مرحوم حاج اکبر محمدی که شب ها بصورت عیاری تاصبح برای حفظ امنیت و تا اذا ن صبح بیدار می ماند و قدم زنان کوچه به کوچه می رفت تا جان و مال مردم از گزند احتمالی در امان باشد و هنگام اذان صبح با صدای زیبا و رسایش اذان سر داده و سپس به خانه می رفت اهدانموده تا در این کار خیر سهیم باشد.این شمشیر زیبا و معتبر دسته چوبی بسیار زیبایی داشت.سپس حاج اکبر محمدی تقدیم مرحوم رحمت اله یعنی برادرش که تعزیه خوان بود نموده و بعدا ایشان به پدرم مرحوم کربلایی عبداله و چند سالی نیز دست برادرم رضامحمدی درنقش جناب قمربنی هاشم و سپس متاسفانه توسط شخصی مصادره و..!؟
ذبیح اله خان اوایل درخدمت چاپار و سپس با تأسیس وزارت پست تلگراف و تلفن به استخدام این وزارتخانه درآمد .مردی بسیارشیک پوش، خوش بیان باکلاه شاپو و کراوات و بسیار سخی طبع بود و لهجه بسیارغلیظ تهرانی داشت وآن هم به دلیل ازدواج ذبیح اله خان در طهران با یک دختر خانم اصیل تهرانی از چهار راه صفاری سمت خیابان خراسان بود که حاصل این ازدواج دو پسربنام ناصر و منصورخان بود که دربخش های گذشته به این موارد و تمامی کارکنان پست از ابتدا تا امروز اشاره گردید.
دراوایل سالهای پنجاه تمام ساختمانهای بلا استفاده ازطرف دولت به معرض فروش گذاشته شد و یک مورد آن همین ساختمان چاپار بود.و هدف از فروش این بود تا این بناها توسط افراد حفظ شود که متاسفانه آن گونه نشد و ساختمان روی به ویرانی نهاد که هم اکنون تحت تصرف یک عزیز مزینانی می باشد البته خریداری شده است.ولی ای کاش بازهم بشود این اثر تاریخی را نگهداری نموده تا این میراث گرانبهای فرهنگی و تاریخی که نمونه های آن در سطح شهرستان کمیاب می باشد حفظ گردد.

💠فرودگاه

✍️در هیچ یک از روستاهای ایران به جز بیابان های طبس و به غیر از مزینان فرودگاه خاکی برای فرود طیاره ها وجود نداشته است.

با شروع جنگ جهانی دوم بعد از اینکه متفقین در کشور عزیزمان ایران حضور چشمگیری پیدا کردند و نیروهای پیاده نظام شوروی قدیم در ایران بسیار مانور می دادند و هر کجا که نفوذ می کردند از جمله منطقه و بلوک مزینان برای اینکه نشانی از تصرف منطقه توسط آنها بماند پوست تخم مرغ و مقداری خاکستر درون دیوارها به خصوص برجهای نگهبانی که می ساختند قرار می دادند و حضور و تصرف خود را با این نشان اثبات می کردند! اما برای اینکه بتوانند از نیروی هوایی خود نیز بهره بیشتری در پیروزی جنگ ببرند در سمت شرق روستا که آن زمان نسبتا فاصله داشت به ساخت یک فرودگاه خاکی پرداخته و زمینی با بیش از دو هکتار متصرف و اقدام به خاکریزی و سپس تسطیح آن نمودند. شاید بپرسید این همه نیروی کار از کجا تأمین می گردید؟!

جواب روشن است از خود روستاهای منطقه مانند مقیسه، نامن، باشتین، باقرآباد و چوبین و تقریبا ازهمه بلوک مزینان تا بلوک کاه و باشتین هر روز با الاغ و خرج از خورجین خودشان از صبح تا شب با چه تلاشی به ساخت فرودگاه مشغول بودند و هرکس موظف بود با وسیله ای که دارد در کار ساخت فرودگاه نیروهای روسی را کمک نماید وگرنه خدامی داند این روس های بی رحم و بی دین چه می کردند .نمونه اینکه دو بار حرم مطهر رضوی را در همان سالها به توپ بستند.

خلاصه زمین مسطح گردید و چندبار هم طیاره های روس در آن زمان فرود آمده اند و تا پایان جنگ این زمین تحت تصرف روس ها بود و با عنوان زمین فرودگاه برای تمام مردم قابل شناسایی بود. اما بعد از پایان جنگ و گذشت زمان زمین فوق الذکر به تصرف عده ای درآمده و به مرور ایام فروخته و سپس فقط یک محل بنام فرودگاه و یک تلاش بی مزد و مواجب برای انسانهای بی گناه که همیشه قربانیان جنگ بوده و هستند باقی ماند.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۲۰
بهمن
۰۱

💠قاریان قرآن و مؤذنین

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

✍️ کم کم با ورود بلندگو تقریبا مشتاقان بسیاری اذان می گفتند و حق هم داشتند صدای بلندگو به همه جا حتی روستاهای مجاور می رسید. دیگر مانند گذشته های دور طبیعت آرام نبود آلودگی صوتی در همه جا تأثیر گذاشته بود وگرنه بیاد دارم موذنین مزینان روی بام مسجد و حتی منازل و صحرا اذان می گفتند و یادی کنم از مرحوم حاج محمدحسن تاجفرد که حتی در مسیر راه صحرا روی مرکبش به لحاظ وظیفه و در پشت بام منزلشان قرار می گرفتند و اذان می گفتند ازجمله حاج غلامرضا دانایی و ساعت ساز. هنوز طعم مناجات های شیرین مرحوم صدیقی در گوشمان طنین انداز است.

دعای افتتاح به نسل جوانتر واگذار گردید و تا امروز که باز هم نسل نو عهده دار این سنت ارزشمند هستند. در نیمه سالهای پنجاه کلاس های قرآن در مدرسه علمیه دایر بود.
با حضور حاج آقای معلمی جهت تدریس و شاگردانی همچون کربلایی حسن ذبیح اله و پسرش حاج علی اکبر، حسین یوسف، حاج حسن مرادعلی، حاج اصغرباقری، حاج محمد و حاج حسین اسلامی و ملارمضانعلی، حسین شکروی، حاج اکبرملایی، سیدروح اله حسینی که این عزیزان از سواد مدرسه ای یا اندک و یا برخوردار نبودند. اکثرا فقط قرآن. ولی به دلیل تمرین زیاد در تلاوت قرآن نیز دعاخوان شدند منجمله حاجی ملایی که ضمن قرائت قرآن دعا نیز می خواند و شوخنی هم می کرد و در نهایت همگی عزیزان بسیار خوب بودند و مسجد با حضورشان رونق داشت.

 درگذشته نیز افرادی همچون حاج محمدعلی فصیحی، عباسعلی صدیقی، صفاری، اقدسی، میرزا ابراهیم سیدان، میرزامحمودمیرزاعبدالله و.... بسیار عالی حضور مداوم و مباحث خوبی داشتند و دعاخوانان خوبی در مزینان بوده و شکر خدا هست.

اما در شبهای قدرالغوث الغوث خلصنا من الناریارب دعای جوشن کبیر توسط همین افراد در دهه پنجاه و به بعد باشور و حالی بسیار عالی ادامه داشت که بعد از انقلاب تمام مساجد در رمضان بسته و فقط در مسجدجامع این تجمع وحدت آفرین برگزار می شد. و چند سالی نیز به امامزاده بهمن آباد منتقل گردید. خدا را شکر هستند کسانی که نمی گذارند سنگر مساجد خالی بماند.

ولی در عصر حاضر اذان و دعا و تلاوت بصورت ماهواره ای در سراسر گیتی پخش می شود که البته هم خوب است و هم ایراداتی دارد. امروزه منابر نیز متنوع تر شده و با حضور روحانیون جوانتر مزینان شوری دیگر دارد. ظمناً اینجانب هیچ ادعایی بر کامل بودن مطالب فوق ندارم و اگر کسی ازقلم افتاده عمدی در کار نبوده چراکه بیان حتی همه حقایق شاید باعث کدورت خاطر گردد وگرنه باید بیشتر نام ببریم تا خاطرات زنده شود. و این مستلزم اجازه دوستان عزیز می باشدکه آن هم به این راحتی مقدور نیست.تقاضای حلالیت و بخشش از شما خوانندگان محترم و عفو از درگاه حضرت دوست همان خالق منان دارم.

💠مسجد صاحب الزمان(عج)

✍️ چند سالی بود به دلایلی مسجد حضرت صاحب الزمان(عج) مزینان رونق بسیاری داشت. برای مثال بعد از پایان بیستم ماه محرم الحرام تا بیست و هشتم صفر هر شب مراسم روضه خوانی برگزار می شد.روضه خوان خوش نوا مرحوم حاج شیخ حبیب اله‌ عسکری که از صدای خوبی برخوردار بود منبر می رفت . یکی از ویژگیهای این روحانی جوان در مراسم عزاداری این بود اگر شب شهادت یکی از معصومین نوحه خوان در مجلس نبود خودش نوحه می خواند یا به هر طریقی یک نفر را آماده می کرد در زمانی کوتاه که باید این نوحه را بخوانی ازجمله خود این جانب و پسرعمویم محمد رحمت اله محمدی و دیگرانی که بخاطر ندارم.

 مسجد پایین که قدمتش برابری می کند با عمر مزینان و وقفیاتی در ینگه قلعه دارد و همچنین یک  مغازه توسط مرحوم کربلایی حسین کبل رجب از اقوام (پلوخور) ، دومین دکان واگذاری توسط مرحوم حاج علی اکبر محمدی بایک فرش دست بافت دوازده متری، سومین دکان توسط مرحوم حاج رمضانعلی کربلایی حسن و در قسمت غربی آن توسعه توسط مرحوم حاج قربانعلی زارعی و همکاری آقای حسین محمدی فرزند حاج محمدحسین فقط به احترام مسجد صورت گرفت .

شب احیای بیست و یکم من ده ساله بودم مرحوم پدرم کربلایی عبداله محمدی گفت: پدر جان می توانی مرثیه ای بخوانی گفتم: بله .حاج آقای عسکری مرا مقداری راهنمایی کرد و گفت نترس... حرکت کردم شعری در رثای حضرت زهرا(س)خواندم . فردا شب نیز به مدت ده دقیقه وقت دادند به من و مدحی دیگر خواندم. در پایان به سفارش پدرم .خواستم بگویم نشود ناطقه ای لال...گفتم: نشود فاتحه ای لال به هنگام ممات هر زبانی که فرستد به محمد صلوات...
مسجد پر از مستمع همه زدند زیر خنده و من خیس از عرق شرم شدم پدرم گفت: ناراحت نباش روزی خواهد رسید که همین مردم پای روضه ات گریه خواهند کرد و آن روز رسید و من از همانجا شروع کردم تا امروز.

شبها مرحوم حاج اکبر کربلایی عباس مرثیه خوانی می کرد و گاهی آقای حاج قربانعلی عسکری اگر در مزینان بود و علی احسانی و اینکه شیوه مداحی در مزینان فقط شعرخوانی بود چه نوحه و چه مرثیه در پایان با یک صلوات چاوشی و ختم می شد و روحانی بر فراز منبر می نشست و اما روضه خوانی فقط با روحانی بود که مرحوم حاج شیخ حبیب اله انصافا کم نظیر بود و در نزد مردم محبوبیت خاصی داشت. و خلاصه مسجد پایین در ماه رمضان رونق خوبی داشت. جلسه قرآن با حضور ریش سفیدانی چون حاج اکبر محمدی و همه طایفه و حاج حسن ناطقی و همه طایفه و آقایان احسانی و عسکری و سادات پایین خیابان از کوچه هیئت ابوالفضلی به پایین تر.البته به لحاظ کثرت جمعیت مسجدجامع هم عالی بود.قاریان قرآن مانند حاج سیدعلی میرزانوراله و میرزاحسن نجار چاوشی می کرد و قربانعلی زارعی، حاج شیخ اسماعیل و حاج اکبرکربلایی عباس، محمدحسین تقی(عسکری)، حاج حسین شکروی ، حاج حسین اسلامی ، حاج محمدحسن محمدی ،من و محمد شیخ اسماعیل، شهید غلامرضا عسکری و... همین که قاری به آخر خط می رسید با صدای بلندمی گفتیم آیه! و او مکث می کرد وقتی به مدها می رسید اگر مد کوتاه بود می گفتیم: مد سنت و اگربلند بود می گفتیم: مد واجب! و خلاصه این هم یکی از رسومات جلسات قرآن بود و ما دلیلش را نمی دانستیم و هرچند منسوخ شده اما روشی بود برای یادگیری صحیح خوانی و تجوید.خلاصه کلام اکثر مباحث بر سر این بود که چرا به مد که رسیدی کمی وا کش نداشت. البته بین قاریان و باز دوباره کمی مجادله. در مجموع بحث بیشتر بر سر چگونه خواندن بود هر فردی باید دو خط می خواند. اگر کسی روز در صحرا خسته می شد شب در جلسه دنبال بهانه بود. اگر کسی غلط دیگری را می گرفت دوباره فرد قاری اظهار ناخرسندی می کرد! .وخلاصه شب هابدینگونه تا سحر دایر بود.

 عصر هر روز با حضور همین افراد جلسه ی خوبی برگزار می گردید و با حضور تعدادی مانند محمدعلی کاظم و سایر دوستان از مسجد بالا جلسه تشکیل می شد. خوب به یاد دارم شب احیای بیست ویکم مرحوم علی مزینانی جوانی بود. عاشق دختری از کوچه روبروی سرهنگ در لحظات قرآن به سرگرفتن همه گریه می کردند ولی ایشان و بنده زانو به زانو می گفتیم: بک یاالله بک یاالله و در این حال آقای عسکری گفت: آی حاجت مند آی دردمند گرفتار کجایی؟ که ناگهان بغض علی ترکید و با صدای بلند گفت: خدایا چرا این دختر را بمن نمی دهند خدایا کمکم کن .من فقط به نجوای او گوش می کردم و خنده ام گرفته بود ساکت بودم .بعد از منبر شیخ گفت علی آقا خیلی گریه کردی و من ماجرا را گفتم و همه زدند زیر خنده...

بعد از مهاجرت جناب شیخ عسکری با حضور حاج آقای معلمی فر همین جلسات تا بعد از انقلاب برگزار بود و چند صباحی نیز به مسجد قلعه پایین و مساجد کوچه باغ می رفتند که در نهایت مهاجرتها آغاز و جمعیت کم و جلسه به مسجدجامع کشیده شد .

💠کله ی کاتل

✍️شاید گذاشتن نقطه ها در ابتدا و پایان عنوان اول  عادی باشد اما برای این جانب به این معناست نمی دانم جهان از کجا آغاز شده و به کجا ختم خواهد شد. و همچنین داستان همه ی مابه کجا خواهد انجامید.امروز سالگرد کله کاتل نیز هست! جایی که اسمش را شنیده ایم باورش داریم اما هرگز به آنجا سفر و یاصعود نکرده ایم .!

و اما واژه کله کاتل(کتل) که معنای آن همان بلندی است در مزینان و هر کجای دیگر بیشترین کاربرد آن در ماه مبارک رمضان است. از دو شب به نیمه رمضان بزرگترها به کوچکترها می گفتند دو شب دیگر به کاتل می رویم و ما کوچکترها همیشه نگران اینکه خواب نمانیم شب پانزدهم که می شد صبح زود سراسیمه از خواب بیدار می شدیم و نگاهی به اطراف و شروع می کردیم به گریه کردن که شما دیشب رفتید کله کاتل و ما را نبردید.

مخصوصا برادران بزرگتر کمی اذیت می کردند و می گفتند که دیشب تو بیدار نشدی ما به کله کاتل رفتیم و ما سوال می کردیم با چی رفتین؟ می گفتند با ماشین داداش یداله. می گفتیم کجاست ؟ جواب می دادند مانندعلی آباد ! می گفتیم: باکی ها رفتین؟ اسم تمام همسایه را می بردند و خیلی هم جدی بودو  چونکه از روز گذشته و فردای آن روز همه جا حرف از کله کاتل بود ما بچه ها بیشتر باور داشتیم.

  برادر من حسن که بزرگتر بود و خیلی در این کارها تبحر داشت چنان با آب و تاب می گفت
دیشب رفتیم کله کاتل که اشک بدون اراده از چشمان من جاری می شد که مادرم دلش بحالم می سوخت و می گفت: حسن شوخی می کند. من می گفتم: حسن اگه راست می گی اونجا چی داره و چه طور جائیه ؟ فوری می گفت: مانند پای مزار علی آباد کوههای بلندی داره می ریم بالای کوه بازی می کنیم و بلافاصله سوتکی کوچک از جنس حلب که نمونه آن هیچ کجای دنیا نبود و من هنوز هم تاکنون ندیده ام و ساخته دست خودش بود و مقداری هم علف خرس که ظاهراً سوغات سفرشان بود به من می داد  که بیشتر باورم می شد و همانطور نیز گریه های طولانی تر و حسرتی بر دل مخصوصاً که فردا داخل کوچه و خیابان از دوستان هم سن و سال می پرسیدیم دیشب رفتید کله کتل؟  و آنها هم ناراحت و با چهره ای بغض کرده می گفتند خواب مانده ایم و همه همدرد بودیم و تنها چیزی که باعث تسکین بود اینکه همه ما خواب مانده ایم .

القصه این جریان چند سالی با حسرت  ادامه داشت و ماهر سال در آرزوی دیدن کله کاتل شب پانزدهم رمضان تا دیر وقت بیدار می ماندیم که مبادا خواب بمانیم و این نیز اشتباه دیگری بود که باعث خواب ماندن بچه ها بود و اهل خانه به سفر مجازی کله کاتل بروند. تا اینکه به زور به مامی فهماندند ماه از نیمه که بگذرد به سراشیبی می رسیم و این به معنای کتل است.

نمی دانم شاید شما هم چنین خاطراتی از رمضان داشته باشید. و اما روزها تظاهر به روزه داری می کردیم و هنگام عصر که می شد خودمان را چنان بی حال جلوه می دادیم که همه اهل خانواده دلشان به حالمان می سوخت که بچه رنگش پریده دیگه نمی خواد روزه بگیری!ماهم خوشحال که باورمان دارند.ولی آنکه می دانست و به روی خودش نمی آورد مادر بود. همان که دلسوز همه ی خانواده است. و اگر خودش سربی شام بگذارد به کسی اظهار نمی کند و آخرین نفری است که سر سفره می نشیند و آخرین کسی که بعد از همه غذایش را می خورد. .. مادر کوچک و بزرگ برایش فرقی ندارند وی برای همه مادر است اما کسی به حقیقت او را درک نمی کند او مظهر فداکاری و الگوی محبت و ایثار است.
کنار بستر بیماریم پرستاری
که تابه صبح نمی آرمید مادر بود

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۰۵
بهمن
۰۱

💠عطش کویر
 

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان
 

✍️به جهت چرخش ماههای قمری اغلب ماه مبارک رمضان در فصول مختلف مانند تابستان داغ در منطقه کویر تاثیر بیشتری در گرسنگی و تشنگی دارد. به خصوص در روزهای هجده ساعتی آن هم با تعصب مردمان قدیم که از نیم ساعت به اذان صبح و تا نیم ساعت بعد اذان مغرب تحمل داشتند. نبودن ساعت خود مشکل دیگری برای صائمین بود.

به یاد دارم که می گفتند تا زمانی که چشم شما کاسه آب را خون نبیند حق ندارید روزه را باز کنید!  تصور کنید وقتی آب را خون ببینی فشارخون شما بین چهار و پنج باشد. تا زمانی که خورشید کاملا محو شود برای احتیاط نباید افطار کنی.

بگذریم کشاورز و کارگر بیچاره در آن هوای گرم ، وجین و درو کردن و خرمن کوبی یا از صبح تا شب بنایی کردن ؛ وقت افطار دیگر رمقی نداشت. حق نداشتند آب دهان را قورت بدهند یا دهانشان را بشویند یا اگر غوطه بخورند (شناکردن) خدای ناکرده سرشان زیرآب برود واویلا بود. تو خود حدیث مفصل بخوان ازاین مجمل.

خلاصه آنهایی که مسجد جامع شب زنده داری می کردند و آنهایی که در مساجد کوچه باغ می نشستند روز که می شد به ویژه وقت ظهر پاهایشان داخل آب و سر و صورت را می شستند و یخچال نبود. دو یخدان مزینان به لحاظ عبور و مرور مسافران فصل تابستان یخ داشت البته زمستان که می شد یخچال را پر از آب می کردند و تمام روزنه های آن را می بستند به طوری که هیچ منفذی برای ورود هوای آزاد نباشد. آب در گودی وسط یخچال جمع می شد حدود یک و نیم متر ارتفاع داشت و بستگی به اقبال مالک که چه مقدار یخ تولید کند. اگر یخ می بست فبها وگرنه ضرر بود. باز به یاد دارم گاهی چراغ دستی(فانوس) چپه می شد و یخ ها بوی نفت می گرفت. ضمنا تمیزی و شفافیت یخ باعث می شد مشتریان بیشتری داشته باشد.

عده ای از کشاورزان هم از صحرا می آمدند و بعضی همان جا زیر درختان توت و بید که بیشترین سهم و سایه سار مربوط به این دو گونه درخت و گاهی چنار بود. لخت می شدند و کفشهایشان زیر سرشان و چرتی می زدند. کسانی که درو یا خرمن کوبی داشتند بعد از اذان صبح راهی صحرا می شدند تا بلکه از هوای صبحگاهی بهره بیشتری ببرند. تراکتور نبود.، دستگاه خرمن کوب که تمام اجزای آن در خود مزینان از چوب ساخته می شد وسط آن نیمکت مانندی داشت برای نشستن راننده و توسط اتصالات چوبی به گاو یا الاغ بسته می شد خرمن بصورت دایره بود مانند خراس حیوان روی پیخ های گندم یا جو فقط راه می رفت و دور می زد. کشاورز روزه دار باید تا غروب آفتاب مواظب حیوانش بود که از خرمن خارج نشود و گاهی راننده خوابش می گرفت و درون چوبگردان(چوگردو) سرازیر می شد و تمام بدنش زخم و چند روزی بی کار می گردید باز باید می رفتند پیش ملای ده که آیا خرمن پاک یا نجس است مخصوصا اگر گندم بود چرا که جهت صرف نان باید پاک باشد. چه فتوایی صادر می شد بماند!

شب که می شد در نزدیکترین مساجد بعد از نماز دعای افتتاح قرائت می شد و اکثرا تا اذان صبح بیدار بودند. هنگام سحری چند نفر مانند حاج قربانعلی ساعت ساز ، مرحوم کربلایی محمد سلمانی، کربلایی رجبعلی مزینانی و استاد غلامحسین باصدای طبل و چلیک مردم را از خواب بیدار می کردند.

بعضی از همین نوازندگان با صدای بلند می خواندند و فریاد می زدند:« آهای خواب نمانی بیدار شو وقت از و سری(سحر) است. آنهایی که از مسجد برمی گشتند در مسیر همسایگان را بیدار می کردند و بعضی همسایه ها نیز به یکدیگر سفارش می کردند فلانی هوای ما را داشته باش خواب نمانیم. بعضی ها که خواب سنگینی داشتند و نه صدای طبل و حتی صدای همسایه بیدارشان نمی کرد! چندین ضرر شامل حالشان بود. اولاً غذا سوخته بود دوم اینکه باید فردا تا غروب گرسنه و تشنه تر بمانند....

💠شبهای ماه مبارک

✍️✍️پای برج کبل ابول (کربلایی ابوالفتح)هم جای خوبی برای استراحت بود و از همه بهتر غوطه گاه مخصوص بچه های مزینان و اطراف. از هر سن و سالی در این محل برای آب تنی می آمدند. آنهایی که روزه داشتند شیرجه نمی زدند تا روزه شان باطل نشود.

 یکی از ویژگی های های غوطه گاه گذشت زمان در کنار هم بودن و سرگرمی با شیرجه از بالای درختان و پرشهای طولی تقی مرده و آب پاشی به صورت هم تا آخرین نفس.(تقی مرده یعنی به پشت روی آب خوابیدن و نفس نکشیدن) و از همه بهتر پرش از خشکی با تاخت زیاد و پریدن داخل آب که در این بین سهم فرزندان آقا غلامرضاصدیقی چون که اکثرا اهل ورزش و رشته تربیت بدنی بودند از همه بیشتر بود واقعا یادش بخیر. شنای ما روستایی ها با شهری ها فرق داشت و این خود تنوعی برای ما بود.

خلاصه بهر سختی که بود ماه رمضان می گذشت ولی شبهای ماه رمضان با تمام سال فرق دارند چرا؟ چون بچه هایی که به هیچ وجه حق نداشتند شب بیرون بمانند این شب ها امنیت بیشتری داشتند اگر معلمین آنان را نمی دیدند.چراکه هیچ دانش آموزی حتی اجازه شب نشینی بعد از تعطیلی کلاس نداشت چه برسد که مسجد یا هیئت باشد اگر مشاهده می شد بایدفردا با پدرش در مدرسه حاضر می شد و این سخت گیری  معلمین نیز باعث شد تا در آن زمان با نبود امکانات درسی و امثالهم چندین پزشک و خلبان و معلم تحویل جامعه بدهند. و ما عاشق شبهای ماه مبارک رمضان و شنیدن دعای افتتاح و جلسه قرآن در مسجد جامع بودیم ....

مسجدجامع با حضور عالم کم نظیر حاج شیخ قربانعلی شریعتی و بیان تاریخ و تفسیر و اخلاقیات صفای دیگری داشت. و اما داخل مجلس یک پارچ آب مسی  بزرگ لبه دار و یک لیوان روحی توسط یک نفر که می چرخید و اگر کسی تشنه بود می گفت یاعباس علی و همه با همان لیوان رفع تشنگی می کردند. و اما مرحوم آقا سیدحسین خادم فقط یک استکان چایی به بچه ها می داد و می گفت براتون خوب نیست شب خودتان را خیس می کنید و بعضی بچه ها همان یک استکان را با مقداری آب سرد قاطی می کردند تا قند بیشتری بخورند.بعد از دعای افتتاح حاج آقای شریعتی منبر می رفت و چقدر زیبا تاریخ اسلام و قرآن را بیان می کرد به طوری که همه می گفتند انگار آقای شریعتی در محل حوادث و اتفاقات تاریخی حضور داشته هم پدر و هم پسر روحشان شاد باد.

بعد از منبر بعضی بچه ها در  زیر زمین مسجد قسمت شمالی که متاسفانه تخریب شد و بعضی دیگر در کنار گوشه رواق ها خواب شان می برد  اماعده ای هم با ذغال صورت اینان را سیاه می کردند. از جمله یک شب آقا سیدعباس پسر سیدحسین خوابیده بود و برایش سبیل گذاشته بودند از خواب بیدار شد پیش حاج آقای شریعتی بزرگ چهار زانو نشست که ناگهان سید آمد و حاج آقا نگاهی به وی کرد و خندید همه متوجه صورت سید شدیم و شروع کردیم خندیدن و سیدحسین که روحش شاد ناراحت شد که این چه کاریست خجالت نمی کشید و برای اینکه قائله بخوابد حاج آقا شریعتی به همه بچه ها از قوری مخصوص خودش چایی داد. کسانی که اهل دعا بودند اکثرا تاسحری داخل مسجد می ماندند و از حاج آقا سوالات شرعی و فقهی و اشکالات قرآنی می پرسیدند و آخر شب همراه حاج آقا شریعتی به خانه می رفتند.

اهل دعا حاج محمود فصیحی؛ حاج آقاصفاری، غلامرضا و نعمت و قربانعلی زارعی(ملا)، حاج غلامرضادانایی، حاج محمد نایب، ملاحسین الله وردی، ملاابوالقاسم ژیان و حاج رجبعلی سلیمی و حاج محمد جعفری  به سبک خودشان و حاج اکبرکربلایی عباس با سبک رایج امروزه قرائت می کردند و دیگرانی که در بین ما نیستند روحشان قرین رحمت حق ان شاءالله.

 

💠دعا خوانان

✍️روزها در کنار خیابان بویژه محدوده مسجد و جلوی مغازه حاج آقای امیری با حضور بزرگان باسواد و افراد بی سواد نیز دعای یاعلی و یاعظیم می خواندند و رفع اشکال می شد یکی از خصوصیات این دورهم نشستن ها پرهیز از غیبت و حفظ دعا توسط افراد مختلف و بی سواد بود !

من در خردسالی از سیاهی و تاریکی وحشت داشتم به سفارش مادرم سیدحسین مواظبم بود همه که می رفتند درب مسجد بسته می شد و من و سیدعباس در معیت پدرش مرحوم سیدحسین که اصالتا اهل قم بود و همسرش زهرا (امه تینا)راهی منزل می شدیم گاهی فانوس و گاهی چراغ توری دست آقاسیدحسین بود و ما از پشت سر ایشان روانه می شدیم . وقتی به منزل آقا می رسیدیم می دانست من می ترسم می گفت: من همین جا می مانم صدا می زنم حسین تو بگو بله تا وقتی رسیدی بگو رسیدم.» و من با صدای نسبتا بلند می گفتم رسیدم. و در این بین چندسالی مسجد حضرت صاحب الزمان(عج) با حضور حاج شیخ حبیب اله عسکری و قاریانی چون شیخ اسماعیل  و حاج محمدحسن مهدوی، حاج سیدعلی،  محمدعلی کاظم،کربلایی محمدعسکری، حاج محمدحسن محمدی و اکبرکربلایی عباس و تمام سکنه پایین خیابان محمدی و ناطقی و غلامحسین خادم هیئت و مسجد نیز با عزت و احترام و مراسم احیا داری برگزار و شب زنده داری می کردند البته جمعیت مزینان چندین برابر الان بود.یادش بخیر!

خلاصه؛ شبهای رمضان با قایم قایم بازی و شصته و کلاه پی سرنک و هرنگ هرنگ گلها چه رنگ و سه پایه ی نیشابور و هلو هلو خرتو به ماده و کلوخ دپا که توضیحاتی دارد و از همه بهتر و مهمتر جلسه ی قرآن باغلط گیری اهل فن و پامنبری سپری می شد. گاهی سر اذان و گاهی سر افطار سر یک کلمه از قرآن بحث های شدیدی پیش می آمد که گاهی منجر به کدورت می شد و اینکه فردا برویم پیش حاج آقای شریعتی و بپرسیم و این گونه خاطرات که چه زود گذشت و حتی گوشه ای از این مقوله در زندگی نسل جدید نیست همه چیز عوض شد . نه غوطه گاهی نه برجی نه آب داخل خیابان و نه نشستن در مسجد تا پاسی از شب نه آن معلم نه آن روحانی افسوس!
*رمضان است چه زیبا و چه زشت
همه را مژده دهد سوی بهشت*

در اواسط دهه ی پنجاه با توجه به کهولت سن مرحوم حاج شیخ قربانعلی شریعتی این فقیه و فیلسوف عالیقدر که در نجف اشرف و مشهد مقدس و سبزوار کاملا شناخته شده بود و علمای بزرگ تهران و قم ایشان را می شناختند و زنده یاد دکتر علی شریعتی مزینانی زیباترین عبارت بر سنگ مزار این عالم را اظهار داشته ونگاشته اند و این عالم بزرگوار سال ۱۳۵۵ برحمت ایزدی پیوست یادگار ایشان خطیب توانا و جلیل القدر حاج شیخ محمود شریعتی  سرآمد عصر خویش بود و در مسجد جامع مزینان به وعظ و خطابه و بیان تاریخ اسلام می پرداخت .

زنده یاد حاج شیخ حبیب اله عسکری پس از فوت این عالم بزرگ مزینان شعر زیبایی را در رثای او سرود و در محضر استاد محمدتقی شریعتی و فرزندش دکترشریعتی خواند که بسیار مورد توجه و تشکر آنها واقع شد:

شجر گلشن فضیلت  رفت
میوه ی باغ علم و حکمت رفت

بار دیگر ز خاندان علم و ادب
عاشق مکتب فقاهت  رفت

چون شنید ارجعی الی ربک
گفت لبیک و با اجابت رفت ....

در این دهه نسل جدیدتری روی کار آمد و دعا خوانان قدیمی تر از جمله حاج اکبر کربلایی عباس باصدایی رسا و نفس طولانی از صحنه خارج شدند و میدان را به جوانان واگذار کردند . بعدها استاد غلامرضا شعبانی و حاج مهدی و عباس و محمد صفاری جای پدر را گرفتند و استاد غلامرضا حاجی که از صدایی خوب برخوردار بود و هم اذان می گفت و هم شب خوانی می کرد  ظمناً دعای افتتاح به سبک امروزه مسجدجامع همان سبک حاج اکبر بود.

اما مؤذن قدیمی تر مزینان مرحوم آقاغلامرضا صدیقی که مناجاتش بسیار دلنشین و مترنم با بغضی درگلو که حکایت از اتصال با معشوق و معبود بود در ماه رمضان اذان نمی گفت. یک بار که من از ایشان پرسیدم چرا در ماه مبارک اذان نمی گویید؟ گفت: ملاحظه می کنم که مبادا بخاطر زمان مسئول روزه کسی بشوم! گفتم: درطول سال که اذان می گویید برای نماز اشکالی ندارد؟! گفت: نماز و روزه باهم تفاوت دارد کسی با چند دقیقه دیر و زود نمازش باطل نمی شود و در همان زمان جای ادای دوباره دارد. روحش شاد...

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی
۱۶
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان(مداح)

✍️از زمان شاه عباس صفوی مجالس روضه خوانی و تعزیه خوانی رواج بیشتری پیدا کرد و در کنار مساجد تکایا بوجود آمد و ابتدا تعزیه خوانی بر روی پرده با توجه به نقاشی های روی پرده تحت عنوان کربلا که ترسیم شده بود آغاز شد.هنر پرده خوانی و نقالی از قدیم در ایران رایج بوده و هنر بسیار خوبی است .داستان های شاهنامه توسط نقالان و پرده خوانان و تجمع مردم در میادین و اجتماعات باعث یک تفریح سالم بود..نقش های رسم شده بر پرده به طول و عرض ۳×۲ به دیوار آویخته می شد .بعد از شاهنامه خوانی  تعزیه هم در میان مردم جایگاه خود را پیدا کرد و مردم ایران که عاشق شهدای کربلا و خاندان نبوت بودند با علاقه شدید به تعزیه خوانی پرداختند .کم کم‌ از کتابهای مرحوم جودی و جوهری و ملاحسین واعظ کاشف الغطا نسخه های تعزیه و نوحه خوانی تهیه گردید و در این بین شاعران هم بیکار نبودند البته مثل امروزه نه کتاب فراوان و نه دیگر امکانات بود دسترسی به کتاب مشکل بود و به صورت سینه به سینه و تکرار کنار دیواری می نشستند و یک نفر باسواد می خواند و دیگران حفظ می کردند.

 در مزینان هم به یادی من کنار خیابان خواندن کتاب در حضور جمع رایج بود در حقیقت یک نوع سرگرمی علمی مفرح بود.این هنر یعنی تعزیه خوانی به مزینان هم سرایت کرد‌ مزینان از قدیم الایام جایگاه علمی داشته . مسجدجامع قلعه پایین(بلال) خود شاهد و گویای این ادعاست. که قدمتی نزدیک به هزار سال دارد و از طرفی میقات الرضا می باشد.

اما برگردیم به دوران صفوی و قاجاری نسخه هایی برای تعزیه خوانی آماده شد. ظاهرا بعد از تهران به چند نقطه ایران از جمله تبریز، اصفهان کاشمر، مشهد و یزد ارسال می گردد. و در این میان مزینان هم بی نصیب نمی ماند و تعزیه خوانی در مزینان رایج می شود .مزینان در ردیف شهرهای پر آوازه محسوب و دارای بیت العدل بوده و تا همین اواخر پلاک های مسی تحت عنوان بلوک مزینان بر تمام دربهای چوبی نقش بسته بود .وا ین سند گویای موقعیت مزینان است .

مزینان پیش از حکومت پهلوی اول مرکزیت داشت .بنده از تمام حدود چهار قرن اطلاع ندارم ولی حدود دو قرن پیش در مزینان فعلی مجالس عزا بر پا می شود و تکایا و هیئات مزینان با موقوفه های بزرگان به عزاداری می پردازند. به طوری که مرحوم آقامحمدخان یا همان حاجی خان بزرگ پای برهنه عزا داری می نمود. ابتدا مجالس دهه محرم برگزار می شد هفتاد و دو مجلس تعزیه تنظیم می شود و بیاد دارم که تمامی نسخه ها توسط مرحوم عباسعلی صدیقی و اصغرخان خواجوی دوباره نویسی و ثبت شد که جا دارد تحت عنوان میراث عاشورا در مزینان اگر موزه ای دایر شود حفظ و نگهداری گردد .که البته آثار دیگری از این قبیل که گویای فرهنگ آیینی و دیگر امورات مزینان می باشد.

اولین مجلس عاشورا در صحن امام زادگان بهمن آباد برگزار می شود و تا مدت ها ادامه داشته است. ناگفته نماند چون در کل این منطقه حتی سبزوار جایی مجلس عاشورا برگزار نمی شد از تمام بلاد به مزینان می آمدند و بسیار شلوغ بود . ضمن اینکه دیگر جاهای منطقه خاندانی با سواد مانند شریعتی ها و صدیقی ها و روحانیت آن زمان مزینان نبود. اگر کسی می خواست کسب علم کند باز هم باید برای تلمذ به مزینان می آمدند با توجه به اینکه صاحبان صوت داودی در مزینان حرف اول را می زدند.

مجلس عاشورا به صورت اشتراکی بین مزینان و بهمن آباد و یکی دو نفر از غنی آباد برگزار می شد . نسخه های خواتین دست روستای همجوار بود .بعدها بر اثر خوابی که فردی ( مرحوم حاج ملا احمدصدیقی) می بیند و محل زمین عاشورای مزینان را در عالم رویا به وی نشان می دهند یعنی همین میدان فعلی، تعزیه خوانان عاشورا از بهمن آباد جدا می شوند آنها داخل روستای خودشان و مزینان بیرون از روستا در همان زمین که  از طرف حاج ملا احمد صدیقی وقف می گردد برگزار می شود.نسخه ها با شرایط روحی، جسمی و خانوادگی با داشتن صدا و شمایل افراد تقسیم می گردد.

از قدیم ترها اطلاع ندارم فقط می دانم تعزیه خوانان از فریمانه بامیرزای فریمانه ای و از شاهرود با میرزای شاهرودی فقط در ایام سال و دهه اول می خواندند و مجلس عاشورا فقط مزینانی بودند به جز یک نسخه خوان از غنی آباد ...

💠نقش آفرینان

✍️تا آنجا که  بیاد دارم مرحوم حاج ملااحمد و حاج شیخ قربانعلی شریعتی و حاج محمود فصیحی و آقا غلامرضاصدیقی و آقا عباسعلی و آقایان اصغر و حمید صدیقی نقش امام حسین علیه السلام، ملاحسن حبیب به مدت های طولانی و رحمت اله محمدی به دلیل کهولت سن و مریض شدن ملاحسن حبیب که از صدای خوب و رسایی برخوردار بود و بعد از ایشان رحمت اله محمدی به لحاظ خوابی که می بیند و بعد از ایشان کربلایی عبداله محمدی و بعد ایشان رضا محمدی در نقش قمر بنی هاشم علیه السلام و بعضا مرحوم حسین ملاحسن و محمدصدیقی هر کدام یکسال در نقش جناب ابوالفضل(ع) بوده اند...

مرحوم فرج اله کدخدا(جعفری) که ردیف های موسیقی و مخصوصا چهارگاه خوانی ایشان شورخوانی و دوگاه را می دانسته و عباسعلی فخاری وکربلایی ابوالقاسم ژیان و محمد صدیقی و احمدصدیقی، حاج فرج اله و فرزندشان جواد جعفری در نقش جناب علی اکبرعلیه السلام.حاج رجبعلی سلیمی(ملارجبعلی)، حسین آقاعبداله محمدصدیقی  در نوجوانی و احمدصدیقی و شهید محمد روس و حسن شورا و حسین مزینانی در نقش قاسم ابن الحسن علیه السلام، ابوالقاسم شاکری، سیدنوراله مزینانی .حاج علی محمد(شترجوز)، حاج حبیب اله رفیعی، محمدرحمت اله محمدی و میرزا نوراله مزینانی در نقش شوذب و فاطمه صغرا و قاصد و حاج حسین ملاحسن و حاج  قاسم مزینانی در نقش جناب عابس ، دراوایل مرحوم شیخ حسین ناطقی . حاج حسن ناطقی محمدرضا و ناطقی  در نقش حر و پسر حر و غلامرضا موسی الرضا و حاج حمید و محمود و محمدحاج علی اکبر حسن عباس و سعید ناطقی در نقش پسر حر ابن ریاحی.ابتدا رحمت اله محمدی و بعداز ایشان محمدشمشیری و عبداله و علی و محمد عبداله شمشیری در نقش شمرذی الجوشن، ملاابراهیم طالبی، محمدعلی مزینانی (مندلی خان) و حبیب اله حسین علی و مهدی مزینانی در نقش ابن سعد. فرج اله و عباسعلی محمدی و حسین محمدی علی اصغر و محمدرضامحمدی سلطان و وزیر قیس ، حاج میرزاحسن مزینانی(نجار)محمدرحمت اله محمدی در نقش جناب درویش . محمد صدیقی و علی اکبرصدیقی در نقش جناب وهب . احمدصدیقی عروس و محمدرحمت اله تا امروز مادر وهب.هاتف صبح عاشورا حاج میرزاحسن و محمدمحمدی. حرمله ابوالقاسم استیمی و عباسعلی معلمی(سنبل)، سیدحسین طالعی و اصغر مرادعلی و مهدی .ابوالقاسم بهمن آبادی ملایاسین عبدالحسین غنی آبادی و محمد جعفری حسین مرادعلی در نقش علیامخدره زینب کبری. کربلایی ابراهیم ولیعهد و قربانعلی عسکری و حسن شورا در نقش عرب و فاطمه صغرا، حاج اکبر و رضا ملایی در نقش ام لیلا...

فهرست گردانان ؛اصغرخان خواجوی، محمدعلی فصیحی و محمدشریفی . علی جعفری حسین و عبدالحسین محمدی و احسان هدایتی . سقایان آب از گذشته های خیلی دور تا امروز عزیزان غنی آبادی بویژه در لحظه آب دادن امام به لشکرمخالف.و در کنار میدان سقایان مزینان. و تماشاگران همه ی عاشقان امام حسین(ع) از گذشته تا امروز از سراسر ایران و بعضا و تصادفا کشورهای بیگانه...

روز عاشورا اسبی نبود حاجی خان شخصا به لحاظ اینکه جثه ی درشتی نداشت سوار اسب نمی شد مرحوم حاج ملااحمد یک رأس و حاج علی اصغر محمدی پنج رأس اسب داشتند و همچنین آل احمد و حاج علی اکبر محمدی برای روز عاشورا استفاده می شد.

💠حکایت جالب سیدفریمانه


✍️کم کم تعزیه خوانی باتلاش اهالی داخل خیابان صورت گرفت و فقط گاهی از کاشمر تعزیه خوان به مزینان می آمد آن هم برای کسب و کار و گرنه تعزیه خوانی در مزینان زبانزد بوده و الحمدلله نیز هست و خواهدبود ان شاءالله.... مرحوم حاج حسن ناطقی نقش آفرین با افتخار حر ریاحی که این نقش را از عمویش شاعر توانا زنده یاد شیخ حسین ناطقی به ارث برده بود نقل می کرد:
-«وقتی مرحوم ملاحسن حبیب روز عاشورا از اسب زمین خورد و خانه نشین شد کسی نداشتیم تا جایگزین این استاد شود لذا از شخصی بنام سیدفریمانه ای که الحق استاد تعزیه خوانی بود دعوت گرفتند  تا نقش ابالفضل را اجرا کند. من جوان بودم  شب عاشورا با حضور بزرگان مقابله صورت گرفت سیدفریمانه گفت: فردا چنان بخوانم که زمین و زمان بر حسین اشک بریزند...صبح شد همه لباس پوشیدیم وقتی دسته های عزاداری به خیابان آمدند دیدم سید عین بید می لرزد. گفتم: سیدجان قربان جدت بشم چی شده؟ گفت: ناطقی جان گویا اینجا کربلای واقعی است من در طول عمرم چنین مجلسی ندیده ام. داخل میدان شدیم آن زمان رحمت اله محمدی بالا دست نداشت و بهترین شمرخوان بود زبانزد خاص و عام . عباس با شمر روبرو شدند  و فریاد زد: عباس شیردل فلک خاوری کجاست ... خورشید روزگار مه انوری کجاست ؟ الی آخر... ابهت مجلس سید فریمانه را چنان گرفته بود که می لرزید. مردم منتظر و سیدساکت!استغفرالله چی شده؟! همه ی حاضران منتظر جواب ابالفضل! مجلس سکته ای خورد و از بس به سید دلداری دادیم آرام شد و سپس ادامه داد و همه متحیر!. پس هنر سیدفریمانه ای کجارفت؟ بعد از پایان مجلس با شرم گفت: دیگر به مزینان نخواهم آمد و اصلا نیامد...».به یاد داشته باشیم خلوص حرف اول را می زند. توجه داشته باشیم تعزیه خوانان با افتخار مزینان امروزه بین هزاران بیننده و هزار دوربین و گوشی موبایل چقدر هنرمندانه و جسورانه ایفای نقش می کنند.

 مرحوم رحمت اله محمدی سال بعد نقش حضرت عباس را ایفا کرد به نحوی که تمام حضار انگشت به دهان ماندند. او با تشویق برادرانش حاج اکبر و حاج علی اصغر ادامه داد اما بعد از چندسال بخاطر ابتلا به مرض سل یا ذات الریه ایشان هم خانه نشین شد و باز هم نگران آینده چون نقش قمربنی هاشم سنگین بود و از طرفی همه کس مورد تایید واقع نمی شدند شاید اسب سوار خوبی بودند ولی صدا نداشتند یا برعکس حتی خانواده و تیپ و شمایل و شغل افراد در تایید شخص تاثیر داشت☆به قول حضرت حافظ:
بس نکته غیر حسن ببایدکه تاکسی /مقبول طبع مردم صاحب نظر شود.

مرحوم رحمت اله روزی نزدیک محرم اشک ریزان به پدرم کربلایی عبداله محمدی می گوید: من می میرم و جانشینی ندارم! پدرم می گوید:عمو جان اشک نریز خودم می خوانم. کربلایی عبداله که در جوانی صدای بسیار خوبی داشت و از خدمت نظام برگشته بود با تمرین نزد عمویش و مرحوم شیخ حسین ناطقی در منزل با حاج حسن ناطقی باجناقش و ملاابراهیم و شمشیری به تمرین می پردازد .پدرش سه اسب نذر عاشورا می کند. مرحوم محمد شمشیری برای نقش شمر دعوت می گردد و حاج علی اصغر به تعزیه خوانان نفری سی من گندم می دهد تا پسرش با توجه به اتفاقات گذشته بتواند جای برادرش را بگیرد. خوشبختانه در همان لحظات اولیه با عنایت الهی و صاحب مجلس امام حسین علیه السلام نظر همگان بویژه صاحب نظران را به خود جلب  می کنند و مرحوم شمشیری نیز با هنرنمایی خود در نقش شمر عالی ظاهر می گردد.

در اینجا یادی کنم از سکینه خوانان مزینان که در خردسالی این نقش را عهده دار شدند و در بزرگسالی هم نقش های دیگری را ایفا کردند و می نمایند؛ حاج محمد و حسن و حسین و فرج اله و احمد جعفری، محمد و احمد و ضیاء صدیقی، سیدنوراله جلالی، شیخ محمد و شیخ علی  و علی اکبر محمدتقی، سیدهادی حسینی،شهید محمد و عباس روس، محمود صدیقی، مجتبی رفیعی، رضا محمدی، امیر رضا صدیقی، زهرا محمدی تا پیش از سن بلوغ که باعث حیرت و تحسین همگان بود و اکنون نوه آقای محمد سلیمی .شک ندارم باز هم در نقش سکینه خوانی خیلی ها از قلم افتاده اند...

💠نخل

✍️سالهای اول دهه چهل نخل چوبی که به دست نجارهای محلی مانند ابوالقاسم نجار و برادرش حسن و میرزاحسن سیداسماعیل که در آن زمان سمت شاگردی داشت ساخته و با ریسمان های سفید و سیاه لوخ بر پیکره نخل بسته بودند تا پارچه های تزئینی بر آن آذین بندی شود .ترمه و پارچه های ابریشم توسط گروه نخل جمع آوری می شد. هیچکس از دادن بهترین پارچه های داخل صندوق دریغ نمی کرد و حتی معتقد بودند که پارچه ها متبرک خواهد شد. بعد از پایان مراسم و رفع خستگی متصدیان دوباره پارچه ها را به صاحبان اصلی مسترد می گردید.

وضع مردم بهتر شده بود به فکر ساختن نخل آهنی افتادن و در سبزوار توسط مرحوم حبیب اله نادمی که جوشکار و تراشکار بود و با مزینانیها نسبت داشت نخل آهنین ساخته و با ماشین توسط یداله محمدی به مزینان منتقل شد و این نخل سنگین تر بود و دوباره طناب کشی شد. سالهای اول طناب ها را باز می کردند چون که جایی مطمئن برای نخل وجود نداشت تا ریسمانها از تابش خورشید و سرما صدمه نبینند.

مکان نگهداری نخل درگذشته بیرون قلعه پشت شرکت آل احمد بود.که معروف بود به کوچه آغل و آل احمد کوچه را گرفته بود که بعد از انقلاب با تقاضای مردم و وساطت مرحوم آقا غلامرضا صدیقی و حاج غلامحسین آفاق، وی موافقت کرد و کوچه باز شد چرا که عبور و مرور در زمان عادی بسیار سخت بود چون که شرحاج(شهرحاش) تنگ بود. به یاد دارم وقتی ماشین بار پنبه می زد با کمی شانه کردن به دیوارها برخورد می کرد.چه برسد به اینکه دسته ی عزاداران‌‌ روستای عزیز و همجوارمان غنی آباد با مردم مزینان ادغام و از آن کوچه تنگ بگذرد. آقای صدیقی بامتانت و ادب و حاج غلامحسین باروش خودش که به اخلاق آل احمد واقف بود رضایت را گرفتند.

بهرحال کوچه تعریض شد و نخل هم بی خانه شد! یخدان فعلی که متعلق به حاجیه بی بی بزرگ‌ بود تصرف و نخل به این مکان هدایت گردید ناگفته نماند ورودی یخدان روبه قبله نبود بلکه از سمت غربی دریچه مانندی داشت و دیوارهایی که هوا به راحتی داخل یخدان نگردد و راهرو مخصوص که یخ ها در هوای گرم آب نشود روش خاصی برای نگهداری سرمایه . داخل یخدان گود بزرگی مانند گود زورخانه به ارتفاع دو متر برای رفت و آمد متصدی یخدان که زمستان سرد یخدان پر از آب می شد آب توسط یک فرد خبره سریده(سرانده) می شد و در آخر فصل یخ بلورین بسته می شد و روانه بازار می گردید و وجود دو یخدان بزرگ در اطراف مزینان حاکی از عبور کاروانها و مصرف یخ در آن روزگاران را دارد.

بله نخل به این مکان آورده شد طنابها کشیده و تزئینات زیرین ثابت گردید پارچه ها تقریبا تحویل صاحبانش نمی شد و برای نخل هدیه شده بود مگر تعدادی اندک عده ای مسئول پارچه عده ای متصدی دوخت و عده ای نیز مسئول زنگها بودند. خوب بیاد دارم زنگهای شتر توسط کربلایی حسن ذبیح اله و کربلایی عباس برادرش و حاج علی اکبر از منزل خودمان (محمدی)  تحویل شان می گردید اوائل برگردانده می شد ولی بعدها مرحوم کربلایی حسن به پدرم گفت آوردنش سخته و پدرم موافقت کرد با این شرط که نامی برده شود .اینکه زنگها متعلق به پدرم بود دلیل دارد؛ حاج علی اصغر محمدی کاروان داشت و بیش از چهل شتر در زمانی که پدرم هنوز ده ساله بود که ساربانهای ایشان مرحوم ابوالقاسم نوجوان و احمد نوجوان، مرحوم علی تراب وعلی مرتضی از کلاته تا یزد و تهران بار و امانت می بردند و بر می گشتند. وسایل ارتباطی آن زمان شتر بود که زنگهای شتران حاج علی اصغر و پدرم به نخل اختصاص داده شد و الحق و الانصاف کربلایی حسن ذبیح اله تعداد زنگوله های نخل را زیادتر کرده و در این راه با فرزندانش علی اکبر و علیرضا و محمدرضا ثابت قدم ایستاده اند.

نخل با شمشیرهای کج که آنهم‌ حکمتی دارد آراسته می شد ابتدا قمه های کوتاه و بلند می بستند ولی بعدها شمشیرهای ثابت و پارچه های تقریبا ثابت نخل عزای حسین ابن علی(ع) را تزیین می کرد و الحق گروه آذین بندی نخل تاکنون بسیار بی دریغ و موفق عمل کرده اند که باعث دیدن خیل مشتاقان و جهانی شده است .کم کم سیب ها بر بالای شمشیرها نمود و جلوه ی دیگری در صبح عاشورا داشت . مرحوم حاج حسین حسن عباس و برادران و تمام فرزندانشان طایفه خانخودی ها همگی و غلامی ها و احمد صابونی و طالبی در خدمت تزئین نخل بودند تا امروز هم با افتخار خدمت می کنند.

اما صبح عاشورا حاملان گمنام و بی ادعای نخل که  انسانهایی شریف و بی ریایی هستند همراه نخل و عماری و هودج و تخت روان با گهواره ی حضرت علی اصغر(ع) و علم های کوچک و بزرگ توسط دیگر حاملان جلوه ای به عاشورای امام حسین(ع) و یارانش می بخشند ....

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

 

  • علی مزینانی
۰۹
دی
۰۱

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان(مداح)

✍️و اما در ادامه مبحث هیئت ابوالفضلی مزینان رسیدیم بجایی که تصدی هیئت در غیاب مرحوم حاج آقای توکلی و حتی با حضور ایشان به خادم العباس آقای حاج حسن ناطقی واگذار گردید . اما از آنجا که افراد دوست دارند نامشان گم نشود و نسل های آینده یادی بنمایند و شیوه خوبی هم هست سعی بر وراثت داشته اند تا در هر برهه از زمان فرزندانشان میراث دار راه پدر باشند . اگر خوب دقت کنیم حتی روز عاشورا تمام سقایان ، افراد حامل نخل، مجلس گردانان، تعزیه خوانان و مداحان و تمامی افراد سعی بر ادامه راه پدرانشان داشته اند و مرحوم حاج آقای توکلی نیز بر همین طریق در ایام پیری از بین اعضای خانواده با توجه به اینکه همگی عاشق مزینان و دهه محرم بودند حاج محمد را به سمت این مسئولیت برگزید.

محمد انسانی نجیب و عاقل و تحصیل کرده و با حجب و حیا، علی رغم میل باطنی این سمت را پذیرفت ضمن اینکه آنچه تجربه از پدر به آموخته و اندوخته بود در کنار حاج حسن آقای ناطقی در این راه گام نهاد و لباس نوکری امام حسین(ع) در بارگاه قمربنی هاشم(ع) را به تن کرد . افتخاری که شاید نصیب هرکسی نشود.

بعضی شوخی ها گاهی جدی جامه عمل می پوشد بطور مثال زمانی که حاج غلامرضای توکلی فقط هفت سال داشت و در همان تیمچه به اهالی روضه امام حسین علیه السلام آب می داد عمه گلشاد محمدی دو دختر همراهش در مجلس نشسته اند . زهرا شش ساله و ربابه کمتر از یک سال داشتند. عمه گلشاد می گوید: پسرجان کمی آب به زهرا بده تا همین دختر بغلم را وقتی بزرگ شد به تو بدهم . مادر غلامرضامی گوید: چرا دختر بزرگ را ندهی که قول بچه شیرخواره را می دهی .همین شوخی اتفاق می افتد و روزی ربابه در سن نوجوانی مقداری آش نذری به خانه محمدعلی قصاب می برد و غلامرضای جوان همان ربابه را می بیند و دل باخته وی می شود و خواستگاری و الی آخر ماجرا که نتیجه آن سه پسر و پنج دختر که همگی عاشق و نوکر اهلبیت علیهم السلام می باشند و محمد ثمره این اتفاق مبارک است.

بهر حال صحبت از تاسیس هیئت بود. تیمچه متعلق به مرحوم حاج آقاحسین خواجوی بود و مرحوم محمدعلی قصاب پدر آقای توکلی با تصمیم راسخ برای خرید تیمچه جهت اقامه عزای قمربنی هاشم(ع) در مکانی ثابت و همیشگی بادست خالی وارد میدان شد. ابتدا با ثروتمندان آن روز مشورت کرد و برای خرید مکان فعلی وارد گود شد .حاج آقا حسین خواجوی هم چون فردی متشرع بود و امین مردم با توجه شرایط موجود قیمت ر اپائین آورد تا راه برای معامله هموار گردد‌.به این ترتیب معامله با قیمت بیست تومان قجری شکل گرفت. مرحوم غلامحسین نایب ، حاج محمدجعفر تاج ، شیخ ابراهیم مهدوی، ناظم الشریعه، محمدعلی قصاب، ملاغلامحسین، محمدعلی ناطقی، آقاحبیب اله، حاج احمد خواجوی و کربلایی قربان عطار و دیگرافرادی که دربخش قبلی اسامی آنان با کم و زیاد ذکرشد دست به دست هم دادند ولی مبلغ کامل نشد مرحوم حاج محمدعلی محمدی الباقی را پرداخت می کند تا فرزندانش نیز در این امر خیر شریک و نوکری امام شهیدان را داشته باشند.

تیمچه خانه های کوچکی داشت که همه بهم متصل بود و سقف آن خیلی بلند نبود. عزاداری برای اولین بار بنام حضرت عباس(ع) در دهه اول آغاز و اولین هیئت عزاداری بر پا گردید . مکانهای مذهبی دیگر مانند تکایا و مساجد بود ولی اینان شور دیگری در سر داشتند وگرنه موقوفه های حاجی خان بزرگ و شیخ ابوالقاسم خان صدیقی وجود داشت.

دهه اول و دوم که الان هم به لطف خدا این مجالس دایر میباشد و روزی در بخش دیگری به آن خواهیم پرداخت...

هیئت پیش از این در سالهای آخر در محل تکیه میان برگزار می گردید .کم کم مزاحمت های حکومتی آشکار شد. یک شب امنیه ای (مامورپاسگاه قدیم) به مزینان می آید و می گوید روضه خوانی تعطیل. اعضای هیئت جوانان دلیر و عاشق دین هرچه خواهش تمنا می کنند افاقه نمی کند. سر دسته می گوید: امشب برگزار کنیم تا فردا شب ببینیم چه می شود .

فردا شب مامور با اسبش می آید و متوجه صدای نوحه و روضه و سینه زنی می شود. حاج اکبر محمدی که جوانی بلندبالاست می گوید: امنیه بیاید داخل مجلس حسابی کتکش می زنیم . سردسته می گوید: من مامور را به داخل هدایت می کنم اگر پذیرفت فبها و اگر نپذیرفت من با کف دست به پیشانی می زنم و شما به بهانه سینه زدن در تاریکی چراغ آینه (نوعی چراغ قدیمی که گردسوز بوداما اطرافش با شیشه به اندازه ۲۰×۲۰محافظ داشت) را خاموش کنید و کتک مفصلی به امنیه بزنید و سپس همگی از هیئت خارج شوید.

این اتفاق می افتد و مامور بخت برگشته بدون اینکه کسی را بشناسد به خانه خودش بر می گردد ولی از شبهای آینده در مراسم شرکت می کند و دیگر مزاحم عزای امام حسین(ع) نمی شود .

✍️در اوایل دهه چهل غرفه ها تخریب و ساختمان جدید تاسیس شد و باز هم اعضای محترم به کمک مسئول وقت آمدند و هیئت شکل جدید به خود گرفت . در این ایام اعضای هیئت محترم حسینی که فقط دهه دوم عزاداری می کردند نیز به دهه اول آمده و مکان فعلی خریداری شد که با قید حیات به تاسیس هر دو هیئت حسینی و علی اکبری نیز خواهیم پرداخت.

و اما نوحه خوانی ها در مزینان رایج شد

سیداحمد یزدی از رسم و آیین یزد برای مردم سخن می گوید و سینه دوره راه می افتد. حرکت دورانی سینه دوره در جهت خلاف عقربه ساعت یعنی برگشت زمان به گذشته و ما دوباره از کربلای حسین ابن علی آغاز می کنیم و می گوییم فاطمه، حسن، حسین!
دسته ها راه می افتد و نوحه خوان اصلی داخل خیابان نوحه می خواند و دو نفر در سمت چپ و راست وی او را کمک می کنند تا کم نیاورد . ملا ابراهیم طالبی، ملاحسن حبیب، ملاحسن صدیقی ، ملا رحمت اله محمدی و ملاهای آن روز مجلس را گرم می کردند البته خیلی ها از قلم افتادند که در آینده ان شاءالله اشاره خواهیم کرد.

نظم هیئت به حاج علی اکبر محمدی سپرده شد و هیچکس روی حرف او سخنی نمی گفت. حالا در هیئت فرش وجود ندارد فقط دو قطعه نمد از منزل مرحوم محمدعلی توکلی می آورند و قسمتی از زمین مفروش می شود که به مرور زمان نمدها و گلیم ها و بعد از آن فرش دوازده متری توسط حاج علی اکبر محمدی و دیگر اعضای محترم هر آنچه نیاز بود آوردند و اگر کمبودی وجود داشت از خانه بزرگانی چون حاج علی اصغر محمدی و آقایان خواجوی و دیگر بزرگان و اعضای هیئت تامین می شود گاهی به صورت امانت و بعد هم جرأت پس گرفتن نداشتند و می بخشیدند به خود هیئت. چون معتقد بودند این هدیه به آستان مقدس قمربنی هاشم است.

پول زیادی در دسترس مردم نبود اما کمبودها به مرور خریداری می شود؛ چراغ توری پایه کوتاه و بلند، بهترین و بزرگترین سماورها، استکان و نعلبکی، قاشق و چنگال، ظرفهای دو نفری ،دوری های بزرگ تبدیل به یک نفری شد و برای اولین بار بلندگوی لامپی که با باطری کار می کرد و در هیئت حضرت ابوالفضل صدای روضه را بگوش مردم‌ می رساند:«روضه دایره هرکی مایله». و بعد از آن فرشها و دیگر لوازم سرازیر به این موسسه ارزشمند مذهبی شد .

در همان اوایل تاسیس هیئت یعنی دهه اول هزار و سیصد و کمی قبل از آن اساس تعزیه خوانی در مزینان شکل می گیرد. پیش از تعزیه بد نیست از کارهای عام المنفعه یاد کنم و اشاره به آب انبارها داشته باشم .
دو آب انبار که در اصطلاح مزینانی ها حوض گفته می شد در محدوده هیئت وجود داشت . یکی دقیقا زیر درب ورودی قدیم هیئت و با آب انباری که بسیار تمیز و شکیل بود پله های اول از سمت قبله و مابقی رو به شرق در سطح پایین تر و گودی کوچکی که شیر برنجی آن بسیار جالب بود .شبها از آب ینگه قلعه سیرآب و روزها رفع عطش زائران و مردم مزینان بود که متاسفانه این آثار باستانی ارزشمند هم تخریب شد . و دیگری کمی پائین تر به نام حوض غلام مراد که البته مصالح اولی خشت پخته و ساروج و حوض دومی تقریبا خشت پخته و گل بود .
امیدوارم همه آنانی که در جهت خرید و رشد هیئت تلاش کرده اند اعم از بنیانگذاران اولیه و ثانویه و خادمانی که هم اکنون خدمت می کنند آنها که زنده اند سلامت و آنان که به رحمت خدا رفته اند روحشان شاد باشد.

✍️بعد از اینکه همه اعضای محترم‌ آقای توکلی را به ریاست هیئت پذیرفتند چون که او خیلی جوان بود در کارها با حاج علی اکبر و حاج علی اصغر محمدی مشورت می کرد و این دو برادر از لحاظ مالی در خدمت هیئت بودند و در این میان چون که رحمت اله محمدی اهل قلم بود در خیلی از کارها هوای توکلی جوان را داشتند چرا که او داماد خواهرشان هم بود .رحمت اله نیز مداحی می کرد و اهل سخنوری بود. حاج علی اصغر قدرتمند از جهت مالی کلاته ای داشت بنام همت آباد .

یادم هست روزی مرحوم حاج شیخ حبیب اله عسکری روی منبر می گفت این هیئت بنام هیئت محمدی ها شهرت دارد . بعد از منبر پرسیدم :به چه دلیل این مطلب را فرمودید؟! گفت:« اگر محمدی ها نبودند من مشوقی برای ملبس شدن به لباس روحانیت نداشتم . وقتی لباس پوشیدم مورد حمایت این خاندان واقع شدم . چندین مرتبه از پاسگاه ژاندارمری برای خلع لباس من آمدند و اینان از من حمایت کردند.»

سخنان شیخ عزیزمان مرا بیاد شبی انداخت که هنگام غروب در منزل نشسته بودیم من حدود دوازده سال عمرم بود که مامور پاسگاه داورزن بنام عسکرزاده به منزل مان آمد و پدرم وی را تعارف کرد و بعد از صرف چایی و میوه-پدرم چون که ماشین کامیون داشت از شهر دست پر برگشته بود- و حسابی از رئیس پاسگاه پذیرایی کرد. سرکار بعد از کمی خوش و بش گفت: آمده ام شیخ حبیب را ببینم و برای خدمت سربازی اعزامش کنم. پدرم گفت: جناب عسکرزاده این ممکن نیست. سرکار مصمم بود تا شیخ را روانه خدمت نظام کند. پدرم گفت: حسین برو به آقای عسکری بگو بیاید ظمناً به عمو حاج محمدحسین بگو مهمان داریم بیا ساعتی بنشینیم . سریع رفتم‌ و اول به عمویم و بعد از نماز مغرب بود به شیخ گفتم پدرم منتظر شماست. پرسید: مهمان دارید؟ گفتم: بله فلانی است . خوب بیاد دارم شیخ کمی جا خورد حق هم داشت چرا که عسکرزاده مردی بد دهن و خیلی بی چاک دهن بود...شیخ پرسید: پدرت دیگر چیزی نگفت؟ گفتم: چرا گفت به شما بگویم نگران نباش. گفت: کس دیگری هم هست؟ گفتم: عمو حاج محمدحسین هست.
با هم وارد شدیم هنوز شیخ چایی را خورد عسکرزاده گفت: شیخ حبیب تویی؟! گفتند: بله. گفت: روی منبر چی گفتی؟ چرا برای اعلی حضرت بد گفتی؟ آمده ام که ببرمت خدمت! سربازی رفتی؟شیخ گفت: خیر ! گفت :باید بروی. شیخ گفت: من روحانی هستم .رئیس پاسگاه با تندی گفت: می برمت .پدرم گفت: سرکار یه کم ملاحظه کن.
من حسابی جا خورده بودم چون که می دانستم پدر و عمویم تن به این خفت نمی دهند که به مهمان عزیزی که خیلی دوستش داشتند بی حرمتی شود. ناگهان عمویم حاج محمدحسین با عصبانیت روی دو زانو نشست و گفت: سرکار مگر از جنازه ما دو برادر بگذری که شیخ را همراهت ببری .
شیخ عسکری آدم ترسوئی نبود لکن طرف انسان جسور و قدرتمندی بود. در گذشته یک رئیس پاسگاه خودش می برید و می دوخت .ولی همه مزینان و نه بلوک می دانستند محمدی ها باج بده نیستند.
سرکار عسکرزاده با پدرم نرمتر حرف می زد. عمویم عصبانی شده بود . مادرم پارچ آبی آورد تا بنوشند و آرام شوند .عمویم به شیخ عسکری گفت: پاشو بریم مگر ما بمیریم که تو را تحقیر و توهین کنند .
عسکرزاده که جاده ر ا گل دید سست شد و گفت: باید تعهد بدهی که دیگر روی منبر برای پادشاه بدگویی نکنی . این بار با لحنی آرام و دوستانه شام صرف شد و به خیر و خوشی گذشت و جناب حاج آقای عسکری(ره) به برادران محمدی همیشه نظر لطف داشت. بطوریکه وقتی پدرم از دنیا دیده فرو بست بدون دعوت آمد و گلایه کرد که چرا نگفتید . من مدیون محمدی ها هستم.بهر حال مشهور بود که آقای عسکری شیخ محمدی هاست .
ارادت محمدی ها به لحاظ حضور مداوم و خدماتی که داشتند در این هیئت از گذشته تا بحال بویژه که بیرق قمربنی هاشم دست این خانواده بوده است و شاهد بودم روزی پسرعمویم محمد حاج حبیب اله به هیئت آمد و جناب حاج حسن ناطقی زمان آخرین ساخت و ساز هیئت به ایشان گفت: هیئت بنام شما محمدی ها شهرت دارد لذا شماها باید در این موسسه باشید و پسرعمویم هم به زینبیه و هیئت قمربنی هاشم با کمک مالی ارادت خویش رانشان داد.
بهر حال جناب عسکری با مداحی و بعدها روضه خوانی مستمعین این موسسه را با صدای گرمی که داشت محظوظ و مستفیض می فرمود به طوری که محبوبیت خاصی نزد حاج شیخ قربانعلی شریعتی پیدا کرد و حاج آقای شریعتی هم به وی اجازه منبر می داد و بدین ترتیب آقای عسکری بجای حوزه نظام وظیفه با عنایت آقا امام زمان(عج) راهی حوزه علمیه شد.

سرمایه هیئت نزد حاج اکبر محمدی بود و اولین فرش دستباف را تقدیم هیئت کرد و شبهای محرم تا پایان دهه دوم روی چهارپایه ای می نشست و به مهمانان قمربنی هاشم خوش آمدگویی می کرد .ابتدا شام صرف می شد و سپس سینه زنی که این روال تا هم اکنون ادامه دارد.

هیئت مذهبی ابوالفضلی مزینان در دوره های مختلف به خصوص از دهه ی هفتاد به بعد نیز با تدبیر مدیران و هیئت امنا دستخوش تغییرات شد و درابتدای دهه ی نود نیز به طور کامل تخریب و ساختمان جدید و بزرگی در زمین آن بنا گردید که می توان گفت یکی از زیباترین و بزرگترین هیئات در منطقه است.

 

به جمع شاهدان کویرمزینان در تلگرام بپیوندید: https://t.me/shahedanemazinan

 

#️⃣شاهدان کویرمزینان در #آپارات https://www.aparat.com/shahedmazinan

  • علی مزینانی