روزی روزگاری مزینان... بخش بیست و هفتم؛ آسیاب در مزینان :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

 

🖌نویسنده؛ حسین محمدی مزینان

 

✍️پس از اینکه کارخانه پنبه پاک کنی مزینان از رونق افتاد و تعطیل شد مرحوم سیداسماعیل میرشکاری تصمیم گرفت آسیابی تاسیس نماید چراکه واقعا نیاز منطقه بود و مردم از وسیله ای بنام دستاس که دو قطعه سنگ گرد داشت و در مرکز این سنگها سوراخی تعبیه می گردید و در سنگ بالایی سوراخ دیگری در قسمت کناری آن نیز وجود داشت به وسیله چوب که در قبضه دست جای می گرفت از بالا گندم کمی ریخته می شد و با چرخش سنگ تبدیل به آرد می شد اما این نیاز جمعیت مزینان را برطرف نمی کرد.لذا مرحوم سیداسماعیل میرشکاری تصمیم گرفت تا اولین آسیاب را دایر نماید.

سیداسماعیل روانه مشهد شد و یک دستگاه موتور تک سیلندر بنام بمفورد خریداری و توسط کامیون یداله محمدی به مزینان منتقل و در قطعه زمینی پشت تلگرافخانه قدیم که از انجمن آن زمان که حکم شورا و دهیاری امروزه را داشت ساختمانی ساخته موتور نصب گردید. ای کاش تلگرافخانه و آسیاب و دالون که دروازه ورودی روستای مزینان بود تخریب نمی شد! چرا که این اماکن در نوع خود بی نظیر بود!
ساختمان آسیاب ساخته شد. دو حوض و حوضچه ای داشت که از مدار آب ینگه قلعه که خود میرشکاری مالکیت داشت پرآب می گردید و توسط واترپمپ از حوضچه آب به داخل موتور رفت و برگشت داشت هر چند آب حوض به مرور زمان سبز رنگ می نمود و داخل آن جانورانی از قبیل قورباغه و همچنین وزغ های کوچک سیاه رنگ که دم کوچکی نیز داشتند و در مزینان به آنها( لغلوی) می گفتند زندگی می کردند که بودن همین جانداران نوعی سرگرمی و بازی محسوب می شد.
بگذریم و بپردازیم به آسیاب و دومین کارگاه صنعتی در مزینان که بعد از مرحوم غنی در ابعاد کوچکتری دایر شده بود. آسیاب ترازوی بزرگی داشت که از تیر آهن سقف آویزان بود و سنگهای وزنه گرد با دسته های خاص که این هم نوعی ورزش در رشته وزنه برداری محسوب و سرگرمی جوانان روستا بود. جوان قدرتمندی بنام آقاسیدرضا میرشکاری با برداشتن جوال های سنگین به وزن حدود یکصدوسی کیلوگرم که همان جوال ها را با دوچرخه به روستاهای اطراف یک تنه حمل می کرد در کنار پدر و عموهایش جنابان آقامیرزاحسن و آقاسیدمهدی مشغول کار بودند.
مرحوم میرشکاری مصمم بود تاکارخانه جین نیز دایر گردد و به همین خاطر طبقه دوم را ساخته و جین در طبقه فوقانی نصب گردید که توسط تسمه ای به قطر نیم سانت و طول ده متر و عرض ده سانتی متر از لنگر آهنی و بسیار سنگین آسیاب به لنگر چوبی در طبقه بالا به دستگاه پنبه پاک کنی متصل و جین را به چرخش در می آورد. پنبه از ورودی دستگاه وارد و از خروجی آن پنبه تخم و محلوج خارج می شد در آن زمان حقیتاً بی نظیر بود به غیر از برادران سادات میرشکاری افراد دیگری نیز مشغول کار بودند. کسانی بودند مانند مرحوم غلامحسین بیگلر که یک پای او در کارخانه غنی زیر سنگ آسیاب از ناحیه ران قطع شده بود مشغول کار بودند. و اما مرحوم سیداسماعیل میرشکاری خدمات بسیار ارزنده به مزینان داشت از جمله تأسیس حمام دوش و حفر چاه آب برای استفاده حمام مردانه و زنانه که از داخل خیابان چندین پله به زیرزمین از جلوی مدرسه علمیه و در فاصله نسبتاً طولانی به سمت راست پیچ می خورد و باز پله هایی که به موتورخانه می رسید و در نتیجه با تلاش های بسیار و عرق ریزان موتور روشن و به حوض بزرگی که در کنار خیابان که هم اکنون مغازه های کنار حمام می باشد منتقل و در نتیجه مازاد آن آب برای کشاورزی در صحرای ینگه قلعه به فروش و مصرف می رسید در حقیقت یک نوع خودکفایی بود.
سیداسماعیل میرشکاری که به آقای میرشکاری شهرت داشت در قسمت شمال غربی پشت تلگرافخانه باغچه ای داشت که از طریق راهرو دو متری به طول تقریبا ده متر به میدان متصل بود. و در آن زمان محل بستن چهارپایان کسانی بود که بار گندم و جو و یا پنبه برای محلوج به مزینان می آوردند. فرق بین دستگاه پنبه جدید و قدیم در این بود که کارخانه غنی پنبه هارا تبدیل به عدل می کرد و بسته بندی خاصی داشت ولی در سیستم جدید پنبه ها بعد از تصفیه داخل کیسه های بزرگ جای می گرفت و از سبزوار تا شاهرود چنین کارگاهی وجود نداشت بدون اغراق امکاناتی که در مزینان بود اعم از اداره جات و کارگاهها در هیچ کجای منطقه نبود و گاهی بیش از صد الاغ دم قلعه بسته بودند و صدای عرعرشان تا ناکجا آباد می رسید، مخصوصا وقتی همه چهارپایان باهم شروع به فریاد زدن می کردند و بدتر از آن زمانی که خرهای نر و ماده جفت گیری می نمودند .

 آسیاب و تلگرافخانه و دالون که سه اثر تاریخی محسوب می شد و می توانست بهترین نمایشگاه و اثر ماندگار از نیاکان مزینان کهن باشد متاسفانه بعد از انقلاب یکی پس از دیگری تخریب شد.

✍️بعد از اینکه مرحوم سیداسماعیل میرشکاری آسیاب و دستگاه جین را تاسیس کرد با ترازوی بسیار سنگین اعم از کفه های آهنی بسیار سنگین و زنجیرهای دانه درشت و سنگهای مخصوص دسته دار که برای اولین بار هر بیننده را با خانه های تو در تو و دربهای چوبی دو لنگه ای به سمت قبله متحیر می کرد .
و اما مدتی نگذشت مرحوم کربلایی محمدعلی زنده دل روبروی مدرسه علمیه از مغازه های وقفی اقدام به ایجاد آسیاب دیگری در کنار آهنگری مرحوم حسن عابد کرد با ترازوی چوبی که مانند آسیاب میرشکاری از سقف آویزان شد اما بسیار سبک بود و سه پسر ایشان رمضانعلی و میرزا و سعید هم در کنار پدرشان مشغول به کار شدند .
چندان مدتی نگذشت که مرحوم کربلایی عبدالحسین عباس نیز درِ پایین مغازه های بقالی را بست و اقدام به ایجاد یک آسیاب نمود با ترازوی چوبی و باسکول جدید و سه آسیاب همزمان با هم کار می کرد ولی فرقی برای مرحوم میرشکاری نداشت چرا که دستگاه زاوود یا پنبه پاک کنی در هیچ کجای منطقه وجود نداشت از طرفی آنقدرمزینان و کل بلوک آن رونق کشاورزی داشت که بدلیل وابستگی کامل به مزینان هر سه آسیاب مشغول به کار بودند فرزندان کربلایی عبدالحسین نیز عباس و حسن مشغول کار شدند.
 هندل زدن برای جوانان جهت روشن کردن موتور آسیاب خیلی لذت بخش بود و نوعی هنر و زورآزمایی محسوب می شد و در کنارش نیز برداشتن وزنه های سنگین با یک دست نوعی سرگرمی بود. جالب اینکه بعضی ها می گفتند آسیابان ها بیشتر از حق خودشان توزین( توزه) یعنی حق میزان  بر می دارند و این مورد همیشه مطرح  و باعث اختلاف و به روایتی ندانسته گناه آسیابان را پاک می کردند زیرا دقیقاً نمی دانستند وقتی گندم از طریق ورودی به سنگها و سپس خارج که می شود مقداری از آن لابلای سنگها می ماند و مقدار دیگری نیر تبدیل به گرد و غبار می شود و امثال اینگونه مباحث .
بعد از مهاجرت کربلایی مندلی زنده دل مغازه ها واگذار شد. رمضان رفت و سپس میرزا و بعدهم کل خانواده به تهران هجرت کردند و درب چوبی سبز رنگ که دو لنگه بود با حلقه های آهنی بسته شد.!!؟و مرحوم علیشاه که از کشاورزی نصیبی نبرده بود دست از تراکتور و کشاورزی کشید و آسیاب دایر کرد. اما اجل امان نداد واین آسیاب هم تعطیل شد و فرزندان ایشان هم راهی تهران و مشهد شدند گویا روزگار با مزینان سر ناسازگاری داشت و روز بروز مهاجرت بیشتر و افزون تر می شد و این سرزمین خلوت تر. روستایی که با صدای موذن صبح مسجد و حمامش پر از جمعیت بود و صحاری  ینگه قلعه و علیا و سفلای آن پر از جمعیت و گله های گوسفندش سرآمد تمام گله های منطقه بود. دکاکین بسته می شد و منازل بفروش می رسید و دیگر آن هیاهو و رونق گذشته را نداشت.
 بعد از علیشاه، حاج غلامرضای رضوانی آسیابی دایر کرد البته در همان مکان آسیاب علیشاه اما چندان دوامی نداشت و سپس حاج اکبر ملایی چند سالی به این کار مشغول شد و بعد از آن مرحوم حاج علی عباس و مدتی نیز مرحوم قربانعلی زارعی. که روح همه این عزیزان شاد باشد که خیلی زحمت کشیدند و هیچ بهره ای جز رنج نبردند. گویا دوران سربلندی مزینان رو به افول بود بعد از  آن مهاجرتهای فصلی آغاز شد و آن هم دائمی شد و دیگر هرکس که رفته بود برنگشت و دوباره نه آسیابی ماند و نه آسیابانی.این بازی روزگار است...

بعد از اینکه افراد بسیاری در جین و مدتی در آسیاب مشغول کار بودند  البته عده ای بخاطر سرفه های ناشی از گرد و غبار و ناراحتی ریه و دیگر حساسیت ها دوام نمی آوردند. از جمله کسانی که بیاد دارم ، سیداسماعیل میرشکاری که همین حساسیت منجر به مرگ وی شد ؛ حاج میرزاحسن آقاسیدمهدی و مرحوم سیدرضا، غلامحسین بیگلر؛ احمدنوجوان؛ شیخ عبداله عسکری؛ حاج محمد و علی و غلامحسین یوسفی؛ علی شرکتی و فرزندان مرحوم میرشکاری به ترتیب و شرایط سنی  سیدحسین ؛سیدعلی؛ سیدمصطفی و گاهی تحت عنوان اجاره مرحوم حاج قربانعلی زارعی و مهاجرین مزینانی حاج محمد و علی برهان که مدتی بود از مینودشت به مزینان برگشته بودند بهرحال آسیاب  مدام کار می کرد و هنگام غروب که می شد بخاطر آرامش اهالی بویژه همسایگان خاموش می شد. جالب است بدانید مردم به صدای تاپ تاپ این موتور سبزرنگ و عجیب و غریب تک سیلندر عادت کرده بودند و گویا این صدابخشی از حیات و رونق مزینان بود.

همه افراد قادر نبودند یک نفره موتورآسیاب را روشن کنند و ناچار دو نفری هندل مخصوص را به حرکت در می آوردند و خیلی مواظب که مبادا دسته هندل از دستشان خارج شود و موجب حادثه ناگواری گردد.
بعضی ها برای نشان دادن زور و توان جسمی  و گاهی نیز غرورشان داوطلب می شدند و گاهی
شرط بندی که من قادرم یک نفره موتور را روشن نمایم و شکست می خوردند. بهرحال یکی از تفریحات مزینان همین بود و دیگری برداشتن سنگهای پنج من و یازده من و پرت کردن سنگها و نگه داشتن بالای سر و پرتاب به پشت بام آسیا که خود موجب نگرانی  سیدمیرشکاری بود. مرحوم سیداسماعیل میرشکاری ملقب بود به آقا و جوانان برای وی احترام قائل بودند و می گفتند آقا آمد.

 و اما یک حوض مستطیل در ضلع جنوب غربی وجود داشت که یک چهارم آن رادیاتور آب آسیا بود که بوسیله واترپمپ به داخل موتور رفت و برگشت داشت. در سه چهارم دیگر با دیواره های نسبتا کوتاه بازهم در ضلع جنوب غربی جوی آب سیمانی احداث شده بود که هر وقت مدار آب متعلق به مرحوم آقا بود پر آب می شد و جالب بودکه حوض کوچک همیشه آب داغ داشت و بخش دیگر حوضچه سرد بود و این بخاطر گردش آب داخل موتور آسیاب بود. بچه ها همین که چشم
آقا را دور می دیدند گاهی در آن آب تنی می کردند و تا ایشان می رسید پا به فرار می گذاشتند البته نگرانی مرحوم میرشکاری بابت خفه شدن احتمالی بچه ها بود و بحق هم بود.
 یکی دیگر از مزایای این آب حوضچه ساخت تیله یاتیشلرهای سنگی بود که با آغاز بهار تیله بازی شروع می شد.البته عده ای پاسور بازهم بودند‌ و عده ای دیگر با ساخت پلخمون یا پلخمو به شکار پرندگان و اکثرا مسابقه بصورت تیراندازی شئ رابافاصله ای دور هدف قرار می دادند و عده ای پیرامون آسیاب از تایرهای کهنه ماشین کامیون برادرم و بشکه های آسیاب برای سرگرمی بهره مندمی شدند.
و اما ساخت تیله یا تیشلر؛ نوجوانان و جوانان قطعه سنگی از جنس سبز( پاذر) یا قرمز یا سیاه پیدا می کردند و با یک تیشه یااشیاء آهنی گرد،نموده و سپس برای صیقلی و صاف شدن تیله با یک تیکه استخوان بین انگشتان پا قرارمی دادند و با دست تیله را در جهات مختلف می چرخاندند و از آب آسیا برای چرخش استفاده تا حسابی گرد و صاف و براق شود اسم این کار را(سنگ سُو) می گفتند آن قدر دقت بخرج می دادند که کج نباشد وگرنه خریدار نداشت.تیله ها در اندازه های مختلف کوچک یا(کاکُلی) بزرگ یابَقَلی بود و با شروع فصل عید دم قلعه که آبگیرهای وحشتناکی داشت و مسیر عبور حیوانات بود، باعث می شد راههای کوجکی بوجود آید که دراصطلاح مزینانی شیراه یا در حقیقت شاهراه بود و در داخل شیراه گودهای کوچک بافاصله های معین ایجاد و سپس مشغول بازی می شدند. و بازار تیله ها بسیار داغ بود. به یادی من درب قلعه وجود داشت و دالون قلعه بر جابود و تلگرافخانه دایر اما چه کنیم که هرچه مکان تاریخی بود ازجمله آسیاب و تلفن خانه که می توانست موزه ای تاریخی برای مزینان باشد تخریب گردید و باور کنید وقتی این مطالب را می نویسم دلم می گیرد.
...👈بهرحال آسیاب هم با مرگ مرحوم میرشکاری ازرونق افتاد و بعدها با زمین تلگرافخانه مزینان تحویل مخابرات گردید  و امروزه آن هم تعطیل است .گاهی تجدد باعث ویرانی تمدن می شود. ای کاش می توانستیم اماکن و ادارات و ساختمانهای جدید را بیرون از روستا بسازیم تا آن بناهای ارزشمند ویران نگردد هرچند شاهد هستیم اماکن قدیم هم مانند مسجدجامع قدیم مزینان و حدیره و حتی شاه عباسی و چاپارخانه نیز مورد بی مهری واقع شده اند.
 

شاهدان کویر مزینان در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/sh_mazinan

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">