مزینانی :: شاهدان کویر مزینان

شاهدان کویر مزینان

کویر تاریخی مزینان زادگاه دانشمندان و اندیشمندانی است که سالهاست برتارک زرین صفحات تاریخ و جغرافیای ایران زمین می درخشد. این سایت مفتخر است که جاذبه های گردشگری و متفکرین ، فرهیختگان، علما وشهدای این دیار رابه تمامی فرهنگ دوستان معرفی نماید.
شما مخاطب گرامی می توانید با مراجعه به درباره کویرمزینان بیشتر با مزینان آشنا شوید

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۵۷۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مزینانی» ثبت شده است

۲۲
آبان
۹۲

همزمان با هشتمین روز از ماه محرم الحرام همایش شیرخوارگان حسینی در هیئت شاهزاده  علی اصغر(ع) در مزینان برگزارشد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان؛  پیرو در خواست مزینانی های مقیم پایتخت در هشتمین روز از ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت حسین بن علی (ع) و هفتاد و دو یار باوفایش همایش شیرخوارگان حسینی به همت هیئت ائمه بقیع (ع) مزینانی های مقیم تهران  و هیئت شاهزاده علی اصغر(ع) مزینان برگزار شد.

در این همایش  حجت الاسلام شیخ محمد مزینانی پس از برگزاری مراسم زیارت عاشورا پیرامون نحوه شهادت حضرت علی اصغر(ع) و فلسفه قیام امام حسین (ع) سخنرانی کرد.

این مراسم در روزچهارم محرم در سراسر کشور برگزار شد ولی بنا به درخواست شهروندان مزینانی مقیم تهران و دیگر شهرها که برای برپایی مراسم روز عاشورا به مزینان مراجعت می نمایند در روز هشتم محرم در مزینان برگزار گردید.

 هیئت شاهزاده علی اصغر (ع) مدت ده سال است که بنا به وصیت مرحومه حاجیه  ربابه مهدوی همسر حاج حسین تاج مزینانی در مزینان ساخته شده و با جذب نوجوانان و جوانان  در برنامه ها و مراسم ولادت و شهادت ائمه ی اطهار علیهم السلام به ویژه درماه محرم و صفر فعالیت می نمایدو این همایش نیز به مدت سه سال است که با شکوه خاصی برگزار می گردد.

در ادامه مطلب تصاویر این مراسم سوگواری را ببینید...

  • علی مزینانی
۲۰
آبان
۹۲

نماهنگ تلویزیونی سوگ کویر ویژه مراسم روزعاشورا در مزینان برای پخش تلویزیونی از شبکه ی استانی خراسان رضوی آماده شد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ این نماهنگ که تلفیقی از مراسم عزاداری و تعزیه خوانی عاشورا و مراسم کاروان اسرا در روز یازدهم ماه محرم الحرام  در مزینان است به کارگردانی و تدوین کارگردان مستند ساز خراسان رضوی عباس رستگار مقدم  و تهیه کنندگی علی مزینانی عسکری و سرمایه گذاری علی رضا صانعی مزینانی و با استفاده از آهنگ های استاد فریدون شهبازیان و تصویربرداری سید حسن ایزانلو و رضل عباس زاده  به مدت 15 دقیقه برای پخش از سیمای جمهوری اسلامی و شبکه تلویزیونی استان خراسان رضوی  آماده شده است. که بزودی از این شبکه پخش خواهد شد.


  • علی مزینانی
۲۰
آبان
۹۲

باز نشر بخشهای هشتم تا یازدهم مزینان از نگاهی دیگر پیرامون آداب عزاداری مزینانی ها درمحرم

محرم که فرا می رسد کمتر مزینانیی است که بر روی این کره ی خاکی زندگی کند و برای عزاداری سالار شهیدان به خصوص در روز عاشورا به زادگاه خویش بازنگردد! چه بسا مزینان زاده ای که درکشورهای دیگر مانند آمریکا و انگلیس و آلمان و کانادا زندگی می کنند اما چون محرم می رسد آنها نیز دلشان پرمی کشد و برای برپایی عزای امام حسین (ع) به مزینان سفر می نمایند تا پس از روزها درغربت زیستن، غم فراق را در وطن خویش نجوا نمایند. یکی از این مهاجرین عاشق که در کانادا زندگی می کرد مرحوم خواجوی بود که هر سال به مزینان می آمد و یک دهه ی کامل در تکیه ای *که با وقف منزل پدری خویش ساخته بود عزاداران را اطعام می داد . ولی افسوس که یک ماه پیش دار فانی را وداع گفت و بنا بر وصیتش فرزندانش او را در مزینان به خاک سپردند و امیدوارم  آنها نیز را ه پدر را به نیکی ادامه دهند که درحقیقت چنین خواهد بود.


محرم درمزینان از ویژگی منحصر به فردی برخوردار است و شاید دربین تمامی روستاهای ایران چنین مراسمی  کم نظیر باشد دلیل آن استقبال بی شمار هموطنانی است که در اطراف مزینان زندگی می کنند و تنها وصف تعزیه خوانی  آن را شنیده اند و هرسال در صبح روز عاشورا خود را به مراسم می رسانند والبته مزینانیها هم درمهمانداری زبانزد هستند و برای عزاداران فرزندفاطمه (س) در هیئت حسینی و ابوالفضلی و تکیه بالا و بعضی در خانه های خود غذا تدارک می بینند  . حضور مزینانی های مقیم درشهرها ویا کشورهای دیگر از جمله ی این کم نظیری مراسم عزاداری محرم مزینان است که در چنین موسمی چه در گرمای سوزان و یا سرمای شدید کویر رنج سفر را به جان می خرند و به زادگاهشان می آیند تا محرم را درک نمایند و حقیقت نیز همین است ما که سالهاست به اقتضای شغلی درتهران زندگی می کنیم امکان ندارد که عاشورا را در این شهر بمانیم و اگر خدای نکرده به هر دلیل چنین اتفاقی بیفتد مانند مأموریت خاصی که در سال  هفتاد ودو برایم رخ داد  و نتوانستم عاشورای آن سال را درمزینان باشم و هنوز پس ازگذشت دو دهه حسرتش بردلم مانده ، از آن پس همیشه درعاشورا هر چند مراسمی است تکراری ولی برایم تازگی خاصی دارد شرکت می کنم. و معترفم که تا وقتی به مزینان نیایم محرم را حس نمی کنم.


MIM_8181.jpg

همراه با نخل چوبی آن سالها و آهنین کنونی به میدان قتلگاه می رسم . میدان قتلگاه از مزینان جدا نیست  و در حقیقت  مکانی برای یک رویداد بزرگ در هر سال است جایی که برای پیر و جوان ، زن و مرد مزینانی و روستاهای همجوار از تقدسی خاص برخوردار است سرزمینی که در عاشورای حسینی (ع) جمعیتی هزاران نفری را شاهد است .


               

میدانی که تا هفت هشت سال پیش  مدور و خاکی بود و مردم بر روی خاکها می نشستند وهنر تعزیه خوانی مرحوم محمد شمشیری درنقش شمر را تماشا می کردند دربیرون از لباس مخالف خوان مهربان وخندان ودر زمین عاشورا به راستی شمر بود وبا آمدن او به میدان، ما که نوجوانان فهمیده ای بودیم ومی دانستیم ؛ این یک مراسم آئینی ویک نمایش است  ازترس پشت سرپدرانمان مخفی می شدیم وبزرگترانمان اورا نفرین می کردند وپس ازاو عبدالله ، پسرش این نقش را برعهده گرفت و به راستی جانشینی خلف برای پدر بود وهمان شمری بود که ما  ازاودرخردسالی ونوجوانی  می ترسیدیم  ودرکنار حبیب حسینعلی که نقش عمرابن سعد را از مندلی خان به ارث برده بود وعاشق تعزیه خوانی واجرای این نقشها بود وهمین امسال در کنار تربت اربابش حسین ابن علی (ع) به دیار باقی شتافت  وبه رفیق قدیمیش عبدالله که دوسه سال پیش اونیز نقش شمر را به پسرش سپرد ه بود پیوست .واکنون این میدان به همت فرزند حاج حسن ناطقی که حربن یزید ریاحی را درمیدان به حضارمعرفی می کرد وبه راستی تعزیه خوانی با سوادبود که یکی از دوستان هنرمند سبزواری اعتراف می کرد :"پس از سالها حضور بر روی سن تاتر آرزودارم که مثل حاج حسن نسخه  حر را بخوانم." وچون حاج حسن نیز میدان را به فرزندانش سپرد و به میهمانی سالار شهیدان رفت آنها نیز اهتمام والایی دربرپایی عزای امام حسین (ع) دارند واین میدان را به شکل استادیومی چند طبقه ساخته اند تا مراسم روز عاشورا هرچه با شکوهتر برگزار شود.


درادامه  مطلب با آداب و رسوم مزینانی ها در محرم بیشتر آشنا شوید...


  • علی مزینانی
۰۱
فروردين
۹۲

 

شاهدان کویرمزینان

 

سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است. نوروز یک جشن ملی است،‌جشن ملی را همه می‌شناسند که چیست، نوروز هر ساله برپا می‌شود و هر ساله از آن سخن می‌رود. بسیار گفته‌اند و بسیار شنیده‌اید؛ پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا، هست. مگر نوروز را خود مکرر نمی‌کنید؟ پس سخن از نوروز را نیز مکرر بشنوید. در علم و ادب تکرار ملال‌آور است و بیهوده؛ “عقل” تکرار را نمی‌پسندد؛ اما “احساس” تکرار را دوست دارد، طبیعت تکرار را دوست دارد، جامعه به تکرار نیازمند است، طبیعت را از تکرار ساخته‌اند؛ جامعه با تکرار نیرومند می‌شود، احساس با تکرار جان می‌گیرد و نوروز داستان زیبایی است که در آن، طبیعت، احساس و جامعه هر سه دست‌اندرکارند.

نوروز که قرن‌های دراز است بر همة جشن‌های جهان فخر می‌فروشد، از آن رو “هست” که یک قرارداد مصنوعی اجتماعی و یا یک جشن تحمیلی سیاسی نیست، جشن جهان است و روز شادمانی زمین، آسمان و آفتاب، و جوشِ شکفتن‌ها و شور زادن‌ها و سرشار از هیجانِ هر “آغاز”.
جشن‌های دیگران، غالباً انسان‌ها را از کارگاه‌ها، مزرعه‌ها، دشت و صحرا، کوچه و بازار، باغ‌ها و کشتزارها، در میان اطاق‌ها و زیر سقف‌ها و پشت درهای بسته جمع می‌کند: کافه‌ها، کاباره‌ها، زیرزمینی‌ها، سالن‌ها، خانه‌ها … در فضایی گرم از نفت، روشن از چراغ، لرزان از دود، زیبا از رنگ و آراسته از گل‌های کاغذی، مقوایی، مومی، بوی کندر و عطر و … اما نوروز دست مردم را می‌گیرد و از زیر سقف‌ها، درهای بسته، فضاهای خفه، لای دیوارهای بلند و نزدیک شهرها و خانه‌ها،‌ به دامن آزاد و بیکرانة طبیعت می‌کشاند: گرم از بهار، روشن از آفتاب، لرزان از هیجانِ آفرینش و آفریدن، زیبا از هنرمندی باد و باران، آراسته با شکوفه، جوانه، سبزه و معطر از:
“بوی باران، بوی پونه، بوی خاک،
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک” …
نوروز تجدید خاطرة بزرگی است: خاطرة خویشاوندی انسان با طبیعت. هر سال، این فرزند فراموشکار که،‌ سرگرم کارهای مصنوعی و ساخته‌های پیچیدة خود، مادر خویش را از یاد می‌برد، با یادآوری‌های وسوسه‌آمیز نوروز، به دامن وی باز می‌گردد و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می‌گیر: فرزند، در دامن مادر، خود را بازمی‌یابد و مادر،‌ در کنار فرزند، چهره‌اش از شادی می‌شکفد، اشک شوق می‌بارد، فریادهای شادی می‌کشد؛ جوان می‌شود، حیات دوباره می‌گیرد. با دیدار یوسفش بینا و بیدار می‌شود.
تمدن مصنوعی ما هر چه پیچیده‌تر و سنگین‌تر می‌گردد، نیاز به بازگشت و بازشناخت طبیعت را در انسان حیاتی‌تر می‌کند و بدینگونه است که نوروز، برخلاف سنت‌ها که پیر می‌شوند و فرسوده و گاه بیهوده، رو به توانایی می‌رود و در هر حال، آینده‌ای جوان‌تر و درخشان‌تر دارد، چه، نوروز راه سومی است که جنگ دیرینه‌ای را که از روزگار لائوتزو و کنفسیوس تا زمان روسو و ولتر درگیر است به آشتی می‌کشاند.
نوروز تنها فرصتی برای آسایش، تفریح و خوشگذرانی نیست، نیاز ضروری جامعه، خوراک حیاتی یک ملت نیز هست. دنیایی که بر تغییر و تحول، گسیختن و زایل شدن، درهم ریختن و از دست رفتن بنا شده است، جایی که در آن، آنچه ثابت است و همواره لایتغیر و همیشه پایدار،‌ تنها تغییر است و ناپایداری؛ چه چیز می‌تواند ملتی را، جامعه‌ای را، در برابر عرابة بی‌رحم زمان – که بر همه چیز می‌گذرد و له می‌کند و می‌رود، هر پایه‌ای را می‌شکند و شیرازه‌ای را میگسلد- از زوال مصون دارد؟
هیچ ملتی با یک نسل و دو نسل شکل نمی‌گیرد؛ ملت، مجموعة پیوستة نسل‌های متوالی بسیار است، اما زمان، این تیغ بی‌رحم، پیوند نسل‌ها را قطع می‌کند؛ میان ما و گذشتگانمان- آنها که روح جامعة‌ ما و ملت ما را ساخته‌اند- درة هولناک تاریخ حفر شده است؛ قرن‌های تهی ما را از آنان جدا ساخته‌اند؛ تنها سنت‌ها هستند که پنهان از چشم جلاد زمان، ما را از این درة هولناک گذر می‌دهند و با گذشتگانمان و با گذشته‌هایمان آشنا می‌سازند. در چهرة مقدس این سنت‌ها است که ما حضور آنان را در زمان خویش، کنار خویش و در “خودِ خویش”، احساس می‌کنیم؛ حضور خود را در میان آنان می‌بینیم و جشن نوروز یکی از استوارترین و زیباترین سنت‌ها است.
در آن هنگام که مراسم نوروز را به پا می‌داریم، گویی خود را در همة‌ نوروزهایی که هر ساله در این سرزمین برپا می‌کرده‌اند، حاضر می‌یابیم و در این حال، صحنه‌های تاریک و روشن و صفحات سیاه و سفید تاریخ ملت کهن ما در برابر دیدگانمان ورق می‌خورد، رژه می‌رود. ایمان به اینکه نوروز را ملت ما هر ساله در این سرزمین بر پا می‌داشته است، این اندیشه‌های پرهیجان را در مغزمان بیدار می‌کند که: آری، هر ساله! حتی همان سالی که اسکندر چهرة این خاک را به خون ملت ما رنگین کرده بود، در کنار شعله‌های مهیبی که از تخت جمشید زبانه می‌کشید، همانجا، همان وقت، مردم مصیبت‌زدة ما نوروز را جدی‌تر و با ایمان بیشتری برپا می‌کردند؛ آری، هر ساله! حتی همان سال که سربازان قتیبه بر کنارة جیحون سرخ رنگ،‌ خیمه برافراشته بودند و مهلب خراسان را پیاپی قتل عام می‌کرد، در آرامش غمگین شهرهای مجروح و در کنار آتشکده‌های سرد و خاموش، نوروز را گرم و پرشور جشن می‌گرفتند.
تاریخ از مردی در سیستان خبر می‌دهد که در آن هنگام که عرب سراسر این سرزمین را در زیر شمشیر خلیفة جاهلی آرام کرده بود، از قتل عام شهرها و ویرانی خانه‌ها و آوارگی سپاهیان می‌گفت و مردم را می‌گریاند و سپس، چنگ خویش را برمی‌گرفت و می‌گفت: “اباتیمار، اندکی شادی باید”! نوروز در این سال‌ها و در همة سال‌های همانندش، شادی‌یی اینچنین بوده است، عیاشی و “بی‌خودی” نبوده است،‌ اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن این ملت بوده و نشانة پیوند با گذشته‌ای که زمان و حوادث ویران‌کنندة زمان همواره در گسستن آن می‌کوشیده‌ است.
نوروز همه وقت عزیز بوده است؛ در چشم مغان، در چشم موبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شیعیان مسلمان، همه نوروز را عزیز شمرده‌اند و با زبان خویش، از آن سخن گفته‌اند. حتی فیلسوفان و دانشمندان که گفته‌اند: “نوروز روز نخستین آفرینش است که اورمزد دست به خلقت جهان زد و شش روز در این کار بود و ششمین روز، خلقت جهان پایان گرفت و از این رو است که نخستین روز فروردین را هورمزد نام داده‌اند و ششمین روز را مقدس شمرده‌اند”.
چه افسانة زیبایی؛ زیباتر از واقعیت! راستی مگر هر کس احساس نمی‌کند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است، مسلماً آن روز، این نوروز بوده است. مسلما بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلما اولین روز بهار، سبزه‌ها روییدن آغاز کرده‌اند و رودها رفتن و شکوفه‌ها سرزدن و جوانه‌ها شکفتن، یعنی نوروز.
بی‌شک، روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز نوروز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است.
اسلام که همة رنگ‌های قومیت را زدود و سنت‌ها را دگرگون کرد، نوروز را جلای بیشتری داد، شیرازه بست و آن را، با پشتوانه‌ای استوار، از خطر زوال در دوران مسلمانی ایرانیان، مصون داشت. انتخاب علی به خلافت و نیز انتخاب علی به وصایت، در غدیر خم، هر دو در این هنگام بوده است و چه تصادف شگفتی! آن همه خلوص و ایمان و عشقی که ایرانیان در اسلام به علی و حکومت علی داشتند پشتوانة نوروز شد. نوروز که با جان ملیت زنده بود، روح مذهب نیز گرفت؛ سنت ملی و نژادی، با ایمان مذهبی و عشق نیرومند تازه‌ای که در دلهای مردم این سرزمین برپا شده بود پیوند خورد و محکم گشت، مقدس شد و، در دوران صفویه، رسما یک شعار شیعی گردید،‌ مملو از اخلاص و ایمان و همراه با دعاها و اوراد ویژة خویش. آنچنان که یکسال نوروز و عاشورا در یک روز افتاد و پادشاه صفوی، آن روز را عاشورا گرفت و روز بعد را نوروز!
نوروز- این پیری که غبار قرن‌های بسیار بر چهره‌اش نشسته است- در طول تاریخ کهن خویش، روزگاری در کنار مغان، اوراد مهرپرستان را خطاب به خویش می‌شنیده است؛ پس از آن، در کنار آتشکده‌های زردشتی، سرود مقدس موبدان و زمزمة اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش می‌خوانده‌اند؛ از آن پس، با آیات قرآن و زبان الله از او تجلیل می‌کرده‌اند و اکنون، علاوه بر آن، با نماز و دعای تشیع و عشق به حقیقت علی و حکومت علی، او را جان می‌بخشند و در همة این چهره‌های گوناگونش، این پیر روزگارآلود، که در همة قرن‌ها و با همة نسل‌ها و همة اجداد ما- از اکنون تا روزگار افسانه‌ای جمشید باستانی- زیسته است و با همه‌مان بوده است، رسالت بزرگ خویش را، همه وقت، با قدرت و عشق و وفاداری و صمیمیت انجام داده است و آن، زدودن رنگ پژمردگی و اندوه از سیمای این ملت نومید و مجروح است و درآمیختن روح مردم این سرزمین بلاخیز با روح شاد و جانبخش طبیعت و، عظیم‌تر از همه، پیوند دادن نسل‌های متوالی این قوم- که بر سر چهار راه حوادث تاریخ نشسته و همواره تیغ جلادان و غارتگران و سازندگان کله منار‌ها بند بندش را از هم می‌گسسته است و نیز پیمان‌یگانگی بستن میان همة دل‌های خویشاوندی که دیوار عبوس و بیگانة دوران‌ها در میانه‌شان حائل می‌گشته و درة عمیق فراموشی میانشان جدایی می‌افکنده است.
و ما، در این لحظه، در این نخستین لحظات آغاز آفرینش، نخستین روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورایی نوروز را باز برمی‌افروزیم و در عمق وجدان خویش، به پایمردی خیال، از صحراهای سیاه و مرگ‌زدة قرون تهی می‌گذریم و در همة نوروزهایی که در زیر آسمان پاک و آفتاب روشن سرزمین ما برپا می‌شده است، با همة زنان و مردانی که خون آنان در رگ‌هایمان می‌دود و روح آنان در دلهایمان می‌زند شرکت می‌کنیم و بدینگونه، “بودن خویش” را، به عنوان یک ملت، در تندباد ریشه برانداز زمان‌ها و آشوبِ گسیختن‌ها و دگرگون شدن‌ها خلود می‌بخشیم و، در هجوم این قرن دشمنکامی که ما را با خود بیگانه ساخته و، “خالی از خویش”، بردة رام و طعمة زدوده از “شخصیت” این غرب غارتگر کرده است، در این میعادگاهی که همة نسل‌های تاریخ و اساطیر ملت ما حضور دارند، با آنان پیمان وفا می‌بندیم و “امانت عشق” را از آنان به ودیعه می‌گیریم که “هرگز نمیریم” و “دوام راستین” خویش را به نام ملتی که در این صحرای عظیم بشری، ریشه در عمق فرهنگی سرشار از غنی و قداست و جلال دارد و بر پایة “اصالت” خویش، در رهگذر تاریخ ایستاده است، “بر صحیفة عالم ثبت” کنیم.

منبع: مجموعه آثار 13-هبوط درکویر - دکترعلی شریعتی مزینانی

  • علی مزینانی
۰۱
دی
۹۱


چندی است که مغرضان ودشمنان اهلبیت(ع) با شبهه آفرینی و تشکیک در باورهای شیعه سعی نمود ه اند تا با مشغول کردن ذهن جوانان به آنچه که آنها از طفولیت آموخته اند اسلام را دین خرافه گری وخرافه پرستی  معرفی نمایند و در این میان با حمله به بسیاری از باورهای دینی ومذهبی در کتب ، سایت و ساختن پیا مک و ارسال آن به میلیونها انسان که با کمترین هزینه اتفاق می افتد و دستگاههای اجرایی وامنیتی در سکوتی مرگبار فرو رفته اند و گویی بنا ندارند تا با این شیوه مقابله نمایند و باز جای بسی تاسف است که در تمامی محافل صحبت از جنگ نرم است اما چگونگی مقابله با آن در پرده ای از ابهام است

به راحتی ؛ شریعتی وبعد از آن جنتی ، ودیگر شخصیتهای دولتی ودینی واکنون شهدا ،رزمندگان و با گستاخی  عزاداری سرور و سالار شهیدان در پیامکها به سخره گرقته می شوند وما نیز خوذمان با دست خودمان آن را برای اقوام ودوستان می فرستیم ومجانی  نقشه ی دشمن عملی می شود و میلیون میلون آدم در سرتاسر دنیا آن را دریافت می کنند . آن وقت سیستم پلیسی افتاده دنبال جمع کردن دیش ماهواره و ارسال پارازیت بر روی جسم هزاران انسان بی گناه!

نمی دانم چرا ما نمی توانیم مقابله به مثل کنیم و از همین شیوه برعلیه خودشان استفاده نمی کنیم ؟! چرا با آنکه میلیاردها تومان خرج مسائل فرهنگی می شود؛ با کارهای سطحی گاهی در حد انتشار یک صفحه ی بی محتوا و بدشکل که هر کس آن را می بیند فکر می کندکاغذ تبلیغاتی رستواران وآرایشگاه و... است ، بسنده می کنیم و به خیال خودمان دیگر تکلیف ادا شده و بعد هم بیلان کار می گردد و به بالا دستی گزارش می دهیم تا تشویقی هم دریافت نماییم!!

چرا متولیان فرهنگی ما نمی خواهند با ایجاد شبکه های مختلف وبا عناوین مذهبی در ماهواره حضور داشته باشند! چرا تلاش می شود که فقط جلوی پخش کانالها را بگیرند آن هم  با این همه فناوری که در اختیار جوانان قرار گرفته که با شکستن فیلتر به سایتها و شبکه ها دسترسی پیدا می کنند! چرا نمی خواهید باور کنید که که الآن درعصر علم و فناوری وتکنولوِی وماشین هستیم !  شما بیایید آنقدر جاذبه بیافرینید تا فرزندان ما رغبت نکنند به سمت داشته های آنها بروند. بیایید اینترنت و ماهواره وتلویزیون را با هنیرمندی و با تربیت واستفاده از هنرمندان واندیشمندان متعهد دراختیار بگیرید . نه آنکه با کبکبه ودبدبه به خانه های مردم حمله کنید و یک حلب را از پشت بام بردارید وببرید آقا یکی آمار بدهد تا به حال چندتا دیش وریسور جمع کردید الآن چند هزار دیش بر روی پشت با مهاست؟!

اما همه ی این دلنوشته را گفتم و دق دلم را برسر متولیان فرهنگی خالی کردم تا بگویم هرچند دشمن به خیال خام خود سعی می کند تا جوانان ما را از شناخت حسین (ع) و آل رسول الله (ص) دور نماید اما هستند جوانانی ودلسوزانی که با قلم شیوایشان این نقشه ی شوم آنان را نقش بر آب سازند . نمی دانم شنیده اید که وهابیت ، قبل از محرم  به بهانه ی اینکه امام حسین (ع) دختری به نام حضرت رقیه (س) نداشته است چه هجمه هایی وارد کرد و بی شرمانه تلاش کردند تا حرم نورانی این سه ساله ی امام حسین (ع) را منفجر نمایند اما به مدد وجود عالمان و مراجع همیشه بیدار تشیع این ترفند آنها نیز خنثی شد و دراین میان فرزندان مزینانی نیز در فضای مجازی همچون وبلاگ اسلام دین حق واکنون افلاکیان  با قلم توانایشان  سعی می نمایند تا مکتب تشیع وامام شناسی را ترویج نمایند.

مزینانی درهر کجا که باشد قلمش را بر زمین نمی گذار د . دانایی و علم و اندیشه اینها کلماتی است که با نام مزینان پیوند خورده ومزینانیان را به فهم ودانستن می شناسندو شاهدان کویر مزینان نیز مفتخر است تا با انتشار و معرفی آثار همراهانش ؛ مزینان ومزینانی را همچنان که دردنیا شناخته شده است به نیکی معرفی نماید و با همین نگاه مطلب زیر را که به قلم  توانای علی رضا تاج مزینانی نگاشته شده است و در وبلاگ شخصی وی با نام افلاکیان 0098 در باره شناخت بیشتر حضرت رقیه خاتون (س) منتشر شده است در ایام سالروز شهادت جانگداز آن حضرت تقدیم نماید.



                                                    

نام اصلی حضرت رقیه چه بود؟  

                                                             نویسنده : علی رضا تاج مزینانی

بر اساس نظر مشهور علما، امام حسین علیه‌السلام صاحب سه فرزند دختر به نام‌های سکینه، فاطمه و زینب بوده‌اند.

 *سکینه

  مادر ایشان رباب بنت امرئی القیس است سن ایشان در کربلا سیزده سال بوده، نام اصلی ایشان آمنه یا ُأُمَیْمَه بوده و مادرش او را سکینه لقب داده و بعدها به عقد مصعب بن زبیر در آمد و از او دختری متولد شد و نام مادرش رباب را بر او گذاشت.

*فاطمه

 در کربلا سی ساله(1) بوده، فاطمه و سکینه هردو در سال یکصد و هفده هجری قمری در مدینه وفات کردند و در بقیع به خاک سپرده شدند. مادر فاطمه بنت‌الحسین ،أم‌اسحاق دختر طلحة بن عبیدالله بن عثمان تیمی است و شوهر فاطمه، حسن مثنّی فرزند امام حسن علیه السلام است که مجروح شد و میان کشتگان افتاد، وقتی آمدند سر کشتگان را از بدن جدا کنند و شهدا را غارت کنند، دیدند نفس می‎کشد او را به میان فامیل مادری اش بردند و فامیل او را نزد عبیدالله لعین شفاعت کردند، او هم پذیرفت؛ لذا حسن مثنی را فامیل مادری او در کوفه معالجه کردند و بهبود یافت و پس از آن خداوند از فاطمه سه فرزند به او داد.

*زینب

یکی دیگراز دختران امام حسین علیه السلام، زینب نام دارد که در سال  57 هجری قمری در مدینه به دنیا آمد و در کربلا چهارساله بود و در خرابه شام در کنار  سر بریده پدر وفات نمود، همانجا به خاک سپرده شد و خرابه شام امروزه به صحن و سرای ایشان تبدیل شده، این طفل 4 ساله مشهور به رقیّه است. مادر ایشان أم‌اسحاق دختر طلحة بن عبیدالله بن عثمان تیمی است، بنابراین با فاطمه، دیگر دختر سید الشهدا علیه السلام از یک مادر بوده‎اند. أم‌اسحاق همسر امام حسن مجتبی علیه السلام بوده و پس از وفات آن حضرت به عقد امام حسین علیه السلام درآمده که حاصل آن دو دختر به‌ نامهای فاطمه و زینب (رقیه) بوده است.

رقیّه در لسان عرب حجاز، به معنی دختر کوچک و برگرفته از رقیق ونازک است؛ زیرا طفل نازک و رقیق است؛ سیف بن عمیره از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام قصیده ای  در رثای سید الشهدا علیه السلام و مصائب دختران امام حسین علیه السلام سروده  و در این قصیده دو بار از رقیّه  علیها السلام نام  برده است ؛ یک بار در این مصرع :

و رقیّه رقّ الحسود لضعفها

(رقیه ای که دشمن بر ضعف و کودکی او رقت نمود) و منظور از کلمه ضعف یعنی ناتوانی کودک است و در بیت دیگر گفته:

و لاُمّ کلثوم یجد جدیدها

لثم عقیب دموعها لم یکرر

لم انسها وسکینة و رقیّة

یبکینه بتحسّر و تزفّر (2)

ضمیر لم انسها به ام کلثوم بر می گردد که در بیت قبلی ذکر شده و در لغت گفته اند: واژه «رقه» درباره جسمی به کار میرود که نرم و لطیف است، میگویند: ثوبٌ رقیق( لباس نرم ولطیف )؛ نقطه مقابل آن ثوبٌ صفیق( لباس خشن وزمخت )است.

همچنین شاعر عرب گفته : لم تلق فی عظمها وهنا ولا رققا؟ (نمی بینی در استخوان او سستی ونازکی وجود دارد).(3)

پس رقیّه صفت است ودر اینجا مصغّر رقه است وتصغیر نشانه تانیث است یعنی دختر کوچولو.

بنابراین رقیه در اینجا به معنی صفت به کار برده شده ونام این دختر زینب بوده است.

البته بعضی همین صفت را نام دختر می گذارند ،چنانچه در اولاد امیر المؤمنین علیه السلام نام رقیّه وجود دارد.

*رقیه دختر امام حسین(ع)بود

از اینجا شبهه‌ای مطرح شده که آیا برای امام حسین علیه السلام دختری به‌ نام رقیه ذکر نشده است و در خصوص وجود مقدسه حضرت «رقیه» علیها السلام در شام تشکیک نموده‌اند.

پاسخ این است؛ نام اصلی این دختر «زینب» است و رقیّه نام او نیست، بلکه رقیه به معنای دختر کوچک است (که لقب آن حضرت بوده) زیرا این دختر در هنگام وفات تقریباً چهارساله بوده لذا به ایشان «رقیه» که به معنای دختر کوچک است گفته شده نام اصلی‌اش زینب است و در اولاد امام حسین علیه السلام نام زینب ذکر شده است

برای تحقیق بیشتر به منتهی‌الامال و کشف‌الغمۀ و مناقب ابن‌شهر آشوب و تاریخ‌الأئمۀ ابن ابی‌الثلج بغدادی و موالیدالأئمۀ و وفیاتهم تالیف ابن ابی‌الخشاب و کتابهای دیگر که نام زینب بنت‌الحسین را ذکر کرده مراجعه شود.

1.مقتل الحسین مرحوم مقرم،خطبة فاطمه بنت الحسین

2. المنتخب للطریحی ج2

3.العین ج5 ،مادة رقّ


منبع : افلکیان0098    http://aflakian0098.blogfa.com/post/17

  • علی مزینانی
۳۰
آذر
۹۱

ازحدیره تا باغستان

ره آورد سفربه مزینان

بخش  سیزدهم

کوچه ی سرچشمه برایم خاطرات فراوانی را حکایت می کند چه درتابستان که پس از فراغت ازدرس ومدرسه وایام خوش تعطیلی سه ماهه ، روزها والبته در غروبش با رفقای هم سن وسال ویا کمی بزرگتر که همیشه پیش خود خیال می کردیم آنها خیلی سنشان از ما بیشتر است وگاهی مجبور بودیم از آنان حساب ببریم وگرنه در بازی هرنگ هرنگ* وقیم قیم بزی *و کلاه بردار* و کلخ دپا *  واسولولو* بازیمان نمی دادند چون همیشه آنها سردسته بودند و یار می کشیدند وما خدا خدا می کردیم که انتخابمان کنند و چه  درهمان دوران تحصیل  که در دوشیفت به مدرسه می رفتیم ودربعدازظهر یعنی دوباره غروب که به شب منتهی می شد تپو لبیک * بازی می کردیم ؛ در آن کوچه های بزرگ که هر یک مهندسی بنا شده  و در کل ساختار مزینان فعلی  براساس معماری شهری ساخته شده است چون بعداز آن که در دوقرن پیش مزینان کهنه را آب برد مزینانی نو با تغییر ساختار فیزیکی به مکان فعلی منتقل شد ومزینانی ها خانه های خود را در نقشه ای حساب شده ساختند و کوچه ها و خیابانهایش را گویی معماری زبر دست آن را مهندسی نموده ونقشه اش را طراحی کرده است بلوار ، خیابان وکوچه وهمه ی نمادهای یک شهردر مزینان دیده می شود ومن درکمتر روستایی این چنین فضایی را شاهد بوده ام البته بماند که هنوز پس از هزاران سال از قدمت این کویر تاریخی دولتمردان در پس اعلام نمودن شهریتش ودر گیرودار مصوبه لایحه مانده اند و کسی نیست تا احقاق حقوق از دست رفته ی مارا بنماید. بماند به بازی تپولبیک خودمان بپردازیم مارا چه به این حرفا...

 آن روزها در هر کوچه ای وخیابانی ده ها نوجوان را می دیدی که تا پاسی از شب در حال بازی هستند وما در کوچه ی سرچشمه که اکنون به نام شریعتی مزبن شده به دودسته ی ده بیست نفری که این نیز بستگی به تعداد افرادمان داشت؛ تقسیم می شدیم وهر دسته ای را یک نفر رهبری می کرد که اوسنش از ما بیشتر بود وشاید جوانی بیست وچندساله که خیال نداشت باور کند که وقت زن گرفتنش است نه بازی! اما بی خیال روزگار چون خوشی وطراوت آن زمان را به سادگی نمی توان توصیف کرد نه مشکل گرانی ونه رنج بیکاری ذهن جوان را به خود مشغول می کرد  گاهی بزرگتر از جوانان افراد میانسال که دربین آنها پدر بزرگ ها هم برای خود بازی داشتند و هر کی همچین ،همچین همچین می کنه بازی می کردند یادش بخیر سه ماه از سال ، بیشتر یاکمتر پدرانمان به تهران می رفتند وبا دست پربرمی گشتند ونه ماه دیگر عیال آنها خرج می کردند وغم نان نداشتند حتی در سال منی پنج تومان که می گویند قحطی آمده بود و همه چیز مثل الآن گران شده بود. ولی حالا تمام خانواده می کوشند تا یک نفر سیر شود. ولش کن !

 وما بی هیچ دغدغه ای به دودسته وتیم تقسیم می شدیم و در فاصله ای در پناه کوچه ای بن بست ویا تورفتگی ساختمانی مخفی می شدیم سردسته یک نفر را به عنوان فرد شاخص مشخص می کرد سپس جای دو رهبر عوض می شد واولی فریاد می زد :تپو

دومی پاسخ می داد: لبیک

اولی : هم پلت*

دومی که از اعضاء گروه بود مثلامی گفت : حسن

 اگر درست گفته باشد آن تیم برنده می شد وگر نه گروه بعدی همین کار را تکرار می کرد تا فرد غایب با گفتن فرد تیم مقابل یکی باشد و آنگاه سردسته می گفت : مورری دگه *

گروه مقابل برنده می شد وآنها باید هرکدامشان  فردی را روی کول خود می گرفت وتا جایگاه تیم می برد وباز جای هریک عوض می شد و دوباره بازی از سرگرفته می شد وروزگار ما بچه های کویر به همین خوشی می گذشت و فکر نکنم هیچ وقت نه پدرمان ونه مادرمان فهمیدند که ما اصلا درچه کلاسی درس می خوانیم فقط گاه برای رفع غیبت ویا وساطت به خاطر تکلیف انجام نداندن قدم رنجه می کردند وبه مدرسه تشریف فرما می شدند وچه راحت بایک کاسه شیر ویا شاخه ای نبات همه چیز بروفق مراد می شد. دیگر کاری نداشتند که آیا در آخر سال تجدید می شویم ویا درجا می زنیم ورفوزه ویا به کلاس بالا تر می رویم فقط وقتی فراش مدرسه با آن موتور یاماهای تر وتمیزش کارنامه ها را به درخانه می آورد چه قبول وچه مردود شده بودیم اوعیدیش را دریافت می کرد ووالدین مهربان ماهم کاغذی را می گرفتند وخبر خوشی او را می دادند .شاید آن موقع می فهمیدند که ما الآن کلاس سیم یا یازدهم هستیم!

زمستان مزینان هم به خصوص در کوچه ی سرچشمه برایم همچون بهار وتابستانش خاطرات فراوانی دارد چه روزهایی که می خواستیم از میان خروارها گل ولای بگذریم وآن هم با پوتینهای پلاستیکی وبزرگی که بیشتر یک سرباز چکمه پوش گارد شاهنشاهی رضا خان را در ذهن تداعی می کرد وگاهی این هدیه ای بود که از طرف فرزند شایسته ی کویر برای بچه های زجر کشیده ومحروم فرستاده می شد .یادم نمی رود دوران مهد کودک به من یک روپوش دخترانه رسیده بود که چون نوبود کلی کیف می کردم و مربیانم می گفتند :  هدیه دکتر علی است! البته او لباس وکفش می فرستاد ودر توزیعش دیگران دست داشتند .وهیچگاه مرا فراموش نمی کردند واین لطفی بود که می خواست شامل حالم شود که آنچه  با دستان مهربانانه ی فرزند شایسته کویر تهیه شده بود به من هدیه شود .هیچ گاه اولین وآخرین نگاه پر از مهر وعطوفتش را   که برای تدفین عمویش شیخ قربانعلی شریعتی  به مزینان آمده بود ومن در آن زمان اورا کمترمی شناختم ونه می دانستم که کیست چون طفلی کم سن وسال بودم و پس از سالها که شناختمش دانستم آن مرد کت شلواری مهربان همان دکتر علی بوده  که سالهاست یا تقدیسش می کنند ویا ناجوانمردانه تکفیر می شود و بی دینش می خوانند اما او مر ا که دید وصورت سوخته از هرم داغ کویریم  را نظاره کرد نگذاشت سلامش کنم واو برمن درود فرستاد. تا من ،روستا زاده ای که همیشه رنج محرومیت را بردوش می کشم با سلام گرمش آرام گیرم وای کاش همین شناخت را درآن دوران داشتم ولحظه ای از مصاحبتش بهره می بردم. ولی می دانم که اونیز پس از سالها غربت نشینی برای من ودوری از مزینان دلش در قبرستان شام می تپد  و آرزویش دوباره رجعت به کویر است تا بار دیگر برقالی حضرت سلیمان (ع) بنشیند و برفراز  آسمان پراز ستاره ی کویر پرواز نماید. بگذرم که باز اگر بخواهم از او بگویم وآخرین تبسمش ٰ، زمستان هم رسیده وتمام شده ومن باید همچنان از مهربانی او بنویسم .


آغاز زمستان مزینان نیز با شب یلداست وروزهای قبل از این طولانی ترین شب سال پدر با تدارک بساط میهمانی می خواهد لحظه ای ودمی خانواده اش را شاد نگهدارد ودراین شادی همسایگان را نیز شریک کند. الآن که ما نیستیم ودوراز وطن روزگار می گذرانیم اما در سالهای خوش کودکی وروزهای شوخ وشنگ نوجوانی که گاهی بعضی از ما از دیوار راست بالا می رفتیم شب یلدا شیرین ترین شب شب نشینی با همسایگان وفامیل بود.

شبی که مهربانترین شب سال برای ما بود گاه ده پانزده خانوار از همسایه ها در آن شب به منزل مان می آمدند ویا ما میهمان خانه ی یکی از آنها بودیم فکر نکنم هیچ زمانی مادرانمان دغدغه ای در آن شب داشتند که برای میهمانانشان چه میوه ای تهیه کنند  دنه ی *هندوانه وخربزه که به وفور درهر خانه ای یافت می شد چون اصلا پولی برای خریدن آن نمی دادند کشاورزان خروارها هندوانه را ، ودر کوچه ی سرچشمه اکبر حسنعلی برای ما از سر موتور آل احمد چندین خروار هندوانه می آورد و در وسط کوچه کوت* می کرد والتماس می نمود  که همسایه ها چندین هندوانه را ببرند وفقط تخمه آن را بیاورند در خیلی از مواقع نیز همه را می بخشید اما اکنون در میادین این شهر آن هم درشب یلدا وجدان تنها چیزی است که کاسبان در این شب ارزان به فروش می رسانند  وهر کیلوی هندوانه وخربزه را باید هزاران تومان پول بدهی ،که چه ؟ دیگران ببینند ماهم هندوانه خریده ایم وچون آن را می شکافی از سرگر حسن کچل هم سفید تر است .

نمی دانم چرا نظام طبیعت بهم ریخته ودراین فصل از سال هر میوه ای را که می خواهی هست ولی  در آن روزگار میوه ها درچهار فصل خود می روییدند وبه دستمان می رسید ند برای همین از روزها قبل هندوانه هایی در زیر کاه مخفی می شد چون پدر می دانست که در آخر پاییز هندوانه نایاب است و اگر ما ببینیم پوستش را هم باقی نمی گذاریم و او با زیرکی این نعمت الهی را از تیر رس دید ما خارج می کرد ودر شب چله ناگهان مجمعه ی پر از هندوانه هویدا می شد البته سفارش می کردند  که بچه ها کمتر بخورند چون سحر لحاف وتشک خیس را باید بر روی دیوار پهن نمایند !

بعدازهندوانه  ؛ چغندر یکی دیگر از میوه هایی بود که بر روی کرسی قرار می گرفت البته نه خام  ونه به شکل لبویی که برروی چرخ تعافی دوره گردها دیده می شود وبا رنگی که معلوم نیست از کجا تهیه شده چنان تزئینش می کنند که دلت می خواهد همان جا کیلو کیلویش را ببلعی ولی چون ذره ای از آن به حلقومت وارد می شود تازه می فهمی که پول خود را حرام کرده ای . اما چغندر پخته ی  چله بزرگ در مزینان که  در زیر خروارها خاکستر تنور و اجاق خشتی که آن سالها فقط یک بار بررویش دیگ پلویی گذاشته می شد و با گلاره ای* از آجار پخته  فضا را معطر می نمود وما بچه ها از دم غروب حسابی انتظار شب را می کشیدیم که درکنار سفره ی شام بنشینیم و پلاب *بخوریم ؛ سرخ وپخته می شد چیز دیگری بود یادش بخیر که مانیز به تقلید از بزرگترها  درغفلت والدین ، گاه سیب زمینی ویا چغندری از خانه هایمان برمی داشتیم و به پشت قلعه می رفتیم وآتشی از ریشه ی اخلور *وزیل*تهیه می کردیم وسپس چغندر ویا سیب زمینی نشسته را درزیر خاکستر قرار می دادیم  هنوز کامل نپخته بود برای خوردنش دعوا می کردیم  هیچوقت هم بیمار  نمی شدیم!

درحین خوردن ونوشیدن ، اوسنه اون هم اوسنه های مرحوم عمی کبل حسن ذبیح الله ویا عمی محمد در روشنایی چراغ توری وگردسوز  شب یلدا را برایم  شیرینتر می ساخت  ومن سعی می کردم در همان حال که  ازخوردن ونوشیدن کام وچای وهندوانه وشکست دنه وجمع کردن پیست کام *عقب نمانم تمامی قصه های آنها را گوش کنم چنان با آب وتاب تعریف می کردند وبه خصوص وقتی می دیدند که ما مستمعین خوبی هستیم ومشتاق شنیدن ،لفت ولعابش را بیشتر می کردند و انگار که خود در آن قصه حضور دارند.تمامی ماجرا را با آب وتاب تعریف می نمودند ندوبعداز آن نوبت پدرم می رسید که با اندک سواد اکابریش برای چندمین بار کتاب امیرارسلان رومی وفرخ لقا را بخواند وهر بار که به قسمتهای عاشقانه اش می رسید دیگر پدران با نگاه تیز بینانه ای به دنبال فرخ لقای خودشان می گشتند .

تا احساس می شد که حاضرین خسته شده اند زن صاحبخانه دیره * را می آورد یا خودشان می نواختند ویا به دست عموعلی روس  می دادند واو آی بابا سفر را می خواند البته هنوز هم در سیزده بدر وبعضی از عروسی فامیل ؛ او که این خواندن را از پدر مرحومش کبل علی  اصغر روس به ارث برده این ترانه را می خواند وصد رحمت به همان شعر وترانه ی قدیمی ها

در آن روزگار خوش ، مرحوم کبل اصغر ویا عموعلی روس ابتدا شعر رفتم سرآسیاب سه دندانه را می خواند وپس از آن با صدای بلند در حالی که زن ومرد وخرد بزرگ اورا همراهی می کردند می گفت :  آی بابا سفر!

همسایه ها: های بله

خواننده: از شما به چند؟

همسایه ها: ازما به یک

خواننده : یک ما دنبه کلاره *، دنبه را ریزه کنم ، ریزه ونیم ریزه کنم ، در طبق نقره کنم ، درپیش جانانه برم ، اون نخوره من چه کنم ، آی بابا سفر !

همسایه ها : های بله

خواننده : از شما به چند ؟

همسایه ها : ازما به دو

خواننده : دوی ما دوزلف یاره ، یک ما دنبه کلاره ...

اوهمینطور تا دوازده پیش می رود وهر بار عدد را می پرسد وهر عدد را هم به یک عبارت توصیف می کند وباز برمی گردد به یک مثلا می خواند: هشت ما هشت دربهشته ، هفت ما هفت آسمونه ، شیش ما شیشه ی عمره ، پنج ما پنجه ی شیر ه ، چار ما چاردال گاوه ، سه ی ما سپاه دینه ، دوی ما دوزلف یاره ، یک ما دنبه کلاره دنبه را... ودر حقیقت هر عدد را سنبل ونماد این کلمات می داند.

در شب چله ، دخترانی که تازه حلقه ی نامزدی به دست کرده اند از این دورهم نشینی و شادی و ترانه خواندن بی بهر ه نیستند و معمولا رسم بر آن است که برای این دوشیزگان خوشبخت ،شب چله ای می برند که مجمعه ای از انواع تنقلات ،کله قند،حنا ،گوشت ،برنج و یا هدیه ای از طلا ویا رخت ولباس و اگر اشتباه نکنم اضافه کنید کله وپاچه ای هم می باشد که توسط پدر ومادر داماد تهیه شده است  واین کله پاچه توسط مادر عروس طبخ می شود وهمگی نوش جان می کنند اگر این نوعروس در مزینان باشد همسایگان وقوم خویشان ، داماد را همراهی می نمایند واگر درشهر دوری مثل تهران باشد پدر ومادر داماد وظیفه ی خویش می دانند که شب چله ای را برای عروسشان ببرند و رنج سفر را به بذل این هدیه به جان می خرند آنچه که مهم است بها دادن به نوعروس آن هم برای مزینانی ها به هر بهانه ای مهم است که اگر خدای نکرده در شب چله چنین اتفاقی رخ ندهد گله وشکایت مادر عروس حتمی است.گاه این هدیه بردن درشب چله همراه با دایره وکف زدن توسط زنان انجام می شد که داماد را تا خانه ی عروس همراهی می کردند و در مسیر راه گاهی شاباش دسته جمعی می گفتند.

 درشب یلدای ما نه صحبت از بی مهری می شد و نه چیزی خرید وفروش می گردید فقط  گاهی در همین دور هم نشستن پیوندی جدید وقومی وخویشی تازه به وجود می آمد ودختر وپسری در آن شب لایق همدیگر می شدند وبه پیشنهاد زنها قرار خواستگاری از دختر فلانی گذاشته می شد که این نیز به میمنت مهربانی این شب پراز خاطره ی ایرانیان است که هر سنتشان وآداب ورسومشان ریشه در آئین مهرپرستی  دارد .

                                 وادامه دارد...


·       هرنگ هرنگ : نوعی باز ی محلی ، یک نفر به عنوان اوستا معرفی می شد او درگوش فردی اسم میوه ای را می گفت و.شلاقی در دست می گرفت که یک سرش را به فردی می داد که وارد بازی می شد سپس می پرسید: هرنگ هرنگ گلها چه رنگ سردرختی یا پادرختی . اگر آن فرد به میوه ی مورد نظر می رسید اوستا می گفت : بزن که می زنی واو شلاق را می گرفت وافراد را با آن می زد هرکس خودش را به اوستا رساند دیگر درامان است. وقتی اوستا می گفت :جو جو به فتح جیم ، همان جو. همه می ایستادند واو حق زدن نداشت تا می گفت : گندم ،گندم . دوباره بازی شروع می شد

·       قیم قیم بزی : قایم باشک. افراد به دوسته تقسیم می شوند گروهی چشم می گذارند وتا عددی مشخص می شمارند گروه دیگر فرار می کنند ودر جایی مخفی می شوند گروه اول به دنبال آنها می گردند اگر هرکدامشان را پیدا کنند دستی بر سرش می زنند ومی گویند :کل. اگر همه ی آنها در صحنه حاضرشوند ودستشان را به محل بازی بزنند بازی را برده اند و گروه اول دوباره باید چشم بگذراند این بازی به صورت دونفری نیز انجام می شود

·       کلاه بردار : باز ی شبیه به زو ویا در زمان حال  ورزش کبدی می گویند . دایره ای یزرگ با آب یا گچ  می کشند وافراد به دوگروه تقسیم می شوند گروه اول در داخل زمین وگروه دوم دربیرون  که سعی می کنند افراد داخل را بیرون بکشند وآنها نیز با لگد پرانی از خودشان محافظت می کنند درصوسعی می کنند افرادتیم مقابل را به داخل بکبیاورند هرکدام موفق شدند تا مسیری معین باید به افراد گروه مقابل سواری بدهند

·       کلخ دپا : کلوخ درپا به صورت گروهی انجام می شد دوگروه برروی زمین می نشستند وکلوخی یا سنگی را یکی از تیم مقابل به نام اوستا در بین پاهای یکی از افراد مخفی می کرد اوستای  گروه بعدی باید آن سنگ را پیدا می کرد وگرنه باید تا مسیری افراد مقابل را سورای بدهند

·       اسولولو : همانند هرنگ هرنگ اجرا می شد البته نوع بازی افراد فرق می کرد یک نفر روی کول دیگری سوار می شد وجلوی چشمهای اورا می گرفت اوستا با حرکت انگشت به طرفین مانند چشم پزشک ازفرد سواری دهنده می خواست که مسیر انگشت اورا تشخیص دهد وبا هر حرکت می گفت: اسولولو، واو نیز با اشاره ی انگشت به سمت فرضی جواب می داد : اسولولو اگر درست جواب می داد اوبازی را می برد وسوار برپشت دیگری می شد

·       هم پلت : همانند، یار

·       مورری دگه : مرخصی دیگر ،آزادی

·       دنه : به فتح دال ، دانه ، تخمه

·       کوت : انباشته ، روی هم ریختن، یک جا جمع کردن ،تلنبار

·       پلاب : پلو

·       اخلور : گیاهی خودرو وخار دار ، طاق

·       زیل : هیزم

·       پیست کام :  پوست نوعی شکلات ، جلد ویا کاغذی که شکلات درآن پیچیده شود

·       دیره : دایره ،دف

·       کلار: گوسفند نر

 

 

 

 

 

 

  • علی مزینانی
۲۵
آذر
۹۱

دوازدهم آذرماه مطلبی با عنوان "اوتنها نیست "درشاهدان کویرمزینان منتشرکردیم و گفتیم که در دهه ی اول محرم الحرام یاوران و حامیان گمنام بهزیستی مزینان در راستای اهداف خیرخواهانه اقدام به چاپ و پخش بروشوری نمودند که در آن گوشه ای از فعالیهای مجتمع خدمات بهزیستی مزینان منعکس شده بود و قول دادیم که آن مطالب را منتشرنماییم . با توجه به مشکلات اینترنتی که امروزه گریبانگیر بسیاری شده تا این  تاریخ نتوانستیم به وعده ی خویش عمل کنیم ولی امروز در ایام یک سالگی تولد شاهدان کویر مزینان این توفیق حاصل شد و آن را هم به فال نیک می گیریم که در چنین زمانی مفتخر به انتشار خدمات دوستانمان می شویم و بی هیچ سانسوری عین مطلب را دردوبخش تقدیم مخاطبان همیشه همراه شاهدان کویر می نماییم. 

مجتمع خدمات بهزیستی مزینان

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند               که تودر برون چه کردی که درون خانه آیی


با لطف پروردگار متعال و رعایت قوانین ومقررات وآئین نامه ها و همفکری با کارشناسان مرتبط توانستیم در راستای کمک به محرومان ، معلولین و سالمندان موافقت اصولی ساخت مجتمع خدمات بهزیستی را درمحلی از شهرمزینان که قبلا خانه فرهنگ روستایی بوده و قدمت 40 ساله داشته که درب آن بسته و بصورت متروکه در آمده بود را گرفته وشروع به فعالیت نماییم.

این مجتمع دارای کاربریهای مختلفی است و تعدادی از آنها را که حدود سه سال است شروع گردیده به شرح زیر اعلام می داریم؛

1- مهدکودک وپیش دبستانی (پذیرش از کلیه روستاهای اطراف)

2- کلاسهای فنی حرفه ای با کادری مجرب و تخصصی

3- درحال به ثبت رسیدن موسسه خیریه نرجس خاتون(س)

4- تشکیل کتابخانه برای اوقات فراغت

5- تحت پوشش قرارداشتن یکصد مددجو ،یکصد وبیست خانم بی سرپرست ، هشتاد خانم بد سرپرست

6- ایجاد کلاسهای آموزش پیشگیری از اعتیاد و طلاق

7- ایجادکلاسهای جلوگیری از آسیب های اجتماعی

8-  احداث ساختمان توانبخشی

ادامه دارد...

  • علی مزینانی
۲۵
آذر
۹۱

m0tlzd71svcoe8ifb.jpgfh5mk4roiji87epyjse.jpg

همزمان با ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان و با حضور جمعی ازحامیان ومسئولین مجتمع بهزیستی مزینان از خیرین مزینانی تجلیل شد.

به گزارش شاهدان کویرمزینان ؛ در این مراسم که باحضور کارکنان مجتمع خدمات بهزیستی غیردولتی مزینان و خیرین مزینانی که از تهران ، مشهدمقدس ، سبزوار و د یگرشهرها برای شرکت در عزاداری ماه محرم به مزینان سفر کرده بودند چگونگی تکمیل پروژه مجتمع توانبخشی مورد بحث وبررسی قرار گرفت و در ادامه فاطمه مزینانی سرپرست مجتمع خدمات بهزیستی مزینان ، گزارشی از فعالیتهای مجتمع را ارائه نمود.

وی ضمن تشکر و قدردانی  از مسئولین و خیرین مزینانی خواست که همکاری خود را برای تکمیل این مرکز عام المنفعه وخیرخواهانه ادامه دهند.

درپایان این مراسم لوح تقدیر با امضاء هادوی فر ریاست اداره بهزیستی شهرستان سبزوار و فاطمه مزینانی سرپرست مجتمع خدمات بهزیستی مزینان  به خیرین اهداشد.

  • علی مزینانی
۱۷
آذر
۹۱

ازحدیره تا باغستان

ره آورد سفربه مزینان

بخش  دوازدهم

مزینان دراعصار مختلف ، خاستگاه دانشمندان واندیشمندان بزرگی بوده که درعلم وادب وشعر وشعور  سرآمدبزرگان آن دوران بوده اند وهمیشه این خطه ی عالم پرور مرکز کانون نگاه عالمان دین وبزرگان معرفت بوده است چنان که صاحب کتاب بیهق، بخشی از کتا ب خویش را به مزینان معطوف داشته واز حاکمان و عالمان و اوضاع دینی واقتصادی آن سخنها گفته است .او یعنی ابوالحسن علی بن زید بیهقی معروف بابن فندق، مزینانی هارا مردمانی هنرمند وبا مروت می داند و درمعرفی بیت حکام مزینان می گوید: " ابوعلی الحسن بن عباس مروزی بود که درمزینان متوطن شد وسلطان محمود سبکتکین ریاست مزینان بوی داد بنیابت خواجه رئیس صاحب دیوان خراسان ابوالفضل سوری المعتز ، واولاد اوحکام ربع بودند ، مردمانی هنرمند وبامروت"

درادامه فصل بیت حکام مزینان ، بیهقی از قاضیان وراویان حدیثش  یادمی کند که روزگاری در مزینان متوطن شده اند و به کار قضاوت مشغول بوده اند ازجمله الحاکم ابوالعلاء صاعدبن محمد الحنیفی که هم قاضی بوده وهم محدث وجد اومسعود بن شعیب بن محمدبن جعفر الحنیفی نیز که از علما و روات احادیث بوده ودرجایی دیگر ازادیبانش می گوید که سرآمد شاعران عصر بوده اند"الادیب ابوسعد اسعد بن محمد المزینانی ، اورا ادیب ابوسعد المزینانی گفتند، ادیبی فاضل ومخرج بود ، ازمنظوم او این ابیات است که امام محمد بن حمویه را گوید:

یا صاحب الدیران زمت جمالکم              بجانب الجزع من جرعاء وادیها

بلغ سلامی الی الذلفاء من حرض           و انشدیها قریضا  قاله فیها...

علامه علی اکبردهخدا که عمری را برای احیای زبان پارسی تلاش و مجاهدت نموده وتوانسته درمدت حیات مبارکش آثار ارزنده ای را برجای بگذارد در توضیح  واژه ی مزینان با اشاره به کتاب " الانساب سمعانی "  درلغتنامه اش آورده است :" مزینان شهری است در خراسان ، وسپس به  این شاعر مزینانی  اشاره می کند که سوزنی درتضمین اشعار او گفته : 

  چونین قصیده گفت مزینانی ادیب             اندرحق امیر اسماعیل گیلکی...

  هست این جواب شعرمزینانی آنکه گفت       یارب چه دلربای وفریبنده کودکی...          

 اگر بخواهم از آنانی که درباره مزینانم سخن گفته اند بگویم ونقل خاطرات آنها را بنمایم به یقین مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد و باید در گوشه ای بنشینم و ساعتها وقت را به نوشتن بگذرانم که این خود حدیثی است مفصل ودراین مجمل نمی گنجد وتنها بسنده می کنم به همین همولایتی خودمان ابن فندق که درنه قرن پیش یعنی نهصد سال قبل حق مطلب را ادا نموده وآنچه را بوده به ثبت رسانده وای کاش متولیان امور یک بار به این کتاب سری بزنند تا ببینند بیهق وبیهقیان واقعی کیانند ومزینان جایگاهش درکجا باید باشد !

یادش بخیر زمانی که  مرحوم علامه محمد تقی شریعتی مزینانی پس از ایامی به مزینان آمد وما از همین ارگ ریگی  به دنبالش دویدیم و درحمایت از او و نوه اش احسان؛ شریعتی زاده ای که انتظار داریم علی وار رسالت پدرش را بردوش بگیرد، می گفتیم : شریعتی شریعتی حمایتت می کنیم . وجوانان ما با اشتیاق  می خواستند حتی ماشین استاد را بر روی دست بلند کنند . وآن بزرگوار درمسجد جامع سخنرانی کرد و از اینکه پس از سالیان دراز گام در وطن نهاده اشک شوق می ریخت  واز مردم عذر خواهی کرد وگفت: نام شریعتی درقبل وبعد از انقلاب جز ضرر برای مزینان چیزی نداشته است !

گویی استاد در چهره ِی مردم کویر خستگی رنج ایام را می دید و در همان نگاه اول درد محرومیت را احساس می نمود وقتی به دیوارها وخیابانها وکوچه های خاکی نظاره کرد که هیچ فرقی ندارد با وقتی که او کوله بار سفرش را ، نه، تمامی زندگیش را، بر روی درشکه ای گذاشت و به سوی مشهد رهسپار شد ؛ همان غبار فقر برسر و روی مزینان و مزینانی می بارد . من آن زمان تنها به سیمای این پیر فرزانه نگاه می کردم که چه آرام ومحجوبانه سخن می گوید ودرتحیر بودم که او دلش برای یک مشت خاک تنگ شده است و شاید اگر مردم اینجا نبودند دلش می خواست بر دیوارهای گلی بوسه بزند نمی دانم ، شاید درخلوت چنین کرده باشد .او آمده بود تا بماند وشنیدم  زمانی که به دنبالش آمدند تا او را به مشهد برگردانند دلتنگ بود و می گریست ...

حالا دیگر دلتنگی استاد را می فهمم چون خود که پس از روزها زیستن درغربت ، هرگاه به مزینان می آیم وقتی می خواهم برگردم بغض گلویم را می فشارد وتا دقایقی نمی توانم حرف بزنم و این حالت را دیگر رفقا نیز برایم باز گو کرده اند .

به بیهقی برگردم که  در جایی دیگر وی از ربع مزینان می نویسد که در زمان نگاشتن اوراق زرین تاریخش یعنی قرن ششم هجری، مزینان یکی از بخشهای مهم بیهق و همین سبزوار فعلی خودمان که قرار بود در تقسیمات کشوری جدید، استانی شود از چهارگانه ی خراسان وبه دلیل نداشتن لابی ومسئولی حرف زن در دوایر دولتی و وزارتی، این حق مسلم را به جایی دادند که از سبزوار ما کوچکتر بود.بگذریم که اگر سخن دراین باره بیشتر بگویم شاید همین یک لقمه نان را هم برما حرام نمایند اصلا مارا چه به این حرفها وکلاه خودمان را محکم بچسبیم که باد نبرد ! یک بچه دهاتی می خواهد حقی را بستاند! تو سرزمین خود را باش که با تمامی قدمتش هنوز درپس وزارت کشور و نهاد ریاست جمهوری و استانداری خراسان رضوی نامه ی شهریتش مفقود است وکسی نمی داند آخر دستور صادر شده از سوی بالا ترین مرجع حکومتی چه شد! ونمایندگان سبزوار در نطق قبل وپیش از دستورشان یادشان رفته که روزی روزگاری مزینانی ها هم برایشان رأی به صندوق انداخته اند و وعده هایی به سوختگان کویر داده اند، بگذریم.

وابن فندق درباره ربع مزینان می نویسد:"دهم ربع مزینان  واین مزینان بود ، وایان ، وکموزد، وداورزن ،و صدخرو ، وبهمن آباد ، ومهر – که آنجا مزارع اقلام بحری باشد وماشدان ، وسویز ، وغیر آن

وباز در فصل غرایب وچیزها که از بیهق خیزد که درآن منفرد است  در باره ی هنر مردمان این دیار می نویسد:" اندر حدود مزینان جامه ی حریر بافند بغایت نیکو که در نواحی نیشابور نبافند"

درهمین فصل غرایب ، بیهقی از مزینان و بهمن آباد محلی برای برپایی نماز جمعه یاد می کند و می نویسد: " درین ناحیت در پانزده موضع نماز جمعه رفتی و خطبه : دیه جلین، قصبه سبزوار ، خسروجرد ، کسکن ، سدیر ، کراب ، باشتین ، نامن ، دیوره ، چشم (چشام) ، خسروجرد ، مزینان ، بهمناباد، فریومد ، ده بیشین ، اکنون در هشت موضع میرود.

 بعضی چنان که پیشتر گفتم ؛ مزینان را زادگاه مرزداران وغیور مردان می دانند و می گویند اینجا دیار مرزبانان است و به خاطر مقاومت درمقابل یاغیان وکشتن افرادی از آنان و آنگاه آویختن سر آنها درچهار دروازه ی ورودی مزینان نام آن را دیار مرزبانان گذاشتند و شاید بی ربط نگفته باشند چرا که باز صاحب کتاب تاریخ بیهق در فصل وقایعی که درقدیم اتفاق افتاده از واقعه ای می نویسد که درمزینان  رخ داده است و آن هم زمان حکومت سامانیان:" در ایام ملوک سامانیان عاملی بود قصبه را از قصبه ی مزینان ، اورا ابو سعیدک خواندندی ،واز ندمای امیر حمید بود ، وچون با ناحیت آمد متولی عمل بود ، ومردم از وی به رنج وبلا بودند ، ودرتمهید قواعد ظلم بهمه غایتی می رسید ، شبی در دیه خفته بود ، جوانان روستا شبیخون کردند واورا بدار آخرت فرستادند. واین سیم ابوسعید بود از عمال که دربیهق کشته آمد"

یادآوری تمامی این خوانده هایی که سالها پیش مرا به اشتیاق دانستن از تاریخ زادگاهم و مردمان غیورش روزها را در تورق ونگریستن به کتب بسیار وغور در سفرنامه ها وتواریخ بیهق وغیر بیهقی و سلاطینی که در مسیر رفتن به زیارت امام هشتم (ع) وروز نوشته های سیاحان وگردشگرانی که درمسیر راه ابریشم گذری به مزینان داشته اند وادارم می نماید که گام در راه گذارم و از میدان قتلگاه جدا شوم وبا عبور از پشت قلعه وشرحاش که اکنون مسیر رفت و آمد غنی آبادیها وکلاته مزینانی هاست و همچنین کویر نشینانی که معروف به اودوغی * هستند ورنج کویرنشینی آنها را مجبور ساخته تا رضا آباد را رها نمایند و به مزینان پناه بیاورند و خانه وکاشانه ای نو بنا سازند و آرام آرام جزئی از مزینان شده و می شوند .مزینانی ها که خود مردمانی خونگرم ونوع دوست هستند بی هیچ مزاحمتی و بلکه با آغوش باز این مردم مهاجر را پذیرفتند و در کنار خویش جای دادند ؛ با گذر از کنا ر آسیاب ملایی که سالهاست گندم وجو کشاورزان و دهقانان مزینانی را آرد می کند تا اونیز در تاریخ و نام مزینان شریک باشد چون در نگاشته های قبلی گفتم که یکی دیگر از وجه تسمیه ی نام مزینان ،مزه ی نان آن است .همچنان که سمنان به خاطر سمی شدن نانش آن را سم +نان گفته اند، مزینان را به دلیل خوشمزه بودن نانش مزه ی نان نامیده اند که ما خود درگویشمان مصوت آ را حذف می کنیم ومی گوییم میزینو. والبته بی ارتباط شاید نباشد چون  یاد ایامی که با دوستان وهمقطاران خویش به پشت گردنه می رفتیم و بغل بغل هیزم می زدیم و به خانه می آوردیم و مادرانمان دررنج گرمای طاقت فرسا در حالی که صورت ماهشان درآتش تنور گر* می گرفت با عشق برای قوت لایموت فرندانشان نانی می پختند که یک بغل بود و ما هنوز هم که به مزینان می رویم از آنان که رنج ایام کمر شان را خمیده و برپیشانیشان چین فراوان افکنده وگرد پیری بر صورتشان نشانده می خواهیم که برایمان نان کاک کنند .خنده دار است اگر بگویم هر مزینانی با ماشین مدل بالا که به تهران می آید چون صندوق آن را باز می کند کیسه ی نان کاک و دبه های قاتق از آن بیرون می آورد و جالب تر آنکه ترید کردن این نانها در اشکنه ای که با همین قاتق توسط کدبانوهایی که حالا به جای بله می گویند: آره و به فرزندانشان یاد می دهند که تهرانی حرف بزنند؛ از مرغ وفسنجان بیشتر برایشان لذت دارد و به خصوص اگر فلفل قرمز و زیره هم از مزینان آورده باشند و چاشنی غذایشان نمایند واضافه کنید گوجه ویا گردویی که باز سوغات سفری بوده که به مزینان داشته اند و باز  از همه لذت بخش تر وقتی است که چند بانوی مزینانی درمحله ای گردهم می آیند و با اجاری که از صحرا جمع کرده اند وآردی که ترجیح می دهند از مزینان بیاورند چرشویی* که این هم سوغات مادرانشان بوده وبا پینه های * بسیار به هم وصل کرده اند ، را پهن نمایند سپس خمیری آماده کنند که اگر توان داشته وماشینشان جا داشته با شد دوست دارند دبه ای آب هم از سراو میزینو * بیاورند وبا خورد کردن اجار* وسبست * وبلغست سفیده وخله خلونجه وریش بز* و بالشتک کردن خمیر  و ریختن در دیگی که بر روی اجاق گذاشته اند که گاه همین غذا که معروف است به آش علفی چندین ساعت طول می کشد ولی تمامی خاطرات دوران کودکی ونوجوانی زنان در زمان درست شدن این آش بیان می شود و بسیاری از دختران درخانه مانده ودم بخت در همان ساعت عروس می شوند و پته ی بسیاری از شوهران روی آب ریخته می شود وخلاصه فرقی نمی کند که چند سال است درتهران زندگی می کنند باید با همان رسم ورسوم گذشته ی خویش نه با قاشق که با دست، سرلگنی بخورند آن هم با همان فلفل قرمز و تند مزینانی که گاه صدای لیزجشان تا چندین خانه شنیده می شود ولی لذتش به همین زبان سوختن وآب راه افتادن از بینی وچشم است هر چه بیشتر دهانشان بسوزد بیشتر لذت می برند. بعداز آنکه حسابی خوردند وسوختند وسیر شدند می گویند: هی ننه بترکیوم هنز دلم مخه بو خروم*



       

راهم را به سمت خیابان اصلی ادامه می دهم و از این کوچه که من در نوجوانی از آن به عنوان کوچه ی سرچشمه یاد می کردم ودر نامه هایم به همین نشانی می نوشتم به سمت خیابان اصلی و درامتداد دیوار ارگ ریگی  که روزگاری برگرداگرد مزینان کشیده شده بود ویکی از درواز ه های اصلی مزینان محسوب می شود ، حرکت می کنم. در قدیم مزینان درحصار این دیوار بزرگ که نقل است درهنگام ساختنش بر روی آن اسب وگاری راه می برده اند محصور بوده و چندین  دروازه ه ی ورودی داشته است سه ، چهار یا شش نمی دانم ولی سالها پیش یکی از پیر زنهای مهربان که ما او را زن عمی * می گفتیم این شعر را برایم می خواند :

مزینون خراب آوازه دارد   دوازده برج وشش دروازه دارد

 معنای خراب را  نمی دانم شاید به خاطر دل شیدایی بوده که آن را خراب آباد می نامد واز دلتنگی ودوری وطن باشد یا آنکه برای جور کردن وزن شعر، سازنده اش این کلمه را  به کار برده است.هرچه هست حکایت غریبی را در پس معنایی آن دارد که شاعر این ایهام را استفاده نموده است.

 در سمت چپ کوچه پست وتلگراف مزینان  ودر سوی دیگر مدرسه و دبستان شیخ قربانعلی شریعتی قرار دارد جایی که دوران ابتدایی را در آنجا گذراندم .  

                                                         وادامه دارد...

* گر : آتش ، قرمز شدن

* اودوغی : آب دوغ

* چرشو : چادر شب

* پینه :  وصله

* میزینو: مزینان

*  اجار : به فتح الف نوعی علف شبیه به تره

* سبست : یونجه ، شبدر

* بلغست وخله خلونجه وریش بز: نوعی علفهای خودرو که درمزینان می روید وبرای آش استفاده می کنند

* زن عمی : زن عمو

  • علی مزینانی
۱۵
آذر
۹۱
شرح زندگی‌نامه در یک مصاحبه سخنی با خواننده : [تصویر :  ehsanc100_120.jpg]

این زندگینامه حاصل گپ و گفتی طولانی با دکتر احسان شریعتی است که در خرداد ۱۳۸۸ انجام شده است.
دکتر احسان در این گفتگو به بازگویی مقاطع حساس زندگی خود پرداخت. سعی ما در اینجا بر این بوده،تا از لابه لای گفته‌های ایشان مهمترین رخداد ها و حوادث زندگی و بعضی از خاطرات‌شان را در اختیار علاقه‌مندان و دوست‌داران معلم و یادگار او قرار دهیم.از اینرو مسئولیت هرگونه نقص یا اشتباه احتمالی بر عهده‌ی "گروه شریعتی" بوده و هیچ مسئولیت‌ی متوجه دکتر احسان شریعتی و خانواده‌ی محترم‌شان نمی‌باشد.


زندگی‌نامه :

۱۳۳۸
احسان شریعتی ، در ۱۲ شهریور ۱۳۳۸ در بیمارستان امام رضای مشهد متولد شد.


۱۳۳۹
با مادر ( پوران شریعت رضوی ) عازم پاریس می‌شود تا به دکتر شریعتی ( پدر ) که در پاریس درس می‌خواند بپیوندد.


۴۳_۱۳۴۰
احسان در پاریس به مکانی به نام crèche می‌رفته،که محل نگه‌داری کودکانی بوده که والدین‌شان دانشجو بودند. پدر و مادرش در آن سال‌ها به فعالیت‌های دانشجویی وکنفدراسیون‌ی و جبهه ملی، علاوه بر درس می‌پرداختند و فعالیت‌های تحصیلی_سیاسی داشتند.


۱۳۴۳
بازگشت با والدین به ایران، بوسیله اتومبیل، که در مرز خوی دکتر شریعتی را دستگیر نمودند و ایشان و مادرشان مجبور شدند به رضائیه ( ارومیه ) رفته و سپس به تهران بیایند که در این مدت، دکتر شریعتی تا ۶ ماه در تهران زندانی بودند.

سالهای میانی دهه ی ۴۰ : بعد از اینکه از تهران عازم مشهد شدند، در سال‌های دهه‌ی ۴۰ ایشان در مشهد به دبستان رفتند و چون در آن سال‌ها مقیم خانه‌ی استاد محمد تقی شریعتی ( پدر بزرگ‌شان ) در کوی فرهنگ بودند به دبستانی در آن حوالی رفتند.

از آنجا که خانواده‌ی شریعتی چند بار مکان زندگی خود را تغییر دادند، (دکتر احسان سه بار تغییر منزل را به خاطر می‌آورد. کوی فرهنگ، چهار راه لشگر، کوه سنگی) ایشان هم ۶ سال دبستان را در مدارس متفاوتی بودند از جمله "روش نو" و "ابن یمین" که دبیرستان نهایی بود و تا سیکل اول را آنجا تحصیل نمودند و در همان پایان سیکل اول بود که ساواک به خانه‌شان در مشهد حمله کرد و دکتر شریعتی در تهران مخفی شد. ساواک استاد شریعتی و رضا شریعت رضوی (دایی‌شان) را گروگان گرفت تا دکتر شریعتی خود را به ساواک معرفی کند. هنگامی که به خانه‌شان در مشهد حمله برده بودند، تمام کتاب‌ها را پخش کرده و هر چه را که چاپ مسکو بود می‌بردند.

از جمله خاطرات احسان در آن دوران که دکتر در دانشکده‌ی ادبیات بود این است که دانشجویان می‌آمدند و با دکتر بحث‌هایی داشتند و همچنین فعالیت‌های هنری مثل "تئاتر ابوذر" که در آنجا اجرا شد و بحث‌های سیاسی و فکری که در آن ایام انجام می‌شد.

ایشان از کودکی دفتری داشتند که اسمش درس‌های "بابا علی" بود و در آن دفتر دکتر شریعتی نحوه ی زندگی کردن را به فرزندان‌اش می‌آموخت و با فرزندان در این باره صحبت می‌کرد. از جمله رابطه‌ی عاطفی دکتر با فرزندان این بود که شعری را می خوانده و فرزندان‌اش ادامه‌ی آن را می‌خواندند.

دکتر علی شریعتی روش آموزشی مختص خود نیز با فرزندان داشتند و به گونه ای معلم آنها بودند. به طور مثال : زمانی که به مزینان می رفتند نظریه‌ی ایده‌های افلاطون را به فرزندان‌شان با استفاده از ستارگان آموزش دادند، که این اولین برخورد احسان با جهان فلسفه بوده است.


۱۳۵۲
بعد از حمله‌ی ساواک به خانه‌شان در مشهد، به تهران و به خانه‌ای که مادرشان در جمالزاده خریده بود، عزیمت کرده و احسان برای سیکل دوم به دبیرستان خوارزمی تهران می‌رود.

هنگامی‌که دکتر شریعتی خود را مخفی کرده بود، خانواده‌شان مخفیانه ایشان را ملاقات می‌کردند تا شخصی از مخفیگاه دکتر اطلاع نیابد. در آن زمان دوستان دکتر پیشنهاد داده بودند که به خارج برود ولی چون استاد شریعتی و دکتر شریعت رضوی گروگان بودند دکتر خود را معرفی می کند. دکتر خود را در مهر ۵۲ به ساواک معرفی می‌کند و ۱۸ ماه در زندان مخوف کمیته شهربانی زندانی می‌شود که در چند ماه اول اجازه ملاقات با هیچ کس را به ایشان نمی‌دادند و حتی از لحاظ فیزیکی نیز دکتر را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند. در آن ماه‌های اول به دکتر بسیار سخت گذشته بود، ولی چون دکتر حدود دو سال در آنجا بود، مقدار شکنجه‌ها پس از دوره‌ی اول که دوره‌ی کسب اطلاعات بود کاهش یافته بود. بعدها دکتر شریعتی آنجا اقامت عادی یافت. احسان صورت باد کرده و آفتاب ندیده‌ی پدر را، که مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود، هنوز به خوبی به یاد می‌آورد.

دکتر شریعتی سفارش کرده بود که احسان به رشته‌ی ادبی برود و ایشان هم به مدرسه‌ی علوی رفتند، اما مدیر آنجا از وحشت اینکه مبادا در مدرسه‌ای که مذهبی‌ها هستند بحث پیرامون شریعتی و مسائل سیاسی و مذهبی شود، احسان را در آنجا نپذیرفت. در نتیجه ایشان به مدرسه‌ی "رهنما" می‌رود.

از حوادثی که در زندان برای دکتر شریعتی پیش آمد این است که همیشه در انفرادی بود ولی گاهی شخصی را در سلول دکتر می‌گذاشتند تا از دکتر اطلاعات کسب کند.

رضا براهنی به دکتر پیشنهاد داد که مصاحبه‌ای انجام بدهیم و به آمریکا برویم و رژیم شاه را افشا کنیم، همانطور که بعدها مشخص شد، براهنی این کار را کرد و در بدبینی افکار عمومی نسبت به شاه بسیار موثر بود. در این ایام شریعتی همیشه در سلول انفرادی بود و هیچگاه کتاب یا قلم و کاغذ به او نمی‌دادند، تنها به خانواده‌اش اجازه‌ی بردن میوه و سیگار را برای دکتر داده بودند.

دکتر، تیمسار زندی پور را بسیار بازی می‌داد. در آن زمان دوگانگی بین ساواک و شهربانی زیاد بود و این فرد رئیس شهربانی بود که بعدها توسط مجاهدین ترور شد.

ساواک می‌خواست مصاحبه‌ای از دکتر در تلویزیون یا روزنامه داشته باشد و بواسطه آن وجهه‌ی شریعتی را نزد هواداران و پیروان او و به خصوص جامعه‌ی مذهبی – سیاسی کشور، خراب کند که این امر محقق نشد. در آن زمان هنگامی‌که شاه برای قرارداد با عراق به الجزایر رفته بود، وزیر امور خارجه ی آنجا که از همکلاسی های دکتر شریعتی بوده است از شاه خواسته بود که دکتر را آزاد کنند و شاه هم هنگامی‌که به ایران می‌آید در فرودگاه دستور آزادی دکتر را می‌دهد.


۱۳۵۴
شریعتی در نوروز این سال آزاد شد و به خانه‌شان در خیابان جمال‌زاده بازگشت.عکس‌های قبل و بعد از زندان دکتر بیانگر ناراحتی های دکتر در زندان می‌باشد.

دکتر پس از آزادی خانه‌نشین شد ولی کاملا تحت‌نظر بود و در آن زمان در شرایط سختی می‌نوشت. ساواک از این موضوع که دکتر آزاد شده و نتوانسته کاری بر ضد او بکند بسیار ناراحت بود. ساواک در آن زمان جزواتی از دکتر مثل : "انسان، اسلام و مکتب‌های مغرب زمین" یا "بازگشت به خویش" را که هنگام استقرار شریعتی در مزینان تهیه شده بود (در حدود سال ۵۰) ، را در یکی از چاپخانه‌هایی که توسط ساواک مصادره شده بود به دست آورده و با جعل تیترها در روزنامه کیهان چاپ نمود. (لازم به ذکر است که این جزوات دو کتاب آبی رنگ بوده که دکتر احسان قبل از جعل آنها توسط کیهان متن هر دو کتاب را دیده بوده و نمونه ای از آنها را نیز در منزل داشته‌اند).


در آن ایام دکتر شریعتی آقای "احمد صدر حاج سید جوادی" را به وکالت گرفتند و در دادگستری شکایت نمودند، البته در آن زمان مشخص بود که به این پرونده رسیدگی نمی‌شود ولی برای ابراز اعتراض این کار مناسب بود. خود دکتر اعتراضیه‌ای نوشت که آن را برای اینکه تحت فشار مجدد قرار نگیرد، منتشر نکرد. (از شریعتی در آن مقطع مرتب بازجویی به عمل می‌آمد.)

البته این جزوات درس‌های کلی دکتر در مشهد بوده که حاوی مطالب سیاسی هم نبوده است، اما قصد ساواک از این کار این بوده که بگویند شریعتی با ما در مطبوعات همکاری می‌کند. در این راستا دانشجویان انجمن اسلامی هم علاوه بر دکتر نسبت به این جعل عناوین و اتهام‌ها اعتراض نمودند.

در آن زمان که دکتر در زندان بود، احسان با گروه هنری ارشاد که دانشجو بودند ارتباط داشت و بعضی از آنها به سازمان مجاهدین خلق پیوسته بودند. اتفاقی که در آن سالها افتاد این بود که عده ای از این سازمان مارکسیست شدند. درآن زمان شخصی به نام "سعید متحدین" که مجاهد بود از احسان که در دار العلوم العربیه درس عربی می‌خواند، خواسته بود که دکتر پس از جواب دادن به سوال‌هایش کتابی بنویسد و اصول کلی خود را مطرح نماید که البته این را عضوهای مسلمان سازمان پیش‌تر در خواست کرده بودند، بنابراین دکتر نیز در پاسخ، سخنرانی "عرفان، برابری، آزادی" و سوال و جواب‌هایی در پاسخ مخاطبین‌ی که پس از تغییر ایدئولوژی رسمی سازمان مجاهدین، همچنان عضو سازمان بودند، ارائه نمود و احسان نیز آنها را پیاده‌سازی کرد و سپس در دانشگاه‌ها منتشر ساختند.


۱۳۵۵
کم کم دکتر به فکر خروج از کشور افتاد، احسان در آن زمان سال پنجم دبیرستان رهنما بود.

دانشجویانی که با احسان شریعتی در ارتباط بودند، طی ماجراهایی به زندان افتاده بودند و شخصی اسامی همه را افشا کرده بود و برای ایشان هم خطر ایجاد شد. دکتر شریعتی هم پیشنهاد داد که احسان باید از کشور خارج شود و ایشان با نام "احسان مزینانی" گذر نامه گرفت و از کشور خارج شد. این امتحانی بود برای دکتر تا ببیند آیا می‌شود برای ایشان هم با این نام گذرنامه گرفت یا نه، چون اطلاعات وی در شناسنامه با عنوان "مزینانی" درج گشته بود و تمام اسامی که ساواک از شریعتی در دست داشت و از این طریق دکتر را شناسایی و ممنوع الخروج می‌نمود، "شریعتی مزینانی" بود، بدین جهت احسان و سال بعد پدرش توانستند با این ترفند از کشور خارج شوند.

احسان شریعتی پس از خروج از کشور، سال آخر دبیرستان را در آمریکا (سیاتل) گذراند تا خطری ایشان را تهدید نکند.

احسان از آمریکا با دکتر نامه‌نگاری داشت و دکتر شریعتی در آن زمان در شرایط بسیار سختی در تهران به سر می‌برد و گاهی اوقات در جلساتی که در خانه های دوستان و همفکران برگزار می‌شد سخنرانی می‌کرد.

احسان زبان انگلیسی را در آمریکا آموخت. برای او آنجا دنیای جدیدی بود. هنگام فارغ التحصیلی چون اجازه ی پوشیدن لباس سنتی را به احسان شریعتی ندادند، ایشان هم در مراسم شرکت ننمود.


۱۳۵۶
احسان شریعتی دیپلم اش (فلسفه) را در آمریکا گرفت.

در روز ۲۶ اردیبهشت ۵۶ دکتر شریعتی از ایران خارج شد.

احسان در خرداد آن سال در سمیناری دو روزه که توسط انجمن اسلامی دانشجویان شهر سن خوزه ی کالیفرنیا برگزار می‌شد حضور داشت. به ایشان خبر دادند که امشب شما باید به سمت تگزاس، منزل دکتر یزدی حرکت کنید. او شب به برکلی و به منزل برادر آقای هاشمی رفسنجانی که عضو انجمن اسلامی بود رفت تا برای فردا بلیط هواپیما تهیه کند. وی سپس به تگزاس رفت. در تگزاس آقای یزدی به احسان فقط گفت که برای دکتر شریعتی در لندن مشکلی پیش آمده است و هنگامیکه احسان می‌خواست سوار هواپیما شود، آقای یزدی به او گفته بود که دکتر تصادف کرده و در بیمارستان است و شما باید به لندن بروید ولی به احسان خبر شهادت پدر را نداد. احسان به نیویورک رفت و یک شب آنجا ماند و سپس از آنجا عازم لندن شد. هنگامیکه احسان به لندن رسید، دوستان دکتر به دنبال او آمده و چون حزن و ناراحتی در چهره های ایشان بخوبی مشخص بود، احسان متوجه می‌شود که پدر برای همیشه رفته است...

وکیل احسان ایشان را به شهر ساوت همپتون که شهری در جنوب انگلیس بود و دکتر در آنجا شهید شده بود منتقل کرد. دکتر در آنجا خانه‌ای گرفته بود، که در همان شب اول که دو دختر وی (سوسن و سارا) از ایران رسیده بودند، این حادثه در آنجا رخ داده بود. البته پوران شریعت رضوی و مونا را ممنوع الخروج کرده بودند و آنها به اجبار در ایران مانده بودند. صبح که نسرین فکوهی (یکی از اقوام‌شان که شب حادثه پیش بچه ها بوده) می‌خواست به طبقه‌ی پایین برود، متوجه می‌شود که
شریعتی روی زمین افتاده است و بینی‌اش حالتی شکسته و ورم کرده دارد، وی سریعاً این موضوع را به اطلاع نزدیکان‌اش می‌رساند ولی خود به طبقه‌ی بالا پیش بچه ها می‌رود تا آنها این صحنه را نبینند.

هنگامیکه به پزشکی قانونی مراجعت می‌کنند، طی یک معاینه اجمالی ، گزارشی سر پایی و فوری مبنی بر سکته قلبی به حاضرین داده می شود، ولی انجمن اسلامی و کنفدراسیون بین المللی دانشجویان خواستار کالبد شکافی بودند، اما هنگامیکه در همان اوضاع وکیل‌شان تحقیق می‌کند متوجه میشود این کار چند ماه به طول می‌انجامد و سپس پلیس انگلستان عهده‌دار این کار خواهد شد و از آنجا که پلیس انگلستان با ساواک همکاری نزدیک داشت احتمال می‌رفت که جسد دکتر را به ایران منتقل نمایند.

خانواده و دوستان شریعتی به هیچ‌وجه نمی‌خواستند که جنازه‌ی دکتر به ایران برود، حتی شاه برای این کار ژنرالی را به انگلستان فرستاده بود. آن فرد که از جانب ارتش بوده است، گفته بود که دکتر تبعه‌ی ماست و او را باید به ما تحویل دهید، ولی دوستان با هم مشورت کردند و به این نتیجه رسیدند که از طریق امام موسی صدر و آشنایان وی، در سوریه با مومیایی کردن دکتر (جهت بازگرداندن جسد ایشان به ایران از یک مدل خاصی که تقریبا تا ۵ سال جسم را سالم نگاه می دارد استفاده شده است) تا مدت زمانی موقتا دکتر شریعتی در آنجا به طور امانت دفن شود و به همین علت به سمت سوریه حرکت کردند و در زینبیه مراسمی باشکوه برگزار کردند. در قبرستان زینبیه، اتاقکی در نظر گرفته شد که دکتر شریعتی در آنجا به امانت سپرده شود. در این راستا شخصیت‌های برجسته و سرشناس از لبنان و فلسطین و ... هم به آنجا آمده بودند و در تشییع و خاک‌سپاری دکتر شریعتی شرکت نمودند .

سپس احسان و خانواده به دمشق و بیروت رفتند که در آنجا نشست عمومی برقرار بود. در لندن تظاهراتی برای شهادت دکتر صورت گرفت که اولین نوع تظاهراتی بود که بعدها در ایران انجام شد که عکس آقای خمینی و دکتر شریعتی و شهدای مجاهدین در ابتدای صف تظاهرات به چشم می آمد.

برای چهلم دکتر شریعتی، احسان در اروپا سخنرانی کرد و سپس دوباره با خانواده به بیروت بازگشتند و مراسمی برگزار کردند که از جمله یاسر عرفات و موسی صدر هم بعنوان چهره های برجسته در آن مراسم حضور داشتند و احسان هم در آنجا سخنرانی کرد که مجلس گرم و پرشوری بود. از آن به بعد هر ساله سالگرد هجرت دکتر شریعتی برگزار می شود.

احسان دیگر به آمریکا بازنگشت و به فرانسه رفت.

در فرانسه مسئله این بود که مدرک دیپلم ایشان چون از آمریکا بود، معادل فرانسه نبود و غیر از این احسان باید هم زبان فرانسه می‌آموخت و هم امتحانات دشواری را سپری می‌کرد، که البته با تلاش ایشان این دوره با موفقیت طی شد.


۱۳۵۷
احسان شریعتی در این سال دیپلم دوم‌اش را در رشته ی ادبیات و علوم انسانی گرایش فلسفه دریافت کرد و در نهایت وارد دانشگاه شد.

احسان شریعتی وارد دانشگاهی در شهری در جنوب فرانسه به نام "اکس ان پروانس" شد که شهر معروف دانشجویی است. وی ادامه‌ی تحصیل در رشته ی فلسفه را انتخاب کرد.

در آن زمان آیت‌الله خمینی ابتدا از بغداد به پاریس به منزل یکی از دوستان آقای بنی صدر آمد و سپس به منزل فردی به نام مهدی عسگری در نوفل لوشاتو رفتند. احسان شریعتی دو بار به نوفل لوشاتو که نزدیک محل زندگی خانواده‌شان بود می‌رود.

آقای خمینی در ملاقاتی کوتاه با احسان، درباره ی استاد شریعتی و رشته تحصیلی‌اش سوالاتی می‌پرسد.

فضای گرمی در آن روزهای منتهی به بهمن 57 در نوفل لوشاتو وجود داشت. محیطی که بیشتر از روشنفکران و دانشجویان و طرفداران دکتر شریعتی متشکل شده بود. آنجا به مرکز جریانات بین احزاب و دانشجویان و روحانیون و شخصیت‌ها و فعالین سیاسی مثل آقایان بهشتی، مطهری، بنی صدر ، سروش، حبیبی، لاهوتی و بسیاری دیگر تبدیل شده بود. البته پس از اعلامیه‌ی آقای مطهری و ماجراهای گروه موسوم به فرقان، اپوزیسیون شاه کمی به شریعتی حساس شده بود.

پس از شهادت پسر آیت‌الله خمینی (حاج آقا مصطفی) در ایران برگزاری چهلم‌ها آغاز شد. تظاهرات‌هایی مثل ۱۷ شهریور و تاسوعا و عاشورای عظیم برگزار شد که مشخص شد که مردم شاه را نمی‌خواهند. عکس های شریعتی همه جا بود و شعر ای معلم شهید خوانده می‌شد. پس از اینکه انقلاب اوج گرفت و امام به تهران آمد، چند هفته پس از آن احسان به ایران بازگشت.


۱۳۵۸
دکتر احسان در آن زمان سال اول رشته فلسفه در دانشگاه بود. هنگامی که به ایران بازگشت، واحد‌هایی را معادل‌سازی کرد و در دانشگاه ملی (بهشتی) پذیرفته شد و یکسال ادامه‌ی فلسفه را خواند، سپس انقلاب فرهنگی شد و دانشگاه‌ها تعطیل گشت.

بعد از بازگشت به ایران تصمیم گرفتند تا اردیبهشت ماه ستادی تشکیل دهند تا مراسم دومین سالگرد دکتر برگزار شود. روز ۲۹ خرداد در دانشگاه تهران موج عظیمی از مردم آمده بودند که احسان شریعتی هم در آن جمع پر شکوه و جو فراموش‌نشدنی که سراسر زمین چمن، مملو از جمعیت دوست‌داران شریعتی بود، به ایراد سخنانی پرداخت.

در آن روزها از ایشان دعوت‌هایی شهر به شهر از اقصی نقاط ایران می‌شد و مردم چون شریعتی را معلم انقلاب می‌دانستند از فرزندان او استقبال گرمی می‌کردند.

سپس ستادی که تشکیل داده بودند به کانون نشر اندیشه های شریعتی و بعدتر به کانون ابلاغ اندیشه‌های شریعتی تبدیل شد و نشریه‌ی ارشاد را منتشر می‌کردند که ۳۰۰۰۰ نسخه تیراژ انتشار این نشریه در کشور بود و این موسسه‌ی سیاسی و فرهنگی سپس تبدیل به دفتر تنظیم مجموعه آثار دکتر شریعتی شد و پوران شریعت رضوی مسئول آن بود و احسان هم نشریه‌ی ارشاد و کانون ابلاغ اندیشه‌های شریعتی را عهده‌دار شد.


۱۳۵۹
پس از شهریور ۵۹ که جنگ شروع شد، احسان شریعتی و چند نفر از دوستان‌اش به صلیب سرخ پیوستند و از آنجا دارو گرفتند و به خوزستان و ستاد اهواز بردند. اهواز در آن زمان زیر بمباران بود. آنها چند شب هم به خط مقدم رفتند. آنجا یکی از دوستان احسان به شهادت رسید. ۷ الی ۱۰ روز در جبهه بودند و سپس بازگشتند، زیرا آنها به عنوان داوطلبی که به صلیب سرخ همیاری برساند بدانجا رفته بودند. احسان در راه بازگشت در سوسنگرد ملاقاتی کوتاه با آقای چمران و خامنه ای داشت و سپس به تهران بازگشت.

آن روزها روزهای خوبی بود، گویی که در تهران جشن برپاست. در هر تیر برقی جمله‌ای از دکتر نصب بود و جملات معروف شریعتی همه جا به چشم می‌خورد.

حادثه‌ی بد آن دوران گروه فرقان بود که اقدام به ترورهایی کور کردند. این افراد اندیشه‌های شریعتی و مجاهدین خلق و فدائیان اسلام را مخلوط کرده و این گروه را به وجود آورده بودند. در حالیکه دکتر شریعتی با ترور به هیچ وجه موافق نبود، اما ترورهای نامعلومی انجام می‌شد و همه می‌خواستند خود را به گونه ای به دکتر اتصال دهند. فرقان در بالای اعلامیه‌هایش از بعضی از جمله‌های شریعتی استفاده می‌کرد، تا شاید به این طریق مردم را بفریبد.

کانون ابلاغ اندیشه‌های شریعتی در آن دوران می‌خواست به مردم بگوید شریعتی واقعی کدام است و کدام قرائت از شریعتی نزدیک‌ترین قرائت به وی می‌باشد. حتی سر تیتر ثابت هر دوره ی نشریه، منقش به این عبارت بود : " ارشاد، زبانی که امروز شریعتی با شما سخن می گوید."

در این دوران بیشترین نیروی احسان شریعتی صرف شناساندن حقیقت تفکر و نظرات پدر به پیروان و علاقمندان و حتی توطئه‌گران شد، لذا در آن شرایط فرصت پرداختن به دروس دانشگاهی و تحصیل فلسفه چندان فراهم نبود.


۱۳۶۰
در سال‌های ۵۸ و ۵۹ و ۶۰ جو مملکت سیاست‌زده و انقلابی بود و به مرور زمان انحصارطلبی‌ها و درگیری‌ها بیشتر شد تا جایی که در سال ۶۰ که مراسم دکتر در شرف برگزاری بود، در ابتدا اجازه‌ی برگزاری در اماکن عمومی را ندادند و زمانیکه قرار شد در منزل شخصی دکتر شریعتی این مراسم در تهران برگزار شود، عده ای اوباش و بظاهر خودسر به خانه حمله‌ور شده و مراسم را برهم زدند.

همان زمان بود که نشریات احزاب و کانون‌ها بسته شد، از جمله نشریه ارشاد و دفتر بنیاد که متعلق به خانواده‌ی شریعتی و هواداران وی بود.

احسان در اواخر شهریور به دمشق می‌رود و از آنجا به بیروت و سپس ترکیه و در نهایت دوباره به فرانسه باز می‌گردد. ابتدا ایشان قصد داشتند چند هفته در آنجا بمانند که با توجه به حوادث رخ داده در ایران دهه‌ی ۶۰ به ایشان پیشنهاد شد که در پاریس بماند ولی از همان ابتدا اقامت ایشان در آنجا موقت بوده و قصد اقامت دائمی در آنجا را نداشته است.

احسان شریعتی یک سال پایانی مقطع کارشناسی فلسفه را در اکس ان پروانس در جنوب فرانسه ادامه داد و موفق به اخذ این مدرک در ۱۹۸۱ میلادی شد.


۱۳۶۱
در بهار ۶۱ سوسن و سارا شریعتی به پاریس آمدند. چندی بعد کانون ابلاغ تعطیل شد و افراد آن چند سال به زندان افتادند. احسان در دهه ی ۶۰ با خواهران‌اش زندگی می‌کرد و در آنجا نشریه‌های خندق و ارشاد را منتشر می‌کردند.


دهه ۶۰
فعالیت‌های ایران را در آنجا ادامه دادند و هر ساله برای دکتر مراسم برگزار کرده و سمینارها و فعالیت‌های گوناگون فرهنگی، اجتماعی، و حقوق بشری انجام داده و تشکیل انجمن فلسفه و گفتگو که شخصیت‌های برجسته‌ای را به آنجا دعوت می‌نمودند از جمله فعالیت‌های ایشان می‌باشد .

احسان شریعتی سپس در مقطع کارشناسی ارشد فلسفه شروع به تحصیل در دانشگاه سوربن نمود. او در این سال‌ها هم درس می‌خواند و هم کار می‌کرد. در موسسات، فلسفه و زبان و یک دوره هم تحصیل و تدریس کامپیوتر و... از جمله فعالیت‌های ایشان در آن ایام می‌باشد. همچنین وی در یک مرکز تحقیقاتی به کار ترجمه و تحقیقات فلسفی و یا پژوهش در موضوعات مختلف می‌پرداخته است.

دوران کارشناسی ارشد چند سال طول کشید، زیرا یک متن عربی از فارابی (سیاست المدنیه) را به فرانسه می‌بایست ترجمه کرده و شرح می‌داد.


۱۳۶۸
ازدواج ایشان با خانمی که دانشجو و پژوهشگر هنر و دوست‌دار دکتر شریعتی بودند. دکتر احسان شریعتی هم اکنون دارای دو فرزند می باشد.


دهه ۷۰
طبق گفته‌های دکتر احسان شریعتی، ایشان در سال ۱۹۹۴ میلادی (۱۳۷۳ شمسی) دوره ی کارشناسی ارشد فلسفه‌ی خود (گرایش فلسفه‌ی قرون وسطی و فلسفه اسلامی) را با ارائه رساله خود با موضوع "فلسفه سیاسی فارابی"، که ترجمه و شرح سیاست المدنیه‌ی فارابی از عربی قرن دهم به فرانسه بود، در سوربن پاریس به پایان برد.

وی با ارائه ی رساله‌ای دیگر درسال ۱۹۹۵ میلادی (۱۳۷۴ شمسی) دوره‌ی یکساله‌ پیش دکترایش را هم پشت سر گذاشت.

احسان شریعتی سپس به اسنادی از هایدگر و فردید بر می‌خورد و تصمیم به تغییر گرایش خود برای دوره ی دکترا می گیرد. وی در سال ۱۹۹۷ میلادی (۱۳۷۶ شمسی) در رشته ی فلسفه دانشگاه سوربن پاریس ثبت نام کرد و شروع به گذراندن واحدهای گرایش جدید خود (فلسفه اگزیستانس و فنومنولوژی) کرد.

او در سمینارها و کارهای جنبی ارشد و دکترا، PAPER و سمینارهای بین المللی و دانشگاهی شرکت می‌کرد و مقاله می‌نوشت و سخنرانی می‌کرد. دوره ی دکترای ایشان هم مدتی به طول انجامید، زیرا زمانی را به آلمان رفتند تا در آنجا زبان آلمانی بیاموزند، تا متون را به زبان اصلی بخوانند و نیز به علت کار و متاهل بودن تز دکترای ایشان چندسالی به طول انجامید. البته خودشان تز را طولانی‌تر کردند، زیرا می‌خواستند که رساله‌شان کامل‌تر شود و مطالعات بیشتری در این باره داشته باشند و نیز عجله‌ای برای بازگشت به ایران نداشتند و می‌خواستند پژوهش بیشتری انجام دهند.

احسان شریعتی هیچگاه ملیت فرانسه را قبول نکرد و به همین دلیل کارمند استخدامی دولت در دانشگاه نبود، گرچه وی درس‌هایی به نام "آگرگاسیون" را خوانده بود، اما نتوانست بصورت رسمی مشغول بکار شود. (لازم بذکر است که بعد از خواندن این دروس و دادن امتحان، افراد نائل به مقام استاد یا معلم می‌شوند، که البته ایشان به دلیل نداشتن ملیت فرانسوی نمی‌توانستند استاد یا معلم شوند و هر کاری که ایشان در آنجا انجام می‌دادند، به نام کارمند دولت نبوده است.)

احسان چند سال در دانشگاه کارهایی از جمله تدریس، مسئولیت بخش فلسفه و مقداری هم جمع آوری درس‌های اساتید، برای دانشجویانی که مکاتبه‌ای تحصیل می‌کردند را انجام داد.

در دهه‌ی ۷۰ که جریان اصلاحات در ایران پیش آمد، انگیزه ی ایشان برای بازگشت به ایران بیشتر شد.


دهه ۸۰
وقتی دکتر سوسن (۱۳۸۱) و دکتر سارا (۱۳۸۲) به ایران بازگشتند، تجربه‌ای به دست آمد و مشخص شد که مشکلی در ایران وجود ندارد و می‌توان به ایران بازگشت.

ایشان سه رساله نوشتند، اول برای فوق لیسانس، سپس پیش دکترا و در آخر دکترا که این رساله باید بسیار کامل تهیه می‌شد.(برای کارشناسی امتحان و PAPER است ولی رساله نمی‌نویسند.) چند سال بین پیش دکترا و دفاع از رساله‌ی دکترای ایشان فاصله افتاد، چون موضوع‌شان را برای دکترا از فلسفه‌ی قرون وسطی به فلسفه‌ی دوران معاصر تغییر دادند و به همین دلیل فلسفه‌های مربوط به قرون معاصر (اگزیستانس) را دوباره از ابتدا در آلمان و فرانسه خواندند. همانطور که پیش‌تر آمد گرایش جدیدشان، فلسفه اگزیستانس و فنومنولوژی است، ولی گرایش قبلی‌شان قرون وسطی و فلسفه اسلامی است.

فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی ایشان نیز در به تاخیر افتادن اتمام رساله‌ی دکترا موثر بود. سرانجام ایشان رساله‌ی خود را با موضوع تبعات اندیشه‌ی وجودی مارتین هایدگر (بویژه در دو بعد دینی و سیاسی) و دریافت آن در ایران (نقد قرائت احمد فردید) را تکمیل کرده و از آن دفاع کردند، (این رساله هم اکنون در حال ترجمه به فارسی است) و موفق به اخذ مدرک دکترای خود از دانشگاه سوربن پاریس در سال ۲۰۰۷ میلادی (۱۳۸۶ شمسی) شدند.

به دکتر احسان شریعتی پیشنهاد تدریس در سوئیس در رشته ی اسلام‌شناسی فلسفی شد و نیز پیشنهاداتی از کشورهایی مانند ازبکستان و تاجیکستان و دانشگاه‌های تازه تاسیس پس از فروپاشی شوروی ارائه شد، که به دلیل داشتن خانواده و دوری کشورها به کشور دیگری نرفتند. سپس تصمیم قطعی گرفتند که به ایران بازگردند که البته از همان ابتدا قصدشان بازگشت به ایران بود و قصد اقامت دائم در فرانسه را نداشتند که به دلایل گوناگون دردهه ی 70 نتوانستند به ایران بازگشته و پس از اینکه دکتر سوسن و دکتر سارا به ایران آمدند، شرایط برای بازگشت دکتر احسان به ایران نیز مهیا شد.

در سال ۱۳۸۴ پس از ۲۴ سال دوری از وطن، چند روزی به ایران آمدند و دوباره به فرانسه برگشتند.


۱۳۸۶
دکتر احسان شریعتی، در سال ۱۳۸۶ و به مناسبت سی‌امین سالگرد هجرت دکتر علی شریعتی به طور رسمی به ایران آمدند.

دکتر احسان شریعتی در روز ۲۹ خرداد آن سال در حسینیه ارشاد به پشت تریبونی که پدر سال‌ها از آنجا با مخاطبان‌اش سخن می‌گفت رفت و برای خیل عظیم چند هزار نفری حضار مشتاق در حسینیه به ایراد سخن پرداخت .


۸۸_۱۳۸۷
در سال ۱۳۸۷ با تقاضای اقامت دائم و تدریس ایشان در دانشگاه موافقت شد. دکتر احسان شریعتی در نیمسال اول تحصیلی سال ۸۸_۱۳۶۷ به کرسی استادی فلسفه در دانشگاه تهران دست یافت.

به ایشان در ترم اول تدریس خود در دانشگاه تهران، درس فلسفه‌ی اگزیستانس (درس ۲ واحدی مقطع کارشناسی ارشد) واگذار شد و در نیمسال دوم تحصیلی ۸۸_۱۳۸۷ به تدریس فلسفه‌های جدید و معاصر (درس ۲ واحدی مقطع کارشناسی) در دانشگاه تهران پرداختند.

دکتر احسان شریعتی هم اکنون به دعوت انجمن‌های اسلامی و یا اقشار مختلف دانشجویی تهران یا برخی شهرستان‌ها در صورت امکان حاضر شده و سخنرانی می‌کند و در مناسبت‌های خاص به در خواست انجام مصاحبه با مطبوعات، بنا به صلاحدید خود پاسخ می‌دهد.


برخی از آثار مکتوب دکتر احسان شریعتی :

"دین و دولت" (پیرامون مناسبات دین و ایدئولوژی با دمکراسی و لائیسیته)، پاریس: انتشارات ارشاد ، ۱۳۶۱

"فلسفه خودی در اندیشه اقبال لاهوری" پاریس، انتشارات ارشاد، اسفند ۱۳۶۲

"نظریه نفس" ابن سینا، سمینار بین المللی فلسفه در سده های میانه، دانشگاه پاریس، ۱۳۶۴

"فلسفه سیاسی فارابی"، شرح رساله "سیاسة المدنیه" و ترجمه آن به فرانسه (رساله زیر نظر ژانین کی- یه متخص فلسفه قرون وسطای مسیحی، مؤلف کتاب "کلیدهای قدرت" در سده های میانه و مترجم و شارح کتاب "مدافع صلح" اثر مارسیل پادوا متفکر "طریقتِ مدرن" و "جامعه مدنی"، پاریس، ۱۳۷۰

"مبانی مردمسالاری در فلسفه سیاسی اسلام"، پاریس، گاهنامه "پژوهش"، ۱۳۷۵

"در پی حریفی درست پیمان" ( ملاحظاتی پیرامون جزوه "مارکسیسم اسلامی و اسلام مارکسیستی" نوشته بیژن جزنی)، پاریس، انتشارات خاوران، بهار ۱۳۷۸، ص ۳۸۵ ـ ۳۶۵

"نیندیشیده مانده‌های فلسفی اندیشه معلم شریعتی"، دفترهای بنیاد، دفتر اول : در حاشیه ی متن، به کوشش بنیاد فرهنگی دکتر شریعتی، تهران، ۱۳۷۹

"درباره رویکرد و رویارویی فلسفی"، سخنرانی در "انجمن ایرانی فلسفه آورد" (آگون)، پاریس، ۱۳۷۹

"فانون ایرانی : قرائتِ شریعتی" (اندیشیدن به ضد اندیشه : خشونت)، سخنرانی در سمینار بین المللی "فانونِ ناشناخته"، پروژه یونسکو بنام "راه بردگان"، پاریس، ۱۲ آذر ۱۳۸۰، ۳ دسامبر ۲۰۰۱، مجموعه سخنرانی‌های این سمینار به زبان فرانسه در دست انتشار توسط "حلقه فانون".

"توابع سیاسی فلسفه‌ی هستی هایدگر و سنجش قرائت ایرانی آن نزد احمد فردید" (رساله‌ی دوره‌ی دکترا)

"در هویت ملی"، خودکاوی ملی در عصر جهانی شدن، دفترهای بنیاد، دفتر دوم، تهران، قصیده‌سرا، ۱۳۸۱

"وزنِ عشق و زمانِ اعتراف"، پیش‌گفتاری بر ترجمه فارسی "اعترافات آگوستین قدیس"، افسانه نجاتی، تهران، پیام امروز، ۱۳۸۲

"پیش درآمدی بر فلسفه دین هگل" + "در موازنه‌ی منفی و مثبتِ دین و ایدئولوژی"، تهران، دفترهای بنیاد شریعتی ۳، در دست انتشار

منبع: تالار گفتمان شریعتیhttp://talar.nimeharf.com/thread-496.html

عکسهای احسان شریعتی:
[تصویر :  salgardshariati.bmp]
استاد محمد‌تقی‌شریعتی / آیت‌الله طالقانی / احسان شریعتی
[تصویر :  11rfbig.jpg]

احسان شریعتی / پرویز خرسند / آیت‌الله لاهوتی

[تصویر :  DEY 88 (3).jpg]

سخنرانی در انجمن اسلامی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران / عنوان : حسین وارث آدم
[تصویر :  e32.jpg]

[تصویر :  CIMG0927-2.jpg]

[تصویر :  CIMG0990.jpg]
  • علی مزینانی
۱۵
آذر
۹۱

ازحدیره تا باغستان

ره آورد سفربه مزینان

بخش یازدهم

سوگواران حسینی به دودسته واکنون زنها نیز پشت سرمردان حرکت می کنند وآنها هم دسته ای دیگرتشکیل می دهند واشعار مناسب شام غریبان را می خوانند دسته ی اول به مکانی تاریک پناه می برند ومی خوانند:

خیمه ها می سوزد و شمع شب تار عزاست      کربلا ماتم سراست کربلا ماتم سراست

دسته ی دوم نیز با پناه گرفتن درخرابه ویا گوشه ای تاریک برزمین می نشینند وجواب می دهند:

مجمع پیغمبران درکربلای پر بلاست             کربلا ماتم سراست کربلا ماتم سراست

سپس آهنگ آن تغییر می کند وبا هر بیتی نام حسین (ع) به صورت همخوانی برده می شود

دسته ی اول :

یتیمی دردبی درمان یتیمی              یتیمی خاری دوران یتیمی  وای حسین جان

دسته ی دوم:

الهی طفل و بی بابا نباشد             اگر باشد دراین دنیا  نباشد وای حسین جان

دسته ی اول :

اگردست پدرمی بود به دستم            چرا من درخرابه می نشستم وای حسین جان

دسته ی دوم :

اگر می بود و عباس  عمویم              نمی زد شمر دون سیلی به رویم وای حسین جان

دسته ی اول :

عجب مهمان نوازی کرده خولی           تنورت داده جا منزل مبارک  وای حسین جان

دسته ی دوم :

بیا خاکستر رویت  بشویم                  به آب دیدگان منزل مبارک وای حسین جان

دسته ی اول :

حسین سرجدا منزل مبارک                قتیل اشقیا منزل مبارک  وای حسین جان

دسته ی دوم :

شنیدم قاسمت کرده عروسی            به دشت کربلا منزل مبارک وای حسین جان

 

آنها به همین ترتیب و با آهنگ و نظمی خاص زمزمه می کنند و پس از رفتن به هیئات حسینی (ع) و ابوالفضلی (ع)که نوعی دعوت از آنها می باشد برای حضور و همراهی شام غریبان ؛ با عبور از بازار و تغییر مسیر به سمت خیابان شرکت ؛  از همان راهی که مرا به میدان قتلگاه کشانده و اکنون تمامی این رویدادها را بر روی کاغذ سفید ثبت می نمایم ،  و پس از آنکه وارد این میدان که یک روز کامل را شاهد تعزیه خوانی و سوگواری عاشوراییان بوده  می شوند گردهم می آیند و نوحه خوانی می کنند و روحانیت همراه که نام شیخ رضا اسلامی دراین مجلس دیگر حالت رسمی پیدا کرده با روضه خوانی ومصیبت خوانی مجلس را به پایان می رساند.

و دوباره صبحی دیگر فرا می رسد و مدت دو سال است که یازدهم محرم به یاد بی بی زینب (س) ومظلومیت  اهلبیت عصمت و طهارت که فرزندان و پدران و همسرانشان را در سرزمین پربلا ازدست داده اند و شاهد تاخت اسبان بربدن آنها و لگدمال شدن سم ستوران بوده اند ؛ مزینانیها نیز حرکت کاروان  اسرا را باز سازی می نمایند که در این میان همت جوانان و نوجوانان کانون فرهنگی هنری زینبیه ستودنی است که با عشق و علاقه ای خاص برای انجام این مراسم تلاش می نمایند و اکنون مورد استقبال ویژه ی شرکت کنندگان درتعزیه روز عاشورا واقع شده وسعی می نمایند تا روز یازدهم را درمزینان بمانند وبعد از آن به سوی محل سکونتشان  حرکت کنند.

شبیه سازی این واقعه جانسوز همراه است با حرکت شتران و درمسیرکتک زدن اسرا باتازیانه  توسط گروه مخالف خوان و برنیزه کردن سر شهدا و آنگاه فریاد بانوان مزینانی که مزنه ، مزو *ومزنید را با صدا ی بلند شیون می کنند گویی همان و.اقعه را شاهدند. این مراسم پیش از این ودر زمانی که تعزیه خوانان بزرگی همچون عباسعلی صدیقی ومحمد شمشیری وجعفری ومحمد صدیقی وحسین ملاحسن وکربلایی عبدالله محمدی و... زنده بودندبا عنوان بازار شام درتکیه ی  بالا  اجرا  می شد که سرهای شهدا به دربار یزید برده می شد ودر آن مراسم عباسعلی صدیقی به زبان بیگانه که اگر اشتباه نکنم انگلیسی کلماتی را بر زبان می راند که برای ما مزینانیها جالب توجه بود. بماند از اینکه چه می گفت وچه می شنیدیم فقط جالب بود که اوبه این زبان مسلط است وصحبت می کند . آن سرها که دراربعین مزینان نیز به نمایش درمی آمد  به اعتقاد تعزیه خوانها عتیقه وخودشان نمی دانند جنسش از چی بوده وقدمت بسیار طولانی داشته، مفقود شده است وکسی نفهمید چگونه وچرا !

ده روز پس از عاشورا یعنی دربیستم محرم دوباره تعزیه ی اول با نام عاشورای بچه ها ویا دهه ی دوم در مزینان برگزار می شود. گرچه نام این  تعزیه خوانی دربین مزینانی ها معروف به عاشورای بچه هاست ودلیل آن هم شروع این مراسم توسط نوجوانان علاقمندی بوده که دوست داشته اند تعزیه خوانی کنند ولی به خاطر سنشان ویا تعداد تعزیه خوان بی شمار ویا ارثی بودن بعضی از نقشها که خود دارای حسن و دربعضی از مواقع برآ ن انتقادی وارد است نمی توانسته اند درعاشورای بزرگ مزینان نقشی ایفا نمایند برآن شدند تا خود عاشورایی دیگر بیافرینند که موفق هم شدند واکنون این عاشورا یکی از مراسم های رسمی مزینان است ودر هر سال به صورت منظم چه درروز تعطیلی باشد ویا غیر آن در تابستان وزمستان با حضور خوب عزاداران که باز از تهران رهسپار مزینان می شوند برگزار می گردد واکنون تمامی آن نوجوانان خود دارای فرزندانی هستند که راه پدرانشان را ادامه می دهند بعضی از آنها وارد تعزیه خوانی دهه ی اول شدند وجای خودرا مستحکم کردند وبعضی دیگر مانند حاج حبیب حسینعلی که نقش بسیار زیادی در برگزار ی این مراسم داشت وگاه از سرمایه خود که به کدیمین به دست آورده بود برای آن هزینه می کرد ویا مانند شیخ علی متقی* که در راه تبلیغ دین جانش را فدا کرد و یا شهید محمد روس که ایفاگر نقش امام حسین (ع) بود و اگر دروالفجر هشت شهید نمی شد اکنون او شاید نقش امام را درتعزیه ی اول اجرا می کرد  و دیگر بزرگانی که من نامشان را به خاطر ندارم ، از دنیا رخت بربسته اند.

دهه ی دومی ها برای خود نخلی دارند که از نخل اصلی مزینان کوچک تر وسبک تر  و به راحتی قابل حمل است و درمقابل خانه ی شهیدان علی ، محمد و حسین شهیدی  و به همت پدر و مادر و زنان همسایه تزیین می شود .و با حضور خیل عزاداران که باز هیئت غنی آبادیها، آنها را همراهی می نمایند  و سپس تعزیه خوانان که با همان شکل دهه ی اول سوار براسب شده اند به سمت مزار شهدا حرکت می کنند و با توقفی کوتاه دربهشت علی (ع) با عبور از پل چپرخنه راهی همین میدان قتلگاه می شوند ودوباره باز تعزیه ای با شکوه و طولانی که از صبح تا شب نقشهای حر ، ابوالفضل (ع)، علی اکبر(ع)، قاسم بن الحسن(ع)، وهب و اگر وقت باشد شوذب وعابس ودرویش وشیر غران و...  درآن خوانده واجرا می شود. و این نه فقط یک مجلس صرف تعزیه خوانی است که تجلی عشق و ارادت مزینانیها وتعصب آنها به عزاداری ائمه(ع) است که به هر بهانه ای می خواهند یاد و نام آنها را گرامی بدارند و برایشان اشک بریزند و این تعصب را می توان درتعداد شهدای آنها دید که مزینان را از دیگر مناطق محروم خراسان متمایز کرده است؛ کویریانی که بیش از هفتاد شهید و دهها ایثارگر را درجنگ تحمیلی تقدیم کرده اند وافتخارشان این است که اولین شهید منطقه سبزوار را این دیار دارد و یا شهید بزرگ انقلاب منتسب به آنان است ، دکتر علی شریعتی مزینانی که افتخارش مزینانی بودنش و است و کویر مزینان ، روستا زاده ای که پدرانش همه از بزرگان علم وادبند وچون نگینی در دل انگشتری می  درخشند :" روستای محبوب من ! مزینان ! ای گرسنه ژنده پوش مغموم که بر حاشیه خشک و تشنه کویر افتاده ‏ای ، ای نجیب ‏زاده بزرگواری که قربانی ستم ایّامی و رنجور فقر و محکوم ویرانی و فراموشی و شرف تبار و شکوه تاریخت مستمندی را بر تو روا نمی‏ دارد
ای کوه و کویر و اَرگ و بازار و مدرسه و رِباط و سرچشمه و قبرستانی که همه از اجداد من سخن می‏ گویید و یادگار عصمت اعصارید ،..
. و تو ای* مسینان ! ای نام اهورایی که از بزرگی عصر مزداپرستی حکایت می‏ کنی و اکنون ، پیران شکسته و زنان چشم به راه و کودکان بی ‏پناهی را در خود داری که پدران ، شوهران و پسران‏شان به جستجوی نان ، تو را که تهیدست مانده ‏ای ترک کرده‏ اند . چقدر شما را دوست می‏ داشتم و شما می ‏دانید که علی رغم زندگی ، چه تعصّبی داشتم که یک روستایی راستین بمانم و به شما وفادار باشم . [ دکتر علی شریعتی ، مجموعه آثار 35 ، بخش 1 ،انتشارات آگاه ، چاپ دوم ، 1372 ، ص 437 [

                                          وادامه دارد...

مزنه ، مزو : به فتح میم وکسر نون نزنید، نزن

متقی : محمد تقی

  • علی مزینانی
۱۴
آذر
۹۱

محمدرضا ورزی کارگردان مجموعه تلویزیونی «معمای شاه»، سعید داخ را برای ایفای نقش دکتر علی مزینانی شریعتی انتخاب کرده است.

خبرگزاری فارس: «سعید داخ» بازیگر نقش «دکتر شریعتی» می‌شود+عکس

به گزارش خبرنگار رادیو و تلویزیون فارس، «محمدرضا ورزی» در تدارک ساخت مجموعه جدید خود با نام «معمای شاه» است که به زودی کلید خواهد خورد. 

بنا بر این گزارش، این کارگردان در حال حاضر مشغول انتخاب بازیگران است و آخرین انتخاب او، سعید داخ برای ایفای نقش شهید دکتر علی شریعتی بوده است. 

به گزارش فارس، سریال «معمای شاه» در 45 قسمت داستان زندگی محمدرضا پهلوی را در سه مرحله روایت می‌کند؛ مرحله اول از سال 1317 آغاز می‌شود که با بازگشت او از سوییس همزمان است و این بخش تا جدایی از «ثریا» همسرش ادامه می‌یابد.

مرحله دوم و سوم این مجموعه تلویزیونی به نفوذ «اشرف» خواهر محمدرضا شاه بر وی  و همچنین وابستگی او به کشورهای غرب و شرق، تا فرارش از ایران اختصاص دارد.

شاهدان کویرمزینان؛ ضمن تشکراز اطلاع رسانی و همراهی رفیق همیشه همراه جناب آقای سیدرضا حسینی مزینانی که توسط ایمیل شاهدان کویررا از خبر هنری فوق آگاه نمود.امیدواریم کارگردان جوان وخوش ذوق سینمای کشور که درکارنامه موفق هنری خود فیلمها وسریالهای درخشانی همچونسال‌های مشروطه، عمارت فرنگی ، پدرخوانده وتبریز در مه را دارد بتواند ا چهره ی خوبی را از فرزند شایسته کویر به نمایش بگذارد .متاسفانه بنا به هردلیل تاکنون حق مطلب درباره ی این معلم شهید انقلاب ادا نشده وگاه حتی از سوی نزدیکترین افراد مورد هجوم ناجوانمردانه قرار گرفته است.


  • علی مزینانی
۱۳
آذر
۹۱
مراسم تعزیه دهه دوم با نام عاشورای بچه ها روز چهارشنبه پانزدهم آذرماه مصادف با بیستم محرم الحرام درمزینان برگزار می شود

به گزارش شاهدان کویرمزینان؛ پس از برگزاری مراسم تعزیه خوانی روز عاشورا که با حضور پرشور عاشقان وعزاداران اباعبدالله الحسین (ع) برگزار می شود این مراسم به همان شکل دربیستم محرم وبا هنرنمایی نیروهای جوان که البته تعدادی از آنها در مراسم دهه ی اول نیز نقش دارند برگزار می شود که دربین مزینانیها معروف به عاشورای بچه هاست ودلیل آن هم به خاطر این است که شروع این مراسم به همت نوجوانان علاقمندی بود ه که به تقلید از بزرگترها آغازگر آن  بوده اند واکنون همه ی آنها یا درمیان سالی هستند ویا به سن کهولت رسیده اند وعاشقانه دراین دستگاه خدمت می کنندوبعضی نیز دیده از جهان فروبسته اند.

گرچه درابتدا استقبال چندانی ازاین مراسم نمی شده ولی درزمان فعلی نه تنها مزینانیهای مقیم درپایتخت که شهروندان روستاهای مجاور نیز از آن استقبال می نمایند وسعی می کنند دراین روز خودرا به مراسم برسانند. یکی از کسانی که نقش بسزایی در برگزاری این مراسم داشت مرحوم حاج حبیب الله حسینعلی بود که چندوقت پیش درجواربارگاه ملکوتی آقا ومولایش حسین بن علی (ع) به دیدار یار رفت ودرکربلای معلی جان به جانان سپرد و اکنون فرزندانش راهش را ادامه می دهند.

عاشورای دوم به همان سبک وسیاق وبا تزئین نخل که از نخل اصلی کوچکتر است و درحال حاضر توسط خانواده شهیدان محمد، علی وحسین شهیدی آماده می گردد ،با سینه ی دوره وپیوستن هیئت غنی آبادیها وپس از آن حرکت به سمت مزار شهدا آغاز می شود. سپس با حضور درمیدان قتلگاه همانند دهه ی اول مجلس تعزیه خوانی تاغروب برگزار می شود .

درحال حاضر برگزار کنندگان دهه ی دوم سعی می نمایند تا مراسم درهمان روز بیستم برگزار شود وفرقی نمی کند جمعه یا روز غیرتعطیل باشد

  • علی مزینانی
۰۸
آذر
۹۱

به راستی چه کسی می تواند این لحظه هارا به تصویربکشد

عاشورای مزینان تنها یک مراسم شبیه خوانی نیست

عاشورای مزینان تنها یک مراسم آئینی نیست

عاشورای مزینان تنها یک مراسم عزاداری نیست

عاشورای مزینان تنها گریه و اشک برحسین نیست

عاشورای مزینان عشق است و...

و مزینانیان را خیال گذر ازاین عشق نیست...


درادامه ببینیدعاشورائیان مزینانی را...



  • علی مزینانی
۰۸
آذر
۹۱
بازهم عاشورا وآئین نخل گردانی مزینان

MIM_8181.jpg


MIM_8352.jpg

MIM_8149.jpg


MIM_8167.jpg


MIM_8367.jpg

MIM_8147.jpg

ودرادامه ببینیدعاشورای مارا به روایت عکاس خبرگزاری ایسنا...

  • علی مزینانی
۰۲
آذر
۹۱

   ازحدیره تا باغستان

ره آورد سفربه مزینان

 

بخش دهم

عده ای گهواره ی علی اصغر(ع) را بردوش دارند که نوجوانی همان تندیس پارچه ای را که شب قبل توسط زنان درخانه حیدری آماده شده بود ، بر روی دست بالا می برد ومی گوید: لای لای ای اصغر شیرین زبانم...

وقتی جمعیت به قبرستان مزینان می رسد ،بستگان امواتی که به تازگی درگذشته اند برسرمزارشان حاضرمی شوند وچون آنها دراین مراسم نیستند وجایشان را خالی می بینند به یادشان گریه وزاری می کنند اما زود از قبردل می کنند وبه دنبال نخل می دوند تا ازقافله عقب نمانند.

نمی دانم چه نیرویی این یکپارچه آهن را به جلو می برد وشاید اگر غیراز عاشورا باشد صدها جوان نتوانند دراین مسیر آن را حمل کنند اما در این صبح عاشورا نخل درمیان یا حسین یاحسین زن و مرد در راه ابریشم با سرعت به سمت مزار بهمن آباد حرکت می کند وکافی است لحظه ای از آن عقب بمانی دیگر نمی توان جبران کرد مگرآنکه ازمیان مزارع کشاورزان میانبر بزنی وخود را به مزار برسانی.

قبل از رسیدن مزینانیها ، عزاداران بهمن آبادی به مزار آمده اند و پس از طواف یک دوره ای نخل مزینان برگرداگرد مزار فرزندان امام موسی کاظم (ع) هیئات مزینان و بهمن آباد درگوشه ای اجتماع می کنند و دو نفر از مداحان به نمایندگی ازدیگر مداحان منطقه که معمولا تعزیه خوان بهمن آبادی درابتدا نوحه ای می خواند و پس از آن پیرغلام اهلبیت قربانعلی عسکری مزینانی ایها القوم حسینم  و یا بحرالطویل دیگری را می خواند طبالها وسنج زنان هردو منطقه نیز متحد؛ شوروحال خاصی به مراسم می دهند. آنگاه حمید صدیقی ایفاگر نقش امام حسین (ع) دستورحرکت را صادر می کند درحقیقت این مکان  تداعی کننده یکی ازمنازلی است که قافله کربلا درآنجا استراحت نموده اند وسپس به سمت نینوا حرکت می نمایند. خوب که نگاه می کنی همه ،حتی آنها که از دیگر شهرها آمده اند ومیهمان هستند دراین مراسم شریکند ونقشی برعهده دارند. یکی نخل حمل می کند یکی شیرغران وساربان وگهواره علی اصغر را برمی دارد ودیگری بلندگو برداشته ونوحه می خوانذوجمعی طبل وسنج می زنند وآنان که وسیله ای ندارند سنگهارا از مسیر راه جمع می کنند که زیر پای عزاداران که بعضی از آنها پابرهنه هستند نرود.

تا چند سال پیش بسیاری از جوانان مزینانی وبهمن آبادی و سویزی طی مراسمی درمزار قمه برسر می زدند اما اکنون  بنا به فرموده ی مراجع مبنی بر جایز نبودن این عمل آن هم به خاطر سوء استفاده ی غربیان!  فقط کفن می پوشند وهمراه  دیگر مردم  حسین حسین می گویند وعزاداری می کنند

 با حرکت نخل، عزاداران بهمن آبادی هیئت مزینان را بدرقه می نمایند وسینه زنان می گویند:

 رفتید وخوش آمدید عزیزان           اجرهمه با شاه شهیدان

ویا می گویند:

به سلامت بروید اهل عزا    زعزای پسر شیرخدا

مزینانیها نیز درجواب پاسخ می دهند: 

مادعا گفتیم ورفتیم ازسرصدق وصفا     بعد ازاین جان شما جان شهید کربلا

نخل وکاروان تعزیه خوانها و علمداران با حسین حسین گویان عزاداران به سمت مزینان حرکت می کنند وپس از آن عزادارن سویز به سمت مزارروانه می شوند وتا مطمئن نشده اند که مزارخالی شده ومزینانیها از آنجا خارج شده اند آنها واردمزارنمی شوند .واین به علت درگیری لفظی جوانان دومنطقه درسالهای دوربوده که ازآن پس روسای هیئات تصمیم گرفتند به خاط آنکه دوباره مشکلی پیش نیاید باکمی تاخیر آنها به مزاربیایند البته ارتیاط مزینانیها با سویزیها همیشه حسنه بوده ونوجوانان سویزی درمدارس مزینان تحصیل می نمایند.دوتن از بهترین دوستان من داوود واصغر سویزی  از این روستا بودند که درعملیات والفجر هشت به فیض شهادت نائل آمدند. داوود بچه یتیمی بود که پدرنداشت اما دردامان مادر ی مذهبی پرورش یافته بود  وهنوزبه سن  جوانی نرسیده بود راه سرخ شهادت را انتخاب کرد .به خاطر سن کمش او را ثبت نام نمی کردند اما به قول خودش چریک بازی درآورد وبالاخره به جبهه رسید وبا همسنگرش علی اصغر فتح الله  در آبهای اروند شربت شهادت نوشید.. هنوز هم بسیاری از دوستان من که دردوران تحصیل با هم در یک مدرسه درس می خواندیم از همین روستاهای مجاور مزینان هستندکه هرچند به دلیل گردش ایام ومشغله کاری هرکدام به سویی کشانده شده ایم اما  محرم که می رسد درعزای امام حسین (ع) دیدارها تازه می شود چون آنها هم مثل ما محرم را درزادگاهشان درک می نمایند.

نخل این بار باید از سمت شمالی مزینان  حرکت کند تا خانه های  تمامی مزینانیها  از آن متبرک شود .کسی حق ندارد مسیر آن را تغییر دهد حتی اگر بخواهند راه را کوتاهتر نمایند چون این سنتی بوده که پدران آنها نیز برآن اعتقاد بوده اند .نقل است که در عاشورای یک سال شاید چهل پنجاه سال پیش نخل را از راهی دیگر به میدان قتلگاه بردند ودرهمان روز اتفاق بدی افتاد ویک نفر کشته می شود واین موضوع را مرتبط با آن می دانند وپس از آن بالاییها هم قسم می شوند که دیگر نگذارند مسیر نخل تغییر کند.

چه این ماجرا  راست باشد یا ساختگی به هرروی نخل باید ازسمت جاده ی بهمن آباد واز مقابل خانه شریعتی وارد مزینان شود وآنگاه با طی مسافتی از کوچه سرچشمه که روزگارانی ارگ مزینان می نامیدند وچشمه ای آب خنک وزلال از زیرزمینش می جوشید ، می گذرد وبا عبور ازمیان این کوچه،  نخل ازمبدأ تامقصد برگرداگرد مزینان چرخیده است و همه جا متبرک کرده است البته باز که دقت می کنی در این حرکت وچرخش نخل تفکری عمیق نهفته وبی ربط نیست اگر بگوییم در این یک روز تمامی واقعه کربلا یعنی از حرکت امام حسین (ع) که حج را نیمه تمام رها کرد وتا شهادتش وشام غریبانش همه دراین روز درمزینان باز سازی می شود.لحظه ی حرکت نخل ازمیدان امام حسین (ع) همان حج ناتمام است چون اکنون که  می اندیشم می بینم که هیئات چندین بار برگرد نخل می چرخند وپس از آن به سمت مزار راه می افتند.

درمسیر ورود نخل به درخانه ها زنها با دود کردن اسپند به استقبال آن می روند و بعضی نیز باپخش نان وکیک وشیروچای از عزاداران پذیرایی می نمایند.

سرانجام هیئات عزاداری به میدان قتلگاه می رسند جایی که من اکنون ایستاده ام ونظاره گر جوانانی هستم که پس از قرار گرفتن نخل در جایگاه سربر آن می گذارند وگریه می کنندوپس ازآن  مادران وخواهران و دیگربستگانشان به سراغشان می آیند وشانه های آنها را  غرقه بوسه می نمایند.

تعزیه با وارد شدن قافله امام حسین (ع) شروع می شود وبا دستور امام ، مردم عزادارمیدان را خالی می کنند و پس از آن معین البکا ءکه درحال حاضر محمد شریفی  است ودرحقیقت کارگردان هنری  این نمایش آئینی است ، میکروفون را به دست می گیرد وچند دقیقه ای صحبت می کند وتذکر لازم را به تعزیه خوان ومیهمان ومیزبان ودست اندرکاران می دهد سپس با ورود حر و لشکریانش تعزیه آغاز می شود .

تاغروب عاشورا  تعزیه خوانها تعزیه حضرت ابوالفضل (ع)، علی اکبر ، قاسم ، شوذب وعابس ، وهب، درویش ، قیس ، عبدالله بن حسن و علی اصغر(ع) واگر وقت باشد همانند تابستان که روزهایش بلندتراست نقش فاطمه صغری (س) را اجرا می نمایند.

در زمان شهادت حضرت علی اکبر(ع) تمثال بیش از پنجاه شهید مزینانی توسط بستگانشان وبا همکاری پایگاه بسیج شهدای مزینان  وارد میدان می شود تا ازشهدای کربلای ایران هم یادی شود .

درغروب عاشورا واقعه ی شهادت حضرت علی اصغر(ع) یکی از صحنه های ماندگار این تعزیه است .حتی ایفا گر نقش ابن سعد که مرحوم حبیب حسین علی آن را اجرا می کرد وامسال  جایش خالی است؛گریه می کند ودستور تیربر حلقوم این شیرخواره می دهد. 

پس ازنمایش موفق سریال مختارنامه، نوای لالایی تیتراژ پایانی آن درهنگام شهادت علی اصغر (ع) پخش می شود واین نیز به خاطر آشنایی وتخصص اجرا کنندگان  این مراسم بزرگ است؛ همه ی میدان می گریند شبیه خوان وفهرست گردان وزن و ومرد وخرد وبزرگ همه گریه می کنند وپس از آن لحظه شهادت امام می رسد.

لحظه پایانی مجلس همه بی تابند .مأموران انتظامات هر کار می کنند نمی توانند جلوی ورود مردم به میدان را بگیرند گاهی این مراسم ناتمام می ماند چون کفنی که بر تن امام است توسط بعضی از جوانها پاره می شود وهرتکه اش به تبرک به دست کسی می افتد ویا آنکه خیمه ها را آتش می زنند وپارچه نیم سوخته ی آن نیز به همان ترتیب به دست مردم می افتد.

تعزیه تمام شده وغنی آبادیها با بدرقه مردم مزینان وبا خواندن همان اشعار رفتید وخوش آمدید عزیزان.... راهی روستای خود می شوند.

هنوز خستگی یک روز عزاداری ازتن مردم بیرون نرفته شام غریبان برگزار می شود وتو گویی این مردم اصلا در عاشورا آرام وقرار ندارند وخستگی را شرمنده ی این همه احساس نموده اند.

پس از مراسم نوحه خوانی که درهیئات برگزار می شود مراسم شام غریبان از هیئت علی اکبری (ع) آغاز می شود و زن ومرد درحالی که شمعی دردست دارند درتاریکی بازار حرکت می کنندو 

                                                                وادامه دارد...

 

 

  • علی مزینانی
۲۲
آبان
۹۱

خدارا شکر وسپاس که با گذشت یک سال از فعالیت شاهدان کویرمزینان ،این پایگاه برای دوستان وشهروندان مزینانی مورد قبول واقع شده و با ارسال نظر وپیشنهاد ما را در بهتر شدن مطالب رهنمون می شوند .یکی از این همراهان صدیق ودلسوز دوست قدیمی آقای سیدرضا حسینی مزینانی است که دلش برای مزینان می تپد ومنشأ خیربرای شهروندان است .

وی بارها درجهت ارتقاء این وب از طریق ایمیل و گذاشتن نظر دروبلاگ نظرات ارزشمند خود را ارائه نموده که ضمن تشکر وتقدیر از این عزیزگرانمایه، از دیگر مزینانیان و همراهان غیر مزینانی که همیشه به ما سرمی زنند درخواست می شود که این پایگاه مزینان را به یارانشان معرفی نمایند.

مطلب زیر یکی از همان راهنمایی های بسیار ارزشمند جناب آقای حسینی است که با ارسال ایمیل ما را ازاین گزارش جالب آگاهی دادند و  با اندکی تغییر البته نه دراصل گزارش که باحذف قسمتی از آن تقدیم به تمامی دوستداران فرزند شایسته کویر دکتر علی شریعتی مزینانی می گردد.


چه کسی پیکر مطهر دکترعلی شریعتی را دفن کرد


«مراد نورعلی» پیر زینب‌دوست که نزدیک به 70 سال خادم حرم حضرت زینب(س) است، در گپ‌وگفتی دوستانه از خاطراتش، از دفن دکتر شریعتی، خانه‌دار شدن بعد از 40 سال و نجات یافتن از مرگ حتمی در انفجار قبلی زینبیه می‌گوید

 به گزارش فارس، نام این پیرمرد «مراد» و شهرتش «نور علی» است، در «همدان» متولد شده است و در جوانی بعد از اقامت در «کربلا» راهی دیار شام شده و از آن زمان تاکنون در حرم حضرت زینب (س) و در منطقه زینبیه دمشق زندگی کرده است.

افتخار دارد که 67 سال خادمی پیام‌آور سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین در دمشق را در کارنامه خود ثبت کرده و از روی علاقه و عشقی که به زینب کبری سلام الله علیها دارد، نام خود را به «مراد نورعلی زینب دوست» تغییر داده است.

به طور اتفاقی با وی آشنا شدیم و وقتی به دفتر کار مدیر حرم حضرت زینب(س) رفتیم، این پیرمرد را دیدیم که با زبان شیرین فارسی سلام کرد و یک بیت شعر خواند.

خوشحال شدیم و بعد از گپ و گفتی که با هم داشتیم، متوجه موضوعی بسیار جالب شدیم. پیرمرد زینب‌دوست در این فرصت کوتاه از علاقه‌ و خدمتش در طول نزدیک به 70 سال به حضرت زینب(س) گفت، از اوایل حضورش که جوانی 12 ساله بوده و صحبت‌ها تا جایی ادامه پیدا کرد که مراد نورعلی همدانی از تحویل گرفتن جسد شریعتی در فرودگاه دمشق از امام موسی صدر گفت. همین امر بهانه‌ای شد تا دقایقی با وی به گفت‌وگو بنشینیم.

  * چطور شد به سوریه آمدید و ایران را ترک کردید؟

ـ بچه کوچکی بودم که از کربلا به دمشق آمدم، آن زمان کلیددار حرم حضرت زینب (س) به من گفت که می‌توانی خادمی این حرم را بر عهده بگیری؟

* چه سالی بود، یادتان می‌آید؟

ـ دقیق نمی‌دانم ولی من 10 تا 12 سال بیشتر نداشتم که اینجا آمدم، این گنبد و بارگاه نبود، بیشترین تعداد زائری که اینجا می‌آمد 8 تا 9 نفر بود، اینجا چندان آباد نبود بیشتر خراب بود گنبد خیلی کوچکی نیز روی قبر و ضریح بود.

این پیرمرد جسد دکتر علی شریعتی را از امام موسی صدر تحویل می‌گیرد و در قبرستانی در زینبیه دفن می‌کند

 

*در صحبت‌ها به مرحوم شریعتی اشاره کردید، از شریعتی بگویید؟

ـ وقتی پیکر شریعتی را از لندن به دمشق آوردند امام موسی صدر همراه وی بود، یادم هست از فرودگاه دمشق پیکر وی را با تشریفات به حرم حضرت آوردند و تحویل من دادند و من هم در قبرستانی در کنار حرم حضرت زینب (س) وی را دفن کردم. امام موسی صدر مسئولیت این کار را به من سپرد.

* شما شخصاً او را دفن کردید؟

ـ بله، تمام مراحل کفن و دفن و تدفین را خودم انجام دادم. سال 1356 بود که وی را دفن کردم بعد از اینکه وی را دفن کردم خیلی‌ از افرادی که به اینجا می‌آمدند می‌پرسیدند که قبر شریعتی کجاست؟

*زواری هم بودند که سراغ شریعتی را از شما بگیرند؟

ـ قبلا خیلی مردم می‌آمدند و می‌رفتند تا قبر وی را ببینند اما بعد از اینکه اوضاع شلوغ و بحرانی شده، دیگر کسی سر قبر او نمی‌رود.

.

کد خبر:142533 -

  • علی مزینانی
۲۰
آبان
۹۱

   ازحدیره تا باغستان

ره آورد سفربه مزینان

بخش نهم

صبح زود قبل ازخروس خوان مردان کویری بیدار می شوند وقبل ازهرکاری به سراغ سماور که قبلا ذغالی ونفتی بود واکنون به برکت آمدن گاز آن هم به یمن نام شریعتی که دوستدارانش با سفر به زادگاه مرادشان چون رنج آنان را دیدند آستین همت بالا زده وبدون هیچ ادعایی این نعمت خدادادی را به مزینان آوردند وپس از آن دیگرروستاها وآبادیهای این دیار از آن متنعم شدند وپدران پیر و زنده دل با پیچاندن دکمه ای بساط چایی راعلم می کنند آن گاه وضو می سازند وقرآن به دست می گیرند وآیات نورانی کتاب خدا را می خوانند وبا شنیدن اذان به قدقامت می ایستند ودوگانه ای بهر یگانه معبودشان به جا می آورند وپس از آن اهل وعیال را بیدارمی کنند که نمازشان را بخوانند وخود به سراغ مال وحالشان*می روند و پس ازدوشیدن شیر واز سرواکردن* آنها عیال را بیدار می کنند و سپس درآن تاریکی که بعضی ازجوانان ازشهربرگشته ناراحتند که چرا پدر ومادر پیرشان دراین نصفه شب!برخاسته اند وبا ولع خاصی درحالی که بافوت کردن به نعلبکی چای داغ وکروچ کروچ*کردن قند آهنگ خاصی را درفضا ایجادنمود ه اند ،آسایش آنان را برهم می زنند ونمی گذارند بخوابند. آفتاب نزده آماده می شوند تا به زیارت عاشورا بروند مراسمی که چند سالی بیش نیست که درهیئت علی اکبری شروع شده وحسابی دربین مزینانیها جا افتاده وبرخود لازم می دانند که هرصبح شرکت نمایند حتی بعضی از راه رسیده ها که از پایتخت آمده اند وهنوز کوله بار سفر رازمین نگذاشته اند راهی هیئت می شوند.

شبهای محرم مزینان شبهای به یادماندنی است ،مزینانی که تاقبل از محرم درسکوت قرارگرفته وبعدازنمازمغرب وعشا توگویی دراین ولایت کسی زندگی نمی کند وهمه به آشیانه خویش فروخزیده اند و اگر به کاشانه پیران سری بزنی  می بینی که آسوده بی هیچ دغدغه ای سربر بالین گذاشته و به خواب رفته اند واگردرهمان سرشبی  برای حاجتی به درمنزلشان بروی غرولند کنان می گویند :مگه روز رو ازتون گرفتن که نصفه شبی بلند شدین اومدین اینجا می گذاشتی صبح می آمدی واین وقت شب مارا بیدار نمی کردی!

می گویی : بابا هنوز سرشبه

می شنوی :اووه ما دوساعت ازخووما* گذشته!

محرم که می رسد عزای فرزند زهرای بتول (س) تمامی دلهای شیدایی مزینانیان  به هجرت رفته را به زادگاه خویش می کشاند وحتی اگر نتوانند ازروز اول به خاطرمشغله اداری وکاری به مزینان سفر کنند شب عاشورا به هر وسیله ای که شده خودرا به عاشورا می رسانند .

روزتاسوعا تا دودهه پیش خادمان نخل به همراه دسته ای از عزاداران با علمی به دست  با عنوان علم گردش به درخانه ی مزینانیان می رفتند و دعا گویا ن نذورات مردم را جمع آوری می کردند . سردسته که اغلب پدر بزرگوار شهیدرضا تاج مرحوم حاج محمدعلی بود با صدای بلند می گفت: اولیاء وانبیاء

همراهان جواب می داند :الهی آمین

سردسته: شهدای دشت کربلا

همراهان: آمین

سردسته : خدایا این خانه را از بلاها محافظت بفرما

همراهان:  آمین

سردسته : نخل جوانیش را برزمین مینداز

همراهان : آمین

سردسته : فرزندانش را به علی اکبرحسین (ع)ببخش

همراهان: آمین

سردسته : امیدش را نا امید مگردان

همراهان : آمین

واگر آن خانه مسافری ویا مریضی دربیمارستان داشت برایشان دعا می کردند و بعد از آن ، اهل منزل پارچه ،قند، چای و... را تحویل آنان می دادند.

متأسفانه بنا به هردلیلی شاید با رفتن قدیمی ها این سنت حسنه به فراموشی سپرده شد وفقط متولیان نخل که سردسته آنان مرحوم حاج حسین حسن عباس بود وبعدازاوبرادران وبرادرزادگان  وتنها فرزندش به همراه جمعی ازخانواده غلام مرادها ویوسفی هاکیسه ای بردوش به در منازل مراجعه می کنند و پارچه های نذری تزئین نخل را تحویل می گیرند وبعد از برگزاری عاشورا دوباره به صاحبانش برمی گردانند.

درآن سوی میدان عاشورا ودرجنوب شرقی مزینان از میان تمامی آبادی ها ی؛ امین آباد واسماعیل آباد وجنت آباد وهمت آباد وفضل آباد که روزگاری عده ای ازمزینانیها در آنجا می زیسته اند وبعضی همچون خانواده همت آبادیها وامین آبادیها هنوز فامیلیشان به نام این آبادیهاست تنها غنی آبادوکلاته مزینان است که پا برجا مانده ومردمان سخت کوش ومقاوم ، روستاهایشان را آبادنگه داشته انددراین میان غنی آبادیها پیوند بهتری با مزینانیان دارند وروز عاشورا به عزاداران مزینان می پیوندند وبه پاس این همدلی روزتاسوعا جماعتی از اعضاء هیئت ابوالفضلی(ع) مزینان به غنی آبادمی روند وضمن عزاداری مفصل درهیئت این روستا از آنان دعوت می کنند تا درعاشورا حضور داشته باشند.

به هرسوی میدان قتلگاه که نگاهی می اندازم خاطره ای از عزاداری این دیار کهن در ذهنم متبادر می شود لحظه ای روی سکوهای تماشاگران که ازصبح زود به نظاره ی تعزیه خوانان می نشینند آرام می گیرم می خواهم محرم را تمام کنم اما حیفم می آید وناخود آگاه از روزتاسوعا به شب عاشورا کشانده می شوم.   

در شب عاشورا اشعار هیئات مزینان هم تغییر می یابد پس از نوحه خوانی در جایگاه که از شب هفتم تمامی هیئات درآنجا اجتماع می کنند زنجیرزنان هیئت علی اکبری که اغلب جوانان هستند طبل وسنج زنان دودسته می شوند و دسته ی اول با شور می خوانند :

امشبی را شه دین درحرمش مهمان است          صبح فردا تن اوزیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع

دسته ی دوم پاسخ می دهند:

زینب از داغ برادر به سرو سینه زنان        چون بود بی کس وبی یار شه تشنه لبان

مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع

ودرآخر هردم یک نفر فریاد می زند : مظلوم یا حسین(ع)

همراهان نیز جواب می دهند: حسین(ع)

آخر شب خادمان نخل خیل جمعیتی را پذیرا هستند که به زیارت نخل می آیند .مدتی است  جوانان مزینانی دسته های سینه زنی به راه می اندازند و به مکان تزئین نخل می آیند وپس از نوحه خوانی وذکر مصیبت ،خداقوتی به خادمان می گویند وبعضی به نیتی نخ وسوزن را از آنان می گیرند وکوکی برای ادای حاجتشان می زنند.

گروه های تعزیه خوان اعم از مخالف خوان وموافق خوان هریک درتدارک برنامه مراسم فردا هستند  بعضی به همراه معین البکاء در هیئتی جمع می شوند تا نقشهایشان را تمرین کنند حتی ممکن است آن شب نسخه یک نقش به دیگری برسد اما محال است که نقشهای اصلی از خانواده ای که آن را به ارث برده است بیرون شود.

آن شب بازار مزینان تا صبح آرام وقرار ندارد زنها به خانه  حیدری می روند وگهواره علی اصغر(ع) را با سوز وصلوات  آماده می کنند. گاهی یکی ازمداحان شبیه علی اصغر(ع) را که عروسکی سبزپوش است برمی دارد و وبه ذکر مصیبت می پردازد که در پی آن بانوانی که خود اغلب مادر هستند های های گریه می کنند .

درتکیه ی بالا پیر و جوان ، زن ومرد دوباره اجتماع می کنند وحاج شیخ حبیب الله عسکری به نوحه خوانی وپس از آن شبیه علی اصغر (ع) را از زیرعبایش بیرون می آورد ومصیبت دردانه ی امام حسین(ع) را می خواندو حسابی از مردم گریه می گیرد پیش ازاو ، این نقش را مرحوم شیخ محمود شریعتی و پدربزرگوارش ملا قربانعلی شریعتی که از بزرگان روحانیت مزینان بوده و درمدرسه علمیه مزینان شاگردان فراوانی را تربیت نموده است برعهده داشتند . پس از این ذکر مصیبت ، جوانان سینه دوره می گیرند و دقایقی حسن، حسین می گویند.

صبح روز عاشورا دیگر به هیچ قلمی وزبانی توصیف نمی شود نمی توان خلوص وعزاداری این خیل عظیم روستایی وسوختگان کویری را با هیچ دوربینی به تصویر کشید وبی شک از هرتصوری خارج است چرا که درهر روز از سال  اگر با یک مزینانی برخورد کنی او از عید وعروسی ودیگر سنتها ی این دیار سخن نمی گوید وتا بگویی مزینان، می گوید عاشورایش دیدنی است .واگر غریبه ای تنها یک بار به این مراسم آمده باشد هر سال خود را به عاشورا می رساند و افسوس می خورد که چرا دیگر بستگانش را به همراه  نیاورده است

قبل از آنی که خورشید درآسمان نمایان شود در هر منزلی ولوله ای به پاست اهل هر خانه در جنب وجوشند که مبادا به مراسم نرسند .پدرومادرها یی که خانه هایشان درمسیر نخل است را ه را آب وجارومی کنند تا مشکلی برای عزاداران وحمل کنندگان نخل پیش نیاید .

وارد بازار مزینان که می شوی صدای هماهنگی را می شنوی که فریاد می زنند: حسین. وچون نزدیکتر می شوی جماعتی را می بینی که درابتدا ده بیست نفر بیشتر نیستند ولی کم کم جمعیت آنها از هزار نفرمی گذرد وهمه منظم ودر چند دایره حسا حسین می گویند وسپس با همان نظم وتیب به سمت تکیه بالا می روند و سینه ی دوره را تا آمدن دسته ی زنجیر زنان علی اکبری که با علم وکتل از تکیه سادات حرکت می کنند وفریادمی زنند :روز عاشوراست امروز             کربلا غوغاست امروز .وبا طبل وسنج وشوروحالی خاص وارد جمع سینه زنان می شوندادامه می دهند وسعی می کنند اتصال گروهی آنها حفظ شود  وپس از آن شبیه خوان نقش ابوالفضل (ع) با اسب به وسط این جمعیت می آید وفرمان حرکت را صادر می نماید.جمعیت حسین حسین گویان پشت سر شبیه خوانان راه می افتند وهردسته ای برای خود ذکری دارد زنجیر زنان علی اکبری با همان ذکر روز عاشوراست امروز وهمچنین میانداری چند نفرازمداحان که یکی ازآنها مرحوم علی کربلایی اصغر عباس  بود که می خواند :

زینب ای خواهرم الوداع الوداع      خواهر مضطرم الوداع الوداع

امروز وعاشوراست یاعید قربان است    کرببلا امروز از خون گلستان است

به سمت بازار حرکت می کنند ، سینه زنان هیئت حسینی هم با میانداری مداحانشان ویا پیرانی که سالهاست دراین هیئت خدمت می کنند فریادمی زنند:

حسین حسین یا حسین    شهید کربلا حسین  سرازبدن جدا حسین   امشب جناب فاطمه  با اضطراب وواهمه   آید به دشت کربلا   گوید حسین من چه شد   نوردوعین من چه شد

جمعیت همراه هم پاسخ می دهند حسین حسین یا حسین وناگهان چند نفرفریاد می زنند آقا یاحسین وجمعیت پاسخ می دهند حسین و به سرعت حرکت می کنند این شور وحال با همراهی عده ای که توبره هایی بردوش وچوبی دردست دارند وشبیه به چوپانان هستند وخود را زائر می دانند ادامه می یابد تا به انتهای بازار می رسند وعزاداران هیئت ابوالفضلی(ع) به همراه شهروندان غنی آبادی به این جمع  می پیوندند ودرمیدان امام حسین(ع) که صبح زود نخل به آنجا انتقال یافته است شکوه خاصی از عزاداران به چشم می خورد تعزیه خوانان با اسب وعلمداران وکتل داران که هرکدام نمادی از عزا را دردست و برسر دارند که بعضی از این کتل ها هرمی ومخروطی وبه شکل خیمه ای کوچک است که با پارچه های نذری وآینه تزئین شده است به همراه دسته ِ علی اکبری وطبل وسنج هیئات مزینان وغنی آباد چندین بار برگرد نخل می چرخند وآنگاه با ذکر مظلوم یا حسین ، حمل کنندگان نخل که هریک چادر شبی برشانه هایشان بسته اند تا سنگینی نخل شانه هایشان را مجروح نسازد آن را ازجا بلند می کنند وبه سمت مزار امام زادگان بهمن آباد که فرزندان امام موسی کاظم(ع) در آنجا مدفون هستند حرکت می کنند در این میان ذکر حسین حسین بانوان که با هر ذکر جانسوزشان نیروی خاصی به این خادمان می بخشند دیدنی است آنها همپای مردان درعقبه نخل می دوند وحسین حسین می گویند هر موقع که نخل کج شود وتصوراین است که ممکن است سقوط کند فریاد حسین حسین آنها بیشتر می شود وبا همین ذکر خطر برطرف می شود فرقی نمی کند که دراین روز برف وباران ببارد وتا زانودرگل فروروند ویا درگرمای سوزان کویر باشدو از تشنگی له له بزنند آنها در این روز زینب وار به مدد برادران وهمسران وفرزندان خویش می آیند .

نخل در مسیر پل چپرخنه به سمت مزار شهدا حرکت می کند. همه دراین مراسم شریکند خوب که دقت می کنی می بینی تمامی شرکت کنندگان در تلاشند تا مراسم با شکوه برگزار شود .یک سری از جوانان شیرغران را که جد اندر جد درخانواده ی حجی ها بوده بردوش می گیرند عده ای ساربان را که مرحوم قربان حجت الله آن را اجرا می کرد واکنون پسرانش این نقش را برعهده دارند حمل می نمایند در مسیر راه ساربان وشیر با هم درجدال هستند وشیر می خواهد ازدست بریده ی ابوالفضل (ع) دفاع کند وساربان آن را به میانه ی جمعیت پرتاب می کند هرکس آن را بگیرد سریع به شیر می رساند.

                                                               ادامه دارد...

* مال وحال : گاو وگوسفندان ، احشام

*ازسرواکردن: آب وعلف دادن به حیوانات ، رسیدگی

کروچ کروچ: کرچ کرچ هم می گویند. قند را جویدن

خو: خواب

  • علی مزینانی
۱۷
آبان
۹۱

مزیناتی استاد حوزه و دانشگاه در گفتمان کسب مهارتهای ارتباطی، هدف از زندگی و زنده بودن را لذت بردن از زندگی دانست و گفت: خداوند تبارک و تعالی ما را خلق کرده تا از زندگی بهره و لذت ببریم و رسیدن به حقیقت خداوند لذت بخش است.

به گزارش شاهدان کویرمزینان به نقل ازروابط عمومی اداره کل تبلیغات اسلامی هرمزگان، جلسه گفتمان دینی کسب مهارتهای ارتباطی در جمع دانش آموزان دخترانه متوسطه کوشا و راهنمایی رسالت روستای دمشهر وابسته به شهرستان میناب برگزار شد.

حجت الاسلام محمد مزینانی با بیان اینکه بشر موجودی اجتماعی است گفت: انسانها نیازمند ارتباطات صحیح با دیگران برای رسیدن به آرامش و لذت مدیریت هستند.

مزینانی افزود: ارتباطات سه نوع هستند که انسان با خودش، دنیای پیرامون و با خالق خود می تواند برقرار کند و برخی انسانها چون قدرت ارتباط گیری ندارند به خود ظلم می کنند.

وی افزود: انسان دو بعد جسمی و روحی دارد که مهمترین آن بعد روحانی برای رسیدن به نیازهاست.

استاد حوزه و دانشگاه در کلامی از امیرالمومنین(ع) که قلب انسان مانند زمین مستعدی است گفت: در این زمین مستعد هر محصولی کاشت شود درو می شود مواظب باشید در زمین دلتان جز خوبی و عرفان و معرفت به اهل بیت(ع) و خداوند تبارک تعالی محصول دیگری درو نکنید.

حجت الاسلام مزینانی بیان داشت: ارتباط با خالق آرامش بخش است که والاترین آنها نماز و عبادت است و همیشه در زندگی مواظب باشیم با کسی ارتباط برقرار کنیم که آرامش مطلق داشته باشد.

منبع :سایت سازمان تبلیغات اسلامیhttp://www.ido.ir/n.aspx?n=13910816213

  • علی مزینانی
۰۷
آبان
۹۱

در ادامه معرفی نویسندگان وادبای مزینانی پس از یک وبگردی مجدد و با تورق وب یکی از فرزندان کویر با اثرهنرمند گرانمایه علی صادقی منش مزینانی آشنا شدم که معرفی اثرش را با دلنوشته ای ازخود اوتقدیم تمامی شهروندان ویاران مزینانی می نمایم .

هرچند مدت حدودی سه سال از انتشار کتاب درد بی رنگ می گذرد اما شاهدان کویرمزینان افتخاردارد تا فرزندان نخبه وفرهیخته اش را به هر بهانه ای به جهانیان معرفی نماید چون این وبلاگ هرروز مورد بازدید دوستانی از کشورهای مختلف است.

 

پس از مدت ها انتظار، بالاخره نخستین کتاب ادبی ام

با عنوان «درد بی رنگ» به چاپ رسید.

 

«این نوشته ها نه شعرند و نه نثر؛ فقط نوشته اند، نوشته!

اگر به آن ها دل دهی، برایت می تپند، وگر نه هیچ نخواهی فهمید...»

  (بخشی از دیباچه ی کتاب)

ممیزان وزارت ارشاد، پس از دو سال و نیم انتظار

ـ مشروط به حذف کامل یکی از فصول پنج گانه !!!ـ

مجوز نشر این کتاب را صادر کردند.

«درد بی رنگ» در پنج فصلِ

«هنرـ از بودن ـ از عشق ـ از زیستن ـ از کلمه»

مجموعه ای است از قطعات ادبی با سیری خاص،

که توسط نشر قو به چاپ رسیده است.

 

منبع:وبلاگ بی مرگی

  • علی مزینانی
۰۳
آبان
۹۱

ازحدیره تا باغستان

ره آورد سفربه مزینان



بخش هشتم

ازسمت شرقی و درامتداد دیوارهای شرکت ، جایی که زمانی تک درختی برکنار جوی آب ین قلعه * که سایه سار ته قلعه ای ها بود وآب سرد وزلال پس ازطی مسافتی طولانی از آنجا سربر می آورد وباز دوباره در زیر زمین مخفی می شد وسراز صحرا  درمی آورد  و مزارع کشاورزان را آبیاری می نمود ؛ به راهم که منتهی به جاده غنی آباد وکلاته می شود ودر ایام عاشورای حسینی محل تردد خیل عظیمی است که درتعزیه شرکت می کنند ادامه می دهم. خانه های گنبدی شکل که خاص مناطق کویری است و کم کم با بالا آمدن سطح زمین که هر سال به همت شورا ودهیاری خرواری از شن وماسه دراین مسیر می ریختند و درنهایت با آسفالتی که به همه چیز شباهت دارد جز نام آسفالت ؛ به راحتی قابل دید است واگر نبود امنیت حاکم بر فضای مزینان به راحتی راهزنان وسارقان می توانستند از دیوارهای کوتاه این خانه ها بالا بروند و اموالشان را غارت نمایند .

درانتهای دیوار شرکت دو راه وجود دارد یکی به بلوار که مزینان را به جاده غنی آباد ومیدان عاشورا  پیوند می زند ودیگری همان راه یا کمربند امنیتی شرحاش یا شرحاژ ویا شرحاج است ومن در مسیر عاشورا می روم . پیش از این نخل را در ایوانی که در ضلع جنوبی شرکت وجود داشت قرار می دادند اما در دودهه اخیر به یخدان منتقل شد که هم مأمن خوبی برای دو نخل عاشورای اول وعاشورای بچه هاست وهم خادمان آن در سرما وگرما به راحتی می توانند آن را تزئین نمایند  وبه مرور زمان آن ایوان نیز تخریب شد تا راه وسعت بیشتری پیدا کند

محرم که فرا می رسد کمتر مزینانیی است که بر روی این کره ی خاکی زندگی کند وبرای عزاداری سالار شهیدان به خصوص در روز عاشورا به زادگاه خویش بازنگردد! چه بسا مزینان زاده ای که درکشورهای دیگر مانند آمریکا وانگلیس وآلمان وکانادا زندگی می کنند اما چون محرم می رسد آنها نیز دلشان پرمی کشد وبرای برپایی عزای امام حسین (ع) به مزینان سفر می نمایند تا پس از روزها درغربت زیستن غم فراق را دروطن خویش نجوا نمایند. یکی از این مهاجرین عاشق که در کانادا زندگی می کرد مرحوم خواجوی بود که هر سال به مزینان می آمد ویک دهه ی کامل در تکیه ای *که با وقف منزل پدری خویش ساخته بود عزاداران را اطعام می داد . ولی افسوس که یک ماه پیش دار فانی را وداع گفت وبنا بروصیتش فرزندانش او را در مزینان به خاک سپردند و امیدوارم  آنها نیز را ه پدر را به نیکی ادامه دهند که درحقیقت چنین خواهد بود.

محرم درمزینان از ویژگی منحصر به فردی برخوردار است وشاید دربین تمامی روستاهای ایران چنین مراسمی  کم نظیرباشد دلیل آن استقبال بیشمار هموطنانی است که دراطراف مزینان زندگی می کنند وتنها وصف تعزیه خوانی  آن را شنیده اند وهرسال در صبح روز عاشورا خودرا به مراسم می رسانند والبته مزینانیها هم درمهمانداری زبانزد هستند وبرای عزاداران فرزندفاطمه (س) درهیئت حسینی وابوالفضلی وتکیه بالا وبعضی درخانه های خود غذا تدارک می بینند  .حضور مزینانی های مقیم درشهرها ویا کشورهای دیگر از جمله ی این کم نظیری مراسم عزاداری محرم مزینان است که درچنین موسمی چه در گرمای سوزان ویا سرمای شدید کویر رنج سفر را به جان می خرند وبه زادگاهشان می آیند تا محرم را درک نمایند وحقیقت نیز همین است ما که سالهاست به اقتضای شغلی درتهران زندگی می کنیم امکان ندارد که عاشورا را دراین شهر بمانیم و اگر خدای نکرده به هردلیل چنین اتفاقی بیفتد مانند مأموریت خاصی که در سال  هفتاد ودو برایم رخ داد  ونتوانستم عاشورای آن سال را درمزینان باشم وهنوز پس ازگذشت دودهه حسرتش بردلم مانده ، از آن پس همیشه درعاشورا هر چند مراسمی است تکراری ولی برایم تازگی خاصی دارد شرکت می کنم. و معترفم که تا وقتی به مزینان نیایم محرم را حس نمی کنم.

همراه با نخل چوبی آن سالها وآهنین کنونی به میدان قتلگاه می رسم  میدان قتلگاه  از مزینان جدا نیست  و در حقیقت  مکانی برای یک رویداد بزرگ در هر سال است جایی که برای پیر وجوان ، زن ومرد مزینانی وروستاهای همجوار از تقدسی خاص برخوردار است سرزمینی که در عاشورای حسینی (ع) جمعیتی هزاران نفری را شاهد است .

میدانی که تا هفت هشت سال پیش  مدور و خاکی بود و مردم بر روی خاکها می نشستند وهنر تعزیه خوانی مرحوم محمد شمشیری درنقش شمر را تماشا می کردند دربیرون از لباس مخالف خوان مهربان وخندان ودر زمین عاشورا به راستی شمر بود وبا آمدن او به میدان، ما که نوجوانان فهمیده ای بودیم ومی دانستیم ؛ این یک مراسم آئینی ویک نمایش است  ازترس پشت سرپدرانمان مخفی می شدیم وبزرگترانمان اورا نفرین می کردند وپس ازاو عبدالله ، پسرش این نقش را برعهده گرفت و به راستی جانشینی خلف برای پدر بود وهمان شمری بود که ما  ازاودرخردسالی ونوجوانی  می ترسیدیم  ودرکنار حبیب حسینعلی که نقش عمرابن سعد را از مندلی خان به ارث برده بود وعاشق تعزیه خوانی واجرای این نقشها بود وهمین امسال در کنار تربت اربابش حسین ابن علی (ع) به دیار باقی شتافت  وبه رفیق قدیمیش عبدالله که دوسه سال پیش اونیز نقش شمر را به پسرش سپرد ه بود پیوست .واکنون این میدان به همت فرزند حاج حسن ناطقی که حربن یزید ریاحی را درمیدان به حضارمعرفی می کرد وبه راستی تعزیه خوانی با سوادبود که یکی از دوستان هنرمند سبزواری اعتراف می کرد :"پس از سالها حضور بر روی سن تاتر آرزودارم که مثل حاج حسن نسخه  حر را بخوانم." وچون حاج حسن نیز میدان را به فرزندانش سپرد و به میهمانی سالار شهیدان رفت آنها نیز اهتمام والایی دربرپایی عزای امام حسین (ع) دارند واین میدان را به شکل استادیومی چند طبقه ساخته اند تا مراسم روز عاشورا هرچه با شکوهتر برگزار شود.


درسوی موافق خوانان؛ دیگر نه از عباسعلی صدیقی امام حسین خوان خبری است ونه کربلایی عبدالله محمدی که ریشه اش کربلایی است واجداش در عراق می زیسته اند ، * تا آخرین لحظات زندگی اش از اجرای نقش ابوالفضل(ع) ثواب  می برد و به راستی تعزیه خوان شایسته ای همانند حسین ملاحسنی بود که قامتش به نقش عابس نشان سرداری می داد و رجز خوانیش شهره تعزیه خوانان بود وهمچون محمد صدیقی که با صدای رسا ودلنشین نقش وهب  را با برادرش ضیاء به اجرا می گذاشتند و چهچه وقلقله ی  او درنقش حضرت علی اکبر (ع) نیز هر گز از خاطر ما پا به سن گذشته ها فراموش نمی شود ولی خاندان صدیقی همیشه وبرای تمامی سالها اعجوبه ای تعزیه خوان دارند که این نیز از برکات والطاف بی شائبه خداوندگار است که به این خانواده ارزانی شده است. اکنون پسران آنها به شایستگی یاد وخاطره ی پدرانشان را درصحنه عاشورا زنده نگه می دارند و هرگاه صدایشان درفضا می پیچد خدا بیامرزی برای پدرانشان می خرند وقدیمی ها حتما صلواتی برای شادی روح گذشتگانشان می فرستند همچنان که پس  از مرحوم جعفری که مدتهاست نقش  زینب(س) را به حسین مراد سپرده است و پسرانش و نوه هایش راه او را با اجرای نقش علی اکبر(ع) وفهرست گردانی ادامه می دهند .

 درسویی دیگر درجایگاه مخالف خوانان نشانی ازحاج  اصغر مرادعلی که چون نقش خولی را به خوبی اجرا می نمود مزینانیها اورا به همین نام می شناسند نیست واکنون فرزندش دست به کمان می برد . وافسوس که سردمدار لشکریان ودر حقیقت خادم لشکریان شاه رضا نیکدل نیز امسال دیگر در عاشورا نیست همچنان که خادمینی مانند محمد یوسفی ،قربانعلی زارعی سقایانی که درمیدان کوزه ای را با چادرشبی برکمرحمایل می کردند وبه لشکریان تشنه ای  همانندعلی رضا اکبری وفرج الله اندیک آب می رساندند، ونه از کربلایی محمدسلمانی که صدای طبلش هنوز برایم خاطره ای فراموش ناشدنی است چون او ونیکوفر با شیپوری  وطبلی ساده نوای جنگ می نواختند خبری است ونه در غروب عاشورا از ساربان پیر ومهربان وخادم نخل  مرحوم  عموحسین،والبته پسر بزرگش سعی می کند راه برادر کوچک وپدر پیرش را که مدتها شتربانی می کردند ویا از روستاهای مجاور چند نفر شتر می آوردند تا تعزیه با شکوه برگزار شود ادامه داشته باشد .

سالهاست محمد روس را که  در عاشورا ی اول گاه غلام عابس بود وگاه قاسم ودر عاشورای بچه ها نقش امام را به زیبایی می خواند نمی بینم .به راستی نمی دانم چه چیز در اوبود  که مرحوم صدیقی با رها گفته بود که دوست دارد پس از او نقش امام را محمد روس  بخواند ولی تقدیر برآن قرار گرفت که پس از رفتن استاد، شاگرد نیز در جبهه عاشورایی شهید بشود تا پس از او فرزند صدیقی همانند پدر این نقش را استادانه اجرا نماید تا یادگاری باشد در خانواده هنرمند صدیقی ها. و درتعزیه خوانی مزینان این گونه است که نقش ها از پدر به پسر برسد و این افتخار درآن خانواده حفظ شود.

میدان قتلگاه که قدمتی ده ها ساله را به یادگار دارد وچهاردهه اش را من شاهد بوده ام نشان تعصب  واعتقاد اسلاف من ومردمان عصرحاضر دیار من است که  با هر شرایطی حتی اگر سنگ از آسمان ببارد باید تعزیه حسین (ع) را دراین میدان برپا دارندوبارها شاهد چنین اتفاقی بوده ام چه در سی سال پیش که برف سنگینی باریده بود ومردم نخل را برداشتند وچه در چند سال پیش که بسیاری از زنان ومردان کفشهای خود را در میان گل ولای رها کردند و به دنبال نخل دویدند تا تعزیه با شکوهتر از سالهای قبل وماندنی تر برگزار شود.

 واما محرم وتعزیه خوانی  تنها در این میدان خلاصه نمی شود واینجا گوشه ای از باور عاشورایی ماست .چرا که دراولین روز از ماه محرم هیئات حسینی ، علی اکبری ، ابوالفضلی واکنون علی اصغری وتکایای میون* وبالا (حاجی خانی) پذیرای عزادارانی است که خودشان را از روزهای قبل وشاید ازماهها پیشتر آماده کرده بودند تا در سوگ اربابشان اشک بریزند وبرسرو سینه بکوبند. از روز دوم در بعداز ظهر آن، تعزیه خوانان درتکیه ی بالا ویا هیئت علی اکبری و در بعضی از روزها در هیئت ابوالفضلی به شبیه خوانی می پردازند وهروز یک تعزیه را می خوانند یک روز از عباس می گویند وروز دیگر از طفلان مسلم ، وروزهای دیگر قانی ، علی اکبر ، و... پس از این شبیه خوانی در بازار مزینان سینه ی دوره* با شکوه خاصی برگزار می شود گاه جمعیتی از جوانان وپیران همانند اعراب خوزستانی حلقه هایی را تشکیل می دهند که درحالی که کمر همدیگر گر فته اند وبا دست دیگر بر سینه می کوبند ومتحد جواب گروهی را که می گویند حسن وچون سنگین اجرا می شود توگویی که آنها می گویند حساو* پاسخ می دهند حسین وباز گروه می گوید: شهید وهمگی فریاد می زنند حسین واین نقشها ادامه دارد وگروهی دیگر دم را می گیرند و می گویند: حیدر .

 جمعیت: علی .

گروه: سقای تشنه کامان.

 جمعیت: ابوالفضل ابوالفضل .

گروه: آب آور یتیمان.

جمعیت : ابوالفضل ابوالفضل.

 واین شور  در شب عاشورا تکرار وکمی تغییر می یابد  .گروه دراین شب می گویند:چه شوروشین است امشب .

سینه زنان پاسخ می دهند :قتل حسین است امشب


lcdkhk

پس از سینه ی دوره ، شبها در هیئات مزینان مراسم نوحه خوانی و روضه خوانی دایر می شود و شرکت کنندگان در مراسم که همگی به جز میهمانان عضو رسمی هیئت هستند  اطعام می شوند .از شب هفتم ماه محرم هیئت جوانان زنجیرزن علی اکبری (ع) وهیئات سینه زن حسینی(ع) و ابوالفضلی (ع) با نظم خاصی قبل از اذان به بازار مزینان می آیند و پس از نوحه خوانی ، در جایگاه ویژه ای که در وسط بازار ودر مقابل مسجد کوچکی قرارگرفته اجتماع می کنند وهر شب نوحه خوانان منتخب سه هیئت به نوحه خوانی ومصیبت خوانی می پردازند وپس از آن مردم به خانه های خویش باز می گردند وپس از استراحتی کوتاه مردان برای صرف شام وشرکت درمراسم نوحه خوانی وروضه به هیئات خود می روند زنها نیز پس از صرف شام درخانه برای ادامه عزاداری به هیئت برمی گردند.

                                                                                وادامه دارد...

·       ین قلعه : به کسر یاء ینگی قلعه هم گفته می شود ،قلعه نو، جدید

·       تکیه : هیئت کوچک

·       محمدی : درمزینان چند طایفه زندگی می کنند که ریشه درشهرها وکشورهای دیگردارند همانند محمدی ها که از عراق آمده اند واسلامی ها که ملایری وسوخته دری ها که بلوچ هستندو...

·       تکیه ی میون : تکیه وسط ، میان ده، تکیه ی سادات هم گفته می شود

·       سینه ی دوره : سینه زنی گروهی ودایره ای

·       حساو : حسن

عععکس:علی عبدالهی

 

 

  • علی مزینانی
۲۲
مهر
۹۱

ازحدیره تا باغستان

ره آورد سفربه مزینان


بخش هفتم

پس ازنوشیدن چندجرعه ازآب مزینان به سوی پل چپرخنه حرکت می کنم هنوزچندقدمی طی مسیر نکرده ام که صدایی مرا به ایستادن وا می دارد پیرمردی روشن ضمیر که ازکارطاقت فرسای صحرا بازمی گردد ودرحالی که چرشوی* پراز علف برای مال وحالش، بار الاغ پیروفرتوتی  کرده وخود گویی سواره ای است برروی اسب که پیروزمندانه  ازمیدان جنگ برمی گردد بی هیچ دغدغه ای ، نه ناراحت گرانی ونه به فکر به دست آوردن مال بیشتر که سرهربنی بشری را کلاه بگذارد غلغله * می دهد و آواز سرکوههای بلند را می خواند:

                             سرکوههای بلند دودو کنم مو             تفنگ نیمچه ر پرتو کنم مو

                                تفنگه  نیمچه که پرتو نمیشه          آی دلم از عاشقی خالی نمیشه

خداقوتی می گویم واو با صدای بلند وشاداب جوابم می دهد : عمر زیاد عموجان .وباز هینی می گوید ومرکبش را به تندتر رفتن فرامی خواند وحیوان به خوبی فرمان را اطاعت می کندچون می داند که اگر فرمان نبرد نوک تیز بشله * یا دستره * ویا زنجیر افساربه پشتش فروخواهدرفت ! درحالی که صدای پیرمرد کشاورز که دراین سن وسال ازعاشقی می خواند درگوشم می پیچد به یخدان بزرگی می رسم که سالهاست نخل عاشورا را به امانت محافظت می کند وهر سال در روزتاسوعا و صبح عاشورا جمعیت فراوانی را می بیند که برای تزئین نخل  وبعضی نیز برای تماشا ودیگری برای یافتن شفا ویا درخواست سلامتی عزیزانشان، به داخل یخدان می آیند وبه تبرک هرکدام نخی وسوزنی برمی دارند وبا زدن یک کوک به پارچه های نذری اهالی که سالهاست آن پارچه را در صندوقچه ای نگهداری می کنند تا عاشورا برسد وآن را به دست اندرکاران آماده کردن نخل  بسپارند تا برای تعزیه ی حسینی براندامش بپوشانند .

درسه جهت شرق وغرب وشمال صحرای مزینان این یخدانها که درقدیم یخچالهای کویریان بوده است  به چشم می خورند که هریک به شکل هرمی ومخروطی ساخته شده اند و از بیرون  پله هایی باریک وبه صورت مارپیچ در دورتادور بنا قرار دارد که متولیان  وآبگیرها به آسانی  می توانسته اند تا نوک آن بالا بروند. تماشایی ترین هنر مردمان کویر شاید همین یخدانهایی باشد که به مدد خاک وآب هنرمندانه چنین بنایی عظیم  ساخته اند آن هم در زمانه ای  که نه ازبرق وکولر خبری  بود ونه ازفریزر ویخچال،  توده های یخی را که در باغچه های بیرونی آن تولید می شده به داخل یخدان می فرستادند وبا افزودن کاه برای بهار و تابستان ذخیره می کرده اند  .قدمتش را نمی دانم اما شاید بیش ازده قرن باشد هرچه هست نه زلزله ، نه توفان ونه باران وسیل نتوانسته اند ذره ای ازاستواری آن بکاهند فقط دست توانا ومخرب همسایگانی که به هرطریق ودر ناآگاهی از  ارزش آثار وابنیه تاریخی وباز دراثرغفلت متولیان فرهنگ وهنر، سازه ها ودیوارهایی که دردوطرف آن قرارداشته  تا آب قنات را به پناه خویش بگیرند وچتری باشند تا نور خورشید برآب نتابد! به آسانی خراب کرده اند ودراطرافش خانه هایی برای زیستن خویش ساخته اند  به گونه ای که نسل حاضر اصلا درمخیله اش نمی آید که روزی روزگاری اینجا دیواری ، حوضچه ای و باغچه ای وجود داشته است .


                                                                                              

داخل یخدان آنقدر بزرگ است که دونخل عاشورای اول وعاشورای بچه ها را درخود نگه می دارد. معماری داخلی آن نیز هنرمندانه است رگه های خشتی که این مخروط را به زیبایی بالا برده وتا سقفی که روزنه ای درنوک بنا تعبیه شده تا نورخورشید را به داخل بفرستد وبا تابش این نور که چون دستاری دیده می شود که از بالا به زمین بسته اند حفریک یا دومتری زمین  که همانند زورخانه ای بود برای عرض اندامی پهلوانان ولی  درحقیقت محل نگهداری یخها همه وهمه آدمی را به تحسین وا می دارد وخنکای آن به خصوص درتابستان نمی گذارد تا از آنجا خارج شوی وبا همه این زیبایی ، وقت تنگ است وباید به باغستان بروم.

درخیابان وسیع که مزینان جدید را به مزینان قدیم پیوند می دهد به راهم ادامه می دهم و به میدانی می رسم که مزین به نام سروروسالار شهیدان شده است  چون درعاشورای حسینی  نخل را ازیخدان به این میدان انتقال می دهند وپس از آنکه هیئات عزاداری وشبیه خوانان از تکیه بالا حرکت می کنند وبا طی مسافت بازار وهمراه شدن عزاداران غنی آبادی  به این میدان، با فریاد یا حسین یاحسین (ع) زنها ومردان مومن مزینانی خادمان نخل که اغلب جوتانانی هستند که این آیین را از پدران خویش به ارث برده اند؛آن را بردوش می گیرند وبا پیمودن مسیرراه ابریشم راهی مزار امامزادگان بهمن آباد می شوند .به همین دلیل این میدان با "همت والای مجاهد خستگی ناپذیر شهیدجبهه های نورعلیه ظلمت ،حاج محمدامین آبادی که سهم فراوانی درآبادانی مزینان دارد وزندگی ورفاه پایتخت را  رهاکرد وبه یاری سوختگان کویر شتافت" مفتخر به نام امام حسین (ع) شده است.در شمال غربی میدان که روزگاری آسیای میرشکاران در آنجا قرارداشت وصدای تق وتق موتورگازوئیلی اش صبحگاهان  درآن سوی روستا که شاید فاصله ای یک کیلومتری باشد هرچند خواب رااز چشمانمان می ربود اما برای من خوشایند  وبه یادگار مانده است به خصوص حوض آبی که قورقور قورباغه هایش درشب سکوت دل انگیز بازار مزینان را درهم می شکست و تی تی هایی شبیه بچه غورباقه که نمی دانم چیست گاه به آنها لقلوی نیز می گفتیم واینها تماشاترین نقطه میدان ته قلعه بود ودرآ ن سو ی دیگر تلفنخانه ای که  که قدمتش به بیش ازدوقرن رسیده است واکنون به مدد همان شهید والامقام جایش را دیوارهای  سیمانی وسفالی گرفته که مخابرات مزینان را درحصارخود گرفته است  مخابراتی که درزمان نه چندان دور به اندازه ی یک دهه غریب وتنها شده است.

 پیش ازاین هرگاه به غربت رفته ای می خواست صدای والدینش را بشنود باید ابتدا تماسی می گرفت وآنگاه مخابرات چی پدر ومادرش را با بلندگو دعوت به تلفنخانه می کرد ویا اگر آنها می خواستند ازسلامت فرزندشان جویا شوند باید ساعتها به انتظار می نشستند تا  نوبتشان می شد وگاه خط مشغول می گردید وچون ارتباط برقرارنمی شد تمامی تقصیرات به گردن متصدی بیچاره می افتاد وبانیش وکنایه می فهمید که کارمند غریبه وازشهر آمده بهتراز همشهری است .اما خوشبختانه درحال حاضرنه تنها درهرخانه ای تلفنی برقرار شده که جوانها به راحتی از نعمت ارتباط مجازی آنهم از نوع پرسرعتش برخوردارند .

درآن سوی دیگرمیدان زمینی به وسعت هزاران متر در اختیار شرکت تجاری معروف به شرکت پنبه منسوب به قاسم غنی است که دورتادورش را دیوارهای گلی گرفته اند که قبل از انقلاب بروبیایی داشته اما آن گونه که شایع است برای گرفتن غرامت کلان از بیمه آن هم به خاطر ورشکستگی، این شرکت طعمه حریق می شود ودرآتش می سوزد وپس از آن کارگران بسیاری بیکار می شوند وبرای به دست آوردن لقمه ای حلال را هی دیار غربت می شوند که بسیاری رهسپار تهران وعده ای راهی گرگان وسمنان ونیشابور ومشهد می شوند درسه ماهه اول ودوم سال پدرانمان برای کار به تهران ویا گرگان می رفتند وشش ماه بعدی را ما باخیال راحت وبی هیچ دغدغه ای می خوردیم و به شکرانه حضورپدر آسوده زندگی می کردیم .

همیشه دلم می خواست بدانم درآن سوی دیوار شرکت چه می گذرد و چون همسایه پیرمان آنجا را اجاره نمود این خواسته نیز محقق شد وروزها با پسرانش که دوسه سالی ازمن بزرگتر بودند در استخر بزرگی که درگوشه ای ازباغ بزرگ شرکت واقع شده بود  تنی به آب می زدیم ودرگرمای تابستان به خانه های بزرگ آن که هریک سوله ای را می نمایاند می رفتیم و باورم نمی شد که اینجا فقط یک شرکت صرف پنبه باشد واگر درست به خاطر داشته باشم اینجا زمانی لشکری از سلاطین به پناه آمده بودند وقرارگاه لشکریان گشته  وشاید درآن زمان اجداد من که کنیه عسکری رایدک می کشند دراین لشکر به خدمت سربازی مشغول بوده اند!

دیوارهای شرکت منتهی به شرحاژ* می شود که دورتادور مزینان را محافظت می نماید درسمت غربی نیز این شرحاژبه میدان ختم می گرددکه احتمال یکی از دروازها ویا ورودی راه ابریشم است 

                                                                                                        ادامه دارد...

·       چرشو : چادر شب ، پارچه ای بزرگ که روستائیان علف را داخل آن می ریزند وحمل می کنند

·       غلغله : قلقله ، آوازکشدارویک نفس و باصدای بلند که مزینانی ها آن را به این نام می خوانند

·       بشله : داس کوجک ودندانه دار

·       دستره : چاقویی دندانه دار وتاشو که برای جمع کردن علف استفاده می شود

·       شرحاژ : حاشیه شهر ، دراطراف مزینان راهی برای عبور اضطراری وجنگ وجوداشته ودارد که البته در بعضی از نقاط خراب شده است وبه جای آن خانه ومنزلی ساخته اند .مزینان درقدیم با این دیوارها محافظت می شده ودرچهار گوشه ی آن نیز برجهایی برای دیده بانی قرارداشته است

  • علی مزینانی
۱۴
مهر
۹۱

             

بارها گفته ایم شاهدان کویرمزینان پایگاه تمامی شهروندان مزینانی درهر گوشه ای از جهان است. هرجا یک مزینانی افتخاری بیافریند این وبلاگ آن را منتشر ومعرفی می نماید .ودراین راه ازشهروندان ویاران مزینانی می خواهیم که با ارسال نظرات وپیشنهادات وانتقادات سازنده ومعرفی نخبگان مزینانی ما را در این راه یاری رسان باشند

پیش ازاین در چندماهه گذشته نویسنده ومحقق ارجمند حوزه  محمد صادق مزینانی معرفی شد وازاین پس بنا برمقتضیات زمان به معرفی آثار ارزنده وی که  بیش ازصدمقاله وکتاب است خواهیم پرداخت .اکنون با توجه به اهانت گستاخانه ایادی صهیونیستی اسرائیلی آمریکایی به ساحت مقدس ونورانی پیامبر گرامی اسلام (ص) کتاب ماهیت حکومت نبوی نوشته محقق ارجمند محمدصادق مزینانی  به دوستداران پیامبر مهر ورحمت معرفی  می شود.


نگاهی به کتاب «ماهیت حکومت نبوی»                    نویسنده: محمد صادق مزینانی

منشور حکومت دینی توسط پیامبر (ص)


کتاب «ماهیت حکومت نبوی» نوشته محمدصادق مزینانی از سوی موسسه بوستان کتاب منتشر شد. پژوهش حاضر، علاوه بر آن که منشور حکومت دینی را توسط پیامبر اکرم(ص) تبیین می‌کند، پاسخی به پرسش‌ها و شبهه‌هایی است که توسط مخالفان حکومت دینی طرح می‌شود.\
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، پیامبر اسلام(ص) آن‌گاه که زعامت و رهبری امت اسلامی را برعهده داشت، وحدتی استوار به مرکزیت مدینةالنبی به وجود آورد. همه متفکران مسلمان، در گذشته و بیشتر آنان در روزگار معاصر بر این باور بوده و هستند که پیامبر خدا(ص) در آن عصر اقدام به تاسیس حکومت اسلامی گرفت. ولایت و حکومت آن حضرت، مستند به وحی و از سوی خداوند بود.

دلیل‌های قرآنی، روایی و تاریخی این نظریه چنان فراوان است که حتی پژوهش‌گران خارجی غیر مسلمان و به ویژه شرق‌شناسانی که آشنایی آنها با منابع و متون اسلامی اندک است، به این دیدگاه و نظریه تصریح کرده‌اند. برای نمونه «سر توماس ارنولد» گفته است: «اسلام، دین و دولت و عقیده و نظام است و رسول، پیشوای دین و دولت بود و بر سلطه و قدرت سیاسی و قانون‌گذاری و قضایی حاکمیت داشت». به عقیده استاد «ستروثمان» نیز، اسلام پدیده‌ای دینی و سیاسی است، زیرا موسس آن، هم نبی بود و هم سیاست‌مداری حکیم که به روش حکومت‌داری آشنایی کامل داشت. استاد «شافت» و «سر هاملتون غیب» و نیز «لویس غاردیه» تصریح کرده‌اند: «اسلام، تنها دین فردی نیست، بلکه دینی است که دارای تعالیم سیاسی و اجتماعی است. دین دنیا و آخرت است.»

این نظریه هرچند در طول تاریخ مورد پذیرش عالمان و متفکران مذاهب اسلامی بوده است، ولی در قرون اخیر، شماری از روشن‌فکران مسلمان با تاثیرپذیری از شعار «جدایی دین از سیاست» در غرب، از زعامت پیامبر اسلام(ص) تحلیل‌ها و دیدگاه‌های دیگری ارائه کرده‌اند که نتیجه آن، تفکیک رسالت از حکومت است و نیز شماری از نویسندگان، تاسیس دولت از سوی پیامبر اسلام(ص) را انکار کرده‌اند.

«علی عبدالرازق» از نخستین کسانی است که این دیدگاه را طرح کرده است. او ولایت پیامبر(ص) بر مردم، در روزگار خود را معنوی دانسته است. علی عبدالرازق هرچند مدت‌ها بعد، از این اندیشه عدول کرد و آن را به شیطان نسبت داد، لیکن دیدگاه او همواره مورد بحث و گفت‌وگوی جدی بوده است. برخی به رد و گروهی به تایید آن پرداخته‌اند.

«احمد خلف‌الله» تا آخر عمر بر باور نخستین استاد خود، عبدالرازق، پای فشرد و گفت: «اسلام، عقیده و شریعت است» و این سخن که «اسلام، دین و دولت است» مقوله‌ای است که به تازگی پدید آمده و در گذشته چنین چیزی نبوده است و در تفسیر دولت پس از پیامبر نوشت: «روشن است که این پدیده مدنی است، نه دینی.» او در جای دیگر، اسلام را عنصری فرهنگی و رسالت پیامبر(ص) را رسالتی تربیتی و فرهنگی دانسته است که در آن «وظیفه پیامبر، وظیفه‌ای فرهنگی و تربیتی است». «جابری»، نیز با تعبیر «امت اسلامی یا امت محمدی»، به جای حکومت اسلامی به انکار حکومت پیامبر(ص) پرداخت.

دیدگاه‌های دیگری وجود دارد که به وجود دولت اسلامی و تاسیس آن از سوی پیامبر(ص) اعتراف دارد. این جریان، گاه از حکومت خداوند و نه پیامبر و گاه از حکومت پیامبر(ص) بدون منشا دینی سخن گفته است. این افراد، گاه از تصادف و اتفاق در تاسیس حکومت پیامبر(ص) و گاه از وضعیت خاص زمانی و مکانی سخن گفته‌اند. از باب نمونه «عادل ظاهر» پس از آن که به وجود دولت در روزگار پیامبر(ص) اعتراف می‌کند، این اقدام را ناشی از جوهر و ماهیت اسلام نمی‌داند، بلکه شرایط و رشد و شکوفایی اسلام را عامل آن دانسته است. این دسته تلاششان این است که در مبانی اسلام که بر تاسیس دولت دلالت دارد، تشکیک کرده یا آن را رد کنند. عادل ظاهر در خلاصه نظریه‌اش چنین می‌نویسد: «اسلام برای اغراضی معین، دولت خود را بر پا کرد؛ اغراضی که به شکل برپایی دین و تحکیم پایه‌های آن مربوط می‌شود و از آن جا که این اغراض مدت‌هاست که منتفی شده است، پس نیاز به برپایی دولت اسلامی نیز از میان رفته است».

شماری دیگر از روشن‌فکران عرب و ایرانی، همین دیدگاه را اظهار داشته‌اند که اثر حاضر به‌ آنها نیز پرداخته است.

تبیین درست و روشن ماهیت حکومت نبوی، در گرو طرح و نقد و بررسی این تحلیل‌ها و دیدگاه‌هاست. برخی از تحلیل‌ها، رهبری پیامبر خدا(ص) را از نوع ولایت سیاسی ندانسته و او را تنها رهبر مذهبی و فرهنگی می‌داند که وظیفه‌ای جز پیام رسانی ندارد. برخی دیگر، در عین اعتراف به این که پیامبر(ص) دارای حکومت و ولایت سیاسی بوده، آن را حکومت خدا و نه پیامبر و یا واقعه‌ای تاریخی و عارضی که شرایط خاص، آن را ایجاب کرده، دانسته و آن را ناشی از دعوت دین به تشکیل حکومت ندانسته است، که اثر حاضر، به نقد و بررسی این جریان‌ها هم پرداخته است.

پژوهش حاضر در چهار بخش نگارش شده است. بخش نخست با عنوان «ماهیت حکومت نبوی» به پاره‌ای از پرسش‌ها و شبهه‌ها که در سال‌های اخیر، جو سیاسی ـ فکری جامعه را تحت تاثیر قرار داده و مشروعیت جمهوری اسلامی و زیربنای آن را هدف گرفته، پاسخ داده است؛ از جمله این بخش به دو پرسش اصلی زیر و چند پرسش فرعی دیگر، پاسخ گفته است:
پیامبر اسلام(ص) به هنگام ورود به مدینه، رهبری امت اسلامی را به عهده گرفت و وحدتی استوار به مرکزیت مدینةالنبی به وجود آورد. حال پرسش این است که این زعامت چگونه زعامتی بود. آیا از نوع ولایت سیاسی و حکومت بر امت بود یا از نوع ریاست معنوی رهبران مذهبی بر پیروانشان؟
اگر از نوع ولایت سیاسی و حکومت بود، آیا از وحی و تعالیم دینی سرچشمه می‌گرفت یا ریشه مدنی و عرفی داشت و مردم با انتخاب خود، حکومت بر خویش را به پیامبر(ص) واگذار کرده بودند؟

بخش دوم با عنوان «نصیحت و خیرخواهی، از حقوق متقابل دولت و مردم» گامی در راه ترویج این اصل مهم و اساسی برداشته است. در این بخش، ضمن کالبدشکافی مفهوم «نصیحت» و تبیین قلمرو و کاربرد آن، به اهمیت و جایگاه آن و سپس به موارد متعدد نصیحت و خیرخواهی متقابل پیامبر اسلام(ص) و مردم اشاره شده است، ویژگی‌های ناصحان، حق و تکلیف، حدود و مرزهای نصیحت، حقوق ناصحان، عوامل غفلت از نصیحت و خیرخواهی و چندین مساله دیگر، از مباحث این بخش است.

بخش سوم با عنوان «معیارهای گزینش کارگزاران در حکومت نبوی» دارای دو فصل است: فصل اول به تمایز این معیارها در حکومت نبوی با دیگر حکومت‌ها و هم‌چنین به معیارهای عقلانی که شریعت نیز آنها را تایید کرده و به برخی از معیارهای دینی پرداخته است. فصل دوم، پس از اشاره به دیدگاه‌های گوناگون درباره اخلاق و سیاست، به بخشی دیگر از معیارهای مکتبی هم‌چون شایستگی‌های اخلاقی کارگزاران و پیراستگی آنان از رذائل اخلاقی اشاره دارد.

بخش چهارم با عنوان «روش‌های تربیت سیاسی کارگزاران» به شیوه‌های گوناگونی که پیامبر(ص) و علی(ع) برای تربیت کارگزاران به کار می‌گرفتند، اشاره کرده است و در حقیقت، یکی دیگر از تفاوت‌های حکومت دینی و سکولار را نیز نشان داده است. این بخش با استناد به سیره پیامبر(ص) و علی(ع) نشان داده است که آن بزرگواران تنها به واگذاری مسوولیت بسنده نکرده، بلکه برای شایسته ماندن آنان، ساز و کارهایی را نیز به کار می‌گرفتند؛ ساز و کارهایی که قوه عقلانی آنان را رشد می‌داد و سبب نظارت بیشتر آنان بر خویش می‌شد. فراخوانی به بهره‌گیری از تاریخ و تجربه‌های دیگران و نشان دادن لغزشگاه‌ها و الگوهای درخور پیروی، نظارت و ارزیابی با انوع آن، بخشی از آن ساز و کارهاست.

در انتهای این اثر، نمایه‌ای از آیات، روایات، اعلام و اصطلاحات و موضوعات نیز درج شده است.

چاپ نخست کتاب «ماهیت حکومت نبوی» در شمارگان 1000 نسخه، 356 صفحه و بهای 55000 ریال راهی بازار نشر شد.

منبع: خبرگزاری کتاب ایران

خبرنگار : حسین قدیمی


  • علی مزینانی
۱۴
مهر
۹۱

 ناگهان چه زود دیرمی شود


                                                   

یکی از آرزوهای مردمان رنج کشیده کویر مزینان که سهم به سزایی درانقلاب اسلامی ودفاع مقدس با تقدیم فرزندانشان ازجمله فرزند شایسته کویردکترعلی شریعتی مزینانی دارند این است که روزی پیکر مطهراوبرگردد وآنها به زیارت مزار ش بروند.

درسالهای اخیر بعضی ازدولتمردان وشخصیتهای بزرگ مملکتی به مزینان سفرکرده اند ووعده و وعیدهای بسیاری داده اند که؛ به محض رسیدن به پایتخت برای انتقال جنازه دکتر شریعتی از سوریه به مزینان اقدام نمایند ولی متاسفانه چون به مقصد ومقصود! رسیدند نه از قولشان خبری شد ونه وفای به عهد کردند وما همچنان درانتظار رسیدن موعودی هستیم که روزی بیاید وآمدن اورا نوید دهد!

اما تا رسیدن به این هدف که شریعتی روزی به مزینان برگردد شاهدان کویر مزینان برآن است تا درشناساندن شخصیت شناخته شده او به نسل جوان گام بردارد ودراین راه هرگاه به مطلب تازه ای از او دست پیدا کند منتشر نماید هرچند این اتفاق دیر به وقوع پیوسته اما بهتراز آن است که دست روی دست بگذاریم وبه امید دیگران باشیم وبگوییم دیر نمی شود . درهمین راستا با نگاهی به وبسایت معلم شهید دکتر علی شریعتی مطلبی به قلم انی کاظمی در باره دیدار اوبا استاد محمد رضا حکیمی یار وهمراه معلم شهید به همراه  متن وصیتنامه استاد تقدیم می گردد.

خاطره یک دیدار                                                           نویسنده:  انی کاظمی

در بیست مهر 1379 دانشگاه فردوسی مشهد بزرگداشتی برای مرحوم دکتر در شهر مشهد برگزار کرد . این دانشگاه از من هم برای عضویت در هیات علمی کنگره بزرگداشت دکتر دعوت کرد که پذیرفتم . قبل از برگزاری عده ای از دوستان از من خواستند که اگر می توانم آقای را راضی کنم تا متن کامل نوشته ی دکتر شریعتی را برای انتشار به ما بدهند .

حقیقت این است که طی 22 سال اخیر علی رغم اصرار و ابرام بسیاری از دوستداران دکتر شریعتی و آثار او، آقای حکیمی از در اختیار قرار دادن متن اصلی وصیت نامه مرحوم دکتر شریعتی به افراد و انتشار عام آن خودداری کرده بود و علت نیز با توجه به محتوی نوشته مرحوم شریعتی که ستایش از آقای حکیمی است ، فروتنی و شکسته نفسی فوق العاده ایشان بوده است . به هر حال من به دوستان عرض کردم من خواهشی از آقای حکیمی می کنم شاید پذیرفتند !

از طریق برادر آقای حکیمی برایشان پیغامی فرستادم . ایشان نیز در کمال بزرگواری به من تلفن کردند و فرمودند آماده است ! هر وقت می خواهید بیایید و بگیرید !

رفتم منزل آقای حکیمی و ایشان فتوکپی متن نامه ی دکتر به ایشان و متن رونویسی شده ی آن را به بنده دادند.

آقای حکیمی فرمودند : این نوشته دو غلط املایی دارد که باید تصحیح شود . مثلا طف را تف نوشته است .

من پاسخ دادم نه اجازه بدهیم نامه را با همان غلط املایی چاپ کنیم .

آقای حکیمی گفت : اتفاقا اشتباهاتش در آثار دیگرش هم همین طور است .

من گفتم : آقای حکیمی من در همه جا از قول شما این نکته را نقل کرده ام که من از آقای حکیمی پرسیدم اصلاح کتاب های دکتر شریعتی چه شد ؟ و آقای حکیمی پاسخ دادند که اشتباهی در کتابهای دکتر ندیدم .

آقای حکیمی گفتند : از این پس اگر می خواهید از قول من نقل کنید دقیقا این جمله را بگویید : حکیمی گفت من اشتباهی که شخصیت شکن باشد و عقاید دکتر را زیر سوال ببرد در آثار دکتر ندیدم1 .

1. شریعتی آن گونه که من شناختم صص 99-103

  وصیت شرعی

مشهد – آذر ماه 1355

علی سربداری

imagesCA9ERBQ3 اصل وصیت نامه دکتر شریعتی به آقای حکیمی چه طور شد ؟ | http://shariati.nimeharf.com


 وصیتنامه دکترعلی شریعتی مزینانی

برادرم مرد آگاهی و ایمان ، اخلاص و تقوی ، آزادی و ادب ، دانش و دین ،محمدرضا حکیمی

در این فصل بد که هر خبری می رسد شوم است و هر چه روی می دهد فاجعه و ” هر دم از نو غمی به مبارکبادم ” ، نام شما بر این دو (( یادنامه )) برای من یادآور آن آرزوی دیرینه و شیرین بود که همچون صدها هزار آرزوی دیگری که طوقی کرده بودم و به گردن فردا بسته بودم در این ترکتاز زمانه گسست و به یغما رفت و آن آرزو در یک کلمه بازگشت شما به میدان بود ، میدانی که این چنین خالی مانده است و در پیرامون نسلی عاشق و تشنه نگران ایستاده و چشم انتظار تا مگر در برابر این (( غوغا )) رویارویی دن کیشوت ها و شومن های شبه هنری و شبه سیاسی و شبه مذهبی و این همه خیمه شب بازیها که در مسجد و میخانه برپاست و کارگردان همه یکی است سواری بیرون آید و شمشیر علی در دست و زبان علی در کام و دلی گدازان از عشق و سری بیدار از حکمت و سپر گرفته از تقوی و برگذشته از احد و خندق و صفین و صحرای تف ( طف ) و چمنزار سرخ عذرا و با ابوذر در ربذه به سر برده و با هزارها قربانی خلافت اموی و عباسی و سلطنت غز و مغول و سلجوقی و غزنوی و تیموری و ایلخانی و … در سیاهچالهای دارالاماره های وحشت ، شکنجه ها دیده و در آوردگاههای خون و خیانت صلیبی ها شمشیر زده و خط کبود شلاق استعمار تاتارهای مسیحی و آدمخوارهای متمدن را در این قرنهای غارت و خواب بر جان و تن خویش تجربه کرده و پرچم رسالت خونخواهی هابیل بر سر دست و کوله بار آگاهی و رنج انسان بر پشت ، راه سرخ شهادت را در طول این تاریخ طی کرده و داغ فلسطین و بیت المقدس و سینا و لبنان بر جگرش صدها زخم تازه نهاده و اینک بر سیمای وارث آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد و علی و حسن و حسین و … بمثابه یک امت چون ابراهیم قلم را تبر کند و بتهای نمرودی این عصر ، عصر جاهلیت جدید را بشکند و از عزیزترین ارزشهایی که بی دفاع مانده اند و ان همه یادهای قدسی که دارد فراموش می شود و این میراث گران و گرامی که دسترنج نبوغها و جهادها و شهادتهای تمامی تاریخ ما است بر باد می رود قهرمانانه دفاع کند به یاد آورد و نگاه دارد .

علی رغم این سموم که بر طرف بوستان ما می گذرد هنوز بوی گل و رنگ نسترن هست هنوز نسل جوان که همان توطئه های استعمار فرهنگی برای پوچ و پلید و بیگانه کردن وی به کار می رود تب و تاب حق پرستی را دارد و برای مقابله با این سموم که از همه سو وزیدن گرفته و یادآور همداستانی احزاب است و داستان خندق در جست و جوی پایگاه اسلام راستین خویش اند و ایستادن بر روی دو پای خویش و هنوز حوزه ما که سیصد سال است از درون بیمار خواب و خرافه اش کرده اند و پنجاه سال است که از بیرون محاصره اش کرده اند و در همش می کوبند استعداد معجزه آسای خویش را در خلق انسانهای بزرگ و نیروند و خلاق و چهره های تابان و تابناک حتی در عصر انحطاط و سقوط و رواج بی شخصیتی و تولید و تکثیر ماسکهای مسخره و آدمکهای مقوایی و تکرایر و همه پوک و دروغ و بی روح نشان می دهد و نقش انقلابی و انسانی ویژه خویش را که جذب روحهای عاشق و نبوغهای پنهان از اعماق محرومترین توده های شهری و بیشتر روستایی است و سپس پیرایش و پرورش آنها در چهره بزرگترین مراجع علمی و فکری مردم و والاترین رهبران و مسئولان جامعه و درخشان ترین حجتهای زمان و آنگاه سپردن زمام سرنوشت عصر خویش به دست انان همچنان به دست دارد .

در چنین یاس و با چنین مایه های امید خاموش ماندن کسی چون شما پیدا است که تا کجا یاس آور است ؟ درست به همان اندازه که اکنون شکست سکوتتان و شنیدن سخنتان امید بخش است .

قدرت قلم ، روشنی اندیشه ، رقت روح ، اخلاص نیت ، آشنایی با رنج مردم و زبان زمان و جبهه بندیهای جهان و داشتن فرهنگ انسانی اسلام شیعی و زیستن با آن روح که ویژه حوزه بود و یادگار صومعه خالی آن روزها و سرچشمه زاینده آن همه نبوغها و جهادها و اجتهادها و میراث آن تمدنی که با علم و عشق و تقوی بنا شده بود همگی در شما جمع است و می دانید که این صفات بسیار کم با هم جمع می شوند و این ویژگی آنچه را امروز مسئولیت می نامند بر دوش شما سنگین تر می سازد و سکوت و انزاوا را به هر دلیل بر شما نه خدا می بخشاید و نه خلق .

و اما … برادر ! من به اندازه ای که در توان داشتم و توانستم در این راه رفتم و با این که هر چه داشتم فدا کردم از حقارت کار خویش شرم دارم و در برابر خیلی از بچه ها احساس حقارت می کنم . در عین حال لطف خداوند به کار ناچیز من ارزش و انعکاسی بخشیده است که هرگز بدان نمی ارزم و می بینم که : (( کم من نثاء جمیل لست اهلا لهه نشرته )) .

و اکنون بدترین شرایطی را که یک انسان ممکن است بدان دچار شود می گذرانم و سرنوشتی جز مرگ یا بدتر از مرگ ندارم . با این همه تنها رنجم این است که چرا نتوانستم کارم را تمام کنم و بهتر بگویم ادامه دهم و این دریغی است که برایم خوابیده ماند . اما رنج دیگرم این است که بسیاری از کارهای اصلی ام به همان علت همیشه زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید می شود آنچه هم از من نشر یافته به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت خام و عجولانه و پرغلط و بد چاپ شده است و تمامی آن را نه به عنوان کارهای علمی – تحقیقی که فریادهایی از سر درد نشانه هایی از یک راه تکانهایی برای بیداری ارائه طریق طرحهایی کلی از یک مکتب یک دعوت جهات و ایده ها و بالاخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقی کرد آن هم در شرایطی تبعیدی ، فشار، توطئه ، فرصت گذرا و حالتی که هر لحظه اش انتظار فاجعه ای می رفت .

آنها همه باید تجدید نظر شود از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد غلط گیری معنوی و لفظی و چاپی شود . اینک من همه اینها را که ثمره عمر من و عشق من است و تمام هستی ام و همه اندوخته ام و میراثم را با این وصیت شرعی یکجا به دست شما می سپارم و با آنها هر کاری که می خواهی بکن .

فقط بپذیر تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم بتوانم با فراغت دل بپذیرم و مطمئن باشم که خصومتها و خباثتها در محو یا مسخ ایمان و آثار من کاری از پیش نخواهند برد و ودیعه ام را به دست کسی می سپارم که از خودم شایسته تر است . لطف خدا و سوز علی تو را در این سکوت سیاه به سخن آورد که همه چیز از دست می رود ملت ما مسخ می شود و غدیر ما می خشکد و برجهای بلند افتخار در هجوم این غوغا و غارت بی دفاع مانده است بغض هزارها درد مجال … نمی دهد و تربیت مهم این عزیز از کودکانم را به تو می سپارم و تو را به خدا و … خود در انتظار هر چه خدا بخواهد .

 مشهد آذر 55

 

منابع :

کتاب  : طرحی از یک زندگی، پوران شریعت رضوی – (همسر دکتر علی شریعتی)

نشر الکترونیکی : وب سایت شریعتی در نیمه حرف.کام، اِنی کاظمی – (Shariati.Nimeharf.Com)


  • آنگاه که کمیت عقل می لنگند، نیایش بلند ترین قله تعبیر را در پرواز عشق در شب ظلمانی عقل پیدا می کند.

    • علی مزینانی
    ۱۰
    مهر
    ۹۱

    ازحدیره تا باغستان

    ره آورد سفربه مزینان

    مزینان از نگاهی دیگر(16 )

    بخش ششم

     درمقابل درب چوبی ولی با عظمت رباط شاه عباسی می ایستم و شکوه استادان چیره دست آن را که با تبحری خاص وهنرمندانه ازتنه درختان عظیم الجثه دربی ساخته اندکه درعصرحاضر حتی به مدد ماشین و اره ها ودلرهای برقی نمی توانند همانند  آن را بسازند و من دراین حیرت سرتعظیم فرود می آورم و بر هنرایرانی آفرین می گویم. گاه درآن دوران شوخ وشنگی که اوقات فراغتمان به بازیگوشی می گذشت وسه ماه تعطیلی را یا قبل از طلوع آفتاب به پشت گردنه می رفتیم وتا گرم شدن هوا چند بغل هیزم برای تنوری که مادران فداکارمان استینه *به دست می کردند وصورت ماهشان از آتش تنور گر می گرفت تا برای ما نان تازه پخت کنند واکنون که درشهرزندگی می کنیم وانواع نان ماشینی را هرروز به هزار زحمت فرومی دهیم مزه ی آن نانهای مادرانه را احساس می کنیم البته در بعضی از مکتوبات تاریخی وجه تسمیه مزینان را به خاطر همین طعم نانش می دانند که ابتدا بوده است مزه ی نان که درگویش مزینانی مصوت آ حذف شده وتبدیل به یا(ی) شده ومی گوییم: میزینو! که این نیز دوراز ذهن نیست چرا که سمنان همسایه همجوار استان ما هم؛ دربرهه ای از زمان نانش سمی شده وآن ناحیه را سم نان نامیدند که به مرور زمان فتحه سین تبدیل به کسره شد و این دوکلمه به هم چسبید ودرزمان فعلی آن را سمنان می خوانند. هرچه هست مزینان سالها مورد توجه سیاحان وجغرافی دانان ومورخان وشاهان وفرهنگ دوستان بوده وهست وبه این نام می شناسندش ومن نیز مفتخر به این نام، بغل بغل هیزم می زدم وآنگاه یا خرواری می شد که با چروا تا خانه می آوردیم ویابا فرغون . وپس ازاندکی استراحت ونون گرماستی* خوردن و قوت گرفتن ، راهی سرآب مزینان می شدم و آنگاه که از شنا وشیرجه وآب وغطه سیرمی شدم راهی کاروانسرا می شدم و بردروازه شاه عباسی در آن دوران پراز خاطره می ایستادم وباخود می گفتم : چند استادزبردست برای ساختن این دو تا لت* درب ، زحمت کشیده وچگونه آن چوبها را تراشیده اند وبا چند نفرشترحمل کرده اند وبه اینجا آورده اند وشاید آن نجارها هم مزینانی بوده اند چرا که در این روستا طایفه ای زندگی می کنند که اسم فامیلشان نجار است و ممکن است اجداد اینها دراین هنرنمایی شریک بوده اند !

                                                                                       

    نمی دانم ومن تخصص آن را ندارم که بگویم این درب ها با چه شیوه ای واز چه جنسی وبا چه هنری ساخته شده وبا تمامی سنگینی وزنش با سرازیر شدن سیلابی در دهه شصت ازجا کنده شد ومدتی بلمی وقایقی شد برای جوانان جسور که برروی آن می ایستادند وبا بیلهایی که برای کشاورزی استفاده می کردند طول وعرض کاروانسرا را پارو می زدندودرخیال خود می اندیشیدند که ؛ برروی دریا ویا دریاچه ای هستند وحسابی به ما حسرت به دلها فخر می فروختند. گاهی نیز دم مارهایی که سیل باخود بدون اجازه ودرنزده به داخل رباط آورده بود می گرفتند و به طرف ما پرتاب می کردند وآنگاه جیغ وفریاد وفرارما ن موجب قهقهه وسرگرمی آنان می شد.

    درآن سال، سیل به راحتی لتهای در را ازجا کند و به داخل شاه عباسی سرازیر شد و درهمان ابتدای ورود، گوسفندانی که چوپانان به دستور صاحبان آنها و درمقابل بی تفاوتی سازمانها ومراکز گردشگری وباستانی ، دراین بنای تاریخی جای داده وآغل مناسبی شده بود همه را خفه کرد وتا مدتها دواتاق ورودی محل دفن آن زبان بسته ها بود و حتی گله داران محترم نخواستند لاشه های آن بیچاره ها را بیرون بیاورند .وفقط درب ورودی هر اتاق را با آجر وگل پوشاندند وبعدها به مرور زمان همین ما بچه ها به کنجکاوی تیغه ها را ریختیم ومدتی خود گرفتار بوی متعفن لاشه ها بودیم.


                            

    بربالای این درب بزرگ جای کتیبه ها وسنگ نبشته هایی که سازندگان ومرمت کنندگان آن همچون علینقی کاشی تاجر و دیگران به یادگار و برای آگاهی از هنر ومعماری ایرانی نصب کرده بودند به همت سارقان ماهر وچیره دست ودرغفلت میراث داران فرهنگی و حافظان آثارباستانی خالی است البته دلمان راخوش کرده ایم که که این یادگاران قرون گذشته در جای مطمئنی گذاشته شده ومحافظت می شود که خداکند چنین باشد!  با حسرتی دوباره به جای خالی کتیبه ها می نگرم وآنگاه پا برروی پله ها ی شرقی ایوان ورودی می گذارم ودرحالی که دست نوشته های  آنانی که همانند من برای دیدن دوباره تاریخ گذشتگانشان باز آمده بودند وبرروی آجرهاو بندهای گچی وسیمانی خط نوشته بودند تا بعدها بخوانند ویادشان کنند به طبقه دوم رباط می روم وباز چندپله وبر روی پشت بام کاروانسرا به دنبال ردپا وجای دست شاه عباس می گردم که برروی خشتهای پخته حک شده بود می گردم اما آنها نیز به مدد شاید دزدان وشاید سکانداران سازمانهای توریستی وگردشگری درجایی مطمئن نگهداری می شوند. جای شکرش باقی است که هرازچندگاهی چند میلیونی برای مرمت این بنا اختصاص پیدا می کند وقسمتی از آن مرمت می شود وبا ته کشیدن هزینه تخصیصی کارناتمام می ماند تا دوباره پولی حواله شود وباز روزاز نوو روزی ازنو.

    از اینجا می توان تمامی خطه مزینان وروستاهای همجوار آن را به زیبایی تماشا کرد. درسمت راست رباط ،مزارامام زادگان مدفون برسرراه ابریشم وروستای قدیمی وتاریخی بهمن آباد که به تعبیر حدودالعالم  درقرون گذشته همانند مزینان شهرکی خرد بوده اند را دید و با ادای احترام به شاهزاده سید اسماعیل وسید علی اکبر فرزندان امام هفتم شیعیان ، به سمت چپ کاروانسرا می نگرم وبرامام زادگان معاصر ودوستان شهیدم که اکنون دربهشت علی (ع)آرام گرفته اند سلام می فرستم وآنگاه به خورشید که درهمین نزدیکی شاه عباسی قرارگرفته وگویی لبخند می زندمی نگرم ولی چشمانم لیاقت دیدنش را ندارد وبا اندکی نورچادرش را برروی مردمکهای کنجکاو می کشد تا مبادا آسیبی ببیند. سبزی صحرا ودر  آن سو باغستان مرا می خواند پس کاروانسرای شاه عباسی را با تمام خاطراتی که برمن واسلافم گذشته است رها می کنم وبه سمت سراووه می زینو وپل چپرخنه برمی گردم .

    ادامه دارد...


    ·       استینه : نیم آستینی کوتاه ،فاق

    ·       گرماست (گورماست): مخلوط شیروماست ونان

    ·       لت : لنگه درب

     

    • علی مزینانی
    ۰۵
    مهر
    ۹۱

    مراسم نمادین ورود امام رضا(ع)به استان خراسان درمزینان شهرستان داورزن بازسازی می شود

     

    به گزارش شاهدان کویرمزینان؛ همزمان با سالروزمیلاد هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت وامامت حضرت ثامن الحجج علی ابن موسی الرضا(ع) ورود تاریخی  حضرت به خراسان بزرگ ازمسیر مزینان ، توسط تعزیه خوانان این خطه روز پنجشنبه ششم مهرماه به نمایش گذاشته می شو د.

    مراسم استقبال ازکاروان رضوی مدت پنج سال است که درمزینان باحضورمسئولین محلی ومردم ولایتمدارمزینان درسالروزمیلاد خجسته امام رضا(ع)شبیه سازی می شود.

    مهدیه مزینانی های مقیم تهران با ارسال پیامک به شهروندان مزینانی ازآنان دعوت نموده تا دراین مراسم معنوی شرکت نمایند.

    *عکس تزئینی است

    *عکاس: محمدمهدی مزینانی

     

    • علی مزینانی
    ۰۱
    مهر
    ۹۱

    ازحدیره تا باغستان

    ره آورد سفربه مزینان

    مزینان از نگاهی دیگر(16 )

    بخش پنجم

    گاه جوانی قلدر به تنهایی و یا با دو سه نفر از دوستانش به رسم شاهی  زودتر ازهمه به میانه غوطه گاه می رفتند و برای ساعتی برآنجا حاکم می شدند و اعلام می نمودند: که آب قُرُق است و ما نوجوانان از ترس اینکه مبادا گرفتارشان شویم و سرمان را زیر آب کنند به انتظار می نشستیم تا گروهی پرزورتر از آنان بیایند واین قرق را بشکنند وماهم با خیال آسوده شیرجه وکله محلق* می زدیم وپس از آن از آب بیرون می آمدیم و درحالی که دندانهایمان از سوز سرما به هم می خورد درمیان قومها * می غلطیدیم و بدن نحیف و سوخته از گرمای کویر حسابی آغشته به خاک می شد وبا این  کار سردی از تنمان بیرون می رفت  و دوباره دسته جمعی با کشیدن فریادی از روی خوشحالی به میانه آب می پردیم .

    گاهی با زدن شیرجه اشتباهی موجب خنده دیگران  می شدیم و می گفتند: فلانی  شکم آب را پاره کرد. بعضی ها هم استادانه بدون آنکه دوره ای وکلاس آموزشی ببینند به مدد تجربه بر روی تک درخت تویدنه * که در کنارغطه گاه سالها همسایه ی نهرآب بود وگویی پیری نیز دراو اثر کرده  که کمرش خمیده ولی در تابستان سرسبز وسرحال میزبان فرزندان کویربود؛ می رفتند و با چابکی از روی آن تا رسیدن به آب، یک یا دوتا معلق می زدند که اگر غریبه ای آنان را می دید باورش نمی شد که اینها روستازادگانی هستند که اصلا استخری را در شهر ندیده اند!

    یادش بخیر بعضی از روزها با یکی دونفر از دوستان از کله سحر راهی سرآب مزینان می شدیم وتالنگ ظهر* ،گاهی تا ساعت دو وسهویا نزدیک عصر در آب زلال شنا می کردیم وچون تنمان خسته از سینه اوو می شد روی پشت بام مرده شور خانه و.در زیر نورخورشید دراز می کشیدیم وبعضی از وقتها چندان خسته می شدیم که ساعتها بر روی این مرده شورخانه می خوابیدیم واگر صدای گله ی گوسفندان ویا هین وهن کشاورزانی که به چروایشان * فرمان می دادند تا تند تر راه برود تا اذان شب همانجا می خوابیدیم.گاهی هم به اوامراین دهقانان که سبست* ویا بار علفی  را برپشت الاغ بیچاره گذاشته بودند و از آنها می خواستند که تندتر راه بروند واگر حیوان اطاعت نمی کردمیخ طویله ی زنجیر اوسار*را در پشتش فرومی کرد وحیوان از زمین کنده می شد وچون باد درحالی که از درد لگدی می پراند به سرعت حرکت می نمود وموجب خنده ما می شد ودیگر خواب ازسرمان می پرید!

     گاه نیز برای گرفتن یکی دو قِران* از زنانی که به همراه پسران و دختران و دامادهایشان به سرآب آمده بودند وازما می خواستند که برایشان شیرجه بزنیم و کله د اوشونک *وتقی مرده * برویم،وما درهوای سردغروب کویر، عرض وطول غطه گاه را برای گرفتن آن پول سیاه شاید دهها بار طی می کردیم واگر آنها دلشان به رحم نمی آمد همچنان تا تاریکی شب سینه او می کردیم. پس از آن انعام خویش را دریافت می کردیم وهمانطور خیس لباس می پوشیدیم وبه تاخت خودرا به دکان کربجبعلی* خیرخواه که اززمانی که من می شناختمش وتا هنگامی که مرد موهای سرش یک دست سفید بود ؛ می رساندیم وبا یک قرانی که نصیبمان شده بود زبان گاو*، قرقوریت *،وچند خوراکی دیگر می خریدیم ودیگر همسن وسالهایمان را حسابی داغ دل می کردیم  .


       نهر آب مزینان، همچون جادوگری مرا به افسون خویش گرفتارکرده و نمی گذارد لحظه ای ودمی از روزهای خوش به یاد ماندنی  نوجوانی جدا شوم هر لحظه ای وهر نقطه اش نکته های فراموش ناشدنی روزگاری است که می خواستیم زودتر بزرگ بشویم وگاه دورازچشم والدین درگرمابه وسط بازار موهای نرم ولطیف صورتمان را باتیغ می تراشیدیم تا تبدیل به سبیل مردانه شود و ای کاش چنین نمی شد! اکنون سروصورت خودرا درآیینه می بینم ومی خواهم سفیدی موهایم را با رنگ وحنای هندی همانند دوره نوجوانی کنم تا دیگران نگویند: حاج آقا احترام شما واجبه وچون می شنوم که : حاجی شما جای پدرمن هستید! دنیا برروی سرم آوار می شود یکه ای می خورم ومرگ را درهمین نزدیکی می بینم شاید همین فردای قیصرامین پور که خود می دانست که: ناگهان چه زود دیر می شود. وناگهان چه زود گذشت

    دلم می خواهد لخت شوم و بی هیچ خیال وترسی این بار محلقی بزنم وتا نزدیک ترازی که به یغما رفته سینه اوو کنم ولی دیگر نه از نیروی نوجوانی خبری است ونه از غوطه گاه اثری مانده انگار وقتی دوران نوجوانی ما که به پایان رسید اینجا هم عمرش تمام شد. به جای آن استخربزررگ گلی حالا جوی آب سیمانی، آب را تا صحرا می برد .مرده شورخانه هم ازبیخ وبن وبران شده واکنون بر بالای قبرستان  مکانی دیگرساخته اند با امکانات سردخانه ای. تا میت یک روزدیگر چشم انتظار عزیزانش بماند وبا آنها وداع نماید درکناراین سردخانه نیز حسینیه ای بنا شده که از باقیات وصالحات مجاهدخستگی ناپذیر شهید بسیجی حاج محمد امین آبادی است که تاقبل ازشهادت خدمات فراوانی به مزینان کرد همانند همین سردخانه و مخابرات و موتورآب وسروسامان دادن مسیر آب  جاری دربازار وکارهای دیگر که می توان گفت: بعد ازانقلاب آبادانی زادگاهم مرهون اوست. شاید اگر سال شصت وچهار اوشهید نشده بود امروزمزینان شهرستانی بود با شهرهای فراوان واین غوطه گاه برای فرزندان ما استخری فراموش نشدنی وبه یادماندنی . وما نوجوانان دیروز به همراه این نسل خودمانی بعد ازغوطه برای گرفتن عکس یادگاری به داخل شاه عباسی می رفتیم ودر کنار یادگاری هایی که خودمان با رنگی که برپشت گوسفندان می مالیدند تا آنها را درمیان گله شناسایی کنند برروی این میراث تاریخی که هیچ بانی ومتولیی ندارد وبه راحتی سنگ نبشته هایش را می دزدند، می نوشتیم :خط نوشتم از طریق روزگار من بمیرم خط بماند یادگار. عکسی برای فردای جوانی فرزندانمان می انداختیم تا آنان نیز روزی روزگاری با فرزندانشان به اینجا قدم بگذارند وبرایشان بگویند که در این مکان زمانی مزینان قدیم بوده وکاروانیان برای تجارت با عبور از راه ابریشم به این دیار سفر می کرده اند.

    ولی حالا من تنها آمده ام تا آنچه را در آن دوران ندیده بودم وتاریخش را نمی دانستم با اندوخته ای اندک دوباره احوال گذشتگانم را مرور کنم. درکنار این رود جاری زلال ، کاروانسراهایی قرارداشته که درنوع خود هرکدام به تنهایی قدمت مزینانم را حکایت می کنند. کاروانسرای انوشیروانی که یادگار دوران خسروانی است ، کاروانسرای مأمونی  که نمایانگر عبور وحضور ولی نعمتان امام هشتم حضرت رضا (ع)است که چون ازمرو عازم خراسان بزرگ شد وبه اجبار ولایتعهدی حکومت جور را پذیرفت  گویی از این سرزمین عبورکرد که بعداز پانزده قرن همچنان  به یمن قدوم مبارک حضرتش نهرمزینان پرآب است وصحرایش سرسبز. واکنون چندسالی است که شبیه خوانان وتعزیه داران خوش ذوق مزینانی مسیر حرکت کاروان رضوی را بازسازی می کنند و کویرنشینان ولایتمدار باچشمانی اشکبار که انگار به حقیقت همان لحظه امامشان را می بینند که مظلومانه به قتلگاه می رود به استقبال این کاروان می شتابند. وشاید حذیره درهمان زمان با این کاروان همراه بوده ویا بعدها به مزینان آمده ودراینجا ساکن شده ومأمون برایش کاروانسرایی بنا کرده است. ولی افسوس که دیگرنه ازبنای نوشیروانی ونه از کاروانسرای مامونی اثری برجای مانده است ولی جای شکرش باقی است که کاروانسرای سوم که به فرمان شاه عباس صفوی از آجروسیمان محکم ساخته شده تا کاروانیانی که شبانه ازاین خطه عبور می کنند بی سرپناه نمانند و با خیالی آسوده در رباط شاه عباسی شب را سحرنمایند. با آنکه به تدبیر شاه صفوی در کنا رهر چشمه ای باید کاروانسرایی ساخته می شد وعدد آن به هزار می رسید اما بنا برهوشمندی وزیرکاردانش نهصد ونود نه تا ساختند تا هرکه به خواهد از آن به نیکی یادنماید با تعجب بگوید نهصد ونود ونه تا!  ودرمقابل آن حوض آبی ساخته اند تا علاوه براستفاده کاروانیان، دهقانان وزارعان وکشاورزان از آب سردش درتابستان بهره ببرند.

    البته در صحرای بزرگ مزینان چندین حوض دیگر که درحقیقت یخچالی قدیمی است به نامهای حوض سعادت ، حوض زهرا ، حوض حاج محمدعلی خوردی*و... ساخته شده وشاید نام هریک به پاس سازنده ویا بانی آن نامگذاری شده است.                                                                                                           

                                                                                                                                          ادامه دارد...


    *محلق : به کسرمیم وفتح ح ولام مشدد یعنی معلق . ملق هم می گویند

    *قوم : خاک نرم، خاک رس      

    *تویدنه : توت       

     * لنگ ظهر : بعدازظهر      

      * چروا : الاغ

    *سبست: یونجه       

    * اوسار: افسار      

      *قران : به کسر قاف  ریال 

     * کله داوشونک : سر را زیر آب بردن درحال شنا وبدون نفس

        * تقی مرده : به پشت شنا کردن

    * کربجبعلی : کربلایی رجب علی     

    *زبان گاو : یک نوع گز     

    *قرقوریت : قرقوروت

    *خوردی : کوچک ، خرد

     

     

    • علی مزینانی
    ۲۵
    شهریور
    ۹۱

    ازحدیره تا باغستان

                                               ره آورد سفربه مزینان                                                                          

    مزینان از نگاهی دیگر(16 )

      بخش چهارم                                                        

    از قبرستان تا پل چَپَرخَنه* چندان راهی نیست. پلی که من آن را پل صراط می نامم. جایی که دیگر زنده گان با مرده خویش وداع می گویند . پلی که یک سویش خانه وخانواده و زندگانی است ودرسوی دیگر آن قبرستان و را ه وصحرا  . قدمت ان رانمی دانم اما گویی زمانی  دردوره عباسیان که حذیره ی مأمون در مزینان بوده ! نامه رسانان با اسبان تیزرو  خبری می آورده اند ونامه ای می بردند یا آنکه در اینجا پستخانه قدیم مزینان قرار داشته  که پیک های خوش خبرلحظه ای می آسودند وآنگاه خبر خویش را چون باد  به دیگر شهر ها می رساندند هرچه هست چاپار یعنی نامه رسان ، نامه بر، پیک که به آن چپرهم می گویند وچه قرابتی ما با عزیزان کرد داریم  که در بین راه سنندج وساوجبلاغ محله ای با همین نام قراردارد! باز این  رازی است که درنام مزینان نهفته است ونویسنده خوش ذوق بیهقی درکتاب سبزوارشهردیرینه های پایدار آورده که: مزن درزبان کردی یعنی دانشمند ومزنا فرد دانشمند ومزینان یعنی زادگاه دانشمندان واندیشمندان!

    برروی پل چپرخنه  که اکنون هیچ نشانی از پل ونامه ونامه رسان وپستخانه ندارد می ایستم وراهی را که طی نموده ام دوباره  تماشا می کنم .پیشتردرسفرنامه های  بسیاری خوانده ام که سلاطین وشاهان ایرانی درقدیم به مزینان آمده اند وگویی این ناحیت دارالحکومتی داشته که در ارگ ریگی مزینان حکومت می کرده اند ویا نایب حکومتی بوده که  از دهقانان وزارعان وکاسبان مزینان خراج دریافت می کرده وبه دارالخلافه می فرستاده اند ویا دارالحکمی داشته که قاضیان درآنجا حکم می نموده اند وبه شکایات مردم رسیدگی می کرده اند ویا آنکه اربابی وبزرگ زاده ای  داشته که چون سلاطین از ری به سوی ارض توس وزیارت امام هشتم می رفته اند دراین مکان لحظه ای درنگ می کردند وروزی وشبی را استراحت می نمودند وآنگاه با حشم وکشم خود راهی سفرمی شده اند. ودر بازگشت ازاین سیروسیاحت از آنچه دیده اند برای فرزندان واهل حرم ویا چاکران خویش داستانها نقل می نمودند   همچون ناصرالدین شاه قاجار به گواه مطلع الشمس که از سواران رشید مزینانی می گوید که اورا از سودخر* (صدخرو) تا مزینان همراهی می نمایند وچون به زادگاه من وارد می شود ازیخچالها ودیوارهای رفیع وخانه های گنبدی شکلش متحیر می ماند و از گرمای سوزانش می نالد اما ازابنیه تاریخی آن همانند رباط شاه عباسی اش می گوید که بیش از چهارقرن است که برسر راه ابریشم با حجره ها ودالانها وسالنها ومقصوره ها ودرگاه ها وطاقنماهای بسیارش خودنمایی می کند. مسافرخانه ای حکومتی اما مجانی  که پذیرای کاروانیانی بوده که خسته ودرمانده از عراق وسرزمینهای دورمی آمده اند وبه ری می رفتند وساعتی با خیال خوش درحالی که با نوشیدن ازنهر آب مزینان رفع عطش می کردند؛ دیگهای خود را درمطبخانه هایی که درهرگوشه ای بنا شده قرار می دادند و به شکرانه آسایش درکویر برروی سکوهای آن  می نشستند وسربه سجود می گذاشتند.

    و شاید روزی ترکمانان ازروی این پل گذشتند ودلاورمردان دیار من به آوردگاه آنان تاختند وسریاغیان را بر دروازه شهر آویختند واز آن پس برمزینان نام مرزبانان گذاشتند و گفتند: اینجا شهر مرزبانان است ودیگر روز شاهرخ میرزا ی افشاری که جدش نادر را کشته اند و زمان زمانه قاجار است ووقت تاخت وتازآقامحمدخان وبه فرمان اونباید هیچ شاهزاده ای زنده بماند اینجا گرفتار آمده وبه قتل رسیده است وزمانی تیمورلنگ ازگرفتار شد ن لشکریانش وکشته شدن فرزندش* می گوید که درکویر تفتیده مزینان گرفتار آمدند .اما شاید جرأت انتقام از کویریان را نیافت؛ چون او همان گونه که درسیستان رستمهای رشید را دید وفقط دربزم مهمانی مردمان بلوچ حضور یافت ودرحیرت از آنجا گذشت ازمزینان وغیورمردانش نیز شنیده بود که همچون باشتینیان خون سربدارانی دارند ، که نه ازراهزنان و یاغیان می هراسند نه دربرابرظلم شاهان خاموش می نشینند.(بخوانیدکتاب منم تیمورجهانگشا وهشت الهفت باستانی پاریزی را)

    غیرت وحمیت وتعصب مردمان سرزمین من زبانزد بسیاری از رجال درباری است که درمعیت موکب سلطانی به این خطه وارد شده اند وکاتبان ومورخان توانا را امر نموده اند که تا سفرنامه ای به نام اعلیحضرت همایونی بنویسند ویا آنکه خود این دولتمردان همچون صنیع الدوله ومیرزا قهرمان وحکیم الممالک که دردیوان ناصری، منسبی داشته اند قلم به مرکب آغشته کرده و آنچه را حضرت همایونی دیده ویا خودشان نظاره نموده اند  به یادگار نگاشته اند وهمگان بردلاوری کویریان صحه گذاشته واز امنیت این سرزمین به یمن حضور مردان شجاع آن سخنها گفته اند ومن پیشتر که برای دانستن بیشتر وتحقیق درباره سرزمین مادریم ساعاتی پس ازفراغت کار اداری درمشهدالرضا(ع) به کتابخانه رضوی می رفتم وبا هرنشانه ای درگنجینه ای چون نام زیبای مزینان را می یافتم تأملی وتبرقی می نمودم ودیدم که درروزنامه مسافرت به هرات که مکتوبی شده بود به نام سه سفرنامه چنین آمده است که: "صبح سه شنبه نهم را روانه مزینان شدیم .ومزینان ده معظم خوبی است که سابق ، درعهدنادر، می گفتند شهربوده ومعدن مس* هم نزدیک به آنجا هست وکوره هم بسته اند وحال موقوف نموده اندکار نمی کند واز جمله علامتهای امنیت وعدالت ونظم آن است که خرمن جو وکاه درمیان چادرهای شاسون افتاده بود. یک پرکاهی کسی قدرت نکرد بردارد وصاحبان خرمن هم برسرخرمن نبودند"

    درسفرنامه ای دیگر منسوب به ناصرالدین شاه قاجار نیزازهفتاد سواره مزینانی نام می برد که همه سوارهای خوب ورشیدی هستند که به سرکردگی حسینخان، بزرگ مزینان اورا تا این دیار همراهی ومحافظت می نمایند ودر وصف مزینانیان اعتراف می نماید که :" تا به حال مزینان را ندیده بودم دیوارش کوتاه است اما قلعه وبرج معتبر خوبی دارد خیلی آباد است تقریبا سیصد خانوار رعیت دارد اهلش خیلی معتبر ومتمول هستند..."

    نمی دانم چقدر از زمان را در تاریخ گذشته خواستگاهم با بزرگان همراه بوده ام وهم گام آنها دوباره راه رفته را باز آمده ام که چون به خود آمدم باورم نمی شد که اکنون به غطه گاه* رسیده ام جایی که دوران نوجوانی را با رفیقانی که اکنون هریک برمنسبی وکرسی ریاست اداره ای تکیه زده ویا با حرفه ای پر درآمد تا به آنجا پیش رفته اند که وقتی با اهل وعیالشان سواره برماشین گرانقیمت درکوچه وخیابانهای خاکی و شنی مزینان، رفیق قدیمی خود را می بینند لبخندی به نشانه می شناسمت و خم وراست کردن سری به معنای مرا ببین و گاه بلند کردن دستی که یعنی عزیزانم این کلاه پاره روزی رفیق شفیق من بوده ؛ به سرآب مزینان می رفتیم و ساعتها در آب سینه اوَُ *ّمی کردیم  

                                                                                                                                                        ادامه دارد...

    *چاپار : نامه بر ، پیک . چاپارخانه : پستخانه ، اداره پست

    *سودخر: درکتابهای تاریخی ازصدخرو به این طریق نام برده شده است

    * خاطرات تیمورلنگ تحت عنوان کتاب منم تیمور جهانگشا با ترجمه ذبیح الله منصوری منتشرشده است

    * معدن مس :شاید به همین خاطر دوره ای به این سرزمین مسینان می گفته اند البته دکتر شریعتی ازمسینان به عنوان دوره ظهورزرتشت نام می برد که قدمت مزینان به آن دوران منتهی می گردد

    *غطه گاه : محل شنا کردن  سینه او:  او به ضم الف شنا کردن در آب دراصطلاح امروزی شنای قورباغه می گویند  

    • علی مزینانی
    ۱۸
    شهریور
    ۹۱


    ازحدیره تا باغستان

    ره آورد سفربه مزینان

    مزینان از نگاهی دیگر(16 )

    بخش سوم

    اکنون مرد کوزه گر از اندام فرزند کویر پیکره ای ساخته و برجای خویش نشانده و خود رهسپار دیار باقی شده است و شاید اکنون خاک گلویش سوتکی گردیده در دست کودکی گستاخ و بازیگوش که خواب خفتگان خفته را آشفته تر می سازد و من همراه او به نظاره گذشتگانم ، اقوامم و تاریخ برباد رفته هزاران ساله ام می نشینم که چه آسان در هزارتوی رنگارنگ ادوار فراموش شده ام و یا به تهمت فریاد آزادی و رهایی انسان از قیداسارت و بندگی خدایگان زر و زور و تزویر محکوم به فنا شدنم اما او ایستاده و هنوز فریاد می زند:

    ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام !
    و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد اما خود را به استبداد نخواهم فروخت*
     بارها بر گرداگرد تندیس فرزند کویر می چرخم وگویی به طواف کعبه دل و یا به زیارت امامزاده ای آمده ام  که  معصومانه در غربت وتنهایی شهید شده و پس از سالها او را یافته اند و برمزارش ضریحی ازجنس نقره وطلا قرارداده اندتا بگویند اوگرانترین است. می خواهم بدانم با قلم ودفتری که در دست دارد چه می نویسد پس جان را ازکالبد رها می سازم وگوش جان می سپارم به ترنم سروده هایش از مزینان ، از کویر:

    برکرانه کویر، به تعبیر حدودالعالم، "شهرکی" است که شاید با همه روستاهای ایران فرق دارد. ..

    درست گویی عشق آباد کوچکی است، و چنان که می گویند، هم برانگاره عشق آبادش ساخته اند،

    چشمه آبی سرد که، در تموز سوزان کویر، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون می آید، ازدامنه کوههای شمالی ایران به سینه کویر سرازیر می شود و از دل ارگ مزینان سر برمی دارد.*

     او از مزینان می گوید واز هبوط درکویرش ومن مست ومدهوش نغمات ونفحات روحانیش در زلالی چشمه آب مزینان با او همنوا می شوم :

    روستای محبوب من ! مزینان ! ای گرسنه ژنده پوش مغموم که بر حاشیه خشک و تشنه کویر افتاده ‏ای ، ای نجیب ‏زاده بزرگواری که قربانی ستم ایّامی و رنجور فقر و محکوم ویرانی و فراموشی و شرف تبار و شکوه تاریخت مستمندی را بر تو روا نمی‏ دارد .*

     نمی دانم تا کی درسرودن کویر با او می خواندم  اما هرچه بود دقیقه های بی شمارزمان برای من ایستاده بود فقط قطرات اشکی که ازچشمان اندوهبارم می ریزد که انگار روضه ای ازمصیبت جانکاهی شنیده  وبغضی که سالها درهجرت در گلوداشته ام سر باز کرده و چون فرزند مرده ای، های های برتنهایی خود و غربت او می گریم افتادن قطره ا ی اشک بر روی آب مرا از خیال بیرون می آورد . دیگر تاب ماندن ندارم و با سلامی دوباره برفرزند کویر، ازنهر آب مزینان جدا می شوم وبه طرف قبرستان حرکت می کنم جایی که آرامگاه ابدی همه ما مزینانی هاست.

    هرمزینانی ومزینان زاده ای درهرگوشه ای که ازدنیا رخت بربندد بنا بر وصیتش او را به زادگاهش بر می گردانند ودراین گورستان که بهشت علی (ع) نام گرفته است برای همیشه آرام می گیرد. این اتفاق چندروز پیش به وقوع عینی رسید ؛" مردی ازتبارمزینان پس ازسالها زندگی درکشور کانادا مرد وفرزندانش اورا دراین بهشت به خاک سپردند."

    اینجا نیز گذشته تابناک مزینان  ومزینانی را فریاد می زند مردان وزنانی را دردل خود مدفون ساخته که هریک تاریخ را ساخته اند .در گوشه ای از آن ؛ملا احمد وشیخ قربانعلی و شیخ محمود و دیگر اجداد شریعتی آرمیده اند که تاریخ انقلاب با آنان پیوند خورده و درگوشه ای دیگر بیست و چهارجوان برومندی  که در طول هشت سال دفاع جانانه از وطن ،گاه سه فرزند ازیک خانواده ویا چهارتن ازیک قوم وعشیره ویا نوجوانانی که هنوز نمی دانستند سلاح را باسین می نویسند یا صاد درعالی ترین مرتبه پرواز ، مرگ  را باجامه خونین شهادت انتخاب کردند و چونان ستاره ای فروزان، روشنایی بخش این قبرستانند و درسویی دیگر معلمان ودبیران وشاعران وشبیه خوانانی خفته اند که نماد فرهیختگی وسنبل اعتقادوایمانند ومن با قرائت فاتحه ای ونگاه دوباره ای به مزار مرده گانی که هریک اکنون سوتکی هستند دردست کودکانی گستاخ و بازیگوش ازآنان می گذرم و به طرف  پلی  می روم که دستخوش هزار تغییر شده است وفقط از آن نامی و یادی باقی مانده است...

    ادامه دارد...

    * دکترعلی شریعتی

    *بخشی ازکتاب کویردکترعلی شریعتی

    *مجموعه آثار 35 ، بخش 1

    • علی مزینانی
    ۱۶
    شهریور
    ۹۱

    ازحدیره تا باغستان

    ره آورد سفربه مزینان

                مزینان از نگاهی دیگر(16 )                                                                            

    بخش دوم

    تا کنون فقط نامی ازحدیره شنیده ایم و کسی نمی داند معنای واقعی و یا وجه تسمیه اش چیست اما هرچه هست دیوارهای استوارش ازگذشته ای دور سخن می گوید . کارگرجوان خوش ذوق مزینانی که طبع شعرش را از پدران ومادرانش به ارث برده است ؛ چون هر مزینانی استعدادی شگرف درادبیات دارد چه آن کس که ملایی ومکتبی رادیده باشد و درسی خوانده باشد و چه آن پیرمردی که نه استادی دیده ونه نوشتن می داند به مانند عالمی صاحب سخن شعرمی سراید و خطبه می خواند.

     و این بار آن شاعرجوان نیز حدیره را حذیره می خواند و مدعی است که او دختر مأمون عباسی است! و شاید بیهوده نگفته باشد چون درمقابل کاروانسرای صفویه که برسر راه ابریشم ودربالای چشمه آب مزینان* اززمانی که شاه عباس راه راگم کرد ودستور بنایش راداد همچنان غریب افتاده است ودر این غربت سرا دیوارهایی قرارداشت که دربعضی کتب تاریخی از آن به عنوان کاروانسرای مأمونی نام برده شده وگفته اند یادگار دوران خلافت عباسیان برایران است . اما نمی دانم به تدبیر کدام نا آگاهی وبه بهانه بنایی جدید با خاک یکسان شد واکنون نه ازبنا خبری است ونه از آن ویرانه اثری ونه توپخانه قاحاری را کسی می داند که چه بود چه شد ،جز مشتی سیمان که درزیر خروارها خاک مدفون شده که می خواستند محلی برای سیاحان وگردشگران وتشنگان فرهنگ دوست ادبی  که برای دیدن خواستگاه فرزند کویر به مزینان می آیند باشد ؛ برای همیشه به فراموشی سپرده شده است وآن حدیره که به قول مزینانی ادیب محل دفن حذیره دختر مأمون عباسی است انتظارمی کشد که شاید نوبت به آن هم برسد تا بیل و کلنگی که سالها پیش دیوارهای ارگ ریگی را فرو ریخت آن رانیز به بهانه نوسازی برای همیشه محوسازد  واکنون من در داخل این مخروبه بنای تاریخی رد پای سارقینی را می بینم که به دنبال یافتن گنجی جای جای آن را کنده اند وخاکش را به توبره کشیده اند وحافظان آثار باستانی ایستاده وتماشا می کنند که شایدبه جادو وجنبلی کتیبه های به سرقت رفته از سردر شاه عباسی وحوض سر آب مزینان ومسجد پایین قلعه را برگردانند!

    درآستانه درب ورودی حدیره که روبه خدا وقبله گاه سجود مومنانش باز می شود وچشم انداز قنات وچشمه آبی که  از کوه های سرخ سرچشمه می گیرد و با گذرازصحراها ودشتها ودامنه ها وکوه های سربه فلک کشیده بی تابانه دل سخت سنگها را می شکافد تا امید را به مردمان کویر بازنمایاند به تماشا می ایستم و می بینم که آن رود دراین جا سر از زیر زمین بیرون می آورد وبا سلام برمزینان بر دستان پیرزحمت کش که رنج بسیاری را برای آبادانی صحرا می کشد و درکناراین رود آشنا بالبخند پرازمهر وسپاس به درگاه فر ایزدی می نشیند وآنگاه لبان ترک خورده اش را که درستیغ نور بی تاب خورشید چون سفیدی شوره زارکویر درانتظارجرعه ای خشکیده ، غرق بوسه می نماید ومن امروز نظاره گر مهربانی آب وآئینه ام آن گاه که مادری کوزه ای بردوش برای فرزندانش ازسراوو میزینو* آبی گوارا  هدیه می برد

    با صحرا وسبزی وچشمه  همراه می شوم و حدیره را پشت سرمی گذارم وبه دهانه نهر آب مزینان می رسم جایی که روزگارانی شاید دوقرن پیش اسلاف وگذشتگان ما در آنجا می زیسته اند ودر سالی که محرم وعید باستانی نوروز باهم تلاقی نموده اند وبعضی از مردمان آن زمان به مصلحت اندیشی شیخی بزرگ که همانند پیامبری برایشان وعظ وخطابه می گفته گوش نسپردند وعید را بر عزا مقدم داشتند* همانند قوم نوح به عاقبتی سخت گرفتار شدند وحتی ازتنور خانه هایشان آب فورا ن می کند ومزینان قدیم با سیلی عظیم نابود می شود و مردمانش که به دعای آن پیرطریقت سالم مانده اند مزینان نورا برانگاره شهری درجای فعلی آن بنا می کنند وگویی با تدبیر معمارانی زبردست خیابان کشی وکوچه های وسیع را باترسیم نقشه ای  شهری  و بناهایی گنبدی شکل که زمستانشان گرم وتابستانشان از گرما درامان باشند می سازند وچون این دیار برای تاجران وکاسبان ودوره گردان شناخته شده است بازاری با دو طرف شرق وغرب و دکانها ومغازه های فراوان ومساجد وهیئات و  مکتبخانه و تلفنخانه وگرمابه ساخته می شود که درنوع خود بی نظیراست. شاید استادان ومعماران چیره دست وکاردان آن دوران می دانستند که زمانی خواهد آمد که مزینان دوباره همجون هزار ویکصد سال پیش به تعبیر حدود العالم من المغرب الی المشرق به تاریخ خویش برگردد ودوباره شهری شود با دوائر دولتی وکارگاه وکارخانه های فراوان که جوانانش برای یافتن لقمه ای حلال وگذران زندگی مجبور به مهاجرت نشوند .

    اکنون من بردهانه نهرآب مزینان ایستاده ام جایی که دیگر نه از زمزمه مرد کوزه گر که به اعجاز مشتی خاک وآب ودستان هنرمندانه اش استادانه از آن ظرفی برای نوشیدن آب ساخته خبری است ونه از داش* اوکه کوزه ها وتون گلی های * خامش را درآن قرار دهد وپخته شود اثری مانده است...

    ادامه دارد...

    ·       * نهر آب مزینان معروف به سر اووه میزینو ،بسیارگوارا است وازقدمت هزاران ساله برخوردار است

    ·       *  سراوو میزینو، سرآب مزینان (لهجه مزینانی که نشأت گرفته از فارسی دری است)

    ·       *  این داستان را پیرمردان مزینان برای نگارنده بیان کرده اند

    ·       *  داش ؛ کوره ای که کوزه ها درآن پخته وتبدیل به سفال می شود


    • علی مزینانی
    ۱۲
    شهریور
    ۹۱

    ازحدیره تاباغستان

    ره آورد سفربه مزینان


    مزینان از نگاهی دیگر(16 )

     بخش یکم

    تا به امروز برای من که یک کویری هستم دوست داشتن کویر معنا و مفهومی نداشت و نمی دانستم که چرا فرزند شایسته کویرمزینان ، آن گونه عاشقانه در کتاب کویرش از مزینان و مردمان قدرتمند و مغرورش که شهریان را دهاتی می خوانند و خود را شهری معرفی می نمایند؛ می گوید!

    امروز گذری دوباره به مزینان داشتم روستایی دردل کویر سوزان و تفتیده ای که تا چشم می بیند فقط شوره زارهایی است که در انتظار قطره بارانی لَه لَه می زند وزمین ترک برداشته وگون هایش آب را  فریاد می کنند  ودر دور دست آن سرابی که تشنگان را می فریبد اما امیدوار نگه می دارد

    همیشه ما ازگرمای تابستان درشهر می نالیم وبا اندکی گرم شدن هوا به پناه سایه ای فرومی خیزیم  ویا خود را درسرمای کولرهای آبی و گازی محصور می نماییم اما مردمان کویر مزینان با خروس خوان به قصد به کف آوردن لقمه ای حلال وکسب روزی حلال از خانه بیرون می آیند و تانماز شام با عرق جبین وکدیمین  زحمت می کشند و فقط به شوق حضور در مسجد و نماز ونیایش و شب را در کنار اهل و عیال بودن دست ازکار می کشند و به خانه بر می گردند و شب و شب نشینی برای روستائیانی همچون من که از نسل پیشین هستیم و خاطرات روزگاران گذشته هنوز نقل محافل دوستانه امان است معنایی دیگر دارد .

    در آن روزگار نه چندان دور یعنی دوسه دهه قبل، ما طفلکان مردمان سخت کوش کویر به انتظار شب وهمراهی با همسایگان وبه مهمانی رفتن دسته جمعی گاه چند خانواده به خانه همسایه ای می رفتیم لحظه شماری می کردیم و چون خیمه شب زده می شد وماه وستارگان بی شمار آسمان مزینان پدیدار می شدند درروشنایی چراغ گرسوزی شام شاهانه ای که یا آبگوشت بود و یا گورماستی* و اِشکنه ای* ودرشب علفه پلویی با اجار پخته ای* را باولعی خاص می خوردیم وچون تکالیف مکتب خود را به خوبی نوشته بودیم به همراه پدر و مادر و برادر و خواهرانمان به شب نشینی می رفتیم .پدرها قصه امیرارسلان وحسین کرد شبستری می خواندند ومادران از بافتن تنه وگلیم وجاجیم  ویا نامه پسرانشان که ازتهران فرستاده بودند می گفتند ومابچه ها هم چشممان به مجمعه ای بود که میزبان می آورد وتخمه های تف داده هندوانه وخربزه ای که به صورت ماهرانه ای درآن چیده شده وپس ازان استکان های چایی که بزرگترها هورتی بالا می کشیدند وما به تقلید ازآنها حبه قندمان را در استکان چای می ز دیم وپس از آن کلی درنگاه غضب آلود زن میزبان که گاه سفارش می کرد که : قند برای دندان بجه ها خوب نیست ؛ هی چایمان را فوت می کردیم و سپس قلپی ازآن را سرمی کشیدیم وبعداز ان پوست کامها راجمع می کردیم که فردا ی آن روز با دوستانمان بازی کنیم.

    ظهرمزینان گرمایش برای دیگران طاقت فرسا وبرای من شورحالی دیگردارد نمی دانم چرا اما هرگاه درضل گرمای کویر به صحرای مزینان ویا حتی دقی ها* وزمینهای بایرش می روم یا سخنران می شوم وبرای ساکنان صحرا وبیابان وعظ وخطابه می گویم ویا شاعر می شوم وشعروشاعریم گل می کند وهمانند سعدی وحافظ غزل وقصیده های عارفانه می سرایم ویا نویسنده ای می شوم که اگر قلم وکاغذی باشد همانجا کتاب کویر را دوباره می نویسم آن چنان که شریعتی نوشت البته نه به استادی  ومهارت وچیره دستی او هرچند براین اعتقادم که دیگر هیچ اثری مانند آن خلق نخواهدشد. چون دیگر شریعتیی نخواهد آمد!

    در ظهر مزینان به صحرا پناه می برم جایی که خورشید همین نزدیکی است وآسمان در چهارسوی مزینان به زمین گره خورده است ومن راهم را به غربی ترین نقطه تاریخی این دیار یعنی حدیره ادامه می دهم .

    حدیره که تنها نامی از آن شنیده ایم وتاریخش را بدرستی نمی دانیم . جایی که فقط دیوارهایی به قدمت قرنها با قامتی خمیده سربر آسمان دارند .ومن تا کنون آن را به این زیبایی از نزدیک ندیده بودم...  

    ادامه دارد...

      *اجار به فتح الف نوعی سبزی شبیه به تره که روستاییان با مخلوط از برگ چغندروریش بز و خله خلونجه ودیگر گیاهان خودرو وخمیراز آن آش خوشمزه ای درست می کنند که معروف به آش علفی است

    *دقی به کسردال وتشدید قاف زمین های خشک ولم یزرع

    *گورماست: گُرماست هم می گویند ، غذایی که از ماست و شیردرست می شود وبسیار مقوی و مغزی است.

    * اشکنه : غذایی ساده که در بعضی جاها به آن کله جوش و کمه جوش هم می گویند که با مخلوط دوغ و روغن و پیاز و گاهی گردو هم به ان می آفزایند و رب و یا گوجه فرنگی درست می کنند و در بسیاری از روستاهای سبزوار مرسوم است

    • علی مزینانی
    ۲۶
    مرداد
    ۹۱

    رمضان درمزینان                                                                                                                                  عید فطر وکمسی ماه

    اززمانی که من به یاد دارم رؤیت هلال ماه دراول وآخرماه مبارک رمضان با حرف وحدیث بسیار روبرو بوده واز همان قدیم برای ما خاطره انگیز بوده ومی باشد.

    در غروب آخرین روز از ماه مبارک رمضان مردم مزینان،  کوچک وبزرگ بر روی پشت بام می رفتند وبه دنبال ماه می گشتند وبه محض رؤیت به دیگران نشان می دادند ومی گفتند:هونه دییومش( اونهاش دیدمش).

    موقع اذان شب وای به حال ما بچه ها اگر می رفتیم خانه همسایه ویا قوم وخویشی بلا فاصله زن خانه می آمد وبا هرسیاستی که بود سعی می کرد ما رو رد کنه ومی گفت: بجه برو خونه تون که مادرت کارت داشت وسراغتو می گرفت. ویا خیلی واضح با خنده ویا اخم وتخم می گفت: بچه جان بدو برو خونه تون که فطریه ات به گردن ما نیفته!

    صبح روز عید فطر همه لباس نو می پوشیدند ومردها دسته جمعی با شعار الله اکبر ولله الحمد به درمنزل مرحوم شیخ محمود شریعتی می رفتند واورا تا مسجد با همین شعار همراهی می کردند (اکنون همین مراسم با حضور حجت الاسلام معلمی فر برگزار می شود)

     سخنرانی وخطبه خوانی شیخ محمود نیز بسیار دیدنی وبه یاد ماندنی بود  .آن مرحوم همچنان که قبلا نوشته ام مهارت وتبحر خاصی درتاریخ وصدای جالبی درسخنرانی داشت یک نفس ویا صدایی رسا خطبه شقشقیه را دراین روز ازحفظ می خواند وتمامی جمعیت به لبان او خیره شده بودند که باچه مهارتی این خطبه را می خواند وگاه به هم نگاه می کردند ومی گفتند ای والله خدا رحمت کنه جدو آبائه ات رو .

    بعداز خطبه خوانی شیخ محمود؛ نوبت به مرحوم حاج محمود فصیحی می رسید که هنرش را با خولندن قنوت نماز به نمایش بگذارد . آن مرحوم که ازمعلمان قدیم وبا سابقه مزینان بود با تن صدای منحصر به فردش درحالی که گاه شانه هایش را بالا می انداخت قنوت می خواند .

     پس از نماز، تبریک مردم به همدیگر وروبوسی شروع می شد و قبولی عبادات را به همدیگر مبارکباد می گفتند سپس متولیان جمع آوری فطریه با ظرف مخصوص همانجا فطریه هارا ازمردم تحویل می گرفتند.

     یاد اموات دراین روز از ویژگی خاصی برخوردار است درقدیم اقوامی که فامیل ویا آشنایشان در آن سال به رحمت خدا رفته بود به خانه آن مرحوم می رفتند و با ذکر صلوات وفاتحه باردیگر به بستگان تسلیت می گفتند. ولی در حال حاضر بستگان درگذشتگان  مزینان با تهیه حلوا و وخرما همگی به مسجد جامع می آیند تا دیگر زحمتی برای خانواده مرحوم ویا مرحومه نباشد که هی گروه گروه به منزل آنان بروند ولی باز هم بستگان درجه یک برخود فرض می دانند که دراین روز به خانواده مرحوم سری بزنند. خداییشو بگم عید فطر مزینان چیز دیگه ای است شاید بگم مثل سال تحویل و با همان شادابی ولی با معنویت خاص این عید درمزینان  برگزار می شود اغراق نکرده ام.

    کمسی ماه (کسری) یعنی معمولا ماه رمضان درهر سال سی روز کامل نیست گاه یک روز کم دارد مانند سال کبیسه که این کم بودن ویا کسر بودن آن ماه درمزینان معروف است که ماه کمسی دارد.

    • علی مزینانی
    ۲۰
    مرداد
    ۹۱
    هفته نامه سیاسی فرهنگی و اجتماعی

    سپاه و روحانیت

    با طلوع خورشید فروزان انقلاب اسلامی و افول رژیم ستمشاهی پهلوی در سرزمین پهناور ایران، نظام اداری و دوایر دولتی نیز بنا بر مقتضیات روز دچار تغییرات بنیادی و اساسی شد. بعضی از نهادها و ارگان های جدید و نوپایی همچون جهاد سازندگی، کمیته های انقلاب اسلامی، بنیاد مستضعفان، بنیاد شهید و چند نهاد دیگر با تدبیر سکاندار انقلاب، حضرت امام خمینی(ره) و به همت خادمان این نظام مقدس تأسیس شد.
    تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یکی دیگر از دستورات حکیمانه رهبر کبیر انقلاب بود تا این نهاد با بهره مندی از جوانان متعهد و متدین از دستاوردها و آرمان های انقلاب اسلامی پاسداری کند. مبارزه با جریان نفاق در دوران پیروزی انقلاب، دفاع از کیان جمهوری اسلامی در هشت سال دفاع مقدس، پاسداری از حریم ولایت پس از رحلت جانسوز آن مرشد طریقت عشق، از جمله افتخارات سپاه طی 33 سال از عمر جاودانه اش است که دوست و دشمن بر آن اذعان دارند.
    ساختار و سازمان سپاه در این سال ها هر روز منسجم تر از گذشته شده و این نیروی الهی در بالا بردن سطح توان علمی، آموزشی، دفاعی به موفقیت های ارزنده ای دست یافته است. از آنجا که سپاه بازوی توانمند ولایت است و از بدو تأسیس همواره پیوند ناگسستنی خود را با این اصل انقلاب اسلامی و قانون اساسی حفظ کرده است، لذا در کنار فراگیری علوم دفاعی و نظامی، همت والایی در بصیرت افزایی و بالا بردن بینش عقیدتی و معنوی کارکنان خود داشته است و یکی از افتخارات این نهاد مقدس و مقتدر بهره برداری از حوزه فرهنگی، عقیدتی و سیاسی است که در رأس آن شخصیتی روحانی به حکم ولی فقیه زمان به عنوان نماینده ویژه رهبری منصوب می شود و این افتخار با تدبیر حکیمانه و مدبرانه معمار زبردست ، کاردان و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران پس از صدور فرمان تشکیل سپاه تحقق یافت و یکی از شخصیت های برجسته و مبارز روحانی به نام آیت الله شیخ فضل الله محلاتی به عنوان نماینده ولی فقیه معرفی شد تا به طور مستقیم دستور و تدابیر پیر فرزانه انقلاب را به سمع و نظر فرزندان انقلاب برساند و بر سطح عقیدتی و سیاسی آنان نظارت کند تا مبانی حقیقی دین مبین اسلام در این نهاد انقلابی جاری شود و پاسداران بر اساس موازین دینی و مکتبی عمل کنند.
    سپاه متنعم از این نیروی عظیم معنوی و روحانی همواره می کوشد تا در کنار فراگیری آموزش های نظامی، آموزه های دینی را ضمن تعمیم در نیروی توانمند بسیج در سطح جامعه نیز بسط داده و تداوم بخشد و این قوت، اقتدار و توانمندی تنها به نیروی نظامی محدود نمی شود، بلکه محبوبیتش در نزد مردم همواره در سایه ایمان و اعتقادی است که عصاره آن متبلور از درخت تنومندی است که راهبری و زعامت مسلمین جهان را برعهده دارد.
    مردم، پاسداران را افراد وارسته و دانایی می دانند که نه تنها مسائل سیاسی و اعتقادی را از آنها جویا می شوند که گاه برای ادامه زندگی و پیشرفت در کار از مشاوره آنان بهره مند می شوند. به یقین این اعتماد مردمی مرهون اتصال بعد اعتقادی و سیاسی پاسداران با روحانیت است که در مدرسه مکتبی آنان مشق عشق می نمایند.
    همراهی روحانیت با سپاهیان تنها به زمان صلح و آرامش محدود نمی شود و این مبلغان دینی در دفاع مقدس با پوشیدن ردای عشق و به دست گرفتن سلاح رزم و با تقدیم بیش از پنج هزار شهید طلبه و روحانی نشان دادند که آنها در قول و عمل شان راسخ و استوارند و در راه دفاع از ولایت تنها به گفتار بسنده نکرده و در هنگامه خطر، جان خویش را تقدیم اسلام و انقلاب می کنند.
    حضور روحانیت در سنگرهای نبرد حق علیه باطل در هشت سال دفاع مقدس موجب بالا رفتن روحیه ایثار و فداکاری رزمندگان بود و پس از جنگ نیز این قشر فرهیخته در فتنه هایی که علیه ولایت برپا شد نقش روشنگرانه بسزایی داشته و دارند.
    روحانیت در مسیر خیزش مردم برای برپایی انقلاب اسلامی و نابودی رژیم ستمشاهی همواره در صف مقدم این حرکت قرار داشت و در سال 1342 ده ها شهید و مجروح تقدیم کرد و پس از تثبیت نظام مقدس جمهوری اسلامی، با تبعیت از ولی فقیه، خود را سرباز حقیقی ولایت می دانند و برای ابلاغ پیام الهی امام و افزایش معنویت در کل جامعه حتی به دورترین روستاها و آبادی ها اعزام شده تا رسالت پیامبرگونه خویش را به خوبی ادا کنند.
    آنان با حضور در مراکز مختلف از جمله سپاه و دیگر قوای مسلح در افزایش بینش عقیدتی نظامیان تلاش وافری دارند. آموزش های عقیدتی سپاه از منابع غنی دینی و بیانات گهربار ولی فقیه نشأت می گیرد تا پاسداران از خرافات، التقاط فکری و تحجر دوری گزینند و با بالابردن سطح بصیرتی خویش مطالبات و منویات رهبری را محقق کنند. این امر با به کارگیری روحانیت کارآمد در قالب مربیان و هادیان سیاسی در نمایندگی ولی فقیه تحقق پیدا می کند، اما این تنها برنامه عقیدتی پاسداران نیست و آنها طی سی وسه سالی که از حیات طیبه سپاه می گذرد هنوز هم به دیدار مراجع و علمای دینی می شتابند تا از رهنمودهای ارزنده این بزرگواران بهره مند شوند، لذا سپاه همواره خود را فرزند مرجعیت می داند و جدایی روحانیت از سپاه یعنی جدایی پاسداران از معنویت و این دو قشر در کنار هم دژ مستحکمی هستند به نام رهروان و فدائیان ولایت و به کوری چشم دشمنان قسم خورده نظام هیچ گاه این حلقه مستحکم و آهنین از هم جدا نخواهد شد و پاسداران حقیقی اسلام ناب محمدی تا دولت یار باقی خواهند ماند.
    تهران- علی مزینانی

    شاهدان کویر مزینان؛  مقاله فوق  برای سوم شعبان روز پاسدار نوشته شده بود که پس از گذشت یک ماه ونیم با عنایت دوستان هفته نامه صبح صادق  همزمان بالیالی قدر در صفحه همراهان  این  نشریه وزین بااندکی حذف منتشرشد.


    • علی مزینانی
    ۱۵
    خرداد
    ۹۱

                                                به نام خدای شهیدان




    شهیدی ازتبار شاهدان کویر مزینان شهید:محمدرضا مزینانی




















    شاهدان کویر:ازپدرومادر معزز ودوستان وبستگان شهیدمحمد مزینانی درخواست می شود برای اطلاعات بیشتر ازندگینامه این  دلاور مزینانی با شاهدان کویر ارتباط برقرار نمایند .

     






    مجموعه خاطرات

     طعنه کنایه‌ها زیاد بود. یک گوشم را در کرده بودم یکی را دروازه اما یک روز غروب دلم شکست و با همان حال، توسلی کردم و نجوایی. خیلی زود پاسخم را گرفتم. بعد از سه سال انتظار باردار شدم. به شکرانه لطفی که شامل حالمان شده بود، خود را به خیلی کارها موظّف کردم. دقت روی غذایی که می‌خوردم، مراقبت به نماز اول وقت و... . پا به ماه بودم که ماه رمضان از راه رسید. همه‌ی روزه‌هایم را گرفتم تا روز بیست و یکم. روزه بودم که محمدرضا به دنیا آمد.

    برگرفته از خاطره‌ی مادر شهید



    مدیر مدرسه احضارم کرده بود. همه جور فکری به سرم زد، یا شیطنت کرده یا بی‌انضباطی و شاید هم از نظر درسی کوتاهی. به هر حال توی راه خودم را آماده می‌کردم برای عذرخواهی و وساطت.
    وارد دفتر که شدم، مدیر از پشت میزش بلند شد و همان‌طور که به تلفن جواب می‌داد، اشاره کرد بنشینم. چند لحظه‌ی بعد مستخدم استکان‌ چای را جلویم گذاشت و مدیر هم گوشی را روی تلفن. دوباره به احترامش بلند شدم و احوالپرسی کردم. برخوردهایشان بر خلاف انتظارم بود. مدیر قندان را روی میز جلوی من گذاشت و گفت:« راستش آقای مزینانی! محمدرضا بیش از حد نسبت به مسایل انقلاب حساسیت نشون می‌ده. گاهی با معلم‌ها بحث می‌کنه و گاهی هم با بچه‌ها درگیر می‌شه. می‌ترسم به درسش لطمه بخوره. آخه یکی از شاگردهای درسخون مدرسه است. به همین خاطر هم گفتم بیاین تا شما هم در جریان باشین. ».
    آسودگی خیالم را پنهان کردم و در دل او را تحسین.

    برگرفته از خاطرات پدر شهید



    دیر وقت بود که در زدند. یکی از همسایه‌ها بود. دست‌هایش توی جیب بود و شانه‌هایش آویزان، از زور سرما خوب نمی‌توانست حرف بزند. به سختی گفت:« علی آقا! وضع نفت خیلی خرابه. با مسؤول یکی از شعبه‌های نفت رابطه‌ی خویشاوندی داریم. با او صحبت کردم و فردا صبح زود می‌خوام برم چند تا بیست لیتری نفت ازش بگیرم. اگه شما هم می‌یاین صداتون بزنم.».
    انگار حرف‌هایمان را شنیده بود. به مادرش گفته بود:« اگه بابا نفت بیاره، همه رو خالی می‌کنم. هر کاری همه‌ی مردم کردن ما هم می‌کنیم. ».

    برگرفته از خاطره‌ی پدر شهید



    سر کوچه تند پیچید طرف خانه. توی درگاه در بودم. می‌رفتم بیرون. هر چه جلوتر می‌آمد، رنگ پریدگی و دست‌پاچگی‌اش را بیشتر لو می‌داد. به من که رسید، سلام کرد و دست‌هایش را پنهان. لا به لای انگشتانش خونی بود. پرسیدم:« چیزی شده؟ با کی دعوا کردی؟ ».
    گفت:« نه! » و رفت.
    توی دلم گفتم:« حتماً توی بازی زخمی شده. ».
    از اتّفاقات بیرون بی‌خبر بودم. سر میدان امام یکی از دوستان با دیدنم از آن طرف خیابان خودش را به من رساند و گفت:« محمدرضا رو دیدی؟ رسید خونه؟ ».
    گفتمآره، مگه چی شده؟ ».
    سرش را آورد نزدیکتر و آهسته گفت:« فکر کنم از قبل شناسایی‌اش کرده بودن. ».
    پرسیدم:« چه طور؟ ».
    گفت:« پلیس به دنبال تظاهر کننده‌ها بود. با دیدن محمدرضا که پرچم ایران به دستش بود، بقیه رو ول کرد و اومد سراغ او. ».
    پرسیدم:« مگه محمدرضا هم توی تظاهرات بود؟ ».
    ماشینی را با دست نشان ‌داد و گفت:« آره! محمدرضا از ترس او رفت زیر این ماشین. او هم با باتون و چماق افتاد به جونش. یک آن متوجّه نشدم چه جوری تونست از دستش فرار کنه. نگران بودم اما تنهایی کاری از دستم برنمی‌اومد. ».
    شب قبل به اتّفاق هم رفته بودیم مسجد جامع، به مناسبت شهادت آقامصطفی خمینی مراسم گرفته بودند. محمدرضا پنهانی اعلامیه‌های حضرت امام را پخش می‌کرد. احتمال داشت آن‌جا کسی دیده بودش و...

    برگرفته از خاطره‌ی پدر شهید



    هر روز جلوی در راهم را می‌بست و می‌گفت:« بابا بریم؟ ».
    پایش را توی یک کفش کرده بود که برویم دادگاه، شناسنامه‌ام را شش ماه بزرگ کن تا بروم جبهه. هر چه می‌گفتم به این راحتی‌ها نیست گوشش بدهکار نبود. دیدم روی پا بند نیست. خودم رفتم از طرف جهاد ثبت‌‌نامش کردم و همراهش رفتم سوسنگرد.

    برگرفته از خاطرات پدر شهید



    به رفتنش رضایت دادم اما نگران درسش بودم. استعداد خوبی داشت. حیف بود ادامه ندهد. موقع رفتن گفتم:« نمی‌شد الآن درسِت رو بخونی تابستون بری جبهه. ».
    قرآن را بوسید. نگاهی مهربان توی صورتم انداخت و گفت:« قول می‌دم از درس عقب نیفتم. اون‌جا هم دبیر هست و هم کلاس. می‌خونم و می‌یام امتحان می‌دم. ».
    روی قولش بود و موقع امتحانات پیدایش می‌شد.

    برگرفته از خاطره‌ی مادر شهید



    هر روز کارش التماس بود. می‌گفت:« شما با بابا حرف بزن و راضیش کن.». دلش می‌خواست با رضایت کامل هردویمان باشد. با پدرش در میان گذاشتم و گفتم:« آروم و قرار نداره، بگذار تا بره. ».
    بعد از سحری پدرش صدایش زد و گفت:« روزه‌هات رو بگیر. خودم می‌برم ثبت‌نامت می‌کنم. ».
    بدقولی از پدرش ندیده بود. رضایت داد و بعد از عید فطر راهی‌اش کرد.

    برگرفته از خاطره‌ی مادر شهید





    پلاستیک خاکشیر را که دیدم، گفتم:« مادرجان! این همه خاکشیر خریدی چکار؟ ».
    از لب حوض بلند شد و در حالی که دکمه‌های آستینش را می‌انداخت، گفتواسه‌ی جبهه خریدم. امشب می‌برم مسجد. ».
    حقوق چند روزش را جمع کرده بود برای خرید آن.

    برگرفته از خاطره‌ی مادر شهید



    رنگ به چهره نداشت. پای چشم‌هایش هم به گودی نشسته بود اما لبخند شیرین روی لب‌هایش غصّه را از دلم برد. شروع کرد به صحبت. احوال همه را پرسید. باور کردم که زخمش سطحی است. وقتی پرستار برای تعویض پانسمانش آمد، نتوانستم طاقت بیاورم و از اتاق رفتم بیرون. ترکش به رانش خورده و از کلیه‌اش بیرون آمده بود. با کمبود امکانات در شهر جنگ زده‌ای مثل اهواز، معالجه‌ بی‌ثمر بود. دستور انتقالش را به تهران دادند. توی تهران هم دو بیمارستان عوض کرد و شش بار رفت اتاق عمل. هر بار تا آخرین لحظه کنارش می‌ماندم. دلداری‌اش می‌دادم و روحیه. تا آن موقع اتاق عمل را ندیده بود. نگران بودم ترس و دلهره داشته باشد اما لب‌های خندانش چیز دیگری می‌گفت. همیشه می‌خندید، گاهی وقتها خنده‌اش تلخ بود از فشار درد اما به روی خودش نمی‌آورد و شکایتی نداشت.

    برگرفته از خاطره ی پدر شهید



    رفته بودم توی سالن نزدیک تلویزیون. می‌خواستم بدون کم و کاست خبر را بشنوم. از قبل از ظهر خبرهایی دست و پا شکسته می‌رسید. با شنیدن خبر آزادی خرمشهر طول سالن را به دو آمدم تا خبر را به محمدرضا برسانم. صورتش را لای انگشتان پنهان کرده بود و شانه‌هایش می‌لرزید. سراسیمه خودم را به تختش رساندم و گفتم:« درد داری؟ دوباره شروع شد؟ بگذار پرستار رو صدا کنم. ».
    دستم را گرفت و مانع شد. کمی آب ریختم توی لیوان و دادم دستش. گفتم:« بابا جان! چی شد؟ من که همین الآن پیشت بودم. ». جرعه‌ای آب خورد و دوباره شروع کرد به گریه. گفتم:« من طاقت ندارم اشکهات رو ببینم. اگه چیزی شده بگو منم بدونم. ».
    هم اتاقی‌اش ناراحتی من را که دید، گفت:« فکر کنم از خبر رادیو به هم ریخت. ».
    یکی از هم اتاقی‌هایش رادیو داشت. اخبار ساعت دو را گرفته بود.
    خودش به حرف آمد:« خیلی دلم می‌خواست مثل امروز بین بچه‌ها بودم و تو شادی اونها شریک. چرا من باید الآن رو تخت بخوابم و هیچ کمکی از دستم برنیاد چرا؟ چرا؟... » و دوباره زد زیر گریه.

    برگرفته از خاطره‌ی پدر شهید



    پای تختش که رسیدم دست انداخت دور گردنم و یک دل سیر گریه کرد. بدن نحیفش را که حالا بعد از چند عمل ضعیف‌تر و نحیف‌تر شده بود، توی بغل فشردم و نوازشش کردم. این دومین باری بود که در این پنجاه روز گریه می‌کرد. کمی که آرام شد گفت:« بابا! امشب کنار من می‌خوابی؟ ». دست‌هایش را که هنوز توی دستم بود، بوسیدم و گفتم:« چرا که نه بابا! اگه تو بخوای می‌خوابم. ».
    خیالش راحت شد و نفس کوتاهی کشید. شب را با هم روی یک تخت خوابیدیم. اگر می‌دانستم تنها شبی است که می‌توانم بدن داغ و نحیفش را لمس کنم، محال بود که پلک روی هم بگذارم.

    برگرفته از خاطره‌ی پدر شهید



    از همان صبح دستش داغ بود؛ داغ داغ. نفس‌های تند اما کم جان می‌کشید. چشم‌هایش گاهی باز می‌شد و گاهی بسته. به نظر می‌آمد به اختیارش نباشند. با هیچ قرص و آمپولی تبش پایین نمی‌آمد. کار از پاشویه‌کردن هم گذشته بود. با پرستار صحبت کردم، گفت:« الآن موقع تزریق آمپولشه. بزنم تبش می‌یاد پایین. ».
    بعد از تزریق به خواب عمیقی فرو رفت. گاهگداری از خواب می‌پرید. کمی خاطرم جمع شد.
    رفتم توی محوطه‌ی بیمارستان. مادرش مضطربانه احوالش را می‌پرسید. فرستادمش بالا. خیلی زود برگشت و گفت:« هر چه صداش زدم جوابی نداد. سرش رو به سقف بود و تکون نمی‌خورد. ».
    گفتم:« خوابیده، به خاطر تزریق آمپوله. انگار آمپول‌ها خیلی قویه وقتی می‌زنن هیچ دردی رو احساس نمی‌کنه. ».
    خیلی نکشید که با هم آمدیم بالا و رفتیم داخل اتاق. تختش خالی بود. به سرعت رفتم توی سالن و شماره‌ی اتاق را نگاه کردم. همان اتاق بود. از همان جلوی در نگاهی به هم اتاقی‌هایش انداختم. اتاق درست بود اما محمدرضا؟ پریدم جلوی دفتر پرستاری و دست و پاچه پرسیدم:« پسر... پسرم نیست. ».
    پرستاری که چند دقیقه پیش آمپولش زده بود، گفت:« متأسفانه پدرجان! نشد کاری براش انجام بدیم. پنج شش دقیقه پیش بردیمش سردخونه. فکر نمی‌کردیم توی بیمارستان باشین. می‌خواستم الآن تماس بگیرم منزل. ».

    برگرفته از خاطره‌ی پدر شهید



    با هر دو دست دلم را چسبیده بودم و با کمری دولا وارد آبدارخانه شدم. عمو یوسف قوری را بالای سماور گذاشت و گفت:« چی شده؟ ».
    با صدایی که از فشار درد از گلویم در نمی‌آمد، گفتم:« دلم درد می‌کنه!».
    لیوان آب جوشی ریخت و گذاشت روی میز. بعد هم صندلی را آورد جلویم و مقداری از آب جوش‌ها را ریخت توی نعلبکی. خیره به صورتم نگاه کرد و پرسید:« فامیلیت چی بود؟ ».
    گفتم:« مزینانی. ».
    دوباره چشم دوخت به صورتم. مثل کسی که بخواهد چیزی را به یاد بیاورد و رفت توی فکر. لحظه‌ای نکشید که پیروز از این تفکر با خوشحالی پرسید:« برادر شهید محمدرضا مزینانی نیستی؟ ».
    گفتم:« چرا؟ شما از کجا می‌دونین؟ ».
    با بغضی در گلو گفت:« محمدرضا هم همین جا درس خونده. اسم مدرسه چند سالی عوض شده.».
    گفتم:« من دو سال بعد از شهادتش به دنیا اومدم. جز عکس‌ها و قبری که هر پنج‌شنبه با مادرم می‌ریم هیچ نشانه‌ یا خاطره‌ای از او ندارم. ».
    عمو یوسف لیوان آب جوش را که حالا ولرم شده بود، داد دستم و گفت:« اما خیلی شباهت داری، مثل سیبی که از وسط نصف کرده باشن. محمدرضا هم خیلی دلش درد می‌گرفت. » تا رفتم بگویم اما من فقط امروز دلم درد گرفته. ادامه داد:« البته مصلحتی! ».
    پرسیدم:« مصلحتی؟ یعنی چی؟ ».
    آهی کشید و گفت:« ادا در می‌آورد. بیشتر ساعت‌های ورزش که ورزش نکنه. بعد هم یواشکی از در مدرسه می‌رفت بیرون. بهترین فرصت بود واسه‌ی پخش اعلامیه‌های امام. کوچه‌ها خلوت بود و امن. بعضی وقت‌ها هم موقع زنگ تفریح می‌رفت و تا کلاس بعدی خودش رو می‌رسوند. خدا رحمتش کنه. کارهایی می‌کرد که بزرگترها یا عقلشون نمی‌رسید یا می‌ترسیدن انجامش بدن. ».

    برگرفته از خاطره‌ی علیرضا برادر شهید



    فرازی از نامه‌ی شهیدمحمدرضامزینانی؛


    پدر و مادر عزیزم! صبر کنید که خداوند صابران را دوست دارد و وعده داده است به اجری عظیم « بِاَنّ لهم الجَنَّه » و خداوند انسان‌ها را آزمایش می‌کند به مال، جان، فرزند و همسر، هر کس از این آزمایش پیروز بیرون رود به راستی که رستگار می‌شود. خداوند می‌فرماید از هر چه را که عزیز می‌دارید در راه من صدقه دهید که خوشنودی من در آن است. ان‌شاءالله که در این آزمایش بزرگ سربلند بیرون بیایید.
    مادرم! مگر الگوی تو حضرت زینب و حضرت فاطمه نیست؟
    پدرجان! مگر معلمت حسین نیست، همان شهیدی که طفل شیرخوارش را هم در راه خدا فدا کرد و خود نیز فدا شد. مگر آنها برای حسین عزیز نبودند و علی را گویم که در حضور او بر زهرایش سیلی زدند. پس پدرجان! از معلمت درس آزادگی و شهادت بیاموز وَ السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی اَللْهمَّ ارْزُقْنا تُوفیقَ الشّهادَ?ِ فی سَبیلِکْ.




    برگی از زندگینامه شهید محمدرضا مزینانی؛

    اولین فرزند علی مزینانی، در سال هزار و سیصد و چهل و پنج در دامغان دیده به جهان گشود. او را محمدرضا نامیدند. با شروع زمزمه‌های انقلاب، خود را به شکل فعال در این حرکت‌ها داخل کرد. در سال سوم راهنمایی مشغول به تحصیل بود که حال و هوای جنگ باعث شد. درس را رها کرده و از طریق بسیج راهی جبهه شود. نوع مسؤولیتش در جبهه تک‌تیراندازی بود. در منطقه‌ی نیسان سوسنگرد با ترکش خمپاره مجروح شد. پس از پنجاه روز معالجه و درمان ناموفق مورخه‌ی بیست و چهار خرداد سال شصت و یک در بیمارستان مصطفی خمینی تهران به شهادت رسید. پیکر رنجور و دردمند این شهید به دامغان انتقال داده شد و در فردوس رضای این شهر در کنار دیگر همرزمانش مأوا گرفت.



    منبع :سایت فرزندان زهرا(س)

     نویسنده : طیبه جعفری

    • علی مزینانی
    ۱۲
    خرداد
    ۹۱

    تشییع جنازه تعزیه خوان مزینان وزائرکربلای حسینی ،درخیابان افسریه تهران ،روزپنج شنبه ساعت ده صبح برگزار شد

    به گزارش شاهدان کویر؛پیکر مرحوم حاج حبیب الله مزینانی ایفاگرنقش ابن سعدتعزیه مزینان ،پس ازبازگشت ازکربلای معلی درمیان غم واندوه مزینانیهای مقیم تهران صبح امروزپنجشنبه یازدهم خردادماه درمحل سکونت آن مرحوم واقع درپانزده متری افسریه تشییع شد.

    دراین مراسم جمع کثیری ازشهروندان مزینانی وساکنین خیابان شهیدسیفی حضورداشتند که براثرازدحام جمعیت خیابان اصلی چند دقیقه ای باترافیک شدید مواجه شد.

    این گزارش می افزاید:مرحوم حاج حبیب حسینعلی، سه روز پیش درجواربارگاه ملکوتی امام حسین (ع) براثر ایست قلبی دعوت حق رالبیک گفت وپیکر مطهرش باتلاش جمعی اززائرین ودوستان مزینانی وغنی آبادی که همراه آن مرحوم به عتبات عالیات مشرف شده بودندبه میهن اسلامی بازگشت وپس ازتشییع درتهران ،برای خاکسپاری به همراه جمعی ازدوستان واقوام وخانواده آن مرحوم عازم مزینان شد.

    مرحوم حاج حبیب الله مزینانی خادم دستگاه عزاداری اهلبیت عصمت وطهارت بود ودربرپایی مجلس تعزیه خوانی سرور وسالار شهیدان به خصوص دهه دوم تلاش وافری داشت وبه همین خاطر درنزد عزادران امام حسین (ع) ازمحبوبیت خاصی برخوردار بود.آن مرحوم علاوه برمخالف خوانی درمجالس شبیه خوانی که اغلب نقش ابن سعد،سنان ابن انس وشمر را اجرا می کرد درمجالس عزاداری به ذکر مداحی ومرثیه خوانی نیزمی پرداخت.

    • علی مزینانی
    ۱۰
    خرداد
    ۹۱


    یک نیمروز در «مزینان»
    گزارش سفری کوتاه به زادگاه دکتر علی شریعتی
    درست ساعت 5/1 بعدازظهر، در هرم هوای تب­دار حاشیۀ کویر، از «داورزن» سبزوار پیچیدیم به عمق جنوبی جاده و... به طرف کویر. و این «داورزن» که اکنون از بخش به شهر ارتقاء یافته است حدود صد کیلومتر با سبزوار فاصله دارد و در حاشیۀ جادۀ اصلی سبزوار – شاهرود واقع است. و مزینان از روستاهای وابسته به این بخش است با فاصله­ای حدود پنج و شش کیلومتر از آن.
    و همین که وارد جادۀ مزینان می­شوی تصویر دکتر علی شریعتی با «لا» ی چشم آشنای او و خوشامدی گرم و مزینانی، بر تابلویی جلب نظر می­کند. در کناره­های جاده، درختچه­های گز، خشک مزاج و گردآلود، سایه­های کم حال بریده بریده­ای ایجاد کرده­اند تا بزها و گوسپندان گرمازدۀ چوپانی، اینجا و آنجا چون لشکری شکست خورده بدن خود را به آن سایه­های کمرنگ بکشانند و از آفتاب مغز جوش کویر در امان مانند.
    این جاده تا خود مزینان آسفالت است و عبور و مرور زیاد خودروها در این روز 29 خرداد، نشان می­دهد که مراسم وعده داده شده در این کویر مظلوم مهربان، جدی است. هر ساله کمابیش، پر رنگ و کمرنگ مراسمی به یاد دکتر علی شریعتی از این نگین درخشان کویر مظلوم برپا می­شود و این بار از پس سال­ها تفریط در مورد مصلح و متفکر بزرگ دینی در دورۀ معاصر که نسل نو و هم انقلاب به گونه­ای جدی و شدید وامدار وی و دردهای استخوان سوز صداقت مدار اوست، در این بیابان سوزان و عطشناک کویر مزینان و در کنار دیوارهای گلین و آب گوارای قناتش، آرام و بی­صدا، برگی تازه از منش فرهنگی و عقل­گرایانه ورق می­خورد.
    خیلی مشتاقان دکتر علی شریعتی در میان غرور و متانت و استواری خاصی که در چهره­هاشان پیداست آرام و عمیق دردهای کهنۀ سکوت را در روی گشاده و شعف پنهان خود می­پوشند. گویی کویر امروز شادمان است که یاد علی او بار دیگر پاس داشته می­شود.
    ... و ما وقتی به آستانۀ روستا می­رسیم که مجلس برشکسته است و خیلی ماشین­ها و مردم از مزینان به داورزن می­گریزند، گویی کندوی عسل را با ملکه از پیش می­برند و خیلی زنبوران از پی می­شتابند. اکنون وقت نماز و ناهار فرا رسیده است و در مسجد ده، سفره­ای به وسعت دل­های مهربان مزینانیان و گشادگی کویر پایین دست ده پهن است تا از میهمانان پذیرایی کند... ذهن و ضمیر شعفناک شرکت­کنندگان اگرچه هنوز اندک دغدغه­ای از سلامت ادامۀ جلسه دارد اما همه چیز به آرامی می­گذرد و همه همچون کویر از در متانت و وقار درآمده و موافق و مخالف برادروار در کنار یکدیگر این پاسداشت عمیق را از نظر می­گذرانند.
    ... و مزینان از پس این آمد و شدها، همچون روزان پیشین و ایام همیشه­اش آرام و پهن در کنارۀ کویر لمیده است؛ روستایی بزرگ و دلگشا با خانه­هایی کوتاه، بالا، اما پهن و گسترده در دل کویر، همچون پیکرۀ انسانی که پهن خوابیده است و آرام و خرسند آسمان را می­نگرد. و وقتی از جادۀ مزینان به روستا می­رسی کویی وسیع و دراز دامن به تو خوشامد می­گوید؛ و یک جوی سیمانی منظم، صاف و کشیده و یکدست آب قنات «ینگه قلعه» را زا خود عبور می­دهد و این آب درست از وسط این کوچۀ پهن می­گذرد و نه تنها کوچه بلکه ده را به دو نیم می­کند و در کنار این آب گوارا درختانی تا انتهای کوچه قد کشیده­اند. مزینان یک نگین سبز است در چنبرۀ کویر و پیشتر تصور دیگری از مزینان داشتی؛ دهی کوچک و خشک اما اکنون با روستایی بزرگ روبرویی که بجز آب ینگه قلعه، قنات پر آب دیگری دارد موسوم به قنات مزینان که مظهر آن در پایین ده است که از همان جا آب به دو نیم می­شود و باغات ده را با دو بازوی ستبر آبیاری می­کند.
    از قنات مزینان که می­ گذری می ­رسی به کوچه باغ­های روستا که به مدد همین آب، خندان شده ­اند.
    بی­اختیار به یاد کوچه باغ­های دلنواز و رؤیایی نیشابور می­افتی که آندره ژید حسرت دیدن آن را داشته است؛ کوچه باغ­هایی که در آن رندان سینه چاک نیشابور نیم شب آوازهایی سرخ را زمزمه­گر بودند و تو گویی آوازهای سرخ علی، آن رند سینه چاک مزینان را از حلقوم کوچه­ ها به گوش جان می­شنوی.
    در دور ترک، یک برج گلین نیمه ویرانه دیده می­ شود و راهنمای خوب و محجوب ما – حسین مزینانی – می ­گوید: این یکی از چهار برج ده است که در جنوب غربی افتاده است.
    در کنار مظهر قنات تلی خاک و بناهایی ویرانه از خشت خام دیده می­شود که دوست مزینانی ما می­گوید: این کوره­پز خانه­ای بوده است که در آن سفالینه می­ساخته­اند و اکنون ویران شده است. آنچه دیده می­شود عمری بیش از دورۀ معاصر ندارد... و در آن سوی تر ویرانه­ای دیگر که گویا مسجدی بوده است و همینطور بناهای متروکۀ گلین که در میانۀ کوچه باغ­ها رها شده­اند و کمی آنسوی تر دشتی که ساقه­های سرسبز و شاداب گندم را بخود پذیرفته است و این سرسبزی یکدست، تنها به آن اندازه می­پاید که آب قنات مزینان قد می­دهد.
    و در این مزینان آنچه توجه هر تازه­واردی را جلب می­کند کثرت مساجد و تکایاست. در این روستای 550 خانواری، 14 مسجد و حسینیه و تکیه وجود دارد و این به غیر از مساجدی است که ویران شده و بلااستفاده افتاده است؛ و چراغ این 14 مسجد و حسینه همچنان روشن است و فروغ و رونق دارد؛ برخی بسیار جادار و بزرگ و برخی کوچک­تر. اینجاست که میهمانان چند هزاری مزینان در این روز بیست و نهم خرداد، در هرم ظهر کویر در سحن این مساجد و تکایا در زیر پنکه­های سقفی از گرما رهیدند و به استراحت پرداختند و وقتی کمی به فکر فرو می­روی و می­اندیشی، احساس می­کنی که مزینان باید هم 14 مسجد و حسینیه داشته باشد. روستایی مذهبی، صادق، مهربان، عمیق و روشن ضمیر با مردمانی فوق­العاده دوست­داشتنی و عزیز و از همین مسجدهاست که پدر دکتر شریعتی و جد و او اجدادش بالیده­اند و خمیرمایۀ اندیشه و روح مذهبی این خانواده نیز در همین مساجد شکل گرفته است و از مزینان جز این انتشاری نیست.
    و در چهرۀ مردمانش دوستی موج می­زند. حسین مزینانی نمونه­ای از آنهاست که وقتی ما را جویا دید، مغازۀ خود را بست تا با موتورش ما را به پایین ده برساند و چه صادقانه تا آخر با ما ماند تا گزارش خود را در صفحۀ ذهن و فیلم دوربین نقش کنیم.
    و در چهرۀ جوانان و پیران این بزرگ روستا جز سرخی و شادابی و نشاط و کار و ایمان نمی­توان دید. چهره­های زرد و تکیده و استخوانی و چشمان خمارآلوده­ای که بسیار می­توان در روستاها مشاهده کرد و بر مصیبت بیکارگی و افیون زدگی آنان گریست در این روستا بی­نام­ونشان است و من در یک آن هوس کردم مدتی را در این مزینان زندگی کنم؛ عجب روستایی که دل آدمی را به ساعتی می­رباید، روستایی که ساکنان آن را گویی که بارها و بارها دیده­­ای یا با آنان قرابت و خویشاوندی داری؛ روستایی که در آن اصلاً احساس غربت نمی­کنی. روستایی فهیم و دارا اما ساده و صمیمی.
    ظهر را به اصرار یکی از دوستان مزینانی به خانۀ پدرش رفتیم و چه مهربانانه ما را پذیرفت. خانه­های گلین با سقف گنبدی و دیوارهایی به قطر یک متر، ساکت و آرام و تمیز و... مناسب یک اقامت چند ماهه برای مطالعه و تفکر و ما که از هیاهو به مزینان گریخته بودیم در این خانه­های صمیمی که دیوار و درش از جنس روح ماست لحظاتی آرام گرفتیم.
    چنین روسایی می­باید چنان روح­های پاک و بلندی را شکل دهد.
    سقف­های گنبدی و دیوارهای گلین ضخیم از مشخصه­های غالب خانه­های مزینان است و هنوز خوشبختانه «رویش هندسی آهن، سیمان، سنگ» بر این روستای دلشگای کویری غالب نشده است.
    ... و این روستا از نام و یاد شریعتی لبریز است و روح کویری او در همه جا حاضر. کتابخانۀ کوچک عمومی ده که در حوزۀ علمیۀ تعطیلِ آن، دایر است، از مجموعۀ کتاب­های دکتر شریعتی مملو است و تقریباً اکثر کتب موجود در آن، از آن دکتر شریعتی است و مگر انتظاری جز این از مزینان می­توان داشت...
    هنوز پاسی از غروب مانده بود که با مزینان وداع کردیم اقامت ما در مزینان اگرچه کوتاه، اما سرشار از معرفت و معنا بود و ما از نگین سبز کویر خارج شدیم و همچنان در این آرزو که کی فرصت اقامتی ماهانه و سالانه در مزینان شریعتی دست می­دهد..
    نویسنده:
    جواد محقق نیشابوری

    • علی مزینانی
    ۱۰
    خرداد
    ۹۱
    روستای تاریخی مزینان در طول جغرافیایی 56 درجه و 49 دقیقه و عرض جغرافیایی 36 درجه و 18 دقیقه، جزئی از شهرستان سبزوار می باشد و در آخرین حد غربی این شهرستان قرار گرفته است(2). بافت قدیمی این روستا که در چهارچوب باروی قدیمی دوره قاجار قرار گرفته، به وسیله سازمان میراث فرهنگی به ثبت رسیده است. این روستا دارای یک مجموعه تاریخی شامل: کاروانسرا، دو مسجد تاریخی، مدرسه علمیه، باروی قدیمی و دو تپه باستانی می باشد. در مقاله حاضر، به معرفی مدرسه علمیه شریعتمدار که یکی از بناهای این مجموعه است، می پردازیم   .

    موقعیت

    ین مدرسه در مرکز بافت قدیم روستا بر روی بدنه خیابان اصلی که بافت قدیم را به دو بخش منشعب می کرده، قرار گرفته است(3). پلان کلی ابن بنا مدرسه ای است دو ایوانی با حیاط مرکزی، ده حجره در اطراف حیاط، دو مدرسه در ضلع مقابل ورودی و اتاقهای مربوط به اساتید و رئیس مدرسه و آشپزخانه، کتابخانه و سرویس بهداشتی. مساحت کل زمین مدرسه 810 متر مربع است؛ حیاط آن، 229 متر مربع است و زیربنا با زیرزمین، 650 متر مربع می باشد(4). ویژگیهای معماری

    ورودی مدرسه در جهت شرق می باشد. در دو سوی ورودی مدرسه، در هر طرف، سه رواق وجود دارد که به تناوب در هر سو، دو رواق بزرگ تر و یکی کوچک تر می باشد. پس از عبور مدرسه شریعتمدار، نمای بیرونی مدرسه دید ازشمال شرق از پیش طاق ورودی که در دو طرف دارای سکوست، وارد هشتی مدرسه می شویم، پس از ورود به هشتی در سمت چپ، اتاق رئیس مدرسه و در سمت راست، اتاق مدرّسان قرار گرفته است. پس از عبور از هشتی و ایوان مدرسه وارد حیاط می شویم. حیاط مدرسه مستطیل شکل است که در وسط دارای دو باغچه و حوض می باشد. کف حیاط با موزائیک مفروش است. در ضلع غربی حیاط که محور اصلی بنا می باشد یک ایوان دیگر قرار گرفته و جلو ایوان برای استفاده به عنوان مدرس در تابستان، باز بوده است. در ده 1350ش دهنه ایوان را با درِ مشبّک آهنی پوشانده اند و اکنون به عنوان کتابخانه مورد استفاده قرار می گیرد. طاق ایوان به صورت گهواره ای است. در دو سوی ایوان، دو مدرس قرار دارد که دارای پوشش گنبدی به شکل کلمبه است. در ضلع شرقی مدرسه بجز ورودی و دو اتاقی که توضیح داده شد، دو اتاق گنبددار دیگر نیز در انتهای این ضلع قرار دارد که از اتاق دارای پوشش گنبدی در ضلع جنوب شرقی اکنون به عنوان آشپزخانه استفاده می شود. اتاق ضلع شمال شرقی نیز که دارای دو قسمت است که بخشی به طاق گنبدی و بخشی به طاق گهواره ای پوشش شده است احتمالاً این قسمت به عنوان کتابخانه مورد استفاده بوده است. زاویه شمال شرقی مدرسه دو طبقه است که در زیرزمین آن، سرویسهای بهداشتی قرار دارد. حجره های مدرسه در ضلع شمالی و جنوبی واقع شده که در هر ضلع، پنج حجره قرار گرفته است. کف حجره ها نسبت به حیاط حدود چهل سانتیمتر ارتفاع دارد. هر حجره دارای یک پیش طاق است. این پیش طاقها خیز کم و سقف هلالی شکل دارند. درِ هر ضلع حجره میانی که در محور تقارن بنا قرار گرفته است، نسبت به حجره های جنبی بزرگ تر است و در دو طرف ورودی حجره نیز دو طاقچه تعبیه شده است. هر یک از حجره ها دارای دو درگاه، چهار طاقچه برای گذاشتن وسایل و یک اجاق می باشد که اجاقهای داخل حجره ها در مرمّتهای اخیر مدرسه مسدود شده است. در جلو ورودی حجره ها در زیر پیش طاق نیز اجاق دیگری تعبیه شده است که اجاق داخل برای گرم کردن و اجاق بیرونی برای پخت و پز استفاده می شده است. با توجه به اینکه مدرسه در کنار مسجد قرار داشته، دارای مسجد نبوده است. مصالح به کار رفته در بنا آجر به همراه ملات گچ نیم کوب است. در مرمتهای جدید از آجر و ماسه سیمان استفاده شده است(5).

    تاریخچه و مرمّتهای انجام شده

    تاریخ دقیق بنای مدرسه مشخص نیست، ولی بر اساس نوشته مطلع الشمس در مسافرت ناصرالدین شاه به سال 1300ق مدرسه مزینان وجود داشته است(6). احتمالاً مدرسه اندکی پس از سیل مزینان که به سال 1286ق به وقوع پیوسته، با ساخته شدن روستا در محل جدید بنا شده است. بانی مدرسه آیة اللّه حاج سید ابراهیم غفوری، معروف به شریعتمدار، مرجع تقلید و روحانی معروف سبزوار می باشد. وی موقوفاتی نیز بر مدرسه وقف کرده که وقفنامه آن معرفی می شود(7). مرمّتها از ابتدا زیر نظر متولّی بر اساس درآمد موقوفات بوده است، با متروکه شدن مدرسه در چند دهه اخیر، مرمّتهای مدرسه به وسیله مردم روستا انجام شده است. از جمله اشکالاتی که در مرمّت بنا وجود داشته است تعویض درها و پنجره های بنا با پنجره و درهای آهنی است که اصالت بنای تاریخی را خدشه دار نموده است. بستن جلو ایوان تابستانی مدرسه با درِ فلزی نیز از جمله اشکالات مرمّت می باشد. کف حیاط به وسیله موزائیک مفروش شده که می توان به جای آن از آجرفرش استفاده کرد. اجاقهای تعبیه شده در حجره ها در مرمّتهای اخیر مسدود شده است، که با تعبیه شمعک گازسوز در داخل اجاقهای قدیمی امکان آن وجود داشت از اجاقهای قدیمی نیز برای گرم کردن حجره ها استفاده کرد.

    موقوفات

    مدرسه شریعتمداردارای موقوفاتی است که اراضی آن به دلیل خشک شدن قناتها بازدهی چندانی ندارند. در اینجا وقفنامه مدرسه که سوادی مصدِّق از آن در دست است، معرفی می شود(8). واقف: حاجی میرزا ابراهیم شریعتمدار تاریخ وقف: 1309ق مورد وقف: نصف از قنات افضل آباد، سه شبانه روز از قنات غنیابون، چهار سهم از قنات محسن آباد. مصرف: طلاب علوم دینی و مدرّسان مدرسه مزینان و تعمیر مدرسه، عشر برای حق التولیه. آنچه از موارد فوق اضافه آمد، برای زائران حضرت رضا علیه السلام خرج شود. متن وقفنامه هوالواقف علی الضمائر 1 / بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین /2 بعد الحمد و الصلوه 3 / از آنجایی که تأییدات ربّانی و توفیقات سبحانی و عنایات یزدانی جلّ و تعالی شأنه العزیز /4 شامل حال و متکفّل احوال خجسته مآل جناب مستطاب قدسی انتساب، سید العلماء و قدوه الفقهاء، افضل المتقدّمین و اکمل المتأخّرین، مولی الانام ملاذ الایتام 5 / مرج الخواص و العوام، ذوالمجد الاصیل و الشرف، الباذخ المستطیل الکریم ابن الکریم حجة الاسلام و المسلمین و مروّج احکام خیر المرسلین 6 / و سلاله اولاده الطیّبین الطاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین، مولانا و مقتدانا سرکار آقای شریعتمدار جناب آقای حاجی میرزا ابراهیم ادام اللّه تعالی ایام افاداته 7 / و اعوام افاضاته و متع اللّه الخلایق بطول بقائه و شرّفهم بعزّ لقائه گردید، تقرّبا الی اللّه و طلبا لمرضات رسوله صلی اللّه علیه و آله الابحار 8 / الی یوم التناد وقف مؤبّد شرعی و حبس مخلّد دائمی فرمود جناب مستطاب معظم له املاک مفصله ذیل را، منها نصف از قنات جاریه افضل آباد 9 / و منها سه شبانه روز میاه از قنات جاریه غنیابون که مدارش بین الشرکاء بر هیجده شبانه روز است و منها ثمن الاربع مجری المیاه از قنات جاریه 10 / محسن آباد من توابع قصبه مزینان بر طلاب علوم دینیه مدرسه جدید البناء، جناب واقف معظم له واقع در قصبه مزبوره و هی هذه اولاً مخارج زراعت و عشریه 11 / حق التولیه را جناب مستطاب متولی برداشت نماید و منافع را دو قسمت نموده، قسمتی به جهت مدرّس و طلاب و خادم مدرسه مزبوره برساند و قسمت دیگر را به جهت تعمیر مدرسه 12 / و آبادی املاک موقوفه از قبیل تنقیه قنوات و بنای قلعه و خانه جدیده در املاک به صوابدید جناب مستطاب متولّی مدّ ظلّه العالی صرف فرمایند. چنانچه املاک مزبوره 13 / محتاج به تعمیر نباشد، یا زائد بر تعمیرات باشد، در مصارف زوّار و متردّدین کائنا مَن کان خرج و صرف حتی آن که بر حسب وقت و اقتضای مصلحت تعارف و تکلّفی به جهت ولات و حکّام 14 / لازم شود، البته اهمال و اغفال نباید نمود و تولیت املاک مزبوره، مادام الحیوه، جناب مستطاب واقف معظم له اطال اللّه بقائه و اعلائه، یا به ملازمان امجد 15 / معظم له است و نظارت با جناب مستطاب فضائل مآب علاّم فهّام، افتخار الحاج و العلماء شباب القضاه، خیر الحاج ملا رجبعلی قاضی معین الشریعه است و بعد از انقضاء 16 / عمر طبیعی جناب مستطاب واقف معظم لازال ظله العالی ممدودا و عیشه محمودا و قدره مسعودا تولیت املاک مزبوره با جناب قاضی عالیقدر حاجی معین الشریعه است 17 / و بعد از ایشان تولیت با اکبر اولاد جناب معزی الیه است، بطنا بعد بطن و نسلاً عقب نسل، به شرط ذکوریه و رشد و صلاح، به این معنی که عمل به شرایط وقف کما هو مقرر بماند 18 / و بعد انقراضهم که ولد ذکوری در طبقات نباشد، تولیت املاک با جناب مستطاب قدسی انتساب شریعتمدار اخوی، ملا محمّد علی الشهیر بفاضل زید فضله خلف الصدق مرحوم مبرور 19 / خلد آشیان آخوند ملا عباسعلی طاب ثراه است که الآن در ارض اقدس و مشهد مقدس مجاورند و مخیّرند در تصدّی املاک موقوفه به مباشرت نفس نفیس و جعل به این که 20 / ثقه و معتمد جناب معزّی الیه باشد، که نایب مناب ایشان به شرایط وقف عمل نماید و بعد از ایشان با اعلم علماء قصبه مزینان، که در نظر کلّ ساکنین آن قصبه 21 / معلوم العداله باشند، تا به مصارف مقرّره مزبوره عمل نماید. وقفا صحیحا، شرعیا، لازما، جازما، کما هو المقدّر فی الشریعة الغراء و الملّة البیضاء من القبض و الاقباض 22 / و اجراء صیغة الوقف و تسلیم منافع املاک موقوفه به موقوف علیهم گردید، فمن بدّله بعد ما سمعه فعلیه لعاین اهل السموات و الارضین من الانبیاء و المرسلین 23 / و الملائکة المقرّبین و الاوصیاء المرضیّین و الشهداء و الصالحین و من الجنّ و الانس اجمعین و انّما اثمه علی الذین یبدّلونه و یحرّفونه و یغیّرونه 25 / اللّهم تقبّل من جنابه و اجعله ذخیرة لیوم حسابه و اصلح حاله و انجح طلبته و آماله و افلح عاقبته و مآله و ادم شرفه و ازل وباله بمحمّد و آله(ع)، به تاریخ جمادی الاولی سنه 1309. [سجلات] 1 وقع الامر حررکم بما دقیق [مهر بیضی]: (... العلوی) 2 بسمه تعالی: مرحوم خلدْ قرار آقای حاج میرزا ابراهیم شریعتمدار سبزواری قدس سره ، این املاک مفصّله متن را، موافق این ورقه، به شرح مسطور در متن وقف فرموده اند و تولیت موقوفات متن را بعد از حیات خودشان با جناب مستطاب محامدْ نصاب آقای حاج ملا رجبعلی معین الشریعه دام افضاله است. و ابدا محل شبهه و ریبی نیست، و لکن چون مرحوم شریعتمدار قدس سره ، قبل از وقفیت این املاک، تمام مایملک خودشان را که از جمله آنهاست این املاک، به مرحوم والد داعی مرحوم، حاج سید محمّد علی به عقد صلح منجّز انتقال داده اند و مرحوم والد به داعی انتقال داده، و این املاک قبل از وقفیت به داعی انتقال یافته بود و ملک طلق داعی بود، از باب اینکه وقفیت این املاک صحیح و بی اشکال شود، لهذا داعی قربتا الی اللّه ، و طلبا لمرضاته، مجدد به همان وضع و ترتیبی که در این وقفنامه مسطور است، بدون تغییر و تبدیل، مطابق همین شرح مسطور در متن، این املاک را بر همین مصارف مسطور به تولیت جناب متولّی مسطور در تمام طبقات وقف نمودم، و صیغه وقف را جامعة للشرائط واقع و جاری ساخته. و جناب شریعتمدار آقای حاج شیخ عبدالحسین مشهدی دام افضاله احتیاط قبول فرمودند. و به قبض جناب متولّی مسطور در متن دادم و ایشان هم اقباض فرمودند. دیگر شبهه و اشکالی در وقفیت این املاک مفصله متن نیست. این املاک وقف است و متولّی شرعی این املاک، مرحوم جناب معین الشریعه و تصرفات جناب معین الشریعه در املاک موقوفه صحیح و بی عیب و بی اشکال است. و احدی را حق مزاحمت و ممانعت با ایشان در تصرف و مداخله در این املاک نیست و آنچه در این ورقه مسطور است، صحیح است و باید جناب معین الشریعه و بعد از ایشان به ترتیبی که در متن مسطور است تصرفات در این املاک بنمایند. و بعد از حق التولیه و مصارف مؤونه زراعت، محصول این املاک را در مصارف موقوفه به نحوی که در متن مرقوم است برسانند. بالجمله این املاک وقف است به تولیت جناب معین الشریعه و بعد از ایشان به ترتیبی که در وقفنامه مسطور است و صیغه وقف جاری شد، و قبض و اقباض عمل آمد و احدی را حق تعرّض به جناب معین الشریعه نیست. و ایشان راست که بر حسب تکلیف شرعی خود معمول دارند و محصول موقوفه به مصارف برسانند. حرّره الاحقر اقلّ الخدّام الشرع الانور حاج سید محمّد باقر العلوی السبزواری فی یوم الرابع عشر من شهر جمادی الاولی 1320 [مهر بیضی]: (محمّد باقر العلوی). 3 بسم اللّه الرحمن الرحیم، لا اشکال فی صدور الوقف الجامع للشرایط الصحیح علی النص و فی کنه التولیة فمن سطر فی الورقة [مهر بیضی]: (عبده الراجی محمّد حسن). 4 بسم اللّه الرحمن الرحیم، لا ریب فی صحة مراتب الورقة من الوقف مع شرائطها المعتبرة وقفنامه مدرسه شریعتمدار فیه من القبض غِبَّ الاقباض عن الواقف اعلی له مقامهُ و التولیة لمن نمی الیه فی متن الکتاب فمن بدّله بعد ما سمعه فانما اثمهُ علی الذین یبدّلونه. حرّره الاحقر عبدالحسین العلوی الطهرانی فی شهر رجب المرجّب 1317 [مهر بیضی]: (عبدالراجی عبدالحسین). 5 بسمه تعالی، صحیح ما فیه من الوقف و شرائطه و ما فضل فی الورقة و العمل بمضمونه واجب شرعا، حرّره الاقل [مهر بیضی]: (عبدالطیف البهشتی 1306). 6 بسمه اللّه تعالی، این ورقه در کمال صحت و اعتبار است. تخلّف حرام است و باید به مضمون این ورقه عمل نمود حتما [مهر بیضی]: (العبد المذنب حسین الموسوی). 7 شکی و ریبی در وقف و شرایط موقوفه در این ورقه نیست. حرّره اقلّ السادات میرزا حسین ولد حاجی میرزا مسعود شیخ الاسلام فراش. [مهر بیضی]: (عبده میرزا حسین). 8 اعترف دام ظله العالی بما... لتحریر حرّره [مهر مربع]: (عبدالراجی محمّد حسن). 9 اعترف دام ظله العالی فیه لدی حرّره [مهر بیضی]: (میرزا آقا العلوی 1306). 10 اعترف انما بما فیه لدیّ. حرّره اقلّ الحاج و الطلاب [مهر بیضی]: (الراجی محمّد حسن). 11 بسم اللّه تعالی، این وقفنامه صحیح و معتبر است، و این حق را از مرحوم شریعتمدار طاب ثراه اجمالاً اقرار بر اینکه املاکی وقف بر مدرسه مزینان نموده ام شنیده ام مکرّرا مکتوبا این حقیر را تکلیف به اقامه چند وقتی در قریه مزینان به جهت تنظیم مدرسه می فرموده اند. جای شبهه در صحت این نیست. حرّره الاحقر [مهر مربع، دو مهر در کنار یکدیگر]: (الواثق باللّه العلی علی محمّد). 12 بسم اللّه الرحمن الرحیم، تشرفت بسماع الاخبر فی ... دام ظله العالی بما فیه حرّره [مهر بیضی]: (علی نقی العلوی). 13 اعترف دام اقباله العالی بما زبر سطر حرّر لدی... اقلّ الحاج خلف مرحوم حاجی آقا محمّد تقی طاب اللّه ثراه [مهر بیضی]: (عبدالراجی عبدالحسین 1300). 14 بسم اللّه تعالی، این وقفنامه صحیح و شرعی است و باید به مضمون آن عمل شود و مصدِّق... نامه است... اوله الی آخرها به خط شریف مرحوم شریعتمدار است، که مسأله به خط دیگر نمی شود و این نوشته حکم شرعی است از طرف اقلّ الخدام شرعیه محمّد جعفر الحسینی کلیددار ضریح مطهر به تاریخ صفر سنه 1316. [مهر بیضی]: (محمّد جعفر الحسینی). 15 بسمه تعالی، اقر دام عمره بما فیه لدی [مهر بیضی]: (ابو تراب). 16 بسمه تعالی، اعترف الواقف المعظّم دام ظلّه بما رقم فی الورقة. حرّره [مهر بیضی]: (محمّد باقر العلوی). 17 بسم اللّه الرحمن الرحیم، آمار صحیحه وقف نامچه... و مضمون آن مشهور و متواتر است. لهذا بدین مضمون که مسطور است باید عمل شود و کسی را حق معارضه و مزاحمت نیست با جناب مستطاب عمدة الفضلاء الکرام آقای حاجی معین الشریعه که متولی این املاک می باشند در تولیت ایشان هم به مصارف وقف برسانند. [مهر مربع]: الاحقر (حسین العلوی). 18 [چهار عدد تمبر دو قرانی دولت علّیه ایران با مهر]: (دفتر اوقاف...) [و نوشته]: معارف. کاربری این بنا در سی سال گذشته متروک بوده است. در این مدت در برخی موارد از حجره های مدرسه برای برخی مصارف عام المنفعه مانند خانه بهداشت یا دفتر بسیج استفاده شده است. البته به طور مقطعی از مدرس آن برای تشکیل کلاسهای قرآن نیز استفاده شده و می شود. از سال 1380ش این مدرسه زیر نظر حوزه علمیه مشهد قرار گرفته و با همیاری مردم محل مرمّت گردیده و با اعزام مدرّسان از مشهد، آماده پذیرش طلاب علوم دینی است.   1 مقاله حاضر در چهارچوب یک پروژه مستندسازی آثار باستانی، برای دفتر فنی معاونت حفظ و احیای سازمان میراث فرهنگی کل کشور انجام شده است. 2 محمّد حسین پاپلی، فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1367ش، ص 554. 3 پیمایش. 4 پیمایش. 5 پیمایش. 6 بنگرید به: اعتماد السلطنه، مطلع الشمس، به اهتمام تیمور برهان لیمودهی، تهران، 1361ش، ج 3، ص 1023-1018. 7 درباره زندگی و آثار خیر میرزا ابراهیم شریعتمدار، بنگرید به: محمود بیهقی، سبزوار؛ شهر دانشوران بیدار، دانشگاه آزاد اسلامی سبزوار، 1367ش، ص 135. 8 با سپاس از آقای دکتر معینی، متولّی مدرسه که به نگارنده اجازه دادند وقفنامه را استنساخ کرده و از آن عکس تهیه نمایم

    منابع مقاله:فصلنامه مشکوة، شماره 84 و 85، حسینی، سید محسن؛بنیادپژوهشهای اسلامی گروه جغرافیا و نجوم

    منبع: مرکز کامیوترعلوم اسلامی

    شاهدان کویر : این بنا دردوران انقلاب اسلامی ودفاع مقدس مرکز شکل گیری حرکتهای انقلابی وپایگاه های فعال؛ انجمن اسلامی مزینان،بسیج شهدای مزینان ،کتابخانه دکترعلی شریعتی ، دفتر شورای حل اختلاف، شورای اسلامی ،مرکز بهداشت ودوره ای نیز مدرسه علمیه حضرت صاحب الزمان(عج)بوده است

    • علی مزینانی
    ۰۹
    خرداد
    ۹۱
    حاج حبیب الله مزینانی تعزیه خوان وپیرغلام اهلبیت (ع) صبح روزدوشنبه هشتم خردادماه سال جاری در جواربارگاه نورانی شهدای کربلا دار فانی را وداع کرد.

    http://akkasbashy.persiangig.com/New%20Photos/DSC_0204.jpg

    به گزارش شاهدان کویر؛ حاج حبیب حسین علی ،ایفاگر نقش ابن سعد درتعزیه روز عاشورای مزینان، پس ازچندین بار سفربه عتبات عالیات صبح روز دوشنبه پس اززیارت ضریح مطهر امام حسین (ع) دچار عارضه سکته قلبی می شود وبعد ازانتقال به بیمارستانی در کربلا به آرزوی دیرینه خود -مرگ درجوار بارگاه نورانی امام حسین (ع)- رسید.

    این پیر غلام سیدالشهدا(ع) ازنوجوانی عاشق تعزیه خوانی وخدمت در مجالس عزاداری اهلبیت عصمت وطهارت بود.ودر مراسم تعزیه خوانی دهه دوم که ده روزپس ازعاشورا درمزینان برگزار می شود نقش شمر راایفا می کرد.ا ودر عاشورای حسینی نیز مدتی نقش سنان و پس از آن به طور متوالی نقش ابن سعد  را اجرا می کرد .وی علاوه برمخالف خوانی در تعزیه ،درمجالس مختلف نیز به ذکرمداحی آل الله می پرداخت.

    مرحوم حاج حبیب الله مزینانی عاشق زیارت اماکن متبرکه بودوبارها به عنوان سرپرست کاروان، زائرین عتبات عالیات راهمراهی می کرد وخودش را نوکردستگاه عزاداری معصومین معرفی می نمود.این ذاکر اهلبیت (ع)قبل ازسفر به کربلا به یکی ازدوستانش اظهار داشته بود که آنقدر به کربلا می روم تادر کنار آقایم حسین ابن علی (ع) جان خودرا تقدیم نمایم .

                                                          روحش شاد

    • علی مزینانی
    ۰۵
    خرداد
    ۹۱
    مراسم سالروز شهادت دهمین اختر تابناک امامت و ولایت روزجمعه پنجم خرداد ماه درمهدیه مزینانیهای مقیم مرکز برگزار می شود.

    به گزارش شاهدان کویر؛ در این مراسم بنابراعلام روابط عمومی مهدیه شرق تهران مزینانیهای مقیم پایتخت که ازطریق سامانه پیامک برای اغلب شهروندان ارسال شده است ازمزینانیها خواسته شده است تا درپاسخ به اهانت عوامل صهیونیست به ساحت مبارک امام هادی (ع) روزجمعه با حضور درمهدیه برائت خویش را باشرکت دراین مراسم عزاداری اعلام نمایند.متن پیام ارسالی به این شرح است:

    «شیعیان بزم عزا بر پا کنید     ناله ازداغ گل زهرا کنید. به مناسبت (سالروز)شهادت دهمین اختر تابناک امامت حضرت امام هادی (ع)صبح جمعه همزمان بادعای شریف ندبه در مهدیه اقامه عزا می گردد. حضور فعال شما در مراسم عزاداری سیلی محکمی بردهان یاوه گویان صهیونیست می باشد. سخنران : دانشمند محترم حجت الاسلام باقری. مهدیه شرق تهران مزینانیها.»

    این گزارش می افزاید:مراسم دعای شریف ندبه، صبح جمعه هرهفته با حضور جمعی ازشهروندان مومن ومتعهد مزینانی درمهدیه شرق تهران واقع درخیابان پیروزی کوچه کلینی ، برگزار می شود وهیئت امناء با راه اندازی سامانه پیامک، برگزاری این مراسم ودیگرمناسبتها رابه اطلاع مزینانیهای مقیم مرکزمی رساند.

    • علی مزینانی
    ۰۳
    خرداد
    ۹۱

    با خریداری یکصدوپنجاه متر ازساختمان مجاور هیئت الغدیر، بنای این مرکزدرمشهدمقدس افزایش یافت

     

    به گزارش شاهدان کویر؛ مدت دوسال است که با تلاش جمعی ازشهروندان پرتلاش وخیّرمزینانی مقیم مشهدمقدس،هیئت الغدیر درخیابان امام رضای 60 پذیرای زائرین مزینانی می باشد.

    پس ازگذشت سه دهه از عدم حضور هیئت مزینانیها درایام شهادت امام هشتم شیعیان جهان به دلیل دراختیار نبودن مکان استقرار شهروندان مزینانی ،جمعی ازطلاب وروحانیون ودیگر اقشار ساکن در مشهد مقدس برآن شدند که این امکان را فراهم آورند تا مشتاقان زیارت حرم مطهر رضوی برای اسکان در این شهر مشکلی نداشته باشندوانشاء الله باپیگیری این عزیزان  هیئت عزاداران مزینانی به صورت دسته جمعی درایام چهل وهشتم درعزای معصومین(ع) شرکت نمایند. لذا باپیگیری مستمر وهمیاری اهالی مزینان امکان خرید مکان فعلی هیئت مهیا گردید واز آن پس درطول سال کاروان زیارتی وخانواده های مزینانی به صورت گروهی ویا خانوادگی باخیالی آسوده به مشهدمقدس  مسافرت می نمایند وبا هماهنگی یکی ازخادمان صدیق ومتعهد هیئت الغدیر به صورت رایگان دراین مکان اسکان داده می شوند؛ که این امر موجب رضایت وخشنودی تمامی زائرین مزینانی می باشد.

    این گزارش می افزاید ؛هیئت امنای  محترم وخدوم الغدیر درتلاشند تا باکمک وهمراهی شهروندان مزینانی  بنای ساختمانی این مرکز را افزایش دهند ودراین راستا به حول وقوه الهی با خرید یکی ازساختمانهای مجاور، حدود یکصد وپنجاه متر به این بنا اضافه شده است . امیدواریم با همیاری شهروندان شریف مزینانی روز به روز این بنای معنوی وبستر حضور گسترده مزینانیها برای مشرف شدن به حرم مطهر ثامن الائمه (ع)فراهم شود.

    • علی مزینانی